بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای قرآن و تاریخ انبیاء در المیزان, حسین فعّال عراقى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     MIZ00001 -
     MIZ00002 -
     MIZ00003 -
     MIZ00004 -
     MIZ00005 -
     MIZ00006 -
     MIZ00007 -
     MIZ00008 -
     MIZ00009 -
     MIZ00010 -
     MIZ00011 -
     MIZ00012 -
     MIZ00013 -
     MIZ00014 -
     MIZ00015 -
     MIZ00016 -
     MIZ00017 -
     MIZ00018 -
     MIZ00019 -
     MIZ00020 -
     MIZ00021 -
     MIZ00022 -
     MIZ00023 -
     MIZ00024 -
     MIZ00025 -
     MIZ00026 -
     MIZ00027 -
     MIZ00028 -
     MIZ00029 -
     MIZ00030 -
     MIZ00031 -
     MIZ00032 -
     MIZ00033 -
     MIZ00034 -
     MIZ00035 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

3. مقام هارون نزد خدا و پايه عبوديت او 
خداى تعالى در سوره صافات آن جناب را در منت هايش ، و در دادن كتاب ، و هدايت بهسوى صراط مستقيم ، و در داشتن تسليم ، و بودنش از محسنين ، و از بندگان مؤ منين بهخدا، با موسى (عليه السلام ) شريك دانسته ، و او را از مرسلان دانسته ، و از انبيايشمعرفى كرده ، و او را از كسانى دانسته كه بر آنان انعام فرموده ، و او را با سايرانبياء در صفات جميل آنان از قبيل احسان ، صلاح ،فضل ، اجتباء و هدايت شريك قرار داده و يكجا ذكر كرده .
و در آيه (و اجعل لى وزيرا من اهلى ، هرون اخى ، اشدد به ازرى ، و اشركه فى امرى ،كى نسبحك كثيرا، و نذكرك كثيرا انك كنت بنا بصيرا) موسى (عليه السلام ) در مناجاتشب طور دعا كرده و از خدا خواسته كه هارون را وزير او قرار دهد، و پشتش را به وى محكمنموده و او را شريك او قرار دهد، تا خدا را بسيار تسبيح كنند، و بسيار ذكر گويند، همطراز موسى دانسته . و آن جناب در تمامى مواقف ملازم برادرش بوده ، و در عموم كارها بااو شركت مى كرده ، و او را در رسيدنش به مقاصد يارى مى كرد.
و در قرآن كريم هيچ مساءله اى كه مختص به آن جناب باشد، نيامده مگر همان جانشينى اوبراى برادرش ، در آن چهل روزى كه به ميقات رفته بود، (وقال لاخيه هرون اخلفنى فى قومى و اصلح و لا تتبعسبيل المفسدين ) كه به برادر خود هارون گفت : خليفه من باش در قومم ، و اصلاح كن ،و راه مفسدان را پيروى مكن ، و وقتى از ميقات برگشت ، در حالى كه خشمناك و متاءسف بودكه چرا گوساله پرست شدند، الواح تورات را بيفكند، و سر برادر را بگرفت و بهطرف خود بكشيد، هارون گفت اى پسر مادر! مردم مرا ضعيف كردند، (و گوش به سخنمندادند)، و نزديك بود مرا بكشند، پس پيش روى دشمنان مرا شرمنده و سرافكنده مكن ، ومرا جزو اين مردم ستمگر قرار مده ، موسى گفت : پروردگارا مرا و برادرم را بيامرز، و مارا در رحمت خود داخل كن ، كه تو ارحم الراحمينى .
4. داستان موسى (عليه السلام ) در تورات عصر حاضر 
داستانهاى موسى (عليه السلام ) در ماسواى سفراول از تورات كه پنج سفر است آمده ، جزئيات تاريخ او از حين تولد تا روز وفات ، وآنچه از شرايع و احكام به وى نازل شده ، همه اش در آن چهار سفر ديگر، يعنى سفرخروج ، سفر لاويان ، سفر عدد، و سفر تثنيه آمده است .
چيزى كه هست ما بين آنچه كه تورات آورده ، با آنچه كه در قرآن آمده در امورى كه كم همنيست ، اختلاف هست .
و يكى از مهم ترين موارد اختلاف اين است كه : تورات مى گويد: نداى موسى و سخنگفتن خدا از درخت با وى در سرزمين مدين ، قبل از حركت دادن خانواده اش به طرف مصربوده ، و خلاصه در همان ايامى بوده كه براى شعيب گوسفند مى چرانيده مى گويد: درهمان ايام كه مشغول شبانى وى بوده ، گوسفند را به ماوراى دشت برده ، و به كوه خداحوريب رسيد، و در آنجا ملائكه خدا برايش ظاهر شدند، و آتشى را وسط درخت خارىبرايش ‍ نمودار كردند، آنگاه خدا با وى سخن گفت ، و آنچه مى خواست در ميان نهاد، و او رابراى نجات دادن بنى اسرائيل نزد فرعون فرستاد.
يكى ديگر از موارد اختلاف مهم اين است كه : آن فرعونى كه موسى به سوى وىفرستاده شد، غير از آن فرعونى بوده كه موسى را در دامن خود پروريد، و موسى از شراو گريخت ، تا به عنوان قصاص از خون مرد قبطى كه به دست وى كشته شده بود، بهقتل نرسد.
يكى ديگر اين است كه تورات سخنى از ايمان آوردن ساحران به ميان نياورده ، كه وقتىعصاهاى خود را افكندند، و به صورت مارها درآوردند، و عصاى موسى همه آنها را بلعيد،چه كردند، و چه گفتند، بلكه مى گويد كه ساحران همچنان نزد فرعون بودند، و باموسى معارضه كردند، و در مقابل دو معجزه موسى ، يعنى معجزه خون و قورباغه ، سحرخود را به كار زدند.
يكى ديگر اين است كه : تورات مى گويد: آن كسى كه براى بنىاسرائيل گوساله درست كرد، و بنى اسرائيل آن را پرستيدند، خود هارون ، برادر موسىبود، براى اينكه وقتى بنى اسرائيل ديدند كه موسى از مراجعت از كوه طور دير كرد،همه نزد وى جمع شدند، و بدو گفتند براى ما معبودى درست كن ، تا پيشاپيش ما راهبرود، براى اينكه اين مرد (موسى ) كه ما را از سرزمين مصر بيرون كرد، نيامد، ونفهميديم چه شد؟ هارون به ايشان گفت : پس هر چه گوشواره به گوش زنان و پسرانو دختران خود داريد برايم بياوريد. تمامى بنىاسرائيل گوشواره هايى كه به گوش داشتند بياوردند، هارون همه را گرفت و باازميل قالبى درست كرد، و طلاها را آب كرده در آن قالب ريخت ، و به صورت گوسالهاى درآورد، و گفت : اين است معبود شما، اى بنىاسرائيل ، كه شما را از مصر بيرون كرد.
در اينجا لازم است به خواننده عزيز تذكر دهم كه اگر آيات قرآنى را در اين قسمتها ازداستان موسى (عليه السلام ) به دقت زير نظر و مطالعه قرار بدهد، خواهد ديد كه لحنآنها تعريض و كنايه زدن به تورات است .
البته غير از موارد اختلافى كه ذكر شد، اختلافهاى جزئى بسيارى ديگر نيز هست ، ماننداينكه در داستان كشتن قبطى ، مى گويد: دو طرف دعوا در روز دوم اسرائيلى بودند ومانند اينكه مى گويد: آن كسى كه در روز مسابقه عصا را انداخت ، و عصا همه سحرساحران را بلعيد، هارون بود كه به دستور موسى آن را انداخت و نيز تورات داستانانتخاب هفتاد نفر را براى ميقات ، و نزول صاعقه ، و زنده شدنشان بعد از مردن را اصلانياورده . و نيز در تورات (اصحاح سى و دوم از سفر خروج ) آمده كه الواحى كه موسى(عليه السلام ) از مراجعت از كوه با خود آورد و به زمين انداخت ، دو تا تخته سنگ بود،كه نامشان لوح شهادت بود، و همچنين از اين قبيل اختلافها زياد است .
ادب موسى عليه السلام در دعاهايش  
و از جمله ادعيه انبياء (عليهم السلام ) دعائى است كه خداى سبحان از نبى محترم خود موسى(عليه السلام ) حكايت كرده كه در اوائل نشو و نمايش در مصر موقعى كه آن مرد قبطى رابا سيلى كشته بود به درگاه خدا عرضه داشته :
(رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى فغفر له انه هو الغفور الرحيم .)
و نيز دعائى است كه آنرا موقعى كه از مصر فرار كرد و به مدائن در آمد و براى دو دخترشعيب آب كشى نمود و با شكم گرسنه در سايه درختى آرميد، به درگاه خدا عرضه داشت:
(رب انى لما انزلت الى من خير فقير).
موسى (عليه السلام ) در اين دو مسئلتش گذشته از التجاء به خدا و تمسك به ربوبيتاو كه خود ادب جداگانه ايست از آداب عبوديت ، اين معنا را به كار برده كه در دعاى اولشچون مربوط به امور مادى دنيوى نبود بلكه صرفاتوسل به مغفرت خدا بود به حاجت خود تصريح كرد.
آرى خداوند دوست مى دارد كه بندگانش از او طلب مغفرت كنند، چنانكه از نوح (عليهالسلام ) حكايت مى كند كه گفت : (و استغفروا الله ان الله غفور رحيم ) و اين سفارش وتوصيه را نه تنها نوح (عليه السلام ) كرده بلكه ساير انبياء (عليهم السلام ) هم مردمرا به آن دعوت مى كرده اند. بخلاف دعاى دومش كه در آن حاجت خود را كه بر حسب دلالتمقام ضروريات زندگى از قبيل غذا و مسكن و امثال آن بوده ذكر نكرد، بلكه تنها اكتفا كردبه ذكر احتياج خود و براى اين از ذكر حوائج خود دم فرو بست كه دنيا را در نزد خدا قدرو منزلتى نيست .
و اما اينكه عرض كرد: (رب انى ظلمت نفس ى فاغفرلى ) (پروردگارا من به خود ستمكردم پس بر من ببخشاى ) بايد دانست كه اين اعتراف به ظلم و طلب مغفرت موسى (عليهالسلام ) از قبيل اعتراف آدم و همسر اوست كه گفتند: (ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لناو ترحمنا لنكونن من الخاسرين ). و خلاصه اين اعتراف موسى اعتراف به گناه نيست ،بلكه اعتراف به كارى است كه مخالف با مصلحت زندگى خود او بوده ، كما اينكهاعتراف آدم و حوا نيز از همين باب بوده است ، زيرا موسى (عليه السلام ) اگر آن مرد راكشت قبل از بعثتش به رسالت و قبل از نهى ازقتل نفس بوده ، علاوه بر اينكه مرد كافرى را كشت كه براى خون او احترامى نيست ودليلى هم در دست نيست بر اينكه چنين قتلى آنهمقبل از شريعت موسى (عليه السلام ) حرام بوده .
آدم و حوا هم اگر با خوردن از درخت به خودشان ظلم كردند،قبل از آن بوده كه خداوند شريعتى را در بين بنى نوع انسانى تشريع كرده باشد، چونخداى تعالى تمام شريعتها را بعد از هبوط آدم از بهشت به زمين تاسيس ‍ نموده و صرفنهى از نزديكى به درخت ، دليل بر اين نيست كه نهى مولوى بوده تا مخالفتش معصيتمصطلح بوده باشد، علاوه بر اينكه قرائنى در دست هست كه نهى متعلق به آدم و حوا نهىارشادى بوده ، و پاره اى از آن قرائن در آيات سوره (طه ) است . و ما در سابق درتفسير داستان بهشت آدم در جلد اول عرب ى اين كتاب به آنها اشاره نموديم ، از همه اينهاگذشته كتاب الهى تصريح كرده به اينكه موسى (عليه السلام ) بنده اى مخلص بوده: (و اذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصا و كان رسولا نبيا) و نيز تصريح كردهبه اينكه ابليس نمى تواند بندگان مخلص خداى را اغوا كند:(قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين . الا عبادك منهم المخلصين ). و اين هم معلوم است كه معصيتبدون اغواى شيطان محقق نمى شود.
پس ، از تلفيق اين مقدمات چنين نتيجه مى گيريم كهعمل موسى (قتل نفس ) معصيت نبوده . و از اينجا معلوم مى شود مراد از مغفرتى هم كه موسىو همچنين آدم و حوا درخواست آن را كرده اند محو عقابى كه خداوند بر گنهكاران مقرر داشته، نيست . چنانكه مغفرت در گناهان به همين معنى است ، بلكه مراد محو آثار سوئى است كهظلم به نفس در زندگى آدمى باقى مى گذارد. موسى (عليه السلام ) هم از اين مىترسيد كه مبادا داستان آدم كشى او افشاء شود و مردم او را در نظر خود به عنوانقاتل بشناسند، و لذا از خداى تعالى درخواست كرد كه سرش را پرده پوشى كند و او رابه اين معنا ببخشد، چه بخشش و مغفرت در عرف و اصطلاح قرآن اعم از محو عقاب است ،بلكه به معنى محو اثر سوء است هر چه مى خواهد باشد، چه عقاب خدائى و چه عقابعرفى و چه آثار ديگر، و شكى هم نيست در اينكه محو همه اقسام آثار به دست خداىتعالى است .
نظير اين توجيه وجهى است كه ما قبلا درباره دعاى نوح كه عرض كرد: (و ان لم تغفرلى و ترحمنى ) ذكر كرديم و گفتيم معنايش اين است كه : اگر مرا به ادب خود مودبنفرمائى و به عصمت خودت حفظم نكنى و به اين وسيله بر من ترحم ننمائى از زيانكارانخواهم بود (دقت بفرمائيد).
و از آن جمله دعائيست كه آن حضرت در نخستين روز بعثت خود و دريافت اولين وحى آسمانىكرده و خداى تعالى آن را چنين حكايت نموده :
(قال رب اشرح لى صدرى . و يسر لى امرى ، واحلل عقده من لسانى ، يفقهوا قولى ، و اجعل لى وزيرا من اهلى ، هرون اخى اشدد به ازرىو اشركه فى امرى ، كى نسبحك كثيرا، و نذكرك كثيرا، انك كنت بنا بصيرا).
موسى (عليه السلام ) با اين كلمات براى دعوت خود خير خواهى مى كند، و راه دعوت خودرا هموار ميسازد، وبطورى كه كلمات او و قرائن مقاميه دلالت مى كند مى خواهد عرض كندكه تو مى دانى وبه حال من و برادرم به خوبى آگاهى كه ما از روزى كه به حد تميزرسيديم تو را تسبيح مى گوئيم و امشب رسالت تو بار گرانى بدوش من نهاده و تو،به حدت و خشونت طبع من و گرهى كه در زبان من است داناترى ، مى ترسم اگر برحسب دستور تو قوم خودرا دعوت به سويت كنم و رسالتت را تبليغ نمايم مرا تكذيبنموده و در نتيجه سينه ام تنگى كند و عصبانى شوم و زبانم از گفتار باز ماند. پس تواى پروردگار! شرح صدرى عطايم كن و كار مرا آسان ساز - اين دعا همان دستورى استكه خود پروردگار به همه انبياء داده كه در راه تبليغ رسالات ، خود را به زحمت نيفكنند- و فرموده : (ما كان على النبى من حرج فيما فرض الله له سنه الله فى الذين خلوا منقبل ) - و گره از زبانم بگشاى تا گفتارم را بفهمند، و برادرم هارون از من شيرينزبان تر است و هم از خاندان منست ، پس چه بهتر او را شريك در كارم فرمائى و وزيرمقرارش دهى تا تو را بسيار تسبيح گوئيم - همانطورى كه در سابق هم دوستدار تسبيحتو بوديم . اين است خلاصه درخواستهائى كه موسى (عليه السلام ) راجع به اسبابدعوت و تبليغ از پروردگار خود مى كند، ادبى كه آن جناب در اين كلمات به كار بردهاين است كه غرض و نتيجه اى كه از اين سوالات در نظر داشته بيان كرده تا كسىخيال نكند منظورش از آنچه كه درخواست كرده نفع شخصيش بوده و لذا گفت : غرضم ازاين درخواستها اين است كه من و همه بندگانت تو را بسيار تسبيح گفته و بسيار ذكرگوئيم ، و بر صدق ادعايش ‍ استشهاد كرده به اينكه تو اى پروردگار به آنچه كه دردلهاى ما است آگاهى ، در حقيقت دل و جان خود و برادرش را عرضه به پروردگار نموده وگفت : (انك كنت بنا بصيرا) و اينكه سائل محتاج خودش رادر حاجتى كه دارد عرضه كندبر مسوولى بى نياز و جواد، خود بهترين و قوى ترين راهى است براى تحريك عاطفهرحمت ، براى اينكه نشان دادن حاجت تاءثيرش بيشتر است از ذكر آن ، زيرا در ذكر آن بهزبان احتمال دروغ هست و در نشان دادنش اين احتمال نيست .
و از آن جمله ، نفرينى است كه خداى تعالى از آن جناب درباره فرعون و فرعونياننقل مى كند:
(و قال موسى ربنا انك آتيت فرعون و ملاه زينه و اموالا فى الحيوه الدنيا ربنا ليضلواعن سبيلك ربنا اطمس على اموالهم و اشدد على قلوبهم فلا يومنوا حتى يروا العذاب الاليم. قال قد اجيبت دعوتكما فاستقيما و لا تتبعانسبيل الذين لا يعلمون ).
اين آيات درباره نفرينى است كه موسى و هارون هر دو كرده اند، و لذا در اولش كلمه :(ربنا) بكار رفته ، علاوه بر اين ، قسمت دوم آيه هم دلالت بر اين معنا دارد، چونپروردگار در جواب فرموده : (قد اجيبت دعوتكما - نفرين شما دو نفر اجابت شد) و ايندو بزرگوار اول نفرين به اموال آنان كردند و درخواست نمودند كه خداوند اموالشان رااز قابليت انتفاع بياندازد سپس به جانشان و اينكه خدا دلهايشان را سخت كند تا ايماننياورند و در نتيجه عذاب دردناك را در يابند و ديگر ايمانشانقبول نشود، چنانكه فرمود:
(يوم ياتى بعض آيات ربك لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت منقبل او كسبت فى ايمانها خيرا).
معناى نفرين دومى موسى و هارون اين است كه با محروم كردن شان از نور ايمان از آنانانتقام بگيرد و به عذاب ناگهانى كه مهلت ايمان به ايشان ندهد دچارشان سازد،همانطورى كه آنان بندگانت را از نور ايمان محروم كردند و نگذاشتند ايمان بياورند وگمراهشان كردند، و اين نفرين شديدترين نفرينى است كه ممكن است به جان كسى كرد،براى اينكه هيچ دردى بالاتر از شقاوت دائمى نيست .
و بايد دانست كه فرق است بين دعا و نفرين ، زيرا رحمت الهى هميشه بر غضبش سبقت دارد،چون خودش به موسى وحى فرستاد كه : (عذابى اصيب به من اشاء و رحمتى وسعتكل شى ء) وسعه رحمت الهى اقتضا دارد كه از رساندن عذاب و شر و ضرر بندگانكراهت داشته باشد، اگر چه ستمگر و مستحق عذاب هم باشند، به شهادت اينكه هر چه همبندگانش ‍ ست م كار باشند باز خداوند نعمتهاى خود را بر آنان افاضه فرموده وزشتيهايشان را مى پوشاند، حتى بندگان خود را هم دعوت كرده كه درمقابل نادانى ها و تجاوزات يكديگرحوصله كنند، مگر در مواردى كه بخواهند حق لازمى رااقامه نموده و يا در دفع ظلمى كه متوجهشان شده ، مضطر به جلوگيرى و انتقام شوند كهدر اين صورت اعمال غضب راتجويز كرده . البته اين در موقعى است كه تشخيص دهند كهمصلحت ملزمه اى از قبيل رعايت مصلحت دين و يا دينداران جز بهاعمال غضب حفظ نمى شود، علاوه بر اينكه لطافت جهات خير و سعادت هر چه رقيق تر ورتبه آن هر چه دقيق تر باشد نفوس فطرتى كه خدايشان بر آن فطرت آفريده بهترآنرا مى پذيرد، بخلاف جهات شر و شقاوت ، كه انسان بر حسب طبعش از آن فرارى و ازاطلاع بر آن گريزان است و براى عدم وقوف براصل آن - تا چه رسد به جزئيات و تفصيلات آن - حيله ها به كار مى برد، و اين معنا خودباعث شده است كه آداب دعا و آداب نفرين با هم متفاوت باشند، مثلا يكى از آداب نفرين ايناست كه به امورى كه باعث اين نفرين شده تصريح نشود، بلكه بطور كنايه ذكر شود،مخصوصا اگر آن امور شنيع و ركيك باشد. بخلاف دعا كه تصريح به موجبات وعوامل آن مطلوب است .
موسى (عليه السلام ) اين نكته را در نفرين خود مراعات كرده ، و به طوراجمال گفت : تا بندگانت را از راه به در برند، وتفصيل جنايات و فضايح فرعونيان را ذكر نكرد. ادب ديگرى كه رعايت نموده اين بودكه در اين نفرين خود با اينكه خيلى طولانى نبود بسيار تضرع نموده و استغاثه جست وزياد نداى (ربنا، ربنا) را تكرار نمود، ادب ديگرش اين بود كه به اين نفرين اقدامنكرد مگر بعد از آنكه تشخيص درباره اينكه نابودى فرعونيان بر وفق مصلحت حق و دينو دينداران است از حد ظن و تهمت تجاوز كرده و به حد علم رسيد. آرى موسى (عليه السلام) به اين معنا علم بهم رسانيده بود، بدليل اينكه خداى تعالى درباره فرعون فرمود:(و لقد اريناه آياتنا كلها فكذب و ابى ) و گويا از همين جهت بوده كه خداى سبحان اوو برادرش را بعد از نويد به اينكه نفرينشان اجابت شد امر فرمود كه استقامت ورزيده وراه مردم نادان را پيروى نكنند (و خدا داناتر است ).
و از جمله ادعيه آن جناب دعائى است كه خداى تعالى در آيات زير حكايت كرده است :
(و اختار موسى قومه سبعين رجلا لميقاتنا فلما اخذتهم الرجفهقال رب لو شئت اهلكتهم من قبل و اياى اتهلكنا بمافعل السفهاء منا ان هى الا فتنتك تضل بها من تشاء و تهدى من تشاء انت و لينا فاغفرلناو ارحمنا و انت خير الغافرين . و اكتب لنا فى هذه الدنيا حسنه و فى الاخره انا هدنا اليك)
در اين دعا ابتدا مى كند به جمله : (ببخشاى بر ما...). چون موقفش ‍ موقف سختىبود،موقفى بود كه غضب الهى و قهرى كه هيچ موجودى تابتحمل آنرا ندارد قومش را فراگرفته بود و در چنين موقفى درخواست از چنين مولائى كهحرمتش هتك و بر ساحت سيادت و مولويتش توهين شده و از اين رو بر بندگان خود خشمگرفته ، مانند درخواستهاى عادى نيست ، روى همين حساب بود كه موسى (عليه السلام )نخست چيزى گفت كه اين فوران غضب الهى را تسكين دهد، شايد كه به اين وسيله بتواندزمينه را براى طلب مغفرت و رحمت آماده سازد، و آن اين بود كه گفت : پروردگارا تواگر مى خواستى قبل از اين آنان و مرا هلاك كرده بودى . به طورى كه قرينه مقاميهدلالت مى كند مى خواهد عرض كند: نفس من و نفوس قومم همه در قبضه قدرت و اطاعت مشيتتو است ، تو اگر مى خواستى قبلا هم كه من در بين شان بودم همه را هلاك مى كردى ،همانطورى كه امروز هلاك شان كردى و مرا زنده گذاشتى ، ليكن من متحيرم كه اگر تنهابسوى قوم خود برگردم و مرا به قتل برگزيدگان خود متهم سازند چه جواب بگويم ؟و تو حال آنان را از من بهتر مى دانى و مى دانى كه اين پيشامد دعوت مرا هيچ كرده وزحماتم را هدر مى دهد، آنگاه هلاكت آن هفتاد نفر را، هلاكت خودش و همگى قومش شمرده و درحقيقت خواست بگويد: مابقى قومم مردمى نادانند كه اعتنائى به كارهايشان نيست و در حقيقتقوم من همينهايند كه تو هلاكشان كردى ، با اين طرز بيان خواست تا به رحمت خداىتعالى توسل جويد، چون عادت پروردگار براين نبوده كه مردمى را بااعمال زشت سفيهان شان هلاك سازد و اگر در اينجا هلاك ساخته نه از باب انتقام بودهبلكه از باب امتحانى بوده كه همواره در ميان آدميان جريان دارد، و باعث گمراهى بسيارىاز هدايت بسيارى از آنان مى شود، آنگاه اضافه كرد كه : از تو درقبال زشتيهاى مردم جز گذشت و پرده پوشى سراغ نداريم ، وقتى امر نفس من و نفوسقوم به دست تو است و تو مى توانى هر وقت كه بخواهى ما را هلاك سازى ، و اين هلاكتفعلى قومم هم چيز تازه اى در باب امتحانات عمومى تو كه باعث ضلالت قومى و هدايتاقوام ديگرى مى شود، نبوده باشد و جز به مشيت تو منتهى نشود پس تو لاجرم همانمولائى خواهى بود كه تدبير امور ما بدست امر و مشيت تو است ، و كارى از ما در تدبيرامورمان ساخته نيست ، پس تو اى پروردگار! در بين ما به رحمت و مغفرتت حكم كن ، چهيكى از صفات تو خير الغافرين است ، و براى ما در اين دنيا عيشى مامون از عذاب و عيشىكه مشمولين سخطت را خيره سازد و به اعجاب در آورد مقدر فرما، و در آخرت مغفرت وبهشت حسنه اى روزيمان كن .
اين بود سياق و لحن دعاى آن حضرت در موقعى كه قومش را زلزله هلاك كرد و بلاشامل حال آن ها شده بود. بنابراين ، خواننده محترم بايد با در نظر گرفتن موقف آنجناب دركلامش دقت نمايد تا به خوبى به ادب جميلى كه آن جناب بكار برده واقف شود وبفهمد كه چگونه از پروردگار خود استرحام كرده و چطور مرتب طلب رحمت نموده و باثناى خود از شدت و فوران غضب الهى كاسته ، آرى موسى (عليه السلام ) با اين ادبعبوديتى كه به كاربرد موفق بگرفتن حاجت خود گرديد در حالى كه آن حاجت را برزبان هم جارى نكرده بود، و آن زنده شدن قومش بعد از هلاكت بود، و به طورى كه خداىتعالى حكايت كرده ، خطاب زير هم به وى وحى شد:
(قال عذابى اصيب به من اشاء و رحمتى وسعتكل شى ء فساكتبها للذين يتقون و يوتون الزكوه و الذين هم باياتنا يومنون ).
و اما اينكه خواننده محترم بعد از خطابى كه خداوند در جواب موسى (عليه السلام ) بهوى نموده و فرمود (رحمتم هر چيزى را فرا گرفته ) چه گمانى به اين خداىمهربان خواهد داشت خودش مى داند، آرى پروردگارمتعال صريحا وعده عفو از جرائم قوم موسى و اجابت دعاى آن جناب را مبنى بر زنده كردنقومش بعد از مردن شان و برگرداندن شان به دنيا ذكر كرده و فرموده :
(و اذ قلتم يا موسى لن نومن لك حتى نرى الله جهره فاخذتكم الصاعقه و انتمتنظرون . ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون ).
و قريب به اين مضمون است آيه اى كه در سوره نساء است ، موسى (عليه السلام ) دركلام خود آنجا كه گفت : هر كه را بخواهى با اين امتحان گمراه مى كنى ،اعمال ادب كرد و نگفت گمراهى شان بسوء اختيار خود آنها بوده تا خداى تعالى راهمانطورى كه در دل منزه مى دانست در كلام خود هم منزه بداند و گرنه مقصود درونيش همانمفاد آيه زير است كه مى فرمايد: (يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و مايضل به الا الفاسقين ).
آرى ، موسى (عليه السلام ) در مقامى قرار گرفته بود كه رعايت ادب ، او را از تعرضهر مطلبى غير از ولايت مطلقه خداوند و اينكه همه تدبير منتهى به او است باز مى داشت .و نيز آنچه را هم كه در دل داشت از استدعاى زنده كردن شان پس از هلاك بر زبان نراند،زيرا چنانكه گفتيم در مقامى قرار داشت كه هول و خطر موقف او را از پر حرفى و گفتن هرچه كه مى خواست باز مى داشت ، و تنهابا جمله (رب لو شئت اهلكتهم ) منقبل اشاره اى به منوى خاطر و آرزوى درونى خود نمود.
و از جمله ادعيه آن جناب دعائى است كه پس از مراجعت به قوم خود و مواجه شدن باگوساله پرست شدن آنان كرده ، و خداى تعالى داستانش را چنيننقل فرموده :
(والقى الالواح و اخذ براس اخيه يجره اليهقال ابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى فلا تشمت بى الاعداء و لا تجعلنى معالقوم الظالمين )
موسى (عليه السلام ) وقتى چنين ديد بر حال برادرش رقت خورد و تنها به جان او وخودش دعا كرد تا او و خودش را از مردم ستمگر ممتاز سازد و قرآن كريم آن دعا را چنيننقل مى كند: (قال رب اغفر لى و لاخى و ادخلنا فى رحمتك و انت ارحم الراحمين ) و اينامتياز (به اينكه خداوند آن دو را در رحمت خودداخل كند) را نخواست مگر براى اينكه مى دانست كه بزودى غضب الهى ستمگران را خواهدگرفت ، چنان كه پروردگار هم بعد از اين آيه مى فرمايد: (ان الذيناتخذواالعجل سينالهم غضب من ربهم و ذله فى الحيوه الدنيا) و از آنچه كه در سابقگذشت معلوم مى شود كه آن جناب در اين دعاى خود چه وجوهى را از ادب بكار برده . و نيزاز جمله ادعيه آن جناب نفرينى است كه به قوم خود كرده ، وقتى كه به آنها دستور دادبه ارض مقدسه در آيند و آنها گفتند: (يا موسى انا لن ندخلها ابدا ما داموا فيها فاذهبانت و ربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون ) و آن نفرين را قرآن كريم چنيننقل كرده :
(قال رب انى لا املك الا نفسى و اخى فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين ).
ادب جميلى در اين دعا بكار برده ، زيرا غرضش اين بوده كه از اينكه بعد از آنمخالفتهاى شنيع و آن نافرمانيهاى زننده باز هم به آنان دستورى دهد و امرپروردگارشان را به آنها تبليغ نمايد عذر آورد و استعفا نمايد و ليكن اين غرض راصريحا بيان نكرد بلكه از آن كنايه آورد به اينكه : (پروردگارا من مالك جز خودم وبرادرم نيستم ) يعنى كسى كه دستور مرا به كار ببندد و مرا اطاعت كند جز خودم وبرادرم كسى نيست و قوم من نافرمانيم را بجائى رسانده اند كه ديگر اميد خيرى از ايشانندارم از اين رو اجازه مى خواهم كه ديگر با آنان روبرو نشوم و به آنها دستورى ندهم وآنان را به كارهائى كه مصلحت اجتماعى شان در آنست ارشاد نكنم .
و اما اينكه مالكيت خودش و برادرش را به خودنسبت داد غرضش از مالكيت ، ملك اطاعت بود وگرنه اگر مقصودش ملكيت تكوينى بود البته آنرا به خود نسبت نمى داد و اگر هم ملكيتتكوينى چيزى را بخود نسبت مى داد قطعا اشاره به اين معنا مى كرد كه حقيقت ملكيت از آنخداست و او اگر چيزى را مالك است خدايش تمليك كرده ، پس از آنكه ياس خود را از قومخود و پيشنهاد امساك از تبليغ را عرضه خداى تعالى داشت خودش ‍ راه چاره اى پيشنهادنكرد بلكه امر را محول به پروردگار كرد و گفت : (به هر طريقى كه مصلحت است ميانمن و مردم فاسق جدائى انداز).
داستان موسى و خضر عليهماالسلام 
وَ إِذْ قَالَ مُوسى لِفَتَاهُ لا أَبْرَحُ حَتى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضىَ حُقُباً(60)
فَلَمَّا بَلَغَا مجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتخَذَ سبِيلَهُ فى الْبَحْرِ سرَباً(61)
فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ ءَاتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سفَرِنَا هَذَا نَصباً(62)
قَالَ أَ رَءَيْت إِذْ أَوَيْنَا إِلى الصخْرَةِ فَإِنى نَسِيت الحُْوت وَ مَا أَنسانِيهُ إِلا الشيْطنُ أَنْ أَذْكُرَهُوَ اتخَذَ سبِيلَهُ فى الْبَحْرِ عجَباً(63)
قَالَ ذَلِك مَا كُنَّا نَبْغ فَارْتَدَّا عَلى ءَاثَارِهِمَا قَصصاً(64)
فَوَجَدَا عَبْداً مِّنْ عِبَادِنَا ءَاتَيْنَهُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَ عَلَّمْنَهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً(65)
قَالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُك عَلى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْت رُشداً(66)
قَالَ إِنَّك لَن تَستَطِيعَ مَعِىَ صبراً(67)
وَ كَيْف تَصبرُ عَلى مَا لَمْ تحِط بِهِ خُبراً(68)
قَالَ ستَجِدُنى إِن شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصى لَك أَمْراً(69)
قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنى فَلا تَسئَلْنى عَن شىْءٍ حَتى أُحْدِث لَك مِنْهُ ذِكْراً(70)
فَانطلَقَا حَتى إِذَا رَكِبَا فى السفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَ خَرَقْتهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتشيْئاً إِمْراً(71)
قَالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّك لَن تَستَطِيعَ مَعِىَ صبراً(72)
قَالَ لا تُؤَاخِذْنى بِمَا نَسِيت وَ لا تُرْهِقْنى مِنْ أَمْرِى عُسراً(73)
فَانطلَقَا حَتى إِذَا لَقِيَا غُلَماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَ قَتَلْت نَفْساً زَكِيَّةَ بِغَيرِ نَفْسٍ لَّقَدْجِئْت شيْئاً نُّكْراً(74)
* قَالَ أَ لَمْ أَقُل لَّك إِنَّك لَن تَستَطِيعَ مَعِىَ صبراً(75)
قَالَ إِن سأَلْتُك عَن شىْءِ بَعْدَهَا فَلا تُصحِبْنى قَدْ بَلَغْت مِن لَّدُنى عُذْراً(76)
فَانطلَقَا حَتى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ استَطعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراًيُرِيدُ أَن يَنقَض فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْت لَتَّخَذْت عَلَيْهِ أَجْراً(77)
قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنى وَ بَيْنِك سأُنَبِّئُك بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَستَطِع عَّلَيْهِ صبراً(78)
أَمَّا السفِينَةُ فَكانَت لِمَسكِينَ يَعْمَلُونَ فى الْبَحْرِ فَأَرَدت أَنْ أَعِيبهَا وَ كانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌيَأْخُذُ كلَّ سفِينَةٍ غَصباً(79)
وَ أَمَّا الْغُلَمُ فَكانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَينِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طغْيَناً وَ كفْراً(80)
فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبهُمَا خَيراً مِّنْهُ زَكَوةً وَ أَقْرَب رُحماً(81)
وَ أَمَّا الجِْدَارُ فَكانَ لِغُلَمَينِ يَتِيمَينِ فى الْمَدِينَةِ وَ كانَ تحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَ كانَ أَبُوهُمَاصلِحاً فَأَرَادَ رَبُّك أَن يَبْلُغَا أَشدَّهُمَا وَ يَستَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّك وَ مَا فَعَلْتُهُ عَنْأَمْرِى ذَلِك تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسطِع عَّلَيْهِ صبراً(82)
60. و (ياد كن ) چون موسى به شاگرد خويش گفت : آرام نگيرم تا به مجمع دو دريابرسم ، يا مدتى دراز بسر برم .
61. و همين كه به جمع ميان دو دريا رسيدند، ماهى شان را از ياد بردند و آن ماهى راه خودرا به طرف دريا پيش گرفت .
62. و چون بگذشتند، به شاگردش گفت : غذايمان را پيشمان بيار، كه از اين سفرمانخستگى بسيار ديديم .
63. گفت : خبر دارى كه وقتى به آن سنگ پناه برديم ، من ماهى را از ياد بردم ؟ و جزشيطان مرا به فراموش كردن آن وانداشت كه يادش نكردم و راه عجيب خود را پيش ‍ گرفت.
64. گفت : اين همان است كه مى جستم . و با پى جويى نشانه قدمهاى خويش بازگشتند.
65. پس بنده اى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خويش رحمتى بدو داده بوديم و ازنزد خويش دانشى به او آموخته بوديم .
66. موسى بدو گفت : آيا تو را پيروى كنم كه به من از آنچه آموخته اى ، كمالىبياموزى ؟
67. گفت : تو به همراهى من هرگز شكيبايى نتوانى كرد.
68. چگونه در مورد چيزهايى كه از راز آن واقف نيستى ، شكيبايى مى كنى ؟
69. گفت : اگر خدا خواهد، مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ باب نافرمانى تو نمى كنم .
70. گفت : اگر به دنبالمن آمدى ، چيزى از من مپرس تا درباره آن مطلبى با تو بگويم .
71. پس برفتند و چون به كشتى سوار شدند، آن را سوراخ كرد. گفت : آن را سوراخكردى تا مردمش را غرق كنى ؟ حقا كه كارى ناشاسته كردى .
72. گفت : مگر نگفتم كه تو تاب همراهى مرا ندارى ؟
73. گفت : مرا به آنچه فراموش كرده ام ، بازخواست مكن و كارم را بر من سخت مگير.
74. پس برفتند تا پسرى را بديدند و او را بكشت . گفت : آيا نفس محترمى كه كسى رانكشته بود. بيگناه كشتى ؟ حقا كارى قبيح كردى .
75. گفت : مگر به تو نگفتم كه تو به همراهى من هرگز شكيبايى نتوانى كرد؟
76. گفت : اگر بعد از اين چيزى از تو پرسيدم ، مصاحب من بكن ، كه از جانب من معذورخواهى بود.
77. پس برفتند تا به دهكده اى رسيدند و ازاهل آن خوردنى خواستند و آنها از مهمان كردنشان دريغ ورزيدند، در آنجا ديوارى يافتندكه مى خواست بيفتد، پس آن را به پا داشت . گفت : كاش براى اين كار مزدى مى گرفتى.
78. گفت : اينك (موقع ) جدايى ميان من و توست و تو را از توضيح آنچه كه توانايىشكيباييش را نداشتى ، خبردار مى كنم .
79. اما كشتى براى براى مستمندانى بود كه در دريا كار مى كردند. خواستم معيوبش ‍كنم ، چون كه در راهشان شاهى بود كه همه كشتيها را بغصب مى گرفت .
80. اما آن پسر، پدر و مادرش مؤ من بودند، ترسيدم به طغيان و انكار دچارشان كند.
81. و خواستم پروردگارشان پاكيزه تر و مهربان تر از آن عوضشان دهد.
82. اما ديوار از دو پسر يتيم اين شهر بود و گنجى ازمال ايشان زير آن بود، و پدرشان مردى شايسته بود. پروردگارت خواست كه به رشدخويش رسند و گنج خويش بيرون آرند. رحمتى بود از پروردگارت ، و من اين كار را ازپيش خود نكردم . چنين است توضيح آن چيزها كه بر آن توانايى شكيبايى آن را نداشتى .
(از سوره مباركه كهف )
داستان موسى و خضر (ع ) در قرآن 
خداى سبحان به موسى وحى كرد كه در سرزمينى بندهاى دارد كه داراى علمى است كه وىآن را ندارد، و اگر به طرف مجمع البحرين برود او را در آنجا خواهد ديد به اين نشانهكه هر جا ماهى زنده - و يا گم - شد همانجا او را خواهد يافت .
موسى (عليهالسلام ) تصميم گرفت كه آن عالم را ببيند، و چيزى از علوم او را فراگيرد، لا جرم به رفيقش اطلاع داده به اتفاق به طرف مجمع البحرين حركت كردند و باخود يك عدد ماهى مرده برداشته به راه افتادند تا بدانجا رسيدند و چون خسته شدهبودند بر روى تخته سنگى كه بر لب آب قرار داشت نشستند تا لحظه اى بياسايند وچون فكرشان مشغول بود از ماهى غفلت نموده فراموشش كردند.
از سوى ديگر ماهى زنده شد و خود را به آب انداخت - و يا مرده اش به آب افتاد - رفيقموسى با اينكه آن را ديد فراموش كرد كه به موسى خبر دهد، از آنجا برخاسته به راهخود ادامه دادند تا آنكه از مجمع البحرين گذشتند و چون بار ديگر خسته شدند موسىبه او گفت غذايمان را بياور كه در اين سفر سخت كوفته شديم .
در آنجا رفيق موسى به ياد ماهى و آنچه كه از داستان آن ديده بود افتاد، و در پاسخشگفت : آنجا كه روى تخته سنگ نشسته بوديم ماهى را ديدم كه زنده شد و به دريا افتادو شنا كرد تا ناپديد گشت ، من خواستم به تو بگويم ولى شيطان از يادم برد - و ياماهى را فراموش كردم در نزد صخره پس به دريا افتاد و رفت . موسى گفت : اين هماناست كه ما، در طلبش بوديم و آن تخته سنگ همان نشانى ما است پس بايد بدانجابرگرديم .
بى درنگ از همان راه كه رفته بودند برگشتند، و بندهاى از بندگان خدا را كه خدارحمتى از ناحيه خودش و علمى لدنى به او داده بود بيافتند. موسى خود را بر او عرضهكرد و درخواست نمود تا او را متابعت كند و او چيزى از علم و رشدى كه خدايش ارزانىداشته به وى تعليم دهد. آن مرد عالم گفت : تو نمى توانى با من باشى و آنچه از من وكارهايم مشاهده كنى تحمل نمايى ، چون تاويل و حقيقت معناى كارهايم را نمى دانى ، وچگونه تحمل توانى كرد بر چيزى كه احاطه علمى بدان ندارى ؟ موسىقول داد كه هر چه ديد صبر كند و ان شاء الله در هيچ امرى نافرمانيش نكند. عالم بناگذاشت كه خواهش او را بپذيرد، و آنگاه گفت پس اگر مرا پيروى كردى بايد كه از من ازهيچ چيزى سؤ ال نكنى ، تا خودم در باره آنچه مى كنم آغاز به توضيح و تشريح كنم .
موسى و آن عالم حركت كردند تا بر يك كشتى سوار شدند، كه در آن جمعى ديگر نيزسوار بودند موسى نسبت به كارهاى آن عالم خالى الذهن بود، در چنين حالى عالم كشتى راسوراخ كرد، سوراخى كه با وجود آن كشتى ايمن از غرق نبود، موسى آنچنان تعجب كردكه عهدى را كه با او بسته بود فراموش نموده زبان به اعتراض گشود و پرسيد چهمى كنى ؟ مى خواهى اهل كشتى را غرق كنى ؟ عجب كار بزرگ و خطرناكى كردى ؟ عالم باخونسردى جواب داد: نگفتم تو صبر با من بودن را ندارى ؟ موسى به خود آمده از درعذرخواهى گفت من آن وعدهاى را كه به تو داده بودم فراموش ‍ كردم ، اينك مرا بدانچه ازدر فراموشى مرتكب شدم مؤ اخذه مفرما، و در باره ام سختگيرى مكن .
سپس از كشتى پياده شده به راه افتادند در بين راه به پسرى برخورد نمودند عالم آنكودك را بكشت . باز هم اختيار از كف موسى برفت و بر او تغير كرد، و از در انكار گفتاين چه كار بود كه كردى ؟ كودك بى گناهى را كه جنايتى مرتكب نشده و خونى نريختهبود بى جهت كشتى ؟ راستى چه كار بدى كردى ! عالم براى بار دوم گفت : نگفتم تونمى توانى در مصاحبت من خود را كنترل كنى ؟ اين بار ديگر موسى عذرى نداشت كهبياورد، تا با آن عذر از مفارقت عالم جلوگيرى كند و از سوى ديگر هيچ دلش رضا نمىداد كه از وى جدا شود، بناچار اجازه خواست تا به طور موقت با او باشد، به اين معنا كهمادامى كه از او سؤ الى نكرده با او باشد، همينكه سؤال سوم را كرد مدت مصاحبتش پايان يافته باشد و درخواست خود را به اين بيان اداءنمود: اگر از اين به بعد از تو سؤ الى كنم ديگر عذرى نداشته باشم .
عالم قبول كرد، و باز به راه خود ادامه دادند تا به قريه اى رسيدند، و چونگرسنگيشان به منتها درجه رسيده بود از اهل قريه طعامى خواستند و آنها از پذيرفتناين دو ميهمان سر باز زدند. در همين اوان ديوار خرابى را ديدند كه در شرف فرو ريختنبود، به طورى كه مردم از نزديك شدن به آن پرهيز مى كردند، پس آن ديوار را به پاكرد. موسى گفت : اينها كه از ما پذيرائى نكردند، و ما الا ن محتاج به آن دستمزد بوديم.
مرد عالم گفت : اينك فراق من و تو فرا رسيده .تاءويل آنچه كردم برايت مى گويم و از تو جدا مى شوم ، اما آن كشتى كه ديدى سوراخشكردم مال عدهاى مسكين بود كه با آن در دريا كار مى كردند و هزينه زندگى خود را بهدست مى آوردند و چون پادشاهى از آن سوى دريا كشتيها را غصب مى كرد و براى خود مىگرفت ، من آن را سوراخ كردم تا وقتى او پس از چند لحظه مى رسد كشتى را معيوب ببيندو از گرفتنش صرفنظر كند.
و اما آن پسر كه كشتم خودش كافر و پدر و مادرش مؤ من بودند، اگر او زنده مى ماند باكفر و طغيان خود پدر و مادر را هم منحرف مى كرد، رحمت خداشامل حال آن دو بود، و به همين جهت مرا دستور داد تا او را بكشم ، تا خدا به جاى او بهآن دو فرزند بهترى دهد، فرزندى صالحتر و به خويشان خود مهربانتر و بدين جهت اورا كشتم .
و اما ديوارى كه ساختم ، آن ديوار مال دو فرزند يتيم ازاهل اين شهر بود و در زير آن گنجى نهفته بود، متعلق به آن دو بود، و چون پدر آن دو،مردى صالح بود به خاطر صلاح پدر رحمت خداشامل حال آن دو شد، مرا امر فرمود تا ديوار را بسازم به طورى كه تا دوران بلوغ آن دواستوار بماند، و گنج محفوظ باشد تا آن را استخراج كنند، و اگر اين كار را نمى كردمگنج بيرون مى افتاد و مردم آن را مى بردند.
آنگاه گفت : من آنچه كردم از ناحيه خود نكردم ، بلكه به امر خدا بود و تاويلش هم همانبود كه برايت گفتم : اين بگفت و از موسى جدا شد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation