بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن (ع ), علامه سید جعفر مرتضى عاملى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     EHASAN01 -
     EHASAN02 -
     EHASAN03 -
     EHASAN04 -
     EHASAN05 -
     EHASAN06 -
     EHASAN07 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

نقشه شگفت انگيز  
پس از آن كه على عليه السلام از خلافت اسلامى كنار گذاشته شد و خانه نشين گرديد،حوادثى پيش آمد كه در تاريخ معروف مشهور است . سياست نظام حاكم و كسانى كه بعداز آنان روى كار آمدند، امامت را از دو جهت هدف قرار داد:
1. دميدن روح ياءس و نوميدى در مخالفان ، خصوصا شخص اميرالمؤ منان عليه السلام كهوى را نيرومندترين و حتى يگانه رقيب و مزاحم خويش ‍ مى ديدند و در نتيجه در همه بنىهاشم ، و محو تمامى آثار تمايل و رقبت براى رسيدن به خلافت ، زيرا بر اساس فهمناقص و معادلات اشتباه خود گمان مى كردند كه مساءله امامت چيزى نيست مگر يك مساءلهشخصى مربوط به على عليه السلام و يك ميل و رغبت درونى و سركش در آن حضرت ، كهرسول اكرم صلى الله عليه و آله آن را با تصريحات و تاءكيدات و موضع گيرى هاىمكرر خود به منظور تثبيت و تحكيم اين مساءله به نفع او روشن و شعله ور ساخته است .درست است كه بنابر تعبير عمر، رسول اكرم در اين باره چيزهايى گفته و نيزتصريحات زيادى از سوى آن حضرت وارد شده ، اما تا زمانى كه پيامبر بنابر تعبيراينان (18) تنها يك همرديف آنان به شمار مى رود، چه چيز مى تواند مانع از مخالفتبا او باشد؟!
آرى مى توان آن ميل درونى را به فراموشى سپرد و از آن چشم پوشيده و با گذشتروزگار و درست آن موقع كه ديگران بر حكومت مسلط شده و خود را نيرومند و قوى كردهاند، از رسيدن به آن ماءيوس و نااميد شد.
شاهد مطلب ما پرسش عمر از ابن عباس است كه پرسيد:
(( پسر عمويت را در چه حالى ترك گفتى ؟
گمان كردم كه منظورش عبدالله بن جعفر است ؛ گفتم او را در حالى ترك گفتم كه باهمسالانش بازى مى كرد.
منظورم او نبود، منظورم بزرگ شما اهل بيت است .
وقتى كه او را ترك گفتم ، از چاه براى نخلهاى فلانى آب مى كشيد و قرآن مى خواند.
اى عبدالله ! بر تو باد قربانى شتران ، اگر اين مطلب را از من پنهان دارى : آيا ازتمايل رسيدن به خلافت چيزى در دلش باقى مانده است ؟ آرى .
آيا گمان مى كند كه رسول خداصلى الله عليه و آله به خلافت او تصريح كرده است ؟
آرى ، برايت بگويم كه درباره ادعايش از پدرم سؤال كردم ، گفت : راست مى گويد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره خلافت او چيزهايى گفته كه چيزى را اثبات وعذرى را بر طرف نمى سازد. گاهى اوقات برايش زمينه سازى مى كرد. در بستر مرگهم مى خواست اسم او را به صراحت بيان كند، اما من به منظور حفظ اسلام و دلسوزىبراى آن مانع شدم . به خداى كعبه سوگند كه ابدا قريش در مورد خلافت على اتفاقنمى كند.))(19)
در اين داستان نكات مهمى نهفته است كه لازم است روى آن قدرى توقف كنيم و به طور عميقو واقع نگرى آن را بشكافيم و مورد بررسى قرار دهيم .
خصوصا اين قسمت سخن او را كه گفت : ((رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره خلافتاو چيزهاى گفته كه چيزى را اثبات و عذرى را بر طرف نمى سازد)). بايد به وى گفت :پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روشهاى مختلف بيانى ، ازقبيل : تصريح ، تلميح ، كنايه ، مجاز، حقيقت ،قول و فعل را براى تثبيت و تاءكيد مساءله امامت و خلافت على عليه السلام به كار بردو حتى در غدير خم از مسلمانان حاضر براى او بيعت گرفت ، و اگر بخواهيم تمامىسخنان و مواضع رسول خدا را در اين باره جمع آورى كنيم چندين مجلد را در بر خواهدگرفت و مدت درازى هم از عهده انجام آن بر نخواهيم آمد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بستر بيمارى خواست آن را بر روى كاغذ بياورد تادر تاريخ ثبت شود و ديگر قابل خدشه نباشد، و با اينعمل خود ريشه اختلافات بعدى را كه ممكن بود پس از حضرت صلى الله عليه و آله درميان امت به وقوع پيوندد بخشكاند و آن را ريشه كن سازد، اما اتهام پيامبر صلى اللهعليه و آله به هذيان گويى از طرف شخص عمر، مانع عملى شدن چنين خواسته اى شد تااختلافات و مشاجرات و جدايى هايى را به دنبال داشته باشد و امت مسلمان به هم پشتنموده و از هم روى گردان شوند. از اين رو پيامبر صلى الله عليه و آله چاره را در اينديد كه از نوشتن آن صرف نظر كند.(20)
عمر خود با صراحت هر چه تمام به ابن عباس گفت :
((پيامبر مى خواست در آن نوشته ، به نام على عليه السلام تصريح كند، اما خدا چيزديگرى اراده كرد و اراده خدا به وقوع پيوست ، ولى منظور رسولش بر آورده نشد. آياهر آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله اراده كند، بايد حتما عملى گردد(21)
او مدعى شد كه براى حفظ اسلام ، پيامبر صلى الله عليه و آله را از نوشتن آن منع كردهاست .(22) واقعا جاى بسى شگفتى است ! آيا صحيح است كه بگوييم : عمر براىدلسوزى و حفظ اسلام از انجام خواسته رسول خدا ممانعت كرد؟ يا اين كه زير كاسه نيمكاسه اى بود؟!
چگونه اين ادعاى عمر در حفظ اسلام با استناد آن به اراده الهى و اين گفته اش كه : ((آياهر آنچه رسول خدا اراده كند، بايد حتما عملى گردد؟)) با همديگر سازگار است ؟ آيا مىتوان تصديق كرد كه غيرت عمر نسبت به حفظ اسلام از غيرت پيامبر اسلام (ص ) بيشتربود؟! يا اين كه وى با راى ثاقب و فكر جوشانش چيزى را درك نمود كه ((سرور بنىآدم )) و ((امام كل )) و ((عقل كل )) و ((مدبر كل )) نتوانست آن را درك نمايد و فهم كند؟! و آياغيرت او بر اسلام مى تواند توجيه گر اتهام پيامبرصلى الله عليه و آله به هذيانگويى باشد؟ و ديگر پرسشهايى كه فعلامجال طرح آن نيست .
روايتى را كه عبدالرزاق صنعانى در ذيل نقل مى كند، در ساختن على عليه السلام ازصحنه سياسى جامعه بود، طورى كه مردم كاملا آن را درك مى كردند و اطمينان داشتند كهنظام حاكم مى خواهد على عليه السلام رااز منصب خلافت دور سازد، به گونه اى كه وىرا از نامزدهاى خلافت نمى دانستند.
عبدالرزاق چنين روايت مى كند:
((عمر به يكى از انصار گفت : مردم چه كسى را بعد از من خليفه مى دانند؟ او نام چند تناز مهاجرين را بر شمرد، اما از على عليه السلام ذكرى به ميان نياورد. عمر گفت : چراابوالحسن را مطرح نمى كنند؟ به خدا سوگند كه وى بهترين ايشان است و اگر در مقامرهبرى امت قرار گيرد، آنان را به راه حق هدايت مى كند.))(23)
عمر در توجيه عمل خود در مورد تهيه مقدمات روى كار آمدن بنى اميه و ترتيب دادن شورااستدلال مى كند كه قريش در مورد على عليه السلام متفق الراءى نيستند، يا اين كه قومشاز وى روى گردان شده و اطاعتش ‍ نمى كنند.(24)
اما چرا قريش و قوم على عليه السلام درباره خلافتش اتفاق راءى ندارد؟ چرا و چگونهدرباره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يك راءى بودند، با اين كه وى علتاول و آخر تمامى چيزهاى بود كه على عليه السلام بر سرشان آورد؟ اگراهل ايمان و اسلام باشند، چرا به حكم اسلام گردن ننهند و آن را نپذيرند؟ و اگر پيرواسلام و قرآن نباشند، مخالفانشان مى تواند چه كار كند و چه و چه ضررى براى علىعليه السلام دارد كه با وى مخالف باشند؟ و در اين صورت چه چيز مانع على عليهالسلام خواهد شد كه در مقابلشان بايستد و با آنها مبارزه و جهاد كند، همان طور كه پيشاز آن پيامبرصلى الله عليه و آله با آنان جنگيد و على عليه السلام بعدا به جهاد باآنان بر خاست ؟
در اين جا مى خواهيم به پرسش عمر از ابن عباس استشهاد كنيم كه چندى پيش گذشت .گفته عمر مطالبى را كه بيان كرديم تاءييد مى نمايد ؛ يعنى هياءت حاكمه تلاش مىكرد تا در نهايت على عليه السلام مساءله امامت و خلافت را به فراموشى سپرده و ازرسيدن به خلافت نااميد شود و از آن قطع اميد كند.
آنان فراموش كرده بودند كه تصدى خلافت از سوى على عليه السلام و فرزندانش،تنها يك مسئوليت شرعى و يك تكليفى الهى است كه مانند ساير تكاليف شرعى ،تساهل و تسامح در آن جايز نيست و از پذيرش آن نمى توان شانه خالى كرد و بلكه هيچاختيارى در اين مورد از خود نداشتند. از سوى ديگر، خلافت يك مساءله مهم و خطير است كهدر مرتبه بالاترى از ديگر تكاليف شرعى قرار دارد.
2.زمينه سازى براى تحكيم و تثبيت حكومت و خلافت به نفع افراد مورد نظر و ايجادعوامل و شرايطى كه به اميرالمؤ منين و سايراهل بيت عليه السلام در آينده دور و نزديك ، مجال روى كار آمدن ندهد. اين هدفشان درتدابير سياسى چندى نمود پيدا كرد كه مى توانست به آنان اطمينان دهد كم كم به اهدافخويش مى رسند؛ براى مثال چند مورد را ذكر مى كنيم :
الف ) در زمينه سياسى : گذشته از اين كه هواداران على عليه السلام را از مركز حساسو پستهاى كليدى دور ساختند،(25) مثل خالدبن سعيد بن عاص و محروم ساختن انصارهوادار على و اهل بيت عليهماالسلام از راه رفتن به مراكز نفوذ و نيز بر خودارى از كوچكترين حقوق اجتماعى خود،(26) و گذشته از اين كه زر و سيم را براى بستن دهانمخالفان به خدمت گرفتند؛ چنان كه مشهور است :
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ابوسفيان را براى جمع آورى زكات به منطقه اى اعزامكرده بود. پس از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله با مقاديرىمال الزكات به مدينه آمد. عمر به ابوبكر گفت :
((ابوسفيان از ماءموريت باز گشته است و ما از شرش در امان نيستيم ؛ به نظر من هر آنچهرا با خود آورده به او واگذار كن ! ابوبكر همان كرد كه عمر گفت . ابوسفيان نيزراضى و خشنود گرديد.))(27)
آن گاه كه ابوسفيان در اوج خشم و عصيان عليه آنان بود، بدو خبر دادند كه ابوبكرپسرش را كار گزار خلافت كرده است ؛ فى الفور گفت :
((خدايا! همان طور مه او خويشاوندى را به جاى آورد، ديگران نيز درباره اش ‍ حقخويشاوندى را رعايت كنند!)) (28)
((چون مردم با ابوبكر بيعت كردند، اموال بيتالمال را بينشان تقسيم كرد. سهم پير زنى از قبيله بنى عدى بن نجار را با زيد بنثابت فرستاد. پير زن گفت : اين چيست ؟ زيد گفت : سهمى است كه ابوبكر براى زناناختصاص ‍ داده است . گفت : آيا مى خواهيد با اينمال دين مرا بخريد؟ گفتند: خير)). روايت مى گويد كه زنمال را نپذيرفت و از قبول آن سرباز زد.(29)
امام على عليه السلام در اشاره صريحى به اين مطلب فرمود:
(( ((خذوا العطاء ما كان طعمه ، فاذا كان عن دينكم فاز فضوه اءشد الرفض ‍ ؛))(30)
سهم بيت المال را تا جايى كه به دينتان مربوط نمى شود بپذيريد، اما همين كه درقبال خريد دين شما بود، آن را به شدت رد كنيد.))
براى اطلاع از تلاشهاى هياءت حاكمه كه به منظور دادن رشوه به ابوذر انجام شد،رجوع كنيد به كتاب ما (( دراسات و بحوث فى التاريخ و الاسلام )) (ج 1،بحث ابوذر،مسلمان يا سوسياليست ).
آرى ، علاوه بر موارد فوق ، نظام حاكم پس از جريان سقيفه در صدد بود تا كار خود رامحكم نمايد و به هيچ گونه مانورى از هر نوع و از جانب هر كس ‍ كه باشد مجال خودنمايى و اظهار وجود ندهد.
ابوبكر براى خلافت پس از خود به نفع عمر وصيت كرد. براى روى كار آمدن بنى اميهبه زمينه سازى و مقدمه چينى پرداخت . وقتى كه ابوبكر در مرض موت بود، عثمان راخواست تا وصيت نامه اش را بنويسد. در همينحال ابوبكر به اغما فرو رفت و بى هوش شد. عثمان نام عمر را نوشت .(31) چونابوبكر به هوش آمد و از كار عثمان آگاه شد، گفت : ((اگر عمر را وا مى گذاشتم ، ازتو چشم نمى پوشيدم .))(32)
گفت : ((به خدا سوگند!تو نيز شايستگى خلافت را دارى )). به تعبير مصعب زبيرى :(( خدايت بيامرزد! كار درستى كردى . اگر اسم خودت را مى نوشتى ، شايسته آن بودى.))
مى توان از اين حادثه قدرى از تفاهم فيما بين ابوبكر و عثمان را دريافت ، اما تفاهمابوبكر و عمر از وضوح و روشنى بيشترى برخوردار است تا تفاهم ابوبكر و عثمان .شواهد دال بر اين ادعا بسيار زياد است . حتى ابوبكر آن گاه كه در مورد خلافت عمر باعبد الرحمن بن عوف مشورت كرد، بدان تصريح كرد و او خشونت عمر را به وى گوشزدكرد. ابوبكر گفت :
((اين خشونت از آن جهت است كه مرا نرم مى بيند؛ اگر كار به دست او افتد، بسيارى ازخويهاى خود را رها مى كند. من در رفتارش دقت كرده ام ، هر گاه در پيشامدى به فردىخشم گرفته ام ، او نرمش خود را درباره او به من نشان داده ، و چون نرمى كرده ام ،سختگيرى خود را به من نمايانده است .))
چون خلافت به عمر رسيد، همين روش را در پيش گرفت و به مقدمه چينى براى روى كارآمدن بنى اميه پرداخت و جاده صاف كن آنان شد؛ به طورمثال ، انديشه دقيق و برنامه حساب شده اش را در مورد شورا بيان مى كنيم :
عمر چنان براساس محاسبات دقيق ، شورا را برنامه ريزى كرده بود، كه كاملا مطمئنبود تنها فردى كه از شورا پيروز در خواهد آمد، عثمان است و بس . اگر به فرضبپذيريم كه عثمان هم به خلافت بر گزيده نمى شد، باز هم قطعا على نمى توانستپيروز شود، حضرت هم بدون شك اين مطلب را مى دانست . همان طور كه خود به محضخروج از شورا، با صراحت به ابن عباس گفت :
از ديگر شواهد دال بر اهتمام عمر در اين باره اين است كه : در زمان خلافت وى ، فرشىدر جلوى خانه اش پهن مى كردند كه احدى روى آن نمى نشست ، مگر عباس بن عبدالمطلب وابو سفيان بن حرب .
مبرد افزوده : ((آن گاه عمر مى گفت : اين يكى عموى پيامبر است و آن يكى شيخ قريش .))
عمر در مدينه زمينى را به سعيد بن عاص بخشيد. سعيد فزونى خواست ؛ عمر گفت : همينتو را كافى است ، نزد خودت باشد، به زودى كسى پس از من به خلافت مى رسد كه باتو خويشاوندى نزديكى دارد و به تو احسان خواهد كرد. سعيد مى گويد: خلافت عمر بهپايان رسيد و عثمان جانشين او شد و خلافت را از راه شورا و رضايت به دست گرفت ،به من احسان و نيكى كرد و خواسته ام را بر آورده ساخت .
ابو ظبيان ازدى گويد:
((عمر به من گفت : اى ابوظبيان ! چقدر مال از بيتالمال مى گيرى ؟ گفتم : دو هزار. گفت : با اينپول گوسفند و شترى خريدارى كن ، چه به زودى كسانى از قريش روى كار مى آيند كهچنين مالى را از شما دريغ مى دارند.))
حتى در مورد عمرو عاص مى گفت : ((روا نباشد كه عمرو بر روى زمين قدم گذارد، مگر اينكه امير باشد.))
روزى معاويه به ابن حصين گفت :
((تنها چيزى كه صفوف مسلمين را از هم پاشيد و آنان را متفرق ساخت و اختلاف تمايلاتآنان را به دنبال داشت ، شورايى بود كه عمر آن را به شش ‍ تن محدود كرد مردى در مياناعضاى آن نبود، مگر اين كه خلافت را براى خود مى خواست و قومش آرزوى خلافت او راداشتند و خود نيز به سوى آن گردن دراز كرده بود. ))
مى بينيم عمر با كعب الاحبار يهودى مشورت مى كند؟ كعب گفت : خلافت به على و اولادشنمى رسد وتاءكيد كرد كه خلافت پس از شيخين به بنى اميهمنتقل مى شود. عمر گفته او را تصديق كرد و در اين باره به روايتى استشهاد كرد كهدرباره بنى اميه از رسول خدا صلى الله عليه و آلهنقل مى كردند.
ب ) از سوى خليفه دوم تاءكيدهاى خاصى درباره معاويه صورت مى گرفت و على رغماين كه وى از طلقا(آزادشدگان پيامبر در صلح حديبيه ) بود، همت گماشت تا او را براىتصاحب خلافت آماده سازد و مقدمات روى كار آمدنش را مهيا كرد. كافى است متذكر شويم كه:
((عمر، معاويه را ساليان درازى در پست ولايت شام نگه داشت ، بدون اين كه آنحسابرسى هاى دقيق همه ساله را كه نسبت به ساير كارگزارانش ‍اعمال مى كرد، و حتى گاهى اوقات به حد اهانت مى رسيد، در حق وىاعمال كند، و از سوى ديگر ساير كارگزاران خود را بيش از دوسال در اين مقام باقى نمى گذاشت .))
آن گاه كه معاويه از وى خواست كه (( اوامرى صادر كن تا بر اساس آن حركت كنم ، گفت :نه تو را به چيزى فرمان مى دهم و نه از چيزى باز مى دارم .))
اين ها، گذشته از موارد خلافى بود كه عمر از وى سراغ داشت ، اما با اغماض از آن مىگذشت ، مثل رباخوارى و غيره . (درباره تظاهر معاويه بهاعمال خلاف و ناشايست ، رجوع شود به دلائل الصدق مرحوم مظفر) .
روزى معاويه نزد عمر مورد مذمت و سرزنش قرار گرفت . عمر گفت : ((جوانمرد قريش رانزد ما ملامت مكنيد! جوانمردى كه در حال خشم ، خندان است .))
عمر هر ماه ، هزار دينار از بيت المال به معاويه مى داد. درنقل ديگرى دارد: در سال ده هزار دينار. با وجود اين ، عده اى ادعا مى كنند كه عمر درسال دهم خلافت خود حج به جاى آورد و مخارجش شانزده دينار شد، گفت : ((در اينمال اسراف كرديم .))
عمر درباره معاويه مى گفت :
((از آدم قريش (آدم : فردى كه رنگش متمايل به سياهى است ) و فرزند بزرگوارشپرهيز كنيد! كسى كه با حال رضا به خواب مى رود و درحال خشم ، خندان است .))
عمر يك بار به معاويه نگريست و گفت : ((اين كسراى عرب است .))
يك بار به همنشينان خود گفت : (( آيا با اين كه معاويه در ميان شماست ، از كسرا و قيصرو سياست و كياست آن دو سخن مى گوييد))؟!
وى تلاش داشت كه تمايل و اشتهاى معاويه را در رسيدن به خلافت شعله ور سازد ؛ لذاگفت : ((بپرهيزيد از اين كه پس از من متفرق شويد! اگر جدايى پيشه كنيد، بدانيد كهمعاويه در شام است ، و اگر به خود واگذار شويد، بنگريد كه چگونه آن را از چنگ شمامى ربايد))، يا ((خواهيد دانست كه اگر درباره خلافت به خود واگذار شويد، چگونه آنرا از چنگ شما مى ربايد.))
عمر به اعضاى شورا گفت :
((عمر به اعضاى شورا گفت : اگر بر سر خلافت اختلاف كرديد، بدانيد كه معاويه ازشام وارد خواهد شد و عبدالله بن ابى ربيعه از يمن و براى شما جز سابقه اسلام ،فضيلتى قائل نخواهند شد.))
از طرف ديگر، آن موقع كه اميرالمؤ منين از عثمان خواست تا معاويه راعزل كند، عثمان احتجاج كرد كه عمر او را به امارت گمارده است . اين سخن بدين معناستكه گفتار عمر همچون شرع مقدس لازم الاتباع شده است .
كعب الاحبار نيز در زمان عثمان به خلافت معاويه اشاره مى كند. معاويه به صراحت گفتكه براى خلافت از روزگار عمر زمينه سازى كرده است .
ج ) سياست تبعيض نژادى : اين سياست را حاكمان ناشايست زمان رواج دادند. از پيامبرصلى الله عليه و آله روايت كردند كه قريش
بر ديگران برترى دارد و خلافت اسلام مال قريش است و بنى هاشم را به بهانه اينكه خلافت و نبوت (امامت و پيامبرى ) در يك خاندان جمع نمى شود، از اين حكم استثناكردند،در حالى كه مساءله كاملا بر عكس بود و حتى خود عمر اين قاعده را با شركت دادن علىعليه السلام در شوراى شش نفره نقض كرد.
اين سياست را در سهم بندى بيت المال و برترى دادن عرب بر عجم ، در مستمرى مجاهدانتعميم دادند و به دنبال آن در مسائلى از قبيل : ارث ، ازدواج ، آزادى بندگان ، نماز ومسائل ديگرى كه فعلا مجال تتبع آن نمى باشد، تبعيض را تداوم بخشيدند.
شايد به واسطه همين سياست عمر در سهم بندى بيتالمال بر اساس ‍ تبعيض نژادى بود كه او عدالت خويش را ستود، تا جايى كه گفت : ((منعدالت را از كسرا آموخته ام ))،آن گاه خشيت و خداترسى و سيره اش را بر شمرد.
اگر اين نقل درست باشد، اين پرسش مطرح مى شد كه چرا عمر عدالت را از كسرا آموخت ،و چرا از پيامبر عظيم الشاءن اسلام عدالت نياموخت ، و اساسا كسرا چه خشيتى ، داشت ، وچه سيره اى از كسرا عمر را شگفت زده كرده بود كه سياست خود را با آن مقايسه مى كرد؟!
اما سياست اميرالمومنين عليه السلام كاملا بر عكس سياست خلفاى پيشين بود. على عليهالسلام اولين كسى بود كه براى ضعيفان سهمى از بيتالمال تعيين كرد واحدى را بر ديگرى مقدم نداشت ، چرا كه اصولا براى فرزنداناسماعيل ، فضلى بر فرزندان اسحاق قائل نبود، و نه در سهم بندى بيتالمال ميان افراد تفاوت قائل بود و نه در موارد ديگر. به حضرت پيشنهاد چنين عملى شد،اما آن را نپذيرفت و رد كرد؛ زيرا وى كسى نبود كه براى دستيابى به پيروزى از ظلم وجور استعانت جويد.
حضرت على عليه السلام در مناسبت ديگرى دراستدلال بر اين مطلب كه در ميان مردم به روش اسلام رفتار مى كند فرمود: (( ((اءراءيتم لو انى غبت عن الناس من كان يسير فيهم بهذه السيره ؛))
آيا شما فكر مى كنيد كه اگر من از ميان مردم غايب شوم ، كسى خواهد آمد كه به روش منبا آنان رفتار كند؟!))
ابن عباس در نامه اى به امام حسن عليه السلام نوشت :
((اين را مى دانى كه از آن جهت مردم از پدرت على عليه السلام روى گردانيدند و بهمعاويه روى آوردند، كه همه مردم را برابر مى شمرد و در تقسيم غنيمت ها و درآمدهاىدولتى بين همگان به تساوى رفتار مى كرد و اين عدالت بر مردم گران آمد.))
مردى به ابوعبدالرحمن سلمى گفت :
((تو را به خدا سوگند! چه وقت بغض و دشمنى على را بهدل گرفتى ؟ آيا آن موقع نبود كه در كوفه مالى تقسيم كرد و تو و خانواده ات را چيزىنداد؟ گفت : حالا كه مرا سوگند دادى ، چرا.))
به هر حال سياست عادلانه على عليه السلام در تقسيم درآمدها، مهم ترين علتى بود كهمردم با وى به مخالفت برخاست . در اين مورد، روايات بسيار زياد است .
همين سياست على عليه السلام در درازمدت ، پيامدهاى مثبت بزرگى بهدنبال داشت . حتى مى بينيم كه سياهان از محمد بن حنيفه و بنى هاشم طرفدارى و عليهعبدالله بن زبير قيام مى كند.
عيسى بن يزيد كنانى گويد:
((شنيدم كه مشايخ مى گويند: آن گاه كه مساءله ابن حنيفه مطرح بود، گروهى از سياهانبه طرفدارى از او و عليه ابن زبير در مدينه بجمع كردند. عبدالله بن عمر يكى ازغلامان خود را در ميان آنها ديد كه شمشيرش را از غلاف كشيده است ؛ به او گفت : رباح !غلام گفت : رباح ، به خداى سو كند! ما خروج كرده ايم تا شما را از راه باطلى كه درپيش داريد به راه حق خود بازگردانيم ، پس عبدالله گريه اى كرد و گفت : خدايا اين ازگناهان ماست .))
ياران مختار نيز از بردگان و موالى بودند و همين امر موجب گرديد تا اعراب از يارى وىدست بكشند و او را تك و تنها رها ماست .))
د) از مسائلى كه مو حب گرديد نام و آوازه عده اى شهره آفاق شود و گروهى ديگر بهفراموشى سپرده شوند و ذكرى از آنها به ميان نيايد، اين بود كه اعراب از فتوحاتىكه در عهد خلفاى سه گانه (ابوبكر، عمر، عثمان ) نصيب آنان شد، در توسعه و رفاهمادى و ارضاى احساسات قومى و گروهى خود، استفاده هاى بسيارى كردند. سياستى دركار بود كه اهتمام زيادى در تحكيم اين اعتقاد داشت كه واليان و امرا باعث اين فتوحاتشده اند. علاوه بر سياست تبعيض نژادى ، اين مساءله ياد شده نيز به وابستگى و علاقهمردم به حكام و امرا كمك كرد و موجب گرديد تا مردم تداوم حكومت و سلطنت آنان را خواستارباشند و تمايلى براى تغيير نظام حاكم هر چند به مصلحتاصول و ارزش هاى اسلامى باشد از خود نشان ندهند.
به علاوه ، خليفه اول و دوم اظهار زهد و روى گردانى از دنيا مى كردند. اين خود موجب شدتا عده اى شهره آفاق گردند و عده اى ديگر به فراموشخانه تاريخ سپرده شوند وديگر يادى و ذكرى از آن ها بر زبان ها جارى نگردد. امير المؤ منين در اشاره به اين مطلبفرمود:
(( ((ان اول ما انتقصنابعده ، ابطال حقنا فى الخمس ، فلما رق امرنا طمعت رعيان البهم منقريش فينا؛))
همانا نخستين چيزى كه پس از آن حضرت (يا پس از غصب خلافت ) از حقمان كاسته وضايع شد، ابطال حق ما در خمس بود چون كار ما سست شد، چوپانانى از قريش در ما طمعورزيدند.))
در جاى ديگر فرمود:
(( ان العرب كرهت امر محمد (ص ) و حسدته على ما اتاه الله من فضله ، و استطالتاءيامه ...حتى قذفت زوجته ، و نفرت به ناقته ، مع عظيم احسانه اليها، وجسيم مننه عندهاو اءجمعت مذكان حيا على صرف الامر عن اءهل بيته بعد موته .
و لو لا ان قريشا جعلت اسمه ذريعه الى الرياسه ، و سلما الى العز و الامره ، لما عبدتالله بعد موته يوماواحدا،ولاارتدت فى حافرتها، و عاد قارحها جذعا، وبازلها بكرا.
ثم فتح الله عليها الفتوح . فاءثرت بعد الفاقه ، وتمولت بعد الجهدو الخمصه ،فحسن فى عيونها من الاسلام ما كان سمجا، وثبت فى قلوب كثير منها من الدين ما كانمضطربا. وقالت : لو لا انه حق لما كان كذا... .
ثم نسبت تلك الفتوح الى آراء ولاتها و حسن تدبير الامراء القائمين بها، فتاءكد عندالناس نباهه قوم ، و خمول آخرين ، فكنا نحن ممنخمل ذكره ، و خبت ناره ، وانقطع صوته وصيته ، حتىاكل الدهر علينا و شرب ، و مضت الستون والاحقاب بما فيها، و مات كثير ممن يعرف ، ونشاءكثير ممن لايعرف ؛ ))
اعراب از آنچه كه محمد صلى الله عليه و آله آورد ناخشنود بودند و به خاطر فضيلتىكه خدا بدو بخشيده بود به وى حسد ورزيدند و ايامش را طولانى ديدند و بر آن سختگذشت . همسرش را متهم كرده و با فرارى دادن شترى كه بر آن سوار بود، نقشهقتل او را كشيدند، با اينكه به آنان احساس و نيكويى فراوان كرد و حق بزرگى برگردن آنان داشت . از همان زمانى كه در قيد حيات بود، متفق الراءى شدند تا خلافت راپس از مرگش از اهل بيت به نفع خويش بگردانند.
اگر قريش نام او را دستاويزى براى رسيدن به دنيا و نردبانى براى عزت وسرافرازى و حكومت قرار نمى داد، خداوند را يك روز هم پرستش نمى كرد و خود را درهمان چاله اى گرفتار مى كرد كه پيش از اين در آن قرار داشت .
پس از آن خداوند فتوحاتى را نصيبشان كرد و پس از فقر به ثروت و پس از تنگدستىو گرسنگى به مال اندوزى رسيدند. چيزهايى كه از برايشان خوشايند نبود، درچشمانشان نيك آمد و آنچه كه از دين نزدشان مضطرب ومتزلزل بود، در قلبشان جا گرفت و گفتند: اگر اين دين بر حق نبود، چنين وضعى پيشنمى آمد.
سپس اين فتوحات را به آرا و نظر واليان و حسن تدبير فرماندهان خود نسبت دادند، ازاين رو گروهى بلند آوازه و
گروهى ديگر به فراموشى سپرده شدند ما از آن گروهى بوديم كه نام و آوازه مان بهفراموشى سپرده شد و آتشمان به خاموشى گراييد. نه اسمى از ما باقى ماند و نهشهرتى و به طور كلى از بين رفتيم . روزگار گذشت و ساليانسال با همه فراز و نشيب هايى كه داشت سپرى شد و خيلى از كسانى كه قضايا را مىدانند مردند و بسيارى از كسانى كه چيزى نمى دانستند بزرگ شدند))
علاوه بر اين ، بخشى از سياست نظام حاكم اين بود كهاهل بيت عليه السلام را نابود سازد و كارى كند كه ديگر احدى از مردم نامى از آنان نبرد.در جنگ صفين ، امام حسن و امام حسين عليه السلام و عبدالله بن جعفر اقدام به جنگ كردند. درموقع اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود كه اگر امويان مى توانستند، از بنى هاشم دمندهآتشى را بر روى زمين باقى نمى گذاشتند. عمربن عثمان بن عفان به امام حسن عليهالسلام گفت :
((مثل امروز نشنيدم كه پس از قتل خليفه (عثمان ) احدى از فرزندان عبدالمطلب بر روى زمينباقى بماند...ننگ و نفرين بر من كه حسن و ساير فرزندان عبدالمطلب كه عثمان راكشتند، زنده باشند و بر روى زمين گام نهند))
سپس روايت بيان مى كند كه عمرو بن عاص و مغيرة بن شعيه ، اميرالمؤ منين عليه السلامرا متهم كردند كه مى خواست پيامبر عليه السلام را بهقتل رساند و هم او بود كه ابوبكر را مسموم كرد و درقتل عمر و عثمان شركت داشت
((پس از شهادت اميرالمؤ منين عليه السلام عدى بن حاتم بر معاويه وارد شد. معاويه درمورد محبت على عليه السلام كه هنوز روزگار، آن را دردل باقى گذاشته است - پرسيد. عدى گفت : هنوز همه محبت و عشق على عليه السلام درسينه ام جاى دارد و هر گاه ذكرش به ميان مى آيد بر آن افزوده مى شود معاويه گفت : منچيزى جز از بين بردن ياد او نمى خواهم . عدى گفت : معاويه !دل هاى ما به دست تو نيست .)) عمرو بن عاص ، وليد بن عقبه و مغيرة بن شعبه و ديگراننزد معاويه گرد آمده و به او گفتند:
((حسن ياد پدرش را زنده كرده است . هر چه گفت ، مردم او را تصديق كردند و هر فرمانىكه داد، اطاعتش كردند و به دنبالش به راه افتادند و اگر ادامه پيدا كند، عظمت بيشترىبه او خواهد داد. سپس از وى درخواست كردند كه حضرت را احضار كند تا او را تحقيركنند...))
شواهد تاريخى در اين باره بسيار است .
نشانه هاى پيروزى اين سياست در قبال اهل بيت عليه السلام به زودى نمايان شد. همانطور كه ديديم ، عمر پرسيد كه چه كسى را مردم پس از وى خليفه مى دانند، اما در پاسخ، يادى از على عليه السلام نشيند.
ه)استفاده از بعضى اعتقادات جاهليت و عقايد اهل كتاب ، به منظور تثبيت پايه هاى حكومتبه نفع غاصبان خلافت و در هم كوبيدن منابع وعوامل گوناگون مخالف و معارض - كه ائمه عليه السلام با تمام توان و قدرت درمقابل اين اعتقادات جبهه گرفته و به تكذيب آن پرداختند - به طورمثال ، چند نمونه از اين اعتقادات را بر مى شماريم :
- تثبيت اعتقاد به لزوم خضوع در مقابل حاكم و سلطان ، هر چند ظالم ، جبار و ستمگر باشداين عقيده بنابر تصريح انجيل ، از مسيحيت گرفته شده است اينان براى تاءييد عقيدهخود احاديث زيادى از زبان رسول خدا عليه السلامجعل كردند
اصرار بر اعتقاد به جبر كه از بقاياى عقايد مشركان واهل كتاب بود، بدين معنا كه مادامى كه انسان بر انجام هرگونه حركتى مجبور و در اتخاذهر موضعى آلت دست ديگرى است و از خود اراده اى ندارد، هر فعاليتى را كه بر ضدحاكمان جور انجام دهد، بى ثمر و بيهوده خواهد بود.
- با وجود ايمان ، معصيت و گناه ضررى ندارد و ايمان عبارت است از اعتقاد قلبى ومنافاتى ندارد كه انسان خود را ظاهرا كافر معرفى كند بدين منظور گفتند:
((ايمان ، اعتقاد قلبى است ، هر چند كه انسان بدون تقيه اعلان كفر نمايد و بت پرستىپيشه كند، يا در بلاد اسلامى به يهوديت و نصرانيت باقى بماند و صليب به گردنآويزد و در بلاد اسلامى اعلان تثليت (عقيده به خدايان سه گانه : اب ، ابن و روحالقدس ) نمايد و بر همين (سيره ) باشد تا از دنيا برود))
هر چند اين اعتقاد مختص فرقه ((مرجئه )) بود، اما در ميان مردم آن زمان چنين عقيده اى رواجداشت ، چرا كه هنوز مذهب اعتقادى اهل سنت شايع و غالب نشده بود.
معناى اين عقيده اين بود كه حكام و سلاطين مؤ من هستند، هر چند جنايات و گناهان بزرگىمرتكب شوند.
مى گويند: يزيد بن عبدالملك در صدد برآمد كه به روش و سيره عمربن عبدالعزيزعمل كند. چهل تن از بزرگان جمع شدند و سوگندها خوردند كه براى خليفه نه حسابىاست و نه عذابى ، و آن موقع كه وليد از حجاج دعوت كرد تا با وى شراب بنوشد،حجاج گفت : ((اى امير مؤ منان ! حلال همان است كه توحلال كرده اى ))
حجاج مدعى است كه از طرف حضرت حق تعالى به او وحى مى شود و جز بر اساس وحىالهى كارى انجام نمى دهد، همين طور مدعى است كه به خليفه هم وحى مى شود.
و) سياست حاكمان اين بود كه هر طور شده از احترام و قداسترسول اكرم (ص )در نزد مسلمين بكاهند و خليفه را بر حضرتش برترى دهند و حتىحضرت را عارى از عصمت جلوه داده و وانمود كنند كه معصوم نبوده است تا جايى كه قريش- در حيات رسول اكرم (ص ) در تلاش براى منع عبدالله بن عمروبن عاص از نوشتناحاديث رسول اكرم (ص ) گفتند: او بشرى است كه خشنود مى شود و غضب و خشم مى گيرد.كوشيدند تا از نام گذارى كودكان به نام مبارك حضرت جلوگيرى كنند و تا حدودى دراين كار توفيق يافتند.
معاويه نيز افسوس مى خورد كه اسم پيامبر در اذان بيان مى شود و سوگند ياد كرد كهآن را از بين ببرد.
از اين گونه وقايع ، شواهد زيادى در تاريخ وجود دارد كه ما تعدادى را در پيشگفتاركتاب خود، الصحيح من سيرة النبى الاعظم عليه السلام آورده ايم . هر كس خواست ، بدانمراجعه كند.
شايد هدفشان از امور ياد شده اين بود كه ميدان را براى كارهاى خلاف و ناشايستى كهممكن بود از سوى هياءت حاكمه سرزند، باز كرده واقوال و مواضع منفى حضرت را در قبال بعضى از اركان آن يا كسانى كه هياءت حاكمهآنان را براى بر عهده گرفتن مناصب مهم حكومتى در آينده آماده مى كرد، كم اهميت جلوه داده واثر آن اقوال را نابود سازند، و از سوى ديگر، مواضع مثبت حضرت را درقبال مخالفان هياءت حاكمه يا كسانى كه به ديده رقيب به آنان مى نگريستند، بىارزش و كم اهميت سازند.
ز) اعتقاد به جواز توليت و رهبرى مفضول با بودنفاضل ، از ديگر رشته ها و فروع اين سياست شوم بود اين اعتقاد ابوبكر بود كه بعدهابه عنوان عقيده معتزله مطرح شد. آن گاه كه همه تلاش هاى آنان در جهت رفعت شاءنخلفاى غاصب حق على (ع ) خنثى شد و كوشش هاى آنان در پايين آوردن مقام و منزلت على(ع )و جعل احاديث باطل در مذمت وى ، و تلاش آنان در جهت به فراموشى سپردنفضائل و كرامات على (ع ) از سوى مردم با شكست مواجه گرديد آن موقع همه بافته هاىخود را پنبه ديدند و تمام تلاشهاى ناجوانمردانه خود را بر باد رفته .
ح ) سياست تجهيل كه از طرف حاكمان ناشايست درباره امت مسلمان ، خصوصا مردم شاماعمال مى شد. تنها كافى است كه بدانيم ، شخصى از يكى از رهبران و صاحب نظران وانديشمندان شام پرسيد: اين ابوتراب كه امام مسجد بالاى منبر او را لعن مى كند كيست ؟ درپاسخ گفت : فكر مى كنم يكى از دزدان و راهزنان فتنه گر باشد.
در جنگ صفين ، هاشم مرقال از يكى از سپاهيان معاويه پرسيد كه چرا در جنگ شركت كردهاى ؟ گفت : به من خبر داده اند كه على نماز نمى خواند.
به معاويه خبر رسيد كه عده اى از اهالى شام با مالك اشتر و دوستانش ‍ مى نشينند و بهبحث و استفاضه مى پردازند. به عثمان نوشت :
((كسانى را پيش من فرستاده اى كه شهر و ديار خود را فاسد كرده و شورانده اند. خاطرمهيچ آسوده نيست كه مردم تحت فرمانم را به نافرمانى واندارند و چيزهايى به آنهانياموزند كه هنوز نمى دانند و در نتيجه به افراد ياغى و سركشتبديل شوند و امنيت موجود، جاى خود را به شورش ‍ بدهد))
يكى از اهالى حمص ، عثمان را نصيحت كرد و گفت :
((مؤ من را به ايمانش وامگذار! بلكه او را مالى ده كه او را به صلاح دارد (بتواندمخارجش را برآورده كند)، امين را بر امانت وامگذار! بلكه او را در كار خويش مورد بازخواست قرار ده ! و بيمار را پيش سالم نفرست تا او را سلامت بخشد، بسا خدا به بيمارشفا دهد، اما بيمار، سالم را عليل گرداند. عثمان به او گفت : تو جز خير مرا نمى خواهى ،و بر اثر اين نصيحت ، زيدبن صوحان و دوستانش را باز گردانيد.))
جمعى از فرماندهان لشكرى و كشورى شام در برابر سفاح (سر سلسله عباسيان )سوگند ياد كردند كه تا زمانى كه مروان كشته شد، نزديكانى براى پيامبر يااهل بيتى كه از او ارث ببرند، جز بنى اميه سراغ نداشته اند.
آن طور كه مى گويند: مردم شام پذيرفتند كه معاويه در راه صفين ، نماز جمعه را در روزچهار شنبه اقامه كند.
در وصيت معاويه به يزيد آمده :
((به اهل شام توجه كن ! اينان رازدار تو باشند. هر گاه دشمنان تو سر بلند كنند و تورا نگران سازند، از اهل شام يارى بخواه ، و اگر دشمن را شكست دادند، باز آنان را بهمحل خود برگردان ! زيرا اگر در بلاد ديگر اقامت كنند، اخلاقشان تغيير كند. ))
آن گاه كه ابوذر در مقابل طغيان معاويه و تصاحباموال مسلمانان در شام ايستاد، حبيب بن مسلمه به معاويه گفت :
((ابوذر نظر مردم را درباره شما تباه نموده ، اگر نيازى به آن دارى ، مردم را درياب !))
برحسب يك متن ديگر گفت :
((ابوذر با اين سخنان خود، نظر مردم را درباره تو خراب نموده و آنان را عليه تو مىشوراند. پس معاويه اين مطلب را به عثمان نوشت . عثمان در پاسخ نگاشت : او را بهسوى من گسيل دار! چون ابوذر به مدينه رسيد، عثمان او را به ربذه تبعيد كرد))
آن گاه اهالى مصر به مدينه آمدند تا از عمر دربارهعمل نكردن به بعضى از احكام قرآن از او بازخواست كنند، در پاسخ گفت :
((مادر عمر در عزايش گريه كند، آيا او را وارد مى كنيد كه مردم را بر اساس ‍ كتاب خدابه پاى دارد و حال اين كه خداى ما مى دانست ما گناهى خواهيم داشت ؟ وى آن گاه اين آيه راتلاوت كرد:
(( ((ان تجتنبوا كبائر تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم و ندخلكم مدخلا كريما؛))
اگر از گناهان بزرگى كه شما را از آن نهى كرده ايم دورى گزينيد، ما از گناهانديگر شما در مى گذريم و شما را به مقامى بلند و نيكو مى رسانيم .))
آيا مردم مدينه مى دانند كه براى چه آمده اند؟ گفتند: نه . گفت : اگر مى دانستند كهبراى چه آمده اند، شما را چنان عقوبت مى كردم كه ديگران عبرت بگيرند.
وقتى عمر اين مطلب را به آنان گفت كه از آنان اقرار گرفت كه نه قرآن را حفظ دارند ونه و نه الفاظ آن را و نه رواياتى را كه درباره قرآن وارد شده مى دانند.))
پس از سخنانى كه بين معاويه و عكرشه (دختر اطرش ابن رواحه ) رد وبدل شد، معاويه بدو گفت :
((هيهات اى مردم عراق ! على ابن ابيطالب شما را بيدار كرده است . ما قدرتتحمل شما را نداريم .))
سپس دستور داد تا صدقات آنان را به خودشان برگردانند و با وى به انصاف رفتاركنند.
جاى بسى شگفتى است كه مى بينيم عمر ابن خطاب اصرار فراوانى دارد كه همدانى هابه شام نروند و مى بايست به عراق عزيمت كنند! همين مطلب درباره قبيله بجيله نيزاتفاق افتاد آنگاه كه سليمان بن عبدالملك به پدرش ‍ گفت كه مى خواهد كتابى در سيرهو جنگهاى پيامبر عليه السلام و مقام و منزلت انصار در عقبهاول و دوم بنويسد، عبدالملك گفت : ((چه لزومى دارد كتابى بنويسى كه در آن فضيلتىبراى ما نباشد و چيزهايى را به مردم شام بياموزى كه نمى خواهيم آن را بدانند؟)) بعداسليمان به او خبر داد كه آنچه را نوشته بود پاره كرده است عبدالملك گفت : كار درستىكردى .
آنگاه كه از معاويه خواستم از سب و لعن على دست بردارد، گفت : ((به خدا سوگند! از اينكار دست برندارم تا بر آن ، كودكان بزرگ شوند و بزرگان پير. واحدى از مردمفضيلتى براى على بر زبان نياورد.))
على (ع ) نامه اى به معاويه نوشت كه در آن آمده بود:

(( محمد النبى اءخى و صهرى
و حمزة سيد الشهداء عمى ))
((محمد، پيغمبر خدا، برادر و پدر زن من است و حمزه سيدالشهدا عموى من .))
معاويه گفت : ((آن را پنهان كنيد! تا مردم شام آن را نخوانند، مبادا به علىمتمايل شوند.
در اين زمينه به سخنان مدائنى - كه بسيار مهم است - مراجعه كنيد.
اميرالمؤ منين على (ع ) با تمام نيرو و توان خويش ، در جهت نشر معارف اسلامى در ميانمردم و نجات آنان از ظلمات جهل به سوى نور علم كوشيد. آن حضرت فرمود:
(( ((وركنزت فيكم راءية الايمان ووقفتكم على معالمالحلال و الحرام ))
و پرچم ايمان را در ميان شما استوار ساختم (تا گمراه نشويد) و شما را بر نشانه هاىحلال و حرام واقف ساختم .))
اين جداى از شعور و بينش سياسى است كه آن حضرت و فرزندانش در نشر آن همتگماشتند.
ط) برنامه دقيق و حساب شده اى طرح كردند كه مى توانست امت را از اطلاع بر بسيارى ازراهنمايى ها و اقوال و موضع گيرى هاى پيامبر عظيم الشاءن اسلام محروم گرداند. اينبرنامه خطرناك در قالب منع نقل احاديث پيامبر به طور مطلق و يا بر اساس بينه ،ظهور يافت و حتى با ضرب و حبس ‍ و تهديد بهقتل ، از نقل آن جلوگيرى كردند، سپس كتابت احاديث نبوى را ممنوع كرده و هر چه راتوانستند، در عرض يك ماه از آنچه كه صحابه كه نوشته بودند جمع آورى كرده وسوزاندند.
در مرحله بعدى ، قصه پردازان را به قتل اسرائيليات تشويق كردند و احاديث فراوانىدر تاءييد آن ساختند. آن گاه به افراد معينى اجازه دادند كه روايتنقل كنند. و حتى ابوموسى هم از نقل حديث پيامبر عليه السلام خوددارى كرد، تا نظر جديدخليفه دوم را در اين باره بداند.
به علاوه ، بزرگان صحابه را در مدينه حبس كردند و آنان را از رسيدن به مناصب مهممحروم كردند، تا مبادا به نشر احاديث پرداخته و از اين راه ، خلافت را از آنان گرفته وبه قبضه خود درآورند. سپس مقرر كردند كه تنها امر او حاكمان ،
حق فتوا دارند. روايت كردند كه رسول خدا عليه السلام فرموده است ! ((براى مرد مؤ منبا ايمان در امارت خيرى نيست .))
حذيفه به عمر گفت : تو از افراد فاجر كمك مى گيرى . عمر گفت : من به آنان پست ومقام مى دهم تا از نيروى آنان استفاده كنم و در ضمن مراقبشان هم هستم .
عمر گفت : اهالى كوفه بر من چيره شده اند، فرد مؤ منى را بر آنان مى گمارم ، قدرت وتوان كارى ندارد، انسان فاجرى را به كار مى گمارم ، فسق و فجور مى كند
بدين گونه كسانى كه اجازه فتوا و روايت از پيامبر عليه السلام و بنىاسرائيل داشتند، فرصت يافتند تا آنچه مى خواهند به امت تزريق كنند و ملت مسلمان را باافكار و معارف ، اقوال و مواضع حقيقى يا ساختگى خود دمساز كنند، و نيز به تحريف وحتى نابودى بسيارى از حقايقى بپردازند كه آن را مخالف اهداف خويش مى ديدند. آن طوركه متون بسيارى تاءكيد دارد، بخش معظم نشانه هاى دين از بين رفت و احكام شريعت مقدسمحمدى محو و نابود گرديد.
مى گويند: بيش از پانصد حديث در اصول احكام و همين اندازه دراصول سنن به امت اسلامى نرسيد. اين امر موجب شد تا پرده سنگينى از شك و ترديد برده ها و بلكه صدها هزار و حتى ميليون ها حديث - كه مى گفتند: نزد حافظان است يا هنوزهم در ميان كتاب ها محفوظ است - كشيده شود.
از اين رو مى بينيم كه به كذب و ساختگى بودن ده ها و بلكه صدها هزار حديث حكم مىكنند. جهل و نادانى مردم به جايى رسيد كه يك سپاهكامل نمى دانستند اگر كسى محدث نشود، نبايد دوباره وضو بگيرد و وضويش ‍ نقضنشده است !
((ابوموسى به منادى فرمان داد كه فرياد برآورد: بدانيد كه جز بر كسى كه محدثشده ، بر فرد ديگرى وضو واجب نيست . راوى گويد: نزديك بود علم از بين برود وجهل و نادانى جاى آن را بگيرد و انسان از نادانى ، مادرش ‍ را با شمشير بكشد.)) حتى((بسيارى از صحابه موافقت كردند كه بسيارى از نصوص را رها كنند، زيرا مصلحت خودرا در آن ديدند))
ابن ابى الحديد معتزلى درباره على (ع ) مى گويد:
((دشمنانش گفتند: او اهل راءى و نظر نيست ، زيرا وى به شرع مقدس اسلام مقيد بود وخلاف آن را روا نمى دانست و و به چيزى كه دين تحريم مى كرد،عمل نمى كرد. خودش گفته است : اگر دين و تقوا جلوى مرا نمى گرفت ، من زيرك ترينعرب بودم ، اما خلفاى ديگر بر اساس مصلحت خود و موافق خواسته هاى درونى خويشعمل مى كردند، خواه مطابق احكام شرع باشد و خواه نباشد. ترديدى نيست كه هر كس براساس اجتهاد خود عمل كند و به معيارها و ضوابطى پاى بند نباشد كه مانع از انجامكارهايى مى شود كه آن را به مصلحت خود مى بيند،احوال دنيوى او به سامان نزديكتر است ، و هر كس خلاف اين باشد، اوضاع او بهآشفتگى و گسيختگى نزديكتر.))
شايد موضعى كه عمر در قبال مصرى هاى معترض اتخاذ كرد، به همين امر اشاره داشتهباشد. همين طور ((بسيارى از فقها قياس را بر نص ترجيح دادند، تا جايى كه شريعتاسلامى دگرگون شد و اصحاب قياس ، شريعت جديدى آوردند.))
ابوايوب انصارى نيز جراءت نداشت به سنترسول خدا عمل كند، زيرا عمر هر كس را كه به سنترسول خدا عليه السلام عمل مى كرد مورد ضرب و شتم قرار مى داد.
مالك بن انس در مورد مسلمانان خارج از مدينه تصريح مى كند: ((درباره مردم خارج ازمدينه بر اساس احكام صادره از سوى شاهانعمل مى شود.)) درباره اصرار خلفا و ديگران ، ازقبيل مروان حكم و حجاج بن يوسف در مخالفت با احكام پيامبر اكرم (ص ) در آينده مطالببيشترى بيان خواهيم كرد.
حكام و امرايى كه از طرف خليفه دوم ، تنها به آنان اجازه فتوا داده شد، فرصت يافتندتا ندانسته و بلكه دانسته و آگاهانه مخالف روايات سرور جهانيان ،رسول اكرم (ص ) فتوا دهند، زيرا از غائله اعتراض كسانى كه حق را مى دانستند، در امانبوده و از آشكار شدن آن براى ديگران كه چيزى از حق نمى دانستند، هر اسمى نداشتند، واگر واقع مطلب روشن مى شد، از مقام و منزلت آنان كاسته و مركزيتشان در موضع ضعفقرار مى گرفت و احكام و دستورات صادره از سوى آنان كارآيى كمترى مى داشت ، و آنانچنين چيزى را خوش نداشتند. همين طور زمينه را آماده ساختند تا هر كس ‍ هر چه مى خواهد ادعاكند و در تاءييد و تاءكيد و يا تكذيب و تنفيد آن ، احاديث مناسبىجعل نمايد.
از اين غائله نيز در امان بودند كه مبادا بسيارى ازاقوال و افعال و مواضع رسول اكرم (ص ) و وقايع ثابتى كه به مركزيت و شخصيتكسانى ضربه مى زند كه مى خواهند آنان را بالا ببرند و در جهت اعتلاى مقام و منزلتآنان كوشش مى كردند، آشكار شود. فضائل و جايگاه و منزلتاهل بيت و خصوصا سرور و بزرگشان اميرالمؤ منين على (ع ) و افرادى كه بر اساس ‍افكار آگاه و وجدان هاى بيدار با حضرت و اهل بيت در ارتباط بودند و هوادارشان ، و يانظرى مثبت و حقيقى درباره آنان داشتند مطرح نمى شد.
به علاوه ، اين سياست در قبال حديث و سنت رسول اكرم (ص ) با آراى بعضى از فرقههاى يهودى - كه پيروان آنان نفوذ فراوانى در دربار حاكمان آن زمان داشتند. كاملا هماهنگو منسجم بود.

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation