بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای اصول کافی, محمدمحمدى اشتهاردى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     OSOOL001 -
     OSOOL002 -
     OSOOL003 -
     OSOOL004 -
     OSOOL005 -
     OSOOL006 -
     OSOOL007 -
     OSOOL008 -
     OSOOL009 -
     OSOOL010 -
     OSOOL011 -
     OSOOL012 -
     OSOOL013 -
     OSOOL014 -
     OSOOL015 -
     OSOOL016 -
     OSOOL017 -
     OSOOL018 -
     OSOOL019 -
     OSOOL020 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مسائل كلى امامت و رهبرى  
مناظره هشام بن حكم با استاد معتزلى  

(عمروبن عبيد (80-128 ه - ق ) از اساتيد و بزرگان فرقه معتزله اسلامى ، در عصرامام صادق (ع ) بود، و از دوستان نزديك منصور دوانيقى (دومين خليفه عباسى ) به شمارمى رفت ، و در بصره ، جلسه درسى داشت ، و شاگردان بسيارى در آن جلسه ، شركت مىكردند، و او طبق مرام خود (كه بر خلاف اعتقادات تشيع بود) تدريس مى نمود، هشام بنحكم كه از شاگردان زبردست امام صادق (ع ) و محققان نيرومند تشيع بود، روزى درجلسه درس او شركت نمود، و با او به مناظره پرداخت به گونه اى كه او را محكوم كرد(79)اينك به شيوه مناظره او توجه كنيد)
جمعى از شاگردان امام صادق (ع )، از جمله هشام ، در محضر آن حضرت بودند، امام صادق(ع ) به هشام كه در اين وقت جوان بود، رو كرد و فرمود:
(آنچه كه بين تو و عمروبن عبيد (استاد معتزلى ) مناظره و بحث شده ، براى ما بيان كن).
هشام : (فدايت شوم اى فرزند رسول خدا! من مقام شما را گرامى مى دارم ، و از سخن گفتندر حضور شما شرم دارم ، زيرا زبانم را در محضر شما، ياراى سخن گفتن نيست !).
امام : هرگاه ما دستورى به شما مى دهيم ، اطاعت كنيد.
هشام : به من خبر رسيد كه (عمروبن عبيد) روزها در مسجد بصره با شاگردان خود مىنشيند(و درباره امامت و رهبرى ، بحث و گفتگو مى كند، و عقيده شيعه را در مورد مساءله امامتو رهبرى ، بحث و گفتگو مى كند، و عقيده شيعه را در مورد مساءله امامت ، بى اساس جلوه مىدهد).
اين خبر براى من بسيار ناگوار بود، از اين رو (از كوفه ) به بصره رفتم ، و در روزجمعه به مسجد بصره وارد شدم ، ديدم جمعيت زيادى گرداگرد او حلقه زده اند، و او نيزجامه سياه پشمى بر تن كرده ، و عبايى به دوش ‍ افكنده ، و حاضران از او سؤال مى كردند و او جواب مى داد.
از حاضران تقاضا كردم ، تا در حلقه خود به من جائى بدهند، سرانجام راه باز كردند،و در آخر جمعيت ، بر دو زانو نشستم ، آنگاه مناظره من با او به اين ترتيب شروع شد:
هشام ؛ (خطاب به عمروبن عبيد): اى دانشمند، من مرد غريبى هستم ، آيا اجازه دارم از شما سؤالى كنم ؟
عمرو: آرى اجازه دارى .
هشام : آيا خشم چشم دارى ؟
عمرو: فرزندم ! اين سؤ الى است كه مطرح مى كنى ، چيزى را كه مى بينى چرا از آن مىپرسى ؟
هشام : سؤ الات من همين گونه است .
عمرو: گرچه سؤ الات تو احمقانه است ، ولى آنچه خواهى بپرس .
هشام : آيا چشم دارى ؟
عمرو: آرى .
هشام : به وسيله چشم چكار مى كنى ؟
عمرو: به وسيله چشم ، رنگها و اشخاص و ساير منظره ها را مى نگرم .
هشام : آيا بينى دارى ؟
عمرو: آرى .
هشام : با آن چه استفاده مى برى ؟
عمرو: به وسيله بينى بوها را استشمام مى نمايم .
هشام : آيا زبان و دهان دارى ؟
عمرو: آرى .
عمرو: با آن چه نفعى مى برى ؟
عمرو: با زبان طعم غذاها چشيده و درك مى كنم .
هشام : آيا گوش دارى ؟
عمرو: آرى .
هشام : با گوش چه استفاده مى كنى ؟
عمرو: با گوش ، صداها را مى شنوم .
هشام : آيا قلب دارى ؟
عمرو: آرى .
هشام : با قلب چه مى كنى ؟
عمرو: به وسيله قلب (مركز ادراكات ) آنچه بر اعضاى بدنم مى گذرد، و بر حواس منخطور مى كند، برطرف كرده ، و صحيح را ازباطل تشخيص ‍ مى دهم .
هشام : آيا اعضاء، از قلب بى نياز نيستند؟
عمرو: نه ، نه هرگز.
هشام : وقتى كه اعضاء بدن ، صحيح و سالم هستند، چه نيازى به قلب دارند؟
عمرو: پسرجانم ! اعضاء بدن در بوئيدن يا ديدن يا شنيدن يا چشيدن ، ترديد پيدا كنند،و در امرى از امور دچار حيرت شوند، فورا به قلب (مركز ادراكات ) مراجعه مى كنند، تاترديدشان رفع شود و يقين حاصل كنند.
هشام : بنابراين خداوند قلب را براى رفع ترديد قرار داده است .
عمرو: آرى .
هشام : اى مرد دانشمند! وقتى كه خداوند براى تنظيم اداره امور كشور كوچك تن تو،پيشوايى به نام قلب قرار داده ، چگونه ممكن است كه خداى مهربان آنهمه مخلوق وبندگان خود را بدون رهبر، واگذارد، تا در حيرت و شك ، به سر برند و براى رفعشك و حيرت آنها، امام و پيشوا نيافريده باشد، تا مردم در موارد مختلف به او مراجعهكنند.
در اين هنگام ، (عمرو) سكوت عميقى كرد و لب به سخن نگشود، و پس از زمانىتاءمل ، به هشام گفت :(آيا تو هشام بن حكم نيستى ؟)
هشام : (نه ) (اين پاسخ هشام يكنوع تاكتيك بود).
عمرو: آيا با او نشست و برخاست نكرده اى ؟ و در تماس ‍ نبوده اى ؟
هشام : نه .
عمرو: پس تو از اهل كجائى ؟
هشام : از اهل كوفه هستم .
عمرو: پس تو همان هشام هستى .
هشام : در اين هنگام ، (عمرو) از جا برخاست و مرا در آغوش كشيد و بر جاى خود نشانيد،و تا من بر آن مسند نشسته بودم ، سخنى نگفت .
وقتى كه سخن هشام به اينجا رسيده امام صادق (ع ) خنديد و به هشام فرمود: اين طرزاستدلال را از كه آموخته اى ؟ هشام عرض كرد: آنچه از شما شنيده بودم منظم كردم .
امام صادق (ع ) فرمود:
(هذا والله مكتوب فى صحف ابراهيم و موسى )
:(سوگند به خدا، اين گونه مناظره تو در صحف ابراهيم و موسى (ع ) نوشته شده است) (80)


اهميت امامت ، در ميان پايه هاى دين  

(روزى امام صادق (ع ) پايه هاى دين را براى شاگردان بر مى شمرد و) فرمود: بناىاسلام ، روى پنج پايه است :
1- نماز 2- زكات 3- حج 4- روزه 5- ولايت (امامت ).
زراره : در ميان اينها، كدام برتر است ؟
امام : ولايت (امامت ) برتر است ، زيرا ولايت ، كليد آنها است و والى (امام ) راهنماى آنها(نماز و...) مى باشد.
زراره : بعد از ولايت ، كدام بهتر است ؟
امام : نماز برتر است ، زيرا رسول خدا(ص ) فرمود: (نماز، ستون دين شما است ).
زراره : بعد از نماز كدام ، برتر است ؟
امام : زكات ، برتر است ، زيرا خداوند(در قرآن 32 بار) نماز را با زكات كنار هم قرارداد و نماز را قبل از زكات ذكر كرده است ، ورسول خدا (ص ) فرمود:(زكات ، موجب از بين رفتن گناه است ).
زراره : بعد از زكات ، كدام برتر است ؟
امام : حج ، برتر است ، خداوند (در آيه 97 آل عمران ) مى فرمايد:
(ولله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا)
:(و براى خدا بر آنان كه مستطيع هستند، حج واجب است .)
و رسول خدا(ص ) فرمود: (يك حج قبول شده ، بهتر از بيست نماز نافله است ، و هر كهدر دور ركعبه هفت بار (نه كم و نه زياد) طواف كند، و دو ركعت نماز بعد از آن را نيكوبجا آورد، خداوند او را بيامرزد...).
زراره : پس از حج ، كدام برتر است ؟
امام : روزه .
زراره : چرا روزه در آخرين ها قرار گرفت ؟
امام : رسول خدا(ص ) فرمود: روزه سپر آتش دوزخ است ، و برترين چيزها آن است كهوقتى انجام نشد، توبه كردن از آن قبول نيست مگر اينكه عين آنعمل را انجام دهى ، نماز و زكات و حج و ولايت ، اگر ترك شد، جز با انجام دادن خود آنها،چيز ديگرى جايگزين آنها نمى شود، ولى روزه (ماه رمضان ) را اگر بر اثر تقصير يامسافرت بجا نياوردى ، بعد از ماه رمضان ، گناه آن را با كفاره و قضا جبران مى كنى ،ولى در مورد نماز و زكات و حج و ولايت ، چيز ديگرى جايگزين آنها نمى شود.
و در پايان فرمود: بالاترين درجه دين ،و كليد دين در همه چيز، و آنچه كه مايهخرسندى خدا است ،(شناخت امام بر حق ، و اطاعت از او) است ، خداوند مى فرمايد:
(من يطع الرسول فقد اطاع الله ومن تولى فما ارسلناك عليهم حفيظا)
:(كسى كه از پيامبر(ص )، اطاعت كند، اطاعت خدا را كرده ، و كسى كه سرباز زند، تودر برابر او مسؤ ل نيستى ) (نساء-80)
آنگاه فرمود: (همانا اگر شبها را بپا خيزد، و روزها را روزه بگيرد، و تمام اموالش رادر راه خدا انفاق كند، و در تمام عمر، هر سال براى حج به مكه رود، ولى (ولايت ولىخدا) را نشناسد، تا از پيروى كند و همه اعمالش ‍ را با راهنمائى او انجام دهد، او حقى ازثواب خدا ندارد، و مؤ من نخواهد بود...) (81)


قبول امامت امام حق ، شرط قبولى اعمال  

محمد بن مارد مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم :نقل كرده اند كه شما فرموده ايد: (وقتى كه امامت ما را بشناسيد، هر چه خواهيد انجامدهيد؟).
امام صادق : آرى ، من اين سخن را گفته ام .
ابن مارد: اگر چه زنا كنند يا دزدى نمايند يا شراب بنوشند؟
امام صادق (ع ) با شنيدن اين سخن (در حالى كه دگرگون شده بود كلمه استرجاع را كههنگام مصيبت به زبان مى آورند به زبان آورد و) گفت :
انا لله و انا اليه راجعون (اشاره به اينكه چنين تهمتى به ما، مصيبت بزرگ است ) آنگاهفرمود:(سوگند به خدا با ما به انصاف رفتار ننمودند، خود ما براى كرد ارمان ،بازخواست مى شويم ، آيا از كردار دوستان ما باز خواست نمى شود؟ بلكه من چنين گفتهام :
(اذا عرفت فاعمل ما شئت من قليل الخير و كثيره فانهيقبل منك )
:(هنگامى كه (امامت ما را) شناختى ، آنچه خواهى از نيكى انجام بده ، كم يا زياد، كه ازتو پذيرفته مى شود) (ولى اگر امامت ما را نشناخته باشى ، كردار نيك تو هر چهباشد، قبول درگاه الهى نمى گردد) (82)


مناظره شاگردان امام صادق ، با دانشمند شامى  

عصر امام صادق (ع ) بود،يكى از دانشمندان شام (در مكه ) به حضور امام صادق (ع )رسيد و خود را چينين معرفى كرد:
(من به علم كلام و فقه و فرائض ، آگاه هستم و براى بحث و مناظره با اصحاب وشاگردان شما به اينجا آمده ام ).
امام : سخن تو از گفتار پيامبر(ص ) گرفته شده ، يا از خودت مى باشد؟
دانشمند شامى : هم از گفتار پيامبر(ص ) است و هم از خودم مى باشد (آميخته اى از سخنپيامبر (ص ) و خودم هست ).
امام : پس تو شريك پيامبر(ص ) هستى ؟
دانشمند شامى : نه ، شريك او نيستم .
امام : آيا بر تو وحى نازل مى شود؟
دانشمند شامى : (نه ).
امام : آيا اگر اطاعت پيامبر(ص ) را واجب مى دانى ، اطاعت خودت را نيز واجب مى دانى ؟
دانشمند شامى : اطاعت خودم را واجب نمى دانم .
آنگاه امام صادق (ع ) به (يونس بن يعقوب ) (يكى از شاگردان برجسته اش ) روكرد و فرمود: اى يونس ! اين مرد، قبل از آنكه به بحث و مناظره پردازد، خودش را محكومنمود (زيرا بدون دليل ، سخن خود را حجت دانست )، اى يونس ! اگر علم كلام (83)را بهخوبى مى دانستى با اين مرد شامى ، مناظره مى كردى .
يونس : واى و افسوس كه به علم كلام آگاهى ندارم ، فدايت گردم ، شما از علم كلامنهى فرمودى ، و مى فرمودى واى بر كسانى كه با علم كلام سر و كار دارند و مىگويند: اين درست مى آيد، و آن بى اساس است ، اين به نتيجه مى رسد، اين را مى فهميمو آن را نمى فهميم ...
امام : آنچه من نهى كرده ام ، اين است كه سخن مرا رها كنند و به آنچه خود دانسته اند (وبافته اند) تكيه كنند، اى يونس ! اكنون بيرون برو و هر كدام از دانشمندان علم كلام راديدى (كه از شاگردان امام هستند) به اينجا بياور.
يونس : من از حضور امام صادق (ع ) بيرون رفتم ، و سه نفر به نامهاى : حمران بن اعين ،مؤ من الطاق احول و هشام بن حكم را كه علم كلام را به خوبى مى دانستند به حضور امامصادق (ع ) آوردم و نيز (قيس بن ماصر) را كه به نظرم در علم كلام ، از همه برتربود و اين علم را از امام سجاد(ع ) آموخته بود، به محضر امام آوردم ، وقتى همگى در كنارهم خيمه اى كه در كوه كنار حرم مكه براى آن حضرت برپا مى داشتند، و آن جناب ، چندروز قبل از شروع مراسم حج در آنجا به سر مى برد، در اين هنگام چشم حضرت بهشترى افتاد كه دوان دوان مى آمد، فرمود: به خداى كعبه سوگند سواره اين شتر، (هشام)است كه به اينجا مى آيد.
حاضران فكر كردند منظور امام ، هشام از فرزندانعقيل است ، زيرا امام او را بسيار دوست داشت ، ناگاه ديدند شتر نزديك شد، و سواره آن ،(هشام بن حكم ) (يكى از دانشمندان و شاگردان بزرگ امام ) است كه وارد شد، او در آنهنگام نوجوان بود، و تازه موى چهره اش روئيده شده بود، و همه حاضران در سن وسال از او بزرگتر بودند، امام صادق (ع ) تا هشام را ديد، از اواستقبال گرم كرد، و برايش جا باز نمود، و در شاءن او فرمود:
(ناصرنا بقلبه ولسانه و يده :)
:(هشام با دل و زبان و عملش ، يارى كننده ما است ).
آنگاه امام صادق (ع ) (به چند نفر از شاگردانش كه در آنجا حاضر بودند، به هر كدامجداگانه فرمود: با آن دانشمند شامى مناظره و گفتگو كنند) نخست به حمران فرمود: بامرد شامى مناظره كن ، او به مناظره با مرد شامى پرداخت و طولى نكشيد كه مرد شامى دربرابر حمران ، درمانده شد.
سپس امام (ع ) به (مؤ من الطاق ) (84) فرمود: اى طاقى ! با مرد شامى گفتگو كن ، اوبا مرد شامى به مناظره پرداخت و طولى نكشيد كه بر مرد شامى سخن بگو، او نيز باشامى به مناظره پرداخت و طولى نكشيد كه بر مرد شامى چيره و پيروز گرديد.
سپس امام (ع ) به (هشام بن سالم ) فرمود: تو هم با شامى سخن بگو، او نيز باشامى به گفتگو پرداخت ، ولى بر شامى چيره نشد، بلكه برابر شدند.
آنگاه امام (ع ) به (قيس بن ماصر) فرمود: تو با او سخن بگو، قيس با مرد شامى بهمناظره پرداخت پرداخت ، امام (ع ) مناظره آنها را گوش مى كرد، و خنده بر لب داشت ، زيرادانشمند شامى ، درمانده شده بود، و نشانه هاى درماندگى و عجز در چهره اش ديده مىشد... (85)


مناظره كوبنده هشام با دانشمند شامى  

امام صادق (ع ) در جلسه مناظره كه در مكه بين شاگردانش با دانشمند شامى برقرار شد(چنانكه در داستان قبل بيان گرديد) به دانشمند شامى رو كرد و فرمود: (با اين جوان ،اشاره به (هشام بن حكم ) (شاگرد زبردست امام ) گفتگو كن ).
دانشمند شامى ، آمادگى خود را براى مناظره با هشام اعلام كرد و گفتگوى آنها در حضورامام صادق (ع ) به ترتيب زير ادامه يافت :
دانشمند شامى : (خطاب به هشام ) اى جوان ! درباره امامت اين مرد (امام صادق ) از من سؤال كن (مى خواهم در اين باره با تو گفتگو كنم ).
هشام (از بى ادبى و گستاخى مرد شامى به ساحت مقدس امام ) به گونه اى خشمگين شدكه بدنش مى لرزيد، در اين حال به مرد شامى گفت : (آيا پروردگارت خيز و سعادتبندگانش را بهتر و بيشتر مى خواهد، يا بندگان ، خير خود را نسبت به خود؟).
دانشمند شامى : بلكه پروردگار، خير بندگانش را بيشتر مى خواهد.
هشام : خداوند براى خير و سعادت انسانها چه كرده است ؟
دانشمند شامى : خداوند حجت خود را براى آنها استوار نموده ، تا پراكنده نگردند، و اوبين بندگانش را در پرتو حجتش ، الفت ، و دوستى بخشد، تا نابسامانيهاى خود را درپرتو دوستى ، سامان دهند، و همچنين خداوند بندگانش را به قانون الهى آگاه مى كند.
هشام : آن حجت كيست ؟
دانشمند شامى : او رسول خدا است .
هشام : بعد از رسول خدا(ص ) كيست ؟
دانشمند شامى : بعد از پيامبر(ص )، حجت خدا، (قرآن و سنت ) است .
هشام : آيا قرآن و سنت ، براى رفع اختلاف امروز ما سودمند است ؟
دانشمند شامى : آرى .
هشام : پس چرا بين من و تو اختلاف است و تو براى همين جهت از شام به اينجا (مكه ) آمدهاى ؟!
دانشمند شامى در برابر اين سؤ ال خاموش ماند، امام صادق (ع ) به او فرمود: چرا سخننمى گوئى ؟
دانشمند شامى : اگر در پاسخ سؤ ال هشام بگويم : قرآن و سنت ، اختلاف بين ما را رفعمى كند، سخن بيهوده اى گفته ام ، زيرا عبارات قرآن و سنت ، داراى معانى گوناگون است، و اگر بگويم : اختلاف ما در فهم قرآن و سنت ، به عقيده ما لطمه نمى زند و هر كدام ازما ادعاى حق مى كنيم ، در اين صورت ، قرآن و سنت به ما سودى (در رفع اختلاف ) نبخشد،ولى همين استدلال (مذكور) به نفع عقيده من است ، نه بنفع عقيده هشام .
امام صادق : از هشام همين مساءله را بپرس ، كه پاسخ قانع كننده را از او كه وجودشسرشار از علم و كمال است ، مى يابى .
دانشمند شامى : آيا خداوند شخصى را به سوى بشر فرستاده تا آنها را متحد و همآهنگكند؟ و نابسامانيهايشان را سامان بخشد و حق وباطل را برايشان شرح دهد؟
هشام : در عصر رسول خدا(ص ) يا امروز؟
دانشمند شامى : در عصر رسول خدا (ص ) كه خود آن حضرت بود، ولى امروز، آن شخصكيست ؟
هشام : امروز همين شخصى كه در مسند نشسته (اشاره به امام صادق عليه السلام ) و از هرسو مردم به حضورش مى آيند، (حجت و برطرف كننده اختلاف ما است ، زيرا) ميراث دار علمنبوت است كه دست به دست از پدرانش به او رسيده است ، اخبار زمين و آسمان را براى مابازگو مى سازد.
دانشمند شامى : (من چگونه بفهم كه اين شخص (امام صادق ) همان حجت حق است ؟!)
هشام : هر چه مى خواهى از او بپرس ، تا به حجت حق بودن او پى ببرى .
دانشمند شامى : اى هشام با اين سخن ، ديگر عذرى براى من باقى نگذاشتى ، از من است كهبپرسم و با سؤ ال به حقيقت برسم .
امام : آيا مى خواهى گزارش چگونگى سفر و مسير راه مسافرت تو را از شام به اينجا،به تو خبر دهم ؟ كه چنين و چنان بود(امام بقدرى از چگونگى سفر او را بيان كرد).
دانشمند شامى : (كه شيفته بيانات امام صادق (ع ) شده بود، حقيقت را دريافت و نور ايمانبر صفحه قلبش تابيد و هماندم ) با شادمانى گفت : (راست گفتى ، اكنون به خدا،اسلام آوردم ).
امام : بلكه اكنون به خدا ايمان آوردى ، و اسلام ،قبل از ايمان است ، به وسيله اسلام از يكديگر ارث مى برند و ازدواج كنند ولى ثواببردن در پرتو ايمان است (تو قبلا مسلمان بودى ، ولى امامت مراقبول نداشتى ، و اكنون با پذيرش امامت من ، به ثواب اعمالت مى رسى ).
دانشمند شامى : صحيح فرمودى ، گواهى مى دهم كه : (معبودى جز خداى يكتا نيست ، ومحمد(ص ) خدا است ، و تو جانشين اوصياء پيامبر اسلام (ص ) هستى ).
در اين هنگام امام صادق (ع ) درباره چگونگى مناظرات شاگردانش با دانشمند شامى(نامبرده ) چنين نظر داد:
به (حمران ) فرمود: (تو سخن خود را هماهنگ با حديث ، به پيش ‍ مى برى و به حقنائل مى شوى ).
و به (هشام بن سالم ) فرمود: (تو در جستجوى يافتن حديث ، مى پردازى ، ولىتوان و شناخت پياده كردن آن را به طور صحيح ندارى .)
و به (مؤ من الطاق ) فرمود: (تو بسيار با قياس و تشبيه وارد بحث مى شوى ، و ازموضوع بحث خارج مى گردى ، باطلى را بوسيله باطلى رد مى كنى ، وباطل تو روشنتر است ).
و به (قيس بن ماصر) فرمود:(تو به گونه اى سخن مى گويى كه آن را به حديثپيامبر(ص ) نزديكتر سازد، ولى دورتر شود، حق را باباطل مخلوط مى كنى ، با اينكه حق اندك ، انسان را ازباطل بسيار، بى نياز مى كند، تو و احول (مؤ من الطاق ) هنگام بحث از شاخه اى بهشاخه ، ديگر مى پريد و در اين جهت داراى مهارت و زبردستى هستيد.
يونس مس گويد: به خدا من فكر مى كردم كه امام درباره هشام نيز همان را بگويد كه بهقيس و احول فرمود، ولى (هشام را با عاليترين وصف ، ستود و) و در شاءن او چنين گفت :
(يا هشام لا تكاد تقع تلوى رجليك ، اذا هممت بالارض ‍ طرت )
:(اى هشام ! تو با هر دو پايه به زمين نمى خورى ، تا كارت به جائى برسد كهنزديك است به زمين سقوط كنى ، در هماندم پرواز كنى ) (يعنى تا نشانه درماندگى رادر خود احساس كردى ، با زبردستى ، خود را نجات مى دهى .)
آنگاه به هشام فرمود: (افرادى مانند تو بايد با سخنوران ، مناظره كنند، مراقب باشكه در بحثها لغزش نكنى ،كه به خواست خدا، شفاعت ما از پيامدهاى اين گونه شيوه ،بحث و مناظره ، براى طراح و گرداننده چنين شيوه است ) (86)
و از گفتار امام صادق (ع ) در شاءن هشام بن حكم ) است :
(هشام مدافع حق ما و جلو برنده گفتار و راءى ما، و اثباتگر حقانيت ما، و كوبنده مطالببيهوده دشمنان ما است ، كسى كه از او پيروى كند و افكار او رادنبال نمايد، از ما پيروى كرده ، و كسى كه با او مخالفت نمايد، با ما دشمنى نموده است). (87)


مقامات ابراهيم (ع ) 

(حضرت ابراهيم (ع ) يكى از پيامبران بزرگ خدا بود، در آغاز از طريق بندگى خدا بهمقامى رسيد كه خداوند او را به عنوان (بنده خود) پذيرفت ، سپس او در اين مسير بهدرجه اى رسيد كه خداوند او را به عنوان (پيامبر خودى ) پذيرفت ، سپس او در اينمسير به درجه اى رسيد كه خداوند او را به عنوان(رسول خدا) پذيرفت ، سپس او در مسير انجام وظيفه رسالت به درجه اى رسيد كهخداوند او را به عنوان (خليل خود) (دوست خالص خود) پذيرفت ، سپس به درجه اىرسيد كه خداوند او را به عنوان (امام مردم ) گردانيد، وقتى كه خداوند اين مقامات(بندگى ، نبوت ، خليل بودن ، و رسالت ) را در وجود ابراهيم جمع كرد مانند اينانگشتان كه كنار هم هستند - به او وحى كرد كه اى ابراهيم ! تو را (امام مردم ) (پنجمينمقام ) گردانيدم .
مقام امامت به قدرى در نظر ابراهيم (ع ) بزرگ آمد كه به خدا عرض كرد: (پروردگار!و از فرزندان من هم ؟).
خداوند فرمود: (پيمان من (مقام امامت ) به ستمكاران (از فرزندان تو) نمى رسد)(88)


واسطه بين ايمان و كفر 

سه نفر از شاگردان امام صادق به نامهاى : هاشم (صاحب البريد: رئيس ‍ پست ) وابوالخطاب و محمد بن مسلم ، كنار هم نشسته بودند و درباره آنانكه امامت امامان بر حق (امامعلى (ع ) تا امام صادق ) را نپذيرفته اند، بحث مى كردند.
هاشم گفت : (هر كس امامت آنها را نشناسد، كافر است ).
ابوالخطاب گفت : (كافر نيست مگر حجت بر او اقامه شود، اگر حجت بر او اقامه شود،در عين حال ، آن را نپذيرفت كافر است ).
محمد بن مسلم گفت : در صورتى كافر است كه اگر انكار كند، و محض ‍ نپذيرفت ، موجبكفر نخواهد شد).
اين سه نفر در سفر حج ، به حضور امام صادق (ع ) رسيدند، نخست ، هاشم نزد امام (ع )رفت و جريان را گفت ، امام صادق (ع ) به او فرمود: (تو اكنون اينجا هستى ، ولى آندو نفر (ابوالخطاب و محمد بن مسلم ) نيستند، برو هر سه نفر، امشب در كنار جمره وسطىدر سرزمين منى نزد من بيائيد).
سه نفر نامبرده ، همان شب در كنار جمره وسطى ، به محضر امام صادق (ع ) شرفيابشدند.
امام صادق (ع )، بالشى برداشت و به سينه خود نهاد و بر آن تكيه كرد و آنگاه به آنسه نفر رو كرد و فرمود:
(شما درباره غلامان و زنان و خاندان خود مى گوئيد؟ آيا آنها گواهى به يكتائى خدا، ورسالت پيامبر (ص ) نمى دهند؟ آيا آنها نماز و روزه و حج بجا نمى آورند؟).
هاشم گفت : چرا آنها گواهى مى دهند و اين امور را انجام مى دهند.
امام صادق : آيا آنچه شما بر آن هستيد يعنى مساءله امامت را مى شناسند و مى فهمند؟
هاشم : نه ، نمى شناسند.
امام صادق : آنها از نظر شما چگونه هستند؟
هاشم : هر كس ، مقام امامت را نشناسد، كافر است .
امام صادق : سبحان الله ! آيا افرادى را كه سر راهها و كنار آبها(ى چاه ) سكونت نمودهايد، نديده اى ؟
هاشم : چرا، ديده ام .
امام صادق : آيا اين افراد، گواهى به يكتائى خدا، و رسالت محمد(ص ) نمى دهند، و نمازو روزه و حج نمى آورند؟
هاشم : چرا، گواهى مى دهند و اين امور را انجام مى دهند.
امام صادق : آيا آنها مساءله امامت را مى شناسند؟
هاشم : نه ، نمى شناسند.
امام صادق : آنها از نظر شما چگونه اند؟
هاشم : هر كس امر امامت را نشناسد، كافر است .
امام صادق : عجبا! آيا تو خانه كعبه و طواف كنندگان آن را نديده اى ؟
آيا مردم يمن را كه كنار كعبه مى آيند و به پرده كعبه مى چسبند (و دعا مى كنند) نديده اى؟
هاشم : چرا، ديده ام .
امام صادق : آيا آنها به يكتائى خدا، و رسالت محمد(ص ) گواهى نمى دهند؟ و نماز وروزه و حج بجا نمى آورند؟
هاشم : چرا، هم گواهى مى دهند و هم اين امور را انجام مى دهند.
امام صادق : آيا مساءله امامت را مى شناسند؟
هاشم : نه ، نمى شناسند.
امام صادق : نظر شما درباره آنها چيست ؟
هاشم : هر كس امر امامت را نشناسد، كافر است .
امام صادق : عجبا! اين سخن ، از گفتار خوارج است ( كه مى گويند هر كس ‍ گناه كبيره يااصرار بر گناه صغيره نمود، كافر است )، اگر بخواهد شما را آگاه كنم .
هاشم (كه دريافته بود، سخن امام بر ضد عقيده اوست ، و او در كنار دو نفر هم مباحثه اش ،محكوم مى شود) در جواب گفت : نه .
امام صادق : (براى شما، زشت است كه آنچه را از ما نشنيده ايد(بر اساس ‍ راءى خود)بگوئيد).
هاشم مى گويد: (دريافتم كه امام صادق (ع ) ما را به تصديق راءى (محمد بن مسلم )وا مى دارد) (كه افراد مذكور، اگر انكار امامت نكنند، كافر نيستند، بلكه واسطه اى بينمؤ من و كافر مى باشند). (89)


پاسخ على (ع ) به سه سؤ ال مهم (پيرامون دين و رهبرى ) 

سليم بن قيس مى گويد: از امام على (ع ) شنيدم كه مردى به حضورش آمد و اين سه سؤال را كرد:
1- كمترين چيزى كه انسان با آن ، (مؤ من ) مى شود چيست ؟
2- كمترين چيزى كه انسان به خاطر آن ، (كافر) مى گردد چيست ؟
3- كمترين چيزى كه انسان به خاطر آن (گمراه ) مى گردد، كدام است ؟
امام على (ع ) در پاسخ سؤ الات فوق به ترتيب چنين فرمود:
1- كمترين چيزى كه انسان ، به وسيله آن ، مؤ من مى شود:
آن است كه خداوند خود را به او بشناساند، و انسان به اطاعت از خدا اقرار نمايد، و سپسخدا، پيامبرش را به او بشناساند، و او به اطاعت از پيامبر(ص ) اقرار نمايد، و همچنينخداوند امام و حجتش را در زمين ، و گواهش را بر مردم (يعنى امام را)، به او معرفى كند، واو به اطاعت از امام ، اقرار نمايد.
سليم مى گويد: من عرض كردم : اى اميرمؤ منان ، اگر چه به همه چيز جز آنچه را بيانكردى ، ناآگاه باشد؟
فرمود: آرى ، در صورتى كه اگر به او امر كردند، انجام دهد، و نهى كردند، ترك كند.
2- كمترين چيزى كه انسان به خاطر آن كافر مى شود:
آن است كه چيزى را كه خداوند از آن نهى كرده ، و گمان كند كه انجام آن روا است ، و خدابه آن دستور داده است ، و اين پندار را دين خود قرار دهد (بدعتگذار گردد) و به اين عقيدهباقى بماند، و خيال كند كه آنچه را (به پندار او) خدا دستور داده ، بايد خدا را براساس پرستش كرد، در صورتى كه چنين كسى شيطان را مى پرستد.
3- كمترين چيزى كه انسان به خاطر آن ، گمراه مى شود:
آن است كه حجت و گواه خدا بربندگانش را نشناسد، يعنى آن امامى را كه خداوند بهاطاعت از او دستور داده ، و رهبريش را واجب كرده نشناسد.
سليم مى گويد: عرض كردم ، (اى اميرمؤ منان ! آن حجت و گواهان الهى را براى منتعريف كن !).
امام على (ع ) در پاسخ فرمود:(آنها كسانى هستند كه خداوند (اطاعت ) آنان را (در قرآن )قرين اطاعت خود و پيامبرش قرار داده و فرموده است :
يا ايها آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول واولى الامرمنكم
:(اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيدرسول خدا را، و اطاعت كنيد صاحبان امر را) (نساء- 59).
عرض كردم : اى اميرمؤ منان ، خدا مرا فدايت گرداند، اين مطلب را روشنتر بيان كن .
فرمود: آنها (صاحبان امر) كسانى هستند كه رسولخدا(ص ) در آخرين خطبه اش ، در روز رحلتش فرمود:
(همانا من دو چيز را در ميان شما گذارم كه پس از من تا وقتى كه به آن دو، چنگ زنيد،هرگز گمراه نشويد:
1- كتاب خدا(قرآن ).
2- عترت من كه خاندان من هستند، زيرا خداوند لطيف و آگاه به من سفارش كرده كه آن دو ازهم جدا نشوند(و همواره با هم هستند) تا در كنار حوض (كوثر) بر من وارد گردند، ماننداين دو انگشت (كه برابر هم هستند) و دو انگشت اشاره خود را بهم چسبانيد، و فرمود: ونمى گويم مانند اين دو انگشت ، انگشت اشاره و وسطى را به هم چسبانيد (يعنى با همبرابرند، نه اينكه يكى از آنها بر ديگرى جلو بيفتد)
آنگاه فرمود:
(فتمسكوا بهما لاتزلوا تضلوا و لا تقدموهم فتضلوا)
:(پس به هر دوى اينها چنگ بزنيد، تا لغزش نكنيد و گمراه نگرديد، و از آنها جلونيفتيد كه گمراه خواهيد شد). (90)


رجوع به امامان حق ، در امور نامعلوم  

ابن طيار(يكى از شاگردان امام باقر و امام صادق ) در حضور امام صادق (ع ) بود، ويكى از خطابه هاى پدرش امام باقر(ع ) را در محضر امام صادق (ع ) خواند، تا به جملهاى رسيد(كه ابن طيار، آن را نادرست بيان مى كرد).
امام صادق (ع ) به او فرمود:(توقف كن و ساكت باش !).
سپس فرمود: در امورى كه با آن روبرو مى شويد و حكم آن را نمى دانيد، وظيفه شماتوقف و درنگ است (نه فتواى بدون علم )، و شما بايد در اين موارد نامعلوم ، به امامانهدايت (ع ) رجوع كنيد، تا آنها راه راست را به شما نشان دهند، و گمراهى را از شمابردارند، و حق را به شما بشناسانند، خداوند مى فرمايد:
فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون
:(اگر نمى دانيد، از اهل قرآن (كه همان امامان هدايت هستند) بپرسيد)(نحل -43، انبياء- 7) (91)


مجموعه اردكان دين حق  

اسماعيل بن جابر مى گويد: به حضور امام باقر (ع ) رفتم و عرض كردم : (مى خواهمدين خودم را كه خدا را بر آن اساس ، مى پرستم به شما عرض ‍ كنم ) (كه آيا موردقبول شما هست يا نه ؟).
امام باقر: بگو و بيان كن .
اسماعيل : گواهى دهم كه معبودى جز خداى يكتا و بى همتا نيست ، و محمد(ص ) بنده خدا، ورسول او است ، و آنچه را محمد (ص ) از جانب خدا آورده به آن اقرار مى كنم ، و على (ع )امام بر حق است و خداوند پيروى از او را واجب ساخته ، و بعد از او حسن (ع ) امام است وخداوند اطاعت از او را واجب نموده ، و بعد از او حسين (ع ) امام است ، و خداوند اطاعت از او راواجب نموده ، و بعد از او على بن الحسين (ع ) امام است ، و خداوند، اطاعت از او را واجب نموده ،همين طور گفتم تا به خود امام باقر (ع ) رسيد و عرض كردم : بعد از امام سجاد (ع )، امامبر حق تو هستى ، خدايت تو را رحمت كند.
امام باقر: (هذا دين الله و دين ملائكته :) (دين خدا و دين فرشتگان خدا، همين است )(92)


حكم قرآن ، هميشه زنده است  

ابوبصير مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بودم و عرض كردم منظور از اين آيه چيستكه خداوند مى فرمايد:
(انما انت منذر ولكل قوم هاد)
:(همانا توئى بيم دهنده ، و براى هر گروهى ، رهبرى مى باشد) (رعد -7)
امام صادق : منظور از (بيم دهنده )، رسول خدا پيامبر اسلام (ص ) است ، و منظور ازرهبر، على (ع ) است ، آنگاه فرمود: (آيا امروز رهبرى هست ؟).
ابوبصير: آرى فدايت گردم ، همواره در ميان شما خاندان ، رهبرى بوده و يكى پس ازديگرى آمده اند و رفته اند و اكنون رهبرى به شما رسيده است .
امام صادق : اى ابا محمد! خدا تو را رحمت كند (درست گفتى زيرا) اگر بنا بود آيه اى ازقرآن در شاءن شخصى نازل گردد (مثل آيه فوق كه در شاءن پيامبر(ص ) و على (ع )نازل شده ) و وقتى كه آن شخص بميرد، آن آيه هم بميرد (و مصداقى نداشته باشد) و درنتيجه قرآن مرده است :
ولكنه حى يجرى فيمن بقى كما جرى فيمن مضى
:(ولى قرآن ، هميشه زنده تاريخ است كه (فرمان آن ) بر بازماندگان جريان دارد،چنانكه بر گذشتگان جريان داشت ) (93)


شناخت امام راستين ، در پرتو رهنمودهاى قرآن  

عصر حضرت رضا(ع ) بود، آن حضرت در (مرو) خراسان بود، عبدالعزيزين مسلم مىگويد: هنگامى كه امام رضا(ع ) به شهر (مرو) وارد شد، روز جمعه بود، من بادوستان در مسجد جامع اين شهر، به گرد هم نشستيم ، حاضران درباره مساءله امامت سخنمى گفتند، بحث و اختلاف در اين باره بسيار شديد بود، من به حضور امام رضا(ع )شرفياب شدم و عرض كردم : (مردم درباره مساءله امامت و رهبرى ، اختلاف شديددارند)، حضرت رضا (ع ) لبخندى زد و فرمود:
(اى عبدالعزيز! اين مردم نفهميدند و از آراء صحيحغافل شده و پرت گشته اند، اين را بدان كه خداوند تا پيامبرش زنده بود، دين اسلام راكامل كرد، و همه قرآن را بر او نازل نمود، كه شرح هرچيز، ومسائل حلال و حرام و حدود و احكام و همه نيازهاى مردم ، را در قرآن بيان نموده است ، و مىفرمايد:
ما فرطنا فى الكتاب من شيى ء
:(چيزى را در اين كتاب (قرآن ) فروگذار نكرديم ) (انعام - 38).
و در جريان آخرين حج پيامبر(ص ) (حجة الوداع ) كه آخرينسال عمر پيامبر(ص ) بود، اين آيه نازل گرديد:
اليوم اكملت لكم دينكم واتممت نعمتى عليكم نعمتى ورضيت لكم الاسلام دينا
:(امروز دين شما را كامل كردم ، و نعمت خود را بر شماتكميل نمودم ، و اسلام را به عنوان آئين (جاودان ) شما پذيرفتم ) (مائده - 3).
موضوع (امامت و رهبرى ) از تمام دين (تكميل كننده دين ) است ، و پيامبر(ص ) از دينانرفت مگر اينكه نشانه ها و اركان دين را براى مردم ، توضيح داد، و راه سعادت را بهآنها روشن كرد، و آنها را به صراط حق كشانيد، و حضرت على (ع ) را به عنوان امام ورهبر مردم ، نصب كرد، و همه مسائل مورد نياز مردم را بيان نمود، بنابراين هر كس گمانكند كه خداوند دينش را كامل نكرده ، كتاب خدا، قرآن را رد كرده است ، و كسى كه قرآن رارد كند، كافر مى باشد.
سپس حضرت رضا(ع ) نشانه هاى امام بر حق را به طور مشروح بيان كرد، آنگاهفرمود:(آيا گمان مى كنيد كه امام در غير خاندانرسول خدا(ص ) يافت مى شود؟، آنانكه چنين گمان كنند، سوگند به خدا وجدانشان ، آنهارا تكذيب مى كند، و آرزوى بيهوده بردند. آنها انتخاب و گزينش خدا ورسول و اهلبيتش را رد كردند، و گزينش خود را پيروى كردند، در صورتى كه خداونددر قرآن (در آيات مختلف مانند آيه 66 سوره قصص و آيه 36 احزاب ، و 36 قلم و 24محمد و 20 انفال ) مى فرمايد: مقام امامت اكتسابى نيست ، بلكه فضلى از سوى خداوند استكه به هر كس بخواهد و شايسته ببيند مى دهد، بنابراين چگونه بر مردم رواست كهخودشان ، امام را انتخاب نمايند... اين گونه افراد، كتاب خدا را پشت سر انداختند، درصورتى كه راه هدايت و شفا، در كتاب خدا است ، خداوند اين گونه افراد را نكوهش كردهو(در آيه 50 قصص ) مى فرمايد:
و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله ان الله لايهدى القوم الظالمين
:(كيست گمراه تر از كسى ككه هوس خود را بدون هدايت الهى پيروى كند. همانا خداوندگروه ستمگر را هدايت نمى كند). (94)
(نتيجه اينكه : اگر مردم مسلمان ، از روى انصاف و وجدان به قرآن مراجعه كنند و آيات آنرا در مورد مقام رهبرى ، بررسى نمايند، رهبر حق را خواهند شناخت ، و در پرتو هدايت قرآن، اوصياء و جانشينان پيامبر (ص ) را مى يابند، و اختلافات رفع خواهد شد).


سوق دادن قرآن ، مردم را به سوى امامان (ع ) 

(كميت اسدى از شعراى زبردست عرب بود، و با اشعار ناب و پرمحتواى خود از حريمامامان معصوم (ع ) دفاع مى كرد، او برادرى داشت كه نامش ‍ (ورد) بود، كه وى نيز ازعلاقمندان مخلص خاندان رسالت بود).
روزى (ورد) به حضور امام باقر(ع ) آمد و گفت :
(قربانت گردم ، هفتاد سؤ ال به خاطر سپرده بوديم ، تا به محضر شما آيم و پاسخآنها را از شما بشنوم ، اكنون كه به حضور شما آمده ام ، همه آنها را فراموش كردم .

(گفته بودم چو بيايم غم دل با تو بگويم
چه بگويم كه غم از دل برود، چون برت آيم ).
امام باقر: آيا يكى از آن سؤ الها را نيز به خاطر ندارى ؟
ورد: آرى تنها يكى از آنها يادم آمد.
امام : آن سؤ ال چيست ؟
ورد: اينكه خداوند (در آيه 43 نحل ، و 7 انبياء) مى فرمايد:
فاساءلوا اهل الذكران ان كنتم لاتعلمون
:(اگر نمى دانيد از اهل ذكر(افراد آگاه ) بپرسيد)، منظور از(اهل ذكر) كيست (و اين افراد آگاه كيانند؟).
امام باقر: (آنها ما هستيم ).
ورد: پس بر ما است كه از شما بپرسيم ؟
امام باقر: آرى .
ورد: آيا بر شما لازم است كه به سؤ الات ما پاسخ دهيد؟
امام باقر: اختيار با ما است .
شخص ديگرى از آن حضرت پرسيد: (همشهريان ما مى پندارند منظور از(اهل ذكر) در آيه مذكور، يهود و نصارى هستند).
امام باقر: اگر چنين باشد، پس لازم است كه آنها شما را به دين خود دعوت كنند(و برشما لازم است كه دعوت آنها را بپذيريد)، سپس با دست به سينه اش اشاره كرد وفرمود: (ما هستيم اهل ذكر، و ما هستيم سؤ ال شوندگان ) (95)

لزوم جستجو براى يافتن امام راستين  

عبدالاعلى ، به حضور امام صادق (ع ) آمد، پيرامون مساءله امامت با او چنين مذاكره كرد:
عبدالاعلى : راويان اهل تسنن مى گويند، پيامبر (ص ) فرمود:
(كسى كه بميرد، ولى براى خود امام برنگزيده باشد، او به مرگ جاهليت مرده است )آيا اين سخن درست است ؟
امام صادق : آرى به خدا سوگند، درست است .
عبدالاعلى : امامى در مدينه از دنيا رفته ، و شخصى در خراسان زندگى مى كند و نمىداند كه وصى آن امام كيست ؟، آيا همين دورى او از مركز، براى او عذر نيست ؟
امام صادق : نه ، براى او عذر نيست ، زيرا وقتى كه امام از دنيا رفت ، همان برهان ودليل امامت ، در مورد وصى او نيز جارى است ، بنابراين كسانى كه درمحل زيست امام هستند با همان برهان ، وصى امام را بجويند، و كسانى كه در فاصله دورزندگى مى كنند، هنگامى كه وفات آن امام را شنيدند، بر آنها لازم است ، مسافرت كنند وامام حق را بجويند، همانا خداوند در قرآن (122 نساء) مى فرمايد:
فلولا نفر من كل فرقه منهم ليتفقهوا فى الدين ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهميحذرون
:(چرا از هر گروهى ، طايفه اى از آنها كوچ نمى كنند تا در دين (و معارف اسلام )آگاهى بيابند، و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنها را انذار نمايند، تا (ازمخالف خدا) بترسند و خوددارى كنند.)
عبدالاعلى : اگر گروهى كوچ كردند، ولى بعضى از آنها در راه ،قبل از آنكه به محل اقامت امام برسد و وصى امام را بشناسد بميرد، چه صورت دارد؟
امام صادق : آن كس كه در مسير مرده ، مشمول اين آيه است كه خداوند مى فرمايد:
و من يخرج من بيته مهاجرا الى الله ورسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله
:(و كسى كه از خانه اش به عنوان مهاجرت به سوى خدا و پيامبر او بيرون رود، سپسمرگش فرا رسد، پاداش او بر خدا است ) (نساء-122).
عبدالاعلى : بعضى از اين جستجوگران به محل اقامت امام مى رسند، و مى بينند شما د رخانه خود را بسته و به روى خود پرده آويخته ايد، نه خود شما مردم را به امامت خوددعوت مى كند، نه كسى ، افراد را به سوى شما راهنمايى مى نمايد، در اين صورت آنجستجوگر (غريب ) چگونه امام راستين را بشناسد؟
امام صادق : به وسيله كتاب نازل شده (قرآن ) بشناسد؟
عبدالاعلى : خداوند در قرآن چگونه مى فرمايد؟
امام صادق : به نظرم قبلا در اين مورد با من سخن گفته اى ؟
عبدالاعلى : آرى .
در اين هنگام امام صادق (ع ) آياتى از قرآن را كه در شاءن امام على (ع ) است ، قرائتفرمود، و گفتار رسول خدا(ص ) در مورد رهبرى على (ع ) و حسن و حسين (ع ) را خاطر نشانساخت ، و اين آيه را نيز خواند:
النبى اولى بالمومنين من انفسهم وازواجه امهالهم واولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فىكتاب الله
:(پيامبر(ص ) نسبت به مؤ منان ، از خود آنها اولى (مقدمتر) است ، و همسران او مادران آنها(مؤ منان ) به حساب مى آيند، و خويشاوندان نسبت به يكديگر در آنچه خدا قرار داده ،اولى (و مقدمتر) هستند) (احزاب 6)
(بنابراين امامت على و حسن و حسين (عليهم السلام ) بهدليل آيات قرآن و گفتار پيامبر(ص ) است ، و امامت ساير امامان بهدليل آيه اولو الارحام ).
عبدالاعلى : مردم در مورد امام باقر(ع ) حرف مى زنند و مى گويند: چطور شد كه او در ميانهمه فرزندانش پدرش ، امام گرديد، با اينكه : از نظر سن ، برادران بزرگتر از او(مانند زيد) بودند، با توجه به اينكه مقام امامت به كوچكتر از او بهدليل كوچكتر بودنش رسيد؟
امام صادق : صاحب مقام امامت با سه خصلت شناخته مى شود كه تنها اختصاص به او دارد:
1- او نسبت به امام قبل ، (از جهت نسبت و علم و كمالات ) سزاوارتر و نزديكتر از ساير مردماست .
2- وصى او(با تصريح او) مى باشد.
3- سلاح و وصيت رسول خدا(ص ) نزد او است .
من داراى اين نشانه ها هستم واين خصلتها در من وجود دارد...
پدرم هر آنچه (از نشانه هاى امامت ) بود به من سپرد...
عبدالاعلى : اگر آن شخص ، در وصيت امام قبل ، شريك داشته باشد، راه تشخيص وصىحقيقى چگونه خواهد بود.
امام صادق : با طرح مسائل ، و پرسشها، اين موضوع مشخص مى گردد (آنكس كهمسائل را به طور صحيح پاسخ داد، همين پاسخ صحيح ،دليل حقانيت وصايت او است ) (96)


next page

fehrest page

back page