فصل هفتم
غرور و خودبينى
اشاره
يكى از رذايل اخلاقى كه نه تنها در ميان علماى اخلاق معروف و مشهور است در ميانتودههاى مردم نيز از جمله صفات زشتشناخته شده مىباشد «غرور» است. اين صفت رذيلهموجب از خود بيگانگى و جهل نسبتبه خويشتن و ديگران و فراموش كردن موقعيت فردى واجتماعى خود و غوطهور شدن در جهل و بىخبرى است.
غرور انسان را از خدا دور مىكند و به شيطان نزديك مىسازد، واقعيتها را در نظر اودگرگون مىكند و همين امر سبب خسارتهاى شديد مادى و معنوى مىگردد.
افراد مغرور هميشه در جامعه منفورند و به خاطر توقع نامحدودشان گرفتار انزواى اجتماعىمىشوند.
غرور سرچشمه صفات رذيله ديگرى مانند خودبرتربينى و تكبر و عجب و خودپسندى و تركتواضع و كينه و حسد نسبتبه ديگران و تحقير آنها مىشود.
مىدانيم يكى از عوامل اصلى رانده شدن شيطان از درگاه خدا «غرور» او بود و يكى از عللعدم تسليم بسيارى از اقوام پيشين در برابر دعوت انبياء وجود همين صفت نكوهيده دروجود آنان بود.
اقوام پيشين در برابر دعوت انبياء همين صفت نكوهيده در وجود آنان بود.
فرعونها و نمرودها به خاطر غرورشان از خدا دور شدند و به سرنوشتشومى كه عبرت براىهمگان شد گرفتار گشتند.
«غرور» گاه در يك فرد پيدا مىشود و گاه قوم و ملتيا نژادى در چنگال اين رذيله اخلاقىگرفتار مىشوند و بى شك قسم دوم خطرناكتر است; زيرا گاه كشور يا دنيايى را به آتشمىكشد و نمونه آن جنگ جهانى اول و دوم بود كه حد اقل يكى از علل عمده آن غرور ونژادپرستى آلمانىها بود.
با اين اشاره، نخستبه سراغ تفسير واژه «غرور» در منابع لغت و كتب علماى اخلاق و سپس بهسراغ آيات و روايات و تفسير و تحليل آنها مىرويم و به دنبال آن از اسباب غرور، آثار و پيامدهاو راه درمان آن سخن مىگوييم.
1- مفهوم غرور
اين واژه به طور وسيعى در كلمات عرب مخصوصا در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى بهكار رفته و در گفتگوهاى روزمره فارسى زبانان نيز كم و بيش در همان معانى اصلى يا لوازم آنبه كار مىرود.
«راغب» در كتاب «مفردات» واژه «غرور» (به فتح غين كه معنى وصفى دارد) را به معنى هرچيزى كه انسان را مىفريبد و در غفلت فرومىبرد خواه مال و مقام باشد يا شهوت و شيطانتفسير مىكند.
در «صحاح اللغة»«غرور» به معنى امورى كه انسان را غافل مىسازد و مىفريبد (خواه مال وثروت باشد يا جاه و مقام يا علم و دانش و غير آن) تفسير شده است.
بعضى از ارباب لغت - به گفته «طريحى» در «مجمع البحرين» گفتهاند: «غرور چيزى است كهظاهر جالب و دوست داشتنى دارد ولى باطنش ناخوشايند و مجهول و تاريك است».
در كتاب «التحقيق فى كلمات قرآن الكريم» بعد از نقل كلمات ارباب لغت چنين آمده است:«ريشه اصلى اين واژه به معنى حصول غفلتبه سبب تاثير چيز ديگرى در انسان است و ازلوازم و آثار آن جهل و فريب و نيرنگ و نقصان و شكست و... مىباشد».
در «المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء» كه از بهترين كتب اخلاق محسوب مىشود و تكميلو تهذيبى استبراى «احياء العلوم» «غزالى» چنين مىخوانيم: «غرور عبارت است از دلخوشبودن به چيزى كه موافق هواى نفس و تمايل طبع انسانى است و ناشى از اشتباه انسان يافريب شيطان است و هر كس گمان كند آدم خوبى است(و نقطه ضعفى ندارد) خواه از نظرمادى يا معنوى باشد و اين اعتقاد از پندار باطلى سرچشمه بگيرد آدم شرورى است و غالبمردم خود را آدم خوبى مىدانند در حالى كه در اشتباهند بنابراين اكثر مردم شرورند، هرچند شكل غرور آنها و درجه آن متفاوت است». (1)
در تفسير نمونه در معنى اين واژه چنين آمده است: «غرور» بر وزن(جسور) صيغه مبالغه بهمعنى موجود فوق العاده فريبنده است و شيطان را از اين رو «غرور» مىگويند كه انسان را باوسوسههاى خود فريب مىدهد و غافل مىسازد و در حقيقتبيان مصداق واضح آن استوگرنه هر انسان يا كتاب فريبنده، هر مقام وسوسهگر و هر موجودى كه انسان را گمراه سازددر مفهوم وسيع «غرور» داخل است.
غرور در قرآن مجيد
اين واژه در قرآن مجيد كرارا به كار رفته و در آيات ديگرى گرچه اين واژه ديده نمىشود ولىمفهوم و محتواى آن را در بر دارد، در آيات زير دقت كنيد:
1- ...قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين (سورهاعراف،آيه12)
2- فقال الملاء الذين كفروا من قومه ما نريك الا بشرا مثلنا و ما نريك اتبعك الا الذين هماراذلنا بادى الراى و ما نرى لكم علينا من فضل بل نظنكم كاذبين... قالوا يا نوح قد جادلتنافاكثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين (سورههود،آيات32و27)
3- قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا مما تقول و انا لنريك فينا ضعيفا و لولا رهطك لرجمناك و ماانت علينا بعزيز (سورههود،آيه91)
4- و نادى فرعون فى قومه قال يا قوم اليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتىافلاتبصرون × ام انا خير من هذا الذى هو مهين و لايكاد يبين (سورهزخرف،آيات52-51)
5- ذلك بانهم قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودات و غرهم فى دينهم ما كانوا يفترون(سورهآلعمران،آيه24)
6- فعقروا الناقة فعتوا عن امر ربهم و قالوا يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين(سورهاعراف،آيه77)
7- ينادونهم الم نكن معكم قالوا بلى و لكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكمالامانى حتى جاء امر الله و غركم بالله الغرور (سورهحديد،آيه14)
8- هم الذين يقولون لاتنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا و لله خزائن السموات والارض و لكن المنافقين لايفقهون × يقولون لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذلو لله العزة و لرسوله و للمؤمنين و لكن المنافقين لايعلمون (سورهمنافقون،آيات7و8)
9- فاما الانسان اذا ما ابتليه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربى اكرمن (سورهفجر،آيه15)
10- ام يقولون نحن جميع منتصر × سيهزم الجمع و يولون الدبر (سورهقمر،آيات44و45)
11- وذر الذين اتخذوا دينهم لعبا و لهوا و غرتهم الحياة الدنيا (سورهانعام،آيه70)
12- يا ايها الناس... ان وعد الله حق فلاتغرنكم الحياة الدنيا و لايغرنكم بالله الغرور(سورهلقمان،آيه33)
ترجمه
1- (خداوند به شيطان) فرمود: «در آن هنگام كه به تو فرمان دادم چه چيز تو را مانع شد كهسجده كنى؟!» گفت: «من از او بهترم! مرا از آتش آفريدهاى و او را از گل»!
2- اشراف كافر قومش(قوم نوح) گفتند: «ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمىبينيم! وكسانى را كه از تو پيروى كردهاند جز گروهى اراذل ساده لوح مشاهده نمىكنيم و براى شمافضيلتى نسبتبه خود نمىبينيم! بلكه شما را دروغگو تصور مىكنيم»! گفتند: اى نوح! تو باما جر و بحث كردى و زياد هم جر و بحث كرد!(بس است!) اگر راست مىگويى آنچه را(ازعذاب الهى) به ما وعده مىدهى بياور!
3- گفتند: «اى شعيب! بسيارى از آنچه را مىگويى ما نمىفهميم! و ما تو را در ميان خودضعيف مىيابيم و اگر(به خاطر) قبيله كوچكت نبود تو را سنگسار مىكرديم و تو در برابر ماقدرتى ندارى»!
4- فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت: «اى قوم من! آيا حكومت مصر از آن من نيست؟و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمىبينيد؟! - مگر نه اين است كه من از اينمردى كه از خانواده و طبقه پستى است و هرگز نمىتواند فصيح سخن بگويد بهترم؟!
5- اين عمل آنها(يهود) به خاطر آن است كه مىگفتند: «آتش(دوزخ) جز چند روزى به مانمىرسد(و كيفر ما به خاطر امتيازى كه بر اقوام ديگر داريم بسيار محدود است) اين افترا(ودروغى كه به خدا بسته بودند) آنها را در دينشان مغرور ساخت(و گرفتار انواع گناهان شدند)».
6- سپس(قوم صالح) «ناقه» را پى كردند و از فرمان پروردگارشان سرپيچيدند و گفتند: «اىصالح! اگر تو از فرستادگان(خدا) هستى آنچه ما را به آن تهديد مىكنى بياور»!
7- آنها(دوزخيان) را صدا مىزنند «مگر ما با شما نبوديم؟! مىگويند:آرى! ولى شما خود رابه هلاكت افكنديد و انتظار(مرگ پيامبر را) كشيديد و(در همه چيز) شك و ترديد داشتيد وآرزوهاى دور و دراز شما را فريب داد تا فرمان حق فرارسيد و شيطان فريبكار شما را دربرابر(فرمان) خدا فريب داد»!
8- آنها(منافقان) كسانى هستند كه مىگويند: «به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاقنكنيد تا پراكنده شوند!» (غافل از اينكه) خزاين آسمانها و زمين از آن خداست ولى منافقاننمىفهمند - آنها مىگويند: اگر به مدينه بازگرديم، عزيزان، ذليلان را بيرون مىكنند! درحالى كه عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است، ولى منافقان نمىدانند!
9- اما انسان هنگامى كه پروردگارش او را براى آزمايش، اكرام مىكند و نعمتمىبخشد(مغرور مىشود) و مىگويد: «پروردگارم مرا گرامى داشته است»!
10- يا مىگويند: «ما جماعتى متحد و نيرومند و پيروزيم»؟! - (ولى بدانند) به زودىجمعشان شكست مىخورد و پا به فرار مىگذارند.
11- كسانى را كه آيين(فطرى) خود را به بازى و سرگرمى گرفتند و زندگى دنيا آنها را مغرورساخته، رها كن!
12- اى مردم!... به يقين وعده الهى حق است، پس مبادا زندگانى دنيا شما را بفريبد ومبادا(شيطان) فريبكار شما را به(كرم) خدا مغرور سازد!
تفسير و جمعبندى
نخستين جرقههاى غرور همان طورى كه اشاره شد در آغاز آفرينش انسان و در چهرهشيطان ديده شد و همان گونه كه در اولين آيه مورد بحث آمده هنگامى كه خداوند به اوخطاب كرد «چه چيز تو را مانع شد از اينكه بر آدم سجده كنى هنگامى كه به تو فرمان دادم»،(قال ما منعك الا تسجد اذ امرتك...) (2)
«شيطان(با لحنى غرور آميز) گفت: من از او بهترم! مرا از آتش آفريدهاى او را از گل»، (قال اناخير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين) (3)
آرى حجاب غرور و خودبينى چنان بر چشم بصيرت او افتاد كه به او اجازه نداد راه سعادتخود را كه فرمان صريح خداستببيند و در پرتگاه عصيان سقوط كرد و براى هميشه مطرود وملعون شد، بنابراين مىتوان گفت: همان گونه كه پيشواى مستكبران جهان ابليس استپيشواى مغروران عالم نيز اوست و اين دو، يعنى «غرور» و «استكبار»، لازم و ملزوم يكديگرند!
ابليس بر اثر غرور و استكبار نتوانستبرترى خاك را بر آتش و برترى توبه را بر لجاجت واصرار بر گناه دريابد، گام در بيراهه گذارد و همچنان در بيراهه سرگردان است.
در آيه بعد به داستان نوح يعنى نخستين پيامبر اولوا العزم مىرسيم كه به خوبى نشانمىدهد يكى از عوامل مهم سرپيچى قوم او در برابر ارشادهاى دلسوزانهاش همان صفترذيله «غرور» بود، مىفرمايد: «اشراف كافر قومش(در برابر دعوت او) گفتند: ما تو را جزبشرى همچون خودمان نمىبينيم و كسانى را كه از تو پيروى كردهاند جز گروهى فرومايه واراذلى ساده لوح نمىيابيم! و فضيلتى براى شما نسبتبه خود مشاهده نمىكنيم بلكه شما راجمعى دروغگو گمان مىكنيم»، (فقال الملاء الذين كفروا من قومه ما نريك الا بشرا مثلنا و مانريك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادى الراى و ما نرى لكم علينا من فضل بل نظنكم كاذبين) (4)
و در چند آيه بعد نخوت و غرور خود را بيشتر ظاهر مىكنند با صراحت مىگويند:
«اى نوح! با ما جر و بحث كردى و زياد سخن گفتى(بس است!) اگر راست مىگويى آنچه را(ازعذاب الهى) به ما وعده مىدهى بياور»! (قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاتنا بماتعدنا ان كنت من الصادقين) (5)
معمولا انسانها از ضررهاى احتمالى به حكم عقل پرهيز دارند، ولى اين قوم مغرور با اينكهآثار حقانيت را در معجزات نوح مىديدند و احتمال مجازات الهى بسيار قوى بود، نه تنهااعتنايى نداشتند بلكه نوح را تشويق به درخواست عذاب الهى مىكردند!
آرى همان غرورى كه حجاب شيطان شد حجاب قوم نوح گرديد و سرانجام در چنبر عذابالهى گرفتار شدند و ريشه آنها قطع شد. اين استسرنوشت مغروران در تمام طول تاريخ.
در سومين آيه سخن از قوم شعيب است كه به دنبال قوم نوح گرفتار غرور و خودبينى شدندو سرنوشتى همانند آنها پيدا كردند، مىفرمايد: «آنها به شعيب گفتند: «بسيارى را از آنچهمىگويى ما اصلا نمىفهميم! ما تو را در ميان خود ضعيف مىبينيم و اگر به خاطر احترامقبيله كوچكت نبود سنگسارت مىكرديم! و تو در برابر ما قدرتى ندارى»! (قالوا يا شعيب مانفقه كثيرا مما تقول و انا لنريك فينا ضعيفا و لولا رهطك لرجمناك و ما انت علينا بعزيز) (6)
آنها در واقع در برابر دلايل منطقى و سخنان سنجيده و معجزات الهى حضرت شعيبپاسخى نداشتند، ولى غرور و نخوتشان اجازه نمىداد تسليم حق شوند و سرانجام صيحه وصاعقه آسمانى در يك چشم بر هم زدن خانه و كاشانه و خود آنها را به آتش كشيد و در همكوبيد و چيزى جز پيكرهاى نيم سوخته آنها باقى نماند!
در چهارمين آيه كه ناظر به داستان فرعون است چهره زشت ديگرى از اين صفت رذيله نيزديده مىشود و نشان مىدهد كه غرور و نخوت چنان مغز او را پر كرده بود كه نه تنها اعتنايىبه دلايل روشن موسى نكرد بلكه با سخنانى كودكانه سرپيچى خود را توجيه نمود، مىفرمايد: «فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت آيا حكومت مصر از آن من نيست؟ و اين نهرها تحتفرمان من جريان ندارد؟ آيا نمىبينيد - من از اين مردى كه از خانواده حقيرى است و هرگزنمىتواند فصيح صحبت كند برترم»! (و نادى فرعون فى قومه قال يا قوم اليس لى ملك مصرو هذه الانهار تجرى من تحتى افلاتبصرون × ام انا خير من هذا الذى هو مهين و لايكاد يبين) (7)
سپس به سخنان واهى و بى اساسى توسل جست كه اگر موسى راست مىگويد چرا موسىدستبند طلا ندارد؟ چرا فرشتگان با او نيامدند؟!
افراد مغرور همچون فرعونها و نمرودها به خاطر بى اعتنايى و غرورشان اهميتى به چگونگىسخنان خود نمىدادند و بسيار ديده شده كه حرفهاى ابلهانهاى مىزنند كه حتى نزديكانشاندر دل به آنها مىخنديدند و به يقين چنين حالتى سد راه همه معارف الهيه و شناختواقعيات زندگى است.
جالب اينكه موسى(ع) اگر گرهى در زبانش بود مربوط به كودكى بود اما هنگامى كه بهنبوت رسيد و از خدا درخواست گشوده شدن عقده زبانش كرد خداوند به تقاضاى او جامهتحقق پوشيد ولى فرعون بى اعتنا به وضع جديد همچنان به وضع سابق اشاره مىكند ولكنت زبانش را يادآور مىشود.
در پنجمين آيه اشارهاى به قوم يهود دارد كه آنها نيز بر اثر غرور و خودبينى امتيازاتنامعقولى براى خود قائل بودند و همين تفكر غلط سبب گمراهى و طغيان آنها شد،مىفرمايد: «اين(اعراض و روى گردانى آنها از آيات الهى) به خاطر آن است كه مىگفتند: «جزچند روزى آتش دوزخ به ما نمىرسد(و مجازات ما به خاطر گناهان سنگينمان بسيار كماست چون قوم برترى هستيم!) اين افترا و دروغى كه(به خدا) بسته بودند آنها را در دينشانمغرور ساخته بود»، (ذلك بانهم قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودات و غرهم فى دينهم ماكانوا يفترون) (8)
تاريخ بنى اسرائيل نشان مىدهد كه از گناهكارترين و سركشترين اقوام بودهاند و يكى ازدلايل عمده آن همان غرور و نخوت آنها بوده است.
متاسفانه هنوز گروهى از آنها به نام صهيونيستها از باده غرور سرمستند و هر روز مرتكبجنايات تازهاى مىشوند كه چهره تاريخشان را سياهتر از سابق مىكند.
آنها همه چيز را براى خودشان مىخواهند و براى ديگران حقى قائل نيستند خود را قومبرتر مىشمرند و ديگران را با ديده حقارت مىنگرند.
ششمين آيه ناظر به قوم «صالح» است كه آنها نيز چنان مستباده غرور بودند كه با صراحتاز پيامبرشان تقاضاى مجازات الهى كردند، با اينكه معجزه آشكار او را با چشم خود مىديدند،مىفرمايد: «آنها ناقه را(همان شترى كه به اعجاز الهى از كوه بيرون آمده بود) پى كردند و ازفرمان پروردگارشان سرپيچيدند و گفتند: اى صالح اگر از فرستادگان خدا هستى عذابى راكه ما را به آن تهديد مىكنى بياور»! (فعقروا الناقة فعتوا عن امر ربهم و قالوا يا صالح ائتنا بماتعدنا ان كنت من المرسلين) (9)
قرآن به دنبال آن مىگويد: «زمين لرزه وحشتناكى آنها را فراگرفت و صبحگاهان بدنهاى بىجانشان در خانههاشان باقى ماند!(و اين استسرانجام يك قوم مغرور و از خدا بى خبر)»!
در هفتمين آيه سخن از دوزخيان است كه در قيامت در ظلمت و تاريكى به سر مىبرند درحالى كه مؤمنان با نور ايمان در عرصه محشر شتابان مىگذرند: «منافقان دوزخى آنها را صدامىزنند كه مگر ما با شما نبوديم؟ مىگويند: آرى! و لكن شما خود را به هلاكت افكنديد وانتظار(مرگ پيامبر را) كشيديد(و در همه چيز) شك و ترديد داشتيد و آرزوهاى دو و دراز،شما را مغرور ساخت تا فرمان خدا فرارسيد و شيطان شما را در برابر خداوند به غرور فريبواداشت»! (ينادونهم الم نكن معكم قالوا بلى و لكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم وغرتكم الامانى حتى جاء امر الله و غركم بالله الغرور) (10)
سپس در آيه بعد از آن با صراحتبه آنها گفته مىشود كه «امروز هيچ راه فرارى نداريد وجايگاه شما آتش دوزخ است».
در اينجا به خوبى مىبينيم كه يكى از صفات بارز منافقان دوزخى غرور و گرفتارى در چنگالآرزوهاى دور و دراز شمرده شده است.
همان گونه كه در آغاز بحث گفتيم در عنوان «غرور» معنى فريب نهفته شده است، ولى گاهانسان خودش را فريب مىدهد و مغرور مىشود و گاه شيطان و يا انسانهاى شيطان صفت را.
در هشتمين آيه سخن از منافقان مغرور در اين دنياست كه چگونه در برابر مؤمنان راستين وفقير نمايش ثروت مىدادند و آنها را تحقير مىكردند، مىفرمايد: «آنها كسانى هستند كهمىگويند: به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند(غافل از اينكه)خزاين آسمانها و زمين از آن خداست ولى منافقان نمىدانند»! (هم الذين يقولون لاتنفقواعلى من عند رسول الله حتى ينفضوا و لله خزائن السموات و الارض و لكن المنافقينلايفقهون) (11)
سپس غرور و نخوت را به اوج رسانده مىگويند: «اگر ما(از ميدان جنگ) به مدينه بازگرديمعزيزان، ذليلان را بيرون خواهند كرد در حالى كه عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمناناست ولى منافقان نمىدانند»، (يقولون لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل و للهالعزة و لرسوله و للمؤمنين و لكن المنافقين لايعلمون) (12)
اگر منافقان، «مغرور» نبودند اين گونه ثروت و قدرت خود را به رخ مؤمنان نمىكشيدند و بهآنها با ديده حقارت نمىنگريستند و در وادى خطرناك كفر و نفاق سرگردان نمىشدند.
در نهمين آيه سخن از طبيعت انسان - يا به تعبير ديگر طبيعت انسانهاى تربيت نايافته و كمظرفيت است - كه به هنگام نعمت و قدرت مغرور مىشوند و سركش، مىفرمايد: «اما انسانهنگامى كه خداوند او را به عنوان امتحان اكرام مىكند و نعمت مىبخشد(مغرور مىشود و)مىگويد: پروردگارم مرا گرامى داشته است»! (فاما الانسان اذا ما ابتليه ربه فاكرمه و نعمهفيقول ربى اكرمن) (13)
اگر اين سخن از سر شكرگزارى و سپاس پروردگار بود به يقين مايه تواضع و كمك به يتيمانو مسكينان مىشد، ولى همان گونه كه لحن آيات بعد از آن نشان مىدهد اين سخن از روىغرور و نخوت است و به همين دليل نه تنها اثر مطلوب و سازندهاى بر آن مترتب نمىشودبلكه سرچشمه سركشى و طغيان مىگردد.
در دهمين آيه سخن از مشركان خودخواه و خودپرست مكه است، مىفرمايد: «آنها مىگويندما جماعتى متحد و نيرومنديم(و به همين دليل پيروزى با ماست)»، (ام يقولون نحن جميعمنتصر) (14)
خداوند به اين مغروران سبك مغز هشدار مىدهد كه: «به زودى جمعشان شكست مىخوردو پا به فرار مىگذارند»! (سيهزم الجمع و يولون الدبر) (15)
در تمام اين موارد به خوبى مىبينيم كه غرور و خودبينى عامل مهم گناه و شكست وبدبختى است و قرآن مجيد در يك پيشگويى اعجاز آميز خبر از شكست و ناكامى اين گروهمغرور مىدهد، شكستى كه به زودى دامانشان را گرفت و عبرت مردم شدند.
در يازدهمين آيه سخن از مشركانى است كه دين و آيين حق را به بازى گرفتهاند و مال وثروت دنيا آنها را مغرور ساخته است و همين امر سبب كفر و عنادشان با حق شد، مىفرمايد:«كسانى را كه آيين(فطرى) خود را به بازى و سرگرمى(و استهزاء) گرفتند و زندگى دنيا آنهارا مغرور ساخته است رها كن»، (وذر الذين اتخذوا دينهم لعبا و لهوا و غرتهم الحياة الدنيا...) (16)
اين تعبير شايد گواه اين باشد كه آنها قابل هدايت نيستند، چرا كه باده غرور چنان آنها راسرمست كرده و زرق و برق دنياى مادى چنان آنها را فريب داده كه به هيچ وجه حاضر بهتسليم در برابر حق نيستند و جز سخريه و استهزاء در برابر حق كارى ندارند و اين معنى ازعمق فاجعهاى كه به خاطر غرورشان در آن گرفتارند خبر مىدهد.
تعبير به «دينهم» اشاره به فطرى بودن دين الهى است كه در سرشت همه انسانها حتىمشركان وجود داشته و دارد، يا اينكه اشاره به كسانى است كه حتى آيين بتپرستى خودشانرا به بازى و مسخره مىگرفتند و به خاطر غرور حتى به آن هم پايبند نبودند و يا اشاره بهآيين اسلام است كه خداوند به نفع آنان و براى آنها فرستاده است.
در دوازدهمين آيه به همه انسانها هشدار مىدهد و از اينكه فريب زرق و برق دنيا را بخورند وبه آن مغرور شوند و در دام شيطان بيفتند بر حذر مىدارد، مىفرمايد: «اى مردم! ... وعدهالهى حق است مبادا زندگى دنيا شما را بفريبد و مغرور سازد و مبادا شيطان شما را فريبدهد»! (يا ايها الناس... ان وعد الله حق فلاتغرنكم الحياة الدنيا و لايغرنكم بالله الغرور) (17)
جالب اينكه اسباب غرور در اين آيه دو چيز شمرده شده: زرق و برق دنيا» و «شيطان» و اينتعبير نشان مىدهد كه گاه انسان بى آنكه از زندگى مادى مرفهى برخوردار باشد تنها بامشتى خيالات بى اساس مغرور مىشود و براى خود مقام و شخصيتى مىپندارد، در برابرحق سركشى مىكند و در دام شيطان گرفتار مىشود. درست است كه دنياى پر زرق و برقيكى از دامهاى شيطان است ولى گاه خيال و پندار هم سرچشمه نفوذ شيطان مىگردد وانسان با آن دلخوش مىشود.
نتيجه نهايى
از مجموع آنچه در تفسير و شرح آيات بالا گفته شد اين واقعيتبه دست مىآيد كه مسالهغرور و نخوت ازآنروزىكهآدمپابهاينكرهخاكىنهاد،درتمامدورانهاى تاريخ و عصر انبياىپيشين تا امروز، يكى از سرچشمههاى اصلى و خطرناك فساد و انحراف و كفر و نفاق بودهاست، مطالعه در اين آيات نشان مىدهد كه تا چه حد اين صفت رذيله مايه بدبختى گروهعظيمى از انسانها و جوامع بشرى مىشود و اگر هيچ دليلى بر زشتى اين رذيله اخلاقى جزهمين آيات نباشد كافى است.
نكوهش غرور در روايات اسلامى
مذمت از اين خوى زشت در احاديث اسلامى نيز بازتاب گستردهاى دارد:
1- در حديثى از امام اميرمؤمنان(ع) مىخوانيم: «سكر الغفلة و الغرور ابعد افاقة من سكرالخمور!; مستى غفلت و غرور از مستى شراب طولانىتر است». (18)
2- در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم: «جماع الشر فى الاغرار بالمهل و الاتكالعلى العمل; كانون بدىها در مغرور شدن به مهلت الهى و اعتماد بر اعمال(ناچيز) است». (19)
انسان عمل خير ناچيزى انجام مىدهد و به وسيله آن خود را اهل نجات مىداند و آزادى بىقيد و شرطى براى خود قائل استيا اينكه گناهانى از او سر زده و مهلت پروردگار سببغرورش مىشود.
3- در حديث ديگرى از آن حضرت مىبينيم غرور ضد عقل شمرده شده است، مىفرمايد:«لايلقى العاقل مغرورا; آدم عاقل هرگز مغرور ديده نمىشود». (20)
4- در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم كه غرور، انسان را در انبوهى از خيالاتگرفتار مىسازد و اسباب نجات را از او قطع مىكند: «من غره السراب تقطع به الاسباب!;كسى كه سرابها او را فريب دهد و مغرور سازد اسباب(نجات) از او قطع مىشود»! (21)
5- همان امام بزرگوار در تعبير زيباى ديگرى در باره گروهى از منحرفان مىفرمايد: «زرعواالفجور و سقوه الغرور و حصدوا الثبور; آنها بذر فجور و گناه را افشاندند و با آب غرور و فريبآن را آبيارى كردند و محصول آن را كه بدبختى و هلاكتبود درو كردند»! (22)
6- در سخن ديگرى آن حضرت غرور و خودبينى را يكى از موانع پندپذيرى انسان مىشمرد،مىفرمايد: «بينكم و بين الموعظة حجاب من العزة; در ميان شما و موعظه حجابى از غروراست»! (23)
7- و نيز از همان حضرت در جمله كوتاه و پرمعنى ديگرى آمده است: «طوبى لمن لم تقتلهقاتلات الغرور; خوشا به حال كسى كه عوامل كشنده غرور او را از پاى در نياورد». (24)
آنچه در بالا گفته شد تنها بخش كوچكى از رواياتى است كه در باره خطرات غرور و خودبينىسخن مىگويد وگرنه روايات در اين زمينه فراوان است و مطالعه همين بخش براى پى بردنبه آثار زيانبار غرور و خطرات آن كافى است.
2- اسباب غرور
بعضى از بزرگان علم اخلاق گفتهاند غرور از صفات زشتى است كه هر گروهى به نوعى به آنگرفتارند هر چند اسباب و درجات غرور آنها مختلف است.
اسباب غرور و خودبينى بسيار زياد است و مغروران گروههاى مختلفى هستند:
مغروران به علم و دانش و آنها كسانى هستند كه وقتى به مقامى از علم مىرسند غرور وخودبينى بر آنها عارض مىشود، جز افكار خويشتن را نمىبينند و براى افكار ديگران ارزشىقائل نيستند، گاه خود را از مقربان الهى مىپندارند و قطعا اهل نجات! اگر كسى كمترينانتقادى از آنها كند ناراحت مىشوند و از همه انتظار احترام و پذيرش و قبول را دارند!
گاه مىشود كه افراد كم ظرفيتبا فراگرفتن علم ناچيزى و خواندن كتاب و يا كتابهايى برمركب غرور سوار مىشوند و خود را شكننده صد قفل و صد زنجير مىدانند چرا كه تنهاصرف مير مير را خواندهاند! و اين بدترين نوع غرور است كه عالم و دانشمند را هم از نظرارزش علمى ساقط مىكند و هم از جهت ارزش اجتماعى!
در حديثى از رسول خدا(ص) مىخوانيم كه به ابن مسعود فرمود: «يابن مسعود! لاتغترنبالله و لاتغترن بصلاحك و علمك و عملك و برك و عبادتك; اى ابن مسعود! به(كرم) خدامغرور نشو و همچنين به صالح بودن و علم و عمل و نيكوكارى و عبادتهايت»! (25)
در اين حديثبه عوامل ديگر غرور از جمله اعمال صالح، انفاق در راه خدا و عبادات اشارهشده كه هر كدام از آنها مىتواند عاملى براى مستى غرور گردد.
افراد صالح كم ظرفيتى را مىبينيم كه هرگاه توفيق انجام عبادات يا اعمال نيكى پيدامىكنند ناگهان بر مركب غرور سوار شده و خود را اهل نجات و سعادت مىشمرند و همهمردم در نظرشان كوچك مىشوند و همين امر باعث هلاكتشان مىگردد.
يكى ديگر از عوامل غرور، مغرور شدن به لطف و كرم و مغفرت خداست، افرادى هستند كهبى محابا و جسورانه گناه مىكنند، هنگامى كه از آنها سؤال شود اين چه كار زشتى است كهشما انجام مىدهيد؟ مىگويند: خداوند كريم و غفور و رحيم است، خدايى را كه مامىشناسيم از آن بالاتر است كه گناهان اين بنده ناچيز را به رخ او بكشد و به خاطر آن ما رامجازات كند، اصولا اگر ما گناه نكنيم عفو و كرم خدا چه مىشود؟
اين گونه افكار انحرافى و سخنان غير منطقى جرات آنها را در گناه بيشتر مىكند واعثسقوط و هلاكتشان مىشود!
به همين دليل در قرآن و روايات اسلامى از اين نوع غرور شديدا نهى شده است در آيه6 سورهانفطار مىخوانيم: «يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم; اى انسان! چه چيز تو را در برابرپروردگار كريمت مغرور ساخته است»؟
اميرمؤمنان(ع) در تفسير اين آيه مىفرمايد: «يا ايها الانسان ما جراك على ذنبك؟ و ما غركبربك؟ و ما انك بهلكة نفسك؟!; اى انسان! چه چيز تو را بر گناهت جرات داده؟ و چه چيز تورا در برابر پروردگارت مغرور ساخته؟ و چه چيز تو را به هلاكتخويشتن علاقهمند كردهاست». (26)
فرق استبين كسى كه گناه مىكند و جسور است و گويى خود را طلبكار مىداند و بينكسى كه گناهى از او سرزده و شرمنده است و اميد به رحمتحق دارد، اولى بر مركب غرورسوار است و دومى دستبه دامن لطف پروردگار زده است.
جهل و نادانى يكى ديگر از اسباب غرور است، همان گونه كه علم و دانش گاه سبب غرورمىشود جهل و نادانى نيز در بسيارى از جاهلان سبب غرور است. در حديثى از اميرمؤمنانمىخوانيم: «من جهل اغر بنفسه و كان يومه شرا من امسه; كسى كه جاهل است مغرور بهخويشتن مىشود و امروزش بدتر از ديروز اوست»! (27)
ديگر از اسباب غرور كه گروه زيادى را در كام خود فرو برده است دنيا و زرق و برق دنيا، مال،مقام، جوانى، زيبايى و قدرت است.
افراد كم ظرفيت همين كه به يكى از اين امور نايل شوند فراموش مىكنند كه اينها عاريتىاست و هميشه در معرض زوال و نابودى قرار دارد. اين فراموشى سبب خودبينى و غرور آنهامىشود و اين غرور آنها را از خدا دور و به شيطان نزديك و آلوده به انواع گناهان مىسازد.
در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم: «الدنيا حلم و الاغترار بها ندم; دنيا خواب وخيالى بيش نيست و مغرور شدن به آن سبب پشيمانى است»! (28)
در حديثى از همان بزرگوار مىخوانيم: «لاتغرنك العاجلة بزور الملاهى، فان اللهو ينقطع، ويلزمك ما اكتسبت من المآثم; دنيا تو را با سرگرمىهاى باطل نفريبد و مغرور نسازد چرا كهسرگرمىها پايان مىيابد و گناهش بر تو باقى مىماند»! (29)
از شگفتيها اين است كه همه مردم با چشم خود زوال سريع نعمتها و از ميان رفتن اموال وثروتها و سقوط حكومتها و قدرتهاى دنيوى را همه روز با چشم خود مىبينند، اماهنگامى كه خودشان به آن مىرسند چنان مغرور مىشوند كه فكر مىكنند آنچه مربوط بهآنهاست جاودانى است و هرگز از آنها گرفته نمىشود!
آرى اسباب غرور بسيار متنوع است و رهايى از چنگال آن مشكل و جز در سايه بيدارى و تقواو سپردن خويش به خداوند و توجه به زوال سريع نعمتها امكانپذير نيست.
3- علايم و نشانههاى غرور
نشانههاى غرور گاهى بسيار آشكار استبه گونهاى كه انسان در نخستين برخورد به آن پىمىبرد و مىفهمد كه فلان شخص گرفتار غرور و خودبينى است. بىاعتنايى به مردم، بىتوجهى به حلال و حرام الهى، رعايت نكردن ادب با بزرگان و ترك محبتبا دوستان و بستگان، بىرحمى نسبتبه زيردستان، ذكر سخنان ناموزون و دور از ادب، سر دادن خنده و قهقههبلند، دويدن در حرف ديگران، نگاههاى تحقيرآميز به صالحان و پاكان و عالمان و همچنين راهرفتن به صورت غير متعارف، پا را به زمين كوبيدن، شانههها را تكان دادن، نگاههاى غيرمتعارف به زمين و آسمان نمودن و حتى گاهى كارهاى ديوانگان را انجام دادن اينها همه ازنشانههاى غرور است.
ولى گاه حالت غرور مخفى است و به اين سادگى خود را نشان نمىدهد بلكه با دقت مىتوانبه وجود چنين صفتى در خويشتن و يا ديگران پى برد. مانند اينكه بعضى افراد پس از مدتكوتاهى درس استاد را رها مىكنند و خود را مستغنى و بىنياز مىدانند، يا مانند كسى كهعلاقه شديدى در خود به انزوا و گوشهگيرى از مردم احساس مىكند و ممكن استبهانه آن راآلوده نشدن به مجالس غيبت و گناه و مانند آن ذكر كند در حالى كه با دقت مىيابيم كهعامل اصلى، غرور و خود بزرگبينى است. خود را پاك، آگاه و مؤمن مىپندارد و ديگران راناقص و آلوده.
آرى نه تنها غرور، بلكه بسيارى از صفات رذيله گاهى در زواياى روح انسان پنهان مىشوند وخود را به صورت فضايل نشان مىدهند، به گونهاى كه تشخيص آن جز براى اساتيد هوشياراخلاق ميسر نيست.
4- آثار و پيامدهاى فردى و اجتماعى غرور
در ميان صفات رذيله شايد كمتر صفتى به اندازه غرور زيانآور و مرگبار باشد.
پيامدهاى غرور تمام زندگى انسان را تحت تاثير خود قرار مىدهد و دنيا و آخرت را تباهمىكند. از ميان آثار زيانبار غرور به امور زير مىتوان اشاره كرد:
1- غرور، حجاب ضخيمى بر عقل و فهم انسان مىفكند و او را از درك حقايق بازمىدارد و بهاو اجازه نمىدهد خود و ديگران را آنچنان كه هست و هستند بشناسد و حوادث اجتماعى رادرست ارزيابى كرده در برابر آنها موضع صحيح بگيرد.
در بحثهاى سابق در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) خوانديم: «مستى غرور از مستى شرابهم سختتر است!» اين مستى همان حجاب غرور است.
2- غرور مايه شكست در زندگى و سبب عقب افتادگى است،يك لشكر مغرور به سادگىجنگ را مىبازد،يك سياستمدار مغرور به آسانى زمين مىخورد،يك محصل مغرور درامتحانات رفوزه مىشود،يك ورزشكار مغرور بازى را به حريف مىبازد و بالاخره يك مسلمانمغرور خود را گرفتار قهر و غضب الهى مىسازد.تعبيربه«قاتلاتالغرور»دررواياتاسلامىممكناستاشارهبههمينمعنىباشد.
3- غرور تكامل انسان را متوقف مىسازد، بلكه مايه انحطاط و عقبگرد او مىشود; زيراهنگامى كه انسان مغرور مىشود نقايص خود را نمىبيند و كسى كه احساس نقصان نكند بهدنبال كمال نمىرود.
آنچه در حديث اميرمؤمنان در گذشته خوانديم كه مىفرمود: «كسى كه جاهل باشد مغرورمىشود و امروز او از ديروزش بدتر است» اشاره به همين نكته مهم است.
4- غرور سبب فساد و تباهى عمل مىشود، زيرا در انجام آن دقتى به خرج نمىدهد و همينامر كار او را خراب مىكند، يك جراح مغرور ممكن استبيمار خود را در كام مرگ فروبرد و ياحد اقل ناقص سازد، يك راننده مغرور گرفتار تصادفهاى زيانبار مىشود، همچنين يكمؤمن مغرور گرفتار رياء و عجب و ساير امورى كه عمل را فاسد مىكند مىشود; در حديثى ازاميرمؤمنان(ع) مىخوانيم: «غرور الامل يفسد العمل; غرور ناشى از آرزوها، سبب فساد عملمىشود». (30)
5- غرور مانع از عاقبت انديشى است، چنانكه در حديثى از اميرمؤمنان آمده است: «لم يفكرفى عواقب الامور من وثق بزور الغرور; كسى كه اعتماد بر غرور و باطل كند از تفكر در عاقبتكارها باز مىماند». (31)
6- غرور غالبا سبب ندامت و پشيمانى مىشود، چرا كه انسان نمىتواند ارزيابى صحيحى ازخود و ديگران را داشته باشد و در محاسبات خود در حركت فردى و اجتماعى گرفتار اشتباهمىشود و همين امر او را به ندامت و پشيمانى مىكشاند، در همين زمينه در حديثاميرمؤمنان(ع) مىخوانيم: «دنيا خواب و خيالى بيش نيست و مغرور شدن به آن موجبپشيمانى است». (32)
7- در يك جمله مىتوان گفت: افراد مغرور در دنيا و آخرت تهيدست و بيچارهاند، چنانكه درحديثى از امام صادق(ع) آمده است: «المغرور فى الدنيا مسكين فى الآخرة، مغبون لانه باعالافضل بالادنى; انسان مغرور در دنيا مسكين و بيچاره است و در آخرت مغبون; چرا كه متاعبرتر را به متاع پستتر فروخته است». (33)
5- طرق درمان غرور
از آنجا كه غرور غالبا ناشى از جهل و عدم شناختخويشتن و قدر و منزلت انسان در پيشگاهخداست نخستين گام درمان اين بيمارى اخلاقى شناختخويشتن و معرفت پروردگار و نيزشناخت لياقتها و شايستگىها در انسانهاى ديگر است.
اگر انسان به گذشته خويش برگردد كه طفلى بود از هر نظر عاجز و ناتوان و به آينده خويشبنگرد كه پير و ناتوان و از كار افتاده مىشود و اگر چند روزى قدرت، مال، ثروت، جوانى وزيبايى دارد، همه آنها در معرض انواع آفات است و طبق ضربالمثل معروف «به مالت نناز كهبه شبى از بين مىرود و به جمالت نناز كه به تبى از بين مىرود!» همه اينها آسيبپذير است.
و نيز اگر به تاريخ پيشينيان بنگرد و سرعت زوال قدرتها و از ميان رفتن اموال و نابودىامكانات با خبر شود هرگز مست غرور نخواهد شد.
چگونه انسان به عملش مغرور شود و حال آنكه ممكن استبا ضربهاى كه به مغز او تصادفاوارد شود نه تنها همه علومش را فراموش كند حتى نام خود را نيز فراموش كند؟!
چگونه به اموالش مغرور گردد در حالى كه با يك نوسان بازار و پيش آمدن يك حادثه مهماجتماعى، سياسى و يا نظامى نه تنها همه ثروت خود را از دست دهد بلكه بدهى زيادى به بارآورد؟!
چگونه به قدرتش بنازد در حالى كه ممكن است فردا آن را از دست دهد و پشت ميلههاىزندان باشد!
به هر حال آنچه انسان را از مركب غرور پايين مىكشد و به مستى غرور پايان مىدهدناختخويشتن و اوضاع جهان و بى اعتبارى و شدت دگرگونى احوال آن است.
قرآن مجيد به مغروران خطاب مىكند و با اين سخن بيدارگر به آنها هشدار مىدهد،مىفرمايد: «اولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم كانوا اشد منهمقوة و اثاروا الارض و عمروها اكثر مما عمروها و جائتهم رسلهم بالبينات فما كان الله ليظلمهمو لكن كانوا انفسهم يظلمون; آيا در زمين گردش نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل ازآنها بودند چگونه بود؟ آنها نيرومندتر از اينان بودند و زمين را(براى زراعت و آبادى) بيش ازاينان دگرگون ساختند و آباد كردند عمران نمودند و پيامبرانشان با دلايل روشن به سراغشانآمدند(اما آنها انكار كردند و كيفر خود را ديدند) خداوند هرگز به آنها ستم نكرد، آنها بهخودشان ستم مىكردند». (34)
شبيه همين معنى در سوره غافر آيه 21 و 82 نيز آمده است.
اگر انسان درستبه جسم و روح و امكانات خود توجه كند كه چقدر آسيبپذيرند و چگونهحوادث كوچك مىتوانند زندگى او را بر هم زنند، هرگز مست و مغرور نمىشود، اميرمؤمنانعلى(ع) مىفرمايد: «مسكين بن آدم مكتوم الاجل، مكنون العلل، محفوظ العمل، تؤلمه البقةو تقتله الشرقة و تنتنه العرقة; بيچاره آدميزاد! سرآمد زندگيش نامعلوم، علل بيماريش ناپيداو اعمالش ثبت و ضبط مىشود، پشهاى او را مىآزارد و گلوگير شدن آب يا غذايى او رامىكشد و عرق مختصرى او را متعفن و بدبو مىسازد»! (35)
در حالات «اياز» وزير معروف مقتدر سلطان محمود غزنوى نقل كردهاند كه همه روز در اطاقمخصوصى مىرفت و در را مىبست و بعد از لحظاتى بيرون مىآمد، بينندگان تعجب كردندكه در اين اطاق چه سرى نهفته است كه همه روز «اياز» به آن سركشى مىكند، بعد از تحقيقمعلوم شد لباس دوران چوپانيش را در آنجا گذارده و همه روز به آنجا مىرود و به آن نگاهمىكند و مىگويد: اياز تو چوپان بودى! اكنون كه خداوند تو را به مقام وزارت رسانده مغرورمباش، از اين بترس كه فردا مقامت را از دستبدهى و از گذشته نيز ناتوانتر شوى»!
اگر همه قدرتمندان چنين اسباب عبرتى در اختيار داشته باشند هرگز مغرور نخواهند شد،ولى متاسفانه هر كس «اياز» نمىشود.
پىنوشتها:
1- جلد6، صفحه293.
2- اعراف، 12.
3- همان، 12.
4- هود،27.
5- همان، 32.
6- هود، 91.
7- زخرف، 52 - 51.
8- آل عمران، 24.
9- اعراف،77.
10- حديد، 14.
11- منافقون،7.
12- همان، 8.
13- فجر، 15.
14- قمر، 44.
15- همان، 45.
16- انعام، 70.
17- لقمان،33.
18- غررالحكم.
19- همان مدرك.
20- غررالحكم.
21- همان مدرك.
22- نهج البلاغه، خطبه 2.
23- نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 282.
24- غررالحكم،5973.
25- مكارم الاخلاق، جلد 2، صفحه 350.
26- نهج البلاغه، خطبه223.
27- غررالحكم، شماره 8744.
28- همان مدرك، شماره 1384.
29- همان مدرك، شماره10363.
30- غررالحكم، 6390.
31- همان مدرك،7566.
32- غررالحكم، 1384.
33- ميزان الحكمه، جلد3، صفحه2237(ماده غرور).
34- روم،9.
35- كلمات قصار، حكمت419.