در آن زمان ، سياست هاى منحرفى عرض اندام مى كرد كه لازم بود با آن مقابله نمود و دربرابر آن ايستاد و موضع گيرى كرد. ما در اين جا به چند مورد اشاره مى كنيم :
الف ) آوردن زن ، آن هم شخصيتى مثل حضرت زهرا(س ) كه نمونه عالى و منحصر بهفرد زن مسلمان است ، در يك چنين امر دينى خطير و سرنوشت سازى بدين منظور بود كهبرداشت تنفر آور جاهليت از زن را محو سازد، چه آنان براى زن هيچ گونه ارزش و منزلتحائز اهميتى قائل نبودند، بلكه برعكس ، زن را منبع شقاوت و بدبختى مى دانستند كهبراى قبيله خود ننگ و عار به همراه دارد و مظنه خيانت است ؛ از اين رو احدى تصور نمىكرد روز شاهد باشد كه زن زن در مسئله حساس و سرنوشت ساز و حتى مقدسىمثل مباهله شركت داشته باشد، تا چه رسد به اينكه شريك مدعا و شريك دعوت براىاثبات آن باشد
ب )آوردن حسنين (ع ) براى مباهله با انصارى نجران به عنوان پسرانرسول اكرم (ص ) با اينكه آن دو حضرت ، فرزندان صديقه طاهره ، دخت گرانقدر پيامبربودند، آن چنان كه مى خواهيم ديد، از دلالتى مهم و معنايى ژرف و عميق برخوردار است .
يك اشكال و پاسخ آن
قبل از پرداختن به اين مطلب و بيان مفاد آن ، لازم ديديم بهاشكال يكى از محققان (سيد مهدى روحانى ) پاسخ دهيم كه مى گويد:
((اين آيه ، تنها دلالتى كه دارد اين است كه آوردن فرزندان ((اصحاب )) اين دعوت جديدمطلوب است و بيشتر از اين چيزى نمى گويد، چنان كه فرمود: ((ابناءنا)) وفرمود((ابنائى ))، و در آيه چيزى كه بر لزوم آوردن فرزندان شخص صاحب دعوتدلالت كند وجود ندارد و همين كه فرزندان يكى از اصحاب دعوت باشند، در صدقامتثال كافى است ، پس آيه نمى رساند كه حسنين فرزندانرسول خدايند))
در پاسخ مى گوييم :
1)امام على (ع ) در روز عاشورا به اين آيه مباركهاستدلال كرد كه خداوند او را نفس پيامبر و فرزندانش را فرزندان او و زنش را زنان آنحضرت قرار داده است . امام كاظم (ع ) نيز با اين آيه بر هارون الرشيد احتجاج كرد ويحيى بن يعمر و نيز سعيد بن جبير چنان كه خواهد آمد بر حجاجاستدلال نمود. اين استدلال و احتجاج به واسطه يك امر تعبدى صرف نبود، بلكه بهظهور آيه مباركه بود كه دشمن راهى جز تسليم و خضوع در برابرش نيافت و مجبور بهپذيرش آن شد.
2)اگر مراد از ((انباءنا))مطلق فرزندان اصحاب دعوت بود، بايد مقصود از((اءنفسنا))تمامى مردانى باشد كه اين را پذيرفته بودند، نه فقط شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله بنابراين مناسبت تر اين بود كه به جاى((اءنفساء))مى فرمود:((ورجالنا ورجالكم .)) به علاوه مناسب نيست كه مقصود از ((انفس ))شخص رسول خدا صلى اله عليه و اله باشد و مراد از ((اءنباء)) و ((نساء))، فرزندان وزنان ديگران ، زيرا ظاهر اين است كه فرزندان و زنان همان كسانى مورد نظر است كهلفظ ((انفسنا))منظور است ، زيرا اگر منظور از ((انفسنا)) شخصرسول اكرم صلى اله عليه و اله باشد و مراد از ((ابناءنا)) فرزندان ديگران ،مثل اين بود كه بگوييم :((اگر ادعاى من نادرست باشد، فرزندان فلانى بميرند.))
3)گذشته از اين ، مى بينيم كلمات ((اءنفسنا))، ((اءبناءنا)) و((نساءنا))به صيغه جمعآمده است ، پس چرا بايد از ((انفس )) به دو تن و از ((اءبناء))نيز به دو تن و از((نساء))به يك تن اكتفا شود؟!اين خود دلالت مى كند كه افرادى كهرسول اكرم صلى الله عليه واله با خود آورد، خصوصيت ويژه اى داشتند.
اگر مقصود، مجرد آوردن افرادى به عنوان نمونه بود،پس چرا از هر كدام به يك تن اكتفانكرد؟! و اگر اختصاص يك گروه خاص به شرف معينى منظور است تا بيان شود كهتنها اينان هستند كه به قله فناى در اين دعوت كه مباهله بر سر آن است رسيده اند، پسصحيح خواهد بود اگر گفته شود:اين آيه بر وجود فضيلتى در اصحاب كساء دلالتمى كند كه هيچ فضيلتى بالاتر از آن نيست ، خصوصا با توجه به مطلبى كه از دوعلامه بزرگوار، طباطبايى و مظفر در اين باره گذشت ؛ آن جا كه گفتند: اينان در دعوى ودر دعوت براى مباهله براى اثبات آن با رسول اكرم صلى اله عليه واله شريكند.
بدين ترتيب روشن مى شود كه اين ادعا كه آيه بر چيزى بيشتر از امر به آوردن نمونهاى از فرزندان اصحاب اين دعوت دلالت نمى كند،قابل قبول نبوده و به هيچ عنوان نمى توان بدان اعتماد كرد.
بازگشت به آغاز
اشكالى بود كه مناسب ديدم بدان اشاره كنيم و بعضى از پاسخ هاى كه مى توان در ردآن داد.در اينجا مى خواهيم اشاره كنيم كه آوردن حسنين عليماالسلام براى مباهله به اينعنوان بود كه آن دو، فرزندان رسول اكرم صلى الله عليه و اله هستند - هر چند فرزنددخت گرانقدر آن حضرت بودند - تا ديگر مجالى براى انكار يا شك و ترديد براىاحدى باقى نماند.
اينان خود اقرار دارند كه ((اين آيه دلالت دارد كه هر چند حسنين فرزندان دخت پيامبربودند، با اين حال مى توان گفت : آن دو پسرانرسول اكرم صلى الله عليه و اله بودند، زيرا پيامبر صلى الله عليه واله وعده دادهبود كه فرزندان خود را بخواند و آن دو را خواند.))
اين اقدام رسول اكرم صلى الله عليه و اله معانى و مفاهيم مهمى در بر داشت ، زيرا علاوهبر آنچه در فوق بدان اشاره كرديم و همان طور كه قبلا متذكر شديم ، هدفرسول خدا صلى الله وعليه و اله اين بود كه برداشت تنفرآور جاهليت را در موردفرزندان زايل سازد نه فرزندان دختر)).اين عقيده موجب مشكلات فراوان روانى ، اجتماعى ،اقتصادى و غيره مى شد و منطقى جز منطق جاهليت و تعصبات كور نداشت .
آنچه باعث مى گردد كه انسان نسبت به وضع مسلمانان اندوهگين باشد، اين است كه مىبينيم پس از رسول اكرم صلى الله عليه و اله اصرار ورزيدند كه همان برداشت جاهلىاز فرزند باقى بماند، چنان كه در آرا و فتاواى فقهى آنان كاملا منعكس شد؛ از اين آيهقرآنى ذيل را مختص فرزندان پسر دانستند، بدون اين كه براى فرزندان دختر سهمىقائل باشند؛ اين آيه مى فرمايد:
(( ((يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين ؛))
حكم خدا در حق فرزندان شما اين است كه پسران ، دو برابر دختران ارث برند.))
ابن كثير گويد: ((گفته اند: اگر انسان چيزى را به فرزندان خويش هبه يا وقف كند،تنها فرزندان بلافصل و يا فرزندان پسرانش مى توانند از آن بهره مند شوند، و دراين باره به قول شاعر استدلال كرده اند كه گفت :
(( بنونا بنو آبنائنا و بناتنا
|
بنوهن ابناء الرجال الاباعد ))
|
(( فرزندان ما، فرزندان پسران مايند، اما فرزندان دختران ما، فرزندان مردان بيگانهاند.))
عينى گفته است : ((دانشمندان قواعد دستورى عرب ، اين فراز از شعر را گواه گرفتهاند بر جواز تقديم خبر بر مبتدا، و كارشناسانمسائل ارث ، آن را هم دليل بر اين گرفته اند كه تنها پسران پسر مى توانند ازمال ارث ببرند و هم اين كه پيوند مردمان به يكديگر، از طريق پدران است ؛ فقها نيز درباب وصيت از آن استفاده كرده و علماى معانى و بيان در بحث تشبيه آن را به كار بردهاند.))
قرطبى در تفسير خود نقل مى كند كه : ((مالك بن انس ، فرزندان دختر را در چيزى كه وقففرزند يا فرزند فرزند شده ، سهيم نمى دانست .))
مالك ، همان فردى است كه اهتمام عباسيان درباره اش به جايى رسيد كه مى خواستند مردمرا به زور وادار سازند كه به كتاب او (موطاء)عمل كنند.
آن گاه كه منصور اموال عبدالله بن حسن را گرفت و فروخت و در بيتالمال مدينه گذاشت ، مالك بن اءنس مخارج خود را از عين ايناموال برداشت . هرگاه منصور مى خواست كسى را والى مدينه كند، ابتدا با مالك مشورتمى كرد.
آرى اين مالك با اين خصوصيات است كه چنين نظرى دارد و از آن دفاع مى كند.
محمدبن حسن شيبانى مى گويد:
((اگر كسى براى فرزند فلان كس وصيت كرد و آن كس ، هم فرزند پسر داشت و همفرزند دختر، وصيت از آن فرزند پسر است نه فرزند دختر.))
آرى ، خداى بزرگ اين مفهوم منفور جاهلى را لغو كرد، اما اينان به پيروى از جو سياسى ودر جهت اجراى اهداف حاكمان عباسى و اموى ، كه در صدد تثبيت اين مفهوم بودند، گامبرداشتند و آن را همچنان حفظ كردند و تا جائى پيش رفتند كه آن را در نظرهاى فقهىخود نيز منعكس كردند.
از طرف ديگر، لازم بود تا فرصت از كينه توزان و منحرفان كه در آينده نزديك از اينمفهوم منفور براى رسيدن به مقاصد سياسى در ارتباط با موضوع امامت و خلافت و رهبرىپس از رسول اكرم (ص ) و درست در ارتباط با شخص كسانى كه پيامبر(ص ) آنان را كهدر قضيه مباهله با خود بيرون برد و در حديث كسا و آيه تطهير و ديگر مواردى كه فعلامجال ذكر آن نيست ، به اكرام و گراميداشت آنان پرداخت ، بهره بردارى و سوء استفادهخواهند كرد گرفته شود، زيرا كسانى كه پس ازرسول اكرم (ص ) خواهان خلافت بودند، در سقيفه چنين احتجاج كردند كه ما اوليا و عشيرهرسول خداييم و نيز ما عترت پيامبريم و با رسول خدا در پيوند خويشاوندى از ديگراننزديك تريم .
امويان كه روى كار آمدند، همين روش را پيمودند؛ طرح جهنمى آنان و هم ديگران در جهتتضعيف اهل بيت (ع ) و بركنارى آنان از صحنه سياسى و زعامت اسلامى و در نهايت ،نابودى تبليغاتى ، سياسى ، اجتماعى و روانى و حتى جسمانى آنان حركت مى كرد و نوكتيز حملات آنان اولا و بالذات متوجه كسانى بود كه خداى سبحان تطهير كرده ورسولش آنان را براى مباهله با اهل كفر و لجاج با خود بيرون برده است .
از بين بردن اهل بيت (ع ) به نحوى كه بيان كرديم ، بر ايشان كارىمشكل و سخت و از سويى از هر چيز مهم تر بود، زيرا امت اسلامى مطالب فراوانى ازپيامبر اكرم (ص ) درباره آنان شنيده بودند و كاملا آگاه بودند كه آيات قرآنىفراوانى در شاءن آنان نازل شده است كه بيانگرفضايل آنان است ، تا چه رسد به موضع گيرى هاى بسيار پيامبر(ص ) كه هيچ كسنمى توانست آن را ناديده گرفته يا لااقل تحريف و دگرگون جلوه دادن آن به سادگىامكان پذير نبود.
آرى ، براى همين بود كه امويان تلاش داشتند تا وانمود كنند كه تنها آنان نزديكانپيامبر(ص ) و اهل بيت اويند، تا جايى كه ده تن از بزرگاناهل شام در برابر سفاح سوگند خوردند كه تا زمانى كه مروان كشته شد، جز بنى اميهنزديكانى براى پيامبر يا اهل بيتى كه از او ارث ببرند، سراغ نداشتند.
اروى ، دختر عبدالمطلب ، اين مساءله را براى معاويه ، گوشزد كرد و گفت : ((و پيامبر مابود كه پيروز شد و نصرت و پيرزوى از آن او شد، اما پس از او شما و ما مسلط شديد واحتجاج كرديد كه با رسول خدا قرابت و خويشاوندى داريد...))
كميت ، شاعر اهل بيت ، چنين مى سرايد:
(( و قالوا ورثناها اءبانا و امّنا
|
ولا ورثتهم ذاك امّ و لااءب ))
|
((گفتند كه آن را پدر و مادرمان براى ما به ارث گذاشته اند، در حالى كه آن را نهمادرى برايشان به ارث گذارده بود و نه پدرى .))
ابراهيم بن مهاجر مى گويد:
(( اءيهاالناس اسمعوا اءخبركم
|
يحرز الميراث الا من قرب ))
|
((اى مردم ! گوش فرا دهيد تا شگفتى را كه از همه شگفتى ها بالاتر است براى شمابيان كنم ؛ عجب از بنى عبد شمس كه در دروغگويى را بر روى مردم گشوده اند و مدعىاند كه آنان تنها وارث پيامبر بوده اند، نه عباس بن عبدالمطلب ؛ به خدا دروغ گفته اندو آنچه ما مى دانيم ، ارث به خويشاوند نزديك مى رسد نه خويشاوند دور.))
رسول اكرم (ص ) به هنگام تقسيم خمس بنى نضير يا خيبر، بنى عبد شمس را از جملهنزديكان خود خارج كرد، و چون عثمان و جبير بن مطعم اعتراض كردند و گفتند: نزديكىبنى عبد شمس و بنى هاشم به يك اندازه است ، حضرت از آنان نپذيرفت . اين داستان درتاريخ معروف است و به تواتر نقل شده است .
سپس عباسيان روى كار آمدند و همين را در پيش گرفتند و وانمود كردند كه آنان نزديكانمحمد(ص ) پيامبر خدايند، تا بدين ترتيب حكومت خويش را شرعى جلوه دهند؛ حتى هارونبر مزار پيامبر حاضر شد و عرض كرد: ((السلام عليك يارسول الله ، السلام عليك يا ابن عم )). در مقابل ، امام كاظم عليه السلام پيش رفت وفرمود:((السلام عليك يا رسول الله ، السلام عليك يا ابة )). چهره هارون درهم شد و خشمو غضب بر او مستولى گشت .
عباسيان در ابتداى روى كار آمدن ، رشته وصايت و دعوت خويش را به اميرالمومنين عليهالسلام پيوند دادند و در استفاده از عواطف و احساسات جريحه دار مردم ، از ظلم و ستم ودردهايى كه علويان و اهل بيت عليهماالسلام از سوى گذشتگان آنها(امويان )تحمل كرده بودند، سود جستند، اما ديدند اگر بخواهند حكومت خويش را تحكيم بخشند،ديگر نمى توانند به وجود كسانى كه با على عليه السلام پيوند خويشاوندىنزديكترى از آنان دارند، به پيوند دادن خود با اميرالمومنين عليه السلام ادامه دهند ؛ ازاين رو بعضى از اصول و پايه هاى فكرى و عقيدتى مردم را به بازى گرفتند. مهدىعباسى (آن طور كه به نظر مى رسد، مبتكر و صاحب اصلى اين فكر بايد پدرش منصورباشد) فرقه اى تاءسيس كرد كه ادعا نمود:
((امامت بعد از پيامبر خدا صلى الله عليه و اله به عباس بن عبدالمطلب ، سپس بهپسرش عبدالله و سپس به فرزندش على رسيد، و همچنين تا اين سلسله به عباسيانمنتهى شد. بيعت با على بن ابى طالب عليه السلام را صحيح و معتبر مى شمردند، زيراعباس ،خود،آن بيعت را صحيح و نافذ دانسته بود، نيز ادعا مى كردند كه ارثمال عموست ، نه دختر، و از اين رو حق خلافت از طريق فاطمه عليه السلام به حسن و حسيننمى رسد و در اظهار و تثبيت اين ادعا كوشش فراوانى كردند.))
تا جايى كه شاعر بنى عباس چنين سروده است :
(( اءنى يكون و ليس ذاك بكائن
|
لبنى البنات وراثه الاعمام ))
|
((چگونه مى شود كه ميراث عموها براى دختر زادگان باشد، در حالى كه چنين نيست ونخواهد شد.))
او با اين بيت به پول فراوانى دست يافت .
اين مطلب ، موضوع گسترده و پر شاخ و برگى است و تا حدودى درباره آن در كتابخود، زندگانى سياسى امام رضا عليه السلام به طور مشروح بحث كرده ايم ، طالبانبدان جا رجوع كنند.