بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب در آمدی بر عرف,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - در آمدى بر عرف
     02 - در آمدى بر عرف
     03 - در آمدى بر عرف
     04 - در آمدى بر عرف
     05 - در آمدى بر عرف
     06 - در آمدى بر عرف
     07 - در آمدى بر عرف
     08 - در آمدى بر عرف
     09 - در آمدى بر عرف
     10 - در آمدى بر عرف
     11 - در آمدى بر عرف
     12 - در آمدى بر عرف
     13 - در آمدى بر عرف
     fehrest - در آمدى بر عرف
 

 

 
 

گفتار ششم: جايگاه و كاربرد عرف

دقت عرفى،تسامح عرفى

پر واضح است كه هر شيوه‏ى گفتارى يا كردارى رايج ميان مردم را نمى‏توان درزمره‏ى عرف دانست; چه اين كهعرف شيوه‏اى برانگيخته و پديدآمده بر پايه‏ى نيازى‏از نيازهاى جامعه و مصلحتى از مصالح آن است (1) و روشناست كه چنين شيوه‏ى‏شيوع يافته ميان مردم جامعه نه از مبدا عقلانى بى‏بهره خواهد بود و نه طبايع سليم رابهمخالفت‏با خود مى‏خواند تا بر عدم سودمندى آن گواهى دهند. با اين همه اين‏حقيقت را نمى‏توان انكار كرد كهعرف همواره در درون از وجود آفتى رنج مى‏برد كه‏در نزد دانشيان به «روند تسامح گرايى‏» شناخته مى‏شود.شايد تنها به اين جهت و يااين جهت‏يكى از جهاتى بوده است كه برخى از منكرين عرف را واداشت تا آن راباتسامح يكى پنداشته و رجوع به آن و اخذ از آن را جايز نشمارند و يا آن قدر اين‏مراجعه و اخذ را محدود و مقيدنمايند كه عملا عرف از كاربرد، محتوا و كارآيى خودتهى گردد. (2) اما بايد گفت اگرچه عرف در معرض اين آفتقرار دارد، ولى تلازمى بين‏عرف و روند تسامح‏گرايى وجود ندارد. رجوع اجتناب‏ناپذير اين گروه به عرف واخذ ازآن در پاره‏اى از موارد خود روشن‏ترين گواه بر سخن است. اين حقيقت (درمعرض روند تسامح‏گرايى بودن)دانشيان فقه و اصول را بر آن مى‏دارد تا همواره‏به هنگام كاربردعرف خود را دغدغه‏مند اين آفت دانسته و به هيچرو گام زدن درطريق دقت را فرو نگذارند. اين جا است كه بحث دقت عرفى و يا بنابر نظر برخى‏ازدانشيان بزرگتقابل عرف و عقل (3) نقاب از چهره بر مى‏گيرد و شناخت هر يك از دومقوله‏ى دقت عرفى و تسامح عرفى را لازممى‏سازد.

برخى از دانشيان - چنان كه پيش از اين اشاره شد و پس از اين نيز خواهد آمد -ويژگى بنيادى عرف را در دارابودن ويژگى عقلانيت و يا به ديگر سخن عقل‏مداربودن آن دانسته‏اند. (4) حتى برخى از اينان تا به آن جا پيشرفته‏اند كه عرف را يكى ازمراتب و اطوار عقل دانسته‏اند. (5) برخى ديگر از اين گروه با بيانى معتدلانه ميدانعمل‏و قلمرو عرف را به عقل عملى غيرمستند به عقل نظرى (آراى محموده) اختصاص‏مى‏دهد. (6) ليك سخنمقبول اين است كه عرف نه طورى از اطوار عقل است و نه الزاماناگزير از دارا بودن ويژگى عقلانى و عقل‏مداربودن است. بلكه، آن گونه كه در پاره‏اى‏از نوشته‏ها نيز ديده مى‏شود. (7) عرف شيوه‏ى همگانى متعارف افراد يكجامعه است.به همين جهت است كه همواره از درون در معرض آفت تسامح‏گرايى قراردارد وهمواره بايد در تماممواردى كه به عرف رجوع و يا از آن اخذ مى‏شود، از دقت عرفى‏فروگذار نبود و از تسامح گريزان بود. دقت عرفىبه معناى دقت عقلى فلسفى‏نيست; زيرا روش عرف غير از دقت‏هاى فلسفى و عقلى است و عرف نيز بر پايه‏ى‏آندقت‏ها بنا نشده است. گواه بر سخن اين‏كه گاه عرف با وجود از بين رفتن پاره‏اى‏از حالت‏هاى يك موضوع، حكمبر عدم بقاى آن موضوع مى‏كند و حال آن‏كه‏چنين حكمى با دقت‏هاى عقلى و فلسفى ناسازگار است. بنابرايندقت عرفى رادر درك و به دست آوردن حكم و يا در تشخيص موضوع و تطبيق آن بر مصداق ويا در تعيين مراد ويا در ديگر موارد كاربرد عرف چنين مى‏توان شناخت كه عرف‏به هنگام كاركرد خود تمامى جوانب لازم متعارفرا - نه به‏گونه‏ى عقلى - رعايت وكوتاهى و سهل‏انگارى را جايز نشمارد. در اين هنگام است كه دقت عرفى‏صورتپذيرفته است.

شريعت نيز در كاربرد عرف به همين دقت عرفى نظر دارد. به عنوان نمونه‏جامه‏ى آلوده به خون كه پس ازشسته شدن رنگ خون را به خود گرفته است، اگربه عقل دقيق برهانى رجوع شود، حكمى جز بقاى خون راارايه نخواهد داد; زيرابرهان عقلى حكم به امتناع انتقال عرض مى‏كند و رنگ نيز يكى از اجزاى جوهرخون است. ولى عرف با توجه به رعايت تمام جوانب لازم متعارف حقيقتا و بدون‏اين كه عرفا در آن تسامح و تجوزى به كاربرد، حكم به عدم بقاى خون و پاكى جامه‏از اين آلودگى مى‏كند كه البته همين فهم عرفى غير مسامح است كهدر شريعت ميزان‏براى بسيارى از امور قرار گرفته است نه آن دقت عقلى. (8) تسامح عرفى در برابر دقت‏عقلى قراردارد و نه در برابر دقت عرفى. چنان كه برخى از اعاظم - اعلى الله فى الجنان‏مقامه - بر اين باوراند. (9) .

آرى، عرف بين امور مهم و غير مهم تفاوت قايل است و تسامح را در امور مهم‏روا نمى‏شمارد. ولى بايد توجهداشت كه نمى‏توان در موارد بروز تسامح كه عرف رادر پذيرش آن همنوايى است، تسامح عرفى را ناپذيرفتنى ومردود دانست; چه اين‏كه‏بسا در عرف گفتارى بين گوينده و شنونده پاره‏اى از مسامحات روى مى‏دهد كه‏بههنگام گفتگو به آن‏ها توجه‏اى نمى‏شود. دريافت اين‏گونه مسامحات خود نيازمندتوجه و دقتى است كه البتهتفاهم عرفى نيز از اين توجه و دقت روى گردان است. دراين موارد تفاهم عرفى بر همين تسامحات استوارگرديده و عرف اعتنايى به آن دقت‏ندارد. اين نه تنها شيوه‏ى عرف است، بلكه شارع نيز به ردع آن نپرداخته واين‏گونه‏تسامحات را پذيرا شده است و همين تفاهم عرفى استوار بر تسامح را موضوع براى‏حكم قرار داده است.به عنوان نمونه در شريعت گفته مى‏شود: «اذا قمت الى الصلوة‏فول وجهك شطر المسجد الحرام‏» مخاطب از اينسخن جز استقبال به نحو متعارف‏با همان تسامح عرفى‏اش چيز ديگرى را در نمى‏يابد. البته همين تفاهم عرفىمتسامح‏است كه موضوع حكم قرار گرفته است; چه اين‏كه پر هويدا است كه دقت عرفى‏اضيق از اين تفاهم عرفىمتسامح است. بنابراين شارع در اين‏گونه موارد همان تفاهم‏عرفى همراه با تسامح را ميزان قرار مى‏دهد; زيرا كهشارع خود در مخاطبات ومحاورات همان شيوه‏ى عرف را برگزيده و به وضع اصطلاح و شيوه‏ى خاص دركلام ومحاورات خود نپرداخته است (10) و اصولا بناى فقه نيز بر همين شيوه‏ى‏محاورات عرفيه استوار گرديده است. (11) .

از ياد نبايد دور داشت كه جايگاه كاربرد عرف موارد سكوت (ما لا نص فيه به‏معناى اعم آن) است. (12) لذا خروجعرف در مواردى كه نص و يا بيانى وجود دارد،خروج تخصصى است نه تخصيصى. اين گفته دليل سخن برخى ازدانشيان رادرباره‏ى عدم جواز رجوع به عرف تسامح‏گرا پس از تعيين و تشخيص ظهور لفظى‏نمايان مى‏سازد. (13) .

جايگاه و اهميت عرف

1) عرف در دانش حقوق

عرف و عادت با وجود اختلاف سيستم‏هاى حقوقى و نيز با وجود اختلاف نظرجامعه‏شناسان حقوق وحقوق‏دانان درباره‏ى اساس، كيفيت و ميزان احترام و اعتبارآن در جوامع، يكى از منابع مهم حقوق به شمارمى‏رود كه نقش اساسى و مؤثرى رادر تمام رشته‏هاى دانش حقوق به عهده دارد. عرف بيان‏گر اراده‏ى جامعه وقواعدعرفى حقوق كه وضع شده به وسيله‏ى همه‏ى مردمان است، بر مبناى خواسته‏هاى‏مردم استوار مى‏باشد.اين قواعد كه از طريق عرف و عادت بين مردم اشاعه مى‏يابندبا واقعيت، عدل و انصاف قابل تطبيق‏اند. لذا بايدعرف را عنصرى دانست كه كشف‏راه حل عادلانه را ميسر مى‏سازد و همچنين نيروى حياتى نهادهاى حقوقىاست كه‏از كهنگى و فرسودگى حقوق جلوگيرى مى‏كند و آن را همواره در تطبيق با نيازهاى‏روز مردم متغير ومتحرك نگه مى‏دارد تا حقوق هم‏گام با زمان و پيشرفت‏هاى جامعه‏تكامل يابد. (14) .

الف) عرف و تاريخ حقوق.

از ديدگاه تاريخى آن‏گاه كه ملت‏ها پا به هستى نهادند، عرف به تنهايى اساس‏همه‏ى پديده‏هاى اجتماعى بود واصولا روابط اجتماعى جز به صورت عرف وعادت نمى‏توانسته جريان داشته باشد. قانون به مراتب ديرتر از عرفپديد آمدو عرف پيش‏قراول حقوق و قواعد عرفى، منبع اصلى مقررات حقوقى به شمار مى‏آمد.چه اين عرف بودكه پيش از پيدايش قانون‏گذارى و حقوق مدون (قانون) به تنظيم‏روابط اجتماعى آدميان مى‏پرداخت و نيازهاىحقوقى آنان را برآورده مى‏ساخت.اين عرف بوده است كه جاده‏ى تحولات حقوق را هموار و آماده مى‏كرد ودرنگهدارى آن نظارت و پاره‏اى از وسايل فنى آن را معلوم و مشخص مى‏نمود تا قانون‏در آن جاى‏گزين گردد.بدين‏سان عرف نقش مهمى در ايجاد حقوق داشته است.كاربرد و بهره‏مندى از قواعد و مقررات عرفى تنهانصيب آدميان پيشين نبود و اين‏تنها مردمان باستان نبوده‏اند كه در تحت رژيم عرف‏هاى سنتى زندگىمى‏كرده‏اند.بلكه امروزه هنوز كشورهايى وجود دارند كه از نظام حقوق عرفى پيروى مى‏كنند. (15) .

اگر چه امروزه عرف، كه عامل بزرگى در تحولات قانون‏گذارى ملت‏ها بوده‏است، با حضور و پديد آمدن قانونمكتوب قدرى از نيروى آن نسبت‏به گذشته‏كاسته شده است، ولى اين حضور قانون در قلمرو عرف ارزشتاريخى و اجتماعى‏عرف را از بين نبرده و باز عرف در تاريخ حقوق اثر حياتى دارد و نمى‏توان آن رابه دور افكند;زيرا همان‏گونه كه عرف پيشروى قانون و قانون جانشين آن بوده، پس‏از تدوين قانون نيز در تكميل، تفسير،تعديل و تحرك آن به كار مى‏رود. هر چه يك‏نظام حقوقى از عرف بيشتر مايه بگيرد، تواناتر و غنى‏تر مى‏گردد وبا سهولت‏بيشترى‏قابل اجرا بوده و رابطه‏ى قانون را با زمان‏هاى گذشته و آينده، حفظ مى‏كند. (16) .

آرى، بوده‏اند انديشه‏هايى كه در جاده‏ى افراط يا تفريط گام پوييده‏اند. به عنوان‏نمونه «مكتب اصالت قانون‏» كهكوشش دارد نقش عرف را ناچيز بشمارد و ياكوشش‏هايى از اين دست كه البته همه‏ى اين كوشش‏هاى صورتگرفته براى حذف‏نقش عرف نوعا به يك كلى‏بافى موردگرايى گراييده كه با روح حقوق در تغاير است.در آن سو«مكتب جامعه شناسى‏» قرار دارد كه با به كار بردن اصطلاح «منبع حقوق‏»در معناى غير متعارف آن در نقشعرف مبالغه مى‏ورزد و به تبليغ و ترويج‏اين باور مى‏پردازد كه عرف تنها منبع حقوق است. حال آن‏كه عرف درجوامع جديدبه هيچ وجه ارزش اساسى و هم‏پايه‏ى قانون را ندارد; اگر چه داراى نقشى ناچيزنيز نمى‏باشد. (17) .

ب) عرف در حقوق مدون و حقوق غير مدون.

ارزش و اعتبار عرف به عنوان يك منبع و يا قاعده‏ى حقوقى،از نظر نظام‏هاى‏حقوقى مدون و غيرمدون وهم‏چنين از نظر مسايل مربوط به حقوق متفاوت است. (18) در حقوق نانوشته نقش عرف به عنوان منبع مهم وبرجسته، بسيار كارساز و حساس‏است. اهميتى كه شيوه‏ى حقوق نانوشته براى عرف مى‏شناسد، نظام حقوقنوشته‏نمى‏شناسد. به گونه‏اى كه جامعه شناسان حقوق به آن به عنوان «حقوق زنده‏»مى‏نگرند. (19) عرف درحقوق عادى انحصار به امور خصوصى و معاملات بين مردم‏ندارد، بلكه با پيشرفت و ارتقاى جوامع به تدريج ازصورت قراردادهاى خصوصى‏بيرون آمده و قواعد كلى و عمومى حقوق را سامان مى‏دهد. اين نقش اساسى ومؤثرعرف در همه‏ى رشته‏هاى دانش حقوق غيرمدون مشهود است. (20) .

در حقوق مدون چون قوانين نمى‏توانند تمام حوايج مردم را پيش‏بينى كنند،عرف به يارى قانون مى‏آيد و بهتكميل، رفع اجمال و تفسير آن مى‏پردازد. گاه‏قانون‏گذار با اندك تغيير و تصرفى در عرف بر آن كسوت قانونمى‏پوشاند. قانون‏خود نيز صريحا به عرف ارجاع مى‏دهد. اگرچه حقوق مدون ابتداء نمى‏تواند همانندنظام‏هاىحقوقى غير مدون از طريق عرف، قاعده‏ى حقوقى ايجاد و تاسيس كند وحتى گاه در پاره‏اى از نظام‏ها و يارشته‏هاى حقوق پديده‏ى عرف را الزام‏آور نمى‏داندو نوعا قلمرو آن را در مواردى كه قانون حكمى نداشته وساكت است، محدودمى‏نمايد; ليك با اين همه خود به هنگام قانون‏گذارى عرف را مورد توجه قرار داده وسعىدر سازگارى قوانين با آن دارد. (21) .

ج) عرف در حقوق خصوصى و حقوق عمومى.

عرف در حقوق خصوصى ريشه‏ى بسيارى از قواعد را تشكيل مى‏دهد و ياراه حل بسيارى از مسايل موكول بهعرف و عادت مى‏شود. قانون قاضى رابه صراحت مكلف كرده است كه براى تكميل و رفع نقص و ابهام قوانين ازعرف‏استمداد جويد و آن را به عنوان يك قاعده‏ى حقوقى، مورد حكم قرار دهد و درصورتى كه عرف مسلم برخلاف روح و مفاد قانون باشد، بايد راى خود را موافق باعرف مسلم صادر نمايد و دادگاه‏ها نيز مكلف‏اند دررسيدگى به دعاوى در صورتى‏كه قوانين كشورى كامل يا صريح نبوده و يا متناقض باشد و يا اصلا قانونى درقضيه‏ى‏مطروحه وجود نداشته باشد، قضيه را موافق با عرف و عادت مسلم حل و فصل‏نمايند. (22) اين اهميت ونقش عرف تنها محدود به حقوق خصوصى نيست، بلكه درحقوق عمومى نيز عرف نقش فوق‏العاده مهمى را برعهده دارد. شواهد متعددى كه ازبررسى قوانين حقوق عمومى به دست مى‏آيد،درستى اين سخن را گواه است. (23) .

د) عرف در حقوق جزا.

اگرچه تا كنون بارها اين نكته بيان شده كه كاربرد عرف در موارد سكوت است‏و عرف در اين ميدان به عنوانقاعده‏ى حقوقى مورد توجه قرارمى‏گيرد;ليك درحقوق جزا اين امر به گونه‏ى ديگرى است. در رشته‏ى حقوقجزا هيچ عملى رانمى‏توان جرم دانست مگر اين كه به موجب قانون جرم شناخته شود; يعنى در جايى‏كه اصلانصى وجود ندارد، عرف و عادت نمى‏تواند موجد جرم و مجازات باشد.به ديگر سخن در مواردى كه قانون جزاحكمى در مورد عمل مجرمانه و مجازات آن‏عمل ندارد و يا مفاد آن مجمل است، هيچ‏گاه دادگاه نمى تواند آنعمل را جرم دانسته‏يا مجازاتى را بر طبق عرف و خارج از حدود قانون مورد حكم قرار دهد.قاضى درمواردسكوت بايد به اصل برائت استناد جويد و متهم را غير قابل تعقيب كيفرى‏اعلام دارد.

اين مساله در حقوق جزا اين پندار را پديد آورده است كه در حقوق جزا استنادبه عرف ممنوع است و عرفهيچ‏گونه نقشى در حقوق جزا ندارد و حال آن كه چنين‏نيست; زيرا عرف از جمله منابع ارشادى حقوق جزا بهشمار مى‏آيد. قاضى در پاره‏اى‏موارد مكلف به پيروى از عرف و انعكاس و اشاره به آن در آراى خود مى‏باشد.چنان‏كه در تشخيص ماهيت قضايى يك عمل مجرمانه، تعريف آن و تطبيق حكم‏قانون و مواردى همانند آننيازمند به تلقى عرفى و ناگزير از رجوع به عرف است. (24) .

ه) عرف در حقوق تجارت.

جايگاه و اهميت عرف در حقوق تجارت هنگامى روشن مى‏شود كه دانسته شودحقوق تجارت امروز به وسيله‏ىعرف و عادت بازارهاى مكاره‏ى قرون‏وسطى به وجود آمده است. عملكردهايى كه مردمان بر اثر نيازمندى خودبه عنوان‏راه حل ارايه مى‏نمودند، اندك اندك موجب پيدايش حقوق تجارت امروز شد. (25) اين‏روند (شناخت،پذيرش و رجوع به عرف به عنوان قاعده‏ى حقوقى) تنهااختصاص به آن دوران ندارد و امروزه نيز عرف در حقوقتجارت هم‏چنان به عنوان‏مرجع و منبع دانسته مى‏شود. هم اكنون برخى از سازمان‏هاى بين‏المللى همچوناتاق‏بازرگانى بين‏المللى (ح‏ح‏خ;خح‏ح) (26) كه مقر آن در پاريس است، به تدوين و انتشار قواعدعرفى واصطلاحات بازرگانى بين‏المللى همت گماشته‏اند. (27) .

و) عرف در حقوق داخلى و حقوق بين‏الملل.

در حقوق داخلى عرف از جهت ارزش و اعتبار پس از قانون قرار دارد و برخى ازمسايل حقوقى حتى قانون جز بااستعانت آن قابل اجرا نمى‏باشد. رمز بقاى عرف درعصر حاضر با آن كه امروزه حاكميت و وحدت ملى ايجابمى‏نمايد در سراسر هركشور قانون واحدى مورد عمل و متابعت قرارگيرد، ويژگى تحول و انعطافوانطباق‏پذيرى آن است. (28) .

عرف در حقوق بين‏الملل جايگاه مهم‏تر و قلمرو گسترده‏ترى نسبت‏به ديگررشته‏هاى دانش حقوق دارد. چه اينكه قواعد قراردادى و قوانين مدون به مراتب‏كمتر از قواعد عرفى است و در حقيقت رسومى كه مدت‏ها بر روابطكشورها ونمايندگان ملت‏ها حكم‏فرما بوده، رفته رفته به صورت قانون در آمده و توسطسازمان‏هاى بين‏المللىالزام‏آور و معيار سنجش ارزش‏هاى حاكم شناخته شده وامروز براى عقد پيمان‏ها و عهدنامه‏ها و هم‏چنين حلاختلافات بين‏المللى پايه‏ى‏تصميمات قضايى قرار مى‏گيرد. بدين صورت است كه عرف به عنوان يكى از دومنبعاصلى و اساسى قانون‏ساز در حقوق بين‏الملل معاصر به شمار مى‏رود. (29) .

2) عرف در فقه و حقوق اسلام

پر هويدا است كه بسيارى از مسايل و احكام فقه و حقوق اسلام داراى ماهيتى‏عرفى و از امور عرفى - عقلايى بهشمار مى‏آيند. اين امور و ماهيت‏هاى ايجاد شده‏توسط شارع مقدس نيستند و شريعت را در ايجاد آن‏ها دستىنبوده است. چه اين كه‏در جوامع پيشين، پيش از درخشش خورشيد تابناك شريعت محمدى‏صلى الله عليه وآلهنيز مرسوم‏بوده‏اند. شارع نوعا به امضا و گاه به تصرفى در پاره‏اى از اين امور عرفى دست‏يازيده‏است. (30) وجوداحكام امضايى در فقه و حقوق اسلام خود مى‏تواند نشان‏گر پذيرش‏عرف در نزد شارع باشد. (31) حقوق اسلام باپذيرش بسيارى از مقررات، قراردادها،ايقاعات و تعهدات كه در واقع عرفى بوده‏اند (32) و نيز ارجاع قاضى به آن‏هادر تحرك وزنده ماندن حقوق و توانايى انطباق آن با روح زمان و نيازمندى‏هاى متغير جامعه‏كوشيده است.البته حقوق اسلام در اعتبار عرف آن قدر افراط نكرده است كه مخالف‏شئون انسان و اصل عدالت و حرمت وشرافت ذاتى آدمى باشد. (33) تا با پذيرش‏اين‏گونه از عرف‏ها به سوى خروج از دايره‏ى شريعت و ورود به عرصه‏ىدنيايى وعرفى شدن لغزيده باشد.

در اعتبار فقهى - حقوقى عرف با وجود ديدگاه‏ها و انديشه‏هاى متفاوت درباره‏ى‏آن، ترديدى وجود ندارد.نگرشى اجمالى بر فقه و حقوق اسلام بر اين سخن گواه‏است. گذشته از اين كه هيچ شريعت و نظام حقوقى‏اىنمى‏تواند از عرف بى‏نيازباشد. (34) دانشيان فقه و حقوق اسلام گاه تا آن‏جا در اعتبار عرف پيش مى‏روند كه نهتنهاعرف را در صورت نبودن نص شرعى مرجعى براى تعيين حقوق و الزامات افرادمى‏دانند كه مى‏تواند منشاحق قرار گيرد (35) و در پاره‏اى موارد عرف ريشه‏دار را مقدم بربيان ظاهرى شرع دانسته و بيان ساده و ضعيف رادر رد عرف شايع و ريشه‏دار كافى‏نمى‏بينند (36) و عمل نكردن به عرف را در اين گونه موارد موجب صعوبت و عسروحرج مى‏دانند. (37) بلكه بر اين باوراند هر آن چه كه در نزد عرف ترديدى در آن وجودندارد و عرف به احتمالخلاف بودن آن نيز اعتنايى نمى‏كند، بايد مورد پذيرش‏قرارگيرد. (38) بنابراين با توجه به گستردگى احكام امضايىو پذيرش امور عرفى ازسوى شارع جايگاه گسترده‏ى عرف و اهميت آن در فقه و حقوق اسلام هويدامى‏گردد.

در اين‏جا بايد گفت‏شايد در نگاه نخستين به دو سيستم حقوقى حقوق اسلام وحقوق لائيك اين پندار به ذهنخطور كند كه عرف در فقه و حقوق اسلام مقام ومنزلت عرف در حقوق لائيك را دارا نمى‏باشد; ليك به هنگامبررسى و سنجش‏عرف در هر دو سيستم و نظام حقوقى اين نكته آشكار مى‏گردد كه عرف در هر دونظام - البتهبا رعايت و نظرداشت اختلاف‏هاى ساختارى اين دو سيستم حقوقى - ازارزش همگونى برخوردار است. (39) .

3) عرف و امارات حقوقى

بديهى است كه گاه پس از گذشت مدتى از به‏كارگيرى قوانين موضوعه ناتوانى‏قانون در پيش‏بينى و برآوردنتمامى نيازهاى حقوقى جامعه آشكار مى‏گردد. بدين‏جهت عرف در بسيارى از كشورها به كمك قانون آمده و بهتكميل و رفع اجمال ازآن مى‏پردازد. گاه قانون خود صريحا به عرف ارجاع داده و به محاكم اجازه مى‏دهد كه‏بهعرف استناد و حكم آن را به عنوان قاعده‏ى حقوقى محترم شمارند. (40) بنابراين ازگرايش طبيعى عرف و عادتبه حلول در قواعد و مقررات حقوق و قانون كه‏به مرور زمان به جذب تدريجى قواعد عرفى در متون قانونى وسامان دادن پاره‏اى ازقواعد و احكام حقوق انجاميده، روشن مى‏گردد كه تعداد بسيارى از امارات اعم ازاين‏كهمثبت احكام يا موضوعات باشند، از امور عرفى متداول بين مردم اخذ و اعتباريافته‏اند. (41) به ديگر سخن چه آنپاره از قواعد حقوقى‏اى كه مبتنى بر اماره‏اند و چه آن‏تعداد از امارات قانونى كه در اثبات دعوا به كار مى‏روند،همه در حقيقت ناشى ازعرف و عادت مستمرى بوده‏اند كه در قالب قانونى در آمده‏اند. اين‏گونه اماراتراقانون‏گذار اختراع نكرده است، بلكه آن‏ها بين مردم متداول بوده و قانون‏گذار تنهابه تشخيص، تنفيذ و امضاىآن‏ها مبادرت ورزيده است. به طور كلى درهر موردى‏كه وقوع و وجود امرى بر حسب عرف و عادت مردممحتمل و قابل تصور و پذيرش‏باشد، ممكن است از سوى قانون‏گذار به عنوان سبب و باعث‏يك قاعده‏ىحقوقى‏مبتنى بر اماره يا اماره‏ى قانونى اثبات دعوا شناخته شود. در حقيقت در اين‏گونه مواردخمير مايه‏ىامارات همان عرف و عادت مرسوم و متداول بين مردم است.

با آن چه درباره‏ى حلول عرف و عادت در قواعد حقوقى و امارات قانونى گفته‏شد، نبايد از اهميت آن در قلمروامارات قضايى غافل ماند. بسيارى از امارات قضايى‏بر پايه‏ى عرف‏ها و عادات اجتماعى مردم استوارند. قاضى بااجازه‏ى كلى قانون، آن‏هارا براى كشف موضوعات و قضايا و اوضاع و احوال در امور مختلف به كار مى‏برد. (42) .

ناگفته نماند اعتبارى كه قانون‏گذار در مصوبات خود در مورد عرف از آن يادمى‏كند، نه به معناى اعطاى ارزشو اعتبار به امرى غير معتبر است; بلكه به خاطراعتبار ذاتى خود عرف حقوقى است. به گونه‏اى كه حتى برخى ازدانشيان حقوق براين باوراند كه يك اماره‏ى قضايى تنها و تنها بر اساس عرف است كه مى‏تواند براى‏قاضىالزام‏آور باشد. (43) .

4) عرف و اجتهاد

با توجه به اين كه فقه با متن جامعه و زندگى روزمره‏ى مردم مرتبط و بيان‏گرتكاليف و حقوق آنان در روابطفردى و اجتماعى است; لذا عرف در استنباط احكام‏فقهى - حقوقى نقش ارزنده‏اى را دارا خواهد بود. دانشيانفقه و اصول نه تنهادر جاى جاى دانش‏هاى فقه، اصول و قواعد فقه به آن استناد ويا از آن بهره جسته ومرجعيتآن را بدان جهت كه در بسيارى از اين موارد مرجع صلاحيت‏دارى جزعرف وجود ندارد، پذيرايند، بلكه به جهتتاثير چشم‏گيرآن در اجتهاد، شناخت آن‏را به عنوان يكى از شروط اجتهاد به بررسى مى‏نشينند و بر اين باوراندكه از جمله‏شرايط اجتهاد آگاهى به عرف زمان، انس با محاورات و دريافت موضوعات عرفى‏است. همان عرفى كهمحاورات قرآن و سنت‏براى آن و بر شيوه‏ى آن نازل گرديده‏است. پس مجتهد نمى‏تواند و نبايد به هنگام اجتهادو استنباط به دقايق و ظرايف‏مباحث علمى و عقلى روى آورد و توجه به عرف را فرو گذارد ويا خود و حدسوذهن خود را، از آن جهت كه او نيز از عرف است مرجع قرار دهد و يا اين كه به ظاهرروايت‏بدون توجه و مراعاتعرف زمان خود جمود ورزد و فتوا دهد; بلكه همواره‏بايد از آميختن ظرايف و دقايق مباحث علمى و عقلى باعرف و معانى عرفى به‏شدت‏پرهيز دارد (44) و تنها بايد به عرف رجوع و آن را مورد توجه قرار دهد; چه اين كه‏ازيك سو نوعا دريافت مراد شارع و فهم متون دينى از طريق ظواهر الفاظ كلام‏صورت مى‏پذيرد كه اين خود دربسيارى از موارد مبتنى بر دريافت عرف وموضوعات، مفاهيم و معانى عرفى است و از ديگر سو عدم رعايت ونظرداشت‏عرف، به خطا رفتن فقيه و مجتهد و تضييع بسيارى از حقوق و تحريم آن چه‏حرام نشده و وجوب آنچه كه واجب نشده را در پى دارد; زيرا چنان كه برخى ازدانشيان تصريح دارند، اگرچه فقيه خود از عرف است،ليك به جهت اشتغال ودل مشغولى به مباحث علمى و عقلى صايب بودن حدس او نسبت‏به عرف وموضوعات،مفاهيم و معانى عرفى همواره محل ترديد و بلكه در مظان تهمت است.گذشته از اين، چگونه مى‏توان احكامىكه گاه خود داراى ماهيتى عرفى و از امورعرفى‏اند،بدون رعايت و نظرداشت عرف بر جامعه‏اى كه نوعا انتظاموزندگى اجتماعى آن بر محور عرف مى‏چرخد، ارايه داد و به همپوشى، كارگشايى وصايب بودن آن اطمينانداشت. (45) .

در اين جا بايد به اين نكته توجه داشت كه عرف پديده‏اى تحول‏پذير است كه باگذشت زمان و نيز با توجه بهمكان‏هاى مختلف دچار تغيير و دگرگونى مى‏شود كه‏اين خود دگرگونى احكام و فتاوى مبتنى بر عرف و نيزاجتهاد و استنباطى متحول ومتناسب با عرف زمان را در پى دارد.

كاربرد عرف در فقه و حقوق

در آغاز چند نكته به عنوان آغازينه‏ى سخن بايسته‏ى گفت است. نخست اين كه‏هدف اين بخش از نوشتار،شماركردن احكام و قوانين فقهى و حقوقى‏اى كه‏به گونه‏اى در ارتباط با عرف بوده و كاربرد عرف در آن‏هامشهود است، نمى‏باشد. (46) بلكه هدف بيان چگونگى كاربرد عرف در اين دو دانش است.

دو ديگر اين كه در طول تاريخ سير دانش فقه و حقوق انديشه‏ها، گرايش‏ها ومكتب‏هايى پديد آمده‏اند كه از آنجمله مى‏توان به «مكتب سكوت‏» اشاره داشت.دانشيان فقه و حقوق اسلام از ديرباز با اين مكتب آشنا بوده و ازآن در پويايى فقه وحقوق بهره جسته‏اند. اين مكتب داراى قلمروهاى كاربردى گوناگونى است. مواردكاربرد عرفو عادت يكى از قلمروهاى اين مكتب را سامان مى‏دهد. (47) البته از بيان‏اين نكته كه درباره‏ى چگونگى كاربردعرف و تعيين حدود آن، انديشه‏ها وگرايش‏هاى گوناگونى وجود دارد، نيز نبايد غفلت ورزيد. (48) .

سه ديگر اين كه در اين بخش از نوشتار نمى‏توان ارايه‏ى تفصيلى همه‏ى‏گونه‏هاى كاربرد عرف را ادعا كرد; چهاين كه بيان و شمارش تفصيلى همه‏ى گونه‏ها وموارد كاربرد عرف پژوهش و بررسى فربه‏تر و نكته‏سنجانه‏ترى رامى‏طلبد. در اين‏بخش از نوشتار سعى بر آن است كه تقريبا همه‏ى گونه‏هاى كاربرد عرف تا آن جا كه‏در كتب فقهو حقوق نام برده شده، شمار گردد.

گونه‏هاى كاربرد عرف را مى‏توان در موارد زير شمار كرد:

1) كشف حكم

در مواردى كه نص و حكمى وجود ندارد و در اصطلاح حقوقى، قانون‏درقضيه‏ى مطروحه ساكت است، عرفمنبع عمده‏اى براى ثبوت احكام الزام‏آور وتعيين جزييات آن‏ها مى‏باشد. يعنى به وسيله‏ى استناد به عرفمى‏توان هم حكم‏شرعى واقعى و هم حكم شرعى ظاهرى كلى را كشف و به دست آورد. (49) اين استنادعرف وكشف حكم از طريق عرف انحصار به دانش فقه و حقوق ندارد. بلكه‏دانش‏هاى پيرامونى فقه و حقوق همچوناصول و قواعد فقه را نيز در بر مى‏گيرد. چه‏اين همواره عرف است كه در جاى جاى دانش اصول و قواعد فقهمستند و دليل قرارگرفته و به كشف احكام شرعى ظاهرى كلى نايل مى‏گردد. (50) اندك بررسى‏اى در اين‏دودانش درستى اين سخن را گواه است. هم‏چنين كشف حكم به وسيله‏ى عرف‏همان‏گونه كه اختصاص به مرحله‏ىظاهر ندارد و مرحله‏ى واقع را نيز در بر مى‏گيرد،اختصاص به حكم وضعى ندارد و حكم تكليفى را مى‏تواند دربرگيرد. (51) بنابراين ازآن‏چه گفته شد ناپذيرفتنى بودن سخن برخى از دانشيان كه حكم به دست آمده‏به وسيله‏ىعرف را حكمى ثانوى مى‏شمارند، (52) آشكار مى‏گردد.

برخى از دانشيان بر اين باوراند كه عرف تنها هنگامى كاشف حكم شرعى است‏كه از عرف‏هاى همگانى (عرفعام) و در همه زمان‏ها و مكان‏ها جارى باشد.به گونه‏اى كه بتوان آن را به عصر معصومين رساند و تقرير و رضايتايشان راء;به دست آورد. (53) ولى بايد دانست كه در اين صورت ديگر نمى‏توان عرف را به عنوان‏منبعى مستقل وكاشف از حكم شرعى در موارد سكوت دانست; بلكه بايد آن راگونه‏اى از گونه‏هاى سنت‏شمرد و پرهويدا است كهبا بودن سنت، سكوت نيزتحقق‏ناپذير است.

در اين جا از اين نكته نبايد فروگذار بود كه اگرچه در موارد سكوت، عرف‏به عنوان منبع كشف حكم شناختهمى‏شود ليك در حقوق جزا مساله به گونه‏اى ديگراست. يعنى در مواردى كه اصلا نصى وجود ندارد و در قانونجزا حكمى در موردعمل مجرمانه و مجازات آن عمل وجود ندارد، عرف نمى‏تواند موجد جرم ومجازات باشد وهيچ دادگاهى نمى‏تواند آن عمل را جرم و يا مجازاتى را بر طبق‏عرف، مورد حكم قرار دهد، بلكه چاره‏اى جزاستناد به اصل برائت متهم وجودندارد. (54) .

2) تكميل قانون

شريعت اسلام مانا، همه‏گير و همگانى است; ولى اين واقعيت روشنى است كه‏نوعا قوانين نمى‏توانند همه‏ىنيازهاى حقوقى مردم و جامعه را پيش‏بينى نمايند;لذا گاه اجمال، عدم وضوح و صريح بودن و يا تناقض درقوانين رخ مى‏نمايد كه‏براى رفع اين نواقص گريزى از مراجعه به عرف نيست. در اين هنگام عرف به عنوان‏يكقاعده‏ى حقوقى مورد حكم قرار گرفته و به رفع اجمال و تكميل قانون‏مى‏پردازد شايد بدين جهت است كه گاهدر قانون صريحا به عرف و عادت ارجاع‏داده مى‏شود. (55) .

3) تشخيص، تعريف و تنقيح موضوع حكم

روشن است كه حكم شرعى داراى متعلق و موضوع خاص خود است كه گاه‏شرع در پاره‏اى موارد به تبيين وتعيين موضوع آن روى آورده است; ولى در بسيارى‏از موارد احكام بر موضوعات عرفى قرار گرفته است.موضوعاتى كه شارع را در آن‏هادستى و تصرفى نيست و تنها به وسيله‏ى عرف و فهم عرفى شناخته مى‏شوند. دراين‏موارد شرع به تشريع حكم بسنده كرده است و تعريف، تشخيص و تنقيح اين‏موضوعات را بر عهده‏ى عرفواگذارده است. هر چند اگر اين موضوعات به تفاوت‏عرف متفاوت گردند. لذا فقيه وحقوق‏دان براى دريافتصحيح موضوعات احكام‏چاره‏اى جز استمداد جستن از فهم عرفى و رجوع به عرف ندارد.

دانشيان فقه و حقوق در جاى جاى فقه و حقوق مرجعيت عرف را درفهم،تشخيص، تعريف و تنقيح موضوعاتپذيرفته و حتى درپاره‏اى موارد - به ويژه‏ابواب معاملات - به آن تصريح كرده‏اند. (56) برخى از دانشيان براىناگزيرى از رجوع‏به عرف به دلايلى چند از جمله كتاب و سنت (57) تمسك جسته‏اند كه مهم‏ترين آن‏هاعبارت‏انداز:

الف) به طور قطع هرگاه پيامبرصلى الله عليه وآله و ايمه‏ى اطهار با مردم به سخن مى‏نشستند، به‏شيوه وطريقه‏ى آنان سخن مى‏گفتند و جز آن چه را كه بين آن‏ها مصطلح بوده و آنان‏درمى‏يافتند، به گفت نمى‏آوردندو براساس فهم عرفى به تشريع حكم مى‏پرداختند;چه اين كه غير اين روش اغرا به جهل و تكليف مالايطاق كهبى‏شك هر دو قبيح‏اند، رادر پى دارد.

ب) هدف عمده‏ى پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله و ايمه‏ى اطهار ابلاغ احكام و فراهم آوردن‏انتظام براى دنيا وآخرت است كه اين هدف جز با بيان و خطاب و افهام به شيوه وروش مردم و نظرداشت عرف آنان، صورت‏پذيرنيست. ايمه‏عليهم السلام نيز از همين روش‏عرف براى انجام رسالت‏خويش پيروى و بهره جسته‏اند. بررسىاحاديث‏بر اين‏سخن گواه است. (58) .

ج) شارع در بيان احكام براى مردم به همان روش و عرف گفتارى آنان سخن گفته‏و در محاورات و خطاباتهمچون يكى از آنان است. او طريقه‏اى غير از شيوه‏ى‏مردمان را برنگزيده است; چه اين كه در غير اين صورت براو بود كه با وجودنيازمندى و كاربرد فراوان، شيوه‏ى خود را بنماياند; زيرا اعمال در چنين مواردى بافرض وجوداختلاف شيوه‏ى او با عرف صحيح و روا نيست. (59) .

استدلال‏هاى بيان شده نه تنها موضوع مورد بحث (موضوعات احكام) را در برمى‏گيرد; بلكه توانايى شمولموارد ديگر را نيز دارا است.

در اين جا بايد به اين نكته توجه داشت كه عرف پديده‏اى است تحول‏پذير كه‏تغيير و تحول آن در دريافت وشناخت موضوع اثرگذار مى‏باشد، لذا به هنگام تحول‏عرف و بروز اختلاف در دريافت و شناخت موضوع بينعرف زمان صدور و عرف‏جديد تحول يافته، اگر دليلى بر گزينش و معيار بودن عرف زمان صدور و عدماعتبارعرف جديد وجود داشته باشد، به گونه‏اى كه بتوان گفت در نزد شارع، عرف كنونى‏صلاحيت تشخيصموضوع را دارا نمى‏باشد، در اين صورت معيار همان عرف زمان‏صدور خواهد بود نه عرف جديد. (60) اما در ديگرموارد حتى در موارد مشكوك اين‏عرف و فهم عرفى جديد است كه معيار و مرجع خواهد بود. اگرچه برخى ازدانشيان‏را درباره‏ى اعتبار عرف زمان صدور و يا عرف جديد در موارد مشكوك ديگرگون‏سخنى است. (61) .

4) تشخيص مفاهيم و معانى الفاظ و كشف مقصود گوينده

در فقه و حقوق اسلام عرف اختصاص به عمل نداشته و عرصه‏ى گفتار را نيز دربرمى‏گيرد. اين گونه‏ىسامان‏يافته در عرصه‏ى گفتار كه به عرف لفظى يا استعمالى‏شناخته مى‏شود، در كشف معانى و مفاهيم الفاظ ومرادات متكلمين به كار مى‏آيد. لذادر دانش فقه و حقوق به هنگام تشخيص مفهوم و معناى واژگان به كار رفتهدر متون‏شرعى و قانونى براى تعيين تكاليف و حقوق، اين عرف لفظى است كه حاكم در فهم‏مفاهيم و معانىالفاظ و مقصود گوينده است.

آرى، بودند دانشيانى كه براى رد صلاحيت عرف لفظى در تشخيص مفاهيم ومعانى واژگان و دريافت مقصودشارع سعى بى‏حاصل و رنج‏بيهوده كشيده وبه قراين غيرقابل پذيرش دست مى‏يازيدند. حال آن‏كه در دانش فقهو حقوق حجيت‏و مرجعيت عرف لفظى بدون هيچ‏گونه اختلافى مورد پذيرش قريب به اتفاق همگان‏است; لذادردانش حقوق تصريح مى‏شود كه براى دريافت معانى عبارات قانون، بايدمعانى عرفى الفاظ را در نظر گرفت وبه آن معنايى كه عبارت در عرف مردم دارد،توجه نمود و محاكم نيز براى درك معناى صحيح بايد به عرفرجوع كنند و يا اين كه‏گفته مى‏شود: الفاظ عقود محمول بر معانى عرفى‏اند هر چند اگر عرف متعاقدين‏عرفخاص خودشان و غير ازعرف عام و همگانى باشد.

اين مرجعيت در تشخيص و تعيين مفهوم واژگان و مقصود گوينده مواردمشكوك را نيز در بر مى‏گيرد. در اينموارد باز عرف و ظهور عرفى تنها مرجع‏صلاحيت‏دار براى شناخت و تعيين مقصود گوينده است. در اينخصوص دانش‏اصول براى تبيين روش عرف به ارايه‏ى اصولى عرفى همچون اصالة الظهور،اصالة‏الاطلاق، اصالةالعموم و اصالة الحقيقة دست‏يازيده است.

دانشيان اصول بر اين باوراند كه چون شارع از عرف شمرده مى‏شود، روش او نيزهمان روش و شيوه‏ى عرفىاست. يعنى او همان روش عرف را برگزيده است. البته‏برخى در خصوص دلالت التزاميه بر اين سخن‏اند كه دركلام شارع تنها هنگامى‏مى‏توان به وسيله‏ى دلالت التزاميه به مقصود و مراد كلام او دست‏يافت كه‏منشا دلالت ازملازمات عرفى باشد. همانند حكم شارع به پاكى شراب در صورت‏تبديل شدن آن به سركه كه پاكى شراب عرفاپاكى ظرف را در پى دارد; ولى دركلام غير شارع صرف دارا بودن معناى عرفى لفظ كافى است; چه عرف عام‏و ياخاص باشد. (62) .

به جهت ويژگى تحول‏پذيرى عرف، مفاهيم عرفى به دو گونه‏ى ثابت و متغيرفروكاسته مى‏شوند و تنها هنگامىمى‏توان از رجوع به مفهوم عرفى جديد منع نمودكه دليلى محكم برعدم جواز اخذ و رجوع به آن وجود داشتهباشد. در غير اين‏صورت همان مفهوم عرفى جديد معيار و مرجع خواهد بود.

5) تعيين مصاديق و تطبيق موضوعات و مفاهيم بر مصاديق

از ديگر كاربردهاى عرف در فقه و حقوق، تعيين مصداق و تطبيق موضوعات ومفاهيم بر مصاديق است.دانشيان فقه بر اين نكته تصريح دارند كه تعيين مصاديق وتطبيق موضوعات و مفاهيم بر مصاديق و تشخيصافراد، انواع و اصناف هر موضوع‏به عرف واگذار شده است، لذا در دانش حقوق دادگاه در مقام تطبيق مفهوم وعنوان باواقعه‏ى انجام يافته در خارج، براى احراز حكم قانون گريزى از مراجعه به عرف‏ندارد. چنان كه در بابقتل در مواردى كه قاتل عمدا كارى را انجام دهد كه نوعاكشنده باشد، اگرچه قصد كشتن را نداشته باشد،دادگاه براى تشخيص و احراز نوعاكشنده بودن و تطبيق آن با قتلى كه واقع شده، ناچار به مراجعه به عرف استو بدون‏اين مراجعه قادر به صدور حكم نخواهد بود. (63) .

6) تنقيح ظهور دليل و تفسير نصوص و احكام

مناسبات عرفى و مرتكزات اجتماعى در فهم نص، حكم و تكوين ظهور دخيل واز گونه‏ى قراين لبى متصل بهكلام شمرده مى‏شوند كه قادر به تفسيركلام و تعيين وتنقيح و توسعه و تضييق ظهور لفظ و مراد و مقصودمى‏باشند. به اين‏جهت دانشيان‏فقه و حقوق بر اين باوراند كه عرف تاثير كاملى در تفسيرنكته‏ها دارد و قانونغالبابراى اين كه فهميده شود، نيازمند به كمك عرف است. مفاهيمى كه قانون‏گذاربه آن‏ها متوسل مى‏شود،تنها در پرتو عرف روشن مى‏شود. تفسير نصوص و تنقيح‏ظهور آن‏ها بدون مراجعه به عرف امكان‏پذير نيست. (64) .

7) شرط ضمنى و شاهد حال

در زندگى مردم و روابط حقوقى آنان، گاه عرف‏هايى رواج مى‏يابند كه به قدركافى رسا و روشن‏اند و بدون نيازبه سخن و تعابير لفظى دلالت‏بر تصرفاتى دارند.اين عرف‏ها در شروط و قيودى كه تاسيسى نبوده ولى اعتبار وصحت عقد به آن‏هاوابسته و رعايت آن‏ها در قراردادها چنان معمول است كه ديگر نيازى به ذكر آن‏هاديدهنمى‏شود، به منزله‏ى نطق و به گونه‏ى شرط ضمنى و يا شاهد حال عمل مى‏كند.همانند عرف‏هايى كه دال براذن در شى‏ء يا منع از آن يا الزام به آن يا مفيد مقدار و نوع‏و ...مى‏باشند. لذا سكوت طرفين قرارداد به معناىمحترم شمردن آن‏ها است و دادگاه‏نيز ملزم به اجراى مفاد آن مى‏باشد. اگرچه در معامله به آن‏ها تصريح نشدهاست.

اين رعايت عرف و ظرف معناى قرارداد قرار گرفتن تفاهم عرف، تنها اختصاص‏به مواردى كه طرفين با علم بهوجود عرف به عمد سكوت كرده‏اند، ندارد. بدين‏جهت در قوانين حقوق تصريح شده: هر چيزى كه برحسبعرف و عادت جزو يا ازتوابع مبيع شمرده شود يا قراين دلالت‏بر دخول آن در مبيع نمايد، داخل در مبيع ومتعلقبه مشترى است. اگرچه در عقد صريحا ذكر نشده باشد و متعاملين جاهل برعرف باشند.يا اين كه گفته شده:متعارف بودن امرى در عرف و عادت به طورى كه‏عقد بدون تصريح هم منصرف به آن باشد به منزله‏ى ذكر درعقد است. (65) .

8) كشف مناطهاى احكام

عرف و بناى عقلا برخاسته از ضرورت‏هاى زندگى اجتماعى بشر و حافظ نظام ومصالح عمومى او است ومخالفت‏با آن به منزله‏ى مخالفت‏با مقتضيات زندگى‏اجتماعى و گاه مستلزم عسروحرج است. (66) بنابراينمى‏توان در حيطه‏ى احكام‏غير تاسيسى كه بناى شارع بر تاييد عرف عقلا است، با نظرداشت اهداف عرف‏و عقلابه آن نكته‏هاى عقلايى - چنان كه شهيد صدر بر آن است - و مناطهاى‏مورد نظر در احكام دست‏يافت و از اينطريق به جعل، تعميم، تخصيص و حتى‏تغيير احكام دست‏يازيد. (67) اگرچه اين كشف مناط درپاره‏اى از احكامتاسيسى نيزخالى از امكان نيست.

تغيير عرف

عرف از ضرورت‏ها و لوازم زندگى اجتماعى انسانى است. آدمى همواره آن را درزندگى اجتماعى خود و براىتنظيم روابط حقوقى و حفظ تفاهم و سازش با همنوع‏به كار بسته است. (68) نظرى گذرا بر دانش فقه و حقوقاين حقيقت را نمايان مى‏سازد كه‏بخش‏هاى بى‏شمارى از دانش فقه و حقوق را امورى سامان مى‏دهد كه داراىماهيتى‏عرفى‏اند. اين امور به هيچ رو تولديافته‏ى شريعت اسلام نبوده و در جوامع پيش ازاسلام نيز مرسومبوده‏اند. (69) چگونگى عرف در هر جامعه به ميزان پيشرفت جامعه واندازه‏ى دانش و آگاهى‏هاى جامعه و افراد آنوابسته است. جوامع بشرى در سيرتكامل و تحول خود همواره به اصلاح و دگرگونى در اين امور عرفى روىآورده وامور عرفى جديد را جاى‏گزين امورعرفى قديم و در نتيجه در راه ايجاد گونه‏هاى‏روابط اجتماعى متنوع وكاراتر گام مى‏پويند. عرف همانند ديگر پديده‏ها ورويدادهاى اجتماعى اين ويژگى را دارا است كه با اختلافزمان و مكان دگرگون وگوناگون شده و در هر زمان و مكان به شكل و گونه‏اى ويژه خودنمايى كند. (70) كهالبته‏اين خود ويژگى در جامعه و هم‏گام با جامعه بودن را براى عرف به ارمغان آورده‏است. وجود اين ويژگىباعث گرديده كه هرگاه عرف در جامعه داراى كارايى لازم‏نباشد، دچار تحول گرديده و يا جاى خود را براى عرفىسازگار و كارا خالى سازد.اين تحول و دگرگونى درعرف به ناچار تحول و دگرگونى حكم و فتوى را در پى‏خواهدداشت كه گريزى هم از آن نيست. (71) .

البته اين تغيير حكم هنگامى امكان‏پذير است كه تغيير عرف بر اثر تغيير صفات‏اعتبارى شى‏ء (برخى يا همه)صورت پذيرفته باشد و نه بر اثر صرف تغيير نام; چه‏اين كه تغيير نام شى‏ء اثرى درتغيير حكم آن شى‏ء ندارد. (72) به جهت همين ويژگى‏تحول‏پذيرى عرف است كه برخى از دانشيان بر اين باوراند كه مجتهد و مفتى تنهابايد بانظرداشت و برطبق عرف زمان خويش بر صدور حكم و فتوا قلم فرسايد.اگرچه فتوا و حكم او برخلاف فتاوىپيشنيان و زمان‏هاى پيشين باشد. چه از آن جاكه احكام بر عرف بنا نهاده مى‏شود، عدم اين نظرداشت چيزىجز ضرر و تضييع‏حقوق و برجاى ماندن مشكلات را به بار نخواهد آورد. (73) احكام و فتاوى تغييريافته‏بهتغييرعرف شمار قابل توجه‏اى را سامان داده است كه نمى‏توان آن‏ها را از نظر دورداشت. بدين جهت دانشيانپيشين فقه و اصول در نوشته‏هاى خود بارها به آن‏هااشاره كرده‏اند و گاه بخشى از نوشته‏هاى خود را به بيان وشمارش آن‏ها اختصاص‏داده‏اند. (74) .

اين تحول كه به مرور و نامحسوس و با حركت جامعه صورت مى‏پذيرد. (75) گاه باعث مى‏شود در يك زمان در دومكان دو عرف جارى گردد كه البته عرف‏هر مكانى براى افراد آن و يا هر آن كس كه در آن مكان به معامله‏اىدست مى‏يازد،معيار و داراى اعتبار است. در اين نكته هيچ سخنى نيست; چه اين كه اصولا عرف‏در خارج ازقلمرو جغرافيايى خود اعتبارى ندارد و براى كسانى كه خارج از حيطه‏ى‏آن قرار دارند، نمى‏تواند منشا حق ياتكليف و الزام‏آور باشد. مگر اين كه ضرورت ودليل خاصى آن را به طور استثنايى تجويز نمايد. (76) تنها سخن درجايى است كه‏متعاملين هر يك داراى عرفى مغاير ديگرى است.به ديگر سخن درباره‏ى موضوع‏واحد در يكزمان دو عرف مغاير مشاهده گردد. اگر تاريخ تشكيل يكى مقدم‏بر ديگرى باشد، چون در زمان عرف جديد اينترديد حاصل شده كه آيا عرف قديم‏هنوز واجد اعتبار است‏يا اين كه زمان آن سپرى شده است؟ بايد عرفىكه‏تاريخ تشكيل آن مؤخر است مورد پيروى و عمل قرار گيرد، زيرا وجود عرف جديدبيان‏گر اين نكته است كهعرف قديم شرايط وجودى خود را از دست داده و زمان آن‏سرآمده است و چنين عرفى قابل پيروى نيست. اگرتقدم و تاخر حدوث آن‏ها نسبت‏به يك ديگر آشكار نباشد و كيفيات هر دو عرف نيز يكسان باشد. چاره‏اى جزنفى واسقاط هر دو و حكم به عدم صحت معامله باقى نخواهد ماند. در اين صوت براى‏رفع خصومت‏بايد به اصولو ديگر موازين حقوقى روى آورد. (77) البته برخى ازدانشيان بر اين باوراند كه چنان‏چه بتوان جامعى براى آن دوعرف لحاظ و اعتبار نمودمى‏توان حكم به صحت معامله كرد. در غير اين صورت به جهت‏بروز جهل اقوى‏فسادمعامله است. (78) .

پيش از اين گفته شد كه حكم به دست آمده به وسيله‏ى عرف گاه حكمى واقعى وگاه ظاهرى، گاه وضعى و حتىگاه تكليفى است. اكنون نكته‏اى كه بايد در اين جا،با توجه به ويژگى تحول‏پذيرى عرف كه گاه تغيير حكم وفتوى را در پى دارد، به آن‏اشاره كرد، اين است كه نوع احكام براى موضوعات در صورت تحول عرف بايدبه عنواناحكام اولى به شمار آيند، نه به عنوان احكام ثانوى; زيرا حكم ثانوى‏هنگامى است كه يك موضوع داراى دو حكمبه عنوان اولى و ثانوى باشد كه مثلاحكم نخستين براى فرد مختار و حكم ديگر براى فرد مضطر. حال آن كه درتحول‏عرف كه مستند به تغيير موضوع، در اثر تغيير صفات و ويژگى‏هاى اعتبارى آن است،زمينه‏اى براى حكمثانوى وجود ندارد. حكم دومى كه در اثر تحول عرف پديد آمده‏داراى موضوعى غير از موضوع حكم پيشين استو بدين جهت هر دو حكم‏به عنوان حكم اولى براى موضوع خود به شمار مى‏آيند; چه اين كه حكم جديد كه‏بر اثرتحول عرف پديد آمده براى موضوع جديد است و نه براى موضوع پيشين تايك موضوع داراى دو حكم با دوعنوان باشد.

احراز و اثبات عرف

پيش از اين درباره‏ى اركان و عناصر سامان‏بخش عرف و نيز گونه‏هاى كاربرد آن‏سخن گفته آمد. اكنون سخن براين است كه احراز اثبات عرف در مواردى كه عرف‏بديهى و آشكار نمى‏نمايد، بر عهده‏ى چه كسى يا مقامى است؟ آيا فرد ذى‏نفعى كه به‏آن استناد و استدلال مى‏جويد، بايد آن را اثبات و محرز سازد يا قاضى و مراجع ومنابعصلاحيت‏دار قضايى؟

در گام نخست اثبات و احراز عرف بر عهده‏ى ذى‏نفع يا كسى است كه به آن‏استناد جسته است. او بايد باتوضيحاتى رسا اركان و عناصر عرف را به اثبات رساند ووجود آن را مدلل سازد. به گونه‏اى كه در انطباق مورد باآن ترديدى وجود نداشته‏باشد. (79) در صورت سكوت فرد ذى‏نفع (80) بر عهده‏ى قاضى است كه به احراز واثبات‏عرف و حدود آن بپردازد. (81) هر گاه وجود عرف در نزد قاضى مسلم باشد، مى‏تواندشخصا آن را ملاك راىخود قرار دهد. ولى در صورت عدم آگاهى كافى، قاضى‏مى‏تواند اثبات عرف را از كسى كه به عرف استناد جستهخواستار گردد (82) و يا خود باتمسك به روش‏هاى زير وجود عرف را مورد بررسى قرار دهد:

1) بررسى در آراى قطعى و رويه‏هاى قضايى; زيرا عرفى كه در آراى قطعى و رويه‏هاى‏قضايى منعكس گرديده،حداقل يك بار مورد رسيدگى قضايى قرار گرفته است. اين‏عرف چنان چه ايرادى بر آن نباشد و انطباق آن بامورد نيز محقق باشد، داراى اعتباربوده و توانايى مستند و ملاك قرار گرفتن براى صدور راى را داراست.

2) بررسى آراى غيرقطعى حاكم و كتب علمى; چنان‏چه عرف در آراى غيرقطعى و يا دركتب علمى درج شدهباشد مى‏توان روشى را كه در اين مآخذ براى احراز عرف‏ارايه شده، مورد بررسى قرار داد و در صورت كارآمدبودن با توجه به بررسى‏اى‏همه‏جانبه و دلايلى متقن و آشكار، به اثبات عرف نايل آمد و آن را ملاك صدورراى‏قرار داد.

3) مشاهده; چنان‏چه عرف در منابع پيشين انعكاس نيافته باشد و يا بررسى‏بيشترى را خواستار باشد، قاضىبايد به وسيله‏ى مشاهده‏ى آن چه در عمل جريان‏دارد و نيز تحقيق از كسانى كه در دايره‏ى شمول آن قرار دارند،وجود عرف را موردبررسى عميق قرار داده و پس از حصول قطع و عدم وجود شرايط منفى بر طبق آن‏عمل وراى را صادر نمايد. (83) .

در اين جا بايد به اين نكته اشاره داشت كه همواره در مورد عوامل و شرايط منفى‏عرف، اين بر عهده‏ى ذى‏نفعاست كه به ايراد و استدلال درباره‏ى آن بپردازد. (84) البته‏كسى كه عرف به زيان او است، مى‏تواند دليل خود را بررد و يا عدم قابليت اعمال‏عرف اقامه نمايد; زيرا اعتبار عرف تا هنگامى است كه دليلى بر نفى آن اقامه‏نشدهباشد. (85) .

عيوب عرف

برخى از دانشيان به جهت پنداشت عيوبى چند براى عرف، سعى درحذف آن‏داشته و يا كاربرد آن را جز درمواردى خاص كه شمار اندكى را به خود اختصاص‏مى‏دهد، جايز نمى‏دانند. اين عيوب ادعا شده هيچ‏گاهنتوانسته مانع از كاربرد عرف درگستره‏ى فقه و حقوق گردد و تاكنون همه‏ى تلاش‏هاى انجام شده براى حذفعرف‏راه به جايى نبرده است. از سوى اين دانشيان موارد زير به عنوان مهم‏ترين عيوب‏عرف شمار شده است. (86) .

الف) عرف به جهت اين كه دليل و منبعى است لبى و نه لفظى داراى اجمال و فاقدصراحت و روشنى كافى است. لذا شك و ترديد توان راه‏يابى در آن را دارا است كه‏البته گريزى هم از اين شك وجود نخواهد داشت. (87) .

در برابر اين سخن بايد گفت آرى، ظاهرا چنين است كه عرف دليل و منبعى است‏لبى و مورد اخذ به قدرمتيقن; ليك پس از امضا ولو به وسيله‏ى عدم ردع و سكوت،همانند دليل لفظى دانسته مى‏شود و داراى اطلاقو عموم خواهد بود. بنابراين موردذكر شده خللى بر كاربرد عرف وارد نمى‏سازد. حتى اگر اين كاربرد در مواردمشكوك‏باشد. (88) .

ب) عرف پديده‏اى است در حال تغيير و تحول كه اين خود در درازمدت وجود وبروز عرف‏هاى گوناگون را درگوشه و كنار يك مملكت مى‏طلبد و اين امر مانع بروزعرف‏هاى مشترك همگانى و نيز باعث تفاوت حقوق هرقسمت از مملكت‏با قسمت‏ديگر مى‏گردد. حتى گاه خود مانعى در برابر وحدت ملى به شمار مى‏آيد - چنان كهدرتاريخ حقوق مدنى انگلستان چنين چيزى ديده مى‏شود - حال آن كه از ويژگى‏هاى‏حقوق و قواعد آن عام ويك‏نواختى آن در تمام مملكت است. (89) .

گذشته از نيازمندى اين سخن به دليل، بايد گفت: اين‏گونه نيست كه همواره تغييرو تحول‏پذيرى عرف مانعبروز عرف‏هاى مشترك همگانى و باعث تفاوت در حقوق‏كشور شود. اين مشكل را مى‏توان به وسيله‏ى اعمالنظارت بر قواعد حقوقى ازسوى پاره‏اى از نهادها همچون ديوان عالى كشور برطرف نمود و عرف يك‏نواختى‏رادر تمام مملكت‏به‏وجود آورد. (90) .

ج) تشكيل عرف با گذشت زمانى طولانى و به كندى صورت مى‏پذيرد كه اين‏خود مانع پيشرفت طبيعى حقوقاست، چه اين كه پيشرفت‏هاى شگفت‏انگيز بشر درزمينه‏هاى علمى، صنعتى، تجارى، هنرى و ... و نيز تحولاتسريع جريان زندگى‏عصر كنونى و نيازهاى اقتصادى و اجتماعى ايجاب مى‏كند كه قوانين و مقررات‏به سرعتوضع گردد و اين امر ممكن نيست مگر از طريق قانون‏گذارى; زيرا ازطريق عرف و قواعد عرفى - به جهت‏بطى‏ءبودن و نيازمندى آن به گذشت زمان -رفع سريع نيازهاى حقوقى جامعه امكان‏پذير نيست. (91) .

آرى، فى‏الجمله چنين است كه گفته شد، ولى اين خود مجوزى براى منع كاربردعرف و مورد بى‏مهرى قراردادن آن نمى‏شود; زيرا اگرچه بطى‏ءبودن، تنوع وصعوبت‏شناسايى عرف كار را دشوار مى‏سازد، ليك هرگزنمى‏توان اين حقيقت راانكار كرد كه عرف برمبناى نيازهاى طبيعى مردم استوار است و با توجه به آننيازهااست كه گاه دچار دگرگونى مى‏گردد; لذا است كه گفته شده عرف بهتر از قانون است.چنان‏كه قانون نيزعرف را به عنوان مكمل و عامل انعطاف و انطباق‏دهنده‏ى خويش‏پذيرفته و در موارد گوناگونى به آن ارجاعداده و حتى گاه بر منبع بودن آن در پاره‏اى‏از موارد انگشت تصريح نهاده است. (92) .

پى‏نوشتها:

1) به عنوان نمونه رك. البيع، ج 1، ص 19 - 20; المكاسب، ج 1، ص 161; حقوق مدنى (شايگان)، ص 52 .

2) به عنوان نمونه شيخ اعظم با توجه به وجود اين آفت است كه چوب رد بر عرف مى‏كوبد و مى‏نويسد:«اماثبوت السيرة و استمرارها على التوريث فهى كسائر سيراتهم الناشئة عن المسامحة و قلة المبالات فى‏الدين ممالايحصى فى عباداتهم و سياساتهم كما لايخفى‏» (رك. مكاسب، ص 83).

3) الرسائل، ج 1، ص 227.

4) در اين خصوص رك. گفتار نخست از همين نوشتار بحث ويژگى عقلانى و نيز رك. ديباچه‏اى بر دانش‏حقوق،ص 352.

5) مطارح الانظار، ص 151.

6) فقه سياسى، ج 3، ص 104.

7) به عنوان نمونه رك. مصادر التشريع الاسلامى فى ما لا نص فيه، ص 89 و يا الاصول العامة للفقه المقارن،ص419.

8) الرسائل، ج 1، ص 184، 227 - 228. نمونه‏هايى از كاربرد تسامح عرفى را مى‏توان در جامع الشتات،ج 2، ص148، 242 ديد.

9) الرسائل، ج 1، ص 228.

10) الفوائد الحائريه، ص 105 - 106، 464; مفاتيح الاصول، ص 41; فرائد الاصول، ج 1، ص 55; الرسائل،ج 1، ص228; محاضرات فى اصول الفقه، ج 1، ص 184.

11) الفوائد الحائريه، ص 463.

12) اين كه كاربرد عرف در موارد سكوت است، جاى هيچ‏گونه سخنى نيست و بسيارى از دانشيان فقه واصولبدان معترف‏اند. تنها به عنوان نمونه رك. جواهر، ج‏23، ص 263.

13) مصباح الاصول، ج 3، ص 159.

14) امارات در حقوق مدنى ايران، ص 74; مقدمه‏ى حقوق بين‏الملل عمومى، ص 173; ارزيابى حقوق اسلام،ص178; كليات حقوق (شيلاتى)، ص 17; كليات حقوق جزا، ص 38; جامعه‏شناسى حقوق، ص 43، 59;نظام‏هاىبزرگ حقوقى معاصر، ص 121.

15) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 10; كليات حقوق (شيلاتى)، ص 17 - 18; فلسفه‏ى قانون‏گذارىدراسلام، ص 226; ارزيابى حقوق اسلام، ص 131; زمينه‏ى حقوق تطبيقى، ص 334، 335; جامعه‏شناسى‏حقوق،ص 60 .

16) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 6; فلسفه‏ى قانون‏گذارى در اسلام، ص 227; زمينه‏ى حقوق تطبيقى،ص 334.

17) نظام‏هاى بزرگ حقوقى معاصر، ص 121 - 122; جامعه‏شناسى حقوق، ص 44.

18) حقوق جزاى عمومى، ج 1، ص 80 .

19) ديباچه‏اى بر دانش حقوق، ص 351 - 352.

20) اطلاعات حقوقى، ص 20.

21) كليات مقدماتى حقوق، ص 207; اطلاعات حقوقى، ص 20; حقوق جزاى عمومى، ج 1، ص 81; نقشعرف‏در حقوق مدنى ايران، ص 58 ، 140.

22) كليات مقدماتى حقوق، ص 208; مقدمه‏ى حقوق بين‏الملل عمومى، ص 173 - 174; كليات حقوق جزا،ص57; حقوق جزاى عمومى، ج 1، ص 81 .

23) مقدمه‏ى حقوق بين‏الملل عمومى، ص 174; كليات مقدماتى حقوق، ص 214.

24) كليات مقدماتى حقوق، ص 215، 220; كليات حقوق (كاتوزيان)، ج 2، ص 126; كليات حقوق جزا،ص 39،57; حقوق جزاى عمومى، ج 1، ص 80 ، 82 .

25) ارزيابى حقوق اسلام، ص 133; زمينه‏ى حقوق تطبيقى، ص 340.

26) Chambre de Commerce International; International Chambre of Commerce .

27) حقوق تطبيقى و نظام‏هاى حقوقى معاصر، ج 1، ص 55 .

28) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 13.

29) مقدمه‏ى حقوق بين‏الملل عمومى، ص 174; كليات مقدماتى حقوق، ص 231; كليات حقوق (كاتوزيان)،ج2، ص 126; فقه سياسى، ج 3، ص 101 - 102.

30) محاضرات فى اصول الفقه، ج 1، ص 184.

31) اسلام و حقوق بين‏الملل، ص 41.

32) مقدمه‏ى عمومى علم حقوق، ص 32.

33) زمينه‏ى حقوق تطبيقى، ص 326.

34) المدخل الفقهى العام، ص 53 ، 147; مقدمه‏ى عمومى علم حقوق، ص 137.

35) جواهر الكلام، ج 23، ص 263; المدخل الفقهى العام، ص 572; مباحث الاصول، ج 2، ق 2، ص 93.

36) مكاسب، ص 267; فقه سياسى، ج 2، ص 222; جواهر، ج 23، ص 261; دروس فى علم الاصول، ج 1،ص 281.

37) مجموعة رسائل ابن‏عابدين، ج 2، ص 125، 140 - 141; جواهر، ج 23، ص 261.

38) انوار الهدايه، ج 1، ص 264.

39) اسلام و حقوق بين‏الملل، ص 41; فقه سياسى، ج 3، ص 102.

40) مقدمه‏ى حقوق بين‏الملل عمومى، ص 173; اطلاعات حقوقى، ص 20; كليات حقوق (كاتوزيان)، ج 2،ص115. براى آگاهى بر پاره‏اى از موارد ارجاع شده به عرف مى توان به كتاب اخير، ج 2، ص 120مراجعه نمود.

41) امارات در حقوق مدنى ايران، ص 77; انوار الهدايه، ج 1، ص 105، 194، 340; بحوث فى علم الاصول،ج 4، ص233.

42) امارات در حقوق مدنى ايران، ص 76 - 79; و نيز رك. انوارالهدايه، ج 1، ص 194، 340; مباحث الاصول،ج 1،ق 2، ص 382 - 383.

43) امارات در حقوق مدنى ايران، ص 79; نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 5 ،90; انوار الهدايه، ج 1،ص194.

44) ناگفته نماند كم نبوده و نيستند فقيهان و مجتهدانى كه به اين لغزش‏ها گرفتار آمدند.

45) در خصوص مطالب گفته شده رجوع شود به مجموعة رسائل ابن‏عابدين، ج 2، ص 115، 125، 129،131،133; اعلام‏الموقعين، ج 3، ص 99 - 100 و ج 4، ص 289 - 291; الاحكام، ج 2، ص 359; المستصفى،ج 2، ص352; الموافقات، ج 2، ص 62; كشف‏الغطا، ص 22; الفوائد الحائريه، ص 105 - 106، 114، 463، 464; قوانين، ج 1،ص 14; الرسائل، ج 1، ص 184 و ج 2، ص 96 - 97; البيع، ج 1، ص 19 - 20;المكاسب، ج 1، ص 161; علماصول‏الفقه فى ثوبه الجديد، ص 222.

46) پاره‏اى از نوشته‏ها تا حدودى بر اين كار همت گماشته‏اند. دوست‏داران آگاهى بر اين موارد مى‏توانندبه‏كتاب مجموعة رسائل ابن‏عابدين، ج 2; الاشباه و النظائر (سيوطى); العرف والعادة فى راى الفقهاء;المدخل‏الفقهى العام; نقش عرف در حقوق مدنى ايران; زمينه‏ى حقوق تطبيقى و نظرية العرف رجوع كنند.اگرچه‏پاره‏اى از امثله‏ى ذكر شده در پاره‏اى از اين كتب محل درنگ است.

47) براى آشنايى با اين مكتب و قلمروهاى كاربردى آن مى‏توان به كتاب مكتب‏هاى حقوقى در حقوق اسلام،ص 71 - 78 و نيز صفحات 66 ، 67 ، 93، 100، 147، 148 مراجعه نمود. البته نبايد از اين نكته غافل بود كه‏جايگاهو چگونگى اين مكتب در دو نظام حقوقى اسلام و لائيك قدرى متفاوت است.

48) اين چندگونه انديشى تا حدود زيادى درمبحث‏حجيت عرف مشهود است. تنها به عنوان نمونهبرخى‏ازبزرگ‏ترين دانشيان معاصر بر اين انديشه‏اند كه كاربرد عرف (بناى عقلا) تنها در مورد احكامكبروى‏است; يعنى احكامى كه به جز خود براى حكم ديگرى مستند قرار نمى‏گيرند. به ديگر سخن عرفدرمورد حكمى كه براى تشخيص صغراى حكم ديگر به كار مى‏رود، كاربردى ندارد. چه اين كه در اين‏صورتاختلاف آرا پديد آمده و در نتيجه بنايى از سوى عقلا صورت نمى‏پذيرد. اما بايد گفت استقرا وبررسى مواردكاربرد عرف خلاف اين گفته را ثابت مى‏سازد. (رك. حاشية الكفايه، ج 2، ص 205).

49) الروضة البهيه، ج 2، ص 244 و ج 3، ص 53; جواهر، ج 23، ص 263; المدخل الفقهى العام، ص 53;اصولالفقه، ج 2، ص 98; الاصول العامة للفقه المقارن، ص 422; بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 236;دروس فى علمالاصول، ج 2 ص 132; حقوق مدنى (امامى)، ج 4، ص 347، 447; نقش عرف در حقوق مدنى‏ايران، ص 39، 46،62; مقدمه‏ى علم حقوق، ص 195; حقوق جزاى عمومى، ج 1، ص 81 .

50) بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 233، 236. نمونه‏هايى از كاربرد عرف در اصول را مى‏توان درالمحصول، ج1 ص 237، 407; منتهى الوصول و الامل، ص 37، 38 ديد.

51) رك. دروس فى علم الاصول، ج 2، ص 127; مباحث الاصول، ج 1، ق 2، ص 384.

52) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 39.

53) الاصول العامة للفقه المقارن، ص 422; بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 236 - 237; دروس فى علم‏الاصول،ج 2، ص 131.

54) حقوق جزاى عمومى، ج 1، ص 82; كليات مقدماتى حقوق، ص 215.

55) اطلاعات حقوقى، ص 20; كليات مقدماتى حقوق، ص 207; كليات حقوق (كاتوزيان)، ج 2، ص 115،120،132; مقدمه‏ى علم حقوق، ص 195; كليات حقوق جزا، ص 57; حقوق جزاى عمومى، ج 1، ص 81;نظام‏هاىبزرگ حقوقى معاصر، ص 122; مقدمه‏ى حقوق بين‏الملل عمومى، ص 173 - 174; نقش عرف درحقوق مدنىايران، ص 57 ، 59 ، 61 - 62; حقوق مدنى (شايگان)، ص 30.

56) الفوائد الحائريه، ص 105، 468، 476; الرسائل، ج 1، ص 184; البيع، ج 1، ص 381; الاصول العامةللفقه‏المقارن، ص 422; بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 234; فقه سياسى، ج 2، ص 220 و ج 3، ص102;دانشنامه‏ى حقوقى، ج 4، ص 783 - 784; درآمدى بر حقوق اسلامى، ج 1، ص 367; و نيز رك. المعتمد،ج2، ص 249; الاشباه و النظائر (ابن‏نجيم)، ص 93 - 94; الروضة البهيه، ج 2، ص 94; اعلام الموقعين، ج 4،ص289.

57) به عنوان نمونه به آيه‏ى شريفه‏ى 4 سوره‏ى مباركه‏ى ابراهيم: «وما ارسلنا من‏رسول الا بلسان قومه‏» وروايت: «ان‏الله‏تعالى اجل من ان يخاطب قوما بخطاب و يريد منهم خلاف ما هو بلسانهم وما يفهمون‏»(رك. الفوائدالحائريه، ص 105; مفاتيح‏الاصول، ص 40). اگرچه برخى از دانشيان از عبارت اخير با عنوان‏روايت نام برده‏اند،ولى تا آن‏جا كه متون روايى و مجامع حديثى شيعه و اهل سنت مورد بررسى قرارگرفت، اثرى از آن يافت نشد.

58) الفوائد الحائريه، ص 105 - 106; مفاتيح الاصول، ص 39 - 40، 84 .

59) الفوائد الحائريه، ص 114، 467; مفاتيح الاصول، ص 41; فرائد الاصول، ج 1، ص 55; الرسائل، ج 1،ص 184;البيع، ج 1، ص 397.

60) الموافقات، ج 2، ص 226.

61) كشف الغطا، ص 22.

62) الاحكام، ج 2، ص 359; المستصفى، ج 2، ص 112; فرائد الاصول، ج 1، ص 55; مفاتيح الاصول،ص 39 - 40،41، 50 ، 84; الفوائد الحائريه، ص 114، 464; مصباح الاصول، ج 3، ص 159; الاصول العامة‏للفقه المقارن، ص423; مبانى استنباط حقوق اسلامى، ص 257; كليات مقدماتى حقوق، ص 220، 232;حقوق تعهدات، ج 1، ص196; فقه سياسى، ج 2، ص 217; دانشنامه‏ى حقوقى، ج 4، ص 699 .

63) الرسائل‏ج 1، ص 184; حقوق جزاى عمومى، ج 1، ص 82 - 83; نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 39.

64) بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 235; فلسفه‏ى قانون‏گذارى در اسلام، ص 234; نظام‏هاى بزرگحقوقى‏معاصر، ص 124; نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 15; حقوق جزاى عمومى، ج 1، ص 80 .

65) مجموعة رسائل ابن عابدين، ج 2، ص 128; العرف و العادة فى راى الفقهاء، ص 50 - 51; مصادر الحق فى‏فقهالاسلامى، ج 6 ، ص 15 - 16; فقه سياسى، ج 2، ص 220; دانشنامه‏ى حقوقى، ج 4، ص 699 ، 785;كليات حقوق(كاتوزيان)، ج 2، ص 109، 111; اعلام الموقعين، ج 2، ص 448، 450; حقوق تعهدات، ج 1،ص 197; نقش عرف درحقوق مدنى ايران، ص 39 - 40.

66) مجموعة رسائل ابن‏عابدين، ج 2، ص 125،140 - 141; جواهر، ج 23، ص 261; انوار الهدايه، ج 1،ص 105;البيع، ج 1، ص 19 - 20; المكاسب، ج 1، ص 161; حاشية الكفايه، ج 2، ص 206; نقش عرف درحقوق مدنى ايران،ص 6 .

67) بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 246 - 247.

68) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص‏6; كليات مقدماتى حقوق، ص 203 - 204; اطلاعات حقوقى، ص19;البيع، ج 1، ص 19 - 20; المكاسب، ج 1، ص 161.

69) محاضرات فى اصول الفقه، ج 1، ص 184; سرگذشت قانون، ص 429.

70) مجموعة رسائل ابن‏عابدين، ج 2، ص 128; فلسفه‏ى قانون‏گذارى در اسلام، ص 226; الموافقات، ج 2،ص226; نقش عرف در حقوق مدنى ايران‏ص‏63 ، 66 .

71) مجموعة رسائل ابن عابدين، ج 2، ص 118، 125، 128; الموافقات، ج 2، ص 216; نضد القواعد الفقهيه،ص‏90،مفاتيح الاصول، ص 38; الاصول العامة للفقه‏المقارن، ص 422. از نظر نبايد دور داشت كه درچگونگى اين تغييرديدگاه‏هاى گوناگونى وجود دارد.

72) مفاتيح الاصول، ص 38.

73) مجموعة رسائل ابن عابدين، ج 2، ص 115، 128، 131، 132، 133; اعلام الموقعين، ج 3، ص 99، 100.

74) به عنوان نمونه ابن عابدين در رساله‏ى «نشرالعرف‏» خود درج شده در «مجموعة رسائل ابن عابدين‏»بهشمارش موارد فراوانى از تغيير حكم به تغيير عرف همت گماشته و يا «ابن قيم جوزى‏» در ج‏3، ص‏64كتاب«اعلام الموقعين‏» بابى را به تغيير فتوى به تغيير عرف اختصاص داده است. مرحوم «صاحب‏جواهر» نيز درجاهاى متعددى از كتاب خود به اين مساله اشاره دارد. به عنوان نمونه در ج 22 ازص 426 - 429 به مسالهتغيير عرف و هم‏چنين تغيير حكم اشاره دارد.

75) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 63 .

76) همان، ص 85 .

77) همان، ص 133.

78) جواهر، ج 22، ص 428 - 429.

79) نقش عرف در حقوق مدنى ايران،ص 64، 85 .

80) يعنى كسى‏كه عرف به نفع او اقامه شده است.

81) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 159.

82) همان، ص 160.

83) همان، ص 163.

84) همان، ص 161.

85) همان، ص 162.

86) دوست‏داران آشنايى بيشتر در اين خصوص مى‏توانند به عنوان نمونه به كتاب اسلام و مالكيت، ص 130بهبعد مراجعه نمايند.

87) كليات مقدماتى حقوق، ص 232; اطلاعات حقوقى، ص 22; حقوق مدنى (شايگان)، ص 29; نقش عرفدرحقوق مدنى ايران، ص 62; ارزيابى حقوق اسلام، ص 170; زمينه‏ى حقوق تطبيقى، ص 321; الاصولالعامة‏للفقه المقارن، ص 200; انوار الهدايه، ج 1، ص 251; الرسائل، ج 2، ص 124; القواعد الفقهيه، ج 5 ، ص‏173.

88) القواعد الفقهيه، ج 5 ، ص 174; انوار الهدايه، ج 1، ص 251.

89) كليات مقدماتى حقوق، ص 232 - 233; اطلاعات حقوقى،ص 23; مقدمه‏ى حقوق بين‏الملل عمومى،ص193 - 194; كليات حقوق جزا، ص 38; حقوق مدنى (شايگان)، ص 29; نقش عرف در حقوق مدنى‏ايران، ص 56 ، 135.

90) كليات حقوق جزا، ص 38.

91) كليات حقوق جزا، ص 38; كليات مقدماتى حقوق، ص 233; اطلاعات حقوقى، ص 23; ارزيابى حقوق‏اسلام، ص‏170; حقوق مدنى (شايگان)، ص 29.

92) حقوق تطبيقى و نظام‏هاى حقوقى معاصر، ج 1، ص 41; ارزيابى حقوق اسلام، ص 170.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation