تقوى به معناى عام كلمه لازمه زندگى هر فردى است كه مى خواهد انسان باشد وتحت فرما عقل زندگى كند و از اصول معى پيروى نمايد. تقوى دينى و الهى يعنىايينكه انسان خود را از آنچه كه از نظر دين در زندگى معين كرده ، خطا و گناه و پليد وزشتى شناخته شده و حفظ وصيانت كند و مرتكب آنها نشود. آرى وقتى كه قلعه دل به شيطان سپرده شود، تقوى بانگ الفرارسر مى دهد، چون ايندل ، افسار شده شيطان است و به دنبال تصرفدل ، اعظاء و جوارح آدمى هم به خدمت و اسارت او در مى آيند. اگر شيطان در دل انسان راه يافت ، ديگر آندل نمى تواند رخشنده گوهر سبحانى و مخزن اسرار الهى باشد؛ مگر در قلب پر شيدوريا، نور خدا، باصدق و صفا ديده مى شود؟ مگر دلى را كه پر از حرص و طمع بهدنياست ، مى توان باغ رضوان يا عرش رحمان يا مرغ ايمان خواند؟ پس بيائيم : اين دل را نگهبانى كنيم ، تقوى را پاسدارى نمائيم ؛ تا ديو پليد بهدرون آن راه نيابد، دائم الذكر باشيم ، چنان باشيم كه وقتى شيطان اطرافدل ما حضور مى يابد و ما را به گناه تحريك مى كند، ماهم عهد خود را با خداى يكتا بهياد آوريم ، چنانكه گويا تازه عهد بسته ايم . بيائيد در برابر حمله هاى شيطانى سپر ذكر الله را علم كنيم و بدينوسيلهنگذاريم آسيبى به دل وارد آيد و دشمن به آن نزديك شود، زيرا كه نزديكى او برابرراست با دورى خدا، اين دل كه منزلگه يار است با اغيار چكار است ؟ چرا بندارتباط با خدا را رها كنيم و دل را به ناپايداران ببنديم ؟ مگر نه اين است كه اينارتباط باغير، خفض قلب است . قال الصادق (عليه السلام ) خفض القلب فىالاشتغال بغير الله (118) . پست و زبون مى شود قلبى كه به غى از خدامشغول باشد. و همين اشتغال به غير خدا موجب مى شود كه آدمى از ذكر حقملول و دل تنگ گردد. چنانكه خداى سبحان در قرآن مى فرمايد: واذا ذكرالله وحده اشماءزت قلوب الذين لايؤ منون بالاخرة واذا ذكرالذين من دونه اذاهميستبشرون (119) . و هرگاه كه خدا به يگانگى ياد شود، آنانه به قيامت ايمان ندارد،ملول و دلتنگ مى شوند و چون هركس ديگر غير از خدا ياد بشود، آنان شاد و خرم مىگردند. و اينان سرانجام بر اثر اشتغال به غير حق و نسيان از ذكر خدا، بيشتر در دام هوا و هوسمى پيچند تا اينكه دست آخر به حال كفر جان دهند، يا كفر عملى يا كفر فكرى . و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم وماتوا وهم كافرون (120) . واما آنانكه دلهاشان مريض است ، بر پليدى آنان پليدى افزود تابحال كفر مردند. فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا ولهم عذاب اليم بماكانوا يكذبون (121) . دلهاى آنان مريض است ، پس خدا بر مرض ايشان بيفزايد، و برا ياا نان عذابىدردناك است به اين سبب كه دروغ مى گويند. پس همان بهتر كه دل را از غير خدا پاك گردانيم و تنهادل به او ببنديم و بس . و به قول فيض كاشانى : اى برادر ياد او را پيشه كن : براى مبارزه با هوا و هوس هيچ سلاحى بهتر و قوى تر از سلاح ذكر نيست . انسانباتقوى چون در همه حال با ياد خداست ، لذا شيطان هم در همهحال از او گريزان است . هر گنجى كه محافظ دارد و محافظين آن شبانه روز بهپاسدارى از آن مشغول باشند راهى براى ربودن آن نيست ملا احمد نراقى مى گويد: شيطان از ياد خدا فرار مى كند: به آياتى در اين زمينه توجه فرمائيد: اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا. ... وقتى كه انديشه شيطانى به سراغ ايشان (مؤ منين ) مى رود، خدا را به ياد مىآورند. بسم الله الرحمن الرحيم ، قل اعوذ برب الناس ملك الناس ، اله الناس منشرالوسواس الخناس ، الذى يوسوس فى صدور الناس ، من الجند والناس . ...بگو پناه مى برم به پروردگار مردم ، فرمانرواى مردم ، معبود مردم ، از شروسوسه گر خناس آنكه در سينه هاى مردم وسوسه مى كند، چه خناسان جنى و چه انسانى. آنانكه تقوى پيشه كردند، هنگامى كه شيطانحول دل آنان مى چرخد و وسوسه مى كند به ياد خدا مى افتد و بينا مى گردند، لذا بهدشمن مهلت انجام هيچگونه فعاليتى را نمى دهند. خداوند در اين زمينه مى فرمايد: والذين اذا فعلوا فاحشة اوظلموا انفسهم ، ذكروالله ، فستغفروا لذنوبهم (122) آنانكه وقتى كار زشتى مرتكب شدند يا بخود ستم كردند، به ياد خدا مى افتند و ازگناهان خود استغفار مى كنند. ياد خدا كه انسان را از زشتى و پليدى باز مى دارد، ودل او را بوسيله توبه و استغفار از گناهان مى شويد. وسواس خناس : بعضى گفته اند شيطان را از اين جهت وسواس خناس خوانده اند كهلايزال آدمى را وسوسه مى كند و به محض اينكه انسان به ياد خدا مى افتد پنهان مىشود و عقب مى رود، بازهمينكه انسان از ياد خداغافل شود. جلو مى آيد و به وسوسه مى پردازد، و مراد از صدور الناس ،محل وسوسه شيطان است ، چون شعور و ادراك آدمى بحسباستعمال شارع به قلب آدمى نسبت داده شد، كه در قفسه سينه قرار دادن و قرآن هم در اينباب فرموده : وليكن تعمى القلوب التى فى الصدور.(123) يعنىولى دلهايى كه در سينه هاست كور مى شود، و جمله من الجنة والناس ، بيانوسواس خناس است ، و در آن به اين معنا اشاره شده كه بعضى از مردم كسانى هستند كه ازشدت انحراف ، خود شيطانى شده اند و در زمره شيطانها قرار گرفته اند، همچنانكهقرآن درجاتى ديگر نيز فرمود: شياطين الانس والجن .(124) . در مجمع البيان ، از انس ابن مالك روايت شده كه گفت ،رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: شيطان پوزه خود را بر قلب هرانسانى خاهد گذاشت ، اگر انسان به ياد خدا بيفتد، او مى گريزد و دور مى شد؛ ولىاگر خدا را از ياد ببرد، دلش را مى خورد، مرجوم ملا احمد نراقى تاءثير ياد خدا رادر راندن شيطان ، در مثنوى طاقديس خود چنين آورده است : آرى آنجا كه انسان به ذكر حق متذكر است ، ديگر وسوسه شيطان از كار مى افتد و درآندل كه به ذكر خدا روشن است ، براى تاريكى و ظلمت گناه و معصيت ديگر جائى باقىنمى ماند، در آن دل كه نور حق و فرشته حق وجود دارد جائى براى ديو رجيم وجود ندارد،به قول حافظ. و چه خوب فرمود على ابن ابيطالب (عليه السلام ) به فرزندش امام حسن مجتبى (عليهالسلام ) كه : وعمارة قلبك بذكره والاعتصام بحبله (125) . آباد كن قلبترا به ذكر خدا و چنگ بزن به ريسمان او. چونكه باد حق ، حيات و آبادى دل است ، ذكر حق است كه كاخ رفيعفضائل اخلاقى را سالم و آباد نگه مى دارد. پس به ياد حق باش تا قلبت زنده و آبادباشد و اعمال نيكت محفوظ بماند هم براى زندگى دلت ، اهميتقائل باش و هم براى زحماتى كه در راه انجاماعمال حسنه كشيده اى . حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايد: يرون اهل الدنيا يعظمون موت اجسادهم وهم اشد اعظاما لموت قلوب احيائهم (126). دنيا داران ، مرگ جسمهاى خود را خيلى بزرگ و سخت مى بينند وحال آنكه مرگ دل زنده گان آنها شديدتر و سخت تر است ،. وبذكرك عاش قلبى زندگى دل ، در پرتو ذكر است و مرگ آن در غفلتاز ذكر، زيرا كه ثمره گناه تاركى و موت قلب است . مولانا در مثنوى معنوى دراين زمينه مى گويد: بذكر خداى مسلح شويم : انسان وقتى احساس كند از ناحيه اى در خطر است ، فورا به تكاپو مى افتد، خود را مهيا ومسلح مى كند خواب را از ديدگانش مى برد و مدام مواظب و بيدار است ؛ تا اينكه اگر با آنخطر مواجه شد به مقابله برخيزد. حال كه انسان از ناحيه دشمنى در خطر است كه هيچوقت سنگرش را ترك نمى كند و هميشه آماده و مراقب است تا لحظه اى طرف مقابلش روىبرگرداند يا چرتى بزند، تا بر او حمله ور شود، چرا مدام مسلح و مواظب نباشد؟حال آنكه براى انسان اسلحه هائى ساخه شده است كه با بكار بردن آنها در اين جنگ ،توان و طاقت مقابله از دشمن گرفته مى شود تا جائى كه دشمن مى گويد من از مقابله بااين گروه ، ناتوانم ، و اين را هم بايد دانست كه دشمن سلاحهائى دارد كه گاهى بابكار بردن كوچكترين آنها، انسان را مغلوب مى كند، مثلا با يك لحظه غفلت از جانب انسان، شيطان يك عمر حاكميت پيدا مى كند، مثلا با يك لحظه غفلت از جانب انسان ، شيطان يكعمر حاكميت پيدا مى كند، تا جائى كه طرف را با خود متحد و موافق مى سازد: غفلت ، اسلحه شيطان : لحظه تسلط شيطان بر انسان ، همانا لحظه غفلت است ؛ آن زمانكه انسان اراده گناه مى كند همان زمانى است كه از ياد خدا و قيامتغافل مانده و همه شقاوتها و بدبختى هاى انسان از همين لحظه آغاز مى شود. خداوند در اين زمينه مى فرمايد: ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغيرالحق وان يرواكل آية لايومنوا بها وان يروا سبيل الرشد لايتخذوه سبيلا وان يرواسبيل الغى يتخذو سبيلا ذلك باءنهم كذبوا باياتنا وكانوا عنها غافلين (128). و كسانى را كه در زمين بنا حق تكبر مى ورزند، از آيات خويش منصرف خواهيم كرد؛ كههر آيه اى ببينند بدان ايمان نياوردند. اگر راه رشد را ببينند آنرا پيش نگيرند، و اگرراه ضلالت را ببينند آنرا پيش گيرند؛ زيرا كه آيات ما را تكذيب كرده و از آن غفلتورزيده اند. در اين آيه كريمه چند محروميت را كه بر اثر غفلت از آيات الهى براى انسان بوجود مىآيد، ذكر شده است كه همه محروميتهاى اساسى و پايه اى است كه مبداء تمام محروميت هاخواهند بود: 1 - محروميت از شناخت . 2 - محروميت از ايمان 3 - محرميت از رشد و كمال و برخوردارى از ظلالت و گمراهى همه اين بدبختى ها و محروميت ها، در اثر غفلت از مبداء و معاد است . اين است كه مى بينيم درآيات و روايات ، تاءكيد بسيار در ياد خدا و روز قيامت و آيات الهى شده است ؛ زيرا دراثر غفلت از آنها، شيطان حضور خود را در قلب انسان قوى مى كند و بدين سبب انسان راوادار به ادامه كجرويهاى خويش مى كند تا اينكه رهسپار جهنم گردد و در آن خلد يابد. ان الذين لايرجون لقائنا ورضوا بالحياة الدنيا واطماءنوا بها والذين هم عن آياتناغافلون ، اولئك ماءويهم النار بما كانو يكسبون (129) . البته آنانكه به لقاء مادل نبسته و اميدوار نيستند، و بزندگى پست دنيا دلخوش ودلبسته اند و به آن اطمينان يافته اند (اطمينان كاذب ) و آنهائى كه از آيات ما غافلند،هم اينان هستند كه عاقبت به كردار زشت خود در آتش ماءواگيرند. اولئك الذين طبع الله على قلوبهم وسمعهم وابصارهم واولئك هم الغافلون لاجرم انهمفى الاخرة هم الخاسرون (130) . هم اينان هستند كه خدا بر قلبها و گوشها و ديدگانشان مهر نهاده و اينان همانغافلانند، بدين جهت است كه در عالم آخرت بسيار محروم و زيانكار خواهند بود. ولقد ذراءنا لجهنم كثيرا من الجن والانس لهم قلوب لايفقهون بها ولهم اعين لايبصرونبها ولهم اذان لايسمعون بها اولئك كالاءنعامبل هم اضل اولئك هم الغافلون (131) . ومحققا بسيارى از جن و انس را براى جهنم واگذارديم ، چه آنكه آنها را دلهائى استبى ادراك معرفت و ديده هايى بى نور بصيرت و گوشهائى ناشنواى حقيقت آنها مانندچهار پايانند بلكه بسى گمراه ترند زيرا قوه ادراك مصلحت و مفسد را داشتند و بازعمل نكردند آنها مردمى هستند كه غافل شدند. در اين آيه كرميه غافلان را با اين ويژگيها معرفى مى كند: 1 - آنها از اهل جهنم اند 2 - قلبهاى بدون ادراك و معرفت دارند 3 - چشمهاى بدون نور بصيرت دارند 4 - گوشهاى بدون شنوائى حقيقت دارند 5 - بنابراين آنها همانند حيوانات اند؛ بلكه بدترند. پس متوجه شده ايم كه راه ورود شيطان به دل و خروج ارزشها از آدمى ، همان غفلت ازخداست اگر انسان لحظه اى از مراقبت دل غافل شود، شيطان به حصاردل وارد خواهد شد و آدمى را كور و كر و لال و زيانبار خواهد ساخت . لذا ما بايد هموارهروان خود را با بندگى خدا عجين سازيم و خود را از فضاى سرشار از غفلت و بى خبرىبيرون آوريم ؛ زيرا كه غفلت مجرائى است براى فراموشى خدا و غلبه شيطان برانسان چنانكه خداوند متعال فرمودند: استحوذ عليهم الشيطان فاءنسيهم ذكر الله(132) . مبارزه با غفلت براى مبارزه با غفلت راههاى زيادى ذكر شده است ولى مادر اينجا بطور مختصر به سهراه آن اشاره خواهيم كرد. و بحث مفصل آن براى جزوات آينده باقى مى ماند ان شاء الله . 1 - مراقبه و مراوده و محاوره 2 - محاسبه نفس 3 - عبرت گرفتن و انديشه در حوادث راه اول : مراقبه مراقبه ، يعنى آدمى از خود مراقبت و حراست نمايد؛ يعنى خود را زير نظر بگيرد وقبل از هر چيز خدا را بر خود ناظر بداند. مراقبه ، يعنى آدمى قبل از عمل ، خود را ارزيابى كند، انگيزه هاى اعمالش را مورد بررسىقرار دهد كه چرا و چگونه و براى چيست ؟ خواجه عبدالله انصارى در معنى و درجات مراقبهچنين مى گويد: ان المراقبة دوام ملاحظة المقصود(133) همانا مراقبت عبارت است از اينكهمقصود وهدف را دائما در نظر داشته باشيم . سالك بايد مدام به حضرت بارى تعالى نظر داشته باشد و رضاى او را بطلبد و اورا بر كارها و احوال خويش ناظر ببيند، آنگاه خواجه مراقبه را به سه درجه تقسيم مىكند: الدرجة الاولى : مراقبة الحق فى السير اليه على الدوام بين تعظيممذهل ومداباة حاملد وسرورباعث . يعنى سالك در سير به سوى حق . دائما به مراقبه از حق تعالى مى پردازد، كه اينمراقبه داراى سه جنبه است . اول : سالك بايد چنان توجهش به عظمت حضرت حق معطوف باشد كه هر چيز ديگر راخوار و حقير بشمارد. دوم : سالك در نتيجه چنين تعظيمى خود را دركمال نزديكى به حضرت حق بايد بداند. سوم : شادمانى خود را در سير و سلوك دائما حفظ مى كند تا انگيزه او بارى ادامه اينسير باشد، و فتور واهمال در عزمش راه نيابد(134) . در اين مرحله آدمى در سير به سوى حضرت حقجل جلاله ، مى كوشد تا از حدود و مسير دين خارج نشود و مراقبمسائل روز مره اش باشد تا هر آنچه را كه انجام ميدهد. طبق شرع انجام پذيرد و خود رابه اخلاق و طاعات نيكو بيارايد تا خداى او را بپسندد. والدرجة الثانية : مراقبة نظرالحق اليك برفض المعارضة وبالاعراض عنالاعتراض ونقض رعونة التعرض (135) . اين مرحله عبارتست از مراقبت كردن از نظر لطف حق به سوى خودت ، به اينكه چيزىكه معارض با آن است بزدائى و از رويگردانى از نظر حق رويگردان باشى و روحيهتعرض نسبت به حق را كه ناشى از سستى و نادانى است در خودت بشكنى . آدمى در اين درجه از مراقبت ، خداوند متعال را مراقب خود مى داند و يقين يافته است كهخداوند هميشه او را مشاهده و مراقبه مى كند، و بهاحوال او و اسرارش علم دارد. والله يعلم مافى قلوبكم وكان الله عليما حكيما(136) . وكان الله على كل شى ء رقيبا(137) و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند: اعبدوالله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك خداوند را چنان عبادت كن كه گوئى او را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى او تورا مى بيند مسلم در دل چنين آدم مراقب و مواظبى جائى براى هوا و هوس باقى نمىماند. الدرجة الثالثة : مراقبة الازل بمطالعة عين السبق (138) . در اين درجه از مراقبه ، انسان كيفيت تجليات پرودرگار عالم را مورد نظر دارد و آياتو افاضات الهى را مورد مشاهده قرار مى دهد كه چگونه ظهور و بروز دارند. توجه و تذكر: بايد دانست همانگونه كه آدمى از خويش بر مى خيزد، دشمن او هم بهمراقبه از او مى پردازد تا اينكه لحظه اى خود را از نظر اندازد و از چگونگى افكار واعمالش غافل بماند؛ و او در اين لحظه بر او غلبه مى يابد و سرانجام متولى امورش مىگردد. پس اگر سالك مى خواهد از مسير حق خارج نشود و امور زندگيش بر محور جق بهچرخد و مدام بذكر حق متذكر باشد؛ بداند كه شيطان عكس اينها را طالب است و بدينخاطر به مراقبت از انسان برخاسته است و هرگز سنگر ديدبانى اش را ترك نمى كند،آنكس موفق است كه مراقب است و دلش حرم خدا واقع شده باشد. آنكس كه ياد خدا در دلش زنده است از هيچ چيزى رنگ نمى پذيرد و از آب هفت دريا بهاندازه موئى تر نمى شود، در اجتماع حضور مى يابد و كوچكترين انحرافى پيدا نمىكند؛ چون بذكر خدا مشغول است . مرد جنگ بيدار است : مردى كه در ميدان جنگ حضور مى يابد هميشه بيار و مراقب و متوجهاست كه مبادا دشمن او را غافلگير كند و اسير خود نمايد. خواب براى يك جنگجو در ميدانجنگ ، برابر با مرگ و نابودى اوست ، يك لحظه غفلت از دشمن درون و برون - آن همدشمن مكار - برابر با نابودى آدم است . على (عليه السلام ) در يكى از نامه هاى مباركشبه اهل مصر نوشته و به مالك اشتر فرستاده بود، چنين مى نويسد: ان اخاالحرب الارق ومن نام لم ينم عنه (139) . مرد جنگجو، بيدار و هشياراست ، و اگر او را خواب فراگيرد، دشمن او آسوده نشود. خواب نبرده و بيدار است اين تنها براى جنگهاى بيرونى و صورى نيست ، كه اگر يك جنگجو در سنگر به خوابرفت ، دشمن او را غافلگير مى كند و از بين مى برد، بلكه براى جنگ هاى درونى نيزچنين است ، كه اگر انسان سالك لحظه اى غافل ماند دشمن از اوغافل نخواهد ماند، و بلكه از لحظه غفلت استفاده كرده و بر او مى تازد. آرى ، ان اخاالحرب الارق و من نام لم ينم عنه يك رزمنده در ميدان جنگ ، ارق است ، خوابدر چشمش فرو نمى رود. و اصلا او را با خواب كارى نيست ، او سراسر بيدارى و توجهاست ، انسان جنگنجو برادر جنگ است . بيدار است ، چون رقيب او بيدار است ، غفلت دربرابر دشمن يعنى ، پيروزى دشمن . آن انسانى هم كه وارد ميدان جنگ و جهاد اكبر مىشود، بايد بداند كه در مقابل دشمنى قرار گرفته كه لحظه اى خواب ندارد و در عينحال حيال و مكار است ؛ توطئه گر وسوسه انداز خواب به چشمش فرو نرود؛ زيرا دشمناز چشم بيدار مخفى مى گردد. راه دوم : محاسبه نفس (140) راه سوم : عبرت گرفتن و انديشه در حوادث در زندگى انسانها در طول تاريخ ، قضايا و حوادث متعددى روى مى دهد كه انسانها دربرابر اين حوادث دو قسمند: 1 - يك گروه مردمى هستند نادان كه از حوادث و رويدادها، سرسر مى گذرند و دقت وتاءمل نمى كنند. 2 - گروهى هستند كه در آن حوادث تفكر و تاءمل نموده و تجربه مى آموزند تا بدين سببنيروى عقل خويش را بكار انداخته و خطاهاى كمترى را مرتكب شوند. انسانى كه سرگذشت اقوام گذشته و حال را مورد مطالعه قرار مى دهد، خوب و بد آنهارا تشخيص مى دهد و از رفتار آنها در زندگى عبرت مى گيرد و تجربه تازه كسب مىكند... و همه اينها را به صورت تجربياتى منظم در خزانه فكر و حافظه خويشجايگزين مى كند تا از آنها به عنوان برنامه هاى زنده زندگى استفاده نمايد وبدينوسيله از اشتباه خود بكاهد، چون او در مدرسه زندگى نيك و بد را آموخت ، و گذشتهرا مورد نظر قرار داده ، شكست خوردگان و عامل شكستشان ، و پيروز مندان وعامل پيروزيشان را مورد مطالعه قرار داده ، و لذا در زندگى اش از راهى مى رود كهموفقيت در آن است ، او ديگر خود را به فساد و تباهى نمى كشاند، چون ديد كه فساد،اهلش را چه كرد. و به كجا برده است . او به وسيله عبرت آموزى ، فكر خود را به راهراست هدايت مى كند و از انحراف باز مى دارد. اين چنين انسانى با مطالعه و تجزيه و تحليل وقايع تاريخى و سرگذشت ديگران ،راه و بيراهه را سود و زيان ، خوب و بد، دوست و دشمن را... از هم تشخيص مى دهد، لذابدينوسيله زندگى پاك و باصفائى را صاحب خواهد بود - زندگى به درازاى تاريخبا بهره بردارى سالم از تاريخ . امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: لايلسع المومن من جحر واحد مرتين انسان عاقل از يك سوراخ دوبار گزيده نمى شود. زيرا انسان عاقل در زندگى همراه با تجربياتش فعاليت مى كند، از اشتباه و خطاىخويش درس عبرت مى گيرد. توجه به آيات و روايات آيات : فانتقمنا منهم فاغرقناهم فى اليم بانهم كذبوا باياتنا و كانوا عنها غافلين(141) . پس ما انتقام گرفتيم از ايشان (فرعونيان ) كه آنها را در دريا غرق كرديم ، براىاينكه آنها نشانه هاى ما را تكذيب كردند و از آيات ماغافل بودند. فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك آية و ان كثيرا من الناس عن آياتنا لغافلون (142) . پس امروز نجات داديم جسم تو را تا اينكه براى جانشينان خود، نشانه اى باشى وبدرستى كه بسيارى از مردم از نشانه هاى ما غافلند. كم تركوا من جنات و عيون و زروع و مقام كريم ، ونعمة كانوا فيها فاكهين ، كذلكواورثناها قوما آخرين فما بكت عليهم السماء والارض و ما كانوا منظرين (143). چه بسا باغها و چشمه سارها و كشتزارها و جايگاههاى ارجمند و نعمتى كه در آن شادمانبودند، بجا گذاشتند، اين چنين است رسم روزگار كه ما آنها را به قومى ديگر ميراثداديم . آنگاه آسمان و زمين بر آنها نگريست و از مهلت دادگان نبودند. لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب (144) . همانا در حكايت آنان (يوسف و برادرانش يوسف و عزيز مصر) براى صاحبانعقل عبرت خواهد بود. و در جاى ديگر فرمودند: فاقصص القصص لعلهم يتفكرون (145) . مولوى نيز در مثنوى داستانى جالب در لزوم عبرت گرفتن از گذشتگان و ترك راهى كهباعث سقوط آنان مى شود آورده است : داستان از اين قرار است كه شير و گرگ و روباه باهم براى طلب و بدست آوردنشكار، به كوهستان مى روند و يك گاو و يك بز كوهى و يك خرگوش را شكار مى كنند وبه جنگل مى آورند. گرگ و روباه از طعمه ، طمع مى برند و مى خواستند كه شير آنها رابه عدل تقسيم كند. ولى شير كه از وسوسه هاى آنان آگاه بود، با خود گفت : بنمايمسزا مر شما را اى خسيان گدا. بالاخره شير به گرگ مى گويد كه تو صيدها را قسمتكن : بعد از اينكه شير سر گرگ را مى كند و گرگ در خاك و خون به غلتيدن مى افتد روباه را مى خواند: نكاتى چند كه مى نويسد: اين داستان قابل توجه مى باشد عبارتند از: 1 - عدم كبر و غرور در مقابل خداوند متعال و رسولان الهى . 2 - عدم آميزش باطل خود با حق - تا اينكه بدينوسيله جامعه اى را نيالوده و از آبگل آلود ماهى نگرفت - همانند گرگ كه براى سيرى شكم خود و جلوه دادن خود، ابتداءسخن از بزرگى و عظمت شير مى راند تا بدينوسيله كار خود را به ثمر رساند. 3 - عبرت گرفتن از سرنوشت ديگران ؛ آنان كه ادعاى خداى مى كردند و بر مردمبدلخواه خود حكم مى راندند سرنوشتى همانند سرنوشت گرگ يافتند (درتمثيل مذكور بيشتر همين جنبه آن مورد نظر ماست ). 4 - بايد سپاس خداى گذارد كه ما را در دورانهائى خلق كرده است كهقبل از ما ملتها و گروههايى بودند كه در صحنه هاى گوناگون زندگى ، تكاپو كردهاند و هر كدام براى خود راه و رسمى برگزيده بودند كه اكنون نتايج همه آنان راتاريخ براى ما نگهداشته است . كاخهاى ويران ، تخت هاى واژگون و جسدهاى پوسيدهآنان ... همه براى ما به عنوان يك آموزشگاه زنده و گويا حاضرند. بر ماست كه از آناندرس عبرت گرفته و راهى را كه آنان رفته اند پيش نگيريم . به قول شاعر: همچنين حكيم خاقانى در قصيده معروف ايوان مدائن مى گويد: شاعرى ديگر، حكايت عبرت انگيزى را در ابيات زير آورده است : بايد خداى را شكر كرد كه ما را بعد از ديگران آفريد تا باتاءمل در سرنوشت آنان خود را از سقوط و گمراهى نجات دهيم ، همچنانكه روباه سپاسخداى را گفت كه بعد از گرگ فرا خوانده شد. حال ابى جوان ! بايد به حال پيران بنگرى و از پشت گوژ و موى سفيد آنان درس عبرتبگيرى ؟ و قدردان عمر خويش باشى از آن استفاده هاى بيشترى ببرى و آن را براىرسيدن به كمال لايقت به فعاليت بيشترى وادار نمائى . و در وصيتنامه اسكندر آمده است : بنابراين همه حوادث روزگار، مرگ عزيزان ، ويرانى كاخ ظالمان ، خم شدن پيرمردان ،عالم شدن عالمان و... تذكرى مى باشند براى بيدارى انسان از خواب غفلت . روايات : على (عليه السلام ) مى فرمايد: كسب العقل الاعتبار والاستظهار و كسبالجهل الغفلة والاغترار(148) . يعنى در كسب عقل ، عبرت گرفتن و احتياط است و كسبجهل ، غفلت و فريب خوردن است . باز مى فرمايند: الاعتبار يثمر العصمة . عبرت گرفتن ثمره اش عصمت و خود نگاهدارى از گناه است . و باز آن حضرت مى فرمايند! رحم الله امرا تفكر فاعتبر وابصر(149)خداى رحمت كند كسى را كه فكر كند، سپس عبرت بگيرد و درنتيجه عبرت گيرى ،بينا گردد. همچنين مى فرمايند: الاعتبار يقود الى الرشد(150) عبرت گرفتن آدمى را به سوى رشد مى كشاند. و نيز مى فرمايد: من حفظ التجارب اصابت افعاله (151) آنكس كه تجربيات خود را حفظ كند، در كارها به راه صحيح و صواب خواهد رفت. من احكم من التجارب سلم من العواطب (152) . آن كس كه اعمال خود را بر پايه محكم تجربيات استوار نمايد از سقوط و تباهىبسلامت خواهد بود. و نيز مى فرمايند: من لم ينفعه الله بالبلاء والتجارب لم ينتفع من العظة (153) . كسى كه نفع هدايت الهى از راه آزمايشات و تجارب عايدش نشود، او از هيچ اندرز ونصيحتى بهره مند نخواهد شد.
|