بسمه تعالى بسم الله الرحمن الرحيم نام : محمد رسول الله (صلى الله عليه وآله ) بشير بن مهاجر از پدرش نقل مى كند كه : در حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) بودم، ناگهان زنى از طايفه غامد نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد و عرض كرد:من زنا كردم مى خواهم مرا پاك سازى . پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در آغاز بعثت ، در برابر كارشكنى سخت مشركان واستثمار گران كافر قرار گرفت ، يكبار دل جانسوزش به تپش آمد و درباره آنان چنيننفرين كرد: اللهم سنين كسنى يوسف ، خدايا سالهاى خشكى و قحطى راهمانند سالهاى قحطى زمان يوسف ، دامن گير آنها كن . پيامبر (صلى الله عليه وآله ) پس از بازگشت از جنگ خبير كه درسال هفتم واقع شد، اسامه بن زيد با جمعى از مسلمانان به سوى يهوديانى كهدر يكى از روستاهاى فدك زندگى مى كردند، فرستاد تا آنها را به سوىاسلام دعوت كند. شخصى به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد و مسلمان شد، پس از مدتى بهحضور آن حضرت رسيد و عرض كرد: آيا توبه منقبول است ؟. يك بار پيامبر (صلى الله عليه وآله ) اموالى را كه به دست آمده بود بين مسلمانانعادلانه تقسيم كرد، مردى از انصار، (كه مى خواست بيشتر به او بدهند) گفت : اينتقسيم موجب خوشنودى خدا نيست . امام باقر (عليه السلام ) فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) خالد بن وليد را(كه يكى از شجاعان بود) همراه جمعى به سوى طايفه اى از بنى المصطلق بنام طايفهبنى خزيمه كه تا آن زمان تسليم حكومت اسلامى نشده بودند (و از ناحيه آنهااحساس خطر مى شد) فرستاد، با توجه به اينكه بين آنها و طايفه بنى مخزوم (كه خالد از اين طايفه بود) كينه و عداوتى وجود داشت . نقل شده در يكى از عيدهاى يهود پيامبر (صلى الله عليه وآله ) همراه بعضى از ياران واردكنيسه (معبد يهود) در مدينه شد، آنها از ورود پيامبر (صلى الله عليه وآله ) خشنودنبودند. يعلى بن ابى عمره گويد: پيرى نام تنوخى را در شهر حمص شامديدم ، به من گفت : من نامه رسان هرقل (قيصر روم بودم او نامه اى براى پيامبر(صلى الله عليه وآله ) نوشت و به من داد، به مدينه رفتم و به محضررسول خدا (صلى الله عليه وآله ) رسيدم و نامه قيصر روم را به پيامبر (صلى اللهعليه وآله ) دادم ، حضرت نامه را گشود كه قيصر را آن نامه نوشته بود: تو (اىپيامبر) مرا به بهشتى دعوت كرده اى كه پهناى آن همه آسمانها و زمين است اگر چنينباشد پس دوزخ در كجاست ؟. پس از جنگ حنين كه در سال هشتم هجرى در طائف واقع شد، مسلمانان با پيروزىكامل و بدست آوردن غنائم و اسيران بسيار از دشمن به مدينه باز گشتند. انس بن مالك گويد: با جمعى در حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نشستهبوديم كه حضرت فرمود: هم اكنون در اين جاده مردى ازاهل بهشت مى آيد، ما نگاه كرديم ، ديديم مردى از انصار آمد كه صورت و محاسنش را باوضوئى كه گرفته بود، پاكيزه نموده بود و كفشهايش در دست چپش بود، به نزديكآمد و سلام كرد. نام : فاطمه . پيامبر (صلى الله عليه وآله ) بسيار به فاطمه علاقمند بود، او را مى بوئيد و مىبوسيد، روزى عايشه (يكى از همسران پيامبر (صلى الله عليه وآله ) عرض كرد: مىبينم بسيار به فاطمه اظهار محبت مى كنى ؟ اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) مى فرمايد: روزى نابينائى اجازه خواست و به خانه آمد،فاطمه (عليهاالسلام ) خود را پوشاند (و پشت پرده حجاب قرار گرفت )رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نيز حاضر بودند فرمود: فاطمه جانم او نابينااست و تو را نمى بيند فاطمه (عليهاالسلام ) در پاسخ عرض كرد: اگر او نمىبيند من كه مى بينم ، وانگهى او بو را استشمام مى كند. به نقل على (عليه السلام ) روزنى زنى به حضور حضرت زهرا (عليهاالسلام ) رسيد وعرض كرد: مادر ناتوانى دارم كه درباره نماز مسائلى را نمى داند، مرا نزد شمافرستاده تا آن مسائل را بپرسم ، سوالات او به دهسوال رسيد. و از بسيارى سوال شرمنده شد و عرض كرد: اى دختررسول خدا، بيش از اين به شما زحمت نمى دهم . از زهد و پارسائى فاطمه (عليهاالسلام ) اينكه : روزى پيامبر (صلى الله عليه وآله )ديد فاطمه (عليهاالسلام ) آنچه داشت در راه خدا به مستمندان داد، فرمود: خاندان محمد(صلى الله عليه وآله ) را با دنياى مادى چه كار؟ كه ايشان براى آخرت آفريده شدهاند، اگر دنيا به اندازه پر مگسى ارزش داشت ، خداوند يك جرعه آب به كافر نمىداد. وقتى كه آيه 43 و 44 سوره حجر نازل شد كه مى فرمايد: به نقل امام سجاد (عليه السلام ) اسماء بنت عميس گفت : حضرت زهرا (عليهاالسلام )گردنبندى از طلا به گردن داشت كه على (عليه السلام ) آن را از غنيمت جنگى (فى ) بهدست آورده بود. پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) وقتى كه ابوبكر بر مسند خلافت نشستباغ فدك را كه از آن پيامبر (صلى الله عليه وآله ) بود و به فاطمه (عليهاالسلام )مى رسيد، ضبط كردند. بعد از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) روزى على (عليه السلام ) از فاطمهزهرا (عليهاالسلام ) پرسيد: آيا هيچ از پدرترسول خدا پرسيدى كه در روز قيامت در كجا با پدر ملاقات مى كنى ؟ فاطمه عرض كرد:آرى همين مطلب را پرسيدم ، فرمود: مرا كنار حوض كوثر طلب كن ، گفتم اگر آنجانباشى در كجا تو را بجويم ، فرمود: در سايه عرش خدا كه غير من در آنجا كسى نيست .
|