فصل ششم
حسد
اشاره
يكى ديگر از رذايل اخلاقى كه در طول تاريخ بشر آثار بسيار منفى فردى و اجتماعى داشتهاست مساله حسد است، حسد به معنى «ناراحتشد از نعمتهايى كه خداوند نصيب ديگرانكرده و آرزوى زوال آنها و حتى تلاش و كوشش در اين راه»!
حسد فضاى روح آدمى را تيره و تار و فضاى زندگى او را ظلمانى و محيط جامعه را مملو ازناامنى مىكند!
حسودان نه آرامشى در دنيا دارند، نه آسايشى در آخرت و چون تمام تلاششان اين است كهنعمت را از محسود بگيرند، آلوده انواع جنايتها مىشوند: دروغ مىگويند، غيبت مىكنند،دستبه انواع ظلم و ستم مىزنند و حتى در حالات شديد و بحرانى از قتل و خونريزى نيز اباندارند!
در واقع مىتوان گفت: حسد يكى از ريشههاى اصلى تمام بديهاست و از دامهاى بسيارخطرناك شيطان است، همان دامى كه در نخستين روزهاى آفرينش بشر كار خود را كرد وفرزند آدم(ع) «قابيل» را به كام خود فروكشيد و دستش را به خون برادرش «هابيل» آلودهكرد و به همين دليل در روايات اسلامى، حسد يكى از اصول سهگانه كفر شمرده شدهاست(تكبر، حرص و حسد).
«حسود» در واقع معترض به حكمت الهى است و به همين دليل نوعى كفر و شرك خفىمحسوب مىشود.
نقطه مقابل حسد، «خيرخواهى» است و آن اين است كه انسان از نعمتهايى كه نصيبديگرى مىشود لذت ببرد و در راه حفظ آن بكوشد و سعادت خود را در سعادت ديگران بداندو منافع ديگران را با منافع خود به يك چشم بنگرد.
با اين اشاره به آيات قرآن بازمىگرديم و بازتاب اين مساله را در آيات قرآنى مشاهده مىكنيم.
1- و اتل عليهم نبا ابنى آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لميتقبل من الآخر قاللاقتلنك قال انما يتقبل الله من المتقين × لئن بسطت الى يدك لتقتلنى ما انا بباسط يدىاليك لاقتلك انى اخاف الله رب العالمين × فطوعت له نفسه قتل اخيه فقتله فاصبح منالخاسرين (مائده،27 و 28 و 30)
2- اذ قال يوسف لابيه يا ابت انى رايت احد عشر كوكبا و الشمس و القمر رايتهم لى ساجدين× قال يا بنى لاتقصص رؤياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا ان الشيطان للانسان عدو مبين(يوسف، 4 و 5)
3- ام يحسدون الناس على ما ءاتهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة وآتيناهم ملكا عظيما (نساء، 54)
4- ود كثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم من بعدما تبين لهم الحق فاعفوا و اصفحوا حتى ياتى الله بامره ان الله على كل شيئ قدير (بقره،109)
5- و من شر حاسد اذا حسد (فلق، 5)
6- و الذين جائوا من بعدهم يقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان و لاتجعلفى قلوبنا غلا للذين آمنوا ربنا انك رؤوف رحيم (حشر، 10)
7- و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلين (حجر،47)
ترجمه
1- و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان: هنگامى كه هر كدام، كارى براى تقرب(بهپروردگار) انجام دادند، اما از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد(برادرى كه عملشمردود شده بود، به برادر ديگر) گفت: «به خدا سوگند تو را خواهم كشت» (برادر ديگر) گفت:«من چه گناهى دارم(زيرا) خدا تنها از پرهيزگاران مىپذيرد».
اگر تو براى كشتن من دست دراز كنى، من هرگز به قتل تو دست نمىگشايم، چون ازپروردگار جهانيان مىترسم.
نفس سركش كم كم او را به كشتن برادرش ترغيب كرد(سرانجام) او را كشت و از زيانكارانشد.
2- (به خاطر بياور) هنگامى را كه يوسف به پدرش گفت: «پدرم! من در خواب ديدم كه يازدهستاره و خورشيد و ماه در برابرم سجده مىكنند.
گفت: فرزندم! خواب خود را براى برادرانتبازگو مكن كه براى تو نقشه(خطرناكى)مىكشند، چرا كه شيطان، دشمن آشكار انسان است.
3- يا اينكه نسبتبه مردم(پيامبر و خاندانش) بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسدمىورزند؟ ما به آل ابراهيم(كه يهود از خاندان او هستند نيز) كتاب و حكمت داديم وحكومت عظيمى در اختيار آنها(پيامبران بنى اسرائيل) قرار داديم.
4- بسيارى از اهل كتاب از روى حسد - كه در وجود آنها ريشه دوانده - آرزو مىكردند شمارا بعد از اسلام و ايمان به حال كفر بازگردانند با اينكه حق براى آنها كاملا روشن شده است،شما آنها را عفو كنيد و گذشت نماييد تا خداوند فرمان خودش(فرمان جهاد) را فرستد،خداوند بر هر چيزى تواناست.
5- و از شر هر حسودى هنگامى كه حسد مىورزد.
6- (همچنين) كسانى كه بعد از آنها(بعد از مهاجران و انصار) آمدند و مىگويند: «پروردگارا!ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتهاند بيامرز و در دلهايمان حسد و كينهاىنسبتبه مؤمنان قرار مده! پروردگارا تو مهربان و رحيمى!
7- هرگونه غل(حسد و كينه و دشمنى) را از سينه آنها برمىكنيم(و روحشان را پاكمىسازيم) در حالى كه همه برادرند و بر تختها رو به روى يكديگر قرار دارند.
تفسير و جمع بندى
آتش سوزان حسد
در نخستين آيات مورد بحث، سخن از داستان فرزندان آدم است كه يكى بر ديگرى حسد بردو سرانجام دستش به خون برادر آغشته شد و نخستين قتل و جنايت در روى زمين صورتگرفت و سرآغازى براى جنايتهاى ديگر شد!
مىفرمايد: «داستان دو فرزند آدم را آن گونه كه بوده استبر آنها بخوان آن زمان كه هر كدامكارى براى تقرب به پروردگار انجام دادند اما از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفتهنشد(برادرى كه عملش مردود شده بود به برادر ديگر) گفت: به خدا سوگند تو را خواهمكشت!(او در پاسخ) گفت: (اگر عمل تو پذيرفته نشده است من گناهى ندارم زيرا) خداوندتنها از پرهيزكاران مىپذيرد»! (و اتل عليهم نبا ابنى آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل مناحدهما و لميتقبل من الآخر قال لاقتلنك قال انما يتقبل الله من المتقين) (1)
يعنى من مشكلى براى تو ايجاد نكردهام كه قصد جان مرا كردهاى، مشكل تو از درون جانتوست، تو عملت ناخالص بوده و با تقوا آميخته نشده و به همين دليل مقبول درگاه خداوندنگرديده است، او پاك است و جز پاك نمىپذيرد!
سپس افزود: «اگر تو براى كشتن من دست دراز كنى من هرگز اين كار نمىكنم و دستبهقتل تو نمىگشايم، چون از پروردگار جهانيان مىترسم». (لئن بسطت الى يدك لتقتلنى ما انابباسط يدى اليك لاقتلك انى اخاف الله رب العالمين) (2)
سرانجام آتش كينه و حسد در دل او چنان شعلهور شد كه پيوندهاى برادرى و اخوت را نابودكرد، خون چشمان قابيل را گرفت و آن گونه كه قرآن مىگويد: «نفس سركش او، وى رامصمم به كشتن برادر كرد و او را كشت و از زيانكاران شد»! (فطوعت له نفسه قتل اخيه فقتلهفاصبح من الخاسرين) (3)
آرى او گرفتار زيان و خسران شد، هم برادر خود را از دست داد، هم آرامش دنيا را، چرا كهقاتل اگر ذرهاى وجدان داشته باشد پيوسته در عذاب وجدان است و آرامشى در دنيا نخواهدداشت و آخرت خود را نيز به تباهى مىكشاند.
در بعضى از روايات آمده است: او برادرش را در حال خواب كشت (4) و اين جنايتى استمضاعف و نشان مىدهد كه وقتى آتش حسد در درون انسان زبانه بكشد همه چيز را خاكسترمىكند!
ولى به زودى از كار خود پشيمان شد، اندوه عميقى بر سراسر وجود او حاكم گشت، هر زمانچشمش به بدن خونين و بىجان برادر مىافتاد وحشت و اضطراب تمام وجودش رافرامىگرفت، جسد برادر را بر دوش گرفت و نمىدانست چه كند و كجا ببرد كه هم آثارجنايتخود را بپوشاند و هم اين منظره هولناك آزار دهنده را از برابر چشمان خود دور كند،در اين هنگام على رغم جنايت هولناك و گناه بزرگى كه او مرتكب شده بود باز گوشهاى ازلطف خدا براى او نمايان گشت: «خداوند زاغى را فرستاد كه در زمين كند و كاو كند تا به اونشان دهد چگونه جسد برادر را دفن كند، هنگامى كه اين درس را از آن پرنده آموخت گفت:اى واى بر من! آيا من نمىتوانم(حد اقل) مثل اين زاغ باشم و جسد برادر خود را در زمينپنهان كنم؟! سرانجام(اين كار را انجام داد) و از كرده خود سخت پشيمان شد». (فبعث اللهغرابا يبحث فى الارض ليريه كيف يوارى سواة اخيه قال يا ويلتى اعجزت ان اكون مثل هذاالغراب فاوارى سواة اخى فاصبح من النادمين) (5)
در بعضى از روايات آمده است كه قابيل در برابر چشمان خود دو زاغ را ديد كه با هممىجنگند و يكى ديگرى را كشتسپس زمين را با چنگال خود حفر كرد و جسد مقتول را درآن دفن نمود. (6)
و بعضى گفتهاند آن زاغ جسد مرده زاغى را آورد دفن كرد و گاه گفته شده او ملاحظه كرد كهزاغ بعضى از مواد غذايى خود را براى محفوظ ماندن در زير خاك دفن مىكند و از آن كار،دفن اموات را ياد گرفت.
به هر حال او پشيمان شد اما نه آن پشيمانى پايدار كه مقدمه توبه و انابه به درگاه پروردگارباشد و زنگ اين گناه بر او ماند!
در اينجا دو سؤال مطرح است، نخست اينكه: منظور از «قربان» (وسيله قرب به خدا) درجمله «اذ قربا قربانا» كه فرزندان آدم به پيشگاه خدا تقديم داشتند چيست؟ و ديگر اينكه ازكجا معلوم شد كه تقديمى «هابيل» در پيشگاه خدا پذيرفته شد و تقديمى «قابيل»مردودگشت.
در قرآن مجيد در پاسخ اين دو سؤال چيزى نيامده و به صورت سربسته ذكر شده است وروايات در اين زمينه هم از نظر متن و هم از نظر سند متفاوت است، آنچه با منطق و عقل وقراين موجود سازگارتر است روايتى است كه از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: «آدم ازسوى خدا مامور شد كه هابيل را به عنوان وصى خود برگزيند و اسم اعظم را به او تعليم دهد، در حالى كه قابيل از او بزرگتر بود، هنگامى كه قابيل اين سخن را شنيد خشمناك شد وگفت: من به اين امر سزاوارترم. آدم به آنها دستور داد كه هر كدام قربانى(وسيله تقرب) بهپيشگاه خدا تقديم دارد(طبق روايت ديگرى هابيل كه دامدارى داشتبهترين دام خود رابراى قربانى برگزيد و قابيل كه كشاوزى داشت از بدترين محصول زراعتخود براى اين كارانتخاب كرد، هر دو قربانى خود را بالاى كوهى گذاشتند، صاعقهاى آمد و قربانى قابيل را - بهعلامت قبولى - سوزاند و قربانى قابيل همچنان به جا ماند و اين تاييدى بود بر شايستگىهابيل براى امر جانشينى آدم!) اين امر آتش حسد را در دل قابيل برافروخت و خون برادر راريخت»! (7)
در هر حال قابيل براى برطرف كردن وضع ناهنجار خود دو راه در پيش داشت: يكى آنكهتوبه به درگاه خدا آورد و سعى كند با عملهاى خالصتر و پاكتر عقب ماندگى معنوىخويش را در پيشگاه خدا جبران نمايد(اين همان كارى است كه علماى اخلاق آن را «غبطه»مىنامند و امرى شايسته و سازنده و مستحسن است)، ولى قابيل راه ديگرى را برگزيد، يعنىتلاش كرد نعمت را از برادر خود بگيرد و براى اين كار نيز بدترين راه را انتخاب كرد،ستخود را به خون او آغشته كرد تا سوز دل خود را كه از آتش حسد به وجود آمده بودفرونشاند!
اگر «تكبر» ابليس سبب شد براى هميشه از درگاه خدا رانده شود و «حرص» آدم سبب شدبراى هميشه از بهشت محروم گردد، حسد قابيل سبب شد كه با ريختن خون برادر، براىهميشه ملعون و مطرود درگاه خدا شود و هر قتلى در دنيا واقع مىشود او به عنوان بنيانگذاراصلى! در آن سهيم باشد.
تاريخ پر است از جنايات فجيعى كه انگيزه اصلى آن فقط حسد بوده است.
در بخش دوم از آيات به چهره ديگرى از صفت زشتحسد و آثار مرگبار آن در زندگى انسانهابرخورد مىكنيم و آن مربوط به داستان حضرت يوسف(ع) و برادران اوست.
يوسف(ع) نه تنها چهره بسيار زيبايى داشتبلكه خلق و خوى او نيز در نهايت زيبايى بود وهمين امر كه از آينده درخشانى خبر مىداد نظر تيزبين پدرش يعقوب پيامبر را به خود جلبكرد و نخستين بذر حسد در دل برادرانش كه از او بزرگتر بودند پاشيده شد.
اين موضوع هنگامى به اوج شدت خود رسيد كه يوسف(ع) به پدرش گفت: «پدر! من درخواب ديدم يازده ستاره به اضافه خورشيد و ماه در برابرم سجده مىكنند»! (اذ قال يوسفلابيه يا ابت انى رايت احد عشر كوكبا و الشمس و القمر رايتهم لى ساجدين) (8)
يعقوب كه مىدانست اين خواب يك خواب كودكانه نيستبلكه نشانه بارزى از آينده بسياردرخشان يوسف(ع) استبه او گفت: «فرزندم خواب خود را براى برادرانت نقل نكن، مبادابراى تو نقشه خطرناكى بكشند چرا كه شيطان دشمن آشكار انسان است». (قال يا بنىلاتقصص رؤياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا ان الشيطان للانسان عدو مبين) (9)
آيا برادران يوسف(ع) از جريان اين خواب عجيب كه از آينده بسيار درخشان يوسف(ع) خبرمىداد آگاه شدند يا نه؟ دقيقا روشن نيست، اگر با خبر شده باشند اين دومين پايه حسادت وكينه آنها را تشكيل داد، ولى به هر حال پدر مىدانست كه اگر برادران از اين خواب شگفتانگيز با خبر شوند نقشه خطرناكى بر ضد يوسف(ع) خواهند كشيد و به همين دليل اصراربر كتمان آن داشت.
در بعضى از روايات آمده است كه يعقوب از شدت خوشحالى اين خواب را با همسرش درميان گذاشتبه گمان اينكه فاش نخواهد شد، ولى از آنجا كه هر سرى از دو نفر تجاوز كند،فاش مىشود، اين داستان فاش شد و برادران يوسف از آن آگاه شدند و در روايت ديگر آمدهكه يوسف نتوانستخواب را كتمان كند(و نهى پدر را نهى ارشادى مىدانست نه تحريمى)هنگامى كه برادران آگاه شدند گفتند يوسف سر پادشاهى دارد! (10)
اما اگر برادران از آن آگاه نشده باشند لا اقل رفتار پدر را با يوسف مىديدند كه همچون جانگرامى او را دوست مىدارد، در آغوش مىكشد و نوازش مىكند، به خصوص اينكه يادگار مادراز دست رفتهاش راحيل بود.
قرآن مىگويد: «برادران يوسف(ع) گفتند: يوسف و برادرش(بنيامين) نزد پدر از مامحبوبترند، در حالى كه ما نيرومندتريم(و پدر را در حل مشكلات يارى مىكنيم) به يقينپدر ما در گمراهى آشكار است»! (اذ قالوا ليوسف و اخوه احب الى ابينا منا و نحن عصبة انابانا لفى ضلال مبين) (11)
به اين ترتيب حكم «ضلالت پدر» را صادر كردند! و به دنبال آن تصميم نهايى را براى برداشتناين مانع بزرگ - يعنى يوسف - از سر راه خود گرفتند و در يك «مشاوره شيطانى» چنين نظردادند: «يوسف را بكشيد، يا او را به سرزمين دوردستى بيفكنيد تا توجه پدر فقط به شما باشدو بعد از آن(از گناه خود توبه مىكنيد و) افراد صالحى خواهيد بود»! (اقتلوا يوسف او اطرحوهارضا يخل لكم وجه ابيكم و تكونوا من بعده قوما صالحين) (12)
همان گونه كه مىدانيم با وساطتبعضى از برادران قتل يوسف انجام نشد، ولى مقدماتتبعيد او به سرزمينهاى دور دست فراهم گرديد، درست است كه اين تبعيد، يعقوب را چناناندوهگين كرد كه چشمانش از كثرت گريه و اندوه نابينا شد اما برخلاف آنچه برادرانمىخواستند اين تبعيد مقدمه عظمتيوسف و فرمانروايى او بر كشور مصر كه از مهمترينكشورهاى بزرگ آن زمان بود فراهم ساخت و پدر هم توجهى به آنها ننمود.
آرى امواج خروشان و خطرناك حسد آن قدر قوى و هولناك است كه برادران را دعوت بهكشتن برادر مىكند و سبب گناهان زياد ديگرى از جمله گفتن دروغهاى مختلف براى كتمانجنايتخود و نسبت دادن پدر به ضلالت و گمراهى و اهانت آشكار به مقام والاى اين پيامبربزرگ.
در سومين آيه اشاره به داستان يهود شده است. مىدانيم گروه عظيمى از آنان كه نشانههاىپيامبر اسلام(ص) را در كتابهاى خود خوانده بودند از «شامات» به سرزمين «مدينه» كوچكردند تا به افتخار ديدار آن حضرت برسند و پيوسته ظهورش را انتظار مىكشيدند و به خودنويد مىدادند.
اما پس از ظهور آن حضرت بسيارى از آنان نه تنها بر تعهدات باطنى خود نسبتبه حمايت ازآن حضرت باقى نماندند، بلكه در صف مخالفين سرسخت در آمدند و دليل عمده آن يكى«حسد» بود و ديگرى «به خطر افتادن منافع مادى آنان»!
قرآن مجيد در اين زمينه مىگويد: «آيا آنها نسبتبه مردم(پيامبر و خاندان او) به خاطر آنچهخدا از فضلش به آنها داده حسد مىورزند؟ با اينكه به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم وحكومتى عظيم در اختيار آنان قرار داديم». (ام يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضلهفقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما) (13)
آرى يك روز به آل ابراهيم كه يهود از خاندان او هستند نبوت و دانش و حاكميتبخشيديم،روز ديگر اراده ما بر اين قرار گرفت كه به محمد(ص) و خاندان او اين نعمتها را ببخشيم وهمه اينها بر طبق مصالحى بود، آيا يهود در آن زمان خوش داشتند كه ديگران نسبتبه آنانحسد ورزند؟ پس چرا اكنون كه نوبت ديگران شده است آتش حسد در درون آنان شعلهورگرديده و از هيچ جنايتى فروگذار نيستند؟!
چهارمين آيه باز اشاره به گروهى از اهل كتاب دارد و ظاهرا بيشتر ناظر به يهود مىباشد،مىفرمايد: «بسيارى از اهل كتاب دوست دارند كه شما را بعد از اسلام و ايمان آوردن، به حالكفر برگردانند و اين به خاطر حسدى است كه در وجود آنان ريشه دوانده، بعد از آنكه حقبراى آنها روشن شده است(ولى) شما آنها را عفو كنيد و گذشت نماييد تا خداوند فرمان خودرا(در مورد جهاد) بفرستد، خداوند بر هر چيزى تواناست». (ود كثير من اهل الكتاب لويردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبين لهم الحق فاعفوا واصفحوا حتى ياتى الله بامره ان الله على كل شيئ قدير) (14)
كار حسد در وجود انسان به جايى مىرسد كه نه تنها در امور مادى كه مورد تزاحم وكشمكش بين انسانهاست اثر مىگذارد، بلكه در امور معنوى كه هيچ مزاحمتى در آن نيستو هر كس مىتواند به آن دستيابد نيز اثر مىگذارد، گاه مىشود كه انسان به خاطر لجاجتآگاهانه پا بر سر حق مىگذارد و راه سعادت را به روى خود مىبندد و در همين حال حسدسبب مىشود كه ديگران را نيز از راه سعادت باز دارد و اين راستى عجيب است.
بسيارى از مفسران گفتهاند جمله حسدا من عند انفسهم اشاره به اين است كه عامل اين كارحسدى است كه در وجود آنان ريشه دوانده و مربوط به جهل و نادانى و بىخبرى نيست، بلكههمان گونه كه در جمله بعد آمده (من بعد ما تبين لهم الحق) بعد از آگاهى از حق، راه غلطمىپيمايند!
ولى قرآن به مسلمانان دستور مىدهد كه اين حسودان را به حال خود واگذارند(چرا كهآتشى كه از حسد به جان آنها افتاده، بهترين مجازاتشان است) ولى تصور نكنند اين عفو وگذشت هميشه به همين صورت خواهد بود تا آزاد باشند هر بلايى را بر سر بندگان خداخواستند بياورند، نه، هرگز!
زمانى فرامىرسد كه يا از دنيا مىروند و به مجازات الهى گرفتار مىشوند، يا در همين دنيا،سپاه نيرومند حق، توطئههاى آنها را در هم مىكوبد.
به هر حال آيه اشاره به اين است كه مسلمانانى كه تازه در آغوش اسلام قرار گرفتهاند، تسليموسوسههاى يهود و ساير بدانديشان نشوند، چرا كه آنچه آنها مىگويند از سر حسد است، آنهااز خوشبختى مسلمانان در سايه ايمان و تقوا رنج مىبرند.
پنجمين آيه كه آيه پنجم سوره فلق است اشاره به شر حاسدان مىكند و به پيامبر اكرم(ص)دستور مىدهد كه از شر آنها به خدا پناه برد و بگويد: «به خدا پناه مىبرم از شر حسودهنگامى كه حسد بورزد». (و من شر حاسد اذا حسد)
در آغاز اين سوره به پيامبر(ص) مىگويد: «بگو: پناه مىبرم به پروردگار سپيده صبح از شرتمام مخلوقات(شرور)».
سپس به سه گروه از مخلوقات شرور اشاره مىكند كه اساس شر و عامل اصلى شرارت درجهانند:
نخست مهاجمان شرورى كه از تاريكى شب استفاده مىكنند و به انسانها در حال خواب وبيدارى حملهور مىشوند، تعبير به «غاسق» (موجود شرورى كه شب حملهور مىشود) بهخاطر آن است كه نه فقط حيوانات درنده و گزنده، شبهنگام از لانههاى خود بيرون مىآيندو زيان مىرسانند، بلكه افراد شرور و ناپاك و پليد نيز غالبا از تاريكى شب براى وصول بهمقاصد خود استفاده مىكنند.
ولى تاريكى و ظلمت در اينجا مىتواند معنى گستردهترى داشته باشد و شامل هرگونهناآگاهى و جهل و پنهانكارى شود، چرا كه راهزنان طريق حق هميشه از جهل و ناآگاهىمردم استفاده مىكنند و با نقشههاى شوم و پنهانى خود به مؤمنان پاكدل حملهور مىشوند.
سپس به شرورانى اشاره مىكند كه در گرهها مىدمند و اين تعبير اشاره به زنان وسوسهگر يامطلق وسوسهگران است كه همچون ساحران به هنگام سحر «اورادى» را مىخوانند و درگرهها مىدمند، پى در پى مطالب بىاساس خود را در گوش مردم مىخوانند تا با اينوسوسهها اراده آنان را سست كنند و به حالت ترديد بكشانند و هنگامى كه ارادهها سستشدراه براى حمله لشگر شيطان هموار مىشود.
سپس به سومين و آخرين گروه از شروران اشاره كرده، مىفرمايد: «بگو به خدا پناه مىبرم ازشر حاسدان، هنگامى كه حسد مىورزند».
از اينجا روشن مىشود كه يكى از عمدهترين عوامل تخريب و فساد در جهان، تخريب وفسادى است كه از حسودان سرچشمه مىگيرد و به اين ترتيب منابع سهگانه مهم شر وفساد(مهاجمان تاريك دلى كه از تاريكىها استفاده مىكنند و بر مردم هجوم مىآورند ووسوسهگرانى كه با تبليغات سوء خود ايمان و عقيده و پيوندهاى مردمى را سست مىكنند وحسودانى كه كارشان همواره تخريب است) در عبارات كوتاهى بيان شده و شاهد گويايى برمقصود يعنى آثار زيانبار حسد است.
توصيفى كه در آغاز آيه براى خداوند ذكر شده (برب الفلق) مىتواند اشاره به اين نكته باشدكه طوايف سهگانه شرور بالا هميشه از تاريكى جهل و اختلاف و كفر استفاده مىكنند كه اگراين تاريكى مبدل به روشنايى علم و اتحاد و ايمان شود، حربههاى آنان به كندى مىگرايد.
در ششمين آيه مورد بحثبعد از مدح و ستايش بليغى كه از انصار شده است(همانها كهپيغمبر گرامى اسلام(ص) و يارانش را به شهر خود(يثرب) دعوت كردند و با آغوش باز از آناناستقبال نمودند، با جان و دل از آنها پذيرايى كردند و امكانات خود را به پاى آنها ريختند)سخن از «تابعين» به ميان آورده(همانها كه بعد از مهاجران و انصار روى كار آمدند و خطايمان و انقلاب اسلامى را تداوم بخشيدند) مىفرمايد: «و كسانى كه بعد از آنها آمدند ومىگويند ما و برادرانمان را كه در ايمان به ما پيشى گرفتند بيامرز و در دلهايمان كينه وحسدى نسبتبه مؤمنان قرار مده! پروردگارا! تو مهربان و رحيمى». (و الذين جائوا منبعدهم يقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان و لاتجعل فى قلوبنا غلا للذينآمنوا ربنا انك رؤوف رحيم) (15)
به اين ترتيب آنها بعد از طلب آمرزش براى خود و پيشگامان در اسلام و ايمان(مهاجران وانصار) تنها چيزى را كه از خدا مىطلبند، از بين رفتن هرگونه «غل و كينه و حسد» نسبتبهمؤمنان است، چرا كه مىدانند تا اين امور از دل ريشهكن نشود، رشتههاى محبت و برادرى واتحاد هرگز محكم نخواهد شد و بدون آن به هيچ موفقيتى نايل نمىشوند.
واژه «غل» كه از «غلل» گرفته شده و به گفته «راغب» در كتاب «مفردات» در اصل به معنىچيزى است كه مخفيانه و تدريجا نفوذ مىكند و به همين جهتبه آب جارى «غلل» مىگويند،چرا كه تدريجا در ميان درختان نفوذ پيدا مىكند.
سپس به «خيانت»، «غلول» گفته شده، به خاطر اينكه نفوذى مخفيانه و تدريجى دارد و نيز به«كينه» و «حسد» كه نفوذ تدريجى مخفيانه در دل دارد، «غل» گفته مىشود.
در «لسان العرب»، حسد را نوعى «غل» مىشمرد، همان گونه كه كينه و عداوت را نيز ازمصاديق آن مىدانند.
بسيارى از مفسران نيز در تفسير غل، حسد را ذكر كردهاند، مانند فخر رازى در «التفسيرالكبير» و «مراغى» در تفسير خود و «قرطبى» در «الجامع لاحكام القرآن» در ذيل آيه موردبحث.
در هفتمين و آخرين آيه مورد بحث، سخن از صفات بهشتيان است، مىفرمايد: بعد از آنكهفرشتگان الهى به استقبال آنان مىآيند و از آنان دعوت مىكنند كه در نهايتسلامت و امنيتوارد بهشتشود: «ما هرگونه غل(حسد و كينه و عداوت) را از سينه آنها برمىكنيم، در حالىكه همه برادرند و بر تختها رو به روى يكديگر قرار دارند». (و نزعنا ما فى صدورهم من غلاخوانا على سرر متقابلين) (16)
آرى بهشتيان از هرگونه حسد و كينه و عداوت كه از صفات دوزخيان است پاكند و اگر اخوتو برادرى در ميان آنهاست و در سلامت و امنيتبه سر مىبرند به خاطر ريشهكن شدن همينامور از وجود آنها(به لطف پروردگار و در سايه اعمال پاكشان) است.
بى شك در دنيا نيز اگر خوهاى زشت، كينه و عداوت و حسد از ميان انسانها برچيده شود،زندگى مردم همچون زندگى بهشتيان خواهد شد و در امن و امان و اخوت و برادرى خواهندزيست.
نتيجه
از مجموع آنچه در آيات بالا آمد آثار فوقالعاده زيانبار حسد در زندگى فردى و اجتماعى ونكوهش شديد قرآن از آن روشن مىشود، حسد دستبرادر را به خون برادر آغشته مىكند وانسان را از مشاهده حق بازمىدارد، فضاى جامعه را تيره و تار مىكند، رشتههاى محبت راپاره مىنمايد و جهنم سوزانى در دنيا براى كسانى كه به آن آلوده هستند، به وجود مىآورد.
حسد در روايات اسلامى
در روايات اسلامى نكوهش شديدى از حسد شده به گونهاى كه در باره كمتر صفتى از صفاترذيله چنين نكوهش ديده مىشود، به عنوان نمونه كافى است كه به چند حديث زير كهگوشه كوچكى از آن احاديث است نظر بيفكنيم:
1- در حديثى از رسول خدا(ص) مىخوانيم: «الحسد ياكل الحسنات كما تاكل النار الحطب;حسد حسنات را مىخورد همان گونه كه آتش هيزم را مىخورد». (17)
تعبير بالا به خوبى نشان مىدهد كه آتش حسد مىتواند تمام خرمن سعادت انسان وحسنات او را بسوزاند و زحمات يك عمر او را بر باد دهد به گونهاى كه دستخالى از دنيا برود.
2- همين معنى به صورت شديدترى از امام باقر و امام صادق8 نقل شده است، مىفرمايند:«ان الحسد ياكل الايمان كما تاكل النار الحطب; حسد ايمان را مىخورد همان گونه كه آتشهيزم را مىخورد». (18)
آرى صفت رذيله حسد نه تنها خرمن حسنات را مىسوزاند كه خرمن ايمان را نيز خاكسترمىكند. شرح اين سخن در تحليلهاى آينده خواهد آمد.
3- در حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان(ع) آمده است: «الحسد شر الامراض; حسد بدترينبيمارى اخلاقى است». (19)
طبق اين حديث هيچ بيمارى اخلاقى بدتر از حسد نيست.
4- از همان حضرت نقل شده است كه فرمود: «راس الرذائل الحسد; سرچشمه صفات رذيلهحسد است». (20)
5- و نيز از همان حضرت در يك تعبير كنايى آمده است كه فرمود: «لله در الحسد ما اعدلهبدء بصاحبه فقتله; آفرين بر حسد! چقدر عدالتپيشه است، نخستبه سراغ صاحبش مىرودو او را مىكشد»! (21)
6- باز از همان حضرت نقل شده كه فرمود: «ثمرة الحسد شقاء الدنيا و الآخرة; ميوهرختحسد شقاوت دنيا و آخرت است»! (22)
7- در حديث ديگرى از امام صادق(ع) آمده است: «آفة الدين الحسد و العجب و الفخر; آفتدين و ايمان(سه چيز است) حسد و خود بزرگ بينى و فخرفروشى». (23)
8- امام صادق(ع) مىفرمايد: هنگامى كه موسى بن عمران(ع) با خدا مناجات مىكردچشمش به مردى افتاد كه در سايه عرش الهى قرار داشت، عرض كرد: «يا رب من هذا الذىقد اظله عرشك; خداوندا اين كيست كه عرش تو بر سر او سايه افكنده است؟!» فرمود: «ياموسى هذا ممن لم يحسد الناس على ما آتاهم الله من فضله; اى موسى! اين از كسانى استكه نسبتبه مردم در برابر آنچه خداوند از فضلش به آنها ارزانى داشته، حسد نورزيده». (24)
9- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم(ص) مىخوانيم: «ستة يدخلون النار قبل الحساب بستة;شش گروهند كه قبل از حساب الهى وارد آتش دوزخ مىشوند به خاطر شش چيز»!
«قيل يا رسول الله من هم؟; عرض كردند اى رسول خدا! آنها كيانند»؟
«قال: الامراء بالجور، و العرب بالعصبية، و الدهاقين بالتكبر، و التجار بالخيانة، و اهل الرستاقبالجهالة، و العلماء بالحسد; زمامداران به خاطر ظلم و بيدادگرى، عرب به خاطر تعصب،كدخدايان و خانها به خاطر تكبر، تجار به خاطر خيانتبه مردم، روستاييان به خاطر جهل ودانشمندان به خاطر حسد»! (25)
به اين ترتيب حسد در درجه اول بلاى بزرگ براى دانشمندان است!
10- اين بحث را با حديث ديگرى از پيامبر اكرم(ص) به پايان مىبريم(هر چند احاديث دراين زمينه بسيار است) فرمود: «انه سيصيب امتى داء الامم! قالوا: و ماذا داء الامم؟! قال: الاشرو البطر و التكاثر و التنافس فى الدنيا، و التباعد و التحاسد حتى يكون البغى، ثم يكون الهرج!; به زودى بيمارى(بزرگ) امتها، امت مرا فرامىگيرد! عرض كردند: بيمارى(بزرگ) امتهاچيست؟ فرمود: هوسرانى و عياشى و فزونطلبى، مسابقه در دنياپرستى، اختلاف و نفاق وحسد نسبتبه يكديگر و سرانجام به ظلم و ستم و سپس به هرج و مرج مبتلا مىشوند»! (26)
چند مساله مهم
با روشن شدن ديدگاه قرآن مجيد و روايات اسلامى در مورد اين رذيله اخلاقى(حسد) و عمقفاجعهاى كه از آن حاصل مىشود، به سراغ چند نكته مهم كه در اين بحثباقى مانده استمىرويم تا موضوع حسد از جوانب مختلف روشن گردد و آنها عبارتند از:
1- معنى و مفهوم حسد.
2- انگيزههاى حسد.
3- نشانهها و آثار حسد.
4- پيامدهاى فردى و اجتماعى حسد.
5- طرق درمان و پيشگيرى حسد.
1- مفهوم «حسد» و تفاوت آن با «غبطه»
بزرگان علم اخلاق در تفسير «حسد» چنين گفتهاند: «حسد» كه در فارسى از آن تعبير به«رشك» مىشود به معنى «آرزوى زوال نعمت از ديگران است، خواه آن نعمتبه حسود برسديا نرسد» بنابراين كار حسود يا ويرانگرى است، يا آرزوى ويران شدن بنيان نعمتهايى است كهخداوند به ديگران داده است، خواه آن سرمايه و نعمتبه او منتقل شود يا نه!
بنابراين بدترين نوع حسد آن است كه انسان نه فقط آرزوى زوال نعمت ديگران داشته باشدبلكه در مسير آن گام بردارد، خواه از طريق ايجاد سوء ظن و بدبينى نسبتبه محسود» يعنىكسى كه مورد حسد واقع شده استباشد يا از طريق ايجاد مانع در كار او و اين نوع حسدحاكى از خباثتشديد درونى حسودان است.
مرحله سادهتر آن است كه هدفش به چنگ آوردن آن نعمت است از طريق سلب كردن آن ازديگران گر چه اين هم از رذايل و صفات زشت است، ولى به شدت نوع قبل نيست.
باز مرحله پايينتر آن است كه تنها آرزوى سلب نعمت از ديگرى كند بى آنكه كمترين سخنىبگويد و كوچكترين گامى در اين راه بردارد.
اين حالت هرگاه بى اختيار براى انسان پيدا شود - كه گفتهاند براى بسيارى پيدا مىشود -گناهى بر او نيست، ولى اگر در اختيار انسان باشد به طورى كه از طريق مقدماتى حاصلشود و با مقدماتى از ميان برود، بى شك آن هم جزء رذايل اخلاقى است، ولى اينكه گناه دارديا نه قابل تامل است و اين تامل از آنجا ناشى مىشود كه آيا صفات زشت درونى هر چنداختيارى باشد مادام كه در عمل انسان ظاهر نشود حرام استيا تنها يك انحطاط اخلاقىمحسوب مىشود؟
به هر حال نقطه مقابل حسد «غبطه» است و آن اين است كه انسان آرزو كند كه نعمتىهمانند ديگران يا بيشتر از آنها داشته باشد، بى آنكه آرزوى زوال نعمت كسى را داشته باشد.
ولى بعضى معتقدند كه «غبطه» نيز نوعى حسد است و حتى حديثى از رسول خدا(ص) بهعنوان شاهد نقل كردهاند. (27)
اما روشن است كه اين سخن در صورتى است كه حسد را به معنى وسيعى تفسير كنيم كهمقايسه نعمتهاى خويش با ديگران را شامل شود كه در واقع يك نزاع لفظى است و معروفهمان است كه در بالا گفته شد.
به هر حال حسد صفتى است مذموم و نكوهيده در حالى كه «غبطه» نه تنها مذموميستبلكه پسنديده و مايه ترقى و پيشرفت است همان گونه كه «طريحى» در «مجمعالبحرين» ماده حسد آورده است.
در حديثى از امام صادق(ع) مىخوانيم: «ان المؤمن يغبط و لايحسد، والمنافق يحسد ولايغبط; مؤمن غبطه مىخورد، ولى حسد نمىورزد، اما منافق حسد مىورزد و غبطهنمىخورد». (28)
2- انگيزههاى حسد
مىدانيم بسيارى از صفات رذيله از يكديگر سرچشمه مىگيرند، يا به تعبير ديگر تاثيرمتقابل دارند. حسد نيز از صفاتى است كه از صفات زشت ديگرى ناشى مىشود و خود نيزسرچشمه رذايل فراوانى است!
علماى اخلاق براى حسد سرچشمههاى زيادى ذكر كردهاند: از جمله عداوت و كينه است كهموجب مىشود انسان آرزوى زوال نعمت از كسى كه مورد عداوت اوست كند.
ديگر كبر و خودبرتربينى است، به همين جهت اگر ببيند ديگران مشمول نعمتهاىبيشترى شدهاند آرزو دارد بلكه تلاش مىكند كه نعمت آنان زايل گردد تا برترى او را نسبتبهديگران به خطر نيفكند!
سوم حب رياست است كه سبب مىشود آرزوى زوال نعمت ديگران كند، تا بتواند بر آنهاحكومت نمايد; زيرا اگر امكانات او از نظر مال و ثروت و قدرت او بيش از ديگران نباشدپايههاى رياست او سست مىشود.
چهارم از اسباب حسد ترس از نرسيدن به مقاصد مورد نظر است، چرا كه گاه انسان تصورمىكند نعمتهاى الهى محدود است اگر ديگران به آن دستيابند امكان رسيدن او را به آننعمتها كم مىكنند.
پنجمين سبب احساس حقارت و خود كم بينى است، افرادى كه در خود لياقت رسيدن بهمقامات والايى را نمىبينند و از اين نظر گرفتار عقده حقارتند آرزو مىكنند ديگران هم بهجايى نرسند تا همانند يكديگر شوند!
ششمين اسباب حسد بخل و خباثت نفس است; زيرا بخيل نه تنها حاضر نيست از نعمتهاىخود در اختيار ديگران بگذارد بلكه از رسيدن ديگران به نعمتهاى الهى نيز بخل مىورزد وناراحت مىشود، آرى تنگ نظرى، كوتهبينى و رذالت طبع آدمى را به حسد مىكشاند و گاهمىشود كه همه اين امور ششگانه دستبه دست هم مىدهند و گاه دو يا سه منشا به همضميمه مىشوند و به همان نسبت، خطر حسد فزونى مىيابد.
ولى فراتر از اينها حسد ريشههايى در عقايد انسان نيز دارد، كسى كه ايمان به قدرت خدا ولطف و عنايت او و حكمت و تدبير و عدالتش دارد چگونه مىتواند حسد بورزد؟
شخص حسود با زبان حال دارد به خداوند اعتراض مىكند كه چرا فلان نعمت را به فلان كسدادى؟! اين چه حكمتى است و چه عدالتى؟! چرا به من نمىدهى؟! و نيز به زبان حالمىگويد: هرگاه خدا به ديگرى نعمتى دهد ممكن است از دادن مثل آن به من العياذ باللهعاجز باشد پس چه بهتر كه نعمت از او سلب گردد تا به من برسد!
بنابراين حسودان در واقع گرفتار نوعى تزلزل در پايههاى ايمان به توحيد افعالى پروردگار وحكمت و قدرت او هستند، چه اينكه انسانى كه به اين اصول مؤمن باشد مىداند تقسيمنعمتها از سوى خداوند حسابى دارد و بر طبق حكمتى است و نيز مىداند خداوند توانايىدارد كه بيشتر و بهتر به او ببخشد، هرگاه آنها را شايسته نعمتبداند، پس بايد كسبشايستگى كند.
به همين دليل در حديثى از زكريا(پيامبر بزرگ الهى) آمده است كه خداوند مىفرمايد:«الحاسد عدو لنعمتى، متسخط لقضائى، غير راض لقسمتى التى قسمتبين عبادى; حسوددشمن نعمت من است، او خشمگين در برابر قضا و تقدير من و ناراضى از قسمتى است كه درميان بندگانم كردهام»! (29)
شبيه همين معنى از رسول خدا(ص) نقل شده است كه مىفرمايد: خداوند به موسى بنعمران فرمود: «لاتحسدن الناس على ما آتيتهم من فضلى، و لاتمدن عينيك الى ذلك، ولاتتبعه نفسك، فان الحاسد ساخط لنعمى، ضاد لقسمى الذى قسمتبين عبادى و من يككذلك فلست منه و ليس منى!; اى موسى! هرگز در مورد آنچه به مردم از فضلم عطا كردهامحسد مورز و چشم به آنها ندوز و آنها را در دل پيگيرى نكن(و بر اين امور خرده مگير); زيراحسود نسبتبه نعمتهاى من خشمگين و مخالف تقسيمى است كه در ميان بندگانم كردهام، هر كس چنين باشد نه من از اويم و نه او از من است»! (30)
كوتاه سخن اينكه حسود در واقع پايههاى اعتقادى محكمى ندارد وگرنهىدانستحسدورزى نوعى انحراف از توحيد است.
شاعر عرب در همين زمينه مىگويد:
الا و قل لمن كان لى حاسداا تدرى على من اسات الادب؟!اسات على الله فى فعلهاذا انت لم ترض لى ما وهب!
«به حسود من بگو آيا مىدانى نسبتبه چه كسى اسائه ادب مىكنى؟ تو بى ادبى در برابرخداوند نسبتبه كارش دارى، هرگاه راضى به بخشش خدا در باره من نشوى»! (31)
3- نشانههاى حسد
اين صفت رذيله مانند بسيارى از صفات ديگر گاه آشكار و صريح است و گاه مخفى و در حالكمون، به همين دليل بايد از آثارى كه بزرگان علم اخلاق و روانكاوان براى آن ذكر كردهاند يابه تجربه دريافتهايم، آن را در مراحل اوليه بايد شناخت و پيش از آنكه در وجود انسان ريشهبدواند و مستحكم گردد به درمان آن پرداخت.
از جمله نشانههايى كه براى آن ذكر شده امور زير است:
1- هنگامى كه مىشنود نعمتى به ديگرى رسيده است، غمگين و ناراحت مىشود، هر چندآثارى از خود بروز ندهد.
2- گاه از اين مرحله فراتر مىرود و زبان به غيبت و عيبجويى مىگشايد.
3- گاه از اين هم فراتر مىرود و به دشمنى و عداوت و كارشكنى برمىخيزد!
4- گاه تنها به بىاعتنايى و بى مهرى و يا قطع رابطه از شخصى كه مورد حسد او قرار گرفتهقناعت مىكند، سعى دارد او را نبيند و سخنى از او نشنود و اگر سخنى در باره او بگويندسعى مىكند با ورود در مطالب ديگر گوينده را از ادامه سخن بازدارد، يا اگر مجبور به بيانمطلبى در باره او شود سعى مىكند صفات برجسته او را پنهان سازد و يا نسبتبه آن سكوتكند.
هر يك از اين امور مىتواند نشانهاى از بروز رذيله حسد باشد.
در احاديثى كه در منابع اهل عصمت: براى ما نقل شده است اشارات روشنى به اين معنىديده مىشود، از جمله در كلامى از اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم: «يكفيك من الحاسد انهيغتم فى وقتسرورك; براى شناختحسود همين بس كه او غمگين شود در حالى كه توشادمان هستى»! (32)
به عكس هنگامى كه زيانى به انسان برسد، شخص حسود خوشحال مىشود، همان گونه كهدر آيه 50 سوره توبه مىخوانيم: «ان تصبك حسنة تسؤهم و ان تصبك مصيبة يقولوا قد اخذناامرنا من قبل و يتولوا و هم فرحون; هرگاه نيكى به تو رسد آنها را ناراحت مىكند و اگرمصيبتى به تو رسد مىگويند: ما قبلا پيشبينى چنين مطلبى را مىكرديم و تصميم لازم راگرفتيم و باز مىگردند در حالى كه خوشحالند»!
آيات متعدد ديگرى نيز اشاره به همين گونه عكسالعملها از سوى كافران حسود دارد ازجمله آيهاى است كه در آغاز بحث گذشت كه كافران به مواهبى كه از سوى خداوند به پيغمبراكرم(ص) رسيده بود حسد مىورزيدند.
در روايات اسلامى نيز اشارات مكررى به همين مساله ديده مىشود كه حسودان هميشه اززوال نعمت محسود خوشحال مىشوند و از موفقيت او ناراحت، از جمله در حديثى ازاميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم: «الحاسد يفرح بالشرور و يغتم بالسرور; حسود از شرور وبدىها خوشحال مىشود و از سرور و خوشحالى ديگران غمگين مىگردد»! (33)
4- پيامدها و آثار سوء حسد
حسد آثار بسيار زيانبارى از نظر فردى و اجتماعى و مادى و معنوى به بار مىآورد و كمترصفتى از صفات رذيله است كه اين همه پيامدهاى سوء داشته باشد، مهمترين آنها آثار زيراست:
نخست اينكه حسود دائما ناراحت است و همين امر سبب بيمارى جسمى و روانى او مىشود،هر اندازه ديگران صاحب موفقيتبيشتر و نعمتهاى فزونتر گردند او به همان اندازه ناراحتمىشود تا آنجا كه گاه خواب و آرامش و استراحت را به كلى از دست مىدهد و بيمار و رنجور ونحيف و ضعيف مىشود، در حالى كه امكانات خوبى دارد و اگر اين رذيله را از خود دورمىساختبراى خودش زندگى آبرومند و مرفهى داشت.
در احاديث فراوانى به اين نكته اشاره شده و معصومين: نسبتبه آن هشدار دادهاند، از جملهدر حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم كه فرمود: «اسوء الناس عيشا الحسود!; بدترينمردم از نظر(آرامش در) زندگى حسود است»! (34)
همين معنى در حديث ديگرى از آن حضرت(ع) به صورت فشردهترى نقل شده كه فرمود:«لاراحة لحسود; حسود راحتى ندارد»! (35)
در تعبير ديگرى از همان حضرت مىخوانيم: «الحسد شر الامراض; حسد بدترينبيماريهاست»! (36)
و در تعبير ديگرى آمده است: «العجب لغفلة الحساد عن سلامة الاجساد; تعجب مىكنمچگونه حسودان براى سلامتى جسم خود ارزش قائل نيستند و از آن غافلند»! (37)
اين سخن را با حديث ديگرى از آن حضرت به پايان مىبريم، هر چند احاديث در اين زمينهبسيار است، فرمود: «الحسد لايجلب الا مضرة و غيظا، يوهن قلبك، و يمرض جسمك; حسدجز زيان و خشم چيزى در وجود انسان ايجاد نمىكند، حسد سبب مىشود كه قلب انسانناتوان و جسم او بيمار گردد»! (38)
ديگر اينكه زيانهاى معنوى حسد از زيانهاى مادى و جسمانى آن به مراتب بيشتر است، زيراحسد ريشههاى ايمان را مىخورد و نابود مىكند و انسان را نسبتبه عدل و حكمت الهىبدبين مىسازد، چرا كه حسود در اعماق قلبش به بخشنده نعمتها يعنى خداوند بزرگمعترض است!
در حديث معروفى از اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم: «لاتحاسدوا فان الحسد ياكل الايمانكما تاكل النار الحطب; نسبتبه يكديگر حسد نورزيد، چرا كه حسد ايمان را مىخورد همانگونه كه آتش هيزم را مىخورد»! (39)
همين معنى از بنيانگذار اسلام پيغمبر اكرم(ص) و از فرزند گراميش امام باقر(ع) نيز نقلشده است.
در حديث ديگرى كه مرحوم كلينى در كافى آورده است از امام صادق(ع) مىخوانيم: «آفةالدين الحسد و العجب و الفخر; آفت دين و ايمان، حسد و خودبينى و فخرفروشى است»! (40)
از همان امام بزرگوار(ع) نقل شده است كه فرمود: «ان المؤمن يغبط و لايحسد، و المنافقيحسد و لايغبط!; مؤمن غبطه مىخورد(و تمناى نعمتهايى شبيه ديگران مىكند ولى)حسد نمىورزد، در حالى كه منافق حسد مىورزد و غبطه نمىخورد»! (41)
از اين حديثبه خوبى استفاده مىشود كه حسد با روح ايمان سازگار نيست و هماهنگ بانفاق است.
در بحثهاى گذشته نيز در حديث قدسى خوانديم كه خداوند به موسى بن عمران فرمود:«از حسد بپرهيز كه حسود نسبتبه نعمتهاى من خشمگين است و با قسمت من در ميانبندگانم مخالف مىباشد»!
سومين اثر زيانبار ديگر حسد اين است كه حجاب ضخيمى در برابر معرفت و شناختحقايقمىافكند، چرا كه حسود نمىتواند نقطههاى قوت محسود را ببيند هر چند استاد و مربى وبزرگ او باشد، بلكه دائما چشم او در پى جستجو براى نقاط ضعف است و اى بسا به خاطرحسد، خوبى را بدى و نقاط قوت را ضعف بپندارد و از آنها دورى كند. به همين دليل ازاميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم: «الحسد حبس الروح; حسد روح انسان را زندانى مىكند واز درك حقايق باز مىدارد». (42)
چهارمين اثر زيانبار حسد اين است كه انسان دوستان خود را از دست مىدهد، زيرا هر كسداراى نعمتى است كه احيانا ديگرى ندارد و اگر انسان داراى صفت رذيله حسد باشد طبعانسبتبه همه مردم حسد مىورزد و همين امر سبب مىشود كه افراد از او دورى كنند وپيوندهاى محبت ميان او و ديگران گسسته شود.
شاهد اين سخن كلام پربارى است كه از اميرمؤمنان على(ع) نقل شده كه فرمود: «الحسود لاخلة له; حسود، دوستى ندارد». (43)
پنجمين اثر سوء حسد آن است كه انسان را از رسيدن به مقامات والا بازمىدارد به گونهاى كهشخص حسود هرگز نمىتواند از مديريتبالايى در جامعه برخوردار شود چرا كه حسد،ديگران را از گرد او پراكنده مىكند و كسى كه داراى قوه دافعه است هرگز به بزرگى نمىرسد.
شاهد اين سخن گفتار ديگرى از على(ع) است كه فرمود: «الحسود لايسود; حسود هرگز بهسيادت و بزرگى نمىرسد». (44)
ششمين اثر بسيار منفى حسد آلوده شدن به انواع گناهان ديگر است، زيرا حسود براىرسيدن به مقصد خود يعنى زايل كردن نعمت از ديگران، به انواع گناهان مانند ظلم و غيبتو تهمت و دروغ و سعايت و غير آن متوسل مىشود و تمام نيروى خود را به كار مىگيرد تامحسود را به زمين زند لذا از هر وسيله نامشروعى براى وصول به اين مقصد نامشروع كمكگيرد.
باز شاهد اين سخن، كلام نورانى ديگرى از اميرمؤمنان على(ع) است كه فرمود: «الحسودكثير الحسرات، و متضاعف السيئات; حسود بسيار حسرت و اندوه دارد و گناهانش پيوستهافزوده مىشود»! (45)
هفتمين بدبختى حسود اين است كه پيش از آنكه به «محسود» زيان برساند به خودش ضررمىزند، چرا كه قبل از هر چيز خودش را گرفتار ناراحتى روح و جسم و عذاب دنيا و عقبىمىسازد.
در احاديث اسلامى به اين حقيقت اشاره شده، امام صادق(ع) در حديثى مىفرمايد: «الحاسدمضر بنفسه قبل ان يضر بالمحسود، كابليس اورث بحسده بنفسه اللعنة، و لآدم(ع) الاجتباء والهدى...; حسود پيش از آنچه مىتواند به «محسود» ضرر برساند به خويشتن زيان مىرساند،مانند ابليس كه با حسدش لعنتبراى خود آفريد و براى آدم برگزيدگى و هدايت». (46)
5- مراتب حسد
بزرگان علم اخلاق براى «حسد» مراحل مختلفى ذكر كردهاند از جمله دو مرحله كاملا متمايززير:
1- وجود حسد در درون دل و در اعماق روح، به گونهاى كه انسان آن را كنترل كند و اثرشدر گفتار و رفتار او ظاهر نگردد.
2- وجود حسد در درون به گونهاى كه از كنترل او خارج شود و با سخنان و اعمال شيطانىبروز كند و براى انتقامگيرى از محسود و زوال نعمت او تلاش كند.
از بعضى روايات استفاده مىشود كه همه(يا غالب) مردم رگههاى حسد در درون جانشانوجود دارد، ولى تا آن را در گفتار و رفتار خود ظاهر نكنند، گناهى بر آنان نوشته نمىشود!
از جمله در حديثى از پيغمبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمود: «ثلاث لاينجو منهن احد: الظن،و الطيرة، و الحسد، و ساحدثكم بالمخرج من ذلك، اذا ظننت فلاتحقق، و اذا تطيرت فامض،و اذا حسدت فلاتبغ; سه چيز است كه هيچ كس از آن رهايى نمىيابد:
گمان بد، فال بد و حسد و من راه نجات از آنها را براى شما بازگو مىكنم، هنگامى كه گمانبد در باره كسى بردى، ترتيب اثر به آن نده و هنگامى كه فال بد زدى اعتنا مكن و به كار خودادامه بده و هنگامى كه به كسى حسد پيدا كردى ستم مكن(و در گفتار و اعمال با حسدهماهنگ مشو)»! (47)
در حديث ديگرى آمده است: «قل من ينجو منهن; كمتر كسى از اين سه صفت نجاتمىيابد»! (48)
از اين تعبير استفاده مىشود كه اين حكم عمومى نيست و انبياء و اولياء را شامل نمىشود،چرا كه اگر آنها در ظاهر و باطن از حسد پاك نشوند هرگز به آن مقامات والاى روحانى ومعنوى نمىرسند، به همين دليل حديثى را كه مىگويد: «هيچ كس از حسد خالىيستحتى انبياء» به عنوان محسود واقع شدن تفسير كردهاند، يعنى حسودان در برابر همهكس حتى پيامبران الهى ظاهر مىشوند كه نسبتبه مقامات آنها حسد مىورزند.
به هر حال، در اينكه صفتحسد از رذايل اخلاقى استخواه به مرحله ظهور و بروز برسد يا نهشكى نيست، سخن در اين است كه آيا اگر به مرحله ظهور و بروز نرسد گناه و عقوبتى بر آننوشته مىشود يا نه؟ ظاهرا دليلى بر گناه بودن آن در مرحله عدم ظهور و بروز نداريم، هرچند صفت نكوهيدهاى است.
ولى مرحوم «نراقى» در «معراج السعادة» در اين زمينه مىگويد: «هر گاه حسد آدمى را بهافعال و گفتار ناپسند وادار كند تا زبان به غيبت و بدگويى بگشايد و... گناه كرده، همچنين اگراز اظهار و ابراز آن خويشتندارى نمايد و از رفتار و گفتارى كه دلالتبر حسد نمايد پرهيزكند، ولى در باطن زوال نعمت محسود را طالب و به درد و رنج او راغب باشد و از اين نظراحساس ناراحتى نكند و بر خود خشمگين نباشد باز گناه كرده است». (49)
ولى ظاهرا دليلى بر حرام بودن قسم دوم وجود ندارد.
به اين ترتيب مرحله عدم ظهور و بروز باز دو حالت دارد: حالتى كه صاحبش از وجود آنناراحت نباشد و در رفع آن نكوشد بلكه در درون با آن هماهنگ گردد و حالتى كه چنيننباشد، گناه بودن حالت اول بعيد به نظر نمىرسد هر چند دليل قاطعى بر آن نداريم.
6- درمان حسد
همان گونه كه از بحثهاى پيشين استفاده شد «حسد» از بيمارىهاى خطرناك اخلاقىاست كه اگر انسان به درمان آن نپردازد دين و دنياى او را تباه مىكند.
درمان اين بيمارى اخلاقى مانند درمان صفات رذيله ديگر است كه بر دو اساس استوارمىباشد.
1- طرق علمى.
2- طرق عملى.
در قسمت «علمى» شخص حسود بايد روى دو چيز مطالعه و دقت كند يكى پيامدها و آثارويرانگر حسد از نظر روح و جسم و ديگر ريشهها و انگيزههاى پيدايش حسد.
همان گونه كه شخص معتاد به يك اعتياد خطرناك، مانند اعتياد به هروئين، بايد سرانجامكار معتادان را بررسى كند و ببيند آنها چگونه سلامت و تندرستى خود را از دست داده و زنو فرزند و حيثيت اجتماعى آنها بر باد مىرود و با دردناكترين وضعى در جوانى جانمىسپارند و نه تنها كسى از مرگ آنها ناراحت نمىشود بلكه مرگ او را سعادتى براى خانوادهو فاميل و دوستانش مىشمرند! همينطور «حسود» بايد بينديشد كه اين بيمارى اخلاقى بهزودى جسم او را بيمار مىكند، مانند خوره روح او را مىپوساند و مىخورد و از بين مىبرد،خواب و آرامش را از او سلب مىكند و هالهاى از غم و اندوه هميشه اطراف قلب او را گرفتهاست و از آن بدتر اينكه مطرود درگاه خدا مىشود و به سرنوشتى همچون ابليس و قابيلگرفتار مىآيد و تازه با همه اينها نيز نمىتواند به مقصود خود يعنى زوال نعمت محسود برسد!
بى شك مرور بر اين آثار و پيامدها و بررسى مكرر احاديث نابى كه در اين زمينه آمده و دربخشهاى گذشته به آن اشاره شد، تاثير بسيار مثبتى در درمان اين بيمارى اخلاقى دارد.
«حسود» بايد بينديشد، اگر مواد مخدر سلامت روح و جسم را بر هم مىزند و مرگ زودرس وورقتبار را به استقبال او مىفرستد، او نيز علاوه بر بيمارىهاى جسمى و روانى، آخرت خودرا هم از دست مىدهد، چرا كه عملا به حكمتخدا اعتراض مىكند و در پرتگاه شرك و كفرسقوط مىنمايد، اينها از يك سو.
از سوى ديگر در باره انگيزههاى حسد بايد بينديشد و ريشههاى آن را يكى پس از ديگرىقطع نمايد، اگر دوستان ناباب و وسوسههاى آنها او را به اين وادى كشانده استبا آنها قطعرابطه كند و هرگاه تنگنظرى و بخل سرچشمه اين رذيله اخلاقى شده، به مداواى آنهابرخيزد، اگر ضعف ايمان و عدم آشنايى به توحيد افعالى خداوند او را در اين گرداب پرتابكرده استبه تقويت مبانى ايمان و توحيد بپردازد و هرگاه ناآگاهى از استعدادهاى خويش وظرفيتهايى كه براى ترقى و پيشرفت در وجود اوست، او را گرفتار عقده حقارت و به دنبالآن حسد نموده استبه درمان آن رو آورد و در سايه توكل به خدا و اعتماد به نفس، عقدهحقارت را بگشايد و رذيله حسد را از خود دور سازد.
چه بهتر اينكه «حسود» عصاره و خلاصهاى از اين امور را در صفحه يا صفحاتى بنويسد و هرچند روز يك بار بر آن مرور كند و حتى با صداى بلند آن را براى خودش در تنهايى جملهجمله بخواند و پيرامون آن بينديشد و مخصوصا روى رواياتى كه در اين زمينه از معصومين:رسيده و در بحثهاى گذشته به آن اشاره شد تكيه كند، بى شك هر حسودى اين برنامه را بهطور جدى دنبال كند در مدت كوتاهى نتيجه خواهد گرفت، روح و جسم خود را تدريجا ازشر حسد رهايى مىبخشد و افقهاى روشنى از سلامت و سعادت در برابر او نمايان مىگردد.
مخصوصا «حسود» بايد روى اين نكته كاملا فكر كند كه اگر وقت و نيرويى را كه او براى زوالنعمت از محسود به كار مىگيرد صرف پيشرفتخودش كند چه بسا از او جلو بيفتد.
به تعبير ديگر بايد انگيزههاى حسد را به انگيزههاى غبطه تبديل كند و نيروهاى ويرانگر رابه نيروهاى سازنده مبدل سازد.
اين معنى در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) نقل شده كه فرمود: «احترسوا من سورة الجمدو الحقد و الغضب و الحسد و اعدوا لكل شىء من ذلك عدة تجاهدون بها من الفكر فى العاقبةو منع الرذيلة و طلب الفضيلة; خود را از شدت بخل و كينه و غضب و حسد در امان داريد وبراى مبارزه با هر يك از اين امور وسيلهاى آماده سازيد، از جمله تفكر در عواقب سوء اينصفات رذيله و راه درمان و طلب فضيلت از اين طريق»! (50)
اما از نظر «عملى»، مىدانيم: تكرار يك عمل تدريجا تبديل به يك عادت مىشود و ادامهعادت تبديل به ملكه و صفت درونى مىگردد، اگر حسود به جاى اينكه براى در هم شكستناعتبار و شخصيت فردى كه مورد حسدش قرار گرفته به تقويت موقعيتخود بپردازد، به جاىغيبت و مذمتش او را به خاطر صفات خويش مدح و ستايش كند و به جاى تلاش در تخريبزندگى مادى او خود را آماده اعانت و همكارى با او نمايد، تا مىتواند از او سخن بگويد، تاممكن است نسبتبه او محبت كند و تا آنجا كه در اختيار اوستخير و سعادت او را بطلبد و بهديگران نيز همين امور را توصيه كند، به يقين تكرار اين كارها تدريجا آثار رذيله حسد را ازروح او مىشويد و نقطه مقابل آن كه «نصح» و «خيرخواهى» استبا يك دنيا نور و صفا وروحانيت جانشين آن مىگردد.
علماى اخلاق به افراد ترسو براى از ميان بردن اين رذيله اخلاقى توصيه مىكنند كه درميدانهايى كه ورود در آن شجاعت فراوان مىخواهد گام بگذارند و اين كار را بر خود تحميلكنند تا تدريجا ترس آنها بريزد و شجاعتبه صورت عادت و حالت در آيد و سپس ملكه گردد.
همين گونه حسود بايد با استفاده از ضد آن به درمان پردازد كه درمان هر بيمارى دارويىاست كه از ضد آن تشكيل يافته است!
در حديثى از پيامبر اكرم(ص) مىخوانيم: «اذا حسدت فلاتبغ; هنگامى كه نسبتبه كسىحسد پيدا كردى بر طبق آن عمل نكن و بر او ستمى روا مدار». (51)
و در حديث ديگرى از امير مؤمنان آمده است كه فرمود: «ان المؤمن لايستعمل حسده;مؤمن حسد خود را به كار نمىگيرد». (52)
از جمله امورى كه در درمان حسد بسيار مؤثر است راضى به رضاى حق بودن و تسليم دربرابر اراده او شدن و قانع به زندگى خويش گشتن است، در حديثى از اميرمؤمنان مىخوانيم: «من رضى بحاله لم يعتوره الحسد; كسى كه به آنچه دارد راضى باشد حسد دامان او رانمىگيرد». (53)
7- نصح و خيرخواهى
نقطه مقابل حسد، «نصح» و خيرخواهى است، به اين معنى كه نه تنها انسان خواهان زوالنعمت از ديگران نباشد بلكه طالب بقاى نعمت و افزون شدن آن براى همه نيكان و پاكانگردد، يا به تعبيرى ديگر آنچه از خير و خوبى و سعادت معنوى و مادى براى خويشمىخواهد براى ديگران نيز بطلبد و اين يكى از فضايل معروف است كه در آيات قرآن وروايات اسلامى به آن اشاره شده است.
پيامبران الهى خيرخواهان امتها بودند و يكى از صفات بارز آنها همين موضوع بود. قرآنمجيد از زبان «نوح» شيخ الانبياء چنين نقل مىكند كه به قوم خود فرمود: «ابلغكم رسالاتربى و انصح لكم و اعلم من الله ما لاتعلمون; رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مىكنم وخيرخواه شما هستم و از خداوند چيزهايى(از لطف و مرحمت و عنايت) مىدانم كه شمانمىدانيد». (54)
در اينجا بعد از مساله ابلاغ رسالتسخن از نصح و خيرخواهى امتبه ميان آمده كه نقطهمقابل حسد و بخل و خيانت است.
همين معنى با تفاوت مختصرى در مورد پيامبر بزرگ خدا هود آمده است آنجا كه مىگويد:«ابلغكم رسالات ربى و انا لكم ناصح امين; رسالتهاى پرودگارم را به شما ابلاغ مىكنم و منخيرخواه امينى براى شما هستم». (55)
همين معنى در باره حضرت صالح(اعراف،79) و حضرت شعيب(اعراف،93) وارد شده است.
بديهى استخيرخواهى منحصر به اين چهار بزرگوار نبوده بلكه همه انبياى الهى و اولياءمعصومين اين ويژگى را داشتند و پيروان راستين آنان نيز بايد خيرخواه ديگران باشند، نهحسود باشند و نه بخيل.
در حديث پر معنايى از پيامبر اكرم نقل شده است كه در باره مردى از طايفه انصار شهادتداد كه او از اهل بهشت است، هنگامى كه در باره زندگى اين مرد بهشتى تحقيق كردندعبادت زيادى در او مشاهده نكردند، بلكه ديدند شب هنگام كه به بستر استراحت مىرود يادخدا مىكند و سپس به خواب مىرود تا موقع نماز صبح، مشاهده اين وضع موجب سؤال ازخودش شد، او در جواب گفت: «ما هو الا ما ترون غير انى لااجد على احد من المسلمين فىنفسى غشا و لا حسدا على خير اعطاه الله اياه; وضع من همان است كه ديديد، ولى منسبتبه هيچ كس از مسلمانان كه خدا نعمتى به او بخشيده در دل خود نه خيانتى مىبينم ونه حسدى(بلكه من خيرخواه همه هستم و از نعمتهاى آنها خوشحالم)»! (56)
در حديث ديگرى آمده است كه پيامبر اكرم فرمود: «ان اعظم الناس منزلة عندالله يومالقيامة امشاهم فى ارضه بالنصيحة لخلقه; بلند مقامترين مردم در پيشگاه خداوند در قيامتكسى است كه از همه بيشتر تلاش در خيرخواهى مردم كرده است». (57)
در روايت ديگرى از همان حضرت(ص) ميزان و معيارى براى خيرخواهى بيان شده و آن ايناست كه از منافع ديگران به اندازه منافع خويش دفاع كند فرمود: «لينصح الرجل منكم اخاهكنصيحته لنفسه; بايد هر كدام از شما نسبتبه برادر مؤمن خود خيرخواه باشد به هماناندازه كه نسبتبه خويش خيرخواه است»! (58)
واژه «نصح» و «نصيحت» گر چه در زبان روز مره فارسى ما معمولا به معنى اندرز به كار مىرودولى در لغت عرب چنين نيست، بلكه مفهوم وسيع و گستردهاى دارد.
«راغب» در كتاب «مفردات» مىگويد: «نصح و نصيحت» هر كار و هر سخنى است كه در آنمصلحت ديگرى باشد و اين واژه در اصل به معنى خلوص و اخلاص است. به همين دليلعسل خالص را «ناصح» مىگويند، كار خياط را هم نصح مىنامند به خاطر اصلاح كردنپارچهاى كه به او داده شده است و از آنجا كه شخص خيرخواه از روى خلوص و اخلاص دراصلاح كار ديگران مىكوشد، واژه نصح و نصيحت در باره او به كار مىرود و اصولا هر چيزىكه خالص و صاف باشد خواه در سخن يا عمل و در امور مادى يا معنوى، واژه «نصح» بر آناطلاق مىشود.
بنابراين هنگامى كه در بحثهاى اخلاقى سخن از نصيحتبه ميان مىآيد مقصود ترك هرگونه حسد، كينه، بخل و خيانت است.
پىنوشتها:
1- مائده،27.
2- مائده، 28.
3- مائده، 30.
4- تفسير قرطبى، جلد3، صفحه2133.
5- مائده، 31.
6- نورالثقلين، جلد 1، صفحه616.
7- تفسير نورالثقلين، جلد 1، صفحه 610، حديث 125.
8- يوسف، 4.
9- همان سوره، 5.
10- تفسير برهان، جلد 2، صفحه2433; تفسير ابوالفتوح رازى، جلد6، صفحه 341.
11- يوسف، 8.
12- يوسف،9.
13- نساء، 54.
14- بقره،109.
15- حشر، 10.
16- حجر،47.
17- المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه 325.
18- اصول كافى، جلد 2، صفحه306، حديث 1 و 2.
19- غررالحكم، شرح فارسى، جلد 1، صفحه 91.
20- همان.
21- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 1، صفحه316; بحارالانوار، جلد 70، صفحه 241.
22- غررالحكم.
23- المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه327.
24- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 275.
25- المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه327.
26- همان مدرك، صفحه326.
27- به لسان العرب و التحقيق فى كلمات القرآن الحكيم مراجعه شود.
28- اصول كافى، جلد 2، صفحه307، حديث7.
29- المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه326.
30- اصول كافى، جلد 2، صفحه307.
31- سفينة البحار، ماده حسد.
32- سفينة البحار، ماده حسد(اين احتمال در تفسير روايت نيز داده شده كه اين مجازاتبراى حسود بس كه او غمگين مىشود در حالى كه تو شادمان هستى).
33- الغرر، 1474.
34- تصنيف غررالحكم، صفحه 300 و 301; شرح غررالحكم، 2931.
35- بحار الانوار، جلد 70، صفحه256.
36- شرح غررالحكم، 331.
37- بحارالانوار، جلد 70، صفحه256.
38- بحارالانوار، جلد 70، صفحه256.
39- تصنيف غررالحكم، ص 300; شرح غرر،10376.
40- اصول كافى، جلد 2، صفحه307.
41- همان مدرك.
42- شرح غررالحكم، شماره 371.
43- شرح غررالحكم، 885.
44- غررالحكم،1017.
45- تصنيف الغرر، صفحه 301; شرح غررالحكم، 1520.
46- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 255.
47- محجة البيضاء، جلد 5، صفحه 325.
48- همان مدرك.
49- معراج السعادة، صفحه429.
50- تصنيف غررالحكم، صفحه 300، شماره6806.
51- تحف العقول، صفحه 50.
52- بحارالانوار، جلد 55، صفحه323، حديث 12; كافى، جلد 8، صفحه 108.
53- تصنيف غررالحكم، صفحه 300، شماره 6808.
54- اعراف، 62.
55- همان، 68.
56- محجة البيضاء، جلد 5، صفحه 325.
57- اصول كافى، صفحه 28، حديث 5 و 4.
58- همان مدرك.