بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 10, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آنگاه سخن اين اهل نظر را رد نموده و گفته است پيدا شدن صدفها و حيوانات دريايى دربالاى قله كوهها دليل بر اين نمى شود كه از آثار باقيمانده از طوفان نوح است بلكهآنچه به ذهن نزديكتر است اين است كه گفتيمقلل جبال و همچنين ساير نقاط كره زمين در زير آب درست شده و تكون يافته است زيرابالا رفتن آب براى چند روز از كوهها كافى نيست در اينكه حيوانات زنده اى در بالاىقلل جبال بميرند و فسيل شوند.
آنگاه در آخر گفتارش كلامى دارد كه خلاصه اش اين است كه اينمسائل تاريخى و باستانى از اهداف و مقاصد قرآن نيست و به همين جهت قرآن كريم آن رابطور صريح و قاطع بيان نكرده ما هم كه در اين باره اظهار نظرى كرديم تنها گفتيماز ظاهر نصوص چنين بر مى آيد نه اينكه خواسته باشيم اعتقاد دينى خود را اظهار نماييمو يا نتيجه بحث را به عنوان يك عقيده قطعى دينى بپذيريم ، بنابراين اگر در فنژئولوژى خلاف اين نتيجه ثابت شده باشد ضررى بهحال ما ندارد براى اينكه هيچ نص قطعى ، بحث ما را نقض ‍ نمى كند.
بيان نادرستى سخن صاحب المنار و اشاره به اينكه آيات قرآنى ظاهر در اين استكهطوفان نوح همه زمين را فرا گرفته بوده است
مؤ لف : اما اينكه آيات را تاءويل كرده و حصر را در آنها اضافه گرفته مرتكب تقييدىشده كه هيچ دليلى بر اين تقييد دلالت نمى كند و اما اينكه در رداستدلال بر وجود فسيل حيوانات در بالاى قله كوهها گفته : اين معنادليل نمى شود بر اينكه طوفان نوح جهانى بوده ، زيرا طوفان براى چند صباحىقلل جبال را فرا گرفته و اين مدت كوتاه كافى نيست در اينكه حيواناتى در آن بلنديهابميرند و فسيل شوند، در پاسخش مى گوييم كه ممكن است امواج طوفان اينفسيل ها را كه قبلا در دريا مرده و به صورتفسيل شده بودند به بالاى كوهها آورده باشد و ايناحتمال درباره طوفانى آن چنان عظيم كه همه كره زمين وقلل جبال را فرا گرفته باشد احتمال بعيدى نيست .
و بعد از همه اين حرفها، صاحب المنار به اين معنا توجه نكرده كه آيات داستان نوح(عليه السلام ) صراحت دارد بر اينكه آن جناب مامور شده بود تا از تمامى حيواناتموجود در زمين يك جفت نر و ماده داخل كشتى كند و اين خود صريح و يامثل صريح است بر اينكه طوفان تمامى سطح كره زمين را كه به صورت خشك و مسكونىبوده و يا قسمت معظم آن را كه به منزله همه آن بوده فرا گرفته است .
پس مطلب اين است كه از ظاهر قرآن كريم - آن هم ظهورى كهقابل انكار نيست - بر مى آيد كه طوفان نوح تمامى كره زمين را فرا گرفته و آنچه ازجنس بشر بر روى زمين بوده همه غرق شده اند مگر آن عده اى كه در كشتى بوده و نجاتيافتند، و هيچ دليل قطعى كه اين ظهور را از آيات بگيرد وجود ندارد.
اجمالى از برخى مباحث زمين شناسى درچندفصل
و در سابق از دوست فاضلم آقاى دكتر سحابى كه در فن ژئولوژى ، استاد دانشگاهتهرانند در خواست كرده بودم مرا از نتيجه بحثهاى ژئولوژى كه پيرامون اين طوفانجهانى شده آگاه سازد تا اگر نظريه ما را و آنچه كه ما از ظاهر قرآن كريم استفادهكرده ايم را به وجه كلى تاءييد مى كند در اين جانقل كنيم ايشان نيز جوابى برايم فرستادند كه ما آن را در طى چندفصل بطور مفصل ايراد مى كنيم :
1- زمين هاى رسوبى  
1 - سرزمينهاى رسوبى : در علم ژئولوژى اصطلاح (اراضى رسوبى ) به طبقاتىاز زمين اطلاق مى شود كه رسوبات آبهاى جارى بر روى زمين آنها را پديد آورده مانند درهها و مسيل ها - سيل راهها - كه پوشيده از شن و ماسه مى باشند.
علامت رسوبى بودن زمين انباشته شدن سنگ و ريگهاى مدور و كروىشكل بر روى هم است كه اين سنگها در آغاز قطعاتى دندانه دار و از هر طرف داراى لبههاى تيز بوده كه در اثر حركت در بستر رودخانه ها و اصطكاك با سنگهاى اطراف ،لبه هاى تيزش ‍ سائيده شده و گرد و مدور شده اند و آب همه آنها را به نقطه اى دور يانزديك حمل كرده كه فشارش در آن نقطه كاهش يافته و اين سنگها و ريگها در آنجا روى همانباشته شده اند.
و اين اراضى رسوبى مختص به درهها نيست بلكه غالب سرزمينهاى خاكى نيز از اين راهتكون يافته اند يعنى از تهنشين شدن سيل هاىگل آلود پديد آمده اند، در حقيقت اينها ريگ هاى بسيار ريزى است كه از سائيده شدن سنگهابا آب سيل مخلوط شده و چون سبك وزن بوده با آب راه افتاده و در نقطه اى روى همانباشته شده است .
دليل اين معنا هم اين است كه مى بينيم اراضى رسوبى از طبقات مختلفى از ريگ و خاكپوشيده شده در حالى كه ترتيب و نظمى در اين طبقات به چشم نمى خورد و علت اين بىنظمى اين است كه اولا اين طبقات در يك زمان درست نشده و ثانيا مسير سيلها و آبها هميشهدر يك نقطه نبوده و شدت جريان نيز هميشه به يك اندازه نبوده در زمانهاى مختلف نيز، هممسير تغيير مى كرده و هم شدت جريان بوده است .
با اين بيان روشن مى شود كه اراضى رسوبى در زمانهاى قديم مجراىسيل هاى مهيب بوده هر چند كه امروز در نقطه بلندى واقع شده باشد و نهر و رودخانه اىاز آن عبور نكند. و اين اراضى كه از جريان آبهاى بسيار زياد و برخاستنسيل هاى مهيب در آنها حكايت مى كند در اغلب نقاط زمين و از آن جمله اغلب نقاط ايران ازقبيل تهران و قزوين و سمنان و سبزوار و يزد و تبريز و كرمان و شيراز و غير اينهايافت مى شود و بعضى از آنها در مركز بين النهرين و جنوب آن و در ماوراء النهر وصحراى شام و در هند و جنوب فرانسه و ناحيه شرقى چين و اكثر نقاط آمريكا يافت شده ،و ضخامت اين طبقه رسوبى در بعضى از نقاط به صدها متر مى رسد همچنانكه در زمينتهران متجاوز از چهارصد متر است .
و اين بيان دو نتيجه را دست مى دهد يكى اينكه سطح زمين در عهدى نه چندان دور (كهتوضيحش خواهد آمد) مجراى سيل هاى مهيب و عظيمى بوده كه چه بسا معظم نقاط روى زمين راپوشانده است .
نتيجه دوم اينكه طغيان و طوفان آب - از نظر ضخامت قشر رسوبى در بعضى از اماكن -نه در يك نوبت بوده و نه در يك سال و چندسال ، بلكه اين حوادث بطور دائم و مكرر درطول صدها سال بوده در هر نوبتى كه طوفانى رخ مى داده يا سيلى برمى خاسته يكطبقه رسوبى در محل پديد مى آمده و چون حادثه تمام و فروكش مى شده طبقه اى از خاكروى آن طبقه رسوبى را مى پوشانده باز اگرسيل و طوفانى برخاسته روى آن طبقه خاكى طبقه اى رسوبى به جاى نهاده ، وهمينطور. و نيز اين نتيجه به دست آمد كه اختلاف طبقات رسوبى در خردى و درشتى ريگهايش به ما مى فهماند كه سيل ها و طوفان ها از نظر شدت و ضعف مختلف بوده اند.
2- عاملپيدايش قشرها و طبقات زمين ، همان طبقات رسوبى بوده اند
2 - عامل پيدايش قشرها و طبقات ژئولوژى ، همان طبقات رسوبى بوده اند: طبقاترسوبى عادتا بايد به شكل افقى پديد آيند چون (وقتى سيلى برخاست در نقطه اىكه از حركت باز مى ماند مواد غير آبى خود را در آنجا تهنشين كرده و طبقه اى افقى ازرسوب پديد مى آورد) ليكن گاهى مى شود كه اجزاى متراكم رسوبى در تحت فشارهاىبسيار شديد، فشارى كه يا از سمت بالا بر او وارد مى آورد (مانند آبشارهاى بزرگ ) ويا در اثر عوامل درونى زمين از پايين بر آن وارد مى شود به تدريج ازشكل افقى درآمده و دائره شكل مى شود البته چنين چيزى در زمان هاى كوتاه رخ نمى دهدبلكه وقتى ممكن است رخ دهد كه ميليونها سال ادامه يابد. و پيدايش كوهها و سلسلهجبال به هم پيوستهاى كه مى بينيم بعضى بر بالاى بعضى ديگر قرار گرفته اند وقله بعضى از آن سلسله سر از زير آب درياها در آورده ، و كوهستانها راتشكيل داده اند در اثر گذشت سالهايى بس طولانى بوده است .
و ما از اين مطلب نتيجه مى گيريم كه آنچه طبقات رسوبى افقىشكل در روى زمين هست تازه ترين پديده هاى كره زمين است ودلائل فنى موجود نيز دلالت مى كند بر اينكه عمر اين طبقات از ده الى پانزده هزارسال قبل از عصر حاضر تجاوز نميكند.
3- توسعه و گسترش درياها به علت سرازير شدن سيلابها به طرفآنها
3 - توسعه و گسترش درياها به علت سرازير شدن سيلابها به طرف آنها: پيدايشقشرهاى رسوبى جديد باعث شد كه بيشتر درياها توسعه يافته و زمينهاى اطراف خودرا فرا بگيرد، و آب درياها بالا آمده بيشتر سواحل خود را بپوشاند و نقاط بلندى كه درسواحل بوده را از همه اطراف و يا بيشتر اطرافش محاصره نموده آن نقطه مرتفع را بهصورت (جزيره و يا شبه جزيره ) در آورد.
يكى از نمونه هاى اين جريان سرزمين بريتانيا است كه قبلا به قاره اروپامتصل بوده و بعدها در اثر اين جريان از آن قاره جدا شده و بين آن و فرانسه را آبفراگرفته است ، و نمونه ديگرش دو قاره اروپا و آفريقا است كه به وسيله صحرائىبه يكديگر متصل بودند، صحرا و سرزمينى كه اروپا را از ناحيه جنوبش و آفريقا را ازناحيه شمالش به يكديگر متصل مى كرده ولى بعدها در اثر همين جريان يعنى بالا آمدنآب مديترانه ، آن سرزمين خشك زير آب رفته و دو قاره اروپا و آفريقا از يكديگر جداشدند، و نيز در طرف شمال شرقى مديترانه و يا جنوب شرقى اروپا، شبه جزيرهايتاليا و جزيره (صقليه ) و (سردينيا) و در سمت جنوب مديترانه شبه جزيرهتونس و جزايرى (كوچك و بزرگ ) پديد آمد. و نمونه ديگرش جزائر اندونزى است كهاز ناحيه (جاوه ) و (سوماترا) به جزائر جنوبى ژاپنمتصل است و نيز قاره آسيا كه از ناحيه جنوب به آن سرزمينمتصل بوده و در اثر بالا آمدن اقيانوس هند همه اين سرزمين زير آب رفته و نقاطبلندترش به صورت جزائرى خشك مانده ، همه اين تحولات در دورانى واقع شده كهگفتيم آب درياها بالا آمده كه آن دوران همان دوران وقوع طوفان است . و نمونه چهارمشآمريكاى شمالى است كه قبلا به شمال اروپااتصال داشته اما بعد از حادثه طوفان و بالا آمدن آب درياها از اروپا جدا شده است .
حركات و تحولات داخلى زمين نيز آثار بسزائى در به راه افتادن آبها و مستقر شدن آندر نقاط گودتر زمين داشته و لذا مى بينيم بعضى از نقاط زمين كه در دوران (استيلاىطوفان بر زمين )، دورانى كه بيشتر نقاط زمين به صورت درياچه و دريا درآمد، درزير آب قرار داشته كه رفته رفته آب آن به جاهاى ديگرمنتقل شده و آن نقطه خشك شده است ، يكى از نمونه هاى اين جريان همان جنوب سرزمينخوزستان است كه در سابق در زير آب قرار داشته و درياى خليج فارس از آنها به وجودآمده .
4- در عهد طوفان چه عواملى باعث زياد شدن آبها وشدتعمل آنها شدند؟
4 - در عهد طوفان چه عواملى باعث زياد شدن آبها و شدتعمل آنها شدند؟
شواهدى كه در فن ژئولوژى آمده و ما در سابق به بعضى از آنها اشاره نموديم مؤ يداين احتمالند كه ريزش باران در اوائل دوره حاضر از ادوار حيات بشر كه همان دوره وقوعطوفان باشد ريزشى غير عادى بوده (زيرا ريزش باران بطور عادى ، طوفانى پديدنمى آورد كه همه كره زمين را غرق كند) و قطعا ريزش باران در آن دوره ناشى از تغيراتجوى مهمى بوده كه آن تغيرات نيز بطور قطع ، خارق العاده بوده است ، يعنى هوا در ايندوره بعد از سرمائى شديد نسبتا گرم شده و چون بيشتر نيمكره شمالى پوشيده ازبرف و يخ بوده احتمال قوى مى رود كه همان يخهاى دوره سابق بر اين دوره هنوز باقىبوده و در اكثر نقاط منطقه معتدل شمالى در مرتفعات باقى بوده اند و حرارت در سطحزمين در دوره متوالى باعث شده باشد كه تحول شديدى در جوّ، و انقلاب عظيمى در بالارفتن بخار آب به جوّ به وجود بيايد و ابرهائى بسيار متراكم و غير عادى و هولناكآورده باشد كه اين ابرها بارانهائى شديد و هولناك و بى سابقه ريخته باشند.
و معلوم است كه نزولبارانهاى سيل آسا و ادامه داشتن اين بارش بر ارتفاعات پوشيده از برف و يخ ومخصوصا بر سلسله جبال جديد الاحداث كه در جنوب و مغرب آسيا و جنوب اروپا وشمال آفريقا يعنى سلسله جبال (البرز) و (هيماليا) و (آلپ ) و در مغربآمريكا چه سيلهاى عظيم و ويرانگرى پديد مى آورد، سيلهائى كه سنگهاى بزرگ را ازجاى مى كند و زمينهاى هموار را مى شويد و گود مى كند و گوديهاى زمين را از سنگ و خاكپر مى كند و بالا مى آورد و مسيل هاى جديدى پديد مى آورد ومسيل هاى قبلى را گودتر و وسيع تر مى سازد، و آنچه از سنگ و شن و ريگ كه با خودحمل كرده به صورت پوسته و قشر رسوبى جديدى پديد مى آورد.
عامل ديگرى كه باعث شدت اين طوفان و سيل شده و حجم آن را بيشتر كرده اين است كههمه مى دانيم كه در زير زمين منابعى از آب وجود دارد كه پوسته اى رسوبى روى آن راپوشانده و نمى گذارد آن آبها براه بيفتند و معلوم است كه وقتى سيلى عظيم آن پوستهرا بشويد آبهاى زير زمينى نيز بيرون آمده و دست به دستسيل ها مى دهند و نيروى شكننده آن سيل ها را در تخريب و غرق كردن هر چه بر سر راهدارند زيادتر مى كنند.
چيزى كه هست اين است كه چون آبهاى زيرزمينى محدود است قهرا با براه افتادنش تمام مىشود و وقتى آسمان از باريدن باز بايستد و طوفان تمام شود، آبها به طرف گوديهايعنى درياها و زمينهاى گود و منابع خالى شده زير زمين ميروند و منابع خالى شده زيرزمين به مقدار ظرفيت خود آن آبها را مى مكند.
5 - نتيجه بحث و انطباق مباحث گذشته از زمين شناسى با وقوع طوفان نوح
5 - نتيجه بحث : بنابر آنچه در بحث كلى ما گذشت ما مى توانيم داستانى را كه قرآنكريم از خصوصيات طوفان واقع شده در زمان نوح آورده با نتائجى كه از اين بحثگرفته مى شود تطبيق دهيم نظير آيه شريفه (ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر وفجرنا الارض ‍ عيونا فالتقى الماء على امر قد قدر) و آيه : (حتى اذا جاء امرنا و فارالتنور) و آيه (و قيل يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اقلعى و غيض الماء و قضىالامر).
از جمله مطالبى كه مناسب با اين مقام است خبرى است كه بعضى از جرايد تهراننقل كرده و خلاصه اش اين است كه : عده اى از دانشمندان آمريكائى به راهنمايى يك نفرارتشى تركيه ، در بعضى از قلل جبال آرارات واقع در مشرق تركيه در ارتفاع 1400پائى كوه به چند قطعه چوب برخورده اند كه به نظر مى رسد قطعاتى از يك كشتىبسيار قديمى بوده و متلاشى شده و حدس زده اند كه عمر بعضى از آن قطعات دو هزار وپانصد سال قبل از ميلاد باشد.
و موازين باستانشناسى دلالت مى كرده بر اينكه قطعات مذكور قسمتى از يك كشتى اىبوده كه حجم آن بالغ بر دو ثلث حجم كشتى (كوئين مارى ) انگليسى بوده و كشتىكوئين مارى هزار و نوزده پا طول و صد و هجده پا عرض داشته ، چوبهاى مزبور را ازتركيه به سانفرانسيسكو بردند تا در پيرامون آن تحقيق بهعمل آوردند و ببينند آيا با اعتقادى كه صاحبان اديان درباره كشتى نوح (عليه السلام )دارند تطبيق ميكند يا خير.
8 - عمر طولانى نوح (ع )  
قرآن كريم دلالت دارد بر اينكه نوح (عليه السلام ) عمرى بس دراز داشته و (تنهاقبل از حادثه طوفان و بعد از بعثتش ) نهصد و پنجاهسال قوم خود را به سوى خداى سبحان دعوت مى كرده ولى بعضى از دانشمندان اين معنارا بعيد دانسته و گفته اند كه : عمر انسانها اغلب از صدسال ، و حد اكثر از صد و بيست سال تجاوز نميكند حتى بعضى از آنان گفته اند كه : درقديم هر يك ماه را يك سال مى ناميدند و در نتيجه هزارسال منهاى پنجاه سال قرآن بر اين حساب معادل هشتادسال منهاى ده ماه مى شود ليكن توجيه اين آقايان بسيار بعيد است (زيرا سابقه ندارد كهمردمى و قومى يك ماه را يك سال بنامند).
بعضى ديگر گفته اند: طول عمر نوح (عليه السلام ) روى جريان عادى و طبيعى نبودهبلكه (مانند ساير معجزات ) جنبه خارق عادت داشته ، ثعلبى در قصص الانبياء درخصائص نوح گفته : وى از همه انبياء بيشتر عمر كرده و به همين جهت او را اكبر الانبياء وشيخ المرسلين مى گفته اند و خداى تعالى معجزه او را همينطول عمر او قرار داده بود، چون آن جناب هزارسال عمر كرده بود در حالى كه نه يك دندان از دست داده بود و نه هيچ يك از قواى بدنىخود را.
ليكن حق مطلب اين است كه تا به امروز هيچ دليلى اقامه نشده بر اينكه ممكن نيست انسانبا عمر اين چنين طولانى زندگى كند، بلكه آنچه به اعتبار عقلى نزديكتر است اين استكه انسانهاى اولى عمرى بسيار زيادتر از عمر طبيعى انسانهاى امروز داشته اند براىاينكه زندگى آنان زندگانى ساده ، و غم و اندوهشان بسيار كم و قهرا بيماريهايشاننيز محدود بوده ، و اين همه انواع بيمارى كه امروز گريبانگير بشر شده نداشتند وهمچنين ساير عواملى كه ويرانگر زندگى آدمى است در آنها وجود نداشتهدليل بر اين هم كه بساطت و سادگى زندگى و نداشتن
اندوه فراوان عمر را طولانى مى كند اين است كه در همين زمان نيز هر كسى را كه مى بينيمصد سال يا صد و بيست سال و يا صد و شصتسال عمر كرده وقتى زندگيش را بررسى مى كنيم مى بينيم زندگى ساده ، و هم و غماندك و ناچيزى داشته و اصولا فهمى ساده ولى فارغ داشته يعنى بسيارى از صحنه هاكه ديگران را پريشان مى كند او را پريشان نمى كرده با اين حساب چه بعدى دارد كهعمر بعضى از افراد بسيار قديمى به صدهاسال بالغ شده باشد.
علاوه بر اين ، اعتراض كردن به كتاب خدا در خصوص عمر نوح با اينكه اين كتاب مقدسمعجزات و خارق العادات بسيارى براى انبياء ذكر مى كند اعتراضى است عجيب و ما بحثىپيرامون معجزات در جلد اول اين كتاب گذرانديم .
9- كوه جودى كجا است ؟  
بعضى ها گفته اند: اين كوه در ديار (بكر) كه سرزمينى است درموصل و متصل است به كوههاى (ارمينيه ) كه تورات آن كوهها راجبال آرارات ناميده واقع شده است . صاحب قاموس گفته : جودى كوهى است در جزيرهاى كهكشتى نوح بر روى آن قرار گرفت و اين كوه در تورات ، كوه آرارات ناميده شده . وصاحب كتاب (مراصد الاطلاع ) گفته كلمه (جودى ) - با تشديد يا - نام كوهى استمشرف بر جزيره ابن عمر، و اين جزيره در شرق دجله از سرزمينهاىموصل واقع شده و جودى همان كوهى است كه كشتى نوح بعد از فروكش شدن آب بر آنكوه قرار گرفت .
و چرا حيوانات هم دچار طوفان شده اند؟  
10 - بعضى گفته اند: گيريم كه قوم نوح به خاطر گناهانى كه مرتكب شدند غرقگشتند در اين ميان گناه حيوانات روى زمين چه بوده است كه همه گرفتار طغيان آبشدند؟.
اين از بى پايه ترين اعتراضها است ، چون هر هلاكتى هر چند عمومى باشد عقوبت و انتقامنيست ،
زيرا بسيار است حوادث عمومى كه در يك لحظه و يا زمانى كوتاه هزاران هزار انسان وحيوان را در كام مرگ مى برد و اين حوادث كه يا زلزله است و يا طوفان و يا وبا و ياطاعون ، حوادثى نادر نيست بلكه بسيار اتفاق افتاده و مى افتد و اين خداى سبحان استكه در مخلوقات خود هر حكمى بخواهد مى راند.
گفتارى در چند فصل ، پيرامون پرستش بت ها 
1 - گرايش و اطمينان انسان به حس وتمايل او به تشبيه وتمثيل غير محسوس به محسوس
1 - گرايش و اطمينان انسان به حس : انسان در زندگى اجتماعيش بر اساس اعتبار قانونعليت و معلوليت كلى و اعتبار ساير قوانين كلى زندگى مى كند، قوانينى كه خود او آنهارا از اين نظام كلى و محسوس جهان گرفته است ، انسان بر خلاف آنچه كه ما آن را درعملكرد ساير حيوانات مشاهده مى كنيم در تفكر واستدلال و يا در قياس چيدن و نتيجه گرفتن از قياس در چهار ديوارى آنچه حس ‍ كرده نمىگنجد بلكه پا را از آن فراتر نهاده و به گرفتن نتايجى بسيار دور مى پردازد.
انسان در عين حال در فحص و بحث و كنجكاويش آرام نمى گيرد تا در نهايت درباره علتپيدايش اين عالم محسوس كه خود او جزئى از آن عالم است حكمى يا به اثبات و يا بهنفى نموده (تا خود را آسوده سازد) چون مى بيند سعادت زندگى او كه در نظر او هيچچيزى محبوبتر از آن نيست بر دو تقدير اثبات و نفى فرق مى كند يعنى مى بيند اگرمعتقد شود به اينكه براى اين عالم علت فاعلهاى به نام خداىعزوجل هست ، سعادت زندگيش جوهر و واقعيتى خواهد داشت كه در صورت نداشتن چنيناعتقادى جوهره و واقعيت زندگيش با فرض اول مختلف مى شود.
آرى اين معنا بسيار روشن است كه هيچ شباهتى بين زندگى يك انسان خداپرست كه معتقداست به اينكه براى اين عالم صانع و صاحب و معبودى است يكتا و زنده و عليم و قدير،خدايى كه هيچ چاره اى جز خضوع در برابر عظمت و كبريايى او وعمل بر طبق آنچه او را خشنود بسازد نيست ، با زندگى انسانى ديگر كه مى پندارد اينعالم بى صاحب و بى صانع و افسار گسيخته است به چشم نمى خورد. آرى چنين كسىكه براى عالم ، مبداء و منتهايى قائل نيست براى انسان زندگى اى غير از اين زندگىمحدود كه با مرگ خاتمه مى يابد و با فوتباطل مى شود قائل نيست و انسان هيچ موقف و واقعيتى غير از آنچه حيوانهاى زبان بستهدارند ندارد بلكه واقعيت زندگى او نيز در چند كلمه شهوت و غضب و شكم و عورتخلاصه مى شود.
پس اين اختلاف جوهره حيات و جوهره سعادت زندگى بشر، انگيزه اى درونى بود تابشر را به اين فكر بيندازد كه آيا براى هستى معبودى هست يا نه ؟ و بهدنبال اين انگيزه ، انگيزه اى ديگر پيدا شده به اينكه در مساءله قبلى حكم كند به اينكهآرى عالم را صانعى هست ، و آن فطرت خود بشر بود كه حكم مى كرد به اينكه عالمالهى دارد كه تمامى عالم را به قدرت خود خلق كرده و به ربوبيت خود نظامى عمومى درآن جارى ساخته ، و به مشيت خود هر موجودى را به سوى غايت و كمالش هدايت نموده و بهزودى هر موجودى به سوى پروردگارش كه از ناحيه او نشاءت گرفته بود بر مىگردد، - توجه بفرمائيد -
و آنگاه كه انسان از آنجا كه همه روزه بلكه همه ساعته سر و كارش با حس و محسوساتاست و در طول زندگيش فرو رفته در ماده و ماديات است اين انس به ماديات براى اوعادتى شده و باعث گشته كه معقولات و ذهنيات خود را نيز قالبى حسى بدهد هر چند كهآن معقولات ، امورى باشد كه حس و خيال هيچ راهى به درك آن نداشته باشد، مانند كلياتو حقايقى كه منزه از ماده است ، علاوه بر سر و كار داشتن همه روزه با ماديات ، علت ديگراين خطاء اين است كه اصولا انسان از طريق حس و احساس وتخيل ، به معقولات منتقل مى شود، پس آدمى انيس حس ، و ماءلوف باخيال است .
و اين عادت هميشگى و غير منفك از انسان ، او را وادار كرد به اينكه براى پروردگارشنيز يك صورتى خيالى تصور كند حال آن صورت چه باشد بستگى دارد به اينكه ازامور مادى با چه چيز بيشتر الفت داشته باشد حتى مى بينيم بيشتر موحدين ، كه ساحترب العالمين را منزه از جسميت و عوارض جسميت مى دانند در عينحال هرگاه مى خواهند به او توجه كنند و يا از ناحيه او چيزى بگويند در ذهن خود براىاو صورت خيالى مبهمى تصور مى كنند، صورتى كه جداى از عالم است ، چيزى كه هستاين است كه تعليم دينى اين خطا را با جمع بين نفى و اثبات و مقارنه بين تشبيه وتنزيه اصلاح نموده و به موحدين آموخته است كه بگويند خداى تعالى چيز هست و ليكنهيچ چيز مثل او نيست ، خداى تعالى قدرت دارد ولى نه چون قدرتى كه خلق او دارد (قدرتدر خلق به معناى داشتن سلسله اعصاب است ، اما در خداوند قدرت بدون سلسله اعصاب مىباشد). خداى تعالى علم دارد اما نه چون علمى كه خلق او دارد (خلق اگر علم دارد بهخاطر اين است كه داراى بافته هاى مغزى است ، اما خداى تعالى علم دارد بدون آنكه داراىبافته هاى مغزى باشد) و بر همين قياس هر كمالى را براى خدا اثبات مى كند ولىنواقص امكانى و مادى را از او نفى مى نمايد.
و بسيار كم اتفاق مى افتد كه آدمى متوجه ساحت عزت و كبريايى بشود و دلش خالى از
اين مقايسه باشد اينجا است كه مى فهميم خداى هستى به كسى كهدل خود را براى خدا خالص كرده و به غير او به هيچ چيز ديگردل نبسته و خود را از تسويلات و اغوائات شيطانى دور داشته چه نعمت بزرگى ارزانىداشته است ، خود خداى سبحان در ستايش ‍ اينگونه افراد فرموده : (سبحان اللّه عمايصفون الا عباد اللّه المخلصين )، و در حكايت كلام ابليس فرموده : (فبعزتك لاغوينهماجمعين الا عبادك منهم المخلصين ).
و كوتاه سخن اينكه انسان بسيار حريص است در اينكه امور غير محسوس را در صورتامور محسوس تخيل كند مثلا وقتى مى شنود كه در ماوراء طبيعت جسمى و محسوس ، نيرويىهست قويتر و تواناتر و عظيم تر و بالاتر از طبيعت ، و آن نيرو است كه در طبيعت كار مىكند و محيط به آن است ، نيرويى است قديمتر از طبيعت و مدبر طبيعت و حاكم در آن ،نيرويى كه هيچ موجود جز به امر او موجود نمى شود و جز به امر او و به مشيّت و اراده اواز حالى به حال ديگر متحول نميگردد، وقتى همه اينها را مى شنود بدون درنگ آن نيرو واوصافش را به اوصاف نيروى جسمانى و آنچه از مقايسه جسمانيات با يكديگر مى فهمدتشبيه و قياس مى كند.
و بسيار مى شود كه آن نيرو را به صورت انسانى تصور مى كند كه در بالاى آسمانهابر يك صندلى كه همان تخت حكمرانى است نشسته و امور عالم را از راه تفكر تدبيرنموده و سپس تدبير خود را با اراده و مشيت و امر و نهى خودتكميل مى كند و تحقق مى بخشد، همچنانكه مى بينيم تورات موجود، آن نيرو، يعنى خداىتعالى را چنين موجودى معرفى كرده و نيز گفته كه خداى تعالى انسان را بهشكل خود آفريده ، كه ظاهر انجيلهاى موجود مسيحيان نيز همين است .
پس روشن شد كه نزديكتر به طبع بشر و مخصوصا انسانهاى ساده اولى اين بوده كهبراى پروردگار منزه از شبه و نظير خود صورتى تصور كند كه شبيه به موجوداتمادى و جسمانى باشد، البته صورتى كه با اوصاف و خصوصياتى كه براى خداقائل است تناسب داشته باشد، همچنانكه مسيحيان ، (ثالوث ) (يعنى سه خدا بودن خدادر عين يكى بودن ) را به انسانى تشبيه مى كنند كه داراى سه صورت است ، كه گويىهر يك از صفات عمومى ، وجه و صورتى است براى رب كه با آن سه صورت ، با خلقخود مواجه مى شود.
2 - توجه به خدا از راه عبادت ، بر مبناىاصل كلى و فطرى خضوع ضعيفدر برابر قوى
2 - توجه به خدا از راه عبادت : وقتى انسان حكم كند به اينكه براى عالم خالق و خدايىاست كه عالم را به علم و قدرت خود آفريده ديگر چاره اى جز اين ندارد كه در برابر اوخاضع گردد، خضوعى عبادتى ، تا ناموس عام عالمى را كه همان خضوع ضعيف دربرابر قوى ، و خاضع شدن عاجز و ناتوان درمقابل قادر و توانا، و تسليم شدن صغير حقير درمقابل عظيم كبير است پيروى كرده باشد، آرى اين ناموس عام در همه عالم جارى است و درهمه اجزاى هستى حاكم است و با اين ناموس كلى است كه اسباب در مسببات اثر نموده ومسببات از اسباب متاءثر مى شوند.
البته اين ناموس در همه عالم ، مظاهرى يكسان ندارد بلكه وقتى در موجودات جاندارصاحب شعور و اراده ظهور مى كند مظاهرش ‍ عبارت است از خضوع و انقياد ضعيف در برابرقوى همانطور كه از حال حيوانات بى زبان مشاهده مى كنيم كه وقتى خود را در برابرحيوانى نيرومندتر از خود مى بينند دچار حالت ياس مى شوند به اين معنا كه از مقاومت دربرابر او و از غلبه يافتن بر او نوميد گشته تسليم و منقاد او مى شوند.
و وقتى در انسانها ظهور مى كند مظاهرش وسيعتر و روشنتر از مظاهر آن در حيوانات استبراى اينكه انسان داراى دركى عميقتر و خصيصه فكر مى باشد و در اجراى آن ناموس درغالب مقاصد و اعمالش به يك جور اجراء نمى كند، او در هر كارى جلب نفع و يا دفعضرر را در نظر دارد هر جا كه اين منظورش با خضوع تاءمين شود، خضوعى متناسب آن ازخود نشان مى دهد كه اين خضوعها نيز يك جور نيست مانند خضوع رعيت در برابر سلطان ، وخضوع فقير در برابر غنى ، و خضوع مرئوس در برابر رئيس ، و ماءمور در برابرآمر، و خادم در برابر مخدوم ، و متعلم در برابر معلم ، و عاشق در برابر محبوب ، و محتاجدر برابر مستغنى ، و عبد در برابر مولا، و مربوب در برابر رب ، كه هر يك به نحو وشكلى على حده است .
ولى همه اين خضوعها با همه اشكالى كه دارد يك حقيقت است و آن عبارت است از احساس ذلتو خوارى در نفس در مقابل عزت و قهر طرف مقابل ، و آنشكل و قيافه اى كه حاكى از احساس درونى ذلت است عبارت است از همان عبادت ،حال هر طور كه مى خواهد باشد و از هر كس كه مى خواهد باشد و در برابر هر كس كه مىخواهد باشد، و خلاصه مى خواهيم بگوييم همه انحاء خضوعها چه خضوع در برابر خداىتعالى و چه خضوع برده در برابر مولايش و چه خضوع رعيت نسبت به سلطانش و چهخضوع محتاج در برابر مستغنى و چه غير اينها، همه و همه عبادت است .
و به هر حال انسان هيچ راهى به انكار اين حقيقت ندارد،
و نمى تواند هيچگونه خضوعى در برابر هيچ كس و هيچ چيز نداشته باشد براى اينكهاين خضوع ريشه در فطرت آدمى دارد و فطريات چيزى نيست كه بتوان شانه از زير آنخالى كرد مگر آنكه كشف خلافى رخ دهد يعنى كسى كه مدتها در برابر فلان شخص ‍خضوع داشت او را قوى و خود را ضعيف مى پنداشت به دست آورد كه اشتباه كرده ، نه آنشخص قوى بوده و نه خود در برابر او ضعيف است ، بلكه هر دو، سر و ته يككرباسند.
در قرآن كريم ، نهى از پرستش اصنام و آلهه ، مترتب بر اثبات ضعف وناتوانىآنها است
و به همين جهت است كه مى بينيم قرآن كريم و دين مبين اسلام از گرفتن خدايان دروغينىغير از خدا و خضوع در برابر آنها نهى نكرده مگر بعد از آنكه براى مردم روشن ساختهكه اينها خدايان دروغين هستند و همه آنها مانند خود مردم مخلوق و مربوبند و عزت و قوت هرچه هست براى خداى تعالى است همچنانكه خداى تعالى درباره مخلوق بودن هر چيزى كهغير خدا است فرموده : (ان الذين تدعون من دون اللّه عباد امثالكم ) و نيز فرموده : (والذين تدعون من دونه لا يستطيعون نصركم و لا انفسهم ينصرون و ان تدعوهم الى الهدى لايسمعوا و تريهم ينظرون اليك و هم لا يبصرون ) و درباره اينكه خضوع در برابرخداى تعالى فطرى هر انسانى است فرموده :(قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم ان لا نعبد الا اللّه و لا نشرك بهشيئا ولا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون) در اين آيه ، گفتار به مساءله تسليم شدن در برابر خداى تعالى ختم شده ، بعد ازآنكه اهل كتاب را دعوت كرد به اينكه عبادت غير خدا را ترك كنند و دست از خدايان دروغينبرداشته و از خضوع در برابر مخلوقين مثل خود اجتناب كنند. فرمود پس شاهدشان بگيركه شما مسلمانان ، تسليم در برابر خداييد. و درباره اينكه همه قوتها و نيروها تنها ازآن خدا است فرمود: (ان القوة لله جميعا) و درباره اينكه همه عزت از آن خدا است
فرمود: (فان العزة لله جميعا) و درباره اينكه به جز خداى تعالى هيچ دوست و صاحباختيار و شفيعى نيست فرموده : (ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع ) و آيات ديگرى دراين معانى است .
بنابراين ، نزد غير خداى تعالى چيزى كه ما را وادار به خضوع كند وجود ندارد، پس هيچمجوزى نيست كه خضوع ما را در برابر كسى غير خدا جايز كند مگر آنكه خضوع دربرابر غير خدا برگشتش به خضوع در برابر خداى تعالى باشد و دستور به احترامغير خدا و تعظيمش از ناحيه خود خداى تعالى صادر شده باشد مانند دستور به احترامرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و پيروى بدون چون و چراى آن جناب ، كه آيهشريفه زير درباره آن فرموده : (الذين يتبعونالرسول النبى الامى ... فالذين امنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذىانزل معه اولئك هم المفلحون ) و نيز مانند دستور به اطاعت اولياء اللّه كه آيه زيردرباره آن فرموده : (انما وليكم اللّه و رسوله و الذين امنوا... و هم راكعون ) و نيزفرموده : (و المومنون و المومنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عنالمنكر) و نيز مانند دستور به احترام شعائر خدا كه آيه زير بيانگر آن است : (و منيعظم شعائر اللّه فانها من تقوى القلوب ) پس در اسلام هيچ خضوعى براى احدى غيرخداى تعالى وجود ندارد مگر آن خضوعى كه برگشتش به اطاعت دستور الهى و خضوع دربرابر او باشد.
3 - وثنيت از كجا سرچشمه گرفته و به چه صورت آغاز شد؟ 
3 - وثنيّت از كجا سرچشمه گرفت و به چه صورت آغاز شد؟: درفصل گذشته روشن شد كه انسان در تجسم دادن به امور معنوى و تصور و قالب گيرىآنها به تمثيل در قالب محسوس ،
در پرتگاهى دشوار قرار دارد و در عين حال ، اين درك فطرى را نيز دارد كه در برابرهر نيرويى كه مافوق نيروى او و قاهر و غالب بر او باشد ناگزير از خضوع و اعتنابه شاءن آن نيرو است .
و چون انسان ، چنين وضعى دارد كه سرايت روحى شرك و وثنيّت در مجتمع او آن چنان استكه گويى اصلا قابل اجتناب نيست حتى در مجتمعات متمدن و پيش رفته امروزى و حتى درمجتمعاتى كه اساسش بى دينى است مى بينيم كه براى مردان سياسى و يا نظامى خودمجسمه ساخته و آن را تعظيم و احترام مى كنند و در خاضع شدن در برابر آن مجسمه ها،حركاتى از خود نشان مى دهند كه مراسم وثنيّت عهد قديم و انسانهاى اولى را به ياد مامى آورد علاوه بر اين در همين عصر حاضر در روى زمين آنقدر بت پرست هست كه شايدآمارشان به صدها ميليون نفر برسد و اين جمعيت انبوه ، هم در شرق زمين هستند و هم درغرب آن .
از اينجا اين احتمال به حسب اعتبار عقلى تاءييد مى شود كه اساس و ريشه وثنيت همانمجسمه سازى باشد، و به عبارت ديگر قبل از پيدا شدن وثنيت ، نخست اين رسم در بشرمعمول شد كه براى بزرگان خود و مخصوصا بزرگانى كه از آنان از دنيا مى رفتهمجسمه اى مى ساختند تا به اصطلاح ياد او را زنده نگهدارند، سپس اين رسم پيدا شد كهبراى (رب النوعهايى ) كه به حسب اعتقادشان رب ناحيه اى از نواحى عالم هستند نيزبايد مجسمه اى بسازند تا نشان دهنده صفاتى باشد كه براى آن رب النوع و يا بهعبارت ديگر براى آن خدا معتقدند.
اتفاقا در روايات وارده از طرق ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نيز مضامينى ديده مى شودكه اين احتمال را تاءييد مى كند، از آن جمله در تفسير قمى روايتى مضمر (يعنى بدون ذكرنام امام آورده ) و در كتاب علل الشرايع همان روايت با ذكر سند از امام صادق (عليهالسلام ) آمده كه در ذيل آيه شريفه : (و قالوا لا تذرن الهتكم ...) فرموده : اينهامردمى بودند كه خودشان خدا پرست بودند و وقتى از دنيا رفتند خويشان وعلاقمندانشان از مرگ آنان سخت ناراحت شدند، ابليس - كه خدا لعنتش كند - نزد آنان آمد وگفت : من (براى تسلاى دل شما) اصنام و مجسمه هايى بهشكل و قيافه آن عزيزان شما مى سازم تا با نظر كردن به آن مجسمه ها دلتان آرامگرفته با آنها مانوس شويد و از عبادت خدا باز نمانيد، پس براى آنها اصنامى بهشكل عزيزان آنان درست كرد كه در كنار آن مجسمه ها به عبادت خداىعزوجل مى پرداختند،
در ضمن در حال عبادت ، به آن مجسمه ها نظر مى كردند و چونفصل زمستان و بارندگى مى شد براى اينكه از عبادت باز نمانند مجسمه ها راداخل خانه هاى خود مى بردند.
اين مراسم يعنى عبادت خدا در برابر مجسمه يادبود عزيزان همچنان ادامه يافت تا آنكهيك نسل از بين رفت و اولاد آنان روى كار آمدند در حالى كه از منطق پدران خود در مراسممذكور اطلاعى نداشتند و خيال مى كردند كه پدرانشان همين مجسمه ها را مى پرستيدند، لذاآنها به جاى پرستش خداى عزوجل شروع كردند به پرستش اصنام ، اين است معناى اينكهخداى تعالى ميفرمايد: (و لا تذرن ودا و لا سواعا...).
از سوى ديگر تاريخ مى گويد در روم و يونان قديم رسم بر اين بود كه هرخانوادهاى ، بزرگ خود را مى پرستيدند و وقتى بزرگشان از دنيا مى رفت صنم ومجسمه اى از آن بزرگ برايشان درست مى شد تااهل خانه آن را بپرستند، و نيز بيشتر پادشاهان و بزرگان روم در ميان مردم خود معبود ومورد پرستش بودند كه قرآن كريم هم (اين نكته تاريخى را تاءييد نموده ) و از آنهانمرود پادشاه معاصر ابراهيم (عليه السلام ) را كه آن جناب با وى در خصوصپروردگارش محاجه و جدال و احتجاج كرد و نيز فرعون معاصر موسى (عليه السلام ) راذكر كرده است .
همين امروز در بت خانه هاى موجود و در آثار باستانى كه تاكنون بر جاى مانده مجسمه وصنم بسيارى از رجال بزرگ دين ، مانند مجسمه (بودا) و صنمهاى بسيارى از(براهمه ) و ديگران موجود است .
و اينكه براى مردگان خود صنم مى ساخته و آن را مى پرستيدند خود يكى از شواهدىاست بر اينكه اين اقوام ، مرگ را انتهاى زندگى و يا به تعبير ديگر بطلان و نابودىنمى دانسته اند بلكه معتقد بوده اند به اينكه ارواح مردگان ، بعد از مرگ نيز باقىهستند و همان عنايت و آثارى كه در زندگى خود داشتند در بعد از مرگ نيز دارند بلكهآثار وجوديشان بعد از مردن قويتر و اراده شان نافذتر و تاءثير آن شديدتر مى شود،براى اينكه بعد از مردن ، ديگر پاى بند چار چوب محدود ماديات نبوده و از تاءثراتجسمانى و انفعالهاى جرمانى (اثر پذيرى مادى ) نجات يافته اند و لذا فرعون ، همعصر موسى (عليه السلام ) با اينكه خودش اله مردم بود مع ذلك براى خود اصنامىداشت و قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: (وقال الملا من قوم فرعون ا تذر موسى و قومه ليفسدوا فى الارض و نذرك و آلهتك ).
4- چرا براى ارباب انواع و خدايان ديگر مجسمه ساختند ولى براى خداىتعالىمجسمه نساختند؟
4 - چرا براى ارباب انواع و خدايانى ديگر مجسمه ساختند ولى براى خداى تعالىمجسمه نساختند؟ گويا - همانطور كه قبلا گفتيم - مجسمه سازى براىرجال بزرگ ، بشر را منتقل كرد به اينكه براى معبودهاى خيالى خود نيز مجسمه بسازندولى سابقه ندارد كه براى خداى سبحان مجسمه ساخته باشند، خدايى كهمتعال و بلندتر از آن است كه دست اوهام بشر به ساحتش احاطه يابد و گويا همين متعالىبودن خداى تعالى مشركين را از مجسمه سازى براى او منصرف كرده و به ساختن مجسمهبراى غير او واداشته است ، پس هر فرد و قومى به آنچه كه از جهات تدبير محسوس درعالم اهميت مى داده براى خداى آن ناحيه مجسمه مى ساخته و با عبادت آن خدا كه به نظر اواللّه تعالى تدبير آن ناحيه را به او واگذار نموده است خدا را عبادت مى كرده .
آنهايى كه در سواحل درياها و اقيانوسها زندگى مى كرده اند از آنجا كه به عوايد وفوايد دريا چشم دوخته و از خطر طغيان دريا بيمناك بودند خداى درياها را مى پرستيدندتا آنان را از عوايد درياها برخوردار نموده و از طوفان و طغيان آنها حفظ كند. و آنها كهدر بيابانها زندگى مى كرده اند خداى بيابانها را مى پرستيدند تا آنان را از فوايدبيابانها برخوردار، و از ضرر و زيان آنها حفظ كند و نيز كسانى كهاهل جنگ بودند رب جنگ را مى پرستيدند و همچنين هر چيز ديگرى كه براى آنان اهميت داشتهخداى آن را مى پرستيدند.
چيزى نگذشت كه سليقه ها نيز در كار مجسمه سازى به كار افتاد و هر كس هر الهى راكه دوست مى داشت و طبق شكل و قيافه اى كه در ذهن خود براى آن اله تصور مى كردمجسمه اى مى ساخت اگر دلش مى خواست آن را از فلز بسازد از فلز مى ساخت و اگردوست مى داشت از چوب يا سنگ يا غير اينها مى ساخت ، حتى روايت شده كه (بنى حنفيه) كه قبيله اى از يمامه بودند، بتى از كشك درست كردند و اتفاقا وقتى دچار قحطىشدند و گرسنگى بر آنان فشار آورد از ناچارى حمله كرده و بت خود را خوردند.
و بعضى از آنان اگر به درخت و يا سنگى زيبا بر مى خوردند و از آن خوششان مى آمدهمان را خداى خود گرفته و مى پرستيدند، گوسفند و يا شترى را سر مى بريدند وخون آن را به آن مجسمه مى ماليدند تا آن بت گوسفندان و شتران ايشان را از درد و بلاحفظ كند، و وقتى حيواناتشان مريض مى شدند آنها را يكى يكى آورده و به بت مىماليدند تا شفا پيدا كنند و بسيار مى شد كه درختان را ارباب و خداى خود اتخاذ مىكردند و به آن درختان به اصطلاح دخيل مى شدند و از آن تبرك مى جستند و هرگز بهآنها آسيب نمى رساندند، نه قطعش مى كردند و نه شاخهاش را مى شكستند و با آوردنقربانيها و نذورات و هدايا به آن درختها تقرب مى جستند.
اين سنت ، كار عقايد مردم را به هرج و مرج كشانيد و عقايد درباره بت و بتپرستى آنقدرشاخه شاخه شد كه با هيچ ضابطه اى نمى توان آن را آمارگيرى نمود، چيزى كه هستدر بيشتر معتقدات بت پرستان اين يك عقيده وجود دارد كه بت را شفيع خود به درگاه خدامى گيرند تا آن بت ، خيرات را به سوى آنان جلب و شرور را از آنان دفع كند، البتهبسيارى از عوام مشركين هستند كه بت را مستقل در الوهيت مى دانند نه شفيع در درگاه معبود وحتى آن را مقدم بر خداى تعالى و برتر از او مى داننددليل اين معنا هم آيه زير است كه عقايد آنان را حكايت كرده و مى فرمايد: (فما كانلشركائهم فلا يصل الى اللّه و ما كان لله فهويصل الى شركائهم ).
و بعضى از مشركين ملائكه و بعضى ديگر جن را عبادت مى كنند، و بعضى ستارگانثابت مانند ستاره شعرى را مى پرستند، و طايفه اى بعضى از ستارگان سيار را معبودخود مى گيرند - كه در كتاب الهى به همه اين عقايد اشاره شده است - انگيزه آنان در همهاينها طمع در خير معبودها و يا ترس از شر آنها است .
و كم هستند مشركينى كه غير خدا را معبود گرفته باشند و براى آن معبود بتى درستنكرده باشند تا عبادات خود را روبروى آن صنم انجام دهند بلكه هر چيزى را كه معبودخود مى گيرند بتى نيز از چوب يا سنگ و يا فلز براى آن درست مى كنند و از صفات ومزاياى حيات ، هر مزيتى را كه براى معبود خودقائل باشند آن صفت و مزيت را در آن بت مجسم مى سازند در نتيجه بتى را به صورتانسان مى تراشند و بتى ديگر را به صورت حيوان ، هر چند كه معبودشانشكل و قيافه آن بت را نداشته باشد مانند كواكب ثابت يا سيار و مانند (اله علم ) و(اله حب ) و (اله رزق ) و (اله جنگ ) واله هايى ديگر نظير اينها.
و منطق مشركين در ساختن صنم براى معبودهاى خود اين است كه مى گويند خدا،متعال و منزه از داشتن صورتى محسوس است و مانند ارباب انواع و ساير اله هاى مادىنيست تا به شكل و قيافه اى در آيد و يا اينكه هميشه در حالت ظهور نيستند مثلا فلانستاره كه معبود ما است هميشه پيدا نيست تا عبادات خود را روبروى آن انجام دهيم بلكههمواره در حال طلوع و غروب است و دست يابى و توجه به آنمشكل است ،
پس لازم است صنمى درست شود كه اولا حاكى از صفات و خصوصيات آن اله باشد وثانيا هميشه در دسترس باشد تا هر وقت انسان بخواهد عبادتى كند رو به سوى آن كند.
5 - وثنيت صائبه  
5 - وثنيّت صابئه : وثنيّت - بت پرستى - هر چند اقسام گوناگون آن به يكاصل بر ميگردد و آن عبارت است از شفيع گرفتن به درگاه خدا و پرستش بت و مجسمه آنشفيع و شايد اين مسلك چند بار سراسر عالم بشرى را گرفته باشد همچنانكه قرآنكريم از امت هاى مختلفى آن را حكايت مى كند، از امت نوح و ابراهيم و موسى (عليه السلام )الا اينكه اختلاف مذاهب و گروندگان به اين مسلك آنقدر سليقه ها و هوا و هوس ها وخرافات را در آن راه داده اند كه امروز براى يك متتبع ،محال و يا نزديك به محال است كه آمار آن مذاهب را به دست بياورد و بيشتر آن مذاهب مبنىبر اساس استوار و ثابت ، و قواعدى نظم يافته و با هم سازگار نيستند.
تنها مذهبى كه از مذاهب بت پرستى مى توان گفت تا اندازهاى انتظام يافته واصول و فروعش با هم سازگار است مذهب (صابئه ) و وثنيّت (برهمى ها) و(بودائيها) است .
اما وثنيّت (صابئه ) بر اين اساس مبتنى شده كه مى گويند بين كون و فساد، وحوادثى كه در زمين رخ مى دهد با عالم بالا مثلا با حركت اجرام فلكى چون خورشيد و ماه وعطارد و زهره و مريخ و مشترى و زحل رابطه اى وجود دارد، و به عبارت ديگر اجرام فلكىو روحانياتى كه متعلق به آنها است اين نظام محسوس و مشهود عالم اراضى را تدبير مىكنند، و هر يك از آنها با يكى از حوادث زمين ارتباط دارد كه عالم نجوم بيانگر ارتباط هرحادثه اى با جرمى از اجرام سماوى است و اين حوادث ، هر زمان كه دور فلك تجديد شوداز نو شروع مى شود، حوادث دور گذشته را كه در هر قطعه از زمين داشت دوباره بروزمى دهد و اين جريان همواره تجديد مى شود بدون اينكه به جائى و زمانى منتهى و متوقفگردد.
پس در حقيقت اجرام فلكى و روحانيات آنها واسطه هايى هستند بين خداى سبحان و بين اينعالم مشهود، و ما اگر آنها را عبادت كنيم آنها ما را به خداى تعالى نزديك مى كنند به همينجهت ما ناگزيريم از اينكه براى آن روحانيات مجسمه و بتى بسازيم و آنها را عبادت كنيمتا خدا را عبادت كرده باشيم چون ، نه خدا ديدنى است و نه آن روحانيات .
مورخين خاطرنشان كرده اند كه اولين كسى كه اساس بت پرستى صابئه را بنيان نهاد واصول و فروع آن را تهذيب كرد (يوزاسف ) منجم بود كه در سرزمين هند در زمانسلطنت طهمورث پادشاه ايران ظهور كرد و مردم را به سوى مذهب صابئه دعوت نمود وخلقى انبوه به او گرويدند و مذهبش در اقطار زمين يعنى در روم و يونان وبابل و ديگر سرزمين ها شيوع پيدا كرد،
و براى مراسم عبادت معبدها و هيكل هايى ساخته شد كه در آنها بت هايى نصب شد كه هربتى مربوط به ستارهاى بود، و احكام و شرايع تشريع شد و ذبيحه ها و قربانىهايى رسم شد، كه متصدى اين هيكل ها همان كاهنان معروف بودند و چه بسا به اين مذهبنسبت داده باشند كه گاهى انسانها را نيز قربانى مى كردند.
اين طايفه ، خداى تعالى را تنها در الوهيت ، واحد و يگانه مى دانند نه در عبادت ، و او رامنزه از هر نقص و قبيحى مى دانند و وقتى او را توصيف مى كنند در همه اوصاف به نفىتوصيف مى كنند نه به اثبات ، مثلا نمى گويند خدا عالم و قادر وحى است بلكه مىگويند خدا جاهل و عاجز نيست و نمى ميرد و ظلم و جور نمى كند و اين صفات سلبى رابطور مجاز، (اسماء حسنى ) مى نامند و آن صفات را اسم حقيقى نمى دانند، و ما درسابق آنجا كه آيه شريفه : (ان الذين امنوا و الذين هادوا و النصارى و الصابئين ) راتفسير مى كرديم - يعنى در جلد اول اين كتاب - مقدارى از تاريخ وثنيّت صابئه رانقل كرديم .
6 - وثنيت برهميه  
6 - وثنيّت برهميه : (برهميه ) (همانطور كه در سابق گفتيم ) يكى از مذاهب اصلى وريشهدار وثنيّت است و شايد بتوان گفت كه قديمترين مذهب وثنيّت در بين مردم است براىاينكه تمدن هندى از قديمترين تمدن بشرى است ، آنقدر قديمى است كه آغاز آن بطورتحقيق معلوم نشده و آغاز تاريخ وثنيّت هندى نيز معلوم نگشته ، چيزى كه هست اين است كهبعضى از مورخين مانند مسعودى و غير او گفته اند كه كلمه (برهمن ) نام اولين پادشاههند است كه بلاد هند را آباد كرد و قوانينى مدنى در آنجا تاسيس نمود وعدل و داد را در بين اهل هند بگسترانيد.
و شايد مذهب برهميه بعد از آن پادشاه به نام او ناميده شد چون بسيارى از امم گذشته ،ملوك و بزرگان قوم خود را مى پرستيدند چون معتقد بودند كه از ناحيه غيب داراى سلطنتو سطوت شده اند و لاهوت در آنها به نوعى ظهور كرده ، مويد اين مطلب هم اين است كه ازظاهر كتاب (ويدا) كه كتاب مقدس آنان است بر مى آيد كه اين كتاب مجموع چند رساله وچند مقاله مختلفى است كه هر قسمت از آن را يكى ازرجال دينى بسيار قديم ايشان نوشته و بعدها به اين مردم به ارث رسيده و همه آنها راجمع كرده و به نام كتاب (ويدا) گرد آورده اند،
كتابى كه اشاره مى كند به دينى كه براى خود نظامى دارد، علماى سانسكريت نيز بهاين معنا تصريح كرده اند و لازمه اين حرف اين است كه برهميه نيز مانند ساير مذاهبوثنيّت از مشتى افكار عاميانه و بى ارزش آغاز شده باشد و آنگاه درطول زمان تحولات و تطوراتى در مراحل تكامل به خود گرفته و در آخر بهره اى ازكمال را دارا شده باشد.
بستانى در كتاب دائرة المعارف در اين باره بيانى دارد كه خلاصه آن از نظر خوانندهمى گذرد:
كلمه (برهم ) (- به فتحه باء و راء، و سكون هاء و ميم ، و يا به فتحه باء، وسكون راء و فتحه ها و سكون راء و ميم -) در نزد هنديها نام اولين و بزرگترين معبوداست و اين معبود نزد هندى ها اصل و منشاء تمامى موجودات است ، و خود موجودى است واحد وتغيير ناپذير و غير قابل درك ، موجودى است ازلى و مطلق ، كه سابق بر تمامىمخلوقات عالم است و همه مخلوقات عالم را يكجا به مجرد اراده اش و به فرمان اوم (يعنى :كن - باش ) آفريده .

next page

fehrest page

back page