بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 6, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     1 - عرفان اسلامي جلد6
     10 - عرفان اسلامي جلد 6
     11 - عرفان اسلامي جلد 6
     12 - عرفان اسلامي جلد 6
     13 - عرفان اسلامي جلد 6
     14 - عرفان اسلامي جلد 6
     15 - عرفان اسلامي جلد 6
     2 - عرفان اسلامي جلد 6
     3 - عرفان اسلامي جلد 6
     4 - عرفان اسلامي جلد 6
     5 - عرفان اسلامي جلد 6
     6 - عرفان اسلامي جلد 6
     7 - عرفان اسلامي جلد 6
     8 - عرفان اسلامي جلد 6
     9 - عرفان اسلامي جلد 6
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد 6
 

 

 
 

حضور معصوم بر بالين مؤمن محتضر

در كتاب پرقيمت « سفينة البحار » جلد اول صفحه دويست و سى و هشت نقل مى كند ، از حارث اعور همدانى :

كه در نخلستان كوفه حضور مبارك على (عليه السلام) مشرف شدم و پيرمردى را حضور آن جناب ديدم ، از حضرت پرسيدم اين پيرمرد كيست كه تاكنون او را نديده ام فرمود خضر است ، از من مى پرسد از عمر دنيا چقدر باقى مانده و من از او سئوال مى كنم از عمر دنيا چه اندازه رفته ، و من به آنچه از آن پرسيد داناترم .

اى حارث خداوند مهربان طبق رطبى براى ما فرستاد ، خضر هر چه از خرماها مى خورد هسته هاى آن را به دور مى افكند ، ولى من هسته هاى آن را در كف خود جمع نمودم ، حارث عرض كرد به من عنايت كنيد ، حضرت هسته ها را به من داد و من آنها را كاشتم پس از اندك مدتى تبديل به نخل باآور شد كه هرگز مانند آن را كسى نديده بود .

سپس به حضرت على (عليه السلام) عرض كردم : دوست دارم به من لطف و محبت كرده در منزل من صرف غذائى بنمائيد ، حضرت فرمود مى آيم به شرط آنكه خود را به زحمت نيندازى ، بطورى كه خواسته باشى از خارج چيزى تهيه كنى !

حارث مى گويد قبول كردم ، حضرت با يك دنيا صفا و صميميت به خانه مب بمد ، مقدار نان خشكيده جلوى حضرت گذاشتم ، حضرت مشغول خوردن

شد ، سپس مقدارى پول از آستين خود بيرون آوردم ، عرض كردم اگر اجازه بدهيد با اين وجه چيزى تهيه كنم فرمود : عيبى ندارد اين وجه از چيزهائى است كه در خانه توست ، گفتم از خارج خودت را به زحمت نيندازى ! آنگاه عرض كردم اى مولاى من ، از آنچه از مردم در باره شما مى شنوم خيلى ناراحت هستم . فرمودند چه مى شنوى ؟ عرضه داشتم مردم نسبت به شما سه دسته اند :

1 ـ دسته اى از غلواند و نسبت به شما قائل به الوهيت اند !

2 ـ دسته اى شما را به امامت و خلافت قبول ندارند !

3 ـ و يك دسته از مردم مانند من شما را جانشين پيامبر حجت خدا مى دانند .

حضرت فرمود اى حارث بهترين اين سه دسته آنانى مى باشند كه قدم در حد وسط گذارده و از افراط و تفريط در پرهيزند ، مرا از حد بندگى خدا بالا نمى برند و از مقام خلافت الهى و امامت پائين نمى برند مانند تو و امثال تو .

بعد فرمود اى حارث تو را بشارت باد كه در نزد مرگ و نزد صراط و نزد كوثر ، و نزد مقاسمه مرا خواهى ديد .

عرض كردم مقاسمه كدام است ؟ فرمود نزد جهنم ، زيرا من مردم را به دو قسمت تقسيم مى كنم ، به آتش مى گويم بگير اين را كه دشمن من است ، و رها كن آن را كه دوست و ولى من است .

اى حارث چنانچه من دست ترا گرفته ام روزى پيامبر دست مرا گرفته بود و به من فرمود :

چون روز قيامت شود من دست مى اندازم و قائمه عرش حق را مى گيرم ، و تو دست مى اندازى و دامن مرا مى گيرى ، و اولاد تو دست مى اندازند و دامن تو را مى گيرند ، و شيعيان دست مى اندازند و دامن اولاد تو را مى گيرند ، پس خداوند امر مى نمايد پيغمبر خود را با آنهائى كه به او متمسك اند داخل بهشت شوند ، چون حارث اين حديث را از على (عليه السلام) شنيد ، از خدمت او مرخص شد در حالى

كه از شدت خوشنودى دامن قباى او به زمين كشيده مى شد و مى گفت ديگر مرا باكى نيست كه چه وقت مرگ به سراغم بيايد !

در « فروع كافى » آمده كه : حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند :

مؤمن در وقت مرگ چشمش اشك آلود مى شود ، آن وقتى است كه چشم او به پيغمبر (صلى الله عليه وآله) مى افتد ، آيا شما نديده ايد هرگاه كسى چشمش به محبوبى كه سالها او را نديده بيفتد بى اختيار گريه مى كند .

در « كشف الغمه » از حضرت باقر (عليه السلام) روايت شده كه فرمود :

حرام است روحى از جسدى مفارقت كند تا آنكه پنج تن آل عبا ، محمد و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را نبيند ، اگر محتضر از دوستان آنها باشد به ملك الموت مى گويند با او مدارا كن كه از مواليان ماست ، و اگر از دشمنان باشد مى گويند به او در قبض روح سخت گيرى كن !

دوستان عزيز آنچه بشارت از آيات قرآن و روايات معتبره در اين صفحات خوانديد ، نتيجه اعمال خود انسان و بخصوص عبادتهاى او و مخصوصاً سجده هاى پاك و خالصانه و با حقيقت اوست ، امام صادق (عليه السلام) در متن روايت مصباح اعلام مى دارند ، كه بى خبر از اين بشارتها و غافل و لاهى از اين حقايق ، كه طبعاً سجده اش در خلوت با رب شبيه مخادع با نفس است ، چهره رستگارى و فوز و فلاح را از دست داده و روى سعادت و نجات را نخواهد ديد !

و چه تلخ است ساعتى كه انسان ديده باز كند و ببيند بخاطر بى خبرى و غفلتش از آوردن سجده حقيقى عاجز بوده و اكنون چه منافع مهم آسمانى و ملكوتى و معنوى را از دست داده و از چه درجات بلندى محروم شده است ! كه اگر به اين بشارتهاى عاجل و راحت آجل آگاهى داشت ، سجده واقعى مى آورد و از آن درجات بلند الهى بهره مند مى گشت .

اكنون كه مهلت حيات در اختيار ماست ، بيائيد به توفيق خداوند اين مهلت را غنيمت دانسته ، در پى معرفت نسبت به حقايق پس از مرگ و بخصوص بشارتهائى كه قرآن و روايات به مؤمن محتضر داده برخيزيم شايد اين آگاهى در عوض شدن حال و عمل ما اثر كرده ، و عبادتى و سجودى در خور حضرت او به پيشگاه مقدسش هديه كنيم .

برخيز تا به عهد امانت وفا كنيم *** تقصيرهاى رفته بخدمت قضا كنيم
بى مغز بود سر كه نهاديم پيش خلق *** ديگر فروتنى به در كبريا كنيم
دارالشفاى توبه نبسته است در هنوز *** تا درد معصيت به تدارك دوا كنيم
روى از خدا به هر چه كنى شرك حاصل است *** توحيد محض اگر همه رو در خدا كنيم
پيراهن خلاف بدست مراجعت *** يكتا كنيم و پشت عبادت دو تا كنيم
چند آيد اين خيال ورود در سراى دل *** تا كى مقام دوست به دشمن رها كنيم
چون برتر از مقام ملايك توان گزيد *** چندان بدست ديو زبونى چرا كنيم
سيم دغل خجالت و بدنامى آورد *** خيز اى حكيم تا طلب كيميا كنيم
سعدى گدا بخواهد و منعم به زر خرد *** ما را وجود نيست بيا تا دعا كنيم
يا رب تو دستگير كه آلا و مغفرت *** در خورد توست و در خور ما هر چه ما كنيم
وَلا بَعُدَ عَنِ اللهِ أبَداً مَنْ أحْسَنَ تَقَرُّبَهُ في السُّجُودِ وَلا قَرُبَ إلَيْهِ أبَداً مَنْ أساءَ أدَبَهُ وَضَيَّعَ حُرْمَتَهُ وَيَتَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِسِواه .

آنكس كه به پيشگاه با عظمت او سجده آورد ، و از حقيقت سجده غفلت نداشت ، و بيدار بورد كه چه مى كند ، و بساط و خاك درگاه كه رامى بوسد و نعمت و حمد و كرامت كه را به زبان گفته و با تمام وجود دنبال مى كند ، از حضرت او و رحمت و عنايت و لطفش دور نيست .

و هر كس كه سجودش ادب به حق نيست ، بلكه براى ارضاء ميل نفس است ، و كارش فقط براى اين است كه گفته شود نمازى خوانده ، و حرمت و عزت مولاى مهربانش را با سر هم كردن چند لغت عربى بدون توجه به صاحب عالم ضايع كرده ، و در حال سجده بدنش در برابر او بوده ولى دلش به هزار جا مسافرت كرده ، به جناب دوست نزديك نشده و قطعاً از رحمت و كرامت حضرت حق دور مانده است .

فَاسْجُدْ سُجُودَ مُتَواضِع للهِِ ذَليل عَلِمَ أنَّهُ خُلِقَ مِنْ تُراب يَطَأَهض الْخَلْقُ وَأنَّهُ اتَّخَذَكَ مِنْ نُطْفَة يَسْتَقْذِرُها كُلِّ أحَد وَكُوِّنَ وَلَمْ يَكُنْ .

خداوند بزرگ آن وجود مقدس و عظمت بى نهايت در بى نهايت را سجده تواضع و ذلت كن .

آرى در آيات قرآن بخصوص در آيات مربوط به خلقت و روايات و اخبار اين باب و كتبى كه تاكنون با معلومات كشف شده و با وسائل بسيار مجهز علمى

نوشته اند دقت كن تا از طريق آثار پى به عظمت مؤثر ببرى .

با اينكه آيات و روايات باب خلقت و كتب بسيار مهم علمى در اين زمينه بيش از جزء بسيار اندكى از وضع خلقت و اوضاع آفرينش را منعكس نكرده اند ، باز مطالعه در همين جزء اندك كه چون مشتى بعنوان نمونه از خروار است ، آنچنان نسبت به عظمت جان آفرين انسان را مبهوت و متحير مى كند ، كه سرگشته وادى اعجاب مى شود ، آنگاه در برابر عظمت خلقت به كوچكى و حقارت خود بنگر ، سپس لطف بى نهايت او را در حق خويش توجه كن ، آنگاه پس از كسب اين معرفت ، با تمام وجودت نسبت به حضرت او سجده تواضع و ذلت برو .

به گوشه اى از يك روايت براى تماشاى دور نماى عظمت حضرت دوست توجه كن .

در آسمان ملكى است بنام خرقائيل داراى هيجده هزار بال پر قدرت ، ما بين هر بال او تا بال ديگر پانصد سال راه ملكوتى است .

روزى بخاطرش گذشت آيا در فوق عرش چيزى هست ، خداوند قادر بالهاى او را دو چندان كرد و به او امر به پرواز فرمود ، آن ملك راه پريدن گرفت بيست هزار سال به سالهاى ملكوتى پريد بجائى نرسيد ، باز بالها و قدرت او مضاعف شد ، و به امر حق به پريدن ادامه داد ، سى هزار سال ديگر به ملكوتى پريد ولى به سر يك ستون از ستونهاى بى شمار عرش نرسيد ، خداوند عالم به او وحى كرد اگر تا قيامت دنبال پريدن خود را ادامه دهى به آخر يك قائمه عرش نخواهى رسيد ، ناگهان ملك فرياد زد :

سُبْحانَ رَبِّىَ الاْعْلى وَبِحَمْدِهِ .

آرى در برابر چنين خداى با عظمتى كه صاحب عرش و فرش و لوح و قلم

و كرسى و هفت آسمان و ميلياردها ميليارد ملائكه و جن و انس و بحر و بر و موجودات ذره بينى و غير ذره بينى است سجده تواضع و ذلت كن ، سجده كسى كه در نهايت خضوع و خشوع است و توجه به اين نكته دارد كه از خاك آفريده شده همان خاكى كه قبل از جسم شدن براى او فرش زير پاى انواع حيوانات و مخلوقات بود .

در سجده به مواد خلقت خود توجه كن ، و بيدار باش همانطور كه از خاك آفريده شدى به خاك بازگشته و در قيامت از خاك بدر خواهى شد ، تا كبر و نخوتت بخاك رود و باد عجب و خودبينى از دماغت بيرون شود !

و در وقت سجده بياد آر كه نطفه اى بيش نبودى ، آن نطفه و آب گنديده اى كه همه آن را آلوده و پليد و نجس و ناپاك مى دانستند و همان هم روزى نبود به اشاره اراده او بوجود آمد !

اين قسمت از روايت شايد اشاره به آن حديث قدسى باشد كه حضرت حق مى فرمايد :

كَيْفَ يَضْحَكُ ابْنُ آدَمَ وَأوَّلُهُ نُطْفَةٌ مَذِرَةٌ وَآخِرُهُ جيفَةٌ قَذِرَةٌ وَأوْسَطُهُ حَمّالٌ عَذِرَةٌ نَجِسْةٌ .

پسر آدم به چه چيز خوشحال و خندان است كه اولش نطفه نجس و پليد بود ، و آخرش مردار نجس است و بين اين دو حالت حمال نجاسات شكم است !

كسى كه اطوار خلقت ظاهر او چنين باشد ، انانيت و منيت و خودبينى و عجب و تكبر بخود راه دادنش از كمال سفاهت و حماقت و بى باكيست !

خرما نتوان خورد از اين خار كه كشتيم *** ديبا نتوان بافت از اين پشم كه رشتيم
بر لوح معاصى خط عذرى نكشيديم *** پهلوى كبائر حسناتى ننوشتيم
ما كشته نفسيم بس آوخ كه برآيد *** از ما بقيامت كه چرا نفس نكشتيم
افسوس بر اين عمر گرانمايه كه بگذشت *** ما از سر تقصير و خطا در نگذشتيم
دينا كه در او مرد خدا گل نسرشته است *** نامرد كه مائيم چرا دل بسرشتيم
ايشان چو ملخ در پس زانوى عبادت *** مأمور ميان بسته روان بر در و دشتيم
پيرى و جوانى چو شب و روز برآمد *** ما شب شد و روز آمد و بيدار نگشتيم
واماندگى اندر پس ديوار طبيعت *** حيف است و دريغا كه در صلح بهشتيم
چون مرغ بر اين كنگره تا كى بتوان بود *** يك روز نگه كن كه بر اين كنگره خشتيم
ما را عجب از پشت و پناهى بود آنروز *** كه امروز كسى را نه پناهيم و نه پشتيم
گر خواجه شفاعت نكند روز قيامت *** شايد كه زمشاطه نرنجيم كه زشتيم
باشد كه عنايت برسد ورنه مپندار *** با اين عمل دوزخيان كاهل بهشتيم
سعدى مگر از خرمن اقبال بزرگان *** يك خوشه ببخشند كه ما تخم نكشتيم
وَقَدْ جَعَلَ اللهُ مَعْنَى السُّجُودِ سَبَبَ التَّقَرُّبِ إلَيْهِ بِالْقَلْبِ وَالسِّرِّ وَالرُّوحِ فَمَنْ قَرُبَ مِنْهُ بَعُدَ مِنْ غَيْرِهِ ألا تَرى في الظّاهِرِ أنَّهُ لا يَسْتَوي حالُ السُّجُودِ إلاّ بِالتَّواري عَنْ جَميعِ الاْشْياءِ وَالاْحتِجابِ عَنْ كُلِّ ما تَراهُ الْعُيُونُ كَذلِكَ أرادَ اللهُ الاْمْرَ الْباطِنِ .

خداوند مهربان حقيقت و معنويت سجود را سبب تقرب عبد به درگاه رحمتش قرار داده ، كه قلب صافى و سرپاك و روح متصف به صفات حسنه وسيله رساندن انسان به اين تقرب اند ، با اين وضع هر كس به او نزديك گردد ، از غيرش دور مى شود .

نمى بينى در ظاهر امر وقتى سجود تحقق پيدا مى كند كه از تماشاى جميع اشياء متوارى شوى و بين تو و آنچه ديده ات مى بيند حجاب برقرار گردد ، ممنوع شدن از تماشاى مظاهر و قرار گرفتن حجاب بين انسان و اشياء اقتضاى كيفيت و وضع سجود است ، چون وقتى پيشانى و شش عضو ديگر به زمين رسيد انسان از تمام اشياء محجوب و داراى حالت توارى مى شود ، همانطور كه شكل سجود اقتضا دارد از تماشاى همه چيز محروم گردى ، مراد خداوند از حقيقت سجود اين است كه ديده باطن از غير او پوشيده شود ، و حضرت او در تمام شئون زندگى تو هدف و محور گردد !

فَمَنْ كانَ ظَنُّهُ مُتَعَلِّقاً في صَلاتِهِ بِشَىْء دُونَ اللهِ فَهُوَ قَريبٌ مِنَ ذلِكَ الشَّىْءِ بَعيدٌ عَنْ حَقيقَةِ ما أرادَ اللهُ مِنْ صَلاتِهِ قالَ اللهُ تَعالى : ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُل مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ .

پس هر كس در وقت نماز ، و سجود به حضرت دوست دلش متعلق به غير معبود باشد و دنيا و شغل دنيا وى را مشغول كند ، گويا نمازى كه وسيله قرب و نردبان رسيدن به حضرت رب العزه است ، معراج تقرب به غير و وسيله

نزديك شدن به ديگرى قرار داده ، گوئى قصد دارد به غير حق نزديك شود اين چنين سجده كننده از مراد الهى دور افتاده و اين چنين سجده محصول نادانى و سفاهت و عين شقاوت نفس و نافرمانى انسان از مراد و مقصود خداست .

خداوند در قرآن مجيد فرموده : براى هيچ كس در باطنش دو دل قرار نداده ام تا با دلى متوجه من و با دل ديگر متوجه غير گردد پس هر كس متوجه خداست بيگانه از غير و هر كه آشناى غير بيگانه از خداست .

و اين آيه به اين معنى نيست كه انسان حق ندارد چيزى جز خدا را دوست داشته باشد ، بلكه متوجه اين معناست كه تمام دوستى ها بايد تابع دوستى و عشق به حضرت حق باشد .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : قالَ اللهُ تَعالى : لا أطَّلِعُ عَلى قَلْبِ عَبْد فَاعْلَمَ فيهِ حُبَّ الإخْلاصِ لِطاعَتي لِوَجْهي وَابْتِغاءِ مَرْضاتي إلاّ تَوَلَّيْتُ تَقْويمَهُ وَسِياسَتَهُ .

وَمَنِ اشْتَغَلَ في صَلاتِهِ بِغَيْري فَهُوَ مِنَ الْمُسْتَهْزِئينَ بِنَفْسِهِ مَكْتُوبٌ إسْمُهُ في ديوانِ الْخاسِرينَ .

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) از جناب احديت نقل مى كند : كه آن جناب فرمود :

هرگاه من مطلع شوم بر دل مؤمن و بدانم كه او بندگى مرا دوست مى دارد و در اطاعت من ثابت و راسخ است ، من مباشر تقويم و سياست او مى شودم يعنى او را در نظر خلائق عزيز و محترم مى دارم و هيبت و سياست او را در نظر خلائق عزيز و محترم مى دارم و هيبت و سياست او را در دل مردم مى اندازم ، يا آن كه متكفل احوال او شده و جميع ما يحتاج او را از قليل و كثير و جليل و حقير ، در دنيا و آخرت برايش مقرر مى نمايم .

و هر كس در نماز مشغول به غير من باشد و از ياد من در غفلت بسر برد گويا به من استهزاء كرده ولى بداند كه خودش را مسخره كرده و باعث شده از رحمت

من دور بماند ، و نيز بايد بداند كه من چنين غافل و بى خبرى از حقايق نماز را در ديوان زيانكاران مى نويسم و در قيامت با اهل خسران محشور مى كنم .

اين سرگشته وادى غفلت ، و گرفتار آمده به زيان و خسارت به عنوان عرض درد دل به محضر آن حضرت عرضه داشته ام :

شفاى درد بى درمان توئى تو *** دواى غصه هجران توئى تو
به روز لطف و احسان و عنايت *** عزيزا بحر بى پايان توئى تو
شب تاريك عاشق را چراغى *** بهشت و روضه رضوان توئى تو
قرارى بر دل زارم نباشد *** قرار اين دل و هم جان توئى تو
نديدم من وفا در طرف بستان *** كه من را لاله و بستان توئى تو
بود عشق تو آئين من اى دوست *** مرا دين و مرا ايمان توئى تو
به دل جز تو تمنائى ندارم *** كه دل را از ازل جانان توئى تو
دل مسكين تو از آغاز بردى *** بر اين دل دلبرا پايان توئى تو

باب هفدهم در آداب تشهد

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

ألتَّشَهُّدُ ثَناءٌ عَلَى الله فَكُنْ عَبْداً لَهُ في السِّرِّ خاضِعاً لَهُ في الْفِعْلِ كَما أنَّكَ لَهُ عَبْدٌ بِالْقَوْلِ وَالدَّعْوى .

وَصِلْ صِدْقَ لِسانِكَ بِصَفاءِ صِدْقِ سِرِّكَ ، فَإنَّهُ خَلَقَكَ عَبْداً وَأمَرَكَ أنْ تَعْبُدَهُ بِقَلْبِكَ وَلِسانِكَ وَأنْ تُحَقِّقَ عُبُودِيَّتِكَ لَهُ وَرُبُوبِيَّتِهِ لَكَ .

وَتَعْلَمَ أنَّ نَواصِي الْخَلْقِ بِيَدِهِ ، فَلَيْسَ لَهُمْ نَفَسٌ وَلا لَحْظَةٌ إلاّ بِقُدْرَتِهِ وَمَشِيَّتِهِ وَهُمْ عاجِزونَ عَنْ إتْيانِ أقَلِّ شَيْيء في مَمْلَكَتِهِ إلاّ بِإذْنِهِ وَمَشِيَّتِهِ وَإرادَتِهِ .

قالَ اللهُ تَعالى . . . ) وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللهَ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ (

فَكُنْ للهِِ عَبْداً شَكُوراً بِالْقَولِ وَالدَّعْوى وَصِلْ صِدْقَ لِسانِكَ بِصَفاءِ سِرِّكَ .

فَإنَّهُ خَلَقَكَ فَعَزَّ وَجَلَّ أنْ تَكُونَ إرادَةٌ وَمَشِيَّةٌ لإحَد إلاّ بِسابِقِ إرادَتِهِ وَمَشِيَّتِهِ ، فَاسْتَعْمِلِ الْعُبُودِيَّةَ في الرِّضا بِحِكْمَتِهِ وَالْعِبادَةِ في أداءِ أوامِرِهِ وَقَدْ أمَرَكَ بِالصَّلاةِ عَلى نَبِيِّهِ مُحَمَّد 9 فَأوْصِلْ صَلاتَهُ بِصَلاتِهِ وَطاعَتَهُ بِطاعَتِهِ وَشَهادَتَهُ بِشَهادَتِهِ .

وَانْظُرْ أنْ لا يَفُوتَكَ بَرَكاتُ مَعْرِفَةِ حُرْمَتِهِ فَتُحْرَمُ عَنْ فائِدَةِ صَلاتِهِ وَأمْرِهِ بِالاْسْتِغْفارِ لَكَ وَالشَّفاعَةِ فيكَ ، إنس أتَيْتَ بِالْواجِبِ في الاْمْرِ وَالنَّهْىِ وَالسُّنَنِ وَالاْدابِ وَتَعَلَّمْ جَليلَ مَرْتَبَتِهِ عِنْدَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

ألتَّشَهُّدُ ثَناءٌ عَلَى الله فَكُنْ عَبْداً لَهُ في السِّرِّ خاضِعاً لَهُ في الْفِعْلِ كَما أنَّكَ لَهُ عَبْدٌ بِالْقَوْلِ وَالدَّعْوى .

امام صادق (عليه السلام) در اين باب بسيار مهم سخن از تشهد و حقيقت آن ، و اينكه عبد بايد چگونه تشهد بگويد و چسان ظاهر و باطنش با تشهد هماهنگ شود ، و اينكه اين كلمات و الفاظ و اقوال فقط و فقط نشانه اى و علامتى جهت هدايت به مفاهيم و حقايق است و خود اين الفاظ هدف نيست ، بلكه وسيله و وسايلى براى رسيدن و رساندن به اصل مقصود است كه خداى متعال و اجراى اوامر اوست سخن بميان آورده است .

امام صادق در اين فصل به انسان تفهيم مى كند كه به ادراك حقيقت تشهد به اين معنى برس ، كه قدرتى و اراده اى و مشيتى و حول و قوه اى و يار و ياورى و معين و ناصرى و معبود و معبود و مقصودى در اين صحنه پهناور خلقت جز خداى مهربان نيست و اين همه از يك قسمت از تشهد كه « لا اله الا الله » است استفاده مى شود و اين تو هستى كه در درجه اول با زبان سپس با عملت بايد حقيقت را در تمام شئون حيات و زندگيت تجلى دهى ، اگر بخواهى زحمت اداى كلمات را با زبان تنها متحمل شوى ، ولى در اتصال با مفهوم و معنى و مصداق و حقيقت آن كلمات پيدا نكنى كارى صورت نداده و عملى از تو انجام گرفته و در حقيقت نماز نخوانده اى يا تشهد بجاى نياورده اى .

امام صادق در اين روايت بسيار مهم مى خواهند بگويند ، چون نسبت به حضرت حق داراى عرفان قلبى شدى حتميت اين مسئله و ضرورت اين موضوع بر تو روشن مى گردد كه بايد نسبت به تمام نعمت هاى الهى به اداء شكر عملى قيام كنى ، و حضرت معبود را عملاً سپاس و ثناگوئى . و نيز در اين روايت تعليم و اداى شكر واقعى ، توسل به پيامبر عزيز اسلام و وصله و اتصال اعتقادى و اخلاقى و عملى به آن جناب است ، و بدون شناخت او و نگاهداشت حرمت او ، امكان شناخت حق و نگاه داشت حرمت حق و جلب رضايت و خوشنودى حق وجود ندارد .

و مى خواهند بگويند ، پيغمبر از جانب حضرت حق نسبت به امت مأمور به دو امر بسيار مهم اند :

1 ـ استغفار جهت است .

2 ـ شفاعت از امت .

و تو اگر به حضرت او معرفت پيدا نكنى ، و مجذوب حوزه با عظمت نبوت او نگردى ، و هماهنگ با او در حركت نباشى ، به جلب رضايت او موفق نگردى ، از اين دو فايده عظيم چگونه بهره مند خواهى شد ؟ !

اين است عظمت مسئله تشهد و در صورت تحقق حقايق تشهد در شخص نمازگزار عظمت تشهد خوان .

و اين است بزرگى و جلالت و قدر و شأن رسول الله (صلى الله عليه وآله) و جلالت قدر آن كسى كه موفق به شناخت حضرت شد ، و خويش را در حدود امكان با شئون اعتقادى و اخلاقى و عملى آن جناب هماهنگ كرده است .

حقيقت تشهد

واقعيت و حقيقت تشهد همانطور كه حضرت صادق (عليه السلام) در ابتداى روايت

بيان فرموده اند ثناء و حمد و سپاس حضرت حق است . البته گوينده اين ثنا و اقرار كننده به اين حقيقت وقتى در ادعاى خود راستگو و صادق است كه عملش با قولش موافق باشد و در باطن خود نسبت به تمام برنامه هاى حق قلب خاضع و دل راضى داشته باشد .

أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ .

بايد با معرفت كامل ، و عرفان واضح ، و قلبى نورانى و دلى خاضع ، و عقلى سالم ، وارد اين فضاى لا يتناهاى ملكوتى شد .

بالقلقه زبان و دل خالى از عرفان ، و قلب ظلمانى ، و روح آلوده ، و نفس ظالم ، و هواى خائن ، و اعضا و جوارح عاصى ، راه به اين مقصد اعلى و هدف والا غير ممكن است .

كسى كه مى خواهد تشهد بخواند و در ضمن تشهد مورد تصديق آن شاهد عالم آرا قرار بگيرد ، بايد تمام هويت و هستى و وجودش قائم به تشهد شود .

يعنى معبودى و مولائى و معشوقى جز حضرت او نداند ، و تمام الهه هاى باطل و معبودهاى قلابى را با همه جذبه و كشش ظاهرى كه دارند با تمام وجود با قدرت شهادتش كه برخاسته از تمام هويت اوست دفع كند و فضاى با عظمت حيات را جهت حكومت تشريفى و فرمان فرمائى قانونى حضرت او از بيگانه خالى نمايد .

به آلودگى به پليدى ريا كه خود خطى از شرك است ، با آلودگى و ابستگى به طاغوت كه عين شرك است ، با پليدى اتصال به بت هوا كه سخت ترين رشته شرك است ، با توسل به بت هاى بى جان و جاندار ، كه حقيقت شرك است ، اگر در نماز با تمام قدرت فرياد برآيد :

أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ .

از جانب معبود حقيقى و مقصود واقعى فرياد برخواهد آمد ، اى دروغگو حيا نمى كنى كه در عين شرك ، و با اتصال به بت هوا ، و با تمسك به بت هاى جاندار و بيجان براى اين چند روزه بى قيمت زندگى مادى ، خود را در سلك موحدان قلمداد كرده و با اينكه خطى از توحيد و اثرى از موجد بودن در نو نيست شهادت به وحدانيت و بى شريكى خدا مى دهى ! !

تو كه داراى اين همه معبود باطلى ، تو كه در جنب حضرت او اين همه شريك بى جان و با جان گذاشته اى ، چگونه مى گوئى :

أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ .

اگر كسى به حقيقت بخواهد بگويد :

أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ .

بايد تمام معبودهاى باطل را عملاً نفى كند و از اين جهت به فضاى با عظمت آزادى و استقلال كامل برسد ، به فضاى باز و آزادى كه عقل از شوائب و اسارت نسبت به جادوگريهاى مكتب هاى ضد خدا ، و روح از حالات شيطانى ، و نفس از رذائل اخلاقى ، و قلب از نفاق و ريا ، و عمل از گناه و معصيت به تمام م عنى آزاد گردند ، و اين همه با تمام وجود تسليم خداى واحد بى شريك شده و در مدار بندگى حضرت او به گردش آيند .

شما روايات وارده در اصول معتبره را به دنبال آيات قرآن مجيد دقت كنيد ، كه اولياء دين تمام اعمال عبادى بنى اميه و كارگزارانشان و بنى عباس و عمالشان و هر طاغوتى با دستيارانشان را با كمال شدت باطل اعلام كرده اند ، و عاقبت آنان را عاقبتى شوم و پايان كارشان را جهنم مى دانند ، چرا كه در تشهد در نماز شهادت به حق و وحدانيت و بى شريكى او مى دادند ولى در جنب حق عبادت

و اطاعت و مالكيت حضرت حق ، بنى اميه و بنى عباس و طاغوت هاى گوناگون را عبادت واطاعت مى كردهوبراى آنان حق مالكيت بر نفوس و اعراض قائل بودند.

در حالى كه حق عبادت و اطاعت و مالكيت انحصارى است و آن هم مخصوص به ذات اقدس احديت و خداوند بدون ضد و ند و بى شريك است .

رعايت اين حقوق بطور قطع با اقرار تنهاى زبان ميسر نيست ، تحقق اين حقوق كه بقول حضرت سجاد در رساله حقوقيه اكبر حقوق است به عبادت ميسر است آنهم عبادت همراه با شرايط ، كه شرايطش عبارت است از عبادت به دستور خدا و براى خدا و صحيح بجا آوردن مسائل فقهى آن است ، و اين عبادت داراى مفهوم وسيعى به وسعت حيات و زندگى است و آن عبارت از رعايت عملى تمام حقوق الله و حقوقى است كه به دستور حضرت حق نسبت به مردم بايد ادا شود .

چون انسان به چنين عبادت وسيعى در حد تكليف و قدرتش موفق شد ، موحد است ، و در تشهد خود در شهادت به اينكه خدائى جز خداى عالم نيست و وحدت مخصوص اوست و برايش شريكى نمى باشد راستگوست ، و به قول حضرت صادق (عليه السلام) در سر باطن عبادت كرده ، و در فعل ظاهر خضوع به خرج داده و عملش با قول و ادعايش مساوى شده و تشهدش تشهد حقيقى ، و باز به فرموده حضرت صادق (عليه السلام) آن تشهد ، ثناء خدا و سپاس و حمد آن حضرت است .

ثناء واقعى و سپاس و حمد و اقرار حقيقى از كسى صادر مى گردد ، كه اولاً از طريق قرآن و معارف و آثار عالم با عظمت خلقت ، حضرت حق ، و اسماء حسنى و صفات عليايش را شناخته باشد ، ثانياً از پس آن شناخت به اداى واجبات و ترك محرمات قيام نموده ، ثالثاً به اراده خداى مهربان در تمام اندازه گيريها و تقديرات و قضاها در حق خودش و ديگران و تمام موجودات خوشنود و راضى باشد ،

و امتحانات و ابتلائات را هر چند به وزن كوه ها بر انسان فشار وارد كند ، عنايت او دانسته و علت رشد و كمال خود و رسيدن به مقام قرب حضرت جانان بداند ، و در اين اعتقاد و معرفت و در اين مجاهدت و كوشش سر از پا نشناخته و عاشقانه سر تواضع به كوى محبوب گذاشته و به حمد و ثنا و اقرار به وحدانيت و عدل و حكمت حضرت رب العزة مشغول باشد ، و كلمات نماز بخصوص ذكر ركوع و سجود و تشهد را با كمال معرفت و نشاط ، و از كانون گرم قلبى مملو از عشق و محبت و رضايت به حضرت مولا محبوب خم به ابرو نياورده ، و ترش نكند ، و آنچه ظاهرش تلخ و باطنش رشد و كمال است ، همچون شير به شكر آميخته و عسل انگبين از دست با محبت محبوب نوش جان كند .

يا رب آن لعل شكرين چه خوش است *** يا رب آن روى نازنين چه خوش است
با لبش ذوق هم نفس چه نكوست *** با رخش حسن هم قرين چه خوش است
از خط عنبرين او خواندن *** سخن لعل شكرين چه خوش است
ور زمن باورت نمى افتد *** بوسه زن بر لبش ببين چه خوش است
مهرِ جانان به چشم جان بنگر *** در ميانِ گمان يقين چه خوش است
من زخود گشته غايب او حاضر *** عشق با يار هم چنين چه خوش است
آنكه اندر جهان نمى گنجد *** در ميانِ دل حزين چه خوش است
تا فشاند بر آستان درش *** عاشقى جان در آستين چه خوش است
در جهان غير او نمى بينم *** دلم امروز هم برين چه خوش است
كه همه اوست هر چه هست يقين *** جان و جانان و دلبر و دل و دين
بيدلى را كه عشق بنوازد *** جانِ او جلوه گاه خود سازد
دلِ او را زغم به جان آرد *** تنِ او را زغصّه بگدازد
به خودش آنچنان كند مشغول *** كه به معشوق هم نپردازد
چون كند خانه خالى از اغيار *** آن گهى عشق با خود آغازد
زلفِ خود را به رخ بيارايد *** روىِ خود را به حسن بترازد
بر لبِ خويش بوس ها شمرد *** با رخِ خويش عشق ها بازد
چون درون را همه فرو گيرد *** ناگهى از درون برون تازد
با عراقى كرشمه اى بكند *** دل او را به لطف بنوازد
تا به مستى زخويشتن برود *** به جهان اين سخن در اندازد
كه همه اوست هر چه هست يقين *** جان و جانان و دلبر و دل و دين

مگر اقرار حقيقى به وحدانيت او ، و نفى شريك از جناب او ، و شهادت به اينكه حضرتش مستجمع جميع صفات كمال است و خلاصه مگر تحقق تشهد حقيقى بدون قلب سليم ، و دل پاك و جان آراسته ، و نفس پيراسته ممكن است ؟

اى رفيقان ، اى همسفران ، اى عزيزان ، اى دردمندان ، اى مستمندان ، اى فقيران ، اى بيچارگان ، اى آوارگان ، بيائيد به دور هم حلقه زده و مدتى با چشم سر و دل ، بر حقارت و ذلت و مسكنت و آن همه بار گناه درونى و برونى خود اشك بريزيم ، و دامن آلوده جان و قلب و نفس و عقل و فطرت را با اين حزن درون و اشك برون پاك كنيم ، و با درخواست توفيق از او قدم از ميدان گناه بيرون نهيم ، و از اين منجلاب خطرناك محدوديت و ماديت و عصيان خود را نجات داده ، به كوى او روى آوريم ، و پس از بهره گيرى از درياى معارف الهى به تشهد بنشينيم ، باشد كه تشهد ما با دعا و گفتار ما يكى شود و تا اندازه اى از اين راه رضاى محبوب و خوشنودى معشوق را جلب كنيم ، اى اميد دل نا اميدان ، اى داروى دردمندان ، اى جليس ذاكران ، اى مونس خسته دلان ، ما را از غرقاب گناه و ظلمت عصيان نجات داده ، و جان و دل ما را به نور عشقت روشن كن ، و سر ما را بر خاك آستانت فرود آر ، و خود با آن عنايت و كرم و لطف و محبت تشهد را از

عمق وجود ما ، با زبان ما بگو كه ما را براى تحقق تشهد حقيقى و ثناى واقعى تو غير از اين راهى نيست .

تشهد انسان با معرفت و هماهنگ با خواسته هاى حق و راضى به قضا و قدر الهى قيمت دارد و آن تشهد چه در نماز چه با زبان حال و چه در هر موقعيت ديگر ثنا و سپاس الهى است .

شب عاشورا را در نظر بياوريد ، گرگان درنده صحراى ضلالت و سكان وادى ظلمت ، و وحشيان بيابان پستى و دنائت گروه گروه براى كشتن بهترين فرزند آدم وادر كربلا مى شوند ، در خيام عاشقان الهى و تربيت يافتگان مكتب ربوبى قحط آب است ، صدائى جز صداى اسلحه ها و عربده هاى دشمن ، و مناجات و گريه هاى دوستان حق و ناله زن و فرزند پيامبر شنيده نمى شود ، بر حسين عزيز اين عارف عاشق و محب صادق ، و سرحلقه شهيدان و يارانش مسلم است كه از طلوع آفتاب فردا تا بعد از ظهر قطعه قطعه خواهند شد و بدن عريان آنان در تف آفتاب خواهد ماند ، و زن و بچه آنانكه عيال و ناموس خداى جهان آفرين اند به اسارات برده خواهند شد ، در وسط چنين درياى پر موج ، و بيابان پر حادثه اى ، در كمال انبساط و نشاط و عشق و محبت و رضايت و خشنودى از مولا و محبوب خود و ياران و زن و فرزندش تا صبح به نماز ايستادند و حتى نماز شب خود را پس از اينكه شب از نيمه گذشت به بهترين وجه ادا كردند و اين پاكان و هماهنگان با حق و عاشقان جان بركف ، در تشهد تمام ركعات به عالى ترين وجه ممكن به اين معنى شهادت دادند كه معبودى به حقيقت جز وجود مقدس خداى عالم آفرين وجود ندارد ، و وحدانيت و بى شريكى مخصوص ذات اقدس اوست ، و به قول حضرت صادق : در بن ورطه هولناك با تمام وجود و از سر عشق و محبت و سوز و ساز ثناى خدا گفتند ، و معرفت والا و  عمل خالص و اقرار به وحدانيت حق را نثار پيشگاه معشقو كرده و با نماز اول

شب تا سحرشان رضايت و خشنودى خود را نسبت به آن همه ابتلاء و مصيبت كه عامل رشد و كمال آنان و بيدارى جهانيان تا قيامت بود اعلام نمودند .

أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ .

اى عزيزان ، اى همسفران ، اى جوانان ، اى مو سپيدان ، اى مردان ، اى زنان آيا ما در تمام مدت ع مر خود با اين هزاران ركعت نماز واجب و مستحبى كه خوانده ايم ، يك بار اتفاق افتاد كه بدين گونه تشهد گفته و ثناى حق را بنحو حقيقت از خود بروز داده و سپاس آن جناب را تحقق واقعى بخشيده باشيم .

حسين (عليه السلام) در شب عاشورا ، آن شب پر از حادثه و آبستن به تمام حوادث ، در دريائ از اسلحه هاى دشمن و كينه هاى گرگان آدم خوار ، با كمال رضايت و خشنودى از حق ، و با روحى پاك و قلبى مملوم از عشق ، و زبانى پر از نور ، و وجودى پر از صدق ، در برابر اصحاب كرامش ، آن اصحابى كه در اولين و آخرين نمونه نداشتند ، موجوديت خود و يارانش را در پيشگاه خداوند عزيز اينگونه نشان داد .

اُثْني عَلَى اللهِ أحْسَنَ الثَّناءِ وَأحْمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ والضَّرّاءِ أحْمَدُكَ اللّهُمَّ عَلى أنْ أكْرَمْتَنا بِالنُّبُوَّةِ وَعَلَّمْتَنَا الْقُرْانَ وَفَفَّهْتَنا في الدينِ وَجَعْلتَ لَنا أسْماعا وَأبْصارا وَأفئِدَةً فَاجْعَلْنا مِنَ الشّاكِرينَ .

خدا را ثنا و سپاس مى گويم به نيكوترين و كامل ترين سپاس بر تمام خوشى ها و هر چه رنجه و مصيبت و مشكل در راه رسيدن به لقاء اوست ، با تمام وجودم حضرت حق را شكر مى گذاردم .

بار الها حمد و ثنا مخصوص به وجود مقدس توست ، كه ما را به نور نبوت و آشنايى با پيامبر و عمل به دستور او ، و آگاهى به قرآن و فهم دين گرامى داشتى ، و براى ما گوش ها و چشم ها و قلب ها براى درك حقايق قراردادى

و توفيق عنايت كردى كه تا امشب كه شب پايان زندگى محدود دنيائى ماست از تمام اين وسائل در راه بندگى تو بهره مند شويم ، پس اى محبوب و معشوق من همه ما را از گروه بندگان شاكرت به حساب آور .

راستى مست معرفت و شيداى عمل براى محبوب ، و عاشق وارسته و عارف جان باخته و عالم عامل و آگاه بصير ، و داناى خبير و پروانه شمع وجود حق ، با جان و مال و زن و فرزند و زبان و بيان و فكر در راه معشوق و براى محبوب چه مى كند ؟

آيا چنين انسانى جز محبوب مى بيند ، و غير معشوق مى شناسد ، و چيزى غير او مى طلبد و غير او مى گويد ، و جز راه او مى پويد ، به حقيقت معشوق قسم است نه ، عاشق با همه وجود ، همه وجود معشوق را مى بيند و مى خواهد و بس و جز از او از كسى دم نمى زند و هر چه را در دنيا مى بيند تجلى او مى بيند و هر چه را مى خواهد براى او ، به عشق او و در راه او مى خواهد و مرام مقدس و عقيده پاك او ، همان است كه سر حلقه عارفان ، امام عاشقان ، پيشواى واصلان ، امير مؤمنان ، مظهر العجائب و مظهر الغرائب ، غالب كل غالب حضرت على بن ابى طالب بيان داشت ، بيانى به وسعت همه عالم ، و به وسعت همه وجود و هويت و موجوديت بى نهايتش .

مأ رَأيْتُ شَيْئاً إلاّ وَرَأيْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَمَعَهُ وَبَعْدَهُ .

چيزى را در عالم نديدم مگر اينكه خدا را قبل از او و با او و بعد از او ديدم !

بيائيد در اين زمينه تركيب بند عارف شيدا ، فخرالدين عراقى را با هم زمزمه كنيم و با دلى پر از سوز ، و چشمى پر از اشك و جانى پر از آه به درگاهش بناليم و از حضرتش كه عطابخش به تمام موجودات است و هيچ بخلى در ذاتش وجود ندارد بخواهيم ، كه ما را از اين محدوديت و ظلمت طبيعت رها كرده به مسلك آن عاشقان عارف ملحق كند .

در جام جهان نماى اول *** شد نقش همه جهان مشكل
جام از مى عشق برتر آمد *** گشت اين همه نقش ها ممثل
هر ذره از اين نقوش و اشكال *** بنمود همه جهان مفصل
يك جرعه و صد هزار ساغر *** يك قطره و صد هزار منهل
بگذر تو از اين قيود مشكل *** تا مشكل تو همه شود حل
با اين همه اين نقوش و اشكال *** بگذار اگر چه نيست مهمل
كين نقش و نگار نيست الا *** نقش دومين چشم احول
معلوم كنى كه اوست موجود *** باقى همه نقش ها مخيل
خواهى كه به نور اين حقيقت *** چشم دل تو شود مكحل
اخلاق و نقوش خود بدل كن *** چون گشت صفات تو مبدل
خود را به شراب خانه انداز *** كانجا شود اين غرض محصل
زان غمزه نيم مست ساقى *** گر بتوانى به وجه اكمل
بستان قدحى و بى خبر شو *** از هر چه مفصل است و مجمل
پس هم به دو چشم مست ساقى *** مى كن نظرى به چشم اجمل
مى بين رخ جان فزاى ساقى *** در جام جهان نماى باقى
عشق است كه هم مى است و هم جام *** عشق است مى حريف آشام
اين جام جهان نماى اول *** عكسى بود از صفاى آن جام
وين غمزه نيم مست ساقى *** نوشد هم از اين مى غم انجام
اين جام بسر نرفت و زين فيض *** گشت آب حيات در جهان عام
زين آب پديد شد حياتى *** شد هجده هزار عالمش نام
آغاز جهان ببين چه چيزست *** بنگر كه چه باشدش سرانجام
هر چيز از آنچه گشت پيدا *** آن چيز بود به كام و ناكام
آن را كه زمى سرشت طينت *** بى مى نفس نگيرد آرام
وآنكس كه هنوز در خمار است *** هم مست شود ولى به ايام
خرم دل آنكه از لب يار *** جام مى ناب مى كند وام
اى بى خبر از شراب مستى *** ننهاده زخويشتن برون گام
در صومعه چند ديگ سودا *** پختيم و هنوز كار ما خام
در ميكده نيز روزكى چند *** بنشين تو زوقت روز تا شام
مى نوش به كام دوست باده *** پس هم بدو چشم آن دل آرام
مى بين رخ جان فزاى ساقى *** در جام جهان نماى باقى
پيش از عدم و وجود عالم *** وز كاف كن و كتاب مبرم
از عشق ظهور عشق درخواست *** اظهار حروف اسم اعظم
برداشت بجاى خامه انگشت *** زد در دهن و نوشت در دم
بركف بنوشت نام و چه نام *** نامى كه طلسم اوست آدم
در همزه او وجود مدرج *** در نقطه او حروف مدغم
بنوشت و بخواند و باز پوشيد *** از ديده هر كه نيست محرم
اى طالب اسم اعظم اين نام *** خواهى كه تو را شود مسلم
مفتاح جهان گشا بدست آر *** بگشا در اين طلسم محكم
بينى كه همه به تو مضاف است *** معنى صريح و اسم مبهم
چون بند طلسم واگشودى *** بينى كه توئى خود اسم اعظم
اسمى كه حقيقت مسماست *** گر دانستى اصبت فالزم
ورنه كم نام و ننگ خود گير *** مى زن در ميكده دمادم
چون بگشايند ناگه آن در *** بگشاى دو چشم شاد و خرم
مى بين رخ جان فزاى ساقى *** در جام جهان نماى باقى
پيش از عدم و وجود اغيار *** وز سلطنت و ظهور اظهار
سلطان سراى عشق فرمود *** پاكست سراى ما زاغيار
يعنى كه بجز حقيقت او *** در دار وجود نيست ديار
واجب شود از شهادت و حكم *** كز غير نه عين بد نه آثار
ليكن چو به غير كرد اشارت *** اغيار ظهور كرد ناچار
چندان كه همه گواه گشتند *** بر هستى وحدتش بيك بار
ديدند عيان كه اوست موجود *** ويشان همگى بحال و پندار
گشتند همه گواه و رفتند *** هم با سر نيستى دگر بار
اين بود شهادت اولوالعلم *** وين بود فرشته را هم اقرار
اين بود همه بدايت خلق *** وين بود همه نهايت كار
اين كثرت نفس بهر آن بود *** تا وحدت از آن شود پديدار
چون ظاهر شد كه جز يكى نيست *** چه فايده از ظهور بسيار
گر در نظر تو كثرت آيد *** وحدت بود آن ولى به اطوار
چون سر كثير جمله ديدى *** كثرت همه نقش وحدت انگار
فى الجمله زغير ديده بر دوز *** اين است طريق اهل انوار
مى بين رخ جان فزاى ساقى *** در جام جهان نماى باقى
عشق از سر كوى خود سفر كرد *** بر مرتبه ها همه گذر كرد
صحراى وجود گشت در حال *** هر كتم عدم كه پى سپر كرد
مى جست نشان صورت خود *** چون در دل تنگ ما نظر كرد
وا يافت امانت خود آنجا *** آنگه چو نظر به بام و در كرد
خود آن سر كوى بود كه اول *** زآنجا به همه جهان سفر كرد
جان را به امانت خود آنجا *** وا داشت لباس خود بدر كرد
در جان پوشيد و باز خود را *** آن بار لباس مختصر كرد
و آنگاه چو آفتاب تابان *** سر از سر هر سراى در كرد
اول كه بخود نمود خود را *** انسان شد و نام خود بشر كرد
فى الجمله به چشم بند اغيار *** ظاهر شد و نام خود دگر كرد
تغيير صور كجا تواند *** در نعت كمال او اثر كرد
تقليب و ظهور او در احوال *** اظهار كمال بيشتر كرد
اى ديده تو نيز ديده بگشاى *** ما را چو زخويشتن خبر كرد
مى بين رخ جان فزاى ساقى *** در جام جهان نماى باقى
عشق از پس پرده روى بنمود *** كردم چو نگاه روى من بود
پيش رخ خويش سجده كردم *** آن لحظه كه او جمال بنمود
خود را به كنار در كشيدم *** آنگاه كه او كنار بگشود
دادم همه بوسه بر لب خويش *** آندم كه لبم لبانش مى سود
بوديم يكى دو مى نموديم *** نابود شد آن نمود در بود
چون سايه به آفتاب پيوست *** از ظلمت بود خود برآسود
چون سوخته شد تمام هيزم *** پيدا نشود از آن سپس دود
گويند كه عشق را بپوشان *** خورشيد به گل نشايد اندود
آن كس كه زيان خويش خواهد *** پند من و تو نداردش سود
پروانه كه ذوق سوختن يافت *** نبود به شعاع شمع خشنود
اين حال اگرت عجب نمايد *** بشنو زمن ار توانى اشنود
برخيز اگر حريف مائى *** آهنگ شراب خانه كن زود
مى باش خراب در خرابات *** ور بتوانى به چشم مقصود
مى بين رخ جان فزاى ساقى *** در جام جهان نماى باقى
يارى ست مرا وراى پرده *** انوار رخش سواى پرده
برداشت زرخ نقاب و گفتا *** مى بين رخ من بجاى پرده
هرچ از دو جهان ترا خوش آيد *** ميدان كه منم وراى پرده
عالم همه پرده مصور *** اشيا همه نقش هاى پرده
در پرده چو من سخن سرايم *** چون خوش نبود نواى پرده
اين پرده مرا زتو جدا كرد *** اينست خود اقتضاى پرده
نى نى كه ميان ما جدائى *** هرگز نكند عطاى پرده
تو تار رداى كبريائى *** ما را نبود رداى پرده
جاى تو هميشه در دل ماست *** بيرون زدرست جاى پرده
من مردم ديده جهانم *** ديده نبود سزاى پرده
گر غير من است پرده خود نيست *** ورنه منم انتهاى پرده
تو هم به سزاى پرده برخيز *** وز ديده خود گشاى پرده
مى بين رخ جان فزاى ساقى *** در جام جهان نماى باقى
آن مرغك نازنين پر و بال *** گشتى همه گرد كوه اقبال
بودى شب و روز در تكاپوى *** كردى همه ساله كشف احوال
جائى برسيد او به يك دم *** كانجا نرسد كسى به صد سال
در اوج فضاى عشقورزى *** پرواز گرفت و من به دنبال
ناگاه عقابى اندر آمد *** آورد شكسته را به چنگال
او را چه محل كه هر دو عالم *** چون باز كند زهم پر و بال
در قبضه او چنان نمايد *** كاندر رخ خوب نقطه خال
خالى است جهان شكار وحدت *** كثرت عدم محال در حال
اين حال ترا چو گشت روشن *** بگذر زحديث پارو امسال
گرد سر كوى حال مى گرد *** خاك در او به ديده مى مال
تا كشف شود ترا حقيقت *** از آينه عدوم اعمال
ظاهر گردد ترا به تفصيل *** اين راز كه گفته شد به اجمال
ديدى چو يقين كه مى توان ديد *** پس بر در دل نشين چو ابدال
مى بين رخ جان فزاى ساقى *** در جام جهان نماى باقى

معرفت به حق ، و شناخت حضرت او ، و توجه به مبدأ عالم ، و محبوب و معشوق واقعى جهان هستى كه به قول حكيم متأله و محدث خبير و عاشق واصل و عارف كامل ، با انديشه و دقت و پيگيرى در هشت مسئله حاصل مى شود :

1 ـ وجود حق تعالى .

2 ـ توحيد حضرت او « نظرى و عملى » .

3 ـ تنزيه وجود مقدس او .

4 ـ صفات علياى حضرت حق .

5 ـ نعوت جناب او .

6 ـ اسماء حسناى حضرتش تقدس و تعالى .

7 ـ افعال و قضا و قدر او جلّ اسمه .

8 ـ آثار رحمت و آيات عظمت او جل جلاله .

از اعظم واجبات و در رأس فرائض و هدف اصلى بعثت انبياء و نزول كتب و  تنها مايه سعادت دنيا و آخرت انسان است ، كه توضيح هر يك از اين هشت بخش با كمك آيات قرآن و معارف اصيل اسلامى و حالات و اخلاق عرفاى كامل ولو بطور اختصار از هشت جلد كتاب ضخيم و پر حجم هم تجاوز مى كند ،

و بهتر اين است كه عزيزان خواننده ، و عاشقان معارف با قلبى پاك و روحى آراسته ، و سينه اى مالامال از نور ، اين هشت فصل را در كتاب تكوين ، و تشريع دنبال كرده و از اين طريق به كسب معرفت نسبت به توحيد برخاسته و خير دنيا و آخرت خويش را تأمين نمايند ، و چون اين معرفت براى شخص حاصل شود ، و به دنبال آن اقدام به حكمت عملى نمايد ، بطور حقيقى و جدى و با تمام اخلاص و صدق امكان دارد در نماز خود بگويد :

أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ .

بدون اين معرفت و بدون عمل بر اساس آن معرفت البته در حد وسع و بقدر تكليف ، امكان ثناى حقيقى و سپاس واقعى وجود ندارد ، راستى انسان ثناى حقيقتى كه در نزدش مجهول است چگونه بگويد . و سپاس وجودى را كه برايش ناشناخته است چگونه بجاى آورد ، و چيزى كه نمى شناسد و از او خبرى ندارد چگونه اقرار كند ؟

آرى بر اثر عدم معرفت و جهل به حقيقت كه ناشى از تعطيل فكر ، و عدم توسل به انبياء و امامان است ، مسئله كفر ، شرك ، و بقول قرآن مجادله در حق پيش مى آيد ، و انسان غرق در تاريكى و ظلمت شده به دارالبوار رهسپار گشته و اطرافيان خود را هم به هلاكت و نابودى و خرى دنيا و عذاب آخرت مى كشد !

قرآن مجيد مى فرمايد :

) أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الاَْرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللهَ بِغَيْرِ عِلْم وَلاَ هُدىً وَلاَ كِتَاب مُنِير ( .

) وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ

كَانَ الشَّيْطاَنُ يَدْعُوهُمْ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ ((1) .

آيا شما مردم به حس مشاهده نمى كنيد ، كه خداوند انواع موجوداتى را كه در آسمانها و زمين است مسخر شما كرده است ، و نعمتهاى ظاهر و باطن خود را كامل و فراوان در اختيار شما قرار داده ، با وجود اين برخى از مردم ، بدون اتكاء به دانش فكرى و عقلى و بدون نور هدايت كه از انبياء و امامان بگيرند و بدون تكيه بر كتاب روشن حق در الوهيت و ربوبيت و وحدانيت حق مجادله مى كنند .

چون به اين مردم گفته شود ، كه بيائيد و از كتابى كه خدا براى هدايت خلق فرستاده پيروى كنيد ، در جواب مى گويند : ما تنها از طريقى كه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى كنيم ، اى رسول ما به آنان بگو آيا اگر پدرانتان را شيطان از طريق غفلت و گمراهى به دوزخ كشيده باشد ، باز شما از آنان اطاعت مى كنيد ؟

از آيه اول اين دو آيه استفاده مى شود كه معرفت به خدا ، با تكيه بر علم فكرى و عقلى و نظرى ، و توسل به انبياء و امامان و رجوع محققانه به كتاب خدا حاصل مى شود ، و چون اين معرفت حاصل شد ، ثناى انسان نسبت به او چه در تشهد چه در غير تشهد ثناى حقيقى و سپاس واقعى و شكر صادقانه است .

اما توجه به آثار و آيات و خلقت آسمانها و زمين و موجودات مسخر شده براى انسان كه در ابتداى آيه است معرفت به وجود حق و توسل به انبيا و امامان و تكيه بر كتاب معرفت به اسماء و صفات و نعوت و تنزيه و قضا و قدر ، و وحدانيت حضرت حق مى آورد ، بدون سير در اين سه مرحله تحصيل معرفت واقعى ميسر نيست .

1 ـ سوره لقمان (31) : 20 ـ 21 .

در زمينه توجه به آثار و آيات خلقت و آفرينش مطالعه هزاران كتاب لازم است ، كه دورنمائى از آن كتب را در ضمن يكى از قصائد مفصل توحيديه سعدى مى خوانيد .

فضل خداى را كه تواند شمار كرد *** يا كيست آنكه شكر يكى از هزار كرد
آن صانع لطيف كه بر فرش كائنات *** چندين هزار صورت الوان نگار كرد
تركيب آسمان و طلوع ستارگان *** از بهر عبرت نظر هوشيار كرد
بحر آفريد و بر و درختان و آدمى *** خورشيد و ماه و انجم و ليل و نهار كرد
الوان نعمتى كه نشايد سپاس گفت *** اسباب راحتى كه ندانى شمار كرد
آثار رحمتى كه جهان سر بسر گرفت *** احمال منتى كه فلك زير بار كرد
معمار كوهسار بنطع زمين بدوخت *** تا فرش خاك بر سر آب استوار كرد
اجزاى خاك مرده به تشريف آفتاب *** بستان ميوه و چمن و لاله زار كرد
ابر آب داد بيخ درختان تشنه را *** شاخ برهنه پيرهنش نوبهار كرد
چندين هزار منظر زيبا بيافريد *** تا كيست كو نظر زسر اعتبار كرد
توحيدگوى او نه بنى آدمند و بس *** هر بلبلى كه زمزمه بر شاخسار كرد
شكر كدام فضل به جاى آورد كسى *** حيران بماند هر كه در اين افتكار كرد
گوئى دوام روح كه در كالبد دميد *** يا عقل ارجمند كه با روح يار كرد
لال است در دهان بلاغت زبان فضل *** از غايت كرم كه نهان آشكار كرد
سر چيست تا بطاعت او بر زمين نهيم *** جان در رهش دريغ نباشد نثار كرد
اى قطره منى سر بيچارگى بنه *** كه ابليس را غرور منى خاكسار كرد
بخشندگى و سابقه لطف و رحمتش *** ما را به حسن عاقبت اميدوار كرد
پرهيزكار باش كه دادار آسمان *** فردوس جاى مردم پرهيزكار كرد
هر كو عمل نكرد و عنايت اميد داشت *** دانه نكشت ابله و دخل انتظار كرد
نابرده رنج گنج ميسر نمى شود *** مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
دنيا كه جسر آخرتش خواند مصطفى *** جاى نشسته نيست ببايد گذار كرد
دارالقرار خانه جاويد آدمى است *** اين جاى رفتن است نشايد قرار كرد
چند استخوان كه هاون دوران روزگار *** خردش چنان بكوفت كه خاكش غبار كرد
ظالم بمرد و قاعده زشت از او بماند *** عادل برفت و نام نكو يادگار كرد
عيسى به عزلت از همه عالم كناره جست *** محبوبش آرزوى دل اندر كنار كرد
قارون زدين برآمد و دنيا بر او نماند *** بازى ركيك بود كه موشى شكار كرد
ما اعتماد بر كرم مستعان كنيم *** كان تكيه عار بود كه بر مستعار كرد
بعد از خداى هر چه پرستند هيچ نيست *** بى دولت آنكه بر همه هيچ اختيار كرد
اين گوى دولتى است كه بيرون نمى برد *** الا كسى كه در ازلش بخت يار كرد
بيچاره آدمى چه تواند به سعى و رنج *** چون هر چه بود نيست قضا كردگار كرد
سعدى همه نفس كه برآورد در سحر *** چون هر چه بود نيست قضا كردگار كرد
هر بنده اى كه خاتم دولت به نام اوست *** در گوش دل نصيحت او گوشوار كرد
وَصِلْ صِدْقَ لِسانِكَ بِصَفاءِ صِدْقِ سِرِّكَ ، فَإنَّهُ خَلَقَكَ عَبْداً وَأمَرَكَ أنْ تَعْبُدَهُ بِقَلْبِكَ

وَلِسانِكَ وَأنْ تُحَقِّقَ عُبُودِيَّتِكَ لَهُ وَرُبُوبِيَّتِهِ لَكَ .

راستى ادعا و گفتارت را در اقرار به الوهيت و ربوبيت و وحدانيت حضرت او با صفا و پاكى و خلوص نيتت متصل كن ، كه تمام بهره و منفعت تو از توحيد از بركت اين اتصال حاصل مى شود : چرا كه خداوند تو را بنده و مملوك خود آفريده ، و اينكه زمينه بندگى در تو قرار داده عين لطف اوست ، و از تو به وسيله انبيا و كتب آسمانى خواسته است كه حضرت او را با قلب و زبانت توأماً و با روح و جسمت و با ظاهر و باطنت عبادت كنى ، و سعى نمائى بندگى حقيقى و عبوديت واقعى نسبت به او بياورى و ربوبيت و خداوندگارى او و اسماء و صفاتش را با اين بندگى در هستى و شئون و همه جوانب حيات خود تجلى دهى .

در مسئله عبادت و عبوديت و اينكه كنه عبوديت ربوبيت است ، بخواست حضرت حق و به شرط حيات در باب بيست و پنجم يا صدم كتاب شريف مصباح الشريعه توضيح و شرح مفصلى داده خواهد شد .

وَتَعْلَمَ أنَّ نَواصِي الْخَلْقِ بِيَدِهِ ، فَلَيْسَ لَهُمْ نَفَسٌ وَلا لَحْظَةٌ إلاّ بِقُدْرَتِهِ وَمَشِيَّتِهِ وَهُمْ عاجِزونَ عَنْ إتْيانِ أقَلِّ شَيْيء في مَمْلَكَتِهِ إلاّ بِإذْنِهِ وَمَشِيَّتِهِ وَإرادَتِهِ .

قالَ اللهُ تَعالى . . . ) وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللهَ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ ((1) .

براى تو به طور مسلم معلوم و روشن باشد كه زمام امور تمام موجودات هستى ، اعم از غيبى و شهودى به دست با كفايت اوست . براى كسى توانائى نفس زدن و نظر كردن براى كمترين لحظه نيست ، مگر با كمك قدرت و مشيت حضرت او ، تمام موجودات از انجام كمترين كارى در مملكت حضرت ربوبى

1 ـ سوره قصص (28) : 68 .

جز به اذن و مشيت و اراده او عاجزند ، در قرآن مجيد آمده :

جنبنده اى نيست مگر آنكه زمام اختيارش در قدرت صاحب اختيار حقيقى اوست(1) و خداوند فرموده :

و خداى تو قادر مطلق است ، هر چه بخواهد بيافريند و هر چه و هر كس را صلاح بداند برگزيند ، و ديگران را در خلقت و نظم عالم و انتخاب افرادى كه بايد به عنوان سرپرستى است انتخاب شوند هيچ اختيارى نيست ، و ذات پاك او منزه و برتر از آن است كه به او شرك آورند .

أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ .

كه تمام واقعيات اين جملات نورانى فقط و فقط در كلمه الله جمع است ، كه اين كلمه مباركه يعنى : ذاتى كه مستجمع جميع صفات كمال و اسماء حسنى و نعوت عليا است .

البته در مسئله قدرت مطلقه و مشيت و اراده حضرت حق تعالى مباحث بسيار بسيار ارزنده اى در معارف اصيل اسلامى هست ، و كتب بسيار مهم كلامى و بخصوص فلسفى در مباحث وجود به معنى الخاص و توحيد بارى ، در اين زمينه هاى با عظمت مقالات بسيار مهم و مباحث بسيار شيرين و مجادلات بسيار عالى با مخالفان دارند كه اولاً از حوصله اين كتاب كه به نحو خالص كتاب تربيتى است خارج و ثانياً اين فقير عاجز و دردمند بى علم از فهم دقايق اين مسائل ناتوان است ، به كتب كلامى و كتب صدرالمتألهين شيرازى صاحب اسفار و بعضى از حواشى جلد اول كفايه ، و رسالات مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى و از همه بهتر به آيات قرآن و باب توحيد كتب اخبار و نهج البلاغه على (عليه السلام)مراجعه كنيد ، و در تفاسير قرآن در زمينه اين مسائل به تفسير پر قيمت الميزان

1 ـ سوره هود (11) : 56 .

مراجعه نمائيد و براى توضيح مشكلات اين تفسير در اينگونه مباحث به كتب علمى شهيد بزرگوار مرحوم استاد مطهرى رجوع كرده و بخصوص پاورقى هاى روش رئاليسم مخصوصاً جلد پنجم آن را مطالعه كنيد ، و براى درك مشكلات روايات در زمينه اين مباحث به كتاب بحار بخش بيان ها و توضيحات حديث شناس بى نظير ، محدث خبير ، عالم جليل ، يگانه دهر ، حافظ دين ، مدافع نبوت و ولايت حضرت ملا محمد باقر علامه مجلسى مراجعه نمائيد .

فَكُنْ للهِِ عَبْداً شَكُوراً بِالْقَولِ وَالدَّعْوى وَصِلْ صِدْقَ لِسانِكَ بِصَفاءِ سِرِّكَ .

فَإنَّهُ خَلَقَكَ فَعَزَّ وَجَلَّ أنْ تَكُونَ إرادَةٌ وَمَشِيَّةٌ لإحَد إلاّ بِسابِقِ إرادَتِهِ وَمَشِيَّتِهِ ، فَاسْتَعْمِلِ الْعُبُودِيَّةَ في الرِّضا بِحِكْمَتِهِ وَالْعِبادَةِ في أداءِ أوامِرِهِ .

براى حضرت حق بنده بسيار شاكرى باش و شكرت فقط با زبان و ادعا نباشد ، بلكه بايد قول و گفتارت با پاكى نيت و حالات عالى درون هماهنگ شود .

پس چون خداوند مهربان تو را آفريده و تو مملوك و عبد اوئى ، چنان كن كه خواسته تو وراى خواسته حضرت او نباشد ، بلكه خواسته و اراده او را برخواسته و اراده خود مقدم بدان ، و اصولاً براى تو خواسته و اراده اى جز خواسته او نباشد ، اراده او نسبت به تو اين است كه براى هميشه در ذكر و شكر و عبوديت او باشى ، و لحظه اى از حضرت او غافل نمانى ، خداى نخواسته اگر به زبان دعوى بندگى كنى ، ولى در عمل آنچه لازمه بندگى است به جا نياورى پس كاذب و منافق خواهى بود و كذب و نفاق با مولاى حقيقى موجب خسران دارين است .

و چون با مطالعه معارف و آثار و نظر در آيات خلقت و برنامه هاى آفرينش و طبيعت دانستى كه هيچ كس قدرت بر هيچ چيز ندارد ، و همه چيز منوط به حكمت و مصلحت اوست ، و وابسته به قدرت و مشيت پروردگارى است ، پس

بندگى واقعى تو و عبوديت درونى تو بايد در رضايت و خشنودى تو به مقدرات و قضا و قدر و مصلحت خواهى او نسبت به تو باشد ، و در اتيان اوامر او آنچه شرط بندگى است به جاى آرى .

وَقَدْ أمَرَكَ بِالصَّلاةِ عَلى نَبِيِّهِ مُحَمَّد (صلى الله عليه وآله) فَأوْصِلْ صَلاتَهُ بِصَلاتِهِ وَطاعَتَهُ بِطاعَتِهِ وَشَهادَتَهُ بِشَهادَتِهِ .

از اوامر بسيار مهم پروردگار امر به صلوات بر پيامبر بزرگ اسلام است كه در قرآن مجيد اين امر را صراحتاً اعلام فرموده :

) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً ((1) .

اى مردم مؤمن بر شما لازم است به پيامبر صلوات فرستيد ، و با تمام وجود تسليم برنامه ها و خواسته هاى او شويد ، كه او را برنامه و خواسته اى جز برنامه و خواسته من نيست .

) وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَى ((2) .

و چيزى از پيش خود نمى گويد و نمى خواهد ، گفته و خواسته او جز وحى ما كه به او وحى مى شود چيز ديگر نيست .

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation