تكبر در روايات اسلامى
در منابع حديث، روايات زيادى در باره مذمت كبر و تفسير حقيقت آن و علاج و آثار آن آمدهاست، كه نقل همه آنها در اين مختصر نمىگنجد، ولى از آنها گلچينى در هر قسمت كرده، درذيل از نظر خوانندگان عزيز اين بحث مىگذرانيم:
1- در حديثى از رسول خدا(ص) مىخوانيم: «اياكم و الكبر فان ابليس حمله الكبر على انلايسجد لآدم; از تكبر بپرهيزيد كه ابليس به خاطر تكبر از سجده كردن بر آدم خوددارىكرد(و براى هميشه مطرود درگاه الهى شد)». (26)
2- همين معنى به تعبير ديگرى در خطبههاى نهجالبلاغه آمده است، در خطبه قاصعه كهبخش عظيمى از آن در باره «تكبر ابليس» و پيامدهاى آن مىباشد مىخوانيم: «فاعتبروا بماكان من فعل الله بابليس اذ احبط عمله الطويل و جهده الجهيد... عن كبر ساعة واحدة فمن ذابعد ابليس يسلم على الله بمثل معصيته; عبرت بگيريد از كارى كه خدا با ابليس كرد; زيرااعمال طولانى و كوششهاى فراوان او را(در مسير عبادت و بندگى خدا) به خاطر ساعتىتكبر نابود ساخت، چگونه ممكن است كسى بعد از ابليس همان گناه را مرتكب شود، ولىسالم بماند»؟! (27)
تعبيرات كوبنده فوق به خوبى نشان مىدهد كه تكبر و خودخواهى حتى در لحظات كوتاهچه پيامدهاى خطرناكى را دارد و چگونه همچون آتش سوزان مىتواند حاصل يك عمرطولانى اعمال صالحه را بسوزاند و خاكستر كند و شقاوت ابدى و عذاب جاويدان را نصيبصاحبش سازد.
3- در حديث ديگرى از همان حضرت(ع) مىخوانيم: «احذر الكبر فانه راس الطغيان ومعصية الرحمن; از تكبر بپرهيزيد كه سرآغاز طغيانها و معصيت و نافرمانى خداوند رحماناست»! (28)
حديثبالا اين واقعيت را روشن مىسازد كه سرچشمه بسيارى از گناهان مساله كبر و خودبرتربينى است.
4- در حديث ديگرى از امام باقر(ع) مىخوانيم: «ما دخل قلب امرء شئ من الكبر الا نقصمن عقله مثل ما دخله من ذلك! قل ذلك او كثر; در قلب هيچ انسانى چيزى از كبر واردنمىشود مگر اينكه به همان اندازه از عقلش كاسته خواهد شد، كم باشد يا زياد»! (29)
5- در اصول كافى از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود: «اصول الكفر ثلاثة، الحرص والاستكبار و الحسد، فاما الحرص فان آدم حين نهى عن الشجرة حمله الحرص على ان اكلمنها، واما الاستكبار فابليس حيث امر بالسجود لآدم فابى، واما الحسد فابنا آدم، حيث قتلاحدهما صاحبه; ريشههاى كفر(منظور از كفر در اينجا عصيان و نافرمانى خدا به معنى اعماست) سه چيز مىباشد: حرص و تكبر و حسد.
اما «حرص» به خاطر آن است كه هنگامى كه آدم از خوردن شجره ممنوعه نهى شد، حرص اورا وادار كرد كه از آن بخورد و اما استكبار، نمونه آن ابليس بود كه مامور به سجده براى آدمشد، ولى او سرپيچى كرد، اما حسد، در مورد فرزند آدم ظاهر گشت و سبب شد كه يكىديگرى را به قتل برساند». (30)
بنابراين نخستين گناهان در روى زمين از اين سه نشات گرفت.
6- در حديث ديگرى از امام باقر و امام صادق8 چنين آمده است: «لايدخل الجنة من فىقلبه مثقال حبة من خردل من كبر; كسى كه در قلبش به اندازه سنگينى دانه خردلى از كبرباشد هرگز داخل در بهشت نخواهد شد»! (31)
7- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم: «اقبح الخلق التكبر; زشتتريناخلاق(بد) تكبر است»! (32)
با اينكه احاديث در كتب اسلامى در اين زمينه بسيار فراوان است، ولى همين چند حديث كهدر آمد به قدر كافى گوياست و زشتى فوقالعاده اين صفت رذيله را روشن مىسازد.
در اين احاديث كبر سرچشمه گناهان ديگر و نقصان عقل و بر باد رفتن سرمايههاى سعادت وزشتترين رذايل اخلاقى و سبب محروم شدن از ورود در بهشتشمرده شده است. كه هر يكاز اين امور به تنهايى مىتواند عامل مؤثر بازدارندهاى بوده باشد و نشان دهد كه تا چه حداين صفت مذموم در انحطاط مقام انسانى و مقام مؤمن مؤثر است.
تكبر در منطق عقل
اضافه بر آيات و روايات، «تكبر و استكبار» از نظر منطق عقل نيز بسيار نكوهيده است، چراكه همه انسانها بندگان خدا هستند و هر كس در وجود خود استعدادها و نقطههاى روشن ومثبتى دارد، همه از يك پدر و مادر آفريده شدهاند و همه از نظر آفرينش يكسانند، دليلىندارد كه انسانى خود را از ديگرى برتر بشمرد و به او فخرفروشى كند و او را تحقير نمايد!گيرم خداوند موهبتى به او داده باشد اين موهبتبايد سبب شكر و تواضع گردد نه سبب كبرو غرور.
زشتى اين صفت از بديهيات كه هر كس وجدان بيدارى داشته باشد به آن اعتراف مىكند بههمين دليل افرادى كه به هيچ مذهبى پايبند نيستند تكبر و خود برتربينى را ناخوشمىدارند و آن را از زشتترين صفات مىشمرند.
در واقع بخش مهمى از مساله حقوق بشر كه بوسيله جمعى از متفكران غير مذهبى تنظيمشده نيز ناظر به مساله مبارزه با استكبار است، هرچند در عمل گاه نتيجه معكوس دادهاست و به صورت ابزارى در دست مستكبران براى كوبيدن ديگران در آمده است.
اصولا چگونه انسان مىتواند رداى تكبر را بر دوش بيفكند، در حالى كه به گفته اميرمؤمنانعلى(ع) در آغاز نطفه(بى ارزشى) بود و سرانجام مردار(متعفنى) مىشود و درون وجود اومملو از آلودگىهاست! (33)
انسانى كه آنقدر ضعيف و ناتوان است كه يك پشه ناچيز او را آزار مىدهد و حتى كوچكتر ازپشه يعنى ميكروبى كه با چشم هرگز ديده نمىشود، او را بيمار مىسازد و در بستر بيمارىمىافكند، انسانى كه از مختصر گرمى هوا بىطاقت مىشود و از مختصر سرما رنج مىبرد،اگر باران نيايد بيچاره است، اگر كمى بيش از حد ببارد باز هم بيچاره است، كمى فشار خوناو بالا مىرود حيات او به خطر مىافتد و كمى پايين مىآيد باز جانش در خطر است! ازسرنوشتخويش در يك ساعت آينده با خبر نيست و لحظه پايان عمر خود را هرگز نمىداند،نزديكترين دوستانش گاه قاتل او مىشوند و عزيزترين عزيزانش، دشمن جان او مىگردند،آبى كه مايه حيات اوست گاه موجب مرگ او مىشود و نسيمى كه به او حيات و نشاطمىبخشد اگر كمى سريعتر بوزد مبدل به تندبادى مىشود كه خانه و كاشانهاش را بر سرشويران مىكند.
از امورى كه نشانه ناتوانى فوقالعاده انسان استبيماريهايى است كه دامن او را مىگيرد وغالبا از ميكروبها و ويروسها كه موجودات بسيار كوچكى هستند كه از خردى به چشم ديدهنمىشوند ناشى مىگردد و انسانهاى نيرومند و قوىپيكر و قهرمان را به زانو در مىآورد!
بيمارى وحشتناك سرطان كه در عصر و زمان ما بيشترين كشتار را مىكند و تلاش و كوشششبانهروزى هزاران دانشمند و صرف ميلياردها پول براى درمان آن به جايى نرسيده است ازكجا سرچشمه مىگيرد؟ از اينكه يك سلول كوچك بدن كه تنها با ذرهبين قابل رؤيت استبهطغيان و استكبار برمىخيزد و بدون هيچگونه نظم و برنامهاى شروع به تكثير مثل مىكند،به گونه تصاعدى افزايش مىيابد و در زمان كوتاهى تشكيل غده سرطانى مىدهد.
بسيارى از فرماندهان بزرگ و سران زورمند جهان را كه داراى ارتشهاى عظيمى بودهاندهمين بيمارى از پاى در آورده است، يعنى ارتش عظيم ميليونى آنها نتوانسته است جلوسركشى يك سلول كوچك را بگيرد!
آرى چنين است ضعف و ناتوانى ذاتى انسان، با اين حال چگونه مىتواند دعوى بزرگى كند ولباس استكبار بر تن بپوشد، عظمت و بزرگى تنها از آن خداست و غير او ضعيف و ناتوانند!
اين سخن را با حديثى از اميرمؤمنان على(ع) كه اين بحث منطقى را به صورت فشرده و زيبابيان فرموده استبه پايان مىبريم:
«مسكين بن آدم مكتوم الاجل، مكنون العلل، محفوظ العمل، تؤلمه البقة و تقتله الشرقة، وتنتنه العرقة; بيچاره فرزند آدم، سرآمد زندگيش نامعلوم، عوامل بيماريش ناپيدا وكردارش(نزد خدا و در نامه اعمالش) محفوظ است، پشهاى او را آزار مىدهد، مختصر آبى ياغذايى گلوگيرش مىشود و او را مىكشد و مختصر عرقى او را متعفن و بدبو مىسازد»! (34)
آيا با اين حال سزاوار استخود را بزرگ ببيند و به ديگرى فخرفروشى كند؟
نكتهها
در اينجا مسائل مهمى باقى مانده است كه تحت نه عنوان تشريح مىشود.
1- تعريف و حقيقت تكبر
بزرگان اخلاق گفتهاند: اساس تكبر اين است كه انسان از اينكه خود را برتر از ديگرى ببينداحساس آرامش كند، بنابراين تكبر از سه عنصر تشكيل مىشود: نخست اينكه براى خودمقامى قائل شود، ديگر اينكه براى ديگرى نيز مقامى قائل شود و در مرحله سوم مقام خود رابرتر از آنها ببيند و احساس خوشحالى و آرامش كند.
از همين رو گفتهاند تكبر(خود برتربينى) با عجب(خود بزرگ بينى) تفاوت دارد، در عجبهيچ گونه مقايسهاى با ديگرى نمىشود، بلكه انسان به خاطر علم يا ثروت يا قدرت و يا حتىعبادت، خود را بزرگ مىبيند، هر چند فرضا كسى جز او در جهان نباشد، ولى در تكبر حتماخود را با ديگرى مقايسه مىكند و برتر از او مىبيند.
واژه «كبر و تكبر» گاه به آن حالت نفسانى كه در بالا اشاره شد گفته مىشود و گاه به عمل ياحركتى كه ناشى از آن است، مثلا چنان مىنشيند يا راه مىرود و سخن مىگويد كه نشانمىدهد خود را برتر از همه اطرافيانش مىبيند، اين اعمال و حركات را نيز تكبر مىنامند كهريشه اصليش همان حالتباطنى و درونى است.نشانههاى تكبر، بسيار زياد است، از جملهاينكه افراد متكبر انتظارات زيادى از مردم دارند، انتظار دارند ديگران به آنها سلام كنند،كسى پيش از آنها وارد مجلس نشود، هميشه در صدر مجلس جاى گيرند، مردم در برابر آنهاكوچكى كنند، كسى از آنان انتقاد نكند و حتى پند و اندرز نگويد، همه براى آنها امتيازىقائل شوند و حريمى نگه دارند، مردم در برابر آنها دستبه سينه باشند و هميشه از عظمتآنان سخن بگويند.
بديهى است ظهور و بروز اين حالات تابع درجه شدت و ضعف تكبر است، در بعضى همه ايننشانهها ظاهر مىشود و در بعضى قسمتى از اينها!
اين حالات و حركات ريشههاى درونى دارد، گاه بسيار ضعيف و پنهان استبه طورى كهممكن است افراد در برخوردهاى نخستين هرگز متوجه آن نشوند و حتى اين صفت مذموم رابا نقطههاى مثبت و قوت(مانند اعتماد به نفس و بزرگى شخصيت) اشتباه كنند و گاه بهقدرى آشكار است كه هر كس از دور متوجه آن مىشود.
2- شاخههاى تكبر
در اينجا مفاهيم متعددى وجود دارد كه گاه تصور مىشود همه با هم مترادف و يكسانند درحالى كه تفاوتهاى ظريفى با هم دارند هر چند ريشه همه آنها به «تكبر» باز مىگردد، ولى اززاويههاى مختلف به آن نگاه مىشود.
«خود برتربينى»، «خود محورى»، «خودخواهى»، «برترى جويى» و «فخرفروشى»، همه ازمفاهيمى هستند كه ريشه آنها «تكبر» است، هر چند از زواياى مختلف ديده مىشود.
كسى كه صرفا خود را بالاتر از ديگران مىبيند، «خود برتربين» است.
كسى كه به خاطر اين خود برتربينى سعى دارد در همه جا و در همه كارهاى اجتماعى همهچيز را قبضه كند، «خود محور» است.
كسى كه سعى دارد در مسائل اجتماعى مخصوصا به هنگام بروز مشكلات تنها به منافع خودبينديشد و براى منافع ديگران ارزشى قائل نباشد، «خودخواه» است.
كسى كه سعى مىكند سلطه خود را بر ديگران مستحكم كند و آنها را زير سيطره خود قراربدهد، گرفتار «برترى جويى» است.
بالاخره كسى كه سعى دارد مال و ثروت يا قدرت و مقام خود را به رخ ديگران بكشد«فخرفروش» است.
بنابراين همه اين صفات ريشه مشتركى دارد و آن تكبر است هر چند در چهرههاى مختلفظاهر مىگردد.
3- تكبر در برابر چه كسى؟
علماى اخلاق تكبر را به سه بخش تقسيم كردهاند:
تكبر در برابر خدا!
تكبر در برابر پيامبران.
تكبر در مقابل خلق خدا.
منظور از تكبر در برابر خداوند كه بدترين نوع تكبر است و از نهايت جهل و نادانى سرچشمهمىگيرد، اين است كه انسان ضعيف ادعاى الوهيت كند، نه تنها خود را بنده خدا نداند بلكهسعى كند مردم را به بندگى خود دعوت نمايد، يا همچون فرعون «...انا ربكم الاعلى; منپروردگار برتر شما هستم!» بگويد (35) و يا از «...ما علمت لكم من اله غيرى...; من خدايى جزخودم براى شماسراغ ندارم» (36) دم بزند.
بسيار بعيد به نظر مىرسد كه افرادى همچون «فرعون» كه سالها بر كشور پهناور مصرحكومت مىكرد آنقدر كم عقل و بى هوش باشد كه خود را واقعا «رب اعلى» و تنها معبودبزرگ در جهان هستى بداند. بلكه بيشتر به نظر مىرسد كه او و افرادى امثال او براى تحميقتودههاى ساده لوح اين گونه ادعاها را مىكردند تا پايههاى حكومتخود را از طريق ادعاىالوهيت محكم سازند.
شكل ديگرى از تكبر در برابر خدا، تكبر ابليس و پيروان اوست كه از اطاعتخداوند سر باززدند و تشخيص خود را برتر شمردند و به حكمت پروردگار خرده گرفتند و گفتند: چرا ابليسكه از آتش آفريده شده است در برابر يك موجود خاكى سجده كند؟ و گفت: «...لم اكن لاسجدلبشر خلقته من صلصال من حماء مسنون; من هرگز براى بشرى كه از گل خشكيدهاى، كه ازگل بدبويى گرفته شده است آفريدهاى، سجده نخواهم كرد»، (37) «... قال انا خير منه خلقتنىمن نار و خلقته من طين; ... من از او بهترم! مرا از آتش آفريدهاى و او را از گل»! (38)
آرى گاه حجاب ضخيم كبر و غرور چنان جلو چشم عقل و هوش انسان را مىگيرد كه موجودضعيفى، خود را آگاهتر از حكيم على الاطلاق مىپندارد.
قسم دوم تكبر، تكبر در برابر انبياء و پيامبران است كه در ميان امتهاى پيشين بسيار ديدهشده است، گروهى از مستكبران در اين امتها، از اطاعت پيامبران الهى سر باز مىزدند و ازروى كبر و غرور همچون فرعونيان مىگفتند: «...انؤمن لبشرين مثلنا...; آيا ما به دو انسان كههمانند خودمان هستند(يعنى موسى و برادرش هارون) ايمان بياوريم»؟ (39)
و گاه همانند قوم نوح به يكديگر مىگفتند: «و لئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون; واگر از بشرى همانند خودتان اطاعت كنيد به يقين زيانكاريد». (40)
و گاه به بهانهجويىهاى كودكانه مىپرداختند و از سر لجاجت مىگفتند: «چرا فرشتگان برما نازل نمىشوند؟ چرا ما خدا را نمىبينيم؟; و قال الذين لايرجون لقائنا لو لاانزل عليناالملائكة او نرى ربنا».
قرآن در ادامه اين آيه مىگويد: «لقد استكبروا فى انفسهم و عتوا عتوا كبيرا; آنها در باره خودتكبر ورزيدند و طغيان كردند». (41)
قسم سوم، تكبر در برابر بندگان خداستبه گونهاى كه خود را بزرگ بشمرد و ديگران راكوچك و خوار و بى مقدار، زير بار هيچ كس نرود، خود را از همه برتر ببيند و حق هيچصاحب حقى را محترم نشمرد و دائما منتظر باشد كه ديگران براى او عظمت قائل شوند.
اين نوع از كبر نمونههاى فراوانى دارد كه نياز به شرح آن نيست، و گاه به حد اعلا مىرسد وبه تكبر در برابر پيامبران و خداوند منتهى مىگردد.
آرى آتش كبر و غرور، نخست از تكبر در برابر بندگان خدا سر مىزند، سپس به استكبار دربرابر انبياء و رسولان پروردگار مىرسد و سرانجام به تكبر در برابر ذات پاك خداوندگارمىانجامد!
4- انگيزههاى تكبر
تكبر اسباب زيادى دارد و همه آنها به اين باز مىگردد كه انسان در خود كمالى تصور كند و براثر حب ذات، بيش از حد آن را بزرگ نمايد و ديگران را در برابر خود كوچك بشمرد.
بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم «فيض كاشانى» در «المحجة البيضاء» اسباب كبر رادر هفت چيز خلاصه كردهاند، نخست اسباب دينى كه «علم» و «عمل» است، و اسباب دنيوىكه «نسب»، «زيبايى»، «قوت»، «مال» و «فزونى ياران و ياوران» مىباشد و در باره هر كدام ازاينها شرحى دارد كه به طور خلاصه در ذيل از نظر خوانندگان عزيز مىگذرد، مىگويد:
نخستين اسباب تكبر «علم» است و چه زود علم سبب غرور گروهى از علما و دانشمندانمىگردد، همانگونه كه در حديث نبوى آمده است: «آفتبزرگ علم، تكبر است; آفة العلمالخيلاء».
بعضى از افراد آنچنان كم ظرفيتند كه وقتى چند بابى از علم را مىخوانند خود را بزرگ وديگران را كوچك مىشمرند، بلكه با نظر تحقير به ديگران مىنگرند و از همه انتظار احترام وخدمت و تواضع و كرنش دارند.
در حالى كه عالمان واقعى هر قدر بر علمشان افزوده مىشود، خود را نادانتر مىبينند، چراكه خود را در برابر اقيانوس عظيمى مشاهده مىكنند كه تنها قطراتى از آن را در اختياردارند.
آنها به خاطر همان مقدار علمى كه به دست آوردهاند مسؤوليتخود را سنگينتر مىبينند وخوف آنها بيشتر مىشود كه گفتهاند: «من ازداد علما ازداد خوفا; هر كس بر علمش افزودهشود، بر خوف او افزوده مىشود».
سبب دوم، اعمال نيك و عبادت است كه موجب كبر و غرور بسيارى از نيكوكاران و عبادتكنندگان مىشود، چرا كه از اين رهگذر، خود را برتر از ديگران مىپندارند و انتظار دارندمردم به ديدار آنها بشتابند و مشكلات آنها را حل كنند، در مجالس احترام خاصى براى آنهاقائل شوند و از نيكوكارى و زهد و ورع و تقواى آنها سخن بگويند، گويى عبادت خود را منتىبر ديگران مىپندارند، اين در جهات دنيوى.
و در جهات دينى خود را اهل نجات و ساير مردم را اهل هلاك مىشمرند و اين امور سببمىشود كه امتياز فوقالعادهاى براى خود قائل گردند و به فخرفروشى بر ديگران به طورآشكار و پنهان و يا نيمه آشكار بپردازند و در حالى كه خود بر لب پرتگاه خطرناكى قرارگرفتهاند مردم را چنين فكر مىكنند و خود را از عذاب خدا در امان بپندارند!
در حديثى از پيامبر اكرم(ص) مىخوانيم: «اذا سمعتم الرجل يقول هلك الناس فهو اهلكهم;هنگامى كه شنيديد كسى مىگويد: مردم(به خاطر اعمالشان) هلاك شدند بدانيد خود اوهلاكتش از آنان شديدتر است»!
در حديث ديگرى از همان حضرت(ص) مىخوانيم: «كفى بالمرء شرا ان يحقر اخاه المسلم;براى انسان اين بدى و بدبختى كافى است كه برادر مسلمانش را خوار و خفيف بشمرد»!
مرحوم «فيض كاشانى» در «المحجة البيضاء» بعد از ذكر اين سخن مىافزايد: چهقدر فرقاستبين كسى كه عالم يا عابدى را به خاطر علم و عبادتش بزرگ مىشمرد، به او احتراممىگذارد و خود را در برابر او ناچيز مىبيند و آن عالم و عابدى كه شخص مزبور را كوچكمىداند و دوست دارد از او دور شود! (42)
او در بخش ديگرى از سخنانش مىافزايد: اين آفتى است كه كمتر عابدى از آن در امانمىماند، هرگاه كسى به او بى احترامى كند يقين دارد كه بى احترامى كننده مبغوض درگاهالهى است و بعيد مىداند كه خدا او را ببخشد، در حالى كه اگر خودش به ديگرى چنينآزارى را برساند اين قدر اهميتبه آن نمىدهد و اين نوعى جهل و نادانى است و جمع ميان«عجب» و «تكبر» و «غرور» است و اگر در چنين حالى شخص مزبور گرفتار ناراحتى شود آن رااز كرامات خويش مىپندارد و انتقام الهى مىشمرد!
چه قدر فرق استبين چنين افراد نادان و مغرور و بعضى از عابدان هوشيار متواضع كه يكنمونه آن اين است: يكى از بزرگان عباد، از عرفات در ايام حجبازمىگشت گفت: «اگرمن(گنهكار) در ميان آنان نبودم اميد مىرفت كه خدا همه را ببخشد و رحمت كند»!
اين سخن را با حديث ديگرى از پيغمبر اكرم(ص) به پايان مىبريم: در روايتى آمده است كهدر محضر آن حضرت(ص) از خوبى و پرهيزكارى كسى سخن گفتند، هنگامى كه از دورنمايان شد عرض كردند: اى رسول خدا! اين همان كسى است كه توصيف او را به شما عرضكرديم! پيغمبر(ص) نگاهى به چهره او افكند و فرمود: «من در صورت او تاريكى شيطان رامىبينم! آن مرد نزديك آمد و سلام كرد و در برابر پيامبر(ص) و يارانش ايستاد، پيامبر(ص)فرمود: «اسئلك بالله حدثتك نفسك ان ليس فى القوم افضل منك؟ فقال اللهم نعم!; فرمودتو را به خدا سوگند آيا در دل نمىگفتى كه در ميان اين جمعيت كسى برتر از تو نيست؟عرض كرد: آرى» (43) اصحاب فهميدند تاريكى شيطان كه پيامبر(ص) با نور نبوت آن رامشاهده كرده است همين عجب و كبر و غرور بوده است.
عامل سوم، نسب و حسب عالى است.
به اين گونه كه كسانى در يك خانواده شريف و معروف به علم و عمل و تقوا و بزرگوارى وسخاوت متولد شدهاند، اين را براى خود امتياز بزرگى مىشمرند و ديگران را كه ازخانوادههاى پايينترى هستند كوچك و بىارزش مىپندارند، در حالى كه مىدانيم حسب ونسب در اسلام مطرح نيست، همه مردم بندگان خدا هستند و از يك پدر و مادر آفريدهشدهاند و امتيازى جز از طريق تقوا بر يكديگر ندارند.
اين مساله به قدرى مهم است كه پيشوايان بزرگ اسلام كمترين تعبيراتى را كه در آن نشاناز برترى جويى از نظر حسب و نسب بود تحمل نمىكردند، از جمله در حديثى مىخوانيم كه«ابوذر» در حضور پيامبر(ص) به كسى گفت «يابن السوداء...!; اى فرزند زن سياه!» پيامبر(ص)فرمود: ابوذر! آرام باش، آرام باش، كسى كه مادرش سفيد پوست استبر كسى كه مادرشسياه پوست است هيچ برترى ندارد!
ابوذر مىگويد: من(كه متوجه اشتباه خود شدم براى جبران اين خطا) روى زمين درازكشيدم و به آن مرد گفتم: برخيز و پايت را به روى صورت من بگذار! (44)
به هر حال همانطور كه بارها شنيدهايم قرآن و روايات اسلامى به ما مىگويد هيچ انسانى برانسان ديگر به خاطر حسب و نسبش برترى ندارد، اينها يك سلسله امور اعتبارى است كه دربيرون وجود انسان است، ارزش و شخصيت انسان به امتيازات معنوى و درونى اوست و بهفرض كه حسب و نسب به خاطر ارتباطش به بعضى از بزرگان سبب فضيلتى شود نبايد اينفضيلت موجب كبر و غرور گردد و صاحب نسب شريف بر ديگران فخرفروشى كند.
اگر مىبينيم اميرمؤمنان على(ع) در خطبه نهج البلاغه، يا امام سجاد7 در خطبه معروفشام، به حسب و نسبشان افتخار مىفرمودند، نه براى برترىجويى بود، بلكه هدف ديگرىداشتند، آنها مىخواستند رسالت امامت و رهبرى خود را براى ناآگاهان از اين طريق تبيينكنند. درست مثل اينكه فرمانده لشكر براى معرفى خود و دعوت لشكريان به پيرويش، مقامو موقعيتخويش را شرح مىدهد.
چهارمين اسباب تكبر و تفاخر، جمال و زيبايى و حسن ظاهر است، به اين ترتيب كه شخصخوش قد و قامت و زيبا، ديگران به ويژه كسانى را كه در اندام خود داراى عيب و نقصىهستند، مورد تحقير قرار دهد و نسبتبه آنها فخرفروشى كند.
اين عامل در تمام كسانى كه بهرهاى از جمال دارند ممكن است ظاهر شود، ولى بيشتر درزنان است كه زيبايى خود را به رخ ديگران مخصوصا كسانى كه داراى عيب و نقصى هستندمىكشند.
در حديثى مىخوانيم كه زن(كوتاه قامتى) خدمت پيامبر(ص) رسيد(و مسائل خود راپرسيد) عايشه مىگويد: هنگامى كه آن زن بيرون رفت من با دست اشارهاى به قد و قامت اوكردم(يعنى چقدر كوتاه است) پيامبر(ص) فرمود: «غيبتش كردى»!
مرحوم فيض بعد از ذكر اين حديث مىگويد: «منشا اين كار تكبر بود; زيرا اگر خود او همكوتاه قد بود، چنين چيزى را در باره آن زن نمىگفت و اين غيبت از غرور و تكبر سرچشمهمىگرفت.
پنجمين اسباب تكبر، داشتن مال و ثروت فراوان است كه غالبا در پادشاهان و سرمايهدارانبزرگ و صاحبان اراضى وسيع كشاورزى و كارخانهها ديده مىشود.
آنها كه غالبا از لباسهاى گرانقيمت و پر زرق و برق و مركبهاى سوارى گرانبها و خانههاىوسيع و قصرهاى مجلل استفاده مىكنند، افرادى را كه فاقد اين امورند مورد تحقير قرارمىدهند و نسبتبه آنها فخرفروشى مىكنند و اين از زشتترين و كثيفترين انواع تكبر است.
گاه اين گونه متكبران آن قدر گزافهگويى مىكنند كه به مؤمنان فقير صالح خطاب كردهمىگويند: بيچاره! اگر من بخواهم صدها مثل تو را مىخرم و آزاد مىكنم! تو چى هستى وچه ارزشى دارى؟ مخارج يك روز منزل من به اندازه مخارج يك سال يا تمام عمر توست! وامثال اين ترهات.
قرآن مجيد نمونههايى از اين نوع تكبر و عاقبت آن را بيان كرده است، از جمله در داستانقارون مىخوانيم: او براى برترىجويى بر بنى اسرائيل به نمايش ثروت خود پرداخت و دريكى از روزها او با تمام زينتخود در برابر قومش(بنى اسرائيل) ظاهر شد تا آنجا كه صبر وطاقت را از بينندگان ربود و بسيارى از دنيا پرستان آرزو كردند كه اى كاش همانند ثروتقارون را داشتند، (فخرج على قومه فى زينته قال الذين يريدون الحياة الدنيا يا ليت لنا مثلما اوتى قارون...) (45)
در تواريخ آمده است كه او با يك جمعيت چهار هزار نفرى در ميان بنى اسرائيل ظاهر گشتدر حالى كه همه آنها بر اسبهاى گرانقيمتبا پوششهاى سرخ سوار بودند، كنيزان زيباىسفيد رو را با خود بيرون آورد كه روى زينهاى طلا كه بر استرهاى سفيد رنگ قراراشتسوار بودند و همه غرق زينت آلات بودند!
ولى اين تكبر و برترى جويى چندان نپاييد، چيزى نگذشت كه زمين به فرمان خدا او و تمامقصرها و ثروتهايش را در كام خويش فرو برد و زندگى اين ثروتمند خودخواه مستكبر و مغرور، درس عبرتى براى تمام انسانها در طول تاريخ شد. (46)
عامل ششم، قدرت و نيروى جسمانى يا موقعيتسياسى و اجتماعى است كه غالبا درزورمندان و امراء ديده مىشود، خود را موجودى برتر و گاه ظل الله فى الارضين; سايه خدادر سراسر زمين! مىپندارند، و انتظار دارند ديگران همچون غلامان و بردگان، در برابر آنانتعظيم كنند، هر گاه كمترين سخن و حركتى كه لايق شان و مقام كبريايى آنها نباشد ازكسى صادر شود قابل بخشش نخواهد بود.
در حالات بعضى از سلاطين پيشين نقل كردهاند كه هر وقت مردم وارد مجلس آنهامىشدند بايد دهان خود را با چيزى بپوشانند مبادا فر و شكوه سلطانى آنان با بخار و بوىدهان رعايا آلوده شود و همين كبر و غرور فوق العاده غالبا منشا اشتباهات بزرگ آنها ومحاسبههاى نادرست و در نتيجه سبب سرعتسقوطشان مىشد.
هفتمين سبب، فزونى ياران و مددكاران و شاگردان و پيروان و فرزندان و قوم و قبيله است،پادشاهان به لشكرهايشان افتخار مىكردند، بعضى از علما ممكن استبه خاطر فزونىشاگردان يا مريدان و پيروان و تابعان گرفتار تكبر شوند، شيوخ قبايل به كثرت و قوت قبيلهخود بر ديگران فخر مىفروشند، حتى گاه بعضى از فاسقان وقيح و بى شرم افتخار به كثرتگناهان و شرب خمر و فجور با زنان و كودكان مىكنند!
اين امور هفتگانه، امورى است كه افراد به سبب همه يا بعضى از آنها ممكن استبه ديگرانفخرفروشى كنند و البته منحصر به اينها نيست، هر نقطه كمال و قوت معنوى يا مادى،صورى و يا حتى خيالى و پندارى ممكن استسبب غرور و استكبار صاحبش شود.
مفهوم اين سخن آن نيست كه انسان براى پرهيز از تكبر و غرور از اسباب كمال فاصله بگيردو اين امور را در خود بميراند تا منشا غرور او نشود، بلكه هدف اين است كه هر قدر بر علم وعبادت و قوت و قدرت و ثروت او افزوده مىشود، سعى كند متواضعتر و خاضعتر گردد وبينديشد كه هيچ يك از اينها پايدار نيست و همه آنها در برابر قدرت پروردگار بسيار ناچيز وبى ارزش است.
5- ريشهيابى تكبر
صفت رذيله تكبر مانند ساير رذايل اخلاقى، ريشههايى دارد كه بايد آنها را جستجو كرد ودقيقا شناخت، در غير اين صورت ريشهكن كردن اين صفت رذيله غير ممكن است.
بعضى از بزرگان مانند مرحوم «فيض كاشانى» در «المحجة البيضاء» چهار ريشه براى «تكبر»ذكر كرده است: عجب، كينه، حسد و ريا.
او معتقد است تكبر درونى ريشهاش «عجب» - خود بزرگبينى - است، اين خود بزرگبينىسبب مىشود كه خود را برتر از آنها بداند و بر آنها فخرفروشى كند و ريشههاى ديگرى داردكه يكى از آنها «كينه» است كه نسبتبه شخص خاصى پيدا مىكند و همين امر سبب مىشودكه امتيازات واقعى يا پندارى خود را به رخ او بكشد، و ديگر «حسد» است كه سبب بروز اينرذيله اخلاقى مىگردد و ديگرى «رياكارى» است كه سبب مىشود شخص رياكار امتيازاتخود را به ديگران ارائه دهد.
اين ريشههاى چهارگانه، ريشههاى اصلى تكبر را تشكيل مىدهد.
ولى ظاهر اين است كه ريشهها منحصر به اين چهار صفت نيست، بلكه امور ديگرى نيزمىتواند ريشه تكبر گردد.
6- آثار و نشانهها
بيماريهاى اخلاقى مانند بيماريهاى درونى و جسمانى هميشه همراه با آثارى در برون استهمان گونه كه يك بيمارى كبدى علايم مختلفى بر پوستبدن، چهره، رنگ چشم، زبان ومانند آن دارد، كسى كه به يك بيمارى سخت اخلاقى گرفتار است آثار و نشانههايش در اعمالو سخنان او ظاهر مىشود.
بزرگان اخلاق آثار كبر را به طور مشروح و گسترده شمردهاند، اين آثار گاه در چهره ظاهرمىشود، مثل اينكه شخص متكبر در برابر اشخاص مختلف چهره در هم مىكشد و نگاههاىتحقير آميزى مىكند حتى حاضر نيستبا تمام صورت با افراد روبرو شود.
گاه آثار اين خوى نكوهيده در سخنانش آشكار مىگردد، تعبيرهايى كه از خود مىكندمبالغه آميز است و پيوسته ضميرهاى جمع در باره خود به كار مىبرد، حتى تن صداى اونشان مىدهد كه آدم مغرور و متكبرى است.
در ميان حرف اين و آن مىدود و به كسى اجازه سخن گفتن نمىدهد، به سخنان مردم گوشنمىدهد ولى انتظار دارد همه به سخنانش گوش فرا دهند، سخنان كوتاه ديگران را طولانىمىشمرد و سخنان طولانى و بى محتواى خودش را كوتاه و لازم و واجب مىداند!
گاه آثار آن در حركات و اعمال، ظاهر مىشود، دوست دارد ديگران در برابر او بايستند و اونشسته باشد، هنگامى كه وارد مجلس مىشود همه براى او قيام كنند، ولى او براى كسىقيام نكند!
در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم: «من اراد ان ينظر الى رجل من اهل النارفلينظر الى رجل قاعد و بين يديه قوم قيام!; كسى كه مىخواهد به يكى از دوزخيان نگاهكند، نگاه به كسى كند كه نشسته است و مردم در برابر او ايستادهاند»! (47)
و نيز دوست دارد در كوچه و بازار تنها نباشد و فرد يا گروهى پشتسر او حركت كنند.
در حديثى آمده است: «كان رسول الله فى بعض الاوقات يمشى مع الاصحاب فيامرهمبالتقدم و يمشى فى غمارهم!; پيامبر اكرم گاه با يارانش حركت مىكرد به آنها دستور مىدادبر او تقدم جويند و او در لا به لاى آنها راه مىرفت»! (48)
دوست دارد كه ديگران به ديدن او آيند بى آنكه او به ديدن ديگران برود، از همنشينى بافقيران و مستمندان و كسانى كه ظاهر نامرتبى دارند پرهيز مىكند و اگر گرفتار چنينافرادى شود سعى دارد در نخستين فرصت از كنار آنان برخيزد يا آنها را از خود دور سازد!
دوست دارد هرگز چيزى براى اهل خانه با دستخود خريدارى نكند و در خانه كمترينكارى انجام ندهد، زن و فرزند و خدمتكار دستبه سينه در برابر او براى انجام حوائجحاضرباشند و او به آنها فرمان دهد!
گاه آثار تكبر در طرز پوشيدن لباس، مخصوصا لباسهاى گرانقيمتى كه جلب توجه مىكند، يامركب سوارى، خانه و وسايل زندگى، مركز كسب و كار و تجارت و يا حتى طرز لباس وزندگى فرزندان و بستگان و منتسبين به او آشكار مىگردد و در همه اين موارد هدفش ايناست كه قارونوار ثروت خود را به رخ ديگران بكشد و به گمان خود برترى خويش را نسبتبهسايرين ثابت نمايد.
البته اين سخن بدان معنى نيست كه انسان از پوشيدن لباس خوب خوددارى كند ولباسهاى مندرس و پاره در تن نمايد، بلكه همانطور كه در حديث نبوى وارد شده، عمل نمايد: «كلوا واشربوا والبسوا و تصدقوا فى غير سرف و لامخيلة; بخوريد و بياشاميد و بپوشيد و درراه خدا صدقه دهيد بى آنكه اسراف كنيد يا تكبر و برترىجويى نماييد». (49)
كوتاه سخن اينكه ظهور و بروز خوى نكوهيده «تكبر و برترىجويى» در تمام شؤون زندگىانسان امكان پذير است و ممكن نيست كسى اين صفت رذيله را به صورت شديد يا خفيفداشته باشد و در چهره و سخن و اعمال او ظاهر نگردد.
7- مفاسد و پيامدهاى تكبر و استكبار
اين خوى زشت - همانگونه كه در سابق اشاره شد - آثار بسيار مخربى در روح و جان واعتقادات و افكار افراد و نيز در سطح جوامع انسانى دارد، به گونهاى كه مىتوان گفت هيچبخش از زندگى فردى و اجتماعى از مصايب آن در امان نيست كه به چند قسمت از آن در ذيلاشاره مىشود:
1- نخستين مفسده آن كه از همه خطرناكتر است آلودگى به شرك و كفر است!
آيا كفر ابليس و انحراف او از مسير توحيد و حتى اعتراض او بر حكمت پروردگار سرچشمهاىجز كبر داشت؟
آيا فراعنه و نمرودها و همچنين بسيارى از اقوام سركش كه از پذيرش دعوت انبياى الهىسرباز زدند دليلى جز تكبر داشت؟
تكبر به انسان اجازه نمىدهد كه در برابر حق تسليم گردد، چرا كه كبر و غرور حجابسنگينى در برابر چشم انسان مىافكند و او را از ديدن چهره زيباى حق محروم مىكند، بلكهگاهى فرشته حق را به صورت هيولاى وحشتناك مىبيند! و اين بالاترين ضرر و زيان تكبراست.
شايد به همين دليل است كه در حديثى مىخوانيم كه راوى از امام صادق(ع) در باره كمتريندرجه «الحاد» سؤال كرد، امام(ع) فرمود: «ان الكبر ادناه!; كمترين درجه كفر و الحاد، تكبراست»! (50)
2- محروم شدن از علم و دانش
يكى ديگر از پيامدهاى شوم كبر است، زيرا انسان وقتى به حقيقت علم و دانش مىرسد كه آنرا در هر جا و نزد هر كس ببيند همچون گوهر گمشدهاى بربايد، حال آنكه اشخاص متكبر بهآسانى حاضر نمىشوند بهترين علوم و دانشها و برترين و والاترين حكمتها را از افرادهمرديف و يا زير دستخود بپذيرند.
آنها علوم و دانشهايى را قبول دارند كه از فكر خودشان بجوشد در حالى كه صفت كبر و غروراجازه نمىدهد مطلب مهمى از كبر آنان بجوشد، به همين دليل در حديث معروف «هشام بنحكم» از امام كاظم(ع) مىخوانيم: «ان الزرع ينبت فى السهل و لاينبت فى الصفا فكذلكالحكمة تعمر فى قلب المتواضع و لاتعمر فى قلب المتكبر الجبار، لان الله جعل التواضع آلةالعقل و جعل التكبر من آلة الجهل!; زراعت در زمينهاى نرم و هموار مىرويد و روى سنگهاىسخت هرگز رويش ندارد، همين گونه دانش و حكمت در قلب انسان متواضع رويش دارد، وقلب متكبر جبار هرگز آباد نمىگردد; زيرا خداوند تواضع را وسيله عقل و تكبر را از ابزار جهلقرار داده است»! (51)
3- تكبر سرچشمه اصلى بسيارى از گناهان است
گاه در حالات افراد حسود، حريص، بدزبان و آلوده به انواع گناهان دقت مىكنيم مىبينيمسرچشمه همه اين رذايل را در وجود آنها تكبر تشكيل مىدهد.
آنها هيچگاه مايل نيستند كسى را برتر از خود ببينند به همين دليل هر گاه نعمت و موهبتو موفقيتى نصيب ديگران شود، به آنها حسد مىورزند.
آنها براى تحكيم پايههاى برترىجويى خود حريص در جمعآورى مالند.
آنها براى اظهار برترى بر ديگران به خود اجاز مىدهند كه سايرين را تحقير كنند و با هتك وتوهين و صب و دشنام، زبان خود را آلوده سازند و به اين وسيله آتش درونى خود را فرونشانده و خويش را اشباع كنند.
در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم كه فرمود: «الحرص و الكبر و الحسد دواع الىتقحم فى الذنوب; حرص و تكبر و حسد سبب مىشود كه انسان در انواع گناهان فرو رود». (52)
در حديث ديگرى از آن حضرت(ع) مىخوانيم: «التكبر يظهر الرذيلة; تكبر رذايل اخلاقى راظاهر مىسازد». (53)
4- تكبر مايه تنفر و پراكندگى مردم است
از بلاهاى مهمى كه بر سر متكبران وارد مىشود انزواى اجتماعى و پراكندگى مردم ازاطراف آنهاست، چرا كه شرف هيچ انسانى اجازه نمىدهد تسليم برترىجوييهاى افراد متكبرو مغرور شود، به همين دليل به زودى حتى نزديكترين دوستان و بستگان از آنها فاصلهمىگيرند و اگر به حكم الزامهاى اجتماعى مجبور باشند با آنان زندگى كنند، در دل از آنانمتنفرند!
در حديثى از امام اميرالمؤمنين(ع) مىخوانيم: «من تكبر على الناس ذل; كسى كهفخرفروشى كند، ذليل مىشود». (54)
در حديث ديگرى از امام صادق(ع) مىخوانيم كه از رسول خدا(ص) فرمود: «امقت الناسالمتكبر; منفورترين مردم، متكبر است». (55)
در حديث ديگرى از على(ع) آمده است: «ثمرة الكبر المسبة; ميوه درخت تكبر بدگويى مردماست». (56)
اين تعبير كه در حديثى از اميرمؤمنان(ع) رسيده است نيز بسيار عبرت انگيز است: «ليسللمتكبر صديق; براى متكبر دوستى باقى نمىماند»! (57)
در حديث ديگرى فرمود: «ما اجتلب المقتبمثل الكبر; چيزى مانند تكبر خشم مردم رابرنمىانگيزد»! (58)
5- تكبر سبب از دست دادن امكانات زندگى است
انسان در صورتى در زندگى موفق خواهد بود كه بتواند همكارى ديگران را جلب كند، افرادمنزوى كه تلاشهاى آنها تنها جنبه فردى دارد يا شكست مىخورند و يا موفقيت ناچيزىنصيبشان مىشود و از آنجا كه تكبر انسان را به انزوا مىكشاند طبعا موفقيت او را در صحنهزندگى ناچيز مىكند.
در حديثى از امام اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم: «بكثرة التكبر يكون التلف; فزونى تكبرمايه اتلاف(اسباب موفقيت) است». (59)
اين سخن را به گونه ديگرى نيز مىتوان تفسير كرد و آن اينكه بسيارى از جنگها وخونريزىها و ويرانىها از تكبر و استكبار سرچشمه مىگيرد، گروهى خودخواه زمام اموركشورهاى جهان را به دست مىگيرند و هر يك مىخواهد بر ديگران برترىجويى كند وهمين امر سبب درگيرى ميان آنان مىگردد، خونهاى بى گناهان در اين راه ريخته مىشود وخانهها ويران مىگردد.
گاه تكبر به صورت گروهى ظاهر مىشود و نژاد خود را برتر از نژادهاى ديگر مىپندارد وهمين برترىجويى نژادى يكى از اسباب مهم جنگها در طول تاريخ بوده است.
برترىجويى نژاد ژرمن يكى از علل عمده بروز جنگهاى جهانى بود كه ميليونها كشته ومجروح و ميلياردها ميليارد، زيان و ضرر به جاى گذاشت.
كوتاه سخن اينكه: اگر ضايعات تكبر را در روح و جسم انسان و در زندگى فردى و اجتماعى اومورد بررسى قرار دهيم خواهيم ديد كه هيچ صفتى از صفات ذميمه، تا اين حد ويرانگر نبودهو پيامدهاى شوم نداشته است.
8- درمان تكبر
بزرگان اخلاق در باره راه درمان تكبر، بحثهاى بسيار مشروح دارند كه غالب آنها بر اين محوردور مىزند كه راه درمان تكبر، دو راه است: راه «علمى» و راه «عملى».
اما راه علمى، به اين صورت است كه افراد متكبر در باره خود بينديشند كه كيستند وچيستند؟ و كجا بودند؟ و به كجا مىروند؟ و سرانجام كار آنها چه خواهد شد؟
و نيز در باره عظمتخداوند بينديشند و خود را در برابر ذات بى مثال او ببينند.
تاريخ سراسر عبرت جهان را بررسى كنند، در باره سرنوشت فرعونها و نمرودها و كسراها وخاقانها و قيصرها و سرانجام كار هريك كمى مطالعه كنند تا بدانند پيروزىهاى زودگذرجهان چيزى نيست كه بتوان بر آن تكيه كرد و آن را نشانه بزرگى شمرد.
انسانى كه در آغاز، نظفه بى ارزشى بوده و در پايان مردار گنديدهاى مىشود و چند روزى كهدر ميان اين دو زندگى مىكند، چيزى نيست كه به خاطر آن مغرور شود و فخرفروشى نمايد.
در ابتداى تولد نوزادى بسيار ضعيف و ناتوان است كه قدرت بر كمترين كارى ندارد و حتىنمىتواند آب دهانش را به كمك لبها حفظ كند و در دوران پيرى چنان ضعيف و ناتوانمىشود كه اگر دست و پاى سالمى داشته باشد براى پيمودن راه كوتاهى چندين بار بايدبنشيند و نفس تازه كند و برخيزد و با قامتخميده عصازنان بقيه راه را طى كند و اگر دستو پاى سالم نداشته باشد يا گرفتار عوارض پيرى كه براى غالب اشخاص پيش مىآيد بشودبايد او را به وسيله چرخ به اين طرف و آن طرف ببرند!
در حديثى از امام باقر(ع) مىخوانيم: «عجبا للمختال الفخور و انما خلق من نطفة ثم يعودجيفة و هو فيما بين ذلك لايدرى ما يصنع به; از متكبر فخرفروش در شگفتم! او در آغاز ازنطفه بى ارزشى آفريده شده و در پايان كار مردار گنديدهاى خواهد بود و در اين مياننمىداند به چه سرنوشتى گرفتار مىشود و با او چه مىكنند». (60)
اگر سرى به بيمارستانها بزنيم و افراد نيرومند و قوى پيكرى را كه بر اثر يك حادثه يا يكبيمارى به روى تختبيمارستان افتادهاند و قدرت بر حركت ندارند مشاهده كنيم مىدانيمقوت و قدرت جسمانى چيزى نيست كه انسان به آن فخر كند.
اگر به ثروتمندان معروفى كه با دگرگونى مختصر در وضع اقتصادى دنيا گرفتار ورشكستگىعظيم شده و بر خاك سياه نشستهاند بنگريم خواهيم ديد ثروت نيز چيزى نيست كه انسانبر آن تكيه كند و به آن فخر نمايد.
و اگر به قدرتمندان بزرگى بنگريم كه با دگرگونيهاى وضع سياسى در چند روز به كلى ازقدرت سقوط كردند يا پشت ميلههاى زندان قرار گرفتند، يا اعدام شدند، خواهيم دانست كهقدرت ظاهرى نيز قابل اعتماد نيست.
پس انسان به چه چيزش مىنازد؟ و به چه چيز افتخار مىكند؟ و بر ديگران فخرفروشىمىكند؟!
در حديثى از امام زين العابدين7 آمده است كه «ميان سلمان فارسى و مرد خودخواه ومتكبرى خصومت و سخنى واقع شد آن مرد به سلمان گفت تو كيستى؟(و چه كارهاى؟!)سلمان گفت: اما آغاز من و تو هر دو نطفه كثيفى بوده و پايان كار من و تو مردار گنديدهاىاست، هنگامى كه روز قيامتشود و ترازوهاى سنجش برقرار گردد هر كس ترازوى عملشسنگين باشد كريم و با شخصيت و بزرگوار است و هر كس ترازوى عملش سبك باشد پست وبى مقدار است»! (61)
كوتاه سخن اينكه انسان هرگاه در اين گونه امور بيشتر بينديشد از مركب كبر و غرور پيادهمىشود.
و اما درمان تكبر از طريق عملى به اين طريق حاصل مىشود كه سعى كند اعمال متواضعانرا انجام دهد تا اين فضيلت اخلاقى در اعماق وجود او ريشه بدواند، در برابر خداوند و خلق اوتواضع كند، سر به سجده و بر روى خاك نهد و لااله الا الله حقا حقا سجدت لك تعبدا و رقا لامستنكفا و لامستكبرا و مانند اين جملهها را تكرار كند.
لباس ساده بپوشد، غذاى ساده بخورد، با خادمان يا كارگرانش بر سر يك سفره بنشيند، درسلام كردن بر ديگران تقدم جويد، صدر مجلس ننشيند و در راه رفتن بر ديگران پيشىنگيرد.
با كوچك و بزرگ گرم بگيرد و از همنشينى با افراد متكبر و مغرور بپرهيزد و در عملامتيازى براى خود بر ديگران قائل نشود، خلاصه آنچه را نشانه تواضع يا از مظاهر آن است درعمل و سخن به كار بندد و سعى كند حالت و عادت و سپس ملكه او گردد.
در حالات پيامبر اسلام(ص) آمده است كه روى زمين مىنشست و غذا ىخورد و مىفرمود:«انما انا عبد آكل كما ياكل العبد; من بندهاى هستم مانند غلامان غذا مىخوردم». (62)
غالبا اين حديث معروف را در باره على(ع) شنيدهايم كه روزى دو پيراهن خريد يكى به چهاردرهم و ديگرى به سه درهم، سپس به غلامش قنبر فرمود: يكى از اين دو را انتخاب كن، قنبرپيراهن چهار درهمى را انتخاب كرد و امام پيراهن سه درهمى را پوشيد. (63)
در خطبه 160 نهج البلاغه آمده است كه امام(ع) در باره پيامبر اكرم(ص) چنين مىفرمايد:«و لقد كان ياكل على الارض و يجلس جلسة العبد و يخصف بيده نعله، و يرقع بيده ثوبه ويركب الحمار العارى و يردف خلفه; پيامبر اكرم(ص) روى زمين(بدون فرش) مىنشست وغذا مىخورد و با تواضع همچون بردگان جلوس مىكرد و با دستخود كفش خويش را وصلهمىكرد و بر مركب برهنه سوار مىشد و حتى كسى را پشتسر خويش سوار مىكرد».
البته با تغيير شرايط زمان بسيارى از اين امور، امروز معمول نيست و انجام آن توصيهنمىشود، هدف اين استبا مطالعه حالات پيشوايان بزرگ و توجه به مقام والاى تواضع آنهادرس بگيريم و كبر و غرور را از خود دور سازيم.
اينها همه از يك سو و از سوى ديگر:
از آنجا كه تكبر اسباب و عللى دارد كه در سابق به هفت قسمت از اسباب آن اشاره شد بزرگاناخلاق براى از ميان بردن هريك از اين اسباب هفتگانه تمهيداتى ارائه كردهاند كه بسيار قابلتوجه است، از جمله:
آنها كه به خاطر نسب خود بر ديگران فخر مىفروشند بايد در اين حقيقتبينديشند كه اولاافتخار به كمالات ديگران عين جهالت است و اگر پدر كسى فاضل بوده، ولى خودش بى بهرهاست، از علم پدر حاصلى ندارد و ارزشى براى او ايجاد نخواهد شد و ثانيا اگر نيك بينديشد،پدر او نطفه است و جد اعلايش خاك و اينها امورى نيستند كه انسان به سبب آنها افتخار كندو براى خود امتيازى قائل باشد.
در حديثى آمده است كه لقمان حكيم به فرزندش گفت: «يا بنى ويل لمن تجبر و تكبر، كيفيتعظم من خلق من طين، و الى طين يعود؟ لايدرى الى ماذا يصير؟ الى الجنة فقد فاز او الىالنار فقد خسر خسرانا مبينا!; واى بر كسى كه تكبر و برترىجويى مىكند، چگونه خود رابزرگ مىپندارد كسى كه از خاك آفريد شده و به خاك برمىگردد؟ نمىداند به كجا مىرود؟به سوى بهشت تا رستگار باشد يا به سوى دوزخ تا گرفتار خسران آشكارى گردد»!
اما كسانى كه به خاطر جمال و زيبايى گرفتار كبر و غرور مىشوند بايد در اين معنىبينديشند كه با يك بيمارى، مخصوصا بيماريهاى پوستى، تمام اين جمال و زيبايى بر بادمىرود و اگر بيماريها آن را بر باد ندهد چند روزى كه گذشت گرد و غبار پيرى بر سر وصورتش مىنشيند و آن جوان زيباى راست قامت ديروز به پيرمرد خميده ناتوانى كه صورتشپر از چين و چروك پيرى است مبدل مىشود! چيزى كه به اين سرعت قابل زوال استچگونه مىتواند سبب غرور و برترىجويى بر ديگران شود؟
و اگر سبب تكبر او قوت و قدرت جسمانى استبايد فراموش نكند كه گاه با يك عارضهكوچك قلبى يا مغزى تمام يا قسمتى از بدن فلج مىشود و به كلى از كار مىافتد، به گونهاىكه نتواند حتى مگسى را از خود دور كند؟ اگر خار و يا سوزنى به پاى او رود و نتواند آن رابيرون بياورد پيوسته معذب است.
اما آنها كه به سبب ثروت و فزونى اموال و كثرت ياران و انصار گرفتار غرور و تكبر مىشونداولا بايد به اين نكته توجه كنند كه اينها امورى است از بيرون وجود انسان و چيزى كه بيرونوجود انسان است نمىتواند مايه مباهات او گردد، چگونه انسان داراى شخصيت، به اسب واستر، اتومبيل و خانهاش افتخار مىكند؟ و چگونه شرف و شخصيتخود را در اين امورمىپندارد؟ امورى كه مىتواند در دست پستترين خلق خدا نيز باشد، امورى كه بسيارى ازآنها را دزدان به آسانى مىربايند. چه بى ارزش استشرفى كه دزد آن را مىربايد و صاحبش رافاقد آن مىكند!
از اين گذشته همه مىدانيم اموال و ثروتهاى دنيوى دائما دستبه دست مىگردد،ثروتمندان بزرگ روزى فقير مىشوند و كاخ نشينان، خاك نشين مىگردند.
چيزى كه اين قدر ناپايدار و قرار است چگونه ممكن است اين همه مايه غرور و غفلت گردد.
اگر سبب كبر و غرور او علم و دانش فراوان است كه متاسفانه از بدترين آفات نفسانى است وبه همين نسبت درمانش سختتر و پيچيدهتر استبه خصوص اينكه در فضيلت علم آن قدرآيات و روايات وارد شده كه مطالعه آنها ممكن است انسان را گرفتار كبر و غرور كند، بايدعالمان بينديشند كه قرآن مجيد در آيه 5 سوره جمعه عالمان بى عمل را به خزانى تشبيهكرده كه بارى از كتاب بر پشت دارند و نيز بينديشند كه شخص عالم به همان نسبت كه برديگران برترى علمى دارد مسؤوليتش سنگينتر است، ممكن استخداوند از هفتاد گناهجاهل بگذرد پيش از آنكه از يك گناه عالم بگذرد.
نبايد فراموش كنند كه حساب آنها در قيامت از ديگران بسيار مشكلتر است، با اين حالچگونه مىتوانند به ديگران فخرفروشى كنند؟!
و سر انجام اگر سرچشمه تكبر انواع عبادت و طاعات الهى است كه انسان متكبر انجام دادهبايد به اين واقعيتبينديشد كه خداوند تنها عبادتى را مىپذيرد كه از هرگونه عجب و كبرپاك باشد و به يقين گناهكاران نادم و پشيمان به نجات نزديكترند تا عابدان مغرور!
بخصوص اينكه از نشانههاى قبولى عبادت اين است كه انسان خود را كوچك و حقير و بىمقدار بداند و اگر تمام عبادت جن و انس را انجام دهد باز از خوف خدا غافل نشود.
9- آزمايشهاى درمانى!
پيش از اين گفتهايم بيماريهاى اخلاقى شباهت زيادى به بيماريهاى جسمانى دارد و بامقايسه آن دو با يكديگر بسيارى از مشكلات حل مىشود از جمله اينكه طبيب پس از درمانبيمارى جسمانى بار ديگر بيمار را به آزمايشگاه مىفرستد تا از بهبودى كامل او مطمئن شودو اگر آثارى از بيمارى را در او ببيند به درمان خود ادامه مىدهد تا بيمارى به كلى ريشه كنشود.
بزرگان علم اخلاق در برخورد با بيمارى خطرناك «تكبر» نيز همين روش را پيشنهاد كردهاند، به اين گونه كه وقتى انسان به درمان تكبر مىپردازد براى اطمينان به ريشه كن شدن آنبايد خود را در معرض آزمايش جديد قرار دهد تا از ريشه كن شدن اين بيمارى مطمئن شود.
مرحوم فيض كاشانى با استفاده از «احياء العلوم» آزمايشهايى را در اين زمينه پيشنهادمىكند كه جالب توجه است از جمله:
1- با بعضى از اقران و همرديفان به مناظره مشغول شود و ببيند اگر حق از زبان دوستشظاهر شد آيا حاضر استبه راحتى آن را بپذيرد و حتى از او تشكر كند؟ يا هنوز براى اوپذيرش حق از دوست همرديف يا از شاگردش سنگين است؟ در صورت اول كبر ريشه كنشده و در صورت دوم هنوز ريشههاى آن باقى است!
2- با دوستان و همرديفانش در مجالس شركت كند و آنها را بر خود مقدم دارد و پشتسرآنها وارد مجلس شود و پايينتر از آنان بنشيند، اگر براى او سخت و ناگوار نبود تكبر از وجوداو رختبر بسته و اگر احساس ناراحتى و سنگينى مىكند بداند هنوز ريشههاى آن باقى است!
ولى گاه در اينجا شيطان دامى بر سر راه انسان مىافكند و براى اين كه خود را در انظارمردم، انسان خوب و متواضع جلوه دهد به او مىگويد در پايينترين نقطه مجلس بنشين ودر ميان افراد عادى قرار بگير و تصور مىكند اين نوعى تواضع است در حالى كه هدفش ايناست از اين طريق بزرگى شخصيتخود را نشان دهد و نظرها را به سوى خود جلب كند كهدر واقع نوع تكبر آميخته با رياكارى است.
3- اگر شخص فقير و مستمندى از او دعوتى به عمل بياورد دعوتش را با ميل بپذيرد، يا اگردوستى نيازى داشتبراى انجام حوائج او مثلا به بازار رود، اگر اينگونه كارها بر او سنگيننبود كبر ريشه كن شده، و الا بايد به درمان ادامه دهد!
4- براى خريد نيازهاى زندگى شخصا به بازار برود، اگر براى او سختبود هنوز ريشههاىتكبر باقى است و اگر مايل بود مردم او را در اين حال ببينند و به تواضعش آفرين بگويند بازمتكبر رياكارى است!
به يقين نمىتوان انكار كرد كه اين امور در همه محيطها و همه زمانها يكسان نيست، گاهمىشود كه براى بعضى اشخاص بعضى از اين كارها عيب است و اگر چنين كارى را كنندضربه اخلاقى براى مردم حاصل مىشود، لذا در حديثى مىخوانيم امام صادق(ع) مردى ازاهل مدينه را ديد كه چيزى براى خانوادهاش خريده و به سوى خانه مىبرد، هنگامى كهچشم امام(ع) به او افتاد شرمنده شد، امام(ع) فرمود(نگران نباش) چيزى است كه براىخانوادهات خريدهاى و به سوى آنها مىبرى، به خدا سوگند اگر مردم مدينه بر من عيبنمىگرفتند من هم دوست داشتم اشيايى از بازار براى خانوادهام بخرم و خودم براى آنانببرم، اين در حالى است كه جدش اميرمؤمنان على(ع) اين كار را مىكرد و كسى در آن زمانبر آن حضرت(ع) خرده نمىگرفت، هدف اين است كارهاى متواضعانه بر او گران نباشد.
5- لباسهاى ساده و كم ارزش بپوشد،اگر احساس ناراحتى نكرد تكبر از وجودشختبربسته و در غير اين صورت هنوز گرفتار است، در حديث آمده است كه پيغمبر اكرمفرمود: «من اعتقل البعير و لبس الصوف فقد برئ من الكبر!; كسى كه پاى شتر را شخصاببندد و لباس پشمينه بپوشد(و احساس ناراحتى نكند) از كبر پاك شده است»!
ولى مبادا انجام اين كارها براى خودنمايى و ابراز تواضع باشد كه خود نوعى تكبر توام بارياكارى محسوب مىشود.
باز تكرار مىكنيم كه زمانها و مكانها و اشخاص همه يكسان نيستند، بايد بدون تعصب شرايطرا در نظر گرفت و بدون فريب دادن خويشتن، مقتضاى زمان و مكان و موقعيت هر شخص رامشخص نمود و براى اين كه در اين گونه موارد گرفتار خودفريبى نشويم بايد از قضاوتديگران نيز استفاده كنيم.
راستى چرا بسيارى از مردم به طب جسمانى فوقالعاده اهميت مىدهند و بارها و بارها بهانواع آزمايشها مىپردازند تا از سلامتخود مطمئن شوند، ولى براى طب روحانى و اخلاقىكه ضامن سعادت جاويدان و نجات جان انسان است و به مضمون آيه «الا من اتى الله بقلبسليم; تنها راه خوشبختى داشتن «قلب سليم» است» اهميتى قائل نيستند؟!
پىنوشتها:
1- بقره آيه 34
2- نهج البلاغه خطبه 192.
3- بقره آيه 34
4- حجر،33.
5- حجر،29.
6- نهج البلاغه، خطبه 192.
7- همان مدرك.
8- نوح آيه7
9- هود آيه 38
10- فصلت آيه 15
11- اعراف آيه 88
12- عنكبوت آيه39
13- مائده، 82
14- مدثر، 24تا22
15- تفسير قرطبى، جلد 10، صفحه6866; شبيه همين معنى در بسيارى از تفاسير و كتبديگر نيز نقل شده است.
16- مؤمن، 35
17- زمر، 72
18- اعراف،146
19- اقتباس از تفسير الميزان، جلد 8، صفحه246، (ذيل آيه.)
20- نحل،23
21- نساء، 72
22- نساء،73
23- اعراف، 40
24- «جمل» در لغتبه معنى شترى است كه تازه دندان در آورده و يكى از معانى جمل،طنابهاى محكمى است كه كشتىها را با آن مهار مىكنند(تاج العروس و قاموس).
25- مجمع البيان، ذيل آيه مورد بحث.
26- كنزالعمال، حديث 7734.
27- نهج البلاغه، خطبه 192(خطبه قاصعه).
28- غررالحكم،2609.
29- بحار الانوار، جلد 75، صفحه186.
30- اصول كافى، جلد 2، صفحه289، حديث 1.
31- اصول كافى، جلد 2، صفحه 310.
32- غررالحكم، 2898.
33- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 234.
34- نهج البلاغه، كلمات قصار،419.
35- نازعات، 24.
36- قصص، 38.
37- حجر،33.
38- اعراف، 12.
39- مؤمنون،47.
40- همان سوره، 34.
41- فرقان، 21.
42- اقتباس از المحجة البيضاء، جلد3، صفحه269.
43- المحجة البيضاء، جلد6، صفحه 240.
44- المحجة البيضاء، جلد6، صفحه243.
45- قصص،79.
46- براى توضيح بيشتر و براى اطلاع از وضع قارون، به جلد 18 تفسير نمونه ذيل آيات بالامراجعه نماييد.
47- بحار الانوار، جلد 70، صفحه206، چاپ آخوندى.
48- مسند الفردوس ديلمى، مطابق نقل المحجة البيضاء، جلد6، صفحه247.
49- سنن ابن ماجه، شماره حديث 3605.
50- اصول كافى، جلد 2، صفحه309(باب الكبر، حديث 1).
51- بحار الانوار، جلد 1، صفحه153.
52- نهج البلاغه، حكمت 371.
53- غررالحكم، حديث523.
54- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 235.
55- همان، جلد 70، صفحه 231.
56- غررالحكم، حديث 4614.
57- همان مدرك، حديث 7162.
58- همان مدرك، حديث7167.
59- غررالحكم، حديث7169.
60- بحار الانوار، جلد 70، صفحه229.
61- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 231 (حديث 24).
62- محجة البيضاء، جلد6، صفحه256.
63- بحار الانوار، جلد76، صفحه 310.