بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 10, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

بزرگان كفار قومش (در پاسخ ) گفتند ما تو را جز بشرىمثل خود نمى بينيم و ما نمى بينيم كه تو را پيروى كرده باشند، مگر افراداراذل و فرومايه اى از ما كه راءيى نپخته دارند، و اصلا ما هيچ برترى در شما نسبت بهخود نمى بينيم ، بلكه بر عكس ، شما مسلمانان را مردمى دروغگو مى پنداريم (27).
- نوح در پاسخ آنان - گفت : اى قوم شما كه مى گوييد من بشرى چون شمايم وفرستاده خدا نيستم ، به من خبر دهيد اگر فرضا از ناحيه پروردگارم معجزه اىدال بر رسالتم داشته باشم ، و او از ناحيه خودش رحمتى به من داده باشد كه بر شمامخفى مانده ، آيا من مى توانم شما را به پذيرش آن مجبور سازم ، هر چند كه از آن كراهتداشته باشيد؟ (28).
و اى مردم ! من در برابر نبوت از شما مالى درخواست ندارم ، چون پاداش من جز به عهدهخدا نيست ، و من هرگز افرادى را كه ايمان آورده اند - و شما آنان رااراذل مى خوانيد، به خاطر شما- از خود طرد نمى كنم ، چون آنان پروردگار خود را ديدارمى كنند - حسابشان با خدا است نه با من - ولى شما را قوم جاهلى مى بينم (كه گمان كردهايد شرافت در توانگرى است و فقرا اراذلند)(29).
و اى مردم ! اگر فرضا آنان را طرد كنم چه كسى از عذاب خدا، ياريم مى كند، چرا متذكرنمى شويد؟(30).
و اما اينكه گفتيد: من اصلا هيچ برترى از شما ندارم ، من آن برترى كه در نظر شما استندارم چون - نمى گويم خزينه هاى زمين و دفينه هايشمال من است - از سوى ديگر از نظر معنويت هم برترى ندارم - و نمى گويم غيب مى دانم ،و نيز نمى گويم من فرشته ام ، و درباره آنهايى كه در چشم شما خوار مى نمايند - و خدابهتر داند كه در ضمائر ايشان چيست ، - نمى گويم هرگز خدا خيرى به ايشان نخواهدداد، چون اگر چنين ادعائى بكنم ، از ستمكاران خواهم بود(31).
گفتند اى نوح ! - عمرى است كه - با ما بگو مگو مى كنى ، و اين بگو مگو را از حدگذراندى ، - كار را يكسره كن - اگر راست مى گوئى آن عذابى را كه همواره به ما وعدهمى دادى بياور(32).
نوح گفت : تنها خدا است كه اگر بخواهد آن را بر سرتان مى آورد، و - اگر خواستبياورد - شما نمى توانيد از آمدنش جلوگيرى كنيد(33). همچنانكه اگر او بخواهدگمراهتان كند، نصيحت يك عمر من به شما هر چه هم بخواهم نصيحت كنم سودى بهحالتان نخواهد داشت ، پروردگار شما اوست ، و به سوى او باز مى گرديد(34).
نه ، مساءله اين نيست كه تو و پيروانت مال دنيا نداريد، - و يا چنين و چنان نيستيد - بلكهعلت و بهانه واقعى آنها اين است كه مى گويند: دعوت تو، از خدا نيست ، و به خدا افترابسته اى ، بگو اگر افترايش بسته باشم جرمش به عهده من است ، ولى من عهده دارجرمهايى كه شما مى كنيد نيستم (35).
بيان آيات  
در اين آيات متعرض قصص انبياء (عليهم السلام ) شده ، و نخست داستان نوح را آورده وبعد از آن سرگذشت جماعتى از انبياء كه بعد از نوح (عليه السلام ) آمدند را ذكر كردهمانند هود و صالح و ابراهيم و لوط و شعيب و موسى (عليه السلام ) و داستان نوح را بهچند فصل تقسيم كرده كه در فصل اول ، احتجاج هايى را كه نوح (عليه السلام ) با قومخود در مساءله توحيد داشته آورده ، چون بطورى كه خداى تعالى در كتاب مجيدش ذكركرده ، آن جناب اولين پيغمبرى است كه براى دين توحيد بر عليه بت پرستى قيام كرده، (مؤ لّف رحمة اللّه عليه بقيه فصول را نام نبرده ، و به نظر مى رسد كهفصل ديگر سخنان نوح استدلال بر مساءله نبوت ، وفصل كوتاه ديگرى بطور اشاره استدلال بر مساءله معاد باشد، و در توحيد)، بيشتراحتجاج هايى كه قرآن كريم از آن جناب نقل كرده ، از باب مجادله (بالّتى هى احسن -مجادله به بهترين طريق ) مى باشد. البته بعضى از آن احتجاج ها جنبه موعظه واندكى از آنها جنبه حكمت دارد، (و اين نص قرآن بيانگر اين حقيقت است كه نوح (عليهالسلام ) دستورى را كه خداى تعالى به پيامبر اسلام داد كه (در راه پروردگارت هماز راه حكمت دعوت كن و هم از راه موعظت و هم از راهجدال به بهترين وجه ) عمل مى كرده است ). كه متناسب با تفكر انسانهاى اولى و بافكر ساده قديميان و مخصوصا ساده انديشى هايشان درمسائل اجتماعى مى باشد.


و لقد ارسلنا نوحا الى قومه انى لكم نذير مبين



در قرائت معروف ، كلمه (انى ) با كسره همزه قرائت شده و بنابراين قرائت ، چيزى ازماده (قول ) در تقدير گرفته شده كه در نتيجه قرائت تقدير آيه : (و لقد ارسلنانوحا الى قومه فقال انى لكم نذير مبين ) است ، يعنى ما نوح را به سوى قومشفرستاديم ، پس ‍ او گفت من براى شما بيم رسانى روشنم .
بعضى از قاريان ، اين كلمه را با فتحه همزه خوانده اند كه بنابراين قرائت ، حرف(باء) در تقدير گرفته شده و تقدير كلام : (بانى لكم ...) است ، و معنايش ايناست كه : ما نوح را به سوى قومش فرستاديم به اينكه من براى شما نداگرى روشنم ،
نوح (ع ) نذير مبين بوده و رسالتش بازداشتن مردم از عبادت غير خدا و انذارشانازعذاب بوده است
و اين جمله يعنى جمله (انى لكم نذير مبين ) چه به آن قرائت و چه به اين قرائتبيانى است اجمالى براى فهماندن اينكه نوح (عليه السلام ) چه رسالتهايى داشته وآنچه داشته و از ناحيه پروردگارش رسانده ، انذارهايى روشن بوده ، پس خود آن جنابقهرا نذيرى مبين بوده است .
پس همانطور كه اگر مى گفت : اى مردم آنچه من به شما خواهم گفت انذارى مبين است ، بابيانى اجمالى و كوتاه ترين بيان فهمانده بود كه رسالتش چه جنبه اى دارد، حالا همكه گفته : من نذيرى مبين هستم ، همان اجمال را رسانده است ، با اين تفاوت كه در اينتعبير يك نكته اضافى نيز هست و آن بيان وضع خودش است كه فهماندهخيال نكنيد من همه كاره عالمم ، نه ، من تنها پيام و رسالتى از ناحيه خداى تعالى - همهكاره عالم - دارم ، و آن اين است كه شما را از عذاب او انذار كنم . و خلاصه آن نكته ايناست كه من تنها يك نامه رسان و يك واسطه هستم .


ان لا تعبدوا الا اللّه انى اخاف عليكم عذاب يوم اليم



اين جمله بيان ديگرى است براى آن رسالتى كه در جمله : (انى لكم نذير مبين ) آوردهبود، كه برگشت هر دو وجه به يك چيز است . و كلمه (ان ) در جمله (ان لا تعبدوا)به هر حال تفسيرى است ، و معناى جمله اين است كه رسالت من (لا تعبدوا - عبادت نكنيد)است ، رسالتم اين است كه شما را از راه انذار و تخويف ، از عبادت غير خداى تعالى نهىكنم .
پس نظر ما اين شد كه جمله (ان لا تعبدوا...) تفسير است براى جمله (انى لكم نذيرمبين )، ولى بعضى از مفسرين آن را بدل آن جمله و يامفعول كلمه (مبين ) گرفته اند كه بنا بر بدليت معنا چنين مى شود: (و لقد ارسلنانوحا الى قومه ان لا تعبدوا...)، و بنابر مفعول بودن چنين مى شود: (انى لكم نذيرمبين ان لا تعبدوا - من براى شما بيم دهنده بوده و بيانگر اين هستم كه غير خدا رانپرستيد) و شايد سياق آيه از ميان اين سه وجهقول ما را تاءييد كند.
و ظاهرا منظور از عذاب يوم عظيم عذاب انقراض باشد، نه خصوص عذاب آخرت و نه مطلقعذاب ، - اءعم از عذاب آخرت و عذاب انقراض -دليل بر اين گفتار ما يكى از پاسخهايى است كه در همين آيات ، قوم نوح به آن جنابداده و گفتند: (يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاءتنا بما تعدنا ان كنت منالصادقين قال انما ياءتيكم به اللّه ان شاء)، و ظاهر اين
گفت و شنود اين است كه منظور از عذاب ، عذاب انقراض است .
پس معلوم مى شود نوح (عليه السلام ) قوم خود را دعوت مى كرده به اينكه از پرستشبتها دست بردارند، و تهديدشان مى كرده به روزى كه عذابى اليم از ناحيه خدا برسرشان آيد، و اگر فرمود: عذاب روزى كه آن روز اليم - مولم و دردناك - است ، بااينكه خود عذاب مولم است ، در حقيقت از باب توصيف ظرف - يوم - است به صفت مظروفآن - يعنى عذاب -.
با بيانى كه گذشت جلو اشكالى كه بعضى كرده اند گرفته مى شود، و آن اين استكه گفته اند: با اينكه عذاب مشركين قطعى است ، چرا نوح (عليه السلام ) گفته : من مىترسم عذاب بر شما نازل شود، با اينكه ترسيدن ، مخصوص خطرمحتمّل است نه خطر قطعى ، (زيرا نوح خود را معرفى كرد به اينكه من فقط يك واسطههستم ، و واسطه نمى تواند بطور قطع از آمدن عذاب خبر دهد، چون عذاب به دست او نيست، و از نظر او يك خطر محتمّل است نه يك خطر قطعى و حتمى ).
انگيزه بت پرستى قوم نوح (ع ) و محاجه آن جناب با آنان در سطح فهمشان
و كوتاه سخن اينكه نوح (عليه السلام ) مردم را به توحيد و وحدانيّت خداوند سبحاندعوت مى كرد و آنان را از عذاب اليم مى ترساند، و بدين جهت مى ترساند كه ايشان بتمى پرستيدند، و انگيزه بت پرستيشان اين بود كه از خشم بتها مى ترسيدند، نوح درمقام مقابله با آنان برآمد به اينكه اين اللّه سبحان است كه خالق شما و مدبّر شؤ ونزندگى شما و امور معاش شما است ، و براى همين منظور هم آسمانها و زمين را آفريد،خورشيد را تابنده و قمر را نورانى كرد، بارانها را از آسمان بارانيد، زمين را رويانيد وباغها را ايجاد كرده و نهرها را به جريان در آورد، كه اين بيانات نوح را خداى تعالىدر سوره نوح حكايت كرده .
و چون اللّه سبحان چنين خدائى است و چون او پروردگار شما است ، پس بايد تنها از اوبترسيد، و به انگيزه ترستان تنها او را بپرستيد.
و اين حجت در حقيقت حجتى است برهانى كه اساس آن يقين است ، و ليكن از نظر قوم نوح كهگفتيم مردمى ساده لوح و قديمى بودند برهانى جدلى رسيد، چون به خاطر سادهنگريشان اين دلواپسى را داشتند كه نكند خداى تعالى آنان را به خاطر مخالفتشان موردخشم قرار دهد، آرى بت پرستان نيز خداى تعالى را ولى امر خود و اصلاح كننده شؤ ونخود مى دانند، و امر او را با امر اولياى بشرى ، يعنى آنهائى كه به پائين تر از خودحكومت مى كنند مقايسه نموده و فكر مى كردند همانطورى كه بايد در برابر كدخدا و ياشاه سر تسليم فرود آورد، و در برابر آنان خضوع نموده و تسليم اراده آنان شد،
و اگر كسى از خضوع در برابر آنان و تسليم در برابر اراده آنان استكبار بورزد، براو خشم مى گيرند و او را به خاطر تمردش عقاب مى كنند، بايد به همين قياس خداىتعالى و يا اربابى كه امور عالم و ولايت نظام جارى در آن به آنها ارجاع شده را راضىنگه بداريم ، و به منظور خاموش كردن آتش خشم او عبادتش كنيم و به درگاهش تقرّببجوئيم ، يعنى مثلا قربانى و نذر و نياز و انحاء ديگر عبادات تقديمش بداريم .
خروج از اسلام ، خروج از نظام آفرينش است و عذاب و هلاكت در پى دارد 
آرى بت پرستان اينطور اعتقاد داشتند، كه البته اعتقادى است بر اساس ظن .
ليكن مساءله نزول عذاب بر كسى كه از عبادت او سرپيچى ، و از تسليم او شدن تكبّر واز خضوع در برابر او امتناع ورزيده ، يك مساءله ظنى نيست ، بلكه مساله اى است حقيقى ويقينى ، براى اينكه يكى از نواميس كلى و جارى در عالم همين است كه بايد ضعيف دربرابر قوى خاضع باشد، و متاءثر ناتوان و مقهور، بايد در برابر اراده مؤ ثر قوىتسليم گردد، خوب ، وقتى اين حقيقت يكى از نواميس كلى اين جهان است ، آن وقت آيا دربرابر خداى واحد قهار كه مصير تمامى امور عالم منتهى به او است و همه سر نخها بهدست او است ، نبايد چنين ادبى را رعايت كرد؟!
خدائى كه اجزاى اين عالم را ابداع كرد، يعنى بدون - به اصطلاح - مصالح ساختمانى ،از عدم و از هيچ آفريد و اجزاى آن را به يكديگر مرتبط نمود، و بهدنبال آن ، حوادث را طبق نظام اسباب به جريان انداخت ، و مى بينيم كه طبق همين سنّت هرچيزى مطابق چارچوب نظامش جريان مى يابد، بطورى كه اگر فرضا از آن چارچوبىكه ساير اسباب جهان را براى آن ترسيم كرده منحرف شود، قهرا نظام خودشمختل مى گردد، و اين انحرافش در حقيقت جنگيدن آن با ساير اسباب است و معلوم است كه دراين جنگ شكست خواهد خورد، زيرا اسباب جارى دركل جهان ، خود را فداى بلهوسى اين موجود نمى كند، بلكه براىتعديل امر آن و برگرداندنش به خط سيرى كه با وضع خود سازگار است قيام مى كند،اگر توانست آن موجود منحرف را به راه مستقيم برگرداند كه هيچ ، و گرنه او را درزير چرخهاى سنگين خود خرد مى كند، و مورد هجوم بلاها قرارش داده از صفحه روزگارحذفش مى كند، كه اين هم خود يكى از نواميس كلى جهان است .
انسان هم كه يكى از اجزاى اين عالم است ، براى زندگيش خط سيرى دارد، كه نظامآفرينش و ايجاد براى او ترسيم كرده كه اگر آن خط سير را پيش بگيرد به سوىسعادتش هدايت شده (و يا به عبارت ديگر: صنع و ايجاد او را به سوى سعادتش هدايتكرده ) و ساير اجزاى كون نيز با او هماهنگى مى كنند، و درهاى آسمان براى برخوردارىچنين انسانى از بركات آن به
رويش باز مى شود،
زمين نيز گنجينه هاى خيرات خود را در اختيار او مى گذارد، و اين تسليم شدن انسان دربرابر خط سير همان اسلامى است كه دين خداى تعالى است ، و بوسيله نوح و سايرانبياء و رسل به سوى آن دعوت شده است .
و اما اگر از آن خط سير تخطى نموده ، به اين سو و آن سو منحرف شود، در حقيقت بهجنگ با همه اسباب كون و اجزاى عالم هستى برخاسته و خواسته است نظام جارى درسراسر جهان را بر هم بزند، كه بايد منتظر تلخى عذاب و سنگينى بلاها باشد، پس ‍اگر در اين ميان به راه راست خود برگشت و در برابر اراده خداى سبحان يعنى همان خطسيرى كه كل جهان برايش ترسيم كرده خاضع شده اميد آن مى رود كه مجددا به نعمتهاىاز دست داده برسد و بلاها از او برگردد، و گرنه هلاك و نابوديش حتمى بوده و خدا رابه وى نيازى نيست ، زيرا خدا از همه عالميان بى نياز است ، و اين بحث در بعضى ازجلدهاى سابق اين كتاب نيز مطرح شد.


فقال الملاء الّذين كفروا من قومه ما نريك الا بشرا مثلنا...



حرف (فاء) كه بر سر اين جمله آمده مى فهماند كه اين جواب متفرع است بر كلام نوح(عليه السلام ) و در اين تفريع كردن اشاره اى است به اينكه (قوم نوح ) در رد و انكارسخن نوح (عليه السلام ) شتاب كرده و در اين باره هيچ فكر نكردند كه رد دعوت اوبرايشان بهتر است يا قبول آن .
آيه مورد بحث مى فرمايد: جواب دهندگان ، سران قوم و اشراف و ريش سفيدان قومبودند، و اين سران در متن پاسخ خود اصلا دليلى كه نوح (عليه السلام ) بر توحيدآورده بود را متعرض نشده و از دستپاچگى حرف خود را زدند كه آن نفى رسالت نوح(عليه السلام ) و تكبر و گردنكشى خود از اطاعت آن جناب بود.
آرى نوح (عليه السلام ) در سخن خود كه از جمله (انى لكم نذير مبين ) آغاز شده و تاآخر دو آيه ادامه دارد، دو ادعا مطرح كرد، يكى ادعاى رسالت ، و ديگرى ادعاى اينكه مردمبايد او را متابعت كنند، البته ادعاى دوم را در آيه مورد بحث بطور اشاره آورده ، ولى دركلمات ديگرش كه قرآن از آن جناب حكايت كرده به آن تصريح نموده و فرمود: (يا قومانى لكم نذير مبين ان اعبدوا اللّه و اتّقوه و اطيعون ).
و حاصل پاسخى كه خداى تعالى از آنان حكايت كرده اين است كه (گفتند ): هيچ دليلىنيست بر اينكه اطاعت كردن از تو بر ما واجب باشد، بلكهدليل بر خلاف آن هست .
پس در حقيقت پاسخ كفار منحل به دو حجت مى شود كه به طريق اصطلاحى (اضراب وترقى ) رديف شده ، و به همين جهت جمله (بل نظنكم كاذبين ) در آخر ذكر شد.
دليلاول توانگران و اشراف قوم نوح (ع ) كه در رد دعوت آنحضرتاستدلال كردند به اينكه او نيز چون آنان بشر است
مدلول حجت اول اين است كه دليلى بر وجوب متابعت كردن از تو نيست ، و اين حجت به سهطريق بيان شده :
اول اينكه گفتند: (ما نراك الا بشرا... - نمى بينيم تو را به جز يك بشر معمولى ...).
دوّم اينكه گفتند: (و ما نراك اتبعك ... - نمى بينم كسى - به جزاراذل - تو را پيروى كند...).
و سوم اينكه گفتند: (و ما نرى لكم علينا... - نمى بينيم شما بر ما فضيلتى داشتهباشيد...).
و اين حجت كه گفتيم ، داراى سه جزء است ، اساس و زيربنايش انكار هر چيزى است كهمحسوس نباشد - به زودى اين معنا را توضيح خواهيم داد - ودليل اين معنا اين است كه در هر سه جزء حجت ودليل ، كلمه (نمى بينى و نمى بينيم ) را آورده اند.
پس جمله (ما نراك الا بشرا مثلنا) آغاز پاسخ كفار از ادعاى رسالتى است كه نوح(عليه السلام ) كرده ، و در اين جمله به مقابله بهمثل تمسك كرده اند. و اين سنخ مقابله بطورى كه قرآن كريم فرموده و نمونه هايى نيزحكايت كرده عادت و سيره همه امّتها در برخورد با پيغمبرانشان بوده ، قرآن كريم مىفرمايد نوعا امّتها در پاسخ پيغمبران خود مى گفتند: تو نيز در بشريّتمثل مائى و اگر به راستى فرستاده خدا به سوى ما مى بودى اينطور نبودى ، و ما اصلااز تو چيزى جز اين مشاهده نمى كنيم كه بشرىمثل خود ما هستى ، و چون تو بشرى مثل خود ما هستى (پس ) هيچ سبب و موجبى نيست كهپيروى كردن از تو را بر ما واجب كند.
بنابراين ، در اين گفتار كفّار تكذيب رسالت و ادعاى نوح (عليه السلام ) است به اينكهاو بجز يك بشر معمولى نيست ، و به همين جهت دليلى نيست كه پيروى كردن از او را واجبكند، و دليل گفته ما (نيز) گفتار خود نوح (عليه السلام ) است كه خداى تعالى به زودىاز آن جناب حكايت مى كند كه گفت : (يا قوم اءراءيتم ان كنت على بينة من ربى ...).
در اينجا امر بر بعضى از مفسرين مشتبه شده و كلام كفار را كه گفتند: (ما نراك الابشرا مثلنا) را اينطور بيان كرده اند كه صاحبان اين سخن نوح (عليه السلام ) را ازنظر وزن اجتماعى با خود برابر دانسته و آنگاه نتيجه گرفته اند كه چه دليلى داردكه ما تابع او باشيم .
اين مفسر در تفسير جمله مذكور گفته كه : كفار، دعوت نوح (عليه السلام ) را با چهاردليل سست و باطل ، رد كردند كه يكى از آن ادله اين بود كه وىمثل خود آنان يك بشر است ، و از اين دليل نتيجه گرفته اند كه وى بطوراجمال برابر با ايشان است . و اين دليل كفار دلالت مى كند كه نوح (عليه السلام ) ازنظر خاندان و از نظر شخص خودش از طبقه عامه مردم و يا نزديك به آنان بوده نه ازاشراف ، البته اين اختصاص به آن جناب نداشته ، بلكه همه پيامبران از طبقه متوسطجامعه خود بوده اند.
و وجه جوابى كه آنان داده اند اين است كه مساوات و برابرى يك پيامبر با مردمش مانع ازآن است كه او بر مردمش تفوق و برترى پيدا كند، حتى در بين دو نفر كه از هر جهتمثل همند تفوّق يكى بر ديگرى و اينكه يكى تابع باشد و ديگرى متبوع ، يكى مطيعباشد و ديگرى مطاع ، معقول نبوده و مستلزم ترجيح بلامرجّح است .
و اگر معناى آيه اين بوده باشد كه وى براى آيه كرده است ، جا داشت كه قرآن كريماينطور حكايت كند: (انت مثلنا - تو مثل مائى ) و يا (نراك مثلنا - ما تو رامثل خود مى بينيم ) نه اينكه بفرمايد: (ما نراك الا بشرا مثلنا) كه بشريّت را براىنوح (عليه السلام ) اثبات كنند، چه حاجتى به اين اثبات بود. و اگر منظور از اين جمله، آن معنائى باشد كه مفسر نامبرده برايش كرده ، اصلا جمله ، اضافى است ، براى آنكهمعنايى كه او كرده در جمله بعدى آمده كه گفتند: (و ما نرى لكم علينا منفضل - ما براى تو فضيلتى بر خود نمى بينيم ).
و تعجب اينجا است كه اين مفسر از جمله مورد بحث برابرى نوح (عليه السلام ) با مردمشاز نظر خاندان و شخصيت را نيز استفاده كرده ، و از اين گذشته حكم كرده به اينكه همهانبياء اينطور بودند، با اينكه اولا كلام كفار هيچ دلالتى بر اين معانى نداشت ، و ثانياهمه انبياء از طبقه متوسط جامعه خود نبودند، زيرا در اين سلسله جليله ، پيامبرانى چونابراهيم خليل و سليمان و ايوب (عليهما السلام ) بوده اند.
استدلال دوم قوم نوح (ع ) در رد دعوت آن جناب به اينكه افراد پا برهنه و مستمندوپست به تو ايمان آورده اند!
(و ما نراك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادى الراءى ) - راغب در مفردات گفته : كلمه(رذل ) - (به فتحه راء - و نيز كلمه (رذال ) - به كسره راء) - به معناى هر چيز وهر كسى است كه به خاطر پستيش مورد تنفّر باشد، و در قرآن كريم آمده كه : (منكم منيرد الى ارذل العمر)
و نيز آمده كه (الا الذين هم اراذلنا بادى الراءى ). و نيز آمده كه : (قالوا انؤ من لك واتبعك الارذلون )، و كلمه (ارذلون ) جمع(ارذل ) است .
و در مجمع البيان آمده كه كلمه (رذل ) به معناى پشيز و حقير از هر چيز است و جمع آن(ارذل ) - با ضمه ذال - به معناى رذلها است ، آنگاه همين جمع را بار ديگر جمع بستهو گفته اند (اءراذل )، مثل اينكه مى گوئى (كلب و اكلب و اكالب ). البتهاحتمال هم دارد كه جمع كلمه (ارذل ) - با فتحهذال - به معناى رذلتر باشد، كه در اين صورتمثل اءكبر) مى شود كه جمعش ‍ (اكابر) است .
صاحب مجمع گفته است : كلمه (راءى ) به معناى رؤ يت (ديدن ) است ، در جمله(يرونهم مثليهم راءى العين )، معناى (يرونهم مثليهم رؤ ية العين ) را مى دهد، يعنىجمعيت آنان را در چشم خود به اندازه دو برابر خويش مى ديدند.
معناى ديگر اين كلمه ، نظريهاى است كه آدمى درباره امرى مى دهد، كه در اين صورت جمعآن (آراء) مى آيد.
و راغب در مفردات خود كلمه (بادى الرأ ى ) را به معنى رأ ى ابتدائى و يا به عبارتديگر نظريه بدوى و خام گرفته است ، بعضى آيه را به صورت (بادى ) - بدونهمزه ، بر وزن شادى - قرائت كرده اند كه معناى ظاهر را ميدهد، و كلمه (بادى الرأ ى )معنايش ‍ نظريه دادن بدون تفكر است .
و در جمله (بادى الرأ ى ) دو احتمال هست :
احتمال اول اينكه قيد باشد براى جمله (هم أ راذلنا)، كه در اين صورت معناى دو جملهچنين مى شود: (ما به جز افراد پستى كه رذالتشان در ظاهر نظر يا دراول نظر پيدا است نمى بينيم كسى تو را پيروى كرده باشد.)
احتمال دوم اينكه قيد باشد براى جمله (اتبعك ) كه در اين صورت
معناى جمله چنين مى شود: پيروى كسانى كه تو را در ظاهر رأ ى يا در اولين برخوردپيروى كردند، بدون اينكه در كار خود تعمق و تفكرى كرده باشند بوده است كه اگردعوت تو را مورد بررسى قرار داده بودند هرگز پيرويت نمى كردند.)، و تحدّىاحتمال بايد جمله (اتبعوك ) ى ديگرى در تقدير گرفت و گفت : (و ما نراك اتبعك الاالذين هم اراذلنا اتبعوك بادى الرأ ى )، و گرنه اگر كلمه (اتبعوك ) تكرار نشودمعناى آيه مختل مى شود.
بعضى ديگر گفته اند: تقدير آيه (ما نراك اتبعوك فى بادى الرأ ى الا الذين هماراذلنا) مى شود.
و سخن كوتاه اينكه خواسته اند بگويند: ما مى بينيم كه پيروان تو همه افرادى بىسر و پا و پست از اين مردمند، و اگر ما نيز تو را پيروى كنيممثل آنها خواهيم شد، كه اين با شرافت ما منافات داشته و از قدر و منزلت اجتماعى ما مىكاهد، و در اين گفتار اشاره اى هست به بطلان رسالت نوح (عليه السلام )، و اين اشارهاز راه دلالت التزامى است ، به اين معنا كه لازمه گفتار آنان اين است كه رسالت آن جنابباطل باشد، چون عقيده عوام مردم اين است كه هر سخنى اگر حق و نافع باشداول پولدارها و اشراف و نيرومندان آن را مى پذيرند، و اگر اين طبقه سخنى را رد كنند وطبقه پست جامعه يعنى بردگان و مستمندان كه بهره اى ازمال و جاه و مقام اجتماعى ندارند آن را بپذيرند، آن سخن خيرى ندارد.
(و لا نرى لكم علينا من فضل ) - منظور از اينكه بطور مطلق فضيلت نوح را نفىكردند، تنها فضيلت هاى مادى نيست ، يعنى خواسته اند بگويند: تو از متاع دنيا چه دارىكه ما نداريم ؟ و نيز تو چيزى از امور غيبى ازقبيل علم غيب و يا تاءييد به نيروئى ملكوتى ندارى ، كه اين عموميت نفى ، از وقوع نكره- فضل - در سياق نفى استفاده مى شود. كفار در اين سخن خود، مؤ منين را نيز شريك نوح(عليه السلام ) در دعوت او دانسته و همه را مخاطب قرار دادند كه : (ما فضيلتى براىشما بر خود نمى بينيم ) و نگفتند: (ما براى تو كه نوح هستى فضيلتى نمى بينيم) و از اين تعبير بر مى آيد كه مؤ منين ، كفار را دعوت و تشويق مى كردند به اينكهشما نيز نوح را پيروى كنيد و طريقه ما را بپذيريد.
و معناى آيه اين است كه اين دعوت شما از ما - كه اين همه مزاياى حيات دنيوى ازقبيل مال و فرزندان و علم و نيرو داريم - وقتىعمل درستى بود و اثر خود را مى بخشيد كه شما حداقل يك مزيت بر ما مى داشتيد، يا علمتان بيشتر بود، يا از غيب آگاه مى بوديد و يا نيروىملكوتيتان بيشتر بود كه قهرا ما را در برابر شما خاضع مى كرد، ولى ما هيچ يك از اينفضائل را در شما نمى بينيم ، پس چه علتى ايجاب مى كند كه ما پيرو شما شويم ؟
و اگر ما كلام كفار را عموميت داده و گفتيم كه همه جهاتفضل را شامل مى شود، - چه جهات مادى و چه جهات معنوى ازقبيل علم غيب و نيروى ملكوتى - بر خلاف بيشتر مفسرين كه كلمه(فضل ) را تنها بر برتريهاى مادى ، ماننداموال و نفرات و غيره تفسير كرده اند، براى اين بود كه ما از گفتار كفار كه كلمه(فضل ) را بدون الف و لام در سياق نفى قرار دادند عموميت فهميديم . علاوه بر اين ،از پاسخى هم كه نوح (عليه السلام ) به اين كلام كفار داد همين عموميت استفاده مى شود،زيرا اگر منظور كفار خصوص برتريهاى مادى بود كافى بود كه نوح (عليه السلام )در جواب آنان بفرمايد: مگر من ادعا كرده ام كه خزينه هاى خدا به دست من است كه شما منكرآنيد؟ (ادعاى من اين است كه من فرستاده خدايم )، ليكن نوح (عليه السلام ) به اين اكتفانكرد، بلكه در پاسخ آنان فرمود: (و لا اقول لكم عندى خزائن اللّه ، و لا اءعلم الغيب ،و لا اقول انى ملك ...) - نه خزينه هاى خدا دست من است ، و نه علم غيب دارم ، و نه داراىنيروى ملكوتى هستم ...) كه بيانش به زودى مى آيد ان شاء اللّه .
سومين سخن نوح (ع ) خطاب به نوح و پيروانش : ما شما را دروغگو مى پنداريم


بل نظنكم كاذبين



كلمه (بل ) اعراض از مطالب قبل از خود را ميرساند، و در اينجا اعراض از احتجاج قبلىرا مى فهماند كه قبلا نيز به آن اشاره كرديم ، پسحاصل معناى اين جمله اين است كه ما نه تنها در شما فضيلتى نميبينيم كه پيرويتان رابر ما واجب كند، بلكه مطلب ديگرى اينجا هست كه ايجاب مى كند ما شما را پيروى نكنيم ،و آن اين است كه ما شما را دروغگو مى دانيم .
و معناى آيه ، آنطور كه از سياق برمى آيد - و خدا داناتر است - اين است كه وقتى در شما- صاحبان دعوت دينى - چيزى كه صحت دعوتتان را نشان دهد ديده نمى شود، و شما بااينكه از مزاياى حيات يعنى مال و جاه ، تهيدست هستيد، مع ذلك اصرار داريد كه ما تسليمشما شده و اطاعتتان كنيم ، همين اصرار شما اين گمان را دردل ما قوى مى سازد كه شما در اين ادعايتان دروغگو بوده و ميخواهيد به اين وسيله آنچهكه از امتيازات دنيوى كه در دست ما است از چنگ ما در آوريد.
و كوتاه سخن اينكه اين اصرار شما نشانه و شاهدى است كه عادتا اين فكر را دردل آدمى مى اندازد كه دعوت شما صرف يك دروغ ، و نيرنگى براى جمع كردن و به دستآوردن ثروت مردم و به دنبالش آقائى و رياست و حكومت بر مردم بيش نيست و اين نظيرگفتار ديگرى است كه خداى تعالى - در مثل اين داستان - از كفار حكايت كرده و فرموده :(فقال الملا الذين كفروا من قومه ما هذا الا بشر مثلكم يريد اءنيتفضل عليكم )).
و با اين بيان روشن مى شود كه چرا دروغگوئى را مستند به ظن كردند نه به جزم (چونگفتند: ما مى پنداريم كه شما دروغگوئيد، و نگفتيد: ما يقين داريم كه شمت دروغگوئيد،براى اينكه از اصرار نوح و يارانش اين خدس را زدند) و نيز روشن مى شود كه مراد ازكذب ، كذب مخبرى است نه كذب خبرى . يعنى خواسته اند بگويند شما دروغگوئيد، نهاينكه بگويند خبرى كه مى دهيد دروغ است چون آن حضرات خبرى نداده بودند تا راستباشد يا دروغ .
پاسخ حضرت نوح (ع ) به استدلال كفار 


قال يا قوم اءرايتم ان كنت على بينه من ربى ...



اين آيه شريفه و سه آيه بعدش پاسخى را كه نوح (عليه السلام ) بهاستدلال كفار داده بيان مى كند، و كلمه (عميت ) ماضىمجهول از باب تفعيل ، يعنى تعميه است ، و تعميه به معناى پنهان كردن است ؛ مىفرمايد: اى قوم اگر من فرضا داراى بصيرتى از ناحيه خود به من داده و آن را بر شمامخفى كرده باشد، و شما به خاطر جهل و بى رغبتى تان نسبت به پذيرفتن حق ، آن رحمترا درك نكرده باشيد، آيا مى توانم شما را در درك آن مجبور بسازم ؟
بعضى از اساتيد قرائت ، كلمه (عميت ) را بدون تشديد و نيز به صيغه معلوم - يعنىبا فتحه عين - خوانده اند كه تحدّى قرائت ، معناى كلمه اينكه واجب است اطاعت نكنيم . وچون اساس استدلال كفار اين بود لذا نوح (عليه السلام ) در صدد بر آمد تا اولا آنچهآنها مى خواستند نفى كنند اثبات كند، و آن رسالت و توابع رسالت خود بود، و ثانياآنچه آنها ميخواستند اثبات كنند كه همان اتهام او و پيروانش به دروغگوئى بود را نفىكند.
چيزى كه هست قبل از هر سخنى اول با خطاب : يا قوم - با اضافه به ضمير تكلم -يعنى اى قوم من ، اى هموطنان من ، و امثال آن ، عواطف آنان را تحريك نمود، و اين خطاب رامكرر و در آغاز هر سخنى تكرار كرد تا بدان وسيلهدل ايشان را به سوى خود جلب كرده و در نتيجه خيرخواهيهايش موردقبول آنان واقع گردد.
آيات كريمه مورد بحث در ميان حجت نوح (عليه السلام ) تقرير و بيانى زيبا و بديعآورده ، به اين معنا كه حجت كفار را فصل فصل و قطعه قطعه كرده و از هر فصلى به دووجه پاسخ داده ، يكى از اين جهت كه از دليل خود نتيجه گرفتند كه دليلى بر وجوباطاعت نوح نيست ، و ديگرى از اين جهت كه نتيجه گرفتنددليل بر خلاف آن هست .
جواب نوح (ع ) به استدلالاول قوم خود گفتند: (ما نراك الا بشرا مثلنا)
اما پاسخ نوح از جهت اول حجت كفار كه گفتند: (تو بجز بشرىمثل ما نيستى ) جمله (يا قوم ا رايتم ان كنت على بينة ...) است . و پاسخش از اينكهگفتند: (نمى بينيم كسى بجز اراذل ما پيرويت كرده باشد) جمله (و ما اءنا بطاردالذين آمنوا...) است . و پاسخش از اينكه گفتند: (ما هيچ فضيلتى در شما نمى بينيم )جمله (و لا اقول لكم عندى خزائن اللّه ...) است .
آنگاه قرآن كريم از هر حجت سابق چيزى نظير خلاصه گيرى ضميمه حجت بعدى كرده وآن را در آغاز آن حجت قرار داده ، در نتيجه حجتها در عين اينكه هر يك براى خودمستقل و كامل است به هم آميخته شده .
پس پاسخ آن حضرت از گفتار كفار مشتمل است بر سه حجت تمام كه بر سر هر حجتىخطاب : يا قوم را آورده و فرموده است : (يا قوم اءراءيتم ان كنت على بينة ...)، و (ويا قوم لا اسالكم عليه مالا...)، و (و يا قوم من ينصرنى من اللّه ان طردتهم ...)، واين به عهده خواننده است كه در اين سه حجت تدبر كند.
پس اينكه فرمود: (يا قوم اءراءيتم ان كنت على بينة من ربى ) جواب از اين گفته كفاراست كه گفتند: (ما نراك الا بشرا مثلنا) منظور كفار (همانطور كه قبلا نيز گفتيم ) اينبوده كه در نوح چيزى بجز بشريت نيست ، و بشريت او نيز هيچ فرقى با بشريت ماندارد، پس به چه ملاكى ادعا مى كند كه همه بشرها تابع او شوند؟ پس قطعا او درادعاى نبوت كاذب بوده و مى خواهد با اين رسالت ادعائيش مردم را به دام انداختهاموالشان را ربوده و بر آنها رياست كند.
و چون اين قسمت از كلام كفار متضمن نفى رسالت آن جناب بود، دليلشان در اين گفتار اينبود كه آن جناب بشرى معمولى است ، و چيزى كه دلالت بر رسالتش و اتصالش بهعالم غيب بكند با او نيست ، لذا لازم بود نوح (عليه السلام ) آنان را متوجه به چيزى كندكه آن چيز صدق گفتار و ادعاى رسالتش را ظاهر سازد و آن چيز غير از معجزهاى كه برصدق رسول در ادعاى رسالت باشد نمى توانست باشد.
آرى ، رسالت ، نوعى اتصال به عالم غيب است ، اتصالى غير معمولى و خارق العاده ومردم نمى توانند يقين كنند به اينكه فلان مدعى رسالت به راستى چنين اتصالى را داردمگر به اينكه يك امر خارق العاده ديگرى از او ببينند، امرى كه براى آنان يقين بياوردبر اينكه او در ادعاى رسالت صادق است ، به همين جهت نوح (عليه السلام ) در جمله (ياقوم اراءيتم ان كنت على بينة من ربى ) اشاره كرد به اينكه همراه او بينه و آيت و نشانهمعجزه آسائى از ناحيه خداى تعالى هست كه بر صدق او در ادعايش دلالت ميكند.
از همين جا روشن مى شود كه مراد از بينه و آيت ، معجزهاى است كه بر ثبوت رسالتصاحبش دلالت مى كند.
آرى اين معنا آن معنائى است كه سياق كلام به كلمه (بينه ) مى دهد، پس نبايد بهگفته آن مفسرى گوش داد كه گفته : مراد از بينه در اين آيه علم ضرورى و بديهى ومسلمى است كه يك پيامبر پيدا مى كند به اينكه پيامبر است . چون اين معنا از سياق آيهبيگانه و بدور است .
(و آتينى رحمة من عنده فعميت عليكم ) - ظاهرا نوح (عليه السلام ) در اين جمله به كتابو علمى اشاره كرده كه خداى تعالى به وى داده بود، و در قرآن كريم مكرر آمده كه نوح(عليه السلام ) داراى كتاب و علمى بوده ، و همچنين در جاى ديگر قرآن نيز از (علم وكتاب ) به (رحمت ) تعبير شده ، آنجا كه فرموده : (و من قبله كتاب موسى اماما ورحمة )، و نيز فرموده : (ونزلنا عليك الكتاب تبيانالكل شى ء و هدى و رحمة )، و نيز فرموده : (فوجدا عبدا من عبادنا آتيناه رحمة منعندنا)، و نيز فرموده : (ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمة ).
و اما اينكه در كلامش گفت : (فعميت عليكم ) ظاهرا ضمير مؤ نث در (عميت ) به رحمتبرميگردد، و مراد اين است كه آن علم و معرفتى كه من دارمجهل شما و كراهتتان از حق ، آن را بر شما پوشانده ، با اينكه من تذكرش را به شما دادهو آن را در بين شما منتشر ساختم .
نفى اجبار و اكراه در دين ، در شريعت نوح كه كهن ترين شرايع است تشريعشدهبود
(اءنلزمكموها و انتم لها كارهون ) - ماده و مصدر الزام كهفعل (نلزم ) صيغه متكلم مع الغير از مضارع آن است به معناى آن است كه چيزى راآنچنان مقارن و همراه چيزى ديگر كنى كه از آن جدا نشده و همواره با آن باشد، و منظور ازاينكه پرسيد (آيا من مى توانم آن رحمت را به شما الزام كنم با اينكه شما از آن كراهتداريد؟) اين است كه (آيا من مى توانم شما را بهقبول آن و يا به عبارت ديگر به ايمان آوردن به خدا و آيات او اجبار كنم ؟ و آيا مىتوانم شما را به زور وادار سازم كه آثار معارف الهى يعنى نور و بصيرت را داراشويد؟).
و معناى آيه - كه خدا داناتر است - اين است كه شما مردم به من خبر دهيد آيا اگر نزد منآيت و نشانه اى به صورت معجزه باشد كه رسالتم را با اينكه بشرىمثل شما هستم تصديق كند، و نيز نزد من همه آن چيزهايى كه رسالت نيازمند به آن استيعنى كتاب و علمى كه شما را به سوى حق هدايت كند موجود باشد - وليكن عناد و تكبرشما وادارتان كرد به اينكه بدون درنگ و بدون اينكه در كار من تحقيق و فكر كنيددعوتم را رد كنيد و در نتيجه آن كتاب و علم بر شما پوشيده ماند، - آيا در چنين وصفىباز هم بر ما واجب است كه شما را به قبول آن دعوت مجبور كنيم ؟.
و خلاصه كلام اينكه جناب نوح خواسته است بفرمايد نزد من همه چيزهايى كه رسالت ازناحيه خدا بدان نيازمند است موجود است و من شما را به آن چيزها آگاه كردم اما شما از درتكبر و طغيان ، به آن ايمان نياورديد، و ديگر بر من لازم نيست كه شما را درقبول آن مجبور سازم چون در دين خداى سبحان هيچ اجبارى نيست .
در اين كلام حضرت نوح (عليه السلام ) تعريضى است به كفار به اينكه حجت بر شماتمام شد و حقيقت امر برايتان معلوم و روشن گرديد اما با اينحال ايمان نياورديد، و تازه داريد دنبال چيزى ميگرديد كه به خاطر آن ايمان بياوريد،
و آن چيز غير از اجبار و الزام چيز ديگرى نيست ، پس اينكه گفتيد: (ما نراك الا بشرامثلنا) در حقيقت درخواست اجبار از شما است ، و در دين خدا اجبار نيست .
و اين آيه از جمله آياتى است كه اكراه را در دين خدا نفى كرده و دلالت مى كند بر اينكهمساءله اجبار نكردن ، خود يكى از احكام دينى است كه در همه شرايع و حتى قديمى ترينآنها كه شريعت نوح (عليه السلام ) است تشريع شده و تا به امروز نيز به قوت خودباقى بوده و نسخ نگرديده است .
از آنچه گذشت روشن گرديد كه آيه شريفه كه مى فرمايد: (يا قوم أ رَأ يْتم ان كنت...)، جواب اين گفته كفار است كه گفتند: (لا نراك الا بشرا مثلنا)، بنابراين ، فسادگفتار بعضى از مفسرين كه آن را پاسخ از جمله(بل نظنكم كاذبين ) دانسته اند و همچنين گفتار جمعى ديگر كه آن را جواب از جمله (وما نراك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادى الرأ ى ) گرفته اند، و نيز گفتار جمعى ديگركه آن را جواب از جمله (و ما نرى لكم علينا منفضل ) گرفته اند روشن مى گردد و ديگر حاجت به آن نيست كه با متعرض شدنكلمات آنان و رد آنها بحث خود را طول دهيم .


و يا قوم لا أ سالكم عليه مالا ان اجرى الا على اللّه



منظور آن جناب در اين جمله اين است كه از تهمتى كه به وى زده و دروغگويش خواندندپاسخ دهد، چون لازمه تهمت آنان اين بود كه دعوت آن جناب وسيله و طريقه اى باشدبراى جلب اموال مردم و ربودن آنچه دارند به انگيزه طمع ، و وقتى نوح (عليه السلام )در طول دعوتش چيزى از مردم نخواهد، و اعلام كند كه چيزى از شما نمى خواهم ، ديگر كفارنمى توانند او را متهم كنند.
جواب نوح (ع ) به اين سخن قوم خود كه مؤ منين با او را پست و ضعيف توصيفكردند،به اينكه او آنان را خود نمى راند و حساب همه با خدا است


و ما انا بطارد الذين آمنوا انهم ملاقوا ربهم و لكنى اريكم قوما تجهلون



اين جمله پاسخ از آن گفتار مشركين است كه گفته بودند: و ما نراك اتبعك الا الذين هم أراذلنا بادى الرأ ى ، و در اين پاسخ ، تعبير زشت كفار از مؤ منين را كه آنان را به عنوانتحقير و تنقيص ، اراذل خواندند مبدل كرد به تعبير محترمانه (الذين آمنوا) تا درمقابل تحقير كفار، ايمان مؤ منين را تعظيم نموده ، به ارتباطى كه مؤ منين با پروردگارخود دارند اشاره
كرده باشد.
نوح (عليه السلام ) در اين پاسخش ، طرد مؤ منين را نفى كرده و فرمود: اين كار را نمىكنم ، و علت آن را چنين ذكر كرد كه : (مؤ منين پروردگار خود را ديدار مى كنند) و باذكر اين علت اعلام داشت كه خود كفار نيز روزى را در پى دارند كه در آن روز بهپروردگار خود رجوع نموده ، پروردگارشان به حساب اعمالشان مى رسد و طبق كردههايشان به آنان جزا مى دهد، - خوب باشد خوب ، بد باشد بد -
پس حساب اين مؤ منين با پروردگارشان است ، و غير او هيچ كس هيچ اختيارى ندارد، و ليكنقوم نوح به علت نادانيشان توقع داشتند كه فقراء و مساكين و ضعفاء از مجتمع خير دينىطرد و از نعمت دين كه در حقيقت شرافت و كرامت آدمى است محروم باشند.
پس روشن شد كه مراد آن جناب از جمله (انهم ملاقوا ربهم ) اين بوده كه اشاره كند بهاينكه خود آن كفار نيز مانند مؤ منين به سوى خداى سبحان برميگردند، و خداى تعالى نيزبه حساب آنان رسيدگى خواهد كرد، و نظير اين اشاره در آيه زير نيز آمده كه مىفرمايد: (و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه ما عليك منحسابهم من شى ء و ما من حسابك عليهم من شى ء فتطردهم فتكون من الظالمين ).
و اما سخن كسى كه گفته است معناى جمله (انهم ملاقوا ربهم ) اين است كه : نوح مؤ منينفقير را طرد نميكند براى اينكه مؤ منين پروردگارشان را ديدار مى كنند، و نزد وى ازكسى كه طردشان كرده و به آنان ستم روا داشته شكايت نموده و كيفر او را درخواست مىكنند، و يا معنايش اين است كه مؤ منين ثواب پروردگارشان را ميبينند، و با اينحال چگونه ممكن است اراذل باشند؟ و چطور ممكن و جايز است آنان را طرد كرد با اينكهاستحقاق طرد ندارند سخن درستى نيست ، زيرا از فهم به دور است ، علاوه بر اينكه معناىاول اگر منظور باشد بايد بگوييم جمله بعدى كه مى فرمايد: (و يا قوم من ينصرنىمن اللّه ان طردتهم ) زيادى است ، چون ديگر حاجتى به آن نيست و اين واضح است وتوضيح نميخواهد و نيز روشن شد كه منظور نوح (عليه السلام ) از جهلى كه به كفارنسبت داد و گفت : (و لكنى اريكم قوما تجهلون ) جهلشان به مساءله معاد است ،
و اينكه نميدانند حساب و جزاء تنها و تنها به دست خداى تعالى است نه دست كس ديگر.
و اما اينكه بعضى از مفسرين گفته اند كه : (منظور از اين جهالت ، جهالت ضدعقل و حلم است ، و نوح (عليه السلام ) خواسته است بگويد كه شما كفار نسبت به ما و كارما سفاهت به خرج داده و عقل خود را به كار نميزنيد. و يا منظور از (تجهلون ) اين استكه شما نمى داند كه امتياز يك انسان بر ساير انسانها به پيروى از حق وعمل نيك و آراستگى به فضائل است ، نه به داشتنمال و جاه كه شما مى پنداريد.) معناى بعيدى است از سياق آيه .


و يا قوم من ينصرنى من اللّه ان طردتهم افلا تذكرون



كلمه (ينصرنى ) در عين اينكه معناى يارى را مى دهد، بوئى هم از معناى منع و يا نجاتدهى و امثال آن دارد، - و به همين جهت است كه با حرف (من ) متعدى شده است .
پس معناى آيه اين است كه اى قوم كفر پيشه من ! اگر من مومنان را از خود برانم چه كسىمرا از عذاب خدا منع مى كند و يا نجات مى دهد؟ چرا متذكر نميشويد كه راندن آنان ظلم استو خداى سبحان مظلوم را عليه ظالم نصرت داده و انتقام او را از ظالمش ‍ ميگيرد،عقل خود شما نيز حكم جزمى و قطعى مى كند كه در درگاه خداى سبحان ظالم و مظلوم يكساننيستند، و خدا ظالم را بدون كيفر ظلمش همچنان رها نميكند كه هر چه خواست ظلم كند، بلكهاو را كيفرى مى دهد كه مايه بدبختى او و خنك شدندل مظلوم باشد، و خدا عزيزى است داراى انتقام .
پاسخ نوح (ع ) به اين حجت اشراف قوم خود كه به نوح (ع ) و پيروانش گفتند مادرشما برترى و فضلى بر خود نمى بينم


ولا اقول لكم عندى خزائن اللّه و لا اعلم الغيب و لااقول انى ملك



اين جمله پاسخى است از اين قسمت گفتار كفار كه گفتند: (و لا نرى لكم علينا منفضل ) و اين چنين گفتار آنان را رد مى كند كه شما گويا به خاطر اينكه من ادعاىرسالت كرده ام انتظار داريد من ادعاى فضيلتى بر شما بكنم ، و ميپنداريد بر هرپيغمبرى لازم است كه خزائن رحمت الهى را مالك و كليددار باشد، و مستقيما و مستقلا هرفقيرى را كه خواست غنى كند، و هر بيمارى را كه خواست شفا دهد، و هر مرده اى را كهخواست زنده كند، و در آسمان و زمين و ساير اجزاى عالم به دلخواه خود و به هر نحوىكه خواست تصرف نمايد.
و نيز مى پنداريد كه پيغمبر آن كسى است كه علم غيب داشته و بر هر چيزى كه از نظرديگران پنهان است آگاه باشد، و بتواند آن چيزها را به طرف خود جلب كند، و نيز برهر شرى كه ديگران از آن بى خبرند با خبر باشد، و آن را از خود دفع نمايد. و كوتاهسخن اينكه پيغمبر بايد داراى خيرات بوده و از شرور مصون باشد.
و نيز مى پنداريد كه يك پيغمبر بايد از رتبه بشريت تا مقام فرشتگان بالا برود،به اين معنى كه مانند فرشتگان از لوثهائى كه لازمه بشريت و طبيعت است منزه بوده و ازحوائج بشريت و نقائص آن مبرا باشد، نه غذا بخورد، نه آب بنوشد، نه ازدواج بكند، ونه براى كسب روزى و تهيه لوازم و اثاث زندگى خود را به تعب بيندازد.
آيا به نظر شما جهات فضل اينها است كه مى پنداريد يك پيامبر بايد داشته و در مالكيتآنها مستقل باشد؟ در حالى كه اشتباه مى كنيد ورسول به غير از مسؤ وليت رسالت ، هيچ يك از اين امتيازات را ندارد، و من نيز هيچ ادعائىدر اين باره نكرده ام ، نه ادعا كرده ام كه خزائن خدا نزد من است ، و نه گفته ام كه منفرشته ام .
و خلاصه كلام اينكه من ادعاى داشتن هيچ يك از آن چيزهائى كه به نظر شمافضل است را نكرده ام ، تا شما تكذيبم كرده و بگوييد كه تو هيچ يك از اين فضلها راندارى و در ادعايت دروغگوئى .
تنها ادعايى كه من دارم اين است كه از ناحيه پروردگارم داراى بينه و دليلى بر صدقرسالتم هستم ، و خداى تعالى از ناحيه خود رحمتى به من ارزانى داشته است .
پندارهاى جاهلانه عوام الناس درباره انبياء (ع ) و توقعات نابجايشان از آنان
و مراد از جمله (خزائن اللّه ) همه ذخيره ها و گنجينه هاى غيبى است كه مخلوقات در آنچهدر وجود و بقايشان بدان محتاجند از آن ارتزاق مى كنند، و به وسيله آن ، نقائص خود راتكميل مى نمايند.
اينها آن چيزهايى است كه عوام الناس معتقدند كه كليدهايش به دست انبياء و اولياء است ،و مى پندارند كه آن حضرات مالك مستقل آنها و در نتيجه صاحب قدرتى هستند كه هر كارىبخواهند ميتوانند بكنند، و هر حكمى كه بخواهند ميرانند، همچنانكه نظير اين توقعات را ازنبى گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) داشتند و خداى تعالى آن را در آيه زيرحكايت كرده كه گفتند: (لن نومن لك حتى تفجر لنا من الارض ينبوعا او تكون لك جنة مننخيل و عنب فتفجر الانهار خلالها تفجيرا او تسقط السماء كما زعمت علينا كسفا او تاتىباللّه و الملائكة قبيلا او يكون لك بيت من زخرف او ترقى فى السماء و لن نومن لرقيكحتى تنزل علينا كتابا نقروه قل سبحان ربىهل كنت الا بشرا رسولا).
نوح (عليه السلام ) در اين سخنش درباره همه آنچه از خود نفى كرد اينطور تعبير كردكه من نميگويم چنين و چنانم ، ولى در نفى علم غيب فرمود: (ولا اعلم الغيب - و من غيبنميدانم ) ديگر نگفت : (و لا اقول انى اعلم الغيب - من نميگويم غيب ميدانم ) و اين بدانجهت بوده كه علم غيب از اسرارى است كه هر كس داراى آن باشد به آسانى اظهارش نميكند،بلكه تا بتواند از اظهار آن خوددارى مينمايد، و اگر كسى بگويد: (من نميگويم غيبميدانم ) براى شنونده دليل نمى شود بر اينكه او به راستى نميداند، (چون ممكن استعلم غيب داشته باشد و در عين حال بگويد من نميگويم غيب ميدانم ) ولى اگر بگويد غيبنميدانم دليل مى شود بر اينكه نميداند، به خلاف آن امور ديگرى كه از خود دفع كرده وگفت : (لا اقول لكم عندى خزائن اللّه ) و يا گفت : (و لااقول انى ملك ) كه در آنها كلمه (نمى گويم )، شنونده را به ترديد نمى اندازد.
نكته ديگرى كه در اين آيه است اين است كه در سه فقره اى كه جمله (لااقول ) آمده كلمه (لكم ) فقط يك بار در فقرهاول آمده ، ولى در دو فقره ديگر نيامده ، و اين بدان جهت بوده كه آوردن يك بار كافىبوده است .
خداى تعالى رسول گرامى خود را نيز دستور داد تا همان جوابى را كه نوح (عليهالسلام ) به قوم خود داد به قوم خود داده و بگويد: (لااقول لكم عندى خزائن اللّه و لا اعلم الغيب و لااقول لكم انى ملك ) و سپس دنبالهاى به آن اضافه كرد كه به وسيله آن ، منظورروشن شود، و آن دنباله اين است (ان اتبع الا ما يوحى الىقل هل يستوى الاعمى و البصير ا فلا تتفكرون ).
خواننده عزيز! يك بار ديگر به دقت در جمله (لااقول لكم ...) و سپس در جمله (ان اتبع الا ما يوحى الى )، و آنگاه در جمله(قل هل يستوى الاعمى و البصير...) نظر كن ، آنگاه خواهى فهميد كه آيه سوره انعام ،نخست آن سنخ برترى و فضيلتى را كه عوام الناس از پيغمبر خود توقع دارند نفى مىكند، و سپس تنها رسالت را براى رسول اثبات مى كند و آنگاه بدون درنگ ،
به اثبات نوعى فضيلت براى رسولپرداخته غير آنچه عوام توقع دارند و آن فضيلت عبارت است از اينكه او به وسيلهبصيرت و بينايى خدايى داراى بصيرت است ، ولى ديگران نسبت به ايشان ، همانندكورانند نسبت به دارندگان چشم ، و همين داشتن بصيرت است كه پيروى كردن ازرسول را بر مردم واجب مى سازد همانطور كه افراد كور مجبورند به راهنمائى ودستگيرى بينايان راه بروند و هر جا آنها رفتند قدم بگذارند، و مجوز اينكهرسول ، مردم خود را دعوت به پيروى از خود مى كند نيز همين است .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation