بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن (ع ), علامه سید جعفر مرتضى عاملى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     EHASAN01 -
     EHASAN02 -
     EHASAN03 -
     EHASAN04 -
     EHASAN05 -
     EHASAN06 -
     EHASAN07 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

سفارش على (ع )  
على (ع ) و شيعيانش و نيز ديگر افراد آگاه و دورانديش امت اسلامى درمقابل اين توطئه پليد، با صلابت و استوارى هر چه تمام جبهه گرفتند. آن گاه كهعبدالرحمن بن عوف در نشست شورا خلافت را بر حضرت عرضه داشت ، مشروط بر اين كهبه سيره شيخين رفتار كند، امام آن را نپذيرفت و شديدا رد كرد. حضرت ، قصه پردازانمعركه گير را از مساجد بيرون راند و منع تحميلىنقل احاديث پيامبر (ص ) را لغو كرد.
روايت كرده اند كه امام فرمود: ((قيدوا العلم ، قيدوا العلم ))، و اين جمله را دو بار تكراركرد.
همچنين روزى فرمود:
(( ((من يشترى مناعلما بدرهم ؟ ))
كيست كه علم و دانش زيادى از ما به يك درهم بخرد؟))
حارث اعور مى گويد:((من رفتم و چند صفحه به يك درهم خريدم و آوردم )). در بعضىمتون دارد: ((حارث چند صفحه به يك درهم خريد و آن را به نزد على (ع ) دانش زيادىبرايش نوشت .))
على (ع ) فرمود:
(( تزاوروا و تذكروا الحديث و لاتتر كوه يدرس ))
همديگر را زيارت كنيد و درباره حديث با هم به مذاكره بپردازيد و نگذاريد كه حديثمندرس شود!))
همچنين فرمود:
(( ((اذا كتبتم الحديث فاكتبوه باسناده ، فان يك حقا كنتم شركاء فى الاجر، وان يكباطلا كان وزره عليه ،))
هر گاه حديث را مى نويسيد، حتما سندش را هم ذكر نماييد! اگر حق بود، شما هم در اجر وپاداش آن شريك هستيد و اگر باطل بود، مسؤ وليتش بر عهده گوينده اش است و بر شماچيزى نيست .))
در اين باره از اميرالمؤ منين (ع ) روايات زيادىنقل شده است .
وصيت امام حسن (ع ) 
درباره اقدامات امام حسين (ع ) براى نابود ساختن اين توطئه پليد، درقبال علم و حديث و نيز درهم شكستن اين طوق تحميلى ، يك متن تاريخى مى گويد: حسن بنعلى فرزندان خود و برادرش را جمع كرد و گفت :
(( ((يا بنى ، وبنى اخى ، انكم صغار قوم يوشك اءن تكونوا كبار آخرين فتعلموا العلمفمن لم يستطع منكم اءن يرويه ، فليكتبه وليضعه فى بيته ،))
اى فرزندان من و برادرزادگانم ، امروز شما كودكان قومى هستيد كه به زودى بزرگاننسل بعدى خواهيد بود، پس دانش بياموزيد و هر كدام از شما نمى تواند روايتنقل كند، آن را بنويسد و در خانه اش نگه دارد.))
خطيب ، قريب به همين مضمون از حسين بن على (ع )روايتىنقل كرده و مى گويد:((جمعى گفته اند: حسين بن على (ع ) به نظر ما - همان طور كه درابتدا بيان شد - حسن درست است ، واللّه اعلم .))
ما در اين جا در صدد بيان تفصيلى اين مطلب نيستيم . از خدا مى خواهم كه در فرصتديگرى ، توفيق انجام اين پژوهش را به ما عطا كند، ان شاء اللّه .
تشريع كنندگان جديد، يا پيغمبران كوچك  
گفتيم : سياست نظام حاكم اقتضا مى كرد كه از ارزش و احترام پيامبر (ص ) در نظر امتكاسته شود و گروهى مورد تكريم و ستايش قرار گيرند و گروهى ديگر بهفراموشى سپرده شوند آن گاه كه نياز جامعه ، احكام اسلامى و تعاليم دينى بيشترى رامى طلبيد، طبيعى است كه اقوال صحابه و خصوصا خليفهاول و دوم ، در رديف سنت پيامبر (ص ) و حتى بالاتر از آن مطرح شود حكام غاصب براىرسيدن به مقاصدى كه داشتند خود بدين امر كمك كردند به عنوان نمونه اىدال بر مدعا و دال بر نقشه هاى حكام در اين باره ، علاوه بر گفته عمر كه گفت : ((انازميل محمد، من هم رديف محمد هستم ))، به موارد ذيل اشاره مى كنيم :
ا- شهاب هيثمى در شرح همزيه ، در شرح گفته بوصيرى درباره صحابه كه : ((تمامىآنها نسبت به احكام الهى ، صاحب نظر و مجتهد هستند))، مى گويد: يعنى خطا نمى كنند.
2 شافعى گفت : ((نمى توانى حكمى را بيان كنى ، مگر بر اساس يكاصل فقهى يا قياس بر يك اصل . اصل عبارت است از: كتاب يا سنت يا گفتار بعضى ازاصحاب رسول خدا (ص ) و يا اجماع مردم .))
3 بعضى درباره شافعيه مى گويند:
((جاى تعجب است كه برخى از اينان ، مخالفت با شافعى را در يك مساءله به خاطر نصديگرى از وى كه مخالف با نص دومى است اجازه مى دهند، اما مخالفت با وى را به خاطرنص رسول خدا(ص ) جايز نمى دانند.))
4 ابو زهره راجع به فتاوى صحابه مى گويد:
((...مالك به اعتبار اين كه فتواى صحابه جز سنت است ، به آنعمل مى كرد و اگر احاديث نبوى با فتواى يكى از آنان تعارض مى داشت ، قواعد و احكامباب تعارض را اجرا مى كرد، اين عمل مالك تمامى احاديث پيامبر، حتى احاديث صحيح را دربر مى گرفت .))
بد نيست به سخنان شوكانى در اين زمينه رجوع كنيد.
5 بعضى از مؤ لفان اصول ، در كتاب خودبابى گشوده اند تحت عنوان :((اقوال صحابه در مسائلى كه مى توان در آن نظر داد، نسبت بهاقوال ديگران به سنت ملحق است . گفته شده : اين مطلب ، مختصقول ابوبكر و عمر است .))
6 آن گاه كه عمر را از قضاوت پيامبر (ص ) در مورد زنى كه زن ديگرى را به ضربچوبى كشته بود، با خبر كردند، ((تكبير گفت و بر اساس آن قضاوت نمود و گفت :اگر اين را نشنيده بودم ، درباره اش حكم ديگرى مى كردم .))
7 على رغم اين كه عمر را از فرموده پيامبر اكرم (ص ) در مورد زنى كه بعد از افاضه، حيض مى شود خبر دادند، بر نظر خويش اصرار ورزيد.
8 در داستان كنيه گذارى به ابوعيسى ، على رغم اين كه به عمر خبر دادند كه پيامبر(ص ) اجازه داده و خودش نيز آنان را تصديق مى كرد، نه تنها از راءى خود برنگشت ،بلكه اين عمل را گناه بخشوده رسول خدا خواند.
9 عمر بن عبدالعزيز گفت : ((آگاه باشيد! آنچه ابوبكر و عمر سنت كرده اند، دين است ،ما به آن عمل كرده و مردم را به انجام آن دعوت مى كنيم .)) متقى هندى اضافه ، كرده :((آنچه را ديگران سنت كرده اند، به خدا واگذار مى كنيم .))
در كنزالعمال دارد: ((فتواى عمر سنت است .))
10 در حادثه ديگرى عمر از مخالفت با پيامبر اكرم (ص ) برنگشت ، تا اينكه مردى بهاين آيه شريفه استدلال كرد:
(( لقدكان لكم فى رسول الله اسوة . ))
11. روايت !كرده اند كه پيامبر (ص ) فرمود: ((بر شما بادعمل به سنت من و سنت خلفاى راشدين !)) شافعى در حجيتاقوال ابوبكر و عمر، به اين روايت استدلال كرده است .
12 عثمان بن عفان گويد: ((سنت ، تنها سنترسول خدا(ص ) و سنت دو يارش (ابوبكر و عمر) است !))
13 عبدالرحمن بن عوف بر اميرالؤ منين عرضه داشت : با تو بيعت مى كنم كه به سنتپيامبر (ص ) و سيرت شيخين ، ابوبكر و عمر،عمل كنى . حضرت از پذيرش آن سرباز زد، اما عثمان پذيرفت و در نتيجه خلافت را بهدست گرفت و از شورا پيروز در آمد.
14 آن گاه كه براى خلافت با عثمان بيعت كردند، خطبه اى خواند و گفت : ((پس ازعمل به كتاب خدا و سنت پيامبر (ص ) سه حق بر گردن من داريد: پيروى از كسانى كهقبل از من بودند، در آنچه بر آن اجماع داريد و آن را سنت قرار داده ايد، وعمل به آنچه كه شما سنت نكرده ايد، اما مردم خير آن را با مشورت با بزرگان شما سنتقرار مى دهند. ))
15 امويان اصرار داشتند كه معاويه در منا نماز عثمان را بخواند. عثمان نماز را به جاىآورده بود. با اين كه خود معترف بودند كه پيامبر (ع ) در منا نماز را قصر به جاى مىآورد، از تداوم آن جلوگيرى كردند.
عثمان خودش نيز در مقابل سنت رسول خدا (ع ) بر تحقق يافتن راى و نظر خويش اسرارداشت و مى گفت : ((اين انديشه اى است كه به ذهنم رسيده است .
عثمان از اميرالمؤ منين (ع ) خواست كه در منا نماز را اقامه كند. حضرت از پذيرش آن سرباز زد، مگر اينكه نماز را رسول خدا اقامه كند، اما عثمان نپذيرفت و حضرت نماز رااقامه نكرد. ((از آن پس حكام و امرا در منا نماز عثمان را اقامه مى كردند!))
16 - ربيعه بن شداد راضى نشد با على (ع ) بر كتاب خدا و سنترسول اكرم (ص ) بيعت كند، بلكه گفت : با تو بر سنت ابوبكر و عمر بيعت مى كنم .امام به او فرمود:
(( ((ويلك ، لو ان ابابكر و عمر عملا بغير كتاب الله و سنه رسوله لم يكونا علىشى ء؛))
واى بر تو! اگر ابوبكر و عمر بر خلاف كتاب خدا و سنترسول اكرم (ص ) عمل كرده باشند، ارزشى ندارند.))
17 - معاويه به نظر خويش اسرار ورزيد و حكم پيامبر اكرم (ص ) را با صراحت رد كرد.
18 - آن گاه كه ابودرداء مخالفت خود را با بعضى از كارهاى خلاف و ناشايست معاويهاعلام كرد و گفت كه پيامبر (ص ) از اين اعمال نهى كرده ، معاويه گفت : من در انجام آناشكالى نمى بينم .
19 - عطا در مورد عمرى به قضاوت رسول خدا (ص )استدلال كرد. مردى كه به تصريح برخى از روايات ، زهرى بوده - اعتراض كرد: ((اماعبدالملك بن مروان به آن حكم نكرد))، يا گفت : ((خلفا بدان قضاوت نمى كنند)). عطاگفت : ((بلكه عبدالملك در مورد بنى فلان بر اساس آن قضاوت كرد.))
20 - كسى به مروان اعتراض كرد كه چرا منبر را بيرون برده است ، در حالى كه كسى ازپيشينيان آن را بيرون نمى برد، و چرا از نماز خطبه را شروع و در اثناى آن جلوس كردهاست ؟ مروان به او گفت : ((آن سنت متروك شده است .))
21 - كار به جائى رسيد كه بعضى مدعى شدند: هر كس با حجاج مخالفت كند، با اسلاممخالفت كرده است .
همچنين مطالبى از اين قبيل كه فعلا مجال تتبع آن نيست .
از طرف ديگر ادعا كردند: بر خليفه و حى نازل مى شود، خليفه از پيامبر اكرم (ص )افضل است ، بر حجاج و خلفا وحى نازل مى شود و... .
چه راست فرمود اميرالمؤ منين (ع ) آن گاه كه در نامه خود به مالك اشتر نوشت :
(( ((فان هذا الذين قد كان اسيرا فى ايدى الاشرار،يعمل فيه بالهوى ، تلب به الدنيا؛))
اين دين در دست بدكرداران گرفتار بود، در آن ، بر پايه هوا و خواهش نفس ‍ كار مىكردند و به نام دين ، دنيا را مى خوردند.))
مبارزه ائمه (ع ) با توطئه شوم  
روشهايى را كه پيشوايان ما در راه مبارزه با اين توطئه شوم و پليد در پيش ‍ گرفتند،بسيار متنوع و خيلى زياد بود. ما در اين جا تا حدودى از اين موضوع بحث خواهيم كرد كهبه مواضع امام حسن (ع ) مربوط مى شود..
در مباحث قبلى ، مطالبى راجع به موضع گيريهاى ائمه (ع ) درقبال تبعيض ‍ نژادى و نيز گوشه هايى از مواضع اميرالمؤ منين و ديگر ائمه (ع ) و ازجمله امام حسن (ع ) درباره مساءله نقل احاديث و اخباررسول خدا (ص ) از نظرتان گذشت .
از آن جايى كه در چنين فرصت كوتاهى نمى توانيم همهمسائل را درباره مواضع ائمه (ع ) به منظور از بين بردن اين توطئه ، مورد بحث وبررسى قرار دهيم و چنين امرى تاليف جداگانه اى در چندين مجلد مى طلبند، و نيز از آنجائى كه مهمترين عنصرى كه هدف اين طوطئه قرار گرفته ، عنصر امانت و خلافت و نيزاحقيت ائمه (ع ) به خلافت است و به موضع گيرى صحيح درقبال آن مربوط مى شود و ديگر مساءله قابل ذكر و با اهميتى در اين باره باقى نمىماند، بدين منظور در اين جا تنها به اشاره اى مختصر به گوشه هائى از موضع گيرىهاى ائمه (ع ) بالاخص امان مجتبى (ع ) اكتفا خواهيم كرد.
پيامدهاى خطرناكى كه چنين سياستى كه گوشه هايى از بعضى رشته ها و فقرات آنبه طور گذرا و سريع گذشت - در آينده بهدنبال خواهد داشت ، بر كسى پوشيده نيست ، حال فرق نمى كند كه اين خطرها بر پيكراسلام وارد آيد، يا مسلمين را هدف حمله هاى خود قرار دهد ؛ نيز، درحال حاضر به وقوع پيوندد، يا در آينده و بلكه خطرهاى آينده عظيم تر و سخت تر است. پيامبر اكرم (ص ) در حديث معرفى فرمود: ((در هر نسلى افرادعادل و شايسته اى هستند كه تحريف غلات و منحرفان را از اسلام دور كنند.))
ائمه (ع ) به ما نشان داده اند كه همواره از نزديك ، حوادث را زير نظر داشته ومسائل را به دقت دنبال مى كنند و همواره در عمق جريانات به سر مى برند، تا جائى كههر كس در تاريخ مطالعاتى داشته باشد، به خوبى در مى يابد كهمسائل اهل بيت (ع ) به طور عام و مساءله امامت و حقانيت آنان بر خلافت به طور خاص ،همواره پويايى و عمق خود را در وجدان و شعور امت اسلامى حفظ كرده است و هر گونه نزاعو درگيرى در جامعه ، به طور مستقيم يا غير مستقيم ، با مساءله امامت ارتباط دارد.شهرستانى با صراحت مى گويد:
(( ((واعظم خلاف بين الامه خلاف الامامه ، اذ ماسل سيف فى الاسلام على قاعده دينيه مثل ما سل على الامامه فىكل زمان ؛ ))
بزرگترين اختلاف در ميان امت مسلمان ، اختلاف بر سر امامت بود. چرا كه در هيچ عصرى دراسلام به خاطر يك قائده دينى شمشيرى كه به خاطر امامت كشيده شد، از غلاف بيروننيامده .))
همان طور كه ديديم ، اين نقشه شيطانى - كه بدان اشاره شد - در درجهاول امامت را هدف قرار داده بود. دشمنان دريافته بودند كه امانت ، خطرهاى بزرگى را دردراز مدت بر ايشان به دنبال خواهد داشت و تمامى نقشه هاى آنان را يكى پس از ديگرىنقش بر آب خواهد كرد.
از سوى ديگر، ملاحظه مى شود كه ائمه (ع ) همواره در صحنه حضور دارند و با دقت وآگاهى كامل ، حوادث را دنبال مى كنند و مسؤ وليت الهى و انسانى خود را درقبال سياستى كه كيان اسلام و سرنوشت مسلمين را در دراز مدت تهديد مى كند، به خوبىحى مى كنند. براى همين بود كه راهى جز مقابله با اين سياست و تلاش براى نابودى آندر پيش نگرفتند. امامان اين كار را يك واجب شرعى و مسؤ وليت الهى مى دانستند كه بههيچ وجه نمى توان در آن كوتاهى و سهل انگارى كرد و در اين باره شك و ترديد به خودراه داد. به تعبير بنده شايسته خدا، حجربن عدى كندى :
(( ان هذا الامر لا يصلح الا فى آل على بن ابى طالب . ))
تمامى اين فداكارى ها بدين خاطر بود كه به نظر ائمه (ع ) مساءله امامت ، مساءله اسلامبوده . بر اساس اعتقاد به اين اصل است كه مسير انسان و خط فكرى ، سياسى و حتىاجتماعى اش در زندگى مشخص مى گردد. پس ‍ سنگ زيرين و اساسى همه مفاهيم و اعتقاداتو مسائلى كه به آنها اعتقاد و ايمان دارد و موضعى كه اتخاذ مى كند و سرانجامى كه بهآن منتهى مى شود، ((اعتقاد به امامت )) است .
بر اين اساس است كه - بنابر تعبير امام حسين (ع ) به هنگام به خاك سپارى برادرشامام مجتبى (ع ) ائمه (ع ) مى توانند عنصر مثبت و سازنده تقيه را به خدمت گيرند و براىدفع گروه باطل گرايان ، با تفكرى ژرف و مبارزه اى درونى راه خدا را انتخاب كنند.
امامان (ع ) در همه مسائل جز امامت و مسائل آن ، از عنصر سازنده تقيه استفاده كردند، زيرابه خوبى مى دانستند كه تقيه همه مسائل را مى تواند حفظ كند، مگر امامت و احقيت آنان بهخلافت را كه ممكن است موجب تضييع و نابودى آن گردد.
از اين رو به منظور دفع خطرى كه كيان اسلام و اساس آن را تهديد مى كرد، ضرورتداشت كه جان خود را فدا نمايند و به خطرات و مشكلات تن در دهند، تا (( يحق الله الحقبكلماته و لو كره المجرمون . ))
موضع امام كاظم (ع ) در قبال هارون الرشيد در كنار قبررسول خدا (ع ) تنها يكى از شواهد زيادى است كه مى توان در اين باره ذكر كرد.موضوع از اين قرار بود كه هارون در كنار قبر پيامبر (ع ) حضور يافت و براى اين كهوانمود كند خلافتش به خاطر ارتباط نسبى با پيامبر (ع ) - چون پسر عموى حضرت بود- شرعى و قانونى است ، عرضه داشت : ((السلام عليك يا ابن عم )). امام كاظم (ع ) درمقابل فرمود: ((السلام عليك يا ابة )). آرى همين موضع امام ، موجب دست گيرى و زندانىشدن حضرت گرديد. امام در زندان ، شكنجه شد و با صبر و پايدارى و درحال توكل به خداى خويش به شهادت رسيد.
حتى آن موقع كه امام حسن (ع ) براى اطاعت امر خدا در گروهباطل گرايان و در موقعيت تقيه ، ناچار شد با معاويه صلح كند، با فكر عميق و انديشهاى ژرف آن را بر گزيند و كوشيد با نه از مساءله امامت دست بردارد - اگر چه ابن قتيبهچنين نظرى دارد - و نه خلافت را به فراموشى سپارد- آن طور كه ديگران گمان كردهاند - بلكه از حكومت ظاهرى كناره گيرى كرد. منظور معاويه از ((امر))، ((بلكه جنگيد تابر آنان حكومت كند و زمام امور را به دست گيرد.))
معاويه پس از صلح با امام حسن (ع ) گفت : (( رضينا بها ملكا. ))
وى و ديگران در مناسبت هاى مختلف ، از اين تفكر خويش پرده برداشته اند.
معاويه درباره خود گفت : (( انا اول الملوك )) پس امام ، نه خلافت را به آنان سپرد ونه امامت را.
همچنين سعد بن ابى و قاص به معاويه مى گفت : ((السلام عليك ايها الملك .))
امام حسن (ع ) فرمود:
(( ((ليس الخليفة من سار بالجور، ذالك ملك ملكا يتمتع به قليلا، ثم ينقطع لذته وتبقى تبعته ؛ ))
خليفه كسى نيست كه با جور و ظلم عمل كند ؛ چنين كسى پادشاهى است كه به سلطنترسيده و مدت كمى از آن بهره مند شده و سپس لذت آن منقطع گشته است ، اما بايد دربارهاش حساب پس دهد.))
از سوى ديگر، از جمله شرايط صلح اين بود كه معاويه حق ندارد، نه خود را اميرالمؤ منينبنامد و نه امام حسن بن على بزد او شهادتى اقامه كند. اين ماده به طور قاطع همانمطلبى را كه بيان كرديم تائيد مى نمايد.
اين موضع امام و تعبير حضرت به كلمه ((امر)) و نيز گنجانيدن ماده فوق در صلح نامه ،همانند تعبيرى است كه پيامبر اكرم (ع ) از حكمران روم و قبط و ايران كرد ؛ يعنى براىهر كدام به جاى ملك ، عظيم اطلاق فرمود، بدين صورت : ((عظيم الروم ))، ((عظيمالقبط)) و ((عظيم فارس )) ؛ نفرمود: ((ملك الروم )) يا ((ملك فارس )) تا تاءييدى برپادشاهى آنان باشد.
در سخنان اميرالمؤ منين و ائمه معصومين (ع ) در اين باره مطالب زيادى است كه فعلامجال تتبع آن نيست .
پس معلوم است كه امام حسن (ع ) در امر امامت تقيه نكرد، بلكه حكومت دنيوى را كه در آيهمباركه ((و شاور هم فى الامر)) بدان اشاره شده ، به معاويه تسليم كرد و او را حكم وپادشاه و سلطان صرف ناميد، ولى امامت دينى و بيعت و خلافت شرعى او را به رسميتنشناخت .
از سوى ديگر، امام حسن (ع ) در نامه ها و خطبه هاى خود به صراحت بيان فرمود كهمعاويه را براى خلافت شايسته نمى داند و به منظور حفظ خون مسلمين و نجات جانشيعيان اميرالمؤ منين با وى صلح كرده است ؛ حتى بلافاصله پس از تسليم حكومت بدو،طى خطبه اى فرمود:
(( ان معاويه بن صخر زعم انى رايته الخلافه اهلا و لم ارنفسى لها اهلا، فكذب معاويهو ايم الله ، لانا اولى الناس بالناس فى كتاب الله و على لسانرسول الله (ع ) غير انا لم نزل اهل البيت مخيفين ، مضطهدين ، منذ قبض ‍رسول الله (ع ) فالله بيننا و بين من ظلمنا خقنا... ؛ ))
معاويه ، پسر صخر، مى گويد كه من او را شايسته خلافت مى دانم و خود را لايق اين امرنمى بينيم ، ولى معاويه دروغ مى گويد. به خدا سوگند! كه من از هر كسى نيست بهمردم و رهبرى آنها شايسته ترم ، در كتاب خدا و هم در زبان پيغمبر خدا، جز اين كه از آنموقع كه پيامبر رحلت فرمود، همواره ما اهل بيت او مورد ظلم و ستم بوده ايم و در حالتاضطراب و وحشت روزگار گذرانده ايم ؛ پس خدا بين ما و كسانى كه در حق ما ظلم كردهاند...))
حضرت بلافاصله پس از بيعت مردم ، به معاويه نوشت :
(( ((فليتعب المتعجب من توثبك يا معاويه على امر لست من اهله ؛ )) امروز اى معاويه !جاى شگفتى است كه تو به كارى دست زده اى كه به هيچ وجه شايستگى آن را ندارى !))از اين قبيل فرمايشات از حضرت زياد است .
از طرف ديگر- همان طور كه گذشت - برادرش امام حسين (ع ) او را به خاطر بهكارگيرى عنصر سازنده تقيه و تفكر صحيح و درست ستود.
هنگامى كه به حسين (ع ) گفتند: امام حسن (ع ) كسانى را كه پس از صلح ، از وى براىرهبرى انقلاب بر ضد معاويه دعوت كردند، رد نموده است ، فرمود:
(( ((صديق ابو محمد، فليكن كلرجل منكم من احلاس بيته ، مادام هذا الانسان حيا؛ ))
ابو محمد راست و درست مى گويد، تا زمانى كه معاويه زنده است ، بايد هر كدام از شماخانه نشينى كند.))
همچنين پس از شهادت برادرش ، امام حسن (ع ) طى نامه اى به مردم كوفه ، از موضعحضرت در قضيه صلح دفاع كرد و به آنان دستور داد، تا زمانى كه معاويه در قيدحيات است ، هيچ گونه تحركى نداشته باشند.
امام حسن (ع ) خودش هم صلح با معاويه را از هزار ماه بهتر مى دانست . يك بار كه ازحضرت درباره علت صلح سؤ ال شد، فرمود:
(( ليله القدر خير من الف شهر. ))
اين دفاع از امام حسن (ع ) تنها براى اين بود كهاموال و شخص معاويه را رسوا كرد و او را وادار ساخت تا اهداف شوم خود را علنى كند، ونيز فرصت نابودى اسلام و از بين بردن اهل بيت و شيعيان را از امويان گرفت و راه رابراى قيام و انقلاب امام حسين (ع ) و نابودى حكومت پليد امويان و محو آن از صحنهروزگار براى هميشه هموار كرد.
مواضع مهم  
مواردى از تاكيد و تصريحات امام حسن (ع ) مبنى بر اين كه وى فرزند پيغمبر است و ازاهل بيت او - كه خدا طاعتشان را واجب كرده -، بيان شد. امام حسن (ع ) با اين تصريحات مىخواست توطئه شوم و پليد دشمنان اهل بيت را خنثى سازد و مساله امانت واهل بيت (ع ) را در وجدان و شعور امت مسلمان زنده نگه دارد.
از امور ديگر، وصيت امام حسن (ع ) است كه در آن فرمود وى را در كنار جد بزرگوارشدفن كنند. هر چند امام - همان طور كه خود در همين وصيت اشاره كرده و حوادث آينده او راتصديق كرد - كاملا مى دانست كه عايشه و بنى اميه بدين امر راضى نمى شوند، با اينوجود وصيت فرمود كه وى را در كنار پيغمبر خدا (ع ) دفن نمايند. باشد كه مساءله امانت واهل بيت (ع ) پويايى خود را در جامعه حفظ كند. همين مساءله موجب گرديد تا دور قبر پيامبر(ع ) ديوارى كشيدند.
اين وصيت امام تنها براى اظهار همين ارتباط حضرت با پيامبر بود، ارتباطى كه امويان ودارو دسته آنان مى كوشيدند آن را از بين ببرند. از سوى ديگر، امام مى خواست با اينوصيت تاكيد نمايد كه اينان كسانى هستند مظلوم و ستم ديده كه عده اى ظالم حقوقشان راغصب كرده و ميراثشان را به تاراج برده اند، همان طور كه پدرش فرمود:
(( ((ارى تراثى نبها؛))
ميراث خود را تاراج رفته مى بينم .))
امام مى خواست كينه و كرامت درونى حكام اموى و دار و دسته آنان ازاهل بيت نبوت (ع ) را كه خدا و رسولش بارها و بارها به تنها به محبت آنان ، بلكه بهمودتشان نيز امر كرده بود، براى مردم روشن كند.
از منبر پدرم فرود آى !  
در اين باب ، امام حسن (ع ) موضع بسيار مهم ديگرى نيز دارد. اين موضع گيرى درقبال ابوبكر است . بدين صورت كه روزى امام خود را به مسجدرسول خدا رساند و ابوبكر را كه در جايگاه پيغمبر خدا نشسته بود و خطبه مى خواند،مخاطب ساخت و فرمود: انزل عن منبر ابى ؛ از منبر پدرم فرو آى .))
ابوبكر در پاسخ گفت : راست گفتى ، به خدا سوگند! كه اين منبر پدر توست ، نهمنبر پدر من . پس اميرالمؤ منين (ع ) كسى نزد ابوبكر فرستاد و گفت : او كودك خردسالى است و ما به وى فرمان نداديم . ابوبكر گفت : ما نيز تو را متهم نمى دانيم . بايددر اين فرمايش اميرالمؤ منين كه ((ما او را فرمان نداديم )) دقت كرد. اين مطلب نمى رساندكه حضرت مى خواست امام حسن (ع ) را تكذيب كند و يا اينكه موضع او را محكوم نمايد.
اميرالمؤ منين راست مى فرمايد ؛ چه امام حسن (ع ) كسى نبود كه نياز به فرمان گرفتن ازكسى داشته باشد. به فضل الهى و با احساس قوى و فكر ثاقب خويش متوجه نقشهدشمنان شده بود و از طرفى از نزديك با حوادث آشنايى داشت . بلكه در عمق آن مىزيست ؛ از اين رو طبيعى است كه بداند مسؤ ول است كه اين توطئه را نقش بر آب كند وحقوق اهل بيت (ع ) را در وجدان و شعور امت زنده نگه دارد، و از طرفى نيز بر وصىپيامبر لازم بود كه مواظب باشد تا تشنجات ومسائل حادى پيش نيايد كه به مصلحت اهل بيت و اسلام نباشد.
موضع امام حسين (ع )  
جاى هيچ گونه شگفتى نيست اگر مى بينيم كه سيدالشهدا، حسين بن على (ع ) نيزموضعى كاملا مشابه موضع برادرش ، منتها درمقابل خليفه دوم ، عمر بن خطاب ، اتخاذ مى كند. عمر او را گرفت و با خود به خانه بردو تلاش ‍ كرد تا از حضرت اقرار بگيرد كه آيا پدرش به او دستور داده و به اوفهماند كه خود اقدام به اتخاذ چنين موضعى كرده است . بعضى از روايات مى گويد كهعمر در همان جا اين سؤ ال را از امام پرسيد و امام جواب منفى داد. آن گاه گفت : به خداسوگند! كه منبر پدر توست و آيا ما نعمتى غير از بركت وجود شما داريم ؟ حتى موىسرمان نيز به بركت شما مى رويد.
ابوبكر مصلحت نديد كه اميرالمؤ منين را در مورد موضع امام حسن (ع ) متهم كند، اما عمراكنون كه خود را در حكمرانى قوى و نيرومند احساس ‍ مى كند و اكنون كه اين موضع درزمينه سياسى به نفع كسانى غير از اهل بيت عليه السلام تثبيت شده ، تلاش دارد تا منبعو سرچشمه اين مخالفت ها را شناسايى كند وقبل از اين كه فرصت از دست برود و مادامى كه به نظر خودش قدرت انجام چنين عملى رادارد، آن را نابود كند. اين موضع گيرى هاى حسنين عليما السلام مبارزه طلبى عميقىبراى سلطه حاكم به شمار مى رفت ، آن هم در دقيق ترين و خطيرترين مساءله اى كهحكومت سعى داشت امور مربوط به آن را به نفع خويش تثبيت كند، يعنى مساءله امامت ، و ازطرفى متوجه شد كه تا حد زيادى در اهداف خويش ‍ موفق بوده است .حال كه اين موضع گيرى هاى حسنين به وقوع مى پيوندند، تمامى معادلات خدشهناپذير خود را بر هم زده مى بيند.
حسنين (ع ) دو شاخه از نهال امامت و درخت رسالت بودند كه به خوبى شرايط حاكم برجامعه خود را درك و به طور صحيح و دقيقى آن را ارزيابى مى كردند و بر اين اساسبه عنوان يك وظيفه شرعى و يك مسؤ وليت الهى موضع گيرى مى كردند، اما تكليف شرعو موضع پدرشان اگر چه در ظاهر امر با موضع اين دو تفاوت داشت ، بدون شك - همانطور كه بدان اشاره كرديم - در خدمت همين اهداف بود و در همين راستا گام بر مى داشت .
حسنين و اذان بلال  
شايد راه دورى نرفته باشيم ، اگر بگوييم كه داستان اذانبلال هم - چنان كه در ذيل مى آيد - در خدمت همين اهداف قرار داشت و در مسيرى حركت مى كردكه مواضع آن دو در قبال ابوبكر و عمر در آن سير مى كرد.
خلاصه داستان بدين قرار داشت : پس از رحلت پيامبر اكرم (ص )بلال ديگر در مدينه نماند و در شام به سر مى برد. به خاطر خوابى كه ديده بود،روزى براى زيارت قبر رسول اكرم (ص ) به مدينه آمد. در حالى كه بر سر قبرپيامبر مناجات مى كرد، حسنين به منظور زيارت قبر جد و مادرشان متوجه قبررسول اكرم (ص ) شدند. چون بلال آن دو را ديد، غم و اندوه او تجديد شد. فورا بهسوى آن دو شتافت و آنان را در بغل گرفت و به سينه چسبانيد و گفت : ((كانى بكمارسول الله ، گويا با ديدن شما، رسول خدا(ص ) را مى بينم .))
به او گفتند:
(( ((اذا راءيناك ذكرنا صوتك واءنت تؤ ذنلرسول الله و نشهى اءن نسمعه الان بعد غيابكالطويل ، ))
چون تو را ديديم به ياد صدايت افتاديم كه براىرسول خدا اذان مى گفتى . ميل داريم كه صدايت را پس از مدتى مديدى كه آن را نشنيده ايمبشنويم .))
بلافاصله بلال بر بام مسجد رفت و شروع به گريستن كرد. صدايش از مسجد بهسوى خانه هاى مدينه روانه شد: ((الله اكبر))، ((لا اله الا الله ))، ((محمدرسول الله ))، عواطف و احساسات مردم تحريك شد و صداى گريه و شيون شهر مدينه رافرا گرفت .
ذهبى در كتاب خود، سير اعلام النبلاء، مى گويد: چونبلال گفت : ((اشهد ان محمدا رسول الله ))، زنان از خانه هاى خود بيرون ريختند و مردمگمان كردند كه رسول خدا از قبر بيرون آمده است . ديده نشده كه مردان و زنان مدينه بهحدى كه آن روز گريه كردند، گريه كرده باشند.
اين غير از اذانى است كه بلال به درخواست فاطمه زهرا(س ) گفت ، زيرا همان طور كهروايت فوق به صراحت بيان مى كند، اذان بلال در پاسخ به دعوت حسنين (ع ) بعد ازوفات حضرت زهرا عليه السلام بود .
امام حسن (ع ) و پرسش هاى مرد بيابانگرد  
امامت بر دو ركن اصلى و اساسى استوار است : 1. نص ، 2. علم . از اين روست كه مى بينيمائمه (ع ) على الدوام مى كوشيدند تا نص بر امامت را بيان و تثبيت نمايند. ديديم كه امامحسن (ع ) در بسيارى از اقوال و مواضع خود به اين مساءله توجه داشت و بدان اهتمام مىورزيد. در يكى از خطبه هايش فرمود:
((ما هستيم كه خدا اطاعت ما را واجب كرده ، و ما هستيم يكى از دو يادگار گرانبهاىرسول خدا(ص ) و در اين مورد به حديث غدير و اعلميت و غيرهاستدلال فرمود.))
اين شيوه عمومى ائمه (ع ) و شيعيان آزاده آنان بود. اميرالمؤ منين على (ع ) در راه كوفه ودر مواضع ديگر، مردم را بر حديث غدير به گواهى گرفت .
امام حسين (ع ) در منى مردم را بر حديث غدير گواه گرفت ، و ديگر مواضعى كه فعلامجال تتبع آن نيست .
در مورد ركن دوم امامت ، يعنى علم نيز وضع به همينمنوال است ائمه (ع ) همواره بر اين مطلب تاءكيد داشتند كه تنها اينان و ارثان علمرسول خدايند و جفر و جامعه و غير ذلك پيش آنهاست .
از طرفى اميرالمؤ منين على (ع ) را ديديم كه سعى داشت از همانمنوال كودكى امام حسن (ع ) صفت علم امامت را در او او اثبات كند، تا آگاهى اش ‍ از علومىكه ديگران به ذره اى از آن نرسيده اند، دليلى بر امامت و رهبرى حضرت باشد.
ملاحظه مى شود كه اميرالمؤ منين اهتمام مى ورزيد تا علم امام را براى كسانى كه خلافت رابه دست گرفته اند و صاحبان اصلى آن را از حق خدادادى آنان محروم كرده و به كنارىزده اند اظهار كند، و در نتيجه به آنان و امت مسلمان بفهماند كه اينان شايستگى چيزى راكه در دست گرفته اند ندارند، چه رسد به اين كه كوچكترين حقى در آن داشته باشند.
در اين باره ، آن حضرت اسلوبى در پيش گرفت كه موجب گرديد مردم آن را براىيكديگر نقل كنند و در مجالس خود از آن به عنوان يكى از نوادر نام ببرند. چرا كه پاسخكودكى كه هنوز به سن ده سالگى نرسيده به پرسش هاىمشكل و غامض ، چيزى است كه موجب دهشت و شگفتى مردم شده ، توجه آنان را به خود جلبمى كند.
قاضى نعمان در كتاب شرح الاخبار به سند خود از عبادة بن صامت و جماعتى از ديگراننقل مى كند كه مرد بيابانگردى نزد ابوبكر آمده و گفت :
من در حال احرام چند تخم شتر مرغ را پخته و خورده ام ، اكنون بگو تكليف من چيست و چهچيزى بر من واجب است ؟
ابوبكر كه نتوانست پاسخ او را بدهد گفت :
قضاوت در اين مساءله بر من مشكل است ، و او را به سوى عمر راهنمايى كرد. عمر نيز او رابه عبدالرحمن معرفى كرد و او نيز در پاسخ مرد عرب درماند، و چون همگى درماندهشدند، آن مرد را به اميرالمؤ منين راهنمايى كردند و چون به نزد اميرالمؤ منين آمد، حضرتبه حسنين اشاره كرده فرمود:
((سل اءى الغلامين شئت ، اى اعرابى ! آيا شتر دارى ؟))
گفت : آرى .
فرمود:
(( ((فاعمد الى ما اءكلت من البيض نوقا، فاضربهنبالفحول ، فما فصل منها فاءهده الى بيت الله العتيق الذى حججت اليه ، ))
به عدد تخم هايى كه خورده اى ، شترهاى ماده را با شترهاى نر وادار به جفت گيرى كن وهر بچه شترى كه متولد شد به خانه خدا كه در آن حج به جاى آوردى هديه كن !))
اميرالمؤ منين (ع ) فرمود:
(( ((ان من النوق السلوب و منها ما يزلق ،))
(پسرجان !) شتران گاهى بچه مى اندازند و گاهى هم بچه مرده به دنيا مى آورند.
حسن (ع ) فرمود:
(( ان يكن من النوق السلوب و مايزلق ، فان من البيض مايمرق ، ))
(پدر جان !) اگر شتران گاهى بچه مى اندازند و يا بچه مرده به دنيا مى آورند، تخمنيز گاهى فاسد و بى خاصيت مى شود.))
در اين وقت ، حاضران صدايى شنيدند كه مى گفت :
(( ((يا الناس ان الذى فهم هذا الغلام هو الذى فهمه سليمان بن داود،))
اى مردم ! كسى كه به اين پسرك فهمانيد، همان كسى بود كه به (حضرت ) سليمانفهمانيد.))
در اين جا داستان ديگرى نيز هست و آن داستان كسى است كه چون ديد فرد بى گناهىكشته مى شود، اقرار كرد كه قاتل واقعى من هستم . اميرالمؤ منين حكم كرد كه قصاص ازاين مرد برداشته شود، زيرا اگر او انسانى راا كشته ، انسان ديگرى را زنده كرده است وهر كس انسانى را زنده كند، بر او قصاص نيست .
ابن شهر آشوب گويد:
((در كافى و تهذيب از امام باقر (ع ) روايت شده كه آن حضرت فرمود: اميرالمؤ منين (ع )فتواى اين قضاوت را از فرزندش حسن جويا شد و او در
پاسخ گفت : هر دو اين ها بايد آزاد شوند و خونبهاىمقتول از بيت المال پرداخت شود! على (ع ) پرسيد: چرا؟ امام عرض كرد: چون خداى تعالىفرموده :
(( ((من احياها فكانما احيا الناس جميعا،))
هر كس انسانى را زنده كند، گويا همه مردم را زنده كرده است .))
پرسش هاى ديگرى نيز هست كه اميرالمؤ منين (ع ) در مورد سداد، شرف و مروت و نيزديگر صفات از فرزندش امام حسن (ع ) پرسيده و امام (ع ) به يكايك آنها پاسخ فرمودهاست .
مردمى پرسش هايى درباره ناس ، اشباه الناس و نسناس از امام پرسيد كه حضرت او رابه امام حسن (ع ) راهنمايى كرد و آن حضرت به آنها پاسخ داد.
از ديگر سوى ، اميرالمؤ منين از فرزندش امام حسن (ع ) پرسيد:
((بين ايمان و يقين چقدر فاصله است ؟ فرمود: چهار انگشت . فرمود چگونه ؟ امام حسنفرمود: ايمان آن است كه با گوش خود مى شنوى .))
مردى خدمت اميرالمؤ منين (ع ) شرفياب شد و پرسش هايى از او كرد؛ از جمله سؤال كرد: وقتى انسان مى خوابد، روحش به كجا مى رود؟ چگونه انسان چيزى را به خاطرمى آورد و چيزى را از ياد مى برد، و چگونه افراد به دايى يا عموى خود شباهت پيدا مىكنند؟ اين مرد در نظر گرفته بود كه اگر حضرت به اين پرسش ها پاسخ دهد، بدانمعناست كه كسانى كه حقش را غضب كرده اند، اهل ايمان نيستند و اگر از پاسخ آنها درمانده، وى و ديگران در يك سطح بوده و با هم برابرند.
در آن موقع اميرالمؤ منين و فرزندش امام حسن (ع ) و سلمان (ره ) در مسجدالحرام بودند.اميرالؤ منين آن مرد را به امام حسن (ع ) هدايت كرد.
امام حسن (ع ) طورى پاسخ داد كه آن مرد قانع شد. اميرالمؤ منين خبر داد كه او خضر است .
معاويه كسى را نزد اميرالمؤ منين فرستاد تا از حضرت بپرسد: ((فاصله ميان حق وباطل چه اندازه است ؟ قوس و قزح و نيز مؤ نث چيست ؟ آن ده چيز كه برخى سخت تر ازبرخى ديگر است كدام است ؟)) اميرالمؤ منين او را به امام حسن (ع ) راهنمايى كرد و حضرتبه همه آنها پاسخ فرمود.
پادشاه روم مسائلى را براى معاويه فرستاده و از او پاسخ خواست ، اما معاويه در پاسخآنها درمانده . مسائل را براى امام حسن (ع ) فرستاد تا حضرت بدان پاسخ گويد.
در بعضى از نصوص آمده كه پيامبر اكرم (ص ) پرسش هايى را به امام حسن (ع ) ارجاعداد تا بدآنها پاسخ گويد.
روزى اميرالمؤ منين (ع ) از فرزندش حسن خواست كه نامه اى به عبدالله بن جندببنويسد؛حضرت نوشت :
(( ((ان محمداكان امين الله فى ارضه ، فلما ان قبض محمداكنااهل بيته ، فنحن امناء الله فى اءرضه عندنا علم البلايا و المنايا و انساب و مولد الاسلامو انا لنعرف الرجل اذا راءيناه بحقيقة الايمان و بحقيقة النفاق ؛))
محمد، امين خدا بر روى زمين بود، و چون قبض روح شد، ما كهاهل بيت او هستيم ، امناى الهى بر روى زمين مى باشيم . علم منايا و بلايا، انسان عرب وظهور اسلام نزد ماست ، و چون كسى را ببينيم ، به حقيقت ايمان يا نفاق او پى مى بريم.))
پس به ذكر فضائل اهل بيت پرداخت و فرمود:
(( ((ونحن افراط الانبياء و نحن ابناءالاوصياء (و نحن خلفاءالارض )))
ما هستيم سلاله انبيا و ابناى اوصيا (و ماييم خلفاى زمين ).))
سپس به ذكر منزلت اهل بيت و لزوم ولايت اميرالمؤ منين پرداخت اين نامه ، نامه بسيار مهمىاست ، بد نيست به آن مراجعه نماييد.
ابن عباس نقل مى كند كه گاو ماده اى از كنار حسن بن على (ع ) گذشت . حسن فرمود:
(( ((هذه حبلى بعجله انثى ، لها غرة فى جبهتها و راءس ذنبها اءبيض ؛ ))
اين گاو، گوساله ماده اى در شكم دارد، پيشانى سفيد است و سر دمش نيز سفيد است .))
به همراه قصاب به راه افتاديم ، تا گاو را كشت . گوساله را به همان ترتيب يافتيمكه حسن توصيف كرده بود. به او عرضه داشتيم : مگر خدا نمى فرمايد: (( ((ويعلم مافى الارحام )) پس چگونه آن را دانستى ؟)) فرمود:
(( ((انانعلم الخزون المكتوم الذى لم يطلع عليه ملك مقرب و لانبىمرسل ، غير محمد و ذريته ؛ ))
ما محزون مكتوم را كه نه ملك مفرب از آن مطلع است و نه پيامبرمرسل ، جز محمد و ذريه پاكيزه اش ، مى دانيم .))
تفصيل اين مطلب و ساير پرسش ها، در منافع مذكور در پاورقى موجود است ، بدان جارجوع كنيد. از جمله آنچه كه حضرت درباره نوشته هاى روىبال ملخ بيان كرده و ابن عباس آن را از علم مى داند، در آن جا آمده است .

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation