بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب طریق عرفان, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     TARIGH01 -
     TARIGH02 -
     TARIGH03 -
     TARIGH04 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

فهرست مطالب 
مقدمه چاپ دوم
فصل اول : درباره اينكه براى ظاهر اين دين ، باطنى و براى صورت حقه اش ،حقايقى است
تعريف امور حقيقى و امور اعتبارى
كامل كننده اين بحث
بيان دلائل روايى
تحمل حديث ما دشوار است
اصحاب اسرار
فصل دوم : از آنجا كه اين نطام ، نظام اعتبارى و قراردادى نيست پس از چهواقعيتى برخوردار است
خصوصيت عالم مثال
كامل كننده اين بحث ، دلائل قرآنى و روايى در اين خصوص
فصل سوم : راهيابى به باطن عالم و اسرار غيب مخصوص انبياء نيست بلكه براىهمگان امكان پذير است
كامل كننده اين بحث
آيات رويت
روايات رويت
فصل چهارم : بعد از اثبات امكان شهود خداطريق وصول و دستيابى به اين كمال چيست ؟
ادامه بحث
گروه اول : مردم عادى
گروه دوم : زاهدان و عابدان
گروه سوم : عارفان و مشتاقان
فصل پنجم : درباره آنچه كه انسان بهكمال خويش نائل مى شود
كامل كننده اين بحث
مقدمه چاپ دوم 
بسم الله الرحمن الرحيم
يكى از آثار نفيس و كم نظير علامه طباطبائى رسالة الولاية است كه در عيناختصار و ايجاز مطالب محورى را مطرح ساخته و از رازهاى نهفته دين پرده برداشته است. اين رساله ارزنده شاهكار علامه طباطبائى است ؛ چنانكه آيت اللّه جوادى آملى آن را(بهترين ) ايشان دانسته و آيت اللّه حسن زاده آملى فرمود: ( مادبه اى آسمانى آراستهبراى نفوس مستعده به نور ولايت است ).
مولف در اين رساله از ( ولاية اللّه ) و ( ولى اللّه ) شدن گفته است و كمالى حقيقىانسان را در سايه پذيرش ولايت الهى امكان پذير دانسته ؛ يعنى انسان در ذات خدا فانىو در بقاء شود و چنين كسى لايق عنوان (ولى الله )مى گردد. اما چه مراحلى را بايد سپرىنمايد تا به آن ( فناى ذاتى ) برسد و ولى اللّه به شمار آيد؟ علامهطباطبايى در پنج فصل طريق و اصول به آن مقام رفيع را بيان فرموده است . شايانذكر است كه از علل پر جاذبه و دلنشين بودن اين رساله ، اين است كه خود مولف اينمراحل را طى كرده و در واقع حالات تو مشاهدات خود را به عنوان يك (سفره نامه عرفانى) گزارش نموده است . مولف محترم در فصولاول براى ظاهر دين باطنى را اثبات كرده و دلائل عقلى و نقلى را در اين خصوص به كارگرفته است و تاكيد نموده كه در دو منابع اصيل قرآن و سنت ، معارف و رازها وعلوم سرى نهفته است كه از دسترس ما مخفى مانده و كسى جز خداوندمتعال يا شخصى كه خدا بخواهد و بپسندد، ديگرى از آن مطالب اسرارآميز اطلاعى ندارد وكتاب الهى سرشار از چنين مطالبى است و بهترين مويد براى اين مساءله ، وجود اصحاب اسرار براى پيامبر صلى اللّه عليه و آله و ائمه اطهار عليه السلام استكه بعضى از مسائل را فقط در اختيار آنها قرار مى دادند؛ چنانكه امام صادق عليه السلاماحاديثى را براى جابر بيان كردند و آنگاه فرمود: (اگر اين احاديث را بر ملا سازى ،پس لغت خدا و ملائكه و همه مردم بر تو باد!).
در فصل دوم براى روشن شدن كيفيت و نوع اسرار و حقايق دين به بيان ارتباط عالم ماده وعالم مثال و عالم عقل با يكديگر پرداخته و خصوصيات هر يك از آن عوالم را به اختصارآورده است و چگونگى رهايى انسان از عوالم ماده و توجه به ماوراى ماده را بيان فرموداست و اينكه چه عوالمى را پشت سر گذاشته و چه عوالمى را در پيش رو دارد.
در فصول سوم راهيابى به باطن عالم و اسرار غيب و ارتباط با ماوراء طبيعت را براىهمگان امكان پذير دانسته آن را منحصر به انبياء الهى نساخته است و تاكيد كرده كهانسان مى تواند با انقطاع از دنيا به اسرار عالم و باطن اين نشئه ماده راه بايد و آن رامشاهده كند حتى در همين نشئه براى اوليا اللّه لقاء اللّه امكان پذير است و آياتو روايات روئيت در اين خصوص بهترين گواه مى باشد.
در فصل چهارم طريق وصول و دستيابى به شهود حقايق ولقاء اللّه را بيان فرمود ويگانه طريق آن را، طريق معرفت نفس دانسته كه موجب پيدايش ‍ معرفت حقيقى مى گردد وسالك در سايه آن به فناى ذاتى دست مى يابد و توجه ذاتى را با تماموجود احساس مى كند. مولف 22 حديث از امام على عليه السلام درباره معرفت نفس و اهميت آنذكر كرده است . در همين فصل است كه علامه طباطبائى پس از اقامه برهان عقلى مىفرمايد:( اين برهان از مواهب الهى است كه مخصوص به اين رساله مى باشد و جاىديگرى مطرح نشده است و خدا را بر اين عنايت سپاسگزارم .
در فصل پنجم كه آخرين فصل كتاب است ، مولف محترم تصريح مى كند كه اينفصل توضيح گونه اى است براى مطالب فصل دوم وبا استفاده از آيات قرآنى اثباتمى كند كه از خصوصيات و مقامات اولياء كسى جز پروردگارشان آگاه نيست و بر آناحاطه اى ندارد و اين افتخار براى آن بس ‍ است كه ولايت امر اولياء اللّه را خداوند بهعهده گرفته و مربى و بشارتگران نيز خداوند سبحان است و هو الوابى الحميد (1) وانسان در اين مرحله از ( اعتماد به نفس ) مى رهد و فقط ( اعتماد به خدا) در او جلوه مىنمايد.
براى آشنايى هرچه بيشتر بار رساله ارزنده الولاية و اهميت آن ، فرمايشاتآيت اللّه جوادى آملى را در اينجا مى آورم : ايشان بيش از هر چيز به مساءله ولايت اهميت مى دادند. معناى و لايت آن است كه انسان به جايى برسد كه عالم و آدم را تحتتدبير خداى سبحان ببيند ولا غير. انسانى كه از خود فانى است ، تحت ولايت خداست ،انسانى كه از خود استقلال و اختيار و اراده نشان مى دهد، هرگز تحت ولايت خدا نخواهد بود.انسان ، هنگامى به مقام ولايت مى رسد و از اولياى خاص الهى به شمار مى آيد كه از خوداراده استقلالى نشان ندهد و اين متفرع است بر اينكه خود را نبيند؛ لذا نه به خودمتكى باشد و نه به ديگران . آنگاه است كه مى تواند بگويد: ان ولى اللّه الذىنزل الكتاب و هو يتولى الصالحين (2) چنانچهرسول خدا - عليه آلاف التحيه و الثناء - فرموده است اين ولايت كه انسان در تحتتدبير خداى سبحان باشد و ذات و صفت و فعل او را خداى سبحان تدبير كند و لا غير،مخصوص انبياى الهى نيست ، رسالت و نبوت امر اختصاصى است ؛ اما ولايت امرى است عام .در ولايت براى ابد به روى انسانها گشوده است .
مقام نبوت و همچنين رسالت او مواهب خاصه است كه اللّه علم حيثيجعل رسالته (3) اما راه تهذيب نفس كه انسان را زير پوشش ولايت حق ببرد وموجب شود مستقيما از سرپرستى خداى سبحان مدد بگيرد، به روى همگان باز است ...مشاهده اسرار عالم مخصوص انبيا نيست ، ديگران هم مى توانند به اين مقام برسند ؛ بااين تفاوت كه انبيا، قويتر و بيشتر مى بينند و شاگردان آنها كمتر ؛ ولى اين چنين نيستكه پى بردن به اسرار غيب منحصرا مخصوص انبيا باشد و ديگران راهى به آن نداشتهباشند. چون هيچ نعمتى بهتر از اين نيست كه انسان در تحت ولايت و سر پرستى خداىسبحان باشد ؛ بنابراين بايد راه رسيدن به اين نعمت را هم جستجو كرد و قرآن كريمراه را به انسان ها نشان داده است .
مرحوم علامه طباطبايى چون خود همانند بعضى از اساتيد خاص خويش ‍ سالك اين طريقت وراهى اين راه بود ؛ لذا توانست سفر نامه اى بنويسد كه همان رساله ولايت است .زندگينامه طورى است كه در متن تاريخ مى گذرد، سفر نامه آن است كه سير من الخلقالى الحق را بازگو كند و اين انسان تا نرفت و راه را از نزديك نپيمود، توانگويايى ندارد، همچنان كه آنها كه رفته اند توفيق باز گو كردن براى ديگران ،نصيب همه آنها نشد، يا بعضى نخواستند بگويند ؛ ولى مرحوم علامه از تعداد علماى راهىاين راه بود كه به مقدار اينكه راه را طى كرد توانست براى ديگران باز گو كند، يعنىمشهود را مبرهن كند. آن توانايى در مرحوم علامه بود كه حضور راحصول و مشهود را مفهوم و عرفان را برهان كند ؛ به قلم بياورد و بتواند آنچه را يافتمستدل كند. (4)
شايان ذكر است كه ما در شرح و ترجمه اين رساله از فرمايشات آيت اللّه جوادى آملى وآيت اللّه ممدوحى استفاده شايان كرده ايم و از خداوند منان خواهانيم تا توفيق استفاده هرچه بيشتر از درسهاى ارزنده اين دو بزرگوار را همچنان نصيب ما فرمايد.
در پايان جا دارد از حضرت آيت اللّه حسن زاده آملى و حضرت آيت اللّه انصارى شيرازىكمال تشكر را نمايم كه با تمام مشغله علمى كه داشتند، عنايت فرمودند و اين ترجمه رااز نظر مبارك گذراندند. همچنين از برادر گرامى آقاى سيد تاج الدينىمسئول محترم كتاب سراى اشراق ممنونم كه كتاب را بهشكل مطلوب و چشم نواز چاپ كردند.
حوزه علميه قم
صادق حسن زاده
فصل اول : درباره اينكه براى ظاهر اين دين ، باطنى و براى صورت حقه اش ،حقايقى است
تعريف امور حقيقى و امور اعتبارى  
مى گوييم : همانا موجودات از يك نظر به دو قسم تقسيم مى شوند ؛ زيرا هر معنايى كهما آن را ادراك مى كنيم ، يا براى آن ادراك ، واقع و مصداق خارجى وجود دارد - چه ادراككننده اى باشد يا نباشد - مانند جواهر خارجى ازقبيل جماد و نبات و حيوان و امثال اينها ؛ يا براى آن ادراك ، واقع و مطابق و مابه ازاء درخارج وجود ندارد (يعنى اگر اين ادراك ما نباشد، آن نيز وجود نخواهد داشت )مثل مالكيت ؛ زيرا چيزى از مالكيت ، غير از مملوك - مثلا زمين - و خود مالك - مثلاانسان - در خارج نمى يابيم تا به آن مالكيت اطلاق كنيم ؛ بلكه مالكيت معنايىاست كه وجودش استوار به ادراك است و اگر آن ادراك و اعتبار نباشد، نه ملكى وجود داردو نه مالكى و نه مملوكى ؛ بلكه فقط انسان مى ماند و زمين .
قسم اول از اين ادراكات ، حقيقت و قسم دوم اعتبار نام گرفته است .
ما اين مطلب را در كتاب اعتبارات خويش ، مبرهن ساخته ايم كه هر امر اعتبارى تكيهبه يك امر حقيقى و تكوينى دارد كه تحت آن است (5) (يعنى امور اعتبارى داراى ريشهتكوينى است ).
پس هنگامى كه ما خوب بررسى و تاءمل مى كنيم به اين مطلب دست مى يابيم كه تمامىمعانى مربوط به انسان و ارتباطهايى كه بين خود اين معانى وجود دارد، امورى اعتبارى ووهمى هستند ؛ مثل مالكيت و اختصاصات آن و رياست و معاشرتها ومسائل مربوط به آن و امورى از اين قبيل .
اين احساس نياز در انسان براى رفع احتياجات اوليه خود در زندگى اجتماعى و مدنيت ونيز براى جلب غير و سود و دفع شر و ضرر، اعتبارات را به وجود آورده است .
پس همانگونه كه براى يك گياه ، نظام طبيعى از يك سلسله عوارض منظم طبيعى وجوددارد كه ذات خود را به وسيله آن پاسدارى مى كند (مثلا با ريشه هاى خود آب و غذا از زمينجذب مى كند و از راه تنه و شاخه و برگ ، تهويه مى نمايد و با جهازات داخلى ، غذاىاندوخته را به همه اطراف وجود خود پخش مى كند و خلاصه اينكه ) به وسيله اين تعدى ونمو و توليد مثل ، وجود و بقاى خود را حفظ مى نمايد ؛ انسان نيز از همينفرمول و صفات و عوارض طبيعى بر خور دار است است و ذات خود را به همينشكل حفاظت مى كند، با اين فرق كه اين نظام در انسان به وسيله معانى و همى و اموراعتبارى صورت مى پذيرد، چرا كه ظاهر اين نظام ، اعتبارى است و باطن آن ، طبيعى وتكوينى است .
انسان بر حسب ظاهر، با يك نظام قرار دادى و اعتبارى زندگى مى كند ولى برحسب باطنو حقيقت امر، در يك نظام طبيعى و تكوينى به سر مى برد ؛ پس اين (نكته بسيار مهم ) راخوب درياب و درك كن !
(مترجم مى گويد: استاد شهيد مطهرى مى فرمايد: (نكته اى كه تذكرش لازم است اين استكه ممكن است بعضى چنين بپندارند كه مفاهيم اعتبارى (مثلا مفهوم مالكيت و مملوكيت ) چونمفاهيمى فرضى و قرار دادى هستند و ما بحذا خارجى ندارند پس صرفا ابداعى و اختراعىهستند يعنى اذهان از پيش خود با يك قدرت خلاقه مخصوصى اين معانى را وضع و خلق مىكنند ؛ ولى اين تصور، صحيح نيست ؛ زيرا... قوه مدركه چنين قدرتى ندارد كه از پيشخود تصويرى بسازد - اعم از آنكه آن تصوير، مصداق خارجى داشته باشد (حقايق ) يانداشته باشد (اعتبارات )... مادامى كه قوه مدركه كه با يك واقعيتىاتصال وجودى پيدا نكند نمى تواند تصويرى از آن بسازد و فعاليتى كه ذهن از خودنشان مى دهد عبارت است از انواع تصرفاتى كه در آن تصورات مى نمايد ازقبيل حكم و تجريد و تعميم و تجزيه و تركيب و انتزاع .) (6)
و بالجمله ؛ اين نظام اعتبارى در ظرف اجتماع و زندگى دسته جمعى ، موجود است و آنجايىكه جامعه و اجتماع در كار نيست ، اعتبار و قرار دادى هم نيست . نسبت اين دوشكل ، عكس نقيض است (هر قضيه اى كه از نظر منطقى صحيح باشد، عكس نقيض آن همصحيح است ).
سپس بايد اين مطلب را دانست كه آنچه از معارف متعلق به مبدا مى باشد و از احكام ومعارف كه متعلق به نشئه بعد از اين دنياست كه دين مبين ، شرح و بيانى آنها را عهده دارشده ، همه به زبان اعتبار بيان گشته كه تامل صحيح ، اين مساءله را گواهى مى كند.
و از آنجا كه مسائل مربوط به زندگى جمعى و اجتماعى در جايى غير از احكام ، مطرحنيست ، لذا اين گونه مسائل به زبان اعتبار بيان شده است ؛ پس در اينجا حقايق ديگرىوجود دارد كه بيانگر اين روش مى باشد و همچنين در مرحله احكام نيز اعتبارات به كارگرفته مى شود.
به عبارت ديگر ؛ ما قبل اين نشئه اجتماعى كهمراحل سابق بر وجود انسان مدنى است و همچنين ما بعد اين نشئه اجتماعى كهمراحل بعد از مرگ مى باشد، قوانين اعتبارى جارى نيست ؛ چون اجتماع و مدنيت در ماقبل و ما بعد اين اجتماع ، وجود ندارد ؛ پس قوانين اعتبارى و قرار دادن نيز در آن عوالم ونشئه ها، معنايى نخواهد داشت (يعنى انسان در آن عوالم با امور تكوينى و حقيقى سر وكار دارد و حشرش فردى است ، پس براى اعتبارات هيچ جايى در آنجاها وجود ندارد).
پس معارف و احكامى كه در دين مطرح كه در دين مطرح شده ، همه آنها از حقايق ديگرى بهزبان اعتبار حكايت مى كند كند و اين مرحله احكام است ، پس دين الهى ، امور جارى در نشئهديگر را كه بعد از نشئه اين دنياست ، مترتب به مرحله احكام واعمال مى داند و حقيقت آنها را منوط و مربوط به همان نشئه رقم مى زند.
و وجود ارتباط حقيقى بين شى ، موجب اتحاد آن دو در نوع وجود و نسخ آن مى گردد،همانطور كه اين مساءله را در محل خود مبرهن ساخته ايم . و از آنجا كه اين موجودات ، امورحقيقى و مصداق خارجى هستند، پس اين ارتباط و نيست بين آنها و بين حقايقى كه اسرار وباطنى وجود دارد و همين مطلب مورد نظر و مقصود ما بود.
كامل كننده اين بحث  
بيان دلايل قرآن و روائى در اثبات وجود باطن براى ظاهر اين دين ؛ همانا كسى كه بهقرآن و سنت رجوع نمايد و هر دو را كاملا مد نظر داشته باشد، برايش مسلم و قطعى خواهدبود كه در اين دو منبع اصل معارف و رازها و علوم سرى نهفته است كه از دسترس ما مخفىمانده و كسى جز خداوند متعال - عزاسمه - يا شخصى كه خدا بخواهد و بپسندد، ديگرى ازآن مطالب اسرارآميز اطلاعى ندارد و كتاب الهى سرشار از چنين مطالبى است و در اينخصوص ، فرمايش خداوند سبحان در قرآن ، كافى است ؛
و ما هذه الحياة الالهو و لعب و ان الدار الاخرة لحيوان لو كانوا يعلمون (7)
( ترجمه : اين زندگى دنيا جز سرگرمى و بازيچه نيست و زندگى حقيقى ، همانا درسراى آخرت است ؛ كاش مى دانستند)
همانا زندگانى حقيقى و راستين ، همان زندگانى آخرت است ؛ بهدليل اينكه خداى سبحان در اين آيه شريفه ، زندگى دنيا را تنها سرگرمى و بازيچهبه شمار آورده و حيات واقعى را منحصر در حيات اخروى نموده است و اين انحصار يا بهطريق قصر افراد است (يعنى نفى شركت و اشتراك و اين ، زمانى است كه مخاطبمعتقد به شركت باشد) و يا به هنگامى به كار گرفته مى شود كه مخاطب ، به عكسحكمى كه اثبات كرده ايم ، باور داشته باشد.
مترجم گويد: علامه طباطبائى در (الميزان ) ذيل آيه شريفه مى فرمايد: ( كلمهلهو به معانى هر چيز و هر كارى بيهوده اى است كه انسان را از كار مهم و مفيدشباز بدارد. و به خود مشغول سازد، بنابراين يكى از مصاديق لهو، زندگى مادى دنياست؛ براى اينكه آدمى را با زرق و برق خود و آرايش ‍ فانى و فريبنده خود از زندگىباقى و دائمى باز مى دارد و به خود مشغول و سرگرم مى كند. و كلمه لعب بهمعناى كار و يا كارهاى منظمى است با نظم خيالىمثل بازيهاى بچه ها، زندگى دنيا همانطور كه به اعتبارى اهو است ، همچنان كه بازيهااين طورند، عده اى بچه با حرص و شور .و هيجان عجيبى يك بازى را شروع مى كنند وخيلى زود از آن سير شده و از هم جدا مى شوند... در اين آيه شريفه به طورى كه ملاحظهمى فرمايد، زندگى دنيا را منحصر در لهو و لعب كرده و با كلمه هذه آن راتحقير نموده و زندگى آخرت را منحصر در حيوان يعنى زندگى واقعى ، كرد واين انحصار را با ادوات تاكيدى چون حرف ان و حرف لام و ضميرفصل هى و آوردن مطلب را با جمله اسميه ، تاكيد نموده است .)(8)
همانطور كه اين فرمايش خداى سبحان آن مطلب را گواهى مى كند كه : بعلمون ظاهرا منالحياة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون عترجمه : از زندگى دنيا ظاهرى را مى شناسند وحال آنكه از آخرت غافلند.
و اين آيه به ما تفهيم مى كند كه همانا براى زندگى دنيا، چيز ديگرى هم هست كه غير ازظاهر آن مى باشد و آن چهره باطنى است ، كه همان سراى آخرت است . اين نكته از كلمه غفلت در آيه فهميده مى شود.
چنانچه استفاده مى شود اين مطلب زمانى كه شما به دوست خود بگويى كه همانا توظاهر سخن مرا گرفتى و از چيز ديگرش غفلت ورزيدى . اين جمله شما دلالت دارد براينكه آن مطلب غفلت شده ، باطن سخن شماست و همان است آن چيز ديگرى كه مورد توجهقرار نگرفته است .
مترجم گويد: علامه طباطبايى در الميزان ذيل آيه شريفه مى فرمايد: ... اگر كلمه ظاهرا را نكرده آورده و فرمود: ظاهرى ازحيات دنيا در مقابل باطن آن ، همان چيزهاى است كه باحواس ظاهريشان احسان مى كنند و ايناحساس وادارشان مى كند كه در پى تحصيل آن برآيند و به آندل بسته ، غير آن را يعنى حيات آخرت و معارف مربوط به آن را فراموش كنند و از خيراتو منافعى كه در آن است و منافع و خيرات واقعى و به حقيقت معناى كلمه است ؛ غفلتبورزند.(9)
و در تاييد اين برداشت از آيه ، اين فرمايش خداى سبحان است كه مى فرمايد:
فا عرض عن تولى عن ذكرناو لم يرد الاالحياة الدنيا* ذلك مبلغهم من العلم ان ربك هواعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بمن اهتدى
ترجمه : پس از هركس از ياد ما روى بر تافته و جز زندگى دنيا را خواستار نبوده است، روى بر تاب . اين منتهاى دانش آنان است . پروردگار تو، خود بهحال كسى كه از راه او منحرف شده ، داناتر و او به كسى كه راه يافته نيز آگاه تراست .
از اين آيه چنين به دست مى آيد كه ذكر و به ياد خداى سبحان بودن ، همان در مسير خدابودن و حركت كردن در راه او است . و رويگردان شدن سبحان جز با رويگردان شدن اززندگى دنيا، دانش او فقط در امور ظاهرى دنيا خواهد بود و به بالاتر از آن ، تنها درسايه ذكر و ياد خداست ، دست نمى يابد.
پس اينجا مطلب ديگرى نيز كه غير از زندگى دنيا است مطرح مى باشد كه درطول آن است ، چه بسا علم به آن دست مى يابد و چه بسا از دسترس آن خارج است و فقطدر حد زندگى دنيا اطلاع دارد. (10)
و مطالب بيشتر در اين باره ، بايستى از آنچه در اواخر اينفصول خواهد آمد پى گيرى شود، ان شاء اللّه العزيز.
بيان دلائل روايى  
اخبار و رواياتى درباره اين مطلب در كتاب ( بحارالانوار) بهنقل از كتاب ( المحاسن ) آمده است كه از آن جمله ، فرمايش پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله است فرمود:
انا معاشر الانبياء، نكلم الناس على قدر عقولهم (11)
ترجمه : همانا ما گروه پيامبران با مردم در خور فهمشان سخن مى گوييم .
مى گويم : و اين تعبير زمانى پسنديده است كه امور و مطالبى وجود داشته باشد كهفهم شنوندگان از مردم ، به آنها دست نيابد و اين مطلب روشن است و فرمايش پيامبرصلى اللّه عليه و آله كه فرمودند: نكلم ... و نفرمودند: معارفى كه پيامبرانالهى عليه السلام تبيين كرده اند به اندازه فهم و درك امت هاى خودشان بوده است و دربيان معارف ، گرايش به آسان گويى و درويى از بيانات دشوار داشته اند، البته بهاين معنا نيست كه معارف زياد را منحصر به اين روش نمايد تا ارفاق و لطفى براى اينعقل ها باشد و از مجموع مردم فقط بعضى ها مورد عنايت و خطاب قرار گيرند.
به عبارت ديگر ؛ اين تعبير، ناظر به كيفيت است نه ناظر به كميت ؛ پس اين تعبيردلالت دارد بر اينكه حقيقت اين معارف ، مافوقعقل هايى است كه محدود به برهان و جدل و خطابه است . و پيامبران عليهم السلام براىبيان معارف و حقايق از تمام شيوه ها و راه هاى منطقى و عقلى ازقبيل همين برهان و جدل و وعظ، هر چه بهتر استفاده كرده اند و در شرح آن معارف از تمامراه ها و امكانات ممكن بهره گرفته اند.
و از اينجا دانسته مى شود كه براى اين معارف ، مرتبه اى مافوق مرتبه بيان لفظىوجود دارد كه اگر از آن مرتبه عالى به اين مرتبه معمولى ،تنزل نمايند، عقل هاى عادى ، ظرفيت پذيرش آن حقايق را نخواهند داشت ؛ علتش اين است كهيا آن معارف را بديهى نمى دانند و يا اينكه با يافته هاى عادى كه مورد تاييدعقل هاى معمولى آنها قرار گرفته ، آن حقايق را ناسازگار مى بينند.
و از اينجا روشن مى شود كه همانا نحوه ادراك عقلى - كه همان ادراك فكرى مى باشد - است. اين (نكته ارزنده ) را خوب درك كن !
تحمل حديث ما دشوار است  
و از جمله رواياتى كه در اين باره مطرح است ، خبر مستفيض مشهورى است كه مى فرمايد:
ان حديثنا صعب مستصعب ، لا يحتمله الا ملك مقرب او نبىمرسل او عبد مومن امتحن اللّه قلبه بالايمان . (12)
(ترجمه : همانا حديث ما دشوار و بسيار سنگين است و آن را جز فرشته مقرب ، يا پيامبرمرسل ، يا بنده مومنى كه خداوند دلش را با ايمان امتحان كرده ، بر نمى تابد.)
و روايت ديگر - كه دلالتش بر مقصود بيشتر از روايت قبلى است - در بصائرالدرجات به طور مسند از ابى صامت نقل شده كه گفت : از امام صادق عليه السلام شنيدم كهمى فرمود:
ان حديثنا مالا يحتمله ملك مقرب و لا نبى مرسل و لا عبد مومن
عرض كردم : پس چه كسى مى تواند تحمل كند؟ فرمود: ما مى توانيمتحمل كنيم . (13)
مى گويم : روايات در اين سياق و اسلوب نيز به حد استفاظه وجود دارد و در بعضى ازآن روايات ، چنين آمده : گفتم : پس چه كسى توانحمل آن را دارد؟ فدايت گردم ! امام عليه السلام فرمود: من شئنا؛ هر كس را ما بخواهيم.(14)
و همچنين در كتاب بصائر الدرجات ازمفضل نقل شده كه گفت : امام باقر عليه السلام فرمود:
ان حديثنا صعب ، مستصعب ، ذكوان ، اجرد، لا يحتمله ملك مقرب و لانبىمرسل و لا عبد امتحن اللّه قلبه للايمان ؛ اما الصعب فهو الذى لم يركب بعد ؛ و اماالمستصعب فهو الذى يهرب منه اذا روى ؛ (15) و اما الذكوان فهو ذكاء المومنين ؛ و اماالاجرد فهو الذى لايتعلق به شى ء من بين يديه و لا من خلفه و هوقول اللّه : اللّه نزل احسن الحديث (16) ؛ فاحسن الحديث ، حديثنا،لايحتمل احد من الخلائق امره بكماله حتى يحده ؛ لانه من حد شيئا فهو اكبر منه . و الحمد للّهعلى التوفيق ، و الانكار هو الكفر. (17)
(ترجمه : حديث ما، صعب و مستصعب و ذكوان و اجرد است ؛ و هيچ فرشته مقربى و پيامبرمرسلى و بنده اى كه خداوند دل او را به ايمان آزموده است ، مى تواند آن راتحمل نمايد.
اما مراد از صعب آن چيزى است كه نتوانسته اند بر او سوار شوند ؛ و مراد ازمستصعب ، آن چيزى است كه چون آن را ببينند از آن فرار كنند ؛ و مراد از ذكوان بر فروزنده و ملتهب كننده مومنان است ؛ و مراد از اجرد، آن چيزى است كه درمقابل او و در پشت او هيچ چيزى به او تعلق نگرفته باشد ؛ و اين است گفتار خداوند:اللّه نزل احسن الحديث (18) خدا بهترين حديث را فرستاده است ؛ زيرا بهترينحديث ، حديث ماست . وهيچ يك از خلايق توان آن را ندارد كه آن راتحمل نمايد، مگر آنكه آن را بتوانند اندازه گيرى كند ؛ چون كسى كه چيزى را اندازهگيرى كند، از آن چيز بزرگتر است . سپاس خداى را بر توفيق ، و انكار همانا كفر است .(19)
گفتار امام عليه السلام كه در صدر حديث مى فرمايد: لايحتمل كسى نمى تواند تحمل آن را كند؛ و درذيل حديث : حتى يحده مگر آنكه آن را اندازه گيرى كند؛ دلالت دارد بر آنكه حديثآنان عليهم السلام داراى مراتبى است و بعضى از مراتب آن به واسطه اندازه گيرىكردن قابل تحمل است .
و شاهد بر اين گفتار آنكه : در روايت ابوصامت گذشت كه من حديثنا بعضى ازاحاديث ما قبل تحمل نيست و بنابراين ، مورد اين روايات با رواياتاول كه مى فرمايد: لا يحتمله الا ملك مقرب مورد واحدى است و مشكك و داراى مراتب ودرجاتى است .
و همچنين در حكم تعميم نبوى سابق است كه فرمود:
انا معاشر الانبياء نكلم الناس على قدر عقولهم
(ترجمه : ما جماعت پيامبران با مردم به اندازهعقل هايشان سخن مى گوييم ).
و علت عدم امكان تحديد و اندازه گيرى خلايق ، احاديث آنان را، اين است كه : ظروف آنانكه همان حدود وجودى ايشان و ذات ايشان است ، محدود است ؛ و چون به واسطه آن ظروف ،تحمل مى كنند آنچه را كه تحمل مى كنند؛ بنابراين ، آنچه رامتحمل مى شوند نيز محدود مى گردد. و اين است همان علتى كه كسى نمى تواند حديث آنانرا به كمال و تمام بر تابد؛ چون امر غير محدود است و از حيطه حدود امكان ، خارج مىباشد و آن عبارت است از مقام و منزلت ايشان كه هيچ حدى و اندازه اى نمى تواند آن راتحديد كند و اندازه زند؛ و اين است ولايت مطلقه و ان شاء اللّه العزيز، اين مطلب باطول و تفصيل در بعضى از فصل هاى آينده اين رساله ، ذكر خواهد شد.
و از جمله اخبار، اخبار ديگرى است كه موجب تاييد و تقويت مطالب سابق است ، همچنان كهدر بصائر الدرجات به طور مسند از مرازم روايت كرده است كه حضرت صادقعليه السلام فرمودند:
ان امرنا هو الحق و حق الحق ؛ و هو الظاهر و باطن الظاهر و باطن الباطن ؛ و هو السرو سر السر و سر المستسر و سر مقنع بالسر (20)
(ترجمه : امر ماست كه آن است حق و حق ؛ و آن است ظاهر و باطن ظاهر و باطن باطن ؛ و آناست سر و سر سر و سر پوشيده شده و سرى كه با سر پنهان شده و پرده بر خودگرفته است ).
و در بعضى از اخبار وارد است كه :
ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه الى سبعه ابطن (21)
(ترجمه : از براى قرآن ، ظاهرى و باطنى است و از براى باطن آن ، باطن ديگرى است ،تا هفت باطن ).
و در روايت ديگر كه ظاهر قرآن ، حكم است و باطن آن ، علم است .
و در بعضى از روايات جبر و تفويض آمده همانطور كه در كتاب توحيد شيخصدوق به طور مسند از او نقل شده كه مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردمكه جبر و تفويض چيست ؟ اصلحك اللّه ! امام صادق عليه السلام دو يا سه بار دست خودرا برگرداند و تكان داد و سپس ‍ فرمود: لو اجبتك فيه لكفرت ! (يعنى اگر جواب تو رابگويم همانا (تحمل آن را نخواهى داشت ) و كافر خواهى شد! (22)
و در ابياتى كه منسوب به حضرت سجاد عليه السلام است چنين آمده :

و رب جوهر علم لو ابوح به
لقيل لى : انت ممن يعبد الوثنا؟! (23)
(ترجمه : چه بسيار از علوم حقيقى و واقعى است كه اگر آنها را آشكار سازم ، قطعا بهمن گفته مى شود كه تو از جمله بت پرستى !؟).
و ديگر از روايات ، اخبارى است درباره ظهور حضرت مهدى عليه السلام كه در آن احاديثآمده است كه حضرت قائم - عجل اللّه تعالى فرجه الشريف - اسرار شريعت را آشكار مىسازد و از حقيقت آنها پرده برمى دارد و قرآن نيز ايشان را تصديق مى كند.
و نيز حديث مسندى در كتاب بصائر الدرجات ، آمده كه مسعده بن صدقه از امامصادق عليه السلام از پدرش امام باقر عليه السلامنقل مى كند كه فرمودند: روزى در خدمت على بن حسين عليه السلام ذكرى از تقيه كردم ،پس ايشان فرمودند:
و اللّه ! لو علم ابوذر ما فى قلب سلمان ، لقتله و قد آخى بينهمارسول اللّه صلى اللّه عليه و آله ... (24)
(ترجمه : به خدا سوگند! اگر ابوذر به آنچه كه در قلب سلمان بود پى مى برد،قطعا او را مى كشت و در حالى كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله بين آن دو عقداخوت بر قرار ساخته بود).
و در روايت ديگر است كه امام صادق عليه السلام احاديثى را براى جابر بيان كردند وآنگاه فرمودند:
لو اذعتها فعليك لعنه اللّه و الملائكه و الناس اجمعين !
(ترجمه : اگر اين احاديث را بر ملا سازى ، پس لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر توباد!).
و همچنين در كتاب بصائر الدرجات مفضل روايتى از جابر نقل مى كند و خلاصه آن چنين است كه جابر گفت : من از تنگى سينهخود در تحمل (اسرار و احاديث ) و اينكه بعد از امام باقر عليه السلام آن حقايق را مخفىساخته ام ، به امام صادق عليه السلام شكوه كردم ؛ حضرت صادق عليه السلام امرفرمود كه گودالى حفر كند و سر خود را در آنداخل نمايد و آن اسرار طاقت فرسا را با آنگودال بازگو نمايد و سپس با خاك آن گودال را بپوشاند و همانا آن زمين آن مطالب رابراى او مخفى نگه مى دارد و راز دار او مى شود. و در كتاب بحار الانوار از كتاباختصاص و آن نيز از كتاب بصائر الدرجات از جابرنقل مى كند كه حضرت باقر عليه السلام فرمود:
يا جابر ماسترنا عنكم اكثر مما اظهارنا لكم ! (25)
(ترجمه : اى جابر! آنچه از شما پنهان نموده ايم بيش از آن چيزى است كه برايتانآشكار ساخته ايم !)
اصحاب اسرار  
مى گويم : رواياتى كه در اين خصوص وارد شده بيش از آن است كه به شمارش در آيد.و بعضى از اصحاب پيامبر صلى اللّه عليه و آله كه و اصحاب ائمه اطهار عليهمالسلام از اصحاب اسرار هستند مانند سلمان فارسى ، اويس قرنى ،كميل بن زياد نخعى ، ميثم تمار كوفى ، رشيد هجرى و جابر جعفى - رضوان اللّه تعالىعليهم اجمعين - (26)
فصل دوم : از آنجا كه اين نطام ، نظام اعتبارى و قراردادى نيست پس از چهواقعيتى برخوردار است
به عبارت ديگر؛ اكنون كه روشن شد كه اسرار و حقايقى در باطن احكام الهى و اديانآسمانى نهفته و مكنون است ، جاى اين پرسش مى باشد آن اسرار و حقايق از چه سنخىاست ؟
در جواب مى گوييم : با برهانهاى عقلى به اثبات رسيده كه عليت و معلوليت به نحوكمال و نقص مى باشد و هر معلولى نسبت به علت مناسب خود مانند سايه است نسبت بهصاحب سايه . (و الزاما همه كمالات معلول در علتش به نحوكامل ترى موجود خواهد بود) و همچنين مبرهن شده كه همانا نقص ها از لوازم مرتبه معلوليتاست و اينكه اين نشئه ماده و طبيعت ، مسبوق الوجود نشئه هاى ديگر است و اين ارتباط نيزبه طريق عليت و معلوليت خواهد بود تا اينكه به حقاول و خداوند سبحان (كه عله العلل و غنى بالذات و واجب الوجود است ) منتهى گردد.
از كل اين مباحث اين نتيجه به دست مى آيد كه همانا تمام كمالات موجود در اين نشئه پايين ،بدون هيچ نقصى در نشئه و عالم مافوق آن ، كه جنبه على براى نشئه طبيعت دارد به طرزعالى تر وجود دارد و همانا اين نقصانها فقط به اين نشئه پايين ، اختصاص دارد و درنشئه و عالم بالا خبرى از آنها نيست و البته اين جريان كمبودها در آنجا جارى نمى باشدو اين حقيقت به طور فشرده ذكر شد و شرح و تفصيلش آن طور كه سزاوارش بود، يابسيار دشوار است و يا امكان ناپذير.
مثلا كمالهاى اين دنيا مانند غذاى لذيذ و نوشيدنى دلپذير و گوارا و قيافه زيبا وامثال اينها كه بزرگترين لذتهاى زندگى دنيوى به شمار مى آيند، نخستين نقصان اينكمالات دنيوى همان كوتاهى زمان بهره گيرى و نشاط زود گذر آنهاست و غم انگيزترآنكه اين زمان كوتاه بهره ورى مورد تهاجم هزاران آفات طبيعى و فشارهاى اجتماعى وناكاميهاى ناگهانى است ، به طورى كه اگر يكى از آنها به اين لذات راه يابند،زيبائى و جذابيتشان از بين مى روند. پس لذت خواهى و خود لذت و همچنين لذت جو، همهاينها بين هزاران هزار عامل ضد لذات قرار گرفته اند كه اگر به يكى از آنهامايل شوند، آن امر فاسد و تباه گشته و از بين مى رود.
خصوصيت عالم مثال  
اينك با تامل كافى و وافى ، اين مطلب را به روشنى در مى يابيم كه اين نقصانها وكمبودها و دردها ريشه در ماده و عالم طبيعت دارد كه آن نقص ها يا ازاول وجود داشته و يا بعدا به واسطه اى تحقق پيدا كرده است مانند نقص هاى خلقت و نقصهاى خيالى و وهمى (27). پس آنجا كه ماده اى نباشد، نقص و كمبود نيز وجود نخواهدداشت .
پس نتيجه اينكه ، دردها و نقصانها و گرفتاريها منحصر به زندگى اين دنياست . لذااين مصائب و نقص ها و عيوب به عالم مثال - كه فوق عالم طبيعت است و غير مادى مى باشد- راه ندارد و همانا موجودات عالم مثال ، صورتهاى بدون ماده هستند و در لذتهاى مثالى نيزهيچ آثار تيرگى و آلودگى و عامل منافى وجود ندارد.
و مراد ما از ماده ، همان جوهر نامحسوس است كهانفعال پذير مى باشد، نه اينكه منظور ما جسميت باشد كه صورتى است بدونماده ، اين (نكته بسيار مهم ) را خوب درك كن ! (28)
وقتى دوباره تاءمل و دقت مى كنيم در مى يابيم كه در عالممثال نيز حد و مرز و نقصان وجود دارد؛ چرا كه براى هر محدودى در ذات خود مرتبه اىخالى از حد وجود دارد كه خارج از ذات اوست چنانكه اين مساءله در جاى خود مبرهن شده است .(هر چند عالم مثال از نقصانهاى جهان ماده مبر است ولى محدوديت لذتها و مرز بندى ميان آنهادر نشئه مثال ، نقص بزرگى به شمار مى آيد).
لذا نشئه و عالم ديگرى بايد باشد كه در آنجا اين لذتها و كمالات به نحو خالص وبدون هيچ شائبه و محدوديتى يافت شود (كه آن عالم تجرد و عالمعقل است كه فوق علم مثال به شمار مى رود) پس همانا لذت خوردن و آشاميدن و لذت آميزشو شنيدن و ديدن در عالم مثال وجود دارد ولى هر يك از اين گونه لذتها حد ومحل معينى دارد كه بيشتر از آن از او ساخته نيست ؛ مثلا لذت آميزش را نمى توان از شنيدنو خوردن انتظار داشت و همچنين نبايد لذت خوردت را از نوشيدن متوقع بود و بالعكس همچنين است (پس هر لذتى در عالم مثال نيز داراى نقص محدوديت است ).
و اين نسبت مگر به خاطر حدود وجودى و ظرفيت وجود؛ ولى در عالم تجرد كه مافوق عالممثال است ، همه اين محدوديتها و مرز بنده ها ساقط مى باشد و تمامى اين كمالات و لذايذبه طريق وحدت و جمع و كليت و ارسال ، موجود است . اين مطلب را خوبتحويل بگير!
(يعنى نقص هميشه از ناحيه حد است . هر چند كمتر باشد نقص نيز كمتر خواهد بود و براىهمين در عالم تجرد، محدوديت هاى عالم مثال منتفى است مثلا از شنيدن نغمه هاى دلنواز،لذتهاى ديگر از قبيل لذت آميزش و خوردن و نوشيدن نيز در آن واحد احساس مى شود و ازيك وحدت و كليت برخوردارند.
و همه اين معانى از فروعات اصول برهانى است كه درمحل خود ثابت گشته و نزد اهل فن مسلم و قطعى است .
مترجم گويد: امام خمينى رحمه اللّه در كتاب شرح دعاى سحر مى فرمايد: بدانكه وجود هر چه بسيط تر و به وحدت نزديك تر باشد، كثرات را شاملتر و احاطه اشبر اشياء متضاد، تمام تر خواهد بود و اشيائى كه در عالم زمان متفرق اند و از يكديگرجدا هستند، در عالم دهر مجتمعاتند و در گرد هم ، و اشيائى كه در عالم خارج متضاد و ضديكديگرند و در دعاى ذهن ملايم همديگرند و اشيائى كه در نشئه اولى با يكديگر اختلافدارند، در نشئه آخرت با هم متفق اند. همه اينها به آن جهت است كه ظرفها هر چه به عالموحدت و بساطت نزديك تر باشد، وسعتشان بيشتر خواهد بود.
از يكى از مشايخ ارباب معرفت - رضوان اللّه عليه - شنيدم كه مى فرمود:
جزاعه آبى كه در بهشت نوشيده مى شود همه لذتها را داراست ، از لذتهايى كه بهگوش درك مى شود مانند انواع موسيقى و آهنگهاى دلنشين و لذتهاى كه با چشم درك مىشود از ديدن صورتهاى زيبا و ساير رنگها و شكلها و بقيه حواس نيز به همين قسمبهره مند مى شوند و لذت مى برند حتى شهوت مقاربت و همبستر شدن را نيز در نوشيدنآب احساس مى كند به طورى كه هر يك از اين لذتها به طور جداگانه اى درك مى شود. واز يكى از اهل نظر رحمته اللّه شنيدم كه مى گفت : مقتضاى اينكه ملكات در نشئه آخرتمجسم شود و بروز نمايد، آن است كه بعضى از مردم به صورتهاى گوناگون محشورمى شوند و در عين حال كه مثلا به صورت خنزير است به صورت موش و سگ نيز هست وپيداست كه اين امور به واسطه آن است كه ظرف وجود به واسطه نزديك بودنش بهعالم وحدت و تجرد و منزه بودنش از تزاحم عالم طبيعت و هيولى بيشترى را داراست .(29)
همه اين مطالب نسبت به قتل قبل از نشئه دنياست (كه آن عالممثال را (مثالى نزولى ) مى گويند) و اما به ما بعد خود كهمثال صعودى مى باشد عين همين مطالب در آن جايز جارى است فقط با اين تفاوت كهعالم مثال در بازگشت قبل از عالم عقل و تجرد است به خلاف مرحله آغاز و شروع كه نشئهعقل قبل از عالم مثال است .
بلى ، بين آغاز و بازگشت ، فرق ديگرى نيز هست و آن همانا اين است كه ماده صورتهاىمثالى ، همان نفس است كه به اذان پروردگارش اين صورتهاى براى او ايجاد مى شود. واز آنجا كه اين صورتهاى مثالى مدتى در نشئه ماده بود و به آن تعلق داشته كه ايننشئه همان عالم و هم اعتبار است و ملكات و احوالى را بر خود كسب نموده كه چه بسا بانشئه مثال نزولى سازگار نيست . پس همانا اين نشئه دنيامشغول كننده و حجابى است براى عاملهاى ماوراى خود. پس چه بسا اين ملكات به دست آمدهدر دنيا، خود حجاب هايى به شمار آيند و اين در اثر توجه و نگريستن به عالم پايين ودنيا و غفلت از حق است . و چه بسا اين ملكات غير از اين باشند كه در آن نيز در اثر بىتوجهى وعدم رغبت به جلوه هاى فريبنده عالم ماده و اعراض اين دنياى پست و پاره كردنرشته تعلق و دل بستگى به عالم طبيعت - كه مقتضاى ضرورت اين تعلق است و توجهكردن و روى آوردن به ماوراى عالم ماده و انس گرفتن به آن است .
پس اين نفس بعد از انقطاع از عالم ماده و ارتحال از جهان طبيعت ، بر صورتهاى سازگاركه لذتهاى آنها از عالم انوار مثالى و روحى است ، اشراف پيدا مى كند و انس مى گيرد. والبته اين نفس قبلا نيز در روزگاران پيشين با بعضى از اين صورتها ماءنوس بودهاست . پس در اين هنگام است كه نفس از روح و ريحان و جنت نعم اطلاعپيدا مى كند و صورت هاى كمالى و لذتهاى روحى انسان نسبت به عالممثال نزولى كه در آغاز و قبل از نشئه ماده بوده ، مضاعف مى گردد.
عالم تجرد تام نيز ضرورتا چنين است ؛ اين به جهت زياد بودن معلوم هاى آن نشئه مشاهدهمى شود و فرشتگان مثالى و روح هاى صورى برزخى جلوه گر مى شود و جميع انواعلذتهاى كه نفس آنها را قبلا در عالم ماده مشاهده نمود به بهترين و شيرين ترينشكل مشاهده خواهد نمود از قبيل چشيدنيها، نوشيدنيها، لباسها، زنان ، آوازها و شنيدنى ها وديدنى ها. همه اين لذتها به طريق تمثيل ، تمثل يافتن مافوق در طرف مادون - با توجهبه مراتب نزول - است . اين مطلب را خوب تحويل بگير!
و در عالم تجرد، هيچ گونه درد و رنج مادى و وهمى وجود ندارد ودر آنجا از بيمارى وخستگى نيز خبرى نيست . همه اين نقصانها و دردها گرفتاريها چون در عالممثال نيست به طريق اولى در عالم تجرد نيز نمى باشد.
و هنگامى كه نفس به ملكاتى دست يافت كه حاجب و پرده كليات نيست ، احيانا مى تواندبه انوار عالم تجرد و وجود آنها كه در روشنى و درخشندگى وكمال ، قابل اندازه گيرى و مقايسه با علم مثال نيستند. اشراف و احاطه پيدا نمايد.
اين اشراف نفس تكرار مى شود تا اينكه نفس به تمام تمكن خود دست مى يابد و آن رابراى خود مقام قرار داده و درجه به درجه ترقى مى كند تا اينكه به نشانه اسماءنايل مى شود و اين نشئه اسماء عالم محض و خالص و بحث و ناب است و سراسرشدرخشندگى و فروغ است كه ذره اى در آن تيرگى و آلودگى يافت نمى شود؛ پس نفسهمه چير را در آنجا ناب وجود و ثبوت ، درخشندگى و فروغ ،جمال و جلال ، كمال ، سعادت ، و عزت ، سرور و قشنگى و خوش تركيبى .

next page

fehrest page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation