بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب در آمدی بر عرف,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - در آمدى بر عرف
     02 - در آمدى بر عرف
     03 - در آمدى بر عرف
     04 - در آمدى بر عرف
     05 - در آمدى بر عرف
     06 - در آمدى بر عرف
     07 - در آمدى بر عرف
     08 - در آمدى بر عرف
     09 - در آمدى بر عرف
     10 - در آمدى بر عرف
     11 - در آمدى بر عرف
     12 - در آمدى بر عرف
     13 - در آمدى بر عرف
     fehrest - در آمدى بر عرف
 

 

 
 

گفتار دوم: عرف، مبنا، منبع

عرف، مبنا، منبع

هنگامى كه واژه‏ى حقوق به مجموع مقررات و قواعدى كه به‏جهت‏برقرارى‏نظم در اجتماع بشرى، بر اشخاص وروابط آنان حكومت مى‏كند، تعريف مى‏شود،گريزى از اين پرسش كه آيا عرف منبع اين قواعد حقوقى يا مبناىآن است، نخواهدبود. به ديگر سخن اين پرسش طرح مى‏گردد كه آيا عرف از جمله منابع استنباطى‏است كهمى‏توان قواعد حقوقى را از آن به دست آورد، يا اين‏كه عرف تنها نيروى‏الزام‏آورى براى اين قواعد حقوقى بهشمار مى‏رود؟ از آن جاكه اين بحث‏شناخت‏واژگانى همچون «قاعده‏ى حقوقى‏» (1) ، «مبنا» (2) و «منبع‏» (3) رامى‏طلبد، لذا در آغاز سخن‏تعريف و توضيح هر يك بايسته به نظر مى‏رسد.

قاعده‏ى حقوقى

تعريف قاعده‏ى حقوقى

اگرچه نمى‏توان براى قاعده‏ى حقوقى همچون بسيارى از پديده‏ها به‏جهت عدم‏اتفاق در اساسى بودن هريك ازاوصاف گوناگون آن تعريف حقيقى‏اى كه مورد اتفاق‏همگان باشد، ارايه داد; ليكن در يك تعريف تعليمى - بهطور اجمال - مى‏توان گفت‏كه «قاعده‏ى حقوقى‏» قاعده‏ى كلى و الزام‏آورى است كه به منظور ايجاد نظمواستقرارعدالت‏بر زندگى اجتماعى انسان حكومت مى‏كند و اجراى آن از طرف دولت‏تضمين مى‏شود. (4) بنابراين، با توجه به تعريف ارايه شده، ويژگى‏هاى اساسى يك‏قاعده‏ى حقوقى عبارت است از:

1) داراى كليت و عمومى بودن;

2) الزام‏آور بودن;

3) اجتماعى بودن، بدين‏گونه كه هدف آن ايجاد نظم و تنظيم روابط اجتماعى‏است;

4) تضمين اجرايى از سوى دولت. (5) .

انديشه‏اى كه اين تعريف را براى قاعده حقوقى ارايه مى‏دهد، آن را منكشف‏از توافق و اراده‏ى افراد جامعهمى‏داند; (6) بدين‏گونه كه مدعى است اين، اراده وتوجه و تمايل افراد جامعه است كه قاعده‏اى را متصف و تبديلبه قاعده‏ى حقوقى‏مى‏كند. هرچند اين احساس و اراده نطفه‏گون و به‏طور ناخودآگاه باشد و موجوديت‏بيرونىپيدانكند. (7) اين انديشه نقش دولت را تنها حمايت و تضمين اجرايى قواعدحقوقى مى‏داند. (8) برخلاف انديشه‏اىديگر كه دولت و اراده‏ى آن را سرچشمه‏ى‏قواعد حقوقى مى‏شمارد و مدعى است كه حقوق از اراده‏ىدولت‏سرچشمه مى‏گيرد. (9) .

مبنا

هر نظام حقوقى اعم از دينى و غير دينى نمى‏تواند در زمينه‏ى همه‏ى مشكلات ودر همه‏ى روابط بالفعل وبالقوه‏ى يك جامعه احكام و مقرراتى مشخص عرضه‏بدارد; زيرا محدوديت و توسعه‏ى احكام و مقررات حقوقىتابع روابط اجتماعى‏يك جامعه است و هرچه تعاون و همكارى افراد يك اجتماع پيچيده‏تر گردد، احكام‏و مقرراتحقوقى و قانونى آن جامعه نيز براى تنظيم اين روابط و رفع تعارض و نزاع‏و نيز همكارى بيشتر و بهتر افرادوسعت مى‏يابد و احكام كلى و جزيى تازه‏اى وضع‏يا اعتبار خواهد شد. بنابراين در هر نظام حقوقى با گذشتزمان خلاهايى كشف يانمودار خواهد شد كه در اين صورت لازم است قانون‏گذار يا فقيه اين خلاهاى‏حقوقى را باوضع احكام جديد يا استنباط آن‏ها پر نمايد و مشكلات و درگيرى‏هاى‏اجتماعى را مرتفع سازد. آن چهقانون‏گذار يا فقيه را در وضع مقررات و استنباط‏احكام جديد يارى مى‏كند، كشف اهداف و مبانى‏اى است كه دريك نظام حقوقى‏مورد نظر بوده و مقررات حقوقى به خاطر تحقق آن اهداف و بر اساس آن مبانى‏وضع گرديدهاست. (10) .

تعريف مبنا

واژه‏ى «مبنا» در دانش حقوق عبارت است از نيروى الزام‏آور حقوق و مقامى كه‏ارزش قواعد حقوق را تامينمى‏كند و پايه‏ى همه‏ى قواعد آن به شمار مى‏آيد. (11) بدين‏گونه كه نظام حقوقى مبتنى بر آن و قواعد و مقرراتحقوق بر اساس آن وضع‏مى‏گردد. بنابراين نيرو و جاذبه‏اى كه پشتيبان قانون است و آدمى را به اجراىآن‏وامى‏دارد، «مبناى حقوق‏» نامند. (12) .

واژه‏ى «مبنا» اصطلاح خاص حقوقى است كه در فقه اسلام و در ميان فقيهان‏مسلمان كاربردى براى آن ديدهنشده است. بلكه - بنابر نظر برخى از نويسندگان -آن چه توسط فقيهان مسلمان در برابر واژه‏ى «مبنا» به كاربرده مى‏شود، اصطلاح‏«ملاك‏» است. در دانش فقه اسلام «ملاكات احكام‏» اصولى است كه احكام ومقررات‏اجتماعى براساس آن وضع گرديده است. (13) .

ويژگى‏هاى مبانى حقوق

روشن است كه شناخت و تشخيص مبانى حقوق بدون آگاهى از ويژگى‏هاى‏اساسى آن امكان‏پذير نيست. لذافقيهان و دانشيان حقوق ويژگى‏هايى را - هر چند كه‏مورد اتفاق همگان نيست - براى مبانى حقوق شماركرده‏اند كه تنها به بيان آن بسنده‏مى‏شود.

1) مبانى حقوق هميشه از كليت وسيعى برخوردار است، لذا عملا همواره تعدادمبانى در هر نظام حقوقىمحدود خواهد بود.

2) مبانى حقوق از نظر حقوق‏دانان وضع شدنى نيست، لذا اطلاق قانون يا قاعده‏بر آن‏ها صحيح نيست.

3) در موارد ابهام يا سكوت قانون مبانى حقوق از جنبه‏هاى راه‏گشايى برخوردارمى‏باشند; زيرا قوانين ومقررات با توجه به اين مبانى و براساس آن‏ها وضع مى‏گردد.

4) مبانى حقوق منشا الزامى بودن قواعد و مقررات اجتماعى به شمار مى‏روند،به اين معنا كه حقوق تا حدودزيادى مشروعيت و الزامى بودن خود را از اين مبانى‏به دست مى‏آورد. (14) .

رويكردهاى مبانى حقوق

حقوق از امور اعتبارى و قراردادى است و اعتبارها و قراردادهاى حقوقى بشربراساس ضرورت‏ها و ارزش‏هايى كهيك فرد يا يك جامعه احساس مى‏نمايد، وضع‏مى‏گردد. ارزش‏هايى كه در هر جامعه با جامعه‏ى ديگر متفاوتاست. هر فرد ياجامعه‏اى مى‏تواند در زندگى به ارزش‏هايى خاص معتقد باشد و در تامين‏نيازمندى‏ها و روابطاجتماعى روشى مخصوص پيشنهاد كند. از اين رو هر يك ازنظام‏هاى حقوقى (دينى يا غيردينى) براساساهداف و مبانى مخصوص به خوداستوار مى‏باشد و حقوق‏دان نيز با كشف اين ارزش‏ها و معيارهاى موردنظروخطمشى كلى آن به تامين نيازمندى‏هاى حقوقى مى‏پردازد. (15) بنابراين روشن است كه‏مبانى يا اصولى كهقواعد و مقررات اجتماعى و يا هر نظام حقوقى، الزامى بودن ومشروعيت‏خود را از آن‏ها به دست مى‏آورد، ازديدگاه‏هاى متفاوتى برخوردار باشدو درباره‏ى آنان نظرات گوناگونى ارايه شود و هر نظام حقوقى مبنا يا مبانىخاصى رابراى قواعد حقوقى معرفى نمايد. در اين جا به سه انديشه‏ى عمده درباره‏ى مبانى‏حقوق اشاره مى‏شود:

الف) عدالت.

گروهى مبناى حقوقى را عدالت دانسته‏اند. اينان گويند مبناى اصلى قواعدحقوقى عدالت است و قانون درصورت عادلانه بودن الزام‏آور خواهد بود و انسان كه‏به حكم فطرت خويش خواهان عدالت و دادگسترى است،به اصل يا اصولى كه اين‏هدف را تامين كند، احترام مى‏گذارد.

ب) دولت.

اما ديگر گروه مبناى حقوق را قدرت حكومت مى‏دانند نه عدالت. اينان گوينداصول حقوقى خود به خود و بهدليل اتكايى كه به اراده‏ى دولت دارد، هميشه محترم‏است، چه هدف آن حفظ نظم و يا اجراى عدالت‏باشد. لذاهيچ‏كس نمى‏تواند به‏بهانه‏ى بى‏عدالتى از اجراى قاعده‏ى حقوقى سرباز زند يا در برابر آن به مقاومت‏برخيزد.آنان كه عدالت را مبناى حقوق مى‏شمرند، معتقد به وجود قواعدى والا وطبيعى هستند كه برتر از اراده‏ىحكومت است و دولت‏ها تنها وظيفه دارند كه آن‏قواعد رابه دست آورده و به حمايت از آن‏ها بپردازند. ولىطرفداران انديشه‏ى دولت‏حقوق را ناپايدار و ناشى از وضع حكومت و سير تاريخى هر جامعه مى‏دانند.گويندگاناين انديشه بى‏هيچ پيرايه‏اى اعلام مى‏كنند كه آن چه حقيقت دارد، اين است‏كه طبقه‏ى حاكم سايرين را وادار بهاجراى قواعد حقوقى مى‏كند و اين گروه ناگزير ازرعايت آن هستند. (16) از آن چه گفته شد، تفاوت بين اين دوانديشه خود آشكار گرديد.اين دو انديشه دو مكتب حقوقى «حقوق فطرى يا طبيعى‏» (17) و «حقوق تحققىياموضوعه‏» (18) را پديد آورده است. (19) .

ج) وجدان عمومى و اعتقاد حقوقى همگانى.

پيروان اين انديشه براى جامعه ضميرى حقوقى مى‏پندارند كه حقوق از اين‏ضمير جامعه پديد آمده است.بنابراين بايد مبناى حقوق را در اين ضمير همگانى‏جستجو كرد. چه اين كه پس از تشكيل جامعه و تجمع افرادبه دور يك ديگر ازاجتماع آن‏ها نيرويى برتر پديد مى‏آيد كه از تظاهر اراده‏ى خصوصى مخالف،ممانعت مى‏كند وامكان تجلى اعتقاد حقوقى همگانى رافراهم مى‏سازد. (20) .

در نقد اين انديشه گفته شده كه اين اعتقاد قادر به توجيه آن چه كه به نام اصول وقواعد ثانوى حقوق مشهورگرديده است، نمى‏باشد. گذشته ازاين، وجود انديشه وتفكر مشابه و يكسان در ميان افراد يك ملت در امرواحدى نمى‏تواند الزاما دليل‏وجود اعتقاد حقوقى همگانى مجرد از عقيده‏ى فرد باشد. زيرا وجودوجدان‏همگانى مستقل و متمايز از وجدان افراد قابل تصور نيست. بنابراين بسيار مستبعداست كه بتوان ازمفهوم «ضمير حقوقى همگانى‏» تعبير روشنى به دست داد تا بتوانداساس محكمى براى حقوق گردد. (21) .

چنان كه پيش از اين اشاره شد، گذشته از انديشه‏هاى مذكور انديشه‏هايى وجوددارند كه هر يك مبنا يا مبانىخاصى را براى قواعد حقوقى معرفى مى‏نمايند. از قبيل:نظم اجتماعى، اصل تعاون، اصل آزادى، حفظ مصلحتعمومى و ... (22) كه‏پرداختن‏آن‏ها از حوصله‏ى اين بحث و گفتار خارج است.

مبنا در نظام حقوقى اسلام

در نظام حقوقى اسلام كه يك نظام دينى است‏با توجه به علم بى‏پايان خداوندهمه‏ى نيازها در اصول كلى وجزيى قوانين آن پيش‏بينى شده و خلاهاى‏حقوقى‏آن‏گونه كه در «نظام‏هاى حقوقى بشرى غيردينى‏» (23) ديدهمى‏شود، در آن وجودندارد. چه اين كه در اين نظام حقوقى (حقوق اسلام) حق حكومت و قانون‏گذارى‏مختصذات خداوندى است و هيچ كس حق حكومت‏بر ديگرى را ندارد، لذا وحى‏مبناى اصلى همه‏ى قواعد و مقرراتحقوقى اين نظام حقوقى به شمار مى‏آيد. يعنى‏آن چه مقررات و احكام فقه و حقوق اسلام را الزام‏آور مى‏كند و بهآن مشروعيت‏مى‏بخشد، اتصال به وحى و صدور از منبع وحيانى است. (24) ولى از آن جا كه مشيت‏خداوند برآزادى و اختيار انسان در مورد اعمال و سرنوشت‏خويش قرار گرفته است‏و با توجه به انقطاع وحى و اين كه درنظام حقوقى اسلام جايگاه اصل «اجتهاد»همانند جايگاه اصل قانون‏گذارى است و فقيهان و مجتهدين واجدشرايط موظف به‏استنباط احكام و قوانين الهى كه كاشف از اراده‏ى تشريعى خداوند است، مى‏باشند،لذا ازديدگاه نظام حقوقى اسلام، تنها قواعد و قوانينى در جامعه قابل اجرا است كه‏مطابق با عدالت و يا حداقلمنافى با آن نباشد. بنابراين مى‏توان اصل عدالت‏يا عدم‏تنافى با عدالت را به عنوان مبناى عرضى و ثانوى قواعد ومقررات نظام حقوقى‏اسلام دانست.

منبع

تعريف منبع

واژه‏ى «منبع‏» كه از اصطلاحات خاص دانش حقوق است، در لغت‏به معناى‏سرچشمه به كار مى‏رود و دراصطلاح حقوقى، اگر چه مصاديقى كه از آن به ذهن‏حقوق‏دان تبادر مى‏كند تا حدودى روشن و خالى از ابهاماست، ولى چونان بسيارى‏ديگر از اصطلاحات، داراى مفهومى ناآشكار است. به گونه‏اى كه حقوق‏دانان‏درباره‏ىآن به تفاوت سخن گفته و احيانا حكم به ابهام نيز كرده‏اند. (25) حتى برخى ازنويسندگان گاه از آن به كليه‏ىروش‏هاى ايجاد حقوق و با اصطلاح «منابع مادى‏»تعبير آورده‏اند و ديگر گاه آن را به معناى «منبع اعتبار»دانسته‏اند (26) و با مبانى حقوق‏درآميخته و از آن‏ها با عناوين «اصول احكام و عناوين اوليه‏» و «اصول احكاموعناوين ثانويه‏» ياد مى‏كنند. (27) با وجود اختلاف‏ها و ابهام‏هاى موجود پيرامون واژه‏ى‏«منبع‏» در يك تعريفتعليمى مى‏توان گفت كه منبع حقوق، امر يا امورى است كه‏قواعد حقوقى از آن ريشه مى‏گيرند و مقرراتحقوقى را مى‏توان از آن‏ها استخراج‏نمود. به ديگر سخن پديده‏هايى كه حقوق و تكاليف جامعه و مردم از آن‏هاسرچشمه‏مى‏گيرد، «منابع حقوق‏» ناميده مى‏شود. (28) بنابراين مقصود از منابع حقوق صورت‏هاى‏ايجاد وظهورقواعد حقوقى است. (29) يعنى منظور از اين بحث اين است كه بدانيم‏حقوق، يعنى مقررات لازم براى حفظنظام اجتماعى از كجا به وجود مى‏آيد. (30) پس‏منظور از منابع صورى، منابعى است كه توسط آن‏ها بتوان پى بهوجود حقوق ومقررات موجود برد. (31) .

واژه‏ى «منبع‏» چنان كه پيش از اين اشاره شد، اصطلاحى است‏حقوقى كه براى آن‏در فقه در ميان نوشته‏هاىفقهاى مسلمان كاربردى ديده نشده و تنها در چند دهه‏ى‏اخير است كه برخى از فقها و نويسندگانى كه به زبانپارسى درباره‏ى فقه و حقوق‏اسلام قلم‏فرسايى كرده‏اند، آن را به كار برده‏اند. اصطلاحى كه از ديرگاه تاكنون درفقه‏اسلام و در ميان فقيهان مسلمان به جاى واژه‏ى «منبع‏» به كار مى‏رفته و رايج و شايع‏بوده، واژه‏ى «مدرك‏» و«دليل‏» است كه دانش «اصول فقه‏» عهده‏دار تبيين و توضيح آن‏مى‏باشد. در فقه اسلام «مدارك يا ادله‏ى احكام‏»عبارت از منابعى است كه از مسيرآن‏ها احكام و وظايف اجتماعى در اختيار بشر قرار مى‏گيرد. (32) .

ويژگى منبع حقوق

از آن جا كه منبع حقوق، امر يا امورى است كه از طريق آن‏ها مقررات اجتماعى‏كشف و در اختيار جامعه يامجرى قانون گذاشته مى‏شود (33) و نقش منابع حقوق نيزكشف احكام و مقررات حقوقى دانسته شده، چنان كهمصاديق خارجى‏اى كه ازعنوان «منبع حقوق‏» به ذهن اهل فن تبادرمى‏كند، گواه بر اين سخن است، (34) لذامى‏توان گفت كه ويژگى مهم و عمده‏ى منابع حقوق دارا بودن اعتبار كشفى آن‏هااست. بدين معنا كه منابعحقوق ادله‏ى احكام و مقررات حقوقى‏اند.

فرق بين منبع و دليل (مدرك)

برخى از دانشيان به جدايى منابع و مدارك گرويده‏اند و مى‏گويند: اگر چه معمولاواژه‏ى «ادله‏ى فقه‏» مشابهاصطلاح «منابع‏» به كار مى‏رود; ولى با دقت‏بيشترى معلوم‏مى‏گردد كه آن دو واژه داراى دو مفهوم جداگانه‏اند;زيرا ادله‏ى چهارگانه در فقه‏راهنما و نشان‏گر وجود حكم در منبع اصلى - يعنى وحى الهى - هستند، ولى درعين‏حال بايد توجه داشت كه منبع قانون معتبر در اسلام اختصاص به وحى ندارد و باتعبيرى تسامح‏آميزمى‏توان عرف، عقل، فرامين امام و رهبر دولت اسلامى و قراردادرا از منابع حقوق اسلام به شمار آورد.بدين‏ترتيب مفهوم منابع و ادله از ديدگاه فقهى‏با يك ديگر تفاوت كلى پيدا مى‏كند. عرف و عقل در عين اين كهاز ادله هستند، جزومنابع هم محسوب مى‏شوند. (35) اين انديشه دايره‏ى مفهوم منبع را بسى وسيع‏تر ازمفهومادله دانسته است. حال آن كه در اين جا انديشه‏ى ديگرى وجود دارد كه با حفظ‏اصل جداانگارى مفهوم منبع ودليل، دايره‏ى مفهوم دليل را بسى گسترده‏تر از دايره‏ى‏مفهوم منبع مى‏شمارد و بر اين سخن است كه اصطلاح«ادله‏ى فقه‏»از نظر مفهوم درمقايسه با مفهوم اصطلاحى «منابع حقوق‏» بسى گسترده‏تر و عام‏تر است; چراكه‏اصطلاح «منابع حقوق‏» در ادله‏اى منحصر است كه تنها مى‏توان از آن‏ها به استخراج‏مقررات و قوانينىست‏يافت كه رعايت آن‏ها در اجتماع لازم و ضرورى است. حال‏آن كه اين‏گونه ادله تنها بخشى از مفهومى استكه فقهاى اسلام از اصطلاح «ادله‏ى‏فقه‏» منظور مى‏دارند و به وسيله‏ى آن به تفهيم و تفهم مى‏پردازند. اينانديشه علت‏گستردگى و وسعت‏بيشتر مفهوم ادله‏ى فقه را نسبت‏به منابع حقوق در اين مى‏داند كه‏فقه اسلامىعلاوه بر مقررات اجتماعى، مشتمل بر بسيارى از وظايف عبادى واخلاقى و تكاليف واجب فردى نه در برابرجامعه و ديگران بلكه در برابر خداى‏متعال مى‏باشد و طبعا «ادله‏ى فقه‏» ادله‏ى اثبات اين‏گونه وظايف و تكاليفنيزبه شمار مى‏آيد. (36) .

به هنگام بررسى اين دو انديشه با توجه به وجود اختلاف‏ها و ابهام‏هاى موجوددرباره‏ى مفهوم «منبع‏» كه مفهوم«دليل‏» نيز از آن مصون نمانده است، به نظر مى‏رسدبحث جداانگارى منبع و دليل بهره‏ى چندانى را در پىنداشته باشد و اين بحث چيزى‏جز مناقشه‏اى لفظى نباشد به ويژه كه كاربرد كنونى اين واژه براى بيان معنا وپديده‏اى‏واحد انكارناپذير است.

رويكردهاى منابع حقوق

درباره‏ى منابع حقوق و درجه‏ى اهميت و رابطه‏ى آن‏ها گفتگو بسيار است. اين‏مساله نيز همانند بسيارى ازمسايل از راه‏حل روشن و قاطعى برخوردار نيست. (37) لذادر اين جا تنها به بيان دو نگرش عمده بسنده مى‏شود.

1) اراده‏ى عمومى اجتماع.

از لحاظ نظريه‏ى جامعه‏شناختى، حقوق از گروه اجتماعى ناشى شده است، لذادر پاره‏اى از نظام‏هاى حقوقىاراده‏ى عموم به عنوان منبع اصلى تمام قواعد حقوقى‏دانسته شده است. (38) اين نظام‏ها اراده‏ى اجتماع را موجدحقوق مى‏شمارند و هيچ‏گاه‏قانون‏گذار را مبتكر قواعد حقوقى نمى‏دانند. (39) انديشه‏ى اراده‏ى عمومى اجتماعهمان‏انديشه‏ى حكيمان قرون هفدهم و هجدهم ميلادى است كه اساس اجتماع را مبتنى برتوافق اعضاى آنمى‏پنداشتند. (40) لذا است كه در نظام‏هاى دمكراتيك اراده‏ى عموم‏به عنوان وسيله‏ى منحصر به فرد براىهدايت جامعه به سوى اهداف نهايى و وصول‏به ارزش‏ها و اعتبارات ذاتى اجتماعى شناخته مى‏شود. اگر در اينمكتب‏ها ونظام‏هاى حقوقى قانون، عرف و عادت و رويه‏ى قضايى به عنوان «منابع حقوق‏»شناخته شده‏اند، تنهابدين دليل است كه قانون حاكم بر اين جوامع و عرف و عادت درواقع كاشف از اراده‏ى عموم هستند و اين وجوهمختلف در حقيقت جز تنوع منبع‏اى‏واحد كه همان اراده‏ى گروه اجتماعى مى‏باشد، چيز ديگرى نيستند. (41) .

2) قانون.

از ديرباز برخى از قانون‏گذاران مى‏پنداشتند كه در قانون براى همه‏ى مسايل‏حقوقى راه‏حلى انديشيده شده وقوانين به طور صريح يا ضمنى جواب‏گوى همه‏ى‏نيازمندى‏هاى اجتماعى مى‏باشند. لذا بسيارى از دانشيانحقوق قانون را تنها منبع‏حقوق مى‏شمردند كه راه‏حل تمام مسايل زندگى در آن نهفته است; چه اين كه آنتنهامنبع ايده‏آلى است كه حقوق فرد بشر به توسط آن به بهترين وجه حفظ و تضمين‏مى‏گردد. در نزد پيرواناين انديشه در مواردى كه قانون حكم صريحى ندارد، بايد بابه كار بردن قواعد منطقى، ادبى و استفاده‏ى ازتاريخ، مقصود قانون‏گذار را دريافت;زيرا هيچ مشكلى وجود ندارد كه - ولو به طور ضمنى - در قانون يافت نشود.اين انديشه در اواخر سده‏ى نوزدهم ميلادى به شدت مورد انتقاد قرار گرفت‏به گونه‏اى كه برخى از نويسندگاناهميتى را كه ديگران براى قانون مى‏پنداشتند،منكر شدند. (42) امروزه اين انديشه به دليل عدم تكافوى قانوندر زمان كنونى و به ويژه‏به‏جهت عدم وجود متن‏هاى صريح قانونى و نيز ناگزير بودن از كاربرد ديگرمنابع‏حقوقى كمابيش متروك شده است. (43) .

منابع در فقه و حقوق اسلام

اگر در «نظام‏هاى غيردينى‏» (44) كه حكومت مبتنى بر آرا و اراده‏ى عمومى را بهترين‏نوع حكومت مى‏شمارند،اراده‏ى جمعى ملت منبع اصلى حقوق است كه به طورمستقيم در شكل عرف و عادات و رسوم و به طورغيرمستقيم به صورت قانون وقواعد حقوقى وضع و لازم‏الاجرا مى‏نمايد، در «نظام‏هاى حقوقى مبتنى برتفكرتوحيدى‏» (45) به ويژه در فقه اسلام كه مفهومى وسيع‏تر از حقوق را دارا است، تنها وحى‏و اراده‏ى خدا است كهمنبع اصلى و مشخص كننده‏ى قواعد و قوانين حقوقى است وهم او است كه مبداى مشروعيت و پيروى از قانوننيز تلقى مى‏گردد. ولى از آن جا كه‏مشيت‏خداوند بر آزادى و اختيار انسان در مورد اعمال و سرنوشت‏خويشقرارگرفته است، گذشته از كتاب و سنت كه به جهت دربرداشتن وحى الهى از منابع وادله‏ى اصلى فقه و حقوقاسلام و مقدم بر هر دليل ديگرى شمرده مى‏شوند، عقل،اجماع، سيره‏ى مسلمين، عرف و بناى عقلا نيز بهعنوان منابع و ادله‏ى كاشف، ماخذاستنباط قواعد حقوقى و قوانين الهى به شمار مى‏آيند (46) و به اين دليل كهتنها اراده‏ى‏خداوند منبع اصلى و مشخص‏كننده‏ى قواعد و قوانين است و حاكميت وقانون‏گذارى نيز مختصذات خداوندى است، از منابع اخير به عنوان منابع ثانوى وادله‏ى كاشف نام برده مى‏شود و شايد بتوانمجموعه‏ى قواعد به دست آمده از آنان رابه عنوان «حقوق غيرمدون‏» (47) اسلام و مجموعه‏ى قواعد به دست آمدهاز قرآن و سنت‏را به عنوان «حقوق مدون‏» (48) دانست. (49) .

جدا انگارى مبنا و منبع

شايد با توجه به مطالبى كه تاكنون گفته شده، تفاوت‏هاى بين مبنا و منبع آشكارگرديده و ضرورتى براى بيانتفاوت‏هاى آن دو ديده نشود; لذا در اين بخش از سخن‏به جاى بيان تفاوت‏هاى اين دو به بيان دو ديدگاه اساسىپيرامون جداانگارى مبنا ومنبع روى آورده مى‏شود.

پيش از اين «مبنا» به نيروى الزام‏آور حقوق و «منبع‏» به صورت‏هاى ايجادو ظهور قواعد حقوقى شناخته شد.اكنون پرسش در امكان همپوشى و يگانگى‏اين دو است. در اين خصوص دو ديدگاه مخالف و متقابل پديد آمدهاست.بدين‏گونه كه گروهى اين همپوشى را امكان‏پذير مى‏دانند و بر اين باوراند كه چون‏حقوق و قواعد آن امورىاعتبارى و قراردادى‏اند، ممكن است مبنا و منبع حقوق نيزوجودا يكى بوده و تنها داراى تعدد اعتبارى باشند.اينان براى تاييد گفته‏ى خودبه مثال آوردن عرف دست‏يازيده و مبنا و منبع قرار گرفتن آن را در پاره‏اىازنظام‏هاى حقوقى گواهى بر سخن خود قرار داده‏اند. (50) در برابر اين انديشه، انديشه‏ى‏ديگرى وجود دارد كه ازعدم امكان چنين همپوشى‏اى سخن به ميان مى‏آورد. پيروان‏اين انديشه مى‏گويند: در اين كه منابع حقوقادله‏ى اعتبار قواعد حقوقى‏اند،سخنى نيست; زيرا اين يك حقيقت قطعى است كه در آن نمى‏توان تشكيك نمود.ترديد تنها در اين است كه آيا منابع حقوق گذشته از اين كه ادله‏ى اعتبار قواعدحقوقى هستند، منابع اعتبار(مبانى) آن‏ها نيز به شمار مى‏روند؟ يا اين كه منابع‏اعتبار حقوق و سرچشمه‏هاى اصلى آن چيزهاى ديگرىمى‏باشند؟ (51) چه اين كه درمنبع حقوق بحث از مشروعيت و يا لازم‏الاجرا بودن مقررات اجتماعى و يا اين كه‏اينقواعد و مقررات براساس چه اصل يا اصولى وضع گرديده‏اند، مطرح نيست،بلكه به منبع حقوق صرفا با اين نظركه ارايه‏دهنده‏ى قوانين و مقررات‏اند، صرف نظراز اين كه ملاك اين مقررات چيست، نگريسته مى‏شود. بهعنوان نمونه به قرآن كه‏يكى از منابع حقوق اسلام است از آن نظر منبع اطلاق مى‏شود كه احكام ومقررات‏مندرج در آن بدون چون و چرا لازم‏الاجرا است. در اين مرحله به اين كه اين احكام‏به چه جهت لازمالاجرايند و مشروعيت‏خود را از كجا كسب كرده‏اند، پرداخته‏نمى‏شود. (52) اين انديشه به هنگام اثبات سخن خودگويد: منابع حقوق به هيچ رو منابع‏اعتبار (مبانى) قواعد حقوقى نيستند; چه اين كه اطلاق عنوان «منابعحقوق‏» برمصاديق آن به اين لحاظ نيست كه آن‏ها منابع اعتبار (مبانى) قواعد حقوقى هستند;زيرا نخست اينكه منابع حقوق داراى مصاديقى است مشخص، معلوم و متبادربه ذهن اهل فن كه داراى اعتبار كشفى هستند وروشن است كه اعتبار كشفى منابع‏حقوق به احكام و مقررات منكشف از آن‏ها منتقل نخواهد شد. دو ديگر اينكه اگراطلاق عنوان منابع حقوق به منظور تبيين منابع اعتبار (مبانى) قواعد حقوقى مى‏بود،مى‏بايست اهدافنهايى كه در نظام‏هاى حقوقى داراى اعتبار ذاتى هستند به عنوان‏بارزترين و شاخص‏ترين مصاديق منابع حقوقىشناخته مى‏شدند. چرا كه احكام ومقررات حقوقى وسايل هدايت جامعه به سوى اهداف نهايى هستند وبنابراين،اعتبار خود را از اعتبار و ارزش ذاتى آن‏ها كسب، و هدف نهايى حقوق منبع اصلى‏اعتبار آن‏ها خواهدبود. در صورتى كه هيچ حقوق‏دانى هدف نهايى حقوق را درزمره‏ى منابع حقوق به شمار نمى‏آورد. بنابراينمنابع حقوق، منابع اشتقاق قواعدحقوقى و ادله‏ى اعتبار آن‏ها هستند; نه مبانى و منابع اعتبار آن‏ها; زيرا در اينصورت‏در نظام‏هاى حقوقى مبانى و منابع اعتبار قواعد حقوقى اهداف نهايى و ارزش‏هاى‏ذاتى اجتماعىخواهند بود. (53) .

اكنون پس از اين كه دانسته شد قاعده‏ى حقوقى - كه حقوق به مجموعه‏اى‏سامان‏يافته از آن اطلاق مى‏گردد -به قاعده‏ى كلى و الزام‏آورى كه به منظور ايجاد نظم‏و استقرار عدالت در جامعه كه به وسيله‏ى دولت اجرا وتضمين مى‏گردد، گفته‏مى‏شود و هم چنين پس از دانستن اين نكته كه مبنا - يعنى نيروى الزام‏آورقاعده‏ى‏حقوقى كه به آن مشروعيت مى‏بخشد - داراى مفهومى غير از منبع - يعنى ريشه‏ى‏صورت ايجاد قواعدحقوقى - است; يعنى منبع قواعد حقوق تنها، ادله‏ى اعتبارقواعد حقوقى است نه منبع اعتبار قواعد حقوقى، ازديدگاه‏هاى پديدار شده توسطفقيهان و حقوق‏دانان درباره‏ى مبنا يا منبع بودن عرف سخن خواهد رفت. يعنىسخن‏بر اين است كه آيا عرف مى‏تواند نيروى الزام‏آور و منبع اعتبار قواعد حقوقى به شمارآيد، به گونه اى كهقواعد حقوقى مشروعيت‏خود را از آن به دست آورند؟ يا اين كه‏عرف تنها، دليل اعتبار قواعد حقوقى است كهفقيه و حقوق‏دان به وسيله‏ى آن به‏قواعد حقوقى دست مى‏يابد؟ يعنى عرف تنها داراى ويژگى كاشفيت است؟ واين كه‏آيا عرف توانايى لازم را براى احراز هر دو (مبنا، منبع) دارا است و يا اين كه از توانايى‏لازم براى احراز هيچيك برخوردار نمى‏باشد؟

ديدگاه‏هاى موجود درباره‏ى منبع يا مبنا بودن عرف

درباره‏ى منبع يا مبنا قرار گرفتن عرف سه ديدگاه وجود دارد كه اينك به هر يك‏مستقلا پرداخته مى‏شود:

الف) عرف منبع قواعد حقوقى.

روشن است كه عرف پيش از پيدايش قانون و قانون‏گذارى و نيز پيش ازپديدار شدن قواعد حقوقى بر جامعه‏ى و حقوق در اصل ومنشا، خود ازعرف و رسوم مردم پديد آمده است. (55) بدين‏گونه كهآدميان به جهت‏نيازهاى زندگى گروهى و اجتماعى خود حدود و مقرراتى را كه تامين‏كننده‏ى اين‏نيازها است،به وجود مى‏آورند. رعايت و احترام به اين قواعد و مقررات براى فردفرد افراد جامعه ضرورى و لازم بوده بهگونه‏اى كه سرپيچى از آن‏ها را جايزنمى‏شمردند. اين حدود و مقررات بر اثر گذشت زمان به تدريج ضمانتاجرايى‏يافته و به صورت قواعد عرفى پديدار مى‏شدند. همين قواعد عرفى بودند كه بعدهاپايه‏ى قواعد حقوقىبسيارى از نظام‏هاى حقوقى را تشكيل مى‏دادند. بنابراين درهمه‏ى نظام‏هاى حقوقى جهان (دينى و غيردينى)عرف كمابيش به عنوان يك منبع‏مستقل حقوق از ارزش و اهميت‏برخوردار است. حتى در نزد برخى از دانشيانو درپاره‏اى از نظام‏هاى حقوقى، عرف نه به عنوان يك منبع مهم حقوقى، بلكه به عنوان‏تنها منبع حقوق ونيروى حياتى نهادهاى حقوقى شمرده مى‏شود. (56) در باور اين‏دانشيان و در اين نظام‏ها اراده‏ى عموم به عنوانمنبع اصلى تمام قواعد حقوقى‏شناخته مى‏شود كه به طور مستقيم به صورت عرف منشا حقوق مى‏گردد. (57) لذااست‏كه در تعريف عرف گفته‏اند: قاعده‏اى است كه به تدريج و خود به خود ميان مردم‏به عنوان قاعده‏اى الزام‏آورمرسوم شده است. (58) .

درباره‏ى پيشينه‏ى منبع بدون عرف بايد گفت كه عرف و عادت نخستين منبع وقديمى‏ترين پديده‏ى حقوقىاست كه اندك اندك در وجدان حقوقى مردم جاى‏گزين‏گرديده و بعدها به عنوان يك قاعده‏ى حقوقى و قانونجلوه‏گر شده است. (59) چنان كه‏در اعصار كهن و در جوامع بدوى منبع منحصر حقوق بوده است. (60) درتاريخ‏قانون‏گذارى «رم‏» كه تقريبا پايه‏ى بسيارى از نظام‏هاى حقوقى باختر زمين را تشكيل‏مى‏دهد، از مصادراصلى به شمار مى‏رفت و زمانى مديد روابط حقوقى براساس‏عرف و عادت استوار بود و براى نخستين‏بار در قبلاز ميلاد با مطالعه‏ى عرف‏هاى‏مناطق مجاور الواح دوازده‏گانه به صورت قانون فراهم گرديد. (61) همچنين‏«ژوستى‏نين‏» امپراتور روم براى وحدت دادن به قوانين اقوام تابعه و مستعمراتش‏مجموعه‏هاى قانونىمبتنى بر عرف و عادت تدوين كرد و هيات‏هايى را در سال 528ميلادى به اين كار واداشت. لذا در نزد اينان«قانون نامدون‏» (62) آن بود كه در نزد عرف‏پسنديده شناخته مى‏شد. در فرانسه تا هنگام «ناپلئون‏» اين عرف وعادت بود كه پايه‏ى‏قانون را تشكيل مى‏داد و پس از آن نيز همواره در امور بازرگانى و معاملات به كارمى‏رفت. كد (63) ناپلئون (قانون مدنى فرانسه) نيز برگرفته از حقوق رم و عرف ژرمن‏بود. امروزه عرف دومين منابع حقوق ومهم‏ترين مكمل و مفسر قانون است. عرف‏درانگلستان و آمريكا از دلايل قانون‏گذارى به شمار مى‏رود به گونه‏اىكه ناديده‏گرفتن آن را جايز نمى‏دانند. (64) در حقوق آلمان، سوييس و فرانسه عرف از منابع حقوق‏و ارزش معادلقوانين تفسيرى را دارا است. (65) درعصر جاهليت و پيش از اسلام نيزعرف و عادت پايه‏ى همه‏ى مظاهر زندگىعرب بود و عرب نه در دين و نه در اخلاق‏و بازرگانى و معاملات هيچ‏گونه «قانون مدنى‏» (66) نداشت و تنها پس ازاسلام بود كه‏نصوص قرآن و سنت پايه‏ى قانون‏گذارى گرديد. اگرچه پس از اين هنگام عرف وعادت اهميتپيشين خود را از دست داد، ليكن از طرق گوناگون به قانون‏گذارى‏اسلام راه يافت; چه اين كه سنت تقريرىرسول اكرم‏صلى الله عليه وآله در بسيارى از موارد خودتصويب و امضاى عرف و عادت عرب بود و اين امر،يعنىبه ديده‏ى رضا نگريستن‏آن حضرت‏صلى الله عليه وآله باعث گرديد تا آن‏ها جزو سنن اسلام به شمار آيند (67) وبدين ترتيب‏عرف در «شريعت اسلام‏» (68) نيز اهميت و جايگاه خود را حفظ نمود. امروزه عرف‏به عنوان يكى ازمنابع چندگانه‏ى حقوق شناخته مى‏شود كه پس از قانون داراى‏اهميت و مورد توجه و بررسى قرار مى‏گيرد.

برخى از دانشيان حقوق را باور بر اين است كه در حقوق معاصر، عرف‏سرچشمه‏اى است كه به كلى خشكيده و ازميان رفته است. اينان اين‏گونه مى‏پندارندكه «قاعده‏ى عرفى‏» (69) يك نوع قانونى است كه مستقيما از ناحيه‏ىمردم وضع و ازطرف آنان پذيرفته شده و با سازمان كنونى كشورها كه حق وضع قانون به نمايندگان‏مجلسواگذار گشته، منافات دارد; زيرا ملتى كه حق قانون‏گذارى را به نمايندگان‏خود تفويض نموده است، معقولنيست كه خود مستقيما به وضع آن مبادرت نمايندو اين تنها «هيات قانون‏گذارى‏» (70) است كه حق وضع قانون رادارد. اين هيات‏نمى‏تواند چنين اختيارى را مجددا به خود مردم واگذار كند.

اين استدلال سخنى است ناپذيرفتنى; زيرا در اين انديشه قانون با عرف يكسان ومتحد دانسته شده، در صورتىكه حقوق اساسا از روابط مردم پديد آمده نه اين كه ازناحيه‏ى قانون‏گذار موجوديت‏يافته باشد. قانون‏گذار تنهانياز به قانون را احساس وآن را ادراك و تبيين مى‏نمايد. بنابراين قانون تنها منبع يا منبع اصلى حقوقنيست;بلكه عبارت از ادراك و تبيين آن است و با عرف، يعنى نخستين تظاهر احساس‏حقوقى يكسان نيست.گذشته از اين، اعتقاد مطلق به قانون و نفى عرف، مخالف‏واقعيات عينى مشهود است; چه اين كه قانون با همه‏ىامكاناتى كه براى آن فراهم‏است‏به تنهايى قادر به پاسخ‏گويى به همه‏ى نيازهاى واقعى جامعه كه به مرورايجادمى‏شوند و قابل پيش‏بينى نيستند، نمى‏باشد. قانون همواره به ابزار ديگرى نيازمنداست تا آن را تكميل وبا واقعيت‏هاى روز و محيط منطبق سازد. اين ابزار چيزى جزعرف نيست; زيرا حقوق همواره قابليت انطباقخود با شرايط متغير زمان و مكان رااز عرف كسب مى‏نمايد. پس قانون و عرف دو روش و منبع مختلف براىپديد آمدن‏حقوق‏اند و مردم با تفويض حق قانون‏گذارى به نمايندگان خود سرچشمه و بنيادعرف را از بيننبرده‏اند; بلكه اين سرچشمه به طور ثابت و متمادى تكرار مى‏شود.عرف در كنار قانون سرچشمه و منبع حقوقبه شمار مى‏آيد. اگرچه موارد آن در عصركنونى بسيار كمتر و دايره‏ى آن تنگ‏تر از قانون باشد; لذا با توجه به ايننكته كه درموارد سكوت و ابهام قانون به عرف رجوع مى‏گردد، عرف مكمل و متمم قانون وقانون در بسيارىموارد متكى و معطوف به آن است. بنابراين عرف در برخى زمينه‏هاحاكميت‏بلامنازعى دارد و نفوذ خود را ازدست نداده است. (71) .

در مورد امكان پديد آمدن مقررات عرفى جديد پس از استقرار شيوه‏ى‏قانون‏گذارى در دو قرن اخير مى‏توانشواهدى يافت كه در ميان افراد يك ملت‏حتى‏در بين افراد مختلفى كه در صنف واحد و خودمختارى مشاركتندارند، ولى به دليل‏برخوردار بودن از شرايط و منافع مشترك خاصى داراى احساس حقوقى واحدى‏مى‏باشند،عرف جديدى برحسب ضرورت متداول گرديده است. تحقق چنين امرى‏به ويژه در مورد اشكال تازه‏ى روابطحقوقى كه براثر پيشرفت دانش و صنعت‏ياگسترش روابط اجتماعى به وجود مى‏آيند، از هر حيث امكان‏پذيراست. بنابراين‏مسلم است كه با وجود توسعه‏ى شگرف قلمرو قانون در كشورهاى داراى حقوق‏مدون نه تنهاعرف‏هاى خاص در ميان گروه‏هاى محدود و خودمختار و در بين‏دسته‏هاى كوچكى از ملت‏به آسانى به وجودمى‏آيند، بلكه عرف‏هاى عام نيز - هرچند اندك و در موارد نادر - مجال بروز و ظهور دارند. (72) بدين رو برخى براين‏سخن‏اند كه با توجه به نيرو و نظم طبيعى امور ما در حركت زندگى به سوى حقوق‏عرفى جديدى راندهمى‏شويم. (73) .

و برخى هم بر اين سخن‏اند كه عنوان منبع حقوق در مورد عرف به اين شرطصحيح است كه منظور از آنظرف و نه ايجادكننده‏ى حقوق باشد. به سخنى روشن‏ترعرف ناشى از حقوق دانسته شود نه آن كه حقوقنتيجه‏ى آن تلقى گردد; زيرا درصورت اراده‏ى معناى اخير، عرف بر حقوق مقدم خواهد بود و حال آن كهبدون‏وجود عرف، حقوق امكان‏پذير است; چه اين كه پيش از آن كه عرف به وجود آيدحقوق كه امرى ضرورى ومحتوم اجتماعى است، وجود داشته است. حقوق براى‏تحقق خود راه‏هايى را دارا است كه يكى از راه‏هاى تحققآن عرف است.بنابراين‏عرف ظرف حقوق و طريقه‏ى تحقق آن در صحنه‏ى اجتماع مى‏باشد و آن را تنهادرصورت ملحوظ داشتن اين نكته مى‏توان به عنوان منبع حقوق تلقى كرد. (74) .

ب) عرف مبنا و منبع قواعد حقوقى.

برخى از دانشيان حقوق عرف را مبناى قواعد حقوقى دانسته و براين باوراند كه‏عرف، گذشته از اين كه منبعحقوق است از مبانى آن نيز به شمار مى‏آيد. اينان گويند:آدميان داراى ضرورت‏ها و خواسته‏هاى زندگىاجتماعى‏اند; لذا همواره براى رفع‏اين نيازها و براى حفظ منافع خود مى‏كوشند و مقررات ثابتى را بين خودمرسوم‏مى‏سازند. اينان به حكم فطرت خود پاى‏بند آداب و رسوم‏اند و از تجاوز به اين‏سنت‏ها مى‏پرهيزند; چهاين كه در نزد اينان عرف و عادت به‏جهت موافق بودن باخواسته‏ها و نيازمندى‏ها و نيز به وسيله‏ى قدرتطبيعى و ذاتى خود ضامن حفظمنافع عمومى است. اين مقررات به وسيله‏ى عرف كه زاييده‏ى وجدان عمومىوجلوه‏ى آن است، ثبات و دوام بيشترى مى‏يابد و به جايى مى‏رسد كه همه خود راپاى‏بند آن مى‏بينند. (75) بنابراين «وجدان عمومى‏» (76) جامعه كه در عرف تجلى يافته است،عرف را نيروى الزام‏آور مقررات و يكى از مبانىحقوق قرار داده است و از آن جا كه‏حقوق از امور اعتبارى و قراردادى است، ممكن است منبع و مبنا در آنوجودا يكى‏بوده و تنها تعدد اعتبارى داشته باشد. لذا عرف كه از نظر حقوق‏دانان به عنوان منبع‏حقوق معرفىشده به لحاظ ديگرى مى‏تواند مبناى حقوق نيز دانسته شود. چنان كه‏در پاره‏اى از مكاتب حقوقى باختر زمينعرف كه همان وجدان عمومى جامعه است،مبناى حقوق شناخته شده است. (77) در اين نظام‏هاى حقوقى مردمجامعه با پذيرش‏معنوى خويش به عرف نيرويى الزامى و اجبارى مى‏دهند. همين عامل روان شناسى،عرف را بهعنوان يك نيروى الزام‏آور و نيز به عنوان يك منبع قواعد حقوقى درآورده‏است. (78) .

ج) عرف و عدم امكان منبع و مبنا بودن آن.

بنابر باور برخى از دانشيان حقوق اگر چه عرف، ميراثى است كه از نسلى به نسلى‏به طور متوالى و نامحسوسنقل و انتقال مى‏يابد و عنصر برجسته‏اى است كه درتشكيل حقوق، نقش سازنده‏اى را دارا است و در نگهدارىآن نيز نظارت مى‏نمايد، (79) ليكن امكان توانايى براى منبع و مبنا بودن را ندارد. پيروان اين انديشه سخن گفتنازمبنا يا منبع‏بودن عرف را بيهوده و بى‏ثمر دانسته‏اند; (80) زيرا در نزد اينان عرف نه ازاصول بنيادى و نهسازنده‏ى قواعد حقوقى است. بلكه نماينده‏ى اصولى است كه ازپيش در جامعه وجود داشته و وجدان مردم آنرا لازمه‏ى زندگى اجتماعى دانسته‏اندو به همين جهت عرف ناگزير است كه اعتبار خود را از اصولى كه مبناىايجاد آن‏شده‏اند، كسب نمايد. (81) در اين انديشه عر ف به هيچ وجه از منابع حقوق نمى‏باشد،بلكه تنها طرز تفكرو طريقه‏ى ادراك قاعده‏ى حقوقى است كه از قواعد سازمانى‏حقوق به‏شمار مى‏آيد. بدين گونه كه تنها، وسايلفنى براى فعليت دادن به اصل‏حقوقى است كه مى‏توان از روى آن‏ها اصول حقوقى را تعبير و تفسير نمود. بهديگرسخن آن چه در عرف و عادت معلوم شده است، تنها طريقه‏ى اجرا و چگونگى‏احترام و رعايت اصولحقوقى است; نه اين كه اصل حقوقى از عرف و عادت پديدآمده باشد. اجبارى بودن قاعده‏ى حقوقى در عرف وعادت تنها از آن جهت است كه‏در آن، طريقه‏ها و وسايلى كه براى فعليت دادن و تضمين اصول حقوقىمعمول‏گشته‏اند، مقرر گرديده است. اصلى كه به موجب آن ارتكاب دزدى يا آدم‏كشى ممنوع‏شده، از عرف وعادت سرچشمه نگرفته، بلكه تنها وسايلى كه براى تضمين و اجراى‏اين اصل ضرورت داشته، از عرف و عادتپيدا شده‏اند. از اين جهت مسلم است كه‏اصل حقوقى از عرف و عادت پديد نيامده و نيز اين كه عرف و عادت ازمبانى حقوقى‏شمرده نمى‏شود; زيرا تنها عنصر اجتماعى‏اى كه مى‏تواند يك قاعده را به خاصيت‏اجبارى و الزامىمتصف دارد، اراده‏اى است كه در افراد جامعه به جهت محافظت‏تعاون و همبستگى اجتماعى مردم پديد وضرورت پيدا كرده است. به همين جهت‏است كه مداخله‏ى نيروى اجرايى كشور براى تضمين و اجراى آنعادلانه مى‏نمايد;نه عرف و عادت. (82) .

عرف منبع متحرك فقه و حقوق اسلام

اگر چه در بسيارى از نظام‏هاى حقوقى دنيا عرف به عنوان منبع قواعد حقوقى ودر پاره‏اى ديگر از نظام‏هاىحقوقى به جهت تجلى اراده‏ى عمومى جامعه در آن‏به عنوان مبناى قواعد حقوقى و نيروى الزام‏آور آن نيزشناخته مى‏شود، از ديدگاه‏اسلام وحى به عنوان منبع اصلى تمام قوانين فقهى و حقوقى دانسته مى‏شود.قانونگذارى مخصوص خداوند است و هيچ فردى حق مداخله در سرنوشت‏ديگران را ندارد و نمى‏تواند قوانين موردنظر خود يا ديگران را در جامعه اجرا نمايدو تنها بايد قوانين الهى اجرا گردد; ولى از آن‏جا كه مشيت‏خداوندبرآزادى و اختيارانسان در مورد اعمال و سرنوشت‏خويش قرار گرفته است، عرف عملا در نظام‏فقهى حقوقىاسلام به عنوان منبع متحرك و متغير فقه و حقوق اسلام پذيرفته شده‏است. (83) بدين‏گونه كه گاه به صورت يكعامل مستقل پديدآورنده‏ى قاعده‏ى حقوقى‏و منبع تشخيص حكم شرعى شناخته مى‏شود و گاه به صورت يكاصل به طور غيرمستقيم در ضمن ديگر منابع حقوق مطرح مى‏گردد و به عنوان «منبع تفسيرى‏» (84) مورداستفاده قرار مى‏گيرد. (85) اين منبع متحرك فقه و حقوق اسلام همچون ديگر منابع فقه وحقوق اسلامداراى ويژگى كاشفيت است. يعنى فقيه با بررسى آن همانند بررسى‏ديگر منابع در پى كشف اراده‏ى تشريحىخداوند است. با توجه به آن‏چه در باره‏ى‏جايگاه عرف در نظام فقهى - حقوقى اسلام گفته شد، ناپذيرفتنى بودنگفته‏ى برخى‏از نويسندگان در باره‏ى عدم ورود عرف به عنوان جزيى از اجزا در گستره‏ى فقه وحقوق اسلام، (86) آشكار مى‏گردد. گذشته از اين كه اين نويسنده خود به عدم محكوميت‏عرف از نظر فقه و حقوق اسلام معترفاست. (87) .

برخى از دانشيان در خصوص اين كه چرا دانشيان مسلمان پيشين عرف را دركنار منابع چهارگانه‏ى فقه و حقوقاسلام ذكر نكرده‏اند، با وجود اين كه مطالعه‏ى‏كتب نشان مى‏دهد همگى آن را يكى از ادله و منابع فقه و حقوقاسلام مى‏دانسته‏اند;دو احتمال زير را ارايه داده است:

الف) شايد آنان عرف را جزو سنت مى‏دانسته‏اند، زيرا تقرير معصوم جزو سنت‏است و از راه تقرير عرف‏هاى زمانشارع تاييد شده است.

ب) شايد با توجه به اين نكته كه عرف‏ها غالبا انديشه‏ى نيك و مصلحت جامعه رادر بردارند و بدين جهتمشمول آيه‏ى شريفه‏ى «خذ العفو و امر بالعرف‏» (88) مى‏شوند،عرف را جزو كتاب شمرده‏اند. (89) .

در پايان بايد يادآور شد عرف به هيچ رو مبناى قواعد حقوقى و احكام فقهى نظام‏فقهى - حقوقى اسلام شمارنمى‏گردد. اگر چه مى‏توان با توجه به مشيت‏خداوند برآزادى و اختيار آدميان در باره‏ى اعمال ورنوشت‏خويشتن و نيز به جهت‏ضرورت‏هاى پديده آمده در پى انقطاع وحى، عدالت را كه در بسيارى از آياتوروايات بر آن انگشت گذاشته شده به عنوان نيروى الزام‏آور قواعد حقوقى و احكام‏فقهى پذيرفت، ليكن درحقيقت اين تنها وحى و اراده‏ى خداوند است كه مبناى تمام‏قواعد حقوقى و احكام فقهى فقه و حقوق اسلام ونيروى الزام‏آور آن به شمار مى‏آيد.بنابراين عدالت تنها به عنوان مبناى ثانوى و عرضى مورد پذيرش خواهد بود.

پى‏نوشتها:

1) Rule of Law .

2) Base .

3) Source .

4) مقدمه‏ى علم حقوق، ص 55.

5) همان، ص 49 - 50.

6) مبانى حقوق، ج 3، ص 360.

7) همان، ص 315.

8) همان، ص 355.

9) فلسفه‏ى حقوق، ج 1، ص 460.

10) درآمدى بر حقوق اسلامى، ص 167، 168.

11) فلسفه‏ى حقوق، ج 1، ص 21.

12) مقدمه‏ى علم حقوق، ص 7.

13) درآمدى بر حقوق اسلامى، ص 174.

14) همان، ص 170.

15) همان، ص 169.

16) مقدمه‏ى علم حقوق، ص 8 .

17) Natural Law .

18) Positive Law .

19) كليات حقوق جزا، ص 2.

20) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 91 - 92.

21) همان، ص 93.

22) درآمدى بر حقوق اسلامى، ص 173.

23) Laique law .

24) كليات حقوق جزا، ص 2.

25) درآمدى بر حقوق اسلامى، ج 1، ص 252.

26) همان، ص 253.

27) درآمدى بر حقوق اسلامى، ص 169 - 170.

28) فقه سياسى، ج 2، ص 215.

29) كليات حقوقى (كاتوزيان)، ج 2، ص 1.

30) كليات حقوق (شيلاتى)، ص 14.

31) همان، ص 16.

32) درآمدى بر حقوق اسلامى، ص 174.

33) همان، ص 173 - 174.

34) درآمدى بر حقوق اسلامى، ج 1، ص 276.

35) فقه سياسى، ج 2، ص 217.

36) درآمدى بر حقوق اسلامى، ج 1، ص 252 - 253.

37) كليات حقوق (كاتوزيان)، ج 2، ص 2.

38) مقدمه‏ى علم حقوق، ص 121; حقوق مدنى (شايگان)، ص 27.

39) كليات حقوق (شيلاتى)، ص 14.

40) مقدمه‏ى علم حقوق، ص 172.

41) درآمدى بر حقوق اسلامى، ج 1، ص 275; حقوق مدنى (شايگان)، ص 27.

42) كليات حقوق (كاتوزيان)، ج 2، ص 2.

43) كليات حقوق (شيلاتى)، ص 17.

44) Laique .

45) Religious Law .

46) فقه سياسى، ج 2، ص 215 - 216 و نيز رك. مقدمه‏ى علم حقوق، ص 51.

47) Unwritten Law .

48) Written Law .

49) حقوق مدنى (شايگان)، ص 35 - 36.

50) درآمدى بر حقوق اسلامى، ص 175.

51) درآمدى بر حقوق اسلامى، ج 1، ص 254.

52) درآمدى بر حقوق اسلامى، ص‏174.

53) درآمدى بر حقوق اسلامى، ج 1، ص 276 - 277.

54) جامعه‏شناسى حقوق، ص 60; ارزيابى حقوق اسلام، ص 131; نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 89 .

55) مبانى حقوق، ج 2، ص 102.

56) جامعه‏شناسى حقوق، ص 43 - 44; كليات حقوق جزا، ص 36.

57) مقدمه‏ى علم حقوق، ص 121; حقوق مدنى (شايگان)، ص 27.

58) مقدمه‏ى علم حقوق، ص 188.

59) جامعه‏شناسى حقوق، ص 60; ارزيابى حقوق اسلام، ص 131; زمينه‏ى حقوق تطبيقى، ص 333; نقشعرف‏در حقوق مدنى ايران، ص 10.

60) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 58.

61) همان، ص 65.

62) Unwrittem Law .

63) Gode .

64) فلسفه‏ى قانون‏گذارى در اسلام، ص 226 - 227; زمينه‏ى حقوق تطبيقى، ص 336 - 337; اطلاعاتحقوقى،ص 20; كليات حقوق جزا، ص 36.

65) حقوق مدنى (شايگان)، ص 20.

66) Written Law .

67) فلسفه‏ى قانون‏گذارى در اسلام، ص 227 - 228 و نيز رك. مقدمه‏ى عمومى علم حقوق، ص 55.

68) Islamic Law .

69) Customary Rule .

70) The legislative Body .

71) مبانى حقوق، ج 2، ص 106 - 107; نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 15، 57.

72) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 59.

73) همان، ص 134.

74) همان، ص 52 - 53.

75) كليات حقوق (كاتوزيان)، ج 2، ص 118.

76) Common Conscience .

77) درآمدى بر حقوق اسلامى، ص 175.

78) ديباچه‏اى بر دانش حقوق، ص 351.

79) مبانى حقوق، ج 2، ص 71.

80) همان، ج 3، ص 358.

81) كليات حقوق (كاتوزيان)، ج 2، ص 119.

82) مبانى حقوق، ج 3، ص 355 - 357.

83) ارزيابى حقوق اسلام، ص 176.

84) Interpretire Source .

85) فقه سياسى، ج 2، ص 220 - 221.

86) نظام‏هاى بزرگ حقوقى معاصر، ص 456.

87) رك. نظام‏هاى بزرگ حقوقى معاصر، ص 456.

88) سوره‏ى مباركه‏ى اعراف، آيه‏ى شريفه‏ى 199.

89) مقدمه‏ى عمومى علم حقوق، ص 50. ناگفته نماند اين انديشور خود بر اين باور است كه بايد عرف رامستقلادر كنار منابع چهارگانه فقه و حقوق اسلام نام برد. او براى سخن خود اين استدلال را ارايه‏مى‏دهد كه در كتاب وسنت دعوت به خرد، خردانديشى و خرد ورزى شده است. ذكر عقل در كتاب وسنت مانع نشده است كه عقل رامستقلا در رديف كتاب و سنت‏به عنوان يكى ازمنابع ذكر كنند، به همين‏استدلال بايد عرف را نيز جداگانه يكىاز منابع حقوق شمرد. (همان كتاب، همان صفحه).

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation