بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 10, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

بسم اللّه الرحمن الرحيم
آيات 10 - 1 سوره يونس 3 
(سوره يونس داراى 109 آيه مى باشد)


بسم اللّه الرحمن الرحيم الر تلك آيات الكتاب الحكيم (1) اكان للناس عجبا ان اوحيناالى رجل منهم ان انذر الناس و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهمقال الكافرون ان هذا لساحر مبين (2) ان ربكم اللّه الذى خلق السماوات و الارض فىستة ايام ثم استوى على العرش يدبر الامر ما من شفيع الا من بعد اذنه ذلكم اللّه ربكمفاعبدوه افلا تذكرون (3) اليه مرجعكم جميعا وعد اللّه حقا انه يبدوا الخلق ثم يعيدهليجزى الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط و الذين كفروا لهم شراب من حميم و عذاباليم بما كانوا يكفرون (4) هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قد رهمنازل لتعلموا عدد السنين و الحساب ما خلق اللّه ذلك الا بالحقيفصل الايات لقوم يعلمون (5) ان فى اختلافاليل و النهار و ما خلق اللّه فى السماوات و الارض لايات لقوم يتقون (6) ان الذين لايرجون لقاءنا و رضوا بالحيوة الدنيا و اطمانوا بها و الذين هم عن آياتنا غافلون (7)اولئك ماوئهم النار بما كانوا يكسبون (8) ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات يهديهمربهم بايمانهم تجرى من تحتهم الانهار فى جنات النعيم (9) دعويهم فيها سبحانك اللّهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين (10)


.
ترجمه آيات  
به نام خداوند بخشنده مهربان ، الر، آن آيات كه مقامى بس بلند دارند آيات كتابى استسراسر حكمت (1)
چه جاى تعجب براى مردم است كه ما به مردى از آنان وحى كنيم ، كه مردم بى ايمان را،بيم ، و آنهائى را كه ايمان صادق آورده اند بشارت ده ، كه نزد پروردگارشان مقامىصادق دارند؟! ولى كافران گفتند: اين مرد، ساحرى است آشكار (2)
(به آنان بگو) پروردگار شما آن كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز بيافريدو سپس بر كرسى قدرت و مقام تدبير قرار گرفت و به تدبير امور عالم پرداخت ، هيچشفاعت كننده اى وجود ندارد مگر به اذن خود او، (آيا هنوز هم فكرتان به اين معنامنتقل نشده كه ) پروردگار شما همين خدا است كه مدبر و پرورش دهنده همه عالم است (3)بازگشت همه شما به سوى او است ، اين وعده خدا حق است ، كه همو خلقت را آغاز كرد و هموخلق را به سوى خود برميگرداند، تا كسانى را كه ايمان آوردهاعمال صالح كردند به عدالت پاداش دهد، و كسانى كه كفر ورزيدند براى آنانشرابى از آب جوشان جهنم است و به خاطر كفرشان عذابى دردناك دارند (4) او كسىاست كه خورشيد را داراى روشنائى نمود و ماه را نورانى كرد، و براى ماه در مسيرشمنزلهائى قرار داد (تا در هر شب در يك نقطه آسمان باشد، از آفتاب دور و سپس به آننزديك شود ) تا شما عدد سالها را بدانيد (و حساب روز و ماه را در دست داشته باشيد)خدا اين نظام را جز به حق نيافريده ، و اين آيات را براى مردمى كه ميخواهند بدانندشرح مى دهد (5) محققا در اختلاف شب و روز (از نظر كوتاهى و بلندى آنها ) و موجوداتىكه خدا در آسمانها و زمين آفريده آيتهائى است براى مردمى كه تقوا پيشه اند (6) محققاكسانى كه اميد و انتظارى به قيامت روز ديدار ما ندارند و به زندگى دنيا راضى ودلهايشان به همان ماديات پست آرامش يافته ، و نيز كسانى كه از آيات ما غافلند (7)آنان جايگاهشان آتش خواهد بود به خاطر اعمالى كه مى كردند (8) (درمقابل ،) كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام مى دهند، پروردگارشان بوسيلهايمانشان هدايتشان مى كند، و در بهشتهاى پر نعمت جويها در زير جايگاهشان روان است (9)در آنجا (جذبه الهى آنچنان دلهايشان را پر كرده كه سخنى جز تسبيح ندارند) مىگويند بارالها! تو از هر عيب و نقصى منزهى ، و تحيت آنها به يكديگر سلام است ، وآخرين سخنشان (الحمد لله رب العالمين ) است (10).
بيان آيات  
كيفيت و مكان نزول سوره يونس و بيان غرض و آهنگ كلى اين سوره مباركه  
اين سوره مباركه - همانطور كه از آياتش پيداست - در مكهنازل شده و از سوره هائى است كه نزول آن دراوائل بعثت بوده ، و اين سوره بطورى كه از پيوستگى واتصال آيات كريمه اش پيداست يكباره نازل شده است . ولى بعضى از مفسرين سه آيهاز اين سوره را كه از جمله (فان كنت فى شك مما انزلنا اليك ...) شروع مى شوداستثناء كرده و گفته اند كه اين سه آيه در مدينهنازل شده است . و بعضى ديگر آيه (و منهم من يؤ من به و منهم من لا يؤ من به و ربكاعلم بالمفسدين ) را استثناء كرده و گفته اند در مدينه و درباره يهودياننازل شده ، و ليكن از الفاظ اين آيات هيچ دليلى بر اين دوقول ديده نمى شود. و غرض اين سوره ، يعنى آن هدفى كه سوره براى بيان آننازل شده ، عبارت است از تاءكيد مردم به التزام به توحيد، و اين تاءكيد را از راهبشارت و انذار انجام داده ، گويا اين سوره بعد از آنكه مشركين ، مساءله وحى را انكاركردند و قرآن را سحر خواندند نازل شده ، و ادعاى آنان را به اين بيان رد كرده كه :قرآن كتابى است آسمانى و نازل شده به علم خداى تعالى ، و آنچه از معارف توحيد كهدر آن است از قبيل وحدانيت خداى تع /الى و علم و قدرت او، و اينكه خلقت منتهى به او است ،و سنتهاى عجيبى كه در خلقت عالم دارد، و اينكه خلق همگى با اعمالشان به سوى او برمى گردند، و در برابر آنچه كرده اند جزاء داده مى شوند - خير باشد جزاى خير داده مىشوند و شر باشد جزاى شر - همه و همه امورى است كه آيات آسمان و زمين بر آن دلالتدارد، و عقل سالم نيز به سوى آن راهنمائى مى كند. پس ، همه اينها معانى و معارفى استحق ، و معلوم است كه كلامى كه بر چنين معارفى دلالت مى كند كلام حكيم است ، و سحرباطلى كه با عباراتى شيرين و فريبنده زينت شده نمى تواند حاكى از چنين معارفىباشد. دليل بر آنچه گفتيم اين است كه خداى تعالى سوره مورد بحث را با گفتار درباره تكذيب دشمنان نسبت به قرآن كريم آغاز نموده و فرموده : (اكان للناس عجبا اناوحينا... قال الكافرون ان هذا لساحر مبين ) و با لحنى چون : (و اتبع ما يوحى اليك) ختم فرموده است ، و آن آغاز و اين انجام را درخلال آيات آن نيز چند بار تذكر داده ،
يكجا فرموده : (و اذا تتلى عليهم آياتنا و جاى ديگر فرموده : (و ما كان هذا القرآن انيفترى من دون اللّه ...)، و جاى ديگر فرموده : (يا ايها الناس قد جاءتكم موعظة ...)،و نيز فرموده : (فان كنت فى شك مما انزلنا اليك ...).
پس همينكه مى بينيم اين مطلب ، يعنى سخن از حقانيت قرآن در چند جاى سوره تكرار شد ودر اول و آخر آن آمده ، بايد بفهميم كه زمينه و اساس آيات اين سوره همان پاسخگوئى ورد انكار كفارى است كه وحى بودن قرآن را انكار مى كردند، و به همين جهت است كه بازمى بينيم تهديدهائى كه در اين سوره آمده - كه قسمت عمده سوره است - در باره مكذبينآيات خدا از اين امت است ، اينها هستند كه تهديدشان كرده است به قضاء بين آنان ، و بينپيامبرشان (صلوات اللّه عليه ) و فرموده : اين قضاء، سنتى است كه خداى تعالى دربين هر امتى با پيغمبرش جارى كرده . و نيز مى بينيم كه سوره مورد بحث را با تعقيبهمين جريان ختم نموده ، بطورى كه گوئى بيان حقيقت نامبرده از مختصات اين سوره است .
بنابراين جا دارد كه ما سوره يونس را به سوره انذار و قضاءعدل بين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و بين امتش معرفى كنيم ، و اتفاقا سوره باهمين قضاء ختم شده ، آنجا كه خطاب به رسول گرامى خود فرموده : (و اصبر حتىيحكم اللّه و هو خير الحاكمين ). (الر، تلك آيات الكتاب الحكيم )
اشاره با لفظ (تلك ) كه مخصوص به مواردى است كه مشاراليه دور باشد به اينمنظور است كه بفهماند قرآن كريم در افقى دور و سطحى عالى و مقامى بلند قرار دارد،چون كلام خداى تعالى است ، كلامى است كه از چنين مقام بلندى ، مقام على اعلى و خداىرفيع الدرجات و خداى ذو العرش نازل شده .
اشاره به استعمال كلمه (آيه ) در مورد معانى ، اعيانواقوال
و كلمه (آيات ) جمع كلمه (آية ) است كه به معناى علامت مى باشد، هر چند كه جايزاست كه اين كلمه ، هم بر معانى اطلاق شود و هم بر اعيان خارجى و هم برقول ، نظير آيه شريفه (اولم يكن لهم آية ان يعلمه علماء بنىاسرائيل ) كه در آن كلمه آيت بر علم علماء بنىاسرائيل اطلاق شده ، و آيه : (و جعلناها و ابنها آية للعالمين )، كه در آن مريم و عيسى(عليهماالسلام ) آيت شمرده شده اند، و آيه شريفه (و اذا بدلنا آية مكان آية ) كه درآن آيت بر قول اطلاق شده است ، ليكن منظور از كلمه (آيات ) در آيه مورد بحث بطورقطع اجزاء كلام الهى است ، براى اينكه گفتار در اين آيه پيرامون وحى است ، وحيى كهبر پيامبر اسلام نازل مى شد، و معلوم است كه وحى به هر معنا از معانى كه ما آن راتصور كنيم و نزول وحى را به هر معنائى كه بدانيم ، از سنخ كلام است ، و چيزى استكه تلاوت مى شود و آن را مى خوانند.
پس منظور از كلمه آيات در آيه مورد بحث اجزاء كتاب الهى است ، اجزائى كه تعين آنها تاحدى با مقاطعى است كه آيات را از يكديگر جدا مى سازد، البته مقدارى هم از اين تعين راذوق تفاهم تشخيص مى دهد، و در تشخيص آن كمك مى كند، و لذا چه بسا شده است كه بينعلماى احصاء از قبيل كوفى ها و بصريها و ديگران در عدد آيات بعضى از سوره هااختلاف افتاده ، اين به خاطر همان ذوق تفاهم است كه گفتيم در تشخيص اينكه اين جملهمتصل به آيه قبل است و يا خود آيه اى جداگانه است دخالت دارد.
بيان مراد از (حكيم ) در: (تلك الكتاب الحكيم )  
و منظور از آن (كتاب حكيم ) كتابى است كه حكمت در آن تبلور يافته و جاى گرفتهاست ، و چه بسا مفسرينى كه گفته اند كلمه (حكيم ) صفت مشبه هاى است به معناىمفعول ، (چون صفت مشبهه كه غالبا به معناى اسمفاعل است گاهى هم به معناى اسم مفعول مى آيد، مانندقتيل كه به معناى مقتول است )، و منظور از (حكيم ) محكم است ، و محكم به معناى چيزىاست كه طورى درست شده كه فساد و شكاف در آن پيدا نمى شود، و كتابى كه چنينوضعى دارد - با در نظر گرفتن اينكه خداى تعالى آن را در آيه بعدى به عنوان وحىتوصيف كرده - همان قرآنى است كه بر رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم )نازل شده است .
ولى بعضى گفته اند: منظور از آن ، قرآن نيست ، بلكه لوح محفوظ است ، و اگر آيات رااز آن كتاب دانسته بدين جهت است كه از لوح محفوظنازل شده است ، و در لوح محفوظ حفظ شده است . و اين تفسير هر چند كه با در نظرگرفتن آيه شريفه : (بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ) )) و آيه : (انه لقرآن كريمفى كتاب مكنون )، تفسيرى بى وجه نيست ، و ليكن از آيه مورد بحث و ساير آياتى كهچنين سياقى دارند، يعنى در اوائل سوره هائى قرار دارند كه با حروف (الف - لام -راء) و ساير آيات مشابه آن و يا آياتى كه به وضع قرآن نظر دارند آغاز شده اينمعنا ظهور دارد كه منظور از كتاب و آيات كتاب ، همين قرآنى است كه تلاوت مى شود، وبه عنوان اينكه لوحى است كه از بطلان و تغيير محفوظ است قرائت مى شود، همچنانكهكلمه (كتاب ) هر جا كه ماءخوذ از لوح محفوظ اعتبار شده به همين معنا است ، مانند آيه :(تلك آيات الكتاب و قرآن مبين ) و آيه (كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيمخبير) و آياتى ديگر.
(اكان للناس عجبا ان اوحينا الى رجل منهم ...)
استفهام در اين آيه شريفه انكارى است و مى خواهد تعجب كفار را از وحى كردن خداىتعالى به يك نفر از افراد آنان را تخطئه كند، و بفرمايد: هيچ جاى تعجب نيست كه خداىتعالى معارفى را كه دعوت قرآنى مشتمل بر آن است به فردى از افراد شما وحى كند.
وحى مشتمل است بر انذار همه مردم و تبشير مؤ منين . و بيان معناى : (قدمصدق)
(ان انذر الناس ...) - اين جمله آن چيزى را كه به آنجناب وحى كرده بود تفسير مىكند، و مى فهماند اينكه گفتيم (اوحينا الىرجل منهم )، منظورمان از آن چيزى كه وحى كرديم انذار و تبشير است . پس آن وحى نسبتبه عموم مردم انذار، و نسبت به خصوص كسانى كه از ميان عموم ايمان آورده اند بشارتاست . پس ، به هر حال اين كتاب در بعضى از احتمالات و تقادير به ضرر مردم است و آناحتمال عبارت است از اينكه مردم نسبت به آن كفر بورزند و از دستوراتش عصيان كنند، ودر بعضى از تقادير به نفع مردم است ، و آن عبارت است از اينكه مردم به آن ايمان آوردهدستوراتش را اطاعت كنند.
حال ببينيم آن بشارت چيست ؟ در آيه شريفه ، جمله (بشرالذين آمنوا) با جمله (ان لهمقدم صدق عند ربهم - اينكه مؤ منين نزد پروردگارشان قدم صدقى دارند) تفسير شده ،و منظور از (قدم صدق ) مقام و منزلت صادق و واقعى است ، همچنانكه آيه شريفه(فى مقعد صدق عند مليك مقتدر) به آن اشاره نموده و مى فهماند كه مؤ منين مجلسىصدق نزد مالك مقتدر آسمانها و زمين دارند، چون ايمان آنجا كه باعث قرب و منزلت نزدخداى تعالى مى شود، قهرا صدق در ايمان باعث صدق در آن مقام و منزلت نيز هست ، پسمؤ منين همانطور كه ايمانشان صادق است ، منزلتشان نيز صادق است .
بنابراين ، اگر در آيه شريفه منزلت صدق و يا به عبارت ديگر، مقام صدق را قدمصدق خوانده ، از باب كنايه است ، و چون اشغال مكان معمولا و عادتا بوسيله قدم صورتمى گيرد بدين مناسبت كلمه (قدم ) در مكان - اگر مورد از موارد مادى باشد - و در مقام ومنزلت - اگر مورد از امور معنوى باشد - استعمال مى شود، و در آيه نيز به همين مناسبت استعمال شده ، و سپس كلمه (قدم ) را بهكلمه (صدق ) اضافه كرد، به اين عنايت كه قدم ، قدم صاحب صدق ، و صدق ، صدقصاحب قدم است ، كسى است كه در كارش صادق است ، يعنى قدمش قدم كسى است كه صادقاست ، و يا خود قدمش صادق است ، چون خودش صادق است .
البته ، در اين ميان معنائى ديگر براى اين جمله هست ، و آن اين است كه منظور از صدق ،طبيعت صدق باشد، گويا صدق خودش ‍ قدمى دارد، همچنانكه كذب هم براى خود قدمىدارد، و قدمى كه داراى صدق است آن قدمى است كه در راه هدف استوار مى ماند و نمىلغزد، ولى قدم كذب آن قدمى است كه از راه منحرف مى شود.
(قال الكافرون ان هذا لساحر مبين ) بعضى ازاهل قرائت جمله مورد بحث را ان هذا لسحر مبين ) قرائت كرده اند، كه در اين صورت معنايشچنين مى شود: (اين قرآن سحرى است آشكار)، ليكن برگشت هر دو قرائت به يك معنااست ،
چون اگر كفار، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) را ساحر مى خواندند، به خاطراين بود كه قرآن كريم را سحر مى ناميدند.
اين جمله بمنزله تعليلى است براى جمله : (اكان للناس عجبا)، و با اين جمله تعجبكفار را مجسم مى سازد، و آن اينكه ، وقتى آياتى را كهرسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) بر آنان تلاوت مى كرد مى شنيدند آن را كلامىغير از نوع كلام خودشان مى يافتند، كلامى خارق العاده ، كلامى كه دلها را مجذوب مىكرد و جانها را شيفته خود مى ساخت ، لذا آن كلام را (سحر) و صاحب آن كلام را(ساحرى آشكار) مى خواندند.
جواب خداى تعالى به ترديد و تعجب كفارازنزول وحى و اينكه پيامبر (ص ) را ساحر مبين خواندند


ان ربكم اللّه الذى خلق السماوات و الارض فى ستة ايام



بعد از آنكه در آيه قبل تعجب كفار را از نزول وحى (قرآن ) بررسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) و نيز تكذيبنزول وحى توسط آنان را ذكر كرد و يادآور شد كه كفار قرآن كريم را سحر خواندند،شروع كرده در بيان مورد تكذيب آنان ، و آن را از دو جهت مورد سخن قرار داد،اول اينكه آنچه كفار وحى بودنش را تكذيب كردند يعنى قرآن كريم ، بدان جهت كهمشتمل است بر معارفى صحيح و حق و غير قابل ترديد نمى تواند سحر باشد، و دوماينكه قرآنى كه كفار آن را سحر خواندند كتابى است الهى و حق ، و به هيچ وجه سحرنيست .
پس ، جمله (ان ربكم اللّه ...) شروع در بيان جهتاول است ، مى فرمايد: آنچه رسول اسلام (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) شما را بدان مىخواند و قرآن شما را تعليم مى دهد حق است و شكى در آن نيست ، و بر شما واجب است كه آنرا پيروى كنيد.
و معناى آيه اينست كه : اى مردم ! پروردگار شما همان اللّه است ، كه همه اين عالم محسوس- از زمين و آسمانش - را در شش روز بيافريد، و سپس (به عالم غير محسوس پرداخت ) بركرسى قدرتش و مقام تدبيرش كه همه تدبيرها به آن مقام منتهى مى شود، قرار گرفت، و شروع به تدبير امر عالم نمود، وقتى پروردگار شما چنين كسى است و وقتى همهتدبيرها به او منتهى مى شود، بدون اينكه كسى را به يارى و پشتيبانى خود بخواند وبدون اينكه كسى باشد كه در تدبير امور عالم دخالت و وساطت (شفاعت ) داشته باشد،و اگر شفيعى باشد، به اذن خود او شفاعت مى كند، پس ، خداى سبحان سبب اصلى است ، وكسى است كه غير او هيچ سببى اصالت و استقلال ندارد، و اسبابى كه هستند همه را اوسببيت داده و او آن اسباب را واسطه و شفيع قرار داده است .
و چون چنين است پس پروردگار شما همين اللّه است كه امور شما را تدبير مى كند، نه غيراو، و نه اين رب هاى موهومى كه شما براى خودتان درست كرده ايد، و بهخيال خودتان آنها را شفيع و واسطه بين خود و خداى تعالى گرفته ايد.
و منظور از جمله : (ذلكم اللّه ربكم فاعبدوه افلا تذكرون ) همين معنا است ، مى فرمايد:چرا فكر شما منتقل به اين واقعيت نمى شود تا بفهميد كه اللّه به تنهائى رب شما استو ربى به جز او نيست ، و چرا اندكى به فكر خود فشار نمى آوريد تا معنا و حقيقت معناىالوهيت و خلقت و تدبير را بفهميد.
در سابق آنجا كه آيه شريفه : (ان ربكم اللّه ) را تفسير مى كرديم معناى كلماتى ازقبيل (عرش )، (شفاعت )، (اذن ) و غير آن را بيان نموديم ، خواننده عزيز مىتواند به جلد هشتم اين كتاب مراجعه نمايد.


اليه مرجعكم جميعا وعد اللّه حقا



معناى حق بودن معاد 
در اين جمله معاد را خاطر نشان مى سازد، همچنانكه جمله قبلى مبدأ را تذكر مى داد، و جمله(وعد اللّه حقا) از باب قائم شدن مفعول مطلق مقام فعلش مى باشد، و معناى جمله :(وعده اللّه وعدا حقا) است ، يعنى خداى تعالى وعده داده وعدهاى حق .
كلمه (حق ) عبارت است از چيزى كه اصل و واقعيت داشته باشد و خبر، مطابق آن واقعيتباشد. بنابراين ، خبر و يا به عبارتى وعدهاى كه خداى تعالى مى دهد به اينكه معادىدر پيش است حق بودنش به اين معنا است كه خلقت الهى به نحوى صورت گرفته كه جزبا برگشتن موجودات به سوى او تام و كامل نمى شود، و از جمله موجودات يكى هم نوعبشر است كه بايد به سوى خداى تعالى برگردد. و اين مانند سنگى است كه از آسمانبه طرف زمين حركت مى كند كه با حركت خود وعده سقوط بر زمين را مى دهد، چون حركتشسنخهاى است كه جز با نزديك شدن تدريجى به زمين و جز ساقط شدن و آرام گرفتن درروى زمين تمام نمى شود، اشياء عالم نيز چنين اند، حركتشان نهايتى دارد و آن برگشت بهخداى تعالى است ، به همان مبدئى كه از آنجا حركت را آغاز كردند، آيه زير همين معنا راخاطر نشان ساخته مى فرمايد: (يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه )دقت فرمائيد.


انه يبدؤ ا الخلق ثم يعيده ليجزى الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط...



استدلالاول بر اثبات معاد، به سنت جاريه الهيه بر اضافه رحمتتا تماميت وكمال موجودات
اين جمله ، جمله (اليه مرجعكم جميعا) را تاءكيد، و معناى اجمالى رجوع و معاد را كه اينجمله متضمن آن است تفصيل و شرح مى دهد.
ممكن هم هست تعليل آن جمله متقدم باشد، و بخواهد به دو حجت و برهانى كه قرآن هموارهبه آن دو حجت بر اثبات معاد استدلال مى كند اشاره نمايد. حجتاول را جمله : (انه يبدؤ ا الخلق ثم يعيده ) متضمن است ، به اين بيان كه يكى ازسنتهاى جارى خداى سبحان اين است كه هستى را به هر چيزى كه مى آفريند افاضه مىكند، و اين افاضه خود را به رحمتش آنقدر ادامه مى دهد تا آن موجود خلقتش به حدكمال و تماميت برسد، در اين مدت آن موجود به رحمتى از خداى تعالى موجود شده وزندگى مى كند و از آن رحمت برخوردار مى گردد، و اين برخوردارى همچنان ادامه دارد تامدت معين .
بعد از آنكه آن مدت بسر آمد و موجود نامبرده به نقطه انتهاىاجل معين خود رسيد اين رسيدن به نقطه نهائى فناء و هيچ شدن آن موجود نيست ، زيرامعناى فانى شدنش باطل شدن رحمت الهى ايست كه باعث وجود و بقاء و آثار وجود يعنىحيات ، قدرت ، علم و ساير آثار وجودى او بود، و معلوم است كه رحمت الهى بطلان نمىپذيرد.
پس ، رسيدن به نقطه نهائى اجل به معناى گرفتن و قبض كردن رحمتى است كه بسطكرده بود. آرى ، آنچه خداى تعالى افاضه مى كند وجه خدا و جلوه او است ، و وجه خدا فناپذير نيست .
پس ، اينكه مى بينيم فلان موجود از بين مى رود و اجلش بسر مى آيد، اين سرآمدناجل آنطور كه ما مى پنداريم فنا و بطلان آن موجود نيست ، بلكه برگشتن آن به سوىخداى تعالى است ، به همان جائى كه از آنجانازل شده بود، و چون آنچه نزد خدا است باقى است ، پس اين موجود نيز باقى است ، وآنچه كه به نظر ما، هست و نيست شدن مى باشد در واقع بسط رحمت خداى تعالى و قبضآن است ، و اين همان معاد موعود است .
حجت دوم : اعمال فسط و عدل الهى ، با پاداش دادن به صالح و كيفر دادنصالح(ليجزى الذين آمنوا...)
و حجت دوم را جمله (ليجزى الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط...) متضمن است ، بهاين بيان كه عدل و قسط الهى - كه يكى از صفاتفعل او است - اجازه نمى دهد كه در درگاه او دوغ و دوشاب يكسان باشد، با آن كسى كهبا ايمان آوردن در برابرش خضوع نموده ، واعمال صالح كرده و با آن كسى كه بر حضرتش استكبار و به خود و به آياتش كفرورزيده يك جور معامله كند. اين دو طايفه در دنيا كه بطور يكسان در تحت سيطره اسباب وعلل طبيعى قرار داشتند، اسبابى كه به اذن خدا يا سود مى رسانيد، و يا ضرر اگرقرار باشد در آخرت هم بطور يكسان با آنان معامله شود ظلم خواهد بود.
پس ، جز اين باقى نمى ماند كه خداى تعالى بين اين دو طايفه در زمانى كه به سوى اوبر مى گردند فرق بگذارد، به اين معنا كه مؤ منين نيكوكار را جزاى خير، و كفار بد كاررا سزاى بد دهد، تا ببينى آنان از چه چيز لذت مى برند، و اينان از چه چيز متالم وناراحت مى شوند.
بنابراين ، تكيه اين حجت بر دو چيز است ، يكى بر تفاوت اين دو طائفه به خاطر ايمانو عمل صالح ، و كفر و عمل ناصالح ، و ديگرى بر كلمه (بالقسط)، اين نكته را ازنظر دور مدار. و جمله (ليجزى ) بنابر آنچه از ظاهر بيان استفاده مى شود متعلق استبه جمله (اليه مرجعكم جميعا).
البته اين احتمال هم هست كه جمله : (ليجزى ...) متعلق باشد به جمله (ثم يعيده )،كه در اين صورت ، كلام آن جنبه را كه گفتيم يعنى جنبه فرق گذارى بين دو طائفه وبيان عدل الهى را ندارد، بلكه جنبه تعليل دارد، و به يك حجت كه همان حجت دومى استاشاره خواهد داشت . و از جهت لفظ آيه ، احتمال دوم به ذهن نزديكتر است .


هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا...



حقانيت خلقت الهى در آفرينش آفتاب و ماه  
كلمه (ضياء) بطورى كه گفته شده - مصدر است براى (ضاء، يضوء، ضوء وضياء) همانطور كه كلمه (عياذ) مصدر است براى (عاذ، يعوذ، عوذا و عواذا). و اىبسا كه جمع باشد براى كلمه (ضوء)، همانطور كه كلمه (سياط) جمع است براى(سوط) و اين عبارت چيزى در تقدير دارد كه مضاف كلمه (ضياء) است ، و تقدير آن(جعل الشمس ذات صياء و القمر ذانور) است ، يعنى خداى تعالى خورشيد را داراىضياء و ماه را داراى نور كرد.
و همچنين كلمه (منازل ) در جمله (و قدره منازل ) مضافى در تقدير دارد، و تقديركلام : (و قدره ذامنازل ) است ، يعنى خداى تعالى قمر را داراى منزلها كرد تا در مسيرحركتش در هر شب به منزلى از آن منازل برسد، غير آن منزلى كه شب قبلش در آنجا قرارداشت . نتيجه اين تقدير الهى اين شد كه قرص قمر دائما درحال دور شدن از خورشيد حركت كند، تا از طرف ديگر باز به خورشيد برسد، و يك دورتمام اين حركت قمر، يك ماه قمرى را و دوازده ماه يكسال را تشكيل دهد، و خلق خدا در شمردن عدد سالها و رسيدگى به حسابها از اين تقديرالهى بهره مند شوند. نكته ديگرى كه آيه مورد بحث آن را افاده مى كند اين است كه خداىتعالى آنچه را كه در بكار اندازى اين تقدير و اين نظام آفريده ، و نتايج و اهدافى كهبر خلقت آنها مترتب ساخته ، همه بحق بوده ، زيرا نتايج مزبور اهدافى حقيقى اند، كهبطور منظم بر مخلوقات او مترتب مى شوند. پس ، در سراسر جهان خلقت نه لغوى دركار است ، و نه غرض باطل و بيهوده اى ، و نه تصادف و اتفاقى .
پس ، خداى تعالى اگر اين موجودات را خلق كرده و بر اين ترتيب مرتب ساخته براىاين بوده كه شؤ ون حيات شما را تدبير، و امور معاش و معاد شما را اصلاح كند. پس اوبهمين دليل رب شما و مالك امر و مدبر شان شما است و جز او ربى نيست .
(يفصل الايات لقوم يعلمون ) - احتمال دارد كه منظور از(تفصيل آيات ) تفصيل به حسب تكوين خارجى باشد، واحتمال هم دارد منظور تفصيل به حسب بيان لفظى باشد، و بعيد نيست كه بگوئيم اولىبه سياق آيه نزديكتر است .


ان فى اختلاف الليل و النهار و ما خلق اللّه فى السماوات و الارض لآيات لقوميتقون )



در مجمع البيان فرموده : اختلاف بين دو چيز به اين معنا است كه هر يك بهطرفى مخالف طرف ديگرى برود، مثلا يكى در جهت نور حركت كند و ديگرى در جهت ظلمت وظاهرا اين كلمه از ماده (الخلف ) گرفته شده كه به معناى پشت سر است ، و اختلافبين دو چيز در اصل به اين معنا بوده كه يكى از آن دو، پشت آن ديگرى قرار گيرد.
و آنگاه استعمالش را توسعه داده اند به حدى كه در مغايرتى كه بين دو چيز باشداستعمال كرده اند، در نتيجه هم بر حسب اصل لغت مى گويند (اختلفه ) يعنى فلان چيزرا پشت سر خود قرار داد، و هم بر حسب توسعه مذكور مى گويند: (اختلف الناس فىكذا - مردم در اين باره اختلاف كردند) كه اين عبارت ، ضد عبارت : (اتفق الناس فىكذا - مردم در اين امر اتفاق كردند) مى باشد. و اما تعبير (اختلف الناس اليه )معنايش اين است كه مردم پيرامون فلانى آمد و شد و تردد كردند، جمعى وارد بر او شدندو جمعى از نزد او خارج گشتند، كه در اين تعبير هم معناى اصلى كلمه محفوظ است ، زيرا آنعده كه وارد مى شوند آن عده اى را كه خارج اند پشت سر قرار مى دهند.
معناى اختلاف ليل و نهار و حكمتهايى كه در آن وجود دارد 
و منظور از (اختلاف ليل و نهار) يا اين است كه شب و روز يكى پس از ديگرى وارد برزمين مى شوند، و هفته ها، ماهها و سالها را ترسيم مى كنند. و يا اختلاف ساعت شب و روز دراغلب بقاع مسكون زمين است ، چون شب و روز تنها دراعتدال بهارى برابرند. از روز اول بهار به بعد در نقاط شمالى روزها رو به زيادتمى گذارد، يعنى روز طولانى تر از شب مى شود، در نتيجه هر روز از روز قبلش طولانىتر مى گردد، تا در اول تابستان به منتها درجهطول مى رسد، از آن روز به بعد روزها شروع به كوتاه شدن مى كند، تا در نقطهاعتدال پاييزى يعنى در روز اول پاييز دوباره برابر شب مى شود.
از شب اول پاييز به بعد شب رو به زيادت نهاده ، تا بهاول زمستان كه نقطه نهائى طول شبها است برسد، دوباره از آن شب تا شباول بهار رو به كوتاه شدن و در نهايت برابر روز شدن مى رود، و اين جريان در مناطقجنوبى به عكس است ، در نتيجه هر زمانى كه در مناطق شمالى روزها رو به بلندىباشد، در مناطق جنوبى رو به كوتاهى است ، و در عوض شبهاى آنجا به همان نسبت روبه زيادت مى گذارد. اختلاف اول يعنى پشت سر هم در آمدن شب و روز همان عاملى است كهامر ساكنين زمين را از نظر حرارت تدبير مى كند، در روز حرارت اشعه را بر روى زمينمى گستراند، و در شب سرماى ظلمت را، و اين اختلاف حرارت و برودت بادها را بهدنبال مى آورد، و نيز در روز مردم را براى حركت و تلاش در امر معاش برمى انگيزد، و درشب همه را براى استراحت و آرامش ‍ جمع مى كند، همچنانكه قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: (و جعلنا نومكم سباتا و جعلنا الليل لباسا و جعلنا النهار معاشا).
و اختلاف دوم عاملى است كه فصول چهارگانهسال را ترسيم و امر آذوقه و ارزاق را تدبير مى كند همچنانكه قرآن كريم مى فرمايد:(و قدر فيها اقواتها فى اربعة ايام سواء للسائلين ).
دو كلمه (نهار) و (يوم ) مترادف اند، اما - بطورى كه گفته شده - بين آن دو فرقىهست و آن اين است كه كلمه (نهار) علاوه بر معناى روز دلالت بر گسترش نور نيزدارد، و شايد به همين جهت بوده كه تنها اين كلمه درمقابل كلمه (ليل ) استعمال مى شود بلكه كلمه يوم را در جائىاستعمال مى كنند كه عنايتى به افاده گسترش نور نداشته باشند،مثل مواردى كه سخن از شمردن ايام باشد، كه در چنين مقامى مى گويند: (عشرة ايام - دهروز) و (عشرين يوما - بيست روز) و...، ولى گفته نمى شود (عشرة نهارات ) وعشرين نهارا) و...
آيه شريفه مشتمل است بر حجت تمام عيارى بر يگانه بودن خداى تعالى در ربوبيت ،براى اينكه ليل و نهار و آنچه در آسمانها و زمين آفريدهحامل نظامى واحد و عمومى و متفقند، نظامى كه امر موجودات زمينى و آسمانى و مخصوصاعالم انسانى را تدبير مى كند، تدبيرى واحد كه اجزاء آن به يكديگر متصلند، اتصالىكه بهتر از آن تصور ندارد.
اين احتمال نيز در بين هست كه آيه شريفه ، در مقام احتجاج بر مساءله توحيد نباشد، بلكهدر صدد تعليل جمله (يفصل الايات لقوم يعلمون ) در آيه قبلى باشد، چون كلمه (ان) كه خاصيت تعليل را دارد بر سر آن آمده . و بنابرايناحتمال ، مناسب تر آن است كه منظور از اختلافليل و نهار احتمال اول باشد، نه معناى دوم ، براى اينكه همين معناى اختلاف از جمله(جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدره منازل ) به ذهن مى رسد، (در نتيجه معناى آيهچنين مى شود: او همان خدائى است كه خورشيد را روشن و قمر را نورانى كرد، و براىقمر منزلهائى مقدر فرمود، تا عدد سالها و حساب را بدانيد... براى اينكه در اين اختلافشب و روز كه باعث پديد آمدن فصول است ، و در موجودات زمين و آسمان كهحامل اين نظام عالمى هستند آياتى است براى مردمى كه تقوا داشته باشند) و مناسب تربودن اين معناى اختلاف با مطلب آيه قبل نسبت به معناى ديگر آن روشن است .


ان الذين لا يرجون لقاءنا و رضوا بالحيوة الدنيا و اطماءنوا بها... بما كانوايكسبون



از اينجا شروع شده در بيان امورى كه متفرع است بر دعوت مذكور در جمله : (ذلكم اللّهربكم فاعبدوه ).
امورى كه سرانجام مترتب بر آن دعوت مى شود، ازقبيل اينكه چه كسانى آن دعوت را مى پذيرند و چه كسانى آن را رد خواهند كرد، چهكسانى خدا را اطاعت مى كنند و چه كسانى نافرمانيش خواهند كرد.
نخست متعرض عكس العملى شده كه كفار در برابر اين دعوت از خود نشان خواهند داد، وفرموده : (محققا كسانى كه اميد ديدار ما را ندارند، و به زندگى دنيا راضى گشته ودل خود را با آن آرامش بخشيده اند و كسانى كه اصلا از آيات ما غافلند، اينان دعوت ما رانمى پذيرند، و به خاطر همين عملكردشان در آتش ، ماءوى دارند). و در اين بيان نخستايشان را توصيف كرد به اينكه اميدى به (لقاء خدا ندارند) و منظور از لقاء اللّههمان معاد و بازگشت به سوى خداى تعالى و زنده شدن در روز قيامت است ، و ما در چند جااز اين كتاب گفته ايم كه چرا قرآن كريم قيامت را (روز لقاء خدا) ناميده ، كه يكى ازآن موارد در سوره اعراف تفسير آيه رؤ يت است . پس ، اين كفار، منكر روز جزاء هستند ومعلوم است كه با انكار آن روز ديگر حساب و جزائى و وعد و وعيدى و امر و نهيى برايشان مطرح نخواهد بود، وقتى اين مسائل براى كسى مطرح نباشد، براى او وحى و نبوتو فروعات آن كه همان احكام يك دين آسمانى است نيز معنا ندارد.
و نيز معلوم است كه وقتى جهان بينى يك انسان چنين باشد همه هم و غم او معطوف بهزندگى مادى دنيا مى شود، چون انسان و هر موجود زنده ديگر به حكم فطرتش مى خواهدباقى بماند، و به دعوت فطرتش همه همش را صرف در اين مى كند كه اولا بماند وفانى نشود، و در ثانى سعادت اين زندگيش را تاءمين نمايد. خوب ، اگر اين انسان ،ايمانى به حيات دائمى داشته باشد حياتى كه به پهناى دنيا و آخرت است كه هيچ ، واما اگر به چنين حياتى ايمان نداشته باشد قهرا هم فطريش در تلاش براى بقاءصرف همين زندگى دنيا مى شود، و به داشتن آن راضى گشته ، دلش به آرامشى كاذب ،آرامش مى يابد، و ديگر به طلب آخرت بر نمى خيزد، اين است منظور جمله : (و رضوابالحيوة الدنيا و اطمانوا بها).
از همين جا روشن مى شود كه وصف دوم ، يعنى اينكه چنين كسانى به زندگى دنيا راضىو مطمئن هستند، از لوازم وصف اول يعنى جمله (لا يرجون لقاءنا) مى باشد، و جنبه اىتفسير كننده براى آن دارد. و حرف (باء) در (بالحياة ) و در (اطمانوا بها) باءسببيت است ، و چنين معنا مى دهد كه منكرين لقاء خدا به سبب زندگى دنيا از لقاء خدا كههمان زندگى آخرت است بى نياز شدند و آرامش خاطر يافتند.
(و الذين هم عن آياتنا غافلون ) - اين جمله جنبه تفسير براى وصف قبلى دارد، چون بينآن دو تلازم هست .
كسى كه از آخرت غافل است و آن را فراموش كرده و همواره به ياد دنيا است قهرا از آياتخدا نيز غافل خواهد بود.
انكار لقاء اللّه و فراموشى روز حساب و دلبستگى به زندگى دنيا و اساسانكاردين مى باشد
و اين آيه قريب المضمون با آيه زير است كه مى فرمايد: (فاعرض عن من تولى عنذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا، ذلك مبلغهم من العلم ان ربك هو اعلم بمنضل عن سبيله ) چون اين آيه نيز دلالت دارد بر اينكه اعراض از ذكر خدا غفلت از آيات اواست ، و باعث آن مى شود كه ديد آدمى كوتاه گشته ، علم او تنها در چهار ديوارى تنگزندگى دنيا و شؤ ون آن دور بزند. آرى ، كسى كه از ياد خداغافل است خواستش نيز از چهار ديوارى زندگى مادى دنيا فراتر نمى رود، و اين خودضلالت از راه خدا است ، كه در آيه زير اين ضلالت به فراموشى روز حساب تعريفشده ، مى فرمايد: (ان الذين يضلون عن سبيل اللّه لهم عذاب شديد بما نسوا يومالحساب )
پس ، روشن شد كه انكار لقاء اللّه و فراموشى روز حساب موجب اين است كه انسان بهزندگى دنيا راضى شود و به جاى آخرت بدان اطمينان و دلگرمى يافته ، علم ومعرفتش و خواست و اراده اش منحصر در همين چهار چوب تنگ دنيا شود، و چون مدار و معياربر حقيقت ذكر، است و اينكه آدمى جدا و واقعا در طلب آخرت و رضاى خدا باشد، لا جرم هيچفرقى نيست بين آن كسى كه به كلى منكر معاد و لقاء خداست و بين آن كسى كه هم قولا وهم فعلا به زندگى دنيا راضى است و يا اينكه فعلا به زندگى دنيا راضى است امالفظا قائل به معاد است . و نيز روشن گرديد كه اعتقاد به معاد يكى ازاصول و پايه هائى است كه استوارى دين بر آن بنا نهاده شده است ، چون با سقوط اينپايه امر و نهى و وعده و وعيد و بلكه اصل نبوت و وحى ساقط مى شود، و معلوم است كهبا سقوط اينها دين الهى بكلى باطل مى شود.
(اولئك ماءويهم النار بما كانوا يكسبون ) - اين جمله ، جزاى آنان را بيان ميكند و مىفرمايد كه جزاى اعمالى كه كردند آتش جاودانه است .


ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات يهديهم ربهم بايمانهم ...



اين آيه شريفه بيانگر عاقبت اءمر مؤ منين و پاداشى است كه خداى تعالى در برابرپذيرفتن دعوت او و اطاعتش مى دهد.
مى فرمايد: آن پاداش اينست كه خداى سبحان چنين كسانى را به ايمانشان هدايت مىفرمايد.
مراد از هدايت مؤ منين به ايمانشان ، و اشاره به رابطه بين ايمانوعمل و آثار هر يك
و معلوم است كه منظور از اين هدايت ، هدايت به سوى پروردگارشان است ، چون كلام ، درباره عاقبت امر كسى است كه اميدوار لقاء اللّه است ، همچنانكه خداى تعالى خودش فرموده: (و يهدى اليه من اناب ) و مسلما ايمان اگر آدمى را هدايت مى كند، به اذن خدا بهسوى خدا هدايت مى كند، و نيز اگر مؤ منين به سوى حق و يا به سوى صراط مستقيم و ياهر چيز ديگرى كه قرآن كريم مشتمل بر آن است هدايت مى كنند در حقيقت بهوسائل و مدارجى هدايت مى كنند كه اين مدارج سرانجام منتهى به خداى تعالى مى شود،همچنانكه باز خداى تعالى فرموده : (و ان الى ربك المنتهى )
در اين آيه سؤ الى به ذهن مى رسد و آن اين است كه چرا مؤ منين را به ايمان واعمال صالحه توصيف كرده ، ولى هدايت به سوى خودش را تنها به ايمان نسبت داده ؟جوابش اين است كه تنها عاملى كه بنده خدا را به مقام قرب بالا ميبرد ايمان است ، واعمال صالح در آن نقشى ندارد، تنها نقش اعمال صالح يارى ايمان و به نتيجه رساندنايمان در بعد عمل است ، همچنانكه خداى تعالى فرموده : (يرفع اللّه الذين آمنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات ) و در اين گفتارش ايمان و علم راعامل بلند شدن و بالا رفتن دانسته و از تاءثيرعمل صالح سكوت كرده . از اين آيه روشن تر آيه زير است كه مى فرمايد: (اليهيصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه )
البته همه اينها در باره هدايت است كه كار ايمان است ، و اما نعمت هاى بهشتى امرى است كهاعمال صالح در آن دخالت دارد، همچنانكه اعمال زشت دخالت در انواع عذاب دارد، خداىتعالى در باره مؤ منينى كه اعمال صالح دارند مى فرمايد: (تجرى من تحتهم الانهارفى جنات النعيم ) و در باره كفار مى فرمايد: (اولئك ماءويهم النار بما كانوايكسبون )
خواننده محترم و پژوهشگر متدبر بايد توجه داشته باشد كه خداى تعالى در ميان همهمنازل قرب ، پاداش كسانى را كه به وسيله ايمان خود هدايت يافتند جنات نعيم ذكر كرده، و در ميان همه نعمت هاى بهشتى انهارى را نام برده كه در بهشت از زير آنان جارى است ،حال بايد ديد علت اين انتخاب چيست ؟ ما در تفسير آيه شريفه : (صراط الذين انعمتعليهم ) و در تفسير آيه شريفه : (فاولئك مع الذين انعم اللّه عليهم ) گفتيم كه درقرآن كريم نعمت به معناى حقيقيش همانا ولايت الهى است ، و يكى از چيزهائى كه خداىتعالى اولياى مقربين خود را به آن اختصاص داده نوعى از شراب بهشت است كه بانوشاندن آن شراب به ايشان احترامشان كرده ، به شاءن آنان اعتناء مى نمايد، مثلافرموده : (ان الابرار يشربون من كاس كان مزاجها كافورا عينا يشرب بها عباد اللّهيفجرونها تفجيرا)، و نيز فرموده : (ان الابرار لفى نعيم ... يسقون من رحيق مختوم ...عينا يشرب بها المقربون )، و اين بر خواننده گرامى است كه در اينگونه آيات دقتنموده ، بعضى را با بعضى ديگر مقايسه و تطبيق كند تا شايد بتواند به بعضى ازاسرار لطيف كه خداى عزوجل در كلام خود به وديعت نهاده دست يابد.
محبت خالص مؤ منين به خداى تعالى ، تسبيح او، و تحيت و درود آنان به يكديگردرجنات نعيم


دعويهم فيها سبحانك اللّه م و تحيتهم فيها سلام و آخر دعويهم ان الحمد لله ربالعالمين



اولين كرامتى كه خداى سبحان به اوليايش - يعنى همانهائى كه در دلهايشان غير خدانيست و غير خدا كسى امورشان را تدبير نمى كند - كرده اين است كه دلهايشان را از محبتغير خودش پاك مى كند، تا به آنجا كه غير خدا را دوست نمى دارند و جز به خدا به هيچچيز ديگر نمى انديشند و جز در راه او قدمى بر نمى دارند. پس ، اولياء خدا منزه از هرشريكى براى خدا هستند، يعنى هيچ چيز ديگر دلهاى آنان را به سوى خود نمى كشد، و ازياد خدا غافل نمى سازد، و هيچ شاغلى آنان را از پروردگارشان به خودمشغول نمى كند. و اين منزه بودن دلهايشان همان تنزيهى است كه آنان نسبت به خداىتعالى دارند. آرى ، اولياء خدا، پروردگار خود را از هر چيزى كه لايق به ساحت قدس اونيست منزه مى دارند، چه شريك در اسم و چه شريك در معنا، و چه نقص ، و چه عدم .
و نيز تسبيح آنان در باره پروردگارشان تنها تسبيح به زبان و صرف گفتن(سبحان اللّه ) نيست ، بلكه تسبيحشان هم به زبان ، هم بهعمل و هم به قلب مى باشد، چون تسبيح اگر كمتر از اين و در مرحلهاى پايين تر از اينباشد تسبيحى آميخته با شرك است ، همچنانكه خداى تعالى فرموده : (و ما يؤ من اكثرهمباللّه الا و هم مشركون )
و اين اولياء خدا كه خداى تعالى دلهايشان را از پليدى محبت غير خود - كهدل را مشغول از ذكر خدا مى سازد - پاك ساخته و از محبت خويشتن پر نموده است ، اراده نمىكنند مگر خود خدا را، چون خداى تعالى خيرى است كه شرى با آن نيست ، آرى (و اللّهخير)
و نيز اولياى خدا با دلهاى مالامال از خير و سلام خود با احدى روبرو نمى شوند مگربخير و سلام . بله ، مگر آنكه طرف مقابل كسى باشد كه خير و سلام رامبدل به شر و ضرر سازد، كه در اين صورت اولياى خدا نيز با شر، با آنان برخوردمى كنند. همانطورى كه قرآن كريم ، شفاء قلوب است براى كسانى كه خواهان شفاء از آنباشند و ليكن براى ظالمين ثمرهاى جز بيشتر شدن گمراهى ندارد.
و نيز اولياى خدا و دارندگان چنين قلبى طاهر به هيچ چيز و هيچ حادثهاى بر نميخورندمگر آنكه آن را نعمتى از نعمتهاى خدا يافته ، با ديد نعمت به آن مينگرند، نعمتى كه ازصفات جمال خدا و معانى كمال او حكايت دارد و عظمت وجلال او را بيان مى كند، در نتيجه اگر چيزى را توصيف مى كنند - بدان جهت است كه آن رايكى از نعمتهاى خدا مى بينند، و جمال خدا - در اسماء و صفاتش - را در آن چيز مشاهده مىكنند، و در هيچ چيز از پروردگار خود غافل و دستخوش فراموشى نمى شوند - قهرا اينتوصيفشان از آن چيز توصيف پروردگارشان است ، بهافعال و صفات جميل و در نتيجه ثنائى است از آنان بر خدا و حمدى است از ايشان براىخدا، چون حمد چيزى جز ثناء به فعل اختيارىجميل نمى باشد.
اين است وضع اولياى خداى تعالى مادام كه در دنيايند، يعنى در دارعمل قرار دارند، و در امروزشان براى فردايشان جد و جهد دارند، و اما بعد از آنكه از اينخانه خارج شده ، به لقاء پروردگارشان رسيدند و خداى تعالى وعده هائى كه بهآنان داده بود بطور كامل به آنان داده ، و در رحمت و در دار كرامت خود جايشان داد، و در آنهنگام نورشان را تمام مى كند همان نورى را كه در دنيا فقط به آنان داده بود، و قرآنكريم وضع آن روز آنان را چنين حكايت مى كند: (نورهم يسعى بين ايديهم و باءيمانهميقولون ربنا اتمم لنا نورنا).
در اين جا است كه خداى تعالى شرابى طهور به آنان مى چشاند و با آن ، سريره وباطنشان را از هر شرك آشكار و پنهانى پاك مى كند، و در نور علم و يقين غرقشان مىسازد، و از اقيانوس دلشان چشمه هاى حكمت بر زبانهايشان جارى مى كند، در نتيجه نخستخداى تعالى را تسبيح و تنزيه نموده ، سپس به رفقايشان كه همان انبياء و صديقين وشهداء و صالحين اند سلام مى كنند، آنگاه خدا را با رساترين وجه و به بهترين بيانحمد و تسبيح و ثنا مى گويند.
اين آن مطالبى است كه دو آيه شريفه مورد بحثقابل انطباق بر آنها هست - و خدا داناتر است - اينك اين دو آيه را جمله جمله معنا مى كنيم :كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح مى كنند (تجرى من تحتهم الانهار فى جناتالنعيم )، در جنات نعيم نهرها از زير كاخشان روان است . گفتيم كه در اين جمله سخن ازبهشت ولايت و تطهير دلها است ، (دعويهم فيها سبحانك اللّه م )، دعوايشان در آن بهشتها همه اين است كه بارالها تو را تسبيح مى گوئيم . و گفتيم كه در اين جمله خدا را از هرنقص و حاجت و شريكى منزه مى دارند، و اين گفتارشان بر وجه حضور است ، يعنى خدا راحاضر مى بينند و تسبيحش مى گويند، چون اولياى خدا از پروردگار خود محجوبنيستند، (و تحيتهم فيها) سلام و در آنجا درودشان به يكديگر سلام است ، كه اينملاقات را به نشانه امنيت مطلق نامگذارى كردن است ، گو اينكه در دنيا نيز يكديگر رابه كلمه سلام تحيت مى گويند، و ليكن سلام در دنيا علامت امنيت نسبى و امنيتى اندك است ،اما در بهشت علامت امنيت مطلق است ، (و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين ) آخرينمرحله كمال علم اهل بهشت بدينجا منتهى مى شود كه خدا را بعد از تسبيح و تنزيه ثناگويند.
حمد و ستايش خداى تعالى فقط از بندگان مخلص خدا بر مى آيد 
در سابق در تفسير آيه شريفه : (الحمد لله رب العالمين ) نيز گفتيم كه هر چند هركسى مى تواند به زبان بگويد (الحمد لله ) و ليكن از آنجا كه حمد، توصيف وستودن خداى تعالى است ، هر كسى نمى تواند خداى را توصيف كند، اين كار تنها ازبندگان مخلص ‍ خداى تعالى بر مى آيد، افراد انگشت شمارى كه خداى تعالى آنان رابراى خود خالص نموده ، و به كرامت قرب خود اختصاص داده و هيچ واسطهاى بين آنان وبين خداى تعالى نيست .
به آيه زير توجه بفرمائيد كه چگونه خداى تعالى را از توصيف خلق منزه دانسته وتنها توصيف بندگان مخلص را امضاء مى كند: (سبحان اللّه عما يصفون الا عباد اللّهالمخلصين ).
و به همين جهت است كه مى بينيم خداى عزوجل حمد كسى را در كلام مجيدشنقل نكرده الا حمد افراد انگشت شمارى از انبياى گرامش را، مانند نوح ، ابراهيم ، محمد،داوود و سليمان (عليهم صلوات اللّه ). در گفتگويش با جناب نوح (عليه السلام )فرموده : (فقل الحمد لله الذى نجينا من القوم الظالمين ) و از جناب ابراهيم (عليهالسلام ) حكايت كرده كه گفت : (الحمد لله الذى و هب لى على الكبراسمعيل و اسحق )، و در چند جا كه دستوراتى بهرسول اسلام (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) مى دهد مى فرمايد:
(قل الحمد لله )، و از داوود و سليمان (عليه السلام ) حكايت كرده كه : (و قالا الحمدلله ).
همچنانكه در چند جاى كلام مجيدش حمد اهل بهشت را حكايت كرده است ، مانند: (و قالوا الحمدلله الذى هدينا لهذا) (و قالوا الحمد لله الذى اذهب عنا الحزن )، (و قالوا الحمد للهالذى صدقنا وعده ) (و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين ).
از آيه مورد بحث استفاده مى شود كه خداى سبحان ، مؤ منين ازاهل بهشت را سرانجام به بندگان مخلص خود ملحق مى سازد، پس ‍ اين آيه دلالت دارد بروعدهاى جميل و بشارتى عظيم به مؤ منين .
بحث روايتى  
(رواياتى در مورد: (قدم صدق عند ربهم )، و تسبيح و حمد پروردگارتوسطاهل بهشت )
در تفسير عياشى از يونس بن عبد الرحمان از شخصى از امام صادق (عليه السلام ) روايتشده كه در معناى آيه شريفه (و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم ) فرمود:منظور از قدم صدق ولايت است .
و در كافى به سند خود از ابراهيم بن عمر يمانى از كسى كه وى نام نبرده از امام صادق(عليه السلام ) روايت كرده كه در معناى آيه شريفه : (و بشر الذين آمنوا ان لهم قدمصدق عند ربهم ) فرمود: منظور رسول خدا است .
مؤ لف : اين روايت را قمى در تفسيرش با ذكر سند، و عياشى در تفسيرش بدون سند ازابراهيم بن عمر از شخصى كه نامش را نبرده از امام صادق (عليه السلام )نقل كرده اند، و ظاهرا منظور امام (عليه السلام ) كه قدم صدق را بهرسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) تفسير كرده اين باشد كه مؤ منين مورد شفاعترسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) خواهند بود.دليل بر اين معنا روايتى است كه مرحوم طبرسى در مجمع البيان آورده ، آنجا كه گفتهاست : بعضى گفته اند منظور از قدم صدق شفاعت محمد (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) است. آنگاه اضافه كرده است كه اين معنا از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده .

next page

fehrest page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation