|
|
|
|
|
|
آيه و ترجمه
يايها الذين امنوا لا تسلوا عن اشياء ان تبد لكم تسوكم و ان تسلوا عنها حينينزل القران تبد لكم عفا الله عنها و الله غفور حليم (101) قد سالها قوم من قبلكم ثم اصبحوا بها كفرين (102)
|
ترجمه : 101 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد از مسائلىسوال نكنيد كه اگر براى شما آشكار گردد شما را ناراحت مى كند، و اگر به هنگامنزول قرآن از آنها سوال كنيد براى شما آشكار ميشود، خداوند آنها را بخشيده (و از آنصرف نظر كرده ) است و خداوند آمرزنده و حليم است . 102 - جمعى از پيشينيان از آنها سوال كردند و سپس به مخالفت با آن برخاستند، (ممكناست شما هم چنان سرنوشتى پيدا كنيد). شان نزول : در شان نزول آيات فوق در منابع حديث و تفسيراقوال مختلفى ديده ميشود، ولى آنچه با آيات فوق و تعبيرات آن سازگارتر است شاننزولى است كه در تفسير مجمع البيان از على بن ابيطالب (عليه السلام )نقل شده است كه روزى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خطبه اى خواند و دستور خدارا درباره حج بيان كرد شخصى بنام عكاشه - و بروايتى سراقه - گفت آيا اين دستوربراى هر سال است ، و همه سال بايد حج بجا بياوريم ؟ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) به سوال او پاسخ نگفت ، ولى او لجاجت كرد، و دو بار، و يا سه بار،سوال خود را تكرار نمود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: واى بر تو چرااينهمه اصرار ميكنى اگر در جواب تو بگويم بلى ، حج در همهسال بر همه شما واجب ميشود و اگر در همه سال واجب باشد توانائى انجام آن را نخواهيدداشت و اگر با آن مخالفت كنيد گناهكار خواهيد بود، بنابراين مادام كه چيزى به شمانگفته ام روى آن اصرار نورزيد زيرا (يكى از) امورى كه باعث هلاكت (بعضى از) اقوامگذشته شد اين بود كه لجاجت و پرحرفى مى كردند و از پيامبرشان زيادسوال مى نمودند، بنابراين هنگامى كه به شما دستورى ميدهم به اندازه توانائى خودآنرا انجام دهيد (اذا امرتكم من شى ء فاتوا منه ما استطعتم ) و هنگامى كهشما را از چيزى نهى مى كنم خوددارى كنيد آيات فوقنازل شد و آنها را از اين كار باز داشت . اشتباه نشود منظور از اين شان نزول - همانطور كه در تفسير آيه خواهيم گفت - اين نيستكه راه سؤ ال و پرسش و فراگيرى مطالب را بروى مردم ببندد زيرا قرآن در آيات خود صريحا دستور مى دهد كه مردم آنچه را نميدانند ازاهل اطلاع بپرسند (فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ). بلكه منظور سوالهاى نابجا و بهانه گيريها و لجاجتهائى است كه غالبا سبب مشوبشدن اذهان مردم ، و موجب مزاحمت گوينده ، و پراكندگى رشته سخن و برنامه او ميگردد. تفسير سؤ الات بيجا! شك نيست كه سوال كردن كليد فهم حقائق است ، و به هميندليل كسانى كه كمتر مى پرسند كمتر مى دانند، و در آيات و روايات اسلامى نيز بهمسلمانان دستور اكيد داده شده است كه هر چه را نمى دانند بپرسند، ولى از آنجا كه هرقانونى معمولا استثنائى دارد، اين اصل اساسى تعليم و تربيت نيز استثنائى دارد و آناينكه گاهى پاره اى از مسائل پنهان بودنش براى حفظ نظام اجتماع و تامين مصالح افرادبهتر است در اينگونه موارد جستجوها و پرسشهاى پى در پى ، براى پرده برداشتن ، ازروى واقعيت ، نه تنها فضيلتى نيست بلكه مذموم و ناپسند نيز مى باشد، مثلا غالبپزشكان صلاح اين مى دانند كه بيماريهاى سخت و وحشتناك را از شخص بيمار مكتومدارند، گاهى تنها اطرافيان را در جريان مى گذارند، با اين قيد كه از بيمار پنهاندارند، زيرا تجربه نشان داده ، بيشتر مردم اگر از عمق بيمارى خود آگاه شوندگرفتار وحشتى مى گردند كه اگر كشنده نباشدلااقل بهبودى را به تاخير مى اندازد. در اينگونه موارد بيمار هرگز نبايد در برابر طبيب دلسوز خود بهسوال و اصرار بپردازد. زيرا اصرارهاى مكرر او گاهى چنان ميدان را بر طبيب تنگ مى كند كه براى آسودگى خود و رسيدگى به ساير بيماران جز اين نمى بيند كه حقيقترا براى اين بيمار لجوج آشكار سازد اگر چه او از اين رهگذر زيانهائى ببيند. همچنين مردم در همكاريهاى خود نياز به خوشبينى دارند و براى حفظ اين سرمايه بزرگصلاح اين است كه از تمام جزئيات حال يكديگر با خبر نباشند، زيرا بالاخره هر كسنقطه ضعفى دارد، و فاش شدن تمام نقطه هاى ضعف ، همكاريهاى افراد را مواجه بااشكال ميكند، مثلا ممكن است يك فرد با شخصيت و موثر تصادفا در يك خانواده پست وپائين متولد شده باشد، اكنون اگر سابقه او فاش شود، ممكن است آثار وجودى او درجامعه متزلزل گردد در اين گونه موارد به هيچوجه نبايد افراد، اصرارى داشته باشندو به جستجو برخيزند. و يا اينكه بسيارى از نقشه ها و طرحهاى مبارزات اجتماعى بايد تا هنگامعمل مكتوم باشد و اصرار در افشاى آنها ضربهاى بر موفقيت و پيروزى اجتماع است . اينها و امثال آن مواردى است كه سؤ ال كردن در آن صحيح نيست و رهبران تا در فشار زيادقرار نگيرند، نبايد آنها را پاسخ گويند. قرآن در آيه فوق به اين موضوع اشاره كرده ، صريحا مى گويد: اى كسانى كه ايمانآوردهايد از امورى كه افشاى آنها باعث ناراحتى و دردسر شما ميشود پرسش نكنيد(يا ايها الذين آمنوا لا تسالوا عن اشياء ان تبد لكم تسؤ كم ). ولى از آنجا كه سؤ الات پى در پى از ناحيه افراد و پاسخ نگفتن به آنها ممكن استموجب شك و ترديد براى ديگران گردد و مفاسد بيشترى به بار آورد اضافه مى كنداگر در اينگونه موارد زياد اصرار كنيد بوسيله آيات قرآن بر شما افشاء مى شود وبه زحمت خواهيد افتاد (و ان تسالوا عنها حينينزل القرآن تبدلكم ). و اينكه افشا كردن اينها را به زمان نزول قرآن اختصاص مى دهد به خاطر آن است كهسؤ الات مربوط به مسائلى بوده كه مى بايست از طريق وحى روشن گردد. سپس اضافه ميكند: تصور نكنيد اگر خداوند از بيان پارهاى ازمسائل سكوت كرده است از آن غفلت داشته بلكه ميخواسته است شما را در توسعه قرار دهدو آنها را بخشوده است ، و خداوند بخشنده حليم است (عفا الله عنها و الله غفورحليم ). در حديثى از على (عليه السلام ) ميخوانيم : (ان الله افترض عليكم فرائض فلاتضيعوها و حد لكم حدودا فلا تعتدوها و نهى عن اشياء فلا تنتهكوها و سكت لكم عن اشياءو لم يدعها نسيانا فلا تتكلفوها:) خداوند واجباتى براى شما قرار داده آنها راضايع ميكنيد، و حدود و مرزهائى تعيين كرده از آنها تجاوز ننمائيد و از امورى نهى كردهدر برابر آنها پردهدرى نكنيد، و از امورى ساكت شده و صلاح در كتمان آن ديده و هيچگاهاين كتمان از روى نسيان نبوده ، در برابر اينگونه امور، اصرارى در افشاء نداشتهباشيد. سؤ ال : ممكن است گفته شود اگر افشاى اين امور بر خلاف مصلحت مردم است چرا با اصرار افشاميشود؟ پاسخ : دليل آن همان است كه در بالا اشاره كرديم كه گاهى اگر رهبر درمقابل سؤ الات پى در پى و مصرانه سكوت كند، مفاسد ديگرى ببار مى آورد، سوظنهائى برميانگيزد و باعث مشوب شدن اذهان مردم ميشود، همانطور كه اگر طبيب در برابر سؤ الاتپى در پى مريض ، سكوت اختيار كند گاهى ممكن است بيمار را، دراصل تشخيص بيمارى بوسيله طبيب ، به ترديد اندازد، و تصور كند كه اصولا بيمارىاو ناشناخته مانده و دستورات او را به كار نبندد، در اينجا طبيب چارهاى جز از افشاىبيمارى ندارد، اگر چه بيمار از اين رهگذر دردسرهائى پيدا كند. در آيه بعد براى تاكيد اين مطلب مى گويد: بعضى از اقوام پيشين ، اين گونه سؤالات را داشتند و به دنبال پاسخ آنها به مخالفت و عصيان برخاستند (قد سالها قوم من قبلكم ثم اصبحوا بها كافرين ). در اينكه اين اشاره كلى درباره اقوام پيشين مربوط به كداميك از آنها است ميان مفسرانبحث است : بعضى احتمال داده اند مربوط به درخواست مائده آسمانى از مسيح (عليه السلام ) وسيلهشاگردان بوده كه بعد از تحقق يافتن آن بعضى به مخالفت برخاستند، و بعضىاحتمال داده اند مربوط به تقاضاى معجزه از حضرت صالح (عليه السلام ) بوده است ،ولى ظاهرا تمام اين احتمالات اشتباه است ، زيرا آيه درباره سؤال به معنى پرسش و كشف مجهول سخن ميگويد، نه سؤال به معنى تقاضا و درخواست چيزى گويا استعمال كلمه سؤال در هر دو معنى باعث چنين اشتباهى شده است . ولى ممكن است مراد، جمعيت بنى اسرائيل بوده باشد كه چون مامور به ذبح گاوى براىتحقيق درباره جنايتى شدند (كه شرح آن در جلداول صفحه 209 گذشت ) موسى را سؤ الپيچ كرده و از جزئيات گاو كه هرگز دستورخاصى در مورد آن نداشتند پيدرپى پرسش كردند، به همين جهت كار را بر خود آن چنانسخت كردند كه بدست آوردن چنان گاوى آنقدرمشكل و پر هزينه شد كه نزديك بود از آن صرفنظر كنند. در معنى جمله اصبحوا بها كافرين دو احتمال وجود دارد نخست اينكه مراد از كفر، عصيان ومخالفت بوده باشد همانطور كه در بالا اشاره كرديم ، و ديگر اينكه كفر به معنىمعروف آن بوده باشد، زيرا گاهى شنيدن پاسخهاى ناراحت كننده كه بر ذهن شنوندهسنگين آيد، سبب ميشود كه به انكار اصل موضوع و صلاحيت گوينده بپاخيزدمثل اينكه گاهى شنيدن يك پاسخ ناراحت كننده از ناحيه طبيب ، سبب مى شود كه بيمار عكسالعمل از خود نشان دهد و صلاحيت او را انكار كند و اين تشخيص را فىالمثل ناشى از پيرى و خرفت شدن پزشك معرفى كند در پايان اين بحث تكرار نكتهاىرا كه در آغاز گفتيم لازم ميدانيم كه آيه هاى فوق به هيچوجه راه سؤ الات منطقى وآموزنده و سازنده را به روى مردم نمى بندد، بلكه منحصرا مربوط به سؤ الات نابجا وجستجو از امورى است كه نه تنها مورد نياز نيست بلكه مكتوم ماندن آن بهتر و حتى گاهىلازم است .
آيه و ترجمه
ما جعل الله من بحيرة و لا سائبة و لا وصيلة و لا حام و لكن الذين كفروا يفترون علىالله الكذب و أ كثرهم لا يعقلون(103) و إ ذا قيل لهم تعالوا إ لى ما اءنزل الله و إ لىالرسول قالوا حسبنا ما وجدنا عليه ءاباءنا اءو لو كان ءاباؤ هم لا يعلمون شيا و لايهتدون(104)
|
ترجمه : 103 - خداوند هيچگونه بحيره و سائبه و وصيله و حام قرار نداده است (اشاره به چهارنوع از حيوانات اهلى كه در زمان جاهليت استفاده از آنها را ممنوع مى دانستند و اين بدعت دراسلام ممنوع شد) ولى كسانى كه كافر شدند بر خدا دروغ ميبندند و بيشتر آنها نميفهمند. 104 - و هنگامى كه به آنها گفته شود، به سوى آنچه خدانازل كرده و به سوى پيامبر بيائيد مى گويند آنچه را از پدران خود يافته ايم ما رابس است !، آيا نه چنين است كه پدران آنها چيزى نمى دانستند و هدايت نيافته بودند؟ ! تفسير: در آيه نخست ، اشاره به چهار بدعت نابجا شده كه در ميان عرب جاهلىمعمول بود، آنها بر پارهاى از حيوانات به جهتى از جهات علامت و نامى گذارده و خوردنگوشت آن را ممنوع ميساختند و يا حتى خوردن شير و چيدن پشم و سوار شدن بر پشت آنهارا مجاز نمى شمردند، گاهى اين حيوانات را آزاد مى گذاشتند كه هر راهى ميخواهند بروندو كسى متعرض آنها نميشد يعنى عملا حيوان را بلا استفاده و بيهوده رها مى ساختند. لذا قرآن مجيد مى گويد: خداوند هيچيك از اين احكام را به رسميت نمى شناسد، نه (بحيره ) اى قرار داده و نه (سائبه )و نه (وصيله ) و نه (حام ) (ماجعل الله من بحيرة و لا سائبة و لا وصيلة و لا حام ) و اما توضيح اين چهار نوعحيوان : 1 - بحيره به حيوانى ميگفتند كه پنج بار زائيده بود و پنجمين آنها ماده -و به روايتى نر - بود، گوش چنين حيوانى را شكاف وسيعى ميدادند، و آن رابحال خود آزاد ميگذاشتند و از كشتن آن صرف نظر ميكردند. بحيره از ماده بحر به معنى وسعت و گسترش است ، و اينكه عرب دريا را بحر ميگويدبه خاطر وسعت آن است ، و اينكه بحيره را به اين نام مى ناميدند به خاطر شكاف وسيعىبود كه در گوش آن ايجاد ميكردند. 2 - سائبه شترى بوده كه دوازده - و به روايتى ده - بچه مى آورد، آن راآزاد ميساختند و حتى كسى سوار بر آن نميشد و بهر چراگاهى وارد ميشد آزاد بود و از هرآبگاه و چشمهاى آب مينوشيد كسى حق مزاحمت آن را نداشت ، تنها گاهى از شير آنميدوشيدند و به مهمان ميدادند (از ماده سيب به معنى جريان آب و آزادى در راه رفتن است ). 3 - وصيله به گوسفندى ميگفتند كه هفت بار فرزند مى آورد و به روايتىبه گوسفندى مى گفتند: كه دوقلو ميزائيد (از ماده وصل به معنى بهمپيوستگى است ) كشتن چنان گوسفندى را نيز حرام ميدانستند. 4 - حام كه اسم فاعل از ماده حمايت ميباشد و به معنى حمايت كننده است بهحيوان نرى ميگفتند كه از وجود آن براى تلقيح حيوانات ماده استفاده ميشد، هنگامى كه دهبار از آن براى تلقيح استفاده ميكردند، و هر بار فرزندى از نطفه آن به وجود مى آمد،مى گفتند: اين حيوان پشت خود را حمايت كرده يعنى كسى حق سوار شدن بر آن را ندارد(يكى از معانى حمى ، نگاهدارى و جلوگيرى و ممنوعيت است ). در معنى عناوين چهارگانه بالا در ميان مفسران و در احاديث احتمالات ديگرى نيز ديده مىشود اما قدر مشترك همه آنها، آن است كه منظور حيواناتى بوده كه در واقع خدمات فراوانو مكررى به صاحبان خود از طريق انتاج ميكردند، و آنها هم درمقابل يكنوع احترام و آزادى براى اين حيواناتقائل ميشدند. درست است كه در تمام اين موارد، جلوه هائى از روح شكرگزارى و قدردانى حتى دربرابر خدمت حيوانات به چشم ميخورد، و از اين نظرعمل آنها قابل تقديس بوده ، ولى از آنجا كه اجراى چنين احترامى در مورد اين حيواناتعلاوه بر اينكه با عدم درك آنها مفهومى پيدا نميكرد، يكنوع اتلافمال و از بين بردن نعمتهاى الهى و معطل ساختن آنها محسوب ميشد و از همه گذشته اينحيوانات به خاطر اين احترام ، گرفتار زجرها و شكنجه هاى جانكاهى ميشدند، زيرا عملاكمتر كسى حاضر ميشد غذاى درستى به آنها بدهد و از آنها مراقبت و نگاهدارى كند، و باتوجه به اينكه اين حيوانات معمولا داراى سن زيادى بودند، به حالت دردناكى در ميانانبوهى از محروميتها به سر ميبردند تا بميرند، روى اين جهات اسلام از اين كار جداجلوگيرى كرده است !. از همه گذشته از پارهاى از روايات و تفاسير استفاده مى شود كه آنها همه يا قسمتى ازاين برنامه را به خاطر بتها انجام مى دادند و در واقع آنها را نذر بت مىكردند در اين صورت مبارزه اسلام با اين كارشكل مبارزه با بت پرستى نيز به خود ميگيرد. و عجيب اين است كه طبق پارهاى از روايات هنگامى كه بعضى از اين حيوانات به مرگطبيعى ميمردند، گاهى از گوشت آن (گويا به عنوان تبرك و تيمن ) استفاده مى كردند كهاين خود يكنوع عمل زشت ديگر بود! سپس مى فرمايد: افراد كافر و بتپرست اينها را به خدا نسبت مى دادند و مى گفتند:قانون الهى است (و لكن الذين كفروا يفترون على الله الكذب ). و اكثر آنها در اين باره كمترين فكر و انديشهاى نمى كردند وعقل خود را به كار نميگرفتند، بلكه كوركورانه از ديگران تقليد مينمودند (واكثر هم لا يعقلون ). در آيه بعد اشاره به دليل و منطق آنها در اين تحريمهاى نابجا و بيمورد كرده ، مىگويد: هنگامى كه به آنها گفته شود به سوى آنچه خدانازل كرده و به سوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيائيد، آنها از اين كارسرباز زده ، مى گويند همان رسوم و آداب نياكان ما، ما را بس است ! (و اذاقيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا عليهآبائنا). در حقيقت خلافكاريها و بت پرستيهاى آنها از يكنوع بت پرستى ديگر به نام تسليمبدون قيد و شرط در برابر آداب و رسوم خرافى نياكان سرچشمه ميگرفت ، گويا آنهاتنها عنوان نياكان و پدران را براى ، صحت و درستى عقيده و عادات و رسوم خود كافىمى پنداشتند. قرآن صريحا به آنها پاسخ مى گويد: كه مگر نه اين است كه پدران آنها دانشىنداشتند و هدايت نيافته بودند (ا و لو كان آبائهم لا يعلمون شيئا و لا يهتدون) يعنى اگر نياكانى كه شما در عقيده و اعمالتان به آنها متكى هستيد، دانشمندان و هدايتيافتگانى بودند، اقتباس و پيروى شما از آنان ازقبيل تقليد جاهل از عالم بود، اما با اينكه خودتان ميدانيد آنها چيزى بيشتر از شمانميدانستند و شايد عقبتر هم بودند، با اين حال كار شما مصداق روشن تقليدجاهل از جاهل است كه در ميزان عقل و خرد بسيار ناپسند ميباشد؟ از اينكه در جمله بالا قرآن روى كلمه اكثر تكيه كرده چنين بر مى آيد در آن محيط جهل و تاريكى نيز، اقليتى هر چند ضعيف ، فهميده وجود داشتند كه بهاينگونه اعمال بچشم حقارت و تنفر نگاه ميكردند. بتى به نام نياكان ! از موضوعاتى كه در زمان جاهليت به شدت رائج بود و به هميندليل در آيات مختلفى از قرآن منعكس است مساله افتخار به نياكان و احترام بيقيد و شرطو تا سرحد پرستش ، در برابر آنان و افكار و عادات و رسوم آنها بود، اين موضوعاختصاصى به عصر جاهليت نداشت ، امروز هم در ميان بسيارى از ملتها وجود دارد، و شايديكى از عوامل اصلى اشاعه و انتقال خرافات از نسلى بهنسل ديگر محسوب ميشود، گويا مرگ يكنوع مصونيت و قداست براى گذشتگان ايجاد مىكند و آنها را در هالهاى از احترام و تقوا فرو ميبرد! شك نيست كه روح قدردانى و رعايت اصول انسانى ايجاب مى كند كه پدران و اجداد ونياكان محترم شمرده شوند، اما نه به اين معنى كه آنها را معصوم از خطا و اشتباه بدانيم ،و از نقد و بررسى افكار و آداب آنها خوددارى كنيم ، و از خرافات آنها كوركورانه تبعيتنمائيم . زيرا اين عمل در واقع يكنوع بت پرستى و منطق جاهلى است ، بلكه بايد در عين احترام بهحقوق و افكار و سنتهاى مفيدشان ، سنن غلط آنها را بشدت درهم شكست ، به خصوص اينكهنسلهاى آينده بر اثر گذشت زمان و پيشرفت علم و دانش و تجربيات بيشتر معمولا ازنسلهاى پيشين داناتر و باهوشترند، و هيچ عقل و خردى اجازه تقليد كوركورانه ازگذشتگان را نميدهد. عجب اين است كه بعضى از دانشمندان و حتى اساتيد دانشگاه را مى بينيم كه از اين نقطهضعف بر كنار نمانده و گاهى با كمال شگفتى به خرافات مضحكى همچون پريدن ازروى آتش در روزهاى آخر سال تن در ميدهند و ميل دارند آتش پرستى نياكان را به نوعى زنده كنند و در حقيقت منطقى جز منطق اعراب زمان جاهليتندارند. تضاد بى دليل در تفسير (الميزان ) از تفسير (در المنثور) از جمعى ازدانشمندان عامه نقل شده : كه شخصى به نام ابو الاحوص ميگويد خدمت پيامبر اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدم در حالى كه لباس كهنه و مندرسى بر تن داشتمپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:مال و ثروتى دارى ، گفتم : آرى فرمود: چه نوعمال ؟ گفتم : همه گونه مال در اختيار دارم ، شتر، گوسفند، اسب ، و مانند اينها پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: هنگامى كه خدا به تو چيزى داد بايد آثار آن را در توببيند (نه اينكه ثروت خود را كنار بگذارى و همانند مسكينان زندگى كنى ). سپس فرمود: آيا بچه شترهاى تو گوش دريده متولد مى شوند يا با گوشهاى سالم ،گفتم : مسلما با گوش سالم ، مگر ممكن است شتر، نوزاد گوش دريده بياورد؟! فرمود:پس لابد خودت تيغ به دست گرفته گوشهاى يكعده از آنها را شكاف ميدهى و ميگوئىاين (بحر) است و گوشهاى بعضى ديگر را پاره كرده و ميگوئى اين(صرم ) است ؟ گفتم آرى چنين كار را ميكنم ، فرمود: هرگز چنين كارى مكنهر چه خدا به تو داده است براى تو حلال است ، سپس تلاوت فرمود: ماجعل الله من بحيرة و لا سائبة و لا وصيلة و لا حام . از اين روايت استفاده مى شود كه آنها قسمتى ازاموال خود را معطل و بى مصرف نگاه ميداشتند، ولى بجاى آن صرفه جوئى كرده ،لباسهاى كهنه و مندرس در تن مى پوشيدند و اين يك تضادبيدليل بود.
آيه و ترجمه
يأ يها الذين ءامنوا عليكم اءنفسكم لا يضركم منضل إ ذا اهتديتم إ لى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم تعملون(105)
|
ترجمه : 105 - اى كسانى كه ايمان آوردهايد مراقب خود باشيد، هنگامى كه شما هدايت يافتيدگمراهى كسانى كه گمراه شده اند به شما زيانى نمى رساند، بازگشت همه شما بهسوى خدا است و شما را از آنچه عمل ميكرديد آگاه ميسازد. تفسير: هر كس مسئول كار خويش است در آيه قبل سخن از تقليد كوركورانه مردم عصر جاهليت از نياكان گمراه ، به ميان آمد وقرآن به آنها صريحا اخطار كرد كه چنين تقليدى ، باعقل و منطق سازگار نيست ، به دنبال اين موضوع طبعا اينسوال در ذهن آنها مى آمد كه اگر ما حسابمان را از نياكانمان در اين گونهمسائل جدا كنيم ، پس سرنوشت آنها چه خواهد شد، به علاوه اگر ما دست از چنان تقليدىبرداريم سرنوشت بسيارى مردم كه تحت تاثير چنين تقاليدى هستند، چه ميشود، آيهفوق در پاسخ اينگونه سؤ الات مى گويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد شمامسئول خويشتنيد، اگر شما هدايت يافتيد گمراهى ديگران (اعم از نياكان و يا دوستان وبستگان هم عصر شما) لطمه اى به شما نخواهد زد (يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكملا يضركم من ضل اذا اهتديتم ). سپس اشاره به موضوع رستاخيز و حساب و رسيدگى بهاعمال هر كس كرده ، ميگويد بازگشت همه شما به سوى خدا است ، و به حساب هر يك ازشما جداگان رسيدگى ميكند، و شما را از آنچه انجام ميداديد آگاه ميسازد. (الى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم تعملون ). پاسخ به يك ايراد در پيرامون اين آيه سر و صداى زيادى براه انداخته اند و بعضى چنين پنداشته اند كهميان اين آيه و دستور امر به معروف و نهى از منكر كه از دستورات قاطع و مسلم اسلامىاست يكنوع تضاد وجود دارد، زيرا اين آيه مى گويد شما مراقبحال خويشتن باشيد، انحراف ديگران اثرى در وضع شما نمى گذارد. اتفاقا از روايات چنين بر مى آيد كه اين نوع سوء تفاهم و اشتباه حتى در عصرنزول آيه براى بعضى از افراد كم اطلاع وجود داشته است ، جبير بننفيل ميگويد در حلقه جمعى از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نشسته بودم واز همه كم سنتر بودم آنها سخن از امر به معروف و نهى از منكر به ميان آوردند، من بهميان سخنان آنها پريدم و گفتم مگر خداوند در قرآن نميگويد: يا ايها الذين آمنواعليكم انفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم (بنابراين امر به معروف و نهى ازمنكر چه لزومى دارد !) ناگاه همگى يكزبان مرا مورد سرزنش و اعتراض قرار دادند وگفتند: آيه اى از قرآن را جدا ميكنى ، بدون اينكه معنى تفسير آن را بدانى ؟! من از گفتارخود سخت پشيمان شدم ، و آنها به مباحثه در ميان خود ادامه دادند، هنگامى كه ميخواستندبرخيزند و مجلس را ترك گويند، رو به من كرده و گفتند: تو جوان كم سن و سالىهستى و آيهاى از قرآن را بدون اينكه معنى آن را بدانى از بقيه جدا كرده اى ولى شايدبه چنين زمانى كه ميگوئيم برسى كه ببينىبخل مردم را فرا گرفته و بر آنها حكومت ، هوى و هوس پيشواى مردم است ، و هر كس تنهاراى خود را ميپسندد، در چنان زمانى مراقب خويش باش ، گمراهى ديگران به تو زيانىنميرساند (يعنى آيه مربوط به چنان زمانى است ). بعضى از راحت طلبان عصر ما نيز هنگامى كه سخن از انجام دو فريضه بزرگ الهى امربه معروف و نهى از منكر به ميان مى آيد براى شانه خالى كردن از زير بار مسئوليتبه اين آيه ميچسبند و معنى آن را تحريف ميكنند. در حالى كه با كمى دقت ميتوان دريافت كه تضادى در ميان اين دو دستور نيست ، زيرا: اولا: آيه مورد بحث ميگويد حساب هر كس جدا است و گمراهى ديگران مانند نياكان و غيرنياكان لطمه اى به هدايت افراد هدايت يافته نميزند حتى اگر برادر هم باشند و ياپدر و فرزند، بنا بر اين شما از آنها پيروى نكنيد و خود را نجات دهيد (دقت كنيد). ثانيا: اين آيه اشاره به موقعى مى كند كه امر به معروف و نهى از منكر كارگر نميشود،و يا شرائط تاثير آن جمع نيست گاهى بعضى از افراد در چنين موقعى ناراحت مى شوندكه با اين حال ، تكليف ما چيست ؟ قرآن به آنها پاسخ مى دهد كه براى شما هيچ جاىنگرانى وجود ندارد زيرا وظيفه خود را انجام دادهايد، و آنها نپذيرفته اند و يا زمينهپذيرشى در آنها وجود نداشته است ، بنابراين زيانى از اين ناحيه به شما نخواهدرسيد. اين معنى در حديثى كه در بالا نقل كرديم و همچنين در بعضى از احاديث ديگرنقل شده است كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره اين آيه سؤال كردند فرمودند: ايتمروا بالمعروف و تناهوا عن المنكر فاذا رايت دنيا مؤ ثرة وشحا مطاعا و هوى متبعا و اعجاب كل ذى راى برايه فعليك بخويصة نفسك و ذر عوامهم!: امر به معروف كنيد و نهى از منكر، اما هنگامى كه ببينيد، مردم دنيا را مقدم داشتهو بخل و هوى بر آنها حكومت مى كند و هر كس تنها راى خود را ميپسندد (و گوشش بدهكارسخن ديگرى نيست ) به خويشتن بپردازيد و عوام را رها كنيد. روايات ديگرى نيز به اين مضمون نقل شده كه همگى همين حقيقت را تعقيب ميكند. فخر رازى چنانكه عادت او است براى پاسخ به سؤال فوق چندين وجه ذكر مى كند كه تقريبا همه بازگشت به يك چيز يعنى آنچه در بالاآورديم ميكند و گويا او براى تكثير عدد آنها را از هم جدا كرده است !. در هر حال شك نيست ، كه مساله امر به معروف و نهى از منكر از مهمترين اركان اسلام استكه بهيچ وجه نميتوان شانه از زير بار مسؤ ليت آن خالى كرد، تنها در موردى اين دووظيفه ساقط مى شود كه اميدى به تاثير آن نباشد و شرايط لازم در آن جمع نگردد.
آيه و ترجمه
يأ يها الذين ءامنوا شهدة بينكم إ ذا حضر اءحدكم الموت حين الوصية اثنان ذواعدل منكم اءو ءاخران من غيركم إ ن اءنتم ضربتم فى الا رض فأ صبتكم مصيبة الموتتحبسونهما من بعد الصلوة فيقسمان بالله إ ن ارتبتم لا نشترى به ثمنا و لو كان ذاقربى و لا نكتم شهدة الله إ نا إ ذا لمن الاثمين(106) فإ ن عثر على اءنهما استحقا إ ثما فاخران يقومان مقامهما من الذين استحق عليهم الاولين فيقسمان بالله لشهدتنا اءحق من شهدتهما و ما اعتدينا إ نا إ ذا لمن الظلمين(107) ذلك اءدنى اءن يأ توا بالشهدة على وجهها اءو يخافوا اءن ترد اءيمن بعد اءيمنهمو اتقوا الله و اسمعوا و الله لا يهدى القوم الفسقين(108)
|
ترجمه : 106 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد در موقعوصيت بايد دو نفر عادل را از ميان شما به شهادت بطلبد، يا اگر مسافرت كرديد ومرگ شما را فرا رسد (و در راه مسلمانى نيافتيد) دو نفر از غير شما، و اگر به هنگاماداى شهادت در صدق آنها شك كرديد آنها را بعد از نماز نگاه مى داريد تا سوگند يادكنند كه ما حاضر نيستيم حق را به چيزى بفروشيم اگر چه در مورد خويشاوندان ما باشدو شهادت الهى را كتمان نميكنيم كه از گناهكاران خواهيم بود. 107 - و اگر اطلاعى حاصل شود كه آن دو مرتكب گناهى شده اند (و حق را كتمان كردهاند) دو نفر از كسانى كه گواهان نخست بر آنها ستم كرده اند به جاى آنها قرار ميگيرندو به خدا سوگند ياد ميكنند كه گواهى ما از گواهى آن دو به حق نزديكتر است و ما مرتكبتجاوزى نشدهايم كه اگر چنين كرده باشيم از ظالمان خواهيم بود. 108 - اين كار بيشتر سبب مى شود كه به حق گواهى دهند (و از خدا بترسند) و يا (ازمردم ) بترسند كه (دروغشان فاش گردد و) سوگندهائى جاى سوگندهاى آنها را بگيرد،و از (مخالفت ) خدا بپرهيزيد و گوش فرا دهيد و خداوند جمعيت فاسقان را هدايت نميكند. شان نزول : در مجمع البيان و بعضى تفاسير ديگر در شاننزول آيات فوق نقل شده است كه يك نفر از مسلمانان به نام (ابن ابى ماريه) به اتفاق دو نفر از مسيحيان عرب به نام (تميم ) و(عدى ) كه دو برادر بودند به قصد تجارت از مدينه خارج شدند دراثناى راه ابن ماريه كه مسلمان بود بيمار شد، وصيتنامهاى نوشت و آن را در ميان اثاثخود مخفى كرد، و اموال خويش را بدست دو همسفر نصرانى سپرد وصيت كرد كه آنها را بهخانواده او برسانند، و از دنيا رفت ، همسفران متاع او را گشودند و چيزهاى گرانقيمت وجالب آنرا برداشتند و بقيه را به ورثه باز گرداندند، ورثه هنگامى كه متاع راگشودند، قسمتى از اموالى كه ابن ابى ماريه با خود برده بود در آن نيافتند، ناگاهچشمان آنها به وصيتنامه افتاد، ديدند، صورت تماماموال مسروقه در آن ثبت است ، مطلب را با آن دو نفر مسيحى همسفر در ميان گذاشتند آنهاانكار كرده و گفتند: هر چه به ما داده بود به شماتحويل دادهايم ! ناچار به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شكايت كردند، آياتفوق نازل شد و حكم آن را بيان كرد. ولى از شان نزولى كه در كتاب كافى آمده است چنين بر مى آيد كه آنها نخست انكار وجودمتاع ديگرى كردند و جريان به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كشيده شد، وپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چون دليلى بر ضد آن دو نفر وجود نداشت ، آنهارا وادار به سوگند كرد، سپس آنها را تبرئه نمود، اما چيزى نگذشت كه بعضى ازاموال مورد بحث نزد آن دو نفر پيدا شد و به اين وسيله دروغشان اثبات گرديد، جريانبه عرض پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) در انتظار ماند تا آيات فوق نازل شد، سپس دستور داد، اولياء ميت سوگند يادكنند، و اموال را گرفت و به آنها تحويل داد. تفسير: از مهمترين مسائلى كه اسلام روى آن تكيه ميكند، مساله حفظ حقوق واموال مردم و به طور كلى اجراى عدالت اجتماعى است ، آيات فوق گوشهاى از دستوراتمربوط به اين قسمت است ، نخست براى اينكه حقوق ورثه دراموال ميت از ميان نرود و حق بازماندگان و ايتام و صفارپايمال نشود، به افراد با ايمان دستور مى دهد و مى گويد: اى كسانى كه ايمانآوردهايد، هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد بايد به هنگام وصيت كردن دو نفر ازافراد عادل را به گواهى بطلبيد و اموال خود را به عنوان امانت براىتحويل دادن به ورثه به آنها بسپاريد (يا ايها الذين آمنوا شهادة بينكم اذا حضراحدكم الموت حين الوصية اثنان ذوا عدل منكم ). منظور از عدل در اينجا همان عدالت به معنى پرهيز از گناه كبيره و مانند آن است ، ولى ايناحتمال در معنى آيه نيز هست كه مراد از عدالت ، امانت در امور مالى و عدم خيانت باشد، مگراينكه با دلائل ديگر ثابت شود كه شرائط بيشترى در چنين شاهدى لازم است . و منظور از منكم يعنى از شما مسلمانان ، در مقابل افراد غير مسلمان است كه در جمله بعد بهآنها اشاره شده است . البته بايد توجه داشت كه در اينجا بحث از شهادت معمولى و عادى نيست ، بلكهشهادتى است توام با وصايت ، يعنى اين دو نفر هم وصيند و هم گواه و اما ايناحتمال كه علاوه بر دو نفر شاهد انتخاب شخص سومى به عنوان وصى در اينجا لازم استبر خلاف ظاهر آيه و مخالف شان نزول است ، زيرا در شاننزول خوانديم كه ابن ابى ماريه تنها دو نفر همسفر داشت كه آنها را به عنوان وصى وگواه بر ميراث خود انتخاب كرد. سپس اضافه ميكند: اگر در مسافرتى باشيد و مصيبت مرگ براى شما فرا رسد (و ازمسلمانان وصى و شاهدى پيدا نكنيد) دو نفر از غير مسلمانها را براى اين منظور انتخابنمائيد (او آخر ان من غير كم ان انتم ضربتم فى الارض فاصابتكم مصيبة الموت). گرچه در آيه سخنى از اين موضوع كه انتخاب وصى و شاهد از غير مسلمانها مشروط بهعدم دسترسى به مسلمانان است ديده نميشود ولى روشن است كه منظور در صورتى استكه دسترسى به مسلمان نباشد و ذكر قيد مسافرت نيز به همين جهت است ، همچنين كلمه اوگرچه معمولا براى تخيير است ولى در اينجا - مانند بسيارى از موارد ديگر - منظورترتيب ميباشد، يعنى نخست از مسلمانان و اگر ممكن نشد از غير مسلمانان انتخاب كنيد. ذكر اين نكته نيز لازم است كه منظور از غير مسلمانان تنهااهل كتاب يعنى يهود و نصارى ميباشد زيرا اسلام براى مشركان و بت پرستان در هيچ مورداهميتى قائل نشده است . سپس دستور مى دهد كه به هنگام اداى شهادت بايد آن دو نفر را بعد از نماز - در زمينهترديد و شك - وادار كنند كه به نام خدا سوگند ياد كنند (تحبسونهما من بعدالصلوة فيقسمان بالله ان ارتبتم ). و بايد شهادت آنها به اينگونه بوده باشد كه بگويند ما حاضر نيستيم حق را بهمنافع مادى بفروشيم و بنا حق گواهى دهيم ، هر چند در مورد خويشاوندان ما باشد (لانشترى به ثمنا و لو كان ذاقربى ). و ما هيچگاه شهادت الهى را كتمان نميكنيم كه در اين صورت از گناهكاران خواهيم بود(و لا نكتم شهادة الله انا اذا لمن الاثمين ). بايد توجه داشت كه : اولا اين تشريفات براى اداى شهادت در زمينه شك و ترديد و اتهام است . ثانيا به مقتضاى ظاهر آيه فرقى در ميان مسلمان و غير مسلمان از اين نظر نيست و در حقيقتيكنوع محكم كارى براى حفظ اموال ، در زمينه اتهام ميباشد و اين هيچگونه منافاتى باقبول شهادت عدلين بدون سوگند ندارد، زيرا اين حكم مربوط به مورد عدم اتهام استبنابراين نه حكم آيه نسخ شده است و نه اختصاص به غير مسلمانان دارد (دقت كنيد). ثالثا منظور از نماز در مورد غير مسلمانان قاعدتا نمازهاى خود آنها است ؟ كه در آنهاايجاد توجه و ترس از خدا مى كند و اما در مورد مسلمانان جمعى معتقدند كه منظور خصوصنماز عصر است و در بعضى از روايات اهل بيت (عليهمالسلام ) نيز به آن اشاره شده استاما ظاهر آيه مطلق است و هر نمازى را شامل مى شود و ممكن است ذكر خصوص نماز عصر درروايات ما جنبه استحبابى داشته باشد زيرا در نماز عصر، اجتماع بيشترى شركت مىكردند و به علاوه وقت داورى و قضاوت در ميان مسلمين بيشتر آن موقع بود. و رابعا انتخاب وقت نماز براى شهادت به خاطر آن است كه روح خدا ترسى به مقتضاىالصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر در انسان بيدار مى شود، و موقعيتزمانى و مكانى توجهى در او به سوى حق ايجاد ميكند و حتى بعضى از فقها گفته اند كه خوبست براى اداى شهادت اگر در مكه باشند در كنار كعبه در ميانركن و مقام كه جايگاه بسيار مقدسى است و اگر در مدينه باشند در كنار منبر پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين شهادت ادا شود. و در آيه بعد سخن از موردى به ميان آمده كه ثابت شود، دو شاهد مرتكب خيانت و گواهىبر ضد حق شده اند - همانطور كه در شان نزول آيه آمده بود - در چنين موردى دستور مىدهد كه : اگر اطلاعى حاصل شود كه آن دو نفر مرتكب گناه و جرم و تعدى شده اند و حق راپايمال كرده اند، دو نفر ديگر از كسانى كه گواهان نخست به آنها ستم كرده اند (يعنىورثه ميت ) بجاى آنها قرار گرفته و براى احقاق حق خود شهادت و گواهى ميدهند(فان عثر على انهما استحقا اثما فاخران يقومان مقامهما من الذين استحق عليهمالاوليان ). مرحوم طبرسى در مجمع البيان معتقد است كه اين آيه از نظر معنى و اعراب از پيچيدهترين و مشكلترين آيات قرآن است ولى با توجه به دو نكته معلوم مى شود كه اين آيهآنقدر هم پيچيده نيست . اولا منظور از استحق در اينجا به قرينه كلمه اثم (گناه ) همان جرم و تجاوز به حقديگرى است . و ثانيا (اوليان ) در اينجا به معنى اولان است يعنى آن دو شاهدى كه در آغاز ميبايستشهادت بدهند و از راه راست منحرف شده اند. بنابراين معنى آيه چنين مى شود كه اگر اطلاعىحاصل شد كه دو شاهد نخستين ، مرتكب خلافى شده اند، دو نفر ديگر جاى آنها را ميگيرنداز همان كسانى كه دو شاهد نخست بر آنها تجاوز كرده اند. و در ذيل آيه وظيفه دو شاهد دوم را چنين بيان مى كند كه آنها بايد به خدا سوگند يادكنند كه گواهى ما از گواهى دو نفر اول شايسته تر و به حق نزديكتر است و ما مرتكبتجاوز و ستمى نشده ايم و اگر چنين كرده باشيم از ظالمان و ستمگران خواهيم بود(فيقسمان بالله لشهادتنا احق من شهادتهما و ما اعتدينا انا اذا لمن الظالمين ). در حقيقت اولياى ميت روى اطلاعاتى كه از جلوتر دربارهاموال و متاع او بهنگام مسافرت يا غير مسافرت داشته اند گواهى ميدهند كه دو شاهد نخستمرتكب ظلم و خيانت شده اند و اين شهادت جنبه حسى پيدا ميكند نه حدسى و از روى قرائن . در آخرين آيه مورد بحث در حقيقت فلسفه احكامى را كه در زمينه شهادت در آياتقبل گذشت بيان مى كند كه : اگر طبق دستور بالاعمل شود يعنى دو شاهد را بعد از نماز و در حضور جمع به گواهى بطلبند، و در صورتبروز خيانت آنها، افراد ديگرى از ورثه جاى آنها را بگيرند و حق را آشكار سازند، اينبرنامه سبب مى شود كه شهود در امر شهادت دقت به خرج دهند و آن را بر طبق واقع - بهخاطر ترس از خدا يا به خاطر ترس از خلق خدا - انجام دهند (ذلك ادنى ان ياتوابالشهادة على وجه ها او يخافوا ان ترد ايمان بعد ايمانهم ). در حقيقت اين كار سبب مى شود كه حد اكثر ترس از مسئوليت در برابر خدا و يا بندگانخدا در آنها بيدار گردد و از محور حق منحرف نشوند. و در آخر آيه براى تاكيد روى تمام احكام گذشته دستور ميدهد: پرهيزگارى پيشه كنيدو گوش به فرمان خدا فرا دهيد و بدانيد خداوند جمعيت فاسقان را هدايت نخواهد كرد(و اتقوا الله و اسمعوا و الله لا يهدى القوم الفاسقين )
آيه و ترجمه
يوم يجمع الله الرسل فيقول ماذا اءجبتم قالوا لا علم لنا إ نك أ نت علم الغيوب(109)
|
ترجمه : 109 - از آن روز بترسيد كه خداوند پيامبران را جمع مى كند و به آنها ميگويد مردم دربرابر دعوت شما چه پاسخى دادند؟ مى گويند ما چيزى نمى دانيم تو خود از تمامپنهانيها آگاهى . تفسير: اين آيه در حقيقت مكملى براى آيات قبل است ، زيرا درذيل آيات گذشته كه مربوط به مساله شهادت حق وباطل بود، دستور به تقوا و ترس از مخالفت فرمان خدا داده شد، در اين آيه مى گويد:از آن روز بترسيد كه خداوند پيامبران را جمع مى كند و از آنها درباره رسالت وماموريتشان سؤ ال مى كند و ميگويد مردم در برابر دعوت شما چه پاسخى گفتند(يوم يجمع الله الرسل فيقول ما ذا اجبتم ). آنها از خود نفى علم كرده و همه حقايق را موكول به علم پروردگار كرده ميگويند: خداوندا!ما علم و دانشى نداريم ، تو آگاه بر تمام غيوب و پنهانيها هستى (قالوا لا علم لناانك انت علام الغيوب ). و به اين ترتيب سر و كار شما با چنين خداوند علام الغيوب و با چنين دادگاهى است ،بنابراين در گواهيهاى خود مراقب حق و عدالت باشيد. در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد نخست اينكه از آيات ديگر قرآن استفاده ميشود كه پيامبرانشاهدان و گواهان بر امت خويشند در حالى كه از آيه فوق بر مى آيد كه آنها از خود نفى علم ميكنند و همه چيز را به خدا وامى گذارند. ولى ميان اين دو تضاد و اختلافى نيست ، بلكه مربوط به دو مرحله است ، در نخستين مرحلهكه آيه مورد بحث اشاره به آنست ، انبياء در پاسخ سؤال پروردگار اظهار ادب كرده ، و از خود نفى علم نموده ، و همه چيز راموكول به علم خدا ميكنند، ولى در مراحل بعد آنچه را ميدانند در مورد امت خود بازگو ميكنندو گواهى ميدهند، اين درست به آن ميماند كه گاهى استاد به شاگرد خود ميگويد كهپاسخ فلان شخص را بده ، شاگرد نخست اظهار ادب كرده و علم خود را در برابر علم اوهيچ توصيف ميكند و پس از آن آنچه را ميداند ميگويد. ديگر اينكه چگونه انبيا از خود نفى علم ميكنند با اينكه آنها علاوه بر علم عادى بسيارى ازحقايق پنهانى را از طريق تعليم پروردگار ميدانند؟ گرچه در پاسخ اين سؤال مفسران بحثهاى گوناگونى دارند، ولى به عقيده ما روشن است كه منظور انبياء آن استكه علم خود را در برابر علم خدا هيچ بشمرند و در حقيقت چنين است ، هستى ما در برابرهستى بى پايان او چيزى نيست و علم ما در برابر علم او علم محسوب نميشود، و خلاصه(ممكن ) هر چه باشد در برابر (واجب ) چيزى ندارد وبه تعبير ديگر: دانش انبياء اگر چه در حد خود دانشقابل ملاحظهاى است ولى با مقايسه به دانش پروردگار چيزى محسوب نمى شود. و در حقيقت عالم واقعى كسى است كه در همه جا و هر زمان حاضر و ناظر و از پيوند تمامذرات عالم با خبر و از تمام خصوصيات اين جهان كه يك واحد بهم پيوسته است آگاهباشد، و اين صفت مخصوص ذات پاك خدا است . از آنچه گفتيم روشن مى شود كه اين آيه دليل بر نفى هر گونه علم غيب از پيامبران وامامان نمى شود، آنچنانكه بعضى پنداشته اند، زيرا علم غيب بالذات مربوط به كسىاست كه همه جا و هر زمان حاضر است ، و غير او بالذات چنين علمى را ندارد بلكه آنچه راخدا از غيب به او تعليم داده است ميداند، شاهد اين سخن آيات متعددى از قرآن است ، از جمله در سوره جن آيه 26 ميخوانيم عالم الغيب فلايظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول : خداوند عالم الغيب است و هيچكس را ازعلم غيب خود آگاه نميكند مگر رسولانى را كه برگزيده است و در سوره هود آيه 49ميخوانيم : تلك من انباء الغيب نوحيها اليك : اينها از خبرهاى غيبى است كه مابه تو وحى مى فرستيم . از اين آيات و مانند آن استفاده مى شود كه علم غيب مخصوص ذات خدا است ولى به هر كسآنچه صلاح ببيند تعليم مى دهد و كميت و كيفيت آن مربوط به خواست و مشيت او است .
آيه و ترجمه
إ ذ قال الله يعيسى ابن مريم اذكر نعمتى عليك و على ولدتك إ ذ اءيدتك بروح القدستكلم الناس فى المهد و كهلا و إ ذ علمتك الكتب و الحكمة و التورئة والانجيل و إ ذ تخلق من الطين كهية الطير بإ ذنى فتنفخ فيها فتكون طيرا بإ ذنى و تبرئالا كمه و الا برص بإ ذنى و إ ذ تخرج الموتى بإ ذنى و إ ذ كففت بنى إسرئيل عنك إ ذ جئتهم بالبينت فقال الذين كفروا منهم إ ن هذا إ لا سحر مبين(110)
|
ترجمه : 110 - بياد آور هنگامى را كه خداوند به عيسى بن مريم گفت متذكر نعمتى كه بر تو ومادرت دادم باش ، زمانى كه تو را بوسيله روح القدس تقويت كردم كه در گاهواره و بههنگام بزرگى با مردم سخن ميگفتى ، و هنگامى كه كتاب و حكمت و تورات وانجيل بر تو آموختم ، و هنگامى كه به فرمان من ازگل چيزى بصورت پرنده مى ساختى و در آن مى دميدى و به فرمان من پرندهاى مى شد وكور مادرزاد و مبتلا به بيمارى پيسى را به فرمان من شفا ميدادى ، و مردگان را (نيز)به فرمان من زنده ميكردى ، و هنگامى كه بنىاسرائيل را از آسيب رسانيدن به تو باز داشتم در آن موقع كهدلايل روشن براى آنها آوردى ولى جمعى از كافران آنها گفتند اينها جز سحر آشكار نيست. تفسير: مواهب الهى بر مسيح اين آيه و آيات بعد تا آخر سوره مائده مربوط به سرگذشت حضرت مسيح (عليهالسلام ) و مواهبى است كه به او و امتش ارزانى داشته كه براى بيدارى و آگاهى مسلمانان در اينجابيان شده است . نخست مى گويد: بياد بياور هنگامى را كه خداوند به عيسى بن مريم فرمود: نعمتى را كهبر تو و بر مادرت ارزانى داشتم متذكر باش (اذقال الله يا عيسى ابن مريم اذكر نعمتى عليك و على والدتك ). طبق اين تفسير، آيات فوق بحث مستقلى را شروع مى كند كه براى مسلمانان جنبه تربيتىدارد و مربوط به همين دنيا است ، ولى جمعى از مفسران مانند طبرسى و بيضاوى و ابوالفتوح رازى اين احتمال را داده اند كه آيه دنباله آيهقبل و مربوط به سؤ الات و سخنانى باشد كه خداوند با پيامبران در روز قيامت خواهدداشت ، و بنابراين قال كه فعل ماضى است در اينجا به معنىيقول كه فعل مضارع است ميباشد، ولى اين احتمال مخالف ظاهر آيه است ، بخصوص اينكهمعمولا شمردن نعمتها براى كسى به منظور زنده كردن روح شكرگزارى در او است ، درحالى كه در قيامت اين مساله مطرح نيست . سپس به ذكر مواهب خود پرداخته ، نخست ميگويد تو را با روح القدس تقويت كردم(اذ ايدتك بروح القدس ). درباره معنى روح القدس در جلد اول صفحه 236 مشروحا بحث شد و خلاصه يكاحتمال اين است كه مراد از آن فرشته وحى جبرئيل مى باشد واحتمال ديگر اينكه منظور همان نيروى غيبى است كه عيسى را براى انجام معجزات و تحققبخشيدن به رسالت مهمش تقويت ميكرد، اين معنى در غير انبياء نيز به درجه ضعيفتروجود دارد. ديگر از مواهب الهى بر تو اين است كه به تاييد روح القدس با مردم در گهواره و بههنگام بزرگى و پختگى سخن ميگفتى (تكلم الناس فى المهد و كهلا). اشاره به اينكه سخنان تو در گاهواره همانند سخنان تو در بزرگى ، پخته و حسابشده بود، نه سخنان كودكانه و بى ارزش . ديگر اينكه كتاب و حكمت و تورات و انجيل را به تو تعليم دادم (و اذ علمتك الكتابو الحكمة و التورية و الانجيل ). ذكر تورات و انجيل بعد از ذكر كتاب با اينكه از كتب آسمانى است ، در حقيقت ازقبيل تفصيل بعد از اجمال است . ديگر از مواهب اينكه از گل به فرمان من چيزى شبيه پرنده مى ساختى سپس در آن مىدميدى و به اذن من پرنده زندهاى مى شد (و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذنىفتنفخ فيها فتكون طيرا باذنى ). ديگر اينكه : كور مادرزاد و كسى كه مبتلا به بيمارى پيسى بود به اذن من شفا ميدادى(و تبرء الاكمه و الابرص باذنى ). و نيز مردگان را به اذن من زنده ميكردى (و اذ تخرج الموتى باذنى ). و بالاخره يكى ديگر از مواهب من بر تو اين بود كه بنىاسرائيل را از آسيب رساندن به تو باز داشتم در آن هنگام كه كافران آنها در برابردلائل روشن تو بپاخاستند و آنها را سحر آشكارى معرفى كردند من در برابر اين همههياهو و دشمنان سر سخت و لجوج تو را حفظ كردم تا دعوت خود را پيش ببرى (و اذكففت بنى اسرائيل عنك اذ جئتهم بالبينات فقال الذين كفروا منهم ان هذا الا سحر مبين). قابل توجه اينكه در اين آيه چهار بار كلمه باذنى (به فرمان من ) تكرار شده است ، تاجائى براى غلو و ادعاى الوهيت در مورد حضرت مسيح (عليه السلام ) باقى نماند، يعنىآنچه او انجام ميداد گرچه بسيار عجيب و شگفت انگيز بود، و به كارهاى خدائى شباهتداشت ولى هيچيك از ناحيه او نبود بلكه همه از ناحيه خدا انجام ميگرفت ، او بندهاى بودسر بر فرمان خدا و هر چه داشت از طريق استمداد از نيروى لا يزال الهى بود. ممكن است گفته شود تمام اين مواهب مربوط به مسيح (عليه السلام ) بوده است چرا در اينآيه براى مادرش مريم نيز موهبت شمرده است ؟ پاسخ اينكه مسلم است هر موهبتى به فرزند برسد در حقيقت به مادر او هم رسيده استزيرا هر دو از يك اصلند و ساقه و ريشه يك درخت . ضمنا همانطور كه در ذيل آيه 49 سوره آل عمران يادآور شديم اين آيه و مانند آن ازدلائل روشن ولايت تكوينى اولياى خدا است ، زيرا در سرگذشت مسيح زنده كردن مردگان، و شفاى كور مادرزاد، و بيمار غير قابل علاج ، به شخص مسيح (عليه السلام ) نسبت دادهشده ، منتها به اذن و فرمان خدا. از اين تعبير استفاده مى شود كه ممكن است خداوند چنين قدرتى را براى تصرف در عالمتكوين در اختيار كسى بگذارد كه گاه گاه چنين اعمالى را انجام دهد، و تفسير اين آيه بهدعا كردن انبياء، و اجابت دعاى آنها از ناحيه خدا كاملا بر خلاف ظواهر آيات است . و منظورما از ولايت تكوينى اولياى خدا چيزى جز آنكه در بالا ذكر شد نمى باشد، زيرا دليلىبر بيش از اين مقدار نداريم ، (براى توضيح بيشتر به جلد دوم صفحه 422 مراجعهنمائيد).
|
|
|
|
|
|
|
|