بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای صاحبدلان, محمدمحمدى اشتهاردى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     SAHEB001 -
     SAHEB002 -
     SAHEB003 -
     SAHEB004 -
     SAHEB005 -
     SAHEB006 -
     SAHEB007 -
     SAHEB008 -
     SAHEB009 -
     SAHEB010 -
     SAHEB011 -
     SAHEB012 -
     SAHEB013 -
     SAHEB014 -
     SAHEB015 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

62 - خنثى شدن توطئه ستون پنجم دشمن

اواخر سال سوم هجرت و اوائل سال چهارم هجرت ، بعد از جنگ احدقبل از جنگ احزاب بود، يهود بين نضير حدود هزار نفر بودند كه در نزديك مدينه در قلعهاى سكونت داشتند، يكى از مسلمانان ، دو نفر از آنها را با اينكه در پيمان صلح با اسلامبودند، اشتباها گشتند.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) تصميم گرفت ، ديه آنها را از يهوديان قرض كند وبپردازد و بعدها، قرض خود را ادا نمايد.
آنها در ظاهر از اين پيشنهاد استقبال گرم ، نشان دادند كه بهرسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) قرض بدهند و آن حضرت را به قلعه خود دعوتكردند، ولى توطئه مخفيانه بر آن داشتند ه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را بهقتل برسانند.
رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) از رفتن به قلعه آنها خوددارى كرد، و به ديوارقلعه تكيه نمود.
جبرئيل بر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نازل شد و توطئه آنها را به آن حضرت خبرداد، و رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) از حركات آن ها نيز دريافت كه توطئه در كاراست و ان اين بود كه يكى از آنها نيز دريافت كه توطئه در كار است و آن اين بود كهيكى از آنها به پشت بام قلعه برود و سنگ (بزرگى ) بررسول خدا (صلى الله عليه وآله ) كه به ديوار تكيه كرده بود بيندازد و آن حضرت رابه شهادت برساند.
رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) قبل از آن كه از يهود بنى نضير قرض ‍بگيرد، به مدينه بازگشت ، و پيكى به سوى يهود بنى نضير فرستاد و توسط اوبه آنها پيام داد: اگر بناى نقض پيمان و توطئه و نيرنگ داريد از اين منطقه خارجگرديد، و تا ده روز به شما مهلت مى دهم .
يهود در بن بست سختى قرار گرفته و چاره اى جز كوچ كرده از آن منطقه نداشتند.
ولى بعضى از منافقان آنها را از بيرون رفتن از منطقه بازداشتند و به آنها وعدهپيروزى و كمك در جنگ دادند، و اين وعده هاى منافقان باعث شد كه تصميم گرفتند درمحل سكونت خود بمانند.
در اينجا بود كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) همراه جمعى از مسلمانان در حالى كهپرچم اسلام در دست على (عليه السلام ) بود، از مدينه به سوى يهود بنى نضير حركتكردند، و قلعه هاى آنها را محاصره نمودند، يهود به دست و پا افتادند و از قلعه اى بهقلعه ديگر مى رفتند و خود را در خطر جدى ديدند پيامبر (صلى الله عليه وآله ) براىقطع اميد آنها دستور داد قسمتى از درختان نخلستان آنها را قطع نمودند.
يهود كه خود را در معرض هلاكت ديدند شخصى را به حضور پيامبر (صلى الله عليهوآله ) فرستادند و از ان حضرت خواستند كه در خروج از منطقه به آنها مهلت دهد و لطفبيشترى كند.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به آنها مهلت و لطف كرد و فرمود: مشروط به اينكه ازاموال خود هر كدام بيش از آنكه شترشان حمل مى كند بر ندارند.
يهود بنى نضير اين شرط را نپذيرفتند و همچنان در قلعه هاى خود ماندند، وقتى كهزندگى بر آنها سخت و تنگ شد، شرط رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را پذيرفتند،ولى اين با پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در برابر لجاجت آنها دستور داد كه آنها هيچچيز با خود حمل نكنند.
آنها ناگزير با كمال ذلت بدون آنكه از اموال خود چيزى بردارند از منطقه خارج شدند،و اموالشان در اختيار حكومت اسلامى قرار گرفت ، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آناموال را عادلانه بين مسلمانان تقسيم نمود (351) به اين ترتيب اين يهوديان فرصتطلب و زر اندوز، دربه در شدند، عده اى به نواحى شام عده اى به حيرة عراق و عده اىبه جاهاى ديگر رفتند، و منطقه از وجود اين ستون پنجم دشمن ، و جاسوسان نيرنگباز،پاكسازى شد، و اين حادثه به ما اين درس را آموخت كه بايد منطقه اسلامى را از وجودصهيونيستهاى جنايتكار كه كشور غصب شده اسرائيل را پايگاه توطئه خود قرار داده اندپاكسازى نمود.


63 - زرنگتر از زرنگ

عتيقه فروشى به روستايى رفت ، در خانه يكى از روستائيان ، تغار بسيار زيبايى راديد كه گربه اى در داخل آن نشسته و مشغول آشاميدن آب بود. عتيقه فروش در همان نگاهاول ، ارزش بسيار زياد تغار را دريافت و تصميم گرفت بهر قيمتى شده آن را از چنگمرد روستايى بيرون آورد، نيرنگ عجيبى به كار برد و آن اين بود: به مرد روستايى روكرد و گفت : عموجان ! اين گربه را مى فروشى ؟ روستايى جواب داد: بله
و بعد قيمت آن را تعيين كرد، و گربه را به عتيقه فروش داد وپول آن را گرفت و گفت : خيرش را ببينى !.
عتيقه فروش بى آنكه به تغار زيبا بنگرد، گربه را گرفت و از خانه خارج شد،هنگام خروج ، به مرد روستايى گفت : عموجان اين گربه ممكن است در راه تلف شود،اگر ممكن است براى اين تغار هم قيمتى تعيين كن تا آن را بخرم و با آن اين حيوان زبانبسته آب بدهم .
مرد روستايى كه به زرنگى عتيقه فروش پى برده بود، با زيركى خنده اى كرد وگفت : نه عموجان ، من اين تغار را نمى فروشم ، اگر بفروشم از نان خوردن مى افتم، چون تا اينجا دوازده گربه را بوسيله اين تغار فروخته ام !! (352) آرى بايدمسلمان ، هشيار باشد و در برابر رندان كهنه كار، كلاه به سرش ‍ نرود.


64 - پسر دايى معاويه ، ولى فدايى على (عليه السلام )

محمد بن ابوحذيفه (353) دايى معاويه بود، اما جرء فداييان على (عليه السلام )بشمار مى رفت ، او پيوند مكتبى را بر پيوند نسبى مقدم داشت و حق را گرفت و باباطل جنگيد، بدستور معاويه او را دستگير نموده و زندانى كردند.
در دوران زندان ، روزى معاويه او را به مجلس خود احضار كرد و بين آنها بگو مگو شد، ومحمد صريحا به معاويه گفت :
سوگند به خدا تا زنده ام ، براى خدا و رضاى پيامبرش ، على (عليه السلام ) رادوست دارم و تو را براى رضاى خدا و رضاى پيامبرش ، دشمن دارم ..
او را بار ديگر به زندان برگرداندند، مدتى در زندان بود، تا اين كه از زندان فراركرد، و به غار كوهى پناه برد و در آنجا مخفيانه زندگى مى كرد.
معاويه ، لشكرى را براى دستيابى به او، فرستاد، تصادفا چند گورخر كه دربيابان بودند، با ديدن لشكر، فرار كردند و به همان غار پناهنده شدند ولى چون درغار انسانى ديدند، از آنجا بيرون آمده و فرار كردند، يك مرد شامى گفت : اين گورخرهابى جهت از غار نرميده اند، قطعا در غار خبرى هست ، او از غار بازديد كرد و محمد بنابوحذيفه را در غار يافت و او را دستگير كرده نزد لشكر آورد، امير لشكر دستور دادهمانجا او را گردن زدند.(354)
به اين ترتيب محمد اين پسرى كه مصداق يخرج الحى من الميت : خداوند زندهرا از مرده (مؤ من را گاهى از كافر) خارج مى سازد بود.
او در راه مولايش اميرمؤ منان على (عليه السلام ) شهد شهادت نوشيد، و زرق و برق پسرعمه اش معاويه ، او را نفريفت ، و دل به خدا بست و سر به آستات على (عليه السلام )سپرد و اين درس را آموخت كه بايد: پيوند مكتبى را انتخاب كرد، و اگر پيوند نسبى ،باطل بود آن را بريد.


65 - بانوى قوى دل

ام حكيم همسر عكرمه (پسر ابوجهل ) بود، عكرمه پس از آنكه مسلمان شد در يكى از جنگهاىاسلامى با روميان كشته شد.
ام حكيم پس از دوران عده ازدواج ، مورد علاقه دو نفر يكى يزيد پسر معاويه و ديگرىخالد بن سعيد قرار گرفت ، او خالد را برگزيد و خواستگارى خالد راقبول كرد.
خالد كه در سفر جنگ با روميان بود، از ام حكيم خواست ، كه عقد ازدواج را بخواند، ام حكيمگفت : بگذار تا جنگ تمام شود، خالد گفت : به قلبم افتاده كه در اين جنگ كشته مىشوم ، زن گفت : اگر چنين مى بينى مانعى ندارد.
سرانجام خالد در كنار پلى كه در مسيرشان بود با او ازدواج كرد و صبح همان روز بهمسلمانان سور عروسى داد (از اين رو آن پل بهپل ام حكيم ، معروف شد) مسلمانان هنوز از طعام عروسى ، دست نكشيده بودند، كه لشكرروم فرا رسيد و خالد بن سعيد كه مردى شجاع بود قهرمانانه به جنگ با دشمنانپرداخت و همچنان به جنگ ادامه داد تا به شهادت رسيد.
ام حكيم ، ستون خيمه را كه در همان خيمه جشن عروسى او برقرار شده بود، از جا كند وبدست گرفت و با روميان جنگيد و هفت نفر از آنها را كشت (355)
اين بود حماسه زنى قهرمان و شجاع و پر صلابت كه نيروى معنوى اسلام او را آنگونه پرجرات و سلحشور در تمام ابعاد زندگى نموده بود.


66 - برترين چيز

براء بن عازب به على (عليه السلام ) عرض كرد: اى اميرمؤ منان تو را به خدا ورسولش مى خوانم كه برترين چيزى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) ويژه تو كرده، و جبرييل مخصوص او ساخته ، و خداوند جبرييل را به آن فرستاده در اختيارمبگذار.
امام على (عليه السلام ) فرمود: هنگامى كه مى خواهى خدا را به اسماء اعظمش بخوانىاز آغاز سوره حديد (قرآن ) تا شش آيه (تا عليم بذات الصدور) بخوان .
و سپس چهار آيه آخ ‌ر سوره حشر را بخوان ، آنگاه دستت را به سوى آسمان بلند كن وبگو:
يا من هو هكذا اسئلك بحق هذه الاسماء ان تصلى على محمد و انتفعل بى كذا و كذا مما تريد.
يعنى : اى خدايى كه داراى اين صفات و اسماء (آمده در شش آيه آغاز سوره حديد، وچهار آيه آخر سوره حشر هستى ، بحق اين اسماء، از تو مى خواهم كه درود بر محمد (صلىالله عليه وآله ) بفرستى و اين نيازهايم را (..)را برآورى .
سوگند به خدايى كه معبودى جز او نيست ، به حاجتت خواهى رسيد انشاء الله (356)
ناگفته نماند كه اسم اعظم الهى ، تنها به لفظ اين اسامى نيست ، بلكه بيشتر مربوطبه حالت معنوى است ، كه اگر انسان آن حالت را بدست آورد و اين نامهاى مبارك رادر مقامدعا به زبان بياورد و از خداوند، حاجتش را بخواهد، حتما برآورده مى شود.


67 - يا نان به اندازه در ده ، يا در به اندازه نان كن !

فقيرى نيازمند به در خانه ثروتمند رفت ، خانه او را همچون كاخ سر به فلك كشيده بادوازده بلند ديد، با خود گفت : صاحب اين كاخ بهمال بسيار خواهد داد.
فقير، فرياد زد: صاحب خير از خير، محروم نباشد،سائل نيازمندى كنار در خانه مى باشد كه فقر بر او چيره شده است .
صاحب آن كاخ ، كنيزى داشت بنام شيرين ، به او گفت : به شكر بگو كهاو به مرجان بگويد و مرجان به خوش قدم بگويد كه او به فقيربگويد: نان در منزل نيست .
فقير كه اينهمه تشريفات را به خاطر نيمه نانى از صاحب كاخ شنيد، گفت : اى خدابه اسرافيل بگو تا به ميكائل بگويد و ميكائيل بهجبرييل و او به عزراييل بگويد كه جان اين بخيل بدبخت را بگيرد.
صاحب كاخ وقتى كه اين گفتار فقير را شنيد از ترس مرگ ، لرزه بر اندام شد، نصفنانى بيرون آورد و به فقير داد.
فقير، نان را در گوشه اى نهاد و با عصايى كه داشت ، به خراب كردن دروازه بزرگكاخ مشغول شد، وقتى كه صاحب كاخ از اين جريان آگاه شد، گفت : اى فقير! مگرديوانه شده اى ؟ چرا دروازه كاخ را ويران مى كنى ؟
فقير در پاسخ گفت : ديوانه نيستم ، يا نان به اندازه در، ده و يا در به اندازه نانكن ، تا ناهماهنگ نباشند (357)

بروز مرگ چون تابوت من روان باشد
گمان مبر كه مرا درد اين جهان باشد
براى من مگر اى و مگون ، دريغ دريغ
به دام ديو درافتى ، دريغ آن باشد
مرا بگور سپردى مگو، وداع وداع
كه گور، پرده جمعيت جنان باشد
(از مولوى )

68 - دلدارى به مصيبت زده

شخصى پسر نوجوانش جان سپرد، امام صادق (عليه السلام ) براى تسليت او نزد او رفتو فرمود: خداوند متعال براى تو بهتر از پسر تو است ، و پاداش ‍ خداوند نيز براى توبهتر از پسر تو است .
(بعد از چند روز) امام صادق (عليه السلام ) شنيد كه آن پدر، در فراق پسرش ‍ بىتابى مى كند.
امام (عليه السلام ) بار ديگر نزد او رفت و فرمود:رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از دنيا رفت ، آيا تو از او پيروى نمى كنى؟
او عرض كرد: فرزندم تازه جوان بود؟
امام (عليه السلام ) به او فرمود: (غصه او را نخور) در پيشاپش او سه خصلت است 1 -گواهى به يكتا خدا 2 - رحمت خدا 3 - شفاعت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و بهخواست خدا، يكى از اين سه امور، او را رها نمى سازد و بفريادش مى رسد(358)


69 - بيعت شكنان شكنجه گر!

طلحه و زيبر بدستيارى عايشه همراه سپاه خود وارد بصره شدند، (كه بعدا جنگجمل را با سپاه على (عليه السلام ) براه انداختند) عثمان بن حنيف فرماندار بصره از طرفعلى (عليه السلام ) بود، وقتى كه مخلفان و بيعت شكنان ، بصره راتصرف كردند.
عثمان بن حنيف دستگير نمودند، خواستند او رابقتل رسانند ولى عايشه بخاطر خويشاوندى با او، مانع شد، اما طلحه و زبير و مزدورانآنها آنچنان او را شكنجه دادند كه تمام موى صورتش را كندند، حتى موى ابروانش راكندند و به نقلى او را آن گونه كتك زدند كه چشمها پاهايش ، آسيب سختى خورد.
عثمان بن حنيف به استقبال سپاه على (عليه السلام ) از بصره خارج شد، در اردوگاهذى قار، به حضور على (عليه السلام ) آمد و عرض كرد:
يا اميرالمؤ منين بعثتنى ذالحية و قد جئتك امردا :
اى امير المؤ منان مرا كه داراى ريش بودم به بصره فرستاده بودى ولى اينك همچونامرد (بر وزن اكرم ) (يعنى جوانى كه در صورتش ، مو نيست ) برگشتم .
امام على (عليه السلام ) فرمود: اصبت خيرا و اجرا به خير و پاداشرسيد. (359)
اين بود كه يك نمونه از شكنجه گريهاى بيعت شكنان هواپرست .


70 - سجده هاى طولانى امام كاظم (عليه السلام )

آن وقت كه امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) در زندان هارون الرشيد (پنجمين خليقهعباسى ) بود، شوبانى گويد: گاهى هارون بر پشت بام زندان مى رفت و از سوراخپشت بام به زندان نگاه مى كرد، امام كاظم (عليه السلام ) را در سجده مى ديد، روزى بهربيع حاجب گفت : اين لباسى كه هر روز من در زندان مى نگرم در گوشه اى افتادهچيست ؟.
ربيع گفت : اى امير مؤ منان ! اين لباس نيست ، بلكه موسى بن جعفر (عليه السلام ) استكه هر روز از هنگام طلوع خورشيد تا ظهر به سجده افتاده است .
هارون گفت : اين شخص (اشاره به امام كاظم ) از رهبانان بنى هاشم است .
ربيع گويد: به هارون گفتم : از اينكه تو موسى كاظم را در تنگناى زندان افكندهاى چه سود مى برى ؟.
هارون در پاسخ گفت : هيهات لابد من ذالك : دور باد كه من از اينكار دست بردارم حتما بايد او در زندان باشد (360)
آرى هارون از مرد آزاده اى مانند امام موسى كاظم (عليه السلام ) چرا آن حضرت بر ضدستم او، افشاگرى مى كرد، و او آزادى در بند را بر ننگ آزادى در حكومت طاغوتى هارونترجيح مى داد.


71 - ارزش بيشتر انفاق در سختيها

ابو سعيد خدرى مى گويد: همراه رسول خدا با جمعى حركت مى كرديم ، تا به عسفان (محلى كه بين مكه و مدينه ) رسيديم .
فرمود: كسانيكه در آينده مى آيند كه اعمال شما را كوچك مى شمرند.
عرض كرديم : آنها كياينند اى رسول خدا، آيا قريشند؟.
فرمود: نه ، آنها اهل يمن هستند كه دلهاى رؤ وف و نرمتر دارند.
عرض كرديم : اى رسول خدا! آيا آنها از ما بهترند؟.
فرمود: اگر براى يكى از آنها كوهى از طلا باشد و در راه خدا انفاق كند، پاداش اوبه اندازه پاداش انفاق يك مد (ظاهرا يك مد طعام كه كمتر از يك كيلو است ) و نصفآن را، كه شما انفاق مى كنيد ندارد، و بدانيد كه اين تفاوت در ارزشها (نسبت به شرائط)وجود دارد، و شاهد آن سخن خدا است كه در آيه 10 سوره حديد مى فرمايد.
لا يستوى منكم من انفق من قبل الفتح
انفاق شما مردمقبل از فتح مكه ، با انفاق بعد از آن مساوى نيست (361)
سپس براى مجسم كردن اين تفاوت ، انگشت بزرگ و كوچكش را نشان داد و فرمود: مانندمساوى نبودن بين اين دو انگشت (362) به اين ترتيب اعلام داشت كه ارزش انفاق(بلكه هر كار خير) در موارد سخت و دشوار، نسبت به انفاق در موارد آسايش ، بيشتر است .


72 - نمونه اى از كرم على (عليه السلام )

شخص فقيرى به حضور على (عليه السلام ) آمد و تقاضاى كمك مالى كرد (با توجهبه اين كه زندگيش از جهات مختلف ، تامين نبود)
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) به يكى از ياران فرمود: اعطا الفا: هزار بهاو بده .
او عرض كرد: هزار دينار (يا درهم ) از طلا باشد يا از نقره ؟
على (عليه السلام ) فرمود: هر دو در نزد من از سنگند، (تحقيق كن ) كه بهحال آن فقير، نافع تر است ، همان را بده (363)


73 - شهادت فرماندار اصفهان در صفين

مخنف بن سليم در زمان خلافت على (عليه السلام ) از طرف آن حضرت ، فرمانداراصفهان بود ، امام على (عليه السلام ) براى او نامه نوشت كه افراد مطمئنى را دراصفهان و همدان بگمار، و خود براى جنگ با معاويه (در نبرد صفين ) نزد ما بيا.
مخنف بن سليم ، اين مرد باوفا دو نفر مورد اعتماد را انتخاب نموده يكى را فرمانداراصفهان و ديگرى را فرماندار همدان كرد و خود به سوى امام (عليه السلام ) شتافت و درجنگ صفين در ركاب امام (عليه السلام ) همچنان باكمال شجاعت جنگيد تا به شهادت نائل آمد(364) و به اين ترتيب مى بينيم ، مقام ، او رانفريفت ، اطاعت امام را بر مقام دنيا برگزيد و در اين راه تا سر حد شهادت به پيش رفت.


74 - سخاوت پيامبر (صلى الله عليه وآله )

نيازمندى بحضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد و او را نمى شناخت وخيال مى كرد نزد عبدالله بن عباس آمده است ، (با توجه به اين كه معروف بود كهعبيدالله از سخاوتمندان است )
نيازمند گفت : مرا كمك كن خداوند به تو رزق و روزى دهد، چرا كه من شنيده ام عبيدالله بنعباس ، به سائل نيازمند، هزار درهم مى دهد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) عذر خواهى كرد و فرمود: من كجا و عبيدالله كجا؟
و پس از گفتگويى ، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) دو هزار درهم به او داد و معذرتخواست .
نيازمند عرض كرد: اگر تو عبيدالله نيستى ، بهتر از او هستى ، و اگر عبيدالله هستىامروز تو بهتر از ديروز تو است .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) هزار درهم ديگر به او داد.
او عرض كرد: اگر تو عبيدالله هستى ، سخاوتمندترين مردم زمانت مى باشى ، فكر مىكنم تو از جمعيتى هستى كه در ميانشان محمد (صلى الله عليه وآله ) است . تو را به خدابگو بدانم تو خود محمد (صلى الله عليه وآله ) نيستى ؟
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: چرا من محمد هستم .
نيازمند گفت : سوگند به خدا اشتباه نكردم ، ولى شك و ترديد مرا فرا گرفت وگرنه اين جمال زيبا و نورانى و دل آرا در وجود كسى نيست مگر آنكه پيامبر (صلى اللهعليه وآله ) يا از عترت پيامبر (صلى الله عليه وآله ) باشد.(365)


75 - نمونه اى از شجاعت پيامبر (صلى الله عليه وآله )

ابى بن خلف (كه از سران ثروتمند و معروف شرك بود) روزى در مكه ، به پيامبر(صلى الله عليه وآله ) گفت : من اسبى (يا قاطرى ) دارم هر روز به او خوراك خوب مىدهم (تا چاق و چابك شود) و بوسيله آن تو را خواهم كشت .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به او فرمود: بلكه بخواست خدا من تو را خواهم كشت.
وقتى كه جنگ احد فرا رسيد، ابى بن خلف ، در جستجوى پيامبر (صلى الله عليه وآله )بود، و مى گفت : اگر او نجات يابد من نجات نمى يابم (يعنى من اگر تا حد مرگ براىكشتن محمد (صلى الله عليه وآله ) آماده ام ) در اين ميان ، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) رايافت ، با شدت و شتاب به سوى آن حضرت تاخت كه به پيامبر (صلى الله عليه وآله) ضربه بزند، هنوز به پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نرسيده بود، جمعى از مسلمينبه سوى او رفتند تا از او جلوگيرى نمايند.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به مسلمانان فرمود: رهايش كنيد، وقتى كه او نزديكپيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) سريعا نيزه حارث بنصمه (كه يكى از مسلمانان بود) را گرفت ، و در برابر ابن خلف قرار گرفتو ان را در گردن او فرو برد، خراش سطحى در گردن او پيدا شد، او كه بسيار نگرانشده بود، از اسبش واژگون شد و مثل صداى گاو، نعره مى كشيد و مى گفت : محمد مراكشت .
ياران او به دورش آمدند و او را دلدارى دادند كه چيزى نيست ، خراش ‍ مختصرى است ،آنهمه فرياد مكش .
به آنها گفت : آرى ، اگر اين ضربت را افرادى از طايفه ربيعه و مضر مى زدند حقبا شما بود!
و به نقل ديگر گفت : اگر آنقدر قدرت داشته باشم كهوسائل قتل همه مردم در اختيارم بود، ولى آيا محمد (صلى الله عليه وآله ) به من نگفت :من ترا مى كشم (او راستگو است ) در اين صورت اگر او بعد از اين سخن (تو رامىكشم ) آب دهن به طرف من مى انداخت ، مرا مى كشت . همان گونه كه گفت ، چنداننزيست كه در راه بازگشت به مكه جان سپرد. (366)


76 - سخت دلى ، ممنوع

ياران پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در مكه بر اثر قحطى و تهيدستى در فشار سختىبودند، وقتى كه به سوى مدينه هجرت كردند و كم كم به فراوانى نعمت رسيدند،وضع بسيارى از آنها عوض شد، قساوت و سختى بر دلهايشان چيره گشت ، در حالى كهلازم بود بخاطر مصاحبت با قرآن ، بر ايمان و اخلاص آنها بيفزايد آيه 17 سوره حديدبه عنوان هشدار آنها نازل شد. (367)
الم يان للذين آمنوا تخشع قلوبهم لذكر الله و مانزل من الحق ... آيا براى كسانى كه ايمان آوردند، وقت آن فرا نرسيده كهدلهايشان ، به ذكر خدا و بدانچه از حق فرو آمده نرم شود
به اين ترتيب غرور و قساوت قلب آنان و همه كسانى كه از وفور نعمت ، سختدل و مغرور مى شوند، هشدار داد كه از فرصتها استفاده كنيد، چرا كه وقت ، سوار است و ماپياده ، و در فضاى اين مهلتها خود را بسازيد.


77 - مناجات يكى از پيامبران از زبان امام باقر (عليه السلام )

اكيل نميرى گويد: با عده اى به در خانه امام باقر (عليه السلام ) رفتيم ، صداىعبرانى شنيديم ، (و آن صدا به گونه اى بود) كه گريه ما را گرفت و اشكاز چشمانمان سرازير شد، گمان كرديم شخصى از يهوديان يا مسيحيان ، در حضور امامباقر (عليه السلام ) است (و تورات و انجيل ) مى خواند.
وقتى كه به محضر امام باقر (عليه السلام ) رسيديم ، كسى را در خدمتش ‍ نديديم ، بهعرض رسانديم كه ما گمان برديم در اينجا شخصى ازاهل كتاب (يهود يا مسيحى ) آمده و به زبان عبرانى ، آيات تورات ياانجيل را تلاوت مى كند.
امام باقر (عليه السلام ) فرمود: صدا از من بود كه داشتم مناجاب اليا (يكىاز پيامبران پيشين ) را به زبان عبرانى بود مى خواندم
عرض كرديم : آن مناجات به زبان عربى چيست ؟
امام فرمود: آن مناجات اين بود:
يارب اتراك معذبى بعد طول قيامى لك و عبادتى اياك ، و معذبى بعد صلاتى : پروردگارا آيا تو را عذاب دهنده خودم ببينم ، با اينكه مدتهاى طولانى ،شب زنده دارى و عبادت تو كرده ام ، ونماز خوانده ام
و او همچنان در اين مناجات ، كارهاى نيك خود را مى شمرد.
خداوند متعال به او وحى كرد: من توو را عذاب نمى كنم .
اليا عرض كرد: اى خداى من ! چه چيز مانع تو مى شود كه بعد از اينكه بگويى عذابنمى كنم ، بفرمايى عذاب مى كنم (368)
خداوند به او وحى كرد: انى اذا قلت قولا وفيت به : من وقتى كه سخنى گفتم، به آن وفا مى كنم (369)


78 - از بخيل ، بخيل تر

در قران آيه 9 سوره حشر مى خوانيم :
و من يوق نفسه فاولئك هم المفلحون : و هر كه خود را ازبخل و حرص شديد، حفظ كند از رستگاران است .
ابوقره سمندى گويد: امام صادق (عليه السلام ) به من فرمود: آيا مى دانىشحيح (بر وزن صحيح ) كيست ؟
عرض كردم : شحيح يعنى بخيل :
فرمود: شحيح ، بخيل تر از بخيل است ، زيرابخيل در مورد آنچه را در اختيار دارد، بخل مى ورزد، ولى شحيح هم آنچه را دراختيار خود دارد، و هم آنچه در دست مردم است ،بخل مى ورزد و آروز دارد كه چيزى در دست مردم نباشد، و همه آنها ازحلال و حرام براى خودش باشد و به آنچه كه خداوند به او روزى داده ، قانع نيست.(370)


79 - اوج ايثار على و فاطمه زهرا (عليهماالسلام )

شخص فقيرى به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد و گفت گرسنه ام و تقاضاىغذا كرد، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) او را به سوى خانه خود فرستاد، ولى درخانهچيزى نبود كه به او بدهند، رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) به جمعى از اصحابفرمود: چه كسى امشب اين مرد مستمند را مهمان مى كند؟
مردى گفت : من او را مهمان مى كنم ، آن مرد او را بهمنزل خود برد، و در منزل او جز غذايى به اندازه غذايى به اندازه غذاى دختر كوچكشچيزى نبود، آن غذا را جلوى مهمان گذاشت ، و چراغ را خاموش نمود، و همسر او بباليندختركش رفت و با او زمزمه كرد، تا او گرسنه خوابيد.
و خود آن مرد و همسرش در تاريكى ، لبها و زبانشان را بالا و پايين مى آوردند كه آنمهمان خيال كند كه آنها نيز غذا مى خورند، آن مهمان از غذا سير شد.
و آن شب آن پدر و همسرش و دخترك آنها گرسنه خوابيدند، وقتى كه صبح شد بهحضور رسول خدا رفتند، آن حضرت تا آنها را ديد لبخندى زد و آن گاه آيه اى را كه درآن ايثارگرى بعضى از مومنان آمده (ايه 9 سوره حشر) را خواند و آنها را مصداق آن آيهمعرفى كرد.
علامه طبرسى گويد: طبق روايت ما به سند صحيح آن مرد و همسرش ، على (عليه السلام )و فاطمه (عليها السلام ) بودند، كه مهمان گرسنه را بر خود و دخترك گرسنه خود مقدمداشتند.(371)


80 - ايثارگرى انصار نسبت به مهاجران

پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در اوائل هجرت به گروه انصار (مسلمان ساكن مدينه )فرمود: اين اموال (فى ) كه از يهود بنى نضير به عنوان غنيمت بدست ما آمده ، اگر مىخواهيد، آن را بين همه شما از مهاجرين (مسلمانانى كه از مكه به مدينه هجرت نموده اند) وشما انصار، تقسيم كنم ، مشروط به اينكه مهاجران طبق قرار سابق در خانه هاى شماباشند، و اگر مى خواهيد اين اموال را فقط بين مهاجران (كه خانه و كاشانه ندارند)تقسيم نمايم و آنها از منزل شما بيرون آمده و با آناموال براى خود، خانه و زندگى خويش را تامين نمايند.
سعد بن معاذ و سعد بن عباد كه از سران و نمايندگان انصار بودند گفتند: نظر ما ايناست كه آن اموال را بين مهاجران ، تقسيم فرمايى و آنها همچنان در خانه هاى ما باشند، وآنها مايه بركت منزلهاى ما هستند، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) براى آنها دعا كرد، وآيه 9 سوره حشر در مدح ايثارگرى انصار نازل شد كه فرازى از آن اين است :
و يوثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصه : انصار، مهاجران را دراموال بر خود مقدم مى دارند گر چه نياز شديد بهاموال داشته باشند. (372)


81 - مرد شيفته خدا

سلمى (يكى از رجال معروف بصره ) گويد: در بعضى از راههاى بصره ، عبور مى كردمناگهان صداى نعره اى شنيدم ، به سوى صاحب صدا رفتم ديدم كه مردى است كهبيهوش به زمين افتاده است .
به چند نفر كه آنجا حاضر بودند گفتم : جريان چيست ؟
گفتند: اين مرد از افرادى است كه حضور قلب و توجه به معنويات دارد، آيه اى ازقرآن را كه شخصى تلاوت مى كرد، شنيد، و ناگهان فرياد زد و بيهوش به زمينافتاد.
گفتند (آيه 17 سوره حديد) الم يان للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله مانزل من الحق .
آيا براى كسانى كه ايمان آورده اند، وقت آن نرسيده كه دلهايشان به ياد خدا و بهآن چه از حق فرود آمده ، نرم شوند؟
من آن چه با حاضران صحبت مى كردم ناگهان آن مرد شيفته خدا، به هوش ‍ آمد، وقتىگفتار ما را شنيد، اين اشعار جانسوز را گفت :

اما ان للهجران ان يتصر ما
وللغصن ، غصن البان ان يتبسما
و للعاشق الصب الذى ذاب وانحنى
الم يان ان يبكى عليه و يرحما
كتب بماء الشوق بين جوانحى
كتابا حكى نقش الوشى المنمنما
يعنى : آيا هنگام آن نرسيده است كه زمان هجران بسر آيد و شاخه بلند و خوشبوى اميدمن خندان شود؟!
و آيا وقتى آن فرا نرسيده كه براى عاشق شيفته و بى قرارى كه آب شده و كمرش خمگشته ، بر او بگريند و به او ترحم كنند؟
آرى با آب شور و شوق در صفحه دلم نامه اى نوشتم كه چهره زيبا و رنگارنگ و جالبىنشان مى داد

بعد از خواندن اين اشعار، سه بار گفت : اشكال ،اشكال ، اشكال (يعنى در كارهاى ما اشكال است و ما خود را خالص و صاف نكرده ايم، چه بايد كرد؟ آه ! آه ! سپس بيهوش به زمين افتاد و از دنيا رفت (373)
اين بود يك نمونه از اثر يك آهى قرآن در شخص كه حضور قلب و روح پاك و آماده داشت، آيا ما تا چه اندازه از قرآن بهره مند مى شويم ؟!

82 - آزاد شدن عجيب يك زندانى

شخصى كه حسين بن على نام داشت گويد: مردى را ديدم هراسناك و لرزه بر اندام بهحضور امام هادى (امام دهم ) (عليه السلام ) آمد، و عرض كرد: پسرم را (دژخيمان بنىعباس ) به خاطر دوستى با شما، دستگير كرده اند و بنا است امشب او را در فلانمحل ، اعدام كرده و هما جا دفن كنند.
امام هادى (عليه السلام ) فرمود: اينك چه تقاضايى دارى ؟
او عرض كرد: معلوم است كه تقاضاى پدر و مادر در اين وقت خطير چيست ؟
امام هادى (عليه السلام ) فرمود: ناراحت مباش ، برو به خانه ات ، فردا صبح ،پسرت نزد شما خواهد آمد.
او رفت و بامداد فرداى آن روز، ناگهان ديد پسرش آزاد شده و به خانه آمده شگفت زدهبه پسر گفت : چطور شد تو را آزاد ساختند؟
پسر گفت : قبرم را كندند، و دستهايم را بستند (تا مرا اعدام كنند) ناگهان ديدم ده نفر ازافراد خوشبو و زيبا و برجسته نزدم آمدند، علت گريه ام را پرسيدند، جريان را بهآنها گفتم ، آنها زندان بان را منكوب كرده و نقش بر زمين نمودند و مرا از زندان آزادكردند و اكنون نزد شما آمدم .
پدر با شتاب به حضور امام هادى (عليه السلام ) رفت و جريان آزادى پسرش را خبر داددر اين هنگام عده اى از ارازل و اوباش رفت و آمد مى كردند و سخن از ناپديد شدن جوانزندانى را دهن به دهن ، شايع مى نمودند، امام هادى (عليه السلام ) لبخندى زد و فرمود:اينها از آنچه ما آگاه هستيم ، بى اطلاعند (374)


83 - پف كردن خورشيد

در زمان خلافت هارون الرشيد، (پنجمين خليفه عباسى ) زيارت مرقد شريف امام حسين (عليهالسلام ) بسيار علاقمند پيدا كرد، به گونه اى كه اطراف قبر از ازدحام جمعيت از زن ومرد و سنى و شيعه ، موج مى زد.
اين موضوع باعث شد كه هارون مغرور، ترس پيدا كرد كه مبادا همين جمعيت كم كم زيادشوند، و از مرقد شريف امام حسين (عليه السلام ) خورشيد انقلاب ، الهام بگيرند و كم كمموضوع خلافت از عباسيان به علويان ، منتقل گردد.
هارون (براى اولين بار) دستور داد، ساختمان مرقد شريف امام حسين (عليه السلام ) راخراب كردند، و محل مرقد را شخم زده و در آن كشاورزى نمودند، و حتى درخت سدرى را كهدر نزديك مرقد شريف بود و علامت آن مرقد به شمار مى آمد، به دستور هارون ، قطعنمودند، وقتى كه اين خبر به جرير بن عبدالحميد رسيد، تكبير گفت و در تعجبفرو رفت ، زيرا حديثى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) معروف بود كه سه بارفرمود: لعن الله قاطع السدرة : خداوند قطع كننده درخت سدر را لعنتكند.
جرير گفت : اكنون معنى حديث فوق را فهميدم (375)
آيا هارون با اين حركات مذبوحانه و ترفندها توانست نور خدا را خاموش ‍ كن ؟! بايدگفت :

چراغى را كه ايزد برفروزد
هر آنكس پف كند ريشش بسوزد

84 - سخن على (عليه السلام ) به عثمان

قنبر غلام على (عليه السلام ) گويد: همراه مولايم على (عليه السلام ) بر عثمان واردشديم ، حس كردم كه عثمان دوست دارد من حرفهاى آنها را نشنوم ، على (عليه السلام ) بهمن اشاره كرد، و من از نزد آن ها دور شدم ، پس ‍ از ساعتى شنيدم ، عثمان به على (عليهالسلام ) رو كرد و گفت : چرا تو سخن نمى گويى ؟
على (عليه السلام ) در پاسخ او فرمود: اگر سخنى بگويم ، سخنم براى توناخشنود است ، ولى از اينكه تو مرا، مورد سرزنش قرار مى دهى ؟ دوست دارى (376) بنابراين چه بهتر كه چون موعظه بى اثر است ، خاموش ‍ باشم .


85 - جهاد، چهار گونه است

فضيل بن عياض گويد: از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم : آيا جهاد سنت (مستحب )است يا واجب ؟
فرمود: جهاد بر چهار گونه است ، دو قسم آن ، واجب و يك قسم جهاد مستحب است كهبدون واجب بر پا نمى شود و يك قسمت ، جهاد مستحب است (توضيح :).
1 - جهاد واجب : مانند جهاد با هوسهاى نفسانى ، كه از بزرگترين جهادها است .
2 - جهاد واجب مانند جهاد با كفار (محارب )
3 - جهاد با دشمن بر همه مومنان واجب است ، و اگر ترك نمايندمشمول عذاب الهى مى شوند، اين جهاد تنها با امام ، سنت است .
4 - جهاد مستحب ، هر سنت اسلامى است كه انسان آن را بر پا مى دارد، و در برپايى وكمال و دوام آن ، كوشش مى كند، پس عمل و كوشش در اين راه از بهترين كارها است زيرا،اين جهاد، موجب زنده نگه داشتن سنت پيامبر (صلى الله عليه وآله ) است . و پيامبر (صلىالله عليه وآله ) فرمود: كسى كه سنت نيكى را بر پا دارد، براى او است كه پاداشبرپايى آن ، و پاداش كسانى كه به آن عمل مى كنند تا روز قيامت ، بى آنكه از پاداشآنها چيزى كم گردد (377)


86 - فرق بين مؤ من و كافر، هنگام مرگ

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: مردم به دو گونه اند: 1 - استراح 2 - اراح .
سپس چنين توضيحى داد: انسان با ايمان وقتى كه از دنيا رفت ، از دنيا و بلاهاى آنراحت مى شود، و با خاطرى شاد به جهان بعد از مرگ وارد مى گردد، ولى كافر وقتىكه از دنيا رفت ، گياهان و حيوانات و بسيارى از مردم ، از دست او راحت مى گردند (و اوبا خاطرى پراندوه وارد جهان بعد از مرگ مى شود) (378) اين است معنى استراح المومن عند الموت و اراح الكافر عند الموت .


87 - مرگ جوان بى ادب

سعيد بن سهل بصرى گويد: براى جشن (عروسى يا...) يكى از فرزندان خليفه وقت ،مردم را به شام (يا نهار) دعوت كرده بودند و امام هادى (عليه السلام ) (امام دهم ) نيزدعوت شده بود (و ناگزير مى بايست شركت كند)
امام هادى (عليه السلام ) به او فرمود: اين چه خنده است كه در آن غوطه ور شده اى ؟ واز ياد خدا غافل مانده اى با اينكه سه روز ديگر بااهل قبور هستى !
او همانجا، جا خورد و ديگر سخنى نگفت ، و همان گونه كه امام (عليه السلام ) فرمودهمان شد، و از او پس از سه روز از دنيا رفت . (379)


88 - واى بر اين گونه انسان !

هشام بن سالم گويد: امام صادق (عليه السلام ) فرمود: امام سجاد (عليه السلام ) مىفرمود: ويل لمن غلبت احاده اعشاره : واى بر كسى كه يك هاى او از دههاى اوپيشى گيرد.
عرض كردم : چگونه مى شود؟ توضيح بفرماييد.
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: آيا اين آيه را نشنيدى كه خداوند در قران مى فرمايد: من جاء باحسنة فله عشر امثالها و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها: هركس كار نيك انجام دهد، ده برابر آن ، پاداش خواهد داشت و هر كس كار بدى بكند، جز بهمقدار آن ، كيفر نخواهد ديد (انعام آيه 160)
بنابراين ، يك كار نيك را كه مسلمان انجام دهد، براى او ده پاداش نوشته مى شود، و اگريك كار بد انجام دهد، براى او يك كيفر نوشته مى شود، پس ‍ پناه مى بريم به خدا ازكسى كه در يك روز ده گناه مرتكب شود، ولى يك كار نيك نداشته باشد، تا در نتيجهنيكيهاى او بر بديهايش پيشى گيرد (380)
نظير اين مطلب از رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله ) نيزنقل شده است .(381)


89 - پنج سفارش حضرت خضر (عليه السلام )

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هنگامى حضرت موسى (عليه السلام ) با حضرت خضر(عليه السلام ) ملاقات كرد كه (داستانش در سوره كهف از آيه 59 تا 82 آمده است ) هنگامجدا شدن ، موسى (عليه السلام ) به خضر (عليه السلام ) گفت : مرا موعظه كن !
از جمله از سفارشهايى كه خضر به موسى كرد، اين بود:
1 - لجاجت (و يكدندگى در راه باطل ) بپرهيز 2 - و بدون برآوردن نياز (كسى )، گامبر مدار 3 - و بپرهيز از خنده بجا 4 - و خطاهاى خود را بياد آور 5 - و بپرهيز از يادآورىخطاهاى مردم (382)


90 - پاداش سه خوى نيك

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: خداوند به حضرت موسى (عليه السلام ) وحىكرد: بندگان من ، همچون چيزى كه در نزد من محبوب تر از سه خصلت باشد بهمن نزديك نمى شوند (و اين سه خصلت عالى ترينعامل تقرب به خدا است ).
حضرت موسى (عليه السلام ) عرض كرد: پروردگارا آن سه خصلت چيست ؟
خداوند به موسى (عليه السلام ) وحى كرد: آن سه خصلت عبارتند از 1 - پارسايى دردنيا 2 - و پاكى از گناه 3 - و گريه از خوف (عذاب ) من .
موسى (عليه السلام ) عرض كرد: پروردگارا كسى كه داراى اين سه خصلت باشد،چه پاداشى دارد؟
خداوند به او فرمود: اى موسى ! اما پارسايان ، پاداششان بهشت است .
اما آنان كه خود را از گناه ، پاك نگه مى دارند، من از ساير انسانها بازخواست مى كنم ،ولى آنان را بازخواست نمى نمايم ، و اما گريه كنندگان از خوف من در دنيا، در مقامبسيار ارجمندى مى باشند كه هيچكس در آن مقام با آنها شركت ندارد. (383)


91 - انتقاد شديد امام به مرد بد زبان

عمرو بن نعمان گويد: امام صادق (عليه السلام ) دوستى داشت كه هر جا آن حضرت مىرفت ، او نيز همراه حضرت بود، روزى در بازار كفاشها همراه حضرت حركت مى كرد، ودنبالش غلام او كه از اهالى سند بود مى آمد، ناگاه دوست امام ، به پشت سرشنگاه كرد و آن غلام را نديد، و تا سه بار به جستجوى غلام پرداخت او را نيافت ، بارچهارم او را يافت و به او تندى كرد و گفت : اى زنازاده كجا بودى ؟
امام صادق (عليه السلام ) دست خود را بلند كرد و به پيشانى خود زد و فرمود:سبحان الله تو مادر غلام رابه زنا متهم مى كنى ؟ منخيال مى كردم تو آدم پارسا و خوددار هستى اكنون مى بينم چنين نيستى .
دوست امام ، عرض كرد قربانت گردم مادر اين غلام زنى است ازاهل سند و مشرك است .
امام (عليه السلام ) فرمود: مگر نمى دانى كه هر ملتى براى خود ازدواجى دارند، از مندور شو.
روايت كننده گويد: ديگر نديدم آن دوست امام همراه امام (عليه السلام ) راه برود، تا آن كهمرگ بين آن ها جدايى افكند (384)


92 - ديدار هم اندازه دارد

ابوهريره گويد: هر روز به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) مى رفتم آن حضرترا زيارت مى كردم ، روزى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به من فرمود: زرنى غباتزدد حبا هر روز ميا تا محبت ، افزون گردد.
به صاحبدلى گفتند: خورشيد به اين خوبى و و آن همه منافع ، را نشنيده ام كسى دوستبدارد صاحبدل گفت : براى آنكه هر روز مى توان آن را ديد، مگر در زمستان كه چونهر روز نمى توان ديد، محبوب است .

بديدار مردم شدن عيب نيست
وليكن نه چندان گويند بس
اگر خويشتن را ملامت كنى
ملامت نبايد شنيدن زكس (385)

93 - توبه شرابخوار

عبدالله مبارك از افراد منحرف بود و همواره با شراب و ساز و آواز سر و كار داشت ،ولى ناگهان عوض شد و به توبه حقيقى كرد و همه گناهان را كنار گذاشت و به راهخدا رفت .
شخصى از او پرسيد: تو آدم بسيار منحرف و هتاك و بى دين بودى ، چه باعث شد كهاين چنين تغيير روش داده و به راه خدا آمدى ؟
عبدالله در پاسخ گفت : من بسيار به شراب ونواختن تار و ساز، علاقمند بودم ، شبىهمراه دوستان مثل خودم ، در باغى بسر مى برديم ، پس از عيش ‍ و نوش ، و بزم شرابوساز و آواز، وسيله ساز و آوازم را روى شاخه اى از درخت باغ گذاشتم ، و زير آن درختخوابيدم ، پس از ساعتى ناگهان بيدار شدم و صداى آوازى كنار درخت شنيدم (شايد آوازوجدانش بود) كه اين آيه را مى خواند:
الم يان للدين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله : آيا وقت آننرسيده : آنانكه ايمان آورده اند، دلهايشان بياد خدا بيفتد و خاشع و نرم شود؟ (آيه17 حديد)
همين آيه ، آنچنان مرا تكان داد، كه تصميم قاطع گرفتم به دعوت خدا لبيك گويم ودلم را به او رهسپارم ، و در راه خدا گام بردارم
(386)


94 - عزت نفس فقير

فقيرى با عزت كه اهل قناعت بود، در گوشه اى نشسته بود، پادشاه وقت كه غرورسلطنت او را فرا گرفته بود و مى خواست ، هر كس او را ببيند در برابرش برخيزد واظهار ادب و كوچكى كند، از آنجا گذشت ، ولى فقير بى آنكه حالت عادى خود را از دستبدهد، مثل ساى روزها، نشسته بود.
پادشاه ، ناراحت شد و گفت : اين پابرهنه ها مانند حيوان هستند و بويى از انسانيتنبرده اند.
وزير شاه نزد آن فقير عزيز، آمد و گفت : اين جوانمرد، شاهنشاه ، پياده از جلوترگذشت ، چرا در برابرش برنخاستى و احترام نكردى
فقير عزيز گفت : به شاه بگو: از كسى انتظار كرنش و تعظيم داشته باش كه او ازتو انتظار پول و انعام دارد و نيز به شاه بگو: پادشاه براى پاسبانى مردمهستند، نه اينكه مردم براى اطاعت شاهان ، موظف باشند

پادشه پاسبان درويش است
گرچه رامش بفر دولت او است
گوسپند از براى چوپان نيست
بلكه چوپان براى خدمت اوست
وزير جريان را به شاه گفت ، شاه فقير با عزت را خواست و به او گفت : به منپندى بده .
فقير با عزت گفت :
درياب ، كنون كه نعمت هست بدست
كين دولت و ملك مى رود دست بدست (387)

next page

fehrest page

back page