بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شان نزول آیات قرآن کریم, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 -
     002 - شان نزول آيات قرآن
     003 - شان نزول آيات قرآن
     004 - شان نزول آيات قرآن
     005 - شان نزول آيات قرآن
     006 - شان نزول آيات قرآن
     007 - شان نزول آيات قرآن
     008 - شان نزول آيات قرآن
     009 - شان نزول آيات قرآن
     010 - شان نزول آيات قرآن
     011 - شان نزول آيات قرآن
     012 - شان نزول آيات قرآن
     013 - شان نزول آيات قرآن
     014 - شان نزول آيات قرآن
     015 - شان نزول آيات قرآن
     016 - شان نزول آيات قرآن
     017 - شان نزول آيات قرآن
     018 - شان نزول آيات قرآن
     019 - شان نزول آيات قرآن
     020 - شان نزول آيات قرآن
     021 - شان نزول آيات قرآن
     022 - شان نزول آيات قرآن
     023 - شان نزول آيات قرآن
     024 - شان نزول آيات قرآن
     025 - شان نزول آيات قرآن
     FEHREST - شان نزول آيات قرآن کريم
 

 

 
 

 

 

سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ

يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لايَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقينَ

هنگامى كه به سوى آنها (كه از جهاد تخلف كردند) بازگرديد، از شما عذرخواهى مى كنند; بگو: «عذرخواهى نكنيد، ما هرگز (سخن) شما را باور نخواهيم كرد! چرا كه خدا ما را از اخبارتان آگاه ساخته; و خدا و رسولش، اعمال شما را مى بينند; سپس به سوى كسى كه داناى پنهان و آشكار است بازگشت داده مى شويد; و او شما را به آنچه انجام مى داديد، آگاه مى كند (و جزا مى دهد)»!

هنگامى كه به سوى آنان بازگرديد، براى شما به خدا سوگند ياد مى كنند، تا از آنها اعراض (و صرف نظر) كنيد; از آنها اعراض كنيد (و روى بگردانيد); چرا كه پليدند! وجايگاهشان دوزخ است، به كيفر اعمالى كه انجام مى دادند.

براى شما قسم ياد مى كنند تا از آنها راضى شويد; اگر شما از آنها راضى شويد، خداوند (هرگز) از جمعيت فاسقان راضى نخواهد شد!

 

شأن نزول:

هيچ عذرى پذيرفته نيست

بعضى از مفسران مى گويند: اين آيات درباره گروهى از منافقان، كه تعدادشان بالغ بر هشتاد نفر مى شد، نازل گرديد; زيرا هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از «تبوك» بازگشت، دستور داد: هيچ كس با آنها مجالست نكند و سخن نگويد، آنها كه خود را در فشار شديد اجتماعى ديدند، در مقام عذرخواهى برآمدند، آيات فوق نازل شد و وضع آنها را مشخص ساخت.(1)

* * *


1. «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث; «بحر المحيط»، ج 5، ص485، ذيل آيه مورد بحث; «تفسير ابى السعود»، ج 4، ص93، ذيل آيه مورد بحث; «درّ المنثور»، ج 44، ص264، ذيل آيه.

[ 261 ]

وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ

و گروهى ديگر، به گناهان خود اعتراف كردند; و كار خوب و بد را به هم آميختند; اميد مى رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد; به يقين، خداوند آمرزنده و مهربان است!

 

شأن نزول:

باز هم توبه ابولبابه

در مورد شأن نزول آيه فوق، رواياتى نقل شده، كه در بيشتر آنها به نام «ابو لبابه انصارى» برخورد مى كنيم، طبق روايتى: او با دو يا چند نفر ديگر از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله)، از شركت در جنگ «تبوك» خوددارى كردند، و هنگامى كه آيات قرآن در مذمت متخلفين را شنيدند، بسيار ناراحت و پشيمان گشتند، خود را به ستون هاى مسجد پيغمبر(صلى الله عليه وآله)بستند.

هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)از جنگ بازگشت و از حال آنها خبر گرفت، عرض كردند: آنها سوگند ياد كرده اند كه خود را از ستون باز نكنند، تا اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)آنها را باز نمايد.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: من نيز سوگند ياد مى كنم، چنين كارى را نخواهم كرد، مگر اين كه خداوند به من اجازه دهد.

آيه فوق نازل شد كه خداوند توبه آنها را پذيرفته، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنها را از ستون مسجد باز كرد.

آنها به شكرانه اين موضوع، همه اموال خود را به پيامبر تقديم داشتند، و عرض كردند:

اين همان اموالى است كه به خاطر دلبستگى به آن، ما از شركت در جهاد خوددارى كرده ايم، همه اينها را از ما بپذير و در راه خدا انفاق كن!

پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: هنوز دستورى در اين باره بر من نازل نشده است، چيزى

[ 262 ]

نگذشت كه آيه بعد نازل شد، و دستور داد: پيامبر قسمتى از اموال آنها را برگيرد، و مطابق بعضى از روايات، يك سوم از اموال آنها را پذيرفت.(1)

در پاره اى ديگر از روايات مى خوانيم: آيه فوق درباره «ابو لبابه» و راجع به داستان «بنى قريظه» است.

«بنى قريظه» گروهى از «يهود» بودند، با «ابو لباله» مشورت كردند آيا تسليم حكم پيامبر(صلى الله عليه وآله)بشوند يا نه؟

او گفت: اگر تسليم شويد همه شما را سر مى برند! سپس از اين گفته خود پشيمان شد و توبه كرد، و خود را به ستون مسجد بست و تا آيه فوق نازل شد و خداوند توبه او را پذيرفت.(2)

* * *

 

وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لاَِمْرِ اللّهِ إِمّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ

و گروهى ديگر، به فرمان خدا واگذار شده اند (و كارشان با خداست); يا آنها را مجازات مى كند، و يا توبه آنان را مى پذيرد (، هر طور كه شايسته باشند); و خداوند دانا و حكيم است!

 

شأن نزول:

پشيمانى از شركت نكردن در جهاد

جمعى از مفسران گفته اند: آيه فوق، درباره سه نفر از متخلفان جنگ «تبوك» به نام «هلال بن اميّه»، «مرارة بن ربيع» و «كعب بن مالك» نازل شده است،(3) كه شرح پشيمانى و چگونگى توبه آنها، در ذيل آيه 118 همين سوره، به خواست خدا


1 و 2; «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث، و تفاسير ديگر; «بحار الانوار»، ج 22، ص 67، 93 و 94، و ج 21، ص201 ; «تفسير على بن ابراهيم قمى»، ج 1، ص 303 و 304.

3. «بحار الانوار»، ج 21، ص 202 و 204 ; «مجمع البيان»، ذيل آيه.

[ 263 ]

خواهد آمد.

از بعضى ديگر از روايات استفاده مى شود: آيه فوق درباره بعضى از «كفار» است، كه در ميدان هاى جنگ با مسلمانان، شخصيت هاى بزرگى مانند: «حمزه» سيد الشهداء، و امثال او را شهيد كردند، سپس دست از شرك برداشته و به آئين

اسلام روى آوردند.(1)

* * *

 

وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنى وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ

لاتَقُمْ فيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْم أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيهِ فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ

أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللّهِ وَ رِضْوان خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُف هار فَانْهارَ بِهِ في نارِ جَهَنَّمَ وَ اللّهُ لايَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ

لايَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذي بَنَوْا ريبَةً في قُلُوبِهِمْ إِلاّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ

(گروهى ديگر از آنها) كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان رساندن (به مسلمانان)، و (تقويت) كفر، و تفرقه افكنى ميان مومنان، و كمين گاه براى كسى كه از پيش با خدا و پيامبرش مبارزه كرده بود; آنها سوگند ياد مى كنند كه: «جز نيكى (و خدمت)، نظرى نداشته ايم»! اما خداوند گواهى مى دهد كه آنها دروغگو هستند!

هرگز در آن (مسجد به عبادت) نايست! آن مسجدى كه از روز نخست بر پايه تقوا بنا شده، شايسته تر است كه در آن (به عبادت) بايستى; در آن، مردانى هستند كه دوست مى دارند پاكيزه باشند; و خداوند پاكيزگان را دوست دارد!


1. «كافى»، ج 2، ص407; «بحار الانوار»، ج 20، ص113، و ج 22، ص97، و ج 69، ص 157 و 165 .

[ 264 ]

آيا كسى كه شالوده آن را بر تقواى الهى و خشنودى او بنا كرده بهتر است، يا كسى كه اساس آن را بر كنار پرتگاه سستى بنا نموده كه ناگهان در آتش دوزخ فرو مى ريزد؟! و خداوند گروه ستمگران را هدايت نمى كند!

(اما) اين بنائى را كه آنها ساختند، همواره به صورت يك وسيله شك و ترديد، در دل هايشان باقى مى ماند; مگر اين كه دل هايشان پاره پاره شود; و خداوند دانا و حكيم است!

 

شأن نزول:

ماجراى مسجد ضرار

آيات فوق، درباره گروهى ديگر از منافقان است، كه براى تحقق بخشيدن به نقشه هاى شوم خود، اقدام به ساختن مسجدى در «مدينه» كردند، كه بعداً به نام «مسجد ضرار» معروف شد.

اين موضوع را همه مفسران اسلامى، و بسيارى از كتب حديث و تاريخ ذكر كرده اند، اگر چه در جزئيات آن تفاوت هائى ديده مى شود.

خلاصه جريان، به طورى كه از تفاسير و احاديث مختلف استفاده مى شود، چنين است:

گروهى از منافقان نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمده عرض كردند: به ما اجازه ده مسجدى در ميان قبيله «بنى سالم» (نزديك «مسجد قبا») بسازيم، تا افراد ناتوان، بيمار و پيرمردان از كار افتاده در آن نماز بگزارند، و همچنين در شب هاى بارانى كه گروهى از مردم توانائى آمدن به مسجد شما را ندارند، فريضه اسلامى خود را در آن انجام دهند، و اين در موقعى بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)عازم جنگ «تبوك» بود.

پيامبر(صلى الله عليه وآله)به آنها اجازه داد، ولى آنها اضافه كردند: آيا ممكن است شخصاً بيائيد و در آن «نماز» بگزاريد؟

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: من فعلاً عازم سفرم، و هنگام بازگشت به خواست خدا به آن مسجد مى آيم، و در آن نماز مى گزارم.

[ 265 ]

هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)از «تبوك» بازگشت، نزد او آمده گفتند: اكنون تقاضا داريم به مسجد ما بيائى، در آنجا نماز بگزارى، و از خدا بخواهى ما را بركت دهد، و اين در حالى بود كه هنوز پيامبر(صلى الله عليه وآله)وارد دروازه «مدينه» نشده بود.

در اين هنگام، پيك وحى خدا نازل شد، آيات فوق را آورد، و پرده از اسرار كار آنها برداشت، و به دنبال آن پيامبر دستور داد: مسجد مزبور را آتش زده، بقاياى آن را ويران كنند، و جاى آن را محل ريختن زباله هاى شهر سازند!

اگر به چهره ظاهرى كار اين گروه نگاه كنيم، از چنين دستورى در آغاز، دچار حيرت خواهيم شد.

مگر ساختن مسجد، آن هم براى حمايت از بيماران و پيران، و مواقع اضطرارى، كه در حقيقت، هم يك خدمت دينى است و هم يك خدمت انسانى، كار بدى است كه چنين دستورى درباره آن صادر شده؟

اما هنگامى كه چهره باطنى مسأله را بررسى كنيم، خواهيم ديد اين دستور، چقدر حساب شده بوده است.

توضيح اين كه:

در زمان جاهليت مردى بود به نام «ابو عامر»، كه آئين «نصرانيت» را پذيرفته، و در سلك «راهبان» در آمده بود، از عبّاد و زهّاد به شمار مى رفت، و نفوذ وسيعى در طائفه «خزرج» داشت.

آنگاه كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)به «مدينه» هجرت كرد، و مسلمانان گرد او را گرفتند، و كار اسلام بالا گرفت.

و هنگامى كه مسلمانان در جنگ «بدر» بر مشركان پيروز شدند، «ابو عامر» كه خود روزى از بشارت دهندگان ظهور پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود، اطراف خود را خالى ديد، به مبارزه با اسلام برخاست، از «مدينه» به سوى كفار «مكّه» گريخت، و از آنها براى جنگ با پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)استمداد جست، و از قبائل عرب براى اين كار دعوت كرد.

او كه قسمتى از نقشه هاى جنگ «احد» را بر ضد مسلمين رهبرى مى كرد، دستور

[ 266 ]

داد: در ميان دو صف لشكر، گودال هائى بكنند، كه اتفاقاً پيامبر در يكى از آنها افتاد، پيشانيش مجروح شد و دندانش شكست.

هنگامى كه غزوه «احد» پايان يافت، و با تمام مشكلاتى كه مسلمانان در اين ميدان با آن روبرو شدند، آوازه اسلام بلندتر گرديد و در همه جا پيچيد، او از «مدينه» فرار كرد و به سوى «هرقل» پادشاه «روم» رفت، تا از او كمك بگيرد، و با لشكرى براى كوبيدن مسلمانان حركت كند.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه: بر اثر اين تحريكات و كارشكنى ها، پيامبر(صلى الله عليه وآله)لقب «فاسق» را به او داده بود.

بعضى مى گويند: مرگ به او مهلت نداد تا خواسته خود را با «هرقل» در ميان بگذارد، ولى در بعضى از كتب ديگر مى خوانيم: او با «هرقل» تماس گرفت و به وعده هاى او دلگرم شد!.

به هر حال، او پيش از آن كه بميرد، نامه اى براى منافقان «مدينه» نوشت، و به آنها نويد داد كه: با لشكرى از «روم» به كمكشان خواهد آمد، مخصوصاً توصيه و تأكيد كرد كه: مركزى براى او در «مدينه» بسازند، تا كانون فعاليت هاى آينده او باشد.

ولى از آنجا كه ساختن چنين مركزى در «مدينه»، به نام دشمنان اسلام، عملاً امكان پذير نبود، منافقان بهتر اين ديدند كه در زير عنوان مسجد، و به عنوان كمك به بيماران و معذوران، اين برنامه را عملى سازند.

سرانجام مسجد ساخته شد، و حتى مى گويند: جوانى آشنا به قرآن را از ميان مسلمانان به نام «مجمع بن حارثه» (يا مجمع بن جاريه) به امامت مسجد برگزيدند.

اما وحى الهى، پرده از روى كار آنها برداشت، و شايد اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) قبل از رفتن به «تبوك» دستور نداد، در مقابل آنها شدت عمل به خرج دهند، براى اين بوده كه هم وضع كار آنها روشن تر شود، و هم در سفر «تبوك» ناراحتى فكرى ديگرى از اين ناحيه نداشته باشد.

هر چه بود پيامبر(صلى الله عليه وآله)، نه تنها در آن مسجد نماز نگزارد، بلكه همان گونه كه

[ 267 ]

گفتيم: بعضى از مسلمانان («مالك بن دخشم»، و «معنى بن عدى»، و «عامر بن سكر»، يا «عاصم بن عدىّ») را مأموريت داد، كه مسجد را بسوزانند، و ويران كنند، آنها چنين كردند.

نخست به وسيله آتش سقف مسجد را سوزاندند، و بعد ديوارها را ويران ساختند، و سرانجام محل آن را مركزى براى ريختن زباله ها قرار دادند.(1)

* * *

 

ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كانُوا أُولى قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحيمِ

وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهيمَ لاَِبيهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَة وَعَدَها إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهيمَ لاََوّاهٌ حَليمٌ

براى پيامبر و مؤمنان، شايسته نبود كه براى مشركان (از خداوند) طلب آمرزش كنند، هر چند از نزديكانشان باشند; (آن هم) پس از آن كه بر آنها روشن شد كه اين گروه، اهل دوزخند!

و استغفار ابراهيم براى پدرش (عمويش آزر،) فقط به خاطر وعده اى بود كه به او داده بود; اما هنگامى كه براى او روشن شد كه وى دشمن خداست، از او بيزارى جست; به يقين، ابراهيم مهربان و بردبار بود!

 

شأن نزول:

استغفار براى مشركان ممنوع

در «تفسير مجمع البيان»، روايتى به اين مضمون در شأن نزول آيات فوق نقل شده است:


1. «مجمع البيان»، «تفسير ابوالفتوح رازى»، «تفسير المنار»، «تفسير الميزان»، «تفسير نور الثقلين»، و كتب ديگر; «بحار الانوار»، ج 21، ص252، باب 30، قصة أبى عامر الراهب و مسجد الضرار و فيه ما يتعلق بغزوة تبوك، و ص 253، 255 و 263.

[ 268 ]

گروهى از مسلمانان به پيامبر اسلام مى گفتند: آيا براى پدران ما كه در عصر جاهليت از دنيا رفتند، طلب آمرزش نمى كنى؟ آيات فوق نازل شد و به همه آنها اخطار كرد: هيچ كس حق ندارد براى مشركان استغفار نمايد.(1)

در شأن نزول اين آيات، مطالب ديگرى نيز گفته شده است كه، پس از پايان تفسير آيه خواهد آمد.

* * *

 

وَ ما كانَ اللّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْء عَليمٌ

چنان نيست كه خداوند قومى را، پس از آن كه آنها را هدايت كرد گمراه (و مجازات) كند; مگر آن كه امورى را كه بايد از آن بپرهيزند، براى آنان بيان نمايد (و آنها مخالفت كنند); زيرا خداوند به هر چيزى داناست!

 

شأن نزول:

پيش از ابلاغ تكليف، مجازاتى نيست

بعضى از مفسران گفته اند: گروهى از مسلمانان قبل از نزول فرائض و واجبات، چشم از جهان بسته بودند، جمعى خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمدند و درباره سرنوشت آنها اظهار نگرانى كردند، و چنين مى پنداشتند: شايد آنها گرفتار مجازات الهى به خاطر عدم انجام اين فرائض باشند. آيه فوق نازل شد و اين موضوع را نفى كرد.(2)

بعضى ديگر از مفسران گفته اند: اين آيه در مورد استغفار مسلمانان، براى مشركان،واظهار محبت آنها قبل از نهى صريح درآيات سابق نازل شده است;زيرااين موضوع،باعث نگرانى گروهى از مسلمين شده بود،آيه فوق نازل شد وبه آنهااطمينان داد استغفارهاى آنان قبل از نهى الهى، موجب مؤاخذه و مجازات نخواهد بود.(3)

* * *


1. «بحار الانوار»، ج 22، ص42 ; «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث.

2 و 3 . «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث; «بحار الانوار»، ج 22، ص43.

[ 269 ]

لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِىِّ وَ الْمُهاجِرينَ وَ الاَْنْصارِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ في ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزيغُ قُلُوبُ فَريق مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَئُوفٌ رَحيمٌ

وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذينَ خُلِّفُوا حَتّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الاَْرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ

مسلماً خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر و مهاجران و انصار، كه در زمان عسرت و شدت (در جنگ تبوك) از او پيروى كردند، نمود; بعد از آن كه نزديك بود دل هاى گروهى از آنها، از حق منحرف شود (و از ميدان جنگ باز گردند); سپس خدا توبه آنها را پذيرفت، كه او نسبت به آنان مهربان و رحيم است!

و (همچنين) آن سه نفر كه (از شركت در تبوك) تخلّف جستند، (و مسلمانان با آنان قطع رابطه نمودند،) تا آن حدّ كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد; (حتى) در وجود خويش، جائى براى خود نمى يافتند; (و) دانستند كه پناهگاهى از خدا جز به سوى او نيست; سپس خدا رحمتش را شامل حال آنها نمود، (و به آنان توفيق داد) تا توبه كنند; خداوند بسيار توبه پذير و مهربان است!

 

شأن نزول:

يك درس بزرگ!

مفسران گفته اند: آيه نخست در مورد غزوه «تبوك» و مشكلات طاقت فرسائى كه به مسلمانان در اين جنگ رسيد، نازل شده، اين مشكلات به قدرى بود كه، گروهى تصميم به بازگشت گرفتند، اما لطف و توفيق الهى شامل حالشان شد، و همچنان پا بر جا ماندند.

مى گويند: از جمله كسانى كه آيه در مورد او نازل شده: «ابو خيثمه» است، كه از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله)بود، نه از منافقان، ولى بر اثر سستى، از حركت به سوى ميدان «تبوك» خوددارى كرد.

[ 270 ]

ده روز از اين واقعه گذشت. هوا گرم و سوزان بود، روزى نزد همسران خود آمد، در حالى كه سايه بان هائى براى او مرتب و آماده، آب خنك مهيا، و طعام خوبى فراهم ساخته بودند.

او ناگهان در فكر فرو رفت، و به ياد پيشواى خود پيامبر(صلى الله عليه وآله)افتاده گفت:

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كه هيچ گناهى ندارد، و خداوند گذشته و آينده او را تضمين فرموده، در ميان بادهاى سوزان بيابان، اسلحه به دوش گرفته، و رنج اين سفر دشوار را بر خود تحمل كرده، «ابو خيثمه» را ببين كه در سايه خنك، و كنار غذاى آماده، و زنان زيبا قرار گرفته است، اين انصاف نيست.

سپس رو به همسران خود كرده گفت: به خدا قسم با هيچ كدام از شما، يك كلمه سخن نمى گويم، و در زير اين سايبان قرار نمى گيرم، تا به پيامبر(صلى الله عليه وآله) ملحق شوم، اين سخن را گفت، و زاد و توشه را برگرفت، و بر «شتر» خود سوار شده حركت كرد، هر قدر همسرانش خواستند با او سخن بگويند، او كلمه اى بر زبان جارى نكرد، و همچنان به حركت ادامه داد، تا به نزديكى «تبوك» رسيد.

مسلمانان به يكديگر مى گفتند: اين سوارى است كه از كنار جاده مى گذرد، اما پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: اى سوار! «ابو خيثمه» باشى بهتر است!

هنگامى كه نزديك شد و مسلمانان او را شناختند گفتند: آرى، «ابو خيثمه» است.

«شتر» خود را بر زمين خواباند، به پيامبر(صلى الله عليه وآله)سلام گفت، و ماجراى خويش را بازگو كرد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)به او خوش آمد گفت، و براى او دعا فرمود.(1)

به اين ترتيب، او از جمله كسانى بود كه قلبش متمايل به باطل شده بود، اما به خاطر آمادگى روحى، خداوند او را متوجه حق ساخت، و ثابت قدم گردانيد.

* * *


1. «الميزان»، ج 9، ص301; «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث; «بحار الانوار»، ج 21، ص 203 و 204 و...

[ 271 ]

در مورد آيه دوم، شأن نزول ديگرى نقل شده، كه خلاصه اش چنين است:

سه نفر از مسلمانان به نام «كعب بن مالك»، «مرارة بن ربيع» و «هلال بن اميه»، از شركت در جنگ «تبوك»، و حركت همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله)سرباز زدند، ولى اين به خاطر آن نبود كه جزء دار و دسته منافقان باشند; بلكه به خاطر سستى و تنبلى بود، چيزى نگذشت كه پشيمان شدند.

هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)از ميدان «تبوك» به «مدينه» بازگشت، خدمتش رسيدند و عذرخواهى كردند، اما پيامبر(صلى الله عليه وآله)حتى يك جمله با آنها سخن نگفت، و به مسلمانان نيز دستور داد: احدى با آنها سخن نگويد.

آنها در يك محاصره عجيب اجتماعى قرار گرفتند، تا آنجا كه حتى كودكان و زنان آنان نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمدند، و اجازه خواستند از آنها جدا شوند، پيامبر(صلى الله عليه وآله)اجازه جدائى نداد، ولى دستور داد: به آنها نزديك نشوند.

فضاى «مدينه» با تمام وسعتش، چنان بر آنها تنگ شد كه، مجبور شدند براى نجات از اين خوارى و رسوائى بزرگ، شهر را ترك گويند، و به قله كوه هاى اطراف «مدينه» پناه ببرند.

از جمله مسائلى كه ضربه شديدى بر روحيه آنها وارد كرد، اين بود:

«كعب بن مالك» مى گويد: روزى در بازار «مدينه»، با ناراحتى نشسته بودم، ديدم يك نفر مسيحى شامى، سراغ مرا مى گيرد، هنگامى كه مرا شناخت، نامه اى از پادشاه «غسّان» به دست من داد، كه در آن نوشته بود:

اگر صاحبت تو را از خود رانده، به سوى ما بيا، حال من منقلب شد، گفتم:

اى واى بر من! كارم به جائى رسيده است كه، دشمنان در من طمع دارند!

خلاصه، بستگان آنها غذا مى آوردند، اما حتى يك كلمه با آنها سخن نمى گفتند.

مدتى به اين صورت گذشت، و پيوسته انتظار مى كشيدند توبه آنها قبول شود، و آيه اى كه دليل بر قبولى توبه آنها باشد نازل گردد، اما خبرى نبود.

در اين هنگام، فكرى به نظر يكى از آنان رسيد، و به ديگران چنين گفت: اكنون كه

[ 272 ]

مردم با ما قطع رابطه كرده اند، چه بهتر كه ما هم از يكديگر قطع رابطه كنيم (درست است كه ما گنهكاريم، ولى بايد از گناهكار ديگرى خشنود نباشيم).

آنها چنين كردند، به طورى كه حتى يك كلمه با يكديگر سخن نمى گفتند، و دو نفر از آنان با هم نبودند، سرانجام پس از پنجاه روز توبه و تضرّع به پيشگاه خداوند، توبه آنان قبول شد، و آيه فوق در اين زمينه نازل گرديد.(1)

* * *

 

وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَة مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ

و شايسته نيست مؤمنان همگى (به سوى ميدان جهاد) كوچ كنند; چرا از هر گروهى از آنان، طايفه اى كوچ نمى كند (و طايفه اى در مدينه بماند)، تا در دين (و احكام اسلام) آگاهى يابند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنها را بيم دهند؟! شايد (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند، و خوددارى كنند!

 

شأن نزول:

وجوب تحصيل علوم دينى

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان»، از «ابن عباس» چنين روايت كرده است:

هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)به سوى ميدان جهاد حركت مى كرد، همه مسلمانان به استثناى منافقان و معذوران، در خدمتش در حركت بودند، اما پس از آن كه آياتى در مذمت منافقان نازل شد، و مخصوصاً متخلفان جنگ «تبوك» را به باد ملامت گرفت، مؤمنان را بيش از پيش مصمم به شركت در ميدان هاى جهاد كرد، حتى در جنگ هائى كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله)شخصاً شركت نمى كرد، (سريه ها)، همگى به سوى


1. «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث; «سفينة البحار»، و «تفسير ابوالفتوح رازى»; «بحار الانوار»، ج 21، ص 218، 219 و 220 ; «تفسير على بن ابراهيم قمى»، ج 1، ص 296 و 297; «تفسير طبرى»، ذيل آيه مورد بحث و...

[ 273 ]

ميدان مى رفتند، و پيامبر(صلى الله عليه وآله)را تنها مى گذاردند، آيه فوق نازل شد و اعلام كرد: در غير مورد ضرورت، شايسته نيست همه مسلمانان به سوى ميدان جنگ بروند، (بلكه گروهى در «مدينه» بمانند، و معارف و احكام اسلام را از پيامبر(صلى الله عليه وآله)بياموزند، و به دوستان مجاهدشان پس از بازگشت تعليم دهند).(1)

* * *

همان مفسر بزرگ، شأن نزول ديگرى به اين مضمون نيز نقل كرده است:

گروهى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله)، براى تبليغ اسلام به ميان قبائل باديه نشين رفتند، باديه نشينان مقدم آنها را گرامى داشتند، و به آنها نيكى كردند، ولى بعضى به آنها ايراد گرفتند:

چرا پيامبر(صلى الله عليه وآله)را رها كرديد و به سراغ ما آمديد، آنها از اين نظر ناراحت و افسرده شدند، و به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)بازگشتند، آيه نازل شد و برنامه تبليغى آنها را تصويب كرد و از آنها رفع نگرانى شد.(2)

* * *

شأن نزول سومى نيز، در «تفسير تبيان» براى آيه فوق نقل شده، و آن اين كه: باديه نشينان هنگامى كه مسلمان شدند، براى فرا گرفتن احكام اسلام، همگى به سوى «مدينه» حركت كردند، و اين سبب بالا رفتن قيمت اجناس و ارزاق، مشكلات و گرفتارى هاى ديگرى براى مسلمانان «مدينه» شد، آيه نازل گرديد و به آنها دستور داد: لازم نيست همگى شهر و ديار خود را خالى كنند، و براى فهم معارف اسلام به «مدينه» بيايند، بلكه كافى است گروهى اين عمل را انجام دهند.(3)


1. «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث; «بحار الانوار»، ج 19، ص156 ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى، ص179; «زاد المسير»، ج 3، ص351 .

2. «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث; «بحار الانوار»، ج 19، ص156 ; «تفسير ابن كثير»، ج 2، ص415 ; «درّ المنثور»، ج 3، ص293 .

3. «التبيان»، ج 5، ص323، ذيل آيه مورد بحث.

[ 274 ]

[ 275 ]

 

 

فصل هفتم

سوره يونس

 

[ 277 ]

وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّنات قالَ الَّذينَ لايَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآن غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَيَّ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْم عَظيم

قُلْ لَوْ شاءَ اللّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لايُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ

و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده مى شود، كسانى كه ايمان به لقاى ما (و روز رستاخيز) ندارند مى گويند: «قرآنى غير از اين بياور، يا آن را تبديل كن! (و آيات نكوهش بت ها را بردار)» بگو: «من حق ندارم كه از پيش خود آن را تغيير دهم; فقط از چيزى كه بر من وحى مى شود، پيروى مى كنم! من اگر پروردگارم را نافرمانى كنم، ازمجازات روز بزرگ (قيامت) مى ترسم»!

بگو: «اگر خدا مى خواست، من اين آيات را بر شما نمى خواندم; و (خداوند) از آن آگاهتان نمى كرد; چه اين كه مدت ها پيش از اين، در ميان شما زندگى نمودم; (و هرگز آيه اى نياوردم;) آيا نمى فهميد»؟!

چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مى بندد، يا آيات او را تكذيب مى كند؟! مسلماً مجرمان رستگار نخواهند شد!

 

شأن نزول:

تقاضاى قرآنى ديگر

بعضى از مفسران گفته اند: اين آيات درباره چند نفر از بت پرستان نازل شد; چرا كه خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمدند و گفتند: آنچه در اين قرآن درباره ترك عبادت بت هاى بزرگ ما، «لات»، «عزى»، «منات» و «هبل»، و همچنين مذمت از آنان وارد شده، براى ما قابل تحمل نيست. اگر مى خواهى از تو پيروى كنيم، قرآن ديگرى بياور كه اين ايراد در آن نباشد،! و يا حداقل اين گونه مطالب را در قرآن كنونى تغيير ده! آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت.(1)


1. «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث; «بحار الانوار»، ج 9، ص213 (با اندكى تفاوت); «تفسير آلوسى»، ج 11، ص83، ذيل آيات مورد بحث; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى، ص179.

[ 278 ]

سوره هود   

أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ

آگاه باشيد، آنها سينه هاشان را در كنار هم قرار مى دهند، تا خود (و سخنان خويش) را از او (پيامبر) پنهان دارند! آگاه باشيد، آنگاه كه آنها لباس هايشان را به خود مى پيچند (خداوند) مى داند آنچه را پنهان مى كنند و آنچه را آشكار مى سازند; چرا كه او، از اسرار درون سينه ها، آگاه است!

 

شأن نزول:

ظاهرى زيبا و باطنى خبيث

بعضى از مفسران شأن نزول هائى براى اين آيه ذكر كرده اند از جمله اين كه: آيه درباره «اخنس بن شريقِ» منافق نازل شده است، كه مردى شيرين زبان و پشت هم انداز بود، و در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) اظهار دوستى و محبت مى كرد، ولى در باطن عدوات مىورزيد.(1)

و نيز از امام باقر(عليه السلام) از «جابر بن عبداللّه» چنين نقل شده: گروهى از مشركان، هنگامى كه از برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى گذشتند، سر خود را به زير افكنده، حتى سر را با لباس خويش مى پوشاندند تا پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنان را نبيند، اين آيه درباره آنان نازل گشت.(2)

* * *

 

فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّما أَنْتَ نَذيرٌ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْء وَكيلٌ

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَر مِثْلِهِ مُفْتَرَيات وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ


1. «بحار الانوار»، ج 9، ص 102 و 103 ; «مجمع البيان»، ذيل آيه.

2. «بحار الانوار»، ج 9، ص103 و ج 18، ص237 ; «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث; «تفسير عياشى»،
ج 2، ص139 .

[ 279 ]

فَإِلَّمْ يَسْتَجيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ

شايد (ابلاغ) بعض آياتى را كه به تو وحى مى شود، ترك كنى (و به تأخير اندازى); و سينه ات از اين جهت تنگ (و ناراحت) شود كه مى گويند: «چرا گنجى بر او نازل نشده؟! و يا چرا فرشته اى همراه او نيامده است؟!» (نگران مباش! چرا كه) تو فقط بيم دهنده اى; وخداوند، نگاهبان و ناظر بر همه چيز است (; و به حساب آنان مى رسد)!

آيا مى گويند: «او به دروغ اين (قرآن) را (به خدا) نسبت داده (و ساختگى است)»! بگو: «اگر راست مى گوئيد، شما هم ده سوره ساختگى همانند اين قرآن بياوريد; و تمام كسانى را كه مى توانيد ـ غير از خدا ـ (براى اين كار) دعوت كنيد»!

و اگر آنها دعوت شما را نپذيرفتند، بدانيد (قرآن) تنها با علم الهى نازل شده; و هيچ معبودى جز او نيست! آيا با اين حال، تسليم مى شويد؟

 

شأن نزول:

درخواست برادرى با على(عليه السلام)

براى آيات فوق دو شأن نزول نقل شده، كه ممكن است هر دو صحيح باشد:

نخست اين كه، گروهى از رؤساى كفار «مكّه» نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده گفتند: اگر راست مى گوئى كه پيامبر خدا هستى، كوه هاى «مكّه» را براى ما طلا كن! و يا فرشتگانى را بياور كه نبوت تو را تصديق كنند! آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت.(1)

شأن نزول ديگرى، از امام صادق(عليه السلام) نقل شده، و آن اين كه: پيامبر به على(عليه السلام)فرمود: من از خدا خواسته ام ميان من و تو برادرى بر قرار سازد، و اين درخواست قبول شد، و نيز خواسته ام تو را وصى من كند، اين درخواست نيز اجابت گرديد، هنگامى كه اين سخن به گوش بعضى از مخالفان رسيد (از روى عداوت و دشمنى) گفتند: به خدا سوگند يك مَن خرما در يك مشك خشكيده، از آنچه محمّد(صلى الله عليه وآله) از


1. «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث; «بحار الانوار»، ج 9، ص 103 و 104.

[ 280 ]

 

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation