بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب خاطرات امیر مومنان, شعبان خان صنمى (صبورى )   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     AMER0001 -
     AMER0002 -
     AMER0003 -
     AMER0004 -
     AMER0005 -
     AMER0006 -
     AMER0007 -
     AMER0008 -
     FEHREST01 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

next page fehrest page

مقدمه چاپ دوم 
كتاب حاضر كه اينك با ساختار جديد و تغيير و تصرف در صفحه بندى و مراعات آرايههاى فنى به چاپ دوم سپرده مى شود، بى شك گامى پيش ‍ نهاده و برخى نواقصاحتمالى و كاستيهاى چاپ اول را بر طرف كرده است .
البته تشخيص اين نواقص چنان نبود كه پس از چاپ كشف گردد بلكه پيشتر هم مد نظربوده است ، اما به دلايلى عملا مورد غفلت قرار گرفت .
به هر تقدير، ناهماهنگى موجود در صفحه بندى چاپ نخست ، يك نواختى شمارش سطورصفحات را به هم زده بود و عدم محاسبه لازم در نمايه سازى باعث پيدايش سفيدى هاىبى مورد در جاى جاى كتاب شده بود. كارى كه در اين چاپ شده علاوه بر اصلاح اينموارد، هر دو مجلد در يك جلد آمده و نمايه اى هم از اعلام و اشخاص در پايان كتاب افزودهشده است . همچنين متون احاديث كه در پاورقى درج شده بود، در اين چاپ به متن اصلىكتاب آورده شده تا هر چه بيشتر مورد استفاده و استناد قرار گيرد.
اندكى توضيح در ذيل برخى روايات و اصلاح مختصر، كمترين كارى بود كه انجام شدو لذا انتظار افزودن مطالب جديد كاملا بجا بود اما چنين توفيقىحاصل نشد و محتواى كتاب همچنان موافق چاپ اول باقى ماند.
شعبان صبورى زمستان 1366
مقدمه چاپ اول 
نهج البلاغه كه فراهم آمده از درر كلمات ء سخنان امير مؤ منان عليه السلام است ، براساس سليقه و گزينش مؤ لف گرانقدر آن ، مرحوم سيد رضى رحمية الله ، گرد آمده وتقديم اهل ادب و معرفت شده است .
آنچه در اين كتاب آمده ، تنها بخشى از انبوه گفتار و نامه هاى آن بزگوار است كه سيدرضى موفق به جمع آورى بخشهايى از آن شده است .
او با اين كار، نام خود را با نام جاويد على عليه السلام ، كه تاريخ صحيح بشريت ودانش مفيد بشرى را پى نهاده ، پايدار ساخته است .
جداسازى خطبه ها و نامه ها كلمات قصار در حقيقت ترتيبانتخابى و سبك ابتكارى سيد رضى است كه شيوه اى بس پسنديده و تلاشى بى نهايتارجمند بوده است .
پس از سيد رضى ، عده اى بر جمع و گرد آورى كلمات آن حضرت كمر بسته و تقريبابا همان سبك و شيوه و تقسيم بندى ، مستدركهاى نهج البلاغه را پديد آوردند.
خاطرات و مشاهدات  
در ميان گفتارها و نوشته ها، شنيدن مشاهدات و خاطرات ديگران جايگاه ويژه اى دارد، بهطورى كه مى توان گفت شنيدن خاطرات و مشاهدات از همگان جذاب و جالب مى نمايد. شايدعلت اين جذابيت ، در واقع حذف واسطه ها در نظر شنونده باشد يعنى شنونده هنگامشنيدن خاطره و مشاهده ، گويا فاصله اى ميان خود و آنچه مى شنود احساس نمى كند، اوگوينده را سند زنده ماجرا و به عنوان كسى كه واقعهنقل شده را لمس كرده مى بيند و از ديد او واسطه يا وسايطنقل پنهان مى ماند. درك اين حقيقت وجدانى است و هر كس با مراجعه به نفس خويش بر صدقو صحت آن اذعان خواهد كرد.
تصور نمى كنم كسى در اصل اين دعا ترديد كند، و در نظر او بيان خبرى و بيانشخصى و مشاهده اى يكسان باشد و تاءثير بيشتر بيان خاطره اى را در نفوسانكار نمايد. هر چند مى پذيرم كه در مقياس صحت و سقم ، فرقى ميان آن دو وجود ندارد واحتمال صدق و كذب در هر دو مورد برابر است . و باز پذيرفتنى است كه علت تاءثيربيان شخصى و مشاهده اى و تفاوت فاحش آن بانقل خبرى ممكن است بر خلاف حدس فوق ، مبتنى بر علت ياعلل ديگرى باشد كه ميدان رد و اثبات در آن باز است . اما انكاراصل مدعا كه بالوجدان ملموس است و هر كس براحتى آن را درك مى كند، دور از انصاف است.
كتاب حاضر  
كتاب حاضر به گرد آورى سخنان و ك ماتى پراخته كه از نوع مشاهده و خاطره است .متكلم وحده در اين مجموعه بر حسب نقل روايات ، شخص ‍ امير مؤ منان على عليه السلام است.حضرتش ، گاه در ضمن خطبه و گاه در جمع خواص واحيانا در حضور دانشوراان اديان ومذاهب - كه به محضرش مى رسيدند - و گاهى در حضور فرزندان خود و يا در حين نگارش‍ نامه و بالاخره هر جا كه فرصتى دست داده ، بهنقل پاره اى از انى خاطرات و مشاهدات پرداخته و درخلال آن از حوادث تلخ و شيرين زندگى و دوران سراسر حادثه خود ياد كرده است.گوشه هايى از مجاهدتها و رشادتهاى خود را بيان كرده و اندكى از انبوه غمها و غصههاى خود را بر شمرده است .از مصاحب با رسول خدا صلى الله عليه و آله و قضايايى كههمراه او شاهد بود، چون گزارشگرى امين گزارش كرده است .
از بى مهرى و نيرگهاى قوم و دشمنى خويشان خود پرده برداشته و از درگيريهايىكه در ركاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و پس از آن شركت داشته فراوان سخنگفته است . زمانى هم از فقدان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سنگينى مصيبت آن ، گاهبا چشمايى اشكبار براى كسانى كه آن روزها را نديده اند قصه ها گفته است . بگذاريماز فاطمه عليه السلام كه در حيات شويش به پدر پيوست و همسرش را با امواج بلاها ومصائب تنها گذاشت . اما در همان دوران كوتاه و خزان زودرس ، بازيگر چرخ دون ، بهتماشاى حوادث و قضايايى از فاطمه عليه السلام نشست كه بى سابقه بود. اينحوادث در دل شوى او خاطراتى حك كرد كه داغ آن هميشگى و سوز آن پاينده است اما آنجلوه و شكيب الهى از ذكر آن همه رخدادها، كريمانه لب فروبست ، و جز اندكى از بسيار،سخن نگفت . و تنها وقتى كه بر مزار فاطمه ، آن هم شبى كه به خاكش مى سپرد، اندكىاز آن همه را با پيامبر باز گفت . از آن شب گفتارى از او به يادگار مانده است كهدل را مى سوزاند و چشم را مى گرياند.
ترجمه روايات  
اين مجموعه ، از منابع و مآخذ روايى و تاريخى بهره گرفته است . اين منابع . اغلب برگرفته از مصادر شيعه و گاهى نيز از كتب اهل سنت بوده است .
هنگام جستجوى مطالب ، بسيار مى شد كه براى روايتى چندين ماءخذ مشاهده مى شد، كه دربخشهاى مختلف جوامع روايى وارد شده بود. در پانوشتها بيشتر از مصادرى ياد شده ايتكه گاه مختصر تفاوتى در نقل روايت ميان آنها ديده مى شد.
شايان ذكر است گاهى ملاحظه مى شد مضمون حديثى در چند روايت آمده است و از آنجا كهانتخاب ما به تناسب موضوعى كه در نظر داشتيم - يعنى گرد آورى خاطرات و مشاهدات -طبعا روايتى برگزيده مى شد كه اصالت موضوع را حفظ كرده باشد. اين جهت خيلى ازاوقات مانعى ايجاد نمى كرد اما گاه مشاهده مى شد كه روايت برگزيده نسبت به رواياتمشابه از كاستيهايى بر خوردار بود كه نياز به توضيح داشت ، در چنين مواردى ،توضيحات لازم را به كمك قراين موجود در روايات ديگر و يا قراين حاليه و مقاليه كهاز خود روايت استفاده مى شد، به آن افزوده ايم ، اين كار از آن جهت ضرورى بود كه فهممطلب ، آسانتر و نقل واقعه مفيدتر مى گشت . البته غالب توضيحاتى كه افزوده ايمدر ميان پرانتز گذاشته و يا با قلم ريزتر مشخص كرده ايم تا با كلام حضرت نشود.اما با رعايت همه اينها بايد گفت كه شكل ترجمه تغيير كرد و از تحت اللفظى به ترجمه آزاد، بدل شد. ولى با اين همه ، اگر بين ترجمه تحت اللفظى و ترجمهآزاد، حدى وجود داشته باشد. بى شك مجموعه حاضر در شمار مصاديق آن است .
اسناد روايات  
پيش از جستجو در احاديث اين مجموعه و شناخت چگونگى اسناد آنها، جا دارد كه نگاهى گذراو مرورى شتابان ، از زاويه كلى بر مجموعه روايات داشته باشيم . از اين رو مىگوييم : روايات و احاديث ما عمده بر سه بخش ‍ تقسيم مى شوند.
دسته اول ، رواياتى كه با تكليفى و اثر عملى در اعضا و جوارح انسان دارند و متضمناحكام شرعى و قانين عملى اسلام است .
دسته ديگر، رواياتى كه به عقيده و اعتقادات قلبى انسان توجه دارند.
دسته سوم ، احاديثى كه به خلقيات و امور اخلاقى آدميان پراخته است .
بخش اول ، مبناى استنباط احكام شرعى و فروعات فقهى است ؛ اين روايات از باب طهارتتا باب ديات ، يعنى تمام نيازهاى رفتارى و عملى انسان را از بدو تولد تا پايان عمربيان داشته و موارد آن را بر شمرده است ، ميدان كارايى و دايره اجرايى اين روايات در دوبخش عبادات و معاملات بيانگر گستردگى كار و اهميت فوق العاده آن است .
چيزى كه در اينجا توجه داده به آن مهم است ، پى بردن به ارزش واقعى و ملاك اعتبارىاين روايات است .بى شك مى توان گفت كه خصلت عمده و ويژگى متفرد در اعتبار اينروايات همانا استناد و اتصال آنها با مصدر شرع و شريعت و پيوند آنها با وحىالهى است
ضرورت اين پيوند با مصدر شرع بويژه در اين بخش - آنگاه آشكار مى گردد كهاصل تعبد و فريضه عبوديت را نيز بر آن بيفزاييم و در نظر داشته باشيم كه سليقههاى شخصى و براشتهاى ذوقى و عقلى در حريم احكام الهى راه ندارند. آنچه در اينروايات اهميت دارد، استناد و تعبد است .
بنابر اين تك تك روايات اين باب منوط به صحت انتساب و عدم آن است . اگر روايتى هرچند تا مفاد و مضمون معقول به دست ما برسد اما در جريان بررسى روايى و سلسلهشناخت رجالى دچار مشكل گردد، از درجه اعتبار ساقط است . بايد انتساب درست شود وحلقات وصل شناخته شود تا آن روايت مبناى عمل قرار گيرد. استنباط فروع فقهى برهيمن پايه پى ريزى شده است ، اينجاست كه ضرورت سند و شناخت قوت و ضعف آن اهميتپيدا مى كند و خبرگان باب را به تلاش كارشناسانه فرا مى خواند و آنها را به نقادىو پرس و جو از كم و كيف بر مى نشاند. اما مراعات اين خصوصيت در دسته دوم و سومروايات كه احاديث اعتقادى و اخلاقى را شامل مى گردد، تا اين پايه از حساسيت قرارنگرفته است بلكه اصلا در برخى موراد چنين تلاشى ضرورت ندارد.
روشن است كه اعتقادات از امورى است كه عقل انسان بايد آنها را در يابد و بر تماميتبرهان آن اذعان و اعتراف كند و حالت قطع و اطمينان در نفس ‍ او پديدار گردد.تحصيل اين حالت با استناد روايت و عدم استناد آن به وجود نمى آيداصل اعتقاد به وجود خدا، ضرورت بعث رسل ، رسالت نبى مكرم اسلام صلى الله عليه وآله ، امامت و عدل الهى و... از امورى نيست كه با روايت ثابت شود و با تعبد بدانامتثال حاصل شود بلكه شخص بايد به وجود آنها قطعحاصل كند و با اعتقاد صحيح ، آنها را در صفحه قلب و ذهن خود بيابد. البته مانعى نداردكه راه رسيدن او به قطع و اطمينان ، همين همين اخبار باشد.
سخن در اين است كه بين اخبار باب فروع فقهى و اخبار مربوط بهمسائل اعتقادى واخلاقى از اين جهت فرق بگذاريم و بدانيم رواياتى كه مبناى استنباطفروع فقهى است از آنجا كه استناد در آنجا تاءثير ماهوى دارد و غير از استناد و تعبد چيزديگرى سبب مشروعيت فعل نمى شود. در چنين جايى شناخت سند و پردازش آن ضرورى استاما در باب اعتقادات و اخلاقيات چون مطلوب در خصوص آنها قطع مكلف است از هر چهحاصل شد (روايت با برهان عقلى ) و در مورد اخلاقيات نيز هدف ايجاد خلقيات عاليه وپيراسته شدن از رذايل اخلاقى است نه تعبد محض و استناد، در چنين مواردى اطمينان ازدرجه قوت و ضعف سند چندان به كار نمى آيد.
اصولا جايى كه سخن از قطعيات و ضروريات در ميان باشد، هر چه كه در برابر آنقرار گيرد، مادون آن است ، حديث ظنى در برابر قرآن واصول برگفته از مسلمات و ضروريات دينى ياراى مقاومت ندارد.در اين جهت فرقى مياناقسام روايات ياد شده نيست . از باب مثال ، اصل نماز كه جزء ضروريات و قطعيات دينىاست و منكر آن تا حد كفر تنزل پيدا كرده است ، اگر به فرضمحال ، ده مورد روايت صحيح هم در عدم مشروعيت نماز داشته باشيم ، از آنجا كه بااصل قطعى و ضرورى در تعارض است ، به هيچيك اعتنا نخواهيم كرد. حساب رواياتعلاجيه در باب تعارض ‍ اخبار مربوط به غير ضروريات و قطعيات است ، هرروايتى كه با قطعيات معارضه كند، خود از درجه اعتبار ساقط خواهد شد.
ضرورت اعتقاد به خدا و ساير اصول اعتقادى از همينقبيل است ، بر فرض محال اگر روايات صحيحى هم در برابر آناصول داشته باشيم ، چه تاءثيرى خواهد داشت ؟ جز آنكه بگوييم آنها به محضتعارض ساقط خواهند شد. روايت معارض كهاصل قطعى و اعتقاد ضرورى را زير سوال ببرد پذيرفتنى نيست . در اخلاقيات هم مطلبهمين طور است ؛ زشتى كبر و حسد، جبن و بخل ، حرص و طمع ، حقد و كينه و...از واضحاتاوليه و مسلمات دينى است . هرگز مسلمانى براى محكوم كردن اين صفات رذيله ، بهانتظار دستور نمى نشيند بلكه او خود با اصول ثابتى كه بدانها رسيده و بر درستىآنها اذعان و اعتقاد پيدا كرده است . حكم پرهيز و اجتناب از آنها را دانسته است . در اين بيناگر روايتى بر خلاف باور او دستورى بياورد، البته نمى پذيرد. روايات بايد باباورهاى قطعى و اصول مسلم پذيرفته شده ، هماهنگ باشد. با اين توضيح معلوم مىشود كه ما در باب اعتقادات و اخلاق اصول مسلمى را به عنوان پايه و اساس پذيرفتهايم .در قضاوتهاى خود قبل از هر چيز ديگر و پيش از هر گونهاحتمال صدق و كذب و تشكيك در اصل صدور، به باورها و يافته هاى قطعى و پذيرفتهشده خود بها مى دهيم و بر اصالت و تحفظ آنها پاى مى فشاريم ، تا جايى كه اگرحديثى موافق اصول پذيرفته شده به دستمان رسيد تنها، مؤ يد آناصول مى شماريم و اگر مخالف با اصول قطعى ، گفتارى آورد آن را طرد مى كنيم امااين اصول چيست و معيار پذيرش كدام است و قطعيات و ضروريات دينى از چه راهى بهدست مى آيد؟...و مجالى ديگر و مقالى مبسوط مى طلبد. در اينجا همين مقدار استفاده مى كنيمكه مضامين گرد آمده در اين مجموعه از آنجا كه در شمار دسته دوم و سوم است و همانگونه كه گذشت ملاك پذيرش در مورد آنها تعبد و استناد و شارع نيست ، و نيز بهلحاظ اينكه مشتمل بر حقايقى از اصول معارف و قطعيات تاريخ و حديث است ؛ پذيرفتنىو قابل اعتماد است . چون مضامين ياد شده ، اغلب در مقام بازگويى معجزه اى از معجزاتبسيار پيامبر خدا و يا در مقام نقل فضيلتى ازفضايل بيشمار على عليه السلام و يا در صدد توصيه و سفارش به تقوا و پاكى و ياامورى از اين قبيل است كه اينها همه از واضحات اوليه معارف واصول مسلم دينى است . و به حسب نوع ، جاى كمترين ترديد وتامل ندارد. هر چند به لحاظ شخصى و موردى ممكن است از جهت ضوابط حديث شناسى وعلم درايه به نحوى مخدوش باشد. از باب مثال قضيه طير مشوى با مرغبريان كه از كتاب احتجاج نقل شده ، ممكن است از نظر شرايط روايىقابل مناقشه باشد اما مضمون آن كه به طرق معتبر در احاديث ديگر آمده استقابل انكار نيست . بنابر اين ترديد و وسوسه در صحت و سقم روايات ياد شده . باتوجه به قطعى بودن مضامين - از استوارى آنها نمى كاهد.
ظرف اعجاز  
در لابلاى حوادث و مشاهداتى كه از آن حضرت به يادگار مانده است ، گاه مطالبى ديدهمى شود كه فهم آن سطح فكر و توان عقلى و عادى انسانها خارج است ، بايد توجه داشتكه فهم اين امور و توجيه اين قضايا، تنها در ظرف اعجاز و قدرت معجزه كه خاصپيامبران برگزيده الهى است ، امكان پذير است .
خداوند بزرگ ، انبياى برگزيده خود را به منظور اقامه برهان و اتمام حجت خود بهقدرتى مافوق قدرت بشرى مجهز ساخته است كه در وقت لزوم ، در راه هدايت و ارشاد مردماز آن بهره گيرند.
ظهور معجزات به دست انبياى الهى از ضروريات دين و واضحات اوليه دينى و ازاصول قطعى ميان مسلمين است . قرآن . اين كتاب الهى ، پر است از شرح معجزات انبيا ازآدم تا نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و نبى مكرم اسلام و شگفتيهايى كه از آنها بهظهور رسيده است ، در جايى كه به شهادت كتاب الهى آتش براى ابراهيم عليه السلامگلستان گردد، و مرغان سر بريده و در هم كوبيده شده در دست ابراهيم زنده شوند وبه پرواز در آيند، و دريا براى عبور موسى عليه السلام و همراهانش شكافته شود، وعصاى او به اژدهايى مهيب مبدل گردد و اموات با دم مسيحايى به حيات بازگردند وبيماران صعب العلاج به دست الهى او شفا يابند؛ ظهور معجزاتى به مانند آنها و بلكهعظيمتر از آنها به دست سيد الانبيا و اشرف النبيين صلى الله عليه و آله بسيار سهلترمى نمايد!
تقطيع  
بسيارى از روايات در اين مجموعه تقطيع شده است ، اما تقطيع ، موجباخلال در معنى و وهن مطلب نشده است . چه بسا كه بريده اى از روايتى ، مورد لزوم واقعمى شود و همان قسمت شاهد ادعا يا مؤ يد حاجتى براى نويسنده است . اگر اين كار بااطلاع و مشخص ساختن موارد حذف - ضمن علائم نگارشى - صورت گيرد، اشكالى پديدنمى آورد بلكه اصولا شيوه اهل قلم چنين است .
چيزى كه شايد، تذكر آن را در اينجا ضرورى مى نمايد، بروز يك حالت جديد از اينكار است . و آن گم گشتن نموده هاى خاص روايى است .
يعنى روايتى كه به گونه حماسى و خطابى و يا به منظور احتجاج وجدال با خصم و يا انگيزه ديگر صادر شده است ، در صورت تقطيع ، از تجلى و نموداين حالتها برهنه مى گردد.اين كار ممكن است از اين جهت سبب خرده گيرى شود و لذا همينجا در مقدمه توجه مى دهيم كه در اين مجموعه چنين كارى شده است ، و مطمئنا هم هيچ نقص وتصحيفى در متن اصلى به وجود نياورده است .
اعراب گذارى  
آوردن متن اصلى در پايان ترجمه هر حديث ، خواننده را با متن روايت آشنا مى سازد و آن رادر ميدان ديد او قرار مى دهد تا كلمات نورانى احاديث بهره گيرد. اما اين هدف با عباراتخالى از اعراب تاءمين نمى شد. از اين رو متن روايات رامشكول ساختيم .
استطراد  
اين مجموعه در هشت فصل تدوين شده اما نه عنوانفصول مى تواند جامع و مانع باشد و نه شمارش فصلها محدود به اين تعداد است ،بعضى از موضوعات كه جزء زير مجموعه فصلى فرض شده است ، مى تواند بهلحاظى ديگر در يك و يا هم زمان در چند فصل ديگر هم گنجانده شود. ترتيبفصول ذوقى است و طبعا ذوقيات متفاوت است .
در بخش پايانى كتاب يعنى از ديگران تكه هايى از آن حضرتنقل شده كه در مقام بيان حقيقتى از داستان انبياى گذشته است ، كه نه مصداق خاطره است ونه مورد مشاهده . اين جهت ممكن است در فصلهاى ديگر هم مشاهده شود، اما بايد گفت : درج اينامور اولا به دليل هماهنگى و نزديكى به هدف كتاب بوده و ثانيا بهدليل بار اخلاقى و ارشادى آن آورده شده است .
تذكر و تشكر  
گاهى اضطرابى در متن پاره اى از روايات ديده مى شد كه خيلى اوقات با مراجعه وتطبيق آن با چاپ ديگر و يا ماءخذ مربوط، برطرف مى شد و مورد اشتباه تصحيح و حكممورد كشف مى گشت .
اما گاهى مراجعه به ماءخذ هم كارساز نبود، و على رغم رجوع به منابع ، ترديد همچنانباقى مى ماند. چيزى كه از مراجعه به منابع متعدد دستگير مى شد، فهم اين نكته بودكه اشتباه از يك كتاب به كتاب ديگر راه يافته و عملا دايره خطا و ترديد گسترده ترگشته است .
مواجه شدن با اين موارد، هر چند انگشت شمار بود، اما به هر تقدير بايد راهى براىخلاصى از آن مى يافتيم .
بهترين راه اين بود كه متن روايت مطابق ضبط ماءخذ آورده شود و سپس ‍ ملاحظه مربوط درپانوشت ، اعمال گردد، و چنين هم شد.
اين ملاحظات و تنبيه و تصحيح ، در متن و معنى ، مرهون لطف و احسان استاد، اديب فرزانه ،دانشمند گرانمايه ، حجة الاسلام و المسلمين آقاى سيد مهدى نبوى - دامت بركاته - بودهاست .
تواضع استاد و بزرگوارى معظم له ، باعث اين جراءت و جسارت شد، كه به زحمت اودلير گرديم ، و به تصحيح اين مجموعه بنشانيم ، و از دقت و ظرافتهاى گفتارش ، درجاى جاى اين دفتر بهره جوييم . اما با اين همه تاءسيس اصلى نكرده و ساحت منزه ايشانرا در تقصير و قصور خود دخيل نمى دانيم ، ضمن سپاس و تشكر از ايشان ، سلامت وطول عمر معظم له را از درگاه الهى مساءلت داريم .
بخشهايى از اين كتاب در رمضان 73 و 74 در روزنامه رسالت به چاپ رسيد. شايستهاست ، در اينجا از مسئول محترم فرهنگى اين روزنامه كه با حسناستقبال خود زمينه رشد و پيشرفت آن را فراهم ساخت ، تشكر مى كنم .
همچنين ، از همه دوستان و عزيزانى كه به نحوى در تحقق اين اثر مؤ ثر بودند،صميمانه سپاسگزارم .
و آخر دعوانا اءن الحمدالله رب العالمين
دى ماه 74 - شعبان صبورى
فصل اول : همراه با پيامبر(ص ) 
نخستين توصيه 
هنگامى كه آيه (و انذر عشيرتك الاقربين )(1) بررسول خدا(ص ) نازل گرديد، آن حضرت مرا به حضور طلبيد و فرمود:
على ! از من خواسته شده كه بستگانم را به پرستش خداى يكتا دعوت كنم و از عذاب الهىبرحذر دارم . از طرفى ، مى دانم كه اگر اين ماءموريت را با آنان در ميان بگذارم پاسخناگوارى دريافت مى كنم . به اين جهت در انتظار فرصتى مناسب دم فرو بستم تا اينكهجبرئيل فرود آمد و گفت :
اى محمد! اگر ماءموريت خود را انجام ندهى به عذاب الهى مبتلا خواهى شد (اكنوناز تو مى خواهم كه مقدمات آن را فراهم كنى ). براى اين كار يك صاع طعام (تقريباً سهكيلو گندم ) تهيه كن و با افزودن يك ران گوسفند بر آن غذايى طبخ كن و قدحى نيز ازشير پر كن ، آنگاه پسران عبدالمطلب را گرد آور تا من با ايشان گفتگو كنم و ماءموريتخويش را به آنها ابلاغ نمايم .
من آنچه حضرت دستور داده بود، فراهم كردم و سپس فرزندان عبدالمطلب را به مهمانىاو فرا خواندم . آنها چهل مرد بودند. در ميان آنها عموهاى پيغمبر: ابوطالب ، حمزه ، عباسو ابولهب نيز حضور داشتند.
به دستور رسول خدا(ص ) سفره گسترده شد و غذايى را كه تهيه كردم بودم ، آوردم .چون بر زمين نهادم رسول خدا(ص ) تكه اى گوشت برگرفت و با دندانهاى خود تكهتكه كرد و در اطراف ظرف غذا ريخت ، و سپس فرمود: به نام خدا برگيريد و(بخوريد).
پس همگى خوردند (و سير شدند) چندانكه ديگر نيازى به خوراكى نداشتند.
من همين قدر مى ديدم كه دستها (ى بسيارى ) به سوى غذا دراز مى شود و از آن مى خورند(اما چيزى از غذا كاسته نمى شود!).
به خدايى كه جان على به دست اوست ، (اشتهاى ) هر يك از آنان چنان بود كه مجموع غذاىطبخ شده تنها جوابگوى يك نفر از آنها بود، نه بيشتر.
رسول خدا(ص ) فرمود ظرف شير را نيز بياورم . آنان همگى نوشيدند و سيراب شدند.به خدا سوگند قدح شير گنجايش خوراك بيش از يك نفر را نداشت . (اما همگى به بركترسول خدا(ص ) از نوشيدنى و خوراكى بى نياز گشتند).
پس از صرف غذا، همين كه رسول خدا(ص ) خواست با ايشان سخن بگويد، ابولهبپيشدستى كرد و گفت : چه شديد، جادويتان كرد؟!
با سخنان ابولهب ، (مجلس از آمادگى افتاد و) مهمانان متفرق شدند و پيغمبر با ايشانسخنى نگفت .
بامداد روز بعد، رسول خدا(ص ) به من فرمود: على ! (ديدى كه ) اين مرد با گفتارخود بر من پيشدستى كرد و پيش از آنكه من سخنى بگويم جمعيت را پراكنده ساخت . توامروز نيز مانند ديروز عمل كن و آنان را دوباره دعوت كن .
من نيز بنا به دستور آن حضرت غذايى تهيه كردم و آنها را گرد آوردم پس از صرفغذا، رسول خدا(ص ) سخن خود را آغاز كرد و فرمود:
اى فرزندان عبدالمطلب ! به خدا سوگند، من در ميان عرب جوانى را سراغ ندارم كهبراى قوم خود، چيزى بهتر از آنچه من براى شما آورده ام ، آورده باشد. من براى شماسعادت و نيكبختى دنيا و آخرت را آورده ام و خدا به من دستور داده است تا شما را بدانفراخوانم . اينك كداميك از شما حاضر است مرا در اين ماءموريت يارى رساند تا به پاداشآن ، برادر من و وصى و جانشين من باشد؟
(پاسخى از بستگان پيامبر شنيده نشد و) ناباورانه از حرف او سر باز زدند و من كه آنروز كوچكترين آنها بودم (برخاستم و) گفتم : اى پيامبر خدا(ص ) من كمك كار شما دراين ماءموريت خواهم بود.
رسول خدا(ص ) (كه چنان ديد) دست بر گردنم نهاد(2) و گفت :
براستى كه اين است برادر و وصى و جانشين من در ميان شما، و شما از او حرف شنوىداشته باشيد و پيرويش كنيد.
آن گروه برخاستند و در حالى كه مى خنديدند به (پدرم ) ابوطالب گفتند:
تو را ماءمور كرد كه از پسرت فرمان برى و از وى اطاعت كنى !
عن على بن ابى طالب قال : لما انزلت هذه الايه (و انذر عشيرتك الاقربين ) علىرسول الله دعانى فقال : يا على ! ان الله امرنى ان انذر عشيرتك الاقربين ) فضقتبذلك ذرعا و علمت انى متى انادهم بهذا الامر ار منهم ما اكره ، فصمت حتى جانىجبرئيل فقال يا محمد! انك ان لم تفعل ما امرت به يعذبك ربك فاصنع لنا صاعا منالطعام و اجعل عليه رجل شاه و املا لنا عسا من لبن ثم اجمع بنى عبدالمطلب حتى اكلمهم وابلغهم ما امرت به ففعلت ما امرنى به ثم دعوتهم و هم يومئذ اربعون رجلا يزيدونرجلا او ينقصونه و فيهم اعمامه الوطالب و حمزه و العباس و ابولهب ، فلما اجتمعوا اليهدعا بالطعام الذى صنعت لهم فجئت به فلما و ضعتهتناول رسول الله (ص ) بضعه من اللحم فشقها باسنانه ثم القاها فى نواحىالصحيه ثم قال : كلو باسم الله فاكلوا حتى ما لهم الى شى من حاجه و ايم الله الذىنفس على بيده ان كان الرجل الواحد منهم لياكل ما قدمته لجميعهم ، ثمقال : اسق القوم يا على ! فجئتهم بذلك العس فشربوا منه حتى رووا جميعا و ايم الله انكان الرجل منهم ليشرب مثله فلما اراد رسول الله (ص ) ان يكلمهم بده ابولهب الى الكلامفقال : اشد ما سحركم صاحبكم فتفرق القوم و لم يكلمهمرسول الله (ص ) فقال لى من الغد، يا على ! ان هذاالرجل قد سيقنى الى ما سمعت من القول فتقرق القومقبل ان اكلمهم ، فعد لنا القوم الى مثل ما صنعت بالامس ثم اجمعهم لى ففعلت ثم جمعتهم ،ثم دعانى بالطعام فقربته لهم ، ففعل كمافعل بالامس فاكلوا حتى ما لهم بشى حاجه ثمقال : اسقهم فجئتهم بذلك العس فشربوا منه جميعا حتى رووا ثم تكلمرسول الله (ص ) فقال : يا بنى عبدالمطلب انى و الله ما اعلم ان شابا فى العربجا قومه بافضل مما جئتكم به انى قد جئتكم بخير الدنيا و الاخره و قد امرنى الله انادعوكم اليه فايكم يوازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و وصيى و خليفتى فيكم ؟فاحجم القوم عنها جميعا و قلت انا، و انى لاحدثهم سنا و ارمصهم عينا و اعضم يطنا واحمشهم ساقا، - (3) يا رسول الله (ص ) اكون و زيرك عليه فاعادالقول فامسكوا و اعدت ما قلت ، فاخد برقبتى ثمقال لهم : هذا اخى و وثيى و خليفتى فيكم فاسمعوا له و اطيعوا. فقام القوم يضحكون ويقولون لابى طالب : قد امرك ان تسمع لابنك و تطيع .(4)
درخت پرنده 
من با رسول خدا(ص ) بودم هنگامى كه گروهى از سران قريش نزد وى آمدند و گفتند:
محمد! تو ادعاى بزرگى كرده اى كه نه پدرانت چنان ادعايى داشته اند و نه كسى ازخاندانت (اينك ) ما پيشنهادى داريم اگر آن را پذيرفتى مى دانيم كه تو پيامبر وفرستاده خدايى و اگر از انجام دادن آن درماندى مى فهميم كه تو جادوگر و دروغگويى .
حضرت در پاسخ فرمودند: چه مى خواهيد؟
گفتند: از اين درخت بخواه كه با ريشه هاى خود از جا كنده شد و درمقابل تو بايستد.
همانا خدا بر هر كارى تواناست پس اگر خدا براى شما چنين كرد آيا حاضريد ايمانبياوريد و بر وحدانيت حق شهادت دهيد؟
آرى .
من آنچه را مى خواهيد به شما نشان خواهم داد، هر چند بخووبى مى دانم كه شما به خيرو صلاح باز نمى گرديد و بلكه در ميان شما كسانى را مى بينم كه در چاه افكندهشوند(5) و كسانى كه گروه ها را به هم پيوندند و سپاه بر ضدّ من بسيج نمايند.آنگاه فرمود:
اى درخت ، اگر تو به خداوند و روز جزا ايمان دارى و مى دانى كه من فرستاده خدايمپس (هم اينك ) به فرمان خدا از جا درآى و با ريشه هاى خود، در برابر من بايست .
سوگند به خدايى كه پيامبرش را به حق مبعوث فرمود (ديدم كه ) درخت با ريشه هايشاز جا كنده شد و همچون پرنده اى بال و پر زنان در حالى كه صداى سختى از ا شنيدهمى شد آمد تا مقابل رسول خدا(ص ) ايستاد. شاخه بلندش را (همچون چترى ) بررسول خدا(ص ) گسترد و پاره اى از شاخه هايش را هم بر دوش من نهاد و من در سمت راستآن حضرت (ايستاده ) بودم .
مشركان پس از ديدن (اين معجزه ها) از روى برترى جويى و گردنكشى گفتند:
بگو كه نيمى از آن به سمت تو آيد و نيمى بر جاى خود بماند.
حضرت به درخت چنين فرمان داد و نيمه درخت رو به سوى او نهاد با پيش آمدنى شگفتتر و بانگى سهمگين تر چنانكه گويى مى خواست خود را بهرسول خدا(ص ) بپيچد.
سپس باز آنان از روى سركشى و ناسپاسى گفتند:
اين نيمه را بگو كه به سمت نيمه خود رود چنانكه پيشتر بود.
حضرت همان فرمود كه قوم خواستند. سپس درخت باز گرديد.
من گفتم :
اى فرستاده خدا! من نخستين كسى هستم كه به تو ايمان مى آورد و نخستين فردى هستمكه اقرار و اعتراف مى كند به اينكه درخت آنچه فرمودى به فرمان خدا انجام داد تاپيامبرى تو را تصديق و گواهى كند و گفته تو را بزرگ دارد.
مشركان قريش (با كمال بى شرمى ) گفتند:
نه بلكه او ساحرى است دروغگو و تردستى است چابك . آنگاه (در حالى كه به من اشارهمى كردند) گفتند: آيا كسى جز اين ، تو را تصديق خواهد كرد؟
قال على (ع ):... لقد كنت معه لما اتاه الملا من قريش فقالوا له : يا محمد انك قد ادعيتعظيما لم يدعه اباوك و لا احد من بيتك و نحن نسالك امرا ان اجبتنا اليه و اريتناه علمنا انكنبى و رسول و ان لم تفعل علمنا انك ساحر كذابفقال لهم : و ما تسالون ؟ قالوا: تدعولنا هذه الشجره حتى تنقلع بعروقها و تقف بينيديك فقال : ان الله على كل شى قدير فانفعل الله ذلك لكم اتومنون و تشهدون بالحق ؟ قالوا: نعم .قال : فانى ساريكم ما تطلبون و انى لاعلم انكم التفيئون الى خير و ان فيكم من يطرحفى القليب و من يحزب الاحزاب .
ثم قال : يا ايتها الشجره ان كنت تومنين بالله و اليوم الاخر و تعلمين انىرسول الله (ص ) فانقلعى بعروقك حتى تقفى بين يدى باذن الله ، و الذى بعثه بالحقلانقلب بعروقها و جات و لها دوى شديد و قصف كقصف اجنحه الطير حتى وقفت بين يدىرسول الله (ص ) مرفرفه و القت بغصنها الاعلى علىرسول الله (ص ) و ببعض اغصانها على منكبى و كنت هن يمينه فلما نظر القوم الى ذلكقالوا علوا و استكبارا فمرها فلياتك نصفها و يبقى نصفها، فامرهافاقبل اليه نصفها كاعجب اقبال و اشده دويا فكادت تلتفبرسول الله فقالوا كفرا و عتوا : فمر هذا النصف فليرجع الى نصفه كماكان ، فامرهفرجع ، فقلت انا: لا اله الا الله انى اول مومن بك يارسول الله (ص ) و اول من اقربان الشجره فعلت ما فعلت بامر الله تعالى تصديقابنبوتك و اجلالا لكلمتك فقال القوم كلهم : بل ساحر كذاب السحر خفيف فيه وهل يصرقك فى امرك الا مثل هذا!؟ (يعنوننى )....(6)

راءى نهايى 
قريش پيوسته در صدد كشتن رسول خدا(ص ) بود و براى رسيدن به اين هدف راههاىمختلف آن را به شور مى گذاشت و هر بار نقشه اى را تجربه مى كرد و تصميمى اتخاذمى نمود.
تا آنكه در آخرين نشستى كه در دار الندوه (7) داشتند، ابليس ‍ ملعون در قيافهمرد يك چشم از تيره ثقيف (مقصود مغيره بن شعبه است ) در آن مجلس شركت جست با حضوراو اطراف و جوانب قصه و احتمالات موجود، بدقت بررسى شد. سرانجام به اتفاق آرا برآن شدند تا براى از ميان بر داشتن پيامبر خدا(ص ) بايد از هر تيره قريش يك نفر بههمكارى دعوت شود و سپس همگى با شمشيرهاى برهنه و هماهنگ بر او حمله برند و در جاخونش را بريزند و با اين كار (گذشته از اينكه از وجود او آسوده خواهند شد) موضوعخونخواهى او نيز بكلى پايمال خواهد شد، چرا كه اولياى دم قادر نخواهند بود كه باهمه تيره هاى قريش درگير شوند. از سوى ديگر قريش بيز به خاطر حمايت از افرادش، از تسليم و تحويل خاطيان ممانعت خواهد كرد. در نتيجه درخواست قصاص و خونخواهىبستگان پيامبر بى پاسخ خواهد ماند.
فرشته وحى فرود آمد و پيامبر خدا(ص ) را از تصميم قريش آگاه ساخت و حتى جزئياتاين نقشه را كه در چه ساعتى و در كدام شب خواهد بود فاش ‍ ساخت و از او خواست تا در آنشب ، شهر مكه را به سمت غار ثورترك گويد... .
قال على (ع ):... فان قريشا تزلتخيل (8) الارا و تعمل الحيل فى قتل النبى حتى كان اخر ما اجتمعت فى ذلك يوم الدار دار الندوه و ابليس ‍ الملعون حاضر فى صوره اعود ثقيف فلمتزل تضرب امرها ظهرا لبطن حتى اتمعت آراوها لى ان تنتدب منكل فخذ من قريش رجل ثم ياخذ كل رجل منهم سيفه ثم مياتى النبى و هو نائم على فراشهفيضربوه جميعا باسيافهم ضربه رجل واحد فيقتلوه فاذا قتلوه منعت قريش رجالها و لمتسلمها فيمضى دمه هدرا فهبط جبرئيل على النبى فانباه بذلك و اخبره بالليله التىيجتمعون فيها و الساعه التى ياتون فراشه فيها و امره بالخروج فى الوقت الذىخرج فيه الى الغار.(9)
شب حادثه 
رسول خدا(ص ) مرا نزد خويش فرا خواند و فرمود:
مردانى از قريش در انديشه قتل من نقشه كشيده اند. تو امشب در بستر من بخواب تا من ازمكه دور شوم كه اين دستور خداست .
گفتم : بسيار خوب اى فرستاده خدا! چنين خواهم كرد. سپس در بستر خوابيدم . پيامبرخدا(ص ) در بگشود و از منزل خارج شد. مشركان در اطراف خانه او، در پى اجراى نقشهپليد خود به انتظار سپيده صبح كمين كرده بودند.رسول خدا(ص ) با تلاوت اين آيت :
(و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم اليبصرون )(10)
از مقابل چشمان باز و خيره آنها به سلامت گذشت .
در بين راه با ابابكر كه به انگيزه خبرگيرى ازمنزل خارج شده بود، برخورد مى كند چرا كه او از توطئه قريش آگاه گشته بود!رسول خدا(ص ) وى را با خود همراه ساخت .
پس از طلوع فجر، مشركان به درون خانه يورش آوردند. آنها ابتدا مرا با آن حضرتاشتباه گرفتند. اما پس از اينكه من از جاى برخاستم و در مقابلشان فرياد كشيدم ، مراشناختند و گفتند: على !؟
گفتم : آرى على هستم .
پس محمد كجاست ؟
از شهر شما خارج شده .
به كجا؟
خدا مى داند.
سپس آنها مرا رها كردند و در جستجوى رسول خدا(ص ) خانه را ترك گفتند.
در بين راه به ابوكرز خزاعى كه در رديابى و شناساى جاى پاى اشخاصمهارتى بسزا داشت ، برخورد مى كنند و از وى مى خواهند تا در يافتنرسول خدا(ص ) آنها را يارى دهد.
ردياب ، ابتدا جاى پاى آن حضرت را كه در خانه اش وجود داشت (به عنوان نمونه )شناسايى كرد و سپس گفت : اين جاى پاى محمد است به خدا سوگند اين قرين همان قدمىاست كه در مقام ابراهيم هست .(11) او پس از شناسايى به تعقيب پرداخت ودنبال اثر پاى پيامبر را گرفت تا رسيد به همان مكانى كه ابوبكر بارسول خدا(ص ) همراه شده بود. آنگاه گفت : شخصى از اينجا به محمد پيوسته و او راهمراهى كرده است و اين جاى پا مى رساند كه آن كس بايد ابو قحافه يافرزند او ابوبكر باشد!
خزاعى به نشانى آن آثار، راه غار را پيش گرفت و رفت تا به غار رسيد كه ديگراثرى از جاى پا نبود.
خداوند كبكى را به در غار گماشته بود كه از تخم خود حضانت مى كرد و عنكبوتى راواداشته بود تا با تنيدن تارهاى خود، پوششى بر سطح ورودى غار ايجاد نمايد. (باديدن اين صحنه ) ردياب در حيرت شد و گفت :
محمد و همراهش ، از اينجا به بعد حركتى نداشته اند.حال يا آن دو به آسمان پر گشوده اند و يا اينكه دردل زمين فرو شده اند! زيرا همان طور كه مى بينيد، اين در غار است كه تافته هاى عنكبوترا همچنان (دست نخورده ) حفظ كرده است . اگر آنها به درون غار رفته بودند، تارهاىعنكبوت درهم ريخته بود.
افزون بر اين ، كبكى كه در غار از تخم (و جوجه ) خود حضانت مى كند، خود شاهد ديگرىاست كه آنها درون غار نرفته اند.
بدين ترتيب مشركان از وارد شدن به درون غار منصرف شدند و به منظور دست يافتنبه رسول خدا(ص ) در كوههاى اطراف پراكنده شدند.
قال على : فدعانى رسول الله (ص ) فقال : ان قريشا دبرت كيت و كيت فى قتلى فنمعلى فراشى حتى اخرج انا من مكه فقد امرنى الله بذلك .
فقلت له : السمع و الطاعه .
فنمت على فراشه ، و فتح رسول الله (ص ) الباب و خرج عليهم و هم جميعا جلوسينظرون الفجر و هو يقول :
(و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم اليبصرون ).
و مضى و هم ال يرونه فراى ابابكر قد خرج فىالليل يتجسس من خبره و قد كان وقف على تدبير قريش من جهتهم فاخرجه معه الى الغارفلما طلع الفجر تواثبوا الى الدار و هم يظنون انى محمد! فوثبت فى وجوههم و صحتبهم فقالوا: على ؟ قلت : نعم ، قالوا: و اين محمد؟
قلت : خرج من بلدكم ، قالوا: الى اين خرج ؟ قلت : الله اعلم .
فتركونى و خرجوا. فاستقبلهم ابو كرز الخزاعى و كان عالما بقصص ‍ الاثارفقالوا: يا ابا كرز اليم نحب ان تساعدنا فى قصص اثر محمد، فقد خرج عن البلد.فوقف على باب الدار فنظر الى اثر رجل محمدفقال : هذه اثر قدم محمد، و هى و الله اخت القدم التى فى مقام ، و مضى به على اثرهحتى اذا صار الى الموضع الذى لقيه ابوبكر.قال : هنا قد صار مع محمد آخر و هذه قدمه ، اما ان تكون قدم اى قحافه او قدم ابنه ،فمضى على ذلك الى باب الغار، فانقطع عنه الاثر و قد بعث الله قبجه فباضت علىباب الدار، بهث الله العنكبوت فنسجت على باب الغار،فقال : ما جاز محمد هذا الموضع ، و لا من معه ، اما ان يكونا صعدا الى السما او نزلا فىالارض ، فان باب هذا الغار كما ترون عليه نسج العنكبوت ، و القبجه حاضه علىبيضها بباب الغار، فلم يدخلوا الغار و تفرقوا فىالجبل يطلبونه .(12)

آزار قريش  
وقتى كه محمد مردم را به ايمان به خدا و يكتاپرستى دعوت نمود مااهل بيت نخستين كسانى بوديم كه به او ايمان آورديم و آنچه آورده بود تصديق كرديم .و سالها بر همان منوال گذشت در حالى كه در هيچ يك از محله ها و آباديهاى عرب جز ما،كسى خدا را پرستش نمى نمود.
قوم ما (قريش ) خواستند پيامبرمان را بكشند و ريشه ما را بر كنند (به همين منظور) نقشهها براى ما كشيدند و كارى ناروا با ما كردند. و ما را از خوراكى و نوشيدن جرعه اىزلال بازداشتند و بيم و ترس را به ما ارزانى داشتند و بر ما ديده بانان و جاسوسانگماشتند و ما را به رفتن به كوهى سخت و ناهموار ناگزير ساختند. و آتش جنگ را برضد ما بر افروختند و ميان خود پيمانى نوشتند كه با ما نخورند و نياشامند و همسرى وخريد و فروش نكنند و دست بر دستمان نسايند و امانمان ندهند مگر آنكه پيامبر را بهايشان بسپاريم تا او را بكشند و مثله كنند (تا عبرت ديگران باشد).
ما از ايشان جز در موسم حجى تا موسمى ديگر امان نداشتيم (و امان فقط منحصر به ايامحج بود). پس خداوند ما را بر حمايت از او و دفاع از حريم و نگهداشت حرمت او و نگهبانىاز او با شمشيرهاى خود در تمام ساعات هولناك شبانه روز، مصمم داشت .
مؤ من ما از اين پايمردى امير ثواب داشت و كافرمان (13) نيز به سبب خويشى و ريشهدودمانى خود از او حمايت مى كرد.
اما ديگر قريشيان كه اسلام آورده بودند چنان بيم و هراسى كه ما داشتيم ، نداشتند. زيرايا به سبب هم پيمانى ، ريختم خونشان (بر كفار) ممنوع بود و يا عشيره و قومشان ازآنان دفاع مى كردند.
به هيچ كس چنان گزندى كه از سوى قوممان متوجه ما بود نرسيد؛ چه ، آنان از كشتهشدن نجات يافته و در امان بودند....
قال على (ع ):... ان محمدا لما دعا الى الايمان بالله و التوحيد له كنااهل البيت اول من امن به و صدقه فيما جاء به فلبثنا احوالا كامله مجرمه تامه و ما يعبداللهفى ربع ساكن من العرب غيرنا.
فاراد فومنا قتل نبينا و اجتياح اصلنا و هموا بنا الهموم و فعلوا بناالافاعيل .
و منعونا الميره و امسكوا عنا العذب و احلسونا الخوف و جعلوا علينا الارصاد و العيون واضطرونا الى جبل و عر و اوقدوا لنا نار الحربت و كتيوا علينا بينهم كتابا لايواكلوننا ولايشاربوننا و لايناكحوننا و لا يبايعوننا و لانامن فيهم حتى ندفع اليهم محمدا فيقتلوه ويمثلوا به فلم نكن نامن فيهم الا من موسى الى موسم فعزم الله لنا على منعه و الذب عنحوزته ....(14)

آخرين هشدار 
پيامبر خدا به منظور اتمام حجت بيشتر و بستن زبان عذر و بهانه مكيان ، خواست براىآخرين بار آنها را به پرستش خداى عزوجل دعوت كند چنانكه در روز نخست كرده بود. اينبود كه پيش از فتح مكه (و ورود پيروزمندانه اسلام به اين شهر) نامه اى به آنهانوشت .
در نامه ، آنان را از مخالفت خويش برحذر داشته و از عذاب الهى ترسانيده بود و بهآنها وعده عفو و گذشت داده و از آنها خواسته بود كه به آمرزش ‍ خداوند اميدوار باشند ودر پايان نامه آياتى چند از سوره برائت را كه درباره مشركان فرود آمده بود، بر آنافزود.
ابتدا پيكى براى بردن نامه معين نفرمود بلكه انجام دادن آن را به همه ياران پيشنهادكرد. اما اين درخواست بى پاسخ ماند و همگى سر سنگين شدند.
پيامبر خدا(ص ) كه چنين ديد، مردى را فرا خواند و نامه را به وسيله او فرستاد.
جبرئيل ، امين وحى الهى سر رسيد و گفت :
محمد! اين نامه بايد به وسيله شخص تو يا كسى از خاندان تو بر مردم مكه خواندهشود.(15)
رسول خدا(ص ) مرا از اين وحى آگاه فرمود و انجام دادن اين ماءموريت را بر دوش من نهاد.
من به مكه رسيدم (اما چه مكه اى ؟!) شما مردم مكه را نيك مى شناسيد (و از خشم و كينه آناننسبت به من آگاهيد) كسى از آنان نبود جز اينكه اگر مى توانست مرا قطعه قطعه كند و هرپاره از آن را بر بالاى كوهى بگذارد، چنين مى كرد و از آن دريغ نداشت . هر چند اين كاربه قيمت از دست دادن جان او و تباه گشتن خاندان او و از بين رفتن اموالش تمام شود.
من پيام رسول خدا(ص ) را براى مردمى اين چنين خواندم . آنان بسختى بر آشفتند و زن ومردشان با تهديد و وعده هاى سخت به من پاسخ گفتند و خشم و كينه خود را ابرازداشتند.
قال على (ع ): فان رسول الله (ص ) لما توجه لفتح مكه احب ان يعذر اليهم و يدعوهمالى الله عزوج اخرا كما دعاهم اولا فكتب كتابا يحذرهم فيه و ينذرهم عذاب الله و يعدهمالصفح و يمنيهم مغفره ربهم و نسخ لهم فى اخره سوره براءه لتقرا عليهم ثم عرضعلى جميع اصحابه المضى به اليهم فكلهم يرىالبثاقل فيهم فلما راى ذلك ندب منهم رجلا فوجهه به فاتاهجبرئيل فقال :
يا محمد! لا يودى عنك الا انت او رجل منك .
فانبانى رسول الله (ص ) بذلك و وجهنى بكتابه و رسالته الى مكه .
فاتيت مكه و اهلها من قد عرفتم ليس منهم احد الا و لو قدر ان يضع علىكل جبل منى اربا لفعل و لو ان يبذل فى ذلك نفسه و اهله و ولده و ماله .
فبلغتهم رساله النبى و قرات عليهم كتابه فكلهم يلقانى بالتهدد و الوعيد و يبدى لىالبغضا و يظهر الشحنا من رجالهم و نسائهم ....(16)

ماءموريت شبانه 
شبى از شبهاى بسيار تاريك ، رسول خدا(ص ) (كسى به دنبالم فرستاد و) مرا احضاركرد و سپس فرمود:
هم اينك شمشير خود را برگير و بر فراز كوه ابو قبيس برو و هر كه را بر قله آنيافتى هلاك گردان .
من به راه افتادم و (در آن دل شب ) از كوه ابو قبيس بالا رفتم . ناگهان مردى سياه چهره ومخوف ، با چشمانى چونان كاسه آتش ، در برابر ديدگانم ظاهر گشت . (ابتدا) از ديدناو وحشت كردم (اما همين كه ) مرا به نام صدا زد (به خود آمدم ) جلو رفتم و با يك ضربهشمشير او دو نيمه ساختم .
در اين هنگم صداى داد و فرياد بسيارى به گوشم رسيد كه از ميان خانه هاى مكه بر مىخاست ! در بازگشت ، هنگامى كه به محضر رسول خدا شرفياب شدم آن حضرت درمنزل همسرش خديجه بود داستان مرد مقتول و فريادهاى همزمان مكيان را باز گفتم :پيامبر خدا(ص ) فرمود: آيا دانستى چه كسى را كشتى ؟
گفتم : خدا و رسول او آگاهترند.
فرمود: تو بت بزرگ لات و عزى را درهم شكستى ، به خدا سوگند از اين پس ، هرگزآن بتها پرستش و ستايش نگردند.
عن على قال : دعانى رسول الله (ص ) ذات ليله من الليالى و هى ليله مدلهمه سودافقال لى : خذ سيفك و مر فى جبل ابى فبيسفكل من رايته على راسه فاضربه بهذا السيف .
فقصدت الجبل فلما علوته وجدت عليه رجلا اسودهائل المنظر كان عينيه جمرتان فهالنى منظرهفقال لى : يا على : فدنوت اليه و ضربته بالسيف فقطعته نصفين فسمعت الضجيج منبيوت مكه باجمعها. ثم اتيت رسول الله (ص ) و هوبمنزل خديجه رضى الله عنها فاخبر فقال : اتدرى من قتلت يا على ؟!
قلت : الله و رسوله اعلم ، فقال : قتلت اللات و العزى ، و الله لا عادت عبدت بعدهاابدا.(17)

بر دوش پيامبر 
يك شب كه پيامبر خدا در منزل همسرش خديجه به سر مى برد، مرا نزد خويش فرا خواند.من (بدون فوت وقت ) در محضر شريف او حاضر شدم . (وضع حضرت نشان مى داد كه دراين دل شب آهنگ رفتن به جايى دارد. اما چيزى نگفت و مقصد خود را معين نكرد، بلكه همينقدر) فرمود:
على ! (آماده شو و) از پى من حركت كن .
سپس خود جلو افتاد و من به دنبال او به راه افتادم . كوچه هاى مكه را يكى پس از ديگرىپشت سر گذاشتيم تا به خانه خدا، كعبه رسيديم ... در آن وقت شب كه مردم همگى خفتهبودند، رسول خدا(ص ) (به آهستگى ) صدايم زد و فرمود:
على ! بر دوش من بالا برو.(18) سپس خود خم شد و من بر كتف مبارك او بالارفتم (و بر بام كعبه قرار گرفتم ) و خر چه بت در آنجا بود به زير افكندم . آنگه ازكعبه خارج شديم و راهى منزل خديجه رضى الله عنها گشتيم . (در بازگشت )رسول خدا(ص ) به من فرمود:
نخستين كسى كه بتها را درهم شكست جّد تو ابراهيم بود و آخرين كسى كه بتها راشكست تو بودى .
بامداد روز بعد، هنگامى كه اهل مكه به سراغ بتهاى خود رفتند، ديدند كه بتهايشانبرخى شكسته و پاره اى وارونه بر زمين افتاده و... گفتند: ايناعمال از كسى جز محمد و پسر عمويش على سر نمى زند (حتماً كار آنهاست ). از آن پسديگر بتى بر بام كعبه نرفت .
عن على قال : دعانى رسول الله (ص ) و هوبمنزل خديجه ذات ليله صرت اليه قال : اتبعنى يا على !
فما زال سمشى و انا خلفه و نحن دروب مكه حتى اتينا الكعبه و قد انام اللهكل عين .
فقال لى رسول الله (ص ): يا على !
قلت : لبيك يا رسول الله (ص ). قال : اصعد على كتفى يا على !...
ثم انحنى النبى فصدت على كتفه فالقيت الاصنام على رووسها و خرجنا من الكعبه شرفها الله تعالى حتى اتينا منزل خديجه ،فقال لى :
ان اول من كسر الاصنام جدك ابراهيم ثم انت يا على ! اخر من كسر الاصنام .
فلما اصبحوا اهل مكه وجدوا الاصنام منكوسه مكبوبه على رووسها فقالوا: مافعل هذا الا محمد و ابن عمه
ثم لم يقم بعدها فى الكعبه صنم .(19)

پذيرايى 
رسول خدا(ص )، در طول زندگانى خود، بارها با اغذيه بهشتى پذيراى شد.
يك بار كه آن حضرت از فشار گرسنگى برخود مى پيچيد،جبرئيل ظرفى (پر) از طعام آورد. ظرف و محتويات آن در دست مباركرسول خدا(ص ) به تهليل (ذكر لا اله الا الله ) پرداختند و سپس به تسبيح و تكبير وستايش ذات احديت مشغول شدند.
پيامبر خدا(ص ) آن جام را به دست يكى از اهل بيت خود داد، كه ظرف مجدداً بهخواندن همان اذكار پرداخت . دگر باره خواست آن ظرف را به بعضى از اصحاب خود دهدكه جبرئيل (مانع شد و) آن را پس گرفت ، و به حضرتش گفت :
از اين طعام كه مخصوص شما فرستاده شده استميل كنيد، اين تحفه و هديه بهشت است و تناول آن جز براى نبى و يا وصى او بر ديگرىروا نيست .
آنگاه رسول خدا(ص ) از آن طعام خوردند و ما هم با وى همراهى كرديم من ، هم اينك شيرينىآن را در كام خود احساس مى كنم .
قال على (ع ):... فان محمدا اطعم فى الدنيا فى حياته ، بينما يتضور جوعا فاتاهجبرئيل بجام من الجنه فيه تحفه فهل الجام و هللت التحفه فى يده و سبحا و كبرا و حمدافناولها اهل بيته ، ففعل الجام مثل ذلك فهم ان يناولها بعض اصحابه فتناولهاجبرئيل فقال له : كلها فانها تحفه من الجنه اتحفك الله بها و انها لاتصلح الا لنبى اووصى نبى .
فاكل و اكلنا معه و انى لاجد حلاوتها ساعتى هذه .(20)

افسوس شيطان 
در صبج همان شبى كه رسول خدا(ص ) به معرج رفت ، نزد وى بودم . حضرتداخل حجر نماز مى گزارد. و من نيز (در كنار او) به نماز ايستاده بودم . پس ازفراغت از نماز، بانگ ضجه و فريادى به گوشم رسيد. ازرسول خدا(ص ) پرسيدم : اين چه صدايى بود؟
فرمود: اين ضجه و افسوس شيطان است . او از (قصه ) معراج با خبر شده و از اينكه درزمين از او اطاعت و پرستش شود ماءيوس شده است .
قال على بن ابى طالب : كنت مع رسول الله (ص ) صبيحه الليله التى اسرى بهفيها و هو بالحجر يصلى ، فلما قضى صلاته و قضيت صلاتى سمعت رنه شديده ،فقلت : يا رسول الله (ص )! ما هذه الرنه قال : الا تعلم هذه الشيطان ؟ علم انه اسرىبى الليله الى السما فايس من ان يعبد فى هذه الارض .(21)
دعاى مستجاب  
هنگامى كه رسول خدا(ص ) از مكه به مدينه مهاجرت كرد، ساكنان آن شهر از خشكسالى وبى آبى در رنج بودند.
روز جمعه اى بود كه مردم مدينه نزد پيامبر خدا(ص ) گرد آمدند و گفتند:
اى فرستاده خدا! (مدتى است كه ) باران بر كشتزارهاى ما نباريده و درختان ما در اثرخشكى و تشنگى به زردى نشسته اند و برگهاى آنها پى در پى فرو مى ريزند (و ازنشاط و طراوت افتاده اند. چه خوب بود دعايى در حق ما مى كرديد.
رسول خدا(ص ) دستهاى مبارك خود را به سوى آسمان گشود چندانكه سفيدى زيربغل او نمايان شد در آن هنگام آسمان صاف بود و هيچ ابرى در آن ديده نمى شد اما هنوزدعاى آن حضرت به پايان نرسيده و از جاى خود حركت نكرده بود كه آثار اجابت دعا ظاهرگشت (و ابرهاى پربار، بر فراز آسمان شهر پديدار گرديد) و چنان باران گرفتكه حتى جوانان تنومند و مغرور را هم ، در بازگشت به سوىمنازل خود به زحمت انداخت . بارش ‍ باران ، آن هم يك هفته متوالى سيلى مهيب بهدنبال آورد (كه سبب ويرانى و خسارت گشت ).
روز جمعه بعد باز مردم مدينه نزد رسول خدا(ص ) آمدند و گفتند:
اى فرستاده خدا! بسيارى از خانه ها در محاصرهسيل قرار گرفته ، و ديوار بخشى از آنها فرو ريخته است . چهارپايان ما از حركت بازايستاده اند (امكان رفت و آمد از ما سلب گشته است ...).
رسول خدا تبسمى كرد و فرمود:
همين است توان و ظرفيت فرزند آدم ، او چه زود رنجش پيدا مى كند!.
آنگاه دست به نيايش برداشت و گفت :
پروردگارا! باران پيرامون ما ببارد نه بر سر و كاشانه ما.
خدايا! قطرات بارانت را بر عمق ريشه گياهان و مراتع هدايت و جارى گردان .
يك بار ديگر، مردم به بركت دعاى پيامبر شاهد كرامت و بزرگوارى آن حضرت گشتند وهمگان ديدند كه چگونه بارش به اطراف و نواحى شهر مدينه محصور گشت و حتى يكقطره هم از آن همه باران به داخل شهر راه نيافت .
قال على (ع ):... انه لما هاجر الى المدينه اتاه اهلها فى يوم جمعه فقالوا له : يارسول الله (ص ) احتبس القطر و اصفر العود و تهافت الورق فرفع يدهالمباركه حتى رئى بياض ابطيه و ماترى فى السما سحابه .
فما برح حتى سقاهم الله حتى ان الشاب المعجب بشبابه ، لتهمه نفسه فى الرجوعالى منزله ، فما يقدر من شده السيل .
فدام اسبوعا فاتوه فى الجمعه الثانيه فقالوا: يارسول الله (ص )! لقد تهدمت الجدر و اجتبس الركبت و السفر.
فضحك عليه الصلاه و السلام و قال : هذه سرعه ملاله ابن آدم .
ثم قال : اللهم حوالينا و لاعلينا، اللهم فىاصول الشيح و مراتع البقع ؟
فرئى حوالى المدينه الوطر يقطر قطرا و ما يقع فى المدينه قطره لكرامته على اللهعزوجل .(22)

املاى سوره مائده 
بر پيامبر خدا(ص ) وارد شدم . حضرت سرگرم تلاوت سوره مائده بود.(گويا بخشى از اين سوره بتازگى نازل گشته بود و وجود مبارك آن حضرت درحال تلقى و حى و اخذ آيات قرآنى بود).
رسول خدا(ص ) از من خواست آيات آن سوره را بنويسم . با تقرير و املاى او كار نوشتنرا شروع كردم و آيات را يك به يك نگاشتم تا رسيدم به اين آيه شريفه :
(انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و همراكعون ).(23)
ديدم آن حضرت در يك حالت خلسه و خواب آلودگى فرو رفته اند و عينحال زبان او همچنان بر تقرير و املاى آياتمشغول است .
من على رغم خواب بودن حضرت آنچه از او مى شنيدم همه را نيك مى نوشتم تا اينكهكار كتابت سوره پايان گرفت و املاى آيات به انتها رسيد. در اين هنگامرسول خدا(ص ) از خواب بيدار شد و به من فرمود: بنويس ! پس شروع كرد و از آغازهمان آيه اى كه لحظاتى قبل به خواب فرو رفته بود، تلاوت كرد.
به او گفتم : مگر شما هم اينك اين آيات را تا پايان سوره املا نكرديد و من تمام آنها رانوشتم ؟!
صداى حضرت (به نشانى تعجب ) به تكبير باند شد و سپس فرمود:
آن كس كه اين آيات را بر تو املا مى نمودهجبرئيل بوده است .
بدين ترتيب از مجموع يكصد و بيست و چهار آيه سوره مائده ، شصت آيه را پيامبرخدا(ص ) بر من املا فرمود و تعداد شصت و چهار آيه باقى را، امين وحى ،جبرئيل بر من املا كرد.
عن على بن ابى طالب قال : دخلت على رسول الله (ص ) و هو يقرا سوره المائدهفقال : اكتب . فكتبت حتى انتهى الى هذه الايه .
(انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا...)
ثم ان رسول الله (ص ) خفق براسه كانه نائم و هو يملى بلسانه حتى فرع من آخرالسوره . ثم انتبه فقال لى : اكتب ، فاملى على من الموضع التى خفق عندها.
فقلت : الم ملى على حتى ختمتها؟ فقال : الله اكبر، ذلك الذى املى عليكجبرئيل ... فاملى على رسول الله (ص ) ستين ايه واملى علىجبرئيل اربعا و ستين آيه .(24)

دعاى شگفت  
هم اينك مطلبى مى گويم كه تا به حال به كسى نگفته ام :
يك بار از پيامبر خدا(ص ) خواستم تا از خدا برايم طلب مغفرت كند.
فرمود: (بسيار خوب ) چنين خواهم كرد.
سپس برخاست و نماز گزارد. آنگاه دستهايش را به دعا گشود و من به دعاى او گوش مىكردم .
شنيدم كه گفت : پروردگارا! تو را به مقام قرب و منزلت على سوگند مىدهم كه على را مشمول عفو و غفران خود سازى !
گفتم : اى فرستاده خدا! اين چه دعايى است ؟
فرمود: مگر كسى هم گراميتر از تو در پيشگاه الهى هست تا او را شفيع درگاهش نمايم؟.
قال على (ع ): و لا قولن ما لم اقله لاحد قبل هذا اليوم :
سالته مره ان يدعو بالمغفره ، فقال : افعل . ثم قام فصلى ، فلما رفع يده بالدعا،استمعت اليه ، فاذا هو قائل : اللهم بحق على عندك اغفر لعلى !
فقلت : يا رسول الله (ص )! ما هذا الدعا؟ فقال : او احد اكرم منك عليه فاستشفع بهاليه ؟!(25)

ميزبان فرشتگان 
... وقتى ، پيامبر خدا به من فرمود:
هم اينك شمارى از فرشتگان به ديدارم آيند. تو در خانه بايست و از ورود افراد هر كهباشد جلوگيرى كن .
چيزى نگذشت كه عمر آمد. من (به پاس وظيفه ) او را به درون خانه راه ندادم . او بازگشتو دوباره آمد و تاسه دفعه وى را بازگرداندم . با او گفتم :
رسول خدا(ص ) در پرده است و ميزبان شمارى از فرشتگان كه تعداد آنها چنين و چناناست .
سپس (منع برداشته شد و) عمر اجازه ورود يافت . هنگامى كه خدمت آن حضرت رسيد عرضكرد: اى رسول خدا(ص )! من چند نوبت آمده ام و على هر بار مرا برگردانده وگفته است : رسول خدا ملاقات ندارد و خود پذيراى دسته هايى از فرشتگان است ، كهتعداد آنها چنين و چنان است ! اى رسول خدا(ص ) (پرسش من اين است كه ) على از چه راهىبه تعداد و شماره آنها آگاهى يافته ، آيا ايشان را با چشم ديده است ؟
حضرت (به من ) فرمود: على ! او درست مى گويد، تو از كجا تعداد و شماره آنها رادانستى ؟
گفتم : از سلام ها و تحيت هاى پى در پى آنه كه مى شنيدم ، شماره آنها را دانستم.(26)
فرمود: راست گفتى (آنها همين تعداد بوده اند).
سپس به من فرمود: تو يك شباهتى با برادرم عيسى دارى ... (و عمر مى شنيد و) وقتى كهخواست از منزل خارج شود، (ناباورانه با كنايه ) گفت :
او را به فرزند مريم (عيسى ) مثل مى زند! و (با او برابر مى كند)... .
قال على (ع ): نشدتكم بالله هل فيكم احدقال له رسول الله (ص ): احتفظ الباب فان زوارا من الملائكه يزوروننى فلاتاذن لاحد.
فجا عمر فرددته ثلاث مرات و اخبرته ان رسولالله (ص ) محتجبت و عنده زوار من الملائكه و عدتهم كذا و كذا، ثم اذنت لهفدخل فقال : يا رسول الله (ص )! انى جئت غير مرهكل ذلك يردنى على و يقول : ان رسول الله (ص ) محتجب و عنده زورا من الملائكه و عدتهمكذا و كذا فكيف علم بالعده ؟ اعاينهم ؟! فقال له : يا على ! قد صدق ، كيف علمت بعدتهم ؟
فقلت : اختلفت على التحيات فسمعت الاصوا فاحصيت العدد.
قال : صدق فان فيك شبها من اخى عيسى ، فخرج عمر و هويقول : ضربه لابن مريم مثلا...!(27)

بر قلّه حراء 
در كنار پيامبر خدا(ص ) بر فراز كوه حراء ايستاده بودم كه ناگهان كوه به لرزه درآمد(و تكان سختى خورد).
حضرت به كوه اشاره اى كرد و فرمودند:
آرام بگير، كه بر بالاى تو جز پيامبر صديقى كه شاهد (و گواه رسالت ) اوست ،كس ديگرى نيست .
كوه فوراً ساكن شد و در جا قرار گرفت و ميزان اطاعت و حرف شنوى خود را ازرسول خدا(ص ) آشكار ساخت .
قال على (ع ):... اذ كنا معه على جبل حرا اذ تحركالجبل فقال له : قر فليس عليك الا نبى و صديق شهيد، فقرالجبل مجيبا لامره و منتهيا الى طاعته .(28)
مهمان على 
آن روز پيامبر خدا(ص ) مهمان ما بود. غذايى كه درمنزل داشتيم ، مقدارى شير و خرما و اندكى هم كره بود. آنها را ام ايمن به رسمهديه فرستاده بود.
ظرفى از آن غذا نزد حضرت آورديم . حضرت پس از صرف آن ، برخاستند و در گوشهاى از اتاق به نماز ايستادند و چند ركعت نماز گزاردند. در آخرين سجده نماز حضرتصداى گريه به گوش رسيد، ديديم آن حضرت بشدت مى گريند!
در بين ما كسى (حاضر) نبود كه سبب گريستن را از وى بپرسد و اين به سبببزرگداشت و احترام فراوانى بود كه براى آن حضرتقائل بوديم .
(تا اينكه فرزندم ) حسين برخاست و در دامان جدش نشست و گفت :
اى پدر! لحظه اى كه شما به منزل ما وارد شديد سرور و شادمانى در خود احساس كرديمكه هيچ چيزى تا اين حد براى ما شادى آفرين نبوده است . سپس شاهد گريستن شماگشتيم . آنهم گريستنى كه سخت ما را اندوهگين ساخت ممكن است بگوييد سبب گريه شماچه بود؟
رسول گرامى فرمود: فرزندم ! هم اينك جبرئيل فرود آمد و خبر داد كه شماها كشته خواهيدشد و مرقدهايى پراكنده خواهيد داشت .
حسين (ع ) پرسيد: با پراكندگى قبور، پاداش كسانى كه به زيارت ما آيند چه خواهدبود؟
حضرت فرمود: پسرم ! آنها كه به زيارت شما مى آيند گروههايى از پيروانم هستند كهبا حضور خود بر مزار شما جوياى خير و بركت و رشد و هدايت مى باشند.
در روز واپسين ، آنگاه كه بار سنگين گناهان ، آنان را در كام آتش فرو برد و صحنه هاىترس و وحشت از هر طرف خودنمايى كند من به يارى و كمك آنان آيم و ايشان را ازگرفتارى رهايى بخشم و سپس پروردگار متعال آنان را در بهشت جاويد خود مسكن دهد.
قال امير المومنين : و قد اهدت لنا ام ايمن لبنا و زبدا و تمرا فقدمناهفاكل منه ثم قام الى زاويه البيت فصلى ركعات فلما كان فى آخر سجوده بكى شديدافلم يساله احد منا اجلالا و اعظاما له فقعد الحسين فى حجره وقال له :
يا ابه ! لقد دخلت بيتنا، فما سررنا بشى كسرورنا بدخولك ، ثم بكيت بكا غنما فماابكاك ؟
فقال يا بنى اتانى جبرئيل لنفا فاخبرنى انكم قتلى و ان مصارعكم شتىفقال : يا ابه ! فما لمن يزور قبورنا على تشتتها؟
فقال : يا بنى اولئك طوائف من امتى يزورونكم فيلتمسون بذلك البركه و حقيق على اناتيهم يوم القيامه حتى اخلصهم من اهوال الساعه من ذنوبهم و يسكنهم الله الجنه .(29)
رهايى آهو 
رسول خدا(ص ) از جايى مى گذشت . در بين راه گذارش بر ماده آهويى افتاد كه در خيمهو خرگاهى بسته شده بود.
آن حيوان به قدرت خدا زبان بگشود و با پيامبر گرامى سخن گفت ؛ به آن حضرتعرض كرد:
اى فرستاده خدا! من مادر دو آهو بچه ام كه اينك هر دو، گرسنه و تشنه اند وپستانهايم از شير آكنده ، از شما تقاضا دارم (هر چند) ساعتى مرا رها سازيد تا پس ازشير دادن آنها بازگردم و دوباره در همينجا به بند نشينم .
رسول خدا(ص ) فرمود: چگونه اين كار ممكن است ، در حالى كه تو صيد و شكار مردمو اسير و دربند هستى ؟
آهو گفت : اگر رهايم كنيد (بزودى ) باز آيم و شما خود مرا در بند كنيد.
پيامبر خدا(ص ) پس از آنكه از حيوان تعهد گرفت ، رهايش ساخت .
چيزى نگذشت كه آهو بازگشت اما پستانش از شير تهى گشته بود. پيامبر اكرم حيوان رادر همان مكان بست و سپس پرسيد: اين آهو شكار كيست ؟
گفتند: صياد و مالك آن ، شخصى از تيره عرب است .
رسول خدا(ص ) (بى درنگ ) رهسپار آن قبيله شد. از قضا فردى كه آن حيوان را به دامانداخته بود و مالك آن محسوب مى شد، در شمار منافقان بود كه البته بعدها بهتنبهى كه براى او حاصل شد از نفاق دست كشيد و اسلامى نيكو يافت .
رسول خدا(ص ) به منظور رهايى حيوان ، قصد خريدن آهو را كرد و در اين خصوص باصياد سخن گفت ، اما صياد گفت :
اى فرستاده خدا! پدر و مادرم فداى شما، اين حيوان را از همين جا رها ساختم .
آنگاه پيامبر خدا(ص ) (به جمع حاضر روى كردند و) فرمودند:
اگر چارپايان نيز به ميزان شما از مرگ (و سختيهاى پس از آن ) خبر داشتند، هرگزاز آنها، گوشت فربهى نمى خورديد.
عن على قال : مر رسول الله (ص ) بظبيه مربوطه نطنب فسطاط، فلما راترسول الله (ص ) اطلق الله عزوجل لها من لسانها فكلمته فقالت :
يا رسول الله (ص )! انى ام خشفين عطشانين و هدا ضرعى قد امتلا لبنا فخلنى حتىانطلق فارضعها ثم اعود فتربطنى كما كنت .
فقال : لها رسول الله (ص ): كيف و انت ربيطه قوم و صيدهم ؟
قالت : بلى يا رسول الله (ص )! انا اجى فتر بطنى انت بيدك كنا كنت .
فاخذ عليها موثقا من الله لتعودن و خلى سبيلها فلم تلبث الا يسيرا حتب رجعت قد فرغت مافى ضرعها. فربطها نبى الله كما كانت .
ثم سال : لمن هذا الصيد؟
قالوا: يا رسول الله (ص )! هذه لبنى فلان ، فاتاهم النبى و كن الذى اقتضها منهممنافقا فرجع عن نفاقه و حسن اسلامه فكلمه النبى ليشتريها منه ،قال : بل اخلى سبيلها، فداك ابى و امى يا نبى الله .
فقالرسول الله (ص ): لو ان البهائم يعلمون من الموت ما تعلمون انتم ما اكلتم منهاسمينا.(30)

پوشش كامل 
روزى با رسول خدا(ص ) در قبرستان بقيع بودم . آن روز هوا سخت ابرى و بارانىبود. در همين حال زنى كه بر درازگوشى سوار بود از برابر ديدگان ما عبور كرد.
ناگهان دست آن حيوان در گودى فرو غلتيد و در نتيجه آن ، زن (بيچاره ) سقوط كرد ونقش بر زمين شد.
پيامبر خدا(ص ) از ديدن اين صحنه روى گرداند (و چهره مبارك ايشان درهم كشيد).
كسانى به آن حضرت گفتند: اى فرستاده خدا! آن زن پوشيده است و بر تن جامه اى داردكه تمام بدن او را پوشانده است .
حضرت در حق او دعا كرد و گفت : پروردگارا! زنانى را كه خود را پوشيده نگه مىدارند، مشمول رحمت و غفران خود بگردان ، سپس فرمود:
اى مردم ! براى پوشش از جامه هايى استفاده كنيد كه اندامتان را كاملاً پوشيده نگه دارد(شلوار) و همسرانتان را به هنگام خروج از منزل با پوشيدن آن (از چشمان آلوده و حريص )در حفظ و امان نگه داريد.
عن اميرالمومنين قال : كنت قاعدا فى البقيع معرسول الله (ص ) فى بوم دجن و مطر اذا مرت امراه على حمار، فوقع يد الحمار فى وهدهفسقطت المراه فاعرض النبى فقالوا: يا رسول الله (ص )! آنهامتسروله .
قال : اللهم اغفر للمتسرولات ثلاثا ايها الناس ! اتخذوا السراويلات فانها مناستر ثيابكم و حصنوا بها نساكم اذا خرجن .(31)

پاداش بزرگ  
پيامبر خدا در باب جهاد و پاداش مجاهدان سخن مى گفت . در اين بين زنى (به پا خاست و)پرسيد:
آيا براى زنان از اين فضيلتها بهره اى هست ؟!
رسول خدا(ص ) فرمود: آرى ، از هنگامى كه زنان باردار مى شوند تا لحظه اى كهكودكان خود را از شير باز مى گيرند، همانند مجاهدان در راه خدا پاداش ‍ مى برند.
و اگر در اين فاصله اجل آنان فرا رسد و مرگ ايشان را دريابد، اجر و منزلت شهيد رادريافت خواهند كرد.
عن على قال : ذكر رسول الله (ص ) الجهاد. فقالت امراهلرسول الله يا رسول الله (ص )! فما للنسا من هذا شى ؟
فقال : بلى للمراه ما بين حملها الى وضعها الى فطامها من الاجر كالمرابط فىسبيل الله فان هلكت فيما بين ذلك كان لها مثل منزله الشهيد.(32)

نفرين 
روزى رسول خدا(ص ) سراغ مردى از اصحاب را گرفت و پرسيد: فلانى در چهحال است ؟
گفتند: مدتى است رنجور و بيچاره شده ، و چونان مرغبال و پر شكسته زار و پريش گشته (و زندگانى به سختى مى گذراند).
حضرت (به حال او ترحم كرد و) برخاست و به قصد عيادت او روانهمنزل وى شد .
(مرد بيمار و گرفتار واقعاً رنجور و مبتلا گشته بود و پيامبر خدا(ص ) به فراستدريافت كه بيمارى و ابتلاى او مستند به يك امر عادى نيست اين بود كه ) از وى پرسيد:
آيا در حق خود نفرين كرده اى ؟
بيمار (فكرى كرد و) گفت : بله ، همين طور است ، من در مقام دعا گفته بودم :
پروردگارا اگر بناست ، در جهان آخرت ، مرا به خاطر ارتكاب گناهانم كيفر دهى ،از تو مى خواهم كه در كيفر من تعجيل فرمايى و آن را در همين جهان قرار دهى ....
رسول خدا(ص ) فرمود: اى مرد! چرا در حق خود چنين دعايى كردى ؟! مگر چه مى شد، ازپروردگار (كريم ) هم سعادت دنيا و هم سعادت و نيكبختى سراى ديگر را خواستار مىشدى و در نيايش خود اين آيه را مى خواندى :
(ربنا آتنا فى الدنيا حسنه و فى الاخره حسنه و قنا عذاب النار).(33)
مرد مبتلا دعا را خواند و صحيح و سالم گشت و با سلامتى بازيافته همراه ما ازمنزل جدا شد.
قال على (ع ):... فبينما هو جالس اذ سال عنرجل من اصحابه .
فقالوا: يا رسول الله (ص )! انه قد صار من البلا كهيئه الفرخ لا ريش عليه فاتاهفاذا هو كهيئه الفره من شده البلا.
فقال : قد كنت تدعو فى صحتك دعا؟
قال : نعم ، كنت اقول : يا رب ايما عقوبه معاقبى بها فى الاخره فعجلها لى فى الدنيا.
فقال النبى الا قلت : اللهم اتنا فى الدينا حسنه و فى الاخره حسنه و قنا عذابالنار؟
فقالها الرجل فكانما نشط من عقال و قام صحيحا و خرج معنا.(34)

next page

fehrest page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation