فصل شانزدهم
غفلت و بىخبرى
اشاره
«غفلت»داراى مفهوم وسيع و گستردهاى است كه هر گونه بىخبرى از شريط زمانومكانى(كه انسان در آن زندگى مىكند)و از واقعيتهاى فعلى و آينده و گذشته خويشو ازصفات و اعمال خود و از پيامها و آيات حق و همچنين هشدارهايى كه حوادث تلخو شيرينزندگى،به انسانها مىدهد را شامل مىشود.
بىخبرى از اين واقعيتها و نداشتن موضعگيرى صحيح در برابر آنها،خطر بزرگىبراىسعادت انسانها است،خطرى كه هر لحظه ممكن است،دامان انسان را بگيرد و اورا به كامنيستى فرو برد،خطرى كه مىتواند زحمات ساليان دراز عمر انسان را در يكلحظه بر باددهد.
شايد بارها،شنيده باشيم كه فلان شخص با زحمتبسيار،اموال و سرمايههاى عظيمىبهدست آورده بود،اما بر اثر يك لحظه«غفلت»آتشسوزى عظيمى به وجود آمد كهتمام آنها را دركام خود فرو برد،انسان نيز در مسير سعادت چنين است.ممكن است،افتادن در دام«غفلت»دريك لحظه كوتاه،سرمايههاى معنوى او را مبدل به خاكسترحسرت كند.
به همين دليل علماى اخلاق،بحثهاى وسيعى درباره«غفلت»و ذكر و بيدارى(كهنقطه مقابلآن است)در كتابهاى خود آوردهاند و از عواملى كه مىتواند پردههاى«غفلت»را كنار زند وانسان را از خواب«غفلت»بيدار كند،بحث نمودهاند.
با اين مقدمه،به قرآن مجيد مراجعه مىكنيم و اهميتى را كه اين كتاب بزرگ آسمانىبر اينامر قايل شده،در آيات زير مورد بررسى قرار مىدهيم:
1- و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعينلا يبصرونبها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك همالغافلون(سوره اعراف،آيه179)
2- و اقترب الوعد الحق فاذا هى شاخصة ابصار الذين كفروا يا ويلنا قد كنا فى غفلةمن هذا بلكنا ظالمين(سوره انبياء،آيه 97)
3- و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه و لا تعدعيناك عنهمتريد زينة الحيوة الدنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كانامره فرطا (سورهكهف،آيه 28)
4- ان الذين لا يرجون لقائنا و رضوا بالحياة الدنيا و اطمانوا بها و الذين هم عنآياتناغافلون×اولئك ماواهم النار بما كانوا يكسبون (سوره يونس،آيه 7 و 8)
5- يعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا و هم عن الآخرة هم غافلون (سوره روم،آيه 7)
6- ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق و ان يروا كل آيةلا يؤمنوا بها و انيروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلاذلك بانهم كذبوا بآياتناو كانوا عنها غافلين (سوره اعراف،آيه 146)
7- فانتقمنا منهم فاغرقناهم فى اليم بانهم كذبوا بآياتنا و كانوا عنهاغافلين (سوره اعراف،آيه136)
8- فاذا ركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجاهم الى البر اذاهميشركون (سورهعنكبوت،آيه 65)
9- و من يعش عن ذكر الرحمان نقيض له شيطانا فهو له قرين (سوره زخرف،آيه 36)
10- ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهممبصرون (سوره اعراف،آيه201)
11- لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليومحديد (سوره ق،آيه 22)
12- و انذرهم يوم الحسرة اذ قضى الامر و هم فى غفلة و هملا يؤمنون(سوره مريم،آيه 39)
ترجمه
1- به يقين،گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم،آنها دلها(عقلها)يىدارند كهبا آن(انديشه نمىكنند و)نمىفهمند و چشمانى كه با آن نمىبينند و گوشهايى كهبا آننمىشنوند،آنها همچون چهارپايانند،بلكه گمراهتر!اينان همان غافلانند.(زيرا باداشتن همهگونه امكانات هدايت،باز هم گمراهند!)
2- و وعده حق(قيامت)نزديك مىشود،در آن هنگام چشمهاى كافران از وحشت،ازحركتبازمىماند،(مىگويند)اى واى!بر ما كه از اين(جريان)در غفلتبوديم،بلكه ماستمكار بوديم!
3- با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مىخوانند،و تنها رضاى او رامىطلبند!وهرگز به خاطر زيورهاى دنيا،چشمان خود را از آنها بر مگير!و از كسانى كه قلبشانرا از يادخود غافل ساختيم،اطاعت مكن!همانها كه از هواى نفس پيروى كردند وكارهايشان افراطىاست.
4- آنها كه ايمان به ملاقات ما(و روز رستاخيز)ندارند و به زندگى دنيا خشنود شدند و برآنتكيه كردند و آنها كه از آيات ما غافلند-(همه)آنها جايگاهشان آتش است،به خاطركارهايى كهانجام مىدادند!
5- آنها فقط ظاهرى از زندگى دنيا را مىدانند و از آخرت(و پايان كار)غافلند!
6-به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبر مىورزند،از(ايمان به)آيات خودمنصرفمىسازم!آنها چنانند كه اگر هر آيه و نشانهاى را ببينند،به آن ايمان نمىآورند.اگر راههدايت راببينند آن را،راه خود انتخاب نمىكنند و اگر راه گمراهى را ببينند آن را،راه خودانتخابمىكنند!(همه اينها)به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافلبودند!
7- سر انجام از آنها انتقام گرفتيم و آنان را در دريا غرق كرديم،زيرا آيات ما را تكذيبكردند واز آن غافل بودند. 8-هنگامى كه سوار بر كشتى شوند،خدا را با اخلاص مىخوانند(و غير او رافراموشمىكنند)،اما هنگامى كه خدا آنان را به خشكى رساند و نجات داد،باز مشركمىشوند!
9- و هر كس از ياد خدا روى گردان شود،شيطان را به سراغ او مىفرستيم،پس هموارهقريناوست!
10- هنگامى كه پرهيزگاران،گرفتار وسوسههاى شيطان شوند،به ياد(خدا و پاداش وكيفر او)مىافتند و(در پرتو ياد او،راه حق را مىبينند و)ناگهان بينا مىگردند!
11- (به او خطاب مىشود)تو از اين صحنه(و دادگاه بزرگ)غافل بودى و ما پرده را ازچشم توكنار زديم و امروز چشمت كاملا تيزبين است!
12- آنان را از روز حسرت(روز رستاخيز كه براى همه مايه تاسف است)بترسان،در آنهنگامكه همه چيز پايان مىيابد و آنها در غفلتند و ايمان نمىآورند!
تفسير و جمعبندى
«غفلت»سرچشمه اصلى بدبختىها
در نخستين آيه،به معرفى گروهى از بدترين افراد انسان پرداخته شده،گروهى كهشايد بدتراز آنان در ميان انسانها يافت نشود كه درباره اوصاف آنها مىفرمايد:«مابسيارى از جن و انسرا براى دوزخ آفريديم،آنها دلها(و عقلهايى)دارند كه با آن چيزىدرك نمىكنند و چشمانىدارند كه با آنها نمىبيند و گوشهايى دارند كه با آن نمىشوند.آنهاهمچون چهارپايانند،بلكهبدترند.آنها همان غافلانند، و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن والانس لهم قلوب لا يفقهون بهاو لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بهااولئك كالانعام بل هم اضل اولئك همالغافلون » (1)
در اين آيه عامل نهايى بدبختى اين گروه دوزخى را«غفلت»شمرده است.غفلتى كهاز تركانديشه و نداشتن چشم باز و گوش شنوا حاصل شده و انسان را به مرحلهاى حتىفروتر ازچهارپايان سقوط مىدهد.زيرا اگر چهارپايان غافلند،استعداد غفلتزدايى راندارند،ولى اگرانسان با داشتن منبع آگاهى در غفلت غوطهور شود،به طور قطع از چهارپايان هم كمترند.
مفهوم آيه بالا اين نيست كه خدا گروهى را به اجبار به دوزخ مىفرستد،بلكه همانگونه كه درآيه با صراحت آمده،دوزخى شدن آنان از ناحيه خودشان است،چون بهآنها عقل داده شده ولىبه كار نمىبندند،چشم و گوش دارند،اما با آن حقايق رانمىبينند و نمىشنوند.
پس هر چه هست از ناحيه خود آنها است،منتهى خداوند حكم مشروطى دارد و آناين كه:كسانى كه استعدادهاى خدادادى را به كار نگيرند،سرنوشتشان آتش دوزخاست!و حصول اينشرط بستگى به اراده خود انسان دارد.
در دومين آيه سخن از كافران در آستانه رستاخيز است.در آن هنگام كه وعده خدانزديكمىشود،چنان وحشتى سراسر وجودشان را فرا مىگيرد كه چشمانشان ازحركتباز مىايستدو در اين جاست كه فرياد آنها بلند مىشود كه:«اى واى!بر ما،ما ازاين صحنه در غفلتبوديم،بلكه ظالم و ستمگر بوديم، و اقترب الوعد الحق فاذا هىشاخصة ابصار الذين كفروا يا ويلنا قدكنا فى غفلة من هذا بل كنا ظالمين » (2)
به اين ترتيب،اين گروه از كافران،عامل اصلى انحراف خويش را«غفلت»معرفىمىكنند،غفلتىكه آنها را به ظلم كردن به خويشتن و ديگران دعوت نموده و حتى بهانبياء الهى و كتبآسمانى ظلم و ستم روا داشتند.
آنان اين سخن را زمانى مىگويند كه لرزشى،سراسر جهان را فرا مىگيرد ونشانههاىرستاخيز ظاهر مىشود و پردههاى«غفلت»در آن شرايط هولناك كنار مىرود،درحالىكه تمام درهاى توبه و بازگشتبسته شده است. (3)
«شاخصه»از ماده«شخوص»بر وزن«خلوص»در اصل به معنى خروج از منزل يا ازشهرى به شهرديگر است و از آن جا كه انسان به هنگام وحشتشديد،چشم او ازحركتباز مىايستد و بهجايى خيره مىشود،به گونهاى كه گويى از حدقه بيرون مىآيد،به اين حالت«شخوص»گفتهشده است.
در سومين آيه،خطاب به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و اله دستور مىدهد كه با چه كسانىمعاشر وهمراه باشد و چه افرادى را از اطراف خويش براند:«با كسانى باش كه پروردگار خودراصبح و عصر مىخوانند و تنها ذات او را مىطلبند،هرگز چشمهاى خود را به خاطرزينتهاىدنيا از آنها برمگير و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم،اطاعت مكن،همانها كهپيروى هواى نفس كردند و كارهايشان افراطى است، و اصبر نفسك مع الذينيدعون ربهمبالغداوة و العشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحياة الدنيا و لاتطعمن اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا » (4)
در اين آيه،اوصاف كسانى كه شايسته همنشينى پيامبر را در ايمان و عبادت و ذكرپروردگار درهر صبح و شام دارند،برشمرده و از اطاعت(و همنشينى با)كسانى كهدلهايشان از ذكر خداغافل بوده و از هواى نفس پيروى نموده و كارشان به افراطگراييده است،نهى مىنمايد.
از تعبيرات اين آيه،رابطه هواپرستى و افراط در آن،با«غفلت»استفاده مىشود.
آرى!غافلان از ياد خدا،هواپرستند و در راه افراط گام بر مىدارند و اگر درمذمت«غفلت»چيزى جز اين نباشد،كافى است.
طبق بيان آيه فوق كه:«خداوند دلهاى آنها را غافل كرده»،به يقين به خاطر اعمالشاناستكه نتيجه آن مجازات الهى،يعنى،«غفلت»از ياد خداست.
معروف است كه آيه فوق درباره جمعى از ثروتمندان متكبر و خودخواه عصرپيامبر صلى اللهعليه و اله نازل شده كه به حضور حضرت رسيدند و گفتند:اى محمد!اگر تو در صدرمجلسبنشينى و اين گونه افرادى را كه بوى بدشان مشام ما را آزار مىدهد و لباسهاىخشن وپشمينه بر تن دارند (5) از خود دور سازى،مجلس تو،مجلسى در خور اشراف وشخصيتهايىهمچون ما بشود،آن گاه ما نزد تو خواهيم آمد و از سخنانتبهره خواهيم گرفت،ولى با وجوداين دو گروه،ديگر جاى ما نيست! (6)
ولى خداوند از درون اين گروه غافل و بىخبر آگاه بود و مىدانست كه اين گونهافراد پر ادعا وبىمحتوا،نه يار روز صلحاند و نه سرباز روز جنگ.بر آنها نمىتواناعتماد كرد و از فكر آنها نيزنمىتوان استفاده كرد،به همين دليل خداوند به پيامبر صلى الله عليه و الههشدار داد كهمراقب وسوسههاى آنها باشد.
در چهارمين آيه،دوزخيان را با ذكر چند ويژگى،معرفى مىكند:«كسانى كه اميدلقاى ما راندارند(به معاد و رستاخيز معتقد نيستند)و تنها به زندگى دنيا خوشنودند و بهآن اطميناندارند و نيز كسانى كه از آيات ما غافلند،جايگاهشان آتش است،به خاطراعمالى كه انجاممىدادند.
در اين آيات،آخرين چيزى كه روى آن تكيه شده«غفلت»از آيات الهى است كهدر واقع،ريشهاصلى انكار معاد و اعتماد بر دنيا و فراموشى آخرت است.خلاصه اين كه«غفلت»ريشه اصلىهمه بدبختىهاى انسان است،در حالى كه ريشه خوشبختىبهشتيان،آگاهى و بيدارى و ذكرخدا است كه در آيات بعد همين سوره،به آن اشارهشده است.
در تفسير روح البيان در ذيل اين آيه،در يك حديث قدسى،چنين مىخوانيم كهخداوندمىفرمايد:«از سه گروه در شگفتم:از كسانى كه ايمان به آتش دوزخ دارند و مىداننددر پيشروى آنهاست،چگونه مىخندند و از كسانى كه به دنيا دل بستهاند،در حالى كهمىدانند بهزودى از آن جدا مىشوند و از كسانى كه غافلند و مىدانند(فرشتگان پروردگار)ازآنها غافلنيستند،چگونه مشغول لهو و لعب هستند.»
تفسير مذكور در ذيل همين حديث،داستانى از«نعمان بن منذر»-يكى از پادشاهانحيره درعصر جاهليت-نقل مىكند:روزى(پادشاه)در زير درختى براى گستردن بساط لهو و لعبفرود آمد.
عدى،-يكى از نزديكان او-گفت:اى پادشاه!اين درخت آوازى دارد،آيا مىدانىچه مىگويد؟ايندرخت مىگويد:
رب ركب قدانا خوا حولنايمزجون الخمر بالماء الزلالثم اضحوا اسف الدهر بهمو كذلك الدهر حالا بعد حال
چه بسيار سوارانى كه در اطراف ما از مركب فرود آمدند و بساط عيش و نوشگستردند وشراب را با آب زلال آميختند،ولى چيزى نگذشت كه طوفانهاى روزگار،آنها را از ميانبرداشت و اين گونه است دنيا،هر زمانى بعد از زمانى ديگر. (7)
در پنجمين آيه،سخن از افراد ظاهربينى است كه بر اثر«غفلت»و بىخبرى نه تنهااسرار جهانهستى را كه ما را با سرايى ديگر پيوند مىدهد،نمىبينند،بلكه از زندگى دنيانيز تنها به ظاهرآن قناعت كردند،قرآن در اين رابطه بيان مىدارد:«اين گروه(از كافران)،تنها ظاهرى اززندگى دنيا را مىبينند و از آخرت غافلند، يعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا وهم عن الآخرةهم غافلون » (8)
اگر غفلت و بىخبرى،سايه شوم و سنگين خود را بر قلوب آنها نيفكنده بود،درجاى جاىزندگى دنيا،هم خدا را و هم معاد را مىديدند.در قرآن مجيد،اسرار آفرينشموجودات وگوشههايى از نظام جهان ماده به عنوان نشانهها و آيات خدا مطرح شده وزندگى انسان دررستاخيز نيز در لابلاى همين زندگى دنيا و حوادثى كه در اطراف مامىگذرد،نشان داده شدهاست،منتها،فقط افراد بصير و بينا و آنها كه نغمه توحيد ومعاد را از درون اين حوادثمىشنوند،به آن واقف مىگردند،نه غافلان كوردل وبىخبر.
ضمنا تكرار ضمير«هم»در آيه،تاكيدى بر اين مطلب است كه اين«غفلت»سببظاهربينى وعدم وصول به عمق مسايل است.
اين نكته قابل توجه است كه واژه«غفلت»در جايى به كار مىرود كه اسباب ومقدمات آگاهىفراهم باشد،ولى انسان بر اثر هواى نفس يا ضعف ايمان يا علل ديگر آنها را ناديده بگيرد.شاهداين سخن آياتى است كه بعد از اين آيه در سوره روم آمدهاست،خداوند به نمونههايى از آثارتوحيد و معاد كه در جهان هستى و در گرداگردوجود ما قرار دارد،اشاره مىكند و غافلان راهشدار مىدهد.
در ششمين آيه از خطرناكترين گروه كافران سخن به ميان آمده،كسانى كه علاوه بركفر،آلوده به تكبر و لجاجتشديد نيز شدهاند.در پايان آيه،دليل بدبختى آنها راغفلت از آيات الهىدانسته و مىفرمايد:«به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحقتكبر مىورزند،از ايمان بهآيات خود منصرف سازيم،(به طورى كه)اگر هر آيه و نشانهاى راببينند،به آن ايمان نمىآورندو اگر راه هدايت را ببينند،راه خود را انتخاب نمىكنند و اگر راهگمراهى را ببينند راه خود راانتخاب مىكنند،(همه اينها)به خاطر آن است كه آيات ما راتكذيب كردند و از آن غافل بودند، ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغيرالحق و ان يروا كل آية لا يؤمنوا بها و ان يرواسبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا و ان يرواسبيل الغى يتخذوه سبيلا ذلك بانهم كذبوا بآياتنا وكانوا عنها غافلين» (9)
درباره جمله «ساصرف عن آياتى» ،(به زودى آنها را از آيات خود منصرفمىسازيم)،بحثهاىزيادى در ميان مفسران ديده مىشود،شايد به اين دليل كه كارخداوند،هدايتبه سوى آيات ونشانههاى اوست،و اساسا تمام انبياء و اوصياء براىهمين آمدهاند،با اين حال،چگونه ممكناستخداوند گروهى را از آيات خودشممنوع و محروم سازد؟بر همين اساس دستبهتوجيهات زيادى زدهاند كه بسيارى ازآنها مشتمل بر تكلف است.
پاسخ اين سؤال با بررسى آيات ديگر قرآن روشن مىشود،زيرا،پارهاى از اعمالانسانها مانندتكبر در برابر حق و لجاجت و تعصب شديد،به صورت حجاب و پردهتاريكى بر قلب انسانمىافتد و او را از مشاهده جمال زيباى حق باز مىدارد.در واقعاعمال و صفات زشتخودآنهاست كه«حجاب»آنها مىشود و اگر«حجاب افكنى»بهخداوند نسبت داده شده،به خاطر ايناست كه خداوند،اين اثر را در اين گونه اعمال وصفات آفريده است و يا به تعبير ديگر،يكى ازمجازات طبيعى كسانى كه داراى اين صفات و اعمالند،انصراف از آيات الهى است.
قابل توجه اين كه:در پايان آيه،باز تاكيد مىكند كه علت منصرف ساختن آنها ازآيات الهى،همان اصرارشان بر تكذيب و غفلت و بى خبريشان از نشانههاى خداست.
در هفتمين آيه،به دنبال آيات قبل از آن كه سخن از لجاجت فرعونيان در برابرآيات الهى وبلاهاى مختلفى است كه به عنوان بيدار باش بر آن قوم نازل شد و به دعاى«موسى بنعمران»برطرف گرديد،مىفرمايد:«(هنگامى كه نه معجزات الهى در آنها اثرگذاشت و نهبلاهاى هشدار دهنده)سر انجام ما از آنها انتقام گرفتيم و آنها را در دريا غرقنموديم،زيرا،آنهاآيات ما تكذيب كردند و از آن غافل شدند، فانتقمنا منهم فاغرقناهم فىاليم بانهم كذبوا بآياتناو كانوا عنها غافلين » (10)
همان گونه كه از آيه استفاده مىشود،سرچشمه بدبختى و هلاكت قوم فرعون،تكذيب آياتالهى و«غفلت»بود.
ممكن است«غفلت»سرچشمه تكذيب باشد،بنابراين ريشه اصلى،همان«غفلت وبىخبرى»بودهاست و يا اين كه بعضى از آيات را تكذيب كردند و بعضى را به فراموشىو«غفلت»سپردند كه دراين صورت هر كدام،عامل مستقلى محسوب مىشوند.
بعضى از مفسران ضمير«عنها»را به نقمت و عذاب الهى باز گرداندهاند كه در اينصورت تنهاتكذيب آيات الهى موجب بدبختى آنها محسوب مىشود،ولى اين احتمالبسيار ضعيف است،زيرا،اين ضمير در كنار آيات قرار گرفته و ظاهرا به آن بازگشتمىكند.
بعضى از مفسران در اين جا،سؤالى مطرح كردهاند كه شايد همين سؤال سرچشمهاحتمالبازگشت ضمير«عنها»به نقمت و عذاب باشد و آن اين كه«غفلت»از اختيارانسان بيرون است وچيزى نيست كه موجب عذاب الهى شود.
ولى پاسخ اين سؤال روشن است،زيرا،در بسيارى از موارد،سرچشمه«غفلت»
اختيارى است.هنگامى كه انسان به سراغ آيات الهى نرود و در آنها تدبر نكند و گوشبهسخنان معلمان الهى ندهد،طبيعى است كه حالت«غفلت»بر او چيره مىشود و از همين رو،بسيار ديدهايم كه افراد خطاكار را به خاطر غفلتشان مذمت كردهاند.
در هشتمين آيه گرچه از واژه«غفلت»سخن به ميان نيامده،ولى محتواى،آن مفهوم«غفلت»رامىرساند.اين آيه،درباره مشركان عصر پيامبر صلى الله عليه و اله كه گرفتارفلتشديدىبودند و گاه از خواب غفلتبيدار مىشدند و به توحيد روى مىآوردند و گاه بهكلى درمنجلاب شرك غرق مىگشتند،مىفرمايد:«هنگامى كه بر كشتى سوار مىشوند(وباطوفانهاى شديد و گردابهاى وحشتناك و امواج كوه پيكر دريا روبرو مىگردند)خدا رابااخلاص مىخوانند(و بتها را به فراموشى مىسپارند)،اما هنگامى كه خدا آنها رانجاتمىدهد و به خشكى مىرساند،باز مشرك مىشوند، فاذا ركبوا فى الفلك دعو اللهمخلصينله الدين فلما نجاهم الى البر اذا هم يشركون ». (11)
آرى!طوفان حوادث خطرناك،پردههاى«غفلت»و بىخبرى را كنار مىزند وچشم عقل را بيناو روشن مىسازد.گروهى اين بيدارى را مغتنم شمرده و به اصلاحخطاهاى خويش مىپردازند،ولى گروه بيشترى،تنها در همان لحظات بيدارند،اما بعداز پايان حادثه،دوبارهپردههاى«غفلت»بر عقل و قلب آنها كشيده شده و به همان راهسابق باز مىگردند.
بعضى از مفسران در ذيل اين آيه نقل كردهاند:«مشركان عرب به هنگام سفر دريا،بعضى ازبتها را با خود مىبردند تا حافظ و نجات دهنده آنها باشد،اما هنگامى كه با خطرروبرومىشدند و امواج كوه پيكر دريا را مىديدند كه كشتى آنها را همچون پر كاهى،جا بهجامىكند،بتها را به دريا مىريختند و صداى آنها به«يا الله يا الله»بلند مىشد» (12)
در نهمين آيه،به صورت يك حكم كلى و عمومى-كه درباره همه اقوام و افرادصادقاست-مىفرمايد:«هر كس از ياد خدا روى گردان شود(و غافل گردد)،شيطان را بهسراغ اومىفرستيم تا همواره با او قرين باشد، و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانافهو لهقرين » (13)
آرى!توجه به خدا به مقتضاى «ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهمالملائكة...»سبب همنشينى با فرشتگان مىگردد،حال آن كه«غفلت»و بىخبرى از ياداو،شياطين را قرينانسان مىسازد.شياطينى كه بر گرده او سوار مىشوند و به هر راهى كهخواستند،مىبرند.اينكه مىفرمايد:«ما شيطانى را به سراغ او مىفرستيم تا قرين اوباشد»،در واقع به اين معنىاست كه عمل او،يعنى،«غفلت»و بىخبرى در روىگردانىاز خداوند رحمان،چنين اثرى را بهدنبال دارد و به تعبير ديگر،اين مجازاتى است كه دردنيا دامنگير اين افراد مىشود.
با توجه به اين كه«يعش»از ماده«عشو»(بر وزن نشر)به معنى:ضعيف و كم نور شدنچشم است،آن چنان كه گويى پردهاى بر آن افتاده كه مفهوم آن،چيزى جز«غفلت»وبىتوجهى و اعراضنيست.
رسول خدا صلى الله عليه و اله در حديثى فرمودهاند:«اذا اراد الله بعبد شرا قيض له شيطاناقبلموته بسنة،فلا يرى حسنا الا قبحه عنده حتى لا يعمل به،و لا يرى قبيحا الا حسنهحتىيعمل به،هنگامى كه خداوند شر بندهاى را(به خاطر«غفلت»و بىخبرى از خدا)بخواهد،شيطانى را يك سال قبل از مرگ او سراغ او مىفرستد(كه همه چيز را در نظر اودگرگونمىسازد)آن گاه هيچ كار خوبى را نمىبيند،مگر اين كه آن كار در نظرش،زشت جلوهمىكندو آن را رها مىسازد و هيچ كار بدى را نمىبيند،مگر اين كه آن كار در نظرش،زيباجلوهمىكند و آن را انجام مىدهد» (14)
بحث درباره اين آيه را با شعر مناسبى از تفسير روح البيان كه ذيل همين آيه نقل شدهاست،پايان مىدهيم:
دريغ و درد كه با نفس بد قرين شدهايم×و از اين معامله با ديو همنشين شدهايمبه بارگاه فلكبودهايم و رشك ملك×ز جور نفس جفا پيشه اين چنين شدهايمدر دهمين آيه،سخن ازپرهيزگارانى است كه هرگاه به خاطر غفلتى مختصر،امواجوسوسههاى شيطان،آنها را احاطهكند،پردههاى«غفلت»را با ياد خدا،مىدرند.آن گاه طوفان فرو نشيند و پردهها كنار رود وچشمشان بينا شود،خداوند در اين رابطهمىفرمايد:«پرهيزگاران هنگامى كه گرفتاروسوسههاى شيطان شوند،به ياد(خدا)مىافتند وبينا مىگردند، ان الذين اتقوا اذا مسهمطائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون » (15)
اين تعبير نشان مىدهد كه ياد خدا،چشم قلب انسان را بينا مىكند،در حالى كه«غفلت»از ياداو،راه را براى نفوذ شياطين در دل انسان هموار مىسازد.
«طائف»به معنى طواف كننده است و منظور از آن-همان گونه كه جمعى از مفسرانبزرگگفتهاند-همان وسوسههايى است كه از ناحيه شيطان صادر مىشود و گويى اطرافقلبطواف مىكند تا راهى براى نفوذ در كعبه دل پيدا كند و آن را به بتخانهاى مبدلسازد كه ايننفوذ تنها در حال«غفلت»انسان از ياد خداست،زيرا،به محض اين كهانسان به ياد خدا بيفتد،آنوسوسهها و خطورات از قلب دور مىشود و نور رحمتحقبر آن متجلى مىگردد.
يازدهمين آيه،از غافلانى سخن به ميان آمده است كه تا پايان عمر در عالمبىخبرىو«غفلت»به سر مىبرند،اما هنگامى كه سيلى«اجل»به صورت آنها نواخته شود ودرسكرات موت قرار گيرند و آثار اعمال خود را به چشم بنگرند(در وحشت واضطرابشديدى فرو مىروند)آن گاه به آنها گفته مىشود:«اين همان چيزى است كه از آنفرار مىكرديد».
سپس اشاره به وضع آنها در قيامت مىكند كه هر انسان،در حالى كه كسىوى را به پيشمىراند،وارد محشر مىشود و گواه(يا گواهانى)نيز هستند(كه آمادهاندتا در دادگاه عدل الهى،اعمال او را بازگو كنند،در اين حالت اضطراب شديدى سر تا پاىاو را فرا مىگيرد،آن چنان كهگويى قالب تهى كند).
در اين حال به او خطاب مىشود:«گفته مىشود تو از اين موضوع غافل بودى و ما پردهرا ازچشم تو كنار زديم و امروز چشمت كاملا بينا شده است.»
در واقع حادثه تازهاى رخنداده،فقط چشم تو بينا شده است و پردههاى«غفلت»كنار رفته وحقايق را،آن چنانكه هست،مىبينى، «لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائكفبصرك اليوم حديد» (16)
دو مامورى كه در قيامتبا انسان همراهند،يكى او را به دادگاه عدل الهى مىراند وديگرى بهعنوان گواه اعمالش در دادگاه الهى با او همراه مىشود.احتمالا اين دو همانفرشتههايىهستند كه در دنيا دائما همراه او بودند و تمام اعمال كوچك و بزرگ او رامىنوشتند،درقيامت نيز دست مجرمان را گرفته و با پروندهاى كه همراه دارند،به دادگاهعدل الهى مىبرند،آنها هرگز در دنيا اين دو فرشته الهى را نمىديدند و اصلا به آنهاايمان نداشتند،در حالى كهپيوسته همراهش بودند،ولى در قيامت كه پردههاى غفلتكنار مىرود و چشم آنها بينامىشود،آنان را مىبيند.
در دوازدهمين و آخرين آيه،پيرامون روز قيامت و شرح حال غافلان،در آن روز پرحسرت واندوه مىفرمايد:«آنها را از روز حسرت بترسان،روزى كه همه چيز پايان يافته،درحالى كه آنهادر غفلتند و ايمان نمىآورند، و انذرهم يوم الحسرة اذ قضى الامر و هم فىغفلة و هم لايؤمنون » (17)
يكى از نامهاى روز قيامتيوم الحسرة است،زيرا،غافلان و بى خبران از خوابغفلتبيدار شدهو همه اعمال خود را مىبينند.نامه اعمال و پرونده جنايات آنها از يكسو،فرشتگان گواه براعمال،از سوى ديگر و از همه دردناكتر،گواهى تك تك اعضاءبدن،حتى پوست تنشان نسبتبهاعمالشان،آتش ندامت و پشيمانى را بر سر تا پاىوجودشان مستولى مىگرداند،اما آنان راهىجز سوختن و ساختن در پيش ندارند،چون پروندهها بسته شده و بازگشتبه دنيا براىجبران غير ممكن است.از اين جهت،حسرت و اندوه،تمام وجود آنها را فرا مىگيرد مخصوصاهنگامى كه فرشتگان الهىآنها را ملامت و سرزنش كرده و به آنها مىگويند:«اينها همه نتيجهغفلتشماست»
روشن است كه اين غفلتها مربوط به قيامت و حتى عالم برزخ نيست،زيرا،بهمحض قرارگرفتن در آستانه مرگ و انتقال از دنيا،پردهها كنار رفته و انسان با چشمبرزخى،حقايق جهانرا مىبيند كه در آن هنگام ديگر چيزى از«غفلت»باقى نمىماند،همان طور كه در آيه 99 و 100سوره مؤمنون آمده است: «حتى اذا جاء احدهمالموت قال رب ارجعون×لعلى اعمل صالحافيما تركت كلا انها كلمة هو قائلها و منورآئهم برزخ الى يوم يبعثون ،(آنها همچنان به راه غلطخود ادامه مىدهند)تا زمانى كهمرگ يكى از آنها فرا رسد،مىگويد:پروردگار من!مرابازگردانيد تا شايد آنچه را ترك كردهام(وكوتاهى نمودهام،عمل صالحى انجام دهم.به اومىگويند:)چنين نيست!اين سخنى است كهاو به زبان مىگويد،(و اگر باز گردد اعمالشمانند سابق است)و پشتسرشان برزخى است تاروزى كه برانگيخته مىشوند»
نتيجه
از آيات بالا چنين مىتوان نتيجه گرفت:خطرى كه به وسيله«غفلت»و بىخبرى از«ياد خدا»ومسايل سرنوشتساز زندگى،متوجه سعادت انسان مىشود،بيش از آناست كه غالبا تصورمىكنيم.«غفلت»همه اركان سعادت ما را ويران مىسازد و مانندآتش سوزان،خرمن زندگى رامىسوزاند و تمام امكانات و استعدادهاى خدا داد رابر باد مىدهد.
«غفلت»در اخبار اسلامى
از خواب غفلتبيدار شو!
در منابع روايى اسلام،روايات تكان دهندهاى پيرامون عواقب سوء«غفلت»و آثارزيانبار و مرگبارآن وارد شده است كه به خاطر كثرت،گلچينى از آنها را در ذيلآوردهايم:
1- هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله به معراج رفت،خطابهايى از سوى خداوند بهاوشد،از جمله اين كه:«يا احمد انت لا تغفل ابدا من غفل عنى لا ابالى باى واد هلك،اىاحمد!هرگز غافل مشو،هر كس از من غافل شود،من نسبتبه اين كه او در كدام راه هلاك و نابودمىشود،اعتنا نمىكنم.» (18) اين بيان به خوبى نشان مىدهد كه عاقبت«غفلت»ازخداوند،هلاكت و نابودى است.
2- امام امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام در عبارتى كوتاه و پرمعنى مىفرمايند:
«الغفلة اضر الاعداء،غفلت از بزرگترين دشمنان انسان است» (19) ،زيرا سرچشمه بسيارىازگناهان و معاصى است.
3- آن حضرت در حديث ديگرى فرمودهاند:«الغفلة تكسب الاغترار و تدنى منالبوار،فلتسبب غرور انسان مىشود،و مقدمات هلاكت او را فراهم مىسازد» (20)
4- باز از همان حضرت نقل شده است:«الغفلة ضلال النفوس و عنوان النحوس،غفلت مايهگمراهى افكار و سرلوحه نحوستهاست» (21) ،زيرا تنها راه نجات از گمراهى،تفكر و انديشه است،ولى«غفلت»دشمن سر سخت آن مىباشد.
5- در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است:«ويل لمن غلبت عليه الغفلة فنسىالرحلة و لميستعد،واى!بر كسى كه«غفلت»بر او غلبه كند و نتيجه سفر آخرت را بهفراموشى بسپارد وآماده آن نشود.» (22)
6- امام صادق عليه السلام مىفرمايند:«ان كان الشيطان عدوا فالغفلة لماذا،اگر شيطان،دشمن اسلام است(كه هست)،پس غفلتبراى چيست؟» (23)
در احاديث گذشته،گاه«غفلت»از خدا و گاه«غفلت»از روز قيامت و گاه«غفلت»ازوسوسههاىشيطان،مطرح شده است.
7- امير مؤمنان على عليه السلام در حديثى مىفرمايند:«فبالها حسرة على كل ذى غفلةانيكون عمره عليه حجة و ان تؤديه ايامه الى الشقوة،اى واى!بر غافلى كه عمرش،حجتىعليهاوست و روزگارش او را به بدبختى كشاند» (24) منظور از«غفلت»در اين حديث،«غفلت»از تركانجام وظايف،در طول عمر است.
8- اين مساله به قدرى داراى اهميت است كه حتى يكى از هدفهاى بعثت انبياء، درماندردهاى«غفلت»شمرده شده است،همان گونه كه در خطبه 108 نهج البلاغه دربيان اوصافپيامبر اكرم صلى الله عليه و اله آمده است:«متتبع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحيرة،اوطبيبى است كه داروهاى خود را براى درمان موارد«غفلت»آماده ساخته و به دنبالبيمارانشمىگردد.» (25)
9- در حديث ديگرى از همان بزرگوار در مورد آثار زيانبار غفلت چنين نقل شدهاست:«بينكمو بين الموعظة حجاب من الغفلة و الغرة،حجاب غفلت و غرور،مانع از آنمىشود كه مواعظ واندرزها در شما اثر كند» (26)
10- در روايات اسلامى در حالات«عيسى بن مريم»عليه السلام آمده است:«از كنارقريهاىعبور كرد كه همگى به غضب الهى نابود شده بودند.يكى از آنها را زنده كرد و از اوسؤال نمود:
اعمال شما چگونه بود كه چنين بلايى دامنتان را گرفت.در پاسخ گفت:پرستش بت،محبتدنيا،ترس كم،آرزوى دراز و غفلت آميخته با لهو و لعب (27) »
11- امير مؤمنان عليه السلام درباره جنبه اجتماعى غفلت فرمودهاند:«من دلائل الدولةقلةالغفلة،از دلايل پيشرفت دولتها(يا پيشرفت در امور زندگى مادى و معنوى)كمىغفلتاست» (28)
آرى!«غفلت»و بىتوجهى در امور اجتماعى،ضايعه عظيمى به دنبال دارد.
12- اين بحث را با حديثى از امام امير مؤمنان عليه السلام پايان مىدهيم كه مردم را بابيانرساى خويش مخاطب ساخته و مىفرمايند:«اتق ايها السامع من سكرتك و استيقظمنغفلتك،و اختصر من عجلتك،اى شنونده!از مستى(مال و قدرت و مقام و نعمت)بپرهيزواز خواب غفلتبيدار شو و از شتابزدگى بكاه» (29)
طبق بيان مولاى متقيان على عليه السلام عامل بدبختى انسان،سه چيز است:مستى شهوت،غفلت از واقعيتها و شتابزدگى در كارها و امام نيز در اين بيان كوتاه،هشدار مىدهدتاشنوندگانش(از هر گروه و هر جمعيت)از اين سه امر بپرهيزند تا خوشبختشوند واهلنجات گردند.
نتيجه
گرچه بيشتر مردم از آثار زيانبار«غفلت»غافلند،اما پيشوايان بزرگ ما كه فاجعهحاصل از آن رامىديدند،با عبارتهاى مختلف و تعبيرهاى گوناگون هشدار دادند وهمان گونه كه درعبارتهاى گذشته بيان شد،اهميت موضوع را گوشزد كردند.
يادآورى اين موضوع نيز لازم است كه«غفلت»مفهوم وسيع و گستردهاى دارد،يعنى،شامل«غفلت»از خدا و«غفلت»از يوم المعاد و ناپايدارى دنيا و«غفلت»از شيطانو وسوسههاى اومىشود و در يك بيان كلى،«غفلت»از تمام امورى كه به نوعى باسعادت انسان ارتباط دارد.
نكات مهمى درباره غفلت
گرچه اين صفت در سرنوشت انسان تاثير فوق العاده دارد و جزء صفات رذيلهمحسوبمىشود،ولى چرا علماى اخلاق به سراغ آن نرفته و سخن درباره آن نگفتهاندو يا اگر گفتهاند،بسيار مختصر و كوتاه بوده است.به هر حال در اين بحث،مسايلى وجوددارد كه بايد هر كدامجداگانه مورد بررسى قرار گيرد:
1- عوامل غفلت
الف- جهل و نادانى
«غفلت»و بىخبرى سرچشمههاى زيادى دارد كه نخستين عامل آن،جهل وناآگاهى است.
عدم شناخت مقام پروردگار،بىتوجهى به مساله قيامت،ناآگاهى نسبتبهبىاعتبارى مال ومقام و ثروت دنيا،بىخبرى از وسوسههاى شيطان و شيطان صفتان،ازمهمترين عوامل غفلتاست.
امام امير مؤمنان على عليه السلام در اين زمينه مىفرمايند:«ان من عرف الايام لم يغفلعنالاستعداد،كسى كه وضع روزگار(و بىاعتبارى دنيا)را بداند از آمادگى براى سفر آخرتغافل نمىشود» (30) .آرى!جهل به هر يك از اين امور،سبب افتادن در گرداب«غفلت»وگرفتارشدن در عواقب شوم آن است.
ب- غرور و خودبينى
غرور يكى ديگر از عوامل«غفلت»و گاه ناشى از«غفلت»است،زيرا،انسان مغرورتنها پيروزيهاىخود را مىبيند و به امتيازهاى خود مىبالد و گاه همه اينها را جاودانمىپندارد و همين امر،سبب«غفلت»او از واقعيتها مىگردد.اين«غفلت»عامل مؤثرىبراى شكست او خواهد شد.
در طول تاريخ افراد زيادى ديده شدهاند كه بر اثر غرور،در دام«غفلت»گرفتار شدهو نتوانستنددر برابر دشمنان مقاومت كنند،از اين رو ضربات دشمن،آنها را از پاىدر آورد.
ج- مستى نعمت
مستى نعمت(كه با غرور شباهت زيادى دارد،اما در واقع چيزى جداى از آن است)
نيز انسان را در گرداب غفلت مىافكند.
هنگامى كه افراد كم ظرفيتخود را در ناز و نعمت ديدند،گويى مست مىشوند ومستى آنهارا در«غفلت»از واقعيتهايى كه اطراف او را گرفته است،فرو مىبرد و اينبىخبرى و غفلتهمچنان ادامه مىيابد تا سر انجام سيلى اجل در صورت او نواخته شودو بيدارش كند،همانگونه كه امير مؤمنان على عليه السلام فرمودهاند:«من غفل عن حوادثالايام ايقضه الحمام،كسى كه از حوادث روزگار غافل شود،مرگ او را بيدار خواهد كرد.» (31)
امام سجاد،على بن الحسين عليه السلام نيز فرمودهاند:«ان قسوة البطنة و كظة الملاه وسكرالشبع،و غرة الملك مما يثبط و يبطى عن العمل و ينسى الذكر و يلهى عن اقترابالاجلحتى كان المبلى بحب الدنيا به خبل من سكر الشراب،سنگدلى حاصل ازشكمپرستى وپرخورى و مستى سيرى و غرور حاكميت،از امورى است كه انسان را از عمل باز مىدارد و يادخدا را به فراموشى مىسپرد و او را از نزديك شدن اجل،غافل مىكند تا آنجاكه گويى گرفتارحب دنيا،مستشراب است» (32)
د- عافيت و سلامت جسمانى
عافيت و سلامت گرچه از نعمتهاى بزرگ خداست،ولى به خصوص يكى از عواملغفلت است،به همين دليل يكى از الطاف خفيه الهى آن است كه گهگاه عافيت و سلامترا از انسانمىگيرد و او را به درد و رنج مبتلا مىسازد تا پردههاى«غفلت»از برابرچشمهاى او كنار رود وواقعيتها را با چشم دل ببيند و آمادگى براى عكس العملمناسب در برابر آنها پيدا كند.
به همين جهت در يكى از بيانات رسول خدا صلى الله عليه و اله در حديثى در فوائد وبركاتبيمارى آمده است كه خطاب به سلمان فارسى به هنگام عيادتش فرمودند:«درموقعبيمارى نعمتهايى به نصيبت مىشود،از جمله:انت من الله بذكر و دعاؤك فيه مستجاب،تو به ياد خدا مىافتى و(پردههاى غفلت كنار مىرود و به همين جهت)دعاى تو بهاجابتمىرسد. (33) »
ه- آرزوهاى دراز
يكى ديگر از عوامل«غفلت»آرزوهاى دراز و دست نيافتنى است،زيرا تمام فكرانسان را مشغولساخته و از ساير امور غافل مىسازد.امير مؤمنان على عليه السلام در خطبهمعروف به ديباجمىفرمايند:«و اعلموا عباد الله ان الامل يذهب العقل و يكذب الوعد ويحث على الغفلة و يورثالحسرة،بدانيد اى بندگان خدا!آرزوهاى دراز،عقل انسان رامىبرد و وعده قيامت را دروغمىشمارد و انسان را بر غفلت ترغيب مىكند و سرانجام،حسرت به بار مىآورد.» (34)
2- عواقب شوم غفلت
«غفلت»و بىخبرى از خدا و روز جزا و سرنوشت انسان و بىمهرى زمانه و آثارسوء گناه،همهچيز انسان را به سيلاب فنا و نيستى سپرده و باعثخسارتهاى جبرانناپذيرى مىگردد كهبيانات معصومين عليهم السلام اشارات پرمعنايى به آن شده است از جمله:
الف: غفلت مايه قساوت قلب
سنگدلى و قساوت قلب نتيجه غفلت و دورى از معارف الهى است زيرا،عامل مهملطافت روحو انعطاف قلب در برابر حق،يا خداست.هنگامى كه ريزش باران رحمتذكر الهى از سرزميندل قطع شود،قلب او به صورت بيابان خشك و سوزانى در مىآيدكه پر از سنگلاخ وحشتناكاست.همان گونه كه امام باقر عليه السلام فرمودهاند:«اياك و الغفلةففيها تكون قساوة القلب،ازغفلتبپرهيز كه مايه سنگدلى است» (35)
ب- غفلت و مرگ قلب
غفلت قلب انسان را مىميراند،يعنى،پس از قساوت و سنگدلى،مرگ قلب فرامىرسد،بهگونهاى كه ديگر مواعظ و اندرزها تاثيرى در آن نمىكند.در چنين حالتى،راه بازگشتبه روىاو بسته مىشود و اميدى براى سعادت او باقى نمىماند.
امير مؤمنان على عليه السلام مىفرمايند:«من غلبت عليه الغفلة مات قلبه،كسى كه غفلتبراوچيره شود،قلبش مىميرد» (36)
در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است:«بينكم و بين الموعظة حجاب منالغفلة والغرة،ميان شما و موعظه و اندرز،حجابى از غفلت و غرور است» (37)
ج- غفلت و فساد اعمال
«غفلت»موجب فساد اعمال انسان مىشود.افراد غافل و بىخبر به سراغ اعمالصالح كمترمىروند و اگر بروند ديگر«غفلت»اجازه نمىدهد كه اعمال خالص با حضور قلب و جامع تمامشرايط و اجزاء،براى خدا انجام دهند.
از اين رو،امير مؤمنان على عليه السلام فرمودهاند:«اياك و الغفلة و الاغترار بالمهلة فانالغفلةتفسد الاعمال،از غفلت و غرور ناشى از مهلت الهى بپرهيز زيرا،غفلت اعمال آدمى رافاسدمىكند.» (38)
اين احتمال نيز در تفسير اين حديث وجود دارد كه منظور،فساد اعمال گذشته انسانبهخاطر غفلتهاى آينده است،زيرا،غفلت موجب گناه است و گناه موجب حبط اعمال.
د- غفلت و دورى از خدا
غفلت،آمادگى لقاى پروردگار و گام نهادن در بساط قرب او را از انسان مىگيرد،زيرا وصول بهاين مقام والا،جز در سايه معرفت و آگاهى امكان پذير نيست.
در يكى از مناجاتهاى امير مؤمنان على عليه السلام كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوارنقل كرده استبه اين موضوع اشاره نموده است:«الهى ان انا متنى الغفلة عنالاستعدادللقائك فقد نبهتنى المعرفة بكرم آلائك،پروردگار من!اگر غفلت مرا به خواب فروبرده واستعداد لقاى تو را از من گرفته،شناخت كرم نعمتهايت مرا از اين خواب غفلتبيدارساختهاست.
اين جمله،بخشى از مناجات معروف«شعبانيه»است كه طبق گفته مرحوم علامهمجلسىقدس سره مناجاتى است كه على عليه السلام و امامان معصوم عليهم السلام در ماه شعبان باآن،با خداراز و نياز مىكردند (39)
ه- غفلت و هلاكت انسان
غفلتسبب هلاكت در دنيا و آخرت است،زيرا،انسان را از مصالح او(اعم ازمادى و معنوى)بىخبر مىسازد و با اين بىخبرى،فرصتها را از دست مىدهد،امكاناترا ضايع كرده واستعدادهاى خويش را بر باد خواهد داد.به همين جهت،در حديثى ازامام على عليه السلامآمده است:«من طالت غفلته تعجلت هلكيه،كسى كه غفلتش طولانى شود، هلاكت او بهسرعت فرا مىرسد» (40)
3-نشانههاى غفلت
ممكن است اين مساله براى بسيارى از مردم،مورد شك و ترديد واقع شود كه آياواقعا در صفغافلانند يا نه؟پس لازم است تا پويندگان راه خدا و سالكان سبيل الىالله،در هر مرحله خودرا بيازمايند تا مبادا در صف«غافلان»باشند،لذا بايد به علائم ونشانههاى«غفلت»توجه كنيم تاناخواسته در دام آن گرفتار نشويم.
خوشبختانه در روايات اسلامى،علايم و نشانههاى فراوانى براى غافلان ذكر شدهاست كه بهچند نمونه اشاره مىكنيم:
1-در حديث مشروحى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله،در پاسخ«شمعون بن لاوى»-يكىازمسيحيان معروف زمان خود-آمده است،هنگامى كه شمعون از علائم غافلان ازحضرتشسؤال كرد،ايشان در جواب فرمودند:«اما علامة الغافل فاربعة العمى والسهو و اللهو و النسيان،نشانههاى غافل چهار چيز است:نابينايى(و بستن چشم بر روىحقايق)و سهو و لهو ونسيان(به گونهاى كه گرفتار فراموشكارى و سردرگمى به شهوات وعدم توجه به سرنوشتآينده خويش مىشود» (41)
همين مضمون در اندرزهاى لقمان حكيم به فرزندش ديده مىشود آنجا كه مىگويد:
«فرزندم هر چيزى نشانهاى دارد كه با آن شناخته مىشود...و غافل سه نشانه دارد:سهو ولهوو نسيان. (42)
تفاوت سهو و نسيان در اين است كه نسيان به معنى فراموش كردن چيزى است كهقبلامىدانست،ولى سهو به معنى عدم توجه به امورى است كه بايد به آن توجه كند.
2-يكى ديگر از نشانههاى«غفلت»همنشينى با فاسدان و مفسدان و دورى ازمجالس عبادتاست.امام حسن مجتبى عليه السلام مىفرمايد:«الغفلة تركك المسجد و طاعتك المفسد،غفلت آن است كه مسجد را ترك كنى و از مفسد اطاعت نمايى» (43)
3-از ديگر نشانههاى مهم«غفلت»بىاعتنايى به عوامل هشدار دهند و بيدار كننداست،مثلا،هنگام عبور از قبرستان فكر نمىكنند كه ممكن است فردا،جايگاهشانهمين جا باشد،يا اگردر تشييع جنازه يكى از دوستان و آشنايان شركت كنند،فراموشمىكنند كه او را هم روزىديگران تشييع كرده و در مراسم ياد بود او شركت مىكنند.
در نهج البلاغه آمده است كه حضرت على عليه السلام در تشييع جنازه مؤمنى شركتنمودهبودند،ناگهان صداى بلند خنده كسى را شنيدند،حضرت عليه السلام ناراحتشدند واين گفتارحكيمانه را بيان فرمودند:«كان الموت فيها على غيرنا كتب و كان الحق فيها علىغيرناوجب و كان الذى نرى من الاموات سفر عما قليل الينا راجعون،گويى مرگ براى غيرمامقرر شده و حق(تنها)بر ديگران واجب شده است،و گويى(اين)مردگانى را كهمىبينيم(مثل)مسافران هستند،به زودى به سوى ما باز مىگردند»
سپس افزودند:«نبوئهم اجداثهم و ناكل تراثهم كانا مخلدون بعدهم ما آنها را درقبرشانمىگذاريم و ميراثشان را مىخوريم،گويى بعد از آنها،عمر جاودان داريم» (44)
4-يكى ديگر از نشانههاى«غفلت»آن است كه انسان عمر خود را در امورى صرفكند كه براىآخرت او هيچ سودى ندارد،يا در امورى صرف كند كه نه سودى در دنيادارد و نه در آخرت.
امير مؤمنان عليه السلام مىفرمايند:«كفى بالرجل غفلة ان يضيع عمره فى ما لا ينجيه،براىغفلت انسان،همين بس كه عمر خود را در چيزى كه مايه نجات او نيست،ضايع كند» (45)
و در تعبير ديگرى از همان حضرت عليه السلام آمده است:«كفى بالمرء غفلة ان يصرفهمتهفى ما لا يعنيه،براى«غفلت»انسان،همين بس كه عمر خود را در چيزى كه مربوط بهاو نيست،صرف كند» (46)
4- راههاى زدودن غفلت
«غفلت»از بيماريهاى خطرناك اخلاقى است و براى درمان آن بايد از اصول كلىحاكم بر اينمباحث استفاده كرد.
نخست اين كه:به عواقب و پيامدهاى«غفلت»بينديشيم و آنچه را كه در بحثهاىگذشته،مخصوصا رواياتى كه در اين باب ذكر شد،مورد توجه قرار دهيم،تاثير به سزايىدر زدودنآثار«غفلت»و بازگشتبه«يقظه»و بيدارى دارد،مثلا،براى ترك اعتياد بهمواد مخدر يا جلوگيرىاز ابتلاء به آن،به اشخاصى اشاره مىكنيم كه به خاطر ان،بهروز سياه افتاده و آثار مرگبار آن،روح و جسم و پيوندهاى خانوادگى و اجتماعيشان رانابود ساخته است تا از اين طريق سايرمبتلايان،بيدار شوند و راه بازگشت را پيش گيرند وغير مبتلايان نيز به هوش باشند و در دامآن گرفتار نشوند.همچنين بايد به سراغ ريشههارفت،زيرا تا ريشههاى يك بيمارى قطع نشود،درمان آن امكان ندارد.
در بحثهاى گذشته ريشههاى«غفلت»را مشروحا آورديم كه نياز به تكرار نيست.
علاوه بر مطالب گذشته،امور ذيل نيز براى زدودن اثرات زيانبار«غفلت»از وجود انسانبسيارمفيد و اثر بخش است:
1- عبرت از تاريخ
بايد تاريخ را با دقتبررسى كرد.ايوان مدائنها كه آينه عبرتند،كاخ كسراها كهويرانههايش بازبان بىزبانى با ما سخن مىگويند و اهرام مصر كه از فراعنه و سرنوشتآنها خبر مىدهد وخلاصه اين كه بايد در جاى جاى اين جهان،از آثار باقى ماندهپيشينيان ديدن كنيم و درسعبرت بگيريم.
قبور در هم شكسته نيرومندان ديروز و اسيران خاك امروز و يا پيرمردان و پيرزنانىرا درنظر بگيريم كه نه قدرت راه رفتن دارند و نه توان نشستن و نه حوصله سخن گفتن وبه يادآوريم كه همه اينها روزى جوان و نيرومند و با نشاط بودند،اما گذشت روزگارآنان را به چنينسرنوشتى گرفتار ساخته است و بدانيم كه ما هم،همين راه را در پيشداريم.
به يقين هر چه درباره اين موضوعات و تحول روزگار و جابجا شدن حكومتها و قدرتها و ثروتهاو عزتها بيشتر بينديشيم،كمتر گرفتار«غفلت»خواهيم شد.
امام امير مؤمنان على عليه السلام مىفرمايند:«ان من عرف الايام لم يغفل عن الاستعداد،آنكس كه وضع روزگار را بشناسد،از آمادگى(براى سفر آخرت)غافل نمىشود» (47)
در حديث ديگرى امام صادق عليه السلام چنين فرمودهاند:«اغفل الناس من لم يتعظبتغيرالدنيا من حال الى حال،غافلترين مردم كسى است كه از تغيير و تحول روزگار از حالىبهحال ديگر،پند نگيرد» (49)
2- استمرار و دوام ذكر
عامل مؤثر ديگر براى زدودن آثار«غفلت»استمرار و دوام ذكر است،زيرا،ياد خدادل را بيدارمىكند،روح را صفا مىبخشد و چشم بصيرت را بينا مىسازد و در پرتوىآن،انسان،حق را حقمىبيند و باطل را باطل و قادر به تشخيص دوست و دشمنسعادت خود مىشود.
لذا امير مؤمنان على عليه السلام مىفرمايند:«بدوام ذكر الله تنجاب الغفلة،با استمرار يادخدا،آثار غفلت زدوده مىشود» (50)
3- نماز با حضور قلب
اداى نماز در وقت مقرر و با حضور قلب و توجه به محتواى راز و نياز و مناجات باخدا،قلب راصيقل داده و زنگار«غفلت»را از آينه روح مىزدايد.
طبيعت زندگى دنيا،غفلت زا است كه گاهى انسان را چنان به خود مشغول مىسازدكه همهچيز را فراموش مىكند،حتى،خويشتن خويش را.نماز فرصتبسيار خوبىبراى بازنگرى دراعمال و بازيافتن خويشتن خويش و نجات از چنگال اهريمن«غفلت»است.
امام باقر عليه السلام در اين رابطه مىفرمايند:ايما مؤمن حافظ على الصلواتالمفروضةفصلاها لوقتها فليس هذا من الغافلين،(اگر)هر فرد با ايمانى،نمازهاى واجب را بهموقع و به طور صحيح انجام دهد،از غافلان نخواهد بود.» (51)
4- تفكر و انديشه
راه ديگر پيشگيرى و درمان«غفلت»تفكر و انديشه است.هرگاه انسان به كارهاىخوب و آثارمثبت آن و همچنين به كارهاى بد و نتايجسوء آن بينديشد،امواج ظلمانى«غفلت»از روح وجانش دور مىشود.
روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله خطاب به ابوذر فرمودند:«يا اباذر!هم بالحسنة و ان لمتعملهالكى لا تكتب من الغافلين،اى اباذر تصميم به كارهاى نيك بگير،هر چند توفيق عملبهآن براى تو حاصل نشود تا در زمره غافلان نوشته نشوى» (52)
فكر مرگ و پايان زندگى از جمله افكارى است كه در زدودن زنگار«غفلت»از آينهروح آدمىبسيار مؤثر است،مخصوصا اگر هنگام عبور از آرامگاه مردگان،اين شعر يامانند آن را با خودزمزمه كند:
هر كه باشى و به هر جا برسى×آخرين منزل هستى اين استاين فكر و انديشه به يقين جلوىسرچشمههاى اصلى«غفلت»را كه هوا پرستى وخودخواهى و فزون طلبى است،مىگيرد.
امير مؤمنان على عليه السلام در يكى از وصاياى خويش به فرزندش امام حسين عليه السلامفرمودند:
«اى بنى الفكرة تورث نورا و الغفلة ظلمة اى فرزندم!تفكر،نورانيت مىبخشد و«غفلت»
ظلمت و تاريكى.» (53)
5- تغيير محيط
بسيارى از محيطها به طور طبيعى غفلت زاست.مجالس غافلين و بطالين(بيهودهكاران)،جلسات لهو و لعب،خانههاى پر زرق و برق و اشرافى،انسان را به سوى«غفلت»مىكشاند،حتىبسيارى از شهرها در دنياى امروز،مبدل به كانون«غفلت»وفساد شده است.
يكى از راههاى رهايى از چنگال«غفلت»ترك شركت در اين گونه جلسات و اماكنو هجرت ازشهرهاى آلوده به فساد است،در غير اين صورت،رهايى از ديو«غفلت»بسيار مشكل است.
امام سجاد عليه السلام در دعاى ابو حمزه،به هنگام مناجات با خدا در بيان يكى ازعواملسلب توفيق،عرض مىكنند:«او لعلك رايتنى آلف مجالس البطالين فبينى وبينهمخليتنى،شايد مرا علاقهمند به مجالس غافلين ديدى و مرا در ميان آنها رها ساختى.»
اين سخن را با حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام پايان مىدهيم:«احذر منازل الغفلةوالجفاء و قلة الاعوان على طاعة الله،از منزلگاههاى«غفلت»و خشونت و جايى كه يارومددكارى بر اطاعتخدا نداريد،بپرهيز» (54)
يقظه و بيدارى
«يقظه»نقطه مقابل غفلت،به معناى خود آگاهى است.بعضى از عارفان آن را يكى ازمنازلآغازين سير و سلوك ذكر كردهاند.
«يقظه»در اصطلاح عارفان اسلامى،بيدارى از خواب«غفلت»و توجه به اعمال وكردارهاىگذشته،براى جبران خطاها و جهتگيريهاى صحيح در آينده است.
امام خمينى قدس سره در كتاب«جهاد اكبر يا مبارزه با نفس»ضمن اين كه«يقظه»را گاماولدر تهذيب نفس مىدانند،ذيل اين عنوان چنين نوشتهاند:«تا كى مىخواهيد درخواب«غفلت»به سر بريد و در فساد و تباهى غوطهور باشيد،از خدا بترسيد و از عواقباموربپرهيزيد،از خواب«غفلت»بيدار شويد.شما هنوز بيدار نشديد،هنوز قدم اول رابرنداشتيد،قدماول در سلوك«يقظه»است،ولى شما در خواب به سر مىبريد،چشمها باز ودلها در خوابفرو رفته است،اگر دلها خوابآلود و قلبها بر اثر گناه سياه و زنگ زده نمىشد،اين طورآسوده خاطر و بىتفاوت به اعمال و اقوال نادرست ادامه نمىداديد،اگر قدرى در اموراخروى وعقبات هولناك آن فكر مىكرديد،به تكاليف و مسؤليتهاى سنگينى كه بر دوششماست،بيشتر اهميت مىداديد» (55)
يقظه آمد نوم حيوانى نماندانعكاس حس خود از لوح خواندهمچو حس آن كه خواب او را ربودچون شد او بيدار عكس او نمود
آيات و روايات فراوانى به همين منظور،از منبع وحى يا از سرچشمه قلب پيامبراكرم صلىالله عليه و اله صادر شده است.اساسا تمام آيات انذار و بشارت،براى رسيدن به همينهدفاست،يعنى،هدفش زدودن آثار«غفلت»و بيدار ساختن افراد و اقوامى است كه درخواببىخبرى فرو رفتهاند.
هشدارهاى قرآن مجيد با جملههايى مانند «ا فلا تعقلون (56) ،آيا انديشه نمىكنيد و عقلخودرا به كار نمىاندازيد»و «ا فلا تذكرون (57) ،آيا متذكر نمىشويد»و «ا فلا تتفكرون ،آياانديشهنمىكنيد»و «او لم يتدبروا القرآن» و مانند اينها،همه به منزله بانگهايى است كهرهبر بيدار دل،به پيروانى كه در خواب سنگين فرو رفتهاند،مىزند تا بيدار شوند وآماده حرت به سوىمقصد گردند.
همچنين آياتى كه تاكيد بر ذكر خدا دارد و اعراض از ذكر حق را منشا تباهى انسانو«معيشت ضنك»در اين جهان و نابينا محشور شدن در آن جهان مىشمرد،مسلمانان راازاسباب لهو،يعنى،آنچه كه انسان را از ياد خدا غافل سازد،بر حذر مىدارد،همه براىرسيدن بهاين مقصود،يعنى،حالت«يقظه»و بيدارى است.
در روايات اسلامى نيز به طور گسترده به مساله«يقظه»اشاره شده است،از جمله:
1- امير مؤمنان على عليه السلام در خطبهاى كه اشاره به هدف بعثت پيامبر اكرم صلى اللهعليه و اله دارد،مىفرمايند:«ايها الناس ان الله ارسل اليكم رسولا ليزيح به علتكم و يوقظ بهاغفلتكم،خداوند پيامبرى به سوى شما فرستاد تا بيماريهاى(روحى و اخلاقى و اجتماعى)شمارابرطرف سازد و شما را از خواب غفلتبيدار كند.» (58)
نه تنها پيامبر اسلام صلى الله عليه و اله بلكه تمام انبياء،براى همين منظور مبعوث شدهاند،يا حداقل يكى از اهداف اصلى آنها،ايجاد حالت«يقظه»مىباشد.
2- امام حسن مجتبى عليه السلام در خطبهاى كه براى مردم كوفه خواند،آمده است:
«ايها الناس تيقظوا من رقدة الغفلة و من تكاشف الظلمة،فو الذى خلق الحبة و برءالنسمة وتردى بالعظمة،لئن قام الى منكم عصبة بقلوب صافية و نيات مخلصة،لايكون فيها شوب نفاقو لا نية افتراق لاجاهدن السيف قدما قدما و لاضيقن من السيوفجوانبها و من الرماحاطرافها و من الخيل سنابكها فتكلموا رحمكم الله،اى مردم!ازخواب«غفلت»بيدار شويد و ازتراكم ظلمتبىخبرى بپرهيزيد.سوگند!به كسى كه دانه را درزير خاك شكافته و بندگان راآفريده،و رداى عظمت پوشيده،هرگاه گروهى از شما با دلهاىپاك و نيتهاى خالص كه درآن آلودگى به نفاق نباشد و قصد افتراق در آن راه نيابد،بپا خيزند(و مرا يارى كنند)،من باشمشير،گام به گام جهاد مىكنم و با ضربات خود،عرصه را بر آنهاتنگ مىسازم و شمشير رابر پيكر آنها تنگ مىكنم و نوك سرنيزهها را بر پيكرشان كندمىكنم و سم اسبها را در اين راه،فرسوده مىسازم،پس سخن بگوييد،خدا رحمتتان كند(و ازدشمن نترسيد). (59)
امام مجتبى عليه السلام اين سخن را در حالى بيان داشتند كه خواب«غفلت»بر كوفيانغلبهكرده بود و آن حضرت هر چه آنان را دعوت به جهاد با غارتگران شام و لشكرمعاويهمىفرمودند،آنها اجابت نمىكردند.
3- در كتاب«فلاح السائل»دعايى كه مورد تاييد امام صادق عليه السلام نيز قرار گرفته،پيرامون جبران خطاها و غفلتهاى نماز،چنين بيان مىدارد:«فصل على محمد و آله واجعلمكان نقصانها تماما و عجلنى تثبتا و تمكنا و سهوى تيقظا و غفلتى تذكرا و كسلىنشاطا،پسدرود بر محمد و آلش بفرست و هر نقصانى در نماز من رخ داده،كاملش فرما وبه زودى به منثبات قدم و توانايى عنايت كن(تا كاستىها را جبران كنم)و سهو مرا بهبيدارى و«غفلتم»را بهيادآورى و كسالتم را به نشاط مبدل فرما» (60)
4- امام امير مؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه خطاب به انسانهاى بىدرد مىفرمايند:«امامن دائك بلول ام ليس من نومك يقظة،آيا درد تو را درمان و جواب تو را بيدارى نيست.» (61)
5- در حديث ديگرى،همان بزرگوار مىفرمايند:«الا مستبقظ من غفلته قبل نفادمدته،آياكسى هست كه از خواب غفلتش بيدار شود،قبل از مدت پايان عمرش؟» (62)
در تمام اين روايات«غفلت»به نوعى خواب و گاهى به مستى و«تذكر»به نوعىبيدارى وهشيارى تشبيه شده است.امير مؤمنان على عليه السلام در اين زمينه مىفرمايند:
«سكر الغفلة و الغرور ابعد افاقة من سكر الخمور،مستى«غفلت»و غرور،هشياريش ازمستىشراب دورتر است.» (63)
5- اين بحث را با حديث ديگرى از امام امير مؤمنان على عليه السلام كه«يقظه»را به چراغنورانىتشبيه فرموده،پايان مىدهيم:«فاستصبحوا بنور يقظة فى الابصار و الاسماع و الافئدة،بانور يقظه و بيدارى،چشم و گوش و قلب را روشن سازيد» (64)
تغافل مثبت
همان گونه كه«غفلت»در امور زندگى،مايه بدبختى است،«تغافل»نسبتبه اين امورنيز همينگونه است،يعنى،انسان،واقعيتها را بداند و باور داشته باشد كه زندگى دنياناپايدار است و اينجهان گذرگاهى است كه بايد از آن بگذرند،و به سرايى ديگر بشتابندو مرگ قانون تخلفناپذيرى است،و هيچ اعتبارى به قدرتها و ثروتهاى مادى نيست،ولى با اين حال،چنان از كناراين مسايل مىگذرد كه گويى هيچ چيزى نمىداند ونمىبيند.
اين تغافل منفى است كه آثار زيانبارش از«غفلت»هم بيشتر است،زيرا،غافلان،ناآگاهانه به دامحوادث گرفتار مىشوند،اما«تغافل كنندگان»با آگاهى در اين دام قدممىگذارند كه مسؤوليتالهىاش بيشتر و نكوهش مردم درباره آن شديدتر است.
تغافل مثبت نيز داريم و آن اين است كه انسان،چيزهايى را بداند كه پنهان كردن آنلازم ياپسنديده است،يعنى،فردى خود را نسبت مسالهاى كه اظهارش عواقبنامطلوب دارد،بهناآگاهى و بىاطلاعى بزند و با بزرگوارى از كنار آن بگذرد تا باعثحفظ آبروى ديگران شود.
از جمله مواردى كه«تغافل»در آن پسنديده است،پنهان ساختن عيوب ديگران است.
هر كس عيب يا لغزشى دارد،لذا سعى دارد تا مردم آن را ندانند،ولى گاهى افرادهوشمند ازآن آگاه مىشوند.«تغافل»در اين گونه موارد،در حقيقتيك نوع عيبپوشى است كه جز درموارد امر به معروف و نهى از منكر،آن هم به صورت محرمانه ولطيف،بسيار پسنديده است.
اگر در مواردى پردهدرى شود و آبرو و حيثيت اشخاص بر باد رود،افراد تشويق بهگناهمىشوند و طبق منطق«من كه رسواى جهانم،غم دنيا سهل است»رسوايى را مجوزىبراىگناه مىشمرد و به بيان ديگر،اگر پرده حياى گنهكاران دريده شود،دستبه هركارى مىزنند،پس در اين جا جز با«تغافل»نمىتوان جلوى اين پديده شوم اجتماعى راگرفت.
در يك بيان كلى مىتوان گفت:يكى از اصول مهم زندگى آرام و خالى از دغدغه،همينمساله«تغافل»است،به ويژه مديران بايد از اين مساله در حل بسيارى ازمشكلاتشان بهرهبگيرند،يعنى،هر جا كه احتياج به اخطار و هشدار استبايد اخطار وهشدار دهند و هر جا كهبا«تغافل»مشكلات حل مىشود،از اين طريق وارد شوند.بهيقين اگر مديران اصل«تغافل»را اززندگى خود حذف كنند،گرفتار دردسرهاى بىدليلخواهند شد.
به همين دليل،پيشوايان بزرگ اسلام در گفتار و عمل،نسبتبه اين مساله تاكيدكردهاند.«تغافل»پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله در بعضى از موارد باعثخردهگيرى بعضى ازافرادناآگاه مىشد،مثلا،اعتراض مىكردند به اين كه پيامبر صلى الله عليه و اله خيلى سريعتحت تاثيرسخنان اين و آن قرار مىگيرند و اگر گفته شود كه فلان كس پشتسر شما چنين وچنانمىگويد،مىپذيرد و به سراغ آن شخص مىفرستد،اما هنگامى كه او قسم ياد مىكندكهچنين چيزى را نگفتهام،سخن او را نيز مىپذيرد.
قرآن مجيد نيز در آيه 61 سوره توبه به اين مطلب اشاره مىكند: «و منهم الذينيؤذون النبىو يقولون هو اذن قل اذن خير لكم يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين و رحمةللذين آمنوا منكم... ،ازآنها كسانى هستند كه پيامبر صلى الله عليه و اله را آزار مىدهند و مىگويند:او آدم خوشباورى است،بگو:خوش باورى او به نفع شماست،او ايمان به خدا دارد و مؤمنان راتصديقمىكند و رحمت استبراى كسانى از شما كه ايمان آوردهاند.»
مسلم است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و اله با آن هوش و كياست و درايت كه دوست ودشمن بهآن معترفند،آدم ساده انديش و خوش باور نبوده است،بلكه در بسيارى ازمواردوظيفه خود را«تغافل»مىديد.اين«تغافل»مايه رحمتبراى همه مؤمنان محسوبمىشد.
تغافل در بيان معصومين عليهم السلام
1-در حديث معروفى كه هم از امام سجاد عليه السلام و هم از امام باقر عليه السلام و هم ازامامصادق عليه السلام نقل شده است،پيرامون«تغافل»چنين مىفرمايند:«صلاح حالالتعايش والتعاشر ملا مكيال ثلثاه فطنة و ثلثه تغافل،مصلحت همزيستى سالم و معاشرت بامردم درپيمانهاى است كه دو سوم آن هوشيارى و يك سوم آن تغافل باشد. (65)
اين روايت،در واقع ضمن تاكيد بر تغافل مثبت،از تغافل منفى بر حذر مىدارد.ابتداتاكيد بههوشيارى و بيدارى و ترك«غفلت»مىكند و سهم آن را دو سوم مىدانند ومفهوم آن اين استكه انسان نبايد از مسائل مهم زندگى بىخبر بماند،بلكه بايد با كمالدقت،مراقب آنچه كهخير و صلاح او در آن است،باشد.از سوى ديگر نسبتبه امورىكه لازم است مورد بىاعتنايى وبىتوجهى قرار گيرد،دستور به«تغافل»مىدهد،مانند،فكر و دقت در مسايل جزئى زندگى كهاهميت چندانى ندارند،انسان را از تفكر در امورمهم باز مىدارد و همچنين مخفى كردنعيوب پنهانى ديگران در مواردى كه مصلحتايجاب مىكند،كار پسنديدهاى است.
2-امير مؤمنان على عليه السلام در اين رابطه مىفرمايند:«من اشرف اعمال الكريم غفلتهعمايعلم،يكى از باارزشترين كارهاى كريمان،«تغافل»از چيزهايى است كه از آن آگاهند» (66) (وسرپوش گذاشتن بر آن لازم است.)
3-در حديث ديگرى آن امام بزرگوار عليه السلام مىفرمايند:«من لم يتغافل و لا يغضعنكثير من الامور تنغصت عيشته،كسى كه«تغافل»و چشمپوشى از بسيارى امور نكند،زندگىبراى او ناگوار خواهد شد» (67)
بديهى است،زندگى انسانها خالى از امورى كه بر خلاف توقع باشد،نيست.اگرانسان جزئياتزندگى ديگران را با كنجكاوى و دقت پيدا كند و آنها را موردبازخواست قرار دهد،زندگىبرايش تلخ و دوستان از اطراف او پراكنده مىشوند.
اين بحث را با حديثى از همان بزرگوار عليه السلام پايان مىدهيم:«و عظموا اقداركمبالتغافلعن الدنى من الامور...و لا تكونوا بحاثين عما غاب عنكم،فيكثر عائبكم...وتكرموابالتعامى عن الاستقصاء،قدر و منزلتخود را با«تغافل»نسبتبه امور پست و كوچكبالابريد...و زياده از امورى كه پوشيده و پنهان است تجسس نكنيد كه عيبجويان شمازيادمىشوند...و با چشم بر هم نهادن از دقتبيش از حد در جزئيات،بزرگوارى خود راثابتكنيد» (68)
از اين حديث و بعضى از احاديث ديگر،به خوبى موارد«تغافل»روشن مىشود ونشان مىدهدكه مربوط به امور مهم و سرنوشتساز زندگى نيست،بلكه مربوط به امورجزئى و كم اهميتاست كه در زندگى وجود دارد.
بنابراين«تغافل»منافاتى با امر به معروف و نهى از منكر و انتقاد سازنده ندارد،زيرا،«امر بهمعروف و نهى از منكر»مربوط به واجبات و محرمات است كه از محدوده«تغافل»بيرون است وانتقاد سازنده مربوط به امورى است كه در سرنوشت فرد و جامعهاثر قابل ملاحظهاى دارد،درحالى كه«تغافل»مربوط به امور جزئى و كم ارزش و ياعيوبى كه مصلحت در آن است كه درپرده بماند.
پىنوشتها:
1- اعراف/ 179.
2- انبياء/ 97.
3- در اين كه مرجع ضمير«هى»چيست؟در ميان مفسران نظرهاى زيادى است،ولى بهتراست كه آنرا به ابصار بازگردانيم،گويى كه در عبارت تقديم و تاخيرى رخ داده است.
4- كهف/ 28.
5- اشاره به افراد با ايمانى همچون سلمان فارسى،ابوذر غفارى،صهيب و خباب بوده است.
6- اين شان نزول را مرحوم طبرسى در«مجمع البيان»و قرطبى در تفسير«الجامع لاحكامالقرآن»وبرسويى در«روح البيان»و جمعى ديگر با تفاوتهايى نقل كردهاند.(توجه داشته باشيد،گر چه سوره كهفمكى است ولى مفسران تصريح كردهاند كه آيه مورد بحث،يعنى آيه 28 اينسوره،در مدينه نازل شدهاست.)
7- روح البيان،جلد 4،ص 18.
8- روم/ 7.
9- اعراف/ 146.
10- اعراف/ 136.
11- عنكبوت/ 65.
12- روح البيان،ج6،ص493.
13- زخرف/ 36.
14- روح البيان،ج 8،ص369.
15- اعراف/ 201.
16- ق/ 22.
17- مريم/ 39.
18- ارشاد القلوب،ط.دار الفكر بيروت،ص 214،ج اول.
19- شرح فارسى غرر الحكم،ج 1،ص 128.
20- همان،ج7،ص 295.
21- همان.ج 1،ص369.
22- همان.ج6،ص227.
23- بحار الانوار،ج 75،ص 190.
24- نهج البلاغه،خطبه 64/ 7.
25- نهج البلاغه،خطبه 108/ 5.
26- شرح فارسى غرر الحكم،ج7،ص296.
27- سفينة البحار،ماده غفل.
28- شرح فارسى غرر الحكم،ج7،ص296.
29- همان.ج7 ص296.
30- ميزان الحكمة،ج3،حديث15189،(باب الغفلة)
31- شرح فارسى غرر الحكم،ج7،ص296.
32- تحف العقول،كلمات امام سجاد عليه السلام«و من كلامه عليه السلام فى الزهد»،ص 311،طبع انتشارات علميهاسلاميه با ترجمه.
33- بحار الانوار،ج 74،ص 60.
34- بحار الانوار،ج 74،ص293.
35- بحار الانوار،ج 75،ص 164.
36- شرح فارسى غرر الحكم،ج 5،ص293.
37- همان.ج3،ص 268.
38- همان،ج 2،ص 312.
39- بحار الانوار،ج 91،ص96- 99.
40- شرح فارسى غرر الحكم،ج 5،ص 272
41- بحار الانوار،ج 1،ص 122.
42- خصال صدوق،ص 138.طبع انتشارات علميه اسلاميه با ترجمه سيد احمد فهرى.
43- بحار الانوار.ج 75،ص 115.
44- نهج البلاغه،كلمات قصار،حكمت 122
45- شرح غرر الحكم،ج 4،ص 585.
46- همان.
47- ميزان الحكمة،ج3،ح15189،ص 2285.
48- بحار الانوار،ج 74،ص 112.
49- غرر الحكم،حديث4269.
50- فروع كافى،ج3،ص 270.
51- ميزان الحكمة،ج3،حديث 15188.
52- بحار الانوار،ج 74،ص237.
53- غرر الحكم حديث 600
54- ميزان الحكمه حديث15147
55- امام خمينى(ره).كتاب جهاد اكبر يا مبارزه با نفس،ص 151.
56- اين عبارت13 بار در قرآن كريم ذكر شده است.
57- اين عبارت نيز در7 مورد ذكر شده است.
58- بحار الانوار،ج 74،ص296.
59- بحار الانوار،ج 44،ص67.
60- بحار الانوار،ج83،ص 14.
61- نهج البلاغه،خطبه 222.
62- غرر الحكم،حديث 2752.
63- همان،حديث 5651.
64- نهج البلاغه،خطبه 222
65- تحف العقول،ص 264.(آنچه در بالا آمد،متن حديثى است كه از امام صادق عليه السلامنقل شده است واز دو امام ديگر نيز شبيه آن نقل شده است.
66- نهج البلاغه،كلمات قصار،شماره 222.)
67- غرر الحكم،شماره9149.
68- بحار الانوار،ج 75،ص 64.