بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب طریق عرفان, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     TARIGH01 -
     TARIGH02 -
     TARIGH03 -
     TARIGH04 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

كامل كننده اين بحث ، دلائل قرآنى و روايى در اين خصوص  
مى گوييم : هنگامى كه ما درباره خصوصيات شريعت اسلام بلكه همه اديان الهى ، خوبتدبير و دقت مى كنيم ، اين مطلب را در مى يابيم كه تنها هدف و مقصود در آنها، توجهدادن انسانها به ماوراء طبيعت است و اين راه اديان الهى ، يك دعوت آگاهانه به سوىخداست ؛ پس به هر طريق ممكن ، اين هدف مورد نظر مى باشد و اديان بر اين محور درحال طواف و گردش اند. سپس اين مساله مورد توجه قرار گيرد كه مردم از نظر درجاتانقطاع از عالم ماده و حركت به سوى خداوند سبحان ، چند گروه اند:
گروه اول : انسانهاى تام الاستعدادى هستند كه در مقام علم وعمل انقطاع تام دارند و كاملا دل از عالم ماده كنده اند و يقينكامل به معارف الهى دارند و دلبستگى شان فقط خداست ، اين چنين انسانى مى تواندماوراء طبيعت را مشاهده نمايد و اشراف بر انوار الهى پيدا كند، مانند پيامبران ، كه اينگروه در كلام الهى مقربين نام گرفته اند.
گروه دوم : انسانهاى تام الايقان و اهل يقين اند كه انقطاع تام از عالم طبيعت ندارند و اينبه جهت آن است كه هنوز تحت تاثير افكار نادرست و ياس آور و مورد تهاجم بعضى ازدلبستگى هاى دنيوى قرار دارند كه اين امور آنها را از توجه نمودنكامل به ماوراء طبيعت و رهائى كامل از نشئه ماده ، نااميد مى سازد.
اين گروه ، خدا را آن چنان مى پرستند كه گويا او را مى بينند، پس عبادت اينها از روىصدق و صفاست نه لعب و بازيچه ، لكن از وراى حجاب و تنها به خاطر ايمان به غيباست و اينان در مقام عمل از اهل احسان به شمار مى آيند.
و از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله درباره احسان سوال شد، حضرت فرمودند:
ان تعبداللّه كانك تراه ، فان لك تكن تراه ، فانه يراك . (30)
(ترجمه : خدا را طورى پرستش نمايى كه گويا او را مى بينى ، پس اگر تو او رانبينى ، همانا او تو را مى بيند!)
و فرق بين اين گروه با گروه اول (مقربين )، فرق بين كلمه ان ،(حقيقتا) باكلمه كان (مثل اينكه
مى باشد!
مترجم گويد: آيت اللّه جوادى آملى درباره گروه دوم ، مى فرمايد: ممكن است در مقام علمكامل باشند ولى در مقام عمل متوسط اند، يعنى يا در مقام علم وعمل متوسط اند يا در مقام علم كاملند و در مقام عمل متوسط؛ اينها در كلام الهى جزءاصحاب يمين هستند كه به عمق اين باطن راه پيدا نمى كنند، به باطن باطن ، راهندارند گرچه به باطن عالم ، راه دارند؛ درجه ولايت اينها همانند درجه ولايت مقربين وسابقين نخواهد بود؛ زيرا مقربين و سابقين از ولايت خاصه اى برخوردارند كه نسبت بهاصحاب يميمن و ابرار، اشراف دارند. اينكه خداى سبحان فرمود:
ان كتاب الابرار لفى عليين و ما ادراك ما عليون كتاب مرقوم يشهده المقربون .(31)

صحيفه اعمال و حقيقت هستى ابرار در كتابى به نام عليين ثبت است ، كه اين عليين رامقربين مشاهده مى كنند.
پس كسى كه جزء سابقين و مقربين است و انقطاعكامل دارد، در علم و عمل ، كامل است و به جايى رسيده است كه صحيفهاعمال ابرار را مشاهده مى كند و آن را مى نگرد. كسى كه چشم ظاهرش بسته است ، اما ازدرون ديگرى با خبر است ، روشن است كه در درون بااو ارتباط برقرار كرده است نه ازبيرون . (32)
گروه سوم : كسانى اند كه نه جزو گروه اول قرار مى گيرند و نه گروه دوم و گروهاين افراد را، مردم ديگر كه اكثريت را دارندتشكيل مى دهند و اين گروه - البته به استثناءاهل عناد و انكار و الحاد - كسانى اند كه مى توانند عقايد صحيح و اعتقادات واقعى درخصوص مبدا و معاد به دست آورند و طبق آن به طور اجمالى - نه تفصيلى -عمل نمايند. و اين تنزل از جهت دنيا گرايى و پيروى از خواهش هاى نفسانى و دنيا دوستىآنهاست ؛ پس اين حب دنيا و جلوه هاى فريباى آن موجبدل مشغولى و توجه بيش از حد به آن مى شود و همين امر سببى است كه تمام حركات وسكنات انسان براساس دنيا محورى و دنيا دوستى قرار گيرد، و خود اين مساله گرايش ‍شديد نفس به دنيا را فراهم مى آورد و همت و تلاش انسان فقط در راستاى عالم ماده قرارمى گيرد و از ماوراى ماده غافل مى شود و اين موجب ركود و توقف آن شده و از به دستآوردن اعتقادات صحيح باز مى ماند به طورى كه هيچ تاثيرى براى او ندارد و فعاليتنيز نمى يابد و تنها به يك سرى اعمال خشك و ظاهر مى پردازد و از حقيقت آن و سرايتظاهر به باطن و تحقق لوازم آن اعمال ، فرو مى ماند و اين مساله اى است واضح و نياز بهتوضيح بيشتر ندارد.
يك مثال براى اين مطلب : همانا اگر ما در محضر يكى از پادشاهان حضور يابيم ، مىبينيم حالمان ( در اثر عظمت آن پادشاه ) متغير مى گردد و كم كم اين تغيير در چهره وحركات ظاهرى ما نمايان مى شود و به شكل حضور قلب و خشوع جلوه مى كند، هر چند اينحالات ارزنده را در نماز - كه حضور در محضر خدا و پروردگار پادشاهان است - درخودمان مى يابيم !
همچنين اگر بدانيم كه تحت نظر يكى از پادشاهان هستيم ، حالاتى در خود مى يابيم كهدر وجودمان پيدا نمى كرديم . اين در حالى است كه ما معتقديم كه خداوند سبحان ما را زيرنظر دارد و مى بيند و مى شنود و از رگ گردن به ما نزديكتر است ( ولى عملا) بهاسباب عادى كه خطاپذيرند آن چنان اعتماد راسخ داريم كه چنين اعتماد داريم كه همه چيزبه دست خداست و سبب ساز و سبب سوز اوست و هر چه بخواند انجام مى دهد و هرچه كهاراده نمايد حكم برايش صادر مى نمايد. و از طرف ديگر به وعده انسانها، نداريم . وامثال اين تناقض (و صفت در توحيد افعالى ) در اعتقادات واعمال ما موج مى زند به طورى كه قابل شمارش و احصاء نيستند و علت همه اينها ،ميل شديد و اعتماد كامل به دنياست ؛ پس همانا چسبيدن نفس ‍ به هدفهاى دنيوى ، موجبحصول صورتهاى دنيا گرايى و نقش بستن آن در نفس انسانى مى شود؛ چرا كه دنيا برنفس تسلط دارد به طورى كه نقشى را در نفس مى زدايد يا مى پروراند و هر لحظهصورت ديگرى از آن خارج مى كند و اين كار، لحظه به لخظه جريان دارد.و همين امر موجبتضعيف صورتهاى آن حقايق كه در پى ايجاد لوازم خود در نفس مى باشد، مى كاهد وبراى همين است كه در حديث آمده خب الدنيا راس خطيته (33)حب دنيا سرسلسله هر گناهىاست .
اين گروه سوم كه وصف شد نمى توانند به انقطاع تام دست يابند و توجهكامل به خداوند سبحان پيدا نمايند مگر در حد اعتقادات حقيقى اجمالى واعمال بدنى كه مختصر توجهى به دنبال دارد و عبادات نيز فى الجمله مبداء مد نظر قرارمى گيرد.
سپس وقتى در مورد اين سه گروه دقيق مى شويم و خوبتامل مى كنيم ، در مى يابيم كه اينها در امورى با هم وجه اشتراك دارند و امورى نيز فقطبه يكى از آن گروهها اختصاص دارند.
در فصل اول بيان شد كه همانا اين معارف ، داراى حقائق و اسرار باطنى است كهقابل بيان نيست و مردم عادى تحمل آن حقائق را ندارد. پس ‍ روشن شدن كه اين امور، چگونهامورى هستند!
فصل سوم : راهيابى به باطن عالم و اسرار غيب مخصوص انبياء نيست بلكه براىهمگان امكان پذير است
نزد بزرگان اديان الهى ، هيچ شك و ترديدى نيست كه همانا انبياء عليه السلام - بااختلاف مراتبى كه دارند - با ماوراء طبيعت ؛ در ارتباط هستند و بر امور باطنى اطلاعدارند. پس آيا اين مقام و مرتبت ، فقط مخصوص آنان مى باشد و يك موهبت الهى انحصارىبراى آنهاست يا اينكه براى ديگران نيز كه اقتداى علمى به آنان نموده اند، امكان پذيراست ؟
به عبارت ديگر، آيا اين اطلاع بر امور باطنى و اسرار عيبى مخصوص ‍ انبياست وديگران در اين عالم ماده نمى توانند به آن راه يابند مگر بعد از مرگ يا اينكه اين مقاميك امر اكتسابى است و براى ديگران امكان پذير است ؟ به نظر ماقول دوم صحيح است و افراد ديگر هم مى توانند به اسرار عالم راه پيدا كنند.
در توضيح اين مطلب مى گوييم : دليل ما اين است كه نسبت عالم ماده با وراى ماده ، نسبتعليت و معلوليت و كمال و نقص است ما از اين ارتباط تغيير به ظاهر و باطن مى كنيم .
از آنجا كه ظاهر ضرورتا مشاهده مى شود و شهود ظاهر، نمى شود خالى از شهود باطنباشد؛ براى اينكه وجود ظاهر، بالفعل مشهود است و از آنجا كه ظاهر، و حد و تعيين باطناست است ، پس اگر انسان از اين حد اعراض ‍ نمايد و با مجاهدت و كوشش بسيار آن را بهفراموشى بسپارد، ناگزير باطن را مشاهده خواهد كرد و همين مطلوب ماست .
مترجم مى گويد: آيت اللّه ممدوجى در توضيح اين عبارت علامه طباطبائى فرمودند: ( عالمماده معلول عالم مثال است ، يعنى اگر ما بخواهيم به صورت پله اى از عالم ماده بالابرويم به عالم مثال خواهيم رفت . عالم مثال همين الان همراه ما و شمابالفعل موجود است . ظاهرا معلول باطن است . به فرموده مرحوم علامه طباطبايى - رضواناللّه عليه - عالم ماده از عالم مثال چكيده است . مرحوم آخوند ملاصدرا - رضوان اللّه عليه -در كتاب اسفار مى فرمايند حمل بين ماده و عالم و عالممثال ، حمل رقيقه و حقيقت است .... نسبت اين عالم ماده با باطن ، نيست عليت و معلوليتاست . مثل تصور انسان و نوشتن او. انسان وقتى مى نويسد، تصور مى كند و مى نويسد،اگر يك لحظه تصور نكند ديگر نمى تواند بنويسد.
در حقيقت اينجا كه نيز نظام على و معلولى حاكم است . ظاهر مشهود است و قائم به باطناست ، گرچه باطن هم مشهود است اما ما نمى بينيم . وقتى ما شاهد ظاهر هستيم ، باطن نيزبا فعل مشهود ما است اگر كسى چشم باطنش ‍ باز شود امكان ندارد از شهود ظاهر پى بهمشهود باطن نبرد؛ چون كه وجود ظاهر از اطوار وجود باطن است . ظاهر همان باطن است كهتجلى كرده است . پس با همين عالم ماده ، باطن آن نيز مشهود است .
ظاهر حد باطن است و در حقيقت باطن محدود مى شود به عالم ظاهر، اگر انسان بتواند اينحد را با مجاهد بشكند واز آن غفلت بورزد، حتما باطن عالم را مشاهده خواهد كرد.
توضيح مطلب اين است : همانا نفس ، تعلق و اتحاد با بدن دارد كه اين امر موجب مى شودكه نفس خود را همان بدن و عين آن بداند و وقتى كه بدان از طريق حواس خود، نفس رامشاهده مى كند، خود را جدا و منفصل از او مى پندارد و هنگامى كه اين پندارشكل گرفت ، نفس در مرتبه بدن متوقف شده و از مرتبه علياى خودشغافل مى شود. مرتبه علياى هركس همان عالم مثال است خصوصبات مختص به آن مرتبه ازمراتبه و عالم مخصوص ‍ آن را نيز فراموش خواهد كرد؛ ولى در عينحال ، اين نيت و حقيقت خودش ‍ را كه همان من است كه مشاهده ضرورى و جدا ناپذيراست .
كامل كننده اين بحث  
عمده آيات و احاديثى كه به زودى - به خواست خداوندمتعال - نقل خواهيم كرد، اين امر را گواهى مى كنند كه انسان مى تواند اسرار عالم و باطناين نشئه ماده را مشاهده كند ( و يكى از اين مشاهدات ، همانا مشاهده حق تعالى و به اصطلاح لقاء ا است ).
دليل مهم و عمده انكار كنندگان اين سعادت ديدار حق تعالى ، اين پندار است كه شهود حقتعالى امرى محال است و چنين استدلال كرده اند كه وجود خداوند سبحان از اعراض و جهات ومكانها، پاك و مبر است ، لذا تعلق رويت بصرى بر خداوندمتعال است ، به سبب اينكه اگر بخواهيم خدا را ببينيم بايد خدا داراى جسم و مكان و وضعخاصى باشد. اين اشكال را خوب تحويل بگير! و محدثين اين گروه يك سلسله اخبار ورواياتى را كه رويت خداوند را جايز ندانسته ، تمسك جسته اند و از طرف ديگر تمامآيات و احاديثى را كه رويت خداوند را اثبات مى كند،حمل بر مجاز كرده اند و تاءويل نموده اند و امثال ايندلايل را مطرح كرده اند.
و اين مطلبى است كه برهانهاى قطعى عقلى آن را اثبات مى كنند و ظواهر قرآن و سنت نيزآن را گواهى مى نمايند؛ بلكه مقتضاى براهين عقلى ،محال بودن جدائى ممكن الوجود از چنين شهودى است و آنچه كه مطلوب است ، علم به شهوداست كه همان معرفت مى باشد، نه اينكهاصل شهود بديهى كه از آن تعبير به علم حضورى مى شود و خلاصه ، چون عمده نفىمخالفان شهود، متوجه مساءله رويت خداست ، لذا ما بعضى ازدلايل رويت را ذكر مى كنيم و بقيه را به آيندهمحول مى كنيم ان شاء اللّه .
آيات رويت  
1. وجوه يومئذ ناصرة الى ربها ناظرة (34)
در چنين روزى كه ، چهره هايى تازه و خرم باشد، به سوى پروردگارشان نگران .
2. و ان الى ربك المنتهى
و اينكه سر انجام ( همه كار و همه چيز) با پروردگار توست .
3. و اليه تفلبون
به سوى او باز گردانده مى شود.
4. و انا الى ربنا لمنقلبون (35)
و ما به (درگاه ) پروردگارمان روى مى آوريم .
5. واللّه المصير
و سير بازگشت به سوى اوست .
6. و اليه ترجعون
به سوى او باز گردانده شويد.
7. و لقد اتينا موسى الكتاب فلا تكن فى مرته من لقائه
و به راستى به موسى كتاب داديم ، پس در لقاى او (باخدا
ترديد مكن .
8. الاالى اللّه تصير الامور
بدانيد كه كارها به سوى خداوند باز مى گردد.
9. من كان يرجوا لقاءاللّه فان اجل اللّه لات
هر كس كه به لقاى الهى اميد داشته باشد ( بداند كه )اجل مقرر الهى فرا رسيده است .
مى گويم : اين ( لقاء) و (رجوع ) بسيار زياد در قرآن و سنت به كار رفته است .
10. ستريهم اياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق اولم يكف بربك انه على كل شى شهيد * الا انهم فى مرية من لقاء ربهم الا انهبكل شى محيط
به زودى نشانه هاى خود را در افقهاى گوناگون و در دلهايشان به ايشان خواهيم نمود،تا برايشان روشن گردد خود حق است ، آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهدهرچيزى است ؟ آرى ، آنان در لقاى پروردگارشان ترديد دارند، آگاه باش كه مسلما اوبه هر چيزى احاطه دارد.
و سابق آيه اول كه مى فرمايد: سنريهم آياتنا فى الافاق - تا آنجا كه مى فرمايد -حتى يتبين نشانگر آن است كه مرا از (شهيد) در آيه مذكور، (مشهود) است نه شاهد.
و همين طور است : آيه الاانهم فى مرية من لقاء ربهم و اين آيه اعتراض مانندىاست كه جواب آن ، آيه الاانه بكل شى محيط است . و سابق اين آيه اخير ( الاانهم ...)منافات دارد با ادعاى كسانى كه مى گويند مراد از ( لقاء)، همان مرگ يا قيامت مى باشدكه در اينجا به طور مجازى به كار گيرى شده است . علت اين منافات ، اين است كه آنوقت بروز آيات و ظهور سبحان ؛ در آن روز خواهد بود، به طورى كه حق تعالى بدونهيچ شك ترديد در لقاى خود را با اين مطلب كه به همه چيز احاطهكامل دارد، بر آنها رد كرده است ؛ چرا كه احاطه او فقط؛در روز قيامت به طور مساوى احاطهدارد، پس هيچ وجه و دليلى ندارد كه لقاء را از جهت احاطه و چيره بودن ، به مرگ ياقيامت تعبير نمايند.
در اين صورت ، ديگر اين آيه با آيه قبلى ارتباطى نخواهد داشت ، بلكه معناى آيه - والبته خدا بهتر مى داند - اين مى شود كه كفايت مى كند در حقيقت و ثبوت خداوند سبحاناينكه او مشهود بر هر چيز است ، ليكن آيات و نشانه هاى خود را در درون و بيرون ايشانمى نماياند تا آنان را از شك و ترديد در شهود و لقاى خود، خارج نمايد و البته اينترديد براى آنها جايز نيست و چگونه مى تواند جايز باشد در حالى كه خداوند سبحانبه همه چيز احاطه كامل دارد. پس اول و آخر و ظاهر و باطن فقط اوست .
فا ينما تو لو فثم وجه اللّه . (36)
پس به هر سو رو كنيد، آنجا روى به خداست .
مايكون من نجوى ثلاثه الا هو رابعهم و لا خمسة الاهو سادسهم (و لا ادنى من ذلك و لااكثر (الا) هو معهم اين ما كانوا
هيچ گفتگوى محرمانه اى ميان سه تن نيست مگر اينكه او چهارمين آنهاست ( و نه كمتر از اينعدد و نه بيشتر، مگر اينكه ) هر كجا باشند او با آنهاست .
كسى كه شاءن او چنين است ، به هيچ عنوان نمى شود در لقا و شهودش ‍ ترديد و شكنمود؛ وليكن شك در آيات و نشانه هاى او - كه به زودى به خوبى روشن خواهد شد وترديد راخواهد زدود - جايز است . پس اين نكته مهم را خوب درياب !
اين برداشت ما كه ذكر كرديم با آنچه كه در كتاب ( توحيد) شيخ صدوق از على عليهالسلام نقل شده كه آن حضرت فرمودند: همانا آنچه كه در قرآن از كلمه (لقاء) نامبرده شده ، مراد از آن ، بعث است ... منافاتى ندارد؛ براى اينكه سخن ماهمانطور كه روشن مى باشد درباره مفهوم مستعمل فيه است نه درباره مصداق آن ؛ پسمعلوم مى شود كه بعث يكى از مصداقهاى لقاء است همانطور كه بهزودى مقدارى از آيات و روايات در تاييد اين مطلب خواهد آمد. و از فرمايش خداوند سبحاننيز اين مطلب به خوبى روشن است كه مى فرمايد:
يندرونكم لقاءيومكم هذا (37)
شما را به ديدار چنين روزى هشدار دهند.
و همچنين خداوند سبحان مى فرمايد: ائذا ضللنا فى الارض ائنا لفى خلق جديدبل هم بلقاء ربهم كافرون
آيا چون در (خاك ) زمين ناپديد شديم ، آيا آفرينش تازه خواهيم يافت ؟ بلكه ايشانلقاى پروردگارشان را منكرند.
مترجم گويد: آيت اللّه جوادى آملى در اين باره فرمودند: (بسيارى از آيات قرآن كريم ،مساءله لقاى حق را مطرح كرده است . اين لقاء اختصاصى به قيامت ندارد، بلكه در قيامت ،اين مسائل شكوفاتر و بارزتر است ؛ زيرا خداى سبحان در پايان سوره فصلت ، خود رااين چنين معرفى كرد كه سنريهم آياتنا فى الافاق . مرحوم علامه - رضوان اللّه تعالىعليه - در (رسالة الولاية ) اين جمله را طرزى معنا مى كنند كه در تفسير (الميزان
، آنچنان معنا نكرده اند.
در اين رسالة مى فرمايد: حتى يتبين لهم انه الحق يعنى براى آنها روشن مى شود كهخداحق است . در تفسير الميزان ، ضمير را به قرآن ارجاع داده اند؛ اما دررسالة الولاية ، ضمير را به خداوند ارجاع مى دهند و مى فرمايند: براى آنهاروشن مى شود كه خدا حق است . آنگاه اين آيه مباركه : اولم يكف بربك انه علىكل شى شهيد (38)
را اين چنين معنا مى كنند كه شهيد يعنى مشهود نه شاهد. خداى سبحانمشهود بالاى جميع اشياء است . هرچه را انسان مى بيند،اول خدا را مى بيند بعد آن شى را؛ چون جمله (هو الظاهر
جايى براى ظهور غيرنمىگذارد. يعنى به وسيله آن مرئى صورت ، ما حقيقت بيرون را مى نگريم . چون راه را خداىسبحان فرا سوى همه نصب كرده است ؛ لذا ديگران هم مى توانند ببينند آنچه را انبياىالهى ديده اند، منتها با حفظ مراتب و درجات و جودى ؛ و اگر مساءله لقاى حق در قيامتمطرح است ، در دنيا هم به خوبى براى مومنين مطرح است .
روايات رويت  
از رواياتى كه در اين باره مطرح است حديثى است در كتاب محاسن برقى كهبه طور مسند از زراره و او نيز از امام صادق عليه السلام نيزنقل كرده كه در خصوص آيه شريفه : و اذا ربك من بنى آدم من ظهور هم ذريتهمم واشهدهم على انفسهم (39)
( ياد كن ) هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ، ذرية آنان را برگرفت وايشان را بر خودشان گواه ساخت ، فرمود: آن ، معاينه و ديدن خدا بود، پس خداوند آنديدن را از ياد ايشان برد و اقرار و گواهى دادن را در دلهايشان ثابت نگاه داشت و اگراين چنين نبود هيچ كس خالق و رازق خود را نمى شناخت و اين همان فرمايش خداست كه : و لئن سالتهم من خلقهم ليقولن اللّه اگر از ايشان بپرسى چه كسى ايشان راآفريده ، بى شك خواهند گفت : اللّه !
و نيز روايت ديگرى در تفسير قمى به طور مسند از ابن مشكان و او نيز از امامصادق عليه السلام درباره اين آيه شريفه نقل كرده : و اذ اخذ ربك ... بلى كهاز حضرتش پرسيدم : اين معنا به طور معاينه و ديدن بود؟ فرمود: آرى ، معرفت را ازدست ندادند ولى خصوصيات آن به زودى آن خصوصيات به يادشان خواهد آمد و اگرمعرفت را فراموش كردند و به زودى از دست مى دادند احدى نمى فهميد كه خالق و رازقاو كيست و كسانى كه در اين نشئه كافر شدند، افرادى هستند كه در آن نشئه كافرشدند،و ايمان نياوردند و اقرارشان زبانى بوده و اينها همانهايى هستند كه خداوند درحقشان فرموده : فما كانوا ليومنوا بما كذبوا منقبل (40)ايمان نخواهد آورد به چيزى كه در سابق ، آيه را تكذيب كرده بودند.
و از آن روايات است آنچه كه در تفسير عياشى از زراهنقل كرده كه گفت از امام باقر عليه السلام پرسيدم معناى آيه : و اذا اخذ ربك من بنىآدم چيست ؟ فرمودند: خداوند از پشت آدم در مدت روز بيرون آورد و ايشان مانند ذره هابيرون آمدند و خداوند خود را به ايشان شناسانيد و نشان داد و اگر اين چنين نبود احدىپروردگار خود را نمى شناخت و اين فرمايش خداست : و لئن ساءلتهم من خلقالسموات والارض .... ليقلولن اللّه
اگر از ايشان بپرسى چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده ... هر آينه خواهند گفت : اللّه .
مترجم گويد: علامه طباطبائى در تفسير الميزان مى فرمايد: صاحب معانىالاخبار همين روايت را به همين سند و به عين همين الفاظ از زراره از امام باقر عليهالسلام نقل كرده ؛ در نقل وى به جاى عبارت : خود را به ايشان شناسانيد و نشانداد، عبارت (خود را به ايشان شناسانيد و صنع خود را نشانشان داد)آمده و بعيد نيستاين تغيير عمدى بوده و راوى چون ديده كه از عبارت خود را به ايشان نشان دادبوى تجسم و جسمانى بودن خدا مى آيد، لذا روايت را خراب مى كند و هم معناى آن را؛ وخوانندگان محترم ملاحظه كردند كه همين روايت در كافى و تفسيرعياشى به عبارت و خود را به ايشان نشان دادنقل شده بود.
واز آن روايات است حديثى كه در كتاب توحيد شيخ صدوق به طور مسند ازابوبصير، او نيز از امام صادق عليه السلامنقل كرده كه مى گويد: به امام عليه السلام عرض كردم كه آيا مومنان در روز قيامت خدا راخواهند ديد؟ امام فرمود: آرى ، و به تحقيق قبل از روز قيامت هم ديده اند! پس ‍ عرض كردم :كسى ديده اند؟ فرمود: وقتى كه براى آنان فرمود: وقتى كه براى آنان فرمود: ( الستبربكم قالوا بلى )؛(41)
آيا من پروردگارتان نيستم ؟ گفتند: پروردگارمان هستى . سپس حضرت ساعتى سكوتكرد، آنگاه فرمود: و ان المومنين ليرونه فى الدنياقبل يوم القامة ، الست تراه فى وقتك هذا؟! وبه درستى كهاهل ايمان در همين دنياقبل از قبل از بر پائى روز قيامت او را مى بيند، آيا تو همين لحظه اورا نمى بينى ؟! ابو بصير مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم كه فدايتگردم آيا اجازه مى فرمايد اين حديث را براى ديگراننقل كردم كه فدايت گردم نه زيرا هروقت بخواهى آن رانقل نمايى پس اهل انكار و نادان به آن معنايى كه تو مى گويىقبول نخواهند كرد و سپس گمان خواهند نمود كه اين ادعا، تشبيه است و كفر، در حالى كهرويت قبلى مثل رويت با چشم نيست . خداوند پاك و منزه است از آنچه كه تشبيه گران واهل الحاد او را به آن وصف كى نمايد.
و از آن روايات ، حديثى است در كتاب ( توحيد) شيخ صدوق بهنقل از هشام در ضمن حديث زندى ، كه هنگامى كه از امام صادق عليه السلام دربارهنزول خدا به آسمان دنيا سؤ ال كرد و حضرت جواب داد كه ايننزول مثل نازل شدن جسمى از جسمى به سوى جسم ديگر نيست - تا آنجا كه حضرتفرمود: - و لكن بدون هيچ تغيير و حركتى به آسمان دنيانازل مى شود؛ پس همانطور كه خدا در آسمان هفتم بر عرش خود است ، در آسمان دنيا نيزچنين است ؛ همانا خداوند متعال از عظمت خويش پرده بر مى دارد و خود را هر چه طور كهبخواهد به اوليائش مى نماياند و از قدرتش ‍ هر گونه كه بخواهد نقاب بر مى گيردو ديدنش از دور و نزديك يكسان است . (42)
و باز روايت ديگرى از امام على عليه السلام در كتاب توحيد شيخ صدوق ذكرشده كه فرمودند: حضرت موسى عليه السلام درخواست كرد و بر زبانش حمد الهى - عزو جل - جارى گشت و عرض كرد: پروردگار را، خودت را به من بنمايان به سوى تونگاه كنم و اين تقاضايش امر بزرگى بود و او مساءله عظيمى را درخواست نموده بود،پس مورد عقاب الهى قرار گرفت و خداوند متعال فرمود: لن ترانى فى الدنيا حتىتموت فترانى فى الاخرة ؛ هرگز؛ در دنيا مرا زحمتى كه خداوند سبحان در بهشتبراى او مى گويد: و لك فى كل جمعة زورة ؛ و براى تو در جمعه اى ، ديدارىاست . ودر كتاب جمع الجوامع ضممن حديثى ذكر شده كه (سترون ريكم كما ترونالقمر ليلة البدر
؛ به زودى پروردگارتان را خواهيد ديدمثل آنكه ماه شب چهارده را مى بيند.
وروايتى در اين باره در مورد پيامبر صلى اللّه عليه و آله وائمه اطهار عليه السلامنقل شده است از آن جمله در كتاب توحيد شيخ صدوق به طور مسند از محمد بنفضيل روايت شده كه مى گويد: از امام ابوالحسن عليه السلام پرسيدم آيارسول خدا صلى اللّه عليه و آله كه پروردگار خود را مى ديد؟ فرمود: آرى ! بادل خود مى ديد؛ مگر نشنيده اى كلام خداى عز وجل را كه مى فرمايد: ( ما كذب الفواد ما راى)؛(43)دل در آنچه ديده بود دروغ نگفت ، از اين آيه به خوبى به دست مى آيد كهپيامبر صلى اللّه عليه و آله پروردگار خود را مى ديده و ليكن نه با چشم سر بلكهبا دل . و نيز در كتاب توحيد شيخ صدوق بهنقل امام رضا عليه السلام آمده كه ايشان در ضمن حديثى فرمودند:
كان - يعنى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله - اذا نظر الى ربه بقلبه ، جعله فىنور مثل نور الحجب ، حتى يستبين ) له ما فى الحجب
زمانى كه او را - يعنى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله - با قلب خود به خدا نظر مىكرد، او رادر نورى مثل نور حجابها قرار مى داد نا اينكه آنچه در پشت آن حجابها بود،برايش آشكار گردد.
ودر كتاب كامل الزيارة ابن قولويه ، به طور مسند از ابن ابى يعفور، او نيزازامام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: وقتىرسول خدا صلى اللّه عليه و آله در منزل فاطمه عليه السلام تشريف داشت در حالى كهامام حسين عليه السلام در آغوش پيامبر بود ناگاه پيامبر گريست و به سجده افتاد پسفرمود: اى فاطمه ! اى دختر محمد صلى اللّه عليه و آله همانا خداوند على اعلى در همينخانه و؛ در همين ساعت ، در زيباترين چهره و بهترين هيت ، خود را به من نشان داد و فرمود:اى محمد ( عليه السلام ) آيا حسن ( عليه السلام ) را دوست مى دارى ؟ گفتم : آرى او نورچشم من و ريحانه من و ميوه دل من و ميان دو چشم من است !
خداوند براى من فرمود: اى محمد! - پيامبر در اين هنگام دستش را روى سر امام حسين عليهالسلام گذاشت - بر تو مبارك باد مولودى كه بركات من و صلوات من و رحمت و رضوانمن بر اوست . (44)
و همچنين از جمله آن روايات است فرمايش امام على عليه السلام كه به حد استفاده رسيدهكه فرمودند: لم اعبدربالم اره ؛ من هرگز عبادت نمى كنم پروردگارى را كهنديده ام .
و فرمايش ديگر امام على عليه السلام كه فرمودند: ما رايت شيئا الا ورايت اللّه قبلهمن چيزى را نديدم مگر آنكه خدا را پيش از او ديدم .
خلاصه ؛ اخبار درباره شهود خدا جدا فراوان است و آن روايات به حد استفاده يا تواتررسيده است .
و مراد از رويت در قرآن روايات ، قوت علم حاصله بهدليل و برهان نيست ؛زيرا چنين علمى فكرى و حصولى است نه علم شهودى .
و اخبار زياد ديگرى در اين باره اين است كه چنين علمى ، معرفت حقيقى نمى باشد چهبرسد به اينكه آن را رويت و شهود ناميد؛ بنابراين مطلوب و مقصود ما ثابت شد والحمدم .
فصل چهارم : بعد از اثبات امكان شهود خداطريق وصول و دستيابى به اين كمال چيست ؟
در پاسخ مى گوييم : از آنجا كه همانا اين حقايق نسبت به آنچه كه در اين نشئه مادى ونفس بدنى است ، نسبت باطن به ظاهر مى باشد و هر خصوصيت وجودى متعلق به ظاهر، درواقع متعلق به باطن است و خود آن با معرض و بالتبع است ؛ لذا ادراك ضروريى كهنفس نسبت به خودش دارد، اولا و در واقع ، متعلق به باطن است و به عرض و تبع آن ،متعلق به خود نفس ‍ مى باشد.
پس حقيقى كه در باطن نفس است ، نزد خود نفس ، مقدم تر و بديهى تر مى باشد از بعدادراك از خود نفس و آنچه كه در باطن اين باطن است از آن هم پيشتر و روشن تر است و همينطور ادامه دارد تا اينكه به حقيقى مى رسد لذا براى آن دوم و غيرى متصور نمى شود وهيچ دفع كننده و منع منع كننده اى نسب به ادراك آن وجود صرفقابل تصور نيست و البته اين برهانى تمام وغيرقابل دفع رد است .
و همچنين آشكار مى گردد كه وصول هر موجودى بهكمال حقيقى خود، مستلزم فناى آن موجود است ؛ چونوصول به كمال حقيقى مستلزم فنا قيود و حدود آن در ذاتش يا در عوارضش فقطمى باشد و بر عكس اين نيز صحيح است ؛ يعنى فناى هر موجودى مستلزم بقاى حقيقت آنموجود به تنهايى است . خداوند متعال مى فرمايد:
كل من عليها فان * ويبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام (45)
هرچه بر( زمين ) است فانى شونده است و ذات باشكوه و ارجمند پروردگارت باقىخواهد ماند.
پس كمال حقيقى هرممكن الوجودى ، همان چيزى كه او در او فانى گردد؛ وكمال حقيقى براى انسان نيز همان مطلق شدن و رهايى از همه قيدها و در او فانى شدن استكه البته براى انسان غير از آن ، هيچ كمالى نمى باشد.
و همانا در برهان سابق گذشت كه شهود انسان ذات خود را، كه عين ذات خود مى باشد واز آنجا كه به تحقيق انسان فانى مى گردد، پس از انسان خود شاهد خود نيست و اگر مىخواهى بگو همانا حقيقت او همان شهود نفس ‍ خود مى باشد در حالى كه انسان فانى است .اين نكته را خوب تحويل بگير!
پس كمال حقيقى براى انسان ، همان وصول او بهكمال حقيقى خويش ، از نظر ذاتى و عوارض ذاتى است ياوصول او به كمال نهالى خود، از نظر ذات و وصف وفعل مى باشد كه همان فناى ذاتى و فناى وصفى وفناى فعلى در حقسبحان است كه از آن تعبير به توحيد ذاتى و اسمى و فعلى مى شود ( وحده ، وحده ،وحده
و اين مقام عبارت است از اينكه انسان در اثر اين شهود در مى يابد كه هيچ ذاتىو وصفى و فعلى ، جزيراى خداوند سبحان - آن هم به گونه اى كه شايسته و لايق مقامقدس حضرتش باشد - باشكوه باد عظمتش - براى ديگر وجود ندارد. البته بدون اينكهاين مساءله به حلول و اتحاد منجر گردد، كه خداوندمتعال از اين هردو، برى و پاك است .
فناى ذاتى به اين معنا نيست كه انسان نابود شود، نابودى و نيستى وزوال نقص است نه كمال ؛ در حالى كه عالى ترين درجه ولايت انسانى ، همان فناى ذاتىاست نه كمال است . فناى ذاتى را جز ذات اقدس اله نبيند؛ نه خود را، نه صفت خود را ونه فعل خود را و نه ديد و عرفان خود را و نه خلوص نيت و اخلاص خود را! سخن بلندابن سينا در اين زمينه گويد كه : من اثرالعرفان للعرفان فقدقال بالثانى
هركس عرفان را براى عرفان بخواهد - نه براى معروف - تحقيقاقائل به دومى شده است .
عارف وقتى موحد است و توحيدش كامل است كه حتى عرفان خود را هم ننگرد؛ نه تنها احدىو چيزى را نبيند، خود را و عرفان خود را هم ننگرد، فقط معروف را ببيند و لاغير.(46)

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation