بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 5, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     1 - عرفان اسلامي جلد5
     10 - عرفان اسلامي جلد5
     11 - عرفان اسلامي جلد 5
     12 - عرفان اسلامي جد5
     13 - عرفان اسلامي جلد5
     14 - عرفان اسلامي جلد 5
     15 - عرفان اسلامي جلد5
     16 - عرفان اسلامي جلد5
     2 - عرفان اسلامي جلد 5
     3 - عرفان اسلامي جلد 5
     4 - عرفان اسلامي جلد 5
     5 - عرفان اسلامي جلد 5
     6 - عرفان اسلامي جلد5
     7 - عرفان اسلامي جلد 5
     8 - عرفان اسلامي جلد 5
     9 - عرفان اسلامي جلد 5
     FEHREST - فهرست
 

 

 
 

صابونى را بازگردانيد :

در آثار اسلامى آمده ، مردى مؤدب به آداب در بازار بغداد بر سقط فروشى وارد شد و از او طلب كافور كرد .

سقط فروش پاسخ داد كافور ندارم ، آن مرد الهى گفت دارى ولى فراموش كرده اى ، در فلان بسته و در كنار فلان قفسه است .

مرد سقط فروش برابر با گفتار آن چهره پاك به سراغ كافور رفت و آن را به همان صورتى كه آن رجل نورانى فرموده بود يافت .

از اين معنى تعجب كرد ، پرسيد شما از كجا دانستيد در مغازه من كافور هست ، در صورتى كه من مدتهاست به خيال اينكه اين جنس را ندارم ، مشتريان خود را جواب مى كنم !

آن مرد الهى فرمود : يكى از دوستان وجود مبارك حضرت ولى عصر از دنيا رفته و حضرت اراده داردن خود متكفل غسل و دفن باشند ، مرا به حضور خواستند و فرمودند ، در تمام بازار بغداد به يك نفر اطمينان هست و او كافور دارد ، ولى داشتن كافور را فراموش كرده ، شما براى خريد كافور به نزد او برو ، و آدرس كافور فراموش شده را در اختيار او بگذار ، منهم به نشانى هاى ولى امر به در مغازه تو آمدم ! !

سقط فروش بناى گريه و زارى گذاشت ، و از آن مرد الهى به التماس درخواست كرد ، كه مرا براى ديدار مولايم ، گرچه يك لحظه باشد با خود ببر ! !

آن مرد الهى درخواست او را پذيرفت ، و وى را همراه خود برد ، به بيابانى رسيدند كه خيمه يوسف عدالت در آنجا برپا بود ، قبل از رسيدن به خيمه ، هوا ابرى شد و نم نم باران شروع به فرو ريختن كرد ، ناگهان سقط فروش به ياد اين معنى افتاد كه مقدارى صابون ساخته و براى خشك شدن بر بام خانه ريخته اگر ايان باران ببارد ، وضع صابون چه خواهد شد ؟ در اين حال بود ، كه ناگهان صداى حجت حق برخاست صابونى را برگردانيد كه با اين حال لايق ديدار ما نيست ! !

اينجا كه پيشگاه عبدى از عباد صالح خدا بود ، زائر را به خاطر داشتن دو حال نپذيرفتند ، آه و حسرت اگر انسان براى نماز در محضر حق حاضر شود ، و رو به قبله آرد ولى دانش از قبله حقيقى غافل و به هزار جا غير از پيشگاه حضرت محبوب مايل باشد .

آرى چون به طرف قبله ايستادى ، توجه داشته باش كه در درياى بى نهايت در بى نهايت كرم ، لطف ، عنايت ، محبت ، وفا ، غفران و . . . غرقى و معنا ندارد با رسيدن به غناى محض و رحمت صرف ، باز قلبت رو به دنيا و اهل دنيا داشته باشد !

برخيز تا نهيم سر خود را به پاى دوست *** جان را فدا كنيم كه صد جان فداى دوست
در دوستى ملاحظه مرگ و زيست نيست *** دشمن را به از كسى كه نميرد براى دوست
حاشا كه غير دوست كند جا به چشم من *** ديدن نمى توان دگرى را به جاى دوست
از دوست هر جفا كه رسد جاى منت است *** زيرا كه نيست هيچ وفا چون جفاى دوست
با دوست آشنا شده بيگانه ام زخلق *** تا آشناى من نشود آشناى دوست
دست دعا گشاد هلالى به درگهت *** يعنى به دست نيست مرا جز دعاى دوست

امام خمينى در باره قبله از يكى از آگاهان معاصرش در آداب الصلاة نقل مى كند : نكته باريكى در واژه قبله هست كه بايد از آن غافل نبود .

آيا قبله اسم خانه است يا عمل مواجهه كردن و روبرو ايستادن مكلف قبله است ؟ در حقيقت عمل ما قبله است نه اينكه خانم قبله باشد ، قبله در اصل لغت عرب اسم عمل ماست نه اسم خانه ، ولى چون اين عمل رو بروى با آن خانه انجام مى گيرد و بايد بگيرد ، كم كم اسم خود خانه شده است ، بنابراين كلمه قبله كلمه اى است كه در اصل لغت اسم خانه نيست ، قبله بر وزن « جلسه و وجهه » طرز ايستادن و روبرو شدن با چيزى است ، كه با حضور ذهن انجام گيرد .

مواجهه اى است كه انسان به حال خبردار مى ايستد ، كه گوئى رژه و سان مى دهد ، نهايت بايد اين رژه و سان نسبت به خانه خدا با همه اعضا و كل اندام بدن بوده آن هم به حال خبردار و با نظم و احترام و بايد با حضور ذهن كلى باشد .

اين عمل را قبله مى گويند ، پس قبله به معناى اقبال كردن به چيزى است ، اما طورى كه اقبال به آن و رو به او آوردن با گسستن از غير باشد ، كه رنگ پيوستن به آن و گسستن از غير آن در عمل آشكار باشد .

عرب براى هيئت جلسه ( به كسر جيم ) معنائى فوق نشستن محض در نظر مى گيرد ، ولى براى جلسه ( به فتح جيم ) نشستن به هر وضع باشد اراده مى كند .

جلسه ( به كسر جيم ) طرز نشستن مخصوص و جلوس خاصى است ، از قبيل نشستن صياد در انتظار صيد ، يا شكارچى در هنگام تير انداختن به شكار كه اندام وضع خاصى به خود مى گيرد .

حضور ذهن و هشيارى هم در قبله براى آن طرز ايستادن علاوه شده ، تا مگر گوئى براى ملتفت شدن به خبرى يا پيامى يا سخنى يا رمزى است ، كه بايد هشيارى و حضور ذهن داشت ، و آيا چه رازى است كه قبله روزانه پنج نوبت ، آن را به گوش مردم مى رساند ، و به گوش هزاران هزار جمعيت بشر مى كشد و بايد به آن متوجه بود ؟ ! !

اين تكليف سنگين ، كه جمعيت كل روى زمين ، هر كدام هر جا هستند بايد روبرو با آن جايگاه بشوند و مى شوند براى سر بزرگى است ، گوئى براى اين است كه به گوش هوش خود سخنانى را يا فرمانى را دريابند و سخنان خود را در برابر آن و با آن بگويند ، يا خود را از صميم دل به او بدهند ، آنجا مقبول آنهاست يا مقبول آنها در آنجا است ، آن جايگاه محبوب آنهاست ، يا محبوب آنها در آن جايگاه است و دل از محبوب مقبول نبايد برداشت .

عمل حج براى جمعيت محدودى است آن هم عمرانه يك بار ، ولى اين عمل ، يعنى صف كشيدن در برابر محبوب با هشيارى كامل بوسيله جمعيت غير محدودى از همه نقاط دنيا در بر و بحر هر روز انجام مى گيرد ، و بايد براى همه بشر انجام بگيرد و همه ساله و همه ماه ، و همه روزه انجام بگيرد .

هر كس از شهر و ديار خود بيرون مى رود بايد تا هر جا رفته ، همينكه موسم اين سال رسيد ، همانجا بايستد و روى خود را رو به آن بقعه برگرداند و احترام كند و عمل سان مقدس را انجام بدهد و سپس دنبال كار خود برود .

راستى براى چه فرمان ، ايست مى دهند ، و قافله را نگاه مى دارند ، آن بقعه

اسرارآميز چه سرى در دل دارد كه بايد حتى در حال احتضار هم رو به آنجا دراز بكشند و بميرند ، يعنى به هواى آنجا بميرند ، مگر حتى مرده ها هم در قبر بايد اعتراف كنند كه ما در حيات رو به اينجا بوديم و رو بدين جا اكنون آرميديم ؟

ذبح گوسپند و گاو و شتر و هر حيوان اگر چه مرغى باشد ، بايد رو بروى آنجا انجام گيرد تا ذبح قانونى شده باشد وگرنه مردار و نجس است و گوشت آن حرام ! !

در هر مفصلى كه به منزله گردنه اى است بايد بشر برگردد و مراسم استقبال با آن را انجام دهد تا تجديد عهدى بنمايد ، تا در پايان در حال احتضار هم رو بدان سو دراز بكشد و از حركت مطلقا بايستد .

سپس بايد روبروى اين خانه بدن بيجان او را بشويند و روبروى آن ، مراسم دعاى ختم حيات را بر او انجام دهند ، و او را معرفى به اين مقام نمايند و در آرامگاه ابدش با وضع مواجهه او را استراحت بدهند .

شهيد ثانى آن مرد بزرگ و فقيه عاليقدر مى فرمايد :

استقبال عبارت از آن است كه ظاهر روى خود را از هر سو به سوى خانه خدا برگردانى ، آيا پندارى كه روى دل از ساير چيزها به سوى امر خداى تعالى برگرداندن از تو خواسته نشده است ؟

هرگز و هرگز ، بلكه جز همين را از تو نخواسته اند ، و اين ظواهر از براى برانگيختن باطن ها و وسايلى است از براى آنها تا براى آنان نردبان ترقى گردند ، تا بر دل تعدى نكنند ، زيرا اگر اعضاء بدن در حركاتشان و التفاتشان به اين سو و آن سو تعدى و ظلم كنند دل نيز به دنبال آنها روانه شود و از وجهه الهى روگردان گردد ، پس بايد روى دل به همراه روى پيكر باشد و از اين جهت پيغمبر گرامى فرمود : آيا آن كه روى خود را در نماز برمى گرداند نمى ترسد كه خداوند روى او را همچون روى خر گرداند ؟ !

اين فرمايش رسول خدا نهى از آن است ، كه انسان از خداى تعالى و ملاحظه عظمتش در حال نماز روگردان باشد ، زيرا آن كه به راست و چپ التفات دارد ، از خداوند التفات مى كند ، و از مطالعه انوار كبريا و عظمت غافل مى شود ، و هر كس كه اين چنين باشد ، بيم آن مى رود كه اين غفلت ادامه يابد و هر صورت ملكوتى دل او هم چون صورت خر گردد ، كه نسبت به امور عالم بالا تعقلى ندارد ، و علوم و معارف و قرب خداى تعالى را به چيزى نشمارد .

و بدان همانطور كه روگرداندن ، به سوى خانه خدا امكان پذير نيست مگر به آن كه از غير آن سو روگردان باشد ، روى دل را نيز به سوى خدا كردن امكان ندارد ، مگر به آنكه با تضرع و زارى از هر چه جز اوست روگردان شوى .

پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : هرگاه بنده اى به نماز ايستد و خواسته او و روى دل او به سوى خدا باشد ، از نماز فارغ نمى شود ، مگر مانند روزى كه از مادر زائيده شده .

به قول عارف سوخته مرحوم الهى قمشه اى آن شيداى مست باده وصال :

گر بشكند سيمرغ جانم دام تن را *** بخشم بدين زاغ و زغن باغ و چمن را
تا چند چون جغدان در اين ويران نشينم *** منزل كنم زندان تنگ ما و من را
چون باز پر بشكسته در دام علائق *** برد از دل ما چرخ دون ياد وطن را
يارى كند گر گريه و آه شبانه *** ويران كنم بنيان اين چرخ كهن را
مرغان آزاد از هواى آب و دانه *** منزل گرفتند اى فغان دام فتن را
در آتش عشق تو شد پروانه دل *** دل سوخت اين پروانه شمع انجمن را
چون زر در آتش گر درافتم پاك گردم *** آتش نسوزد عاشق وجه الحسن را
كاش اين بدن دست از من دل خسته مى داشت *** تا باز مى جستم روان خويشتن را
شايد الهى مرغ هشيار روان باز *** با شهپر جان بشكند دام بدن را

حال قلب :

وَفَرِّغْ قَلْبَكَ عَنْ كُلِّ شاغِل يَشْغُلُكَ عَنِ اللهِ تَعالى وَعايِنْ بِسِّرِكَ عَظَمَةِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَاذْكُرْ وُقُوفَكَ بَيْنَ يَدَيْهِ قالَ اللهُ تَعالى : ( هُنَالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْس مَا أَسْلَفَتْ وَرُدُّوا إِلَى اللهَ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ )(1) .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :

از آنچه دلت را از حضرت او باز مى دارد فارغ و آسوده كن و با چشم باطنت به تماشاى عظمت او برخيز ، و ايستادنت را در قيامت در برابر حضرتش به ياد آر ، خداوند مى فرمايد : در آن روز هر شخصى جزاى اعمال نيك و بدى كه از پيش انجام داده خواهد ديد و همه به سوى مولاى واقعى خود باز مى گردند .

مسئله قلب و حالات آن از مسائل بسيار مهم الهى و انسانى است ، در باره قلب آمده كه عرش رحمان ، مركز انوار ، آئينه صفات ، كانون مهره مركز عشق ، و خانه حق است ، و از طرف ديگر آمده ، خانه شيطان ، جايگاه ظلمت ، كانون

ـ1 ـ سوره يونس (10) : 30 .

قساوت ، بيت مرض ، و مركز فساد است ، و اين دو گونه بودن قلب بسته به وضع صاحب قلب دارد ، اگر صاحب قلب تسليم هدايت ، و متواضع در برابر حق ، و اهل انصاف و وجدان باشد ، داراى قلبى پاك و خاشع و سالم خواهد بودن ، ورنه دچار بيمارى دل و كفر و نفاق خواهد گشت .

نمازگزار قبل از اتصال به نماز بايد به مسئله قلب و حالات آن با توجه خاصى بنگرد و سعى و كوشش او بر اين باشد ، كه اين خانه را از ظلمت و تاريكى و از ضعف ايمان و عشق و از صفات ناپاك شيطانى برهاند ، و به گونه اى اين عضو بسيار مهم را وارد نماز كند ، كه بتواند تجلى گاه انوار و آئينه انعكاس صفات حضرت دوست گردد .

نمازگزار بايد بر اساس معرفت و توجه به قرآن مجيد و آثار اسلامى تمام محبت هائى را كه كانونش قلب است و تمام نفرتهائى را كه مركزش دل است ، در سيطره امر و نهى حضرت الهى درآورد ، و در يك كلمه دل را از مشغوليت نسبت به غير حق آزاد كند و آن را از جانب افراط و تفريط در هر حالتى حفظ نمايد .

قلب اگر در نماز حاضر نباشد ، فكر و ذهن و روح و نفس و اراده و نيت هم در نماز حاضر نيستند ، و با چنين وضعى بايد گفت نمازگزار بازيگرى است كه در كمال بى حيائى در برابر حضرت حق قرار گرفته .

تقواى قلب در نماز از امورى است ، كه بايد همچون ركنى از اركان كه بدون آن نماز باطل است ، به آن نگريست ، و تقواى قلب آن است كه قلب نمازگزار ، بايد از تمام رذائل و در رأس آنها ريا و تظاهر خالى و به حسنات كه در رأس آنها اخلاص است ، آراسته باشد .

با چنين قلب پاك و مطهرى ، نماز ارزش واقعى خود را به دست آورده و صاحبش را به مقام قرب و خالى شدن از هوى و هوس و رها شدن از اسارت نفس و شيطان مى رساند ، در چنين نقطه اى است كه حق به عبد مباهات كرده

و عبد در تمام شئون حيات به حضرت او متوجه است .

سلطان ملك فقرم و عشق است لشگرم *** ترك دو كون تاجم و كونين لشگرم
هم غرق بحر نيستيم ساخت عشق وهم *** در حفظ فلك هستى و كونين لنگرم
حق را ولى مطلق و دين را صراط حق *** گر غير حق بدانمش الحق كه كافرم
افكنده بودم از ره از اين پيش ديو نفس *** ظل خدا به راه هدى گشت رهبرم
فردا كه پرده دور شود از جمال قرب *** يا رب مدار دور زآل پيمبرم
هر چه آن سزاى آل على نيست در جهان *** گر گنج عالم است مبادا ميسرم
جز با هواى دوست اگر سر برم نشاط *** از خاك سر برآورم اى خاك بر سرم

قدم خوف و رجاء :

اگر در اعمال الهيه و اخلاق فاضله انسانيه دو قدم خوف و رجا نباشد ، حركت بسوى كمال براى انسان يا سخت يا غير ممكن خواهد بود .

عامل يك عمل الهى بخصوص اعمال واجبه ، از طرفى بايد بداند كه مولاى مهربان او اجر هيچ عملى را ضايع نمى گذارد ، و از طرفى بايد بداند كه اولاً عملش در برابر عظمت بى نهايت مولا قابل ذكر نيست ، و ثانياً اگر عمل علت غرور و عجب گردد هباء منثوراً شده ، و عمل و صاحبش مستحق جريمه

مى شوند . بر اين حساب از طرفى بايد اميد حتمى به نتيجه و محصول عمل داشت ، و از طرفى بايد از سوء عاقبت و نقص عمل ، سخت در وحشت و ترس بود .

براى يافتن قدم خوف و رجا مراجعه به كتاب الهى و ادعيه وارده و آثار اسلامى بخصوص روايات اين باب در كتاب شريف كافى و بحار و شافى و وافى لازم است .

توجه به نقص خويش و نقص و عيوب در عمل خويش و توجه به آيات و روايات مربوطه به خوف يا آيات و روايات بازگوكننده عذاب و جريمه مجرمين ، بهترين راه بدست آوردن خوف مطلوب است . خوف از مقام حق و از عذاب فرداى قيامت ، آدمى را از بسيارى از اعمال ناپسند و رذائل اخلاقى حفظ مى كند ، در روايت آمده :

اِنَّ حُبَّ الشَّرَفك وَالذِّكْرِ لا يَكُونانِ في قَلْبِ الْخائِفِ الْهارِبِ .

آنكس كه از مقام حق و عذاب الهى در ترس و بيم است ، عاشق برترى و نام آورى نيست .

امام ششم به اسحاق بن عمار فرمودند :

اى اسحاق آنچنان از خدا بترس كه گويا در برابر ديده توست ، و اگر از تو پنهان است ولى تو از او غايب نيستى ، چنانچه بپندارى كه تو را نمى بيند ، بدون شك كافر شدى ، و اگر بدانى كه تو را مى بيند و با علم به اين حقيقت معصيت كنى پس او را از هر فريبنده اى پست تر فرض كرده اى !

امام سجاد (عليه السلام) عرضه مى دارد :

منزهى تو ، عجب است از آن كه تو را مى شناسد ، چگونه از تو باك ندارد !

در روايت آمده : قطره اشكى كه از خوف خدا ريخته شود ، درياهائى از آتش را خاموش مى كند ، و نيز در آثار اسلامى آمده : هيچ مؤمنى نيست كه از ترس خدا قطره اشكى ، گرچه به اندازه سر مگسى بر چهره اش بريزد ، مگر اينكه خداوند آتش جهنم را بر او حرام كند .

در روايت آمده : هرگاه قلب مؤمن از خوف خدا بلرزد ، گناهانش همچون برگ درخت كه از شاخه برگيرند بريزد .

از امام باقر (عليه السلام) آمده :

اميرالمؤمنين على (عليه السلام) آنگاه كه در عراق بود ، روزى پس از نماز ، صبح به وعظ و نصيحت پرداخت و از خوف خدا گريست ، و ديگران هم از گريه حضرت به گريه نشستند ، آنگاه فرمود :

بخدا قسم كه از زمان دوستم رسول خدا (صلى الله عليه وآله) اقوامى را به ياد دارم كه صبح مى نمودند ، و شب مى كردند ، در حالى كه چهره ها گرفته ، و احوالشان پريشان و شكمها از گرسنگى به پشت چسبيده ، و پيشانى آنان از اثر سجده چون زانوى شتر بود ! !

شب را در حال سجده و قيام براى پروردگارشان به روز مى آوردند ، گاهى مى ايستادند و گاهى پيشانى به خاك مى نهادند ، و با خداى خود سرگرم گفتگو و مناجات بودند و آزادى خويش را از آتش جهنم از حضرت او مى خواستند ، بخدا سوگند با همه اين احوال آنان را مى ديدم كه بيمناك و هراسانند ! !

و در بعضى از روايات به دنباله اين گفتار آمده : كه آنان چنان بودند كه گويا صداى افروخته شدن آتش در گوش آنها است ، هرگاه نزد آنان نام خدا برده مى شد ، چون درخت خم مى شدند ، و چنان بودند كه گويا شب را در غفلت به روز آورده اند .

راوى مى گويد : پس از اين سخنان ، ديگر آن حضرت را خندان نديدند ، تا به

جوار رحمت حضرت حق منتقل شد .

در حديث موسى آمده : اما كسانى كه از خدا مى ترسند ، اينان را رفيق اعلى و برترى است كه ديگران را مشاركتى در آن نيست .

در روايت آمده : جوانى از انصار خوف و خشيت خدا بر او غالب شد ، به گونه اى كه اين ترس وى را در خانه محبوس كرد ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نزد او آمد و بر او وارد شد در حالى كه او مى گريست ، پيامبر او را در آغوش گرفت و او در آغوش پيامبر جان به جان آفرين تسليم كرد .

از حالات بعضى از خائفين نقل شده : كه چهل سال سر به جانب آسمان برنداشت ، تا روزى روى به آن جانب كرد ، چنان منقلب شد كه از پاى افتاد و جراحتى بر شكمش رسيد ، شبها دست به بدن خود مى كشيد از ترس اينكه مبادا مسخ شده باشد ، و اگر مردم به بلائى دچار مى شدند و بادى يا رعد و برقى به آنان مى رسيد ، مى گفت اين بخاطر من است . اگر ميمردم اين مردم از اين همه مصيبت خلاص مى شدند .

در احوالات اويس آمده كه در مجلس وعظ حاضر مى شد و از سخنان گوينده مى گريست ، چون نام آتش مى شنيد فريادى مى زد و برمى خاست و شروع به دويدن مى كرد ، و مردم از پى او روان مى شدند و فرياد مى زدند : ديوانه ، ديوانه .

روايت بسيار مهمى از رسول خدا به اين مضمون رسيده : آنگاه كه خداوند عزيز ، خلق اولين و آخرين را در وعده گاه روز معلوم جمع كند ، ناگهان صدائى برخيزد ، كه دورترين مردم ، همچون نزديك ترين آنان بشنود ، و آن صدا اين است :

اى مردم ، من زمانى كه شما را آفريدم ساكت بودم ، پس امروز شما ساكت شويد ، و به من گوش فرا دهيد ، اين است و جز اين نيست كه اينك اعمال شماست كه به شما باز مى گردد ، ايها الناس من نسبى قرار دادم و شما هم براى

خود نسبى قرار داديد ، پس نسب مرا پست داشتيد و نسبت خود را بالا برديد ، من گفتم گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است ، و شما از پذيرفتن اين حقيقت سرباز زديد و گفتيد فلان ، پسر فلان ، و فلانى از فلانى ثروتمندتر است !

پس امروز من هم نسب شما را پست گردانم و نسب خود را بالا برم ، كجايند پروا پيشگان ، پس براى آنها پرچمى برافراشته شود و آنان بدنبال آن بسوى منازل خود براه افتند و بدون حساب داخل بهشت شوند .

آرى پروا پيشگان كه متقيان هستند ، خوف و رجا و دورى از حرام ، و اجراى واجبات از لوازم تقواى آنان است ، و حق است كه بى حساب وارد بهشت شوند ، بهشت جزاى عشق آنان به حضرت حق و خوف ايشان از مقام خداست و براى عاشق جائى جز بهشت و حالى جز حال رضايت حضرت يار نيست .

به قول عارف معارف و سالك مسالك و عاشق وارسته الهى قمشه اى :

من نه آن ديوانه عشقم كه زنجيرم كنند *** يا بجز در دام زلف يار تسخيرم كنند
من نه آن مرغم كه صيادان عالم به افسون *** دانه افشانند و در دامى به تزويرم كنند
من نه آن رندم كه اين رندان پر شيد و ريا *** خوش خوشم سر در كمند آرند و نخجيرم كنند
خوب رويان مشك مويان سر و قدان گل رخان *** مشكل اندر حلقه زلف گره گيرم كنند
گرچه دل در اختيارم نيست پيش گلرخان *** گلرخان بسى بىوفا طبعند دلگيرم كنند
دل سپردم بر بت زيباى گل رخ آفرين *** تا نشان ابرو كمان تركان نه با تيرم كنند
من نه آن بالانشين عرشيم تا آسمان *** يا نظام اختران با گردشى زيرم كنند
در جهان با هر چه پيش آيد خوشم كز لطف يار *** روزى آخر دولت ديدار تقديرم كنند
طاير عشقم من آن عنقاى قدس لا مكان *** برترم از هر چه در انديشه تصويرم كنند
من نه آن مستم كه جز با باده روز الست *** گر خم نه چرخ پر گردد زمى سيرم كنند
با وجود فتر عشق آن كتاب حسن دوست *** شيخ و صوفى از چه دعوت بر اساطيرم كنند
لطف ايزد كى گذارد تا به دام مال و جاه *** خاكيانم در كمند آرند و تحقيرم كنند
شير گردونم الهى يا غزال آفتاب *** من نه آن ديوانه عشقم كه زنجيرم كنند

در مناجات حضرت سجاد (عليه السلام) است :

بارالها اگر در پيشگاه تو آن اندازه بگريم كه صدايم قطع شود ، و آنقدر در مقابلت بپاى ايستم تا اينكه از پاى در آيم ، و آن اندازه برايت ركوع نمايم كه استخوان پشتم در آيد ، و به مقدارى برايت سجده كنم كه چشمانم از حدقه درآيد و تمام عمرم را جز خاك چيزى نخورم ، و جز آب خاكستر چيزى نياشامم ، و در طول اين مدت آنقدر بياد تو باشم و نام تو را ببرم كه زبانم از گفتن باز

ايستد ، و با همه اينها به خاطر حيا و شرمسارى از تو ، نگاه به جانب آسمان نكنم ، مستوجب محو و بخشايش گناهى از گناهانم نمى شوم ! !

روايت شده كه در غزوه بنى المصطلق بود كه شبانگاهى آيه اول سوره حج بر پيامبر نازل شد ، در حالى كه مسلمين در حال حركت بودند :

( يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ«1»يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَة عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْل حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَمَاهُم بِسُكَارَى وَلكِنَّ عَذَابَ اللهَ شَدِيدٌ )(1) .

اى مردم خدا ترس و پرهيزكار باشيد ، كه زلزله روز قيامت حادثه بسيار بزرگ و واقعه سختى است .

چون حادثه و هنگامه آن روز برزگ را مشاهده كنيد ، هر زن شيرده طفل خود را از هول و ترس فراموش كند ، و هر آبستن بار رحم خود را بيفكند و مردم را از وحشت آن روز بيخود و مست بنگرى در صورتى كه مست نيستند ، ولكن عذاب خدا سخت است ! !

پيامبر ندا داد و مردم را امر به ايستادن كرد ، تا اينكه گرد و شمع وجود مقدسش جمع شدند ، آيه را بر آنان قرائت كرد ، راوى مى گويد : من هيچ وقت به اندازه آن شب گريه كننده نديدم ، چون صبح شد زين از چهارپايان نمى گرفتند و خيمه برپا نمى نمودند ، مسلمانان را مى ديدى كه يا گريه مى كنند يا محزون و غمگين به فكر فرو رفته اند !

مرحوم حاج ميرزا جواد آقاى ملكى ، آن انسان والا و متخلق به اخلاق ملكوتيان و عارف وارسته پس از نقل احاديثى ، در باب خوف در كتاب اسرار الصلاتش مى فرمايد :

ـ1 ـ سوره حج (22) : 2 .

اين خوف و ترس انبياء و اولياء و مؤمنين است ، پس بنگر كه حال تو چگونه است و از چه ديوانى نامت خارج مى شود ، آيا نامت در دفتر مقربين و مؤمنين ثبت شده ; چرا كه حالت خوف و رجا بهشت و دوزخ را براى تو بزرگ مى دارد ، يا در ديوان اشقياء ! راستى برحذر باش از اينكه وضعت همچون ملحدين باشد ، كه وجود و عدم جهنم براى آن نابكاران و ناكسان يكسان است !

و مبادا به ظواهر عقايد حقه ، از ايمان به خدا و روز آخرت ، بدون اينكه از اين ايمان خوف و رجا برايت حاصل شود مغرور گردى ، زيرا آن موجودى كه اثرى بر آن مترتب نباشد همچون معدوم است .

پس نفس خود را اگر ادعاى خوف نمود در بوته آزمايش درآور ، چرا كه براى خوف آثارى است ، اما اثرش در بدن ، رنگ چهره ، و گريه بسيار و در جوارح به خوددارى از معاصى و مقيد بودن به طاعات و تلافى گذشته و آمادگى براى عبادت حقيقى در آينده است .

و اثر خوف در قلب به خشوع و استكانت و دورى از كبر و غرور و كينه و حسد است .

خلاصه مسئله خوف آن چنان بايد در دل تجلى داشته باشد ، كه محلى براى ساير هموم باقى نماند ، و يا لااقل آنقدر خوف باشد كه در رديف ساير هموم بر دل حكومت كند ، زيرا خوف ، آنگاه كه بر دل غلبه نمود و قلب را فرا گرفت هر شهوت و ميلى خدا را مى سوزاند ، و جائى براى غير باقى نمى گذارد و كمترين درجه خوف اثرش خوددارى از گناهان است و اين مرتبه را ورع گويند . و مرتبه متوسط آن ترك مشتبهات است و اين مرتبه را مرتبه مقتين خوانند ، و بالاتر از اين ، ترك امورى است كه انجام آن مانعى ندارد ، چون عبادت انسان ضميمه اين مرتبه شود ، انسان آنچه را در آن مسكن نگزيند بنا نكند ، و به آنچه نياز ندارد جمع ننمايد ، و به دنيا جز به ضرورت آن التفاتى نكند و يك نفس از عمر خود را

صرف غير محبوب ننمايد ، چنين انسانى سزاوار لقب با عظمت صديق است .

آرى وقتى انسان از طريق قرآن و آثار الهى به عقاب اهل گناه و جريمه اهل جرم واقف شد داراى قدم خوف مى گردد ، و از پى اين خوف به ترك گناه و عمل به خواسته حق برمى خيزد ، تا از عذاب در امان رود .

اما قدم اميد كه بايد هماهنگ قدم خوف در وجود انسان تجلى كند ، آن هم از طريق معرفت نسبت به كتاب حق و آثار اهلبيت قابل تحصيل است .

البته اميد خالى و رجاء منهاى عمل ، اميدى احمقانه و رجائى باطل است ، اميدى كه قرآن از انسان مى خواهد در جنب عمل و كوشش و رياضت مى خواهد ، غزالى در بخشى از احياء خود مى گويد :

نزد ارباب دل و صاحبان بصيرت روشن است ، كه دنيا مزرعه آخرت است و قلب به منزله زمين و ايمان به مانند بذر ، و طاعات به منزله آماده ساختن زمين و كندن جويها ، و رساندن آب به مزرعه است .

قلبى كه به غير حق آلوده شده ، و در ماديت صرف و امور دنيائى محض غرق گشته چون زمين سنگلاخى است كه بذر در آن نمى رويد ، و روز قيامت كه روز درو كردن است ، آن كس كه به پاشيدن بذر ايمان در زمين مستعد قلب و طاعات الهيه اقدام نكرده چيزى درو نمى كند ، زيرا چيزى ندارد .

با خباثت قلب و سوء خلق ، ايمان براى صاحبش سودى ندارد ، همچنان كه بذر در زمين سنگلاخ به نتيجه و محصول نمى نشيند .

( مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الاْخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُوْتِهِ مِنْهَا )(1) .

آن كس كه كشت آخرت مى خواهد ، ما آن را زياد گردانيم ، و هر كس كشت

ـ1 ـ سوره شورى (42) : 20 .

اين دنيا را بخواهد ما به او خواهيم داد .

( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللهِ )(1) .

آنان كه ايمان آوردند و هجرت كردند ، و در راه خدا به جهاد برخاستند اينان به رحمت خدا اميدوارند .

چون در اين آيه شريفه رجاء و اميدوارى به چنين افرادى منحصر شده ، و آيات سوره والشمس دلالت بر اين حقيقت دارد كه بدون داشتن نفسى تزكيه شده بهره اى براى كسى نخواهد بود و رسول اسلام فرموده اند : احمق كسى است كه از هواى نفسش پيروى كند و از خداوند آرزوى بهشت داشته باشد ، و به امام ششم گفته شد ، جماعتى از دوستان و مواليان شما مرتكب گناه مى شوند و مى گويند ما اميدواريم ، حضرت فرمود : بخدا قسم دروغ مى گويند . آنان از دوستان و شيعيان ما نيستند ، اينان مردمى هستند كه آرزوها بر آنان غالب گشته ورنه اگر كسى اهل اميد باشد براى رسيدن به هدفش مى كوشد ، و اگر از چيزى بترسد از آن مى گريزد ، بنابر اين آيات و روايات بايد توجه داشت كه به هنگام عمل پاك و اخلاق حسنه بايد اميد به عنايت و رحمت دوست داشت ، و بايد به وقت توبه و ترك گناه آرزوى بخشش معاصى گذشته كرد ، و گرنه اميد بدون عمل و رجاء بدون اخلاق و آرزوى غفران بدون توبه باطل و مردود است .

در هر صورت اگر داراى عمل هستيد ، به فضل و عنايت حضرت او توجه كنيد و به آن جناب اميد ببنديد ، و اگر دارى گناه هستيد در صورت توبه از آن حضرت توقع و غفران داشته باشيد و به رحمت و كرم او اميدوار باشيد ، و براى معرفت بيشتر نسبت به خوف و رجاء به آيات و روايات و داستان اميدواران

ـ1 ـ سوره بقره (2) : 218 .

و خائفان مراجعه كنيد ، با خواست الهى در باب توبه و حسن ظن مصباح الشريعه مفصل اين مسائل خواهد آمد :

حكيم فرزانه ، فيض وارسته در عرض حاجت و نياز ، و اعلام اميد به درگاه بى نياز مى گويد :

اى كوى تو برتر از مكانها *** وى گم شده در رهت نشانها
سرگشته به بر و بحر گردند *** اندر طلب تو كاروانها
اى غرقه بحر بى نشانى *** وى گمره وادى نشانها
هر غمزده اى است از تو محزون *** وز توست نشان شادمانها
از توست زمين فتاده بيخود *** وز شوق تو شور آسمانها
راهى به تو نيست جز ره عشق *** خاصان كردند امتحانها
در عالم عشق سير كرديم *** ديديم يكان يكان نشانها
دل بر سر دل فتاده مدهوش *** تن بر سر تن سپرده جانها
نزد دلدار رفته دلها *** سوى جانان روان روانها
جانها همه پا كشيده از تن *** دلها همه كنده دل زجانها
سر بر سر نيزه هاى حسرت *** تن ها بر خاك جان فشانها
هر كو از عشق گفت حرفى *** افتاد چو فيض بر زبانها

حقيقت تكبيرة الاحرام و شرح آن :

فَإذا كَبَّرْتَ فَاسْتَصْغِرْ ما بَيْنَ السَّماواتِ الْعُلى وَالثَّرى دُونَ كِبْرِيائِهِ فَاِنَّ اللهَ تَعالى إذا اطَّلَعَ عَلى قَلْبِ الْعَبْدِ وَهُوَ يُكَبِّرُ وَفي قَلْبِهِ عارِضٌ عَنْ حَقيقَةِ تَكْبيرِهِ فَقالَ :يا كاذِبُ اَتَخْدَعُني وَعِزَّتي وَجَلالي لاَُحَرِّمَنَّكَ حَلاوَةَ ذِكْري وَلاََحْجُبَنَّكَ عَنْ قُرْبي وَالْمَسرَّةَ بِمُناجاتي :

وجود مقدس حضرت صادق در اين جملات حالت نمازگزار را به وقت گفتن تكبيرة الاحرام بر دو صورت تصوير كرده :

1 ـ حال توجه به اينكه در تمام عالم وجود بزرگى جز حضرت حق وجود ندارد ، و عبد بر اين مبنا دل بغير خدا ندارد ، و تمام كشش ها و جذبه ها در برابر جذبه عشق او نسبت به عبد صفر و بى قدرت و ناتوان است ، و عبد در اين حوزه جاذبه از آلودگيها دور و به حسنات الهيه با تمام وجود آراسته است .

2 ـ حال غفلت و بى خبرى و نسيان نسبت به حقيقت موضوع ، در اين حال ، عبد و مكلف هنوز غرق در اوهام و خيالات و گرفتار تصويرهائى از امور مادى و شهوانى است ، و به درك عظمت و جلال و جبروت حضرت دوست نائل نشده و در كمال درماندگى و بيچارگى كوچكى است ، و راهى به سوى قرب براى خود باز نكرده ، و گفتن او با نگفتنش يكى است ! !

امام صادق (عليه السلام) در اين جملات زيبا و نورانى به هدايت بندگان برخاسته ، و خواسته آنان را در راهى قرار دهد كه از عمل خود بهره ببرند ، و به حقايق وقايع دست يابند ، و راهنمائى نمازگزاران به سوى تكبيرة الاحرام واقعى و دور ماندن از تكبير قلابى و بى فايده مى فرمايد :

به وقت تكبيرة الاحرام ما بين آسمانها و زمين آنچه موجود وجود دارد و خود آسمانها و زمين را بسيار كوچك بدان ، و جز به عظمت و بزرگى حضرت دوست كه جز عظمت او عظمتى اصلاً وجود ندارد توجه نداشته باش .

به حقيقت بدان كه خداوند بزرگ كه احاطه به تمام موجودات و وضع ظاهر و باطن آنان دارد ، چون به وقت تكبير به ذات قلبت بنگرد و ببيند روى دلت از مفهوم و حقيقت تكبير بجاى ديگر است ، و گرفتار عارضه غفلت و نسيان و سهو از واقعيت هستى فرياد مى زند :

اى دروغگو با من مكر و حيله مى كنى به عزت و جلالم تو را از سه واقعيت بسيار بسيار عالى ، بخاطر زنده نبودن تكبيرت محروم مى كنم :

1 ـ شيرينى يادم را بر تو حرام مى كنم !

2 ـ از رسيدنت به مقام قرب جلوگيرى مى نمايم !

3 ـ از اينكه به مناجات با من مسرور شوى تو را منع مى كنم !

اى عباد خدا ، اى بندگان حضرت حق ، اى دوستداران واقعيت ، اى نمازگزاران ، اى مسافران كوى محبوب ، اى سالكين راه ، شما را بخدا قسم عذابى براى عاشق از اين سه عذاب بالاتر مى شود ؟ ! !

الهى آن پروانه شمع جمال به پيشگاه مقدسش عرضه داشته :

اى دلبر با شكوه پرناز *** از ديده خود مرا مينداز
ما بر كرم توايم مغرور *** وز لطف تو غرق نعمت و ناز
با نام تو مى كنم همه شب *** بر كاخ فلك زشوق پرواز
بر خاك در تو سر نهاديم *** گشتيم به عالمى سرافراز
يك در به جفا رقيب اگر بست *** صد در به رخ از حبيب شد باز
جز حق همه باطلند و فانى *** بر خوان زكتاب عشق اين راز
در بازى طاق و جفت گيتى *** خواهى ببرى تو عشق مى باز
گر بست الهيا در وصل *** از درگه يار كى شوم باز

در احاديث قدسيه آمده كه خداوند به موسى بن عمران فرمود :

به فلان كس بگو تو را دچار چنان بلائى كرده ام كه ما فوق آن نيست ، عرضه داشت خداوندا من او را بر بلائى نديدم ، خطاب رسيد لذت مناجاتم را از او گرفته ام ! !

آه و دريغ اگر حضرت مولا ما را از پيشگاه قدسش براند ، واى اگر جناب او ما را از نظر بيندازد ، وا اسفا اگر حضرت يار به هنگام تكبير ، قلب ما را در شغل

ديگر ببيند .

اين شرمنده شرمسار ، و دل خسته از گناه از باب عرض مناجات به پيشگاه والاى او گفته ام :

اى لطفِ تو در وجود موجود *** خلقت همه قاصد و تو مقصود
اى خالقِ مهربانِ عالم *** مرهونِ عنايت تو آدم
اى ياد تو مايه گدايان *** مست كرمِ تو بى نوايان
در آينه جهان عيانى *** گويند اگر چه در نهانى
پيدائىِ ممكنات از توست *** سر پائىِ كائنات از توست
كونين زنور توست روشن *** هستى زعنايت تو گلشن
مستور نه اى زديده جان *** مهجور نه اى از اين و از آن
در دست كفايتت امور است *** با ياد تو قلب غرق نور است
اكنون كه دلى فسرده دارم *** جانى زگناه مرده دارم
دورم زدرت نموده عصيان *** مهجور شدم زجرم و طغيان
راهى به كس ديگر ندارم *** افتاده و ناتوان و زارم
دل در گرو تو داده ام من *** بر خاك درت فتاده ام من
بنماى قبول خويشم اى دوست *** هرگز تو مران زپيشم اى دوست
يا رب تو مريز آبرويم *** مسكين تو و اسير كويم

خلاصه سخن حضرت صادق (عليه السلام) و توضيحى كه اهل حال به اين سخن داده اند اين است ، كه به وقت تكبير بايد همه عالم و خود را فراموش كرده و به قول معروف انيت و موجوديت و هويت و شئون خويش را در عظمت و جبروت حضرت او فنا نموده و حتى براى يك لحظه هم در هنگام قرار داشتن در پيشگاه او خود را و همه عالم و عالميان را ننگرى ، كه اين نگريستن عين گناه و محض توهين به حضرت يار است .

و اين حال نه تنها در نماز بايد رعايت شود ، كه رعايت آن و تمرين آن در نماز بخاطر اين است كه در همه حال و در همه وقت و در هر شأنى رعايت گردد ، كه اين مقام بالاترين مقام و نقطه عروج واصلان متقيان است .

درين مقام سخنى جز سخن خدا نيست ، و كارى جز محض خدا صورت نمى گيرد و هر لحظه از عمر انسان پر ارزش تر از قيمت تمام اين جهان است ، و مقام حقيقى وحدت همين مقام است .

عارف نامدار مرحوم محمد طبسى كه در قرن هشتم مى زيسته و از شيعيان خالص مولى الموحدين حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بوده در اين زمينه مى فرمايد :

قالَ اللهُ تَعالى :

( كُلُّ شَيْء هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ )(1) .

در وحدت ، سالك و سلوك و سير ، و مقصد و طلب و طالب و مطلوب نباشد . كل شيء هالك .

و اثبات اين سخن و بيان هم نباشد ، و نفى اين سخن و بيان هم نباشد ، و نفى و اثبات متقابلانند و دوئى مبدء كثرت است .

آنجا نفى و اثبات نباشد و نفى ، نفى و اثبات اثبات هم نباشد ، و آن را فنا خوانند كه معاد خلق با فنا باشد . همچنان كه مبدء از عدم بود :

( كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ )(2) .

و معنى فنا را حدى با كثرت است .

( كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَان * وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالاِْكْرَامِ )(3) .

ـ1 ـ سوره قصص (28) : 88 .

2 ـ سوره اعراف (7) : 29 .

3 ـ سوره رحمن (55) : 26 ـ 27 .

فنا به اين معنى هم نباشد ، هر چه در نطق آيد و هر چه در وهم آيد ، و هر چه عقل به آن رسد جمله منتفى باشد .

 

( إِلَيْهِ يُرْجَعُ الاَْمْرُ كُلُّهُ )(1) .

 

بدان كه فنا ، فناى بنده باشد در حضور الهى كه چون بنده از خود فانى شود ، به حق باقى شود .

و فنا آن است كه نفس خود را در بوته فنا بگذارى و از هر چه مادون اوست فانى شوى و سرت به حضرت حق باشد ، چنانچه به هر طرف كه نگرى او را بينى .

بقول عاشق واله جناب فيض كاشانى :

در چهره مه رويان انوار تو مى بينم *** در لعل گهر باران گفتار تو مى بينم
در مسجد و ميخانه جوياى تو مى باشم *** در كعبه و بتخانه انوار تو مى بينم
بتخانه روم گر من تا جلوه بت بينم *** چون نيك نظر كردم ديدار تو مى بينم
هر كو زتو پيدا شد هم در تو شود پنهان *** پيدا و نهان گشتن هم كار تو مى بينم
از كوى تو مى آيم هم سوى تو مى آيم *** در سير و سلوك خود انوار تو مى بينم
هم كشته اين عيدم هم زنده جاويدم *** منصور صفت خود را بردار تو مى بينم

ـ1 ـ سوره هود (11) : 123 .

گاهى تو مرا گاهى گه قيمتم افزائى *** در سود و زيان خود را بازار تو مى بينم
هر كس شده در كارى سرگشته چو پرگارى *** سرگشتگى جمله در كار تو مى بينم
هر جا كه روم ناله چون بلبل شوريده *** سر تا سر عالم را گلزار تو مى بينم
خون در جگر لاله از داغ تو مى بينم *** چشم خوش نرگس را بيمار تو مى بينم
پروانه بگرد شمع جوياى جمال تو *** بلبل به گلستانها هم زار تو مى بينم
از خود نه خبر دارم نه عين و اثر دارم *** در نطق و بيان فيض گفتار تو مى بينم

و چون بنده از صفات خود فانى گشت و به كليت حق را گشت ، محال باشد كه حق او را معيوب گرداند به مخالفات .

و عصمت آن باشد كه بنده را از بنده بستاند تا در او قدرت خلاف كردن نماند .

و چون بنده فانى گشت از آنچه او راست باقى گردد به آنچه حق راست ، چون اين بقا از پس فنا پديد آيد درست گردد كه آن فنا حق بوده ، و بنده در آن فنا محمود بوده ، و آن فنا از غلبات حق بوده است .

و چون صفت فنا پديد آيد از صفات خويش و فنا پديد نيايد به صفات حق ، آن هواجس نفس باشد يا وساوس شيطان .

و برترين مقام آن باشد كه بنده را نه بلا و نه نعمت از حق مشغول نگرداند ، و به هيچ وقت خدا را فراموش نكند و چون ياد او كند در وقت ياد كردن او ، همه

هستى را مقدار نماند ، خلاف كردن را راه كجا ماند .

هر آن كو غايب از وى يك زمان است *** حقيقت كافر است اما نهان است
وگر خود غايبى پيوسته باشد *** در اسلام بر وى بسته باشد
حضورى بخش اى پروردگارم *** كه من غايب شدن طاقت ندارم

و بايد كه در عبادات مراد خويش نطلبى تا از حظ خويش فانى باشى ، لكن بزرگداشت امر حق نگرى تا به حق باقى باشى .

و در معاملات به بمد خويش نجوئى ، تا از حظ خويش فانى باشى ، لكن به آمد خلق نگرى تا به حظ غير باقى باشى .

و بايد كه در سر بنده چندان بزرگداشت حق پديد آيد كه او را فراغت شغل غير حق نماند .

و چون بنده فانى گردد از حظوظ خويش و فانى گردد از ديدن ذهاب حظوظ ، و فانى گردد از ديدن و ناديدن ذهاب خطوط ، باقى گردد به ديدن آنچه از حق است ، و آنچه حق راست ، داند كه من او را ام و همه كون او راست . و مالك در ملك خويش هر چه خواهد كند ، چون اين بديد همه خصومت و منازعت از ميانه برخيزد .

و بداند هر چه از حق آيد همه حق است ، و جز موافقت ، روى ندارد ، و خلاف از ميانه برخيزد ، همه تسليم ماند بى خصومت ، و همه موافقت ماند بى خلاف .

بقاى او به حق به اين معنى باشد كه حق را باشد ، چنان كه حق خواهد .

و چون بنده را نه مراد ماند نه اختيار ، هر چه در او پديد آيد مراد و اختيار حق باشد .

بايد كه از نظاره خويش و نظاره افعال خويش فانى گردى ، و صفت تو كه موجودست همچنان گردد كه آن وقت كه معدوم بود ، از صفات بشريت كلى

فانى بايد شد تا به حق باقى گردى .

و فانى گشتن از صفات بشريت اين باشد كه معانى مذموم از تو برود .

و باقى گشتن به صفات الهى اين باشد كه صفات محمود در تو قائم شود و به توفيق و عنايت الهى اين معنى ميسر شود .

و بدان كه تا سر بنده به حق مشغول است غير حق به آن سر راه نيابد ، و چون سر خويش به غير حق مشغول كرد سر او آلوده گشت و آلوده حق را نشايد .

نيستى جولانگه اهل دل است *** شاهراه عاشقان كامل است
چون كه عارف دوست را طالب شده *** نور حق با هستيش غالب شده
فعل حق دست مرادش تافته *** نفس او ترك ارادت يافته
پرتو ذات حجاب كبريا *** كرده او را غرقه بحر فنا
تيغ وحدت رانده بر هستى او *** برده او را بيخود از مستى او
نيستى بر نيستيش افزوده بس *** هم بخود هستيش داده هر نفس
شور عشق افتاد بر آب و گلشن *** نى غم دنيا و عقبى در دلش
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation