بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شان نزول آیات قرآن کریم, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 -
     002 - شان نزول آيات قرآن
     003 - شان نزول آيات قرآن
     004 - شان نزول آيات قرآن
     005 - شان نزول آيات قرآن
     006 - شان نزول آيات قرآن
     007 - شان نزول آيات قرآن
     008 - شان نزول آيات قرآن
     009 - شان نزول آيات قرآن
     010 - شان نزول آيات قرآن
     011 - شان نزول آيات قرآن
     012 - شان نزول آيات قرآن
     013 - شان نزول آيات قرآن
     014 - شان نزول آيات قرآن
     015 - شان نزول آيات قرآن
     016 - شان نزول آيات قرآن
     017 - شان نزول آيات قرآن
     018 - شان نزول آيات قرآن
     019 - شان نزول آيات قرآن
     020 - شان نزول آيات قرآن
     021 - شان نزول آيات قرآن
     022 - شان نزول آيات قرآن
     023 - شان نزول آيات قرآن
     024 - شان نزول آيات قرآن
     025 - شان نزول آيات قرآن
     FEHREST - شان نزول آيات قرآن کريم
 

 

 
 

 

 

خداى خود خواسته بهتر است، (اگر راست مى گويد)، چرا از خدا نخواسته فرشته اى براى يارى او بر دشمنان بفرستد، و يا گنجى كه او را از فقر نجات دهد؟(1)

آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ داد.

* * *

سوره رعد   


1. «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث; «بحار الانوار»، ج 9، ص 103 و 104.

[ 281 ]

كَذَلِك أَرْسلْنَك فى أُمَّة قَدْ خَلَت مِن قَبْلِهَا أُمَمٌ لِّتَتْلُوَا عَلَيهِمُ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمَنِ قُلْ هُوَ رَبى لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكلْت وَ إِلَيْهِ مَتَابِ

وَ لَوْ أَنَّ قُرْءَاناً سيرَت بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطعَت بِهِ الاَْرْض أَوْ كلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَل لِّلَّهِ الاَْمْرُ جَمِيعاً أَ فَلَمْ يَايْئَسِ الَّذِينَ ءَامَنُوا أَن لَّوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاس جَمِيعاً وَ لا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبهُم بِمَا صنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تحُلُّ قَرِيباً مِّن دَارِهِمْ حَتى يَأْتىَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يخْلِف الْمِيعَادَ

همان گونه (كه پيامبران پيشين را مبعوث كرديم) تو را به ميان امتى فرستاديم كه پيش از آنها امت هاى ديگرى آمدند و رفتند تا آنچه را به تو وحى نموده ايم بر آنان بخوانى در حالى كه به رحمان (خداوندى كه رحمتش همگان را فرا گرفته) كفر مىورزند، بگو اوپروردگار من است، معبودى جز او نيست، بر او توكّل كردم و بازگشتم به سوى اوست.

اگر به وسيله قرآن كوه ها به حركت درآيند يا زمين ها قطعه قطعه شوند يا به وسيله آن با مردگان سخن گفته شود (باز هم ايمان نخواهند آورد) ولى همه كارها در اختيارخداست، آيا آنها كه ايمان آورده اند نمى دانند كه اگر خدا بخواهد همه مردم را (به اجبار) هدايت مى كند (اما هدايت اجبارى سودى ندارد) و پيوسته بلاهاى كوبنده اى بر كافران به خاطر اعمالشان وارد مى شود و يا به نزديكى خانه آنها فرود مى آيد تا وعده (نهائى) خدا فرا رسد، به يقين خداوند در وعده خود تخلّف نمى كند.

 

شأن نزول:

درخواست معجزات از سر لجاجت

مفسران گفته اند: آيه نخست در صلح حديبيه در سال ششم هجرت نازل شده است، در آن هنگام كه مى خواستند صلح نامه را بنويسند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام)فرمود:

بنويس: بسم اللّه الرحمن الرحيم...، سهيل بن عمرو و ساير مشركان، گفتند ما

[ 282 ]

رحمان را نمى شناسيم! تنها يك رحمان داريم و آن در يمامه است ( مقصودشان مسيلمه كذاب بود كه دعوى نبوت داشت) بلكه بايد بنويسى: باسمك اللّهم همان گونه كه در زمان جاهليت مى نوشتند.

سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) فرمود: بنويس: اين صلح نامه اى است كه محمّد رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)... مشركان قريش گفتند: اگر تو رسول خدا بودى و ما با تو جنگ مى كرديم و راه خانه خدا را بر تو مى بستيم، بسيار ستمكار بوديم (دعوا در همين رسالت تو است) و لكن بنويس اين صلح نامه محمّد بن عبداللّه است!...

در اين هنگام ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) برآشفتند و گفتند: اجازه بده ما با اينها پيكار كنيم، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: نه، همان گونه كه اينها مى خواهند بنويس، در اين هنگام آيه فوق نازل شد، و در مورد لجاجت و بهانه گيرى و مخالفت آنها با نام رحمان كه از اوصاف قطعى خداوند است آنها را شديداً سرزنش كرد.(1)

* * *

اين شأن نزول در صورتى صحيح است كه ما اين سوره را مدنى بدانيم تا با داستان صلح حديبيه سازگار باشد، اما اگر ـ آن چنان كه مشهور است ـ مكّى بدانيم نوبت به اين بحث نمى رسد.

مگر اين كه شأن نزول اين آيه را پاسخ به گفتار مشركان كه در سوره «فرقان» آمده است بدانيم كه در برابر دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)به سجده كردن براى رحمان، گفتند ما رحمان را نمى شناسيم (اسجدوا للرحمن قالوا و ما الرحمن ـ فرقان، آيه 60) و در هر حال آيه فوق منهاى شأن نزول مفهوم روشنى دارد كه در تفسير آن خواهيد خواند.(2)

* * *


1. «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى، ص184; «تفسير قرطبى»، ج 9، ص317 .

2. «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى، ص184; «تفسير قرطبى»، ج 9، ص318 .

[ 283 ]

در مورد شأن نزول آيه دوم نيز بعضى از مفسران بزرگ گفته اند كه در پاسخ جمعى از مشركان مكّه نازل شده است ، كه در پشت خانه كعبه نشسته بودند و به دنبال پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرستادند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) (به اميد هدايت آنها) نزد آنها آمد.

عرض كردند: اگر دوست دارى از تو پيروى كنيم اين كوه هاى مكّه را به وسيله قرآنت عقب بران تا كمى اين زمين تنگ و محدود ما گسترش يابد! و زمين را بشكاف و چشمه ها و نهرهائى در اينجا پديد آور تا درختان غرس كنيم، و زراعت نمائيم! تو به گمان خود كمتر از داود(عليه السلام) نيستى كه خداوند كوه ها را براى او مسخّر كرده بود كه با او هم صدا شده، تسبيح خدا مى گفتند.

يا اين كه باد را مسخّر ما گردان كه بر دوش آن سوار شويم و به شام رويم و مشكلات خود را حلّ كنيم و ما يحتاج را تهيه نمائيم و همان روز باز گرديم!، همان گونه كه مسخّر سليمان(عليه السلام) بود، تو به گمان خود از سليمان(عليه السلام) كمتر نيستى.

و نيز جدّت قصى (جدّ طايفه قريش) يا هر كس ديگر از مردگان ما را مى خواهى زنده كن تا از او سؤال كنيم آيا آنچه تو مى گويى حق است يا باطل، زيرا عيسى(عليه السلام)مردگان را زنده مى كرد و تو كمتر از عيسى نيستى!

در اين هنگام آيه دوم مورد بحث نازل شد و به آنها گوشزد كرد كه همه آنچه را مى گوئيد از سر لجاجت است نه براى ايمان آوردن، و گرنه معجزه كافى براى ايمان آوردن ارائه شده است.(1)

* * *


1. «مجمع البيان»، ذيل آيه; «اسباب نزول الآيات»، ص185; «تفسير قرطبى»، ج 9، ص318 .

[ 284 ]

سوره نحل   

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا أَساطِيرُ الاَْوَّلِينَ

و هنگامى كه به آنها گفته شود: «پروردگار شما چه نازل كرده است»؟ مى گويند: «اينها همان افسانه هاى دروغين پيشينيان است».

 

شأن نزول:

تبليغات گمراه كننده

در «تفسير مجمع البيان» مى خوانيم: بر طبق بعضى از روايات اين آيه درباره «مقتسمين» (تبعيض گران) كه قبلاً درباره آنها بحث شد نازل گرديده است، آنها 16 نفر بودند كه به چهار گروه تقسيم شدند، و هر گروه چهار نفرى بر سر راه مردم در يكى از جاده هاى «مكّه» در ايام حج ايستادند تا پيش از آن كه مردم وارد شوند، ذهن آنها را نسبت به قرآن و اسلام بدبين سازند، و بگويند: محمّد(صلى الله عليه وآله) دين و آئين تازه اى نياورده بلكه همان افسانه هاى دروغين پيشينيان است.(1)

* * *

 

وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لايَبْعَثُ اللّهُ مَنْ يَمُوتُ بَلى وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لايَعْلَمُونَ

آنها سوگندهاى شديد به خدا ياد كردند كه: «هرگز خداوند كسى را كه مى ميرد، بر نمى انگيزد»! آرى، اين وعده قطعى خداست (كه همه مردگان را براى جزا باز مى گرداند); ولى بيشتر مردم نمى دانند.

 

شأن نزول:

رستاخيز حتمى است

مفسران در شأن نزول اين آيه چنين نقل كرده اند كه: مردى از مسلمانان از يكى از مشركان طلبى داشت، هنگامى كه از او مطالبه كرد، او در پرداخت دين خود تعلل


1. «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث; «موسوعة التاريخ الاسلامى»، ج 1، ص448.

[ 285 ]

ورزيد.

مرد مسلمان ناراحت شد و ضمن سخنانش چنين سوگند ياد كرد: قسم به چيزى كه بعد از مرگ در انتظار او هستم... (و هدفش قيامت و حساب خدا بود)، مرد مشرك گفت: گمان مى برى ما بعد از مرگ زنده مى شويم؟! سوگند به خدا! كه او هيچ مرده اى را زنده نخواهد كرد (اين سخن را به اين جهت گفت كه: آنها بازگشت مردگان را به حيات و زندگى مجدد، محال، يا بيهوده مى پنداشتند). آيه فوق نازل شد و به او و مانند او پاسخ گفت،(1) و مسأله معاد را با دليل روشنى بيان كرد، در حقيقت گفتگوى اين دو نفر سببى بود براى طرح مجدد مسأله معاد.

* * *

 

وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ لاََجْرُ الاْخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ

الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ

آنها كه پس از ستم ديدن در راه خدا، هجرت كردند، در اين دنيا جايگاه (و مقام) خوبى به آنها مى دهيم; و پاداش آخرت، از آن هم بزرگ تر است اگر مى دانستند.

آنها كسانى هستند كه صبر و استقامت پيشه كردند، و تنها بر پروردگارشان توكل مى كنند.

 

شأن نزول:

معامله پر سود

بعضى از مفسران در شأن نزول اين آيات چنين نقل كرده اند كه گروهى از مسلمانان مانند: «بلال»، «عمّار ياسر»، «صهيب» و «خبّاب» پس از اسلام آوردن در «مكّه» سخت تحت فشار بودند، و براى تقويت اسلام و رساندن صداى خود به


1. «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث; «تفسير قرطبى»، ج 10، ص105 ; «تفسير ابوالفتوح رازى»، ذيل آيه مورد بحث; «جامع البيان»، ج 14، ص140 .

[ 286 ]

ديگران، پس از هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله)به «مدينه» هجرت كردند، هجرتى كه باعث پيروزى آنها و ديگران شد، در اين ميان «صهيب» كه مرد مسنى بود به مشركان
«مكّه» چنين پيشنهاد كرد: من پير مردم و بودن من با شما سودى به حال شما ندارد، و اگر مخالفتان باشم قدرت بر وارد كردن زيان به شما ندارم، بيائيد اموال مرا بگيريد و بگذاريد به «مدينه» بروم، آنها موافقت كردند.

«صهيب» تمام اموال خود را به آنها داد، و به سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) هجرت كرد، بعضى به «صهيب» گفتند: معامله پر سودى كردى! آيات فوق نازل شد و پيروزى او و امثال او را در اين جهان و جهان ديگر بازگو كرد.

در تواريخ آمده است: در زمان خلفاء هنگامى كه اموال بيت المال تقسيم مى شد، و نوبت به مهاجرين مى رسيد، به آنها مى گفتند: سهم خود را بگيريد، اين همان است كه خدا در اين دنيا به شما وعده داده، و آنچه در انتظار شما در جهان ديگر است بيشتر است، سپس آيه فوق را مى خواندند.(1)

* * *

 

وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لاتَنْقُضُوا الاَْيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ

و هنگامى كه با خدا عهد بستيد، به عهد او وفا كنيد; و سوگندها را بعد از محكم ساختن نشكنيد، در حالى كه خدا را كفيل و ضامن بر (سوگند) خود قرار داده ايد، به يقين خداوند از آنچه انجام مى دهيد، آگاه است.

 

شأن نزول:

هشدار از بيعت شكنى

مفسر بزرگ، «طبرسى»، در «مجمع البيان» در شأن نزول اين آيه چنين مى گويد:


1. «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث; «بحار الانوار»، ج 19، ص34.

[ 287 ]

در آن هنگام كه جمعيت مسلمانان كم، و دشمنان فراوان بودند، و امكان داشت، بعضى از مؤمنان به خاطر همين تفاوت و احساس تنهائى ، بيعت خود را با پيامبر(صلى الله عليه وآله) بشكنند و از حمايت او دست بردارند، آيه فوق نازل شد و به آنها در اين زمينه هشدار داد.(1)

* * *

 

وَ لاتَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً إِنَّما عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ

ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باق وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ

مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ

و (هرگز) پيمان الهى را با بهاى كمى مبادله نكنيد (و هر بهائى در برابر آن ناچيز است!) آنچه نزد خداست، براى شما بهتر است اگر مى دانستيد.

آنچه نزد شماست فانى مى شود; اما آنچه نزد خداست باقى است; و به كسانى كه صبر و استقامت پيشه كنند مطابق بهترين اعمالى كه انجام ميدانند پاداش خواهيم داد.

هر كس كار شايسته اى انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه مؤمن است، او را به حياتى پاك زنده مى داريم; و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند،خواهيم داد.

 

شأن نزول:

ثروت دنيا فانى است

مرحوم «طبرسى» مفسر بزرگ، از «ابن عباس» چنين نقل مى كند: مردى از اهالى «حضرموت» خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيده عرض كرد: اى رسول خدا! همسايه اى دارم


1. «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث; «بحار الانوار»، ج 9، ص116، و ج 64، ص182; «تفسير تبيان»، ج 6، ص420.

[ 288 ]

به نام «امرؤ القيس»، كه قسمتى از زمين مرا غصب كرده است و مردم گواه صدق منند، ولى چون براى او احترام بيشترى قائل هستند، حاضر به حمايت من نيستند.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) «امرؤ القيس» را خواست و از او در اين زمينه سؤال كرد، او در پاسخ، همه چيز را انكار نمود.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او پيشنهاد سوگند كرد، ولى، مرد شاكى عرض كرد: يا رسول اللّه! اين، مرد بى بند و بارى است كه براى او هيچ مانعى ندارد سوگند دروغ ياد كند.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: به هر حال چاره اى نيست، يا بايد شهود بياورى و يا بايد تسليم سوگند او شوى، به هنگامى كه «امرؤ القيس» برخاست تا سوگند ياد كند، پيامبر(صلى الله عليه وآله)به او مهلت داد (فرمود: در اين باره بينديش و بعداً سوگند ياد كن).

آن دو نفر باز گشتند، در اين حال، آيه اوّل و دوم مورد بحث نازل شد (و آنها را از سوگند دروغ و عواقب آن بر حذر داشت).

هنگامى كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين دو آيه را براى آنها خواند، «امرؤ القيس» گفت: حق است، آنچه نزد من است سرانجام فانى مى شود، اين مرد راست مى گويد، من قسمتى از زمين او را غصب كرده ام، ولى نمى دانم چه مقدار بوده است؟ اكنون كه چنين است، هر مقدار مى خواهد (و مى داند حق او است) بر گيرد، و معادل آن هم ـ به خاطر استفاده اى كه در اين مدت از زمين او كرده ام ـ بر آن بيفزايد، در اين هنگام سومين آيه مورد بحث نازل شد (و به كسانى كه عمل صالح توأم با ايمان دارند بشارت «حيات طيّبه» داد).(1)

* * *

 

وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَة وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَر بَلْ أَكْثَرُهُمْ لايَعْلَمُونَ


1. «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث; «نور الثقلين»، ج 3، ص83.

[ 289 ]

و هنگامى كه آيه اى را به آيه ديگر مبدّل كنيم (= حكمى را نسخ نمائيم) ـ و خدا بهتر مى داند چه حكمى را نازل كند ـ آنها مى گويند: «تو افترا مى بندى»! اما بيشترشان (حقيقت را) نمى دانند.

 

شأن نزول:

تغيير وظائف

«ابن عباس» مى گويد: مشركان بهانه جو، هنگامى كه آيه اى نازل مى شد و دستور سختى در آن بود و سپس آيه ديگرى مى آمد و دستور سهل ترى در آن بود، مى گفتند: محمّد اصحاب خود را مسخره مى كند و دست مى اندازد، امروز دستور به چيزى مى دهد، و فردا از همان نهى مى كند، اينها نشان مى دهد كه محمّد همه را از پيش خود مى گويد نه از ناحيه خدا.

در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.(1)

* * *

 

مَنْ كَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ

كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند ـ به جز آنها كه تحت فشار واقع شده اند در حالى كه قلبشان آرام و با ايمان است ـ آرى، آنها كه سينه خود را براى پذيرش كفر گشوده اند، غضب خدا بر آنهاست; و عذاب عظيمى در انتظارشان!.

 

شأن نزول:

تقيّه

بعضى از مفسران، در شأن اين آيه، چنين نقل كرده اند: اين آيه در مورد گروهى از


1. «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث; «بحار الانوار»، ج 9، ص117 ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى، ص189; «زاد المسير»، ج 4، ص359 .

[ 290 ]

مسلمانان نازل گرديد كه در چنگال مشركان گرفتار شدند و آنها را مجبور به بازگشت از اسلام و اظهار كلمات كفر و شرك كردند.

آنها «عمّار» و پدرش «ياسر» و مادرش «سميه» و «صهيب» و «بلال» و «خبّاب» بودند، پدر و مادر «عمّار» در اين ماجرا سخت مقاومت كردند و كشته شدند، ولى «عمّار» كه جوان بود آنچه را مشركان مى خواستند به زبان آورد.

اين خبر در ميان مسلمانان پيچيد، بعضى غائبانه «عمّار» را محكوم كرده گفتند: عمّار از اسلام بيرون رفته و كافر شده، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: چنين نيست: اِنَّ عَمّاراً مُلِىءَ اِيْماناً مِنْ قَرْنِهِ اِلى قَدَمِهِ وَ اخْتَلَطَ الاِيْمانُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ:

«چنين نيست (من عمّار را به خوبى مى شناسم) عمّار از فرق تا قدم مملوّ از ايمان است و ايمان با گوشت و خون او آميخته است (او هرگز دست از ايمان برنخواهد داشت و به مشركان نخواهد پيوست)».

چيزى نگذشت كه «عمّار» گريه كنان به خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: مگر چه شده است؟

عرض كرد: اى پيامبر! بسيار بد شده، دست از سرم بر نداشتند تا نسبت به شما جسارت كردم و بت هاى آنها را به نيكى ياد نمودم!

پيامبر(صلى الله عليه وآله) با دست مباركش اشك از چشمان عمّار پاك مى فرمود و مى گفت: اگر باز تو را تحت فشار قرار دادند، آنچه مى خواهند بگو (و جان خود را از خطر رهائى بخش).

در اين هنگام، آيه: «مَنْ كَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ...» نازل گرديد و مسائل را در اين رابطه روشن ساخت.(1)

سوره إسراء   

* * *


1. «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث; «بحار الانوار»، ج 19، ص35، ج 66، ص37، وج 72، ص412 ; «نورالثقلين»، ج 3، ص90; «الميزان»، ج 12، ص358.

[ 291 ]

وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً

وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً

نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى إِذْ يَقُولُ الظّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُوراً

انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الاَْمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً

و هنگامى كه قرآن مى خوانى، ميان تو و آنها كه به آخرت ايمان نمى آورند، حجاب ناپيدائى قرار مى دهيم;

و بر دل هايشان پوشش هائى مى نهيم، تا آن را نفهمند; و در گوش هايشان سنگينى. و هنگامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد مى كنى، آنها پشت مى كنند و از تو روى برمى گردانند.

هنگامى كه به سخنان تو گوش فرا مى دهند، ما بهتر مى دانيم براى چه گوش فرامى دهند; و (همچنين) در آن هنگام كه با هم نجوا مى كنند; آنگاه كه ستمگران مى گويند: «شما جز از انسانى كه افسون شده، پيروى نمى كنيد»!

ببين چگونه براى تو مَثَل ها زدند; در نتيجه گمراه شدند، و نمى توانند راه حق را پيدا كنند.

 

شأن نزول:

مزاحمت و آزار به هنگام قرائت قرآن

جمعى از مفسران، مانند «طبرسى» در «مجمع البيان» و «فخر رازى» در «تفسير كبير» و بعضى ديگر در شأن نزول آيات فوق، چنين گفته اند: آيه نخست، درباره گروهى از مشركان، نازل شده كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله) را هنگام تلاوت قرآن در شب و نماز در كنار خانه كعبه آزار مى دادند، او را با سنگ مى زنند و مانع دعوت مردم به اسلام مى شدند.

خداوند، به لطفش چنان كرد كه: آنها نتوانند او را آزار كنند (و شايد اين از طريق

[ 292 ]

رعب و وحشتى بود، كه از پيامبر در دل آنها افكند).(1)

در روايت ديگرى، مى خوانيم: هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرآن مى خواند، دو نفر از مشركان در طرف راست، و دو نفر در طرف چپ، قرار مى گرفتند، كف مى زدند، سوت مى كشيدند و با صداى بلند اشعار مى خواندند، تا صداى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به گوش مردم نرسد.(2)

«ابن عباس» مى گويد: «ابو سفيان، ابو جهل» و ديگران گاهى نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى آمده به سخنان او گوش فرا مى دادند، روزى يكى از آنها به ديگران گفت: اصلاً من نمى فهمم «محمّد» چه مى گويد؟ فقط مى بينم: لب هاى او حركت مى كند! ولى «ابو سفيان» گفت: فكر مى كنم: بعضى از سخنانش حق است.

«ابو جهل» اظهار داشت: او «ديوانه» است.

«ابو لهب» اضافه كرد: او «كاهن» است.

ديگرى گفت: او «شاعر» است.

به دنبال اين سخنان ناموزون، و نسبت هاى ناروا آيات فوق نازل گشت.(3)

* * *

 

وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوكَ خَلِيلاً

وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً

إِذاً لاََذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لاتَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً

نزديك بود آنها تو را (با وسوسه هاى خود) از آنچه بر تو وحى كرده ايم بفريبند، تا غير آن را به ما نسبت دهى; و در آن صورت، تو را به دوستى خود برمى گزيدند!


1. «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث; «بحار الانوار»، ج 18، ص50.

2. «تفسير كبير فخر رازى»، ذيل آيات مورد بحث.

3. «تفسير كبير فخر رازى»، ذيل آيات مورد بحث; «بحار الانوار»، ج 9، ص119 ; «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث.

[ 293 ]

و اگر ما تو را ثابت قدم نمى ساختيم (مصون از انحراف نبودى)، نزديك بود اندكى به آنان تمايل كنى.

اگر چنين مى كردى، ما دو برابر مجازات (مشركان) در زندگى دنيا، و دو برابر (مجازات آنها) را بعد از مرگ، به تو مى چشانيديم; سپس در برابر ما، ياورى براى خود نمى يافتى!

 

شأن نزول:

شأن نزول هاى ساختگى

در مورد اين آيات بحث انگيز، شأن نزول هاى مختلفى نقل كرده اند كه:

بعضى از آنها با تاريخ نزول آنها به هيچ وجه سازگار نيست، ولى، از آنجا كه اين شأن نزول ها دستاويزى براى بعضى از منحرفان شده است، به ذكر همه آنها مى پردازيم:

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» پنج قول در اين زمينه نقل كرده است:

1 ـ قريش به پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفتند: ما به تو اجازه نمى دهيم، دست به «حجر الاسود» بگذارى تا لااقل با ديده احترام به خدايان ما بنگرى.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) در دل گفت: خدا كه مى داند من از اين بت ها متنفرم، اما چه مانعى دارد نگاهى به سوى آنها بيفكنم، تا بگذارند «استلام حجر الاسود» كنم، آيات فوق نازل شد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از اين كار نهى كرد.

2 ـ قريش پيشنهاد كرد: دست از ناسزاگوئى به خدايان ما و سبك شمردن عقل هايمان بردار، و اين بردگان و افراد بى سر و پا را كه بوى بد از آنها به مشام مى رسد، از دور خود دور كن، تا در مجلس تو حضور يابيم و به سخنانت گوش فرا دهيم.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به اميد اين كه: آنها مسلمان شوند، در فكر بود كه خواسته آنان را (هر چند موقت) بپذيرد، آيات فوق نازل شد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) را بر حذر داشت!

3 ـ پيامبر(صلى الله عليه وآله) بت ها را از «مسجد الحرام» بيرون ريخت، قريش تقاضا كردند: اجازه دهد، بتى كه بر كوه «مروه» نزديك خانه خدا بود، به حال خود بماند،

[ 294 ]

پيامبر(صلى الله عليه وآله)نخست به خاطر پيشبرد هدف هاى سياسى تصميم گرفت، به اين پيشنهاد عمل كند ولى بعد از آن صرف نظر نمود، و دستور داد آن بت را نيز شكستند، در اين هنگام آيات فوق نازل شد.

4 ـ جمعى از نمايندگان قبيله «ثقيف» خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده، عرض كردند: ما با تو بيعت مى كنيم اما به سه شرط:

اوّل، در موقع نماز براى ركوع و سجود خم نشويم!

دوم، بت هايمان را به دست خودمان نشكنيم، خودت بشكن!

سوم، اجازه بده بت «لات» يك سال بماند!

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: دينى كه در آن ركوع و سجود نباشد به درد نمى خورد، و اما شكستن بت هايتان به دست خودتان مايليد انجام دهيد، اگر مايل نيستيد ما خودمان مى شكنيم! و اما عبادت «لات» من به شما چنين اجازه اى را نمى دهم.

در اين هنگام پيامبر(صلى الله عليه وآله) برخاست و وضو گرفت و «عمر» رو به مردم كرده گفت: چرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) را آزار مى دهيد؟ او هرگز اجازه نخواهد داد بت ها در سرزمين عرب باشد، ولى درخواست كنندگان همچنان به درخواست خود ادامه مى دادند تا اين آيات نازل شد.

5 ـ گروهى از نمايندگان طايفه «ثقيف» خدمتش رسيده گفتند: يك سال به ما مهلت بده، تا هدايائى را كه براى بت ها مى آورند بگيريم، هنگامى كه اين كار انجام شد، خود ما بت ها را مى شكنيم، و اسلام مى آوريم.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) در فكر بود: روى جهاتى اين مهلت را به آنها بدهد كه آيات نازل شد و شديداً نهى كرد.(1)

شأن نزول هاى ديگرى شبيه آنچه در بالا آمد نيز نقل شده است.

شايد نياز به توضيح نداشته باشد كه: نادرست بودن اكثر اين شأن نزول ها در


1. «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث; «بحار الانوار»، ج 17، ص53 و بعضى تفاسير ديگر با كمى اختلاف.

[ 295 ]

خودشان نهفته است; زيرا آمدن نمايندگان قبائل و تقاضاهاى آنها از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يا بيرون ريختن بت ها از مسجد الحرام و شكستن آنها، همه، بعد از «فتح مكّه» در سال هشتم هجرت بوده، در حالى كه اين سوره، اساساً قبل از هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده است ، و در آن زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين قدرت ظاهرى نداشت كه مشركان در برابرش اين چنين تواضع كنند.

قطع نظر از اين موضوع، بى اساس بودن بعضى ديگر از آنها نيز از توضيحاتى كه در تفسير آيه خواهد آمد روشن مى شود.

* * *

 

وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الاَْرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها وَ إِذاً لايَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلاّ قَلِيلاً

سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِيلاً

و نزديك بود (با نيرنگ و توطئه) تو را از اين سرزمين بلغزانند، تا از آن بيرونت كنند! و هر گاه چنين مى كردند، (گرفتار مجازات سخت الهى شده، و) پس از تو، جز مدت كمى باقى نمى ماندند!

اين سنّت (ما در مورد) پيامبرانى است كه پيش از تو فرستاديم; و هرگز براى سنّت ما تغيير و دگرگونى نخواهى يافت!

 

شأن نزول:

تصميم گيرى مشركان درباره پيامبر

مشهور اين است: آيات فوق در مورد اهل «مكّه» نازل شده است كه: تصميم گرفتند پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از «مكّه» بيرون كنند و بعداً اين تصميم، فسخ و مبدّل به تصميم بر اعدام پيامبر(صلى الله عليه وآله) در «مكّه» گرديد و به دنبال آن خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از هر سو محاصره كردند، اما همان گونه كه مى دانيم، پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اين حلقه محاصره، به طرز اعجازآميزى، بيرون آمده به سوى «مدينه» حركت كرد و سرآغاز هجرت گرديد.(1)


1. «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث; «تبيان»، ج 6، ص508.

[ 296 ]

ولى، بعضى گفته اند: اين آيات، در رابطه با پيشنهاد يهود «مدينه» نازل شده است كه: براى خارج كردن پيامبر(صلى الله عليه وآله) از «مدينه» به خدمتش رسيده، گفتند: اين سرزمين، سرزمين انبياء نيست، سرزمين پيامبران، «شام» است، اگر مى خواهى دعوتت پيشرفت كند، بايد به آنجا بروى!(1)

اما با توجه به اين كه: اين سوره، «مكّى» است، تناسبى با اين شأن نزول ندارد، به علاوه، جمله هاى آيات فوق چنان كه خواهيم ديد نيز، متناسب با محتواى اين شأن نزول نيست.

* * *

 

وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الاَْرْضِ يَنْبُوعاً

أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيل وَ عِنَب فَتُفَجِّرَ الاْ َنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً

أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلاً

أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُف أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً

و گفتند: «ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا اين كه چشمه جوشانى از اين سرزمين (خشك و سوزان) براى ما خارج سازى!

يا باغى از نخل و انگور از آن تو باشد; و نهرها در لابلاى آن جارى كنى.

يا قطعات (سنگ هاى) آسمان را ـ آن چنان كه مى پندارى ـ بر سر ما فرود آرى; ياخداوند و فرشتگان را در برابر ما بياورى.

يا براى تو خانه اى پر نقش و نگار از طلا باشد; يا به آسمان بالا روى; حتى اگر به آسمان روى، ايمان نمى آوريم مگر آن كه نامه اى بر ما فرود آورى كه آن را بخوانيم»!بگو: «منزه است پروردگارم (از اين سخنان بى معنى)! مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم»؟!

 


1. «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث; «بحار الانوار»، ج 18، ص198 ; «تبيان»، ج 6، ص508; «جامع البيان»، ج 15، ص165 .

[ 297 ]

شأن نزول:

درخواست معجزات از سر لجاجت

در روايات اسلامى، و همچنين كلمات مفسران معروف، شأن نزولى با عبارات مختلف براى آيات فوق نقل شده است كه: خلاصه اش چنين است:

«گروهى از مشركان «مكّه» كه «وليد بن مغيرة» و «ابو جهل» در جمع آنها بودند، در كنار خانه كعبه اجتماع كردند و با يكديگر پيرامون كار پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخن گفتند، سرانجام چنين نتيجه گرفتند كه: بايد كسى را به سراغ محمّد(صلى الله عليه وآله) فرستاد و به او پيغام داد كه: اشراف قريش، طائفه تو، اجتماع كرده اند و آماده سخن گفتن با تواند، نزد ما بيا.

پيامبر به اميد اين كه: شايد نور ايمان در قلب آنها درخشيدن گرفته است، و آماده پذيرش حق شده اند فوراً به سراغ آنها شتافت.

اما با اين سخنان روبرو شد:

اى محمّد! ما تو را براى اتمام حجت به اينجا خوانده ايم، ما سراغ نداريم كسى به قوم و طائفه خود اين قدر كه تو آزار رسانده اى، آزار رسانده باشد:

خدايان ما را دشنام دادى، بر آئين ما خرده گرفتى، عقلاى ما را سفيه خواندى، در ميان جمع، تخم نفاق افشاندى.

بگو! ببينيم درد تو چيست؟!

پول مى خواهى؟ آن قدر به تو مى دهيم كه بى نياز شوى!

مقام مى خواهى؟ منصب بزرگى به تو خواهيم داد!

بيمار هستى؟ (و كسالت روانى دارى؟) ما بهترين طبيبان را براى معالجه تو دعوت مى كنيم!.

پيامبر فرمود: هيچ يك از اين مسائل نيست، خداوند مرا به سوى شما فرستاده و كتاب آسمانى بر من نازل كرده، اگر آن را بپذيريد به نفع شما در دنيا و آخرت خواهد بود، و اگر نپذيريد صبر مى كنم تا خدا ميان من و شما داورى كند.

[ 298 ]

گفتند: بسيار خوب، حال كه چنين مى گوئى، هيچ شهرى تنگ تر از شهر ما نيست (اطراف «مكّه» را كوه هاى نزديك به هم فرا گرفته) از پروردگارت بخواه اين كوه ها را عقب بنشاند و نهرهاى آب، همچون نهرهاى شام و عراق در اين سرزمين خشك و بى آب و علف، جارى سازد.

و نيز از او بخواه نياكان ما را زنده كند، و حتماً «قصى بن كلاب» بايد در ميان آنها باشد; چرا كه پير مرد راستگوئى است! تا ما از آنها بپرسيم: آنچه را تو مى گوئى حق است، يا باطل؟!:

پيامبر(صلى الله عليه وآله) با بى اعتنائى فرمود: من مأمور به اين كارها نيستم.

گفتند: اگر چنين نمى كنى، لااقل از خدايت بخواه: فرشته اى بفرستد و تو را تصديق كند، و براى ما باغ ها، گنج ها و قصرها از طلا قرار دهد!

فرمود: به اين امور هم مبعوث نشده ام، من دعوتى از ناحيه خدا دارم اگر مى پذيريد، چه بهتر، و الاّ خداوند ميان من و شما داورى خواهد كرد.

گفتند: پس قطعاتى از سنگ هاى آسمانى را ـ آن گونه كه گمان مى كنى خدايت هر وقت بخواهد، مى تواند بر سر ما بيفكند ـ بر ما فرود آر!

فرمود: اين مربوط به خدا است اگر بخواهد مى كند.

يكى از آن ميان، صدا زد: ما با اين كارها نيز ايمان نمى آوريم، هنگامى ايمان خواهيم آورد كه: خدا و فرشتگان را بياورى و در برابر ما قرار دهى!

پيامبر(صلى الله عليه وآله) (هنگامى كه اين لاطائلات را شنيد) از جا برخاست تا آن مجلس را ترك كند، بعضى از آن گروه، به دنبال حضرت حركت كردند و گفتند:

اى محمّد! قوم تو هر پيشنهادى كردند، قبول نكردى، سپس امورى در رابطه با خودشان خواستند آن را هم انجام ندادى، سرانجام از تو خواستند: عذابى را كه تهديدشان به آن مى كنى بر سرشان فرود آرى، آن را هم انجام ندادى، به خدا سوگند! هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، تا نردبانى به آسمان قرار دهى و مقابل چشم ما از آن بالا روى، و چند نفر از ملائكه را پس از بازگشت با خود بياورى! و

[ 299 ]

نامه اى در دست داشته باشى كه گواهى بر صدق دعوتت دهد!.

«ابو جهل» گفت: (ولش كنيد) او جز دشنام به بت ها و نياكان ما كار ديگرى بلد نيست!، و من با خدا عهد كرده ام صخره اى بردارم و هنگامى كه سجده كرد بر مغز او بكوبم!!

پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حالى كه قلبش را هاله اى از اندوه و غم به خاطر جهل، لجاجت و استكبار اين قوم فرا گرفته بود، از نزد آنها بازگشت...

در اين هنگام آيات فوق نازل شد و به گفتگوهاى آنها پاسخ داد.(1)

* * *

 

قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيّاً ما تَدْعُوا فَلَهُ الاَْسْماءُ الْحُسْنى وَ لاتَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لاتُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً

بگو: ««اللّه» را بخوانيد، يا «رحمان» را، هر كدام را بخوانيد، براى او بهترين نام هاست»! و نمازت را زياد بلند، يا خيلى آهسته نخوان; و در ميان آن دو، راهى (معتدل) انتخاب كن.

 

شأن نزول:

اسماء حسنى الهى

مفسران در شأن نزول آيه فوق، از «ابن عباس» چنين نقل كرده اند: پيامبر يك شب در «مكّه» در حال سجده بود، و خدا را به نام: يا رحمان و يا رحيم مى خواند، مشركان بهانه جو از فرصت استفاده كرده گفتند: ببينيد اين مرد (ما را سرزنش مى كند كه: چرا چند خدائى هستيم اما) خودش دو خدا را پرستش مى كند، در حالى كه مى پندارد موحّد است و يك معبود بيشتر ندارد، آيه فوق، نازل شد و به آنها پاسخ گفت (كه اين اسم هاى متعدد از يك ذات پاك خبر مى دهد).(2)


1. «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث; «بحار الانوار»، ج 9، ص120 ; «درّ المنثور»، ج 4، ص202 .

2. «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث; «جامع البيان»، ج 15، ص227 ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى، ص200.

[ 300 ]

 

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation