بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب امام سجاد جمال نیایشگران, احمد ترابى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     SAJAD001 -
     SAJAD002 -
     SAJAD003 -
     SAJAD004 -
     SAJAD005 -
     SAJAD006 -
     SAJAD007 -
     SAJAD008 -
     SAJAD009 -
     SAJAD010 -
     SAJAD011 -
     SAJAD012 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

دوران مروان بن حكم
با كناره گيرى معاوية ين يزيد از خلافت و مرگ زودرس وى ، مى رفت تا مركب خلافت ازدام فرزندان اميه آزاد شود، ولى امويان كه در دوره معاوية بن ابى سفيان و فرزندشيزيد، پستهاى كليدى حكومت را در اختيار داشتند و در پرتو حاكميت آن دو به سرورى وثروت دست يافته بودند، هرگز حاضر نمى شدند كه خلافت به اين آسانى از چنگآنان بيرون رود. از اين رو، مروان بن حكم ابى العاص ، كه در گذشته نيز دستى درسياستگزار عثمان و معاويه داشت و از سوى ديگر عنصرى اموى به شمار مى آمد و درنياكان با فرزندان ابوسفيان اشتراك نسبى داشت ، گام پيش نهاد تا مركب خلافت را دراختيار گيرد.
مروان از منطقه جابيه (339) كه درشمال حوارن (340) واقع شده ، تلاش خود را آغاز كرد و مردم آن سامان را بهتبعت خود فرا خواند. در سال 64 هجرى در سن 63 سالگى بر اثر بيمارى طاعون جانسپرد.
چنان كه مورخان ثبت كرده اند، مجموع دوران حكومت وى حدود دو ماه بود، است (341)اماعلى رغم اندك بودن دوران حكومت مروان ، تلاشهاى او در اين مقطع در تداوم سلطهامويان بر جامعه اسلامى بسيار موثر بود.
مروان باهمين تلاشها، بنيان حكومت مروانيان حكومت مروانيان را پى نهاد و فرزندشعبدالملك كار او را تكميل و بناى حاكميت مروانيان را براى مدتها تثبيت نمود.
ممكن است به نظر آيد كه مروان در اين مدت كوتاه عملا فرصت نداشته است كه دربرابر مخالفان بويژه امام سجاد - عليه السلام - و هاشميان موضعى حاد و عكس العملىقابل توجه اتخاذ كند، ولى آنچه از منابع تاريخى به دست مى آيد جز اين است .
مسعودى در اين باره نوشته است :
در دوازدهميمن سال امامت على بن الحسين - عليه السلام - مردم با لعين پسر لعين وباعنصرى كه در گذشته از سوى پيامبر (ص ) طرد وتبعيد شده بود - يعنى ؛ مروان بنحكم - بيعت كردند... در عصر او مؤمنان در خفا به سر مى بردند و زندگى بر مردمبسختى مى گذشت ، شيعيان در هر نقطه بشدت تهديد مى شدند. خونشان ريخته ووابسته ريخته و اموالشان غارت مى شد و در اين روزگار على بن ابى طالب به گونهآشكار در منبرهاى وابسته به دربار مورد توهين و ناسزا قرار مى گرفت ... (342)
انحطاط دينى و سياسى مردم
آنچه در اين عصر بيش از همه قابلتاءمل مى باشد. انحطاط دينى و سياسى بيش از پيش مردم است . چه اين كه پذيرشحكومت فردى چون مروان به خلافت ، نشان مى دهد، كه تا حد مردم نسبت به گذشته وكينه توازن دين را به عنوان امير المؤمنان بر جامعه مسلط مى كرده اند. مروان - چنان كههم اكنون از قول مسعودى ياد آور شديم كسى است كه در روزگار حيات پيامبر اكرم -صلى الله عليه وآله - به خاطر بى حرمتى به شخص پيامبر - صلى الله عليه وآله - وتقليد تمسخرآميز از حركات آن حضرت ، به طائف تبعيد شد. و پدرش هم در ارتكاب جرمو هم در تبعيد، الگو و همگام او بود!
مروان از نظر پيشينه دينى و سياسى ، ميوه اى تلخ از درختى پليد و شيطانى بود.مروان و پدرش همچنان در تبعيد بودند تا زمان خلافت عثمان .
كارى كه خلفاى پيشين از انجامش باز داشتند، عثمان براحتى انجام داد و حكم پيامبر -صلى الله عليه وآله - را نقض كرد و فرمان تبعيد را لغو نمود. اى كاش به همين مقداربسنده مى كرد و مروان را در دستگاه خلافت اسلامى ، مورد اعتماد و اطمينان و طرف مشورتخود قرار نمى داد. ولى عثمان چنين كرد!
مروان از آن پس در جنگ جمل و واقعه صفين با على - عليه السلام - جنگيد.
او پس از استيلاى امويان بر بلاد اسلامى ، از سوى امويان به عنوان حاكم مدينه انتخابشد و مدتها بر شهر پيامبر - صلى الله عليه وآله - و عاصمه اسلامى رمان راند.
مروان كسى است كه در جريان احضار حسين على به دربار حاكم مدينه - وليد بن عتبه -حضور داشت و به وليد پيشنهاد كرد كه حسين بن على - عليه السلام - را مهلت نده ؛ يابيعت بگير و يا او را بكش !
اين پيشينه تاريك ، خود مى نماياند كه حاكميت عنصرى چون مروان تا چه حد مى توانستاسلام و خاندان پيامبر - صلى الله عليه وآله - را تحت فشار و مورد ظلم و بى مهرى قراردهد.
دوران عبدالملك مروان
عبدالملك مروان در سال 26 هجرى متولد شد و درسال 65 هجرى به جاى پدر منصوب گرديد اما آن روز كه او حكومت را به دست گرفت ،عبدالله بن زبير نفوذ زيادى در شهرهاى مختلف پيدا كرده بود و او در برابر نفوذ ابنزبير، چندان پيشرفتى نداشت . تا اين كه حجاج بن يوسف ثقفى درسال 73 هجرى هواداران ابن زبير را سركوب كرد و از آنسال اقتدار عبدالملك قزونى يافت و دايره فرمانرواييش گسترش پيدا كرد و همچنان تاسال 86 هجرى بر كرسى خلافت مستبدانه تكيه زد.
در طول خلافت عبدالملك تنشهاى نيرومندى چون فتنه ابن زبير، قيام توابين و قيام مختارصورت گرفت اما به هر حال او بر آشوبهاى مسلط شد و آنها را خاموش ساخت .
درباره عبدالملك نوشته اند، او تا قبل از دستيابى به خلافت خود رااهل قرآن و زهد و عبادت مى نماياند ولى پس از رسيدن به خلافت ماهيت ناصالح خود راآشكار ساخت . (343)
سيوطى مى نويسد: روزى ابوالدررداء - صحابى - كه با عبدالملك معاشرت داشت به اوگفت : شنيده ام تو پس از آن همه زهد و عبادت ، اينك شراب مى نوشى !
عبدالملك گفت : بلى به خدا سوگند شراب مى نوشم !(344)
درباره عبدالملك نيز نوشته اند:
آن روز كه به خلافت رسيد، قرآنى در دست داشت و آن را كنارى نهاد و گفت : هذا آخرالعهد بك يعنى ؛ لحظه جدايى فرا رسيد و اين آخرين ديدار من و تو است !(345)
عبدالملك در نخستين خطبه اى كه در سال 65 هجرى براى مردم ايراد كرد چنين گفت :
من همچون عثمان ، خليفه اى زبون و تحقير شده نيستم ! و چونان معاويه آسانگير وهمانند يزيد سست خرد نخواهم بود.
خلفاى گذشته با مال و ثروت قلبهاى مردم را به خود جذب مى كردند و هوادارانىبراى خود مى جستند ولى من تنها با شمشير دردهاى اين اما را مداوا خواهم كرد تا همگى دربرابر من سر تعظيم فرود آورند...
سوگند به خدا هر كسى از اين پس مرا به تقوا دعوت كند، گردن او را خواهمزد!
(346)
عبدالملك در طول خلافتش ظلمها و جنايتهاى زيادى مرتكب شد و بهنقل سيوطى اگر عبدالملك گناهى جز مسلط ساختن حجاج بى يوسف ! جان ومال و ناموس مسلمانان نداشت همين يك گناه براى رسوايى او كفايت مى كرد. (347)
دوران خلافت عبدالملك از دورانهاى بسيار دشوار براى خاندان على ع به شمارمى آيد. و از آن جا كه على بن الحسين ع بزرگ و امام آن خاندان و رهبر جريانتفكر شيعى و ضد اموى و ضد مروانى به شمار مى آمد بيش ‍ از ديگران مورد عداوتخليفه و درباريان بود. اما آنان از گذشته عبرت گرفته بودند كه مقابله با خاندانعلى و رفتار خشونت بار با ايشان نه تنها مشكلى را براى آنانحل نمى كند، بلكه و فنا و نابودى آنان سرعت مى بخشد.
حجاج بن يوسف كه از سوى عبدالملك حاكم مدينه بود به عبدالملك نوشت : اگر براستىمى خواهى حكومتت باقى بماند و خلافت را از دست ندهى ، على بن الحسين را بكش و از ميانبرادر!
عبدالملك در پاسخ او نوشت : مرا از مبتلا شدن به خون بنى هاشم دور نگاهدار و خون آنانرا مريز! زيرا من پند گرفته ام كه چگونه خاندان ابوسفيان در نتيجه آغشتن دستان خودبه خون بنى هاشم ، مضمحل شدند و حكومتاشان بردبار رفت ... (348)
خوددارى عبدالملك از كشتن امام سجاد - عليه السلام -، هرگز به معناى آن نيست كه او ازناحيه آن حضرت ، بيمناك نبوده و وجود امام در جامعه تاءثيرى سياسى ندانسته است .بلكه از پيشنهاد حجاج و پاسخ عبدالملك بروشنى استفاده مى شود كه امام سجاد - عليهالسلام - با اين كه ظاهرا همه قريش گفته است : اى جمعيت قريش مامى دانيم كه شماهرگز ما را دوست نخواهيد داشت زيرا روز حره را هميشه به ياد داريد و ماهم هرگز شما رادوست نخواهيم داشت ، زيرا مرگ عثمان را از ياد نمى بريم . (349)
برخوردهاى امام سجاد - عليه السلام - با عبدالملك 1- امام باقر - عليه السلام -يكى از برخوردهاى امام سجاد - عليه السلام - با عبدالملك مروان را بازگو كرده مىفرمايد:
در مسجد الحرام ، عبدالملك مروان در حال طواف بود و على بن الحسين نيز پيشاپيش اوطواف مى كرد و اعتنايى به عبدالملك كه پشت سر آن حضرت قرار گرفته بود نداشت .
عبدالملك هر چند نام على بن الحسين و وصف و موقعيت آن حضرت را شنيده بود ولى امام رابه چهره نمى شناخت . از اين رو گفت : اين كيست كه جلوتر از ما حركت مى كند و اعتنايىبه ما مى كند!
حاضران گفتند: اين شخص على بن الحسين - عليه السلام - است .
عبدالملك پس از پايان طواف در مكانش نشست و فرمان داد تا امام سجاد را نزد او آورند.
وقتى امام سجاد در مجلس عبدالملك حضور يافت ، عبدالملك گفت :
من كه قاتل پدر شما نيستم ! چرا ما نمى آيى و با دستگاه ما ارتباط برقرار نمى كنى
امام سجاد - عليه السلام - در پاسخ او فرمود: كسى كه پدر مرا كشت ، با كار خودزندگى دنيوى پدرم را خراب كرد ولى آخرتقاتل خويش را نابود و سياه ساخت . اگر تو هم دوست دارى به همان سرنوشت مبتلا شوى، مى توانى .
عبدالملك گفت : هرگز منظورم اين نبود! ولى دعوت مى كنم كه نزد ما بياييد و از امكاناتو رفاه دنيوى ما بهرهمند شويد.
در ادامه اين روايات چنين امده است :
امام سجاد - عليه السلام - پس از شنيدن نخوت آميز عبدالملك ، عباى خويش را بر زمين پهنكرد و بر زمين به حالت دعا نشست و به خدا عرضه داشت : بار الها، حرمت و ارجمندىدوستانت را به اين شخص - عبدالملك - بنمايان !
ناگهان عبا انباشته از جواهرات شد، جواهراتى كه مى درخشيد و چشم را خيره مى كرد. آنگاه رو به عبدالملك كرده ، فرمود: كسى كه چنين جايگاهى نزد خداوند داشته باشد، آيابه دنياى تو نيازى دارد!
سپس امام به خداوند عرضه داشت : بار الها! اين جواهرات را از من بازگير زيرا بداننياز ندارم . (350)
2- گذشته از اين نوع برخوردها و گذشته از نقلهايى كه مى نمايد عبدالملك از ريختنخون بنى هاشم خاطره خوشى نداشته و خود را از آن دور مى داشته است ، اما تجربهتاريخ نشان داده است كه چشم قدرت ، كورتر از مشاهده عبرتها و پندهاى روزگار است ومستكبران خواه ناخواه به ستيز و درگيرى با صالحان كشيده مى شوند.
همان تاريخنگارانى كه اجتناب عبدالملك از ريختن خون بنى هاشم را ياد كرده اند اينبخش از تاريخ را نيز اشاره قرار داده اند كه سرانجام عبدالملك در برابر وسوسهقدرت و استكبار خويش تاب نياورد و بر امام سجاد سختگيرهايى رااعمال كرد.
ابن شهاب زهرى مى گويد: روزى كه عبدالملك مروان دستور داده بود تا على ين الحسينرا با غل و زنجير از مدينه به سوى شام بفرستند من شاهد و ناظر بودم .
عده اى از ماءموران ، اطراف حضرت را گرفته و او را در محاصره خود داشتند. از ماءموراناجازه خواستم تا نزد آن گرامى رفته و با او خداحافظى كنم . آنها به من اجازه دادند ونزديك آن حضرت شدم ، او در محملى نشسته و زنجيرها به دست و پايش بسته بود، ازمشاهده آن منظره گريستم و گفتم : دوست داشتم كه من جاى شما اين رنج رامتحمل مى شدم و شما سالم بوديد و.. . (351)
از اين گونه نقلها، شدت عمل عبدالملك در قبال امام سجاد - عليه السلام - استفاده مى شودو چه بسا نرمشهاى عبدالملك در قبال بنى هاشم ، مربوط به آغاز دوران خلافت او بوده وبا گذشت زمان ، روحيه استبداد و استكبار در وى شدت يافته و از ناحيه امام سجاد - عليهالسلام - بر حكومت خويش احساس خطر مى كرده و نسبت به آن حضرت سختگيريهاى رااعمال داشته است .
البته در ادامه حديث فوق ، ابن شهاب زهرى ، حركت اعجازآميزى را از امامنقل كرده مى گويد:
امام سجاد - عليه السلام - به من فرمود: اى زهرى ! آيا گمان مى كنى اين بند و زنجيرهامرا ناچار و مغلوب كرده اند. بدان كه اگر بخواهم آزاد شوم مى توانم از اين زنجيرهاشوم آن گاه دست و پاى خود را حركتى داد و از زنجيرها بيرون آورد پرسيدم مگر چه شدهاست ؟
آنان پاسخ دادند: ما در مكانى ميان راه قدرى استراحت كرديم ، على بن الحسين بسته درزنجيرها بر زمين بو دو على بن الحسين نبود...
لازم به يادآورى است كه ابن شهاب زهرى خود از عالمان دربارى بوده است و حتى در هميننقل خود گفته است كه من پس از اين واقعه به حضور عبدالملك رفتم و جريان در حضور اودنبال شد. (352) بعيد نيست كه كه ابن شهاب درنقل اين داستان صادق باشد زيرا چه بسا امام درصدد اين بوده است كه با نشان دادنولايت تكوينى خود به وى بفهماند كه مردان خدا هرگز مقهور توطئه ظالمان نيستند واگر رنج را مى پذيرند نه از سرناچارى بلكه براى انجام وظيفه وتكامل معنوى است . و اما عالمانى كه چون او وابسته به قدرتهاى استكبارى شده اند و لازمنيست براى جهادگران و عاملان به تكليف الهى ، به ظاهردل بسوزانند!
3- يكى ديگر از برخوردهاى امام سجاد - عليه السلام - با عبدالملك در موردى بوده كهعبدالملك تلاش داشت تا با استناد قدرت و پايگاه خويش ، شمشير پيامبر - صلى اللهعليه وآله - را كه به وديعت نزد امامان قرار گرفته و در آن زمان نزد امام سجاد - عليهالسلام - بود، تصاحب كند.
وجود شمشير پيامبر - صلى الله عليه وآله - نزد ائمه (ع ) خود شرافتى معنوى بود و ازدلايل ظاهرى وصايت و ولايت آنان به شمار مى آمد. بديهى است كه برخى از حسد ورزانبه امام سجاد - عليه السلام -، كه چه بسا خود از خويشاوندان آن حضرت به شمار مىآمدند، از آنجا كه چشم ديدن سرورى آن حضرت را درميان بنى هاشم و علويان نداشتند،به عبدالملك گزارشهايى در مورد شمشير پيامبر - صلى الله عليه وآله - دادند.
بديهى است كه سلاطين از جهات مختلفى براى در اختيار داشتن چنين اشيايى اشتياق داشتهاند، از جمله اين كه مى توانسته اند با تصاحب شمشيررسول خدا، خود را وارث بحق حكومت و امارت قلمداد كنند!
از اين رو عبدالملك نامه اى به امام سجاد - عليه السلام - نوشت و شمشير پيامبر - صلىالله عليه وآله - را از آن حضرت درخواست كرد ولى امام سجاد - عليه السلام - به اوپاسخ منفى داد. عبدالملك براى بار دوم نامه درخواست كرد ولى امام سجاد (ع ) به اوپاسخ مثبت داده نشود، نام حضرت را از دفتر دريافت كنندگان حقوق بيتالمال حذف خواهد كرد.
امام سجاد - عليه السلام - در پاسخ دومين نامه عبدالملك نوشت :
اى عبدالملك ! بدان كه خداوند براى بندگانش تضمين كرده است كه ايشان را ازتنگناها برهاند و از مسيرى كه گمان ندارند، روزى آنان را برساند ولى بدان كهخداوند در قرآن فرمود است : ان الله لايحبكل خوان كفور يعنى ؛ خداوند خائنان سركش را دوست ندارد. اينك بينديش ‍ كداميك از مامشمول اين آيه هستيم . (353)
4- چنان كه قبلا نيز يادآور شديم ، خط مشى سياستمداران و قدرتمندان در برابر ائمه -عليه السلام - به اقتضاى شرايطى سياسى - اجتماعى متغير بوده است و عبدالملك نيز درطول زندگيش برخوردهاى متفاوتى با امام سجاد (ع ) داشته است . گاه به عظمت و جايگاهزندگيش برخوردهاى متفاوتى با امام سجاد - عليه السلام - داشته است . گاه به عظمت وجايگاه رفيع معنوى آن حضرت اقرار كرده و زمانى در صدد عيبجويى و يا آزار و شكنجهامام بر مى آمده است . و با توجه به اين كه دوران اقتدار كاملش راسال 73 هجرى بدانيم كه شورشها را درهم كوبيده تاسال 86 هجرى كه مرگ او فرا رسيده است خود مدتى طولانى به شمار مى آيد.
طولانى بودن دوره حكومت عبدالملك ، خود دليلى است كه مى تواند موضعگيريهاى متفاوتاو را در برابر امام سجاد - عليه السلام - توجيه كند زيرا هر چه بر عمر مستكبران مىگذرد حرص آن براى حفظ قدرت و شدت عمل آنان نسبت به مخالفان فزونى مى يابد.
در خوى مستكبران و غاصبان خلافت ، هميشه كينه و عناد با خاندان نبوت و وارثان بحقپيامبر - صلى الله عليه وآله - جاى داشته است و اگر جايى لب به ستايش ايشانگشوده اند تقديرى الهى است تا ثابت شود الفضل ماشهدت به الاعداء يعنى ؛ فضل و كرامت و بزرگوارى ائمه تا بدان پايهبوده است كه حتى دشمنان ايشان نيز به آن اقرار كرده اند. منظور از تدارك اين مقدمه ،نقل رخدادى است كه مورخان در ستايش عبدالملك از امام سجاد - عليه السلام - ثبت كرده اندو نوشته اند:
تا قبل از حكومت عبدالملك ، صدقات و حقوقى كه مخصوصرسول خدا و على بن ابى طالب - عليه السلام - بود، به عمر بن على - فرزند اميرالمؤمنين - پرداخت مى شد ولى زمانى كه عبدالملك خلافت را در دست گرفت ، آن حقوق رابه على بن الحسين - عليه السلام - پرداخت كرد.
عمر بن على ، از اين تغيير ناراحت شد و از محروميت خود به عبدالملك شكايت كرد و انتظارداشت كه چون گذشته اموال به او داده شود و نه به على بن الحسين - عليه السلام -!ولى عبدالملك اشعارى را خواند كه مضمونش حقانيت امام سجاد - عليه السلام - و استحقاقشخص وى براى دريافت آن حقوق بود. (354)
5- عبدالملك به هر حال اگر زمينه اى براى عيبجويى مشاهده مى كرد، از آن نمى گذشت وبا طرح انتقاد سعى در كوچك كردن امام ساختن امام سجاد - عليه السلام - و بزرگنمايىخود داشت . عبدالملك شنيد كه امام سجاد - عليه السلام - كنيز آزاد شده اى را به همسرىخود برگزيده است . او كه هماره درصدد يافتن نقيصه اى در زندگى امام بود تا بهوسيله آن امام را چون سرزنش كند، نامه اى ملامت آميز به امام سجاد (ع ) نوشت و در آن يادكرد كه كسى چون شما هرگز شايسته نيست با كنيزى ازدواج كند.
عبدالملك در اين نامه با اين كه به بزرگوارى امام و جايگاه رفيع اجتماعى او اقرار كردهاست ولى هدف اصليش اين بوده است كه فهم برتر و شناخت عميق تر خود را نسبت بهمسايل اجتماعى ثابت كند و بر امام خرده بگيرد كه به لوازم كرامت و شرافت اجتماعىپايبند نيست !
امام سجاد (ع ) در پاسخ انتقاد ناشيانه عبدالمك مى نويسد:
نامه انتقادآميز تو به من رسيد كه در آن سعى داشتى مرا به خاطر ازدواج با كنيزىملامت كنى و يادآور شده بودى كه در ميان قريش زنان شايسته اى وجود دارند كه سزاواربود با آنان ازدواج كنم ولى بايد بدانى كه هيچ انسانى با شخصيت تر ازرسول خدا نبوده و نيست و آن حضرت برخى از همسرانش قبلا كنيز بوده اند. من كنيزىداشتم كه براى رضاى الهى او را آزاد كردم و سپس بر اساس سنت پيامبر (ص ) آن را بهازدواج خود درآوردم و كسى كه دامانش از آلودگيها پاك باشند ازدواج با او هيچ عيبى بهشمار نمى آيد خداوند به وسيله ايمان و اسلام هر پستى را برطرف كرده است و هر عيب ونقص را از ميان بدره است و جايى براى ملامت باقى نگذشته است و انديشه اى كه تو براساس آن مرا ملامت كرده اى ، مربوط به دوران جاهليت است .
عبدالملك با خواندن پاسخ امام به كوتاه انديشى خود اقرار كرد و گفت : شخصيت والايىچون على بن الحسين آن چنان ممتاز است كه آنچه مردم معمولى براى خود عار مى پندارند،در مورد او مايه شرافت و عظمت است (355) .
(يعنى ديگران از ازدواج با كنيز آزاد شده اجتناب مى كنند تا مبادا از شخصيتشان كاستهشود!ولى امام سجاد (ع ) كه به ارزشهاى الهى مى انديشد و باورهاى نژادى و طبقاتى وجاهلى را ارج نمى نهد، و به وسيله ازدواج با كنيزى آزاد شده ، ارزشهاى دينى و اسلامىرا تحكيم مى بخشد و به باورهاى خرافى و جاهلى با بى اعتنايى مى نگرد).
دوران وليد بن عبدالملك
پس از مرگ عبدالملك در نيمه شوالسال 86 هجرى فرزندش وليد بر كرسى خلافت تكيه زد و (356) و از مردم خواستتا با او بيعت كنند و سر مخالفت برندارند.
سيوطى مى نويسد: وليد عنصرى جبار و ظالم بود. (357)
عمر بن عبد العزيز با اين كه خود از امويان بود و از سوى وليد والى مدينه شد دربارهدوران خلافت وليد گفته است :
آن روزى كه وليد فرمانرواى شام ، حجاج والى عراق ، عثمان بن حبارة حاكم حجاز و قرةبن شريك امير مصر بود به خدا سوگند زمين از جور و ستم لبريز گشته بود!(358)
وليد، در نخستين خطبه اى كه ايراد كرد گفت :
اى مردم ! بر شما باد كه من اطاعت كنيد و همراه همگان باشيد زيرا هر كس ‍ در برابر منعرض اندام كند گردنش را خواهم زد و كسى كه ساكت بماند به مرگ خويش بميرد!(359)
از منابع تاريخى استفاده مى شود كه در دوران وليد بن عبدالملك والى مدينه - هشام بناسماعيل - نسبت به بنى هاشم بويژه امام سجاد - عليه السلام - بسيار ظالمانه و خشنرفتار كرده است .
هشام از روزگار خلافت عبدالملك والى مدينه بود و پس از خلافت وليد تا ربيعالاول سال 87 هجرى حاكميتش ادامه داشت . (360)
رفتار نارواى هشام بن اسماعيل - والى مدينه - از اين نكته استفاده مى شود كه وقتى وليداو را عزل كرد و عمر بن عبدالعزيز را والى مدينه قرار داد، از مردم خواست تا براىدادخواهى بيايند و هر شكايتى كه از هشام بناسماعيل دارند ابراز كنند.
در ميان هشام بيش از همه نگران على بن الحسين بود و مى گفت : از كسى بيم ندارم مگراز على بن الحسين زيرا ستمى كه بر آن حضرت روا داشته بود حتى در نظر خودشگران مى نمود!
اما على بن الحسين (ع ) در آن شرايط كه هشام را براى مؤاخذه بر در خانه مروان نگاهداشته بودند از آن جا عبور كرد و قبلا به همراهان خود سفارش ‍ كرده بود معترض هشامنشوند . اما بى اين كه شكايتى از هشام ابراز كند او گذشت .
در اين لحظه هشام از بزرگوارى و گذشت امام سجاد - عليه السلام - به شگفت آمد و گفت: الله اعلم حيث يجعل رسالة يعنى ؛ خدا بهتر دانسته است كه رسالت خويشرادركدام خاندان قرار دهد. (361)
عمر بن عبدالعزيز و آينده او از نظر امام سجاد عليه السلام
اكنون كه به اين بخش از تاريخ زندگى امام سجاد عليه السلام رسيده ايم ، بررسىنظر امام سجاد عليه السلام درباره عمر بن عبدالعزيز مى تواند زوايايى ديگر ازشخصيت معنوى و نيز بينش سياسى امام عليه السلام را آشكار سازد.
چنان كه گفته شد در سال 87 هجرى يعنى ؛ پس از گذشت حدود پنج ماه از خلافت وليد،عمر بن عبدالعزيز والى مدينه شد. مورخان شخصيت عمر بن عبدالعزيز را متمايز ولىمدينه شد.
مورخان شخصيت عمر بن عبدالعزيز را متمايز از ساير خلفاى اموى دانسته اند و براستىشيوه و عملكرد او نسبت به مردم و خاندان رسول خدا صلى الله عليه و آله بهتر ازديگران بود ولى ين حال امام سجاد و همچنين ياران و شيعيان ايشان بر اساس ملاكهاىاصولى مكتب ولايت و امامت ، نظر مساعدى نسبت به عمر بن عبدالعزيز نداشته اند.
مورخان شخصيت عمر بن عبدالعزيز را متمايز از ساير خلفاى اموى دانسته اند و براستىشيوه و عملكرد او نسبت به مردم و خاندان رسول صلى الله عليه و آله بهتر از ديگرانبود ولى با اين حال امام سجاد عليه السلام و همچنين ياران و شيعيان ايشان بر اساسملاكهاى اصولى مكتب ولايت و امامان ، نظر مساعدى نسبت به عمر بن عبدالعزيز نداشتهاند.
او هر چند تلاش مى كرد تا خود را حاكمى عدل پيشه معرفى كند و بعدها روزگارى كهبه خلافت رسيد، فدك را به آل على عليه السلام برگرداند ولى به گواهى تاريخ ،عنصرى مترف و اشرافى بود و مى توانست در زمره حاكمان اموى با ايشان كنار آيد وگوشه اى از حكومت ايشان را به نفع آنان بچرخاند.
در همين روزگار كه او گوشه اى از كرسى خلافت وليد را بر دوش مى كشيد، حجاج بنيوسف - عنصر خونخوار عصر مروانيان - گوشه اى ديگر از اين كرسى را در چنين حكومتىعهده دار فرمانروايى باشد به هر حال مصون از ظلم و ستم به مردم نمى ماند.
يعقوبى مى نويسد: در سال 88 هجرى وليد به عمر بن عبدالعزيز دستور داد تا براىتوسعه فضاى مسجد النبى اقدام كند، خانه هاى اطراف و همچنين حجره هاى
همسران پيامبر صلى الله عليه و آله را خراب كند و به فضاى مسجد بيفزايد.
عمر بن عبدالعزيز بر اساس فرمان او دستور داد تا زبير نزد عمر آمد و به عنواناعتراض به تخريب خانه هاى همسران پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : اى عمر تو راسوگند مى دهم از اين پس آيه اى از قرآن را بردار، آنجا كه خداوند مى فرمايد: انالذين ينادونك من وراء الحجرات .
ظاهرا منظور حبيب اين بود كه اگر خراب شود، مصاديق اين آيه از ميان مى رود زيراآيه درباره حجره هايى است كه در حال تخريب بود. حبيب مى خواست با اين سخن به عمربفهماند كه حركت او خلاف قرآن است .
عمر از اين اعتراض ناراحت شد و دستور داد صد شلاق بر بدن حبيب بزنند و سپس آبسرد بر بدنش بريزند.
آن روز، روز سردى بود و حبيب در نتيجه كار عمر از دنيا رفت .
بعدها، زمانى كه عمر به خلافت رسيد و جامه زهد به تن كرد و همواره از آنچه نسبت بهحبيب روا داشته بود اظهار پشيمانى مى كرد! (362)
شايد در همين روزگار بود كه عمر بن عبدالعزيز وارد مسجد شد. امام سجاد عليه السلامبا جمعى از ياران در مسجد حضور داشتند. نگاهشان به عمر افتاد كه جامه هايى نفيس واشرافى بر تن داشت .
امام به اطرافيان فرمود: آيا اين جوان خوشگذران و اشرافى را مى بينيد! او نخواهد مردتا اين كه به خلافت دست يابد... اما خلافتش ديرى نمى پايد. پس از مرگ و آسمانياننفرينش مى كنند و زمينيان برايش طلب رحمت مى نمايند! (363)
آنچه امام سجاد ع پيش بينى كرده بود، محقق شد و عمربن عبدالعزيز درسال 99 هجرى بر كرسى خلافت نشيند و درسال 101 بدرود حيات گفت . (364)
اين پيشگويى از يك سو ديگر بينش امام نسبت به غاصبان خلافت را مى رساند. آنان كهبا منطق اهل بيت آشنايند مى دانند كه نفرين آسمانيان و دعاى خير زمينيان ، نظر به اين داردكه عمر بن عبدالعزيز هر چند با مردم نيكى كند اما چون از ريشه و اساس ، حق حكومت برمردم ندارد و حكومت را از ظالمان به ارث برده ، مورد خشم الهى است .
شيوه امام در افشاگرى عليه حاكمان ناصالح
از آنچه تاكنون درباره زندگى سياسى امام سجاد عليه السلام آورديم ، چه بسا شيوهآن حضرت در افشاى چهره زشت امويان تبيين شده باشد، اما در پايان به عنوان نتيجهگيرى و ارائه اجمالى از آن تفصيل به روايتى اشاره مى كنيم . در اين روايت چنين آمده است:
امام على بن الحسين عليه السلام هميشه در نماز جمعه شركت مى كرد. با اين كه نماز جمعهبه امامت ائمه جور برگزار مى شد، اما آن حضرت اعتنايى به نماز ايشان نمى كرد آنرا كافى و مسقط تكليف نمى شمرد بلكه به تنهايى نماز ظهر را به جا مى آورد.(365)
گذشته از بررسى سند اين حديث ، محتواى آن با خط مشى سياسى - اجتماعى امامسازگار مى نمايد. زيرا امام سجاد عليه السلام به طور كلى از شركت در مراسم نمازجمعه خوددارى مى كرد، دشمنان ايشان براحتىعمل آن حضرت را به عنوان ترك واجب و سنت پيامبر تبليغ مى كردند و از سوى ديگر عدمحضور در نماز جمعه به معناى دامن كشيدن از جامعه اسلامى و مشكلات ومسايل آن به وسيله واليان جور برگزار مى شد شركت مى كرد تا جلو تبليغات سوء راسد كند. در عين حال حضورى وى مهر تاءييدى بر حكومت جائر ارزشى ندارد مسقط تكليفنيست ، بيزارى خود را از سياستهاى حاكم را عملا بيان مى داشت و ژرفاى بينش سياسى آنحضرت را به ياران و شيعيانش منتقل مى ساخت . و اين چيزى نبود كه از ديد ناظران ومرتبطان با آن گرامى ، مخفى باشد.
فصل چهارم : شخصيت علمى امام سجاد عليه السلام
علم و دانش امام سجاد (ع )
تمام صفات و ويژگيهاى ارزشى انسان بر محورعقل و علم او سنجيده مى شود. و امام دو بينش شيعه كسى است كه درعقل و علم و نيز اعمال ارزشى ، سرآمد همه خلق است . و خداوند بر اساس اين شايستگىهاى واقعى ، ايشان را به امامت و پيشوايى دينى و دنيايى برگزيده است .
خداوند در قرآن مى فرمايد:
قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون
يعنى ؛ اى پيامبر! بگو آيا براستى اهل دانش و آگاهى با آنان كه دانش و علم ندارند،برابرند! هرگز!
و نيز مى فرمايد:
يرفع الله الذين امنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات . (366)
يعنى ؛ خداوند از ميان شما انسانها، كسانى را كه داراى ايمان هستند و نيز آنان را كه علم ودانش عطا شده اى ، برترى مى بخشد.
در اين آيات ايمان و علم دو ملاك فضيلت و شرافت انسان بر ديگران معرفىشده است . و بى ترديد ائمه كه در پيشگاه خداوند برگزيده و ممتازند، ملاك اين امتيازرا از ناحيه علم برتر و ايمان مستحكم خويش ‍ دارند. با اين ويژگى كه علم ايشانبرگرفته شده از علوم بشرى نيست ، بلكه چونان دانش انبياء مستند به تعليم الهىاست .
خداوند درباره يحيى مى فرمايد:
يا يحيى خذالكتاب بقوة و اتيناه الحكم صبيا. (367)
يعنى ؛ خداوند وحى فرستاد اى يحيى كتاب و مطالب وحى را با قدرت و جديتدريافت كن . ما به او يحيى حكم نبوت را به هنگامى كهخردسال بود عطا كرديم .
علمى كه از سوى خداوند به كسى عطا شده باشد، خردسالى يا بزرگسالى آن شخصفرقى نمى كند بلكه در طفوليت مى تواند به همان اندازه و كاردان باشد كه دربزرگى !
قرآن درباره گفتن عيسى عليه السلام در كودكى ، مى فرمايد:
قال انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا. (368)
يعنى ؛ من بنده خدايم و خداوند به من كتاب آسمانىانجيل عطا كرده و مرا پيامبر قرار داده است .
امام سجاد درباره الهى بودن علم ائمه و گستردگى دامنه آن مى فرمايد:
محمد صلى الله عليه و آله براستى امين خداوند در زمين بود و چون به ملاقات حقشتافت ، اهل بيت او، وارثان وى و امينان خدا در زمين شدند. علم منابا و بلايا، (369) نسبعرب ، طهارت مولد آنان ، نام شيعيان و نام پدران ايشان نزد ماست . ما برگزيدگان خداو اوصياى پيامبريم و از هر فرد ديگر، به قرآن و دين سزاوارتريم . در مراتب عالىعلم قرار داريم و علوم همه انبياء نزد ما به وديعت نهاده شده است . (370)
به هنگام رحلت امام سجاد عليه السلام ، زمانى كه آن حضرت در بستر بيمارى قرارداشت گروهى از شيعيان براى عيادت آن حضرت به حضور وى مى رسيدند. در حضور آنجمع ، امام سجاد عليه السلام رو به جانب فرزندش باقرالعلوم عليه السلام كرد وفرمود: اين صندوق را نزد خود حفظ كن ، در اين صندوق طلا و نقره ذخيره نشده ، بلكه درآن مجموعه اى از دانشهاست . (371)
آنچه در ادوار بعد از زبان امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام دربارهمعارف دين و فقه و تفسير عقايد و اخلاق و... صادر شدت تمامى آن و مطالبى است كه درنزد امام سجاد عليه السلام وجود داشت و از آن حضرت به ساير امامان بعدىمنتقل گرديد. ولى آن امام و پيشواى صالحان ، كمتر فرصت يافت تا علوم خويش را درمحافل علمى و! بركرسى استادى به شاگردانش ابلاغ كند. با اينحال هيچ كتابى را در زمينه زهد و نيايش و موعظه نمى توان يافت ، جز اين كه سخنانو نيايشهاى امام سجاد عليه السلام زينت بخش آن است (372)
دانش و فضايل امام سجاد عليه السلام چيزى نبود كه فقط دوستان و شيعيان بدان معتقدباشند بلكه حتى منكران مقام ولايت و نيز معاندان خاندان رسالت در مواردى به ناگزيرسر تعظيم در برابر كمالات ايشان فرود مى آورند. چنان كه عبدالملك مروان در پاسخنامه امپراطور روم درماند و چاره را در آن ديد كه نظر امام سجاد عليه السلام را درباره آنجويا شود و پاسخ آن حضرت را به امپراطور روم بنويسد. (373)
احكام و مسايل فقهى
زهرى مى گويد: به حضور على بن الحسين عليه السلام رسيدم ، آن حضرت از منپرسيد:
گفتگوى شما با اصحاب چه بود؟
گفتم : بحث ما درباره روزه هاى واجب بود. نظر من و اصحابم بر اين بود كه ما جز روزهماه مبارك رمضان ، روزه واجب ديگرى نداريم .
امام فرمود: چنين نيست كه پنداشته ايد. روزهچهل قسم دارد. ده قسم آن واجب ده قسم آن حرام و ده صورت آنمحل تخيير و سه قسم ديگر آن روزه اذن و هفت صورت باقيمانده روزه تاءديب و... است .
سپس امام سجاد عليه السلام به شرح و تفصيلاين موارد پرداخت و در هر مورد به آيه اى از آيات قرآن استشهاد مى نمود. و در پايان بهنظريات مختلف هر يك از فقهاى عامه در آن مسايل اشاره مى فرمود. (374)
امام سجاد عليه السلام تنها مرجع فقهى شيعيان نبود بلكه فقهاى عامه نيز در بسيارىاز مسايل خود به ايشان مراجعه مى كرده اند. چنان كه زهرى براى دانستن حكمقتل غير ممد در صورتى كه مقتول برده باشد، به امام سجاد عليه السلام مراجعه كرده وحكم را از وى دريافت داشته است . (375)
امام سجاد عليه السلام سرور فقيهان
در عصر امام سجاد عليه السلام فقهاى زيادى - بويژه در شهر مدينه - مى زيسته اند، ازآن جمله اند: ابوحازم ، محمد بن شهاب زهرى ، سفيان عيينه ، نافع بن جبير، سعيدبن مسيب ،عروة بن زبير، ابوبكر بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام ، قاسم ين محمد بن ابى بكر،سالم بن عبدالله و...
شگفت اين است كه وفات اين فقها در فاصله اى بسيار كم نسبت به يكديگر واقع شد بهطورى كه مورخان سال 95 را كه بيشترين فقها در آنسال بدرود حيات گفتند سنة الفقهاء ناميدند. (376)
در عصرى كه كه فقهاى متعدد در آن حضور داشتند، مقام فقهى و علمى امام سجاد عليهالسلام به حدى بارز و آشكار بود كه ابن جوزى عنوان سيد الفقهاء را به آنحضرت مى دهد. و از بسيارى نقل مى كند: ما راءينا افقه من على بن الحسين عليهالسلام (377)
يعنى ؛ ما در ميان فقيهان ، داناتر و فقيه تر از امام سجاد عليه السلام نيافتيم .(378)
درميان شاگردان امام سجاد عليه السلام چهره برخى از صحابه ويارانرسول خدا نيز مشهود است . مانند: جابربن عبدالله انصارى متولد 78 هجرى ،واثله كنانى متولد 83 هجرى ، سعيد بن مسيب بن حزن و سعيد بن جهان كنونى ،مولى ام هانى .
بسيارى از تابعين (379) نيز افتخار شاگردى در مكتب آن حضرت را يافته اند، مانندسعيد بن جبير، محمد بن جبير، ابوخالد كابلى ، قاسم بن عوف ،اسماعيل بن عبدالله بن جعفر ابراهيم حسن فرزندان محمد حنفيه ، حبيب بن ابى ثابت ،ابويحيى اسدى ، ابو حازم اعرج وسلمة بن دينار مدنى .
آن دسته از شاگردان امام سجاد - عليه السلام - كه توفيق درك محضر برخى از امامانبعدى را نيز داشته اند، عبارتند از:
ابوحمزه ثمالى ، فرات بن احنف ، جابربن محمد ابن ابى بكر، ايوب بن حسن ، على بنكيسان حميد بن موسى كوفى ، ضحاك بن مزاحم خراسانى ، طاوس بن كيسان ، حميد بنموسى كوفى ، ابان بن تغلب بن رباح ، سديرين حكيم بن صهيب صيرفى ، قيس بنرمانه ، عبدالله البرقى و فرزدق بن غالب
. (380)
شيخ طوسى در فهرست رجال خود، نام صد هفتاد نفر از اصحاب و شاگردان امام زينالعابدين - عليه السلام - را به ترتيب حروف الفبا ياد كرده است (381) و ما درمطالب آينده بدانها اشاره خواهيم داشت .
اسرار و دانشهاى مكتوم
ائمه معصومين - عليه السلام - علاوه بر علوم بشرى و معارف دينى ، از اسرار و علومىبرخوردار بودند كه از ديگران مخفى مى داشتند و جز به برخى از اصحاب مخلص وبسيار نزديك خويش آنها اظهار نمى كردند و علت اين مخفى داشتن ، عدم ظرفيت و لياقتمردم معمولى براى حمل و درك آن معارف بود. چنان كه امام صادق - عليه السلام - مىفرمايد:
اى ابا! محمد به خدا سوگند، نزد ما سرى از سر الهى و علمى از علوم الهى است وماءموريت داريم كه از آن را تبليغ كنيم و به خلق برسانيم ، ما وظيفه خويش را انجامداديم ولى موضعى مناسب و تحمل كننده اى لايق براى آن اسرار و معارف نيافتيم ...(382)
اشعارى به امام سجاد - عليه السلام - - عليه السلام - نسبت داده شده است كه همين معنا رامى رساند:

انى لا كتم من علمى جواهره
كى لا يرى الحق ذوجهل فيقتتنا
و قد تقدم فى هذا ابو حسن
الى الحسين و وصى قبله حسنا
فرب جوهر علم لو الوح به
لقيل لى انت ممن يعبد الوثنا
و لا ستمل رجال مسلمون دمى
يرون اقبح ما ياءتونه حسنا (383)

يعنى ؛ من گوهرهاى دانش خويش را پنهاان مى دارم .
تا جاهلان ، آن حقايق را دستمايه آزار و اتهام ما قرار ندهند.
در پيشينيان على بن ابى طالب - عليه السلام - سر سلسله اين گونه دانشهاست .
و سپس آن حضرت ، دانشهاى خويش را به حسن بن على و حسين بن علىمنتقل گردانيد.
چه بسيار دانشهايى كه اگر آنها را فاش سازم .
مرا متهم به بت پرستى خواهند كرد.
و كسانى ، ريختن خونم را جايز خواهند شمرد. و اين زشت ترين كارشان را نيك خواهندپنداشت .
اصحاب و شاگردان امام سجاد - عليه السلام -
فلسفه وجودى امام سجاد در بينش شيعه در دو بعد اصولى نهفته است : 1- تعليم ، 2-تربيت ؛ زيرا امامت معصومان تداوم بخش رسالت پيامبر - صلى الله عليه وآله - است .
امام همان خطى را دنبال مى كند و همان وظايفى را بر عهده دارد كه پيامبر خداوند به وسيلهجبرئيل وحى مشده ولى بر ائمه - عليه السلام - وحى نمى شده است بلكه آنان علومخويش را سينه ! سينه به امامان بعدى منتقل مى ساخته اند. آن گونه كه پيامبر - صلىالله عليه وآله - علوم خويش را سينه على - عليه السلام -منتقل كرد و فرمود: انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد المدينة فلياءتها من بابها. يعنى ؛ من شهر علمم و على در آن شهر است . پس هر كس مى خواهد به اين شهر وارد وآگاهى دست يابد بر اوست كه از طريق على - عليه السلام - كسب آگاهى كند و سيرت وسنت مرا جويا شود.
بديهى است كه انتقال علم پيامبر - صلى الله عليه وآله - به على بن ابى طالب - عليهالسلام - به گونه اى عادى و تدريجى نبوده است بلكه طبق مشيت خداوند برنامه اىفوق طبيعى را طى كرده ، چنان كه از امام سجاد - عليه السلام -نقل شده است :
رسول خدا - صلى الله عليه وآله - كلمه اى به على - عليه السلام - آموخت كه از آنكلمه هزار كلمه گشوده شد و از هر كلمه آن هزار كلمه گشوده شد. (384)
بنابراين ، همان گونه كه تعليم و تزكيه دو وظيفه اصلى پيامبر - صلى الله عليهوآله - بوده و خداوند فرموده است :
يتلوا عليهم آياته ويزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكتة . (385)
يعنى ؛ خداوند پيامبر اكرم را برانگيخت تا آيات الهى را بر مردم تلاوت كند، ايشان راتزكيه نمايد و رشد و دهد و كتاب و حكمت را به آنان بياموزد.
ائمه معصومين - عليه السلام - نيز همواره در تلاش بودند تا اين دو وظيفه را درميان امتاسلامى ايفا كنند ولى موانع سياسى - اجتماعى كه پس از رحلترسول خدا پديد آمد و مشاجرات و رقابتهاى قبيله اى كه بر جامعه آن عصر چون ابرىتيره سايه افكند و تا جايگاه خلافت نيز پيش رفت ، سبب تا براى هميشه آزادى بيان وعمل از اهل بيت سلب شود و آنان به گونه اى كه مى خواستند نتواند در تعليم و تربيتامت حضورى رسمى و گسترده داشته باشند.
آنچه مانع حضور آنان در صحنه هاى گسترده تعليم و تربيت امت بود، ناهمسازىتعاليم و رهنمودهاى عقيدتى - سياسى - عبادى آنان با ايده ها و عملكردها و پندارهاىحاكمان زمانشان بود.
حاكمان هرگز نمى توانستند تعاليم و رهنمودها هشدارهاى معصومين - عليه السلام - راتحمل كنند، از اين رو با ارعاب و تهديد، با قتل و غارت ، با زندان و شكنجه ايشان وپيروانشان قلمرو فعاليت آنان را محدود و محدودتر مى ساختند و چه بسا گاه تلاشهاىعلمى و معرفتى آنان به صورت تعاليم سرى در مى آمد و شيعيان در ابراز وانتقال آنها موظف به تقيه مى شدند.
امام سجاد - عليه السلام - در يكى از اين دورانها دشوار، امامت امت را بر عهده داشت اما انبوهمشكلات و دشواريها و نابسامانيهاى سياسى - اجتماعى كه در فتنه عبدالله بن زبير وسختگيريهاى وى بر بنى هاشم ونيز هجوم مسلم بن عتبه به مدينه و... رخ داد، هيچ يكسبب نشد تا امام به طور كلى از تربيت و تعليم شاگردان بازمانده و روح تشنه امت رااز معارف ناب الهى خويش محروم سازد!
امام در همان شرايط بحرانى شاگردانى را پروريد كه با توجه به شرايط آنحضرت ، شمارشان اندك نيست .

next page

fehrest page

back page