بخش ششم:
مدت مهمانى
هر كارى حد و اندازهاى دارد كه اگر از حد خود بگذرد، ديگر زشت وناپسند خواهد شد; مثلا غذا خوردن درهنگام گرسنگى كارى استخوب وپسنديده، اما اگر تبديل به پرخورى شود، ناپسند خواهد بود. در عباداتنيزاينطور است; اگر عبادت از حد خود گذشت، اسلام از آن نهى كرده است;يعنى طورى شد كه تمام كار وزندگى انسان عبادت كردن باشد، چون اين كارموجب ضربهزدن به خانواده مىشود.
مهمانى رفتن نيز مانند ساير اعمال واجب و مستحب، كارى بسيار خوبو خداپسند است و مورد سفارش ائمهاطهارعليهم السلام مىباشد كه انسان بايد برادردينىاش را به مهمانى دعوت كند و خود نيز به مهمانى برود.
اما حد و اندازه مهمانى چقدر است و انسان تا چند روز مجاز است درخانه برادر دينىاش بماند؟ آيا تا هر وقتكه دلش خواست مىتواند در آنجابماند و هر وقتخواست، برگردد؟ آيا اسلام حد و اندازهاى براى مهمانىرفتنتعيين كرده است؟
مهمانى سه روز است
دين مقدس اسلام براى مهمانى نيز مانند ساير كارها، مدت معينى راتعيين كرده و گفته است مؤمنان تا اينمدت مىتوانند بدون ايجاد مزاحمت وبا آرامش در خانه برادر دينىشان بمانند، و بعد از اين مدت بايد براىخودفكرى كنند و به عنوان مهمان نمىتوانند در آنجا بمانند وگرنه سربار ديگرانخواهند بود.
رسول گرامى اسلامصلى الله عليه وآله مىفرمايد: اندازه و مدت مهمانى سه روز است.پس هر چه بيشتر از سهروز بماند، صدقه براى صاحبخانه محسوبمىشود. (1) .
از اين روايت استفاده مىشود نهايت مهمانى سه روز است و بيشتر ازسه روز مانند صدقهاى است كه صاحبخانهبه مهمان مىدهد، كه اگر مستحقنباشد، نبايد از صدقه استفاده كند، زيرا صدقه مال فقرا و مستمندان است.
لطيفه: مهمان چهل روزه
روزى ظريفى به مهمانى دوستش رفت و سه شبانه روز در خانه او ماند.صاحبخانه از دست مهمان به تنگ آمد وبه زن خود گفت: من ديگرخسته شدهام. اين مرد تا كى مىخواهد اينجا بماند؟!
زن جواب داد: من هم مثل تو خسته شدهام، اما ناراحت نباش! الآنمعلوم مىكنم تا چه مدت اينجا مىماند.
زن نزد مهمان آمد و گفت: اى مهمان عزيز! تو را به آن خدايى كه تو راسه شبانه روز مهمان ما گردانيد و فرداروزى تو را در جاى ديگر خواهد داد،قسم مىدهم چون شوهرم بر من جفا مىكند، او را نصيحت كنى تا سرعقلبيايد و مرا اذيت و آزار نرساند!
در اين اثنا شوهر نيز وارد شد و در كنار زن جاى گرفت.
مهمان روى به شوهر زن كرد و گفت: اى رفيق عزيز! تو را به آن خدايىكه در اين چهل روز مرا مهمان شماساخته و روزى مرا بر خوان احسان شمانوشته، قسم مىدهم از اين به بعد بر زن جفا نكنى. (2) .
زياد در خانه ميزبان نماند
متاسفانه بعضى از مؤمنان وقتى به مهمانى دوست و يا فاميل خودمىروند، آنقدر آنجا مىماند كه صاحبخانهمجبور مىشود تمام حقوقيك ماهه خود را براى آنها خرج كند و در عين حال از مغازه قرض گيرد وچيزى ازحقوق او باقى نمىماند كه كمبودهاى خانوادهاش را تامين كند،در حالى كه تمام خانواده اعم از زن و بچهها ازآن حقوق ماهيانه حقى دارندو مرد بايد اداى حقوق آنها را بكند، و با وجود مهمان چيزى باقى نمىماند.
دين اسلام از اين عمل بسيار زشتشديدا نهى كرده و دستور داده استآنقدر در خانه دوستخود نمانيد كه بهرنج و زحمتبيفتد.
رسول گرامى اسلامصلى الله عليه وآله مىفرمايد: مهمانى سه روز است، و بعد از سه روزصدقهاى است كه براىصاحبخانه نوشته مىشود. كسى حق ندارد بهعنوانمهمان بر برادر دينى خود وارد شود تا آنكه او را با خودشبه گناه اندازد.
يكى از اصحاب پرسيد: اى رسولخدا! چگونه به گناهش اندازد؟
حضرت فرمود: تا آنكه چيزى برايش نماند كه با آن زندگى كند. (3) .
لطيفه: مهمان پر رو
مردى به منزل يكى از اقوامش رفت و آنقدر در آنجا ماند كه صاحبخانهبه ستوه آمد و خسته شد.
روزى صاحبخانه به او گفت: چون اقامتشما در اينجا طول كشيده،ممكن است عيال و بچههاى شما نگرانشوند و فكر كنند براى شما اتفاقىافتاده است. بهتر استسرى به آنها بزنى.
مهمان پر رو گفت: بله، اتفاقا امروز خود من هم به همين فكر افتادم كهممكن استخانواده نگران شوند، و بههمين جهتبه آنها نامه نوشتم تاهمگى به اينجا بيايند! (4) .
ميزبان را فرارى ندهد
رسول اكرمصلى الله عليه وآله مىفرمايد: «مهمانى سه روز و كمتر از سه روز است، وهيچ مسلمانى حق نداردآنقدر مهمان برادرش شود كه او را فرارى دهد!».
يكى از اصحاب پرسيد: چگونه او را فرارى مىدهد؟!
فرمود: «وقتى ديگر هيچ چيزى براى خوردن نداشته باشد، از خانه فرارىمىشود». (5) .
اينهمه سفارشى كه در اسلام براى پذيرايى از مهمان شده كه انسانبايد به او خدمت كند، نگذارد به مهمانسختبگذرد، مخصوص اينسه روز است; يعنى در اين سه روز مهمان است و بايد با او مانند مهمانرفتار شود، اماوقتى از سه روز گذشت، بايد با او مانند يكى از اهل خانوادهرفتار شود و هر چه براى زن و بچه فراهم مىشود ودر خانه موجود است،براى مهمان نيز بياورند و وى نيز نبايد انتظار پذيرايى بيشتر از آن راداشته باشد.
رسول گرامى اسلامصلى الله عليه وآله مىفرمايد: مهمان دو شب مىتواند در خانهميزبان بماند و وقتى شبسوم شد (سه روز گذشت) او نيز يكى از اهل خانهمحسوب مىشود و هر چه گيرش آمد، بايد بخورد و انتظارپذيرايى بيشتر رانبايد داشته باشد. (6) .
بيشتر از سه روز را كار كند
اگر مهمانى از سه روز گذشت و به هر دليل مهمان نتوانستبرود، وظيفهديگرى بر عهدهاش مىآيد و آن اينكه،او بايد در عوض مدتى كه در منزلصاحبخانه مىماند، براى آنها كار كند و يا در كارهاى خانه كمك كند. واگربرايش ممكن نبود، بايد دنبال كار بگردد و به اين وسيله پولى به دست آورده وبراى خود و اهل آن خانوادهغذا تهيه كند.
متاسفانه بعضى از افراد به عادت بدى مبتلا شدهاند و آن اينكه وقتى بهمهمانى كسى مىروند، بدون توجه بهدرآمد آن خانواده، يك هفته، دو هفتهو حتى يك ماه مىمانند، غذاى آماده ميل مىكنند و به تعبيرىخوشمىگذرانند، بدون اينكه كوچكترين كمكى به آن خانواده كنند.
حكايت: كار كردن بهجاى خوردن صدقه
از جمله كسانى كه در زمان حكومت هارونالرشيد فرارى شد و خود راپنهان كرد، قاسم بن موسى بنجعفرعليهم السلام است كه از ترس جان خويشبه طرف شرق متوارى گشت.
روزى در كنار فرات راه مىرفت. چشمش به دو دختر كوچك افتاد كهبايكديگر بازى مىكردند. يكى از آنها براىاثبات ادعاى خود گفت: نه،اينطور نيستبه حق امير، صاحب بيعت در روز غدير!
قاسم جلو رفت و پرسيد: منظورت از امير كيست؟
دختر گفت: مرادم ابوالحسن پدر امام حسن و امام حسينعليهم السلام است.
قاسم خشنود شد كه به محل دوستان اجداد خود رسيده است. از اين روگفت: دختر خانم! آيا مرا نزد رئيسقبيله راهنمايى مىكنى؟
دختر جواب داد: آرى، اتفاقا پدر خودم رئيس قبيله است. دختر از جلورفت و قاسم هم از پشتسر حركت كرد.قاسم خود را به پدر دخترمعرفى كرد.
قاسم سه روز با كمال احترام و پذيرايى شايسته بهعنوان مهمان درآنجا ماند. روز چهارم پيش رئيس قبيله رفتو گفت: شنيدهام از كسى كهپيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: مهمان بودن سه روز است، و بعد از آن هرچهبخورد،از باب صدقه و انفاق خواهد بود. به اين جهت دوست ندارم از صدقهاستفاده كنم. تقاضا دارم مرا به كارىوادارى كه مشغول آن شوم تا آنچهمىخورم، صدقه نباشد.
شيخ گفت: بعدا كارى كه در شان تو باشد برايت تهيه مىكنم. ولى قاسمدرخواست كرد آب دادن به مجلس خودرا به او واگذارد.
شيخ پذيرفت و آن كار را به او محول كرد.
مدتى قاسم در آنجا به همين كار اشتغال داشت، تا اينكه نيمه شبىپيرمرد از اتاق بيرون رفت. قاسم را ديد كهدر دل شب به پيشگاه پروردگاردست نياز دراز كرده و با توجه مخصوصى غرق مناجات است و هيچ چيز اورا بهخود مشغول نمىكند.
از ديدن حال قاسم محبتى از او در دلش جاى گرفت.
صبح كه شد، بستگان خود را جمع كرد و گفت: مىخواهم دخترم را به اينمرد صالح و پرهيزگار تزويج كنم.
همه قبول كردند و شيخ دختر خود را به ازدواج او درآورد. خداوند بهقاسم دخترى عنايت كرد. آن بچه دورانكودكى را تا سه سالگى گذراند. دراين موقع قاسم مريض شد و بيماريش شديد گرديد.
روزى شيخ بالاى سر قاسم نشسته بود. از خانواده و فاميل او سؤال كرد وقاسم جوابهايى داد كه شيخ را واداربه كنجكاوى بيشتر كرد و متوجهقسمتى از جوابهاى قاسم شد.
پيرمرد پرسيد: فرزندم! شايد تو هاشمى باشى؟
قاسم گفت: بله، من قاسم بن موسى بن جعفرعليهم السلام هستم.
پيرمرد بر سر و صورت خود زد و گفت: چقدر پيش پدرتموسى بن جعفرعليهما السلام شرمنده شدم از اينكهتو را به كار گرفتم.
قاسم پوزش خواست و جواب داد: تو مرا گرامى داشتى و از منپذيرايى كردى. انشاءالله با ما در بهشتخواهىبود.
قاسم بعد از اينكه وصيتهاى خود را كرد و از همه حلاليت طلبيد،دختر خود را به پيرمرد سپرد و رحلت كرد.
شيخ نيز دختر قاسم را به مادر بزرگش رساند و او را تحويل داد. (7) .
پىنوشتها:
1) مستدرك الوسائل ، ج 16 ، ب 32 ، ص 255 .
2) حكايتها و لطيفهها ، ص 50 ، با اندكى تصرف .
3) فروع كافى ، ج 6 ، ص 283 ، ح 2 .
4) گنجينه لطايف ، ص 425 ، با اندكى تصرف .
5) مستدرك الوسائل ، ج 16 ، ب 32 ، ص 255 .
6) وسائلالشيعه ، ج 16 ، ب 36 ، ص 456 .
7) شجره طوبى ، ص 210 ، با اندكى تصرف .