|
|
|
|
|
|
پيشگفتار پس از حمد و ثناى خداوند منان و درود بر روان پاك و مقدس پيامبر گرامى اسلام و خاندانمعصوم و بزرگوارش ، اين بنده اميدوارم به غفران الهى ، سيد هاشم رسولى محلاتى ،از سال 50 به بعد به كسالت شديد كليوى مبتلا شدم و پس از بسترى شدن دربيمارستان و انجام عمل جراحى با خود عهد كردم چنانچه خداى بزرگ بر من منت نهاده سلامتكامل عنايت فرمايد با توجه به مطالعه و سابقه و تجربه كارى كه داشتم به كارتدوين زندگانى پر افتخار سراسر آموزنده ائمه معصومين عليهم السلام دست زنم .باشد تا از اين رهگذر شمه اى از نعمتهاى بزرگ الهى را سپاسگزارم كرده و خدمتى هرچند ناچيز به آستان مقدس مواليان خويش نموده و ذخيره اى اندك براى روز بازپسينتهيه كرده باشم ... بحمدالله ، توفيق الهى نيز يارى كرد و زندگىرسول خدا (ص ) و دخت گراميش حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها؛ را در سالهاى 50تا 75 تدوين كرده به چاپ رساندم ، ولى با پيروزى انقلاب اسلامى و مشاغلى كه دراين راه برايم پديد آمد ادامه كار دچار ركود و وقفه شد . با اينحال ، خداى منان توفيق خود را از اين بى مقدار سلب نفرمود و با همه مشاغلى كه داشتمبه تدوين زندگانى سه معصوم بزرگوار ديگر - حضرت امير المومنان - عليه السلام- و امام حسن - عليه السلام - موفق شدم و اين آثار نيز به چاپ رسيد. در اين خلال دوست پر تلاش و ارجمند و دانشمندان گرانمايه ، حضرت حجة السلام والمسلمين آقاى الهى ، كه خدمت به فرهنگ اسلامى و شيعه در وجود ايشان از مرز وظيفهگذشته به سرحد عشق رسيده است در سفرشان به قم به مناسبت برگزارى سميناردارالقرآن ، با اين حقير ديدارى داشتند و از روى كرامت نفس و عنايت خاص خويش خدمت درگروه تاريخ اسلام بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى را به بنده بىبضاعت پيشنهاد فرمودند. پس از آن در سفرى به مشهد به آستان قدس رضوى مشرفشدم و از نزديك با اعضاى محترم گروه تاريخ اسلام آشنايى پيدا كردم ، آن عزيزان رااعوان و انصار خوبى براى همكارى در اين زمينه يافتم ، و به پذيرفتن دعوت جنابآقاى الهى سلمه الله تعالى تشويق و دلگرم شدم . گروه تاريخ به پيشنهاد اينجانب ،دست به كار تهيه مقدمات تدوين زندگانى بقيه ائمه معصومين عليهم السلام گرديد. در ميان توفيقه بودند كه پس از تهيه مقدمات تدوين زندگانى بقيه ائمه معصومينعليهم السلام آقاى خداپرست دام توفيقه بودند كه پس از تهيه و تنظيم فيشهاى موردنيز به تدوين و تاءليف آنهاست با سبك و شيوه اى كه مد نظر بودمشغول شدند و در اين راه زحمات فراوانى كشيدند - شكر الله سعيه المشكور. متاءسفانه به خاطر گرفتاريهاى ايشان و نوساناتى كه در پيدا شد مجددا ادامه كاردچار وقفه شد تا اين كه خداى سبحان نعمت غير مترقبه ديگرى را به يارى ما فرستاد ونويسنده توانا و ارجمند، حجة السلام جناب آقاى ترابى انجام اين مهم به عهده گرفتند،و الحق با قلم شيوا و توانمند خويش بخوبى و بيش از حد انتظار از عهده كار بر آمدند،كتابى را كه در دست و پيش رو داريد تاءليفات كرده و همه ما را مرهون زحمات خويشقرار دادند. خداوند بر توفيقات ايشان بيفزايد، و توفيق بهرورى و استفاده از آن رابه همه ما عنايت فرمايد، و همچنان ما را تا پايان كار موفق ومشمول عنايات خاصه خويش قرار دهد. سيد هاشم رسولى محلاتى 31 ارديبهشت ماه 73 شمسى مطابق با عيد قربان 1414 قمرى مقدمه امام سجاد، حضرت على بن الحسين (ع )، چهارمين پيشواى شيعه و ششمين آفتاب عصمت استكه در بحرانى ترين شرايط تاريخ اسلام عهده دار امر امامت گرديد و قافلهاهل ولايت را از ظلمات دوران حكومت بنى اميه به سلامت عبور داد سلامت عبور داد و شيعه را ازاضمحلال و نابودى مصون داشت . در روزگارى كه همه صداها خاموش شده بود و امويان دارهايى را كه ريخته بودند نمىشستند تا درس عبرتى باشد براى همه آنان كه هنوز نفسى در سينه دارند و زمزمه اىزير لب ! آرى ، امام سجاد (ع ) در چنين روزگارى قافله سالار راهيان نور شد. وقتى نگذاشته كه درروشنايى روز نداى ، حقيقت را بر فراز منبر جدشرسول الله بازگويد، در دلهاى شب با دعا و نيايش ، عالى ترين رموز ديندارى و حقجويى را به يارانش ابلاغ كرد. و با راز و نيازهاى شبانه اش ، صحيفه اى از معارف ورهنمودها و عبرتها و درسها تدارك اجازه نداد او در ميان يارانش و در جمع پيروانشحضورى بايسته و علنى داشته باشد، آن حضرت با خلوت خويش جمع امويان را متشتتساخت و آرامش آنان را برهم زد! او براستى محراب نيايش را به ميدان رويارويى با سياستها و تبليغات و تعاليمامويان مبدل ساخت محراب و از دعا كه نرمترين شيوه گفتارى است حربه اى برنده عليهدشمنان دين و منكران ولايت پديد آورد. او در مجلس يزيد - ظالمانه ترين و بى رحم ترين دادگاه تاريخ - با چنان شهامت وشجاعتى از حريم شهيدان كربلا، دفاع كرد كه طنين سخنانش براى هميشه در گوشزمان باقى ماند. امام سجاد، در آن مجلس ونيز در بقيه عمر خويش به اثبات رسانيد كه در علم ، حلم بخشش، فصاحت ، شجاعت و محبوبيت اجتماعى چونان اجداد طاهرينش ، سرآمد خلق است . از آن پس هر گاه صدايش نيايش بلند مى شد، همه دردها و رنجهايى كه از سوى غاصبان خلافت و دشمنان ولايت بر خاندان عصمت رفته بود، دوباره مجسم مى گرديد در نواىگرم دعا هايش پيام توحيدى رسول خدا (ص ) و صلايت امير المومنين و رنجهاى حسن بنعلى (ع ) و مظلوميتهاى حسين (ع )، سالار شهيدان كربلا، موج مى زد در عصر حقوقپايمال شده انسانيت و شرافت و ديانت ، رساله حقوق آن گرامى ، مايه پند و درس آموزىهمه آنان شد كه تا هميشه تاريخ در انديشه تدوين حقوق انسانند. و اكنون ، در ساحت اين محراب بلند به نياز عرفان و شناخت ابعاد وجودى آن زينت بخشتقوا پيشه گان مى نشينيم ، بدان اميد كه مائده امدادهاى حق ، در اين مسير يارى و توانمانبخشيد. در اين مقدمه لازم به ياد است كه تحقيق بخش مهمى از منابع اين كتاب توسط گروهتاريخ بنياد پژوهشها حجة السلام آقاى محمد خداپرست جزوه اى را تدوين كرده اند كهپس از ويرايش علمى و ادبى و حذف و اضافاتى چند بهشكل حاضر در منظر شما قرار گرفته است . ضمن تشكر و تقدير از دانشمند گرانمايه جناب حجة السلام آقاى سيد هاشمرسول محلاتى كه طراح اصلى كار تدوين زندگى معصومين - عليه السلام - در اين بنيادبوده اند و بر روند كار نظارت و راهنمايى داشته اند، از درگاه خداوند توفيق و سعادتبراى همه پژوهندگان معارف دينى و تلاش كنندگان در راستاى نشر معارفاهل بيت و تعالى فرهنگى جامعه اسلامى را آرزومنديم . احمد ترابى فصل اول : اجمالى از ولادت تا شهادت ولادت على بن الحسين عليه السلام مشهورترين نقل ، در تاريخ ولادت امام سجاد، زين العابدين (ع ) اين است كه آن حضرت درروز پنجشنبه ، پنجم شعبان المعظم سال 38 هجرى قمرى ديده به جهان گشوده است . در سالتولد آن گرامى جز سال 38 معروفترين و صحيح ترين نظر شناخته مى شود، (1)برخى از مورخان و محدثان به سال 37 (2) و 36 (3) و حتى 35 (4) اشاره كردهاند. در روز و ماه ولادت آن امام دو قول وجود دارد. بيشتر مورخان چنان كه يادآور شديم پنجشنبه، پنجم شعبان را ترجيح داده اند. (5) و برخى ديگر جمعه يا يكشنبه نيمه ماه جمادىالاولى را برگزيده اند. مكان ولادت همه منابع حديثى و روايى ، به اتفاق ، زادگاه امام سجاد را مدينه دانسته اند. (6) برخى نويسندگان مانند ابن جرير طبرى امامى در كتابدلائل الامامه ، حتى به خانه اى كه امام سجاد در آن متولد شده اشاره كرده اند و گفته اندكه آن حضرت در خانه فاطمه زهرا (سلام الله عليها) قدم به جهان نهاده است . (7) آنچه براى محققان منشا ترديد شده ، اين است كه اگر سالهاى 38 يا 37 و يا 36 راسالهاى ولادت آن گرامى بدانيم اين سالها مقارن بوده است با جنگجمل و حضور على (ع ) و خاندان وى در عراق ، بنابراين حسين بن على و همسر وى نمىتوانسته اند چنين سالهايى را در مدينه باشند. (8) ولى اين اشكال بآسانى قابل پاسخگويى است ، چه اين كه سالهاى ياد شده ، سالهاىبحرانى و پركشمكش بوده و حضور على (ع ) و فرزندان او براى مقابله با اصحابجمل صورت گرفته است و بعيد نمى نمايد كه در چنين شرايطى ، حسين بن على (ع )همسرش را در مدينه گذاشته باشد تا در ميان خويشاوندان و با آرامشكامل ، فرزند خود - على بن الحسين - را به دنيا آورد. كنيه و القاب براى امام زين العابدين (ع )، اين كنيه ها ياد شده است : ابوالحسن (9)، ابومحمد (10)، ابوبكر (11)، ابوالحسين (12)، ابوعبدالله(13) و ابوالقاسم (14). در اين ميان ، مشهورترين كنيه آن حضرت نخست ابوالحسن و سپس ابو محمد است . و اما القاب آن گرامى چنين است : زين العابدين ، (15) سيد العابدين ، (16) سجاد، (17) ذوالثفنات ، (18) قدوهالزاهدين ، (19) سيد المتقين ، (20) امام المومنين ، (21) زين الصالحين ، (22) منارالقانتين ، (23) الزكى ، (24) الامين ، (25) و سيد المجتهدين . (26) مشهورترين القاب آن حضرت ، سجاد و زين العابدين مى باشد. پدر و مادر پدر ارجمند امام سجاد (ع ): امام حسين بن على (ع ) سيد الشهداء (ع ) مى باشد. برخى زين العابدين را بزرگترين فرزند حسين بن على (ع ) دانسته اند (27) ولى ازبيشتر منابع تاريخى چنين استفاده مى شود كه على اكبر - شهيد كربلا - بزرگترينپسر خانواده بوده است و امام سجاد (ع ) از وى سن كمترى داشته است و بر اين اساس زينالعابدين را على اوسط ناميده اند. (28) مادر بزرگوار آن حضرت ، شهر بان ، دختر يزدگرد - آخرين شاه ساسانى - مى باشد.وى طى فتوحات شهرهاى ايران به دست مسلمانان اسير گشت و از ايران به مدينه بردهشد و در پرتو حمايت امير المومنين (ع ) آزاد گرديد، به همسرى حسين بن على (ع ) در آمد وافتخار يافت تا مادر امام زين العابدين (ع ) باشد و نه امام معصوم ازنسل او پديد آمد. على (ع ) درباره او به فرزندش حسين (ع ) سفارش فرمود: از همسرت - شهر بانو - خوب محافظت و نگاهدارى كن و به او نيكى نما، چه اين كه درآينده اى نزديك براى تو فرزندى خواهد آورد كه بهتريناهل زمين خواهد بود. (29) اين كه شهربانو، در چه سالى ديده به جهان گشوده و در چه سنى به همسرى حسين بنعلى (ع ) در آمده ، و پس از آن چند سال با آن حضرت زندگى كرده است ، مورخان ومحدثان نظر قاطعى را ثبت نكرده اند. نكته اى كه بيشتر تاريخنگاران ياد آور شده اند اين كه وى دختر يزدگرد بوده است ونياكان پدرى او عبارتند از: پرويز، هرمز، انوشيروان ، قباد. پدرش آخرين پادشاهساسانى است كه با فتوحات اسلامى سلسله آنان منقرض گرديده است . از جمله نامها والقابى كه براى مادر امام سجاد (ع ) ياد كرده اند به مواردذيل مى توان اشاره كرد: شهر بانو، شهر بانويه ، (30) سلافه ، (31) غزاله ، (32) سلامه ، (33)خولد (34) برده ، (35)، جهان نويه (36) شهرناز (37)جهان شاه (38) حرار(39) خلوه (40) ام سلمه (41) فاطمه (42) و مريم . (43). آن بانوى گرامى كه افتخار مادرى ولى خدا و زينت عبادتگران را به دست آورده بودسوگندنامه ، پس از ولايت فرزندش ، با فاصله اى بسيار اندك جهان را بدرود گفت وعلى بن الحسين در داماد دايه اى پرورش يافت كه هماره او را مادر صدا مى زد. (44) برخى مورخان گمان كرده اند مادر امام سجاد در واقعه كربلا حضور داشته و پس ازشهادت حسين بن على (ع ) به همسرى زبيد در آمده و از او صاحب فرزندى به نام عبداللهشده است . (45) ولى چنان كه مسعودى و ديگران گفته اند، مادر امام سجاد (ع ) در بيمارى پس از وضعحمل وفات يافته است و زبيد با كنيزى ازدواج كرده كه دايه امام سجاد (ع ) بوده و آنحضرت وى را مادر مى خوانده است . (46) و چه بسا همين امر مايه اشتباه تاريخنگارانىچون ابن سعد شده است كه گمان كنند شهربانو در واقعه كربلا حضور داشته و از آنپس به همسرى غلامى با نام زبيد در آمده است ! امام سجاد ابن الخير تين يكى از نامهايى كه امام سجاد (ع ) را با آن مى خواندند ابن الخير تين است و علت ايننامگذارى سخنى است مستند به رسول خدا كه : در ميان عرب ،نسل قريش و در ميان غير غرب ، فارسيان نمونه اند. (47) ابوالاسواد دئلى ، ضمن برشمردن فضايل امام سجاد، على بن الحسين (ع ) مى گويد:
و ان غلاما بين كسرى و هاشم
|
لا كرم من نيطت عليه التمائم (48)
| يعنى ؛ پسرى كه از يك سوى به نسلهاشميان و از سوى ديگر به نسل فرمانروايان فارس كسرى منسوب مى باشد، گرمىترين و با كرامت ترين فرزندى است كه بر او بازوبند بسته اند (تا از گزند چشمتنگان ايمن بماند).(49) به هر حال قراين تاريخى و مدارك روايى نشان مى دهد كه مادر امام سجاد - عليه السلام- بانويى ايرانى و بزرگزاده بوده است . (50) همسر و فرزندان امام زين العابدين (ع ) با توجه به فرزندان زيادى كه براى ايشان ياد كرده اند،همسران متعددى داشته است ، اما در ميان اين همسران ، تنها يكى از ايشان ، از طريق عقد دائمبه همسرى آن حضرت در آمده بود و ديگران ، كنيزانى بودند كه به وسيله حضرتشخريدارى شده و افتخار يافته بودند كه از آن امام فرزندى داشت باشند. تنها همسرى كه از طريق عقد دائم به ازدواج امام سجاد (ع ) در آمده است ، ام عبدالله دختربزرگوارش - امام حسن مجتبى - عليه السلام - مى باشد. ام عبدالله از زنان با فضيلتى است كه در بسيارى از افتخارهاى معنوى ، در عصر خويشيگانه بوده است . از آن جمله اين كه وى هم دختر امام و هم همسر امام و هم مادر امام مى باشد. همسرى ام عبدالله با امام سجاد، دونسلامامت را به هم پيوند داد (51) و نتيجه اين پيوند، يگانه فرزندى بود كه باقرالعلوم نام گرفت (52) و خط امامت را تداوم بخشيد. اما تعداد فرزندان امام سجاد در كتابهاى تاريخى و حديثى 15،(53) 16 (54)، 17(55)، و حتى 20 (56) فرزند پسر و دختر ياد شده است . شيخ مفيد ره نام فرزندان امام سجاد (ع ) را اين گونه آورده است : 1- محمد (ابوجعفر، باقر العلوم (ع ) ) كه مادر وى ام عبدالله دختر امام حسن مجتبى (ع ) بودهاست . 2- عبدالله 3- حسن 4- حسين ، كه مادر اينها ام ولد بوده است . 5- زيد 6- عمر، كه مادر آن دو نيز ام ولد مى باشد. 7- حسين اصغر 8- عبدالرحمان 9- سليمان كه هر سه از يك مادر ام ولد بوده اند. 10- محمداصغر 11- على وى را كوچكترين فرزند امام سجاد دانسته اند. 12- خديجه كه با على از يك مادر ام ولد بوده اند. 13- فاطمه 14- عليه 15- ام كلثوم كه مادر هر سه آنان ام ولد مى باشد. (57) آنچه شيخ مفيد در اين زمينه يادكرده ، مورد اشاره برخى ديگر از مورخان نيز قرارگرفته است . (58) بسيارى از فرزندان على بن الحسين (ع ) داراى اعقاب و نسلى نبوده اند و يا در تاريخ ازنسل آنان چيزى ثبت نشده است . ابن عنبه نسب شناسى معروف ، استمرار نسل امام سجاد (ع ) را تنها از طريق شش تن ازفرزندان آن حضرت به نامهاى محمد الباقر (ع )، عبدالله ، زيد شهيد، عمر اشرف ،حسين اصغر و على اصغر دانسته است . (59) و ابن قتيه در اين زمينه تنها از محمد بنعلى الباقر، زيد، عبدالله بن الحسين ياد كرده است . (60) در ميان فرزندان امام سجاد، با فضيلت ترين ، عالم ترين و شريف ترين فرزند رانخست امام باقر (ع ) و سپس زيد بن على دانسته اند. چنان كه از محمد بن منكدر نقل كرده اند: هيچ كس را نديدم كه در فضيلت با على بن الحسين برابر كند مگر زمانى كه بافرزندش محمد الباقر (ع ) مواجه شدم . (61) و امام زيدبن على بن الحسين كنيه اش الوالحسين و يا الولاحسين . معروف به زيد شهيداست . وى در سال 79 هجرى قمرى ديده به جهان گشود و بهسال 122 هجرى قمرى در عصر خلافت هشام بن عبدالملك مروان به فرمان او و بدستيوسف بن عمر ثقفى به شهادت رسيد. او در مبارزه عليه دستگاه مستبد خلافت اموى ، بسيار جدى و صريح بود و در عين اعتقاد واذعان به امامت ولايت امام باقر (ع ) و امام صادق (ع ) (62)، قيام مسلحانه عليه دستگاهاموى را وظيفه خود مى دانست . مركز اصلى فعاليتى سياسى زيد در كوفه بود و در همانمنطقه قيام كرد و به شهادت رسيد. زيد علاوه بر مبارزات سياسى ، در علم و دانش نيز شخصيتى والا داشت و ابوخالد واسطىكتابى را نام الفقه به وى نسبت داده است كه اگر اين انتساب درست باشد نخستين كتابفقهى به شمار مى آيد. (63) رسالت دينى و اجتماعى امام سجاد (ع ) هدف اصلى و نهايى از تحقق و كاوش در زندگى معصومين (ع ) ، در حقيقت شناخت مواضعدينى و اجتماعى و معرفت پيامها و درسها و شيوه عملى ايشان است . زيرا امام يعنى جلودارقافله صالحان به سوى ارزشها، امام يعنى هدايتگر خلق به سوى خدا. و كسانى مىتوانند اهل ولايت و رهپوى مسير صلاح و هدايت باشند كه نخست پيشواى خود را آن گونهكه بايد بشناسند و بر اساس شناخت و معرفت ، وى را الگوى عملى و اعتقادى خود قراردهند. مهمترين بعد اين شناخت را در زمينه پيامهاى اعتقادى ، اخلاقى ، اجتماعى ، سياسى و عبادىبايد جستجو كرد و اما شناخت نام ، كنيه و لقب و... امورى است كه جنبه مقدماتى دارد ورهگذرى است براى رسيدن به شناخت هاى اصلى و بنياد دينى كه بايد الگو و برنامهعمل و عقيده قرار گيرد. اكنون ما، در فصل آغازين اين كتاب و در بررسى اجمالى زندگىامام سجاد (ع ) از ولادت تا رحلت دريغمان آمد كه حتى اشاره اى هم به موضوعاصلى اين تحقيق نداشته باشيم . زيرا بيم آن مى رود كه ساده انديشانى گمان كنندشناخت زندگى امام سجاد - عليه السلام - خلاصه شده است در: شناخت زمان ولادت ،مكان ولادت نام پدر و مادر، همسران و فرزندان و... و بس ! بديهى است كه فصلهاى آينده كتاب ، دقيقا در راستاى شناخت ابعاد اصلى زندگى امامسجاد - عليه السلام - مى باشد و چون در اين بخش ، نظر به ترسيم اجمالىبيوگرافى آن حضرت است ، به همين تذكر و ياد بسنده مى كنيم . شهادت امام سجاد، اسوه زهد و تقوا و نمونه صبر شكيبايى و مظهر آميختگى علم و حلم پس ازايفاى وظيفه الهى خود و حفظ ارزشهاى دين و پاسدارى ازتشكل شيعى در سخت ترين ادوار سياسى - اجتماعى -، درسال 95 هجرى قمرى به لقاى پروردگار ووصال معبود خويش شتافت . در تاريخ وفات آن حضرت سال 94، (64) 95 (65) و 96 هجرى قمرى (66)گفته شده است ولى پيشينه دارترين و معتبرتريننقل مربوط به سال 95 هجرى قمرى مى باشد. البته جز اين نقلها، برخى مورخان به سالهاى 92، (67) 93، (68) 99، (69)100(70)نيز اشاره كرده اند. بنابراين ، اگرنقل مشهور را در سال ولادت و نيز رحلت امام سجاد - عليه السلام -سال 38 هجرى و 95 قمرى - ملاك قرار دهيم ، عمر شريف وى هنگام وفات 57سال بوده است . دو سال آن مقارن با روزگار خلافت على بن ابى طالب ع ره و دهسال آن در دوران امامت عموى گراميش - حسن بن على ع و دهسال در روزگار زعامت حسين بن على ع بوده و 34سال آن به دوران امامت خود آن حضرت اختصاص داشته است . و اما آرا در زمينه ماه و روز رحلت آن حضرت نيز مختلف است . بيشتر نويسندگان ورزدوازدهم محرم را متذكر شده اند. (71) و برخى روزهاى 18، 19، 22 و 25 محرم را مطرحكرده اند (72) و نيز نقلى ، روز 14 ربيع الاول رااحتمال داده است . درباره علت وفات امام سجاد - عليه السلام - و چگونگى وفات آن پيشواى صالحان ،عمده تاريخنگاران تصريح كرده اند، وليد بن الملك ، ايشان را مسموم ساخته و آن راحضرت در نتيجه همان مسموميت درگذشته است . بعضى هم نوشته اند كه هشام بن عبدالملم در روزگار خلافت وليد، امام على بن الحسين -عليه السلام - را مسموم كرده است . اما ميان اين دو نظر، تنافى و تعارضى وجود ندارد. زيرا طبيعى است كه هر چند برنامهمسوميت امام سجاد از سوى دستگاه خلافت - وليد - ريخته شده و فرمان آن توسط شخصخليفه صادر گشته باشد، كسان ديگرى مجرى آن برنامه و فرمان خواهند بود. زيرامسايل سياسى و اجتماعى و همچنين محبوبيت امام سجاد - عليه السلام - در ميان مردم ومعروفيت وى به علم و زهد و تقوا، هرگز به حاكمان اين جراءت را نمى داده است كه بهطور مستقيم با آن حضرت رويا رو شوند و به ستيز برخيزند و با زمينه هاىقتل وى را به طور علنى فراهم آورند. بر اين اساس ، بعيد نمى نمايد كه هشام بن عبدالملك به دستور بردارش وليد مرتكبچنين جنايتى شده باشد و وليد و هشام هر دو كشنده امام سجاد بوده باشند. مدفن على بن الحسين (ع ) بدن مطهر زين العابدين (ع ) كنار امام حسن مجتبى (ع ) در قبرستان بقيع مدفون گشت .(73) بقيع زمين كوچكى است كه بسيارى از بزرگان اسلام را در خود جاى داده است . از آن جملهچهار امام شيعه - امام حسن مجتبى (ع )، امام زين العابدين (ع )، امام محمد باقر (ع ) و امامجعفر صادق - عليه السلام - ميباشد. در گذشته زمان ، مسلمانان و شيفتگان اسلام واهل بيت ، به تجليل آبادى اين مكان همت گماشته و براى هر يك از اين بزرگان ، حرم وبارگاهى بنا كرده بودند . اما سوگمندانه ، و هابيان درشوال 1344 هجرى قمرى اين آثار را تخريب كردند و همه را با خاك يكسان نمودند!از آناين پس ، رفتار ناشايست و هابيان و حكام حجاز همواره از سوىمحافل اسلامى مورد انتقاد شديد قرار داشته و دارد. در اين مدت تلاشهاى زيادى صورت گرفت تا شديد وضع اسفبار بقيع به صورتنخستين آن برگردد و بى حرمتها پايان يابد. اما على رغم قولهاى مساعدى كه گاه حكامحجاز داده اند، هرگز قدم مثبتى در اين راستا برداشته نشده است . و در حالى كهشاهزادگان هوسران و خوشگذران در مجلل ترين كاخها به سر مى برند و دشمنان خلق وخدا و بيگانگان و دشمنان اسلام در آن كاخها استقبال مى كنند و ثروت و امكانات جهاناسلام را به پاى غرب و صهيونيسم بين الملل نثار مى نمايند، مرقد بزرگان و شايستهترين چهره هاى دينى مسلمانان ، چون گورستانى متروك مورد بى مهرى و بى اعتنايىقرار دارد و شعائر اسلامى مورد سخت ترين بى حرمتيها واقع شده است ! امامت على بن الحسين - عليه السلام - پس از شهادت حسين على (ع ) در محرم سال شصت و يك هجرى ، منصب امامت به على بن -عليه السلام - منتقل گرديد. شيعه افتخار يافت كه پس از على بن ابى طالب (ع ) و حسن بن على - عليه السلام - وحسين على - عليه السلام -، زمام رهبرى وى را سيد الساجدين ، زين العابدين ، امام سجاد -عليه السلام - عهدار گشت . امامت سيد الساجدين از سال (61 هجرى قمرى ) تاسال 95 هجرى قمرى استمرار يافت . دوران امامت مورخان ، دوران امامت على بن الحسين - عليه السلام - را گوناگون ثبت كرده اند. بعضى33 (74) سال و برخى 34 (75) سال و بيشتر تاريخنگاران 35 (76)سال و چند ماه را ياد آور شده اند و همين نظريه اخير، راءى مشهور است . قول ضعيفى هم مدت امامت آن حضرت را 20 سال دانسته است . (77)اين اختلاف بى شك نتيجه اختلاف در سال رحلت امام سجاد است يعنى ؛ مربوط بهپايان امامت حضرت است و نه آغاز آن ، زيرا در اين كه محرمسال 61 هجرى قمرى آغاز امامت زين العابدين - عليه السلام - بوده ، هيچ ترديدى نيست . دلايل امامت على بن الحسين - عليه السلام - دلايل امامت امامان - عليه السلام - به محور عمده باز مى گردد: الف ) شايستگان علمى و فضيلتهاى اخلاقى و معنوى برتر آن . ب ) نصوص معتبر و تصريح از سوى پيامبر اكرم - صلى الله عليه وآله - و اما پيشينبه امامت ايشان . البته محور سومى هم وجود دارد كه به نوبه خود شايان توجه است و آن را تحت عنوانكرامات و معجزات و نمودهاى خارق العاده مى توان بررسى كرد. اين سه محور هر گاه در مجموع مورد بررسى قرار گيرد و در زندگى فردى تحقق وتجسم بيابد، در پيشگاه عقل و منطق ، شرافت و فضيلت و امامت وى پذيرفته خواهد بود وانكار امامت او جز بر اساس هوى و هوس و تعصب و جهالت استوار نمى باشد. تصريح پيامبر اكرم - صلى الله عليه وآله - جابربن عبدالله انصارى روايت كرده است : من در حضور رسول خدا (ص ) بودم در حالى كه حسين بن على - عليه السلام - در دامان آنحضرت نشسته بود و پيامبر - صلى الله عليه وآله - او را نوازش مى داد. در اين ميانپيامبر (ص ) رو به جانب من كرد و فرمود: اى جابر فرزندم حسين - عليه السلام - درآينده پسرى خواهد داشت كه نامش را على مى نهند و چون روز قيامت شود منادى حق از عرشندا دهد: سيد العابدين بپا خيزد! در اين هنگام على بن الحسين وارد محشر مى شود.(78) اين روايت نيز از پيامبر - صلى الله عليه وآله -نقل شده است كه فرمود: اذا مضى الحسين قام بالامر ابنه عليه السلام و هو الحجة و الامام ... (79) يعنى : پس از دوران امامت حسين - عليه السلام - فرزندش على بن الحسين زمام امامت را عهدهدار خواهد بود و او حجت و امام است . حديث لوح حديث ديگرى نيز توسط جابرين عبدالله نقل شده است كه به عنوان حديث لوح مشهور مىباشد. مضمون آن حديث چنين است : امام صادق - عليه السلام - مى فرمايد: پدرم باقر العلوم به جابربن عبدالله فرمودبا تو كارى دارم و دوستدارم در جايى كه غريبه اى نباشد با تو سخن بگويم . در پى - امام باقر - عليه السلام - به جابر فرمود: مى خواهم چيزى درباره لوح بدانم؛ آن لوحى كه در دست مادرم فاطمه - عليه السلام - ديده اى . جابر گفت : به خدا سوگند خدمت فاطمه دختررسول خدا!آنچه در دست داريد چيست ؟ فاطمه عليها السلام فرمود: اين لوحى است كه از جانب خداوند به پدرم هديه شده است ودر آن نام پدر، شوهر و نام فرزندانم كه اوصياى ايشانند ياد شده است . من از آن بانوى بزرگوار خواستم تا لوح را به من بسپارد تا از آن نسخه اى بردارم وايشان در خواست مرا پذيرفت و من هم نسخه اى از آن برداشتم . امام باقر - عليه السلام - به جابر اظهار آمادگى كرد و به خانه رفت و آن نسخه رابه همراه آورد. امام باقر (ع ) مى خواند و او را ازروى نوشته خودش خط مى برد. مطالبنوشته شده در آن لوح ، چنين بود: به نام خداوند رحمان و رحيم ، اين كتابى است از خداوند عزيز و آگاه كه به وسيلهجبرييل برمحمد - صلى الله عليه وآله - خاتم پيامبراننازل شده است ... اى محمد!من تو را بر همه انبيا برترين بخشيدم و اوصيا تو را بر همهاوصيا فضيلت دادم ، حسن را پس از سپرى شدن دوران پدرش - على ابى طالب مخزن علمخويش قرار دادم و حسين بهترين اولاد نسلهاى نخستين و آخرين است و امامت درخاندان اوست . وپس از وى على ، زين العابدين خواهد بود و... .(80) در اين حديث نام يكايك ائمه تا حضرت مهدى - عليه السلام - مورد تصريح قرارگرفته است . شيخ مفيد دلائل متعددى بر امامت سيد الساجدين - عليه السلام - اقامه كرده است و على بنعيسى اربلى درباره ادله مفيد گفته است : اگر او - مفيد ره - ابتدا حديث پيامبر رانقل مى كرد، نيازى به ساير ادله نبود و در اين باب سخن پيامبر - صلى الله عليه وآله- كافى بود. (81) تصريح على بن ابى طالب - عليه السلام - جابربن عبدالله نيز مى گويد: هنگامى كه دختر فرمانرواى ساسانى - شهر بانو - به همسرى حسين بن على - عليهالسلام - در آمد، امير المؤمنين - عليه السلام - به فرزندش حسين - عليه السلام -فرمود: از اين بانو، فرزندى نصيب تو خواهد شد كه همانندش بر پهنه زمين نخواهد بود. آنگاه على بن الحسين - عليه السلام - از آن بانو تولد يافت . (82) تصريح حسين بن على (ع ) امام باقر - عليه السلام - مى فرمايد: زمانى كه حسين بن على (ع ) در كوران مسائل عاشورا قرار گرفت ، دختر بزرگ خويش -فاطمه - را فرا خواند و نوشته پيچيده شده اى را به وى سپرد به گونه اى كه ديگرشاهد آن صحنه بودند - در اين ساعت على بن الحسين آن چنان بيمار بود كه همگان او رامحضر مى پنداشتند - فاطمه پس از آن وقايع ، وصاياى پدر را به على بن الحسين -عليه السلام - رسانيد. و آن نوشته اكنون نزد ماست . راوى حديث مى گويد: من از امام باقر - عليه السلام - پرسيدم در آن كتاب چه چيزىنوشته است ؟ امام باقر - عليه السلام - فرمود: آنچه به آن مردم به آن نيازمندند، سوگند به خدا درآن كتاب همه حدود و قوانين ثبت است ، حتى جريمه خراش وارد ساختن به ديگران !(83) لازم به ياد آورى است كه چنين كتابى با چنين جامعيتى از چيزهايى است كه تنها نزد امامانوجود داشته است . در روايتى ديگر چنين آمده است : امام صادق - عليه السلام -: وقتى كه حسين بن على - عليهالسلام - عازم عراق گرديد، كتابها و وصيتهاى خويش را به ام سلمه سپرد و زمانى كهعلى بن الحسين (ع ) بازگشت ، كتابها وصايا را به آن حضرت برگردانيد. (84) البته ميان اين روايت و روايت پيشين تنافى نيست زيرا آنچه به ام سلمه داده شده است مىتوان غير از نوشته كتابى باشد كه به فاطمه بنت الحسين سپرده شده تا به امامسجاد - عليه السلام - برساند. منحرفان از خط امامت راستين آنچه در بخش پيشين ياد آور شديم ، تنها بخشى از نصوص و احاديثدال بر امامت على بن الحسين - عليه السلام - ميباشد و تمامى آنها نيست . علاوه بر اين نصوص ، چنان كه در بخشهاى ديگر اين كتاب خواهد آمد، موقعيت علمى و منوىو اخلاقى امام سجاد (ع ) خود از ديگر دلايل منصب الهى اوست ولى با اينحال جريانهايى پيدا شدند كه به انيگزه هاى غير الهى و با اهداف شيطانى بهانحرافهاى دامن زدند و ذهن گروهى از مردم را نسبت به امامت زين العابدين مخدوش كرده وفرقه هاى منحرف را بيان نهادند. فرقه كيسانيه نتيجه همين انحراف عقيدتى و معرفتى است كه در جامعه شيعه مقارن باعصر امامت زين العابدين (ع ) شكل گرفت و خطى را درقبال خط امامت راستين - امامت على بن الحسين (ع ) - به وجود آورد. البته اين مشكل به همين مورد محدود نشد و بعدهاى فرقه هاى ديگر با شعارهاى و انگيزههاى متفاوت از پيكر جامعه شيعه چون زخمهايى دردانگيز سربرآودند چونان زيديه(85)،اسماعيليه (86) و واقفيه . (87) فرقه كيسانيه فرقه كيسانيه كسانى هستند كه از امام على بن الحسين (ع ) كناره گيرى كرده و خود راپيروان محمد حنيفه ( فرزند امام على ابى طالب - عليه السلام -) معرفى كردند ومدعى شدند كه پس از حسين على (ع ) محمد حنيفه دارى مقام و منصب امامت و ولايت است . در اين كه چرا اين گروه به كيسانيه شهرت يافته اند، مطالب مختلفى گفته شده است . برخى گفته اند: چون اين گروه از ياران كيسان خدمتكار امير المؤمنين (ع ) بودهاند و كيسان پس از على (ع ) در زمره شاگردان محمد حنيفه در آمده و بر علوم تسلط خاصىيافته و در آيات و احكام نظريات ويژه اى از او ابراز شده و يارانش با اين خصوصيتهاجذاب او شده اند، آنها را كيسانيه ناميده اند. (88) جوهرى مى گويد: كيسان لقب مختارين ابى عبيده ثقفى است و چون اين گروه را مختاررهبرى مى كرد، آنها به كيسانيه شهرت يافتند. (89) شهرستانى در كتاب ملل و نحل چند شاخه براى اين فرقه ياد كرده است كه همه آنها دراعراض از امام سجاد (ع ) و روى آورى به محمد حنفيه مشترك بوده اند و آنها عبارتند: ازكيسانيه ، مختاريه ، هاشميه ، بنانيه و رزاميه . (90) سرشناس ترين و محورى ترين چهره هايى كه در سطح رهبرى فرقه كيسانيه مطرحند،نخست محمد حنفيه و سپس مختارين ابى عبيده ثقفى است . شخصيت محمد حنفيه محمد حنفيه ، فرزند امير المؤمنين على (ع ) و مادرش خوله ، دختر جعفر بن قيس مسلمه ازقبيله بكر مى باشد كه در جريان جنگ يمامه به اسارت سپاه اسلام در آمده بود. كنيه محمد حنفيه را ابوالقاسم دانسته اند و گفته شده است كه نام كنيه او به اشارهرسول اكرم (ص ) تعيين شده است . ابن خلكان حديثى نقل مى كند كه نبايد نام و كنيه پيامبر - صلى الله عليه وآله - را برشخصى نهاد ولى اين حكم در مورد محمد حنفيه استثنا شده است .(91) ولى برخى برابن خلكان ايراد كرده اند كه هر چند حديث نبوى صحيح باشد اما كسى كه به داشتن نام وكنيه رسول خدا (ص ) مفتخر شده و داشتن چنين نامى برايش تجويز گرديده مهدىآل محمد - عليه السلام - است و نه محمد حنفيه . (92) چه بسا كسانى كه گفته اند نام وكنيه محمد حنفيه را تعيين كرده و چنين نام و كنيه اى فقط براى او تجويز شده در مصداقااشتباه كرده اند و تا از اين طريق كرامت ، شرافت و امامت وى را توجيه كرده و مورد تاءييدرسول خدا - صلى الله عليه وآله - قلمداد نمايند. البته شخصيت محمد حنفيه فاقد امتياز نبوده است چه اين كه وى در جنگجمل صفين كنار امير المؤمنين دلاوريها داشته و بنابر قولى در جنگ صفين پرچمدار سپاه آنحضرت بوده است و او را به شجاعتهايش ستوده اند. (93) محمد حنفيه و مساءله امامت در اين كه آيا محمد حنفيه خود مدعى امامت براى خويش بوده و يا پس از مرگش كسانى او رامتهم به اين ادعا كرده اند و فرقه اى تشكيل داده اند!آراء مختلفى وجود دارد. از برخىروايات استفاده مى شود كه پس از شهادت حسين بن على (ع )، شخص محمد حنفيه مدعى امامتشد و با على بن الحسين (ع ) در اين مساءله به نزاع برخاست . مرحوم كلينى با ذكر سند، از زراره نقل كرده است : امام باقر فرمود: هنگامى كه حسين بن على (ع ) به شهادت رسيد، محمد حنفيه از على بنالحسين - امام سجاد (ع ) - تقاضا كرد تا ملاقاتى خصوصى با ايشان داشته باشد. ملاقات صورت گرفت . در اين ديدار، محمد حنفيه به على بن الحسين (ع ) گفت : اى پسر برادر! تو خود مى دانى كه پيامبر اكرم (ص ) درباره امامت على بن ابى طالب وامام حسن و امام حسين (ع ) وصيت فرمود وايشان را به امامت منصوب داشت ولى هم اكنون كهپدرت حسين بن على (ع ) به شهادت رسيده ، در زمينه امامت كسى را معرفى نكرده است . دراين ميان ، من عموى تو و فرزند على (ع ) هستيم و از نظر سنى از تو بزرگترم . از اينرو شايسته است كه منصب امام و رهبرى شيعه از آن من باشد و اين حتى را براى من بدانى ! امام سجاد به او فرمود: اى عموى من ! از خداوند بيم داشته باش و آنچه حق توست نيست براى خويش مخواه !تو رانصيحت مى كنم كه از نابخردان نباشى و در اين باره خوب بينديشى . بدان كه پدرم -حسين بن على (ع ) - بى نصيب از دنيا نرفته است ، او پيش از اين كه متوجه عراق شود،درباره امامت سفارشهاى لازم را كرده و عهدنامه اى نيز نوشته است و من را جانشين خود درامر قرار داده و سلاح پيامبر (ص ) را به من سپرده و اكنون نزد من است . بنابراين از ادعاى امامت دست بردار كه مايه كوتاهى عمر تو و گرفتاريت خواهد شد. تو بايد بدانى كه خداوند متعال امامت را در نسل حسين (ع ) قرار داده است و اگر براستىاز اين ناحيه در شك هستى آماده شو تا نزد حجرالاسود را مطرح ساخت .)محمد حنفيهپذيرفت ، هر دو نزد حجر السود رفتند. امام سجاد فرمود: نخست تو از حجربخواه تا اگر تو امامى ، بر امامت تو گواهى دهد. محمد حنفيه پذيرفت ، هر دو نزد حجر السود رفتند. امام سجاد فرمود: نخست تو ازحجر بخواه تا اگر تو امامى ، بر امامت تو گواهى دهد. محمد حنفيه ناگزير رو به حجر كرد و لب به دعا گشود و از خداوند خواست تا حجر رادر تاءييد امامت وى به سخن آورد! ولى دعايش نتيجه اى نداد! آنگاه امام سجاد (ع ) فرمود اگر تو وصى پيامبر - صلى الله عليه وآله - و امام و صاحبولايت بودى بى شك دعايت مستجاب مى شد. سپس خود دست به دعا برداشت و فرمود: اسئلك بالذى جعل فيك ميثاق الاوصياء و ميثاق الناس اجمعين لما اخبرتنا من الوصى والامام بعد الحسين بن على عليهاالسلام ؟. يعنى تو را سوگند مى دهم به آن كسى كه پيمان انبيا و اوصيا و پيمان همه مردم را درتو قرار داد، كه ما را آگاه و بگويى وصى و امام پس از حسين بن على (ع ) كيست ؟ ناگاه حجر به جنبش در آمد، گويى كه مى خواهد از جايگاهش جدا شود و سپس ازآن شنيده شد: خداوندا گواهى مى دهم كه وصايت و امامت ، پس از حسين على (ع )براى بن الحسين (ع ) است . در اين هنگام ، محمد حنفيه كه به حقيقت پى برده بود، از امام سجاد (ع ) عذر خواهى كرد وبه راه افتاد و بنابر نقلى ديگر، خويش را برقدمهاى امام افكند و به ولايت و امامت وىاقرار كرد. (94) هر چند برخى خواسته اند تا با استناد به اين حديث ، محمد حيفيه را متهم كنند و شخصيتوى را مخدوش شمارند ولى حق اين است كه اگر حديث در مجموع مورد نظر قرار گيرد وپايان آن نيز ملاحظه شود، پرستش محمد حنفيه ناشى از ندانستن بوده و او با طرحمطالب نخستين خود، در خود حقيقت در پى شناخت واقعيت بوده ، و آنگاه كه حق را دريافته ،تسليم شده و امامت امام سجاد - عليه السلام - را پذيرفته است . از جمله نكاتى كه اين نظر را تاءييد مى كند اين است كه گاه كسانى با اين پندار كهمحمد حنفيه امام است نزد او مى آمدند ولى محمد حنفيه آنها را به برادرزاده اش على بنالحسين رجوع مى داد و مى گفت امام ، آن حضرت است . ابوخالد كابلى كه مدت زيادى درخانه محمد حنفيه خدمت كرده بود و ادارات خاصى به وى داشت ، بر اين اعتقاد بود كه محمدحنفيه نيز مانند پدر و مادر و حجت خدا درميان خلق است . ابوخالد مى گويد: روزى به محمد حنفيه گفتم : تو را به پيامبر اكرم (ص ) و امير المؤمنين (ع ) سوگند مى دهم كه حقيقت را به منبگويى ! آيا تو خود همان امام و حجت خدا كه اطاعتش بر همگان واجب است ، نيستى ؟ محمد حنفيه گفت : امام من و امام تو و امام همه مسلمانان ، على بن الحسين - امام سجاد - است . (95) در روايت ديگرى امام صادق (ع ) مى فرمايد: ابوخالد كابلى نخست قايل به امامت محمد حنفيه بود ولى بارها شاهد بود كه محمد حنفيهعلى بن الحسين (ع ) را با تعبير يا سيدى اى آقاى من مورد خطاب قرار مى دهد!و خطابى سوى كوچكتر نسبت به شخص بزرگتر صورت مى گيرد. ابو خالد كه محمد حنفيه را امام مى پنداشت با مشاهده اين موارد با تعجب از محمد حنفيهپرسيد: تو پسر برادرت - على بن الحسين - را با تعبير يا سيدى مورد خطاب قرار مىدهى در حالى كه ديگران چنين تعبيرى ندارد! محمد حنفيه گفت : على بن الحسين (ع ) امامت راستين است ، او حجر السود را به شهادت وگواهى طلبيد و حجر به امامت او گواهى داد و بر من ثابت شد كه وى سزاوار مقام امامتاست . (96) بر اين اساس ، مى توان دريافت كه محمد حنفيه خود مدعى امامت براى خويشنبوده است و بر فرض كه در مقطعى امر بر او مشتبه بوده و چنين پندارى به او دست دادهباشد و در نهايت ، حق را دريافته و به امامت سجاد (ع ) اقرار كرده است . چنان كه كسانى چون ابوالخالد كابلى و سيد حميرى در آغاز امر، مى پنداشتند كه محمدحنفيه امام است ولى بعدها بينش صحيح يافتند و در زمره شيعيان امام سجاد - عليه السلام- در آمدند . اما برخى از اين توهم و پندار بى اساس ، در مقام سوء استفاده بر آمدند و باانگيزه هاى متفاوت ، بر امامت محمد حنفيه اصرار ورزيدند و از وى امامى ساختند و قائمآل محمد به شمارش آوردند! محمد حنفيه و رخداد عاشورا از ديگر مواردى كه برخى خواسته اند به خاطر آن ، شخصيت محمد حنفيه را زير سؤال برده و وى را متهم به جدايى از خط ولايت كنند، عدم شركت او در كربلا و عدم همراهىوى با حسين بن على (ع ) مى باشد. شك نيست كه اگر حضور نيافتن وى در كربلا، بدون عذر واقعى بوده و عنوان تخلف ازدعوت امام را به خود گيرد، شخص محمد حنفيه از عدالت و وثاقت ساقط خواهد بود ولىسخت نخست در همين نكته است كه آيا شركت نجستن وى در زمره ياران حسين بن على - عليهالسلام - به علت بوده است ؟ اين سؤ ال براى هر كاوشگرى كه گام در تحقيق تاريخ آن عصر بگذارد مطرح بوده وخواهد بود. شخصى به نام مهنابن سنان همين پرسش را از علامه حلى داشته است . او ضمن سؤالهايى مى پرسد: نظر شما درباره محمد حنفيه چيست ؟ آيا او معتقد به امامت حسين بن على وحسين على و امام سجاد (ع ) بوده است و يا خير؟و آيا كناره گيرى او از واقعه كربلا براساس عذرى شرعى و موجه بوده است يا نه ؟ و در صورتى كه تخلف او بدون عذرىشايسته باشد، محمد حنفيه و عبدالله جعفر چه وضعى خواهند داشت . علامه حلى در پاسخ مى گويد: بى ترديداصل امامت از اركان ايمان است و در كنار اصل توحيد،عدل نبوت و معاد مطرح مى باشد و كسانى چون محمد حنفيه عبدالله جعفر برتر و منزه تراز اين هستند كه به اصل امامت پايبند نبوده و در جرگه افراد فاقد ايمان قرار داشتهباشند. و اگر محمد حنفيه در يارى امام حسين (ع ) شركت نجسته ، به خاطر بيمارى بودهاست و چه بسا نمى دانسته است كه سرنوشت برادرش به مساءله جنگ و شهادت منتهى مىشود. مرحوم مامقانى ، درباره نكته اخير علامه حلى نظر دارد و مى گويد بيمارى محمد حنفيه درموقع بازگشت اهل بيت از سفر شام بوده است و نه هنگام حركت حسين بن على (ع ) به سمتمكه و عراق . از اين رو مامقانى معتقد است كه درحل اين مشكل اين پاسخ بهتر است : اولا شهداى كربلا افراد معينى بودند كه از آغاز حركت براى حسين بن على (ع ) چهره آنانمعلوم بود و ثانيا"حركت حسين بن على (ع ) به سمت عراق ، طاهرا عنوان جهاد نداشت تابر هر مسلمانى شركت در آن واجب باشد بنابرين كسى كه مانند محمد حنفيه از واقع امراطلاعى ندارد به خاطر عدم شركت در چنين سفرى ، متهم نمى شود چه اينكه افراد ديگرىنيز مانند او در كربلا حضور نداشته اند و اين عدم حضور مايه بى عدالتى آنان شمردهنشده است زيرا است زيرا حسين بن على (ع ) به آنان تكليف نكرده بود كه در اين سفرهمواره او باشيد و با اين بيان ، همراه نبودن آنان با امام در اين سفر، تخلف آنان از امرامام و انحراف ايشان از مساله امامت به حساب نمى آيد. علاوه بر اين داوريها، حديثى از اميرالمومنين (ع ) در توصيف و مدح محمد حنفيهنقل شده است . امام على بن موسى الرضا (ع ) مى فرمايد: قال امير المومنين : ان المحامده تابى ان يعصى اللهعزوجل . قلت : و من المحامده ؟ قال : محمد بن جعفر، محمد بن ابى بكر، محمد بن ابى حديفهو محمد بن امير المومنين ابن الحنفيه (97) رحمه الله عليهم . (98) يعنى : امير المومنين فرمود: چند نفرند كه محمد نام دارند و از معصيت خداوند ابا واجتناب دارند، و آنها عبارتند از محمد بن جعفر، محمد بن ابى بكر، محمد بن ابى حذيفه ومحمد فرزند امير المومنين (كه مشهور به ) ابن حنفيه است ، خدايشان رحمت كند. البته در كتابهاى تاريخ ، مطالب ديگرى نيز به محمد حنفيه نسبت داده اند كهدلايل كافى و مورد اعتماد درباره آنها نقلها مشهود نيست . مانند اين گفته اند: بنا به دعوتيزيد به شام رفته و با او بيعت كرده است . (99) بسيارى از مورخان به اين گونه نقلها اشاره نكرده اند و چه بسا آن را صحيح و شايستهنقل نيافته اند.
|
|
|
|
|
|
|
|