فصل نهم
تعصب و لجاج
اشاره
بى ترديد اساسىترين پايه عبوديت و بندگى خدا تسليم و تواضع در برابر حق است و به عكسهرگونه تعصب و لجاجت مايه دورى از حق و محروم شدن از سعادت است.
تعصب به معنى «وابستگى غير منطقى به چيزى» تا آنجا كه انسان حق را فداى آن كند ولجاجتبه معنى اصرار بر چيزى استبه گونهاى كه منطق و عقل را زير پا بگذرار، ثمره اين دوشجره خبيثه نيز «تقليد كوركورانه» است كه سد راه پيشرفت و تكامل انسانهاست.
هنگامى كه به تاريخ انبياى بزرگ بازمىگرديم و علل انحراف و گمراهى اقوام پيشين را موردبررسى قرار مىدهيم به خوبى مىتوان دريافت كه اين سه امر(تعصب و لجاجت و تقليدكوركورانه) نقش اصلى را در انحراف آنها داشته است و قرآن مجيد پر است از اشارات روشنبه اين مساله كه در يك بررسى فشرده در اينجا به سراغ آن مىرويم:
از قوم نوح(ع) آغاز مىكنيم، قرآن مجيد مىگويد:
1- و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم و اصرواواستكبروا استكبارا (نوح،7)
2- و قالوا لاتذرن آلهتكم و لاتذرن ودا و لاسواعا و لايغوث و يعوق و نسرا (نوح،23)
سپس به داستان هود نگاه مىكنيم، قرآن در باره آنها مىگويد:
3- قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما كان يعبد آبائنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين(سورهاعراف،آيه70)
سپس نوبتبه داستان ابراهيم(ع) مىرسد، قرآن در اين زمينه مىگويد:
4- اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون × قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين(سورهانبياء،آيات52 و53)
5- قال هل يسمعونكم اذ تدعون × او ينفعونكم او يضرون × قالوا بل وجدنا آبائنا كذلكيفعلون (سورهشعراء،آيات72تا74)
سپس نوبتبه قوم موسى و فرعون مىرسد، مىفرمايد:
6- قالوا اجئتنا لتلفتنا عما وجدنا عليه آبائنا و تكون لكما الكبرياء فى الارض و ما نحن لكمابمؤمنين (سورهيونس،آيه78)
سپس به عصر پيامبر گرامى اسلام بازمىگرديم و همين معنى را در سخنان و اعمال دشمنانآن حضرت نمايان مىبينيم:
7- و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا اولو كان آبائهم لايعقلونشيئا و لايهتدون (سورهبقره،آيه170)
8- اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية فانزل الله سكينته على رسوله وعلى المؤمنين و الزمهم كلمة التقوى و كانوا احق بها و اهلها و كان الله بكل شيئ عليما(سورهفتح،آيه26)
9- و نيز مىفرمايد: و لو نزلناه على بعض الاعجمين × فقراه عليهم ما كانوا به مؤمنين(سورهشعراء،آيات198و199)
گاه تعصب اقوام را بر ضد ديگر بيان مىكند و مىفرمايد:
10- و قالت اليهود ليست النصارى على شيئ و قالت النصارى ليست اليهود على شيئ و هميتلون الكتاب كذلك قال الذين لايعلمون مثل قولهم فالله يحكم بينهم يوم القيامة فيما كانوافيه يختلفون (سورهبقره،آيه113)
در جاى ديگر مساله تقليد كوركورانه و تعصب و لجاجت را به عنوان يك برنامه عمومى همهاقوام گمراه شمرده، مىفرمايد:
11- و كذلك ما ارسلنا من قبلك من قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آباءنا على امة وانا على آثارهم مقتدون (سورهزخرف،آيه23)
12- و يقولون ائنا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون (سورهصافات،آيه36)
ترجمه
1- و من(نوح) هر زمان آنها را دعوت كردم كه(ايمان بياورند) تو آنها را بيامرزى، انگشتانخويش را در گوشهايشان قرار داده و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرارورزيدند و به شدت استكبار كردند.
2- و(قوم نوح) گفتند: دست از خدايان و بتهاى خود برنداريد(به خصوص) بتهاى «ود»،«سواع»، «يغوث»، «يعوق» و «نسر» را رها نكنيد!
3- گفتند: آيا به سراغ ما آمدهاى كه تنها خداى يگانه را بپرستيم و آنچه را پدران مامىپرستيدند، رها كنيم؟! پس اگر راست مىگويى آنچه را(از بلا و عذاب الهى) به ما وعدهمىدهى، بياور(ما آمادهايم)!
4- (به ياد بياور ابراهيم را) آن هنگام كه به پدرش(آزر) و قوم او گفت: «اين مجسمههاى بىروح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مىكنيد»؟! گفتند: «ما پدران خود را ديديم كهآنها را عبادت مىكنند»!
5- گفت: «آيا هنگامى كه آنها را مىخوانيد صداى شما را مىشنوند؟! يا سود و زيانى به شمامىرسانند»؟! گفتند: «ما فقط نياكان خود را يافتيم كه چنين مىكنند».
6- (فرعونيان به موسى) گفتند: «آيا آمدهاى كه ما را از آنچه پدرانمان را بر آن يافتيممنصرف سازى و بزرگى(و رياست) در روى زمين، از آن شما دو تن(موسى و هارون)باشد؟!ما(هرگز) به شما ايمان نمىآوريم»!
7- و هنگامى كه به آنها گفته شود: «از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد!» مىگويند: (نه) ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مىنماييم» آيا اگر پدران آنها چيزى نمىفهميدندو هدايت نيافتند(باز از آنها پيروى خواهند كرد)؟!
8- (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهليت داشتند
(در مقابل) خداوند آرامش و سكينه خود را بر فرستاده خويش و مؤمنان نازل فرمود و آنها رابه حقيقت تقوا ملزم ساخت و آنان از هر كس شايستهتر و اهل آن بودند و خداوند به همه چيزداناست.
9- هرگاه ما قرآن را بر بعضى از عجمها(غير عرب) نازل مىكرديم - و او آن را بر ايشانمىخواند(به خاطر تعصب و لجاج) به آن ايمان نمىآوردند!
10- يهوديان گفتند: «مسيحيان هيچ موقعيتى(نزد خدا) ندارند» و مسيحيان نيز گفتند:«يهوديان هيچ موقعيتى ندارند(و بر باطلند)» در حاليكه هر دو دسته كتاب آسمانى رامىخوانند(و بايد از اين گونه تعصبها بركنار باشند) افراد نادان(ديگر، همچون مشركان) نيز، سخنى همانند سخن آنها داشتند خداوند، روز قيامت در باره آنچه در آن اختلاف داشتندداورى مىكند.
11- و اين گونه در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبر انذار كنندهاى نفرستاديم مگر اينكهثروتمندان مست و مغروران گفتند: «ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به آثار آنان اقتدامىكنيم»!
12- و پيوسته مىگفتند: «آيا ما معبودان خود را به خاطر شاعرى ديوانه رها كنيم»؟!
تفسير و جمعبندى
برنامه عمومى اقوام منحرف!
همانگونه كه در بالا اشاره شد اين رذايل سهگانه اخلاقى يعنى «تعصب» و «لجاجت»و «تقليدكوركورانه» يك برنامه عام براى همه اقوام زشتكار پيشين بوده است، آنها به خاطر وابستگىشديد به افكار و برنامههاى خرافى، و لجاجت و اصرار بر آنها، چشم و گوش بسته به پيروىنياكانشان ادامه مىدادند و به اين طريق، خرافات بىاساس از نسلى به نسل ديگر منتقلمىشد، وصداى دلنشين مردان الهى كه براى هدايت آنها آمده بودند، در ميان نعرههاىجاهلانه آنان گم مىشد.
نخست از داستان نوح(ع) شروع مىكنيم مىبينيم كه بتپرستان عصر آن پيامبر اولوالعزمبه قدرى لجوج و متعصب بودند كه حتى از شنيدن صداى اين منادى توحيد وحشت داشتند، همان گونه كه در نخستين آيه مورد بحث از زبان نوح(ع) مىخوانيم: «و من هر زمان آنها رادعوت كردم كه ايمان بياورند، و تو(اى خدا) آنها را بيامرزى انگشتان خود را در گوشها قرارداده و لباسهايشان را بر سر و صورت مىپيچيدند و در مخالفتبا حق اصرار ورزيدند و شديداتكبر كردند»! (و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم واصروا واستكبروا استكبارا) (1)
آرى تعصب و لجاج آنها به قدرى شديد بود كه اجازه نمىدادند ذرهاى از امواج صوتى نوح(ع)كه حامل پيام حقيقتبود به گوش آنها برسد، و يا چهره او را ببينند و اين گونه گريز ازحقيقتبه راستى عجيب و خطرناك است.
در آيه بعد چهره ديگرى از همين رذايل اخلاقى در قوم نوح(ع) به چشم مىخورد، قرآن درباره آنها مىگويد: «آنها گفتند: دست از خدايان و بتهاى خود برنداريد مخصوصا بتهاى(بزرگ) «ود»، «سواع»، «يغوث»، «يعوق» و «نسر» را رها نكنيد»، (و قالوا لاتذرن آلهتكم و لاتذرن ودا ولاسواعا و لايغوث و يعوق و نسرا) (2)
اما چرا و به چه دليل دست از اين بتهاى رنگارنگ كه ساخته و پرداخته دستخودشان بودبرندارند و آنها را بر مقدرات جهان هستى، و هم بر مقدرات سازندگانش حاكم بدانند؟! هيچدليلى بر آن جز تعصب و تقليد كوركورانه نداشتند.
در سومين آيه كه از قوم عاد و گفتگوى پيامبرشان هود(ع) با آنها سخن مىگويد، مىفرمايد:«قوم عاد به قدرى لجوج و متعصب و جاهل بودند كه در برابر دعوت آن حضرت به توحيدخالص و ناب گفتند: آيا به سراغ ما آمدهاى كه تنها خداى يكتا را بپرستيم و آنچه را پدران مامىپرستيدند رها كنيم؟(ما هرگز چنين كارى نخواهيم كرد، هر كارى از دست تو ساختهاست انجام بده و) آنچه را(از بلا و عذاب الهى) به ما وعده مىدهى بياور اگر راست مىگويى»!(قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما كان يعبد آبائنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين) (3)
به اين ترتيب بر اثر تعصب و لجاج و تقليد كوركورانه، توحيد خالص كه روح جهان هستىاست در نظر آنها امرى وحشتناك، و پرستش بتهاى بى عقل و شعور امرى شايسته و باارزش جلوه مىكرد، و حتى برخلاف قانون دفع ضرر محتمل كه عقل حاكم به آن استكمترين اعتنايى به احتمال عذاب الهى نمىكردند و مصرا از او مىخواستند كه به تهديدهاىخود جامه عمل بپوشاند، اين خيرهسرى چيزى جز محصول تعصب و لجاج نبود.
آرى آنها براى فرار از حق و ادامه تقليد كوركورانه به سوى عذاب الهى شتافتند و سرانجامخود را در آتش عذاب سوزاندند، و اين است نتيجه لجاجت و تعصب خشك و تقليد غلط!
در چهارمين آيه، سخن از پيامدهاى شوم اين رذايل اخلاقى درباره «نمرود» و نمروديان است،مىفرمايد: «هنگامى كه ابراهيم به پدرش(عمويش آزر) و قوم او گفت اين مجسمههاىبىروحى را كه شما همواره پرستش مىكنيد چيست»؟ (اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيلالتى انتم لها عاكفون) (4)
ولى آنها جوابى نداشتند جز اينكه «گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادتمىكنند»، (قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين) (5)
و هنگامى كه ابراهيم(ع) با صراحتبه آنها گفت كه هم خودتان و هم نياكانتان در گمراهىآشكارى بودهايد بيدار نشدند، ابراهيم(ع) بى اعتبار بودن اين خدايان ساختگى و بى ارزش رااز طريق بتشكنى به آنها نشان داد، باز هم بر سر عقل نيامدند، بلكه ابراهيم بيدارگر و پارهكننده پردههاى جهل و تعصب و لجاجت را به سوزاندن در آتش تهديد كردند، و به تهديدخود جامه عمل پوشاندند و او را در ميان دريايى از آتش پرتاب كردند، و هنگامى كه آتش برابراهيم(ع) سرد و خاموش و گلستان شد، و بزرگترين معجزه الهى در برابر چشمانشان بهوقوع پيوستباز هم اين اسيران زنجيرهاى جهل و تعصب و لجاج به بهانههاى ديگرىهمچون سحر به راه خود ادامه دادند.
اينها همه نشان مىدهد كه تا چه حد اين رذايل اخلاقى خطرناك و مانع از آزاد انديشى ورسيدن به حق است، و آنها كه در چنگال آن گرفتار مىشوند تن به هر ذلت و حقارتىمىدهند و عظمت مقام انسان و روح بلند او را در هم مىشكنند ولى تسليم حق نمىشوند.
در پنجمين آيه نيز اشاره به بتپرستى لجوجانه قوم «نمرود» مىكند، هنگامى كه ابراهيم(ع)با دليل بسيار روشن و قاطع، بتپرستى را ابطال مىنمايد و به آنها مىگويد: «آيا آنها را كهمىخوانيد صداى شما را مىشنوند؟ يا سود و زيانى به شما مىرسانند»؟ (قال هل يسمعونكماذ تدعون × او ينفعونكم او يضرون) (6)
آنها هيچ پاسخ منطقى در برابر اين گفتار روشن نداشتند، جز اينكه پناه به تقليد كوركورانهببرند و بگويند: «ما فقط نياكان خود را يافتيم كه چنين مىكردند»، (قالوا بل وجدنا آبائناكذلك يفعلون) (7)
در حالى كه اگر انسان مىخواهد تقليد كند حد اقل بايد از عالم و دانشمندى تبعيت كند كهاو را به واقعيتها رهنمون گردد نه از جاهل و گمراهى بدتر از خود! ولى اين حجاب تعصب ولجاج به قدرى ضخيم است كه اجازه نمىدهد كمترين نور آفتاب هدايت و منطق و دليلعقل در آن نفوذ كند، و ماوراى آن را روشن سازد.
در ششمين آيه سخن از لجاجت فرعونيان در برابر معجزات روشن حضرت موسى(ع) است،آنها بر آيين بتپرستى نياكانشان لجاجت و اصرار ورزيدند و گفتند: «(اى موسى) آيا آمدى كهما را از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم منصرف سازى؟ و بزرگى(و رياست) در روى زمينفقط از آن تو و برادرت باشد، ما هرگز به شما ايمان نمىآوريم»! (قالوا اجئتنا لتلفتنا (8) عماوجدنا عليه آبائنا و تكون لكما الكبرياء فى الارض و ما نحن لكما بمؤمنين) (9)
آنها هرگز از خود سؤال نمىكردند كه آيين موسى(ع) حق استيا باطل و در برابر آييننياكانشان چه امتيازى دارد؟ سخن آنها فقط اين بود كه ما بايد آيين نياكان خود را حفظكنيم، خواه حق باشد يا باطل! ارزش واقعى براى ما همين است و بس، سپس آن را با سوءظن نيز آميختند و گفتند آنچه را موسى(ع) به عنوان آيين الهى ارائه مىدهد در واقعمقدمهاى استبراى رسيدن به مقاصد سياسى و حكومتبر مردم، نه خدايى در كار است و نهوحى آسمانى! اين بدبينى نيز از آثار همان تعصب و لجاج بود كه جهت فرار از حق، عذر وبهانههاى واهى براى خود مىتراشيدند.
و شايد آنها از اين بيم داشتند كه اگر نور هدايت از طريق آيين موسى(ع) بر افكار مصريانبيفتد، هم آيين خرافى نياكانشان را از دست مىدهند، و هم حكومتى را كه بر اساس آنبنيان نهاده بودند. به همين دليل با تمام قدرت در برابر آن به پا خاستند و مردم را به تعصبو لجاجت تشويق كردند و از آنجا كه درباريان فرعون همه چيز را براى ادامه حكومتخودمىخواستند، تصورشان اين بود كه موسى و هارون نيز همه چيز را ابزار وصول به حكومتكردهاند.
اين رشته در طول تاريخ همچنان ادامه مىيابد تا عصر رسول خدا(ص) مىرسد.
در هفتمين آيه نيز مىبينيم كه عامل اصلى انحراف مشركان عرب تقليد كوركورانه و تعصباست كه درهاى معرفت و شناخت را از هر سو به روى صاحبان اين صفات رذيله مىبندد،مىفرمايد: «هنگامى كه به آنها(مشركان عرب) گفته شود از آنچه خدا نازل كرده است پيروىكنيد مىگويند: ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مىنماييم»، (و اذا قيل لهم اتبعواما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا...) (10)
و قرآن بلافاصله در پايان اين آيه جواب دندان شكنى به آنها مىدهد و مىگويد: «مگر نه ايناست كه پدران آنها چيزى نمىفهميدند و هدايت نيافتند»؟ (...اولو كان آبائهم لايعقلون شيئاو لايهتدون) (11)
تعبيرات آيه نشان مىدهد كه آنها انكار نمىكردند كه آنچه را پيغمبر آورده «ما انزل الله» وفرمان الهى است، بلكه به قدرى گرفتار جهل و تعصب بودند كه آيين نياكانشان را بر آن مقدممىشمردند، نياكانى كه واقف به جهل و گمراهيشان بودند.
به اين ترتيب جهل و تعصب سبب مىشود كه انسان به راحتى ما انزل الله را رها سازد وشتبه حق كند و رو به باطل نمايد، هر چند حق را از باطل بشناسد!
در هشتمين آيه خداوند مسلمانان را به ياد ماجراى حديبيه مىاندازد كه كفار با ديدن آنهمه آيات و نشانههاى حقانيت پيامبر اكرم(ص) به خاطر تعصبهاى جاهلى ايمان نياورند واين رذيله اخلاقى آنها را از سعادت بزرگ بازداشت، مىفرمايد: «به خاطر بياوريد هنگامى راكه كافران در دلهاى خود خشم و نفرت جاهليت داشتند(به همين دليل نه تنها ايماننياوردند بلكه در مقام مبارزه با حق برآمدند) و در مقابل خداوند آرامش و سكينه را بر رسولخود و مومنان نازل فرمود(تا با رعايت اصول حق و عدالت در برابر آن دشمنان متعصببايستد، و آنها را به كلمه تقوا ملزم ساخت كه از هر كس شايستهتر و اهل آن بودند و خداوندبر هر چيز غالب است»، (اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية فانزل اللهسكينته على رسوله و على المؤمنين و الزمهم كلمة التقوى و كانوا احق بها و اهلها و كان اللهبكل شيئ عليما) (12)
حميت از ماده حمى(بر وزن حمد) به معنى حرارتى است كه بر اثر عوامل خارجى در بدنانسان يا اشياى ديگر به وجود مىآيد، به همين دليل به حالت تب، حمى(بر وزن كبرى) گفتهمىشود.
سپس به حالات روحى همچون خشم و تكبر و تعصب، حميت اطلاق شده است، چرا كه همهاينها حالتى آتشين در انسان ايجاد مىكند.
جالب اينكه در اين آيه حميتبه جاهليت اضافه شده كه اشارهاى به تعصبهاى برخاسته ازجهل و نادانى، و سكينه كه نقطه مقابل آن استبه خدا نسبت داده شده است كه آرامشىاست آگاهانه و برخاسته از ايمان.
در بحثهاى آينده پيرامون تعصب منفى و مثبت نكته اضافه شدن حميتبه جاهليتروشنتر خواهد شد.
× × × در نهمين آيه اشاره به نكته ديگرى شده است كه پرده از روى تعصب شديد مشركانعرب در عصر جاهليتبرمىدارد، مىفرمايد: «هرگاه قرآن را بر بعضى از عجمها (غير عربها)نازل مىكرديم و او آن را به ايشان مىخوانده، به آن ايمان نمىآوردند»، (و لو نزلناه على بعضالاعجمين × فقراه عليهم ما كانوا به مؤمنين) (13)
يعنى نژادپرستى و تعصب قومى آنها به قدرى شديد بود كه اگر قرآن با تمام معارف عالى وفصاحت و بلاغت فوقالعاده و محتواى بى نظير بر فردى غير عرب نازل مىشد، تعصب ولجاجت هرگز به آنها اجازه نمىداد كه آن را پذيرا شوند!
اين تعبير قاطع به خوبى نشان مىدهد كه رذيله اخلاقى «تعصب و لجاج» تا چه حد مىتواندانسان را از درك حقيقت و رسيدن به مقصود بازدارد.
گرچه بعضى از مفسران براى اين آيه تفسيرهاى ديگرى ذكر كردهاند ولى روشنترين ومناسبترين تفسير همان است كه در بالا ذكر شد.
روى همين اصل در بعضى از روايات اسلامى پيغمبر اكرم(ص) افراد متعصب و لجوج را درسرنوشتشوم اعراب جاهلى شريك مىشمرد و مىفرمايد: «من كان فى قلبه حبة من خردلمن عصبية بعثه الله يوم القيامة مع اعراب الجاهلية; هر كس در دلش به اندازه دانه خردلىعصبيتباشد، خداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليت محشور مىكند»، (دانه خردل دانهبسيار ريزى است كه همواره به عنوان ضرب المثل براى خردى ذكر مىشود). (14)
در دهمين آيه، چهره ديگرى از اين رذيله اخلاقى در اقوام مختلف ديده مىشود و آن اينكههر گروهى به خاطر تعصب و لجاج، خود را بهترين مىداند، و ديگران را نفى مىكند گويىتنها بندگان برگزيده خدا آنها هستند و ديگران هيچ، و همين امر سبب درگيرى مستمر درميان اقوام مىشود، مىفرمايد: «يهود گفتند مسيحيان(نزد خدا) هيچ ارزشى ندارند، ومسيحيان نيز گفتند: يهوديان ارزشى ندارند، در حالى كه هر دو گروه، كتاب آسمانى رامىخواندند(كه به آنها دستور مىداد بايد از اينگونه تعصبها به كنار باشند) آرى افرادنادان(از مشركان عرب) نيز سخنى همانند آنها داشتند، خداوند روز قيامت در باره اختلافآنها داورى خواهد كرد»، (و قالت اليهود ليست النصارى على شيئ و قالت النصارى ليستاليهود على شيئ و هم يتلون الكتاب كذلك قال الذين لايعلمون مثل قولهم فالله يحكم بينهميوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون) (15)
از تعبيرات اين آيه به خوبى استفاده مىشود كه اين گونه تعصبها و خودبينىها از جهل ونادانى سرچشمه مىگيرد، و هر قوم جاهل و بى خبر گرفتار اين رذيله اخلاقى خواهد شد.
تعبير به «الذين لايعلمون» (كسانى كه نمىدانند) مفهوم وسيع و گستردهاى دارد كهمشركان عرب يكى از آن بودند و لذا بعضى از مفسران آن را به قوم نوح، يا همه امتهاىپيشين كه بر اثر جهل و نادانى گرفتار تعصب و لجاجتبودند، تفسير كردهاند.
در يازدهمين آيه سخن از يك حكم كلى و عمومى است و نشان مىدهد كه در تمام طولتاريخ تعصب و لجاجت نقش اصلى را در ادامه كفر و توحيدستيزى ايفا مىكرده است،مىفرمايد: «اين گونه در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبرى بيم دهنده نفرستاديم، مگراينكه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما نياكان خود را بر آيينى يافتيم و به آثار و روشآنها اقتدا مىكنيم»! (و كذلك ما ارسلنا من قبلك من قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدناآبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون) (16)
اين تعبير نشان مىدهد كه هميشه مهمترين مانع در برابر ايمان به آيين پيامبران الهىهمان تعصب و تقليد كوركورانه ناشى از جهل بوده است.
و از اينجا خطر اين رذيله اخلاقى آشكارتر مىشود.
در دوازدهمين و آخرين آيه مىخوانيم كه اقوام جاهلى به خاطر تعصب و لجاج بزرگترينانبياى الهى و عقل كل را متهم به جنون مىكردند و آن را بهانه مخالفتخود با آيين آنها قرارمىدادند، مىفرمايد: «آنها پيوسته مىگفتند: آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعرى ديوانهرها كنيم»؟ (و يقولون ائنا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون) (17)
عجب اينكه آنها به قدرى در حجاب تاريك جهل و تعصب گرفتار بودند كه نمىفهميدند اينسخن يك گفتار ضد و نقيض است، «شاعر بودن» احتياج به تفكر و ذوق سليم و آگاهى كافى ازدقايق سخن دارد(توجه داشته باشيد كه شاعر از ماده شعور گرفته شده است) و اين بامجنون بودن هرگز سازگار نيست.
همچنين گاه آنها را متهم به «سحر» و «جنون» مىكردند در حالى كه سحر نيز احتياج بهآگاهى قابل ملاحظهاى نسبتبه بخشى از علوم و دانشها دارد، و هوشيارى خاصى رامىطلبد، و اين با جنون سازگار نيست، اين سخنان ضد و نقيض ناشى از جهل و تعصب بود.
نتيجه نهايى
يك نگاه اجمالى به آيات گذشته كه اشباه و نظاير ديگرى نيز در قرآن مجيد دارد اين حقيقترا اثبات مىكند كه از مهمترين موانع معرفت و شناخت، تقليدهاى كوركورانهاى است كه ازتعصب و لجاجت و وابستگى بى قيد و شرط نسبتبه امورى كه با تمايلات نفسانى و هوا وهوسهاى انسان مىسازد ناشى مىشود.
ضايعات و آثار زيانبار اين رذيله اخلاقى صفحات تاريخ بشريت را سياه كرده و پيامبران الهى رابا مشكلترين موانع رو به رو ساخته، و خونهاى زيادى بر خاك ريخته است و همين معنىبراى پى بردن به آثار زيانبار آن كافى است.
اگر اين رذيله اخلاقى در درون جان انسانها نبود، تاريخ بشريت چهره ديگرى داشت وپيشرفت تكامل تمدنها شتاب ديگرى پيدا مىكرد، و نيروهاى خلاق در مسير سعادت انسانهابه كار مىافتاد، و به جاى اينكه به صورت سيل ويرانگرى در آيد، نهرهاى منظمى از معارفالهيه را تشكيل مىداد كه همه جا مايه عمران و آبادى قلوب بود.
تعصب و لجاجت در احاديث اسلامى
پيش از آنكه به تحليل معنى تعصب و سرچشمه و انگيزهها و آثار زيانبار آن بپردازيم لازماست نگاهى به احاديث اسلامى كه در اين زمينه وارد شده استبيفكنيم، چرا كه بسيارى ازمسايل مورد نظر در لا به لاى اين احاديثبه صورت اجمالى مطرح شده است.
احاديث در اين زمينه فراوان است كه در ذيل به نمونههايى از آن اشاره مىكنيم:
1- در حديثى از رسول خدا(ص) مىخوانيم: «من كان فى قلبه حبة من خردل من عصبيةبعثه الله يوم القيامة مع اعراب الجاهلية; هر كسى در دلش به اندازه دانه خردلى عصبيتباشدخداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليت محشور مىكند». (18)
اين تعبير نشان مىدهد كه اين رذيله اخلاقى به قدرى خطرناك است كه پايينترين درجاتآن نيز با ايمان خالص سازگار نيست.
2- در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم: «ان الله يعذب الستة بالستة، العرببالعصبية، و الدهاقين بالكبر، و الامراء بالجور، والفقهاء بالحسد، و التجار بالخيانة، و اهلالرساتيق بالجهل; خداوند شش گروه را به خاطر شش چيز عذاب مىكند: عرب را به خاطرتعصب، و اربابان را به خاطر تكبر، و حاكمان را به خاطر ستم، و فقيهان را به خاطر حسد، وتجار را به خاطر خيانت، و اهل روستاها را به خاطر جهل و نادانى»! (19)
جالب اينكه تعصب را نخستين امر از امور ششگانه ذكر فرموده، در حالى كه همه آنها ازگناهان بزرگ است.
3- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم(ص) مىخوانيم: «ليس منا من دعا الى عصبية، و ليسمنا من قاتل على عصبية، و ليس منا من مات على عصبية; كسى كه مردم را دعوت به تعصبكند از ما نيست، و كسى كه به خاطر تعصب بجنگد از ما نيست، و كسى كه با تعصب بميرد ازما نيست»! (20)
4- اميرمؤمنان على(ع) در خطبه معروف «قاصعه» كه اساس آن بر نفى تكبر و تعصب استعامل اصلى انحراف و بدبختى ابليس را تعصب و تكبر مىشمرد، و مىفرمايد: «هنگامى كهخداوند به فرشتگان دستور داد براى آدم(ع) سجده كنند، همگى اطاعت كردند جز ابليس»سپس مىافزايد: «اعترضته الحمية فافتخر على آدم بخلقه و تعصب عليه لاصله فعدو الله امامالمتعصبين، و سلف المستكبرين الذى وضع اساس العصبية; تكبر و تعصب به او دست داد، وبر آدم(ع) به خاطر خلقتخويش افتخار كرد، و از جهت اصل و ريشه خود نسبتبه او تعصبورزيد، به همين دليل اين دشمن خدا پيشواى متعصبان، و سر سلسله مستكبران است، وكسى است كه بناى تعصب را پى ريزى كرد»! (21)
5- در حديث ديگرى از رسول خدا(ص) مىخوانيم: «من تعصب او تعصب له فقد خلع ربقالايمان من عنقه; هر كس تعصب بورزد، يا ديگران به خاطر او تعصب بورزند، رشتههاى ايمانرا از گردن خود بازگردانده است». (22)
مىدانيم «تعصب» و «لجاجت» لازم و ملزوم يكديگرند، و به همين دليل ما هر دو را تحتيكعنوان آورديم، در رابطه با نكوهش رذيله لجاج نيز روايات زيادى داريم از جمله:
1- در حديثى از رسول خدا(ص) مىخوانيم: «اياك و اللجاجة، فان اولها جهل و آخرها ندامة;از لجاجتبپرهيزيد كه آغازش جهل و پايانش پشيمانى است»! (23)
2- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(ع) آمده است كه فرمود: «اللجاج اكثر الاشياء مضرةفى العاجل و الآجل; لجاجت در دنيا و آخرت از همه چيز زيانبارتر است». (24)
3- در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم: «اللجاج بذر الشر; لجاجتبذر شر و بدىاست»! (25)
4- در نهج البلاغه آمده است كه فرمود: «اللجاجة تسل الراى; لجاجت آراء انسان را سست، واو را به خطا مىافكند». (26)
5- و نيز از همان حضرت آمده است: «ليس للجوج تدبير; لجوج مديريت و تدبير ندارد». (27)
با توجه به رواياتى كه در بالا آمد تاثير تخريبى اين دو رذيله اخلاقى(تعصب و لجاج) در زندگىفردى و اجتماعى انسانها روشن مىشود تا آنجا كه انسان را از ايمان و اسلام بيگانه ساخته، وبه سوى كفر و شرك و اقتداى به شيطان و رها كردن رشته محكم ايمان سوق مىدهد كهدلايل آن را در بحثبعد خواهيد خواند.
1- مفهوم تعصب و انگيزههاى آن
«تعصب» از ماده «عصب» در اصل به معنى رشتههايى است كه مفاصل استخوانها و عضلات رابه هم پيوند مىدهد، سپس اين ماده به معنى هر نوع وابستگى شديد فكرى و عملى آمدهاست كه غالبا بار منفى دارد هر چند وابستگىهاى مثبت نيز در مفهوم آن افتاده است كهشرح آن در بحثهاى آينده به خواستخدا خواهد آمد.
بديهى است وابستگىهاى غير منطقى نسبتبه شخص يا عقيده و يا چيزى انسان را بهلجاجت و تقليد كوركورانه نسبتبه آن وادار مىكند، و سرچشمه بسيارى از كشمكشها وجنگها و خونريزيها و اختلافات مستمر است.
هرگاه اين گونه تعصبها از ميان جامعه انسانى برود و مردم تسليم منطق و حرف حسابباشند بسيارى از اختلافات برچيده مىشود و آرامش بر جوامع بشرى حاكم مىشود.
چنين تعصبى كه نتيجه مستقيم آن لجاج و تقليد كوركورانه است از امور زير سرچشمهمىگيرد:
1- حب ذات و علاقه شديد به نياكان - حب ذات افراطى سبب مىشود كه انسان نسبتبه هرچيزى كه به او ارتباط و پيوند دارد دلباختگى و دلدادگى نشان دهد از جمله نسبتبه پدر ونياكان و آيين و رسوم آنها.
اين وابستگى شديد عامل انتقال بسيارى از خرافات و زشتىها به بهانه حفظ آداب و سنن، ازنسلى به نسل ديگر مىباشد، و حجابى در برابر معرفت و شناختحق است.
دفاع و طرفدارى شديد از قوم و قبيله گاه به جايى مىرسد كه بدترين افراد قبيله وزشتترين آداب و سنن آنها در نظر افراد متعصب بسيار زيبا جلوه مىكند در حالى كهبهترين افراد قبايل ديگر و عالىترين آداب و سنن آنها در نظر آنها زشت و بى معنى است!
2- پايين بودن سطح فكر فرهنگ - هر قدر سطح فكر مردم كوتاهتر و فرهنگ آنها ضعيفترباشد، تعصبهاى جاهلانه و لجوجانه و تقليدهاى كوركورانه در ميان آنها بيشتر است، بهعكس هر قدر سطح فكر بالاتر رود و فرهنگ كاملتر شود توجه او به منطق و استدلال و نفىتعصب و لجاجت و جانشين ساختن تحقيق به جاى تقليد كوركورانه بيشتر مىشود.
3- شخصيتزدگى عامل ديگرى براى تعصب و تقليد كوركورانه است - گاه شخصى در نظرانسان چنان قداست پيدا مىكند كه گفتار و رفتار او از دايره نقد خارج مىشود هر چند ازنظر علمى و اخلاقى در سطح پايينى قرار داشته باشد و همين امر سبب مىشود كه عدهاىچشم و گوش بسته به دنبال او بيفتند و به خاطر او جان و مال خود را از دستبدهند، بىآنكه در محتواى سخنان و رفتار او كمترين انديشه كنند!
4- انزواى اجتماعى و فكرى يكى ديگر از اسباب تعصب است - وقتى انسان در خودش ومحيط فكرى و اجتماعيش فروبرود و از جوامع و افراد ديگر و افكار آنها بيخبر بماند نسبتبهآنچه در اختيار اوستسخت وابسته مىشود، و در برابر آن تعصب مىورزد، در حالى كه اگر باديگران بنشيند و فكر خود را با افكار ديگران مقايسه كند نقطههاى قوت و ضعف و مثبت ومنفى به زودى آشكار مىگردد، و به او اجازه مىدهد بهترين انتخاب را داشته باشد.
2- آثار و پيامدهاى منفى تعصب و لجاجت
تعصب و لجاج، آثار منفى شديدى دارد كه در زندگى انسانهاى متعصب و لجوج به زودىظاهر مىشود.
1- تعصب يعنى وابستگى غير منطقى به شخص يا عقيده يا عادت و رسم خاصى، همان گونهكه قبلا نيز اشاره شد، حجاب ضخيمى بر ديده عقل انسان مىافكند، و او را از درك حقايق وخير و شر و مصلحت و مفسده و عاقبت امور و پيدا كردن راه چاره محروم مىسازد.
به همين دليل در احاديثسابق خوانديم كه لجوج مديريت و تدبير ندارد، و در حالاتشيطان ديديم كه به خاطر تعصب از درك بديهيات واماند، و رشته عبوديت و بندگى را ازگردن خويش برداشت و براى هميشه رانده درگاه الهى شد.
2- تعصب و لجاجت آتش سوزانى است كه پيوندهاى وحدت و اتحاد را در جامعه بشرىمىسوزاند، و بذر نفاق و اختلاف را در ميان افراد مىپاشد و نيروهايى را كه بايد صرفپيشرفت جوامع انسانى شود، به جنگ و ستيز با يكديگر وامىدارد، به همين دليل در حديثىاز اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم: «اللجاج ينتج الحروب و يوغر القلوب; لجاجت آتش جنگهارا روشن مىسازد و دلها را پر از كينه و دشمنى مىكند». (28)
3- تعصب و لجاج سبب مىشود كه دوستان از هم دور شوند و محبتها به عداوتها مبدلگردد.
4- تعصب و لجاج يكى از عوامل مهم كفر است، و بسيارى از امتهاى پيشين تنها به ايندليل راه كفر را پيش گرفتند كه تعصب و لجاج نسبتبه آيين نياكانشان مانع پذيرش حقشد(شرح اين معنى را در تفسير آيات گذشته خوانديم).
5- تعصب و لجاج مايه درد و رنج و زحمت و ناراحتى است، چرا كه سبب مىشود انسانمدتها، و گاه ساليان دراز، در بيراهه سرگردان شود و چون به بن بست مىرسد سرانجامخسته و وامانده از راهى كه رفته استبازمىگردد.
روى همين معنى در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم: «ثمرة اللجاج العطب; ثمرهلجاجتشكستخوردن و هلاكت است». (29)
و به همين دليل غالبا مايه ندامت و پشيمانى است همان گونه كه در احاديث گذشته به آناشاره شده بود كه «آغاز لجاجت، جهل است و پايان آن ندامت»!
6- تعصب و لجاجت در بسيارى از مواقع، كنترل امور را از اختيار انسان خارج مىسازد و او رابه جاهايى مىكشاند كه هرگز مايل به آن نبوده است، روى اين جهت در بعضى از احاديثاسلامى از اميرمؤمنان على(ع) نقل شده است كه مىفرمايد: «لامركب اجمح من اللجاج;هيچ مركبى سركشتر از مركب لجاجت نيست»! (30)
7- و بالاخره تعصب و لجاجت هم دنياى انسان را بر باد مىدهد و هم آخرت او را، چرا كه دردنيا سرچشمه عداوتها و جدايىها و اشتباهات فراوان و از دست دادن آرامش مىشود و درآخرت سبب دورى از رحمتخدا، و اين همان است كه در روايت اميرمؤمنان على(ع)خوانديم: «اللجاج اكثر الاشياء مضرة فى العاجل و الآجل; لجاجت از همه چيز زيانبارتر استدر دنيا و آخرت»!
بار ديگر لازم است اين نكته را يادآور شويم كه اين سه رذيله اخلاقى(تعصب و لجاجت و تقليدكوركورانه) گرچه از نظر مفهوم و محتوا از هم جدا هستند ولى چون رابطه بسيار نزديكى باهم دارند، و به اصطلاح لازم و ملزوم يكديگرند هر سه را با هم عنوان كرديم.
انگيزههاى تعصب و لجاجت نيز روشن است، زيرا: تعصبهاى كور و مخرب قبل از هر چيزبرخاسته از جهل و نادانى است، به همين دليل هر قومى جاهلتر باشند، تعصب ووابستگيش به آنچه دارد بيشتر است، تا آنجا كه حاضر نيستند از طريق ايجاد تحول در وضعخود، گامهايى به سوى تكامل بردارند، و همين تعصب و لجاجت عامل عقب ماندگى آنهامىشود.
در اخبار گذشته نيز خوانديم كه پيغمبر اكرم(ص) مىفرمود: «از لجاجتبپرهيزيد كه آغازآن جهل و پايان آن پشيمانى است»!
عامل ديگر تعصب و لجاج، خودخواهى است، چه اينكه افراد خودخواه به آنچه دارند سختعلاقهمند و وابستهاند، هر چند آيين غلط و رسوم و آداب نادرستى باشد، همين كه احساسمىكنند مربوط به قوم و قبيله و نياكانشان است، آن را پذيرا مىشوند و چشم و گوش خود رابر همه چيز مىبندند.
گاه راحتطلبى و تنبلى نيز انگيزه تعصب و لجاجت مىشود، زيرا انتقال از وضع موجود بهوضعى ديگر در بسيارى از اوقات نياز به تلاش و كوشش و پيكار با موانع دارد و افراد عافيتطلب حاضر به استقبال اين امور نيستند، به همين دليل آنچه را دارند سخت مىچسبند، و ازآن جدا نمىشوند.
3- تعصب مذموم و ممدوح
«تعصب» و «حميت» و «تقليد» سه مفهوم نزديك به هم هستند كه شاخه مذموم و شاخهممدوح دارند هرچند غالبا واژه تعصب در بخش مذموم به كار مىرود.
به طور كلى اگر وابستگى انسان به امور نادرست و غير منطقى باشد تعصب مذموم است، واين همان چيزى است كه در قرآن مجيد از آن به عنوان «تعصب جاهليت» ياد شده است، و اگروابستگى به امور مثبت و مفيد و سازنده و از روى علم و آگاهى باشد تعصب مثبت و ممدوحاست.
امام اميرمؤمنان به هر دو قسمت در خطبه قاصعه از نهج البلاغه اشاره مىفرمايد:
در يك جا مىگويد: «فاطفئوا ما كمن فى قلوبكم من نيران العصبية، و احقاد الجاهلية، فانماتلك الحمية تكون فى المسلم من خطرات الشيطان و نخواته و نزعاته و نفثاته; شرارههاىتعصب و كينههاى جاهليت را كه در قلب شما پنهان شده است، خاموش سازيد كه اين نخوتو تعصب ناروا در مسلمان از القائات و خودخواهىها و فساد و وسوسههاى شيطان است». (31)
و در همين خطبه كه اساس آن بركوبيدن كبر و غرور و تعصب و لجاج است در جاى ديگرىمىفرمايد: «فان كان لابد من العصبية فليكن تعصبكم لمكارم الخصال، و محامد الافعال، ومحاسن الامور التى تفاضلت فيها المجداء و النجداء من بيوتات العرب... فتعصبوا لخلال الحمد، من الحفظ للجوار، و الوفاء بالذمام، و الطاعة للبر، و المعصية للكبر، و الاخذ بالفضل، و الكفعن البغى...; اگر قرار است تعصبى در كار باشد، تعصب خود را در اخلاق پسنديده، افعال نيكو، كارهاى خوب، و اعمال و امورى كه افراد باشخصيت و شجاع از خاندانهاى(برجسته) عربداشتند قرار دهيد... تعصب شما در راه حفظ صفات با ارزش همچون حفظ حقوق همسايگان،وفاى به عهد، اطاعت از نيكيها، سرپيچى از تكبر، جود و بخشش و خوددارى از ستم باشد»! (32)
به اين ترتيب امام(ع) به هر دو شاخه «تعصب» در اين خطبه اشاره فرموده، و فرزندش امامسجاد(ع) در برابر اين سؤال كه عصبيت چگونه است، هر دو شاخه را در برابر يكديگر قرارداده چنين مىفرمايد: «العصبية التى ياثم عليها صاحبها ان يرى الرجل شرار قومه خيرا منخيار قوم آخرين! و ليس من العصبية ان يحب الرجل قومه و لكن من العصبية ان يعين قومهعلى الظلم; تعصبى كه دارنده آن مرتكب گناه مىشود اين است كه انسان بدان طايفه خود رااز نيكان طوايف ديگر بهتر بداند(و به خاطر تعصب بدان را بر نيكان مقدم بشمرد) ولىتعصب اين نيست كه انسان به طايفه خود علاقه و محبت داشته باشد تعصب آن است كه آنهارا در ظلمشان يارى دهد». (33)
مطابق اين حديث وابستگى به قوم و طايفه تا آن حد كه به آنها علاقه داشته باشد و دركارهاى خير آنان را يارى دهد نكوهيده نيست، چرا كه اين وابستگى نه تنها او را به انجام كارخلافى دعوت نكرده، بلكه تشويق به پيوندهاى محبت آميز و سازنده نموده است، تعصبنكوهيده آن است كه انسان به خاطر وابستگىهاى قومى و مانند آن حق و عدالت را زير پابگذارد و حتى بدان وابسته را بر نيكان غير وابسته مقدم بشمرد.
در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم: «لم يدخل الجنة حمية غير حمية حمزة ابنعبدالمطلب، و ذلك حين اسلم غضبا للنبى فى حديث السلا (34) الذى القى على النبى9; هيچتعصبى وارد بهشت نمىشود جز تعصب حمزة بن عبدالمطلب (35) و اين زمانى بود كه اسلامآورد و به خاطر(بى احترامى به پيامبر(ص) از جهت) بچهدان حيوانى كه بر آن حضرتفكنده شده بود خشمگين گشت(و به يارى آن حضرت شتافت و اسلام را پذيرا شد)». (36)
بديهى است تعصب حمزه در دفاع از پيغمبر اكرم(ص) در مقابل مشركان كثيف و ننگين و بىمنطق چيزى جز دفاع از حق و عدالت نبود، و اين تعصب ممدوح است، اگر حمزه(ع) بهخاطر تعصب چيزى بر خلاف حق و عدالت انجام مىداد مذموم بود.
4- تقليد سازنده و كوركورانه
«تقليد» نيز همانند «تعصب» داراى دو شاخه است: شاخه مثبت، و شاخه منفى، و به تعبيردقيقتر براى تقليد چهار قسم تصور مىشود كه سه قسم آن منفى است و يك قسم آن مثبت.
نخست «تقليد جاهل از جاهل» است كه گروهى نادان چشم و گوش بسته از گروه نادانديگرى تبعيت كنند و اعتقادات و رسوم و سنتهاى غلط آنان را پذيرا گردند، اين گونه تقليداست كه در آيات قرآن شديدا از آن مذمتشده و از اسباب لجاجت و تعصب و گاه از آثارمحسوب مىشود و سبب انتقال خرافات از قومى به قوم ديگر، و ايستادن در برابر انبياى الهىو داعيان به سوى حق است.
دوم «تقليد عالم از جاهل» است كه بدترين نوع تقليد مىباشد و آن اينكه انسان آگاهى بهخاطر گرفتار شدن در چنگال تعصب، علم خود را رها ساخته و چشم و گوش بسته به دنبالجاهلان بيفتد.
مساله عوامزدگى و تسليم دانشمندان قوم در برابر عوام نوعى تقليد عالم از جاهل است.
سوم «تقليد عالم از عالم ديگر» استبه اين صورت كه انسان آگاه، زحمتبحث و بررسى وتحقيق در باره بعضى از مسائل را به خودندهد و چشم و گوش بسته به دنبال عالمى بيفتد،روشن است كه اين تقليد نيز نكوهيده است، هر چند مانند قسم اول و دوم نيست، زيرا برعلما و دانشمندان هر امت لازم استبه تحقيق و بررسى مسائل بپردازند و با داشتنسرمايههاى علمى در برابر تقليد كوركورانه تسليم نشوند، به همين دليل در فقه اسلامى آمدهاست كه تقليد كردن بر مجتهد حرام است، و يكى از تعبيرهاى معروفى كه در اجازههاىاجتهاد نوشته مىشود «يحرم عليه التقليد» مىباشد، مگر اينكه رشته تخصصى آن دو عالم ازهم جدا باشد(مانند طبيب متخصص قلب كه مثلا در بيمارى چشم خود به متخصصانچشمپزشكى مراجعه مىكنند) و يا متخصصى كه به استاد خود رجوع مىكند كه در واقع هردو از قبيل قسم چهارم است كه به آن اشاره خواهد شد.
نوع چهارم «تقليد جاهل از عالم» در آنچه مربوط به علم اوست، و به تعبير ديگر مراجعه غيرمتخصصين به متخصصين هر فن، و باز به تعبير ديگر آنچه را انسان نمىداند از كسانى كهآگاه و اهل خبره آنند فراگيرد و به آن عمل كند(درست مانند مراجعه بيماران به اطباء دربيمارىهاى مختلف) اين مساله پايه زندگى فردى و اجتماعى انسان را تشكيل مىدهد.
توضيح اينكه: علوم و فنون و دانشها به حدى وسيع و گسترده است كه يك انسان هرگزنمىتواند در همه آنها صاحب نظر و اهل اطلاع باشد، از قديم الايام چنين بوده و در عصر ماكه علوم به شاخههاى بسيار متعدد و پيشرفتهاى تقسيم شده اين مساله ظاهرتر و آشكارتراست تا آنجا كه حتى يك انسان نمىتواند مثلا در تمام رشتههاى پزشكى يا راه و ساختمانصاحب نظر باشد، تا چه رسد به رشتههاى ديگر.
با اين حال چارهاى جز اين نيست كه افراد ناآگاه به آگاهان هر رشته مراجعه كنند، اين يكاصل مسلم است كه از سوى تمام عقلاى جهان به رسميتشناخته شده است و رها كردن آنسبب از هم پاشيدگى تما پيوندهاى اجتماعى مىشود.
در مسائل معنوى و اخلاقى و علوم دينى نيز همين گونه است، هرگز نمىتوان انتظار داشتكه همه مردم در همه رشتههاى علوم اسلامى صاحب نظر باشند، بعضى از اين رشتهها بهاندازهاى وسيع و گسترده است كه بعد از پنجاه سال نيز احتياج به بحث و بررسى بيشتردارد(مانند علم فقه).
طبيعى است كه در اين گونه علوم نيز افراد غير وارد به آگاهان اين علوم مراجعه كنند.
ولى البته در مورد اصول دين كه پايههاى اصلى دين را تشكيل مىدهد و هر كس به فراخورحالش مىتواند در باره آن تحقيق كند بايد دليلى متناسب با فكر و فهم خود به دست آورد، وتقليد در آن جايز نيست، بايد تحقيق كرد و آن را از روى دليل شناخت.
به هر حال اين قسم تقليد مذموم و نكوهيده حساب نمىشود، اين مصداق ...انا وجدنا آبائناعلى امة و انا على آثارهم مقتدون (37) نيستبلكه مصداق ...فاسئلوا اهل الذكر ان كنتملاتعلمون (38) است.
تعصب مذموم كه سبب لجاجت و تقليد كوركورانه است، ارتباطى با اين مساله ندارد.
5- طرق درمان
راه علاج اين رذيله اخلاقى مانند ساير رذايل اخلاقى در درجه اول توجه به انگيزهها و ريشههاو از بين بردن آن است، و با توجه به اينكه ريشه تعصب، حب ذات افراطى، پايين بودن سطحفرهنگ، شخصيتزدگى، و انزواى اجتماعى و فكرى است، براى از ميان بردن اين صفت رذيلهبايد سطح آگاهى افراد بالا رود، با اقوام و ملل ديگر و گروههاى مختلف اجتماعى بياميزند،حب ذات در آنها تعديل گردد، و گرايشهاى زيانبار قومى و قبيلگى از ميان آنها برچيده شود تاپايههاى تعصب و لجاجت و تقليدهاى كوركورانه برچيده شود.
همچنين بايد به آثار و پيامدهاى زيانبار آن توجه شود، كه اين خود عامل ديگرى براى ازميان بردن اين رذيله اخلاقى است.
هنگامى كه انسان توجه داشته باشد كه تعصب و لجاج، پردهاى بر فكر و عقل او مىاندازد و اورا از درك صحيح بازمىدارد، و نيز پيوندهاى وحدت و اتحاد را در جامعه بشرى پاره مىكند،و بذر نفاق و اختلاف را در ميان آنها مىپاشد، و مايه درد و رنج انسانها مىگردد، و حتى گاه اورا به پرتگاههايى كه هرگز انتظار آن را نداشته است مىكشاند، به يقين توجه به اين امور، او رااز مركب سركش تعصب و لجاج پايين مىآورد، و از بيراهههاى خطرناك به شاهراه سعادت وخوشبختى رهنمون مىگردد.
يكى ديگر از طرق درمان رذايل اخلاقى تغيير شكل و تعويض محتواى آن استبه اين معنىكه انگيزهها را از بخشهاى منفى به بخشهاى مثبت هدايت كنيم:
مثلا كسى كه داراى تعصب شديد نسبتبه مسائل نادرستى است، به جاى اينكه انگيزهتعصب را در او بميرانيم، تعصب او را به امور مثبت متوجه سازيم.
اين همان چيزى است كه در سخنان نورانى اميرمؤمنان على(ع) در خطبه قاصعه خوانديمكه مىفرمايد: «اگر بنا هست تعصب داشته باشيد سعى كنيد تعصب شما به خاطر مكارماخلاق و محامد افعال و محاسن امور باشد». (39)
يعنى اگر بناست وابستگى توام با اصرار نسبتبه چيزى داشته باشيد اين وابستگى راسبتبه فضايل اخلاقى قرار دهيد.
6- تسليم در برابر حق
نقطه مقابل «تعصب» و «لجاج» و «تقليد كوركورانه» تسليم در برابر حق است كه از فضايلمهم اخلاقى محسوب مىشود، يعنى انسان حق را نزد هركس، حتى دورترين و كوچكترينافراد ببيند، در برابر آن تسليم شود و آن را با آغوش باز پذيرا گردد.
اين فضيلت اخلاقى سبب پيشرفت علم و دانش انسان و پرهيز از گمراهىها و گام نهادن درصراط مستقيم است.
اين فضيلت اخلاقى جز براى مؤمنان و صالحان و كسانى كه از حب ذات افراطى دورند و ازوابستگىهاى تعصب آلود قومى و گرايشهاى گروهى بركنارند حاصل نمىشود.
تسليم در برابر حق نشانه ايمان، سلامت فكر و روح، و بالا بودن سطح فرهنگ و تهذيب نفساست. قرآن مجيد خطاب به پيامبر اسلام(ص) چنين مىفرمايد:
«فلا و ربك لايؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا فى انفسهم حرجا مماقضيت و يسلموا تسليما; به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود مگر اينكه دراختلافاتشان، تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نكنند وكاملا تسليم باشد»! (40)
و در جاى ديگر مىفرمايد: «و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكونلهم الخيرة من امرهم...; هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرىرا لازم بدانند اختيارى(در برابر فرمان خدا) داشته باشند...». (41)
البته تسليم - به عنوان يك فضيلت اخلاقى - به دو معنى استعمال مىشود، يكى تسليم دربرابر حق كه نقطه مقابل تعصب و لجاجت و تقليد كوركورانه است و ديگر تسليم در برابر قضاو قدر الهى و خواستههاى او، در برابر اعتراض و نارضايى و ناشكرى.
موضوع بحث ما در اينجا معنى اول است و معنى دوم به خواستخدا در بحث «رضا و تسليم»خواهد آمد.
پىنوشتها:
1- نوح،7.
2- همان،23.
3- اعراف، 70.
4- انبياء، 52.
5- انبياء،53.
6- شعراء،73 ، 72.
7- شعراء، 74.
8- «لتلفتنا» از ماده «لفت»(بروزن نفت) به معنى منصرف ساختن است، و التفات نيز ازهمين ماده گرفته شده و به معنى توجه به چيزى بعد از انصراف از چيز ديگر است.
9- يونس، 78. شده و به معنى توجه به چيزى بعد از انصراف از چيز ديگر است.
10- بقره، 170.
11- همان.
12- فتح،26.
13- شعراء،199 - 198.
14- اصول كافى، جلد 2، صفحه 308، باب العصبية، حديث3.
15- بقره،113.
16- زخرف،23.
17- صافات،36.
18- اصول كافى، جلد 2، صفحه 308(باب العصبية).
19- كافى، جلد 8، صفحه 162، حديث17.
20- سنن ابى داوود، حديث 5121، طبق نقل ميزان الحكمه.
21- نهج البلاغه، خطبه قاصعه، خطبه 192.
22- اصول كافى، جلد 2، صفحه 308، حديث 2.
23- ميزان الحكمة، جلد 4، صفحه 2770(ماده لجاجه).
24- همان مدرك.
25- همان مدرك.
26- نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره179.
27- غررالحكم.
28- غررالحكم(طبق نقل ميزان الحكمة، باب اللجاجة).
29- همان مدرك.
30- همان مدرك(ماده لجاجت).
31- نهج البلاغه، خطبه 192 از بند 22 تا23.
32- همان مدرك، بند76 تا79.
33- اصول كافى، جلد 2، صفحه 308(باب العصبية، حديث7).
34- بچهدان حيوان.
35- منظور از وارد شدن تعصب در بهشت، وارد شدن صاحب آن است.
36- اصول كافى، جلد 2، صفحه 308.
37- زخرف،23.
38- نحل،43.
39- نهج البلاغه، خطبه 192.
40- نساء، 65.
41- احزاب،36.