بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب زندگی در پرتو اخلاق (ذکر الله ), شهید سید عبدالمحمد تقوى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     StartFrm -
     199-5001 -
     199-5002 -
     199-5003 -
     199-5004 -
     199-5005 -
     FOOTNT01 -
     IStart -
     Fehrest -
 

 

 
 

 

next page زندگى در پرتو اخلاق (ذكر الله ) از شهيد سيد عبد المحمد تقوى

back page

فمن ثقلت موازينه فاءولئك هم المفلحون ، و من خفت موازينه فاءولئك الذين خسروااءنفسهم فى جهنم خالدون (54) .
كسانى كه ترازوى سنجش اعمالشان سنگين است آنان رستگارانند و آنها كه ترازوىعملشان سبك مى باشد كسانى هستند كه سرمايه خود را از دست داده و در جهنم جاودانخواهند ماند.
بنابراين : گروه اول بى بهره اند، زيرا كه قلب واعمال آنان در دنيا مطابق با حق نبوده ، و گروه دوم :اهل بهره اند: زيرا كه قلب آنان مداوم به ذكر حقمشغول و اعمال آنان بر اساس حق انجام گرفته بود.
منظور از گفتن و دعا كردن :
منظور از گفتن و دعا كردن در اين آيات اين نيست كه آنان تنها اين خواسته را به زبانجارى مى كنند، بلكه منظور، خواستن به زبان قلب است .
اينكه مى گويند در دنيا به ما نيكى عطا كن ، يعنى منطقشان و حرف دلشان اين است كهجز دنيا و مفاخر دنيوى ذكر و فكرى ندارند.
آها منطقشان اين است ، روش و سيره آنان اين است كه تنها دنيا و لذائذ آنان را مى طلبند ويا تنها خدا را به خاطر آنچه كه او مى خواهد، مى خواهند.
گاهى دو گروهبا هم دعوا مى كنند، گروهى به گروه ديگر مى گويد: حرف شما چيست ؟يعنى هدف و منطق شما چيست ؟
خلاصه : يك گروه به دنيا مشغولند و منطقشان اين است كه خدايا در دنيا به ما بده ، خواهاز راه حلال باشد يا از راه حرام ؛ در منطق آنان سيئه و حسنه مطرح نيست ، آنها فقطمال دنيا را مى خواهند، حال هر طور كه مى خواهد باشد.
اين گروه به ذكر آباء مشغولند و در آخرت بهره اى ندارند.
اما گروه ديگر، به آنچه كه خدا مى پسندد و رضايت دارد، مشغولند، منطقشان اين است كهخدايا دنياى ما را از راه حلال آباد كن و آخرت ما را نيكو گردان ، و ما رامشمول رحمت و عفوت قرار بده و از عذاب دوزخ بازدار.
اين گروه خير دنيا و آخرت را طالبند و به ذكر حق مشغولند و در آخرت بهره مندند.
پس معلوم شد كه منظور از اين خواستن و شدت در ذكر، در همان ذكر قلبى است و ذكرزبان هم بايد با ذكر قلب هماهنگ باشد نه تنها و بيگانه از ذكر قلب .
آيه 4:
الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله ، اءلا بذكر الله تطمئن القلوب (55).
آنها كسانى هستند كه ايمان آورده اند و دلهايشان به ياد خدا مطمئن است ، و آگاه باشيدكه دلها با ياد خدا آرامش مى يابد.
در اينجا سخن از آرامش و طماءنينه دل است و دل جز به ياد خدا آرامش ‍ نمى يابد وطماءنينه دل بدون ذكر الله )) محال است .
حالاقلب با كدام ذكر مطمئن و آرام مى شود؟ آيا با ذكر لسانى يا باذكر قلبى اينطماءنينه حاصل مى شود؟
در جواب بايد گفت : عمده اين است كه قلب با ذكر قلبى آرامش مى يابد و مطمئن . شود.انسان اگر الفاظى را بر زبانش جارى كند، قلبش تسكين نمى يابد؛ مگر اينكه قلبمعانى آن الفاظ را بداند و آن الفاظ به دل عرضه شده باشند، ودل هم به آنها ايمان و گرايش داشته باشد.
پس قلب به ذكر قلبى آرامش مى يابد، و تا قلب متذكر و متوجه نباشد، زبان طماءنينهو آرامش نخواهد آورد.
چه زيبا فرمود سرور شهيدان حضرت حسين بن على (عليه السلام ):
الهى انك تعلم وان لم تدم الطاعة منى فعلا جزما فقد دامت منى محبة و عزما(56)
خدايا زبانم هميشه گوياى حمد و ثناى تو نيست و موجهاى گرايش به سوى تو رادر درون خويش موقت مى بينم ، ولى آنچه باعث آرامش خاطر من مى باشد، اين است كه درنهانگاه دلم سرمايه كلانى از محبت تو اندوخته ام .
آيه 5:
اذهب اءنت واءخوك بآياتى ولا تنيا فى ذكرى (57) .
تو و برادرت با آيات من به سوى فرعون برويد و در ياد و ذكر منكوتاهى نكنيد. در اين جا خداوند سبحان موسى و برادرش هارون را مخاطب قرار داد وبه آنها دستور داد تا با آيات و معجزات او به نزد فرعون بروند، فرعون كه طغيانكرده است و با او به نرمى سخن گويند، شايد كه متذكر شود، يا از خدا بترسد.
خداوند در اين حركت به آنان دستور مى دهد كه در ياد من كوتاهى و سستى نورزيد.
آرى ياد خداست كه آنان را در انجام وظايفشان وتحمل سختى هاى مسؤ وليت بزرگشان تقويت مى كند و استقامت مى بخشد.
حال اين ذكر، ذكر قلبى است يا لسانى است ؟
منظور از اين ذكر را بعضى از مفسرين ايمان به خدا دانستند كه ما كارى به بحثهاىگسترده مفسرين نداريم ، ولى آنچه كه از جمع آنها مى يابيم ، عرضه مى داريم :
انسانى كه مى خواهد به مقابله مرد حاكم و زورمند متكبرى برود، و با آن همه خطر مواجهشود، احتياج به قلبى مطمئن و آرام دارد تا در برابر هيچ خطر و حادثه اى نلرزد، بلكهآرام و مطمئن باشد.
حال چه انسانى در برابر خطرات حوادث جهان احساس خطر نمى كند؟
آن كسى كه دلى مطمئن دارد و آن دلى مطمئن است كه به مركز قدرت وابسته و مرتبطباشد، دلى كه به ياد حق سرگرم باشد، صاحبان چنين دلى از هيچ چيز نمى ترسند وهيچ چيز نمى تواند آنها را مرعوب كند.
و دل هم ببه ذكر قلبى مطمئن مى شود و در برابر خطرات و غير خدا... آرام و مطمئن مىگردد، لذا پيروز است .
پس مراد از ذكر حق ، ذكر قلبى است ، زيرا ذكر زبانى در برابر چنين خطرى وحمل چنين مسئوليتى كارساز نيست - البته ذكر زبان هم كارآئى دارد به شرط توجه قلب.
يعنى ، عامل موثر طماءنينه دل است كه به ذكر قلبحاصل مى شود.
اين بود بحث ما از ديدگاه قرآن ، البته آيات ديگرى هم در اين مورد وجود دارد كه ما بههمين اندازه اكتفا كرده و انشاء الله در مباحث آينده از آن آيات استفاده مى كنيم .
اينك به ذكر روايت مى پردازيم :
سخنان معصومين
1 - رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند:
لما اءسرى بى الى السماء دخلت الجنة فراءيت فيها قيعانا بقعا من مسك وراءيت فيهاملائكة يبنون لبنة من ذهب ولبنة من فضة و ربما اءمسكوا، فقلت لهم : ما بانكم ربمااءمسكتم ؟ فقالوا: حتى تجيئنا النفقة ، قال : و ما نفقتكم ؟ قالوا:قول المومن : سبحان الله والحمدلله و لا اله الا الله والله اءكبر فاذا قالهن بنيناواذا سكت و اءمسك اءمسكنا(58) .
فرمود: وقتى به آسمان برده شدم ، و داخل بهشت گرديدم ، در آن جا بيابانهائى وقطعه زمينهائى از مشك ديدم ، و در آن جا فرشتگانى ديدم كه با خشتى از طلا و نقره بنامى گذاشتند، و بسا دست از كار مى كشيدند، به آنان گفتم : چرا گاهى بنا مى گذاريدوگاهى دست نگاه مى داريد؟ گفتند: تا مصالح كار برسد، گفت : مصالح شما چيست ؟گفتند: اين است كه مومن بگويد: سبحان الله والحمدلله ولا اله الا الله والله اكبر. هر وقتاو اينها را گفت بنا مى گذاريم ، و هر وقت ساكت شد، ما هم امساك مى كنيم .
2 - رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
لما اءسرى بى مربى ابراهيم (عليه السلام )فقال : مر امتك اءن يكثروا من غرس الجنة ، فان اءرضها واسعة و نربتها طيبة ، قلب : وماغرس الجنة ؟ قال : لا حول ولا قوة الا بالله (59) .
وقتى كه به آسمان برده شدم ، ابراهيم (عليه السلام ) به نزد من آمد و گفت : امت خودرا امر كن كه از كشت بهشت زياد بكارند، چونكه زمينش با وسعت و خاكش طيب و نيك است .
گفتم : كشت بهشت چيست ؟ گفت : لا حولولا قوة الا بالله .
3 - و همچنين روايت شده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
من قال لااله الا الله ، غرست له شجرة فى الجنة من ياقوت حمراء منبتها فى مسك اءبيض، اءحلى من العسل واءشد بياضا من الثلج ، و اءطيب ريحا من المسك ، فيهااءمثال ثدى الاءبكار، تعلو عن سبعين حلة (60) .
هر كس بگويد لااله الا الله براى او درختى از ياقوت سرخ در بهشت كاشته مى شوداين درخت در ميان مشك سفيد روئيده ، از عسل شيرين تر، از برف سفيدتر، از مشكخوشبوتر، و مانند دختران باكره داراى پستان است كه از زير هفتاد حله برآمدگى ازنمايان و پديدار است .
4 - عن اءبى عبدالله (عليه السلام ) قال : ثمن الجنة لا اله الا الله والله اءكبر (61) .
حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: بهاى بهشت ، گفتن : لااله الا الله والله اءكبر است.
5 - عن اءبى عبدالله (عليه السلام ) قال منقال فى كل يوم : لااله الا الله حقا حقا، لااله الا الله عبودية ورقا، لااله الا الله ايمانا وتصديقا، اءقبل الله عليه بوجهه ولم يصرف وجهه عنه حتىيدخل الجنة (62) .
حضرت صادق (عليه السلام ) فرمودند:
هر كس در هر روز بگويد لااله الا الله حقا... خداوند به او روكند و از او روبرنگرداند تا به بهشت رود.
البته در اين موردها روايات زياد است وما ان شاء الله در مباحث آينده به مناسبت از آنهااستفاده خواهيم كرد.
اما آيا با همين به زبان آوردن اين اذكار، نتايج بيان شده ،حاصل مى شود و ما بايد به همين گفتن ها و به زبان آوردنها اكتفا ورزيم و بس ؟
مسلما غير از اين است ، مگر ممكن است خداوند قيلوقال را بنگرد و هر كسى با هر دلى گفت لااله الا الله او را به بهشت ببرد؟
مگر دل پر از از نفاق ودل پر از اخلاص يك سخن دارند و يك نتيجه ؟ مگر آن گوينده لاالهالا الله كه عمل خدا پسندانه ندارد با آنكه مى گويد وعمل مى كند يكى هستند و به يك جامسكن مى گزينند؟
براى پاسخ به اين مگرها، توجه شما را به سخنان معصومين جلب مى كنيم :
6 - حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) در جوابسوال ابن الكواء كه گفته بود:
كم بين موضع قدمك الى عرش ربك ؟
يعنى : از جاى قدم تو تاعرش پروردگارت چقدر است ؟
حضرت در جواب فرمود:
من موضع قدمى الى عرش ربى ، اءن يقولقائل مخلصا: لااله الا الله .
يعنى : ايقدر است كه گوينده اى با اخلاص بگويد: لااله الا الله .
7 - قالرسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ):
من قال سبحان الله غرس الله بها شجرة فى الجند، ومنقال الحمدلله غرس الله بها شجرة فى الجنة ، ومنقال لااله الا الله غرس الله بها شجرة فى الجنة ، ومنقال الله اءكبر عرس الله بها شجرة فى الجنة .
فقالرجل من قريش : يا رسول الله ان شجرنا فى الجنة لكثير.
قال : نعم ، ولكن اياكم اءن ترسلوا عليها نيرانا فتحرقوها، وذلك ان اللهعزوجل يقول : يا اءيهاالذين آمنو اءطيعواالله واطيعواالرسول ولا تبطلوا اءعمالكم (63) .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند:
هر كس بگويد: سبحان الله ، خداوند با آن درختى در بهشت براى او مى كارد، و هر كسبگويد: الحمدلله خداوند با آن ، برايش در بهشت درختى مى كارد، و هر كس بگويد لاالهالا الله خداوند با آن ، در بهشت درختى برايش مى كارد، و هر كس بگويد الله اءكبر،خداوند با آن ، برايش در بهشت درختى مى كارد.
سپس مردى از قريش گفت :
يا رسول الله پس درخت ما در بهشت زياد است .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند: بله ، ولى مبادا كه آتشهائى به آنهابفرستيد و آنها را بسوزانيد، و همين است كه خداوندعزوجل مى فرمايد:اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را ورسول خدا را و تباه مسازيد اعمالتان را.
8 - عن اءبى عبدالله (عليه السلام ) قال : منقال لااله الا الله من غير تعجب خلق الله منها طيرا، يرفرف على راءس صاحبها الى اءنتقوم الساعة ...(64) .
امام صادق (عليه السلام ) فرمودند:
هر كس بدون عجب و خود پسندى بگويد: لااله الا الله خداوند از آن پرنده اى خلق مى كندكه در دور سر صاحب خود بال مى زند و حركت مى كند تا وقتى كه رستاخيز به پا شودو پيوسته به سود گوينده اش ذكر خدا مى گويد.
9 - از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه فرمودند:
هو قولالرجل سبحان الله والحمدلله ولااله الا الله والله اءكبر، اذا قالها العبد عرج بها الملكالى السماء فحيا بها وجه الرحمان فاذا لم يكن لهعمل صالح لم يقبل منه .
آنگاه كه بنده اى بگويد: سبحان الله والحمدلله ، ولا اله الا الله والله اءكبر ، فرشتهاى آنها را به آسمان مى برد و به پيشگاه خداوند رحمان تبريك مى گويد، ولى آنگاهكه براى او عمل صالحى نبوده باشد از او قبول نمى شود.
آرى ، ذكر را بايد خالصانه بر زبان آورد، آن كس كه مى خواهد به يگانگى خداوندشهادت دهد و بگويد لااله الا الله ، بايد روحى خالص و قلبى سرشار از محبت به خداداشته باشد، نه قلبى آكنده از ريا، ونفاق وشرك ...
بايد همچون اميرالمومنين (عليه السلام ) ذكر گفت و شهادت داد:
واءشهد اءن لااله الا الله شهادة يوافق فيها السر الاعلان ، والقلب اللسان (65) .
وشهادت مى دهم به اينكه بجز او خدائى نيست ، شهادتى كه در آن پنهان و آشكار ودل و زبان موافقت دارند.
واءشهد اءن لااله الا الله وحده لا شريك له ممتحناء اخلاصها معتقدا مصاصها(66).
و شهادت مى دهم بر اينكه نيست خدائى بجز او و تنها كسى است كه براى او شريكىنيست ، و اين گواهى از روى اخلاص و راستى مى باشد.
آرى كسى كه توحيدش برپايه اخلاص استوار است ، آيا كسى كه بدون اخلاص ، خدا رامى خواند، به جايى مى رسد؟ كسى كه در دلش غير خدا مسكن دارد و افسارش را به دستگرفته ، مى تواند ذكر خدا گويد و بالا رود؟ جز اينكه قلب ، خالص و متذكر شود، تاذكر زبان كارساز گردد.
فادعوه مخلصين له الذين (67)
او را در حالى كه در دين براى او اخلاص مى ورزيد بخوانيد.
اءلالله الذين الخالص (68)
بدنيد دين خالص از آن خدا مى باشد.
آنكس كه دين خالص مى خواهد بايد رابطه اش با صاحب و مالك دين خالص باشد.
واءقيموا وجوهكم عند كل مسجد وادعوه مخلصين له الذين (69) .
آرى ، بايد در هنگام عبادت دل متوجه خدا باشد و زبان سخندل را جارى كند و هماهنگ با دل ، ذكر خدا گويد.
توجه دل و ديده را از غير خدا منقطع سازد و خدا را در حاليكه خالص در دين اوست بخواندو اطاعت و اطاعت كند، ذكر زبان بايد خالص باشد و بهعمل آيد، نه تنها در ميدان حرف باشد، بلكه از وادى حرف بهعمل آيد و به زبان عمل هم بگويد لااله الا الله و سراسر وجودش ندار لااله الا اللهسردهد و به خدا محبت و عشق ورزد.
اگر على (عليه السلام ) مى فرمود: (در دعاىكميل )
واجعل لسانى بذكرك لهجا.
به دنبالش مى فرمود:
وقلبى لحبك متيما.
و يا اينكه خداوند به عيسى (عليه السلام ) فرمودند:
يا عيسى ، اءحى ذكرى بلسانك ، وليكن ودى فى قلبك (70) .
اى عيسى ، بازبانت مرا ياد كن و در قلبت مرا دوست بدار.
و چنانچه ذكر شد امام حسين (عليه السلام ) در دعاى عرفه فرمودند:
الهى انك تعلم و ان لم تدم الطاعة منى فعلا جزما فقد دامت منى محبة وعزما.
حال به رواياتى در مورد ذكر قلبى توجه فرمائيد:
10 - عن اءبى عبدالله (عليه السلام ) قال :قال الله عزوجل لموسى : اءكثر ذكرى بالليل والنهار و كن عند ذكرى خاشعا، وعندبلائى صابرا، واطمئن عند ذكرى ، واعبدنى ولا تشرك بى شيئا، الى المصير،، يا موسىاءجعلنى ذخرك وضع عندى كنزك من الباقيات الصالحات (71) .
حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: خداى عزوجل به موسى (عليه السلام ) فرمودند:در شب و روز مرا بسيار ياد كن و هنگام ذكر من خاشع باش ، و به هنگام بلايم صابرو شكيبا باش ، و پيش از ذكر مطمئن و آرام باش ‍ و مرا بپرست و عبادت كن و چيزى راشريك من قرار مده ، بازگشت به سوى من است .
اى موسى ، مرا ذخيره خودساز، وگنج كردارهاى شايسته و پاينده خود را به منبسپار
.
اكنون بايد گفت : كه اين كدام ذكر است كه انسان را تثبيت مى كند، او را در بلايا وشدايد شكيبا مى كند؟ و در هنگام ذكر مطمئن و آسوده خاطر مى گرداند؟
همانگونه كه گذشت ، دل باياد حق آرامش مى يابد؛ آن هم ياد قلبى ، پس ‍ ذكر قلب استكه انسان را استقامت و اطمينان مى بخشد و از لرزش او در برابر حوادث جلوگيرى مى كندو حالت آسودگى و آرامش به او مى بخشد، لذا آدمى با ذكر قلب مطمئن مى شود و خود رابه خدا مى سپارد.
11 - عن اءبى عبدالله (عليه السلام ) قال : فيما ناجى الله به موسى (عليه السلام )قال : يا موسى لااله الا الله تنسنى على كل حال ، فان نسيانى يميت القلب (72).
امام صادق (عليه السلام ) فرمود، در آنچه خدا با موسى مناجات كرد، فرمود: اىموسى مرا در هيچ حالى فراموش مكن ، كه فراموش كردن من ،دل را مى ميراند.
دل به ياد حق زنده است :
آنچه كه دل را زنده نگه مى دارد ذكر خداست .
وبذكرك عاش قلبى .
ذكر براى انسان مومن حيات است ، وعدم آن برايش مرگ است . او باياد حق زندگى مى كند،و هر لحظه كه از ياد او غافل شد، ديگر خود را زنده نمى داند، و به همين خاطر مى نشيندو مى نالد ومغفرت مى طلبد.
حال ، اين ذكر زنده كننده ، كدام ذكر است ؟، كه اگر فراموش شود قلب مى ميرد؟.
آيا آنان كه دائم بر زبانشان ذكرى نيست دل مرده اند، و آنان كه دائم ذكرى برزبانشان جارى است زنده دلند؟
مسلما چنين نيست ، البته چه بسا زنده دلى كه جز ذكر خدا بر زبان نداشته باشد، كهندارد، او سخن لغو و بيهوده نمى گويد هر چه مى گويد از خدا و براى خدا مى گويد؛اما نمى شود گفت آن انسان كه لب نمى جنباند مردهدل است ، البته انسان مرده دلى هم هست كه اصلا زبانش به ذكر حق گويا و ماءنوس نيست. پس معيار، لب جنباندن نيست ، بلكه قلب حاضر و ذاكر بودن است ، ومنظور از اين ذكرحيات بخش كه عدمش مرگ دل است ، ذكر قلب است .
12 - عن اءبى عبدالله (عليه السلام ) قال :قال الله عزوجل : من ذكرنى سرا ذكرته علانية (73) .

حضرت امام صادق (عليه السلام ) فرمود: خداىعزوجل فرموده :
هر كس كه مرا در نهان ياد كند، من او را آشكارا ياد كنم .
منظور از ذكر درنهان ، ذكر در قلب است . اگر چه بر اين هم اطلاق مى كند كه انسان خدارا در قلبش ياد كند و از غير او منقطع گردد، و گفته اند كه منظور از علانية ، همان روزقيامت است ، كه خداوند در آن روز يك عده را فراموش ‍ وعده اى را ياد مى كند، البته منظوراز اين فراموشى ، اين نيست كه خداوند چيزى را ازياد مى برد و فراموش مى كند (استغفرالله ) نه ، بلكه منظور از نظر دور داشتن است .
13 - قال اءميرالمومنين (عليه السلام ) من ذكر اللهعزوجل فى السر فقد ذكرالله كثيرا، ان المنافقين كانوا يذكرون الله علانية ولايذكرونه فى السر، فقال الله عزوجل : يرائون الناس ولايذكرون الله الاقليلا(74) .

امام على (عليه السلام ) فرمودند:
هر كس خداى عزوجل را در نهان ياد كند، پس او بسيار ذكر خدا كرده است ، زيرا شيوهمنافقين اين بود كه آشكارا ذكر خدا مى كردند ولى در نهان ذكر خدا نمى كردند، پسخداوند عزوجل فرمودند:
منافقان به مردم خودنمائى كنند و جز اندك از خدا ياد نمى كنند
.(75)
در اينجا حضرت امير (عليه السلام ) بسيار جالب فرمودند: كه خدا را در قلب خويش يادكنيد. زيرا كه ذكر كثير، همين ذكر خدا دردل مى باشد، ذكر در دل است كه كثيرا فى نفس است .
اگر چه گفته شد: معمولا كثرت و قلت را به امور لفظى نسبت مى دهند، ولى در اينجامنظور از قلب و كثرت ، كميت نيست ، رقم نيست ، بلكه منظور كيفيت دردل است كه دل چقدر به ياد خداست .
آنگاه حضرت به معرفى مومن و منافق مى پردازند: كه مومن دردل بسيار ياد خدا مى كند ولى منافق در زبان ، آن هم ظاهرا و در حضور مردم . او براى خداذكر نمى گويد، بلكه براى شكار مردم و جذب آنان به طرف خود ذكرمى گويد، اين ذكر گفتن ، خود دامى است براى ربودن مردم .
منافق تا در حضور مردم است زبانش ذكر مى گويد و تامردم نيستند، ديگر ذكرى ندارد اوبا جدائى از مردم ، از ذكر هم جدا مى شود، پس اين ذكر كه بدون رابطه ذكرىبا خداست ، ذكر بسيار قليل است ، هر چقدر هم كه زياد باشد، بازكم است چون ازمرز دنيا بيرون نمى رود، زيرا كه ذكر اينها براى دنياست ، چوندل اينها وابسته به دنياست ؛ دل به هركجا كه وابسته است ، ذكرش براى همانجاست ؛دل هر كس ‍ آنجاست كه گنجش آنجاست ؛ گنج منافق در حصار دنياى مادى است ، دلش هم درهمين حصار است و ذكرش هم در همين جا و براى همين جا است .
از حضرت عيسى (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود:
بحق اءقول لكم : ان قلوبكم بحيث تكون كنوزكم ولذلك الناس يحبون اءموالهموتثوق اليها اءنفسهم ، فضعوا كنوزكم فى السماء حيث لاياكلها السوس ولا ...(76) .
پس فرمودند حق مى گويم به شما: مسلما دل شما در جائى است كه گنج شما در آنجاستو براى اين است كه مردم اموال خود را محبوب مى دارند و نفوسشان مشتاق آنهاست ؛ پسگنج هاى خود را در آسمان بگذاريد، درجائى كه نه كرمى آنها را بخورد و نه دزدى آنهارا بدزدد.
انسان مومن ذخيره اش خداست و گنجش را نزد خدا بوديعت نهاده ؛ پس ‍ دلش هم پيش خدا ومشتاق خداست ، ذكر خدا در دلش پرتوافكنده و جز خدا و سخن حق ، چيزى بر زبان جارىنمى كند.
تذكر چند نكته :
چون ذكر منافقين براى دنياست ، قليل است ، چون دنياقليل است .
فما متاع الحياة الدنيا فى الاخرة الا قليل (77) .
متاع زندگى دنيا دنيا در مقام آخرت جز متاعى اندك ، چيزى نمى باشد.
اما انسان مومن ذكر خدا در دل دارد و دل را ماءواى خدا قرار داده ، لذا ذكرش ‍ كثير است ،كثيرا فى نفس است .
حضرت در اين روايت فوق مومن ومنافق را در كثرت وقلت از نظر رقم ندانسته است بلكهاز نظر قلب و زبان ، ظاهر و باطن ، سر وعلن بيان داشته است . يعنى منافق زبانش ذاكراست و باطنش غافل ، اما مومن باطنش ذاكر وظاهرشعامل است ، او چه مردم باشند چه نباشند خود را در حضور خدا مى داند، و براى آنكه هميشهدر حضور اوست ذكر مى گويد: چنانكه منافق براى آنكه در حضور مردم است ذكر مىگويد و تا در حضور كسى نباشد زبان از ذكر مى بندد، تا مردم رفتند يا او از حضورمردم رفت ، ذكرهم از لبش ‍ مى رود، چون قلبش وابسته به دنيا و منقطع از خداست اما مومنهميشه در حضور خدا است ، لذا هميشه و در همهحال ذاكر و عامل است .
بله ، خيلى ها هستند كه به زبان ذكر مى گويند ولى درونى تاريك وغافل از خدا دارند، در صورتى كه خيلى ها زبان بسته اند در حاليكه درونى روشن ومرتبط با خدا دارند و بازبان دل و عشق سبحان الله مى گويند.
چه زيبا فرمود امام صادق (عليه السلام ):
عن عمرو عن اءبى عبدالله (عليه السلام )قال : قال لنا ذات يوم : تجد الرجل لايخطى بلام ولا واو خطيبا مصقعا ولقلبه اءشد ظلمدمن الليل المظلم ، و تحد الرجل لايستطبع يعبرعما فى قلبه بلساانه وقلبه يزهر كمايزهرالمصباح (78) .
عمرو مى گويد، روزى حضرت صادق (عليه السلام ) به ما فرمودند:
مى يابى مردى را چنان خطيب و بليغ ، كه در سخنورى نه لامى ونه واوى خطا نمىكند، خطيبى است زبر دست و شيوا ولى قلبش از ظلمت شب ظلمانى و تاريك ، تاريكتر است، و همچنين مى يابى مردى را كه نتواند آنچه كه در قلب دارد به زبان آورد، اما قلبشروشن است و مانند چراغ ، نور افشانى مى كند.
به اين دو بيت هم توجه فرمائيد:
1 -

او به ظاهر واعظ احكام بود ليك در باطن صفير و دام بود
2 -
من گروهى را ميشناسم زاولياء كه دهانشان بسته باشد از دعا
خداوند متعال به حضرت عيسى (عليه السلام ) فرمودند:
يا عيسى قل لظلمة بنى اسرائيل : غسلتم وجوهكم ودنستم قلوبكم اءبى تغترون اءم علىتجترئون تطيبون بالطيب لاءهل الدنيا واءجوافكم عندى بمنزلد الجيف المنتنة كاءنكماءقوام ميتون (79) .
اى عيسى بگو به ستمكاران بنى اسرائيل :
كه صورتهاى خود را شستيد ولى دلهايتان را زشت و چركين ساختند، آيا مرا فريب مىدهيد؟ يا برمن جراءت مى كنيد؟ خودتان را براىاهل دنيا با عطر خوشبو مى كنيد با اينكه اندرونتان در نزد من به منزله مردارهاى گنديدهبد بو است ، به طورى كه گويا شما اقوامى مرده هستيد
.
اين جيفه هاى كنديده با قلبى سياه مى خواهند بگويند لااله الا الله !
كلمه طيب و پاك و منزه موحدان برلبهاى منافقان و ظالمان مكار جارى شود نمى شود، مگربراى بى دين كردن مردم وجا دادن خودشان ؟
آرى ، اينان ظاهر خود را مى آرايند در حالى كه درونى گنديده و تاريك دارند، گويا خودرا در محضر خدا نمى بينند و او را برخود ناظر نمى دانند؟

دل نگه داريد اى بى حاصلان پيش اهل تن ادب برظاهر است پيش اهل دل ادب برباطنست تو بعكسى پيش كوران بهرجاه پيش بينايان كنى ترك ادب چون ندارى فطنت و نورهدى پيش بينايان حدث در روى مال در حضور حضرت صاحب دلان كه خدا زيشان نهان را ساتر است زآنكه دلشان برسراير فاطنست باحضور آيى نشينى پايگاه نارشهوت را از آن گشتى حطب بهركوران روى را ميزن جلا نازميكن با چنين گنديده حال 80

پس بيائيم با قلبى پاك و پر از محبت خدا و منقطع از تعلقات مادى و دنيوى ، زبان بهذكر خدا بگشائيم و سرود جاودان لااله الا الله را خالصانه ازاعمال وجود خود سردهيم و از زبان تمام كائنات بشنويم .
14 - قال الله عزوجل (عليه السلام ): يا عيسى اذكرنى فى نفسك اءذكرك فىنفسى واذكرنى فى ملاءك اءذكرك فى ملاء خير من ملاء الادميين (81) .

يا عيسى اءلن لى قلبك و اءكثر ذكرى فى الخلوات واعلم اءن سرورى اءن تبصبصالى و كن فى ذلك حيا ولا تكن ميتا(82) .
خداوند عزوجل به عيسى (عليه السلام ) فرمود:
اى عيسى مرا در نفس خود يادكن تا من نيز تو را به ياد آرم ، و مرا در ميان مردمان يادكن تا من نيز تو را در ميان جمعى بهتر از آدميان ياد كنم .
اى عيسى دلت را براى من نرم كن و در خلولتها بسيار ياد من كن ، و بدان كه شادى منبه اين است كه براى من تواضع كنى و در اين باره زنده باش و مرده مباش .
آرى ، پاداشى بالاتر از ذكر براى خدا نيست ، اگر مى خواهيم دست عنايت خدا بالاى سرماباشد كه باشد و خدا ما را از ياد نبرد (از نظر دور نكند) بايد ياد او كنيم آنهم در قلب ،يعنى در هر جا كه هستيم قلبمان به ياد خدا متذكر باشد، و چيزى جز ياد اودل ما را به تصرف در نياورد. در اجتماع و در ميان مردم كه قرار مى گيريم ، اگر آنانبه ما احترام مى گذارند، يا با ما بدرفتارى مى كنند،... خدا را ياد كنيم تا هم در برابراحترام مردم طغيان نكنيم ، و غرور نورزيم ، و هم در برابر بدرفتاريها نگران و مضطربنشويم .
به ياد او باشيم ، تا آنچه كه در بازار وجود دارد،دل ما را نفريبد و موجب غفلت ما نشود.
بايد دل خويش را با شب زنده داريها، كمك به فقراء و مستمندان ، دست كشيدن بر سريتيمان و تيغ كشيدن بر گلوى ظالمان و دشمنان خدا... نرم گردانيم و از قساوت و سختىبه در آوريم تا در آن تخم نيك روئيده شود.
پس در جمع و در خلوت در منبر و محراب در سنگر و در اطاق رياست ... بالاخره در همه جاخدا را ناظر و شاهد ببينيم و با ياد او خود را زنده و شاداب گردانيم و آنطور كه او مىخواهد يادش كنيم . و همانند طفلى كه گريه مى كند و ناله سر مى دهد، تا مادر پستانش رابه دهن او بگذارد و وقتى كه مادر مى خواهد پستان به دهانش بگذارد چنان از شوق نفسمى زند و خود را تكان مى دهد... و يا همانند بچه اى بچه اى كه براى گرفتنپول يا چيز ديگر از پدر خود، به دور او مى چرخد و گريه مى كند و او را به جانعزيزانش سوگند مى دهد... تا از پدر آنچه را كه مى خواهد بگيرد.
و به زنان لغت : همانند كلبى كه به دور خانه براى خورد غذا... چنان از خود تملق نشانمى دهد، دم تكان مى دهد، مى نشيند و بلند مى شود، تا صاحبخانه را راضى كند و از اوغذا بگيرد (البته گرچه اين مثالها همه دورند) ولى بايد خدا را هم آنچنان كه او راضىباشد ياد كنيم ، يعنى يادى نيازمندانه ، فقيرانه ، متملقانه ، ملتمسانه ...
آنگاه ، در اين ياد كردن زنده باشيم ، نه مرده ؛ فقط به جسم زنده نباشيم ؛ بلكه بهدل و جان زنده باشيم دل بايد زنده باشد، بعضى ها لب هايشان زنده است وحال آنكه دلهايشان مرده ، اين ذكر رضايت بخش نيست ، چوندل ، زنده و ذاكر نبود، بلكه فقط بازى و جنبش لب بوده است .
وكن فى ذلك حيا ولا تكن ميتا
15 - عن اءحدهما (عليهما السلام ) قال : لايكتب الملك الا ماسمع ،وقال الله عزوجل : واذكر ربك فى نفسك تضرعا وخفية ، فلا يعلم ثواب ذلك الذكر فىنفس الرجل غير الله عز وجل لعظمته (83) .
از امام صادق يا امام باقر (عليها السلام ) روايت شده كه فرمود:
فرشته جز آنچه را كه مى شنود نمى نويسد، و خداىعزوجل فرموده است : و يادكن پروردگار خويش را در درون خود با حالت تضرع و خوف ،پس ‍ كسى نمى داند ثواب تو عظمت اين ذكر را كه در درون مرد است جز خداىعزوجل .
چقدر سخنى جالب و درربار است ، درود خدا بر گوينده اين سخن و آنانكه اين سخن درعظمتشان بيان شد.
مى فرمايد: فرشته تنها آن چيزهايى را مى نويسد كه مى شنود، او اذكار مسموع را ثبتمى كند، ولى آنچه در قلب و جان است ، خدا مى داند، و ثوابش را هم خدا مى داند، زيرا آنذكر بقدرى عظيم است كه حتى فرشتگان به عظمت آن پى نمى برند و نمى توانند ونمى دانند درجه آن ذكر را بنويسند، درجه آن را خداوندمتعال مى داند.
اين است عظمت ذكر درون ، و اين است مقام و ارزش صاحبان خالص اين ذكر با اين اذكار وافعالشان در پرتو لطف حق به جائى مى رسند كه گاهى فرشتگان از رسيدن به آنجاعاجز و ناتوانند، همچنانكه از ثبت و ضبط درجات ذكر قلب آنان ناتوانند.
شد فزون از ملائك اين بشر در آزمون .
اين قسمت بحث خود را با ذكر نمونه اى از زندگى گويندگان خالص الله اءكبر بهاتمام مى رسانيم :
با بانگ الله اكبر بت خانه را ويران كرد:
مرحوم ميراءبوالقاسم ميرفندرسكى از جمله عرفا و حكماى عصر شاه عباس بزرگ صفوىبوده كه زندگى آزاد و بدون قيد و تكلف او،احوال عارفاه و سير وسياحتش در هندوستان معروف مى باشد .
ما، در اينجا توجه شما را به نمونه اى از سيرو سياحت ايشان در هندوستان جلب مى كنيم :
اين نمونه را مرحوم حاج ملا احمد نراقى اين مردفاضل و عالم ربانى در كتاب معروفش مثنوى طاقديس ذكر نموده است :
ميرفندرسكى در سياحت خود در هندوستانت گذارش به شهرى افتاد كه آباد و بسيارخوش آب و هوا بود، و آن مردمى داشت كه تماما بت پرست بودند. ميرفندرسكى مدتى درشهر اقامت گزيد روزى براى تماشاء به بت خانه بزرگ شهر رفت ، بت خانه بسياروسيع و مستحكم بود، مردم در آنجا به پرستش بت هامشغول بودند. ميرفندرسكى داخل آن بت خانه شد و گفتگوهاى ميان او و بت پرستان درگرفت ، از هر درى سختى به ميان آمد، تا اينكه يكى از برهمنها رو به ميرفندرسكىكرد و گفت : كه هر چيزى كه اصالت داشته باشد ماندگار مى ماند، اين بت خانه بيش ازدوهزار سال است كه هم چنان محكم و استوار برجاى مانده است ، در حاليكه مساجد مسلمانانپنجاه يا شصت سال كه عمرشان بگذرد فرو مى ريزد و ايندليل آنست كه مساجد اصالت و منشاء صحيحى ندارند.
ميرفندرسكى پاسخ داد كه مطلب برعكس است ، سنگ وگل مساجد چون تاب و تحمل نام خدا را ندارند از هم مى پاشند:


طاعتى كان را فلك ناوردتاب كى تواند سنگ و گل آنرا كشيد لوئيته قد تصدع خاشعا نور اين نام گردان برطور تافت آتش سوزان از اين نام جليل كوه از تحميل آن كرد اضطراب مسجد و محراب زان نيروخميد ضارعا من خشيت الله خاضعا84 طور را تا پشت ماهى برشكافت سرد و سالم ماند از بهر خليل

پس مسجد و محراب چگونه مى توانند با شنيدن چنين نامى آرام و قرار گيرند،ميرفندرسكى خطاب به برهمن ادامه داد: آيا هيچ نام حق در اين مكان شنيده شده است ؟ آياصداى الله اكبر هيچ در اينجا بلند شده است ؟ اگر ذكر حق در اين مكان آورده شودو بنياد اين مكان ازجا كنده نشود، آنگاه جاى تعجب است . برهمن در پاسخ ميرفندرسكىگفت : حالا تو برخيز و هر قدر كه مايل هستى در اينجا الله اكبر بگو و نماز بخوان تاببينم چه اثرى خواهد داشت ؟

تادل مرد بزرگ آمد بجوش پس زراه دين و پاك اعتقاد تارسيد الهامش از يزدان پاك غيرت اسلامش آمد در خروش كرد بر غيرت حق اعتماد لاتخف من سحرهم والق عصاك 85

غيرت ميرفندرسكى بجوش آمد و به برهمن گفت : فردا همين مكان موعدما و شماست من فرداخواهم آمد والله اكبر خواهم گفت ، آنگاه خواهيد ديد كه اين بت خانه به چهحال و روزى خواهد افتاد. ميرفندرسكى به خانه برگشت و شب با خداى خود به راز ونياز پرداخت و استعانت جست . بالاخره در روز موعود مردم به سوى بت خانه آمدند و باطبل و علم و پارچه هاى رنگارنگ و...
داخل بت خانه شدند و مانند هميشه به سجده افتادند و به طوافمشغول گشتند، و بعد منتظر ماندند كه حكيم ميرفندرسكى كى خواهد آمد و چه خواهد كرد؟

چشمشان بر راه پيرنيك راى پس بصدق نيت و دين درست رفت بربام واذان آغاز كرد چونكه گفت الله اكبر گشت فاش مردمان از هرطرف بى اختيار چونكه گفت الله اكبر ناگهان از پس تكبير مير ارجمند پابرهنه چون برون از خانه جست كزدرآمد لب پراز ذكر خداى كرد تجديد وضواندر نخست صد در رحمت در آنجا باز كرد بر در و ديوار آن شهر ارتعاش نغمه تكبير گفتند آشكار شد بلند آواز تكبيربتان شد بلند آواز تكبيربتان سقف و بنيادش همه درهم شكافت

پس از تكبير گفتن ميرفندرسكى بت خانه فروريخت ، مردم وقتى آن منظره را ديدند گردميرفندرسكى حلقه زدند و اظهار داشتند كه تا بهحال از روى غفلت و جهالت عمرمان بر باطل مى رفت ، اينك آماده ايم كه پذيراى حق شويم.

ماگواهانيم بر توحيد حق پس بسوى بت خانه ها برتاختند توبه ، توبه اى امير از ماسبق جمله بت ها را بخاك انداختند

اين يك نمونه از آثار فراوان ذكر خدا است در اين زمينه مردانى عارف و عامى بودند وهستند كه با ذكر خدا آب از زمين برچيدند و يا آب ازدل كوير بركشيدند، باگامهاى استوار به روى امواج درياها راه رفتند و در لحظه اىكوتاه راه طويلى را طى كردند... و شما خود مى توانيد با مراجعه به كتب اخلاقى وتاريخى اين نمونه ها را دريابيد.
next page زندگى در پرتو اخلاق (ذكر الله ) از شهيد سيد عبد المحمد تقوى

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation