بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 5, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     1 - عرفان اسلامي جلد5
     10 - عرفان اسلامي جلد5
     11 - عرفان اسلامي جلد 5
     12 - عرفان اسلامي جد5
     13 - عرفان اسلامي جلد5
     14 - عرفان اسلامي جلد 5
     15 - عرفان اسلامي جلد5
     16 - عرفان اسلامي جلد5
     2 - عرفان اسلامي جلد 5
     3 - عرفان اسلامي جلد 5
     4 - عرفان اسلامي جلد 5
     5 - عرفان اسلامي جلد 5
     6 - عرفان اسلامي جلد5
     7 - عرفان اسلامي جلد 5
     8 - عرفان اسلامي جلد 5
     9 - عرفان اسلامي جلد 5
     FEHREST - فهرست
 

 

 
 

در آداب شروع نماز

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

إذا استَقْبَلْتَالْقِبْلَةَ فَآيِسْ مِنَ الدُّنيا وَما فيها وَالْخَلْقَ وَماهُمْ فيهِ وَفَرّغْقَلْبَكَ عَنْ كُلِّ شاغِل شَغَلَكَ عَنِ اللهِ تَعالى وَعايِنْ بِسِّركَ عَظَمَةِاللهِ عَزَّوَجلَّ وَاذْكُرْ وقُوفَكَ بَيْنَ يَدَيْهِ قالَ اللهُ تَعالى :هُنالِكَ تَبْلوُ كُلُّ نَفْس ما اَسْلَفَتْ وَرُدوُّا اِلَى اللهِ مَوْلاهُمُالْحَقُّ وَقِفْ عَلسى قَدَمِ الْخَوْفِ وَالرَّجا فَاِذا كَبَّرْت فَاسْتَصْغِرْما بَيْنَ السَّماواتِ الْعُلى وَالثَّرى دُونَ كِبْرِيائِهِ .

فَاِنَّ اللهَ تَعالىإذا اطَّلَعَ عَلى قَلْبِ الْعَبْدِ وَهُوَ يُكَبِّرُ وَفي قَلْبِهِ عارِضٌ عَنْحَقيقَةِ تَكْبيرِهِ فَقالَ : يا كاذِبُ أَتَخْدَعُني وَعِزَّتي وَجَلاليلاََحْرِمَنَّكَ حَلاوَةَ ذِكْري وَلاََحْجُبَنَّكَ عَنْ قُرْبي وَالمَسَرَّةَبِمُناجاتي .

وَاعْلَمْ أنَّهُغَيْرُ مُحْتاج إلى خِدْمَتِكَ وَهُوَ غَنيٌّ عَنْ عِبادَتِكَ وَدُعائِكَ وَإنَّمادَعاكَ بِفَضْلِهِ لِيَرْحَمَكَ وَيُبْعِدَكَ عَنْ عُقُوبَتِهِ وَيَنْشُرَعَلَيْكَ مِنْ بَرَكاتِ حَنانِيَّتِهِ وَيَهْدِيَكَ إلى سَبيلِ رِضاهُ وَيَفْتَحَلَكَ بابَ مَغْفِرَتِهِ .

فَلَوْ خَلَقَ اللهُعَزَّوَجَلَّ عَلى ضَعْفِ ما خَلَقَ مِنَ الْعَوالِمِ اَضْعافاً مُضاعَفَةً عَلىسَرْمَدِ الاَْبَدِ لَكانَ عِنْدَهُ سِواءُ كَفَرُوا بِهِ بِاَجْمَعِهِمْ اَوْ وَحَّدُوهُ .

فَلَيْسَ لَهُ مِنْعِبادَةِ الْخَلْقِ إلاّ إظْهارُ الْكَرَمِ وَالْقُدْرَةِ فَاجْعَلِ الْحَياءَرِداءً وَالْعَجْزَ إزارا وَاَدْخِلْ تَحْتَ سَريرِ سُلْطانِ اللهِ تَغْنَمْفَوائِدَ رُبُوبِيَّتِهِ مُسْتَعيناً بِهِ وَمُسْتَغيثاً اِلَيْهِ .

شرح حديث:

قالالصادق (عليه السلام) :

إذااستَقْبَلْتَ الْقِبْلَةَ فَآيِسْ مِنَ الدُّنيا وَما فيها وَالْخَلْقَ وَماهُمْفيهِ وَفَرّغْ قَلْبَكَ عَنْ كُلِّ شاغِل شَغَلَكَ عَنِ اللهِ تَعالى وَعايِنْبِسِّركَ عَظَمَةِ اللهِ عَزَّوَجلَّ وَاذْكُرْ وقُوفَكَ بَيْنَ يَدَيْهِ قالَاللهُ تَعالى : ( هُنَالِكَتَبْلُوا كُلُّ نَفْس مَا أَسْلَفَتْ وَرُدُّوا إِلَى اللهَ مَوْلاَهُمُالْحَقِّ ) وَقِفْ عَلى قَدَمِالْخَوْفِ وَالرَّجا فَاِذا كَبَّرْت فَاسْتَصْغِرْ ما بَيْنَ السَّماواتِ الْعُلىوَالثَّرى دُونَ كِبْرِيائِهِ .

در جملاتعالى بالا امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :

چون براى اداى نماز بهسوى قبله ايستادى ، از دنيا و آنچه در اوست ، از مردم و آنچهدر دست آنان است بطور كامل نااميد و مأيوس شو ، و دل از آنچه كهترا از حضرت او باز مى دارد پاك كن ، و با حقيقت باطنت كه ايمانو عشق و چشم بصيرت است عظمت حضرت او را معاينه خود قرار ده ،و بياد روزى كه در برابر او بايد براى حساب بايستى باش ، آن روزى كه درباره آن فرموده :

در روز قيامت روبرومى شود هر نفسى به آنچه از پيش فرستاده و برگردانده مى شوند به سوىخداى خود كه مولاى حق آنان است .

قيام و ايستادنت بههنگام نماز در برابر حضرت حق بر قدم خوف و رجا باشد ، و چون تكبيرنماز گفتى آنچه مخلوق بين آسمانها و زمين است ذليل و زبون و ناچيز بدان ،و تنها عظمت و بزرگى را در خور جناب او دانسته و مخصوص آن حضرتحساب كن .

در اينجملات معنوى و ملكوتى چند مسئله بسيار مهم مورد توجه قرار گرفته :

1 ـ قبله .

2 ـ حالقلب .

3 ـ قدمخوف و رجا .

4 ـ حقيقتتكبيرة الاحرام .

پيش ازتوضيح و شرح اين چهار قسمت لازم است به چهره با عظمت نماز كه اين چهار حقيقتو ديگر حقايق آينده از اجزاء آن است اشاره شود ، تا اهميت و ارزشاصل نماز و نمازگزار آگاهى داده شود ، تا اهميت و ارزش اصل نمازو نمازگزار روشن شود ، آنگاه به شرح اجزاء آن پرداخته گردد .

چهره با عظمت نماز

نماز : محكم ترين رشته الفتبين بندگان و خداست ، و واى بر آن بدبختى كه از اين پيوند پر صفاتالهى جداست ، و حيات و زندگيش از نور اين عبادت پر قيمتبى بهره است .

نماز : واقعيتى است كه خداوندمهربان از باب عشق و محبت از انسان خواسته ، و نورانى ترينحكم در شبستان حيات بندگان شايسته الهى است .

نماز : ريسمان اتصالى است ، كههمه هستى ، و موجوديت آدمى را ، به ملكوت پيوند داده ،و مانند اين رشته پر ارزش و منبع فيض ، برنامه را براى ايجادارتباط بين بشر و حق مطلق نمى توان يافت .

نماز : پناه بى پناهان ،سنگر دردمندان ، گلستان روح افزاى عاشقان ، چراغ پرفروغ نيمه شبمشتاقان ، صفاى دل مستان ، و سير و سلوك آگاهان است .نماز :برتر از همه عبادات ، منعكس كننده تمام واقعيات ، منبع بركات ،و كليد گشاينده كل مشكلات ، و شستشو دهنده خطرات و خاطرات ازقلب ، و نور و روح عارفان و خالصان است .

نماز : زنده كننده جان ،صفابخش حيات جاودان ، روشنى راه رهروان ، تكيه گاه سالكان ،راز و نياز عارفان ، سرمايه مستمندان ، دواى دردبى درمان ، شعله دل بيداران ، نواى قلب بى دلان ، دليلگمراهان ، اميد اميدواران ، مايه شادى سحرخيزان ، سوز جانسوختگان ، حرارت روح افسردگان ، مايه بقاى جان ، و دستگيرانسان به مقوع خطر و نجات آدمى از شر ، و درمان وجود از تمامبدبختى هاست .

نماز : عمود دين ، عصمتيقين ، در رأس كل احكام دين ، آيت مبين ، نور جبين ، زدايندهاندوه غمين ، برطرف كننده شرم شرمگين علاج كننده طوفان روحى سهمگين ،دلگرمى دل سنگين ، و شادى جان اندوهگين است .

نماز : مايه ايست كه بدونداشتن آن ، كسى لايق بارگاه قريب نيست ، و زمينه ايست كه بدونآن ، جلب فيض خاص از پيشگاه با عزت ربوبى براى هيچ كس امكان ندارد .

نماز : حقيقتى است ، كه كيمياىحيات بدون آن بى سود است ، بى خبران از نمازبى خردانند ، و محرومان از اين مقام اسير دست شيطانند ،ثروتمندان بى نماز تهيدستند ، و فقيران با نماز ثروتمندان بزموجودند .

نماز : روزنه اى به سوىبهشت ، و انسان فاقد آنه هيزم جهنم است ، ميدان زندگى بدوننماز ، همچون منطقه اى بدون خورشيد ، و خانه اى كه خالىاز اين حقيقت است ، از رحمت خاص حضرت دوست جدا است ، دل بى نمازجايگاه كبر و غرور و جان بى نماز ، تراكمى از ظلمت هاو پستى هاست .

نماز :حقيقتبندگى ، اصل پايندگى ، نبود آن مايه شرمندگى ، و سستى از آن علت سرافكندگى ،و نور آن حرارت بخش زندگى ، و فرار از آن ريشه شرو افسردگى ، و اجراى آن عين آزادگى ، و اتصال به آن رهاشدن از بردگى ، و وجود آن در ميدان حيات عين سازندگى ،و نمازگزار واقعى بدون شك دور از هر آلودگى است .

نماز :رهبرىبسوى خوبى ها ، ظهور دهنده درستى ها ، نجات دهنده ازپستى ها ، علاج كننده نادرستى ها ، شفاى مستى ها ،و درمان همه دردها است .

نماز :راهبرو رهبر ، و انجام آن اجراى فرمان خدا و پيامبر ، وسيلهقرب به داور ، و نسبت به عبادات ديگر همچون جوهر ، و در دنياو آخرت ناصر و ياور ، و بر تمام خوبيها مصدر ،و واجب بر جمله افراد بشر است .

نماز :براىزندگى بهترين حاصل ، و فاقد آن موجودى ناقابل ،و كشتى نشينان حيات را ساحل ، و براى راهروان راه بهترينمنزل ، و دل عشاق حقيقى به آن مايل ، و روح در حال پرواز رامحمل ، و شمع روشنى بخش هر محفل ، و ثروت و غناىسائل ، و بين انسان و عذاب فردا حائل .

نماز :براىزندگى بهترين حاصل ، و فاقد آن موجودى ناقابل ،و كشتى نشينان حيات را ساحل ، و براى راهروان راه بهترينمنزل ، و دل عشاق حقيقى به آن مايل ، و روح در حال پرواز رامحمل ، و شمع روشنى بخش هر محفل ، و ثروت و غناىسائل ، و بين انسان و عذاب فردا حائل .

نماز :در فرهنگالهى ريشه و بنيان ، و براى صورت حيات به منزله جان ،و بهترين دستور و حكم قرآن ، و امر واجب حضرت سبحان ،و اجرايش بر همه كس سهل و آسان ، و نور صفابخش دل باايمان ، و ميوه باغ عرفان ، و از جانب حق به بندگانعالى ترين احسان ، و صحيفه حق را بهترين عنوان ، و دردهارا علاج و درمان و راه انسان به سوى رضوان الله اكبر است .

نماز :عينهدايت ، مغز ولايت ، بهترين عنايت ، برترين كفايت ، محكم ترين

وصايت ، عالى ترينروايت ، ريشه درايت ، قابل رعايت ، از عذاب الهى هر كس راكفايت ، قرآن مجيد را شديدترين آيت ، رساننده انسان به حقيقتبى نهايت ، و خواننده و برپا دارنده اش ، براىگرفتن فيض الهى داراى قابليت .

مو شكافىو تحليل از حقيقت نماز ، نياز به نگاشتن كتابها دارد ، انسان گوئىبا برخورد به نيت ، تكبيرة الاحرام ، حمد ، سوره ،ركوع ، سجود ، تشهد ، سلام ، به دريائى بيكران و بحرىبى ساحل برخورد كرده است .

تنها براىسوره مباركه حمدش كتابها نوشته شده ، كه هنوز جميع اين كتب به گوشه اىاز اين ميدان با عظمت معنوى نتوانسته اند برسند ! !

شرحو توضيح حقايق نماز ، و اين سير پرارزش معنوى فقط درخور پيامبرعزيز و امامان با كرامت است ،و دست ما تهيدستان از ميوه اين حقيقت كوتاه است.

اين فقيرناچيز ، و عاصى عاجز ، و شرمنده ناتوان ، و حقيرمسكين ، علاقه داشت ، مى توانست نماز را با گستردگى اش بهرشته تحرير مى كشيد ، اما كم مايگى و عجز قلم مانع از نوشتناست .

نماز را يكانسان منور به نور الهى ، و يك متصل به ملكوت عالى عالم ،و يك آراسته به تحيله ، و تخليه و تجليه ، و يك غرقگشته در صحو و محق و فنا ، و يك شربت عشق او چشيده ،و يك نمازگزار واقعى بايد تجزيه و تحليل كند ، تهى دستبى نوا را كجا رسد ، كه چهره اصلى و ملكوتى اين عبادت را نشاندهد ، بايد گفت اين نوشتار ، فقط راهنمائى به ظاهر نماز ،و دورنمائى از اين حقيقت كامل و سرچشمه پرفيض خداست .

اميد استهمانگونه كه سالار شهيدان ، سر حلقه عاشقان اميد عارفان ، عشقمحبّان ، نواى بى نوايان ، يار مستمندان ، دواى درددردمندان ، حضرت حسين بن على(عليه السلام) در ظهر عاشورا،در آن لحظه اى كه ابو تمامه صيداوى از حضرت خواستنماز ظهر را در آن باران اسحله در حال جماعت با آن حضرت بجاى آورد و آن

جناب به او فرمود:خداوند ترا جزء نمازگزاران محسوب بدارد، همه ما وفرزندان ما راموفق به نماز واقعى و در قيامت كبرى در صف نمازگزاران قرار دهد .

نماز در آئينه تاريخ

تفسير علىبن ابراهيم قمى ، در قرن سوم هجرى به رشته تحرير كشيده شده ، نويسندهتفسير در جلد اول صفحه چهل و چهار در توضيح آيه :

( فَتَلَقَّىآدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَات )(1) .

روايتى رااز قول پدرش ابراهيم قمى ، از ابن ابى عمير ، از ابان بن عثمان ،از امام ششم (عليه السلام) نقل مى كند ، كه آن روايت باتوجه به اينكه كتب رجالى شيعه ، از قبيل : معجم الرجال ، قاموسالرجال ، رجال كشى ، جامع الرواة اردبيلى افراد قرار گرفته در سندش راصددرصد معتبر دانسته ، نمايشگر اين معنى است كه مسئله نماز از جانب حضرت ذوالجلالبه عنوان عبادتى بزرگ ، و طاعتى عظيم در عصر حضرت آدم ابوالبشر مطرحشده ، و پروردگار عزيز آئين و مكتب مربوط به آدم را همراه با نمازقرار داده است ! !

برگردانفارسى روايت ، تا آنجا كه لازم مى باشد و نقطه شاهد است از نظرخوانندگان عزيز مى گذرد .

آدم پس ازاينكه بر اثر نزديك شدن به درخت منهيه ، از بهشت رانده مى شود ،و به زمين هبوط مى كند ، به مدت چهل شبانه روز در كوه صفاواقع در مكه نزديك به محل بيت اقامت مى نمايد .

در آن مدتبه خاطر دورى از بهشت ، در حالى كه سر به سجده داشت سرشك از ديدهمى سفت ، و به خاطر دورى از جنت و بخصوص دچار شدن به

1 ـ سوره بقره(2) : 37 .

مقام فراق از محبوب به شدتمى گريست ! !

او شبو روز سر به زانوى غم داشت ، و آتش دل در سرشك ديده آشكارمى ساخت ، و گاهى جبين بر خاك درگاه حضرت معبود سائيده به عنواناظهار فقر و عجز در پيشگاه آن غياث مستغيثين عرضه مى داشت :

اىخدا اى رهنماى گمرهان *** اى تو دانا هم به پيدا و نهان
اىتو پيدا جز تو ناپيدا همه *** وى تو بينا جز تو نابينا همه
اىمنزه از چه و از چند و چون *** وى فزون ازو هم زانديشه برون
اىصفات ذات و اى ذات صفات *** اى بتو قائم بقاى كاينات
اىتو هست مطلق و صرف وجود *** اى بر ما غيب و در واقع شهود
اىدليل راه هر گم كرده راه *** اى ضيابخش چراغ مهر و ماه
اندرينپيداى ناپيدا كران *** من يكى گم كرده راهم ناتوان
راهروشن من ز ره افتاده ام *** هم عنان خود به رهزن داده ام
راهبس همور و روشن يكسره *** من فتادستم به صد كوه و دره
دره هاىپر زغول و راهزن *** گرد گشته جملگى بر دور من
مى كشندمرهزنان در هر كنار *** در تلال و دره ها و كوهسار
مى برندمهر دم از ره دورتر *** مى زنندم گه به كوه و گه كمر
مى كشندماى خدا بر خار و خس *** مى زنندم بر قفا از پيش و پس
ياغياث المستغيثين الغياث *** اى نشاط جان غمگين الغياث
الغياثاى بيكران درياى لطف *** الغياث اى موج طوفان خيز لطف
مى بردرهزن ز راهم دور دور *** دست بسته پا شكسته لوت و عور
دورگشتم گم شد آواز جرس *** اى امير كاروان فريادرس
اىدليل راه هر گم كرده راه *** بى پناهان جهان را تو پناه
منيكى وامانده ام از كاروان *** در عقب افتاده لنگ و ناتوان
درميان رهزنان ماندم اسير *** گه به بالا مى كشندم گه به زير
مركبمبردند و آبم ريختند *** خون من با خاك ره آميختند
بركنار ره نگاهى باز كن *** اين كنار افتاده را آواز كن
ازويك آواز و از من صد جواب *** از تو خواندن سوى خود از من شتاب
اىتو كشتيبان اين بحر شگرف *** ناخداى كشتى اين يم ژرف
كشتيمبشكست و من گشتم غريق *** اندرين درياى ذخار و عميق

آن چنان ازعمق دل ناله كرد ، و خاك زير صورت ، از اشك ديده تر نمود كه امينوحى بر او نازل شد ، و سبب ناله جانسوز او را از او پرسيد ؟ درپاسخ فرشته حق گفت :

چرانگريم ، براى چه ننالم ، كه من بايد تا جان در بدن دارم در آتش اشكبسوزم ، و از حسرت جان بكاهم ، مگر نه اين است كه مولاى عزيزمن ، و يار دلنواز من حضرت حق بخاطر عصيان من مرا از جوار قرب بيرونكرده و از بهشت عنبر سرشت خود كه جايگاه عزيزان اوست رانده و از پيشگاهرحمت بى نهايتش محروم نموده و جايم را بر فراز خاك تيره در اين بيابانپر از سنگ و خار قرار داده ، و از من ضعيف ناتوان ،و فقير دل شكسته روى برگردانده .

بر من استكه تا مى توانم بنالم ، و تا قدرت دارم اشك بريزم ، و درآتش حسرت و اندوه و پشيمانى بسوزم ! !

فرشته وحىبه او گفت :

به پيشگاهلطف حق برگرد ، و وجود خويش را به زينت توبه بياراى ، كه تو بهجبران كننده گناه گذشته است ، و علت جذب عنايت حق به سوى تائب ، روبه پيشگاه او كن و با زبان حال و قلبى سوزان به حضرت او عرضهبدار :

اىبه ازل بوده و نابوده ما *** وى به ابد زنده و فرسوده ما
حلقهزن خانه بدوش توايم *** چون در تو حلقه بگوش توايم
بى طمعيماز همه سازنده اى *** جز تو نداريم نوازنده اى
چارهما ساز كه بى داوريم *** گر تو برانى به كه روى آوريم
اينچه زب ان وين چه زبان رانى است *** گفته و ناگفته پشيمانى است
دلزكجا وين پر و بال از كجا *** من كه و تعظيم جلال از كجا
جانبه چه دل راه در اين بحر كرد *** دل به چه گستاخى ازين چشمه خورد
درصفتت گنگ فرو مانده ايم *** من عرف الله فرو خوانده ايم
چونخجليم از سخن خام خويش *** هم تو بيامرز به انعام خويش
پيشتو گر بى سر و پاى آمديم *** هم به اميد تو خداى آمديم
يارشو اى مونس غم خوارگان *** چاره كن اى چاره بيچارگان
قافلهشد واپسى ما ببين *** اى كس ما بى كس ما ببين
بركه پناهيم توئى بى نظير *** در كه گريزيم توئى دستگير
جزدر تو قبله نخواهيم ساخت *** گر ننوازى تو كه خواهد نواخت
درگذراز جرم كه خواننده ايم *** چاره ما كن كه پناهنده ايم

خداوندمهربان چون اراده آدم را بر جبران گذشته راسخ ديد ، و ميل او را بهبازگشت و توبه ، ميل حقيقى يافت ، قبه اى از نور كه جايگاهبيت را مشخص مى كرد ، و تابش نورش حدود جغرافيائى حرم را معلوممى نمود ، فرو فرستاد ، و به امين وحى فرمان داد محل بيت رانشانه گذارى كند .

چون بوسيلهآن نور الهى ، محل بيت و حدود و حرم معلوم شد ، فرشته وحى ازآدم خواست آماده شود ، تا مراسمى را به جاى آورده و در ضمن آن مراسم دستنياز به سوى بى نياز براى توبه بردارد .

آدم روزاول ذوالقعده هبوط داشت ، و پس از طى مقدماتى روز ترويه برنامه لازم راشروع كرد .

پدر آدميانبه فرمان فرشته وحى ، غسل كرد و احرام بست ، پس از آن در روز

هشتم ذوالحجة به سرزمين منىرفت و دستور گرفت كه شب را در منى بماند .

صبح روزنهم به عرفات آمد در حالى كه زبان پاكش مترنم به تلبيه بود ، آفتاب عرفات ازظهر مى گذشت ، امين وحى به او گفت از ادامه تلبيه خوددارى كن ،و دو مرتبه خود را به غسل زينت ده و مشغول نماز عصر شو ، پس ازنماز خواندن ، فرشته حق به وى گفت در اين سرزمين بپاخيز ، چون برخاستكلمات توبه را به دستور حق به وى تعليم كرد ، آنگاه آدم به شرف با عظمتتوبه ، پس از اداى فريضه عصر مشرف شد ، و عظمت از دست داده رابازيافت .

از اينروايت پر قيمت كه علاوه بر تفسير على بن ابراهيم ، كتابهاى ديگر هم نقلكرده اند ، استفاده مى شود ، كه فرهنگ آدم و آئين اينپيامبر بزرگ ، داراى نماز بوده ، ولى چگونگى و كيفيتو شرايط ، و عدد ركعات ، و اوقات آن چسان بوده ، ازما پوشيده است و دانستن آن هم براى ما چندان لزومى ندارد ، آنچه مهماست ، اين است كه معارف اسلامى بطور قاطع مى گويند : آدم براى بجاىآوردن نماز داراى مسئوليت بوده .

« بحارالانوار » چاپ جديد جلد 11 ص 260 ازكتاب پر اعتبار « تهذيب » شيخ طوسى ، كه از اصولچهارگانه شيعه است ، روايت مى كند كه امام ششم فرمود :

به هنگامىكه آدم ابوالبشر از دنيا رفت ، فرزندانش از جانب حق دستور گرفتند كه قبل ازدفن آدم بر او نماز بگذارند .

فرزندش هبةالله به امين وحى گفت : اى فرستاده حق پيش قدم شو تا بر جنازه اين مردنماز گذارده شدو ، فرشته پاسخ داد : خداوند ما را به سجده بر پدرت امركرد ، و هم اكنون در شأن ما نيست كه بر نيكوترين فرزند وى مقدمشويم ، شما بر ما پيشى گير ، و پنج تكبير بر جنازه بخوان ، پساز عمل هبة الله ، نماز خواندن بر جنازه تمام انسانها در همه اديان الهى امرىواجب شد .

در هر صورتمسئله نماز حتى بر جنازه انسان ، از اولين روزگار جزء

واجبات دينى و فرائضالهى بوده ، و اين نيست جز اينكه گفته شود ، اين برنامه ازمهم ترين برنامه هاى حضرت حق در ميان عبادات و برنامه هاست .

ادريس و نماز

امامششم (عليهالسلام)مى فرمايد :

به وقتورود به شهر كوفه از مسجد سهله ديدن كن ، و در آن جايگاه با عظمت نمازبگذار ، و حل مشكلات دينى و دنيائى خود را در آنجا از خداى مهربانبطلب .

مسجد سهلهخانه ادريس است ، پيامبرى كه در آنجا به پيشه خياطى مشغول بود و نمازشرا در آن جايگاه اقامه مى كرد .

آرى كسيكهدر آنجا دست نياز به سوى بى نياز بردارد ، بى جوابنمى ماند ، و در قيامت در جنب حضرت ادريس از مقام بلندى برخوردارخواهد بود ، و به خاطر عبادت و نيازمندى در آن محل مقدس از رنجدنيا و شر دشمنان ، در پناه حق قرار خواهد گرفت(1) .

ادريس ازقديمى ترين پيامبران خداست ، تا جائى كه مفسر بزرگ قرآن مرحوم طبرسى درجلد ششم مجمع صفحه 518 او را جد پدرى نوح مى داند .

نوح و نماز

امام پنجمحضرت باقر (عليه السلام)مى فرمايد :

پرستشخداوند بزرگ ، و اخلاص به پيشگاه او ، و بى همتا دانستنحضرت حق ، كه خداوند فطرت مردم را بر آن قرار داده ، اصول آئين نوح راتشكيل مى داد ، و پروردگار مهربان از نوح و همه انبياء پيمانگرفت ، كه او را فرماند

1 ـ بحار جديد11 / 280 .

ببرند ، و از شركدورى جويند ، و نيز خداوند عزيز حضرت نوح را به نماز و امر بهمعروف و نهى از منكر و رعايت حلال و حرام دعوت كرد(1) .

ابراهيم و نماز

ابراهيمبزرگ كه از او به عنوان قهرمان توحيد ، و پيامبر بت شكن يادمى شود ، به فرمان الهى ، هاجر و اسماعيل را حركت دادو به دلالت حضرت حق راه پيمود ، تا به جايگاه كعبه رسيد ، آن طفلشيرخوار و مادرش را بنا بخواست خدا ، در آن سرزمين بى آبو علف با مختصرى طعام و پيمانه اى از آب پياده كرد .

سپس ازهمسر مهربان خود خداحافظى كرد و اراده باز گشت نمود ، در اين وقت هاجردامن ابراهيم را گرفت و عرضه داشت : چرا مى روى ؟ و بهكجا مى روى ؟ و به كجا خواهى رفت ، ما را در اين دشت هولناكو زمين بى آب و علف به كه وامى گذارى ؟ !

ابراهيمزارى هاجر را نديده گرفت ، و با آرامشى كه خاص مردان خداست به هاجر گفت :

اينكه توو اين طفل گرسنه را در اين بيابان مى گذارم فرمان خداست ، هاجر چوناين آهنگ گرم و دلپذير را شنيد به جاى خويش بازگشت و در برابر حكمحكيمانه حق تسليم شد ، و پيش خود گفت :

اگر ماندنمن با اين كودك در اين بيابان وحشت زا فرمان خداست باك ندارم زيرا هم او حافظو نگهبان من و كودك من است .

حاجتبه عرض حاجت واظهار حال نيست *** آنجا كه جود اوست مجال سئوال نيست

1 ـ بحار 11 /331 .

ازپيشگاه عشق مثالى رسيده است *** جستم زعقل چاره به جز امتثال نيست
دلداده ايم سر به كمندت نهاده ايم *** سر را مجال از تو و دل را ملالنيست
سرتاسرجهان همه دشمن اگر بود *** ما را بغير دوست كسى در خيال نيست
اينيار پنج روزه غم آرد نشاط او *** دل با كسى سپار كه او را زوال نيست

ابراهيمبازگشت ، گو اينكه فراق فرزند كه تنها چراغ زندگى او بود قلبش را سخت فشارمى داد ، اما ايمان او به خداوند نيز او را از آن منطقه با كمال اطميناندور مى ساخت و در حالى كه مركب به جلو مى راند ، دست به سوىحق برداشت و چنانچه قرآن مجيد در سوره ابراهيم آيه 37 مى فرمايد :عرضه داشت :

( رَبَّنَاإِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي بِوَاد غَيْرِ ذِي زَرْع عِندَ بَيْتِكَالْمفـحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلاَةَ )(1) :

بار پروردگارا ، منزن و فرزندم را در بيابانى خشك و سوزان ، در كنار جايگاه خانه توقرار دادم ، و به اين خاطر اينان را در اين منطقه مى گذارم كه نمازرا بپاى دارند .

و نيزدر آيه چهلم همان سوره نقل مى كند كه حضرت ابراهيم به حضرت حق عرضهداشت :

( رَبِّاجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ ) .

پروردگارا منو فرزندانم را بپا دارنده نماز قرار بده ، و درخواست مرا به

1 ـ سورهابراهيم (14) : 37 .

پيشگاه لطفو عنايتت بپذير .

اسماعيل و نماز

قرآن مجيددر سوره مريم ، آيات 54 ـ 55 مى فرمايد :

( وَاذْكُرْفِي الْكِتَابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولاًنَّبِيّاً * وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِندَرَبِّهِ مَرْضِيّاً ) :

به ياد آر زندگى اسماعيلرا كه داراى اوصافى پسنديده بود : وفادار به پيمان ، فرستاده حق ،و امر كننده زن و فرزند به نماز و زكات ، و بنده اىكه خداوند بزرگ از او در تمام شئون زندگى و برنامه هاى حيات راضىبود .

اسحاق و يعقوبو نماز

قرآن كريمدر سوره انبيا آيات 71 ـ 73 مى فرمايد :

( وَوَهَبْنَالَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلاًّ جَعَلْنَا صَالِحِينَ *وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَالْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَاعَابِدِينَ ) :

ما به ابراهيم ،اسحاق و فرزندزاده اش يعقوب را عطا كرديم و همه را صالحو شايسته و لايق مقام نبوت قرار داديم ، و آنان را به پيشوائىخلق برگزيديم تا مردم را هدايت كنند ، و هر كار نيكو را از انواع عباداتو خيرات مخصوصاً اقامه نماز و اداى زكات را به آنان وحى كرديمو ايشان براى ما بندگان سر بفرمان بودند .

تذكر ايننكته لازم است كه حضرت يعقوب بنابر آيات قرآن فرزندانش را به هنگام مرگ سفارشو وصيت به عمل به آئين اسلام كه آئين ابراهيم بود نمود

و در جملات گذشته ديديدكه آئين ابراهيم همراه با نماز بود ، بنابر اين آئين يوسف و تمامپيامبران از نسل او داراى نماز بود ، و هيچ كدام از انبياء و امتانبياء از اجراى اين حكم با عظمت الهى استثناء نشده بودند .

نماز حقيقتجامعى است ، كه دين الهى بدون آن ناقص و بندگى بندگان منهاى اين اصلعالى الهى ناتمام است .

قسمتعمده اى از رشد و كمال انسان در پرتو نماز تأمين مى شود ،و انسان بى نماز، در حقيقت از اصل عالم دور واز رحمت حضرت دوست مهجوراست.

نماز راهمستقيم انسان به سوى او و علامت عشق عبد به مولا و مركب تندرو روح بهسوى عالم ملكوت ، و حقيقتى است كه تمام موجودات هستى بوسيله او ،البته هر يك با كيفيتى كه متناسب با وجود اوست به جانب حضرت حق در حركت اند .

هرچه بينى و نبينى در جهان *** هر چه هست از آشكارا و نهان
ذرهذره از ثريا تا ثرى *** حبه حبه از سمك هم تا سما
آتشىاز عشق يار مهربان *** در سويدا جمله باشد در نهان
گردل هر ذره بشكافى در آن *** آتشى از عشق مى بينى نهان
گرهيولا جفت آمد با صور *** عشق صورتگر همى دارد به سر
راهپيمايد به سوى كوى دوست *** بندر صورت ره عمان اوست
وربسيط آمد مركب اى رفيق *** مركبى جويد پى قطع طريق
وربه اقليم ثبات آمد جماد *** ره بسوى كشور هستى گشاد
جانبحيوان گر آيد يا نبات *** راه جويد سوى او بحر حيات
ورهمه حيوان زحيوانى جهد *** رو به شهرستان انسانى نهد
عشقديدار حبيبش اندر است *** كاندر انسان پرتوى از آن مضمر است
جملهاينها طالب يك مطلبند *** بهر آن مطلب زخود در مهر بند
مى گريزدهر يك از خود سوى دوست *** جملگى را مطلب و مهرب هم اوست
آنچهمى بينى در اقليم شهود *** جمله رو دارند در ملك وجود
لنگلنگان از عدم بربسته بار *** بار امكانشان بدوش افتقار
جانباقليم هستى ره سپر *** سوى آن صقع مقدسشان نظر
چونكه نامى اندرين ره پيش تر *** هم نشان هستى آنجا پيش تر
آنجمادى سوى او پويد همى *** قرب هستى را از او جويد همى
همبه حيوان چون نشان افزونتر است *** و آن حيات آن هستى آن را زيور است
پويهدارد جانب او آن نبات *** تا بخود يابد نشانى زان حيات
هستانسان اندر اقليم شهود *** آخرين منزلكه راه وجود
اندرآن آثار هستى بيحد است *** هر چه بشمارم از آن يك در صد است
روبه او دارند اهل اين سفر *** سوى او هستند جمله پى سپر
چوننديد انسان به سلطان وجود *** از خود اقرب اندرين ملك شهود
همبر آب خويش نقشى تازه زد *** غيب را پس حلقه بر دروازه زد
بلقهمت بزير ران كشيد *** از شهادت جانب غيبت دويد
ازشهادت مرد و زنده شد به غيب *** رخش راند از روم تا يثرب صهيب
عشقسلطان ازل گشتش دليل *** تا گذشت از مصر جسم و رود نيل
بارخود بگشاد در بطحاى جان *** خيمه زد در يثرب روحانيان
اىبسا منزل كزين مردن بريد *** از قفس مرغى سوى گلشن پريد
عشقاو را برد تا اقليم جان *** شد نهان از جسم و در جان شد عيان
بيضهبشكست و برآمد زان خروس *** وه خروسى خوشتر از سيصد عروس
ازفضاى لا مكان پرواز آن *** طايران عرش هم آواز آن
آشيانشلنگر ايوان غيب *** جلوه گاهش ساخت ميدان غيب
بارديگر هم زجان پران شود *** داخل گلزار جان جان شود
بارديگر هم آنجا پر زند *** خيمه اش را عشق بالاتر زند
عشقسركش مى كشد بازش عنان *** تا بجائى كان نيايد در بيان
اينقدردانم كه عشق اى مرتجا *** راندش ليكن ندانم تا كجا
مى برداو را وليكن زين سپس *** مى نيايد در بيان هيچ كس
عقلرا ادراك آن ميسور نيست *** ور بود هم شرح آن مستور نيست
بى نهايتراه تا مصر وجود *** تا به عمان بقا و بحر جود
رخشعشق سركشش در زير پا *** مى برد او را خداوندا كجا
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation