بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 10, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و با برگشتن ذيل آيه به صدر آن ، افتراء بر خداى تعالى از مصاديق كفران نعمت خدامى شود، و معناى آن چنين مى شود: خداى تعالى داراىفضل و عطاء بر مردم است . و ليكن بيشتر مردم كفرانگر نعمت وفضل اويند، بنابراين آنها كه نعمت خدا و رزق او را كفران نموده ، از باب كفرانگرىنعمت و فضل اويند، بنا بر اين آنها كه نعمت خدا و رزق او را كفران نموده ، از بابكفرانگرى ، پاره اى از عطاياى او را بر خود حرام مى كنند، و اين تحريم را به خداافتراء ميبندند فكر مى كنند در قيامت چه وضعى خواهند داشت ؟


و ما تكون فى شان و ما تتلوامنه من قرآن و لا تعملون منعمل الا كنا عليكم شهودا...



راغب گفته : كلمه (شان ) به معناى حال و امرى است كه بر وفق و به صلاحيت پيشمى آيد، و اين كلمه استعمال نمى شود مگر دراحوال و امور بزرگ همچنانكه در آيه ( ((كل يوم هوفى شاءن ) در همين معنا آمده .
و در جمله (و ما تتلوا منه من قرآن ) ظاهرا ضمير (منه ) به خداى سبحان برميگردد، وحرف (من ) در اول ، ابتدايى و نشوى ، و در دوم بيانى است ، و معناى جمله اين است : تواى پيامبر! هيچ چيز كه نام آن قرآن باشد، يعنى ناشى از ناحيه خدا باشد، نميخوانىمگر آنكه خدا شاهد و ناظر آن است .
(و لا تعملون من عمل الا كنا عليكم شهودا اذ تفيضون فيه ) - افاضه درفعل به معناى آن است كه چند نفر دسته جمعى آنچنان سرگرم كارى بشوند كه از هر چيزديگرى غافل گردند و در جمله (الا كنا عليكم شهودا) التفاتى از غيبت به تكلم معالغير بكار رفته ، در جمله قبلى در كلمه (منه ) خداى تعالى غايب فرض شده بود ودر اينجا متكلم مع الغير به حساب آمده ، و نكته اين التفات اين است كه خواسته است اشارهكند به اينكه شهود و گواهان بر اعمال شما تنها خداى تعالى نيست ، بلكه بسيارند، همملائكه شاهدند و هم مردم ، و خداى تعالى هم در ماوراى اينها محيط بر شما است ، و وقتىكه گوينده شخصى بزرگ و داراى اعوان و خدمه باشد، از سوى خود و اعوانش سخنميگويد، و چه بزرگى بزرگتر از خداى تعالى .
البته اين نكته را هم بايد در نظر داشت كهاصل اين التفات از اول آيه شروع ميشود، چون آياتقبل از اين آيه خطاب را متوجه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) كرده و مشركين راغايب به حساب آورده بودند و با واسطه ، با آنان سخن مى گفتند چونرسول خدا مخاطب آيات بود و منظور مشركين بودند، و هيچ سخنى متوجه خود آن جناب نبود،و ناگهان در اين آيه سخن را متوجه شخص آن جناب نموده و مطلبى كه خاص آن حضرتاست گوشزد مينمايد، مى فرمايد: (و ما تكون فى شان و لا تتلوا منه من قرآن ...)آنگاه قبل از اينكه به آن جناب بفرمايد: (خدا ناظر بر آن است ) آن حضرت را بامشركين يك جا به حساب آورده و در يك خطاب مخاطب قرار داده و فرموده : (و لا تعملون منعمل - و هيچ عملى از تو و از مشركين سر نميزند)، (الا كنا عليهم شهودا - مگر آنكه مابه آن ناظريم ) كه در اين خطاب مشركين را ضميمهرسول گرامى خود كرد با اينكه مشركين غايب بودند. و اينگونه سخن گفتن يعنى خطابرا به نوعى تغليب گسترده كردن شايع و رايج است ، خود ما نيز به يكديگر ميگوئيمتو و قومت چنين و چنان مى كنيد (با اينكه مخاطب ما يك نفر است ).
دليل بر اينكه خطاب در آيه به نوعى تغليب و به نحو انضمام است ، جمله بعدى استكه مى فرمايد: (و ما يعزب عن ربك ...) كه خطاب را متوجه شخصرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نموده ، از اين ميفهميم كه خطاب به آن جناب برطبق سياق قبلى جريان يافته است .
سلطنت و احاطه تام الهى بر اعمال بشر، شهادت و عملى استكامل و فراگيرنده همه اعمال از همه خلايق حتى پيامبر خدا(ص )
و به هر حال ، تحول مذكور در خطاب آيه براى اين است كه اشاره كند به اينكه سلطنت واحاطه تام الهى كه بر اعمال واقع مى شود، شهادت و علمى است به كاملترين وجهش ، وشهادت و علمى است بر كل اعمال و بر همه جهاتاعمال ، و احدى از خلائق از آن مستثناء نيست ، نه هيچ پيامبرى ، نه هيچ مومنى و نه هيچمشركى ، شهادت و علمى است كه هيچ عملى از اعمال نيز از آن مستثناء نيست ، پس مبادا كسىتوهم كند كه از اعمال رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) چيزى بر خداى تعالىپوشيده مى ماند و در روز قيامت به حساب اعمال آن جناب رسيدگى نمى شود، نه ، شخصرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هم بايد همين اعتقاد را درباره پروردگارشداشته و مراقب اعمال خود باشد.
در آيه مورد بحث با اينكه جمله (و ما تكون فى شان ) تمامىاعمال رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) راشامل بود، مع ذلك تنها بر يكى از اعمال آن جناب انگشت گذاشته شده و آن مساءله(تلاوت قرآن ) است ، و اين به منظور اشاره به اهميت اينعمل و عنايت بيشتر به آن است .
در اين آيه دو نكته به چشم ميخورد، اول اينكه در موعظه بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و به امتش تشديد شده ، و دوم اينكه آنچه ازقرآن كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) براى مردم ميخوانده به وحى الهىبوده و كلام خداى تعالى نه دستخوش تغيير مى شود و نهباطل در آن راه مى يابد، نه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در گرفتن آن وحىدچار اشتباه مى شود و نه در تلاوت آن براى مردم ، و بنابراين مضمون آيه شريفهنزديك به مضمون آيه زير است كه مى فرمايد: (عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الامن ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوارسالات ربهم ).
(و ما يعزب عن ربك من مثقال ذرة ...) - كلمه (عزوب ) كهفعل مضارع (يعزب ) ))از آن گرفته شده به معناى غيب و دورى و خفاء است ، و اينتعبير اشاره دارد به اينكه همه اشياء عالم نزد خداى تعالى حاضرند،
و هيچ چيز از ساحت مقدس او غايب نيست ، و او هر چيزى را در كتابى حفظ و ضبط كرده و ازآن كتاب چيزى زايل نمى شود. ما در سابق (جلد هفتم ) در تفسير آيه (و عنده مفاتح الغيب) مطالبى مربوط به اين بحث ايراد كرديم .


الا ان اولياء اللّه لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ...



اين آيه جمله اى است استينافيه (يعنى سخنى از نو آغاز كرده ) چيزى كه هست با غرضسوره كه همان دعوت به ايمان آوردن به كتاب خدا و تشويق اعتقاد به توحيد خدا بهمعناى وسيعش مى باشد، ارتباط دارد.
و از آنجا كه مطلب اهميت داشته ، آيه را با لفظ (أ لا: آگاه و به هوش باشيد) افتتاحكرده ، و اين كلمه به منظور هشدار بكار مى رود، و خداى سبحان در اين آيه و دو آيهبعدش مطلب مهمى آورده و آن عبارت است از معرفى اوليايش و بيان آثارى كه ولايت آناندارد و خصائصى كه مختص به ايشان است .
معناى (ولايت ) و مراد از ولايت خدا 
كلمه (ولايت ) هر چند كه اهل لغت معانى بسيارى براى آن بر شمرده اند، ليكناصل در معناى آن بر طرف شدن واسطه در بين دو چيز است ، به گونه اى كه بين آن دو،واسطه اى كه از جنس آنها نيست وجود نداشته باشد (كه در اين صورت هر يك ولىديگرى محسوب مى شوند). و ليكن از باب استعاره در معناى ديگرى نيزاستعمال شده ، و آن نزديكى چيزى به چيز ديگر است ،حال اين نزديكى به هر وجهى كه باشد، چه نزديكى به مكان باشد و چه به نسب وخويشاوندى و چه به مقام و منزلت و چه به دوستى و صداقت و چه به غير اينها، كه بااين حساب كلمه (ولى ) بر هر دو طرف ولايت اطلاق مى شود، (اين ولى او است ، و اوولى اين است ، يعنى از نظر مكان و يا خويشاوندى و يا مقام و يا دوستى و يا غير اينهانزديك وى است )، مخصوصا اگر معناى اصلى كلمه را در نظر بگيريم كه عبارت بود ازاتصال دو چيز به يكديگر و نبودن واسطه اى بين آن دو اين اطلاق طرفينى روشن تر مىشود، چون يكى از آن دو چيز آن چنان در دنبال آن ديگرى قرار گرفته كه هيچ چيزديگرى غير اين ، به دنبال آن قرار نگرفته .
پس ، وقتى مى گوئيم خداى تعالى ولى بنده مؤ منش مى باشد، معنايش اين است كه آنچنان وصل به بنده است و آن چنان متولى و مدبر امور بنده است كه هيچ كس ديگرى اينچنين ارتباطى را با آن بنده ندارد، او است كه بنده را به سوى صراط مستقيم هدايت مىكند، امر مى كند، نهى مى كند، به آنچه سزاوار است وا مى دارد، از آنچه نكوهيده است بازمى دارد و او را در زندگى دنيائى و آخرتيش يارى مى كند.
همچنانكه از اين طرف نيز مى گوئيم مؤ من واقعى ولى خدا است ، زيرا آن چنانوصل به خدا است كه متولى اطاعت او در همه او امر و نواهى او است ، و تمامى بركاتمعنوى از قبيل هدايت ، توفيق ، تاءييد، تسديد و به دنبالش اكرام به بهشت و رضوان رااز خداى تعالى مى گيرد.
پس ، اولياى خدا - به هر حال - تنها مؤ منين اند، زيرا خداى تعالى خود را ولى آنان درحيات معنويشان دانسته و فرموده : (و اللّه ولى المؤ منين )
اشاره به مراتب ايمان و بيان اينكه خداى تعالى ولى مؤ منين است كه از مرتبهبالاىايمان برخوردارند
چيزى كه هست آيه بعد از اين آيه كلمه (ولايت ) را طورى تفسير مى كند كه با اينادعاء كه خداى تعالى ولى همه مؤ منين باشد، نمى سازد، چون ما مى دانيم در بين مؤ منينكسانى هستند كه در عين داشتن ايمان مبتلا به شركند، همچنانكه خود خداى تعالى فرموده :(و ما يؤ من اكثرهم باللّه الا و هم مشركون ). آيه بعد از آيه مورد بحث مؤ منين ولى خدارا چنين معرفى كرده : (الذين آمنوا و كانوا يتقون )، تازه به صرف داشتن ايمان وتقوا معرفى نكرده بلكه با آوردن كلمه (كانوا) فهمانده كه اولياى خداقبل از ايمان آوردن تقوائى مستمر داشته اند، فرموده : (الذين آمنوا) و سپس بر اين جملهعطف كرده كه : (و كانوا يتقون )، و با آوردن اين جمله مى فهماند كه اولياى خداقبل از تحقق اين ايمان از آنان ، دائما تقوا داشته اند، و معلوم است كه ايمان ابتدايىمسبوق به تقوا نيست ، بلكه ايمان و تقوا در افراد معمولى متقاربند و با هم پيدا مىشوند، و يا بر عكس اولياى خدا اول ايمان در آنان پيدا مى شود، بعدا به تدريج داراىتقوا مى گردند، آن هم تقواى مستمر و دائمى .
پس منظور از اين ايمان مرتبه ديگرى از مراتب ايمان است ، غير آن مرتبهاول كه در افراد معمولى يافت مى شود. در جلداول اين كتاب در تفسير آيه 130 سوره بقره نيز گفتيم كه براى هر يك از ايمان و اسلامو همچنين براى شرك و كفر مراتب مختلفى است كه بعضى فوق بعضى ديگر است .مرتبه اول از اسلام عبارت است از اينكه آدمى كلمه شهادتين را بر زبان جارى سازد، وبه ظاهر تسليم دستورات دين گردد. دنبال اين مرتبه ، مرتبه دوم اسلام است كه اولينمرتبه ايمان شمرده مى شود، و آن عبارت است از اينكه گوينده شهادتين قلبا به مضمونآن دو شهادت معتقد شود،
الميزان ج : 10 ص : 131
و بطور اجمال و بى چون و چرا قبول داشته باشد كه اسلام دين حق است ، هر چند كهبطور تفصيل به همه عقائد حقه دين معتقد نشده باشد، به همين جهت است كه در آيه سورهيوسف اين معنا را ممكن شمرده كه ايمان به خدا از پاره اى جهات با شرك جمع شود، وفرموده : (و ما يؤ من اكثرهم باللّه الا و هم مشركون ) و اين مرحله از اسلام و ايمان بهتدريج صفا و نمو پيدا مى كند تا آنجا كه بنده خدا از هر جهت و در تمامى امورى كه بهخداى تعالى برگشت مى كند - كه قهرا همه امور عالم است ، زيرا برگشت تمامى اموربه خداست - بى چون و چرا تسليم خدا شود، و هر درجه كه اسلام آدمى بالا برود يكدرجه نيز به ايمان او اضافه مى شود، يعنى داراى ايمانى مناسب با لوازم آن مرتبه ازاسلام مى گردد، تا آنجا كه بنده خدا به حقيقت معناى الوهيت تسليم امر پروردگارش ‍ مىشود، و حقيقتا خود را عبد و خدا را اله و معبود خود مى داند. اينجاست كه ديگر اعتراض وخشم از او سر نمى زند، در برابر هيچ امرى از قضاء و قدر و حكم پروردگارش ناراحتنمى شود و بر هيچيك از خواسته هاى او اعتراض نمى كند. درمقابل اين مرحله از تسليم ايمانى قرار دارد كه همان يقين به اللّه است ، و يقين به تمامىآنچه كه به اللّه برگشت دارد، و اين ايمان كاملى است كه به وسيله آن عبوديت عبد بهحد تمام مى رسد، و ديگر نقصى در ايمانش باقى نمى ماند.
خداى تعالى درباره چنين ايمانى فرموده : (فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكموك فيماشجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما) و به نظر مىرسد كه همين مرتبه از ايمان و يا مرتبه اى نزديك به اين مرتبه ، مراد آيه شريفه(الذين آمنوا و كانوا يتقون ) باشد؛ چون گفتيم ايمان در اين جمله ايمانى است بعد ازتقواى مستمر نه ايمان ابتدائى كه ايمان مرتبهاول است ، به بيانى كه گذشت .
توجيه و توضيحى در مورد اينكه خداى ، ترس و اندوهى ندارند و بيان اينكهاطلاقجمله : (لاخوف عليهم و لا هم يحزنون )شامل نفى ترس و اندوه هم در دنيا و هم در آخرتمى شود
علاوه بر اين ، در آيه مورد بحث اهل اين مرتبه از ايمان را اينطور معرفى و توصيف كردهكه : (لا خوف عليهم و لا هم يحزنون )، و اين جمله به خوبى دلالت مى كند بر اينكهمنظور از اين ايمان ، درجه عالى از ايمان است ، آن ايمانى كه با آن معناى عبوديت و مملوكيتصرف ، براى بنده به حد كمال مى رسد، و بنده غير از خداى واحد بى شريك مالكىنمى بيند و معتقد مى شود كه خودش ‍ چيزى ندارد تا از فوت آن بترسد و يا به خاطر ازدست دادن آن اندوهناك گردد.
چون خوف هميشه از اينجا سرچشمه مى گيرد كه نفس ،احتمال ضررى را بدهد كه ضرر او است ، و از اين راه اندوه بهدل وارد مى شود كه آدمى چيزى را كه دوست داشته از دست بدهد، و يا چيزى را كه كراهتداشته گرفتارش شود. و خلاصه ، خوف و اندوه به خاطر از دست دادن نفع و يا برخوردبا ضرر دست مى دهد، و تحقق اين خوف و اندوه وقتىقابل تصور است كه آدمى براى خود ملك و يا حقى نسبت به آن چيزى كه از آن خوف واندوه دارد قائل باشد، مثلا خود را مالك فرزند و يا جاه ، و يا آنها و غير آنها را متعلق حقخود بداند، و اما چيزى را كه مى داند به هيچ وجه بين او و آن چيز علقه و رابطه اى نيست، هيچ وقت درباره آن نه ترسى پيدا مى كند و نه اندوهى . و بر اين حساب اگر كسى رافرض كنيم كه معتقد است به اينكه تمامى عالم و تك تك موجودات آن و حتى وجود خودشملك مطلق خداى سبحان است و احدى در اين ملكيت شريك او نيست قهرا خود را نيز مالك هيچچيز نمى داند، و هيچ چيزى را متعلق حق خود به حساب نمى آورد تا درباره آن دچار خوف ويا اندوه گردد، و اين حالت همان وضعى است كه خداى تعالى اولياى خود را به داشتن آنتوصيف نموده و فرموده : (الا ان اولياء اللّه لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ).
پس اولياى خدا نه از چيزى مى ترسند، و نه براى چيزى اندوه مى خورند - نه در دنيا ونه در آخرت - مگر آنكه خداى تعالى اراده كند كه آنان از چيزى بترسند و يا درباره آناندوه خورند، همانطور كه از آنان خواسته است تا از پروردگارشان بترسند، و از فوتكرامتى الهى كه از آنان فوت شده اندوه بخورند، و همه اينها مراحلى است از تسليم خداشدن - دقت بفرمائيد.
بنابراين ، اطلاق آيه كه خوف و اندوه را بطور مطلق از اولياى خدا نفى مى كند، دلالتدارد بر اينكه اولياى خدا هم در دنيا متصف به نداشتن خوف و اندوهند، و هم در آخرت . و اماامثال آيات : (الا المتقين يا عباد لا خوف عليكم اليوم و لا انتم تحزنون الذين آمنوابآياتنا و كانوا مسلمين )، منافاتى با اين اطلاق ندارد، زيرا هر چند ظاهر آن آيات ايناست كه در مقام معرفى اولياى خدا است به آن معنائى كه آيه مورد بحث براى اولياى خداكرده الا اينكه صرف اثبات عدم خوف و عدم حزن در روز قيامت ثابت نمى كند كه در دنياخوف و حزن دارند،
(چون به قول معروف اثبات شى ء نفى ما عدا نمى كند).بله ، البته بين دو نشاءة دنيا وآخرت فرق هست ، و آن اين است كه در آخرت نعمتها و كرامتها همه خالصند و نهايت درجه ازصفا و خلوص را دارند، ولى همين نعمتها و كرامتها در دنيا مشوب و ناخالصند.
و نظير آن آيات آيه زير است كه مى فرمايد: (ان الذين قالوا ربنا اللّه ثم استقامواتتنزل عليهم الملائكة ان لا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون ،نحن اولياوكم فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة ) هر چند اين آيات ظاهرند در اينكه ايننازل شدن و بشارت آوردن ملائكه در روز مرگ صورت مى گيرد، چون فرموده : (كنتمتوعدون - وعده اش به شما داده شده بود) و نيز فرموده : (ابشروا - مژده باد شما رابه بهشت )، و ليكن همانطور كه قبلا نيز گفتيم صرف اثبات يك زمان ، كافى نيست درنفى زمان ديگر.
اين بود نظريه ما، كه اطلاق لفظ آيه بر آن دلالت مى كرد، و آيات ديگر هم آن راتاءييد مى نمود، ولى بيشتر مفسرين جمله (لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) را مقيد بهروز مرگ و روز قيامت نموده ، و در اين نظريه به آيات مربوط به آخرت استناد جسته اندو خصوصيتى را كه لفظ (الذين آمنوا و كانوا يتقون ) دارد در نظر نگرفتهخيال كرده اند كه ايمان و تقوا دو امر متقارب و ملازم يكديگرند، و چنين نتيجه گرفته اندكه آيه مى خواهد بگويد: اولياى خدا كه همان متقين ازاهل ايمان هستند در آخرت نه خوفى دارند و نه اندوهى ولى خواننده محترم خود مى داند كهاين تقييد هيچ دليلى ندارد.
و بعضى از مفسرين نظريه ما را اختيار كرده و گفته اند (جمله مورد بحث همشامل خوف و اندوه دنيا مى شود و هم خوف و اندوه آخرت ) )) و ليكن از يك جهت ديگر معناىآيه را تباه كرده و گفته اند: (مراد از اولياى خدا آنطور كه آيه بعدى تفسيرش مى كندهمه متقين از مؤ منين اند، و مراد از اينكه فرمود: خوف و اندوهى ندارند اين است كه مؤ منين باتقوا، نه آن خوفى را كه بر كفار و فاسقان و ظالمان عارض مى شود - كه هماناهوال موقف محشر و عذاب آن موقف و عذاب آخرت است - دارند، و نه اندوه آنان را، چون كفاراين اندوه را دارند كه چرا تا در دنيا بودند براى امروز خود كارى نكردند، و مؤ منين باتقوا نه آن خوف را دارند و نه اين اندوه را، نه در دنيا و نه در آخرت .
بررسى سخن يكى از مفسرين درباره نفى ترس و اندوه اولياى خدا و رد آنگفته
يكى از مفسرين بعد از اين نتيجه گيرى گفته : امااصل خوف و حزن يكى از احوال عارضه بر بشر است ، و هيچ بشرى نيست كه اين عوارضو احوال را نداشته باشد، چيزى كه هست افراد مؤ من با تقوا و صالح از آنجا كه علم واعتقاد دارند به اينكه اگر خداى تعالى آنان را گرفتار خوف و اندوه كند از بابتربيت و تكميل نفوس آنان و خالص كردنشان از راه جهاد در راه اوست ، و گرفتارشان مىكند تا در اثر صبر بر مصائب ، اجرشان را زياد كند - و آيات بسيارى بر اين معنادلالت دارد - لذا در برابر خوفها و اندوه ها صبر مى كنند، و به اين سنتى كه خداىتعالى در ميان همه افراد بشر جارى ساخته راضى هستند.
و اما اينكه آيه را مقيد كرد به اينكه آن چيزى را كه از اولياى خدا نفى شده همان خوف وحزنى است كه بر كفار عارض مى شود نه آن خوف و حزنى كه بر حسب طبيعت بشرى وسنت الهى به عموم مؤ منين دست مى دهد، و در اين گفتارش استناد جسته به آيات بسيارى ازقرآن كريم ، نه اصل گفته اش درست است و نه استنادش ، زيرا هيچ آيه اى از قرآنكريم خوف و اندوه مورد بحث را مقيد به آن نمى سازد.
و اما اينكه گفت : اصل خوف و اندوه از لوازم طبع بشرى و از سنن جارى الهى در بين بشراست و احدى از آن مستثناء نيست چيزى كه هست مؤ منين صالح در برخورد با ناملايماتخويشتندارتر و نسبت به سنن الهى راضى ترند، سخنى است نادرست و ناشى است ازاينكه منظور از آيه را نفهميده و در بحث از اخلاق عاليه و مقامات معنوى انسانى تعمق نكردهو همين سطحى نگرى او را واداشته به اينكهحال بندگان مكرم و مقرب الهى يعنى انبياء و اولياء را بهحال افراد متوسط از عامه مردم قياس كند و گمان كند آن حالات و عوارضى كه بهقول او عوارض طبيعى بشرى است ، همانطور كه بر عامه مردم عارض مى شود بر خواصنيز عارض مى گردد، و احوالى كه بر متوسطين از مردم سنگين و تلخ است بر كاملين ازبشر نيز ناگوار و تلخ است ، و غفلت كرده از اينكه لازمه اين سخن اين است كه بيندارندگان مقامات معنوى و درجات حقيقى و بين ساير مردم هيچ فرقى نباشد، و آنچه براىمتوسط ها متعذر و دشوار است براى اولياى خدا و انسانهاىكامل نيز چنين باشد، و در نتيجه به نظر اين مفسر مقامات معنوى و درجات حقيقى غير ازعناوين و اسمائى بى معنا چيزى نيست و در ماوراى اين الفاظ حقيقتى و واقعيتى نباشد،اعتباراتى باشد كه مردم در بين خود قرار داده و اصطلاح كرده اند، نظير مقامات وهمى ودرجات رسمى اجتماعى كه جوامع به منظور حفظ نظام اجتماعى خود قرار مى دهند كه فلانشخص پادشاه و آن ديگرى وزير و آن ديگرى رئيس و بقيه مرئوس و رعيت باشند.
پس ، معلوم شد كه اين مفسر حق بحث علمى را اداء نكرده و آن مقدار كه بايد، تعمق ننمودهتا به نتيجه حقيقى بحث هدايت شود و بفهمد كه توحيدكامل ، حقيقت ملك را منحصر در خداى سبحان مى كند و بر اين اساس غير از خداى تعالى هيچچيزى استقلال در تاءثير ندارد، تا حب و بغض ما انسانها و يا خوف و اندوه و يا فرح وتاءسف و يا حالات ديگرمان متعلق به آن شود، و كسى كه اعتقاد به توحيد، سراسروجودش را فرا گرفته خوف و اندوه و حب و كراهتش را از خدا مى داند، اينجاست كه ديگربين اين دو گفتار ما تناقض نخواهد بود، كه از يك سو بگوئيم : موحد جز از خدا از هيچچيز ديگر نمى ترسد، و از سوى ديگر بگوئيم : موحد از بسيارى چيزها كه مضر است مىترسد، و از بسيارى از امور كه كراهت دارد حذر مى نمايد - دقت فرماييد.
پس مفسر نامبرده نه معناى توحيد كامل را فهميده و نه در بحث قرآنى راهى متقن رفته استتا برايش روشن شود كه جمله (الا ان اولياء اللّه لا خوف عليهم و لا هم يحزنون )خوف و حزن را بطور مطلق نفى كرده ، و نفى آن را مقيد به هيچ قيدى و هيچ حالى نفرموده، تنها قيدى كه براى اين جمله در قرآن كريم مى بينيم آياتى است كه مى فرمايد:اولياى خدا از خدا مى ترسند، پس اين اولياء از هيچ چيزى نه در دنيا و نه در آخرت نمىترسند و اندوهناك نمى شوند، تنها ترسى كه دارند از خداى سبحان است .
و اما اينكه گفت : آيات بسيارى تصريح دارد بر اينكه مؤ منين در هنگام مرگ و يا در روزقيامت خوف و حزنى ندارند، منظور آن آيات ، بيانحال مؤ منين است در يك ظرف خاص ، و اين باعث نمى شود كه همين مؤ منين در ظرفى ديگردچار خوف و حزن بشوند. آرى ، نفى و يا اثبات چيزى در يك مورد منافات ندارد به اينكهدر موردى ديگر خلاف آن ، يعنى آن نفى شده را اثبات ، و آن اثبات شده را نفى نمود، واين بر كسى پوشيده نيست .
علاوه بر اين ، خود آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه اين صفت ، صفت تمامى مومنين نيستبلكه صفت طايفه خاصى از مؤ منين است ، طايفه اى كه از سايرين به داشتن مرتبهخاصى از ايمان ممتاز شده اند، مرتبهاى كه ساير مومنين آن را ندارند و جمله (الذين آمنواو كانوا يتقون ) - به بيانى كه درباره دلالت آن گذشت - آن مرتبه خاص را تفسير مىكند.
و كوتاه سخن اينكه ، نفى و برداشتن خوف از غير خدا و نفى حزن از اولياى او به اينمعنا نيست كه براى اولياء اللّه خير و شر،
نفع و ضرر، نجات و هلاكت ، راحت و خستگى ، لذت و درد و نعمت و بلاء يكسان ، و دركاولياى خدا درباره آنها شبيه به هم باشد، چونعقل انسانى بلكه شعور عام حيوانى هم اين معنا را نمى پذيرد، بلكه معنايش اين است كهاولياى خدا براى غير خداى تعالى هيچ استقلالى در تاءثير نمى بينند و مؤ ثرمستقل را تنها خداى تعالى مى دانند و مالكيت و حكم را منحصر در خداىعزوجل دانسته ، در نتيجه از غير آن جناب نمى ترسند، و جز از چيزى كه خدا دوست مى داردو مى خواهد كه از آن برحذر باشند و يا به خاطر آن اندوهگين شوند، برحذر نشده واندوهگين نمى گردند.


لهم البشرى فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة لاتبديل لكلمات اللّه ذلك هو الفوز العظيم



خداى تعالى در اين آيه شريفه اولياى خود را بشارتى اجمالى مى دهد، بشارتى كه درعين اجمالى بودن مايه روشنى چشم آنان است ،حال اگر منظور از جمله (لهم البشرى ) انشاى بشارت باشد، و معنايش اين باشد:(بشارت باد آنان را كه ...) در نتيجه معنايش ‍ اين خواهد بود كه اين بشارت هم در دنيابراى آنان واقع مى شود و هم در آخرت واقع خواهد شد، و اگر انشاء نباشد بلكه خبرباشد، و خواسته باشد بفرمايد: (خداى تعالى بزودى اولياى خود را در دنيا و آخرتبشارت مى دهد) و بعدها بشارت در دنيا و آخرت واقع مى شود، ولى آيا آن نعمتى هم كهبشارت آن را داده تنها در آخرت تحقق مى يابد، و يا هم در دنيا و هم در آخرت ؟ آيهشريفه از آن ساكت است .
و اينكه فرمود: (لا تبديل لكلمات اللّه ) اشاره است به اينكه اين بشارت قضاى حتمىالهى است . و در كلام خداى تعالى مواردى ديگر نيز هست كه در آن موارد به مؤ منينبشارتهائى داده كه بر اولياى خدا منطبق است ،مثل اين آيه كه مى فرمايد: (و كان حقا علينا نصر المومنين )، و اين آيه كه مى فرمايد:(انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحيوة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد)، و اين آيه كهمى فرمايد: (بشريكم اليوم جنات تجرى من تحتها الانهار)، و آياتى ديگر از اينقبيل .
تسلى دادن به پيامبر (ص ) كه از سخنان جاهلانه مشركين نرنجد زيرا (عزت ازآنخداست ) و (خدا سميع و عليم است )


و لا يحزنك قولهم ان العزة لله جميعا هو السميع العليم



اين آيه شريفه همانطور كه آيه بعدى مى رساند تاءديبى است براىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، تاءديبى از راه تسليت نسبت به اذيتهائى كهمشركين به آن جناب مى كردند، و پروردگار او را دشنام داده ، به دين او طعنه مى زدند وبه خدايان دروغين خود افتخار مى كردند، به حدى كه اى بسا آن جناب دلش مى سوخت وبراى خدا غصه مى خورد، لذا خداى تعالى او را از اين راه تسليت و دلگرمى داد، كهمطالبى به يادش بياورد و حقايقى را تذكرش دهد كه اندوهشزايل گردد، و آن حقايق اينست كه : خداى تعالى با اين سخنان زشت كه مشركين درباره اودارند شكست نمى خورد تا تو برايش غصه بخورى ، و او سخن مشركين را مى شنود و بهحال آن جناب و حال مشركين آگاه است ، و چون همه عزتها از آن او است پس به اين افتخارهاكه مشركين مى كنند و اين عزت نمائى هايشان اعتناء مكن كه عزت آنان موهوم و سخنانشانهذيان است ، و چون خداى تعالى سميع و عليم است اگر بخواهد مى تواند آنان را بهعذاب خود بگيرد، و اگر نمى گيرد براى حفظ مصلحت دعوت دينى و رعايت خير عاقبت است.
از اينجا روشن مى گردد كه هر يك از دو جمله (ان العزة لله ) و (هو السميع العليم) علتى مستقل براى نهى از غصه خوردن است ، و به همين جهت دو جمله مذكور بهفصل ذكر شده نه به وصل . ساده تر بگويم : بدون و او عاطفه آمده تا بفهماند اينكهگفتيم غصه مخور، به علت اينست كه عزت همه اش از خداست ، و به علت اينست كه خداسميع و عليم است .


الا ان لله من فى السماوات و من فى الارض ...



اين آيه شريفه مالكيت خداى تعالى را نسبت به تمامى آنهائى كه در آسمانها و زمين هستندبيان مى كند. مالكيتى كه بوسيله آن معناى ربوبيت براى اله تمام مى شود، و بدون آنهيچ معبودى نمى تواند (رب ) باشد، چون رب عبارت است از مالكى كه مدبر امر مملوكخود باشد و چنين ملكيتى منحصر در خداى واحد بى شريك است ، و در اين ملكيت احدى شريكخدا نيست . پس ، اين شريك هائى كه براى خداى تعالى درست كرده اند معناى شركت درآنها وجود ندارد مگر صرف آن مفاهيم فرضى و موهومى كه مشركين براى آنها فرض كردهاند، مفاهيمى كه تنها جايش عالم فرض است و در عالم خارج و واقعيت مصداقى ندارد.
پس ، آيه شريفه خدايان مشركين را با خداى تعالى مقايسه مى كند، و آنگاه حكم مى كندبه اينكه نسبت آن خدايان با خدا، نسبت خرص (تخمين ) و گمان است با حقيقت و حق - و بقيهمطالب آيه روشن است .
و اگر در اين آيه فرموده : (من فى السماوات و الارض - هر كس كه در آسمانها و زميناست و نفرموده : (ما فى السماوات و الارض ‍ - آنچه در آسمانها و زمين است )،
براى اين بوده كه زمينه گفتار، مساءله ربوبيت غير خداى تعالى نسبت به عالم بود كهمشركين معتقد به آن هستند، مى خواهد بفرمايد: خدايانى كه شما براى آنهاقائل به ربوبيت هستيد و همه آنها را از صاحبانعقل و شعور - كه عبارتند از فرشتگان و جن و انس - مى دانيد هيچ يك از آنها نه در آسمانهاو نه در زمين مالك چيزى و حتى مالك خود نيستند.


هو الذى جعل لكم الليل لتسكنوا فيه و النهار مبصرا...



اين آيه بيانى را كه آيه قبلى در اثبات ربوبيت خداى تعالى داشت تمام وتكميل مى كند، و ربوبيت - همانطور كه مى دانيد - به معناى ملك و تدبير است . خداىتعالى در آيه قبل مالكيت خود را بيان كرد، اينك در اين آيه با ذكر يك نمونه از تدبيرعمومى خود كه به تنهائى مايه قوام معيشت آنها و بقاى زندگى آنان است (يعنى پديدآوردن شب و روز) معناى ربوبيت خود را تمام كرده است .
و به خاطر اشاره به اين تدبير است كه به صرف پديد آوردن شب و روز اكتفا نكرد،بلكه دخالت آن دو در زندگى انسانها را نيز ذكر كرد، و آن سكونت انسانها در شب وديدنشان در روز است . آرى ، شب را مايه سكونت انسانها و روز را مايه ديدن آنان قرار دادتا بتوانند انواع حركات و آمد و شدها را براى كسب مواد حيات و اصلاح شؤ ون معاشانجام دهند، زيرا امر زندگى بشرى بگونه اى است كه تنها با حركت و يا تنها باسكون تمام نمى شود، بدين جهت خداى سبحان امر او را در اين باب با ظلمت شب و روشنىروز تدبير كرد، شب را ظلمانى كرد تا مردم مجبور شوند دست از كار كشيده خستگى و تعبو كوفتگى روز را با استراحت و با انس با زن و فرزند و بهره مندى از آنچه از راه كسبروزانه بدست آورده ، برطرف ساخته و با خوابيدن تجديد قوا كنند، و با روشنى روزكه وسيله ديدن اشياء و اشتياق به آنها است ، به طلب آن اشياء برخيزند.
استدلال براى محال بودن فرزند داشتن خداى تعالى ، در برابر مشركين كهگفتند:(اتخذ اللّه ولدا)


قالوا اتخذ اللّه ولدا سبحانه هو الغنى له ما فى السماوات و ما فى الارض ...



عمل(استيلاد) (فرزند گرفتن ) به همان معنائى است كه در بين مردم معروف است ، و آناينست كه بعضى از اجزاى ماده (نطفه ) موجود جاندار از او جدا شود و در رحم - به وسيلهحمل - و يا به وسيله تخم گذارى در تحت تربيت تدريجى قرار گيرد، تا از آن نطفه ويا آن تخم ، موجود ديگرى مثل خود او تكون يابد. و در خصوص انسان در بين همهجانداران شايد منظور از اين استيلاد صرف تكون يافتن موجودىمثل خود نباشد، بلكه بسيارى از انسانها منظورى ديگر از اين كار دارند، و آن اينست كه آنفرزند، وى را در گرفتاريهاى دهر يارى كند و ذخيره براى روز فقر و فاقه و پيرى وكورى او باشد،
و اين معنا يعنى استيلاد به تمامى جهاتش در مورد خداى تعالىمحال است ، زيرا اولا خداى تعالى منزه از داشتن اجزاء است ، و ثانيا در كار او تدريجنيست ، و ثالثا او منزه از داشتن مثل است ، تا بخواهد توليدمثل كند، و رابعا او پيوسته بى نياز است ، تا براى روز نيازمنديش يار و مدد كارى پديدآورد.
خود خداى تعالى هم هر جا فرزند داشتن را از خود نفى كرده ، از همه جهات مذكور نفىكرده و بر آن استدلال فرموده ، مثلا در آيه زير از تمامى جهاتش نفى كرده و فرموده :(و قالوا اتخذ اللّه ولدا سبحانه بل له ما فى السماوات و الارضكل له قانتون بديع السماوات و الارض و اذا قضى امرا فانمايقول له كن فيكون ) كه در تفسير همين آيه و آياتقبل و بعدش در جلد اول اين كتاب معنايش گذشت .
و اما آيه مورد بحث ، تنها در مساءله نفى ولد از يك جهتاستدلال شده و آن جهت اخير يعنى بى نيازى خداى سبحان است ، و فرموده كه غرض ازوجود فرزند اينست كه پدر در هنگام حاجت از كمك و يارى او استفاده كند، و اين دربارهكسى تصور دارد كه به حسب طبع فقير و محتاج باشد، و خداى سبحان بى نيازى است كهبينيازيش آميخته با فقر و حاجت نيست ، زيرا هر آن موجودى كه در آسمانها و زمين باشد ويا فرض بشود مالكش خداست ، و معنا ندارد كه مالك ، نيازمند آن چيز باشد.
ان عندكم من سلطان ) - كلمه (سلطان ) در اينجا به معناى برهان است ، مى فرمايدشما در اين ادعايتان كه مى گوييد: (خدا فرزند گرفته )، هيچ دليلى نداريد وسخنتان از روى جهل و بدون مدرك است . و بنابراين ،حاصل معناى آيه چنين مى شود كه : نه تنها دليلى بر گفتار شما نيست ، بلكهدليل بر خلاف آن هست ، و آن اينست كه خداى تعالى غنى مطلق و بى نياز از هر جهت است ،و كسى كه براى خود فرزند مى گيرد، حتما به داشتن فرزند نيازمند است ، و اين سنخاستدلال را در اصطلاح فن مناظره (منع با سند) مى نامند.
(اتقولون على اللّه ما لا تعلمون ) - اين جمله ، گويندگان آن سخن بيهوده را توبيخمى كند كه چرا چيزى مى گوئيد كه علمى بدان نداريد. آرى ، اينعمل از اعمالى است كه عقل بشر آن را قبيح مى داند مخصوصا اگر سخن بدون علم دربارهرب العالمين - عز اسمه - باشد.
تفسير الميزان ج 10 ص 140


قل ان الذين يفترون على اللّه الكذب لا يفلحون



در اين آيه شريفه گويندگان آن سخن كفرآميز را تهديد و انذار مى كند به اينكه اينافتراء عاقبت شومى دارد. در اين دو آيه التفات لطيفى به كار رفته كه براى همه روشناست ، چون در آغاز گويندگان آن سخن را غايب فرض كرده و از آنان حكايت كرده كه چنينو چنان مى گويند: (قالوا اتخذ اللّه ولدا) و سپس همانان را با خطابى خشم آلودمخاطب قرار داده كه شما در اين نسبتى كه به خدا مى دهيد و اين افترائى كه بر او مىبنديد هيچ دليلى نداريد: (ان عندكم من سلطان بهذا اتقولون على اللّه ما لا تعلمون )؟ و در اين خطاب صاحب خطاب را معرفى نكرده ، و نفرموده كه خداى تعالى مى فرمايد:شما دليلى بر اين گفته خود نداريد، بلكه خداى تعالى را غايب به حساب آورده وفرموده : (اتقولون على اللّه ...)، آيا بر خدا افترائى مى بنديد كه هيچ علمى به آننداريد؟ و نفرموده : (اتقولون على - آيا بر من افتراء مى بنديد؟) و يا اتقولون علينا- آيا بر ما افتراء مى بنديد؟) و اين به خاطر آن بوده كه عظمت مقام خود را از اينكه بامشتى نفهم هم كلام شود حفظ نمايد، و سپس بار ديگر از آنان روى گردانيده خطاب رامتوجه رسول گرامى اش ‍ كرده كه تو بگو: (ان الذين يفترون على اللّه الكذب لايفلحون )، تا با اين تغيير سياق ، هم ساحت مقدس خود را ازجهل آنان منزه داشته و هم به زبان رسول گرامياش تهديدشان كرده باشد، چون تهديدو انذارشان كار رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و وظيفه او است .


متاع الدنيا ثم الينا مرجعهم ثم نذيقهم العذاب الشديد بما كانوا يكفرون



اين آيه شريفه خطابى است به رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، كه در آن علت رستگار نشدن كفار چنين بيان شده كهاين كفار در مقابل كفر به خداى تعالى چيزى بدست نياوردند جز متاعى اندك و لذتىدنيائى و موقت كه سرانجامش بازگشت به خداى تعالى و عذاب شديدى است كه خواهندچشيد.
بحث روايتى 140 
چند روايت در مورد مراد از فضل و رحمت خدادر:(قل بفضل اللّه و برحمته ...)
شيخ در امالى خود مى گويد: ابو عمرو به ما خبر داد و گفت : كه يعقوب بن زياد ازنصر بن مزاحم از محمد بن مروان از كلبى از ابى صالح از ابن عباس برايمان حديث كردكه وى در تفسير جمله (بفضل اللّه و برحمته ) گفت :فضل خدا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله وسلم )، و رحمت خدا على (عليه السلام ) است.
مؤ لف : اين حديث را طبرسى و ابن الفارسى نيز از ابن عباس بدون سندنقل كرده اند، و نيز الدر المنثور آن را از خطيب و ابن عساكر از ابن عباسنقل كرده است .
و طبرسى در مجمع البيان گفته : امام ابو جعفر باقر (عليه السلام ) فرموده :فضل خدا، رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و رحمت او، على (عليه السلام ) است.
مؤ لف : علت اينكه در اين روايات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )فضل و امير المؤ منين على (عليه السلام ) رحمت خوانده شده اينست كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نعمتى است كه خداى تعالى او را به عالميانارزانى داشته ، چون بوسيله آن جناب پيامهائى فرستاده كه مواد هدايت عالميان است ، وعلى (عليه السلام ) اولين فاتح باب ولايت و فعليت دهنده نعمت هدايت است ، پس آن جنابرحمت است ، و در نتيجه اين روايات منطبق با بيانى است كه ما در تفسير آيه داشتيم .
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم و بيهقىاز ابن عباس روايت كرده اند كه در تفسير جمله(قل بفضل اللّه و برحمته ) گفته است : منظور ازفضل خدا قرآن است ، و از رحمت خدا اينست كه مسلمانان را ازاهل قرآن قرار داده .
مؤ لف : اين روايت مى خواهد بگويد منظور ازفضل خدا مواد معارف و احكامى است كه در قرآن آمده و مراد از رحمت خدا فعليت و تحقق آنمواد در مردم عالم است ، در نتيجه برگشت اين حديث نيز به همان بيانى است كه ما درتفسير آيه داشتيم - دقت بفرماييد - و بنابراين ، هيچ مخالفت و ناسازگارى بين اينحديث و حديث هاى سابق نيست .
در تفسير قمى در ذيل جمله (و ما تكون فى شان ...) آمده كه امام فرمود:رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هر وقت اين آيه را مى خواند به سخنى مىگريست .
مولف : اين روايت را مرحوم طبرسى نيز در مجمع البيان از امام صادق (عليه السلام )روايت كرده است .
رواياتى درباره معناى ولايت خدا و وصف اولياءاللّه  
و در امالى شيخ مفيد به سند خود از عباية الاسدى از ابن عباس روايت كرده كه گفت :شخصى از امام اميرالمؤ منين ، على بن ابيطالب (عليه السلام ) معناى آيه (الا ان اولياءاللّه لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) را پرسيد و عرضه داشت : اولياء اللّه چه كسانىاند؟ امام اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: اولياى خدا مردمى هستند كه عبادت را خالصبراى خدا بجا آورند، و به باطن دنيا نظر كنند، در حالى كه ساير مردم تنها ظاهر آنرامى بينند، اولياى خدا آثار ديررس زندگى را شناختند در حالى كه ساير مردم مغرور بهآثار زودرس ‍ آن شدند و به دنبال اين شناخت چيزى را كه فهميدند بزودى تركش خواهندكرد رها نمودند، و از دنيا آنچه را كه فهميدند بزودى مايه مرگ و هلاكت آنان خواهد شد ازنظر انداخته ، تحت تاءثير آن قرار نگرفتند.
آنگاه فرمود: هان اى كسى كه خود را با دنيامشغول ساختهاى و دامهائى براى بدست آوردن آن نصب كرده به طرف آن مى دوى و در آبادكردن آنچه بزودى خراب خواهد شد تلاش مى كنى ، آيا آرامگاه پدرانت را در خاكهاى كهنهو پوسيده نديدى و آيا به خوابگاه فرزندانت در زير سنگها و خاكها برنخوردى چقدربيمار را عيادت كردى و با دو دست خود برايش دوا جوشاندى و درست كردى ،حال و وضعشان را براى پزشكان تشريح مى نمودى ، و از دوستان خواهش مى كردى كهاز جرم آنان بگذرند و آنان را حلال كنند و ديدى كه تلاشت سودى بهحال آنان نكرد و دوايت آنان را نجات نداد.
و در تفسير عياشى از مرثد عجلى از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:در كتاب على بن الحسين (عليه السلام ) چنين يافتيم كه در تفسير جمله (الا ان اولياءاللّه لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) فرموده : مشمولين اين آيه وقتى اولياى خدا هستندو خوف و اندوهى ندارند كه واجبات خداى را انجام دهند، و به سنتهاىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) عمل كنند و از حرامهاى خدا بپرهيزند و از لذائذنقد و فريبنده دنيا زهد بورزند و به آنچه در نزد خداى تعالى استدل بسته و علاقه مند باشند، و رزق حلال و پاك خدا را بدست آورند، و منظورشان از كسب،
اين تفاخر و تكاثر (كه بين دنياپرستان هست ) نبوده باشد و آنگاه از آنچه به دستآورده اند حقوق واجبى كه به گردنشان هست بپردازند، اينها هستند آن كسانى كه خدا درآنچه كسب مى كنند بركت قرار مى دهد، و در آنچه براى آخرت خود از پيش مى فرستندپاداش مى دهد.
و در الدرالمنثور است كه احمد، حكيم ، و ترمذى از عمرو بن جموح روايت كرده اند كه وى ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شنيده كه فرموده : بنده خدا حق صريح ايمان رادارا نمى شود مگر وقتى كه خدا را دوست بدارد و هر كه و هر چه را دوست مى دارد بهخاطر خدا دوست بدارد، و هر كه و هر چه را دشمن مى دارد به خاطر خدا دشمن بدارد، كهاگر چنين باشد آن وقت است كه از ناحيه خدا مستحق ولاء او خواهد شد....
مؤ لف : اين سه روايت در مقام معنا كردن ولايت است كه بعضى به بعض ديگر برگشتدارد، و همه آنها با بيانى كه ما در تفسير آيه آورديم منطبق مى شود.
و در همان كتاب است كه ابن المبارك ، ابن ابى شيبه ، ابن جرير، ابوالشيخ ، ابنمردويه ، از سعيد بن جبير از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روايت كرده اند كهدر تفسير جمله (الا ان اولياء اللّه لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) فرموده : اولياىخدا كسانى هستند كه مردم با ديدن آنان به ياد خدا مى افتند.
مؤ لف : جا دارد اين روايت را حمل كنيم بر اينكه مى خواهد يكى از آثار ولايت اولياى خدا رابيان كند، نه اينكه خواسته باشد بفرمايد: هر كس چنين باشد از اولياى خدا است ، مگرآنكه خواسته باشد بفرمايد: اولياى خدا در تمامىاحوال و اعمالشان چنين هستند. و در معناى اين حديث آن روايتى است كه در تفسير همين آيه ازابى الضحى و سعد از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روايت شده كه فرمود:وقتى ديده مى شوند بينندگان به ياد خداى تعالى مى افتند.
چند روايت در تفسير (بشرى ) داشتن اولياء اللّه در دنيا و آخرت (لهم البشرىفىالحيوة الدنيا و فى الاخرة )
و در همان كتاب است كه ابن ابى الدنيا در كتاب ذكر الموت و ابوالشيخ ، ابن مردويه وابوالقاسم بن منده در كتاب (سؤ ال القبر) از طريق ابى جعفر از جابر بن عبداللّهروايت كرده اند كه گفت : مردى از اهل باديه نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آمد و عرضه داشت : يارسول اللّه ! مرا از معناى اين كلام خداى تعالى خبر ده كه مى فرمايد: (الذين آمنوا وكانوايتقون لهم البشرى فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة )رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: اما اينكه فرمود: (لهم البشرى فىالحيوة الدنيا) منظور از بشراى دنيائى اينست كه خوابهاى خوب مى بينند، و مؤ من ازديدن آن خوابها بشارتهائى براى زندگى دنيائى خود مى گيرد. و اما اينكه فرمود:(و فى الاخرة ) بشارت آخرتى آنان ، آن بشارتى است كه مؤ من هنگام مردن مى گيرد،كه به او مى گويند: خدا تو را آمرزيده و كسانى را هم كه تو را تا قبرت به دوش مىكشند آمرزيد.
مؤ لف : در اين معنا روايات بسيارى از طرق اهل سنت رسيده و مرحوم صدوق آنها را بدونذكر سند نقل كرده است ، و جمله (ترى للمؤ من ) كه در روايت آمده به صيغهمجهول (يعنى به ضمه تاء و الف ) خوانده مى شود، و در نتيجه همشامل رؤ ياهايى مى شود كه خود مؤ من مى بيند و هم آنچه كه ديگران درباره اش مىبينند. و اينكه فرمود: (هنگام مردن )، در بعضى از روايات جمله ديگرى بر آن اضافهشده و آن اينست كه در روز قيامت هم بشارت به بهشت مى گيرد.
و در مجمع البيان در ذيل جمله (لهم البشرى فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة ) از امامابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه در معناى بشارت داشتن در دنيا فرموده : منظوراز بشارت دنيوى رؤ يائى است كه مؤ من براى خود مى بيند و يا ديگران درباره اش ‍ مىبينند، و معناى بشارت در آخرت به بهشت همان بشارتى است كه فرشتگان در قيامت و درهمه احوال آن بعد از برخاستن مؤ منين از قبور به آنان مى دهند.
مؤ لف : صاحب مجمع البيان بعد از نقل اين حديث گفته است : (اين معنا در حديثى كه ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل شده نيز آمده است ) )) و نظير آن از امامصادق (عليه السلام ) نيز روايت شده و آن روايت را قمى در تفسير خود بطور مضمر آورده(يعنى نام امام (عليه السلام ) را نبرده و تنها گفته است :از آن جناب ).
و در تفسير برهان از ابن شهر آشوب از زريق از امام صادق روايت شده كه درذيل جمله (لهم البشرى فى الحيوة الدنيا) فرموده : آن بشارت اينست كه هنگام مردن اورا به بهشت مژده مى دهند، يعنى محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و على (عليه السلام) اين بشارت را به آنان مى دهند.
و در كافى به سند خود از أ بان بن عثمان از عقبه روايت كرده كه او از امام صادق (عليهالسلام ) شنيده است كه فرموده : هر زمان كه جان آدمى به سينه رسد آن وقت مى بيند.
عرضه داشتم : فدايت شوم در آن هنگام چه مى بيند؟ فرمود:رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را مى بيند، و آن جناب خود را براى او معرفىمى كند كه من رسول اللّه هستم ، بشارت باد به تو! آنگاه فرمود: سپس على بنابيطالب را مى بيند، آن جناب نيز خود را معرفى مى كند كه من على بن ابى طالبم ،همان كسى كه تو دوستش مى داشتى ، و ما امروز به تو سود خواهيم رسانيد.
عقبه مى گويد: به آن جناب عرض كردم : هيچ ممكن هست كسى در دم مرگ آن صحنه ها راببيند و دوباره به دنيا برگردد؟ فرمود: همينكه اين صحنه را ببيند براى ابد مرده است(واعظم ذلك )، آنگاه فرمود: اين مطلب در قرآن كريم آمده آنجا كه خداىعزوجل فرموده : (الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحيوة الدنيا و فى الاخرةلا تبديل لكلمات اللّه ).
مؤ لف : اين معنا به طرق بسيارى ديگر از ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) روايت شده . و اينكه در روايت بالا فرمود: (و اعظم ذلك )،معنايش اينست كه آنچه مى بيند به نظرش سخت عظيم مى آيد. و در اين حديث جمله (الذينآمنوا و كانوا يتقون ) را كلامى مستقل گرفته و به تفسيرش پرداخته ، همچنانكه همينكار را حديث الدر المنثور از جابر بن عبداللّه ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نقل كرده ، با اينكه از ظاهر سياق بر مى آيدكه آيه شريفه كلامى مستقل نيست ، بلكه مفسر و بيانگر آيهقبل است كه فرمود: (الا ان اولياء اللّه ...) و همين خود مؤ يد مطلبى است كه ما دربعضى از مباحث گذشته گفتيم كه از تركيبات كلام الهى هر احتمالى كه به ذهن برسدحجتى است كه به آن احتجاج مى شود، همچنانكه در تفسير آيه(قل اللّه ثم ذرهم فى خوضهم يلعبون ) گفتيم كه چند جور ممكن است تركيب شود،يكى اينكه از اول تا به آخر يك كلام باشد، دوم اينكه جمله(قل اللّه ثم ذرهم فى خوضهم ) يك كلام و يك تركيب باشد، سوم اينكه جمله(قل اللّه ثم ذرهم ) تركيبى مستقل باشد، و چهارم اينكه جمله(قل اللّه ) تركيبى جداگانه باشد.
چند روايت درباره رؤ يا و اقسام آن  
و در الدرالمنثور است كه ابن ابى شيبه ، احمد و ترمذى ، (وى حديث را صحيح دانسته )، وابن مردويه از انس روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: رشته رسالت و نبوت قطع شد و بعداز من ديگر نه رسولى خواهد آمد و نه كسى به مقام نبوت خواهد رسيد، و ليكن مبشراتىخواهد بود. اصحاب پرسيدند: يا رسول اللّه ! مبشرات چيست ؟ فرمود: رؤ ياهائى كهمسلمان مى بيند كه خود جزئى از اجزاى نبوت است .
مؤ لف : در معناى اين حديث احاديثى ديگر از ابى قتادة و عايشه ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نقل شده است .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation