بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شان نزول آیات قرآن کریم, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 -
     002 - شان نزول آيات قرآن
     003 - شان نزول آيات قرآن
     004 - شان نزول آيات قرآن
     005 - شان نزول آيات قرآن
     006 - شان نزول آيات قرآن
     007 - شان نزول آيات قرآن
     008 - شان نزول آيات قرآن
     009 - شان نزول آيات قرآن
     010 - شان نزول آيات قرآن
     011 - شان نزول آيات قرآن
     012 - شان نزول آيات قرآن
     013 - شان نزول آيات قرآن
     014 - شان نزول آيات قرآن
     015 - شان نزول آيات قرآن
     016 - شان نزول آيات قرآن
     017 - شان نزول آيات قرآن
     018 - شان نزول آيات قرآن
     019 - شان نزول آيات قرآن
     020 - شان نزول آيات قرآن
     021 - شان نزول آيات قرآن
     022 - شان نزول آيات قرآن
     023 - شان نزول آيات قرآن
     024 - شان نزول آيات قرآن
     025 - شان نزول آيات قرآن
     FEHREST - شان نزول آيات قرآن کريم
 

 

 
 

 

 

شما را از عذابى دردناك پناه دهد.

و هر كس به دعوت كننده الهى پاسخ نگويد، هرگز نمى تواند از چنگال عذاب الهى در زمين فرار كند، و غير از خدا يار و ياورى براى او نيست; چنين كسانى در گمراهى آشكارند»!

 

شأن نزول:

اسلام اجنّه

در شأن نزول اين آيات، روايات مختلفى آمده است، از جمله اين كه:

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از «مكّه» به سوى «بازار عكاظ» در «طائف» آمد، و «زيد بن حارثه» با او بود، به اين منظور كه مردم را به سوى اسلام دعوت كند، اما احدى به دعوت او پاسخ نگفت، ناچار به سوى «مكّه» بازگشت تا به محلى رسيد كه آنجا را «وادى جنّ» مى ناميدند، در دل شب به تلاوت قرآن پرداخت، جمعى از طائفه جنّ از آنجا مى گذشتند، هنگامى كه قرائت قرآن پيامبر(صلى الله عليه وآله)را شنيدند، گوش فرا دادند، و به يكديگر گفتند: ساكت باشيد، هنگامى كه تلاوت حضرت پايان يافت آنها ايمان آوردند، و به عنوان مبلغانى به سوى قوم خود آمدند، و آنان را به سوى اسلام دعوت كردند، گروهى از آنها ايمان آوردند و با هم به محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله)رسيدند، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) تعليمات اسلام را به آنها ياد داد، اينجا بود كه آيات فوق و آيات سوره «جنّ» نازل گرديد.(1)

بعضى ديگر، شأن نزولى از «ابن عباس» نقل كرده اند كه با شأن نزول سابق شباهت دارد، با اين تفاوت، كه «پيامبر(صلى الله عليه وآله)مشغول نماز صبح بود، و در آن قرآن تلاوت مى كرد، گروهى از جنّ كه در حال تحقيق و جستجو بودند، و قطع اخبار آسمان آنان را به وحشت افكنده بود، صداى تلاوت قرآن پيامبر(صلى الله عليه وآله) را شنيده گفتند: علت قطع اخبار آسمان از ما، همين است، اينجا بود كه به سوى قوم خود بازگشتند


1. «تفسير على بن ابراهيم قمى»، ج 2، ص299; «نور الثقلين»، ج 5، ص19، با كمى تلخيص; «بحار الانوار»، ج 18، ص89، و ج 60، ص81 .

[ 401 ]

و آنها را به اسلام دعوت كردند».(1)

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان»، شأن نزول سومى در اينجا آورده كه مسأله را با داستان سفر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به «طائف» مربوط مى سازد و خلاصه آن چنين است:

«بعد از وفات «ابوطالب» كار بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخت شد به سوى «طائف» رفت شايد يارانى پيدا كند، اشراف «طائف» شديداً از در تكذيب درآمدند، و آنقدر از پشت سر، به پيامبر سنگ زدند كه خون از پاهاى مباركش جارى شد، خسته و ناراحت به كنار باغى آمد، و در سايه درخت نخلى نشست، در حالى كه خون از پاهاى مباركش مى ريخت.

باغ، متعلق به «عتبة بن ربيعه» و «شيبة بن ربيعه» دو نفر از ثروتمندان قريش بود، پيامبر از مشاهده آنها ناراحت شد، چون دشمنى آنها را از قبل مى دانست.

آن دو غلامشان «عداس» را كه مردى مسيحى بود، با طبقى از انگور خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرستادند، پيغمبر به «عداس» فرمود: از كجائى؟ گفت: از «نينوا»! فرمود: از شهر بنده صالح خدا «يونس»؟ «عداس» گفت: شما از كجا «يونس» را مى شناسيد؟

فرمود: من رسول خدايم، خداوند به من خبر داده، «عداس» به حقانيت پيامبر(صلى الله عليه وآله)پى برد، براى خدا سجده كرد و پاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را بوسه داد.

هنگامى كه برگشت، «عتبه» و «شيبه» او را سرزنش كردند، كه چرا اين كار را كردى ؟! گفت: اين مرد صالحى است كه مرا از اسرار ناشناخته مردم اين سامان، در مورد پيامبرمان «يونس» خبر داد، آنها خنديدند و گفتند: مبادا تو را نسبت به آئين «نصرانيت» فريب دهد كه او مرد فريب كارى است!

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سوى «مكّه» بازگشت (در حالى كه محصول اين سفر تنها يك مرد


1. اين حديث را كه ما به طور خلاصه آورديم در «صحيح بخارى» و «مسلم» و «مسند احمد» مشروحاً آمده است (مطابق نقل «فى ظلال القرآن»، ج 7، ص429).

[ 402 ]

مؤمن بود) تا به نزديكى نخلى در دل شب رسيد، مشغول نماز شد، گروهى از جن از اهل «نصيبين» يا «يمن» از آنجا مى گذشتند، صداى تلاوت قرآن او را در نماز صبح شنيدند، گوش فرا دادند و ايمان آوردند».(1)

* * *

 

سوره فتح   

 


1. «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث ـ اين داستان را «ابن هشام» نيز در تاريخ خود «السيرة النبوية» با كمى تفاوت آورده است (ج 2، ص284).

[ 403 ]

إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً

براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم!

 

شأن نزول:

داستان صلح «حديبيه»

در سال ششم هجرت، ماه «ذى القعده» پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به قصد عمره، به سوى «مكّه» حركت كرد، و همه مسلمانان را تشويق به شركت در اين سفر نمود، گروهى خوددارى كردند، ولى جمع كثيرى از «مهاجران»، «انصار» و «اعراب باديه نشين»، در خدمتش عازم «مكّه» شدند.

اين جمعيت، كه در حدود يك هزار و چهارصد نفر بودند، همگى لباس احرام بر تن داشتند، و جز شمشير، كه اسلحه مسافران محسوب مى شد، هيچ سلاح جنگى با خود بر نداشتند.

هنگامى كه به «عسفان» در نزديكى «مكّه» رسيد، با خبر شد كه «قريش» تصميم گرفته از ورود او به «مكّه» جلوگيرى نمايد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به «حديبيه» رسيد («حديبيه» روستائى است در بيست كيلومترى «مكّه»، كه به مناسبت چاه، و يا درختى كه در آنجا بوده، به اين نام، ناميده مى شد،) حضرت فرمود: همين جا توقف كنيد، عرض كردند: در اينجا آبى وجود ندارد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) از طريق اعجاز، از چاهى كه در آنجا بود، آب براى يارانش فراهم ساخت.

در اينجا سفيرانى ميان «قريش» و پيامبر(صلى الله عليه وآله) رفت و آمد كردند، تا مشكل به نحوى حل شود، سرانجام «عروة ابن مسعود ثقفى» كه مرد هوشيارى بود، از سوى «قريش» خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او فرمود: من به قصد جنگ نيامده ام و تنها هدفم زيارت خانه خدا است، ضمناً «عروه» در اين ملاقات، منظره وضو گرفتن پيامبر(صلى الله عليه وآله) را كه اصحاب اجازه نمى دادند، قطره اى از آب وضوى او به روى زمين بيفتد، مشاهده كرد، هنگام بازگشت به «قريش» گفت: من به دربار «كسرى» و «قيصر»

[ 404 ]

و «نجاشى» رفته ام، هرگز زمامدارى در ميان قومش را به عظمت «محمّد»(صلى الله عليه وآله) در ميان يارانش نديدم، اگر تصور كنيد كه آنها دست از «محمّد»(صلى الله عليه وآله)بردارند، اشتباه بزرگى است، شما با چنين افراد ايثارگرى روبرو هستيد، تصميمتان را بگيريد.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به «عمر» پيشنهاد فرمود به «مكّه» رود، و اشراف «قريش» را از هدف اين سفر، آگاه سازد، «عمر» گفت: «قريش» با من عداوت شديدى دارد، من از آنها بيمناكم، بهتر اين است: «عثمان» به اين كار مبادرت ورزد، «عثمان» به سوى «مكّه» رفت، چيزى نگذشت كه در ميان مسلمانان شايع شد، او را كشته اند، در اينجا پيامبر(صلى الله عليه وآله) تصميم بر شدت عمل گرفت، و در زير درختى كه در آنجا بود، با يارانش تجديد بيعت كرد، كه به نام «بيعت رضوان» معروف شد، با آنان عهد بست كه تا آخرين نفس، مقاومت كنند، ولى، چيزى نگذشت كه «عثمان» سالم بازگشت، و به دنبال او «قريش»، «سهيل بن عمرو» را براى مصالحه خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرستادند، و تأكيد كردند كه امسال، به هيچ وجه ورود او به «مكّه» ممكن نيست.

بعد از گفتگوهاى زياد، پيمان صلحى منعقد شد كه، يكى از موادش همين بود: مسلمانان آن سال را از عمره چشم بپوشند، و سال آينده به «مكّه» بيايند، مشروط بر اين كه بيش از سه روز نمانند، و سلاحى جز سلاح مسافر، با خود نياورند، و مواد متعدد ديگرى دائر بر امنيت جانى و مالى مسلمانانى كه از «مدينه» وارد «مكّه» مى شوند، همچنين 10 سال متاركه جنگ ميان مسلمين و مشركين، و آزادى مسلمانان «مكّه» در انجام فرائض مذهبى، در آن گنجانيده شد.

اين پيمان، در حقيقت يك پيمان عدم تعرضِ همه جانبه بود، كه به جنگ هاى مداوم و مكرّر بين مسلمانان و مشركان موقتاً پايان مى داد.

«متن پيمان صلح» از اين قرار بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به «على»(عليه السلام) دستور داد بنويس: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيْم».

«سهيل بن عمرو» كه نماينده مشركان بود، گفت: من با چنين جمله اى آشنا نيستم، بنويس «بِسْمِكَ اللّهُمَّ»!

[ 405 ]

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود بنويس: «بِسْمِكَ اللّهُمَّ».

آن گاه فرمود: بنويس: «اين چيزى است كه «محمّد» رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) با «سهيل بن عمرو» مصالحه كرده».

«سهيل» گفت: ما اگر تو را «رسول اللّه» مى دانستيم، با تو جنگ نمى كرديم، تنها اسم خودت، و اسم پدرت را بنويس.

پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود مانعى ندارد، بنويس: «اين چيزى است كه «محمّد بن عبداللّه» با «سهيل بن عمرو»، صلح كرده، كه ده سال متاركه جنگ شود تا مردم امنيت خود را بازيابند».

علاوه بر اين: «هر كس از «قريش» بدون اجازه وليّش نزد «محمّد» بيايد (و مسلمان شود) او را بازگردانند، و هر كس از آنها كه با «محمّد» هستند نزد «قريش» بازگردد، بازگرداندن او لازم نيست»!

«همه قبائل آزادند، هر كس مى خواهد، در پيمان «محمّد» وارد شود، و هر كس مى خواهد در پيمان «قريش»».

طرفين متعهدند: نسبت به يكديگر خيانت نكنند (و جان و مال يكديگر را محترم بشمارند).

از اين گذشته، «محمّد» امسال، باز مى گردد، وارد «مكّه» نمى شود، اما سال آينده قريش به مدت سه روز از «مكّه» بيرون مى روند تا يارانش به زيارت بيايند، اما بيش از سه روز توقف نكنند (مراسم عمره را انجام دهند و بازگردند)، به شرط اين كه جز اسلحه مسافر، يعنى شمشير، آن هم در غلاف، سلاح ديگرى به همراه نداشته باشند.

بر اين پيمان صلح، گروهى از مسلمانان و مشركان گواهى داده، و كاتب عهدنامه «على بن ابيطالب»(عليه السلام) بود.(1)


1. «تاريخ طبرى»، ج 2، ص281، با مقدارى تلخيص.

[ 406 ]

مرحوم «علامه مجلسى» در «بحار الانوار»، بعضى مواد ديگر اين صلح نامه را نيز نقل كرده، از جمله اين كه:

«اسلام در «مكّه» بايد آشكار باشد، و كسى را مجبور در انتخاب مذهب نكنند، و اذيت و آزارى به مسلمانان نرسانند».(1)

اين مضمون در تعبير سابق نيز اجمالاً وجود داشت.

در اينجا پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد، شترهاى قربانى را كه به همراه آورده بودند، در همان جا قربانى كنند، سرهاى خود را بتراشند، و از احرام خارج گردند.

اما اين امر، براى جمعى از مسلمانان سخت ناگوار بود; چرا كه بيرون آمدن از احرام، بدون انجام مناسك عمره، در نظر آنها امكان پذير نبود، ولى، پيغمبر(صلى الله عليه وآله)شخصاً پيشگام شد، شتران قربانى را، نحر فرمود، و از احرام بيرون آمد، و به مسلمانان تفهيم نمود كه اين استثنائى است در قانون احرام و قربانى، كه از سوى خداوند قرار داده شده است.

مسلمين، هنگامى كه چنين ديدند، تسليم شدند، و دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله) دقيقاً اجرا شد، و از همانجا آهنگ «مدينه» كردند، اما كوهى از غم و اندوه بر قلب آنها سنگينى مى نمود; چرا كه در ظاهر قضيه، مجموع اين مسافرت، يك ناكامى و شكست بود، ولى خبر نداشتند كه در پشت داستان «صلح حديبيه»، چه پيروزى هائى براى مسلمانان و آينده اسلام، نهفته است، و در همين هنگام بود، كه سوره «فتح» نازل شد، و بشارتِ فتح عظيمى را به پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) داد.(2)

* * *

 


1. «بحار الانوار»، ج 20، ص352.

2. «سيره ابن هشام»، ج 3، ص321 ـ 324; «مجمع البيان»، «فى ظلال القرآن»، «كامل ابن اثير»، ج 2، و مدارك ديگر، ذيل آيه مورد بحث (با تلخيص فراوان).

[ 407 ]

 

فصل يازدهم

سوره حجرات

 

[ 409 ]

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاتُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاتَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لاتَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْض أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لاتَشْعُرُونَ

إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ

إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لايَعْقِلُونَ

وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چيزى را بر خدا و رسولش مقدم نشمريد (و پيشى مگيريد)، و تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند شنوا و داناست!

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد، و در برابر او بلند سخن مگوئيد (و داد و فرياد نزنيد) آن گونه كه بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى كنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمى دانيد!

آنها كه صداى خود را نزد رسول خدا كوتاه مى كنند همان كسانى هستند كه خداوند دل هايشان را براى تقوا خالص نموده، و براى آنان آمرزش و پاداش عظيمى است.

(ولى) كسانى كه تو را از پشت حجره ها بلند صدا مى زنند، بيشترشان نمى فهمند!

اگر آنها صبر مى كردند تا خود به سراغشان آئى، براى آنان بهتر بود; و خداوند آمرزنده و رحيم است!

 

شأن نزول:

بر فرمان هاى خدا و پيامبر پيشى نگيريد

مفسران، براى آيه نخست، شأن نزول هائى ذكر كرده اند، و براى آيات بعد شأن نزول هاى ديگرى.

از جمله شأن نزول هائى كه براى آيه نخست ذكر كرده اند، اين است: پيامبر(صلى الله عليه وآله) به هنگام حركت به سوى «خيبر» مى خواست كسى را به جاى خود در «مدينه» نصب

[ 410 ]

كند، اما «عمر» شخص ديگرى را پيشنهاد كرد، آيه فوق نازل شد و دستور داد بر خدا و پيامبر، پيشى مگيريد.(1)

بعضى ديگر گفته اند: جمعى از مسلمانان گاه گاه مى گفتند: اگر چنين مطلبى درباره ما نازل مى شد، بهتر بود، آيه فوق نازل گشت، گفت: بر خدا و پيامبرش پيشى مگيريد.(2)

بعضى ديگر گفته اند: آيه، اشاره به اعمال بعضى از مسلمانهاست، كه پاره اى از مراسم عبادات خود را پيش از موقع، انجام دادند، آيه فوق نازل شد، و آنها را از اين گونه كارها نهى كرد.(3)

و اما در مورد آيه دوم، گفته اند: گروهى از طايفه «بنى تميم» و اشراف آنها، وارد «مدينه» شدند، هنگامى كه داخل مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) گشتند، صدا را بلند كرده، از پشت حجره هائى كه منزلگاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود فرياد زدند: يا مُحَمَّدُ اُخْرُجْ اِلَيْنا!: «اى محمّد! بيرون بيا»! اين سر و صداها و تعبيرات نامؤدبانه، پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ناراحت ساخت، هنگامى كه بيرون آمد، گفتند: آمده ايم با تو مفاخره كنيم! اجازه ده، تا «شاعر» و «خطيب ما» افتخارات قبيله «بنى تميم» را بازگو كند، پيامبر(صلى الله عليه وآله)اجازه داد.

نخست، خطيب آنها برخاست و از فضائل خيالى طائفه «بنى تميم» مطالب بسيارى گفت.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به «ثابت بن قيس»(4) فرمود پاسخ آنها را بده، او برخاست خطبه بليغى در جواب آنها ايراد كرد، به طورى كه خطبه آنها را از اثر انداخت!

سپس «شاعر» آنها برخاست و اشعارى در مدح اين قبيله گفت، كه «حسان بن ثابت» شاعر معروف مسلمان، پاسخ كافى به او داد.


1. «قرطبى»، ج 9، ص6121 (ج 16، ص301).

2. «قرطبى»، ج 9، ص6121.

3. همان مدرك.

4. «ثابت بن قيس» خطيب «انصار» و خطيب پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود، همان گونه كه «حسان» شاعر حضرت بود («اسد الغابه»، ج 1، ص229).

[ 411 ]

در اين هنگام، يكى از اشراف آن قبيله بنام «اقرع» گفت: اين مرد خطيبش از خطيب ما تواناتر، و شاعرش از شاعر ما لايق تر است، و آهنگ صداى آنها نيز از ما برتر مى باشد.

در اين موقع، پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى جلبِ قلب آنها، دستور داد: هداياى خوبى به آنها دادند، آنها تحت تأثير مجموع اين مسائل واقع شدند، و به نبوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)اعتراف كردند.

آيات مورد بحث، ناظر به سر و صداى آنها در پشت خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) است.

شأن نزول ديگرى ذكر كرده اند كه، هم مربوط به آيه اوّل، و هم آيات بعد است، و آن اين كه: در سال نهم هجرت كه «عام الوفود» بود (سالى كه هيئت هاى گوناگونى از قبائل، براى عرض اسلام يا عهد و قرارداد، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند) هنگامى كه نمايندگان قبيله «بنى تميم» خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيدند، «ابوبكر» به پيامبر(صلى الله عليه وآله)پيشنهاد كرد: «قعقاع» (يكى از اشراف قبيله) امير آنها گردد، و «عمر» پيشنهاد كرد، «اقرع بن حابس» (فرد ديگرى از آن قبيله) امير شود، در اينجا «ابوبكر» به «عمر» گفت: مى خواستى با من مخالفت كنى؟

«عمر» گفت: من هرگز قصد مخالفت نداشتم، در اين موقع سر و صداى هر دو در محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله)بلند شد، آيات فوق نازل گشت، يعنى نه در كارها بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)پيشى گيريد، و نه در كنار خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) سر و صدا راه بيندازيد.(1)

* * *

 

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَة فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ


1. «قرطبى»، ج 9، ص6121; «بحار الانوار»، ج 30، ص278 ; «فى ظلال القرآن»، ج 7، ص524; «سيره ابن هشام»، ج 4، ص206 به بعد (با تفاوت هايى) اين داستان را نقل كرده اند (اين حديث در «صحيح بخارى» نيز آمده است، «صحيح بخارى»، ج 5، ص116، و ج 6، ص47، در تفسير سوره «حجرات»).

[ 412 ]

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد درباره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد و از كرده خودپشيمان شويد.

 

شأن نزول:

از اقدام بدون تحقيق بر حذر باشيد

براى آيه مورد بحث، دو شأن نزول، در تفاسير آمده است كه بعضى مانند «طبرسى» در «مجمع البيان» هر دو را ذكر كرده اند، و بعضى مانند «قرطبى» و «نور الثقلين» و «فى ظلال القرآن»، تنها به يكى اكتفاء كرده اند.

نخستين شأن نزولى كه غالب مفسران آن را ذكر كرده اند اين است كه، آيه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ...»، درباره «وليد بن عقبه» نازل شده است، كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را براى جمع آورى زكات از قبيله «بنى المصطلق» اعزام داشت، هنگامى كه اهل قبيله با خبر شدند نماينده رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) مى آيد، با خوشحالى به استقبال او شتافتند، ولى از آنجا كه ميان «وليد» و آنها در جاهليت، خصومت شديدى بود، تصور كرد آنها به قصد كشتنش آمده اند.

خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بازگشت (بى آنكه تحقيقى در مورد اين گمان كرده باشد) و عرض كرد: آنها از پرداخت زكات خوددارى كردند! (و مى دانيم امتناع از پرداخت زكات، يك نوع قيام بر ضد حكومت اسلامى تلقى مى شد، بنابراين مدعى بود آنها مرتد شده اند!).

پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخت خشمگين شد، و تصميم گرفت با آنها پيكار كند، آيه فوق نازل شد (و به مسلمانان دستور داد: هرگاه فاسقى خبرى آورد، درباره آن تحقيق كنيد).(1)

بعضى نيز بر آن افزوده اند كه بعد از اخبار «وليد» درباره ارتداد قبيله «بنى المصطلق»، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به «خالد بن وليد بن مغيره» دستور داد: به سراغ قبيله


1. «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث.

[ 413 ]

«بنى المصطلق» برود، ولى فرمود: شتابزده كارى انجام مده!

«خالد» شبانه به نزديكى قبيله رسيد، و مأموران اطلاعاتى خود را براى تحقيق فرستاد، آنها خبر آوردند كه «بنى المصطلق» به اسلام كاملاً وفادارند، و صداى اذان و نماز آنها را با گوش خود شنيده اند، صبحگاهان «خالد» شخصاً به سراغ آنها آمد، و صدق گفتار مخبرين را ملاحظه كرد، به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)بازگشت و ماجرا را به عرض رسانيد، در اين هنگام، آيه فوق نازل شد، و به دنبال آن پيامبر مى فرمود: التَّأَنِّى مِنَ اللّهِ، وَ الْعَجَلَةُ مِنَ الشَّيْطانِ!: «درنگ كردن و تحقيق، از سوى خدا است و عجله از شيطان است»!(1)

* * *

شأن نزول ديگرى كه فقط، بعضى از مفسران به آن اشاره كرده اند، اين است: آيه در مورد «ماريه» همسر پيامبر(صلى الله عليه وآله) (مادر ابراهيم) نازل شد، زيرا خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)عرض كردند: او پسر عموئى دارد كه گاه و بى گاه به سراغش مى آيد (و روابط نامشروعى در ميان است)، پيامبر، على(عليه السلام) را فرا خواند فرمود: برادرم! اين شمشير را بگير، اگر او را نزد «ماريه» يافتى به قتل برسان!

اميرمؤمنان على(عليه السلام) عرض كرد: اى رسول خدا! من مأمورم كه مانند «سكه تفتيده»(2) دستور شما را پياده كنم، يا اين كه شخص حاضر چيزى مى بيند كه غائب نمى بيند؟ (با تحقيق بيشتر انجام وظيفه كنم).

فرمود: نه! بر اساس اين كه حاضر چيزى مى بيند كه غائب نمى بيند عمل كن!

على(عليه السلام) مى فرمايد: شمشير را به كمر بستم و به سراغ او آمدم، ديدم نزد «ماريه» است، شمشير را كشيدم، او فرار كرد و از نخلى بالا رفت، سپس خود را از بالا به زير


1. «قرطبى»، ج 9، ص6131.

2. «سكه» در لغت عرب به معنى وسيله اى است كه با آن پول ها را نقش مى زنند، و براى اين منظور آن را داغ مى كنند تا نقش خود را دقيقاً بر درهم ودينار منتقل كند، و منظور از اين تعبير اين است كه: بايد دستور بى چون و چرا، و بدون بررسى مجدد، اجرا شود.

[ 414 ]

افكند، در اين هنگام پيراهن او بالا رفت و معلوم شد اصلاً عضو جنسى ندارد، خدمت پيامبر آمدم و ماجرا را شرح دادم، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: خدا را شكر كه بدى و آلودگى و اتهام را از دامان ما دور مى كند.(1)

* * *

 

وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الاُْخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتّى تَفِيءَ إِلى أَمْرِ اللّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ

و هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آنها را آشتى دهيد; و اگر يكى از آن دو بر ديگرى تجاوز كند، با گروه متجاوز پيكار كنيد تا به فرمان خدا باز گردند; و هر گاه بازگشت (و زمينه صلح فراهم شد)، در ميان آن دو به عدالت صلح برقرار سازيد; و عدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت پيشه گان را دوست مى دارد.

مؤمنان برادر يكديگرند; پس دو برادر خود را صلح و آشتى دهيد و تقواى الهى پيشه كنيد، باشد كه مشمول رحمت او شويد!

 

شأن نزول:

اصلاح بين دو گروه مؤمن

در شأن نزول اين آيات آمده است: ميان دو قبيله «اوس» و «خزرج» (دو قبيله معروف «مدينه») اختلافى افتاد، و همان سبب شد كه گروهى از آن دو به جان هم بيفتند و با چوب و كفش يكديگر را بزنند! (آيه فوق نازل شد و راه برخورد با چنين حوادثى را به مسلمانان آموخت).(2)


1. «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ در «نور الثقلين» نيز اين شأن نزول به صورت مشروح ترى آمده است (ج 5، ص81).

2. «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث; «بحار الانوار»، ج 22، ص53 ; «تفسير ابن كثير»، ج 4، ص226 .

[ 415 ]

بعضى ديگر گفته اند: دو نفر از «انصار» با هم خصومت و اختلافى پيدا كرده بودند، يكى از آنها به ديگرى گفت: من حقم را به زور از تو خواهم گرفت; زيرا جمعيت قبيله من زياد است! و ديگرى گفت: براى داورى نزد رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)مى رويم. نفر اوّل نپذيرفت، و كار اختلاف بالا گرفت، و گروهى از دو قبيله با دست و كفش و حتى شمشير به يكديگر حمله كردند، آيات فوق نازل شد (و وظيفه مسلمانان را در برابر اين گونه اختلافات روشن ساخت).(1)

* * *

 

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لايَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْم عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لانِساءٌ مِنْ نِساء عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ وَ لاتَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْوَلاتَنابَزُوا بِالاَْلْقابِ بِئْسَ الاِْسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الاِْيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لاتَجَسَّسُوا وَ لايَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ تَوّابٌ رَحِيمٌ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را مسخره كنند، شايد آنها از اينها بهتر باشند; و نه زنانى زنان ديگر را، شايد آنان بهتر از اينان باشند; و يكديگر را مورد طعن و عيب جوئى قرار ندهيد و با القاب زشت و ناپسند يكديگر را ياد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى پس از ايمان نام كفرآميز بگذاريد; و آنها كه توبه نكنند، ظالم و ستمگرند!

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمان ها گناه است، و هرگز (در كار ديگران) تجسس نكنيد; و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به يقين) همه شما از اين امر كراهت داريد; تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است!


1. «قرطبى»، ج 9، ص6136; «جامع البيان»، ج 26، ص166 ; «درّ المنثور»، ج 6، ص90 .

[ 416 ]

شأن نزول:

مسخره، سوء ظنّ، تجسّس و غيبت ممنوع

مفسران براى اين آيات شأن نزول هاى مختلفى نقل كرده اند از جمله اين كه:

جمله «لايَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْم» درباره «ثابت بن قيس» (خطيب پيامبر(صلى الله عليه وآله)نازل شده است كه گوش هايش سنگين بود، و هنگامى كه وارد مسجد مى شد، كنار دست پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى او جائى باز مى كردند، تا سخن حضرت را بشنود، روزى وارد مسجد شد، در حالى كه مردم از نماز فراغت پيدا كرده، و جاى خود نشسته بودند، او جمعيت را مى شكافت و مى گفت: جا بدهيد! جا بدهيد! تا به يكى از مسلمانان رسيد، به او گفت: همينجا بنشين! او پشت سرش نشست، اما خشمگين شد، هنگامى كه هوا روشن گشت، «ثابت» به آن مرد گفت: كيستى؟ او نام خود را برد و گفت فلان كس هستم، «ثابت» گفت: فرزند فلان زن؟! و در اينجا نام مادرش را با لقب زشتى كه در جاهليت مى بردند، ياد كرد، آن مرد شرمگين شد و سر خود را به زير انداخت، آيه نازل شد و مسلمانان را از اين گونه كارهاى زشت نهى كرد.

و گفته اند: «وَ لانِساءٌ مِنْ نِساء» درباره «ام سلمه» نازل گرديد، كه بعضى از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را به خاطر لباس مخصوصى كه پوشيده بود، يا به خاطر كوتاهى قدش، مسخره كردند، آيه نازل شد و آنها را از اين عمل باز داشت.

و نيز گفته اند: جمله «وَ لايَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً» درباره دو نفر از اصحاب رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) است كه رفيقشان «سلمان» را غيبت كردند; زيرا او را به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرستاده بودند تا غذائى براى آنها بياورد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) «سلمان» را به سراغ «اسامة بن زيد» كه مسئول «بيت المال» بود فرستاد، «اسامه» گفت: الان چيزى ندارم، آن دو نفر از «اسامه» غيبت كردند و گفتند: او بخل ورزيده و درباره «سلمان» گفتند: اگر او را به سراغ چاه «سميحه» (چاه پر آبى بود) بفرستيم، آب آن فروكش خواهد كرد! سپس خودشان به راه افتادند تا نزد «اسامه» بيايند، و درباره موضوع كار خود، تجسس كنند، پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: من آثار خوردن گوشت در دهان شما مى بينم، عرض كردند:

[ 417 ]

اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ما امروز مطلقاً گوشت نخورده ايم! فرمود: آرى، گوشت «سلمان» و «اسامه» را مى خورديد، آيه نازل شد و مسلمانان را از غيبت نهى كرد.(1)

* * *

 

قالَتِ الاَْعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا يَدْخُلِ الاِْيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ لايَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

عرب هاى باديه نشين گفتند: «ايمان آورده ايم». بگو: «شما ايمان نياورده ايد، ولى بگوئيد اسلام آورده ايم، اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است; و اگر از خدا ورسولش اطاعت كنيد، چيزى از پاداش كارهاى شما را فروگذار نمى كند، خداوند،آمرزنده مهربان است».

 

شأن نزول:

نگوئيد ايمان آورده ايم

بسيارى از مفسران، شأن نزولى براى آيه ذكر كرده اند كه خلاصه اش چنين است:

جمعى از طايفه «بنى اسد» در يكى از سال هاى قحطى و خشكسالى وارد «مدينه» شدند، و به اميد گرفتن كمكى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) شهادتين بر زبان جارى كرده، به پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفتند: «طوائف عرب بر مركب ها سوار شدند و با تو پيكار كردند، ولى ما با زن و فرزندان نزد تو آمديم، و دست به جنگ نزديم»، و از اين طريق مى خواستند بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) منّت بگذارند.

آيات فوق، نازل شد (و به آنها خاطر نشان كرد كه اسلام آنها ظاهرى است، و ايمان در اعماق قلبشان نيست! به علاوه، اگر هم ايمان آورده اند نبايد منّتى بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)بگذارند، بلكه خدا بر آنها منّت دارد كه هدايتشان كرده).(2)


1. «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث; «بحار الانوار»، ج 22، ص53 ; «قرطبى»، ج 16، ص324 به بعد، ذيل آيات مورد بحث .

2. «تفسير الميزان»، ج 18، ص335; «روح البيان» و «فى ظلال القرآن» و «مجمع البيان»، ذيل آيه   ر
مورد بحث; «جامع البيان»، ج 26، ص182 .

[ 418 ]

ولى وجود اين شأن نزول ـ مانند ساير موارد ـ هرگز مانع از عموميت مفهوم آيه نيست.

* * *

 

قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللّهَ بِدِينِكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الاَْرْضِ وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ

يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاتَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلاِْيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ

بگو: «آيا خدا را از ايمان خود با خبر مى سازيد؟! او تمام آنچه را در آسمان ها و زمين است مى داند; و خداوند از همه چيز آگاه است»!

آنها بر تو منت مى نهند كه اسلام آورده اند; بگو: «اسلام آوردن خود را بر من منت نگذاريد، بلكه خداوند بر شما منّت مى نهد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرده، اگر (در ادعاى ايمان) راستگو هستيد!

 

شأن نزول:

خداوند از تمام اسرار آگاه است

جمعى از مفسران گفته اند: بعد از نزول آيات گذشته، گروهى از اعراب خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند و سوگند ياد كردند كه در ادعاى ايمان صادقند، و ظاهر و باطن آنها يكى است، نخستين آيه مورد بحث نازل شد (و به آنها اخطار كرد كه نيازى به سوگند ندارد، خدا درون و برون همه را مى داند).(1)

* * *

سوره طور   


1. «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث; «الميزان»، ج 18، ص330; «قرطبى»، ج 16، ص350 ; «بحار الانوار»، ج 9، ص155 و «روح البيان».

[ 419 ]

فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِن وَ لا مَجْنُون

أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ

قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِينَ

أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ

أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لايُؤْمِنُونَ

فَلْيَأْتُوا بِحَدِيث مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقِينَ

پس تذكر ده، كه به لطف پروردگارت تو كاهن و مجنون نيستى!

بلكه آنها مى گويند: «او شاعرى است كه ما انتظار مرگش را مى كشيم»!

بگو: «انتظار بكشيد كه من هم با شما انتظار مى كشم (شما انتظار مرگ مرا، و من انتظار نابودى شما را با عذاب الهى)»!

آيا عقلهايشان آنها را به اين اعمال دستور مى دهد يا قومى طغيانگرند؟!

يا مى گويند: «قرآن را به خدا افترا بسته»؟! ولى آنان ايمان ندارند.

اگر راست مى گويند سخنى همانند آن بياورند!

 

شأن نزول:

تو نه كاهنى، نه شاعر و نه مجنون

در روايتى آمده است: «قريش» در «دار الندوة»(1) اجتماع كردند، تا براى جلوگيرى از دعوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كه خطر بزرگى براى منافع نامشروع آنها محسوب مى شد، بينديشند.

يكى از مردان قبيله «بنى عبدالدار» گفت: ما بايد منتظر باشيم كه او بميرد; زيرا به هر حال او شاعر است و به زودى از دنيا خواهد رفت، همان گونه كه «زهير» و


1. «دار الندوة» خانه «قصى بن كلاب» جد معروف عرب بود، كه براى مشاوره در امور مهم، در آن جمع مى شدند، و به مشورت مى پرداختند، اين خانه در كنار خانه خدا قرار داشت، و در آن به سوى «كعبه» باز مى شد، و مركزيت آن براى مجالس مشاوره، از زمان خود «قصى بن كلاب» بود («سيره ابن هشام»، ج 1، ص132، و ج دوم، ص124).

[ 420 ]

 

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation