بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب خاطرات امیر مومنان, شعبان خان صنمى (صبورى )   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     AMER0001 -
     AMER0002 -
     AMER0003 -
     AMER0004 -
     AMER0005 -
     AMER0006 -
     AMER0007 -
     AMER0008 -
     FEHREST01 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

fehrest page

back page

خوارج نهروان 
1 (نيرنگ حكميت و رسوايى ناشى از آن ثمره اى جز ندامت و سرخوردگى به همراهنداشت ) در نتيجه زبان مردم به سرزنش گشوده شد و هر كس ‍ ديگرى را به باد ملامتگرفت ، كه چرا كار را به حكمين واگذار نمودند؟!
اما ديگر دير شده بود و هيچ كارى از آنها ساخته نبود. (اى كاش داستان به همين جاخاتمه مى يافت و عفريت جهل و حماقت گريبانشان را رها مى ساخت و دستهاى پيمان شكنآنان را، همين جا كوتاه مى كرد و ديگر فرصت ارتكاب جناياتى بزرگتر به آنان نمىداد. جنايتى كه نطفه آن با القاى اين شبهه در اذهانشان بارور گشت و با طرح اين سخن )در ميان خود گفتند:
پيشواى ما (على ) نمى بايست از كار خطاى ما پيروى مى كرد، بلكه بر او لازم بوكه طبق نظر واقعى خود عمل كند (و حكميت را نپذيرد)، هر چند به قيمت كشته شدن او وكسانى از ما، تمام مى شود. اما او چنين نكرد، بلكه تابع نظر ما شد نظرى كه خود ازروز نخست آن را خطا مى پنداشت پس ‍ هم اينك او كافر گشته و كشتن كافر و ريختن خوناو بر ما رواست !.
با ظهور اين فكر آنها با سرعت هر چه تمامتر از ميان لشكر بيرون رفتند و با صداىبلند فرياد كشيدند كه : داورى و حكميت ، فقط مخصوص ‍ خداست .
سپس دسته دسته به هر سو پراكنده شدند. گروهى به نخيله و عده اى به حرورا وشمارى نيز راه مشرق را پيش گرفتند، و از دجله گذشتند.
در بين راه با هر مسلمانى كه برخورد مى كردند از فكر و نظرش مى پرسيدند؛ چنانچهعقيده اش را مطابق سليقه خود مى يافتند، رهايش مى ساختند و گرنه او را مى كشتند وخونش را مى ريختند.
من ابتدا نزد دو دسته اول (آنان كه در نخيله و حرورا گرد آمده بودند) رفتم و همه را بهپيروى از حق و اطاعت خدا و بازگشت به سوى او فراخواندم . اما آنها نپذيرفتند و دلهاىبيمارشان به كمتر از جنگ راضى نشد. و دريافتم كه جز به تيغ شمشير آرام و قرارنمى گيرند، پس بناچار با آنها جنگيدم و هر دو گروه را كشتم ، پس از آنكه آنها را بهفرمان خدا و صلح و آشتى دعوت نموده بودم .
... افسوس اگر آنها دست از حماقت مى كشيدند و خود را به كشتن نمى دادند، پشتيبانىنيرومند و سدى سترگ براى پيشرفت اسلام به شمار مى آمدند! ولى خواست خدا جز اينبود.
2 سپس براى دسته سوم شورشيان نامه نوشتم و نمايندگان خود را پى در پى نزدآنها فرستادم ؛ كسانى كه از بهترين افرادم محسوب مى شدند و آنها را به زهد و تقوا وشايستگى مى شناختم .
اما گويا سرنوشت اين گره نيز با سرنوشت همفكرانشان گره خورده بود. آنان نيز ازهمان راهى رفتند كه دوستانشان پيموده بودند.
(دامنه شرارتهاى آنها در هر جا گسترش يافت ) بر هر مسلمانى كه دست پيدا مى كردند،به جرم اينكه با عقيده آنها مخالف بود، بسرعت او را مى كشتند. گزارش كشتار آنها واخبار فجايع آن ياغيان ، پى در پى به من مى رسيد.
من ابتدا از دجله عبور كرده و نزد آنها رفتم ، و پيش از هر گونه اقدامى ، نمايندگان خودو افراد شايسته اى را (كه به نفوذ كلامشان اميد مى رفت ) نزدشان فرستادم و تا آنجاكه در توان داشتم براى هدايت آنها تلاش كردم . به آنها گفتم چنانچه دست از شرارتبردارند عذرشان را مى پذيرم (و جان و مالشان را محترم مى شمارم ) و اين پيغام را يكبار توسط مالك اشتر و بار ديگر به وسيله احنف بن قيس و عده اىديگر به آنها رساندم ، اما نپذيرفتند و همچنان بر ادامه پستى و شرارتهاى خودپافشارى كردند. اين شد كه با آنان نيز جنگيدم و تمامى آنان كه به چهار هزار نفربلكه بيشتر بالغ مى شدند، كشته شدند. و حتى يك نفر هم به عنوان خبرگزار از ميانآن همه جمعيت جان سالم نبرد.
قال على (ع ): ... اقبل بعض القوم على بعض باللائمه فيما صاروا اليه ن تحكيمالحكمين فلم يجدوا لانفسهم من ذلك مخرجا الا ان قالوا:
كان ينبغى لاميرنا ان لايتابع من اخطا و ان نيضى بحقيقه رايه علىقتل نفسه و قتل من خالفه منا، فقد كفر بمتابعته ايانا و طاعته لنا فى الخطا واحل لنا بذلك قتله و سفك دمه .
فتجمعوا على ذلك و خرجوا راكبين رووسهم ينادون باعلى اصواتهم : لا حم الا الله ثم تفرقوا: فرقه بالنخيله و اخرى بحرورا و اخرى راكبع راسها تخبط الارضشرقا حتى عبرت دجله فلم تمر بمسلم الا امتحنته فمن تابعها استحيته و من خالفها قتلته.
فخرجت الى الاوليين واحد ه بعد اخرى ، ادعوهم الى طاعه اللهعزوجل و الرجوع اليه . فابيا الا السيف اليقنعهما غير ذلك ، فلما اعيت الحيله فيهماحاكمتهما الى الله عزوجل ، فقتل الله هذه و هذه . كانوا يا اخا اليهود! - لو لا ما فعلوالكانوا ركنا قويا و سدا منيعا، فابى الله الا ما صاروا اليه .(342)
2 قال على (ع ): ... ثم كتبت الى الفرقه الثالثه و وجهت رسلى تترى و كانوا من اجلهاصحابى واهل التعبد منهم و الزهد فى الدنيا فابت الا اتباع اهتيها و الاحتذا على مثالهما. واسرعت فى قتل من خالفها من المسلمين و تتابعت الى الاخبار بفعلهم . فخرجت حتى قطعتاليهم دجله اوجه السفرا و النصحا و اطلب العتبى بجهدى بهذا مره و بهذا مره و اوما بيدهالى الاشتر و الا حنف بن قيس و فلما ابوا الا تلك ركبتها منهم فقتلهم الله يا اخا اليهود عناخرهم و هم اربعه الاف او يزيدون حتى لم يفلت منهم مخبر ....

پيشگويى پيامبر 
1 سپس در پايان كار جنازه ذو الثديه (343) را، از ميان كشته گان بيرونكشيدم و ديدم (همان طور كه رسول خدا(ص ) فرموده بود) همچون زنان پستانى برآمدهداشت .
پيامبر خدا(ص ) به من وصيت كرده بود كه در روزهاى پايان عمر بايد با گروهى ازيارانم به نبرد پردازم ؛ با كسانى كه روزه را به روزه شام كنند و شبها را بهپرستش خدا و تلاوت كتاب او به صبح آرند. (فرموده بود): آنان مسلمانانى هستند كه در اثر مخالفت و شورش بر من چونان تيرى كه از كمان رها گردد، از حوزه دينبيرون جهند. در ميان آنان مردى است كه همچون زنان پستانى برآمده دارد. و خداوند بزرگبا شكست و نابودى آنها، فرجام كار مرا با سالمت و سعادت به پايان برد. اينپيشگويى رسول خدا(ص ) آن روز تحقق يافت .
2 چشم اين فتنه را من درآوردم ؛ غير از من احدى جراءت چنين كارى نداشت . پس از آنكه موجدرياى تاريكى و شبه ناكى آن بالا گرفته و هارى و گزندگى آن فزونى يافتهبود.
1 قال على (ع ): ... ثم كتبت الى الفرقه الثالثه و وجهت رسلى تترى و كانوا من اجلهاصحابى و اهل التعبد منهم و الزهد فى الدنيا فابت الا اتباع اختيها الاحتذا على مثالهما. واسرعت فى قتل من خالفها من المسلمين و تتابعت الى الاخبار بفعلهم . فخرجت حتى قطعتاليهم دجله اوجه السفرا و النصحا و اطلب العتبى بجهدى بهذا مره و بهذا مره و اوما بيدهالى الاشتر و الاحنف بين قيس فلما ابوا الا تلك ركبتها منهم فقتلهم الله يا اخا اليهود عناخرهم و هم اربعه الاف او يزيدون حتى لم يفلت منهم مخبر فاستخرجت ذاالثديه من قتلاهمبحضره من تراى ، له ثدى كثدى المراه .
... فان رسول الله (ص ) كان عهد الى ان اقاتل فى اخر الزمان من ايامى قوما مناصحابى يصومون النهار و يقومون الليل و يتلون الكتاب ، يمرقون بخلافهم على ومحاربتهم اياى من الدين مروق السهم من الرميه ، فيهم ذو الثديه يختم الى بقتلهمبالسعاده .(344)
2 ... فانا فقات عين الفتنه و لم يكن ليجترى عليها احد غيرى بعد ان ماج غيهبها و اشتدكلبها .(345)

فصل هشتم : از ديگران 
نمونه هاى زهد 
1 در رفتار خود، همين مقدر كافى است كه بر سيره و روشرسول گرامى بسنده كنى و او را پيشوا و مقتداى خود سازى و در نكوهش دنيا و پستيهاى آنو زبونى و عيبهاى بيشمار آن ، به آن حضرت تاءسى ورزى و از او بياموزى كه چگونهدنيا و فريبندگيهاى آن ، دامن خود را از برابر ديدگان او برچيده و آن را درمقابل ديگران گسترده است ؟! از نوش دنيا هيچ نخرد و از زيورهايش بهره اى نبرد ....
بنگر به موسى هنگامى كه گفت : پروردگارا! به آنچه از خير و نيكويى برايمفرستى ، نيازمندم . به خدا كه نياز و درخواست موسى جز گرده نانى كه بخوردچيز ديگرى نبوده است (چون مدتى بر او مى گذشت و خوراك او گياهان زمين بود) تاجايى كه سبزى گياهان از نازكى پوست شكم او و شدت لاغرى ، نمايان بود.
اگر خواهى به داود نبى نگاهى بينداز، همان صاحب مزامير و خنياگر بهشتيان ؛ كسى كهبا ساختن زنبيلهايى از ليف خرما از دست رنج خود ارتزاق مى كرد، و آنها را به بازارعرضه مى داشت و از مجلسيان خود براى فروش ‍ آنها كمك مى خواست و از درآمد آن قرصنانى كه جوين تهيه مى كرد و روزگار مى گذراند.
اگر خواهى از عيسى بن مريم بگويم ، كسى كه هنگام خواب سنگ را بالش ‍ خود مى ساخت. و جامه اى زبر و خشن بر تن مى كرد و خوراك ناگوار مى خورد و گرسنگى مى كشيد.چراغ شبش روشنايى ماه بود و سرپوش ‍ زمستانش آسمان مشرق و مغرب (جايى نداشت كهدر آن بياسايد) ميوه و گياه او همان بود كه براى بهايم مى روييد. نه همسرى داشت كهاو را فريفته سازد و نه فرزندى كه او را اندوهگين نمايد. نه اموالى انباشته بود كهاو را از توجه به خدا باز دارد و نه حرصى كه وى را خوار و زبون سازد. پاهايش ‍مركب راهوارش بود و دستهايش تنها خدمتگزارش ...
2 اگر بقا و خلود در دنيا براى كسى مقدور بود، و اگر فرار ازچنگال مرگ براى بشرى امكان داشت ، بى شك قهرمان اين ميدان ، سليمان بن داود بود؛كسى كه سلطنت و پادشاهى جن و انس را با مقام بلند نبوت جمع كرده بود و آن را تواءم وهمراه داشت . اما هنگامى كه عمر او به پايان رسيد و بهره او در اين دنيا به انجام رسيد،تيرهاى مرگ از كمان نيستى و نابودى او را نشانه كردند و شهرها و خانه ها را از وجوداو خالى نمودند و ديگران را به ميراث وى نشاندند.
قال على (ع ): ... لقد كان فى رسول الله (ص ) كاف لك فى الاسوه ودليل لك على ذم الدنيا و عيبها و كثره مخازيها و مساويها اذ قبضت عنه اطرافها و وطئت لغيرهاكنافها و فطم عن رضاعها و زوى عن زخارفها و ان شئت ثنيت بموسى كليم الله حيثيقول : (رب انى لما انزلت الى من خير فقير) و الله ما ساله الا خبزا ياكله لانه كانياكل بقله الارض و لقد كانت خضره البقل ترى من شفيف صفاق بطنه لهزاله و تشذبلحمه .
و ان شئت ثاثت بداود صاحب المزامير و قارىاهل الجنه فلقد كان يعمل سقائق الخوص بيده ويقول لجلسائه : ليكم يكفينى بيعها؟ و ياكل قرص ‍ الشعير من ثمنها.
ان شئت قلت فى عيسى بن مريم فلقد كان يتوسد الحجر و يلبس الخشن وياكل الجشب . و كان ادامه الجوع و سراجه بالليل الفمر و ظلاله فى الشتا مشارقالارض مغاربها و فاكهته و ريحانه ما تنبت الارض للبهائم و لم تكن له زوجه تقتنه و لاولد يحزنه و لامال يلفته و لا طمع يذله ، دابته رجلاه و خادمه يداه .(346)
2 ... فلو ان احدا يجد الى البقا سلما او الى دفع الموت سبيلا لكان ذلك سليمان بنداود الذى سخر له ملك الجن و الانس مع النبوه و عظيم الزلفه ، فلما استوفى طعمته واستكمل مدته دمته قسى الفنا بنبال الموت و اصبحت الديار منه خاليه و المساكن معطله وورثها قوم اخرون ....(347)

ملاقات دوست  
چون خداوند متعال اراده فرمود كه ابراهيم را قبض روح كند، فرشته مرگ را به جانب اوروانه كرد. ملك الموت بر ابراهيم وارد شد و سلام كرد. ابراهيم سلام او را پاسخ گفت واز او پرسيد: آيا براى قبض روحم آمده اى يا فقط براى اطلاع ؟
ملك الموت گفت : براى قبض روحت آمده ام .
ابراهيم (به لقب خليل الله و دوستى خدا شهرت داشت و همگان او را بدين صفتمى شناختند. ابراهيم از اين اشتهار بهره جست و در اين واپسين دقايق زندگى به طرزجالبى دوستى خود و خدا را بهانه كرد و آن را به رخ كشيد و) به ملك الموت گفت :
آيا تا به حال ديده شده است كه دوستى ، جان دوستش را بگيرد؟
فرشته مرگ از پاسخ ابراهيم درماند و سخن او را به ساحت كبرياى خداانتقال داد. از مقام ربوبى ، پاسخ ابراهيم صادر گشت كه به ابراهيم بگو:
آيا تا به حال ديده اى كه دوستى از ملاقات دوستش خرسند نباشد؟ همانا دوست بهديدار دوستش مشتاق است .
عن اميرالمومنين قال : لما اراد الله - تبارك و تعالى - قبض روح ابراهيم اهبط اليه ملكالموت فقال : السلام عليك يا ابراهيم . قال : و عليك السلام يا ملك الموت ، اداع ام ناع ؟بل داع يا ابراهيم فاجت . قال ابراهيم : فهل رايت خليلا يميت خليله ؟ فرجع ملك الموتحتى وقف بين يدى الله جل جلاله فقال : الهى قد سمعت ماقال خليلك ابراهيم ، فقال الله جل جلاله : يا ملك الموت ! اذهبت اليه وقل له : هل رايت حبيبا يكره لقا حبيبه ؛ ان الحبيب يحب لقا حبيبه .(348)
آمادگى 
فرشته مرگ بر داود نبى وارد شد. داود پرسيد: كه هستى ؟ پاسخ داد: من كسى هستم كهاز پادشاهان هراسى به دل ندارد و قصرهاى سر به فلك كشيده آنان جلوگيرش نخواهدبود و رشوه هم نمى پذيرد.
داود گفت : پس تو بايد ملك الموت باشى كه براى گرفتن جانم آمده اى ؟ اما من هنوزآماده نيستم .
ملك الموت گفت : فلان كس كه همسايه ات بود و فلانى كه از بستگانت بود كجا هستند؟!
داود گفت : (مدتى است كه ) مرده اند.
ملك الموت گفت : آيا مرگ آنها براى توجه و آمادگى تو كافى نبود؟ (وقتى كه انسانمرگ ديگران را با چشم خود ببيند بايد بداند كه روز مرگ او هم در پيش است ).
قال على (ع ): ... ان ملك الموت دخل على داود النبىفقال : من انت . قال : من لايهاب الملوك و لاتمنع منه القصور و لايقبل الرشى . قال : فاذن انت ملك الموت ، جئت و لم استعد بعد؟
فقال : فاين فلان جارك ؟ اين فالن نسيبك ؟
قال : ماتوا، قال : الم يكن لك فى هولاء عبره لتستعد؟!(349)

پيشنهاد شگفت  
موسى به همراه برادرش هارون به كاخ فرعون وارد شدند در حالى كه پيراهن پشمينهبر تن داشتند و عصايى چوبين در دست . با فرعون شرط كردند كه اگر دين موسى رابپذيرد و به آيين او بگرود، پادشاهى و بقاى عزت وى را تاءمين كنند.
فرعون (از پيشنهاد آنان شگفت زده شده و) به پيروان خود گفت : آيا شما از اينان دچارشگفتى نمى شويد كه ايمان آوردن مرا به دين خود، شرط باقى ماندن عزت و سلطنت منقرار مى دهند؟! در حالى كه هر دو در حالتى از فقر و خوارى هستند كه خود مشاهده مىكنيد! (اگر اين دو نفر راست مى گويند كه از جانب خدا آمده اند) پس چرا دستبندهايى ازطلا به دستشان آويخته نشده است ؟!
اين سخن را به جهت بزرگ دانستن طلا و گرد آوردن آن و پست و حقير شمردن پشم وپوشيدن آن گفت .
قال على (ع ): ... لقد دخل موسى بن عمران و معه اخوه هارون على فرعون و عليهمامدارع الصوف و بايديهما العصى فشرطا له ان اسلم بقا ملكه و دوام عزهفقال : الا تعجبون من هذين يشرطان لى دوام العز و بقا الملك و هما بما ترون منحال الفقر و الذل ، فهلا القى عليهما اساور من ذهب ؟ اعظاما للذهب و جمعه و احتقاراللصوف و لبسه .(350)
عقل 
جبرئيل بر آدم فرود آمد و گفت : اى آدم ! به من فرمان داده اند كه از تو بخواهم يكى ازسه چيز را برگزينى . پس تو يكى را برگزين و دو ديگر را رها كن .
آدم گفت : اى جبرئيل ! آن سه چيز كدامند؟
جبرئيل گفت : عقل و دين و حيا.
آدم گفت : من عقل و خرد را برگزيدم .
آنگه جبرئيل خطاب به حيا و دين گفت : دور شويد و آدم را بهحال خود واگذاريد. آن دو گفتند: اى جبرئيل ما نمى توانيم از او دور شويم ؛ چون به مادستور داده شده كه هر جا عقل باشد ما نيز همراه او باشيم .
جبرئيل گفت : پس به آنچه دستور داريد رفتار كنيد. اين بگفت و به آسمان پرواز كرد.
عن على قال : جبرئيل على آدم فقال : يا آدم انى امرت ان اخيرك واحده من ثلاث فاخترها ودع اثنتين . فقال له آدم يا جبرئيل و ما الثلاث ؟
فقال : العقل و الحيا و الدين .
فقال آدم : انى قد اخترت العقل . فقالجبرئيل للحيا و الدين انصرفا و دعاه فقال : ياجبرئيل ! انا امرنا ان نكون مع العقل حيث كان .قال : فشانكما و عرج .(351)

به ياد دوست  
در گذشته برادرى ايمانى و خدايى داشتم (352) آنچه او را در چشم من بزرگ مىنمود اين بود كه دنيا در چشم او كوچك بود. از سلطه شكم خود بيرون بود چيزى را كهنمى يافت آرزو نمى كرد و چون به آن دست مى يافت از حد نمى گذراند.
بيشتر اوقات خود را به سكوت مى گذراند و اگر سخن مى گفت ، گزيده مى گفت ، وتشنگان معرفت را از دانش سرشار خود سيراب مى كرد. در چشم ظاهربينان ضعيف ومستضعف مى نمود و در ميدان كار و كارزار چون شيرى خشمگين و مارى پر زهر بود.
وقتى كه در نزاعى درگير مى شد بيهوده برهان اقامه نمى كرد بلكه صبر مى كرد تادر محضر يك داور سخن بگويد (چون در نزاع بين دو نفر اگر داورى در ميان نباشد و هركدام بخواهند براى ديگرى مدعاى خود را اثبات كنند، نيروها را به هدر داده اند و از گفتارخود نتيجه اى نخواهند برد).
تا براى كارى محمل و عذرى مى يافت ، كسى را سرزنش نمى كرد. از بيمارى و ابتلاىخود وقتى خبر مى داد كه بهبودى و شفا يافته بود. آنچه را كه بناى انجام دادن آن رانداشت بر زبان نمى راند. اگر ديگران در كلام بر او چيره مى شدند، در سكوت بر اوپيروز نيم شدند. به شنيدن حريصتر بود تا به گفتن . هرگاه بر سر دو راهى قرارمى گرفت مى سنجيد تا ببيند كداميك از اين دو راه به هوى و هوس نزديكتر است تا با آنمخالفت كند.
پس بر شما باد كه خود را با اين صفات زيبا بياراييد و در راهتحصيل آن به رقابت پردازيد و اگر بر دستيابى و فراگيرى همه آنها توانايىنداريد، بدانيد كه بهره بردارى اندك ، از رها كردن مطلق بهتر است .
قال امير المومنين : كانلى فيما مضى اخ فى الله و كان يعظمه فى عينى صغر الدنيافى عينه و كان خارجا من سلطان بطنه فلا يشتهى ما اليجد و لايكثر ادا وجد و كان اكثردهره صامتا. فان قال بذ القائلين و نقع غليل السائلين و كان ضعيفا مستضعفا فاذا جاالجد فهو ليث غاب و صل واد لا يدلى بحجه حتى باتى قاضيا و كان لايلوم احدا على مايجد العذر فى مثله حتى يسمع اعتذاره و كان لايشكو وجعا الا عند برئه و كانيفعل ما يقول و اليقول ما لا يفعل و كان ان غلب على الكلام لم يغلب على اسكوت و كانعلى ان يسمع احرص منه على ان يتكلم و كان اذا بدهه امران نظر ايهما اقرب الى الهوىفخالفه . فعليكم بهذه الخلائق فالزموها و تنافسوا فيها فانلم تسطيعوها فاعلموا اناخذ القليل خير من ترك الكثير.(353)
ياران پيامبر 
... همانا من در گذشته ، ياران پيامبر را ديده ام . اما اينك در بين شما كسى را كه همانندآنان باشد، نمى بينم . آنان روز را ژوليده مو و گرد آلود به شب مى رساندند و شب رادر حال سجده يا قيام به سر مى بردند.
گاه پيشانى بندگى بر زمين مى سودند و گاه گونه ها بر خاك مى نهادند. از ياد قيامتچنان بى قرار بودند كه گويى بر پاره اى از آتش ايستاده اند. در اثر سجده هاىطولانى ميان دو چشمشان ، چونان زانوان بز پينه بسته بود. اگر نام خدا بردهمى شد سرشك اشك از ديدگانشان جارى مى شد به طورى كه گريبانهايشان تر مىگرديد. از بيم كيفر الهى يا شوق اميدى كه دردل داشتند، بسان درخت در روز تندباد بر خود مى لرزيدند.
قال اميرالمومنين فى بعض خطبه : لقد رايت اصحاب محمد فما ارى احدا منكم يشبههملقد كانوا يصبحون شعثا غبرا قد باتوا سجدا و قياما يراوحون بين جباههم و خدودهم ويقفون على مثل الجمر من ذكر معادهم . كان بين اعينهم ركب المعزى منطول سجودهم . اذا ذكر الله هملت اعينهم حتى تبل جيوبهم و مادوا كما يميد الشجر يومالريح العاصف خوفا من العقاب و رجا للثواب .(354)
عقيل 
به خدا سوگند، برادرم عقيل را در حالى ديدم كه سخت فقير و پريشانحال گشته بود. او از من خواست تا يك من از گندم شما را به او دهم .
كودكانش را ديدم كه گيسوانى ژوليده داشتند و از شدت فقر و گرسنگى رنگشان تيرهگشته بود و گويى رخسارشان را با نيل سياه كرده باشند.
عقيل پى در پى مرا ديدار كرد و گفته خود را تكرار نمود. من به گفتارش ‍ گوش كردم وحرفهايش را نيك شنيدم . او مى پنداشت كه من هم اينك دين خود را به او مى فروشم و راهخود را به يكسو مى نهم و به دنبال او به راه مى افتم .
پس آهنى براى او گداختم و آن را نزدى تنش بردم تا عبرت گيرد. چنان فرياد برآورد واز درد به شيون افتاد كه بيمار از سنگينى درد به ناله افتد. نزديك بود از داغ آنبگدازد (و قالب تهى كند). به او گفتم : اىعقيل ! نوحه گران در سوگ تو بگريند، آيا از آهن پاره اى مى نالى كه انسانى بهبازيچه آن را گرم ساخته ؟ اما تو مرا به آتشى مى كشانى كه خداى جبارش به خشمگداخته است ؟!
آيا تو از اين درد مختصر مى نالى و من از سوزش آتش پروردگار ننالم ؟!
شگفت تر از قصه عقيل ، حركت احمقانه كسى بود كه شب هنگام به ديدار ما آمد. با ارمغانىدرون ظرف سرپوشيده و حلوايى آميخته (از قند و شكر) كه حتى ديدنش را خوش نداشتم .تو گويى آب دهان مار بر آن ريخته باشند!
پرسيدم : هديه است يا زكات يا براى رضاى خداست ؟ كه گرفتن صدقه بر مانارواست .
گفت : نه آن است و نه اين ، بلكه ارمغان است !
گفتم : مادر در سوگت بگريد! آيا از راه دين خدا آمده اى مرا بفريبى ؟! تو يا ديوانه اىيا جن زده اى و يا بيهوده سخن مى گويى !
به خدا سوگند، اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمان است به من دهند تا خدا رانافرمانى كنم و پوست جويى را از مورچه اى به ناروا ستانم ، چنين نخواهم كرد.
قال على (ع ): ... و الله لقد رايت عقيلا و قد املق حتى استماحنى من بركم صاعا و رايتصبيانه شعث غبر الالوان من فقرهم كانما وجوههم بالعظلم و عودنى موكدا و كرر علىالقول مرددا فاصغيت اليه سمعى فظن انى ابيعه دينى و اتبع قياده مفارقا طريقتى .
فاحميت له حديده ثم اذنيتها من جسمه ليعتبر بها فضج ذى دنف من المها و كاد ان يحترق منميسمها فقلت له : ثكلتك الثوالك يا عقيل ! اتئن من حديده احماها انسانها للعبه و تجرنىالى نار سجرها جبارها لغضبه ؟ اتئن من الاذى و لا ائن من لظى ؟!
و اعجب منذلك طارق طرقنا بملفوفه فى وعائها و معجونه شنئتها كانما عجنت بريق حيهاو قيئها، فقلت : اصله ام زكاه ام صدقه ؟ فذلك محرم علينااهل البيت فقال : لا ذا و لاذاك و لكنها هديه ، فقلت : هبلتكالهبول اعن دين الله اتيتنى لتخد عنى امختبط انت ام ذو جنه ام تهجر و الله لو اعطيت الاقاليم السبعه بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نمله اسلبها جلب شعيره مافعلته ....(355)

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation