بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 6, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     1 - عرفان اسلامي جلد6
     10 - عرفان اسلامي جلد 6
     11 - عرفان اسلامي جلد 6
     12 - عرفان اسلامي جلد 6
     13 - عرفان اسلامي جلد 6
     14 - عرفان اسلامي جلد 6
     15 - عرفان اسلامي جلد 6
     2 - عرفان اسلامي جلد 6
     3 - عرفان اسلامي جلد 6
     4 - عرفان اسلامي جلد 6
     5 - عرفان اسلامي جلد 6
     6 - عرفان اسلامي جلد 6
     7 - عرفان اسلامي جلد 6
     8 - عرفان اسلامي جلد 6
     9 - عرفان اسلامي جلد 6
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد 6
 

 

 
 

حكمت : در مسئله فنا

ارباب يقين و سالكان طريق ، و عارفان وارسته و زبدگان پيراسته در معناى فنا گفته اند : تسليم محض ، و محض تسليم نسبت به تمام خواسته هاى حضرت حق و از خود غير برنامه هاى او در دل و نفس و اعضا و جوارح اظهار نكردن مقام فناست .

) وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً ((1) .

همه چيز را براى او و به خاطر او خواستن ، همه كارى را براى او و به خاطر او انجام دادن ، و خلاصه حيات و ممات را با تمام شئونش براى او قرار دادن ، و به تمام معنى بى خبر شدن از انانيت و منيت مقام فنا است ، و اين مقام با عظمت با اجراى تمام حقوق حق و خلق همسان و هماهنگ بلكه ريشه و محرك اجراى حقوق است ، كه حقوق خلق ، اعم از زن و فرزند و پدر و مادر و تمام مردم اعم از نيك و بد امر مولاست ، و خواستن امر مولا و اجرا كردن آن بدون كمترين تعلل مقام فناست .

خوردن و خوابيدن ، گفتن و شنيدن ، حركت و سكون ، طلب علم و فضل ، تشكيل خانواده ، شركت در اداره امور اجتماع و غم خوردن براى مسلمين و مبارزه با دشمنان و منكرات ، و تمام امور ، اگر محض خاطر او و جلب خشنودى و رضايت حضرتش باشد مقام فنا است .

اين مقام اگر منحصر به دنياى ذهن و خيال و دنياى نظر و ادعا باشد به حقيقت بدان كه مرز شرك است و عين بازيگرى .

تا از غم هر چه هست بى غم نشوى *** تا خاك ره مردم عالم نشوى
تا قطع نظر از خودى خود نكنى *** اين نكته يقين بدان كه آدم نشوى

حيات انبيا و امامان كه فقط و فقط محض حضرت حق بود ، و كارى جز برابر با خواسته او انجام نمى دادند نشان دهنده مقام فناى آنان بود ، و همين فنا علت بقاى آنان تا عمق ابديت گشت .

سالكان راه ، و عاشقان جمال فنا را بر چهار مرحله شمرده اند :

1 ـ فناى آثارى .

2 ـ فناى افعالى .

3 ـ فناى صفاتى .

4 ـ فناى ذاتى .

در فناى آثارى مى فرمايند : سالك در مرحله معرفت و توجه و خلوص و پاكى بايد در اين مقام قرار بگيرد ، كه آثار تمام موجودات را اعم از غيبى و شهودى در آثار وجود حقيقى مضمحل ببيند ، چنانكه به غير آثار او آثارى نبيند .

محقق را چو از وحدت شهود است *** نخستين نظره بر نور وجود است
دلى كز معرفت نور و صفا ديد *** به هر چيزى كه ديد اول خدا ديد
زهى نادان كه او خورشيد تابان *** به نور شمع جويد در بيابان
جهان جمله فروغ نور حق دان *** حق اندر وى زپيدائيست پنهان
بود در ذات حق انديشه باطل *** محال محض دان تحصيل حاصل
عدم آئينه هستى است مطلق *** كزو پيداست عكس تابش حق
شد اين كثرت از آن وحدت پديدار *** يكى را چون شمردى گشت بسيار
چو ممكن گرد امكان برفشاند *** به جز واجب ديگر چيزى نماند
زمن بشنو حديث بى كم و بيش *** زنزديكى تو دور افتادى از خويش
تو را غير تو چيزى نيست در پيش *** وليكن از وجود خود بينديش
تو مى گوئى مرا خود اختيار است *** تن من مركب و جانم سوار است
ندانى كين ره آتش پرستى است *** همه اين آفت شومى زهستى است
كدامين اختيار اى مرد جاهل *** كسى را كو بود بالذات باطل
چو بود توست يكسر هم چو نابود *** نگوئى كاختيارت از كجا بود
مؤثر حق شناس اندر همه جاى *** منه بيرون زحد خويشتن پاى

در فناى افعالى مى فرمايند : تمام حركاتت و مجاهدات و رياضات و كوششت بايد مضمحل در فعل حق باشد ، به عبارت ديگر آنچنان خالص و هماهنگ با خواسته او عمل كنى كه يك عمل بيشتر در بين نباشد و آن هم عمل و فعل خدا باشد .

چون در مرحله عمل از خود باشى هنوز در بساط شركى ، به همين خاطر در معارف اسلام ريا نوعى از شرك شناخته شده ، سالك به هنگامى كه كمال خلوص را در نيت و هماهنگى با فرمان را در عمل رعايت كند به مقام فناى افعالى رسيده است .

نظامى آن حكيم نكته سنج در مقام درخواست اين مقام از حضرت رب العزه گويد :

ملكا و پادشاهى روشى كرامتم كن *** كه بدان روش بگردم زبدى و بدگمانى
دل و دين شكسته آنگه هوسم زنام جوئى *** سر و پا برهنه آنگه سخنم ز مرزبانى
ادبم مكن كه خردم خللم مبين كه خاكم *** ببر از نهاد طبعم دو دلى و ده زبانى
حرم تو آمد اين دل زحسد نگاهدارش *** كه فرشته با شياطين نكند هم آشيانى
زگناه و عذر بگذر بنواز و رحمتى كن *** به خجالتى كه بينى به ضرورتى كه دانى
به طفيل طاعت تو تن خويش زنده دارم *** چو نباشد اين سعادت نه من و نه زندگانى
همه ممكن الوجودى رقم هلاك دارد *** تو كه واجب الوجودى ابدالابد بمانى

در فناى صفاتى مى فرمايند : بايد تمام صفات و اخلاقيات و نفسانيات و حالات سالك مضمحل در صفات حضرت او شود ، تا جائى كه صفتى در سالك جز صفت الله نماند ، و آن هم با معرفت به تمام رذائل و فضائل ، و پيراسته شدن از كليه رذائل و آراسته شدن به تمام حسنات و فضائل ميسر است ، و اين راه بسيار دور و پر پيچ و خم و خطرناكى است كه سالك بايد با كمك معرفت و خلوص و همت گرفتن از نور انبيا و امامان و علماى ربانى بپيمايد ، و به آنجا برسد كه مظهر اسماء و صفات گردد .

خورشيد آسمان ظهورم عجب مدار *** ذرات كاينات اگر گشته مظهرم
ارواح قدس چيست نمودار معنيم *** اشباح انس چيست نمودار پيكرم
بحر محيط رشحه اى از فيض فايضم *** خلق كريم شمه اى از لطف گوهرم
از عرش تا به فرش همه ذره اى بود *** در پيش آفتاب ضمير منورم
روشن شود زروشنى ذات من جهان *** گر پرده صفات خود از هم فرو درم
آبى كه زنده گشت ازو خضر جاودان *** آن آب چيست قطره اى از حوض كوثرم
آن دم كزو مسيح همى مرده زنده كرد *** يك نفخه بود از نفس روح پرورم
بحر ظهور و بحر بطون قدم به هم *** در من ببين كه مجمع بحرين اكبرم
با جمله مظهر همه اسماست ذات من *** بل اسم اعظمم به حقيقت چو بنگرم

و در فناى ذاتى مى فرمايند : كه به حقيقت موجوديت و هويت و ذات و انيت

خود را به هيچ وجه در ميان مبين ، و در اين مسئله برترين توضيح و بهترين شرح فرمايشات وجود مقدس حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) است ، كه به صورت دعاى عرفه در كتب بسيار مهم ادعيه ثبت شده است ، و در اين نوشتار لازم است به قسمتى از آن اشاره رود .

إلهي أنَا الْفَقيرُ في غِناىَ فَكَيْفَ لا أكُونُ فَقيراً في فَقْري . . .

پروردگارا در عين بى نيازيم سخت نيازمندم ، چگونه در نيازمنديم نيازمند و ندار نباشم ، و اى اله من در عين دانائيم نادانم ، چگونه در نادانيم نادان نباشم ؟ معبود من رفت و آمد تدبيرت و تيزنوردى تقديراتت بندگان عارفت را از اطمينان به بخشش و نااميدى از تو در وقت بلا باز داشته .

الهى از من همان كه مى سزد به فرومايگيم ، و از تو همان مى سزد به كرمت ، اله من تو خود را به مهربانى و لطف به من وصف كرده اى پيش از پيدايش ناتوانى من ، پس آيا دريغ دارى آن دور را از من پس از پيدايش ناتوانيم ؟

معبود من چنانچه از من زيبائى هائى نمايان شود ، بدون شك از فضل توست و نسبت به آن بر من منت دارى ، و چنانچه زشتى هائى نمايان گردد ، با من به عدلت معامله كن كه تو را بر من حجت و دليل تمام است .

معبود من ، چگونه مرا وا مى گذارى و حال آن كه عهده دار من شده اى ، و چگونه مظلوم شوم و حال آنكه تو يار منى ، و چگونه وسيله گيرى كنم به سويت با آنچه محال است كه آن به تو برسد ، يا چگونه از حالم به حضرت تو شكايت كنم و حال اينكه بر تو پوشيده نيست يا چگونه با گفتارم از حالم ترجمه كنم و حال آنكه از توست آشكارا به تو ، يا چگونه آرزوهايم را نوميد كنى و حال آنكه حاجت خواهانه بر تو وارد شده ، يا چگونه احوال مرا نيك گردانى و حال آنكه آنها با تو قائم و سرپاست ؟

معبود من چه اندازه به من لطف دارى با وجودى كه جهلم بزرگ است و با وجود زشتى كردارم چقدر به من رحم كنى .

معشوق من چقدر تو به من نزديكى و چقدر از تو دورم آه چقدر به من مهربانى ، با اين همه آنكه مرا از تو بازداشته چيست ؟ !

اله من از رفت و آمد آثار و جابجائى تغييرات احوال دانستم كه خواسته تو از من اين است كه خود را در همه چيز به من بشناسانى(1) تا نسبت به تو در چيزى بى معرفت نباشم .

مولاى من هر زمان فرومايگيم لالم كرد ، كرمت مرا به سخن آورد ، و هرگاه صفاتم آزمندم كرد ، منت هايت اميدوارم نمود .

معبود من كسى كه زيبائيهايش زشتى است چگونه زشتى هايش زشت نباشد و كسى كه حقايقش ادعا است چگونه ادعاهايش ادعا نباشد(2) .

پروردگارا قانون نافذ و مشيت چيره ات براى صاحب سخنى سخن نگذاشته و براى صاحب حالى حال باقى نگذارده .

معبودا چه بسيار طاعتى كه بنا كردم ، و حالتى كه سخت و استوار نمودم ، كه همه آنها اعتمادم را در كنار عدالتت ويران كرد ، بلكه فزون بخشى ات عذر مرا پذيرفت .

محبوب من تو به حقيقت مى دانى كه گرچه طاعتم به صورت كار قطعى ادامه نداشته ولى به صورت محبت و تصميم تداوم داشت .

مولاى من در برابر قاهريت تو چگونه تصميم بگيرم ، و چگونه تصميم نگيرم در حالى كه تو امر كننده اى ، الها دو دليم در آثار موجب دورى ديدار است ،

1 ـ فناى ذات .

2 ـ سلب منيت و انانيت و اينكه ذوات در حقيقت اويند و حقايق نيستند ، حقيقت در دار وجود يكى است و ما سوى الله سايه آن است .

معبود من با خدمتى كه مرا به تو بپيونددم من را با خود قرار ده .

بر تو چگونه استدلال شود با موجودى كه در وجودش با تمام هويت نيازمند به توست .

آيا حقيقتى غير از تو آن روشنائى را دارد كه بتواند تو را به من آشكار كند ، آيا تو پنهان بوده اى تا به دليلى كه به سوى تو رهنمونم گردد محتاج باشم ، از من چه وقت دور بوده اى كه نمودهاى جهان مرا به تو رساند .

كور است آن ديده اى كه نظارت تو را بر خود و آثار هستى درك نمى كند ، كالاى آن بنده دچار خسارت شده ، اگر از محبت خود چيزى نصيبش نكرده اى .

معشوق من به من دستور داده اى كه در پديده هاى جهان هستى دقت و بررسى نمايم ، اكنون مرا با انوار بينائى به سوى خود فرا خوان ، تا از آنها روگردان شده به سوى تو متوجه شوم ، چنانكه اولين بار از آن موجودات بوجود تو پى برده بودم ، ديگر نيازى به نگريستن به سوى آنها نداشته باشم و همتم از اعتماد به آن موجودات ناچيز بالاتر بوده باشد .

جمعى ز كتاب و سخنت مى جويند *** جمعى ز گل و نسترنت مى جويند
آسوده جماعتى كه دل از همه چيز *** بر تافته از خويشتنت مى جويند

خداوندا اين است ناچيزى و عدم استقلال من در مقابل تو(1) ، موجوديت و كيفيت آن به هيچوجه بر تو مخفى نيست .

وصول به بارگاه بى نهايتت را از تو مى خواهم ، براى دريافت وجودت به تو استدلال مى كنم ، با انوار فروزانت هدايتم كن و با صدق بندگى در كوى جلال و جمالت مقيمم فرما .

توفيقت را شامل حالم كن تا با صدق نيت به بندگى تو قيام كنم و زندگانى خود را در اين دنياى رو به فنا بيهوده استهلاك ننمايم .

معبودا از علم مخزونت تعليمم ده ، و با پرده پوشاننده ات محفوظم دار ، وجودم را اى محبوب من با حقايق اهل تقرب مزين فرما و روش اهل گرايش به سويت را به من بياموز .

با تدبيرت اى معبود من از تدبيرهاى ناقصم بى نيازم كن و از اختيار خود بهره مندم ساز و مرا به نقاط اضطرارم آگاه فرما .

معبودا ، مرا از ذلت نفس بر كنار و از اضطراب شك و كثافت شرك پاكيزه كن .

الهى از تو يارى مى جويم ياورم باش ، اعتماد و توكلم بر توست مرا به خود وا مگذار ، گداى توام مأيوسم مكن ، رغبتم به فضل و احسان توست محروم و نااميدم منما ، من به تو منسوبم مرا از خود دور مكن ، و به درگاهت ايستاده ام طردم مفرما .

خداوندا رضاى تو پاكيزه تر از آن است كه علتى از خود براى آن وجود داشته باشد ، كجا رسد كه علت رضاى تو از من بوده باشد ، تو بى نيازتر از آن هستى كه سودى از خود تو به تو برسد ، كجا مانده كه سودى از طرف من عايد تو شود ؟

پروردگارا قضا و قدر به آرزوها وادارم مى كند ، هوا و هوس با طنابهاى محكم شهوات اسيرم نموده ، ياورم باش تا ياريم كنى و بينائيم بخشى ، با فضل و احسانت مستغنيم فرما تا از هر گونه خواهش و سئوال از ديگران بى نياز گردم .

معبودا ، توئى كه انوار ربوبى خود را در دلهاى اولياء خود فروزان نمودى تا اينكه تو را شناختند و توئى كه از دلهاى آنان اغيار را محو ساختى تا به غير تو محبت نورزيدند و به غير تو پناه نبردند .

آن هنگام كه از آنان از بى پايگى جهان و جهانيان(1) به وحشت افتند تو مونس

1 ـ هستى با تمام شئونش بيش از تعلق و ربط و سايه و موج و بقول دعاهاى مأثوره يك تجلى بيش نيستند ، و در دار تحقق غير آن حقيقت حقيقتى نيست آنچه غير اوست در كنار او عدم و فناست ، و درك اين حقيقت است كه انسان را از تمام رذائل اخلاقى بالمره پاك مى كند .و ياور آنهائى .

هنگامى كه براى آنان نشانه هاى با عظمت تو آشكار گشت آنان را رهبرى كردى .

آن كس كه تو را از دست داد چه به دست آورد ، و كسى كه تو را پيدا كرد چه از دست داده ؟

آن كس كه غير تو را عوض از تو گرفت مأيوس شد ، و كسى كه غير از تو را از موجودات متغير جستجو نمود خسارت برد .

به غير تو چگونه مى توان اميدوار شد ، در صورتى كه صفت احسان تو تبديل پذير نيست .

اى وجود مقدسى كه به محبوبانت شيرينى همدميت را چشاندى ، پس آنان از نتيجه اين مرحمت پيشاپيشت به تملق ايستادند ، اى آن كه بر عاشقانت جامه هاى هيبت پوشاندى تا در برابرت به جستجوى آمرزش قيام كردند .

توئى يادكننده پيش از يادكنندگان ، توئى آغازكننده به احسان پيش از روى آوردن بندگان ، توئى جود كننده به عطا پيش از خواستن خواستاران توئى بسيار بخشنده و سپس نسبت به آنچه به ما بخشيده اى ، از وام طلبانى .

الها مرا با رحمتت بخواه تا به تو برسم ، و مرا با منتت جذب كن تا به تو روى آرم ، الهى جدا اميدم از تو بريده نشود ، گرچه نافرمانى كنم ، چنانكه ترسم از من جدا نشود گرچه اطاعت كنم .

جهانيان مرا به تو ناچار كرده اند ، دانشم مرا به كرمت انداخته ، توئى آرزوى من چگونه از تو نوميد شوم ؟ و توئى تكيه گاه من چگونه سبك شمرده شوم ، چگونه دعوى عزت كنم و حال اينكه در ذلت مركزم داده اى ، و از طرفى چگونه دعوى عزت نكنم و حال آنكه مرا به خود نسبت داده اى ، معبودا چگونه نيازمند نباشم و حال آنكه مرا در ميان تهيدستان نشاندى و از طرفى چگونه نيازمند باشم و حال آنكه مرا با جودت بى نياز گرداندى ؟

توئى كه غير تو معبودى نيست ، به هر موجودى خود را شناساندى ، در نتيجه موجودى نسبت به تو بى معرفت نماند ، توئى آنكه خود را در همه چيز به من شناساندى در نتيجه در همه چيز نمايان ديدمت .

با توجه بسيار عميق به اين جملات نورانى و با نظر كردن به محتويات اين مسائل با ديدى الهى و عارفانه روشن مى شود كه وجود مقدس حضرت حسين (عليه السلام) در مقام فناى آثار و افعال و صفات و ذات بودند ، و اگر اين نبود ، اين چنين كلمات كه محصول نور جان و روشنائى قلب است از او آشكار نمى شد .

و هر مكلفى موظف است به دنبال انبيا و امامان ، به اندازه قدرت تكليفى خود در مقام به دست آوردن اين چهار مقام برآيد .

اگر زخويش برآئى و در جهان نگرى *** اگر چه عرش مجيد است مختصر يابى
چنان به عالم صورت دلت بر آشفته است *** كه گر به عالم معنى رسى صور يابى
طوافگاه تو بر گرد عالم صورت *** چو اين قدر طلبى لابد اينقدر يابى
به هرزه بانگ چه دارى كه دردمند نه اى *** تو دردجوى كه درمانش بر اثر يابى
چو مطمح نظر تو جهان قدس بود *** وجود را همه خاشاك رهگذر يابى
به پاى فكر سفر كن در آفرينش خويش *** بسا غنيمت ها كاندرين سفر يابى
به ذوق تو سخن حق اگر چه تلخ بود *** فرو برش كه از آن لذت شكر يابى
كشيده دار به دست ادب عنان نظر *** كه فتنه دل از آمد شدن نظر يابى
بدين صفت كه تو گم كرده اى طريق نجات *** زپيروى بزرگان راهبر يابى

حكمت : در سير الى الله

آنچه حضرت معشوق از حدود و قيود بر موجوديتم قرار داده اولاً عين دوستى و محبت حضرت او به من بوده ، ثانياً اين حدود و قيود فقط و فقط در جهت رشد و كمال من است ، كه به عشق او از هر قيدى با توجه به عمل به دستورات حضرت او رها شوم به منزلى از كمال رسيده ام .

آنان كه حدود و قيود را نسبت به خود صحيح نمى دانند و از اين طريق تصور مى كنند عالم ملكوت به آنان بى مهرى كرده ، دلالت بر جهل كامل آنان نسبت به حقايق امور است .

اگر با ديده دل و بصيرت قلبى به حدود و قيود نظر شود ، معلوم مى گردد كه تمام آن عين محبت محبوب به محب است ، و محب را لازم است نسبت به تمام عنايات مولا گرچه سخت ترين تلخى ها و مصائب باشد شكر وافر كند .

سعيدالدين فرغانى در اين زمينه در توضيح دو سه بيت ابن فارض مى فرمايد :

پس من شكر تمام بسيار مى گويم حضرت معشوق را كه حال آن است كه هيچ دشمنى از پيش با من نكرده است ، به داشتن من مدتى در مقام حجابيت و حضرت معشوق نيز عطا مى دهد مرا نيكوئى ، از جهت راستى و درستى و ثباتمن در محبت .

من شكر مى گويم حضرت معشوق را بر اين مددى كه نفس مرا اكنون مى دهد ، به سرايت حكم وحدت و عدالت در او ، تا مرا نصيحت مى كند به حضرت او ، و بر تهاونم تقريع و ملامت مى كند .

و چون حال آن است نيز كه معشوق پيش از اين مدتى مرا در حجاب و قيد مراتب داشت ، تا نفس من به صورت كثرت و نقايص پيدا شد ، و آن در نظر وحدت به حكم غلبه او بر احكام كثرت نسبى ، عين ابعاد و اضلال بود ، و از اين جهت ناملايم مى نمود و به صورت دشمنى پيدا مى بود ، چون به اين حضرت جمع وجودى و وحدت حقيقى و كثرت نسبى او متحقق شدم و از اينجا نظر كردم ، آن جمله صور كثرت كه آنگاه در مراتب به صفت نقص ظاهر بودند ، اكنون همه را اينجا به صورت كمال ظاهر ديدم ، چه آن جمله صور كثرت و انحرافات در اين شهود مقام جمعى در بايست بودند از جهت كمال احاطت و پيدائى ، لاجرم اكنونم معلوم شد كه آن اقامت معشوق نفس مرا در حال حجاب و قيد مراتب دشمنى نبوده است از او در حق من ، بلكه آن را عين دوستى يافتم ، چه مدد و مكمل من بودند .

پس بر آن اقامتش شكر بسيار مى گويم ، و چون اين كمالات مذكور همه به حضرت معشوق و كمال پيدائى او عايد بودند و حصول و ظهور اين نظر كمال نيز سبب اتحاد مذكور بود ، و اتحاد ثمره صدق و ثبات من بود در محبت و صبر بر مقامات شدايد او ، و علامت صدق من در محبت اين شكر بسيار است كه مى گويم بر آن نعمت اقامت مرا در مراتب و رؤيت آن نعمت ، لاجرم حضرت معشوق نيز به حكم وعده :

) لَئِن شَكَرْتُمْ لاََزِيدَنَّكُمْ ((1) .

مرا به مزيد بِرّ و انعام از جهت آن مخصوص گردانيد ، و اين اذن رجوع باز به مقام تفرقه كه مستلزم كمالات بسيار است ، به جهت ارشاد طالبان و تحقق به مقام تمكين و الهام بخشيدن ، تا به شرائط و آداب ارشاد تمام قيام نمايم ، از جمله آن انعام وبر است .

و از آداب ارشاد يكى آن است كه اينك من به آن قيام مى نمايم ، و اول درس مسترشد آن ذكر مجاهدت و تحقق به مقامات و ثمرات آن بر وجهى كلى اجمالى تقديم كنم ، تا هم سبب تسهل تجرع مرارات ناكاميهاى سالك شود ، در سلوك راه فنا و تحقق به آن ، و هم موجب مزيد انبعاث و قوت داعيه او گردد در آن ، چه سير و سلوك عبارت از راه فنا رفتن است .

زيرا كه آدمى در مبدء ظهور در اين نشئات عنصرى به نعت فعال لما يريدى و مباشرت تصرفات و ظهور به صفات كثرت منحرف ، قولا و فعلاً منعوت مى باشد و به اين سبب از عالم وحدت و عدالت دور مى افتد .

پس اولا شريعت كه معين و مبين حكم وحدت و عدالت است فى جميع الحركات قولا و فعلاص ، و ميزان آن به فناى بعضى از آن اوصاف متكثر منحرف . بر وى حكم مى كند و به وحدت و عدالتش دلالت مى فرمايد :

و ثانياً طريقت به حكم ارادت ، به قيود زيادت مقيدش مى گرداند ، تا بعضى از آنچه شريعت به حل و اباحت آن با او مسامحت مى كرد ، طريقت در آن مسامحت بر وى در بندد ، و به ترك و فناى افعال مباح و حلال نيز بر وى حكم كند ، چنان كه صديق اكبر « ولى الله الاعظم ، اميرالمؤمنين (عليه السلام) » فرمود كه :

إنّي لاََدْعُ سَبعين باباً مِنَ الْحَلالِ مَخافَةً أنْ أقَعَ فِى الْحَرامِ .

1 ـ سوره ابراهيم (14) : 7 .

هفتاد باب از حلال را رها مى كنم ، از ترس آنكه در حرام افتم ! ! و اين طريق فنا را منازل و مقامات بسيار است جامع ايشان دو مقام كلى است كه مشتمل بر باقى آيد .

يكى تسويه ، و آن رجوع است از كثرت اقوال و افعال و تصرفات متكثر و ظهور به صفات منحرف ، به وحدت و عدالت به حكم تعيين شريعت و طريقت و عزم تحقق به حقايق اسلام و ايمان .

و دوّم مقام زهد است ، و آن ترك و عدم تطلع و التفات است به هر چه رقم خلقيت و غيريت بر آن كشيده است . اوّلاً از جواهر و اعراض دنيوى و هر خطى كه بدان متعلق است ـ و ثانياً از نعيم و حظوظ و لذات اخروى . جواهرها و اعراضها ، با توجه و التجاء در هر چه از اينها عند الضروره بدو محتاج شود به موجد و خالق اشياء و آخرين مقام زهد ، مقام فقر است كه خالى بودن است قلباً و قالباً و نظراً و همت از هر چه جز حق باشد و باقى مقامات ديگر چون تسليم و محاسبه و مراقبه و تفويض و توكل و مثلها در اين دو مقام كلى مذكور مندرجند .

چه نيكوست چشم از هر چيزى برداريم ، و محبت از هر شيئى قطع كنيم ، همه چيز را با خدا ببينيم و هر چيزى را براى او بخواهيم ، به وادى معرفت قدم نهيم ، و در مقام تحصيل عشق او برآئيم ، كه جز اين طريق سعادت دارين قابل كسب نيست .

عمر را بيهوده صرف نكنيم ، و نقد ايام مفت از دست ننهيم ، بازيگرى نكنيم ، و سرگرم تحصيل آنچه منفعت ندارد نشويم ، از عبادت و طاعت و خلوص و استقامت دور نيفتيم ، و راهى جز راه خدا نرويم ، كه بيراهه رفتن جز ضرر و خسارت محصولى ندارد .

حكيم نكته سنج ، نظامى گنجوى از باب نصيحت فرمايد :

اين چه زبان اين چه زبان دانى است *** گفته و ناگفته پشيمانى است
نقد غريبى و جهان شهرتست *** نقد جهان يك به يك از بهر توست
با همه چون خاك زمين پست باش *** وز همه چون باد تهى دست باش
يك درم است آنچه بدان بنده اى *** يك نفس است آنچه بدان زنده اى
هر چه در اين پرده نه ميخى است *** بازى اين لعبت زرنيخى است
سايه خورشيد سواران طلب *** رنج خود و راحت ياران طلب
حكم چو بر عاقبت انديشى است *** محتشمى بنده درويشى است
حجله همان است كه عذراش بست *** بزم همان است كه وامق نشست
حجله و بزم اينك تنها شده *** وامقش افتاده و عذرا شده
صحبت گيتى كه تمنا كند *** با كه وفا كرده كه با ما كند
هر ورقى چهره آزاده اى است *** هر قدمى فرق ملك زاده اى است
گفته گروهى كه به صحرا درند *** كى خنك آنان كه به دريا درند
وان كه به دريا در سختى كش است *** نعل در آتش كه بيابان خوش است
چون نظر عقل به غايت رسيد *** دولت شاهى به نهايت رسيد
غافل منشين ورقى مى خراش *** گر ننويسى قلمى مى تراش
با نفس هر كه درآميختم *** مصلحت آن بود كه بگريختم
هست در اين دايره لاجورد *** مرتبه مرد به مقدار مرد
لعبت بازى پس اين پرده هست *** ورنه بر او اين همه لعبت كه هست
ديده و دل محرم اين پرده ساز *** تا چه برون آيد از اين پرده باز
ختم سفيدى و سياهى توئى *** محرم اسرار الهى توئى
راه دو عالم كه دو منزل شده است *** نيم ره يك نفس دل شده است
تن چه بود ريزش مشتى گل است *** هم دل و هم دل كه سخن در دل است
بنده دل باش كه سلطان شوى *** خواجه عقل و ملك دل شوى
سرو شو از بند خود آزاد باش *** شمع شو از خوردن خود شاد باش
بر در او شو كه ازينان به اوست *** روزى از او خواه كه روزى ده اوست
هر چه خلاف آمد عادت بود *** قافله سالار سعادت بود
خاك تو آميخته رنج هاست *** در دل اين خاك بسى گنج هاست
زآمدنت رنگ چرا چون مى است *** كامدنى را شدنى در پى است
جهد بدان كه خدا را شوى *** خود نپرستى و هوا را شوى
خاك دلى شو كه وفائى دروست *** وز گل انصاف صفائى در اوست

حكمت : در تحليه و صفات روحانى

در رساله شريف لقاء الله صفحه چهل و هشت در باب اين حقيقت بسيار مهم مى خوانيم :

چون سالك در اثر مجاهدت و توفيق ربانى از قسمت اول كه تنزيه و تطهير باطن از صفات خبيثه و مكروهه بود فراغت پيدا كرد ، و توانست در اين جهت تسلط و حكومت خود را بر جنود شيطانى و قواى او به دست آورد ، اتصاف به صفات روحانى شروع مى شود .

بطورى كه معلوم گرديد ، صفات رذيله خبيثه ، به مناسبت و به اقتضاى زندگى مادى محدود تاريك صورت مى گرفت ، و هر چه سالك از تعلق و وابستگى و محبت حيات دنيا منقطع گرديد ، زمينه براى حيات آخرت و روحانى و نورانى فراهم مى شود .

در اينجا سالك از مضيقه و محدوديت عالم مادى تخلص پيدا كرده ، و وارد مى شود به جهان وسيع روشن روحانى .

اينجا منزل منور و آزاد و دور از ابتلائات و قيود جهان مادى بوده ، و مسافر آن با كمال انبساط روحى و آزادى در عمل و روشنائى محيط و امن خاطر و دور از

اضطراب و وحشت و ناملائمات و ابتلائات عالم ماده زندگى كرده ، و مهياى آموزش و شناسائى معارف الهى و حقايق غيبى و جذبات روحانى خواهد شد .

پس به مقتضاى خصوصيات و صفاتى كه براى عالم روحانى هست صفاتى در قلب انسان پديد و آشكار مى شود .

در اينجا مقام فتح و ظفر به جنود كفر و ابليس ظاهر شده و آغاز مرتبه عين اليقين در ايمان خواهد بود .

) تِلْكَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الاَْرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ ((1) .

عالم آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم ، كه در زندگى دنيوى خود ، خوى خودپسندى نداشته و در پى فساد نباشند و عاقبت امر براى اهل تقواست .

) إِنَّمَا هذهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا مَتَاعٌ وَإِنَّ الاْخِرَةَ هِيَ دَارُ الْقَرَارِ ((2) .

اين زندگى دنيا لذت مختصر و اندكى بيش نيست ، و عالم آخرت به حقيقت محل قرار و دائمى است .

) وَجَعَلْنَا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً ((3) .

در دل پيروان واقعى او مهربانى و رحمت قرار داديم .

) وَاللهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ ((4) .

خداوند شما را دعوت مى كند به بهشت و مغفرت كه با نظر و اذن او صورت گرفته .

1 ـ سوره قصص (28) : 83 .

2 ـ سوره مؤمنون (40) : 39 .

3 ـ سوره حديد (57) : 27 .

4 ـ سوره بقره (2) : 221 .

) وَاللهُ يَدْعُوا إِلَى دَارِ السَّلاَمِ ((1) .

خداوند شما را به سوى دارالسلام مى خواند .

آرى در عالم آخرت اثرى از خودبينى و بزرگ منشى و تكبر نيست ، در آنجا سوء نيت و قصد فساد و خرابكارى نباشد ، آنجا جاى برقرار شدن و پاينده بودن و مقام گرفتن است .

در آنجا قلوب و دلها با همديگر با كمال مهربانى و عطوفت و محبت خالص رفتار كرده و اثرى از كدورت و اختلاف و نفاق نباشد . در آنجا خطاها و لغزش هاى گذشته آمرزيده شده و از عصيان و تمرد و خلاف اثرى نيست ، آنجا محيط سلامتى و صفا بوده و هرگز كدورت و گرفتگى و ناراحتى ديده نخواهد شد .

پس به اقتضاى اين چنين محيط روحانى ، قهراً صفات و حالات هر انسانى نيز لازم است با وضع آن محيط سازش داشته باشد .

مالكيت مطلق و حكومت و بزرگوارى تمام ذاتى پروردگار متعال در عالم آخرت ظاهر و هويدا مى شود ، و قهراً كسى در مقام خودبينى و خودنمائى و خودستائى و مباهات كردن و افتخار نمودن و خود را بالا گرفتن بر نيامده و بالطبع صفات فروتنى و خضوع و خشوع و تعظيم و تجليل پروردگار متعال و حقيقت خوف و خشيت در وجود او ظاهر مى شود .

) الْمُلْكُ يَوْمَئِذ للهِِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ ((2) .

مالكيت در آن روز براى خداست و در ميان آنان به اقتضاى حاكميت مطلق و حق حكم مى كند .

1 ـ سوره يونس (10) : 25 .

2 ـ سوره حج (22) : 56 .

) يَوْمَئِذ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لاَ عِوَجَ لَهُ وَخَشَعَتِ الاَْصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ فَلاَ تَسْمَعُ إِلاَّ هَمْساً ((1) .

در آن روز از دعوت كننده پيروى كرده و انحرافى ديده نمى شود ، و همه آوازها در مقابل پروردگار متعال خشوع و سكوت مى كند .

در آنجا سرائر و بواطن آشكار است و نفوذ حق و حكم و برنامه الهى چنان در ظاهر و باطن جارى مى شود كه موردى براى نيت سوء و نفاق و قصد فساد باقى نمانده ، و صفات صفا و حيا و عزم راسخ و حسن نيت و وفا و صدق و تقوا و حلمت جلى مى كند .

) يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ * فَمَا لَهُ مِن قُوَّة وَلاَ نَاصِر ((2) .

روزى كه پنهان ها آشكار مى شود و براى آدمى قوت و يارى نخواهد بود كه او را نيرو بيفزايد .

) فَاللهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ((3) .

حاكم و حكم كننده شما روز قيامت خداست .

در آن روز حيات حقيقى و پاينده ظاهر شده ، و حقيقت و احكام حق بدون كوچكترين پرده و پوشش اجرا مى گردد ، پس اضطراب و وحشت و تزلزل و ترديد و شك و آرزوهاى بيهوده و هوسهاى باطل و عجله و بى طاقتى از ميان برداشته شده . و صفات اطمينان و صبر و يقين و سرور و حيات و تفكر و ادب جارى مى شود .

1 ـ سوره طه (20) : 108 .

2 ـ سوره طارق (86) : 9 ـ 10 .

3 ـ سوره نسا (4) : 141 .

) وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ((1) .

وزن و سنجش در آن روز حق است و كسانى كه موازين سنگين دارند رستگارانند .

) وَإِنَّ الدَّارَ الاْخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ ((2) .

و عالم آخرت عالم زنده اى است اگر متوجه باشيد .

در آن روز نفوس مطمئن كه در مقام حق و روحانيت پا برجا و برقرار شده اند ، مستعد لقاى پروردگار بوده ، و در جهان روحانى با كمال توجه و علاقه و خلوص نيت ادامه زندگى مى دهند . و به اقتضاى اين حالت صفات توكل و تفويض و تسليم و رضا و اخلاص و انبساط و فنا و شهود و ارتباط پيدا خواهد شد .

) يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ((3) .

اى نفس مطمئن برگرد بسوى پروردگارت به حالت خشنودى كه مورد رضاى حق هستى .

حكيم شفائى اصفهانى در فضايل انسان كامل و اينكه هر انسانى لايق عالم ملكوت و بزم روحانى است مى فرمايد :

اى تو آئينه تجلى ذات *** نسخه جامع جميع صفات
در نمود تو ذات مستور است *** ذات مخفى صفات مذكور است
هم تو مخصوص لطف كرمنا *** هم تو منصوص علم الاسماء
خلقت ايزد بصورت خود كرد *** دست ساز محبت خود كرد
دادت از جامه خانه تكريم *** خلقت خاص احسن التقويم
جز تو كس قابل امانت نيست *** وان امانت بجز خلافت نيست
زان تو را كار مشكل افتادست *** كه صفاتت مقابل افتادست
اين ظلومى چو از تو يافت حصول *** لقبت كرد كردگار جهول
تا ابد زين خطر ملومى تو *** هم جهولى و هم ظلومى تو
بتو از ملك ماه تا ماهى *** نامزد شد خليفة اللهى
مرحبا اى خليفة الرحمن *** حبذا اى وديعة السبحان
افضل از زمره ملك زآنى *** كه ولايت بتوست ارزانى
معتدل بود چون مزاج جهان *** از وجود تو يافت در تن جان
زنده از توست شخص عالم پير *** گر نمانى تو مى نماند دير
تا تو را پرده تو ساخته اند *** عالم از كرده تو ساخته اند
هر چه در آسمان گردان هست *** در تو چيزى مقابل آن هست
نسخه عالم كبير توئى *** گرچه در آب و گل صغير توئى
كبرياى تو از ره ديگر است *** از تو جز وى جهان مختصر است
جنس عالى يكان يكان منزل *** طى كند تا رسد سوى سافل
غايت اين تنزل انسان است *** برزخى بر وجوب و امكان است
وحدت از مطلعت هويدا شد *** در تو گم گشت و از تو پيدا شد
ابتداى ظلام كثرت تو *** و انتهاى صباح وحدت تو
گر شب كثرتى و بس تارى *** مطلع الفجر هم توئى بارى
خويشتن را نكرده اى غربال *** زانى از خود فتاده در دنبال
خويش را گر زخود فرو بيزى *** بدو چنگال در خود آويزى
تو امانت نگاهدار حقى *** سر بپوشان كه رازدار حقى
آنكه جوئيش آشكار و نهفت *** خويشتن را به پرده تو نفهت
اندرين پرده بايدش نگرى *** كه خوش آينده نيست پرده درى
آنكه شوقت براش دربدر است *** از تو پنهان به خانه تو در است
دل كه جا داده ايش در سينه *** در كف اوست همچو آئينه
در تو انوار خويش مى بيند *** عكس رخسار خويش مى بيند
تو كه آئينه جمال ويى *** از چه محروم از كمال ويى
از رخ خويش پرده كن يكسوى *** گلى از روى آفتاب بشوى
از تو تا آنكه طالب آنى *** يك دو گام است و تو نمى دانى
هم متاعى و هم خريدارى *** با خودت هست طرفه بازارى

پس كسى كه بسوى عالم لقا سلوك كرده و طالب زندگى جاويدانى روحانى است ، مى بايد با حالات و صفاتى كه مناسب و ملائم با زندگى آخرت باشد خود را متصف كند .

و اين جهت در اين مرحله لازم و بايستنى است ، و سالك مى بايد به اختيار اين حالات و صفات را با مقدمات و برنامه هائى كه ذكر شد در نفس خود تحصيل كند ، تا پيش از رسيدن به عالم آخرت خارجى در امتداد همين زندگى ظاهرى ، موت اختيارى از عالم ماده و توفيق وصول به عالم آخرت ماوراى ماده و بلكه شرف وصول به مقام بالاى لقاء الله را داشته باشد .

) فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ((1) .

كسى كه اميدوار به لقاء پروردگار متعال است ، اعمال صالح انجام داده و با خلوص تمام بندگى خدا را بجا آرد .

1 ـ سوره كهف (18) : 110 .

) يَاأَيُّهَا الاِْنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ ((1) .

اى انسان تو مجاهدت مى دارى بسوى پروردگارت به تمام مجاهدت پس به لقاء او موفق خواهى شد .

) وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِينَ * الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ ((2) .

از بردبارى و نماز يارى بطلبيد ، و نماز موضوع بسيار مهم و مؤثر و بزرگى است مگر براى كسانى كه حالت خشوع پيدا كرده و اميدوارند به لقاء حق خواهند رسيد .

در اين سه آيه كريمه براى طالبين و سالكين مقام لقاء رب تعالى چند مقدمه ذكر فرموده است :

1 ـ علم صالح : كه شامل تمام آداب و فرائض و سنن عقلى و شرعى مى شود .

2 ـ اخلاص در عمل : و آن روح عمل است و ارزش هر عملى با بودن و داشتن روح آن عمل مى باشد ، و تحقق اين صفت در همين قسمت تحليه و صفات روحانى اجمالاً معلوم گرديد .

و حقيقت اخلاص ، خالص كردن عمل است از هر غرض و نظر و فكر و آلودگى به امرى غير از اطاعت امر پروردگار متعال و انجام وظيفه عبوديت و بندگى او و آلوده بودن نيت ، خواه به غرضهاى دنيوى باشد ، مانند خودنمائى و كسب اعتبار و عنوان و بدست آوردن فوائد مادى يا بر غرض هاى روحانى باشد مانند در نظر گرفتن بهشت و نعمت هاى بهشتى و آثار طبيعى عبادت از نورانيت و مكاشفه و غير آنها .

و تافقط براى خداى متعال و خالصاً لوجهه ، صورت نگرفته است به حساب خود خداوند عزيز نمى شود آورد ، و در اين صورت انتظار توقع لقاى او را نمى توان داشت .

) أَلاَ للهِِ الدِّينُ الْخَالِصُ ((1) .

3 ـ مجاهده و كوشش كردن : اين كدح و مجاهده به هر صورت ، اختيارى يا قهرى در مسير لقا بايستنى است ، و تا انسان زنجيرهاى تعلقات مادى را پاره نكرده و از محدوديت ها و قيود جهان طبيعت آزاد نشود به سر منزل لقاء مقصود كه در ماوراء عالم دنيا است نخواهد رسيد ، پس بدون مجاهده و تحمل زحمت و رنج كسى نتواند قدم فراتر نهد .

4 ـ صبر : در اين مسير صبر و تحمل و بردبارى از اهم لوازم است ، و سالك در همه حال مى بايد صابر و حليم و متحمل باشد ، و در مقابل حوادث گوناگون و تحول حالات و اختلاف مردم و سخنان و نظرهاى متفاوت و ابتلائات زمان و رنگهاى متلون دوران ، چون جبل راسخ ، هيچگونه متأثر و متلون نبوده و تغيير شكل و رنگ و حال و عمل نداده و از سلوك مستقيم خود هرگز توقف و تسامح و غفلتى بخود راه ندهد .

) إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ ((2) .

آرى صبر مانند وجود و هستى در ماهيات است ، و هر موضوع و مفهومى از ابتداء سلوك تا پايان آن ، هنگامى نتيجه بخش و مفيد و مؤثر مى شود كه توأم با صبر باشد .

1 ـ سوره زمر (39) : 3 .

2 ـ سوره فصلت (41) : 30 .

در مقام تحقيق از مبدأ و معاد بايد صبر و حوصله بخرج داد .

در مقام عبادات و انجام وظائف بايد متحمل و صابر گشت .

در قسمت پرهيز از محرمات و ترك آنها بايد قدرت و صبر نشان داد .

در منزل اجتناب و تطهير صفات ذميمه بايد استقامت و صبر داشت .

در قسمت اتصاف به محامد صفات بايد با صبر و تأنى رفتار كرد و همچنين در جزئيات هر يك از مراحل و منازل ، يا در كليات آنها كه كوچك ترين بى صبرى و بى ثباتى و عدم استقامت و تحمل ، چه بسا مجاهدات فراوان و اعمال و عبادات و طاعات ممتد را يك مرتبه از دست سالك مى گيرد .

و بطور اجمال صبر براى تكميل موضوع است ، و هر موضوعى تا به حد تماميت و كمال نرسد ، نتيجه بخش و مفيد نخواهد بود ، اين است كه براى صبر و صابر آثار عجيبى ذكر شده است .

اين آثار به تفصيل در قرآن و معارف و حالات صابران آمده كه با خواست حضرت حق در تشريح باب صبر در فصل نود و يكم مصباح الشريعه خواهد آمد .

5 ـ صلاة : نماز مهمترين عبادت و جامع ترين عملى است كه فيمابين مخلوق و خالق انجام مى گيرد .

در تركيب نماز همه رقم ، از اظهارات عبوديت در پيشگاه پروردگار متعال آميخته شده است .

در نماز بعد از تطهير بدن و توجه و تهيأ براى عرض بندگى ، شروع مى شود به تكبير خداوند متعال و حمد و ستايش او ، و تجليل و توصيف او ، و توحيد او در عبادت و درخواست هدايت و توحيد ذات و صفات و تسبيح و خضوع و سجده كامل و تكرار اين مراتب .

پس سالك اگر با شرايط و دقت توجه ، اين عبادت را انجام بدهد ، تمام

مراحل سلوك را عملاً بجا آورده است .

پس با اين مقدمات روشن مى شود ، كه سالك در اثر مجاهدات در طاعات و مراقبت در تهذيب نفس و توسل و استعانت و توجه . به هر اندازه اى كه از زندگى دنيوى مادى منقطع و علاقه و محبت او به دنيا كمتر باشد به همين ميزان به زندگى آخرت گرايش و محبت و علاقه پيدا كرده بود ، و قهراً حالات روحانى و صفات متناسب با زندگى معنوى نورانى در نفس او افزايش خواهد يافت .

در اينجا سالك تا ممكن است مى تواند نهايت مجاهدت و كوشش خود را به عمل آورده و اطمينان پيدا كند كه در اين مرحله تزكيه موفق شده و نتيجه مطلوب كه طهارت و صفاى دل باشد بدست آورده است .

و بايد توجه داشت كه طهارت نفس مقام بسيار ارزشمندى است و اگر سالك به اينجا مشرف گرديد ، ابواب خير و رحمت و معرفت و نور براى او فتح شده ، و با عالم بالا ارتباط پيدا خواهد كرد .

اين شرمنده از مولا ، و غريق درياى عصيان ، در مقام درخواست مقامات عالى الهى و انسانى از حضرت رب الارباب عرضه داشته ام :

الهى دردمندى مبتلايم *** گدائى ، مستمندى ، بى نوايم
دل از بار گنه ويرانه كرده *** زغفلت آن دلم بتخانه كرده
ربود ابليس دونم از گذرگاه *** در افكند از رهم در قعر اين چاه
بود دل از غم هجر تو غمناك *** از اين آلودگى گردان مرا پاك
به لطفت گر زمن دشمن گريزد *** زجان و روح و قلبم غصه خيزد
عناياتت اگر يارى نمايد *** زدستم غير طاعت بر نيايد
رهايم گر كند نفسى فسون ساز *** كند روحم به كوى وصل پرواز
دل پر درد من را ده شفائى *** روانم را ز لطفت ده صفائى
غم هجرت غمى دشوار باشد *** مگر فيض تو بر من يار باشد
درى بگشا به رويم زآشنائى *** در اندازم به ملك پارسائى
چو دل با يارى و لطف تو پاك است *** ورا از آتش دوزخ چه باك است
اگر گردم زخيل راستگويان *** حسابم آرى از جمع نكويان
زهر دردى مرا بنماى درمان *** مكن ظاهر تو از من راز پنهان
ببين مسكين بكويت مهر بسته *** مكن محروم در اين دل شكسته
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation