بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 5, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     1 - عرفان اسلامي جلد5
     10 - عرفان اسلامي جلد5
     11 - عرفان اسلامي جلد 5
     12 - عرفان اسلامي جد5
     13 - عرفان اسلامي جلد5
     14 - عرفان اسلامي جلد 5
     15 - عرفان اسلامي جلد5
     16 - عرفان اسلامي جلد5
     2 - عرفان اسلامي جلد 5
     3 - عرفان اسلامي جلد 5
     4 - عرفان اسلامي جلد 5
     5 - عرفان اسلامي جلد 5
     6 - عرفان اسلامي جلد5
     7 - عرفان اسلامي جلد 5
     8 - عرفان اسلامي جلد 5
     9 - عرفان اسلامي جلد 5
     FEHREST - فهرست
 

 

 
 

از راه نماز به بهترينحقيقت رسيد

عالمبزرگ ، عارف عاشق ، فقيه بى بدل مرحوم ملا احمد نراقى در كتابپرنور « طاقديس » داستانى را در محور نماز بهمضمون زير به صورت نظم نقل كرده :

در كنارشهرى خاركنى زندگى مى كرد ، كه فقر و فاقه او را به شدت محاصرهكرده بود .

1 ـ سوره بقره(2) : 45 .

روزها دربيابان گرم ، همراه با زحمت فراوان و بى دريغ خود مشغول خاركنىبود ، و پس از بدست آوردن مقدارى خار ، آن را با پشت خود به شهرمى آورد و به ثمن بخس به خريداران مى فروخت .

روزى درضمن كار صداى دور شو كور شو شنيد ، جمعيتى را با آرايش فوق العاده درحركت ديد ، براى تماشا به كنارى ايستاد ، دختر زيباى امير شهر به شكارمى رفت و آن دستگاه و عظمت از آن او بود .

در گيرو دار حركت دختر امير چشم جوان خاركن به جمال خيره كننده او افتاد ،و به قول معروف دل و دين يكجا در برابر زيبائى خيره كننده او سوداكرد .

مأمورانشاه سر رسيدند ، به او نهيب زدند كه از سر راه كنارى برو ، اما جوانخاركن كه طاقتش را از دست داده بود به حرف آنان توجهى نكرد .

قافله عبوركرد و جوان ساعت ها در سنگر اندوه و حسرت مى سوخت . توانكار كردن نداشت . لنگ لنگان به طرف شهر حركت كرد .

آمداندر شهر با صد درد و سوز *** روز آوردى به شب ، شب را به روز
يكدو روزى با غم و اندوه ساخت *** روزها مى سوخت شبها مى گداخت
عقلشاز سر برگ رفتن ساز كرد *** صحتش از تن سفر آغاز كرد
پايشاز رفتار و دست از كار ماند *** جاى سبحه بر كفش زنار ماند

به حالاضطراب افتاد ، دل خسته و افسرده شد ، راه بجائى نداشت ، ميلداشت بدون هيچ شرطى ، وسيله ازدواج با دختر شاه برايش فراهم شود ،دانشورى آگاه او را ديد ، از احوال درونش باخبر شد ، تا مى توانستاو را نصيحت كرد ، پند دانشور بى فايده بود ، نصيحت آن آگاه اثرنداشت آنچه او را آرام مى كرد فقط رسيدن به وصال محبوب بود .

دانشور بهاو گفت بايد چه كرد ، تو كه از حسب و نسب ، جاه و مال ،شهوت و اعتبار و بخصوص جمال و زيبائى بهره اى ندارى ،اين خواسته تو از جمله

برنامه هائى است كهتحققش محال است ، اكنون كه راه به بن بست رسيده ، براى پيدا شدنفرج و چاره شدن دردت ، راهى جز رفتنت به مسجد و قرار گرفتن درمحراب عبادت نمى بينم ، مقيم عبادت گاه شود ، شايد از اين طريقبه كسب اعتبار و شهرت نائل شوى و فرجى در كارت حاصل شود .

مننمى بينم غمت را چاره اى *** جز نماز و خلوت و سىپاره اى
رشتهتسبيح در گردن فكن *** دست اندر دامن سجاده زن
خرقهصد وصله و تحت الحنك *** بورياى كهنه و نان و نمك
تامگر بفريبى از اين عامه اى *** گرم سازى بهر خود هنگامه اى

خاركن فقيرپند دانشور را بكار بست ، كوه و دشت و كار و كسب خويش را رهاكرد و به مسجدى كه نزديك شهر بود ، و از صورت آن جز ويرانه اىباقى نمانده بود آمد و بساط عبادت خود را جهت جلب انظار در آنجا پهنكرد .

روزهادر روزه شبها در نماز *** در دعا گه آشكار و گه به راز
خرقه اشپشمينه و نانش جوين *** از سجودش داغ ها بس بر جبين
جزركوع و جز سجودش كار نه *** جز ضرورت باكش پيكار نه

كثرت عبادتو بخصوص نمازهاى پى در پى بتدريج او را در ميان مردم مشهور كرد ، آهستهآهسته ذكر خيرش دهان به دهان گشت و همه جا سخن از او به ميان آمد .

ذكرخيرش آيه هر محفلى *** طالب او هر كجا اهل دلى
شددعايش دردمندنان را دوا *** منزلش بيچارگان را مرتجا
كلبه اششد قبله حاجات خلق *** او همى خنديد بر خود زير دلق
مى شدىدر كوى او غوغاى عام *** او نمى گفتى كلامى جز سلام
خاكپايش ارمغان عامه شد *** بهر آب دست او هنگامه شد
تاشد آگه پادشه از كار او *** شد زهر سو طالب ديدار او

آرى سخن ازعبادت و پاكى و ركوع و سجود او در ميان مردم آن چنان شهرت گرفت كهآوازه مسئله به گوش شاه رسيد ، و شاه با كمال اشتياق قصد ديدار با اوكرد ! !

شاه روزىاز شكار بازمى گشت ، مسيرش به كلبه عابد افتاد ، براى ديدن او عزمخود را جزم كرد و بالاخره همراه با نديمان ، با كوكبه شاهى قدم در مسجدخرابه گذاشت .

آمدو ديد آن جوان را در نماز *** عالمى برگرد او با صد نياز
محوطاعت گشته چون عشاق مست *** ملتفت نى كه تا كه رفت و گه نشست
برسرش مو افسر و خاكش سرير *** نى خبر از شاه او را نى وزير
جلوهكرد اندر بر شه حال او *** مرغ جانش شد اسير چال او
گاهو بيگاهش زيارت مى نمود *** وز زيارت بر خلوصش مى فزود
پسسر صحبت بر او باز كرد *** گفتگو از هر طرف آغاز كرد
عاقبتگفتش كه اى زيبا جوان *** اى ترا در قاف طاعت آشيان
هرچه آداب سنن شد از تو راست *** غير يك سنت كه تا اكنون بجاست
مصطفىگفت النكاح سنتى *** من رغب عن سنتى لا امتى

پادشاه درضمن زيارت خاركن فقير و ديدن وضع عبادتى او ، به ارادتش افزودهشد ، شاه تصور مى كرد به خدمت يكى از اولياء بزرگ الهى رسيده ،تنها كسى كه خبر داشت اين همه عبادت و آه و ناله قلابى و تو خالىاست خود خاركن بود .

در هر صورتسر سخن را با آن جوان عابد باز كرد ، و كلام را به مسئله ازدواجكشيد ، سپس با يك دنيا اشتياق داستان دختر خود را مطرح كرد ، كه اى عابدشب زنده دار ، تو تمام سنت هاى اسلامى را رعايت كرده اى مگريك سنت مهم و آن هم ازدواج است ، مى دانى كه رسول اسلام بر مسئلهازدواج چه تأكيد

سختى داشت ، من از تومى خواهم به اجراى اين سنت هم برخيزى و فراهم آوردن وسيله آنهم بامن ، علاوه بر اين من ميل دارم كه تو را به دامادى خود بپذيرم ، زيرا درپرده خود دخترى دارم آراسته به كمالات و از لطف الهى از زيبائىخيره كننده اى هم برخوردار است ، من از تو مى خواهم به قبولپيشنهاد من تن در دهى ، تا من آن پرى روى را با تمام مخارج لازمه دراختيار تو قرار دهم ! !

چونجوان خاركن اين را شنيد *** هوشش از سر رفت و دل در پر طپيد
آنچهديدم آندم جوان خاركن *** من چه گويم چون تو مى دانى و من
آرىآن داند كه بعد از انتظار *** مژده اى او را رسد از وصل يار

جوان پس ازشنيدن سخنان شاه در يك دنيا حيرت فرو رفت ، در جواب شاه سكوت كرد ، شاهبه تصور اينكه حجب و حيا و زهد و عفت مانع از جواب اوست چيزىنگفت ، از جوان خاركن خداحافظى كرد و به كاخ خود رفت .

ولى تمامشب را در اين فكر بود ، كه چگونه با اين مرد الهى وصلت كند ،و چگونه اين مرد راه را به ازدواج با دخترش حاضر نمايد ؟ !

صبحشد ، شاه يكى از دانشوران تيزبين و با بصيرت را خواست داستان عابد را بااو در ميان گذاشت و گفت بخاطر خدا و براى اينكه از قدم او زندگى من غرقبركت شود نزد او رو و وى را به اين ازدواج و وصلت حاضر كن .

عالم آمدو پس از گفتگوى بسيار و اقامه دليل و برهان و خواندن آيهو خبر ، جوان را راضى به ازدواج كرد .

سپس نزدشاه آمد و قبولى عابد را به سلطان خبر داد ، سلطان از اين مسئله آن چنانخوشحال شد كه در پوست نمى گنجيد .

بابشارت باز گرديد آن رسول *** كرد آگه پادشه را از قبول
پسبه امر شاه بزم آراستند *** هم خطيب و شيخ و قاضى خواستند
درزمانى از نحوستها برى *** عقد زهره بسته شد با مشترى
پسبه خلوتگاه خاص از بهر سور *** زيب و زيور يافت كاخى از بلور
تختزرين اندر آن بگذاشتند *** پرده هاى زرنگار افراشتند
شهررا بهر قدوم آن جوان *** داده زينت جمله بازار و دكان
شمعو مشعل هر قدم افروختند *** عود و صندل را بهر ره سوختند

مأمورانشاه به مسجد آمدند ، و با خواهش و تمنا لباس شاهى به اوپوشاندند ، و او را در محاصره مأموران با كبكبه و دبدبه شاهى بهقصر آوردند ، در آنجا غلامان و كنيزان دست به سينه براى استقبال او صفكشيده بودند و اميران و دبيران و سپاهيان جهت احترام به داماد شاهگوش تا گوش ايستاده بودند !

وقتى قدمدر بارگاه شاه گذاشت و چشمش به آن همه جلال و شكوه و سطوتو عظمت افتاد غرق در حيرت شد و ناگهان برق انديشه درون جان تاريكش راروشن كرد ، و به اين مسئله توجه نمود ، من همان جوان فقيرو بدبختم ، من همان خاركن مسكين و دردمندم ، من همانم كه مردمعادى حاضر نبودند سلامم را جواب بدهند ، من همان گداى دل سوخته ام كه ازتهيه قرص نانى جوين و پارچه اى كهنه عاجز بودم ، من همان پريشانعاجز ، و بينواى مستمندم ! !

چونقدم در بارگاه شه نهاد *** آمدش از روزگار خويش ياد
روزگارذلت و پستى خويش *** بينوائى و تهيدستى خويش
روزهاىگرم و آن هيزم كشى *** شامهاى سرد و آن بى آتشى
نكبتو ادبار بيش از پيش خود *** خاطر زار و دل پر ريش خود
آنپريشانى و آن بيچارگى *** از در هر خانه و آوارگى
ازدل پر درد و دست كوتهش *** رنج بى اندازه سال و مهش
نالهشبها و درد روزها *** ساختن در روز و شب با سوزها
وآنچهمى خواهد زبهر خود كنون *** آنچه از وصف و بيان باشد فزون
پادشاهىاز پس هيزم كشى *** از پس آن ناخوشيها اين خوشى
شمعكافور و چراغ زرنگار *** از پس تاريكى و شبهاى تار
محفلىو گلستان در گلستان *** وصل جانانى چه جانان جان جان
قصرشاهنشاهى و وصل حبيب *** خلوتى خالى زاغيار و رقيب
زينتفكّر روزنى بر دل گشاد *** نورى از آن روزنش بر دل فتاد
فكرتآمد قفل دلها را كليد *** در گشايد چون كليد آمد پديد
فكرتآمد همچو باران بهار *** ساحت دلها بود چون كشت زار
زينسبب گفت آن رسول سرفراز *** فكر يك ساعت به از سالى نماز
بلكهباشد بهتر از هفتاد سال *** اين سخن مهمل ندانى اى همال

آرى ،جوان بر اساس آيات الهى بفكر فرو رفت ، انديشه در امور در درون انسان ايجادقدرتى مى كند ، كه آدمى با آن قدرت مى تواند از صفحه خاك به عالمپاك پرواز كند .

انديشه درامور ، انسان را از ذلّت به عزّت ، از پستى به بلندى ، از مذلّت بهرفعت ، از جهنّم به بهشت مى برد .

انديشه درامور ، عاليترين حال الهى است كه به انسان دست مى دهد ،و بهترين كمك براى انسان جهت رهائى از هلاكت و حركت به سوى سعادتاست .

آرى فكركرد ، كه من همان خاركنم كه بر اثر عبادت ميان تهى و طاعت ريائى بهاين مقام رسيدم ، آه بر من ، حسرت و اندوه از من ، اگر بهعبادت حقيقى و طاعت خالص اقدام مى كردم چه مى شدم ؟ ! !

پسدل بيهوش او آمد به هوش *** گفت در گوش دلش آنگه سروش
كانچهمى بينى زعز و مال و جاه *** وصل معشوق و نياز پادشاه
دستبوسشاه و پابوس امير *** روى بوس آن نگار دلپذير
سربسر تأثير رسم طاعتست *** رسم طاعت را چنين خاصيت است
خودنتيجه صورت طاعات تست *** مزد طاعتهاى بى نيات تست
قيمتكالاى روى اندود تست *** اجرت سعى غرض آلود تست
ميوهبيد و صنوبرهاى تست *** سود سوداهاى پر صفراى تست
آمدىاين دستمزد پاى تست *** اين جواب لفظ بى معناى تست
اينبهاى آن مبارك مژده است *** اين گلاب آن گل پژمرده است
هيچكارى نزد ما بى اجرا نيست *** هيچ صبحى نه كه او را فجر نيست
گرچهكالاى تو بس نابود بود *** ليك نزد ما كجا مردود بود
خويشتنرا وانمودى آن ما *** آن ما كى رفته بى احسان ما
گرنه از ما بودى اما اى فتى *** پيش مردم خويش را خواندى زما
هينبگير اين مزد صورت كاريت *** اين ثواب و اجر ظاهر داريت

در غوغاىپر از آرايش ظاهرى دربار ، چشم ديگر خاركن باز شد ، جمال دوست در آئينهدلش تجلى كرد ، با قدم اراده و عزم استوار ، پاى از دربار بيرونگذاشت و از كنار آغوش آن پرىوش كناره گرفت و براى آراستن وجودش به علمو عمل واقعى به سوى زيباى مطلق عالم بحركت آمد .

وقتى نمازميان تهى ، و الفاظ بى معنا ، و نيت آميخته با شائبهريا ، اينگونه براى حل مشكل مدد كند ، نماز واقعى ، و عباداتخالصانه ، و طاعت بى ريا چه خواهد كرد ؟

با چهل روز نماز بهمقام ملكوتى رسيد

كنار مرقدمطهر حضرت ثامن الائمه ، نيازمند به مسجدى آبرومند ، جهت عبادت زائرانو طاعت مطيعان ، و تدريس مدرسان بود .

قرعه اينفال الهى به نمام خانمى ديندار و آگاهى دلسوز ، موسوم به گوهرشاد خانمهمسر شاهرخ ميرزا افتاد .

او تمامخانه ها و زمين هاى اطراف را جهت ساختن مسجد خريد ، تنها يكپيرزن حاضر نشد محل مسكونى خود را بفروشد در حاليكه منزل او وسط مسجدمى افتاد ، گوهرشاد خانم از خريد آن منصرف شد ، زيرانمى خواست در ساخته شدن مسجد به احدى كمترين ظلمى شود .

پس ازساخته شدن مسجد ، آن پيرزن هم خانه خود را بعنوان محل عبادت وقف كردو ساليان دراز در وسط مسجد گوهرشاد به نام مسجد پيرزن تجلى داست . ازطرفى دستور داد ، در آوردن مصالح ساختمانى ، كسى حق ندارد حيوان باركشىرا تند براند ، يا با تازيانه و چوب بزند ، علاوه دستور داد درمسير آورده شدن مصالح ساختمانى جهت حيوانات باربر ، آب و علوفهبگذارند ، و به معماران و استادكاران دستور داد با كارگرانو زيردستان در كمال محبت رفتار كنند و به زيردستان خود در برنامه كارتحكم نكنند و سعى كنند كارگران را در كميت كار آزاد بگذارند .

آرى ،براى ساختن خانه خدا ، بايد تمام جهات حقوق خدائى و مردمى را رعايت كردبه همين خاطر است كه اين مسجد يكى از پر بركت ترين مساجد روى زمين است ،و ساعتى در شبانه روز نيست مگر اينكه خداوند مهربان ، در آن مسجدبوسيله مردم و اولياء خدا بوسيله نماز و قرآن و دعا و تعليمو تعلم عبادت نشود .

در هر صورتمسجد شروع شد ، گوهرشاد خانم هر چند روز يكبار جهت سركشى به ساختمان به محوطهكار مى آمد و دستورات لازم را به معماران و استادكاران مى داد .

روزى براىسركشى ساختمان آمد ، باد مختصرى وزيدن گرفت ، گوشه چادر

خانم بوسيله باد كناررفت . يكى از عمله ها چهره او را ديد ، دلباخته آن زن شد .

جرأت اظهارنظر براى او نبود ، زيرا بيم آن داشت كه او را اعدام كنند ، عملهو اظهار عشق به ملكه مملكت ! !

دو سه روزىنگذشت كه عمله بيچاره مريض شد ، پرستارش تنها مادر دردمندش بود .

طبيب ازعلاج او عاجز شد ، مادر مهربان كنار بستر تنها فرزندش گريهمى كرد ، فرزند چاره اى نديد جز اينكه دردش را به مادر اظهاركند . مادر ساده دل و ساده لوح ، براى رفع اين مشكل به گوهر شادمراجعه كرد ، و درد فرزندش را با او در ميان گذاشت و علاج را از آنزن بزرگوار خواست و به او گفلت اگر اقدام نكنى تنها پسرم از دستم مى رود ،و در قيامت دامن ترا جهت خونخواهى فرزندم خواهم گرفت .

گوهر شادخانم ، از اين داستان بسيار ناراحت شد و به آن مادر دل سوختهگفت ، چرا اين مشكل را زودتر با من در ميان نگذاشتى تا بنده اى ازبندگان خدا را از گرفتارى نجات دهيم ، آنگاه گفت اى مادر به خانه بروو سلام مرا به فرزندت برسان و بگو من حاضرم با تو ازدواج كنم ، ولىشرطى را بايد من رعايت كنم و شرطى را تو بايد رعايت كنى ، اما شرطى كهمن بايد رعايت كنم جدائى از شاهرخ ميرزاست ، اما شرطى كه تو بايد رعايت كنىپرداختن مهريه به من است قبل از اينكه در خط اين ازدواج قرار بگيرى ،و آن مهريه اين است كه چهل شبانه روز در محراب زير گنبد مسجد نمازبخوانى و ثوابش را ، بعنوان مهريه من قرار دهى .

مادر ،به خانه برگشت و تمام مسائل را با پسر خود در ميان گذاشت ، پسر از شدتتعجب خيره شد ، و از اين خبر آن چنان شادمان شد كه به زودى از بستر رنجبرخاست و با كمال اشتياق پرداخت اين مهريه را به عهده گرفت ، و پيش

خود گفت چهل روز كه چيزى نيستاگر چند سال به من پيشنهاد مى شد حاضر به اجراى آن بودم .

در هر صورتبه محراب عبادت رفت ، چهل شبانه روز نماز خواند ، اما براى رسيدن بهوصال گوهرشاد خانم ، ولى بتدريج به توفيق حضرت الهى به راه ديگر افتاد .

پس از چهلشبانه روز ، نماينده گوهرشاد خانم ، به محراب عبادت آمد ، تااز حال او خبردار شود ، چون با او سخن گفت ، ملاحظه كرد اهميتى به مسئلهنمى دهد ، گفت من نماينده گوهرشاد هستم ، جهت خبر گرفتن از حال توو گزارش به خانم آمده ام ، گفت به خانم بگو من نمى تونم براىرسيدن به وصال تو ، دست از محبب واقعى عالم حقيقى جهان بردارم برو به اوبگو :

اگرلذت ترك لذت بدانى *** دگر لذت نفس لذت نخوانى

راستى عجيباست ، راهنمائى آن زن بزرگوار را ببينيد ، كه براى علاج هواى نفس چهنسخه اى مى دهد ، و اثر نماز را ببينيد كه با اينكه در اولكار از معنى دور است ولى در عاقبت كار چه نتيجه خوشى مى دهد .

منمزعشق سر از عرش برتر آورده *** به زير پاى ، سر نه فلك درآورده
بهبحر نيستى از بى خودى فرو رفته *** سرخودى ز در بيخودى درآورده
نهادهپاى طرب بر سر بساط نياز *** گرفته دست تمنا و سر برآورده
هماىهمت من باز كرده بال طرب *** دو كون و چرخ درو زير يك پر آورده
اساسقصر جلالم عنايت ازلى *** بسى زكنگره عرش برتر آورده

عراقىشوريده حال گويد :

عشقدر پرده مى نوازد ساز *** عاشقى كو كه بشنود آواز
هرنفس نغمه اى دگر سازد *** هر زمان زخمه اى كند آغاز
همهعالم صداى نغمه اوست *** كه شنيد اين چنين صداى دراز
رازاو از جهان فرو افتاد *** خود صدا كى نگاهدار راز
سيراو از زبان هر ذره *** خود تو بشنو كه من نيم غماز

و درجاى ديگر گويد :

درحسن رخ خوبان پيدا همه او ديدم *** در چشم نكورويان زيبا همه او ديدم
درديده هر عاشق او بود همه لايق *** وندر نظر وامق عذرا همه او ديدم
دل داردل افكاران غم خوار جگرخواران *** يارى ده بى ياران هر جا همه او ديدم
مطلوبدل درهم او يافتم از عالم *** مقصود ، من پر غم زاشيا همه او ديدم
ديدمهمه پيش و پس جز دوست نديدم كس *** او بود همه او بس تنها همه او ديدم
آرامدل غمگين جز دوست كسى مگزين *** فى الجمله همه او بين زيرا همه او ديدم
ديدمگل بستانها صحرا و بيابانها *** او بود گلستانها صحرا همه او ديدم
هاناى دل ديوانه بخرام به ميخانه *** كاندر خم و پيمانه پيدا همه او ديدم
درميكده و گلشن مى نوش مى روشن *** بى بوى گل و سوسن كاينها همهاو ديدم
درميكده ساقى شو مى دركش و باقى شو *** جوياى عراقى شو كو را همه او ديدم

قرآن مجيديك بار ديگر براى كمك گيرى از استقامت و نماز ، براى حل مشكلاتمى فرمايد :

( يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَبْرِ وَالصَّلاَةِ إِنَّ اللهَمَعَ الصَّابِرِينَ )(1) .

اى اهل ايمان از صبر و نمازكمك بخواهيد ، حقاً كه خدا با صبر كنندگان است .

و درجاى ديگر در عظمت سود نماز مى فرمايد :

( اتْلُمَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلاَةَ إِنَّ الصَّلاَةَتَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ )(2) .

رسول منآنچه از كتابم قرآن بر تو وحى شده بر مردم بخوان و نماز را بپاى دار كه بهحقيقت نماز ، اهلش را از هر كار زشت و منكرى باز مى دارد .بدون شك بين نمازگزاران واقعى و حتى آنان كه با نماز برخوردى عادىدارند ، ولى تا اندازه اى شرايط ظاهرى آن را رعايت مى كنندو بين بى نمازان و سبك انگاران نماز ، در تمامبرنامه هاى ظاهرى و باطنى فرق است .

نمازگزاربه خاطر وجوب نمازهاى يوميه ناچار است از تمام آلودگى هاى ظاهر و در حدىاز آلودگيهاى باطن خود را حفظ كند ، ولى بى نماز خود را ملزم به رعايتبهداشت و ترك بسيارى از گناهان نمى داند .

نمازگزاربه خاطر آب وضو يا غسل يا خاك تيمم و به خاطر لباس و به خاطرمكان ، ناچار است از بسيارى از محرمات ، و لگدكوب كردن حق مردم چشمبپوشد و در حقيقت خود را از فحشا و منكرات ظاهرى و باطنى حفظكند ، اما بى نماز خود را ملزم به اين امور نمى داند .

نمازگزار علمدارد كه خداوند مهربان نماز احدى را با آب حرام ، لباس حرام ،

1 ـ سوره بقره(2) : 153 .

2 ـ سوره عنكبوت(29) : 45 .

مكان حرام ، روحبى تقوا قبول نمى كند ، از اين جهت بر خود لازم مى بيند كهپاكى ظاهر و باطن را حفظ كرده و در اين خط با عظمت كه صراط مستقيم الهىاست ثابت و پايدار بماند .

البته ايننكته در تمام عبادات و واقعيات اسلامى ملاحظه شده ، به اين معنى كهاسلام قسمت مهمى از عبادات را جهت حفظ حقوق مردم و رام شدن نفس سركش ،و طبيعى ماندن اميال و غرائز و حالات و شهوات قرارداده .

البته يكدين جامع و كامل بايد چنين باشد ، خودخواهى منشأ تمام مفاسد است بايد درمرحله اول ريشه عموم بيماريهاى روحى را چاره كرد ، هم چنان كه اساس همهترقيات معنوى و روحى ، و اصلاحات فردى و اجتماعى خداشناسىو خداپرستى است ، و خودخواه و خودپرست ، نمى تواندخداجوى و خداپرست باشد ، پس اميد صلاح و اصلاحى تا زمانى كه در چاهخودپرستى است نبايد از او داشت !

نماز كهجامع بسيارى از عبادات است از جمله علل علاج خودپرستى و هواپرستى است .نمازگزار واقعى خدا را دوست دارد و خدا هم او را دوست دارد ، آيا دوستىخدا با خودخواهى و افراط در حب مال و حب جاه كه اصل هر گناه و هرخطايى است قابل جمع است ؟

نمازگزاريكبار در بسم الله و بار ديگر در سوره حمد خدا را به دو صفت رحمانو رحيم مى ستايد ، اگر از نمازش غافل نباشد قهراً در مقام كسب اينصفت الهى و تخلق به اخلاق خدائى خواهد كوشيد ، مهربان ترين مردمخواهد شد ، و از سنگ دلى و بى رحمى و بى مهرىپاك خواهد ماند .

نمازگزارواقعى مى داند ، كه خداوند در سوره مؤمنون خطاب به پيامبرانفرموده : كه اول از مال حلال و پاك بخوريد ، سپس به عبادت قيامكنيد(1) .

1 ـ مؤمنون(23) : 51 .

نمازگزارمى داند كه پيامبر عزيز اسلام فرموده :

خداوند رابر فضاى بيت المقدس فرشته اى است كه هر شب ندا مى كند : هر كس ازمال حرام بخورد ، واجب و مستحبى از او قبول نمى شود(1) .

و مى داندكه پيامبر فرموده : كسى كه لباسى را به ده درم خريده و در پول آن لباسدرهمى از حرام باشد ، خداوند در آن لباس نماز را نخواهد پذيرفت(2) .

نمازگزارمى داند ، كه امام ششم فرمود : كسى كه دوست دارد بداند نمازش قبولشده يا نه ، ببيند آيا نمازش او را در فحشا و منكرات باز مى دارديانه ، به اندازه اى كه نمازش توان نگهدارى نمازگزار را ازآلودگى ها داشته باشد مورد قبول است .

ملتنمازگزار ملتى پاك ، و كشور با نماز كشورى است نمونه ، در آن مملكتىكه همه اهل نمازند از دزدى و غارت و چپاول خبرى نيست ، در آن مرزو بوم كه مردمش در رابطه با نمازند از دادگستريهاى عريض و طويلو عرض حالهاى بى محتوا و پرونده هاى جنائى و جزائى اثرىنيست ، در آن آب و خاك كه نماز سايه افكن است از نزاع و جنگو جدل و از طلاق هاى فراوان ، و شكايات مردم از يك ديگرو فحشا و منكرات سراغى نگيريد .

كشور بانماز چرا براى حفظ مال و ناموس مردم احتياج به ادارات و مأموران با آنهمه خرج گزاف داشته باشد ، اگر همه ملت به حقيقت اهل نماز باشند زندانو زندانى براى چه ، در ميان ملت با نماز كسى از كسى آزارنمى بيند ، بدهكار مال مردم را مى دهد ، و طلبكار از دستبدهكار آسايش و امنيت دارد .

عاشق نمازدر حقيقت عاشق خداست ، و عاشق خدا امر مولا را به آن كيفيت كه مولا ازاو خواسته اجرا مى كند .

1 ـ محجةالبيضاء : 3/304 .

2 ـ محجةالبيضاء : 3/304 .

راستى نمازعالى ترين محرك انسان به سوى حقايق و واقعيات است ، و سودى كهدر دنيا و آخرت از نماز به آدمى مى رسد از برنامه ديگر متوجه انسان نيست .

تاريخ حياتنمازگزاران ، تاريخ پر نور ، پر حقيقت ، پر منفعت و پر سودىاست ، آنان كه حقيقت توحيد را يافته بودند ، و حفظ آن را در گروعمل صالح مى دانستند ، عاشقانه با نماز برخورد داشتند ، و دراحوالات آن بزرگواران آمده كه اى كاش همه عالم يك شب بود و آن شب را به نمازسپرى مى كردند ! !

امام زين العابدين درآئينه نماز

مسئله نمازحضرت زين العابدين از عجائب برنامه هاى روزگار است ، احدى در عالم طاقتنماز آن حضرت را جز آنان كه در حقيقت و هويت وجودى با او يكى بودند نداشت .

آن جناب درهر شبانه روز داراى هزار ركعت نماز بود و چون وقت نماز مى رسيد بدنشرا لرزه مى گرفت و رنگش زرد مى شد و چون به قرائت مالك يومالدين مى رسيد آنقدر آن را تكرار مى كرد كه نزديك بود قالب تهىكند . شبها را پس از مختصرى خواب ، در حدى كه بدن مباركش از تعب نياسايدبه عبادت مى گذراند و روزها را غرق نور ، در عبادت به معنى وسيعكلمه مى كرد .

تمام ماهرمضانش از پس آن همه نماز به دعا و تسبيح و استغفار مى گذشتو براى خود كيسه اى چرمى داشت ، كه تربت عالى و پاك حضرتسيدالشهداء را در آن ريخته بود و به گاه سجده بر آن تربت پر قيمت سجدهمى كرد .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : پدرمحضرت باقر (عليه السلام)فرمود : روزى بر پدربزرگوارم حضرت زين العابدين وارد شدم ، ديدم كهعبادت بسياير به آن وجود نازنين تأثير كرده ، رنگ مباركش از بيدارى زرد شدهو ديده اش از بسيارى

گريه مجروح گشتهو پيشانى نورانى اش از كثرت سجود پينه بسته و قدم شريفش از زيادىقيام ورم نموده ، چون او را بر اين احوال مشاهده كردم خود را از گريهنتوانستم حفظ كنم ، به شدت گريستم ، آن جناب غرق در انديشه بود ،بعد از زمانى به جانب من نظر افكند و فرمود : بعضى از نوشته ها كهعبادت اميرالمؤمنين در آن نوشته شده به من بده ، چون به حضورش آوردم قسمتى ازآن را خواندند ، سپس بر زمين نهادند ، و فرمودند : چه كسىياراى آن را دارد كه مانند اميرالمؤمنين عبادت كند ! !

نوشته اندوقتى در حال سجده بود ، در حالى كه حالت سجده او را احدى نداشت ، در آنحال غرق در درياى عشق و محبت و محو جمال محبوب عالم بود ، ناگهانآتشى در خانه گرفت ، اهل خانه فرياد زدند : يابن رسول الله النار النارحضرت متوجه نشدند تا آتش خاموش شد ، پس از زمانى سر برداشتند در حالى كهداستان را به آن جناب عرض كردند و پرسيدند چه چيز شما را از توجه به اين آتشبازداشت ؟ فرمود : آتش كبراى قيامت مرا از آتش اندك دنيا غافلگذاشت .

ابوحمزهثمالى مى گويد : ديدم حضرت زين العابدين وارد مسجد كوفه شد ،و در كنار ستون هفتم كفش مبارك از پاى بيرون كرد ، و آماده نمازشد ، دستهاى مبارك خود را تا محاذى گوش بالا برد ، و تكبيرى گفت كهجميع موهاى بدن من از ترس شنيدن و عظمت آن تكبير بر بدنم راستشد ! ! و چون شروع به نماز كرد لهجه اى پاكيزه ترو دلرباتر از او نديدم .

طاووسيمانى مى گويد : شبى وارد حجر اسماعيل شدم ديدم حضرت زين العابدين درسجده است و كلامى را تكرار مى كند ، گوش كردم ديدممى گويد :

اِلهيعُبَيْدُكَ بِفِنائَِِ ، مِسْكينُكَ بِفِنائِكَ ، فَقيرُكَ بِفِنائِكَ .

طاووسمى گويد : آن جملات را حفظ كردم ، و پس از آن هر گونه بلاو المى

مرا گرفت ، در سجدهنمازم آن جملات نورانى را گفتم برايم خلاصى و فرج پيش آمد ! !

قطب راوندىو ديگران از حماد بن حبيب كوفى روايت كرده اند : كه گفت :سالى آهنگ حج كردم ، همينكه از منزل زباله حركت كرديم بادى سياه و تاريكوزيدن گرفت بطورى كه اهل قافله را از هم متفرق كرد ، من در آن بيابان متحيرو سرگردان ماندم ، بالاخره خود را به يك وادى بى آب و گياهرساندم تا تاريكى شب مرا گرفت ، خود را به پناه درختى بيابانى گرفتم ،در آن تاريكى شب جوانى را با جامه سپيد و بوى مشك ديدم ، گفتم او ازاولياء خداست و ترسيدم مرا ببيند و بخاطر من جايش را عوض كند ، تامى توانستم خويش را پنهان نگاه داشتم ، ناگهان آن جوان مهياى نمازشد ، چون ايستاد ، به پيشگاه مقدس حضرت دوست عرضه داشت :

يامَنْ حاذَ كُلَّ شَيء مَلَكُوتا وَقَهَرَ كُلَّ شَيء جَبَرُوتا صَلِّ عَلىمُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَاَوْلِجْ قَلْبي فَرَحَ الاِْقبالِ عَلَيْكَوَاَلْحِقْني بِمَيدانِ الْمُطيعينَ لَكَ .

آنگاهآماده نماز شد ، منهم برخاستم و به نزديك او رفتم ديدم چشمه آبىمى جوشد بسرعت آماده طهارت و نماز شدم ، چون پشت سرش ايستادم گويامحرابى براى من ممثل شد و مى ديدم هرگاه به آيه اىمى گذشت ، كه در آن وعد يا وعيد بود با ناله و آه آن را تكرارمى كرد ، چون تاريكى شب به نهايت رسيد از جاى برخاست و گفت :

يامَنْ قَصَدَهُ الضّالُّونَ فَاَصابُوهُ مُرْشِداً وَاَمَّهُ الْخائِفُونَفَوَجَدُوهُ مَعْقِلاً وَلَجَاَ اِلَيْهِ الْعابِدُونَ فَوَجَدُوهُ مَوْئِلاً مَتىراحَةُ مَنْ نَصَبَ لِغَيْرِكَ بَدَنُهُ وَمَتى فَرَحَ مَنْ قَصَدَ سِواكَبِهِمَّتِهِ اِلهي قَدْ تَقَسَّعَ الظُّلامُ وَلَمْ اَقْضِ مِنْ خِدْمَتِكَوَطَراً وَلا مِنْ حِياضِ مُناجاتِكَ صَدَراً صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّدوَافْعَلْ بي اَوْلىَ الاَْمْرَيْنِ بِكَ يا اَرْحَمَ

الرّاحِمينَ .

حماد بنحبيب مى گويد : اين وقت ترسيدم كه مبادا شخص او از من ناپديد شودو اثر امرش بر من پوشيده ماند ، پس دامنش را گرفتم و عرضه داشتمترا به آن كسى كه در عبادت رنج و تعب و ملال و خستگى را از توگرفته و لذت رهبت را در كامت نهاده بر من رحمت آر و مرا در گلستان مرحمتو عنايتت جاى ده كه من مردى ضال و گم گشته ام و آرزو دارم كههماهنگ تو شوم و گفتار ترا پيروى كنم ، فرمود اگر تكيه ات بر خدااز روى صدق و راستى باشد گم نخواهى شد ، در هر صورت بر اثر منباشد ، پس به كنار آن درخت شد و دست مرا گرفت ، چنين به نظرم آمدكه زمين زير قدمم در حركت است ، همين كه صبح طلوع كرد به من فرمود بشارت بادبر تو كه اين مكان معظمه است ، پس من صداى ضجه و ناله حجاج راشنيدم ، عرض كردم ترا سوگند مى دهم به آن كه نسبت به او اميدوارى ،و در قيامت به حضرت او چشم دارى كيستى ؟ فرمود : اكنون كه مرا قسمدادى من على بن الحسين بن على بن ابيطالب هستم ! !

تصور شمااين نباشد كه عشق به نماز و مناجات ، و اين حركت الهىو عارفانه مخصوص به انبياء و ائمه طاهرين (عليهم السلام) بوده ، بلكه شاگرداناين مكتب از عاشقان اين راه و تربيت شدگان اين بزم ، نيز در حد قدرتو وسع و توان فكرى و روحى خود سالك اين مسلك بوده ،و راه رو اين طريق و دلباخته اين وضعيت ، و سرباخته اين حالتگرديدند .

اويس قرن در آئينه عبادت

او انسانبزرگوارى است كه وى را از زهاد ثمانيه دانسته اند و پيامبر بزرگواراسلام سخت مشتاق ملاقات با او بود و در حق او فرمود : بوى خدا را ازجانب يمن استشمام مى كنم ! !

كارششتربانى و اجرت آن را صرف نفقه مادر پير و نابيناى خود مى كرد ،زمانى كه در طلب صحبت رسول خدا شد ، و عشق آن جناب او را مهياى سفرمدينه كرد ، نزد مادر رفت و اجازت سفر گرفت ، مادر گفت ترا اذنمى دهم كه بديدار معشوقت بشتابى و بيش از نيم روز در مدينه نمانىو اگر حضرت را در مدينه نيافتى بيش از اين اجازت ماندن نمى دهم .

اويس بهمدينه آمد و يار خود را نديد چون روز به نيمه رسيد برگشت ، وقتى نبىاسلام از سفر آمد فرمود : اين نور چيست كه در اينجا مى نگرم ، عرضهداشتند شترچرانى بنام اويس بدين سرا آمد و مشتاق زيارت جنابت بود ، چونترا نيافت مراجعت كرد ، حضرت فرمود : اين نور را در اين خانه به هديهگذاشت و برفت ، سلمان عرضه داشت او كيست كه داراى چنين منزلت استفرمود : مردى است در يمن بنام اويس قرن كه چون قيامت شود يك تنه برانگيختهشود و به شمار موى مواشى و گوسپندان قبيله ربيعه و مضر از مردمانشفاعت كند ، هر كس از شما او را ديدار كرد سلام مرا به او برساند و ازوى دعاى خير خواستار شود و بردى به اميرالمؤمنين عنايت كردندو فرمودند : بعد از من اويس به مدينه آيد اين جامه را بر اوبپوشان .

در زمانحكومت عمر به مدينه آمد ، جناب ولايت مآب او را به خلعت پيامبر بپوشاند .

عمر او راستود و نزد وى اظهار زهد كرد و گفت كه كيست كه اين خلافت را از من به يكقرص نان جو بخرد ؟ اويس گفت : آن كس را كه عقل نباشد ، و اگرتو راست مى گوئى چرا مى فروشى بگذار و برو تا حق هر كس هستبرگيرد ، عمر گفت : مرا دعائى كن اويس گفت : از پس هر نماز مؤمنينو مؤمنات را دعا مى كنم ، اگر با ايمان باشى دعايم شامل حالتمى شود وگرنه دعايم ضايع نكنم . عمر گفت : مرا وصيتى كن ،گفت : اى عمر ! خداى راشناسى و او ترا آگاه است ،

گفت : آرى ،گفت : اگر غير او را نشناسى و بجز او ، ديگرى ترا نداند بهتر است ،عمر گفت : زيادت كن . گفت : قيامت نزديك است و من به ساختنزاد آن روز مشغولم . اين بگفت و برفت .

چون ازمدينه بازگشت اهل يمن از حال او آگاه شدند و عظمت و شخصيت الهى او رايافتند و نسبت به او از در احترام برآمدند و او از آنجا كه طالب اينشئونات نبود از يمن گريخت و به كوفه آمد و هويت خويش را از خلق پنهانداشته ، مشغول بندگى حق در همه شئون و استفاده كردن از فيض وجود مولاىعارفان شد .

حرم بنحيان كه او نيز از زهاد ثمانيه اتس و از اتقيا و عاشقان حضرتاميرالمؤمنين مى گويد : چون من از رسول خدا شنيدم كه درجه شفاعت اويس تاچه مرتبه است پيوسته جوياى او بودم ، و آرزوى زيارت او بر من غالب شدهبود ، تا نشان وى را به كوفه يافتم و به طلب وى شتافتم ، روزى دركنار فرات شخصى را ديدم ، جامه خود مى شويد ، سخت ضعيف و لاغراندام ، از روى نشانه هائى كه داشتم وى را شناختم . بر او سلامكرد . جواب باز داد كه عليك السلام يا حرم . خواستم دستش ببوسم ،نگذارد ، لختى بر ضعف او گريستم . گفت : ترا كه به من راهنمود ؟ گفتم آن كس كه نام من و پدر من به تو آموخت يا اويس .گفت : اى پسر حيان ترا بدين جايگاه چه آورد ؟ گفتم : آمده امتا با تو انس گيرم و بياسايم . گفت : هرگز خبر نداشتم كه كسى حقشناس شود و با غير او انس گيرد و بياسايد . گفتم : مرا وصيتىفرماد . گفت : اى پسر حيان فريفته دنيا مشود ، و خويشتن رادرياب ، و ساخته مرگ باش و اعداد زاد و راحله كن كه سفرى بسدراز در پيش دارى . گفتم : اى اويس اراده كجا دارى ؟ گفت : درطلب من خويش را به زحمت ميفكن و نشان مكان من مجوى . گفتم : معيشتتو چگونه باشد ؟ گفت : اف باد بر اين دلها كه شك بر آنها غالب استو پند نپذيرد ،

ديگر بار از او تمناى وصيتكردم . گفت : تا توانى در تحصيل معرفت سعى كن و براى يافتن حقيقتكوشش نماى كه لحظه اى از پروردگار غافل نباشى ، كه اگر خداى را به عبادتآسمانيان و زمينيان پرستش كنى تا به او يقين نداشته باشى از تو پذيرفتهنخواهد شد . گفتم : چگونه باورش كنم ؟ گفت : ايمن باشى بدانچهترا موجود است و در پرستش او به چيز ديگر مشغول نباشى . اين بگفتو روانه شد و من از قفاى او همى نگريستم و همى گريستم تا از نظر منغايب گشت ، و ديگر كسى او ديدار نكرد تا زمانى كه على (عليه السلام) آهنگ جنگ با معاويهستم پيشه كرد ، آن وقت در لشكرگاه حاضر شد و به ملازمت مولاىعارفان درآمد . على (عليه السلام) به قدوم او شاد خاطر گشت . در ركاباميرالمؤمنين به جهاد و پيكار در راه خدا برخاست تا به فيض عظيم شهادت در راهدوست نائل آمد .

اين مردبزرگ الهى و تربيت شده مكتب رسول اسلام و فيض گرفته از امير مؤمنان درمعرفت و شناسائى حضرت رب العزة بجائى رسيده بود كه بعضى از شبها را به ركوعبسر برد و برخى از شبها را به سجود به پايان رساند . به او گفتند اين چهزحمت است كه بر خود مى دارى . گفت : اين راحت من است . اى كاشاز ازل تا ابد يك شب بودى و من به يك ركوع يا به يك سجود به پايانمى بردمى ، و اين به اين خاطر مى كنم كه شايد مثل آسمانيانخدا را پرستش كرده باشم .

بقول الهىآن بلبل گلستان عشق و آن سر مست باده محبت :
بهره دوست عاشقانه رويم *** توبه از هر چه غير يار كنيم
نالهچون بلبلان در اين گلزار *** از سر شوق ، زار زار كنيم
شايداز توتياى خاك درش *** روشن اين چشم اشكبار كنيم
باتو اى پادشاه ملك وجود *** شكوه از جور روزگار كنيم
دستما گير گر سر مهرت *** پاى بر عهدت استوار كنيم
خوارىما ببين و يارى كن *** تا كى افغان به شام تار كنيم
چنددر راه لطف و احسانت *** هر طرف چشم انتظار كنيم
منو رندى و مستى و ره عشق *** خوشتر از عاشقى چه كار كنيم
گربه سلطان عشق سر سپريم *** چرخ را چتر اقتدار كنيم
فرسچرخ زير زين آريم *** شير گردون دون شكار كنيم
شبتاريك هجر را شايد *** روز روشن بوصل يار كنيم

آرى ،اين مردان خودساخته ، فيض تربيت ، و شريعت معرفت ، و راهوصل ، و درد عشق ، و تصفيه نفس و تزكيه جان ، همهو همه را از بركت نماز بدست آوردند .

كسى در اينعالم شهود و در عالم غيب جز خدا وجود ندارد كه بتواند سود نماز را بيابدو منفعت اين كار بزرگ الهى را درك كند .

عارف معارفحقه ، حضرت امام خمينى در باره سود نماز مى فرمايد :

يكى ازاسرار و نتائج عبادات و رياضات آن است كه اراده نفس در ملك بدن نافذگردد ، و مملكت وجود انسان ، يكسره در تحت كبرياء نفس منقهرو مضمحل شود ، و قواى منبثه و جنود منتشره در ملك بدن ازعصيان و سركشى و انانيت و خودسرى باز مانند و تسليم ملكوتباطن قلب شوند ، بلكه كم كم تمام قوا فانى در ملكوت شوند ، و امرملكوت در ملك جارى و نافذ شود و اراده نفس قوت گيرد ، و زماممملكت را از دست شيطان و نفس اماره بگيرد ، و جنود نفس از ايمان بهتسليم ، و از تسليم به رضا ، و از رضا به فنا سوق دادهشوند . در اين حالت است كه عبد شمه اى از اسرار عبادت را بوسيله نفسدريابد و از تجليات فعليه شمه اى حاصل گردد .

آداب ظاهريهوباطنيه نماز

مشهور درميان اهل دل اين است ، كه از شروع مقدمات نماز تا پايان آن

حاوى چهار هزار مسئلهاست ، كثرت مسائل در حول و حوش يك حكم نمايانگر ارزش و اهميتو منفعت مادى و معنوى آن حكم نيست .

انسان وقتىبه مسائل ظاهرى و باطنى نماز مى نگرد ، گوئى خود را در كنار درياىبا عظمتى مى بيند كه كران تا كرانش عالم هستى را در تصرف گرفته .

براى اينحقيقت پر مايه الهيه دو نوع آداب و شرايط ذكر شده ، كه تفصيلو توضيح آن شرايط و آداب از حوصله يك جلد كتاب خارج است ، شرح اينماجرا چندين جلد كتاب لازم دارد ، شما مى توانيد براى به دست آوردنتفصيل اين شرايط و آداب چه ظاهرش و چه باطنش به كتابهاى زير مراجعهكنيد : صلاة وسائل ، فروع كافى ، مستدرك الوسائل ، وافىفيض ، محجة البيضاء ، اسرار الصلاة امام خمينى ، اسرار الصلاة حاجميرزا جواد آقا ، اسرار الصلاة شيخ عبدالحسين تهرانى و كتب ديگرى كه دراين زمينه از عالمان و عارفان و كاملان و واصلان به يادگار ماندهاست .

شخص كممايه اى مانند من كه هنوز از درك كلمات ظاهرى اين عبادت عاجزم ،و در تمام اين مدتى كه از حضرت حق عمر گرفته ام ، براى يكبار بهفيض حضور حضرت جانان نرسيده ام ، و نتوانسته ام نمازى باحداقل شرايط ظاهرى و باطنى ادا كنم ، قدرت بازگور كردن حقايق ظاهريهو بخصوص اسرار باطنيه نماز را ندارم . آنچه در اين جزوه مى بينيدقسمتى از آن محصول فكر كوتاه ، و جملاتى از آن با استفاده از نورانيتاهل الله است .

من در اينزمينه چاره اى جز اينكه به نحو اختصار به شرايط ظاهرى و باطنى نمازاشاره كنم ندارم ، اميدوارم خود شما با همت عالى و قلب پاك و روحىالهى به اسرار باطنى اين عبادت بى نظير برسيد ، و ذائقه وجود شمااز شيرينى اين فعل ملكوتى آن طور كه هست بچشد .

وضو ،غسل ، تيمم ، پاكى بدن ، طهارت لباس ، مباح بودن محل ،احتراز از

لباس ابريشمو طلا ، و لباسى كه آلوده به پوست و موى حيوانات حرام گوشتاست ، مراعات وقت ، توجه به قبله ، اداى كلمات نماز با قرائتصحيح ، از آداب ظاهريه نماز است ، گرچه هر يك از اينها داراى اسرار و حقايقىاست كه به قسمتى از آن در جلد چهارم اشاره رفته .

خواندنبعضى از آيات مانند : وجهت وجهى للذي... و بعضى از از اورادو اذكار در مقدمه نماز ، برداشتن دو دست تا محاذى گوش در حاليكه دو كفبه طرف قبله باشد ، مؤدب ايستادن ، و چشم به محل سجده داشتن ،و با كمال ادب و وقار و طمأنينه نماز را شروع كردن نيز از آدابظاهريه نماز است .

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation