ايفاى مسئوليت ، در اوج دشواريها
يعنى : اگر حسين - عليه السلام - كشته شد، چندان شكفت نيست . چرا كه پدرش با همه آن ارزشها و كرامتهاى برتر نيزقبل از او شهادت رسيد. اى كوفيان ! با آنچه نسبت به حسين روا داشتند شادمان نباشيد. واقعه اى عظيم صورت گرفت و آنچه گذشت رخدادى بزرگ بود! جانم فداى او باد كه در كنار شط فرات ، سر بر بستر شهادت نهاد. آتش دزخجزا كسانى است كه او را به شهادت رساندند. در مجلس عبيدالله بن زياد با توجه به اين كه امام سجاد - عليه السلام - در جمع كاروانيان شهادت ، متمايز ازديگران بود، با ورود آنان به مجلس عبيدالله - والى كوفه - نخستين چيزى كه نظرعبيدالله را جلب كرد وجود مرد جوانى درميان آن كاروان بود. عبيد الله كه گمان مى كرد در كاروان حسين (ع ) مردى باقى نمانده و همه آنان بهقتل رسيده اند از ماءموران خود درباره امام سجاد - عليه السلام - استفسار كرد و توضيحخواست . كينه و ناپاكى او عميق عبيدالله به او اجازه نميداد كه شاهد زنده بودن جوانى ازنسل حسين - عليه السلام - باشد، چنين مى نمود كه تصميم گرفته است تا على بنالحسين (ع ) را نيز به شهادت رساند. امام سجاد (ع ) كه نيت و عزم عبيدالله را دريافته بود، به عبيدالله فرمود: اگر براستى عزم كشتن مرا داريد، شخص امينى را ماءمور كنيد تا از زنان و كودكانسرپرستى كند. عبيدالله با شنيدن اين سخن ، از تصميم خويش منصرف شد و گفت نه : تو خود همراهقافله خواهى بود. ابن جرير طبرى ، در نقلى ديگر، واقعه را باتفصيل بيشترى ياد كرده ، مى نويسد: با ورود قافله حسينى به مجلس تشريفاتى عبيدالله ، عبيدالله به جانب على بن الحسين -عليه السلام - رو كرد و پرسيد: نامت چيست ؟ امام سجاد - عليه السلام - فرمود: نامم على بن الحسين است . عبيدالله گفت : مگر خداوند على بن الحسين را در كربلا نكشت ؟ عبيدالله با اين تعبير مانند همه جباران سعى كرد تاعمل وحشيانه خود را مستند به دين كند و دشمنان خود را دشمن خدا قلمداد نمايد و علاوه براين مى خواست تا با زهر زبان قلبهاى رنجيده يتيمان و زنان داغديده آنمحفل را آزرده تر كند. على بن الحسين ، لختى سكوت كرد. اما عبيدالله خشن تر و مستبدتر از آن است كه سكوت را از امام سجاد - عليه السلام -بپذيرد ، از اين رو گفت : چرا پاسخ نمى دهى ! على بن الحسين - عليه السلام - فرمود: الله يتوفى الانفس حين موتها . (225) يعنى : خداوند جانها را به هنگام مرگ دريافت مى كند. كنايه از اين كه خداوند كسى را به قتل نمى رساند،قتل مظلومان و كسانى چون تو است اى عبيدالله ! بلى آن كس كه جانها را به هنگام مرگدريافت مى كند خداست چه آن مرگ به صورت طبيعى صورت گرفته باشد و چه بهوسيله ظلم ظالمان . و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله . (226) يعنى : هيچ انسانى نمى ميرد مگر به اذن مگر به اذن الهى . كنايه از اين كه نه تنها خداوند روح پاكمردان را دريافت مى كند، بلكه مرگ همهانسانها به اذن و اجازه خداست و اين اذن و اجازه بدان معنا نيست كه خداوند انسانها را مىكشد. عبيدالله با مشاهده آن حضور ذهن و دريافت آن جواب كوبنده ، از جوانى كه زنجير اسارتبر تن و جراحتهاى انبوه در قلب دارد! خشمگين شد و دستور داد تا على بن الحسين را نيربه شهادت برسانند. ولى زينب كبرا عليها السلام فرياد بر آورد. يا بن زياد حسبك من دمائنا اسالك بالله ان فتلته الا قتلتنى معه .. يعنى ؛ اى ابن زياد! آن همه از خونها ما كه ريخته اى برايت كافى نيست ! سوگند بهخدا! اگر مى خواهى او را بكشى مرا هم بكش ... به هر حال سوز و گداز سخنان زينت و شرايطمحفل به گونه اى بود كه ابن زياد از كشتن امام سجاد - عليه السلام - چشم پوشيد.(227) از كوفه تا شهر شام قافله خزان ديده خاندان حسين - عليه السلام - چند روزى در كوفه تحت نظر قرار داشتند(228) و به شدت كنترل مى شدند! دستگاه خلافت يزيد كه همواره در جريان پيشرفت كار سپاه و شهادت حسين بن على -عليه السلام - و اسارت خاندانش قرار مى گرفت ، از پيروزى سريع خويش بر نهضتحسينى ، بشدت هيجان زده بود! دستگاه خلافت ، درصدد بر آمد تا از اين پيروزى سياسى ، در استحكام بخشيدن بهپايه هاى استبداد و فرو نشاندن نغمه هاى مخالف ، حداكثر استفاده را بكند. از اين روتصميم گرفت تا قافله اسيران كربلا را با شكلى خاص و عبرت انگيز از كوفه بهشام حركت دهند تا طى مراسمى ويژه آنان به مجلس يزيد وارد شود و همه نمايندگانسياسى ساير كشورهاى و نيز مدعيان داخلى ، سلطه يزيد بر جامعه خويش را در يابند. بر اين اساس پس از چند روزى ، كاروان اسيران كاروان اسيران كربلا، همره با سرهاىپاك شهدا به سوى شام به حركت در آمدند. و اين در حالى بود كه هنوز آثار بيمارى ازعلى بن الحسين - عليه السلام - زدوده نشده بود! (229) بلاذرى مى نويسد: همراه با قافله اسيران 72 سر از ياران حسين (ع ) نيز از كربلا بهكوفه حمل گرديد و كسانى كه نظارت و دخالت داشتند، عبارتند از: شمر بن ذى الجوشن، قيس بن اشعث ، عمروبن حجاج زبيدى و غرة بن قيس احمسى . (230) بعيد نيست كه همه سرهاى مقدسى كه از كربلا به كوفهحمل شده بود، از كوفه نيز به سوى شام فرستاده شده باشد. البته در تعداد سرهاى مقدسى كه به شام حمل شده اتفاق نظر وجود ندارد. كسانى كه ماءموريت يافتند تا قافله حسينى را از كوفه تا شام ببرند، بنابرنقل ابن جرير طبرى عبادت بودند از: مخفربن ثعلبه و شمر بن ذى الجوشن . (231) مورخان ديگرى نيز از اين دو تن ياد كرده اند. (232) ولى روشن است كه اين دو نفر عنوان سرپرستى داشته اند، و جز آن دو تعداد زيادى ازسپاهيان ، همراه قافله بوده اند به طورى كه برخى مورخان تعداد آنها را تا پانصد نفردانسته اند. (233) بنا بر آنچه علامه مجلسى ياد كرده است ، تنهاچهل نفر از سپاه ابن زياد، مسئوليت حمل سرهاى شهدا را بر عهده داشته اند. (234) خط سير قافله اسيران فاصله ميان كوفه تا شام حدود صد و هفتاد فرسخ بوده است ولى به طور قطعى روشننيست كه خط سير قافله اسيران از كوفه تا شام چگونه بوده است . برخى از مورخان و محققان براساس تحقيقات خويش بر اين عقيده اند كه مسير كاروان ، ازشمال بين النهرين مى گذشته است و اين معروفترين راهى بوده كه اعراب و دمشق را بايكديگر است و اين معروفترين راهى بوده كه اعراب و دمشق را با يكديگر مرتبط مىساخته است . قسمتى از اين مسير، از كنار ساحل غربى فرات مى گذشته است . در اين خط سير، اولين پس از كوفه قادسيه بوده است و سپس اثيم - كه يكى از ميدانهاى جنگ روميان و ايرانيان در دوره ساسانيان به شمار آمده است - البته ميان قادسيه واثيم منزلهاى ديگرى نيز منزلهاى ديگرى نيز وجود داشته است . مجموع منزلهايى كه دراين مسير ياد كرده اند، عبارت است : قادسيه ، هيت ، ناووسه ، آلوسه ، حديثه ، اثيم ، رقه، حلاوه ، سفاخ ، عليث و دير الزوز كه پس از آن وارد دمشق مى شده اند. (235) از جمله رخدادهايى كه در اين خط سير ياد كرده اند اين است كه وقتى قافلهاهل بيت - عليه السلام - به سفاخ رسيد، باران شديد، باران شديد حركت شتران رامواجه با مشكل ساخت ، ناگزير چند روزى توقف كردند و اين توقف زمينه اى شد تا شائقپسر سهل بن ساعدى - از صحابه پيامبر - صلى الله عليه وآله - موضوع شهادتفرزند رسول خدا نسبت به حسين بن على - عليه السلام - براى مردم بازگو كند واهل بيت در آن سرزمين مورد حمايت و محبت مردم قرار گيرد. (236) درباره خط سير قافله بيت - عليه السلام - نظر ديگرى نيز وجود دارد كه آن را ابىمحنف مقتل خويش - كه معتبرترين مقاتل به شمار مى آيد - ياد كرده است . او مى گويد: كاروان اسيران از طريق بيابانهاى خشك به سوى شام برده شده اند زيرا اين مسيركوتاهترين راه ميان عراق و سوريه به شمار مى آمده است . منزلهايى كه در اين مسير وجود داشته عبارت است از: كوفه ، شرق حصاصه ، (237)تكريب ، (238) دير اعور، (239) لبا، (240)كحيل ، (241)حجينه ، (242) موصل ، (243) تصيبين ، (244) عين الورد، (245)قنسرين ، (246) معرة النعنان ، (247) كفر طاب ، (248) حماة ، (249) حمص ،(250) بعلمبك ، (251) صومعه راهب ، (252) شام . (253) ابن جرير طبرى مى نويسد: على بن الحسين در طول مسير كوفه تا شام ، باكسى سخن نگفته است . (254) اما، از برخى منابع ديگر استفاده مى شود كه هر جا زمينه اى پديد مى آمده ، امام سجاد -عليه السلام - از فرصت استفاده مى شود كه هر جا زمينه اى پديد مى آمده ، امام سجاد -عليه السلام - از فرصت استفاده كرده و به هدايت و روشنگرى مردم مى پرداخته است . در يكى از منزلهاى ميان راه امام اشعارى را براى مردم خواند كه در آنها برخى حقايقگنجانيده شده بود. آن اشعار را چنين ثبت كرده اند:
يعنى ؛ مردمان پس و فرومايه ، به سيادت وآقايى رسيدند و آنان كهدر علم و شرافت وارزشهاى انسانى - در پايين ترين مرتبه قرار دارند، جاى رهبران راستين را گرفته وبر منصبهاى اجتماعى تكيه زده اند، و اين چيزى است كه غير تمندان عرب بدان رضا نمىدهند. واى بر مردان نمى دهند. واى بر مردان و مردمان از شگفتيهايى كه روزگار برايشان پديد مى آورد! خاندان پيامبر بر شتران برهنه سوار باشند! ولى خاندان مروان بر اسبهاى رهوارسوار گردند و راه پويند! گذارى غمبار از شهر بعلبك چنان كه از برخى تاريخى ياد شد خط سير كرواناهل بيت (ع ) از شهر بفلبك نيز مى گذشت . شهرها هر چه به شام ، منطقه حاكميت امويان نزديكتر مى شد، مردمانش ازاهل بيت دورتر بودند و الفت آنان با اسلام اموى بيش از شناخت ايشان از اسلام محمدى وعلوى بود. سلطه امويان بر اين مناطق ، اجازه نمى داد تا راويان صادق ،فضايل اهل بيت و على بن ابى طالب را براى مردم بازگو كنند، بلكه به عكس راويانىاجازه حديث گفتن داشتند كه در راستاى اهداف و منافع دستگاه خلافت بهجعل حديث بپردازند. از اين رو دور از انتظار نمى نمود كه ساكنان بعلبك با مشاهده كارواناهل بيت - عليه السلام - و اسيران ستمديده ، به شادى و سرور بپردازند. بويژه كهحاكمان و مسؤ ولان آن منطقه ، از قبل تبليغاتى عليه آن كاروان صورت داده بودند! با اين زمينه ها مردم بعلبك تاشش مايلى از شهر بيرون آمده و به روش خاص خود بهجشن و شادى پرداختند! منظره اى بود كه چه بسا، كاروانيان شهادت و اسارت ، تا آن روز تلختر از آن را نديدهبودند. شلاق خنده ها، تنهاى رنجور يتيمان و زنان داغديده را بشدت شكنجه مى داد. سخنان شماتت آميز و آكنده از طعن آنان ، قلبهاى مجروح را مجروحتر مى ساخت . اين چنين بود كه ام كلثوم - دختر امير المؤمنين عليها السلام - بر آن مردم نفرين كرد وفرمود: اباد الله كثر تكم و سلط عليكم من لا يرحمكم . (256) خداوند جمعتان را پراكنده و نابود سازد و كسى را بر شما مسلط نمايد كه بر شمارحم نياورد. و در اين شرايط قطره هاى اشك بر چهره على بن الحسين فرو مى غلتيد و شعله هاىقلبش را با اين اشعار به مردمان غفلت زده بعلبك مى نماياند.
يعنى ؛ آرى روزگار است و شگفتينهاى پايان ناپذير و مصبيتهاى مداوم آن ! اى كاش مى دانستم كشمكشهاى گردون تاكى و تاكجا ما را به همراه مى برد و تا چه وقتروزگار از ما روى بر مى تابد! ما را بر پشت شتران برهنه سير ميدهد در حالى كه سواران بر شترهاى نجيب ، خويش رااز گزند دشواريهاى راه در امان مى دارند. گويى كه ما اسيران رومى هستيم كه اكنون در حلقه محاصره ايشان قرار گرفته ايم !ما با ما چنان روبرو مى شوند كه گويى ما منكر تمامى آيات قرآنيم ! واى بر شما، اى مردمان غفلت زده ، شما به پيامبر - صلى الله عليه وآله - كفر ورزيديدو زحمات او را ناسپاسى كرديد، و چونان گمراهان راه پيموديد! ورود به شام ، دشوارترين لحظه ها امام سجاد - عليه السلام - از پس مرارتهاى فراوان ، سرانجام جام همراه با كاروانرنجديده اسيران به شهر شام ، شهر دشنام ، شهر دسيسه هاى سياسى و شهر عدوات بااهل بيت - عليه السلام - نزديك مى شود. از شهرى كه مردان و زنان پنجاه ساله اش درطول عمرشان جز بدگويى از على بن ابى طالب نشنيده بودند و لعن و سب او رافريضه مى شمردند، چه انتظارى مى رفت . كوفيان كه هوادار بودند و على بن ابى طالب در ميانش به ارزشهاى بىبديل شناخته شده بود، چه كردند! كه شاميان بكنند! شام از روزى كه به وسيله مسلمانان به سرزمينهاى اسلامى پيوسته بود، هموارهفرمانروايى به خود ديده بود چونان خالدبن وليد و معاويه بن ابى سفيان ؛ نه پيامبر- صلى الله عليه وآله - را ديده بودند و نه با شخصيت صحابه راستين آشنايى داشتند.از اين رو الگوى اسلام و مسلمانى آنان ، معاويه و امويان بودند! مسعودى مورخ نام آشنا، در كتاب مروج الذهب نكته اى را ياد كرده است كه نشانگر ميزانآگاهى شاميان از واقعيتهاى جهان اسلام و معارف اسلامى است . او و مردم آن سامان بابرخى واقعيتهاى قدرى آشنا شده بودند عبدالله بن على ، گروهى از بزرگان شام نزدسفاح - نخستين خليفه عباسى - فرستاد و گفت اينان از خردمندان اين سرزمين هستند و همهسوگند يادمى كنند كه تاكنون جز بنى اميه خويشاوندى براىرسول خدا نمى شناخته اند تا ميراث بر او باشند! (258) توجه به اين نكات و زمينه هاى ، روشن مى سازد كه آنچه مورخان و صاحبانمقاتل درباره ورود اهل بيت به شام نوشته اند، چندان دور از واقعيت و دور از انتظار نبودهاست ! نخستين طنين حق در گوش شاميان ديلم بن عمر مى گويد: آن روز كه كاروان اسيرانآل رسول وارد شام شدند، من در شام بودم و حركت آنان را در شهر با چشمان خويش ديدم .اهل بيت را به طرف مسجد جامع شهر آوردند، لختى آنان را متوقف ساختند. در اين ميان پيرمردى از شاميان در برابر على بن الحسين كه سالار آن قافله شناخته مىشد ايستاد و گفت : خداى را سپس كه شما را كشت و مردمان را از شر شما آسوده ساخت وپيشواى مؤمنان - يزيد بن معاويه - را بر شما پيروز گرديد! على بن الحسين - عليه السلام - لب فرو بسته داشت تا آنچه پيرمرد دردل دارد بگويد. وقتى سخنان پيرمرد به پايان رسيد امام فرمود: همه سخنانت را گوش دادم و تحمل كردم تا حرفهايت تمام شود. اكنون شايسته است تونيز سخنان مرا بشنوى . پيرمرد گفت : براى شنيدن آماده ام ؟ على بن الحسين - عليه السلام - فرمود: آيا قرآن تلاوت كرده اى ؟ پيرمرد: آرى . على بن الحسين : آيا آيه ره خوانده اى كه خداوند مى فرمايد:قل لااسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (259) يعنى اى پيامبر به مردمان بگو من در برابر تلاشهايى كه براى هدايت شما به كاربسته ام پاداشى نمى خواهم جز اين كه خويشان و نزديكان مرا دوست بداريد پيرمرد آرى اين آيه را خوانده ام (ولى اين آيه چه ارتباطى با شما دارد؟ امام سجاد ع مقصود اين آيه از خويشان پيامبر مائيم . سپس امام ع پرسيد اى پيرمرد آيا اين آيه را خوانده اى كه خداوند مى فرمايد: وآتذاالقربى حقه (260) يعنى حق خويشاوندان و نزديكانت را به ايشان پرداخت كن . مرد شامى : آيا شماييد ذوى القربى و خويشاوند پيامبر؟ امام على (ع ): بلى ما هستيم . آيا سخن خدا را در قرآن خوانده اى كه فرموده است : واعلمو انما غنمتم من شيى ء خمسه و للرسولولذى القربى . (261) يعنى ؛ آنچه غنيمت به چنگ مى آوريد يك پنجم آن از خدارسول ونزديگان اوست . مرد شامى : آرى خوانده ام . امام : مقصود از ذوى القربى در اين آيه نيز ما هستيم . آيا تلاوت كرده اى اين آيه : انما يريد الله ليذهب عنكم الرحبس اهل البيت و يطيهرا (262) يعنى : همانا خداوند اراده كرده است كه پليدى و گناه از شمااهل بيت زدوده شود و شما را به گونه اى بىبديل پاك گرداند. اى مرد شامى آيا در ميان مسلمانان كسى جز مااهل بيت رسول خدا شناخته مى شود! مرد شامى كه تا آن لحظه با منطق قرآنى اهل بيت مواجه نشده بود وآنچه از اسلام شنيده وشناخته بود، گزافه هاى دستگاه تبليغاتى و مسموم اموى بود، به خود آمد، شرمسارشد، دستهايش را به سوى آسمان بالا برد و با همان طنين كه تا لحظه اىقبل ندانسته و ناخواسته براى دستگاه اموى شعار مى داد، به توبه و استغفار پرداخت وگفت : اللهم انى اتوب اليك ، اللهم انى اتوب اليك ، اللهم انى اتوب اليك ، من عداوةآل محمد و ابراء اليك ممن قتل اهل بيت محمد (ص ) و لقد قراءت القرآن منذ دهر فما شعرتبها قبل اليوم (263) مرد شامى سه مرتبه از درگاه خداوند طلب آمرزش كرد و گفت : خداوندا من از دشمنىخاندان پيامبرى بيزارى مى جويم و به سوى تو رو مى آوريم . و انزجار خود را ازكشندگان خاندان پيامبر (ص ) اعلام مى كنم . من روزگاران دراز قرآن تلاوت كرده ام ولىتا امروز مفاهيم و معارف آنرا درك نكرده بودم . آنچه ميان على بن الحسين - عليه السلام - و اين مرد شامى رد وبدل گرديد شايد نخستين ضربه اى بود كه بر پندار خفته شاميان وارد شد و باورهاىگذشته آنان را بشدت مخدوش ساخت و هلهله هاى و شادمانيهاى آنان را به سردى وسكوتى پر معنا فرو برد. شماتت كينه توزان منظره حزن انگيز كودكان يتيم و زنان محجوب و گرفتار در بند اسارت و چهره هاى معنوىخاندان رسالت و سخنانى كه ميان ايشان و كاروانيان رد وبدل مى شد، چه بسا در قلب گول خوردگان شامى و مردمان بى غرض ايشان تاءثيرمى كرد و شاديهايشان را به غم اظهار خشمشان را نسبت بهاقل بيت به ملاطفت و همدردى مبدل مى كرد. اما در اين كينه توزانى بودند كه نور حقيقتراهى به دلهايشان نداشت و اسارت و مظلوميتاقل بيت را فرصت مناسبى براى انتقامجويى و شماتت آنان مى پنداشتند. ابراهيم فرزند طلحه از جمله اين شماتت كنندگان است . وى كسى است كه پدرش طلحه از جمله برافروزندگان آتش جنگجمل بود.(264) طلحه در همان جنگ كه عليه على بن ابى طالب برپاشده بود كشته شد. ابراهيم مرگ پدرش را از ناحيه خاندان على (ع ) مى ديد و دىدل كينه ديرينه داشت . او نيز مانند شاميان به تماشاى كاروان اسيراناهل بيت (ع ) آمده بود . نگاهش به على بن الحسين (ع ) افتاد گويى جراحت عقده هايش دوباره شكافته مجسمگرديد. از روى انتقامجويى گفت : اى فرزند على ، چه كسى پيروز است ؟ منظور ابراهيم از اين سخن ، يادآورى گذشته بود. او مى خواست بگويد، اگر بنى هاشم در جنگجمل پيروز شدند، اما در نهايت همه آن پيروزيها به شكست منتهى شده است . و شما كهفرزندان على (ع ) هستيد امروز در بند اسارتيد من كه فرزند طلحه هستم ، اكنون آزادم وتماشاگر! مجال ، مجال استدلال و مباحثه نبود. ابراهيم با مرد شامى فرق مى كرد. مرد شامىگول خورده بود و بى غرض ، اما ابراهيم اهل بيت را خوب مى شناسد و سخنانش از روىانتقامجويى است . امام سجاد (ع ) به او پاسخى كوتاه مى دهد و مى فرمايد: اگر مى خواهى بدانى چه كسى پيروز است ، هنگام نماز اذان و اقامه بگو. (265) سخن كوتاه - اما قاطع - امام سجاد (ع ) به ابراهيم ، پيامى ژرف به همراه داشت . و به اوياد آورى مى كرد كه اى ابراهيم جنگ ما در گذشته وخال براى عزت و قدرت دنيايى نبود كه اكنون ما شكست خورده باشيم و تو و يزيدپيروزمند باشيد. جنگ و قيام ما براى زنده ماندن پيام توحيد و نداى وحى و رسالت بودتا زمانى كه از ماءذنه ها نداى شهداى لا اله الا الله و اشهد ان محمدارسول الله بلند باشد و مسلمانان براى نماز خويش در اذان و اقامه اين شعارهاىتوحيدى و محمدى را تكرار كنند، ما پيروزيم .
|