فصل اول
تكبر و استكبار
اشاره
نخستين صفت از صفات رذيله كه در داستان انبياء و آغاز خلقت انسان به چشم مىخورد واتفاقا به اعتقاد بسيارى از علماى اخلاق، ام المفاسد و مادر همه رذايل اخلاقى و ريشه تمامبدبختيها و صفات زشت انسانى است، تكبر و استكبار مىباشد كه در داستان شيطان بههنگام آفرينش آدم(ع) و امر به سجود فرشتگان و همچنين ابليس براى او آمده است.
داستانى استبسيار تكان دهنده و عبرت انگيز، داستانى استبسيار روشنگر و هشدار دهنده، براى همه افراد و همه جوامع انسانى.
قابل توجه اينكه پيامدهاى سوء تكبر و استكبار نه تنها در داستان آفرينش آدم ديده مىشودكه در تمام طول تاريخ انبياء - طبق آياتى كه خواهد آمد - نيز نقش بسيار مخرب آن آشكاراست.
امروز نيز در جوامع انسانى مساله استكبار، سخن اول را در مفاسد جهانى و نابسامانىهاىاجتماعى بشر مىزند و بلاى بزرگ بشريت در عصر ما نيز همين استكبار است كه بدبختانههمه در آتش آن مىسوزند و فرياد مىكشند، ولى كمتر كسى در فكر چاره است!
با اين اشاره به قرآن مجيد بازمىگرديم و آيات قرآن را در اين زمينه مرور مىكنيم، از آياتمربوط به آدم گرفته تا خاتم مورد بحث و بررسى قرار مىدهيم.
1- و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابى واستكبر و كان من الكافرين(سورهبقره،آيه34)
2- قال فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها فاخرج انك من الصاغرين (سورهاعراف،آيه13)
3- وانى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم و اصرواواستكبروا استكبارا (سورهنوح،آيه7)
4- فاما عاد فاستكبروا فى الارض بغير الحق و قالوا من اشد منا قوة اولم يروا ان الله الذىخلقهم هو اشد منهم قوة و كانوا بآياتنا يجحدون (سورهفصلت،آيه15)
5- قال الملا الذين استكبروا من قومه لنخرجنك يا شعيب و الذين آمنوا معك من قريتنا اولتعودن فى ملتنا قال اولو كنا كارهين (سورهاعراف، آيه88)
6- و قارون و فرعون و هامان و لقد جائهم موسى بالبينات فاستكبروا فى الارض و ما كانواسابقين (سورهعنكبوت،آيه39)
7- لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود والذين اشركوا و لتجدن اقربهم مودة للذينآمنوا الذين قالوا انا نصارى ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لايستكبرون (سورهمائده،آيه82)
8- ثم عبس و بسر × ثم ادبر واستكبر × فقال ان هذا الا سحر يؤثر (سورهمدثر،آيه22تا24)
9- الذين يجادلون فى آيات الله بغير سلطان اتاهم كبر مقتا عندالله و عند الذين آمنوا كذلكيطبع الله على كل قلب متكبر جبار (سورهمؤمن،آيه35)
10- قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين (سورهزمر،آيه72)
11- ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق و ان يروا كل آية لايؤمنوا بها و انيروا سبيل الرشد لايتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا ذلك بانهم كذبوا بآياتناو كانوا عنها غافلين (سورهاعراف،آيه146)
12- لاجرم ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون انه لايحب المستكبرين (سورهنحل،آيه23)
13- لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله و لا الملائكة المقربون و من يستنكف عن عبادتهو يستكبر فسيحشرهم الله جميعا × فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم ويزيدهم من فضله و اما الذين استنكفوا و استكبروا فيعذبهم عذابا اليما و لايجدون لهم مندون الله وليا و لا نصيرا (سورهنساء،آيه172-173)
14- ان الذين كذبوا بآياتنا واستكبروا عنها لاتفتح لهم ابواب السماء و لايدخلون الجنة حتىيلج الجمل فى سم الخياط و كذلك نجزى المجرمين (اعراف، 40)
ترجمه
1- و (ياد كن) هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: «براى آدم سجده و خضوع كنيد!» همگىسجده كردند، جز ابليس كه سر باز زد و تكبر ورزيد (و به خاطر نافرمانى و تكبرش) از كافرانشد!
2- گفت: «از آن(مقام و مرتبهات) فرود آى! تو حق ندارى در آن (مقام و مرتبه) تكبر كنى!بيرون رو كه تو از افراد پست و كوچكى!
3- (در داستان نوح آمده است): «و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) توآنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوشهايشان قرار داده و لباسهايشان را بر خودپيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدت استكبار كردند»!
4- (در مورد قوم عاد مىخوانيم): «اما قوم عاد بناحق در زمين تكبر ورزيدند و گفتند: «چهكسى از ما نيرومندتر است؟! آيا نمىدانستند خداوندى كه آنان را آفريده از آنها قويتر است؟و (به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مىكردند!»
5- (در داستان شعيب آمده است): «اشراف زورمند و متكبر از قوم او گفتند: «اى شعيب» بهيقين تو و كسانى را كه به تو ايمان آوردهاند از شهر و ديار خود بيرون خواهيم كرد يا به آيين مابازگرديد!» گفت: «آيا (مىخواهيد ما را بازگردانيد) اگر چه ما مايل نباشيم؟!»
6- (در داستان موسى(ع) آمده است): «و «قارون و فرعون» و «هامان» را نيز هلاك كرديم،موسى با دلايل روشن به سراغشان آمد، اما آنان در زمين برترىجويى كردند، ولى نتوانستندبر خدا پيشى گيرند!»
7- (و در باره مسلمانان و عصر پيامبر(ص) مىخوانيم): «بطور مسلم، دشمنترين مردمنسبتبه مؤمنان را يهود و مشركان خواهى يافت و نزديكترين دوستان به مؤمنان را كسانىمىيابى كه مىگويند «ما نصارى هستيم» اين به خاطر آن است كه در ميان آنها افرادى عالم وتارك دنيا هستند و آنها (در برابر حق) تكبر نمىورزند».
8- بعد چهره در هم كشيد و عجولانه دستبه كارشد - سپس پشت (به حق) كرد و تكبرورزيد - و سرانجام گفت: (اين قرآن) چيزى جز افسون و سحرى همچون سحرهاى پيشينياننيست!
9- همانها كه در آيات خدا بى آنكه دليلى براى آنها آمده باشد به مجادله برمىخيزند (اينكارشان) خشم عظيمى نزد خداوند و نزد آنان كه ايمان آوردهاند بار مىآورد، اين گونهخداوند بر دل هر متكبر جبارى مهر مىنهد!»
10- به آنان گفته مىشود: «از درهاى جهنم وارد شويد جاودانه در آن بمانيد، چه بد جايگاهىاست جايگاه متكبران!»
11- به زودى كسانى را كه در روى زمين بناحق تكبر مىورزند از (ايمان به) آيات خودمنصرف مىسازم! آنها چنانند كه اگر هر آيه و نشانهاى را ببينند به آن ايمان نمىآورند، اگرراه هدايت را ببينند آن را راه خود انتخاب نمىكنند و اگر طريق گمراهى را ببينند آن را راهخود انتخاب مىكنند! (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافلبودند!
12- قطعا خداوند از آنچه پنهان مىدارند و آنچه آشكار مىسازند با خبر است، او مستكبرانرا دوست نمىدارد!
13- هرگز مسيح از اين ابا نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرب او (از اين ابا دارند)و آنها كه از عبوديت و بندگى او روى برتابند و تكبر كنند به زودى همه آنها را(در قيامت) نزدخود جمع خواهدكرد; اما آنها كه ايمان آوردندو اعمال صالح انجام دادند، پاداششان را به طوركامل خواهد داد و از فضل و بخشش خود بر آنها خواهد افزود و آنها را كه ابا كردند و تكبرورزيدند مجازات دردناكى خواهد كرد و براى خود غير از خدا سرپرست و ياورى نخواهنديافت!
14- كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبر ورزيدند(هرگز) درهاى آسمان بهرويشان گشوده نمىشود و(هيچگاه) داخل بهشت نخواهد شد مگر اينكه شتر از سوراخسوزن بگذرد! اين گونه گنهكاران را جزا مىدهيم!
تفسير و جمعبندى
بلاى بزرگ در طول تاريخ بشر
آيات قرآن مجيد مملو است از بيان مفاسد استكبار و بدبختىهاى ناشى از تكبر و مشكلاتىاست كه در طول تاريخ بشر از اين صفت مذموم در جوامع انسانى به وجود آمده، تاثير اينصفت رذيله در پيشرفت و تكامل انسان در جهات معنوى و مادى بر هيچ كس پوشيده نيستو آنچه در آيات بالا آمده در واقع گلچينى از آيات ناظر به اين موضوع است.
در آيه اول و دوم سخن از ابليس و داستان معروف او به ميان آمده، در آن هنگام كه خداوندبه همه فرشتگان دستور داد كه به خاطر عظمت آفرينش آدم(ع) سجده كنند - و ابليس درآن زمان به خاطر مقام والايش در صف فرشتگان جاى گرفته بود - همگى سجده كردند جزابليس كه در برابر اين فرمان خدا سرپيچى كرد و استكبار ورزيد و از كافران شد، و به دنبالاين سرپيچى صريح و آشكار و حتى آميخته به اعتراض نسبتبه اصل فرمان خدا، فرمود از آنمقام و مرتبت فرود آى! تو حق ندارى در آن جايگاه تكبر كنى! بيرون رو كه از افراد پست وحقير خواهى بود. (و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابى واستكبر و كان منالكافرين... قال فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها فاخرج انك من الصاغرين) (1)
در حقيقت اين نخستين گناهى است كه در جهان به وقوع پيوست، گناهى كه سبب شدفردى همچون ابليس كه ساليان دراز - و به تعبير امير مؤمنان على(ع) در خطبه قاصعهشش هزار سال خدا را عبادت كرده بود - به خاطر تكبر يك ساعت تمام اعمال و عبادات او برباد رفت(و از آن مقام والا كه همنشين با فرشتگان و مقام قرب خدا بود يكباره سقوط نمود).
(اذ احبط عمله الطويل و جهده الجهيد، و كان قد عبدالله ستة آلاف سنة... عن كبر ساعةواحدة) (2)
در اين داستان عبرتانگيز نكات بسيار مهمى در باره خطرات تكبر نهفته شده و از آن بهخوبى استفاده مىشود ككه اين صفت رذيله ممكن استسرانجام به كفر و بىايمانى منتهىگردد، چنانكه در آيات بالا آمده بود ابى واستكبر و كان من الكافرين. (3)
همچنين اين داستان نشان مىدهد كه ابليس به خاطر حجاب خطرناك كبر و غرور ازواضحترين مسائل بىخبر ماند، چرا كه هنگامى كه زبان به اعراض در برابر خداوند سبحانگشود عرض كرد: قال لم اكن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حما مسنون; «گفت: منهرگز براى بشرى كه او را از گل خشكيدهاى كه از گل بد بويى گرفته شده است آفريدهاى،سجده نخواهم كرد»! (4)
در حالى كه پر واضح است كه شرف آدم به خاطر آفرينش از گل بدبو نبود، بلكه به خاطرهمان روح الهى بود كه قرآن در سه آيه قبل از آيه فوق به آن اشاره كرده است: فاذا سويته ونفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين; «هنگامى كه (آفرينش آدم را نظام بخشيدم) و كار اورا به پايان بردم و در وى از روح خود(يك روح شايسته و بزرگ) دميدم، همگى براى او سجدهكنيد». (5)
حتى ابليس نتوانستبرترى خاك را از آتش درك كند، خاكى كه منبع تمام بركات و پيدايشحيات و محل زندگى انسانها و انواع معادن و منابع و حتى منبع ذخيره آب و ذخيره موادآتش زاست، لذا با خيرهسرى گفت: «خلقتنى من نار و خلقته من طين; (من چگونه او راسجده كنم در حالى كه) مرا از آتش آفريدهاى و او را از خاك»!
اضافه بر اين، بسيارى از افراد هستند كه گرفتار لغزش و خطا مىشوند، ولى هنگامى كه بهاشتباه خود پى بردند باز مىگردند و توبه و اصلاح مىكنند، ولى تكبر و استكبار، از امورىاست كه حتى اجازه بازگشتبعد از بيدارى را نيز به انسان نمىدهد، به همين دليل شيطانهنگامى كه متوجه خطاى خود شد توبه نكرد، زيرا كبر و غرور به او اجازه نداد سر تسليم وتعظيم در برابر پديده بزرگ آفرينش(انسان) فرود آورد، بلكه بر لجاجتخود افزود و سوگندياد كرد كه همه انسانها را - جز عباد مخلصين خداوند - گمراه سازد و به اين نيز بسنده نكرد،از خدا عمر جاويدان خواست تا اين برنامه زشت و انحرافى را تا پايان جهان ادامه دهد!
به اين ترتيب كبر و خودخواهى و خود برتر بينى مايه لجاجت، حسد، كفر، ناسپاسى در برابرحق و ويرانگرى و فساد خلق خدا شد.
و به اين ترتيب، شيطان - همان گونه كه مولاى متقيان امير مؤمنان على(ع) در خطبهقاصعه مىفرمايد - پايه استكبار و تعصب را در زمين گذاشت و با عظمتخداوند به مبارزهبرخاست! «فعدو الله امام المتعصبين و سلف المستكبرين الذى وضع اساس العصبية و نازعالله رداء الجبرية وادرع لباس التعزز، و خلع قناع التذلل; اين دشمن خدا پيشواى متعصبان وسرسلسله مستكبران جهان است كه اساس تعصب را پىريزى كرد و با خداوند در مقام جبر وتيتش به ستيز و نزاع پرداخت و لباس استكبار را بر تن پوشيد و پوشش تواضع و فروتنى رافروگذارد». (6)
و درستبه همين دليل خدا او را ذليل و خوار و پست كرد، همان گونه كه امير مؤمنانعلى(ع) در ادامه همان خطبه مىفرمايد: «الا ترون كيف صغره الله بتكبره و وضعه بترفعهفجعله فى الدنيا مدحورا، و اعد له فى الآخرة سعيرا؟!; آيا نمىبينيد چگونه خداوند او را بهخاطر تكبرش، تحقير كرد و بر اثر بلند پروازى بى دليلش، وى را پست و خوار نمود، از همينرو او را در دنيا مطرود ساخت و آتش برافروخته دوزخ را در آخرت براى او مهيا نمود». (7)
كوتاه سخن اينكه: هر قدر بيشتر در داستان ابليس و پيامدهاى تكبر او انديشه مىكنيم بهنكات مهمترى در باره خطرات تكبر و استكبار دست مىيابيم.
در سومين آيه به داستان نوح(ع) كه نخستين پيامبر اولوا العزم و صاحب شريعتبودمىرسيم، اين داستان نيز نشان مىدهد كه سرچشمه كفر و لجاجت و بتپرستان زمان اومساله استكبار بود.
هنگامى كه شكايت آنها را به درگاه خدا مىبرد عرض مىكند: (بارلها!) من هر زمان آنها رادعوت كردم كه ايمان بياورند تا آنها را بيامرزى انگشتان خود را در گوشهاى خود قرار داده ولباسهايشان را به خود پيچيدند و در مخالفت لجاجت ورزيدند و به شدت استكبار نمودند.(وانى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم و اصروا واستكبروااستكبارا) (8)
باز در اينجا مىبينيم كه استكبار و خود برتر بينى سرچشمه كفر و لجاجت و دشمنى با حقگرديد.
بلاى استكبار در ميان آنها به حدى بود كه از شنيدن سخنان حق كه احتمالا مايه بيدارى آنهامىشد وحشت داشتند، انگشت در گوشها مىگذاردند و لباس به سر مىكشيدند، مباداامواج صوتى نوح(ع) وارد گوش آنها شود و مغزشان را بيدار كند! اين دشمنى و عداوت باسخن حق دليلى جز تكبر شديد نداشت.
همانها بودند كه به نوح(ع) خرده گرفتند و گفتند: چرا گروهى از جوانان با ايمان و تهيدستاطراف تو را گرفتهاند؟ و از آنها به عنوان اراذل و انسانهاى بى سر و پا ياد كردند و گفتند: تااينها در اطراف تو هستند، ما به تو نزديك نمىشويم!
آرى تكبر و خودخواهى بلاى عجيبى است، همه فضايل را مىسوزاند و خاكستر مىكند.
در واقع صفت رذيله استكبار عامل اصلى اصرار و لجاجت آنها بر كفر همان تكبر و خود برتربينى بود تا آنجا كه از ترس تاثير سخنان نوح(ع) انگشت در گوششان مىكردند و جامه بر سرمىافكندند مبادا حرف حق را بشنوند.
جالب اينكه اين عمل دليل بر آن بود كه آنها به حقانيت دعوت نوح(ع) و تاثير سخنان وىايمان داشتند، وگرنه دليلى نداشت كه انگشت در گوش بگذارند و جامه بر خود بپيچند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه پيچيدن لباس بر خود براى اين بود كه نه آنها نوح(ع) راببينند و نه نوح آنها را، مبادا ديدن آن پيامبر موجب تمايل به او گردد و مشاهده آنها به وسيلهنوح موجب شناسايى آنها براى تكرار دعوت گردد.
بالاخره حالت «عجب» و «خود بزرگ بينى» موجب شد كه هشدارهاى نوح(ع) را تا آخرينلحظات كه فرصتى براى نجات داشتند ناديده بينگارند و حتى كمترين احتمال صدق رابراى گوينده اين هشدارها قائل نشدند، لذا هنگامى كه نوح(ع) كشتى مىساخت گروه گروهكه از كنار او مىگذشتند او را به باد تمسخر مىگرفتند، ولى نوح(ع) باز به آنها هشدار داد وگفت: «...ان تسخروا منا فانا نسخر منكم كما تسخرون; اگر (شما امروز) ما را مسخرهمىكنيد،ما همينگونه در آينده شما را مسخره خواهيم كرد(ولى در آن روز كه در ميان امواج طوفانسراسيمه به هر سو مىرويد و فرياد مىكشيد و التماس مىكنيد و هيچ پناهگاهى نداريد!» (9)
اصولا يكى از نشانههاى مستكبران اين است كه هميشه مسائل جدى را كه در مسيرخواستهها و منافع آنان نيستبه بازى و شوخى مىگيرند و هميشه مسخره كردن مستضعفانجزئى از زندگى آنان را تشكيل مىدهد و بسيار ديدهايم كه در مجالس پر گناه خود به دنبالفرد با ايمان تهيدستى مىگردند كه او را به اصطلاح ملعبه و مضحكه خود سازند و بدينوسيله تفريح كنند!
آنها به خاطر همين روح استكبار، خود را عقل كل مىپندارند و به گمان اينكه ثروت انبوهآنان كه از طرق حرام به دست آمده، نشانه هوشيارى و كاردانى و لياقت آنان استبه خوداجازه مىدهند ديگران را تحقير كنند.
در چهارمين آيه زمان نوح(ع) را پشتسر مىگذاريم، به عصر قوم عاد و پيامبرشان حضرتهود(ع) مىرسيم، در اينجا باز مىبينيم عامل اصلى بدبختى، همان استكبار است، مىفرمايد: «اما قوم عاد بناحق در زمين استكبار جستند و گفتند: چه كسى از ما نيرومندتر است؟ آياآنها نمىدانستند خداوندى كه آنها را آفريده از آنان قوىتر است؟! آنها(به خاطر اين پندار)پيوسته آيات ما را انكار مىكردند»،(فاما عاد فاستكبروا فى الارض بغير الحق و قالوا من اشدمنا قوة اولم يروا ان الله الذى خلقهم هو اشد منهم قوة و كانوا بآياتنا يجحدون) (10)
باز مىبينيم در اينجا صفت رذيله استكبار سبب شد كه به راستى خود را قوىترين موجودجهان بدانند و حتى قدرت خدا را فراموش كنند و در نتيجه آيات الهى را انكار نمايند و ميانخود و حق مانع بزرگى ايجاد كنند.
جالب اينكه آيه بعد از آن(آيه 16 سوره فصلت) نشان مىدهد كه خدا براى تحقير اينمتكبران لجوج آنها را به وسيله تندبادى شديد و هولانگيز در روزهاى شوم پرغبارى(كهاجساد آنها را مانند پر كاه به اين سو و آن سو پرتاب مىكرد) مجازات نمود!
آرى تكبر، حجابى است كه به انسان اجازه نمىدهد حتى برترى قدرت خدا را بر نيروىناچيز خودش ببيند و باور كند!
تعبير «بغير الحق» در واقع قيد توضيحى است، چرا كه تكبر و استكبار براى انسانها در هرحال حق نيست و سزاوار نمىباشد، اين قبايى است كه بر قامت انسانها نارساست، بزرگى تنهابه خدا مىبرازد و بس!
در پنجمين آيه به زمان «شعيب»(ع) مىرسيم، در آنجا نيز مىبينيم عامل اصلى بدبختى وگمراهى قوم شعيب استكبار بود، مىفرمايد: «زورمندان قوم شعيب كه تكبر مىورزيدندگفتند: اى شعيب! سوگند ياد مىكنيم كه تو و كسانى را كه به تو ايمان آوردهاند از شهر وآبادى خود بيرون خواهيم كرد، مگر اينكه به آيين ما بازگرديد»، (قال الملا الذين استكبروامن قومه لنخرجنك يا شعيب و الذين آمنوا معك من قريتنا او لتعودن فى ملتنا قال اولو كناكارهين) (11)
چرا شعيب به افرادى كه به او ايمان آورده بودند و راه خداپرستى و تقوا را پيش گرفتند بايداز شهر و ديار خود تبعيد شوند؟ آيا دليلى جز اين داشت كه زورمندان و ثروتمندان متكبر كهايمان آوردن به شعيب و ملحق شدن به مؤمنان را براى خود كوچك مىشمردند، به مقابله بااو برخاستند؟!
اينكه مىگفتند: او لتعودن فى ملتنا (يا اينكه به آيين ما بازگرديد) نه به خاطر اين بود كه بهآيين خود ايمان داشتند، بلكه به خاطر اين بود كه منسوب به آنها و متعلق به آنها بود و تكبرو حب ذات ايجاب مىكرد كه آنچه متعلق به آنهاست، مورد علاقه آنها باشد!
آيه ششم ناظر به عصر موسى و فرعون و قارون است، در داستان آنها نيز عامل اصلى انحرافو گمراهى و بدبختى - يا يكى از عوامل اصلى - تكبر ذكر شده، مىفرمايد: ما «قارون» و«فرعون» و «هامان» را نيز هلاك كرديم، موسى با دلايل روشن به سراغ آنها آمد ولى آنها درزمين استكبار و برترىجويى كردند(به همين دليل تسليم حق نشدند و ما آنها را هلاككرديم) و آنها نتوانستند بر خدا پيشى گيرند(و از چنگال عذاب الهى فرار كنند)، (و قارون وفرعون و هامان و لقد جائهم موسى بالبينات فاستكبروا فى الارض و ما كانوا سابقين) (12)
قارون مرد ثروتمندى بود كه ثروت باد آوردهاش را دليل بر عظمتخود در پيشگاه خدامىپنداشت و معتقد بود بر اثر لياقتش داراى اين ثروت عظيم شده، پيوسته به خود مىباليدو با كبر و غرور خوشحالى مىكرد و اصرار داشتبا نمايش ثروت، فقيران و تهيدستان را هرچه بيشتر تحقير كند، هر چه به او نصيحت كردند كه اين ثروت را وسيلهاى براى وصول بهسعادت اخروى قرار دهد در او اثر نكرد، چرا كه غرور و كبر اجازه نمىداد واقعيتهاى زندگىرا ببيند و اين امانتهاى الهى را كه چند روزى در دست اوستبه صاحبانش بسپارد!
فرعون كه بر تختسلطنت نشسته بود، گرفتار غرور و تكبر بيشترى بود او حتى قانع به ايننبود كه مردم او را پرستش كنند، مايل بود كه او را «رب اعلى» (خداى بزرگ) بدانند!
«هامان» وزير مقرب فرعون كه در تمام مظالم و ستمها يار و ياور او بود بلكه اين امور به دستاو انجام مىشد نيز به تصريح قرآن گرفتار كبر و غرور شديدى بود.
و هر سه دستبه دست هم دادند و با پيامبر بزرگ خدا موسى(ع) به مبارزه برخاستند و درزمين فساد كردند و سرانجام گرفتار شديدترين عذاب الهى شدند، فرعون و هامان در ميانامواج نيل كه سرمايه اصلى قدرت آنها بود، نابود شدند و قارون با گنجهايش در زمين فرورفت.
در هفتمين آيه سخن از قوم عيسى بن مريم(ع) است و تفاوت ميان آنها و قوم يهود را بيانمىكند، مىفرمايد: «به يقين يهود و مشركان را دشمنترين مردم نسبتبه مؤمنان خواهىيافت و نزديكترين آنها را از نظر دوستى و محبتبه مؤمنان كسانى مىيابى كه مىگويند مانصرانى هستيم»، (لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود والذين اشركوا و لتجدناقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهملايستكبرون) (13)
سپس به دليل و علت اين تفاوت اشاره كرده، مىفرمايد: «اين به خاطر آن است كه در ميانآنها(مسيحيان) افرادى دانشمند و تارك دنيا، هستند و آنان تكبر نمىورزند»، (ذلك بانمنهم قسيسين و رهبانا و انهم لايستكبرون)
از اين تعبير به خوبى روشن مىشود كه يكى از عوامل اصلى عداوت يهود نسبتبه اهل ايمانتكبر و استكبار آنان بود، در حالى كه يكى از دلايل محبت گروهى از نصارى نسبتبه اهلايمان عدم استكبار آنها بود.
افراد مستكبر خواهان اين هستند كه ديگران در مقابل آنها ذليل و حقير و فقير و ناتوانباشند، به همين دليل اگر آنان از نعمتى برخوردار شوند به عداوت و ستيز با آنانبرمىخيزند، آرى «استكبار» سبب «حسد» و «كينه» و «عداوت» مىشود.
درست است كه اين سخن در باره همه نصارى نيستبلكه بيشتر ناظر به نجاشى و قوم او درحبشه است كه از مسلمانان مهاجر استقبال كردند و به توطئهها و وسوسههاى نمايندگانقريش بر ضد آنان وقعى ننهادند و همين امر سبب شد كه مسلمانان پناهگاهى مطمئن درسرزمين حبشه براى خود يافتند و خود را از شر مشركان قريش كه سخت كينهتوز بودندحفظ كردند، ولى به هر حال اين آيه نشان مىدهد كه استكبار خمير مايه عداوت و دشمنى باحق و پيروان حق است در حالى كه تواضع مايه محبت و دوستى و خضوع در برابر حق وپيروان حق است.
هشتمين آيه بر اين معنى تاكيد مىكند كه «استكبار» سبب «كفر و بىايمانى و لجاجت وانعطاف ناپذيرى در برابر حق» است، در اينجا سخن از عصر پيامبر(ص) و زمان ظهور اسلاماست. سخن از وليد بن مغيره مخزومى است، كه مىفرمايد: سپس چهره در هم كشيد و باعجله دستبه كار شد، آنگاه پشتبه حق كرد و تكبر ورزيد و گفت: «اين(قرآن) چيزى جز يكسحر جالب همچون سحرهاى پيشينيان نيست»! (ثم عبس و بسر× ثم ادبر واستكبر × فقالان هذا الا سحر يؤثر) (14)
تعبير به «سحر» به خوبى نشان مىدهد كه «وليد» اين واقعيت را پذيرفته بود كه قرآن تاثيرفوق العادهاى در افكار و دلها مىگذارد و جاذبه عجيبى دارد كه دلها را به سوى خودمىكشاند، اگر «وليد» به ديده حقطلبانه در آن مىيگريست، اين تاثير فوقالعاده را دليل براعجاز قرآن مىشمرد و ايمان مىآورد، ولى چون با ديده غرور و استكبار به آن نگاه كرد قرآنرا به صورت سحرى همچون سحرهاى پيشينيان مشاهده كرد.
آرى هرگاه حجاب استكبار بر چشم دل انسان بيفتد، حق در نظر او باطل و باطل حق جلوهمىكند.
مشهور است كه «وليد» به قدرى مغرور و خودخواه بود كه مىگفت: «انا الوحيد بن الوحيد،ليس لى فى العرب نظير، و لا لابى نظير!; من منحصر به فردم! پدر من نيز منحصر به فردبود! در ميان عرب همانندى ندارم، پدر من نيز همانند نداشت!».
اين در حالى است كه «وليد» نسبتبه مردم آن محيط فرد دانشمندى محسوب مىشد وعظمت قرآن را به خوبى دريافته بود و جمله عجيب او در باره قرآن كه محرمانه به طايفه بنىمخزوم گفتشاهد اين مدعاست: «ان له لحلاوة، و ان عليه لطلاوة، و ان اعلاه لمثمر و ان اسفلهلمغدق، و انه ليعلو و لايعلى عليه; گفتار او(قرآن) شيرينى خاص و زيبايى و طراوت ويژهاىدارد، شاخههايش پرميوه و ريشههايش قوى و نيرومند است، سخنى است كه از هر سخنىبالاتر مىرود و هيچ سخنى بر آن برترى ندارد!» (15)
اين تعبير نشان مىدهد كه او بيش از هر كس در آن زمان به عظمت قرآن آشنا بود، ولى كبرو غرورش اجازه نمىداد كه آفتاب عالمتاب حق را ببيند و در برابر آن تسليم گردد!
در نهمين آيه كه به دنبال سخنان مؤمن آل فرعون آمده و احتمال دارد بخشى از سخنان او ويا جمله مستقل معترضهاى از آيات قرآن مجيد باشد مىخوانيم: «(اسرافكاران وسوسهگر)كسانى هستند كه در آيات الهى به مجادله برمىخيزند بىآنكه حجتى براى آنها آمده باشد»!(الذين يجادلون فى آيات الله بغير سلطان اتاهم) (16)
سپس مىافزايد: «اين كار(يعنى جدال بىاساس در مقابل حق) خشم عظيمى(براى آنها نزدخدا و كسا4نى كه ايمان آوردهاند بر مىانگيزد»، (كبر مقتا عندالله و عند الذين آمنوا)
و در پايان آيه در واقع به دليل اين اعمال يعنى عدم تسليم آنها در برابر حق اشاره كرده،مىفرمايد: «اين گونه خداوند بر قلب هر متكبر جبارى مهر مىنهد»، ( كذلك يطبع الله علىكل قلب متكبر جبار)
«يطبع» از ماده «طبع» در اين گونه موارد به معنى مهر نهادن است و اشاره به كارى است كهدر گذشته و حال انجام مىشود كه هرگاه بخواهند چيزى دست نخورده باقى بماند و دخل وتصرفى در آن نشود، آن را محكم مىبندند و گره مىزنند و روى آن گره را ماده چسبندهاىگذاشته و بر آن مهر مىنهند كه اگر كسى بخواهد در آن تصرفى كند مجبور است مهر رابشكند، در نتيجه عملش فاش خواهد شد و تحت تعقيب قرار خواهد گرفت و در فارسى امروزاز آن تعبير به «لاك و مهر» يا «سيم و سرب» مىكنند.
بنابراين، مهر نهادن بر دلهاى متكبران جبار اشاره به اين است كه لجاجتها و دشمنىها دربرابر حق چنان پرده ظلمانى بر فكر آنها مىاندازد كه به هيچوجه قادر به درك حقيقتىنيستند، تنها خودشان را مىبينند و منافعشان و هوا و هوسهايشان را، فكر آنها به صورتظرف دربستهاى در مىآيد كه نه محتواى فاسد را مىتوان از آن بيرون كرد و نه محتواىصححيح را وارد آن ساخت، اين نتيجه «تكبر» و «جباريت» است كه در واقع صفت دوم نيز ازصفت اول متولد مىشود; زيرا «جبار» در اين گونه موارد به معنى كسى است كه از روى خشمو عضب، مخالفان خود را مىزند و مىكشد و نابود مىكند و پيرو فرمان عقل نيست، و بهتعبير ديگر كسى است كه به خاطر خودمحورى و خود بزرگبينى، ديگران را مجبور بهپيروى از خود مىكند(بنابراين جباريت ثمره شوم تكبر است).
البته اين واژه(جبار) گاهى بر خداوند اطلاق مىشود كه مفهوم ديگرى دارد و به معنىشخص جبران كننده نقايص و اصلاح كننده شكستگىها و كاستىهاست.
در دهمين آيه به يك اصل كلى اشاره شده است كه مخصوص به گروه معينى نيست و آناينكه هنگامى كه كافران را به كنار دوزخ مىبرند: «به آنها گفته مىشود از درهاى جهنم واردشويد و جاودانه در آن بمانيد» سپس مىافزايد: «چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران!»،(قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين) (17)
شبيه همين معنى در آيات متعدد ديگرى نيز آمده است، از جمله در آيه 60 سوره زمرمىخوانيم: «اليس فى جهنم مثوى للمتكبرين; آيا در جهنم جايگاه خاصى براى متكبراننيست؟!»
اين نكته قابل توجه است كه از ميان تمام صفات رذيله دوزخيان، تكيه بر تكبر آنها شده استو اين نشان مىدهد تا چه حد اين صفت رذيله در سقوط و بدبختى انسان مؤثر است، تا آنجاكه انسان را به دوزخ مىكشاند و در دوزخ نيز جايگاه ويژهاى كه عذابى سختتر و دردناكتردارد براى او مهيا مىسازد.
اين نكته نيز شايان دقت است كه «مثوى» از ماده «ثوى» به معنى قرارگاه و محل استقرار و يااقامت توام با استمرار است، اشاره به اينكه آنها خلاصى از دوزخ ندارند.
در يازدهمين آيه باز به صورت يك اصل كلى سخن از متكبران به ميان آمده مىفرمايد: «بهزودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبر ورزيدند از ايمان به آيات خود روىگردانمىسازيم، به گونهاى كه هر آيه و نشانهاى را(از حق) ببينند به آن ايمان نمىآورند، اگر راههدايت را ببينند آن را انتخاب نمىكنند و اگر راه ضلالت را مشاهده كنند، آن را راه خودبرمىگزينند! (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل ماندند»،(ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق و ان يروا كل آية لايؤمنوا بها و انيروا سبيل الرشد لايتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا ذلك بانهم كذبوا بآياتناو كانوا عنها غافلين) (18)
تعبيرات تكاندهنده اين آيه از عمق مصايبى كه متكبران به آن گرفتار مىشوند خبر مىدهد، خداوند اين گونه افراد را چنان مجازات مىكند كه در برابر حق نفوذ ناپذير شوند، به گونهاىكه اگر تمام آيات الهى و معجزات گوناگون را ببينند باز ايمان نمىآورند، اگر راه راست رامقابل پاى آنها بنهند از آن راه نمىروند و اگر طريق گمراهى را مشاهده كنند فورا آن را بهعنوان طريق و مسلك خود مىپذيرند.
تعبير به «بغير الحق» در واقع قيد توضيحى است، چرا كه عظمت و كبريايى تنها خدا رامىسزد كه وجودش بىنهايت در بىنهايت است، اما براى انسان كه ذره ناچيز و بىمقدارى درپهنه عالم هستى است هرگونه خود بزرگبينى غلط و ناحق است.
بعضى آن را به اصطلاح قيد احترازى شمردهاند و گفتهاند تكبر دو گونه است، تكبر در مقابلاولياء الله «ناحق» است، ولى در مقابل دشمنان خدا «حق» است.
اما با توجه به جمله «يتكبرون فى الارض; آنها در روى زمين تكبر مىورزند» روشن مىشودكه اين تفسير مطابق محتواى آيه نيست; (19) زيرا تكبر در زمين(استكبار در روى زمين و دربرابر بندگان خدا) به هر صورت مذموم و نكوهيده است.
به هر حال در ادامه اين آيه به يكى از مهمترين آثار زيانبار تكبر اشاره كرده مىفرمايد: «آنهاهر آيه و نشانهاى را از حق ببينند به آن ايمان نمىآورند و به عكس اگر راه ضلالت و گمراهىرا مشاهده كنند فورا به آن متمايل مىشوند».
آرى كبر و غرور حجابى است كه سبب مىشود انسان حق را باطل و باطل را حق ببيند،حجابى كه شاهراههاى سعادت را از نظر پنهان مىكند و كوره راههاى خطرناك ضلالت راشاهراه سعادت نشان مىدهد، چه بدبختى از اين بالاتر كه انسان تمام نشانههاى حق راناديده بگيرد و قدم در راه ضلالتبگذارد و گمان كند در مسير سعادت گام برمىدارد.
در دوازدهمين آيه مىفرمايد: «به يقين خداوند از آنچه آنها پنهان مىكنند يا آشكار مىسازندبا خبر است او مستكبران را دوست نمىدارد»، (لاجرم ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون انهلايحب المستكبرين) (20)
شبيه اين تعبير در قرآن مجيد كرارا ديده مىشود مانند:
«والله لايحب الظالمين; خدا ظالمان را دوست ندارد» (آل عمران، 140)
«والله لايحب المفسدين; خداوند مفسدان را دوست ندارد» مائده، 64)
«ان الله لايحب المعتدين; خداوند تجاوزگران را دوست ندارد» (مائده، 87)
«انه لايحب المسرفين; خداوند اسرافكاران را دوست ندارد» (انعام، 141)
«ان الله لايحب الخائنين; خداوند خائنان را دوست ندارد» (انفال، 58)
«ان الله لايحب الفرحين; خداوند شادى كنندگان مغرور و سركش را دوست نمىدارد»(قصص، 76)
در آيه مورد بحث مىفرمايد: «انه لايحب المستكبرين».
دقت در اين گونه تعبيرات نشان مىدهد كه رابطه خاصى در ميان آنها وجود دارد.
مىتوان گفت قدر مشترك ميان صفات رذيلهاى كه در آيات هفتگانه بالا آمده، همان حبذات و خود بزرگبينى است كه سرچشمه «ظلم» و «فساد» و «اسراف» و «فخرفروشى» برديگران مىشود.
اينكه مىفرمايد: خدا اين گروههاى هفتگانه را دوست ندارد، مفهومش اين است كه آنها را ازساحت قدسش طرد مىكند; چرا كه بدترين و خطرناكترين رذايل اخلاقى كه مانع قرب الىالله استبر وجود آنها حاكم است.
در سيزدهمين آيه مورد بحث كه طبق شان نزولى كه مفسران ذكر كردهاند ناظر به گفتگوىگروهى از مسيحيان نجران است، مىفرمايد: «مسيح هرگز از اين استنكاف نداشت كه بندهخدا باشد و نه فرشتگان مقرب او(از بندگى خدا استنكاف دارند) و آنها كه از عبوديت وبندگى او خوددارى كنند و تكبر ورزند به زودى همه آنها را در قيامت محشور خواهد كرد(ومجازاتشان مىكند)»، (لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله و لا الملائكة المقربون و منيستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشرهم الله جميعا) (21)
در آيه بعد به عنوان تاكيد بيشتر بر اين اصل مهم سرنوشتساز، مىفرمايد: «اما آنها كه ايمانآوردند و عمل صالح انجام دادند پاداش آنان را به طور كامل خواهد داد و از فضلش بر آنهاخواهد افزود و آنها را كه استنكاف كردند و تكبر ورزيدند مجازات دردناكى خواهد نمود(و دربرابر اين مجازات سخت الهى) براى خود غير از خدا يار و ياورى نخواهند يافت!»، (فاما الذينآمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله و اما الذين استنكفوا و استكبروافيعذبهم عذابا اليما و لايجدون لهم من دون الله وليا و لا نصيرا) (22)
اين آيات ناظر به ادعاهاى بىاساس گروهى از مسيحيان است كه به الوهيت مسيح(ع) قائلبودند و تصور مىكردند اگر كسى مسيح(ع) را از مقام خدايى پايين آورد و او را بنده خدابداند اهانتى به مقام والاى او نموده است.
قرآن مىگويد: نه مسيح و نه هيچيك از فرشتگان مقرب خدا چنين مقامى براى خود قائلنبوده و نيستند، همه خود را بنده خدا مىدانند و در برابر ساحت مقدسش خاضعند و رسمعبوديتبجا مىآورند. سپس به عنوان يك اصل كلى مىگويد: هر كس - حتى پيامبران بزرگالهى يا فرشتگان - از عبوديت او روى برگردانند و به استكبار روى آورند، مجازات دردناكىخواهند ديد و هيچ كس نمىتواند در برابر اين مجازات آنها را يارى دهد.
قابل توجه اينكه: در آيه اخير، ايمان و عمل صالح در نقطه مقابل استكبار و خودبرتربينىقرار گرفته است و از آن به خوبى مىتوان نتيجه گرفت آنها كه راه استكبار را در پيشمىگيرند نه ايمان درستى دارند و نه عمل صالحى!
استنكاف در اصل از ماده «نكف» (بر وزن نصر) در اصل به معنى پاك كردن قطرات اشك ازصورت به وسيله انگشتان است، بنابراين استنكاف از عبوديتخداوند به معنى دور شدن وفاصله گرفتن از اوست كه ممكن است منشاهاى گوناگونى از قبيل جهل و نادانى، سستى وتنبلى و غير آن داشته باشد، ولى هنگامى كه جمله «استكبروا» بعد از آن قرار مىگيرد، اشارهبه استنكافى است كه سرچشمه آن كبر و غرور است و ذكر اين جمله پشتسر يكديگر اشاره بههمين نكته لطيف است(دقت كنيد).
به هر حال تعبيرات كوبنده اين آيات دليل بر اهميتخطراتى است كه صفت زشت استكباربراى هر انسانى به بار مىآورد و اين همان چيزى است كه ما به دنبال آن هستيم.
در چهاردهمين و آخرين آيه مورد بحثبه يكى ديگر از پيامدهاى دردناك استكبار اشارهكرده، مىفرمايد: «كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبر ورزيدند، درهاىآسمان به روى آنان گشوده نمىشود و هرگز داخل بهشت نمىشوند، مگر اينكه شتر از سوراخسوزنى بگذرد! اين چنين ظالمان را كيفر مىدهيم!»، (ان الذين كذبوا بآياتنا واستكبروا عنهالاتفتح لهم ابواب السماء و لايدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط و كذلك نجزىالمجرمين) (23)
در اين آيه اولا «تكذيب آيات الهى» در كنار «استكبار» قرار گرفته، و همانگونه كه سابقا نيزاشاره شد يكى از علل مهم انكار آيات خدا و قيام در برابر پيامبران، مساله «استكبار» بودهاست، گاه مىگفتند: اين پيامبر(ص) چه برترى بر ما دارد؟ چرا آيات الهى بر ما نازل نشدهاست؟ و گاه مىگفتند: گرداگرد او را گروهى از جوانان فقير و تهيدست گرفتهاند! ما اجازهنمىدهيم آنها با ما در يك صف قرار گيرند، اگر پيامبر(ص) اين مؤمنان فقير را كنار نزندشركت ما در مجلس او امكانپذير نخواهد بود! و به اين بهانهها و امثال آن از پذيرش آياتخداوند سر باز مىزدند.
تعبير به لايدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط كه تنها در همين مورد در قرآنمجيد آمده است، تاكيد واضحى استبر عظمت گناه استكبار و برترىجويى، يعنى همانگونهكه عبور شتر(يا مطابق تفسير ديگرى طناب ضخيم (24) ) از سوراخ سوزن خياطى غير ممكناست، ورود افراد متكبر در بهشت پر نعمت الهى نيز محال مىباشد; گويى راه بهشتبه قدرىباريك است كه تشبيه به سوراخ سوزن شده و جز متواضعان و آنها كه خود را كوچكمىشمرند قادر بر عبور از آن نيستند.
جمله «لاتفتح لهم ابواب السماء»، (درهاى آسمان براى آنان گشوده نمىشود) اشاره بهمطلبى است كه در احاديث اسلامى نيز وارد شده و آن اينكه هنگامى كه مؤمنان از دنيامىروند، روح و اعمال آنها را به سوى آسمانها مىبرند و درهاى آسمانها به روى آنان گشودهمىشود(و فرشتگان از آنان استقبال مىكنند) اما هنگامى كه روح و اعمال كافران(و متكبران) را به سوى آسمانها مىبرند درها به روى آنان گشوده نمىشود و منادى صدا مىزند آن رابرگردانيد و به سوى جهنم ببريد! (25)
نتيجه نهايى
از آنچه در آيات بالا آمد نتيجه مىگيريم كه قرآن مجيد «تكبر و استكبار» را از زشتترينصفات و بدترين اعمال و نكوهيدهترين خصلتهاى انسانى مىشمرد، صفتى كه مىتواندسرچشمه انواع گناهان و حتى سرچشمه كفر گردد، و آنها كه در اين خصلت زشت غوطهورگردند، هرگز روى سعادت را نخواهند ديد و راه به سوى قرب خدا پيدا نمىكنند. بنابراينسالكان الى الله و راهيان راه حق، قبل از هر كار بايد ريشه استكبار و خودخواهى و خودبرتربينى را در وجود خود بخشكانند كه بزرگترين مانع راه آنهاست.