بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن (ع ), علامه سید جعفر مرتضى عاملى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     EHASAN01 -
     EHASAN02 -
     EHASAN03 -
     EHASAN04 -
     EHASAN05 -
     EHASAN06 -
     EHASAN07 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

3.ائمه (ع ) و فتوحات اسلامى  
الف ) با توجه به مطالبى كه گذشت روشن مى شود كه چرا اميرالمؤ منين (ع ) حتى درزمان خلافت خود، قدمى در جهت اين فتوحات و گسترش بلاد اسلامى بر نداشت ، بلكهسعى در تثبيت اصول عقايد و ارزش هاى والا واصيل اسلامى و نشر تفكر قرآنى نابمحمدى (ص ) و دادن خط صحيح اسلام به امت و متصديان اداره امور مملكت داشت ، چه در زمينهافكار و انديشه ها و چه در زمينه برخوردها و موضع گيرى ها و بلكه در زمينه تربيت وتزكيه نفس .
حضرت عليه السلام در خطبه اى به اين مطلب اشاره كرده مى فرمايد:
(( ((وركزت فيكم راءية الايمان ، ووقفتكم على حدودالحلال و الحرام ؛ ))
و پرچم ايمان را در ميان شما نصب نمودم (تا گمراه نشويد) و شما را بر حدود و مراتبحلال و حرام واقف ساختم .))
از طرف ديگر، اميرالمؤ منين (ع ) در ايام خلافت و زمامدارى خود به پاكسازى و تصفيهجبهه داخلى از لوث وجود عناصر فاسدى پرداخت كه هنوز با مفاهيم جاهلى مى زيستند و مىخواستند بر امت مسلمان زورگويى نموده و مقدرات مسلمين را به بازى بگيرند و در راهرسيدن به اهداف شوم غير انسانى خود، از آن استفاده كنند.
ب ) مساءله مهم ديگرى كه بايد در اين جا بدان اشاره كنيم ، اين است كه در جهاد ابتدايىاجازه امام عادل شرط است و تا امام عادل اجازه ندهد، نمى توان به جهاد ابتدايى اقدام كرد.ما عقيده داريم كه پيشوايان حق ، اين فتوحات و شركت در آن به مصلحت اسلام و مسلماناننمى ديدند.
روايت شده كه حضرت صادق (ع ) به عبدالملك بن عمرو فرمود: يا (( عبدالملك ، مالى لااراك تخرج الى هذه المواضع التى يخرج اليهااهل بلادك ؟
قلت : واءين ؟
حدة ، و عبادان ، والمصيصة ، و قزوين !
انتظارا لامركم و الاقتداء بكم .
اى والله ، لو كان خيرا ما سبقونااليه .2))
چه شده كه مى بينيم با همشهرى هايت به سوى مناطقى كه مى روند خارج نمى شوى ؟ كجا
حده ، آبادان ، مصيصه و قزوين !
منتظر فرمان شما هستم و به شما اقتدا نموده ام .
به خدا سوگند؛ اگر خيرى در آن بود، هرگز از ما پيشى نمى گرفتند.
رواياتى داريم دال بر اين كه ائمه (ع ) نه تنها شيعيان خود را براى شركت در اين جنگها ترغيب نمى كردند، بلكه بر عكس ، آنان را از چنين اقدامى باز مى داشتند و حتى اجازهمرزدارى به آنها نمى دادند و كمك مالى آنان را در اين مورد، و لو اين كه نذر كردهباشند، قبول نمى كردند.
آرى ، درست است كه اگر دشمن به بلاد مسلمين هجوم آورد، بر همگان است كه براى دفاعاز اساس اسلام به دفع تجاوز اقدام نمايند، اما نه به خاطر دفاع از حكام و سلاطين .
حضرت على (ع ) در روايتى مى فرمايد:
(( ((لا يخرج المسلم فى الجهاد مع من لا يؤ من على الحكم و لا ينفذ فى الفى امر اللهعزوجل ؛))
مسلمانان حق ندارد با كسى كه به حكم اسلام ايمان ندارد و در مورد غنائم ، امر خدا را اجرانمى كند، براى جهاد خارج شود.))
ماجراى زير مؤ يد اين مطلب است :
((روزى عثمان ، بزرگان صحابه ، مثل : على (ع ) طلحه ، زبير، سعيدبن زيد و سعد بنابى و قاص را در مسجد رسول اكرم (ص ) جمع كرد و در مورد فتح افريقا با آنانمشورت كرد. اكثريت راءى دادند كه مصلحت ايجاب مى كند كه افريقا به دست غرض ورزانو هواپرستان و منحرفان نيفتد.))
ائمه (ع ) بدون شك ميل داشتند كه دامنه نفوذ اسلام گسترش يابد و اسلام در سراسرگيتى منتشر شود، اما آن طور كه نصوص تاريخى بيان مى كند، راه و روشى را كه خلفابراى انجام آن در پيش گرفته بودند، اشتباه و خطرناك مى دانستند.
به هر حال مطالبى كه گذشت ، براى القاى شك و ترديد در صحت آنچه كه به امامحسن و امام حسين (ع ) نسبت داده مى شود - كه در فتح گرگان و يا فتح افريقا شركتداشته اند - كافى است . با وجود اين ، بسيارى از كتب تاريخى كه اسامى شخصيت هاىشركت كننده در فتح افريقا را ذكر كرده اند، نامى از اين دو نبرده اند. در صورتى كهحسنين (ع ) از شخصيت هايى بودند كه ذكرشان در مناسبت هايى اين چنين ، براى سياستحاكم اهميت به سزايى داشت .
اين مطلب به ما مى فهماند كه زير كاسه ، نيم كاسه اى بوده و اطمينان به آنچه گفتهمى شود، بدون تحقيق و كاوش ، كار خوبى نيست و بلكه ظلم به تاريخ و حقيقت است .
ج ) مؤ يد مدعاى ما در عدم شركت حسنين (ع ) در فتوحات ، مطلبى است كه علامه پژوهشگر،سيد مهدى روحانى ، بيان كرده است . او مى گويد:
((على (ع ) دو فرزندش ، حسن و حسين (ع ) را از شركت در معركه هاى جنگ صفين بازداشت .در يكى از روزها اميرالمؤ منين (ع ) متوجه شد كه فرزندش ‍ حسن (ع ) خود را آماده شركت دركارزار كرده است ، بلافاصله فرمود:
(( املكوا عنى هذا الغلام لايهدنى ، فاننى اءنفس بهذين على الموت ، لئلا ينقطع بهمانسل رسول الله ؛))
جلو اين پسر را بگيريد تا با مرگ خود پشت مرا نشكند كه من از آمدن اين دو (حسن و حسين(ع )) به ميدان كار زار دريغ دارم . مبادا با مرگ آنهانسل رسول خدا(ص ) قطع شود.))
اين در زمانى كه امام حسن (ع ) اولاد زيادى دارد.حال چگونه ممكن است آن دو را اجازه فرموده باشد كه همراه يك فرمانده اموى يا غير اموىاز مدينه خارج شوند، آن هم در زمانى كه يا فرزندى نداشت و اگر هم داشت بسيار كمبود؟!
اين مطالب براى ما روشن مى كند كه آنچه به بعضى از بزرگان نسبت داده مى شود،مبنى بر شركت حسنين (ع ) در فتح گرگان و افريقاقبول دارد، غير قابل اعتماد است و نمى توان آن را پذيرفت .
شايد هدف از طرح چنين مسائلى ، دادن وجهه شرعى به خلافت عثمان و بيان اين مطلبباشد كه حتى اهل بيت (ع ) نيز آن را قبول داشته ان ، تا بدين وسيله مردم را بهقبول آن وادار نمايند. در موارد زيادى دارو دسته اموى و هواداران عثمانى چنين كرده اند.
د) اگر بخواهيم بر اين نظر خويش اصرار ورزيده ، آن را در توجيه شركت حسنين (ع ) درفتوحات زمان خلفا آن طور كه عده اى گمان كرده اند - معتبر بدانم ،بايد متذكر شومكه بدون شك ، جهاد و گسترش نفوذ اسلام و ائمه (ع ) بوده است ،
و گرنه چرا اميرالمؤ منين (ع ) اين جهاد مقدس را ترك نمود و مدت 25سال در گوشه خانه نشست و دست روى دست گذاشت ؟ آيا جز همين على (ع ) نبود كه طىساليان دراز در روزگار رسول خدا(ص ) جنگ هايى را به انجام رساند و به مبارزه باهماوردان قريش پرداخت ؟ مگر نه اين است كه در آن موقع هيچ جنگى بر پا نمى شد، مگراين كه على (ع ) پرچمدار آن بود و قهرمانان عرب را به خاك مذلت مى نشاند؟ آيامعقول است كه بگوييم : على (ع ) در اين مدت دراز (25سال ) به زهد و پرهيزگار پرداخت و در انجام واجبات شرعى خود كوتاهى كرد وتعلل ورزيد؟!
يا نه ، مساءله چيز ديگرى است و آن اين كه حكامتمايل نداشتند كه على (ع ) در آن فتوحات و در هر آنچه تحت سيطره خود داشتند، شركتداشته باشد، و خودشان حضرت را همچون ساير بزرگان صحابه در مدينه محبوسكرده بودند.
البته اعتذار علامه مرحوم ، هاشم معروف الحسنى ، در اين باره همين است .
تاريخ ، تمامى اين نظرها را رد مى كند و تصريح دارد كه آنان مى خواستند على (ع ) باآن ها همراه باشد، خود حضرت از آن امتناع مى ورزيد.
مسعودى مى گويد:
((آن گاه كه عمر با عثمان بن عفان در مورد جنگ با ايرانيان به شور و مشورت پراخت ،عثمان چيزهايى به وى گفت . از جمله گفت : سپاه اعزام كن و هر كدام را با سپاه بعدىتقويت نما و مردى را بفرست كه در كار جنگ ، تجربه و بصيرت كافى داشته باشد!
عمر گفت : او كيست ؟
- على بن ابى طالب
پس او را ببين و با وى گفتگو كن !بنگر كه آيا به اين كار راغب است يا نه ؟!
عثمان بيرون شد و على را ملاقات كرد و با او به مذاكره پرداخت ، اما على (ع ) اين راخوش نداشت و رد كرد. عثمان به نزد عمر آمد و جريان را به اطلاع او رساند.))
بلاذرى نيز اين مساءله را به اختصار بيان كرده است ؛ و مى گويد:
((عمر از على (ع ) خواست براى فرماندهى سپاه اسلام به قادسيه عزيمت كند؛ على (ع )خواهش عمر را رد كرد؛ از اين رو عمر، سعدبن ابى وقاص را اعزام كرد.))
در داستان ديگرى مى بينيم : آن هنگام كه ابوبكر در مورد اعزام اميرالمؤ منين (ع ) براىجنگ با اشعت بن قيس ، با عمر مشورت كرد و گفت :
((تصميم گرفته ام على بن ابى طالب را فرمانده اين گروه كنم ، زيرا وى فرد عادلىاست كه به جهت فضل و دانش و شجاعت و نيز قرابتى كه بارسول خدا(ص ) دارد، مورد رضاى اكثريت مردم است .))
عمر گفت : ((راست گفتى اى خليفه رسول خدا(ص ) به درستى كه على همان طور است كهگفتى و بلكه تالاتر از آن است كه تو وصف كردى ، لكن من از يك خصلت او بر توخوف دارم .
آن چه خصلتى است ؟
مى ترسم على از جنگ با اين قوم خوددارى كند و با آنان جهاد نكند، كه اگر چنين كرد،هيچ كس به طرف آنان حركت نخواهد نمود، مگر از روى اكراه و اجبار. نظر من اين است كهعلى (ع ) را در كنارت در مدينه نگه دارى ، چه از او بى نياز نيستى و لازم است در امورمملكت با وى مشورت كنى ، به جاى وى عكرمه را بفرست !))
به علاوه در شام عمر از على (ع ) به ابن عباس شكايت كرد و گفت :
((از عموزاده ات به تو شكايت مى كنم . از او خواهش كردم كه با من از مدينه خارج شود، امااو خواهش مرا رد كرد، اما من هنوز هم او را سزاوار مى دانم .))
از طرفى براى آنان خيلى بهتر بود كه مردم على (ع ) را به عنوان يك فرمانده نظامىتحت امر حكومت بشناسند، تا يك رقيب توانا و قدرتمند كه با گفته هاىرسول خدا(ص ) با آنان محاجه و استدلال مى كند.
اما چرا على (ع ) آن موقع كه عمر درباره جنگ با ايرانيان با حضرت مشورت كرد، نظرمساعد داشت ؟ بايد در پاسخ به اين سؤ ال بگوييم : همان طور كه از متن كلام على (ع )در اين باره معلوم است ، هدف حضرت حفظ اساس واصل اسلام بود (علاقه مندان در اين باره به گفتار حضرت (ع ) در منابع تاريخىمراجعه كنند).
با توجه به مطالبى كه گذشت ، مى توان اطمينان و بلكه قطع و يقين پيدا كرد كهحسنين (ع ) در جنگ هاى آن دوره شركت نداشته اند و آنچه در اين باره به آن دو نسبت داده مىشود، از اساس باطل است .
سهمى در كتاب تاريخ گرگان مى گويد: ((عباس بن عبدالرحمن مروزى در كتاب خود،تاريخ جرجان گفته است : حسن بن على و عبدالله بن زبير در مسير خود به گرگان ، ازاصفهان گذر كردند. اگر اين گفته درست باشد، معلوم مى شود كه اين حادثه در زمانخلافت اميرالمؤ منين ، على بن ابى طالب رضى الله عنه - بوده است .))
در مورد شركت بعضى از بزرگان و مخلصان صحابه در اين فتوحات ، بايد متذكر شدكه ظاهرا از حقيقت امر غافل بوده و منظورشان خدمت به دين خدا و يارى اسلام و مسلمين بودهاست ، و از طرفى آن طور كه بر مى آيد، از نظر پيشوايان معصوم درباره اين فتوحاتبى اطلاع بوده اند، زيرا همان طور كه ديديم ، آشكارا تلاش مى شد كه مردم نظر على(ع ) را در اين باره ندانند و چه بسا هياءت حاكمه ، آنان را بااعمال فشار در چنين كارهاى مهمى اعزام مى كردند.
امام حسن (ع ) و محاصره عثمان  
مورخان مى گويند: هنگامى كه انقلابيان ، عثمان را به محاصره خود درآودند، على (ع ) دوفرزندش حسن و حسين (ع ) را براى دفاع از عثمان به خانه اش فرستاد. طلحه و زبيرنيز هر كدام فرزند خود را بدين منظور فرستادند.
مى گويند: بر اثر سنگ هايى كه مردم به طرف خانه عثمان پرتاب مى كردند، امامحسين (ع ) در كنار در خانه عثمان مجروح شد و خون بر صورتش ‍ جارى گرديد. آن گاهانقلابيان از ديوار خانه بالا رفته و عثمان را كشتند. اميرالمؤ منين (ع ) چون آشفته اى غميناز راه رسيد و يك دست خود را بلند كرد به صورت حسن زد و دست ديگرش را به سينهحسين ، و ديگران را ملامت كرد و ناسزا گفت كه چگونه اميرالمؤ منين كشته شد و شما درخانه حاضر بوديد؟
بعضى اين گفته را بعيد دانسته اند، زيرا رفتار ناهنجار عثمان نسبت به امام وفرزندانش ، چنين اقدامى رابعيد مى گرداند؛ به علاوه ، امام و فرزندانش ‍ نمى توانستنداز مهاجرين و انصار و ياران شايسته رسول خدا (ص ) فاصله بگيرند و با آنان بهمخالفت بپردازند. اگر بخواهيم بر اين گفته صحه بگذاريم ، بايد بگوييم : حضورحسن (ع ) در جبهه دفاع از عثمان ، صرفا براى اين بود كه كسى نتواند امام و فرزندانشرابه شركت در انقلاب عليه عثمان متهم نمايد و آنان را شريكقتل
او بداند.
از گفتار سيد مرتضى (ره ) چنين بر مى آيد كه وى نيز در اين كه اميرالمؤ منين ، على (ع )فرزندانش حسن و حسين (ع ) را براى دفاع از عثمان فرستاده ، شك و ترديد دارد. او مىگويد:
اگر حضرت آن دو را فرستاده باشد، براى اين بوده كه مانع هتك حرمت وقتل عمد عثمان شوند و از منع خانواده و زنان عثمان از آب و غذا جلوگيرى كنند، نه اين كهمانع خلع وى توسط انقلابيان گردند.))
تعبير مرحوم علامه حسنى (ع ) چنين است :
((بعيد مى نمايد كه اميرالمؤ منين (ع ) دو ريحانه وگل خوش بوى رسول خدا را وارد آن معركه كرده باشد، تا از ظالمانه دفاع كنند، درحالى كه خود و تمامى زندگى خويش را وقف دفاع از حق و عدالت و داد خواهى مظلومان وستمديگان كرده بود.))
محقق ديگرى مى گويد:
((خليفه به دليل بدرفتارى با مسلمين مستحققتل بود. قاطلان وى كسانى كه بدان راضى بودند، جمهور صحابه بزرگوار بودند واصلا معقول نبود كه حسنين (ع ) در مقابل اينان ايستاده باشند.)) گوييم :
1. اين كه مى گويند: قاتل عثمان ، بزرگان صحابه بودند يالااقل بدين عمل رضايت داشتند، صحيح ، اما بدون ترديد كسانىمثل طلحه و زبير نيز در ميان انقلابيان بودند و آنان تنها براى رسيدن به منافع دنيوىبه پا خواسته بودند، تا يارى و پيروزى حق و مظلومان .
2. اين كه روايت مى گويد: طلحه و زبير نيز فرزندانشان را براى دفاع از عثمانفرستادند، از نظر ما شكى در بطلان آن نيست . بنابر منابع موثق ، طلحه ، زبير،عايشه و ديگران از سر سخت ترين دشمنان عثمان بودند. به ذكر منابع ديده نمى شود،چه اين مساءله از مسلمات تاريخ است .
3. اين كه مى گويند: اميرالمؤ منين (ع ) به صورت حسن (ع ) سيلى زد و با دست ديگرشبه سينه حسين (ع ) كوبيد، اين نيز نادرست است ، زيرا امام بارها تكرار كرده بود كه :((از قتل عثمان نه مسرور گرديد و نه غمگين .)) همچنين امام على (ع ) كسى نبود كه حسنين(ع ) را به سستى و كاهلى در اجراى فرامين خود متهم كند، چه آن دو از كسانى بودند كهخداوند در قرآن كريم به طهارت آنان تصريح كرده است ، و از سوى ديگر، پيامبر اكرم(ص ) در مواضع گوناگون بر مجد و فضيلت آن دو و نيز عشق و محبت خويش به آنانتاءكيد كرده است .
5. در مورد دفاع حضرت از عثمان ، نظر ديگرى نيز هست كهقابل تقدير مى باشد و شايسته است كه آن را تفسير صحيح و موضعى واقع بينانه ومنطقى در قبال موضع اميرالمؤ منين در اين مساءله بدانيم ، نه صرف ايراد اتهام به آنحضرت .
خلاصه ، آنچه مى توان در توجيه دفاع حضرت از عثمان كافى دانست ، اين است :
اگر چه اميرالمؤ منين خلاف عثمان را از اساس نامشروع مى دانست و بر همه كارهاى خلاف وتعدى هايى كه از سوى هياءت حاكمه به طور مستمر سر مى زد، كاملا واقف بود و بهعيان ملاحظه مى كرد كه فساد آنان به اوج رسيده و خطر آن جدى شده و ديگرقابل تحمل و اغماض نيست ، با اين حال ، راه چاره را در اين روش انفعالى خشن نمى دانست وعلاج واقعه را بدين طريق مصلحت نمى ديد.
حضرت در مورد عثمان فرمود:
(( ((انه استاءثر فاءساء الاثرة و جز عوافاءساؤ واالجزع ... ))
عثمان خلافت را براى خود اختيار كرد و در آن استبداد به خرج داد، خود سرى نمود؛پس بدكرد كه چنين امرى را اختيار نموده و در آن استبداد به كار برد و اينان بى تابى كرده ،در اين بى تابى بد كردند.))
امام على (ع ) چنين موضعى اتخاذ كرد، چرا كه روش انقلابيان درقتل عثمان در آن شرايط و با آن وضع خاص نمى توانست به مصلحت اسلام باشد، بلكهبرعكس باعث مى شد تا ضربه بزرگ و جبران ناپذيرى بر پيكر اسلام وارد آيد زيراچنين عملى به منفعت طلبان و هواپرستانى كه مترصد فرصت و موقعيت مناسب بودند،فرصت مى داد كه با توجه به آثارى كه سياست حاكم در مفاهيم ، تفكرات ، نظرها وعقايد مردم بر جاى گذاشته ، از جهل و ضعف و شرايط حاكم بر زندگى آنان سود جسته، به مطامع خويش ‍ دست يابندو شعار خون خواهى عثمان سرداده ، آن را دستاويزى براىموضع گيرى در مقابل اسلام - كه در شخص اميرالمؤ منين (ع ) عينيت و تجسم يافته - قراردهند و در مقابل آن حضرت با وقاحت تمام بايستند و شبهات و تشكيكاتى را در موردحضرت و اصحاب مخلص وى القا نمايند. از همين مساءله بود كه جنگ هاىجمل ، صفين و نهروان - آن طور كه در تاريخ ثبت شده - نشاءت گرفت و به وقوعپيوست .
اميرالمؤ منين (ع ) كاملا اين مطلب را درك مى كرد و بر آن وقوف داشت ؛ تا جايى كه آنموقع كه اهالى يمن براى تبريك خلافت حضرت مشرف شدند، به آنان فرمود:
(( ((انكم صناديداليمن و ساداتها، فليت شعرى ، ان دهمنا امر من الامور كيف صبركم علىضرب الطلا و طعن الكلا؛))
شما ريش سفيدان و بزرگان يمن هستيد، اى كاش مى دانستم اگر روزى مساءله اى برايمان پيش آمد و حادثه اى اتفاق بيفتد، قدرت جنگى شما چقدر است و تا چه اندازه مىتوانيد صبر و پايدارى داشته باشيد ودر مقابل دشمن استقامت كنيد!))
يعنى حضرت از همان موقع ، جنگ هايى را انتظار داشت كه مى بايست عليه طمع ورزان ومنحرفان صورت گيرد.
اين مسائل در آن موقع وبال اسلام و مسلمين بود و مصائب و مشكلات بسيارى بهدنبال داشت كه هنوز اسلام و مسلمين از آثار آن رنج مى برند و در زحمت هستند.
اگر اميرالمؤ منين على (ع ) ميل نداشت كه عثمان به آن كيفيت نامطلوب كشته شود، و اگرفرزندانش ، حسن و حسين (ع ) را براى دفاع از او فرستاد و در دفاع از عثمان آن قدركوشيد كه حتى مروان اعتراف كرد و گفت : ((به قدرى كه على (ع ) از عثمان دفاع كرد،كسى از او دفاع ننمود. گفتند: پس ‍ چرا او را بر روى منبرها لعن مى كنيد؟ گفت : حكومت ماجز با اين كار استوار نمى گردد. ))
اگر على (ع ) خود فرمود:
(( ((والله لقد دفعت عنه حتى خشيت اءن اءكون ائما؛ ))
به خدا سوگند آن قدر از او دفاع كردم كه ترسيدم گناهكار باشم ))
با اين وجود، حضرت نمى خواست كه دفاع او از عثمان موجب فهم غلط موضع حضرت درقبال عثمان و خطاكارى هاى او باشد ؛ از اين رو خلاف كارى ها عثمان را تلويحا وتصريحا بيان مى كرد .همچنين جواب كسانى را كه نظر حضرت را درباره عثمان جويا مىشدند، گاهى صريح و گاهى مبهم مى داد، يالاقل اجازه نمى داد كه غرض ورزان و فرصت طلبان از آن بهره بردارى كرده ، آن را درراه رسيدن به مطامع خويش به كار گيرند.
دفاع حضرت از عثمان و تلاش در دفع قتل او، بدين معنانيست كه حضرت از خلاف كارىهاى شنيع عثمان و دار و دسته اموى سكوت كرده و دم فرو بسته بود، يا خطرى كه اسلامرا تهديد مى كرد وكيان اسلام را هدف قرار داده بود، ناديده گرفت ، بلكه به طورمستمر و على الدوام فرياد خويش را در مقابل آن بلند كرده ، خطاهاى آنان را گوشزد مىكرد در مناسبت هاى چندى سعى نمود كه عثمان را به راه راست نصيحت كند، تا جايى كهعثمان بر حضرت تنگ گرفت و امر كرد كه مدينه را به قصد ينبع ترك گويد.
عثمان رو به امام حسن (ع ) كرد و گفت كه ميل ندارد به نصايح پدرش گوش ‍ قرار دهد،زيرا:
((هر موقع كه مردم از دست عثمان به على (ع ) شكايت مى بردند، حضرت ، فرزندش حسن(ع ) را به نزد او مى فرستاد. وقتى كه اين فرستادن ها زياد شد، عثمان گفت : پدرتگمان مى كند كه آنچه او مى داند، احدى نمى داند. ما به آنچه مى كنيم از او آگاه ترهستيم ؛ پس ديگر مزاحم ما نشود. از آن موقع به بعد، ديگر على (ع ) فرزندش را براىكارى نزد عثمان نفرستاد.))
بدين ترتيب روشن مى شود كه يارى عثمان از سوى حسنين (ع ) كه به اشارت و فرمانپدرشان صورت گرفت ، كاملا با خط آنان كه همان خط اسلام ناب و اسلام صحيح بود،منسجم و هماهنگ است و در شمار قربانى هاى فراوانى است كه در راه دين خدا و به منظوراعتلاى كلمه حق تقديم كردند وخود دليل واضحى است بر دور انديشى و عمق تفكرشان .
معاويه ، قاتل عثمان
راه دورى نرفته ايم اگر بگوييم كه معاويه از ابتدا دريافته بود،قتل عثمان به مصلحت و در خدمت اهداف اوست و نيزتمايل داشت بر سر عثمان آن بيايد كه آمد ؛ چه عثمان از وى يارى خواست ، اما معاويه دركمك رسانى بدو تاءخير رواداشت و پيوسته چشم انتظار وقوع حوادث نامعلومى براى اوبود و آرزوى مرگش را داشت كه مبادا بگويد:
حاضر چيزى را مى بيند كه غائب نمى بيند، چه در حقيقت حاضر در آن جا منم و غايب تو.گويد: سپاه معاويه مدتى در ذى خشب ماند تا اين كه عثمان كشته شد و آن گاه معاويهدستور داد به شام بازگردند. پس سپاهى را كه معاويه با وى فرستاده بود، به شامباز گرداند. هدف معاويه اين بود كه عثمان كشته شود و آن گاه به دعوى خون خواهىوى ، مردم را به سوى خود بخواند.))
على (ع ) در نامه اى به معاويه به معاويه نوشت :
(( ((ولعمرى ، ماقتله غيرك و لا خذله سواك لقد تربصت به الدوائر و تمنت له الامانى؛))
به جان خودم سوگند! جز تو كسى او را نكشت و جز تو احدى او را خوار و بى دفاعنگذاشت . پيوسته چشم انتظار حوادث بد برايش بودى و آرزوى مرگش را داشتى .))
در نامه ديگرى به معاويه چنين نوشت :
(( ((انك انما نصرت عثمان حينما كان النصرلك ، و خذلك ، و خرلته حينما كان النصرله ؛))
حقيقت اين است كه وقتى پشتيبانى از عثمان به نفع تو بود، به يارى اش ‍ برخاستى وآن گاه كه به نفع او بود، او را بى ياور و ناتوان گذاشتى .))
ابو ايوب انصارى به معاويه نوشت :
((ما را چه به قاتلان عثمان ؟ آن كس كه چشم انتظارقتل او بود و مردم شام را از يارى رساندن به او بازداشت ، تو بودى .))
شبث بن ربعى براى معاويه بوشت :
((تو براى گمراه كردن و جلب آرا و تمايلاتشان و براى اين كه آنان را به زيرفرمان خود در آورى ، هيچ وسيله اى ندارى جز اين كه گفته اى : پيشوايتان به نا حق ومظلومانه كشته شد و ما به خون خواهى او بر خواسته ايم . در نتيجه فرومايگان و افرادنادان برگرد تو فراهم آمدند، در حالى كه براى ما مسلم است كه تو در يارى اوكوتاهى كردى . دلت مى خواست او كشته شود تا به اين جا برسى و دعوى خون خواهىاو كنى .))
طبرى گويد:
((همين كه نامه عثمان براى درخواست كمك به معاويه رسيد، وى چشم بهقتل عثمان دوخت و اظهار مخالفت خود با اصحابرسول خدا (ص ) را نيز خوش نداشت ؛ چرا كه مى دانست آن ها بر خلع ياقتل اجماع كرده اند و آن گاه در يارى عثمان كوتاهى كرد و كندى پيشه ساخت .))
ابن عباس به معاويه نوشت :
((به خدا سوگند كه تو چشم انتظار قتل عثمان بودى و مشتاق مرگش ، و با اين كهوضعش كاملا برايت روشن بود، نگذاشتى مردم تحت فرمان تو از او دفاع كنند، در حالىكه نامه سراسر استمداد و استغاثه اش به تو رسيد و تو اعتنايى به آن ننمودى ، تااين كه همان طور كه مقصود تو بود، به قتل رسيد... اگر او به ناحق و مظلومانه كشتهشد، تو نيز ستمكارترين ستمكاران هستى .))
ابن عباس نامه ديگرى نيز با همين عبارت به معاويه نوشت .
منقرى گويد:
((وقتى خبر مرگ عثمان به معاويه رسيد، سخت دلتنگ شد و از اين كه عثمان را خوار وبى دفاع گذشته ، اظهار پشيمانى و ندامت كرد و طى اشعارى گفت :

(( ندمت على ما كان تبعى الهوى
و قصرى فيه حسره و عويل ))
من پيشانيم از اين كه تابع هوا گشتم و همين كافى است كه مرا به افسوس و شيونوادارد.))
در گفتوى كه بين معاويه و ابوطفيل كتانى صورت گرفت ، معاويه پرسيد:
((چرااز عثمان دفاع نكردى ، در حالى كه وظيفه داشتى از او دفاع كنى ؟ابوطفيل گفت : به دليل همان چيزى كه تو را از يارى او منع كرد و تو در شام ماندى ومرگش را انتظار بردى . معاويه گفت : مگر همين كه به خون خواهى او برخاسته ام ،
يارى او نيست ؟ ابوطفيل خنده اى كرد و گفت : وضع تو با عثمان چنان است كه جعدى شاعرگفته :
(( لا الفينك بعد الموت تندبنى
وفى حياتى ما زردتنى زارا ))
تو را پس از مرگ خواهم ديد كه برايم نوحه سرداده اى ، در حالى كه در زندگانيم هيچكمكى به من نكردى .
يعقوبى نيز گفته است :
((معاويه به سپاه خود دستور داد تا در اوايل شام توقف كنند و در جاى خود بمانند، تا اينكه نزد عثمان رفته و سقم امر آگاه شود. آن گاه معاويه نزد عثمان آمد و از مدت محاصرهوى پرسيد و گفت : خدمت تو رسيدم با نظرت را جويا شوم و به نزد سپاهيان برگردمو سپس آنان را پيش تو بياورم . عثمان گفت : به خدا سوگند، تو مى خواستى كه منكشته شوم ، آن گاه بگويى كه من ولى دم هستم ، برگرد و مردم را براى يارى من بياور.وى برگشت و ديگر به نزد عثمان نرفت تا اينكه بهقتل رسيد.))
معاويه در سخنانى كه به حجاج بن خزيمه گفت ، اعتراف كرد كه به فرياد رسىعثمان قيام نكرد و در حالى كه عثمان از وى كمك خواسته بود، به وى جواب مثبت نداد و دراين باره ابياتى چند سروده است . اين ابيات همان ابيات لاميه اى است كه قبلا به آناشاره كرديم .
شهرستانى به صراحت مى گويد:
((همه عمال و كارگزاران عثمان ، يعنى معاويه ، سعد بن ابى قاص ، وليد بن عقبه ،عبدالله بن عامر و عبدالله بن سعد بن ابى سرح از يارى او دست كشيدند و ترك اوگفتند، تا اين كه كشته شد.))
آن موقع عثمان را كشتى ، سپس حركت كردى و براى مردم به دروغ گفتى كه خون خواه اوهستى . پس معاويه درماند و دم فرو بست .))
محمد بن مسلمه به معاويه نوشت :
((معاويه ! به جانم سوگند كه تو جز دنيا چيزى نمى خواهى و جز از هواى نفس پيروىنمى كنى و اگر عثمان را پس از مرگش پشتيبانى مى كنى ، در زمان حياتش او را خوار وبى دفاع گذاشتى .))
امير المومنين در نامه اى به معاويه نوشت :
(( ((اما بعد، فوالله ما قتل ابن عملك غيرك و انى لارجو ان الحقك به علىمثل ذنبه و اعظم من خطيئته ؛))
اما پس از حمد و ثناى الهى و دورد و سلام بررسول گرامى او، به خدا سوگند! عموزاده ات را كسى جز تو نكشت و من اميدوارم كه تورا به خاطر گناهى همانند او يا بزرگتر از آن ، به وى ملحق سازم .))
اصغ بن نباته نيز با همين عباراتى كه از ديگراننقل كرديم ، با معاويه وربه رو شد.
امام حسن (ع ) نيز به او گفت :
(( ((ثم ولاك عثمان فتربصت عليه ؛ ))
عثمان وتو را ولايت شام داد، اما تو چشم انتظار حوادث بد براى او بودى و آرزوى مرگشرا داشتى .))
معاويه به عمر بن عاص گفت :
((راست گفتى ، با آنچه در دست ماست با او مى جنگيم و او را وادار مى كنيم تا مسؤ وليتقتل عثمان را بر عهده بگيرد. عمرو گفت : واعجبا! كسى بايد ادعاى خون خواهى عثمان كندكه از همه مردم احق است ، نه من و تو. گفت : واى بر تو، ما چرا (خون خواهى نكنيم )؟ عمروگفت : زيرا تو او را تنها گذاشتى و با اين كه مردم شام با تو بودند، دست از يارىاش كشيدى ، تا اين كه از ديدن بن اسد بجلى كمك خواست و او جواب مثبت داد و به سويش ‍حركت كرد، اما من نيز او را آشكارا رها كردم و به فلسطين گريختم . معاويه گفت : فعلابرايم از اين حرفها نزن .))
چون نامه عثمان - كه در آن از معاويه كمك خواسته بود - به دست وى رسيد، مسوربنمخرمه بدو گفت :
((اى معاويه ! عثمان كشته خواهد شد، اكنون بنگر كه به تو چه نوشته است . معاويهگفت : اى مسور! من فاش مى گويم كه عثمان در آغاز بدانچه خدا ورسول دوست داشتند عمل كرد و خدا نيز از وى راضى بود، ولى بعدا روش ‍ خود را تغييرداده برگردانم ؟))
مى بينيد كه معاويه چگونه براى توجيه كوتاهى وسهل انگارى خويش در كمك و يارى عثمان به جبراستدلال مى كند.
زخمى شدن امام حسن (ع ) و دفاع از عثمان !  
ما در صحت محتواى روايتى كه مى گفت : امام حسن (ع ) در دفاع از عثمان زخمى شد، شك وترديد داريم ، زيرا گرچه ممكن است امام على (ع ) دو فرزندش يا تنها امام حسن (ع ) رابراى دفاع از عثمان فرستاد باشد و آن دو نيز به نزد عثمان آمد و ماموريت محوله از جانبپدر را به اطلاع او رسانده باشند، اما ظاهرا عثمان آن دو را رد كرد و دفاع آن دو رانپذيرفت ؛ نصوص ‍ رير اين مطلب را روشن مى كند:
1. ((على پسرش حسن را خواست و به او گفت : پسرم ! به نزد عثمان برو و به او بگو:پدرم مى گويد: آيا ميل دارى كه تو را يارى كنم ؟ حسن پيام پدرش را به عثمان رساند.عثمان بدو گفت : نه ، من يارى او را نمى خواهم ، زيرارسول خدا (ص ) را ديدم ...حسن سكوت كرد و به نزد پدر باز گشت و پاسخ عثمان رابرايش باز گفت ....))
2. ((وقتى مردم خانه عثمان را به محاصره خود در آوردند او روزه داشت ...عثمان به حسنبن على كه كنارش نشسته بود رو كرد و گفت : برادر زاده ! تو را به خدا سوگند، بهمن بگو كه چرا از اين محل خارج نشدى ؟ زيرا من مى دانم كه پدرت چقدر به تو علاقهدارد. پس حسن بيرون رفت و به دنبالش عبدالله بن عمر نيز خارج شد.))
3. ((هر گاه مردم از حكومت عثمان به على (ع ) شكايت مى بردند، على فرزندش حسن رانزد عثمان مى فرستاد. چون اين كار زياد تكرار شد، به او گفت : پدرت مى پندارد هيچكس نيست كه آنچه را او مى داند بداند، حال آن كه ما بهتر از او مى دانيم كه چه مى كنيم ؛بايد دست از ما بردارد. ديگر على (ع ) پسرش را بدين منظور نزد او نفرستاد.))
ابن قيبه گويد:
((سپس حسن بن على داخل شد و گفت : مرا به هرچه مى خواهى فرمان ده كه من در اختيارتوام . پس عثمان به او گفت :
اى برادر زاده ! برگرد و در خانه ات بنشين تا اين كه فرمانى از جانب خدا برسد.))
4. گروهى از مردم ، از جمله سعد بن مالك و ابو هريره و زيد بن ثابت و حسن بن على همتكردند و جان بركف آماده شدند تا عثمان دفاع كنند. عثمان كس به نزدشان فرستاد و آنانرا از تصميم خود آگاه كرد و از آنان خواست كه پراكنده شوند، آنان هم منصرف شدند.
5. ((عثمان كس به نزد على بن ابى طالب فرستاد كه به نزد من بيا. على پسرش حسينرا فرستاد. عثمان به او گفت : اى برادرزاده ! آيا مى توانى از من درمقابل مردم دفاع كنى ؟ حسين گفت : خير. عثمان گفت : پس به پدرت بگو كه نزد من آيد.حسن به نزد پدر آمد و سفارش عثمان را به او رساند. على بر خواست تا نزد عثمان رود،پسرش محمد بن حنيفه به سويش ‍ شتافت و مانع رفتن پدر شد... در همين اثنا فرياد برآمد كه عثمان كشته شد.))
6. ابو محنف مى گويد:
((مروان حكم نگاهى به حسين بن على كرده و گفت : چه چيز تو را به اين جا آورده است ؟حسين گفت : وفاى به عهد و بيعتى كه با خليفه دارم . گفت : از نزد ما برو! پدرت مردمرا بر عليه ما جمع كرده و تو در اينجا با ما هستى ؟ برو كهميل به جنگ ندارم و بدان امر نمى كنم .))
آنچه گذشت ، بيان مى كند كه عثمان يارى حسن با حسين عليه السلام را نپذيرفت و آن دودر جنگ ، عليه انقلابيان شركت نكردند. شايد اينعمل بارها تكرار شد و حضرت خود را براى دفاع از عثمان بر او عرضه كرد، اما هردفعه عثمان او را رد كرد. همين موجب شك و ترديد در روايتى است كه مى گويد: امام حسن (ع) در اين قضيه مجروح شد. همچنين عدم صحت روايتى را مى دساند كه برخورد امام على (ع )را با حسنين (ع ) بيان مى كرد و ما آن را مردود و نادرست خوانديم .
ممكن است امام حسن (ع ) به خاطر احترام خاصى كه در ميان ديگران داشت و بدون اينكه درجنگ دخالتى داشته باشد، براى نجات برخى از افراد، به آنها كمك كرده باشد. درسخنانى كه بين حضرت و مروان حكم رد و بدل شد، حضرت به او فرمود:
(( ((افلا اريت دم من و ثب على عثمان فى الدار، فذبحه كما يذبحالجمل ، و انت تعغوثغاء النعجه و تنادى بالويل و الثور. كالامه اللكعاء. الا دفعت عنهبيد؟ او ناضلت عنه بسهم ؟ لقد ارتعدت فرائصك و غشى بصرك فاستغثت بى كمايستغيث العبد بربه ، فانجيتك من القتل و منعتك منه ثم تحت معاويه على قتلى ؟ ولو رامذلك لذبح كما ذبح ابن عفان ؛))
چرا كسى را كه در خانه عثمان به او يورش برد و او را آن چنان كه شتران را مى كشند،به قتل رساند، نكشتى و خونش را بر زمين جارى نكردى ؟ تو در آن موقع همچونگوسفندان صدايت را بلند كرده و همانند كنيزان فرومايه و پست آهو واويلا سر دادهبودى ، چرا به كمك عثمان نشتافتى ؟ چرا براى دفاع از او تيرى رها نكردى ؟ آن هنگامبدنت سخت به لرزه آمده بود و پريشانى بر تو غالب بود. از من كمك خواستى و مرابه فريادرسى طلبيدى ، چنان كه بنده از اربابش كمك مى خواهد و خود را در پناه او مىگيرد، من تو را از مرگ نجات دادم و مانع قتل تو شدم . بى انصاف ! اكنون معاويه رابر قتل من ترغيب مى كنى ؟ بدان كه اگر چنين مساله اى پيش آيد، او همانند پسر عفانكشته خواهد شد (و از تو كارى ساخته نخواهد بود).))
موضع قوى و نيرومند امام حسن (ع )  
از طرف ديگر، نص فوق يه طور كاملا آشكارى موضع بسيار نيرومند امام حسن (ع ) رابيان مى كند، و دلالت دارد كه موضع حضرت (ع ) چقدر قوى و نيرومند بوده است .
سخن پسر عاص گذشت كه به معاويه گفت :
((مردم به دنبالش راه افتادند. فرمان داد، اطاغت كردند، سخن گفت ، تصديق نمود. اين در،كار را به جاهاى باريك ترى خواهند كشاند. چه خوب بود كه كسى را به دنبالش مىفرستادى تا او و پدرش را لعن مى كرديم و دشنام مى گفتيم و ارزش هر دو را در پيشديگران پايين مى آورديم ....))
سفيان بن ليلى به امام حسن (ع ) گفت :
((خدا مردم را درباره تو هم صدا كرده است .))
ابو جعفر روايت كرده كه ابن عباس گفت :
((اولين خوارى و ذلت عرب ، مرگ حسن (ع ) بود.))
ابو الفرج گويد:
((...به ابو اسحاق سبيعى گفته شد: چه هنگام مردم خوار وذليل شدند؟ گفت :
آن موقع كه حسن رحلت كرد، زياد پسر ابوسفيان خوانده شد و حجربن عدى بهقتل رسيد.))
معاويه نيز اقرار دارد:
((حسن (ع ) در قبال معاويه و امويان قدرت و اثر بيشترى و عظيم ترى داشته باشد، درموارد ذيل خلاصه كرد:
يارى و نصرت عثمان توسط امام ، عدم شركت حضرت درقتل مشركان قريش و ديگران (زيرا امام در آن موقع كودك خرد سالى بود كه نمى توانستدر جنگ هاى رسول خدا (ع ) عليه مشركان شركت جويد)، مردم ، سخنان و مواضعرسول اكرم (ع ) را در خصوص آن حضرت ديده و شنيده بودند. از طرف ديگر، تمامىمردم مى دانستند كه آيات قرآنى زيادى درموردفضل و دانش آن حضرت نازل شده و خصلت هاى كريمانه اش را ستوده و تاءكيد دارد كهمقام رهبرى آينده امت مسلمان را خداوند براى وى آماده و مهيا كرده است و نيز جاى هيچ گونهدستاويزى براى تضعيف مركزيت و قدرت امام (ع ) باقى نبود تا دشمنان بدان تمسكجويند، و از طرفى حضرت با مساله اى مثل حكميت - كه قبلا پدرش از سوى معاويه و بنىاميه گرفتارش ‍ شده بود - مراجه نگرديد.
آرى ، او فرزند كسى است كه قريش را تار و مار كرد و قهرمانان عرب را از پاى درآورد، آن هايى كه مى خواستند با همه حيله ها و وسايلى كه در اختيار داشتند نور خدا راخاموش كنند. ضعف استدلال معاويه در مقابل امام حسن (ع ) وقتى روشن خواهد شد كه گفته هاو سخنان شخص معاويه را ملاحظه كنيم . او براى تصدى پست خلافت ، چيزى كه بتوانبدان استدلال كند نداشت ، مگر اين كه بگويد: ولايتش طولانى تر، تجربه اش بيشتر،سياستش قوى تر و سنش از امام حسن (ع ) بزرگتر است .
بعضى از پژوهش گران مسائل تاريخى مى گويند:
((بدين ترتيب معيارهاى خلافت به صورت معيارهاىمدل لباس و زيبائى اندام ، طولانى تر، بزرگتر، قديم تر و بيشتر بودن در آمد.))
آنچه موجب تضعيف موضع امام حسن (ع ) و تقويت شوكت وجلال معاويه شد، مسائل مربوط به سپاه امام (ع ) و شرايط خاص حاكم بر جامعه اسلامى، على الخصوص مردم عراق و نيز مسائل عقيدتى و اجتماعى ومسائل ديگر بود.
اگر چه آن طور كه به نظر مى رسد عامل زمان در دراز مدت به نفع امام حسن (ع ) تمامشد، خصوصا بعد از تحول مختصرى كه بر اثر تلاش هاى امير المؤ منين در جامعه عراقدر قبال اهل بيت (ع ) به وقوع پيوست .
در باره جامعه عراق در بحث ديگرى در باب ((خوارج )) مطالبى بيان كرده ايم . در همينبحث نيز اشاراتى داشتيم كه شايد مفيد باشد، اما فعلا مورد بحث ما نيست ، چرا كهمربوط است به شرايط صلح امام حسن (ع ) و بايد در جاى خود مورد بحث و بررسىقرار گيرد.

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation