بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب طریق عرفان, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     TARIGH01 -
     TARIGH02 -
     TARIGH03 -
     TARIGH04 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

ادامه بحث  
هنگامى كه قرآن و سنت را مورد بررسى و تتبع قرار مى دهيم وتاءمل كافى در آنها مى نماييم ، اين مطلب را در مى يابيم كه همانا معيار ثواب و عقاب ،همانا اطاعت و فرمان بردارى يا تمرد و سرپيچى و عناد است . پس از مسلمات حاصله ازقرآن و سنت اين است كه صدور گناهان حتى گناهان كبيره از كسى كه از روى عدم آگاهىو يا جارى مجراى جهل و ناآگاهى ، صورت گيرد، موجب عقاب و مجازات نمى گردد. همچنينانجام عبادات و طاعات اگر براى تقرب به خدا و اطاعت از او نباشد، ثوابى به آنتعلق نمى گيرد مگر اينكه آن اطاعت از چيزيهاى باشد كه انقياد و فرمان بردارى لازمهذات آنها گردد كه در اين صورت ثواب و پاداش به آن تعلق خواهد گرفتمثل بعضى از فضيلتهاى شريف اخلاقى .
و همچنين انجام دادن گناه از كسى كه آگاهى به گناه بودن آن ندارد، خالى از حسن نيست؛همانطور كه صدور طاعت از كسى كه به قصد عناد و بازيچه ، آن را انجام داده ، خالى ازقبح و سرزنش نخواهد بود و همين طور مراتب طاعت و معصيت بر حسب اختلاف و تفاوتفرمان بردارى و تمرد و سرپيچى افراد، ملاك قرار مى گيرد.
و در روايت آمده كه افضلالاعمال احمزها (47)برترين كارها، سخت ترين آنهاست .
و به طور متواتر در متفرقات ابواب طاعات و معاصى ، با اختلاف مراتب آن از نظرفصل و پستى و ثواب و عقاب ، بياناتى رسيده است . وعقل سليم نيز به همين مطلب حكم مى كند. و بيشتر آيات قرآنى ، مردم را به آنچهعقل حكم مى كند حواله مى دهد.
و ميزان و معيار بنابر حكم عقل ، همانا انقياد و سر فرود آوردن براى حق يا عناد با آن است؛ اين است غير اين نيست .
و از آنجا كه همانا سعادت و شقاوت بر محور اين دو امر است ؛ پس اين انقياد يا عناد، بهحسب مراتب ، داراى عرصه گسترده اى است . و از اينجا روشن مى شود كه سعادت براىاهل دين حق ، همان كمال آن است و اما مطلق سعادت مختصاهل دين حق نيست بلكه ديگران نيز از آن بر خوردارند به شرطى كه اطاعت پذيرى وفرمان بردارى داشته باشند و از عناد لجاجت - به حسب مرتبه - برى باشند. و اين همانچيزى است كه عقل به آن حكم مى كند و از شرع نيز اين مطلب به دست مى آيد؛ پس هماناشرع ، حدود آنچه را كه عقل به آن حكم مى كند، تعيين مى نمايد. همانطور كه در حديثمشهور از پيامبر صلى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمودند:
بعثت لاتمم مكارم الاخلاق .
من براى كامل كردن مكارم اخلاق مبعوث شده ام .
و همچنين در روايتى آمده كه كسرى به خاطر عدل و حاتم طائى به خاطر جمود و بخششكه داشتند، عذاب نخواهند شد!
و در كتاب خصال شيخ صدوق از امام صادق عليه السلامنقل مى كند و ايشان نيز از پدرش و او از جدش و او از على عليه السلام كه فرمود:بهشت هشت در دارد، يك در، از آن پيامبران و صديقان است ، يك در، از آن شهيدان وصالحان است و از پنج در آن ، شيعيان و دوستداران ماداخل مى شوند، من پيوسته بر سر صراط ايستاده و در خواست مى كنم و عرض ‍ مى كنم :پروردگار را! شيعيان و دوستان و ياران مرا و كسانى كه مرا در دنيا به ولايت شناختهاند سالم نگهدار؛ پس ناگهان از باطن عرش اين اين ندا مى آيد كه : در خواست تو راپذيرفتم و شفاعت تو را درباره شيعيانت قبول كردم .
هر تن از شيعيان من و كسانى كه ولايت مرا پذيرفته و مرا به گفتار يا كردار يارى كردهو با دشمنانم جنگيده است ، هفتاد هزار تن از همسايگان و خويشاوندان خود را مى تواندشفاعت نمايد. از يك در ديگر، مسلمانان ديگرى كه خدا را به يگانگى شناخته و ذره اىدشمنى ما خاندان در دلشان نيست ، وارد مى شوند. (48)
در تفسير قمى به طور مسند از گريس كناسى ، او از امام باقر عليه السلامروايت كرده كه به امام عليه السلام ، عرض كردم : فدايت گردم ! وضع موحدين كهاقرار به نبوت حضرت محمد اللّه عليه و آله دارند ولى از گناه كارانى هستند كه مىميرند در حالى كه امامى ندارند و ولايت شما را نمى شناسند؟
امام باقر عليه السلام فرمودند: اما چنين كسانى ، پس ايشان در قبرهاى خويش اند و از آنبيرون نمى آيند. پس هر كس از اينان داراى عمل صالح باشد و نسبت به ما عداوتىنداشته باشد، براى او مسيرى به سوى بهشت خط كشى مى شود كه آن بهشت را خدا درمغرب آفريده ، پس روح او داخل آنجا مى شود تو تا روز قيامت در آنجاست تا اينكهخداوند را ملاقات نمايند و حسنات و سيئاتش مورد بررسى و محاسبه قرار گيرد، و پساز حسابرسى ، يا به بهشت مى رود و يا به جهنم . پس چنين كسانى به امر الهىاميدوارند. امام عليه السلام فرمودند: با مستضعفان و ابلهان و كودكان مسلمان زادگانىكه به سن بلوغ نرسيده اند نيز چنين رفتار مى شود.
و اما ناصبى هاى كه اهل قبله اند، براى آنها راهى به سوى جهنم خط كشى مى شود كه خدااين جهنم را در مشرق آفريده است و آنان در آنجا گرفتار شعله هاى آتش و دود و فورانآب داغ مى گردند تا روز قيامت در چنين وضعيتى به سر خواهند برد، سپس سرانجام آنهاجهنم اصلى و آب سوزان خواهد بود. (49)
و در دعاى كميل كه از امام على عليه السلام مروى است چنين آمده است :
فباليقين اقطع لولا ما حكمت به من تعذيب جاحديك و قضيت به من اخلاد معانديك ،لجعلت النار كلها بردا و سلاما و ما كان لاحد فيها مقرا ولا مقاما، لكنك تقدست اسماءك ،اقسمت ان تملاها من من الكافرين من الجنه و الناس اجمعين و ان تخلد فيها المعاندين .
پس بطور يقين و قطع مى دانم كه تو اگر بر منكران خدايت حكم به شكنجه دادننكرده بودى و فرمان حتمى به مخلد بودن دشمنانت نداده بودى ، مسلما همان آتش دوزخ راسرد و سلامت قرار مى دادى و در آنجا براى احدى قرارگاه و جايگاهى نبودى ولكن تونامهايت مقدس است ، سوگند ياد كرده اى كه دوزخ را از همه كافران از جن و انس پر كنىو معاندان را براى هميشه در آنجا نگهدارى ....
بيشتر آيات قرآنى به كسانى وعده مى دهد كهدليل و بينه براى ايشان اقامه شده و اتمام حجت بهعمل آمده و آيات قرآن كفر را مقيد به جحود و عناد دانسته است .
خداوند متعال مى فرمايد:
والذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب الجحيم . (50)
و كسانى كه كفر ورزيدند و آيات ما را دروغ انگاشتند، آناناهل دوزخ اند.
ليهلك من هلك عن بينه ويحيا من حى عن بينه (51)
تا كسى كه (بايد) هلاك شود، با دليلى روشن هلاك گردد و كسى كه (بايد) زنده شود،با دليلى واضح زنده بماند.
و خلاصه اينكه ؛ تنها معيار و ملاك در سعادت و شقاوت و ثواب و عقاب ، همانا سلامت قلبو صفاى نفس است .
خداوند سبحان مى فرمايد:
يوم لاينفع مال و لا بنون الا من اتى اللّه بقلب سليم . (52)
روزى كه هيچ مال و فرزندى سود نمى دهد، مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا بياورد.
يوم تبلى السرائر. (53)
آن روز كه رازها (همه ) فاش شود.
و اين روش همان چيزى است كه همه اديان الهى در تربيت مردم آن را به كار گرفته اند واين مرام از سليقه ها و آنچه به آن فرا مى خوانند، مسلم و قطعى به نظر مى آيد و اينهمان چيزى است كه حكماى الهى از پيشينيان مى بينند.
و اما روش شريعت اسلام در اين رابطه روشن تر است - غير از آنكه در اواخرفصل دوم گذشت كه ، دعوت به سعادت با تمام امكانات مى كرد، اين مطلب را در اينفصل بر آن مى افزاييم كه (همانا معرفت به پروردگار از طريق معرفت نفس ، نزديكترين راه و كامل ترين نتيجه مى باشد؛ براى اينكه اين طريق قوى تر است و تاكيدبيشتر را از آن خود ساخته است . و براى همين است كه قرآن و سنت اين هدف را مد نظرقرار داده اند.
با هر زبان ممكنى كه شده به اين قصد دعوت مى نمايند. خداوند سبحان مى فرمايند:
يا ايها الذين امنوا اتقوا اللّه و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا اللّه ان اللّه خبير بماتعملون و لا تكونوا كالذين نسوا اللّه فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون . (54)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا پرو داريد؛ و هر كسى بايد بنگرد كه براىفرداى خود از پيش چه فرستاده است ؛ و باز از خدا بترسيد. در حقيقت ، خدا به آنچه مىكنيد آگاه است . و چون كسانى مى باشيد كه خدا را فراموش كردند و او (نيز) آنان رادچار خود فراموشى كرد؛ آنان همان فاسقانند.
و اين آيه همچون عكس نقيض است براى اين فرمايش پيامبر صلى اللّه عليه و آلهكه بين شيعه و اهل سنت ، حديث مشهورى است : من عرف نفسه عرف ربه او: فقد عرفربه هر كس خود را شناخت ، خدايش را هم شناخت ، يا: پس به تحقيق خدايش راشناخت .
خداوند سبحان مى فرمايد:
يا ايها الذين امنوا عليكم انفسكم لا يضركم منضل اذا اهتديتم . (55)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خودتان بپردازيد؛ هرگاه شما هدايت يافتيد، آن كسكه گمراه شده است به شما زيانى نمى رساند.
و آمدى در كتاب غرر الحكم و دررالكلم از كلمات قصار حضرت على عليه السلامحدود 22 حديث در معرفت نفس روايت كرده كه درذيل ذكر مى شود:
1 - الكيس من عرف نفسه و اخلص اعماله ؛ زيرك كسى است كه خود را شناخت و اعمالش را(براى خدا) خالص گردانيد.
2 - المعرفه بالنفس انفع المعرفتين ؛ خودشناسى سودمندترين دو شناخت است .
مترجم گويد: علامه طباطبائى در الميزان مى فرمايد: ظاهرا مراد آن جناب از دومعرفت ، معرفت به آيات انفسى و آيات آفاتى است كه خداى تعالى فرموده :
سنريهم اياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق اولم يكف بربك انهعلى كل شى ء شهيد. (56)
به زودى نشانشان مى دهيم آيات آفاقى خودمان را و آياتى كه در نفس خود آنها داريم تااينكه روشن شود برايشان اينكه پروردگار حق است ، آيا بس ‍ نيست براى روشن شدنحقانيت پروردگارت اينكه او بر هر چيز حاضر و شاهد است .
و نيز فرموده :
و فى الارض ايات للموقنين و فى انفسكم افلا تبصرون . (57)
در زمين آياتى است براى دارندگان ايمان و يقين و در نفسهاى خود شما، آيا هنوز نمىبينيد؟!
و اما اينكه چرا معرفت و سير انفسى از سير آفاقى ، بهتر است شايد از اين جهت باشد كهمعرفت نفس عادتا خالى از اصلاح اوصاف و اعمال نفس ‍ نيست به خلاف معرفت آفاقى ؛توضيح اينكه : نافع بودن معرفت آيات به طور كلى براى اين است كه معرفت آياتبه خودى خود آدمى را به خداى سبحان و اسماء و صفات وافعال او آشنا مى سازد و مى فهماند كه خداوندمتعال زنده اى است فناناپذير و قادر دانايى است كه قدرتش مشوب به عجر و دانائيشآميخته با جهل نيست و اينكه خالق و ملاك هر چيزى خداى تعالى است ، اوست كه پرورشدهنده و مراقب اعمال هر فردى است ، خلق را آفريده بدون اينكه حاجتى به آنها داشتهباشد و خلقش صرفا براى اين بود كه به هر يك از آنها به مقدار استحقاق و قابليتشانعام كند، آنگاه در روز جمع و قيامتى كه در شبهه اى نيست همه را جمع نموده ، كسانى راكه بدى كرده اند به عمل بدشان جزا داده و كسانى را كه احسان كرده اند به نيكىپاداش دهد...
پس خلاصه سخن ما اين شد كه : نظر و سير در آيات انفسى و آفاقى و نتيجتا آشنا شدنبه خداى سبحان از نظر اينكه حيات ابدى انسانى را در نظر مجسم مى سازد و نيز ازاينكه اين حيات بستگى تمام به توحيد و نبوت و معاد دارد، از اين رو آدمى را به تمسكبه دين حق و شريعت الهى هدايت مى نمايد و در اين هدايت هر دو طريق يعنى سير از طريقآفاق و از طريق انفس ، موثر و در راهنمائى به دين و ايمان و تقوى ، هر دو شريك و هردو نافعند، جز اينكه نظر و سير در آيات انفس نافع تر است ... تنها و تنها سير انفسىاست كه نتيجه اش معرفت حقيقى معرفت است و اين معنا با فرمايش امير المومنين عليهالسلام در روايت مورد بحث كه فرمود: معرفت به نفس نافع تر از معرفت آفاقى است ،منافات ندارد؛ زيرا اينكه امام معرفت به نفس نافع تر از معرفت آفاقى است ، منافاتندارد؛ زيرا اينكه امام معرفت به نفس را از ديگرى مهمتر شمرده و نفرمود تنها راه بهسوى حقيقت و به سوى پروردگار همانا سير انفسى است ، براى اين بود كه عامه مردمسطح فكرشان آن اندازه بالا نيست كه بتوانند اين معناى دقيق را درك كنند؛ عامه مردم خدارا از همين طريق آفاقى مى شناسند؛ قرآن كريم و سنترسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و همچنين سيره طاهره آن جناب واهل بيت اطهارش ‍ اين طريقه را پذيرفته و ايمان كسى را كه ايمانش را از ناحيه سيرآفاقى كسب كرده ، قبول نموده و عامه را در پيمودن اين طريقه تخطئه نكرده است و ايننظر و سير، نظرى است شايع در بين متشرعه مومنين ، پس طريقه سير آفاقى و انفسى هردو نافع اند، ليكن دومى نفعش تمام تر و بيشتر است . (58)
3 - العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عنكل ما يبعدها؛ عارف كسى است كه نفس خود را شناخت و آزادش ساخت و آن را از هر آنچه (ازخدا) دورش بدارد، پاك و منزه داشت .
4 - اعظم الجهل ، جهل الانسان امر نفسه ؛ بزرگترين نادانى ، نادانى انسان نسبت بهخويشتن است .
5 - اعظم الحكمه ، معرفه الانسان نفسه ؛ عالى ترين حكمت ، شناخت انسان از خود مىباشد.
6 - اكثر الناس معرفه لنفسه اخوفهم لربه ؛ خود شناس ترين مردم ، خدا ترس ترينآنهاست .
7 - افضل العقل معرفه المرء بنفسه ، فمن عرف نفسهعقل و من جهلها ضل ؛ برترين دانائى شناخت آدمى از خود است ؛ پس هر كه خود را شناختدانا و خردمند است و ر كه خود را نشناخت گمراه گشت .
8 - عجبت لمن ينشد ضالته و قد اضل نفسه فلايطلبها! در شگفتم از كسى كه درجستجوى گمشده خود بر مى آيد، در حالى كه خودش را گم كرده و در جستجوى آن برنمىآيد!
9 - عجبت لمن يجهل كيف يعرف ربه ؟! در شگفتم از كسى كه خود را نمى شناسد، چگونهممكن است پروردگارش را بشناسد؟!
10 - غايه المعرفه ان يعرف المرء نفسه ؛ كمال و منتها درجه شناخت ، اين است كه آدمىخود را بشناسد.
11 - كيف يعرف غيره من يجهل نفسه ؟! كسى كه خود را نمى شناسد، چگونه تواند ديگرىرا بشناسد؟!
12 - كفى بالمرء معرفه ان يعرف نفسه ؛ آدمى را همين شناخت بس ، كه خود را نشناسد.
كفى بالمرء جهلا ان يجهلنفسه ؛ آدمى را نادانى همين بس ، كه خود را نشناسد.
13 - من عرف نفسه ، تجرد؛ هر كه خود را شناخت ، مجرد گشت . (علامه طباطبائى درالميزان مى فرمايد: يعنى از علايق و وابستگى هاى دنيا رها و برهنه گشت ؛ يابا كناره گيرى از مردم ، تنهايى اختيار كرد؛ يا با خالص كردنعمل خود را براى خدا از هر چيز مبرا و مجرد شد).
14 - من عرف نفسه جاهدها و من جهل نفسه اهملها؛ هر كه نفس خود را شناخت ، با آن جهاد ومبارزه كرد و هر كه نفس خود را نشناخت ، به حال خود رهايش كرد.
15 - من عرف نفسه ، عرف ربه ؛ هر كه خود را شناخت ، پروردگارش را شناخت .
16 - من عرف نفسه جل امره ؛ هر كه خود را شناخت ، مقام و منزلتش بلند گشت .
17 - من عرف نفسه كان لغيره اعرف و من جهل نفسه كان بغيرهاجهل ؛ هر كس خود را بشناسد؛ ديگران را بهتر مى شناسد و هر كس خود را نشناسد، نسبتبه ديگران جاهل تر است .
18 - من عرف نفسه فقد انتهى الى غايه كل معرفه و علم ؛ هر كس خود را شناخت ، به غايتو منتهاى هر شناخت و دانستنى دست يافته است .
19 - من لم يعرف نفسه ، بعد عن سبيل النجاه و خبط فىالضلال و الجهالات ؛ هر كه خود را نشناخت ، از راه نجات دور گشت و در گمراهى ونادانى افتاد.
20. معرفه النفس انفع المعارف ؛ معرفت نفس سودمندترين معارف است .
21 - نال الفور الاكبر من ظفر بمعرفه النفس ؛ كسى كه موفق به خودشناسى شد، بهپيروزى بزرگتر دست يافته است .
22 - لاتجهل نفسك ؛ فان فان الجاهل معرفه نفسه ،جاهل بكل شى ء؛ نسبت به خود نادان مباش ؛ زيرا كسى كه در زمينه شناخت خود نادانباشد، به همه چيز نادان خواهد بود.
مى گويم : بعضى از علما، اين فرمايش پيامبر صلى اللّه عليه و آله را كه فرموده : منعرف نفسه فقد عرف ربه ، اين طور تفسير كرده اند كه شناختن نفس ، تعليق برمحال است ، چون شناخت خداوند محال است ؛ پس ‍ شناختن نفس نيز امكان پذير نيست ؛ وليكناحاديث فوق الذكر و همچنين ظاهر آن روايات ، اينقول را مردود دانسته اند و همچنين دليل ديگر بر امكان پذير بودن شناختن نفس فرمايشپيامبر است كه فرموده اعرفكم بنفسه ، اعرفكم بربه ؛ نفس شناس ترين شما،خداشناس ترين شماست .
با اينكه معرفت و شناخت خدا اگر هم محال باشد، منظورمحال بودن به روش فكرى و علم حصولى است نه شناخت شهودى و حضورى ؛ حتى برفرض اگر اين را هم بپذيريم منظور احاطه تام پيدا كردن بر خداست كه چنين چيزىامكان پذير نيست .
اما شناخت به اندازه طاقت و امكان انسان ، امكان پذير مى باشد. اين نكته را خوبتحويل بگير!
و خلاصه اينكه ؛ معرفت نفس ، بهترين و نزديك ترين راهوصول به كمال است و در اين هيچ شكى نيست اما سخن در اين است كه كيفيت و روش ‍ سير وحركت در اين مسير چيست .
پس به تحقيق ، بعضى چنين پنداشته اند كه كيفيت سير از اين راه ، از نظر شرع روشن وبيان نشده ، حتى بعضى از نويسندگان ادعا كرده اند كه اين روش سير و سلوك در اسلامهمچون رهبانيت در دين مسيح است كه نصارى از خودشان در آورده اند و بدعت است و خداوندچنين حكمى را نفرستاده و آن را هم از آنان نخواهد پذيرفت ؛ زيرا خداوند سبحان مىفرمايد:
رهبانيه ابتدعوها ما كتبناها عليهم الا ابتغاء رضوان اللّه فما رعوها حق رعايتها.(59)
و ترك دنيايى كه از پيش خود در آوردند ما آن را بر ايشان مقرر نكرديم مگر براى آن كهكسب خشنودى خدا كنند، با اين حال آن را چنانكه حق رعايت آن بود منظور نداشتند.
همچنين اين مدعيان گفته اند كه راه معرفت نفس نيز در شريعت وارد نشده جز اينكه شريعت ،راهى است براى وصول به كمال پسنديده (پايان خلاصه سخنان مخالفان روش معرفتنفس ). و از اينجاست كه چه بسا بعضى از اين افراد به رياضت ها و سير و سلوكهاىمخصوص مى پردازند كه در قرآن و سنت از آنها خبرى نيست و در سيرهرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و ائمه اطهار عليهم چنين روشهايى يافت نمى شود.
و كل اين مطالب براساس آن چيزى است كه ذكر شد و همانا مراد از اين روشها، همان عبور ووصل است به هر شكل ممكن كه مى باشد و همچنين راه و روشهايى كه از غير مسلمانان كه ازحكماى متاله و اهل رياضت به شمار مى آيند همين است ؛ اين مطلب با مراجعه به كتابها ياروشهايى كه از آنان نقل شده ، آشكار مى گردد لكن حقيقت چيزى است كه ازاهل حق آن را قبول دارند و از قرآن و سنت نيز به دست مى آيد اين است كه همانا شريعتاسلام به هيچ عنوان اجازه توجه به غير خداى سبحان را براىاهل سلوك نمى دهد و تمسك به غير خداى سبحان را روا نمى داند مگر راهى كه خود شريعتبه لزوم و به كارگيرى آن فرمان داده است و همانا شريعت اسلام كمترين ذره نيز دربيان احكام سعادت و شقاوت فرو گذارى نكرده و هيچ چيزى را كه در سير الى اللّهبراى سالكان لازم است فرو نگذاشته است ، خواه آن چيز كم اهميت باشد يا مهم و بزرگ ؛پس هر كسى در گروه عمل خويش است و بر اساس آن نيز حسابرسى خواهد شد.
خداوند سبحان مى فرمايد:
و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء.(60)
اين كتاب را كه روشنگر هر چيزى است برتونازل كرديم .
و لقد ضربنا للناس فى هذا القران منكل شى ء (61) .
و به راستى در اين قرآن براى مردم از هر گونه مثلى آورديم .
قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه (62) .
بگو اگر خدا را دوست داريد؛ از من پيروى كنيد تا خدا دوستتان بدارد.
لكم فى رسول اللّه اسوه حسنه (63) .
براى شما در (اقتدا به ) رسول خدا سر مشقى نيكوست .
و آياتى ديگر نيز در اين رابطه است و رواياتى هم به طور مستفيض يا متواتر از ائمهاطهار عليهم السلام به دستمان رسيده است .
و از آنچه ذكر شد روشن مى شود كه همانا نصيب و بهره هر كس ازكمال به مقدار متابعت او از شرع است و دانستنى كه اين امرى تشكيكى و داراى مراتب است .و چه نيكوست اين سخن كه بعضى از اهل كمال گفته اند كه دست برداشتن از سير و سلوكشرعى و روى آوردن به رياضتهاى سخت ، يك نوع فرار از سخت تر به آسان تر است ؟زيرا تبعيت و فرمان بردارى از شرع ، نفس كشى دائمى و تدريجى است و مادام كه نفسموجود باشد رياضتهاى شرعى نيز بايد انجام گيرد.
اما رياضت هاى سخت كه شرع اجازه آن را نداده ،قتل دفعى و غير تدريجى به شمار مى آيد و براى همين نيز اين رياضت سخت ، آسان ترو كم ايثار تراست .
و خلاصه اينكه : شرع كيفيت سير و سلوك از راه نفس را به هيچ عنوانى فرو گذار واهمال نكرده است .
بيان مطلب از اين قرار است كه عبادت سه گونه تصور مى شود:
يك گونه آن عبادت به طمع بهشت ، گونه دوم آن عبادت به خاطر ترس از جهنم است وگونه سوم آن عبادت براى خود خداست نه به خاطر ترس از جهنم و نه به طمع دستيافتن به بهشت .
و غير از گونه سوم ، آن دو گونه ديگر از آنجا كه هدفش دستيابى به راحتى و رهائىاز عذاب است ، پس رعايت و هدف نهائى آن نيز تحقق خواهش ‍ نفسانى خواهد بود.
پس توجه در چنين عباداتى به خداى سبحان ، فقط براى دستيابى به خواهش نفسانىاست و در آن عبادات ، حق سبحان را واسطه رسيدن به در خواست هاى نفسانى خود ساختهاست . و واسطه از آن لحاظ كه واسطه است مقصود بالذات نمى باشد و تنها با لعرضمى تواند باشد؛ پس چنين عباداتى در حقيقت چيزى جز عبادات شهوت نفسانى نيست و فقطقسم سوم كه عبادت حقيقى به شمار آيد و از اين عبادات با تعبيرهاى گوناگونى يادشده است : در كتاب كافى شيخ كلينى ، به طور مسند از هارون ، از حضرت ابىعبداللّه عليه السلام روايت شده كه فرمود: العباد ثلاثه : قوم عبدواللّه -عزوجل - خوفا، فتلك عبادة العبيد؛ و قوم عبدواللّه - تبارك و تعالى - طلبا للثواب ،فتلك عبادة الاجراء؛ و قوم عبداللّه - عزوجل - حباله فتلك عبادة الاحرار وهىافضل العبادة ؛ (64)عبادت كنندگان سه گروه اند: گروهى خدا را از روى بيمترس مى پرستند كه اين عبادت بردگان است ؛ گروهى هم خداوندمتعال را براى به دست آوردن ثواب مى پرستند كه اين عبادت مزدوران واجرتگيرندگان است ، و گروهى خداوند - عزوجل - را به خاطر محبت ( به آن محبوب بىنظير) پرستش مى كنند كه اين عبادت آزادگان است كه از بر ترين نوع عبادات به شمارمى آيد.
و در نهج البلاغه آمده است : ان قوما عبدواللّه رغبة فتلك عبادة التجار و ان قوما رهبةفتلك عبادة العبيد وان قوما عبدواللّه شكرا فتلك عبادة الاحرار؛ مردمى خدا را به اميد بخششپرستيدند، اين پرستش بازرگانان است و گروهى او را از روى ترس عبادت بردگانگروهى وى را براى سپاس ‍ آزادگان است . (65)
و در كتاب علل الشرايع و مجالس و خصال شيخ صدوق به طور مسند از يونسنقل شده كه امام صادق عليه السلام فرمود: ان الناس ‍ يعبدون اللّه على ثلاثه اوجه: فطبقه يعبدونه رغبة فى ثوابه ، فتلك عبادة العبيد و هى رهبة ؛ و لكنى اعبده حباله -عزوجل - فتلك عبادة الكرام ( و هو الامن ) لقوله -عزوجل - ( وهم من فزع يومئذ آمنون )؛ و لقوله -عزوجل - ( قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحبكم اللّه و يغفر لكم ذنوبكم ) فمن احباللّه - عزوجل - احبه اللّه ؛و من احبه اللّه كان من الامنين و هذا مقام مكنون لايسمه الاالمطهرون ؛ مردم خداى - عزوجل - را سه گونه مى پر ستند: يك دسته براى براى دريافتثواب او را مى پرستند، اين عبادت حريصان است و طمع مى باشد؛ و دسته ديگر از ترسدوزخ او را پرستش مى كنند، اين عبادت بردگان است و اين ترس و هراس است ؛ ولى منچون دوستش دارم او را مى پرستم ، اين پرستش آزاد مردان و بزرگواران است (و اين امانبه شمار مى آيد)؛ چون خداى - عز و جل - و آنان از هراس آن روز ايمن اند وهمچنينخداى - عز و جل - مى فرمايد: بگو: اگر خدا را دوست داريد، از من پيروى كنيد تا خدادوستتان بدارد (و گناهان شما را بر شما ببخشايد). (66) پس هر كس خدا را دوستبدارد، خدا نيز او را دوست خواهد داشت و كسى كه خدا او را مورد محبت خود قرار دهد او ازامان يافتگان خواهد بود؛ و اين مقام نهفته و پنهان است كه جز پاك شدگان بر آن دستنزنند. (67)
در كتاب مناقب ابن شهر آشوب نقل شده كهرسول خدا صلى اللّه عليه و آله آن قدر مى گريست تا اينكه مدهوش مى شد! پس بهپيامبر عرض ‍ مى كردند: يا رسول اللّه ، آيا چنين نيست كه خداوند تمام گناهان شما راآنچه كه در گذشته بوده و آنچه كه در آينده خواهد بود مورد بخشش قرار داده ؟! (پس اينهمه گريه براى چيست ؟!) پس پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: افلااكون عبداشكورا؟! آيا من بنده اى شاكر و سپاسگزار نباشم ؟!... (68)
مى گويم : بازگشت شكر و حب به يك چيز است ؛ زيرا شكر همان ستايش ‍ يك چيز زيباستاز آن لحاظ كه زيباست ؛ پس عبادت براى توجه وتذلل و خاكسارى در برابر خداوند سبحان است ، براى اينكه او با لذاتجميل و زيباست ؛ پس خداوند سبحان مقصود لنفسه است نه مقصود لغيره همانطور كه خودخداوند سبحان مى فرمايد: و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ؛ و جن و انس را نيافريدمجز براى آنكه مرا بپرستند.
پس نهايت و غايت خلقت جن و انس و وجود و كمال آنها، همان پرستش ‍ كردن خداوند سبحاناست . يعنى فقط توجه به خدا داشتن و البته خود توجه نيز واسطه است و مقصود ذاتىنيست . پس خود حضرت سبحان غايت و هدف اصلى آنهاست ؛ و لذا در روايات عبادت در اين آيه را به معرفت تفسير كرده اند.
و خداوند سبحان مى فرمايد: و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه ؛ (69) وپروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستيد.
و الحى لا اله الا هو فادعوه مخلصين له الدين ؛ (70) اوست (همان ) زنده اى كهخدايى جز او نيست ؛ پس اورا در حالى كه دين (خود) را براى وى بى آلايش گردانيده ايدبخوانيد. و همين طور حب نيز كشش نفس به سوى زيبائى است از آن لحاظ كه اوزيبا است . و جمال و زيبائى مطلق نزد خداوند سبحان است . خداوندمتعال مى فرمايد: قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى ؛ (71) بگو: اگر خدا رادوست داريد، از من پيروى كنيد.
والذين امنوا اشد حبا اللّه (72) كسانى كه ايمان آورده اند، به خدا محبت بيشتر وشديدترى دارند. و به زودى روايت ديلمى (صاحب ارشاد القلوب در اين خصوصذكر خواهد شد.
مترجم گويد: آيت اللّه جوادى آملى مى فرمايد: قرآن كريم در مورد محبت مى فرمايد:و من الناس من يتخذ من دون اللّه اندادا يحبونهم كحب اللّه و الذين امنوا اشد حبا اللّه؛ مومنان ، به خدا دل بسته اند و دوستان او هستند، ولى مشركان و كافران ، دوستانبتهايتند؛ اما محبت مومنان به خدا از محبت بت پرستان به بتها بيشتر است ؛ چون هيچزيبايى به اندازه خدا جميل نيست و هيچ معرفتى به اندازه معرفت اوكمال نيست و هيچ انسانى نيز به اندازه مومن ، عارف نيست ؛ از اين رو، هيچ انسانى بهاندازه مومن ، عاشق و محب نيست . محبت شدت پذير است و اگر چه كميت ندارد ولى داراىكيفيت است ؛ محبت وزن ندارد ولى شدت وجودى دارد و وزين است .
علت برترى محبت مومن به خدا، از محبت مشرك به بت ، اين است كه بت اگر چه زيباباشد زيبايى بصرى و سمعى يا زيبايى خيالى و وهمى دارد و درك اين زيباييها بهوسيله گوش و چشم و تاثير اين محبوبهات در حد و هم وخيال است ؛ چون انسان ناآگاه ، مى پندارد از بتان و به طور كلى از غير خدا كارى ساختهاست . بنابراين ، معرفت بت پرستها در حد تو هم وتخيل و زيبايى شناسى آنها هم در حد خيال ، و هم ، سمع و بصر است و به هميندليل ، محبت و عشق آنها از محدوده چشم و گوش از يك سو و از محور و هم وخيال از سوى ديگر نمى گذرد؛ ولى مومن نه تنها از راه چشم و گوش ، آثار طبيعى و ازراه وهم و خيال ، آثار مثالى و برزخى ، مطلوب و محبوب حقيقى را مى نگرد، بلكه از راهعقل ، كامل معقول و اسماى حسناى الهى را مى نگرد و قهرا او قوى تر است و چون درك قوىتر است ، مدرك هم قوى تر است و چون مدرك قوى تر است ، درنتيجه محبت هم بيشتر است... در محبت الهى ، خداى سبحان لطف و فيض منبسط خود را گسترده است تا محب خود را بهفضاى باز در آورد و به او پر و بال بدهد تا پرواز كند. از اين رو قرآن مى فرمايد:و الذين امنوا اشد حبااللّه ؛ بنابراين ، اگر محبت كسى به دنيا و آخرت يا به خدا و غيرخدا يكسان باشد، او به اين معنا، مومن نيست ؛ زيرا معرفتش تام نيست و از همين جا معلوم مىشود كه محور بحث ها، معرفت است نه محبت ، چنانكه درمرحله بعد تعيين مى شود. چون خودمحبت از فروعات بحث هاى محورى معرفت است .
نظامى گنجوى در پايان داستانى ليلى و مجنون مى گويد: ليلى در اواخر عمربيمار شد و طراواتش از بين رفت . او به مادرش وصيت كرد: پيام مرا به مجنون برسانو به او بگو اگر خواستى محبوبى بر گزينى ، دوستى مانند من مگير كه با يك تب ،همه طراوت خود را از دست بدهد و با يك بيمارى ، همه نشاط او فرو بنشيند؛دوستى بگيركه زوال پذير نباشد. بنابراين ، معرفت ، محبت حقيقى مى آورد و غفلت ، محبت كاذب
.(73)
و در دعاى كميل آمده است : و اجعل ... قلبى بحبك متيما؛ دلم را به دوستى و محبت بى تابساز.
و در مناجات على عليه السلام ( معروف به مناجات شعبانيه ) چنين آمده است : الهىاقمنى فى اهل ولايت مقام من رجاالزيادة من محبتك ؛ خدايا مرا در ميان اولياى خود مقام آنكسى را عنايت فرما كه به اميد زياد شدن محبت تست .
و سخن درباره محبت و دوستى رد دعاها بسيار فراوان است .
و اگر تعجب مى كنى ، تعجب از سخن كسى كن كه ادعا كرده محبت به طور حقيقى بهخداوند سبحان تعلق نمى گيرد و آنچه كه در لابلاى شريعت آمده ، مجاز مى باشد و مراداز آن امتثال امر الهى و دورى از نهى خداوند است . و اين ادعا خلاف امر بديهى است و انكاريك حقيقت روشن مى باشد.
و به اصل بحث سوگند، چه تفاوت زيادى است بين سخنى كسى كه مى گويد محبت بهخداوند سبحان تعلق نمى گيرد و كسى كه مى گويد محبت جز به خداوند سبحان بهكسى ديگر تعلق نمى گيرد!
وبه اصل بحث برمى گرديم و مى گوييم : از آنجا كه عبادت - و آن همان توجه بهخداوند سبحان است - بدون معرفت تحقق پيدا نمى كند، گر چه اين عبادت نيز مقدمه وزمينه معرفت است ، اما به آن جاى آورد عبادت حقيقى ، نياز به سير در معرفت دارد. و اگرچه عبادت و معرفت ، اگر چه عبادت و معرفت ، متلازم يكديگرند همانطور كه در روايتاسماعيل بن جابر به نقل از امام صادق عليه السلام آمده كه حضرت فرمود: العلممقرون بالعمل ؛ فمن علم عمل ومن عمل علم ، (74)علم وعمل قرين و همنشين يكديگرند؛ پس هر كس دانستعمل كرد به علم دست يافت . و به عبارت ديگر؛ لازم است عبادت از روى معرفت انجامپذيرد و تا اينكه معرفت انجام معرفت انجام پذيرد و تا اينكه معرفت آفرين گردد،همانطور كه در فرمايش رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله آمده كه فرمود: منعمل بما علم ، رزقه اللّه علم مالم يعلم ؛ هركس به آنچه كه آگاهى يافتهعمل نمايد، خداوند اگاهى به امورى را كه نمى داند، روزى او مى گرداند.
و اين معنا فرمايش خداوند متعال است كه فرموده :
من كان يريد حرث الاخرة نزد له فى حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نوته منها وماله فى الاخرة من نصيب
هر كس خواستار پاداش آخرت باشد به پاداش اوبيفزاييم و هر كس ‍ خواستار پاداش دنياباشد از آن نصيبش دهيم ولى در آخرت نصيبى ندارد.
همانطور كه ملاحظه مى كنى تفاوت بين دو پاداش در آيه كاملا روشن است . وهمچنين اينفرمايش خداست كه :
اليه يصعدالكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه
سخن خوش و پاك به سوى او بالا مى رود و كردار نيك آن را بالا مى برد.
واعتبار عقلى نيز سخن ما را درباره محبت تاييد مى كند؛پس همانا محبت يا شوق و علاقه بهچيزى ، موجب توجه به آن چيز مى گردد. و توجه - و آن همانعمل كردن است - محبت و اشتياق و علم را مى كند و هر چقدر ثبوت چيزى مورد تاكيد قرارگيرد، ظهور آثار آن و آنچه كه مرتبط و متعلق به آن است ، تمام تركامل تر مى گردد. و خلاصه كلام اينكه ؛ اين چنين معرفتى كه محتاج بهعمل است ، دستيابى به آن به دو شكل قابل تصور است :سير آفاقى و سير انفسى ،. وسير آفاقى همان تفكر و تدبر و نظر كردن به موجودات آفاقى است كه از خارج از نفسانسان است از قبيل مصنوعات الهى و نشانه هاى خداوندمتعال در آسمان و زمين ؛ تا اينكه اين سير آفاقى موجب يقين به خدا و اسماء وافعال الهى گردد؛ زيرا اين موجودات و مخلوقات ، آثار ودليل هاى وجود خداوند هستند. و علم به دليل ، ضرورتا موجب علم بهمدلول مى شود.
و سير انفسى همان رجوع به نفس و بازگشت به خويش و شناخت خداوند سبحان ، از طريقمعرفت نفس مى باشد؛ زيرا نفس از نظر وجودى ، به طوركامل و محض ، غير مستقل است و شناخت موجود مستقلى كه مقوم اوست ، از اوقابل انفكاك نيست يا مى توان گفت اين دو معرفت از يك نظر، يكى هستند.
پس براى رسيدن به اين هدف ، دو طريق - سير آفاقى و سير انفسى - وجود دارد اما حقيقتاين است كه آفاقى به تنهايى موجب دستيابى به معرفت حقيقى و عبادت حقيقى نمىگردد؛ زيرا همانا شناخت موجودات آفاقى از آن لحاظ كه آثار و نشانه هاى خداوند هستند،فقط سبب علم حصولى به وجود آفريدگار و صفات او مى گردد. و اين چنين علمى متعلقبه قضيه اى است كه داراى موضوع و محمول باشد و اين هر دو از مفاهيم به شمار مىآيند. و به تحقيق برهان اقامه شده كه خداوند سبحان وجود محض ‍ است و ماهيتى براى اووجود ندارد؛ پس دخول او در ذهن محال است ؛ براى اينكه هر چه كه به ذهن وارد مى شودبايد داراى ماهيت باشد و هر ماهيتى هم در ذات خود خالى از وجود ذهنى يا وجود خارجى استتا بتواند هم در ذهن و هم در خارج ، موجود گردد و چنين امرى در مورد خداوند مصداق ندارد؛پس هر چه را كه ذهن وضع مى كند و تصور آن را واجب مى داند و حكم مى كند بر آن بهوسيله محمولاتى از اسماء و صفات ، پس البته همه اين ها غير آن خداى سبحان خواهد بود.و در كتاب توحيد شيخ صدوق ، طى روايت مسندى از عبدالا على بهنقل از امام صادق عليه السلام ، به اين مساله اشاره شده كه حضرت فرمود:
و من زعن انه يعرف اللّه بحجاب او بصوره اوبمثال ، فهو مشرك ؛ لان الحجاب و الصوره والمثال غيره و انما هو واحد موحد فكيف يوحد من زعم انه عرفه بغيره ؟! انما عرف اللّه منعرفه باللّه ؛ فمن لم يعرفه به ، فليس ‍ يعرفه ؛ انما يعرف غيره . ليس بينالخالق و المخلوق شى ء، و اللّه خالق الاشياء لا من شى ء، يسمى باسمائه ، فهو غيراسمائه و الاسماء غيره والموصوف غير الواصف . فمن زعم انه يومن بما لايعرف ، فهوضال عن المعرفه . لايدرك مخلوق شيئا الا باللّه ، و اللّه خلو من خلقه و خلقه خلو منه .(75)
هر كه گمان نمايد كه خدا را مى شناسد به حجاب و واسطه ميان او و خلائق يا بهصورت عقلى يا به مثال خيالى ، مشرك است ؛ زيرا حجاب و صورت و مثالى كه قرار دادهغير اوست و جز اين نيست كه خداوند يگانه اى است كه او را به يگانگى پرستيده اند؛پس چگونه او را به يگانگى ياد نموده آن كه گمان مى كند كه او را به غير او شناختهو هر كه خدا شناس شده خدا را به خدا شناخته ؛ پس هر كه او را به خودش نشناخته چناننيست كه او را بشناسد بلكه غير او را مى شناسد و خدا آفريننده چيزهاست نه از چيزى ؛پس به نام هاى خود ناميده شده و آن جناب غير نام هاى خود است و نام ها غير اوست وموصوف غير و وصف است ؛ پس هر كه بپندارد كه ايمان دارد به آنچه نمى شناسد گمراهاز معرفت است و هيچ آفريده اى چيزى را در نيابد مگر به خدا و شناخت خدا به دست نمىآيد مگر به خدا و خدا از خلقش خالى و خلقش از او خالى اند.
فرمايش حضرت كه فرمود: و انما هو واحد موحد، يعنى خدا واحد محض است كهكثرتى در او راه ندارد و در اين فرمايش حضرت اشاره اى است به اين برهان امتناع انيكون معرفه الغير مستلزمه لمعرفته سبحانه ؛ ممتنع است كه معرفت غير، مستلزممعرفت خداوند سبحان گردد. توضيح اينكه علم عين معلوم بالذات است - همانطور كه درمحل خود مبرهن شده - پس ممتنع است كه علم به چيزى ، عين علم به چيز ديگرى كه مباين باآن است باشد؛ براى اينكه در اين صورت دو امر متباين ، يك امر واحدى مى شود و اين خلفاست و محال مى باشد.
پس مستلزم علم به چيزى ، علم به چيز ديگر بودن ، موجب اتحاد بين دو چيزى مى شود واز آنجا كه اين دو، دو چيز فرض شده اند، پس در آن دو، يك جهت اتحاد و يك جهت اختلافوجود خواهد داشت . پس هر كدام از آنها، مركب از دو جهت خواهد بود و حق سبحان واحدى استبسيط الذات كه هيچ گونه تركيبى در او وجود ندارد؛ پس ممتنع است كه با چيزى ديگرىشناخته شود و به اين امر امام عليه السلام اشاره فرموده كه ليس ‍ بين الخالق والمخلوق شى ء... و فرمايش ديگرش فمن زعم انه يومن بما لايعرف ، فهوضال عن المعرفه ... و اين دو عبارت همچون نتيجه گيرى است از فرمايش پيشينايشان كه فرموده اند: انما عرف اللّه من عرفه باللّه ...؛ و فرمايش ايشان كهفرمودند: لا يدرك مخلوق شيئا الا باللّه ؛ مخلوق هيچ چيزى را نمى فهمد مگر بهوسيله خداوند متعال ، به منزله برهانى است بر آن كه هر چيزى به وسيله خدا، كهنور آسمان ها و زمين است ، شناخته شده ؛ پس چگونه خود خدا به وسيله چيز ديگر شناختهمى شود؟!
براى اينكه خداوند متعال متقوم هر چيزى است و ذات او متقوم به چيز ديگرى نيست و علم بهغير مستقل از نظر ذاتى ، بعد از علم به مستقلى است كه قوام بخش اوست ؛ زيرا هماناوقوع علم لزوما استقلال در معلوم را اقتضاء مى كند؛ پس علم به غيرمستقل ، همانا به تبع و دنبال مستقلى است كه با او معيت دارد؛ اين مطلب را خوبتحويل بگير! و از آنجا كه اين سخن ممكن است پندارحلول يا اتحاد را در برداشته باشد - كه خداوندمتعال از چنين پندارى پاك است - حضرت عليه السلام بهدنبال آن فرمايش ، فرمودند: و اللّه خلو من خلقه و خلقه خلو منه .
مترجم گيد: علامه طهرانى در اين باره مى فرمايد:...معناى خلو همان معناى وليس بشىء منها؛ يعنى مسلما خداوند با مخلوق و موجود متعين و ممكن و فقير و عاجز و ضعيف ، عينيتندارد. ولى معناى خلو، خلو حقيقى و بينونت ذاتى نيست ؛ زيرا اين موجود، مخلوق ومعلول حق است ؛ و تمام وجود خود قائم به اوست و چگونه متصور است كه خدا از او، جداباشد؟ و او از خدا، جدا باشد؟ اين انعزال خداست از ربوبيت و الوهيت ، سبحانه و تعالىعما يقولون علوا كبيرا. (76)
و اين سخن كه گفتيم كه ادراك مخلوق هر چيز را به وسيله خدا صورت مى پذيرد، منافىبا صدر روايت نيست كه علم به چيزى مستلزم علم به چيز ديگر نمى باشد؛ زيراهمانا علمى كه در صدر روايت مطرح است علم حصولى مى باشد و آنچه كه درذيل روايت آمده علم حضورى است . اين مطلب را خوبتحويل بگير!
و جد روايات زيادى درباره اينكه معرفت فكرى و علم حصولى ، معرفت حقيقى نيست ، دركتب روايى آمده است .
و حاصل بحث اينكه هيچ طريقى جز طريق معرفت نفس ، موجب پيدايش ‍ معرفت حقيقى نمىگردد.
و اما راه معرفت نفس ؛ پس نتيجه آن معرفت حقيقى است و مقصود از آن اين است كه انسان فقطتوجه به خداوند سبحان نمياد و از هر مانعى كه انسان را به خودمشغول مى سازد دست بردارد و به معرفت نفس پردازد تا اينكه نفس خود را آن طور هستمشاهده نمايد و نياز ذاتى آن را به خداوند سبحان دريابد. و هر كس كه به چنين مقامى دستيابد، مشاهده او از مشاهده مقومش كه خداست ، جدا ناپذير خواهد بود همان طور كه قبلا اينمطلب روشن شده است . پس زمانى كه خداوند سبحان را مشاهده كرد، آن وقت خدا را خواهدشناخت با يك معرفت بديهى و روشن . سپس حقيقتا نفس و خويشتن خويش را به وسيله اوخواهد شناخت ؛ براى اينكه نفس او عين ربط و وابستگى به خداى سبحان است و آنگاه هرچيزى را به وسيله خداوند متعال شناسائى خواهد كرد. و در كتاب تحفالعقول روايتى از امام صادق عليه السلامنقل شده كه به همين مطلب اشاره دارد كه حضرت فرمودند:
من زعم انه يعرف اللّه بتوهم القلوب فهو مشرك و من زعم انه يعرف اللّه بالاسمدون المعنى فقد اقر بالطعن ؛ لان الاسم محدث و من زعم انه يعبد الاسم و المعنى فقدجعل مع اللّه شريكا و من زعم انه يعبد بالصفه لا بالادراك فقداحال على غائب و من زعم انه يعبد الصفه و الموصوف فقدابطل التوحيد لان الصفه غير الموصوف و من زعم انه يضيف الموصوف الى الصفه فقدصغر بالكبير و ما قدرواللّه حق قدره .
آن كس كه پندارد خدا را با توهمات و خيالات قلبى مى توان شناخت او مشرك است و هر كسكه ادعا كند كه خدا را به اسم مى شناسد نه به معنى ، با اين كار اعتراف به سخنىناپسند كرده و طعن زده است ؛ زيرا اسم ، حادث است و هر كس كه گمان كند اسم و معنى رابا هم مى پرستد نه با درك و فهم ، پس به چيزى دور از ذهن حواله كرده است و هر كسادعا كند كه صفت و موصوف را با هم از موصوف است و كسى كه پندارد موصوف را بهصفت اضافه مى كند، پس بزرگ را كوچك كرده است و آنگونه كه شايسته و سزاوار استخدا را نشناخته اند.
قيل له : سبيل التوحيد؟ قال عليه السلام : باب البحث ممكن و طلب المخرج موجود انمعرفه عين الشاهد قبل صفته و معرفت صفه الغائبقبل عينه ؛ از امام عليه السلام پرسيدند: پس راه توحيد و يكتاپرستى چيست ؟حضرت فرمودند: باب بحث و گفتگو گشوده است و جستجوى راه چاره آن در دسترس مىباشد؛ به تحقيق شناخت ذاتى كه شاهد و حاضر است پيش از پرداختن به صفت اوست وشناختن صفات شخص غايب پيش از ديدن اوست .
قيل : و كيف نعرف عين الشاهد قبل صفته ؟قال : عليه السلام : تعرفه و تعلم علمه و تعرف نفسك به و لا تعرف نفسك بنفسكمن نفسك و تعلم ان ما فيه له و به ، كما قالوا ليوسف : انك لانت يوسفقال انا يوسف و هذا اخى . (77) فعرفوه به ولم يعرفوه بغيره و لا اثبتوه من انفسهمبتوهم القلوب ...؛ (78)
از امام عليه السلام پرسيدند: چگونه ذات شاهد، پيش از صفت او شناخته مى شود؟حضرت فرمودند: او را مى شناسى و از نشانه او با خبر مى شوى و توسط او به نفسخود معرفت مى يابى ، نه توسط خودت و از جانب خود و به اين نكته پى خواهى برد كهآنچه در تو مى باشد از براى او به خاطر خود اوست ؛ همانطور كه برادران حضرتيوسف عليه السلام به او گفتند: آيا راستى تو يوسفى ؟ گفت : من يوسف هستم و اينبرادر من است .؛ پس او را توسط خود او شناختند نه به وسيله ديگرى و نه توسطخيالات قلبى و بافته هاى ذهنى خود.
اين سخن حضرت عليه السلام كه فرمود: و تعلم علمه ... علم به فتح عين و لام ،به معناى علامت و نشانه ياخصوص اسم است ، پس معناى حديث اين مى شود كه او را مىشناسى آنگاه علائم و اوصاف او و نفس خودت را به او مى شناسى ، نه به غير او. واگر آن را به كسر عين و سكون لام يعنى علم بخوانيم توجيه آنمشكل مى شود.
و تو پس از تامل در معناى اين روايت شريف كه از روايات گوهر بار است به خصوص درتمثيل آوردن امام عليه السلام از داستان حضرت يوسف عليه السلام و شناسائى شدن بهوسيله برادرانش ، تو توانائى پيدا خواهى كرد تا همه اصولى كه درفصل هاى پيشين مطرح شده ، از همين يك روايت ، استخراج نمايى ! پس سخن را بيش از اينطول نمى دهيم و حاصل بحث اينكه زمانى كه انسان پروردگارش را مشاهده مى كند، او رامى شناسد و نفس خود را هم مى شناسد و هر چيزى را توسط خدا مى شناسد و در همين موقعاست كه آن توجه عبادى در موقعيت خود قرار مى گيرد ومحل و مقام خود را مى يابد؛ زيرا بدون اين مشاهده ، تمام توجهات ما به سوى خدا جز يكتصور ذهنى از چيزى نخواهد بود و اين مفهوم تصور شده و صورت ذهنى و همچنين مصداقمحدودى كه براى آن پنداشته شده غير خداوند سبحان خواهد بود؛ پس معبود اين اين چنينمقصود حقيقى نخواهد بود.
و اين وضعيت عبادت غير عارفان از علماى الهى است و پذيرش اين نحو عبادت - با توجهبه شناختى كه از شان عبادت واقعى پيدا كردى - فقط ازفضل خداوند متعال است .
خداوند سبحان مى فرمايد:
و لولا فضل اللّه عليكم و رحمته ما زكا منكم من احد ابدا(79)
و اگر فضل و رحمت خدا نبود هرگز كسى از شما پاك نمى ماند.
و اين برخلاف عبادت عارفان مخلص الهى است ، پس همانا عارفان در عبادتشان به مفهومتوجه مى كنند و نه به مصداق مفهوم بلكه فقط به پروردگارشان متوجه مى شوند -جلت عظمته و بهر سلطانه - خداوند سبحان مى فرمايد:
سبحان اللّه عما يصفون * الاعباد اللّه المخلصين (80)
خدا منزه است از آنچه در وصف مى آورند به استثناى بندگان مخلص وپاكدل خدا.
و از اينجا روشن مى شود كه همانا مراد از مخلصين كسانى اند كه براى خداوندسبحان ، پاك و خالص گشته اند؛ پس هيچ حجابى بين ايشان و خدا و جود ندارد وگرنهوصف كردن آنان نسبت به خداوند سبحان مطابق واقع نخواهد بود.و حجاب همان خود خلقهستند همانطور كه سرور ما امام كاظم عليه السلام فرموده اند: لاحجاب بينه و بينخلقه الاخلقه هيچ حجابى بين خدا و خلق خدا نيست به جز مخلوقاتش . پس اينبندگان خالص شده خلق را نمى بيند و فقط خداوند سبحان را مى طلبند.
و در تفسير امام عسكرى عليه السلام به نقل از امام محمد باقر عليه السلامنقل شده كه فرمودند: لايكون العبدعابدا اللّه حتى ينقطع عن الخلق كلهم اليه؛فحينئذيقول ؛هذا خالص لى ؛فيقبله بكرمه ؛بنده آنطوركه سزاوار خداست عبادتنمى كند تا اينكه كاملااز همه دل بركند، در اين هنگام است كه خداوندمتعال مى فرمايد: اين خالص براى من است ؛پس ‍ خداوندبالطف و كرم خود عبادت او راقبول مى نمايد.
و امام صادق عليه السلام فرمودند: ماانعم على عبداجل من ان لايكون فى قلبه مع اللّه غيره ؛ (81)خداوند هيچ نعمتى برتر و والاتراز اين به بنده اش نداده است كه در قلب بنده ، غير از خدا چيز ديگرى نباشد. و امام جوادعليه السلام فرمودند: افضل العبادة ، الاخلاص ؛بر ترين عبادتها، اخلاص است.
و از آنچه كه بيان شد معناى اين فرمايش خداوندمتعال كه از زبان ابليس ‍ نقل مى كند، روشن مى شود: قبعزتك لاغوينهم اجمعين *الاعبادك منهم المخلصين به عزتت سوگند كه همه شان را گمراه خواهم كرد جزبندگان مخلصت را. و فرمايش ديگر خداوند متعال كه مى فرمايند: فانهم لمحضرون* الاعباد اللّه المخلصين قطعاآنها(در در آتش ) احضار خواهند شد، مگر بندگان بااخلاص و پاكدل خدا.
زيرا اين بندگان در خداوند سبحان مستغرق اند، لذا نه ابليسى مى بينند و نه تحتتاثير وسوسه او قرار مى گيرند و احضار به جهنم نيز نخواهد داست . و در حديثقدسى به همين مطلب اشاره كه خداوند مى فرمايد: اوليايى تحت قبائى او ردائى اولياء و دوستداران من در زير قباى من يا رداى من اند.و حديث امن كه قبلااز يونسنقل شد راجع به اين حديث مى شود. حاصل كلام اينكه همانا از طريق معرفت نفس مى توانبه اين هدف دست يافت و معرفت نفس نرديكترين راه هاست . و اين راه همان انقطاع از غير خداو توجه به خداوندسبحان در سايه معرفت نفس است ؛ همانطور كه حضرت فرمودند: ليس بينه و بين خلقه حجاب الاخلقه ؛ فقد احتجب بغير حجاب محجوب واستتر بغير سترمستور ؛ بين او وخلقش ‍ حجابى جز خود آن نيست ؛پس در حجاب است بدون اينكهحجابى داشته باشد و در پرده است بدون اينكه پرده اى براو باشد.
و براى تحقق آنها به وسيله اعمال و عبادات مجاهدت نمايد و با فكر و عبرت گرفتن اينامر را تقويت نمايد تا اينكه انقطاع براى نفس و توجهكامل پيدا كردن به خداوند سبحان ، تحقق يابد و در اين هنگام درخشش از غيب نمودار مىشود و به دنبال آن ، چيزى از تفحات الهى وجذبه هاى ربانى رخ مى دهد و موجب محبتوصعود مى شود و اين همان ذكر است .آنگاه بارقه اى دائمى مى درخشد و جذبه اى پديدارمى گردد و به شوق منتهى مى شود تا اينكه سلطان محبت دردل استقرار مى يابد و ذكر بر نفس چيره مى گردد، پس خداوندمتعال تمام وجود دارد او را در بر مى گيرد و امر پايان مى يابد و ان الى ربك المنتهى(82)و به طور يقين پايان همه امور به سوى پروردگار توست .
گروه اول : مردم عادى  
پس هر گاه يكى از عامه مردم را تصور نماييم كه دنيا و جلوه هاى فريبنده آن مطلوب ودلخواه اوست و شب را به روز مى رساند در حالى كه رد تدبير معاش فرد است كهچگونه خريد و فروش نمايد؟و كجا برود؟ و به چه كسى ملاقات نمايد؟ وقتى صبح مىشود، او تمام همت و تلاش خود را براى اداره كارهاى روزانه اش و اصلاح امور دنيوى خودبه كار مى گيرد. و هنگامى كه اين شخص ، نداى دعوت كننده خدا را بشنود كه هشدار دهندهو بشارتگر است و او را به مغفرت الهى و رضوان و بهشت هايى كه داراى نعمتهاى دائمىاست بشارت مى دهد و از آتش جهنم كه هيزم آن مى باشد مى ترساند. پس كوتاهى همتچنين كسى و تلاش او فقط براى سير ساختن شكم و سيراب نمودن خود باعث مى شود هيچفرصتى براى غور و بررسى در آيات الهى مى آورد و كارهاى شايسته اى كه با دنياطلبى او تزاجم مى باشد؛ براى همين نيز مى بينىعمل او گفتارش نمى سازد و عملش ‍ برايش تضاد مى باشد؟! مى بينى چنين كسى مىگويد: (خداوند شنوا و بيناست با اين حال به هر گناهى دست مى يازد واجبات را ترك مىكند؟!
پس اين گروه يك دسته از مردم هستند و آن هم مقام آنهاست در بعد علم وعمل .
گروه دوم : زاهدان و عابدان  
و حال اگر يكى از زاهدان و عابدان را تصور كنيم - و آنان كسانى اند كه با نظر عبرتآميز به فناى دنيا و جلوه هاى فريبا و دلربا و ناپايدار آن مى نگرند و براى زهد وعبادت ، مستعد و آماده اند - كه هرگاه يكى از آنان نداى دعوت كننده اى را بشنود كه مردم رابه دل كند از جلوه هاى فريبند دنيا و خواهشهاى نفسانى دنيوى و رو آوردن به عبادت خدا،فرامى خواند تا از اينكه عذابى دردناك نجات پيدا كند به نعمت هميشگىنايل گردد و به ملكى كه فرسودگى در آن راه ندارد دست يابد ، در اينخال ترس و خشيت خدا در اين زاهد استقرار مى يابد و مرگ نصب العين او مى گردد؛ پس ‍محبت دنيا و تلاش وهمى براى او جز دست برداشتن از دنيا يا انجام دادنعمل صالح براى خشنودى خداى نيست ، دورى مى گزيند و تقوى مى ورزد. و همه اين كارهابه طمع بهشت و نعمت جاويدان و ترس از عذاب هميشگى صورت مى پذيرد.
و لو بسط اللّه الرزق لعباده لبغوا فى الارض و لكنينزل بقدر ما يشاء انه بعباده خبير بصير
و اگر خدا روزى ر بر بندگانش فراخ گرداند، مسلما در زمين سر به عصيان بر مىدارند، ليكن آنچه را بخواهد به اندازه اى ( كه مصلحت است ) فرو مى فرستد؛ به راستىكه او به حال بندگانش آگاه بيناست . اين گروه زاهدان و عابدان نيز دسته اى از مردماند و آن هم مقام ايشان در علم و عمل است ، با گروه نخست در مقام علم مشتركند ولى در مقامعمل از آنها جدا هستند. (83)

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation