عابدى بعد از سالها عزلت گزينى و شب زنده دارى ، عاقبت شبى بر اثر وسوسهشيطان دست از دعا و عبادت بر كشيد و گفت : چرا اينهمه الله الله مرا لبيك نمى آيد؟
با دلافسرده به فكر فرو رفت و به خواب شد. در خواب حضرت خضرعليه السّلام را ديد وگفت خضرش كه خدا اين گفت به من ، بلكه آن الله تو لبيك ماست .
تا كه شيرين مى شد از ذكرش لبى
|
گفت شيطان آخر اى بسيار گو
|
مى نيايد يك جواب از پيش تخت
|
چند الله مى زنى با روى سخت
|
او شكسته دل شد و بنهاد سر
|
ديد در خواب او خضر را در خُضر
|
گفت هين از ذكر چون وامانده
|
چون پشيمانى از آن كس خوانده اى
|
ز آن همى ترسم كه باشم رد باب
|
گفت خضرش كه خدا اين گفت به من
|
كه برو با او بگو اى ممتحن
|
بلكه آن الله تو لبيك ما ماست
|
و آن نياز و درد و سوزت پيك ماست
|
نى ترا در كار من آورده ام
|
نه كه من مشغول ذكرت كرده ام
|
حيله ها و چاره جوئيهاى تو
|
زير هر يا رب تو لبيك ماست (110)
|
103 - از سر شب تا سحر در حال ركوع
سركشيك آستان قدس رضوى نقل كرد كه :
شبى از شبهاى زمستان كه هوا خيلى سرد بود و برف مى باريد، نوبت كشيك من بود.اول شب خدّام آستان مباركه به من مراجعه كردند و گفتند كه به علت سردى هوا و بارشبرف زائرى در حرم نيست ، اجازه دهيد حرم را ببنديم ، من نيز به آنان اجازه دادم . مسئولينبيوتات درها را بستند و كليدها را آوردند. مسئول بام حرم مطهّر آمد و گفت : حاج شيخحسنعلى اصفهانى (1279 - 1361 ه.ق ) از اول شب تاكنون بالاى بام و در پاى گنبدمشغول نماز مى باشند و مدّتى است كه در حال ركوع هستند، و چند بار كه مراجعه كرده ايمايشان را به همان حال ركوع ديده ايم . اگر اجازه دهيد به ايشان عرض كنيم كه مى خواهيمدرها را ببنديم . گفتم : خير، ايشان را به حال خود بگذاريد، و مقدارى هيزم در اطاق پشتبام كه مخصوص مستخدمين است بگذاريد كه هرگاه از نماز فارغ شدند استفاده كنند و درِبام را نيز ببنديد. مسئول مربوطه مطابق دستورعمل كرد و همه به منزل رفتيم .
آنشب برف بسيارى باريد. هنگام سحر كه براى باز كردن درهاى حرم مطهّر آمديم ، بهخادم گفتم برو ببين حاج شيخ در چه حالند. پس از چند دقيقه خادم بازگشت و گفت :ايشان همانطور در حال ركوع هستند و پشت ايشان با سطح برف مساوى شده است . دانستيمكه آن مرد الهى از اول شب تا سحر در حال ركوع بوده اند و سرماى شديد آنشبِ سختزمستانى را هيچ احساس نكرده اند.(111)
بر لبش قفل است و در دل رازها
|
لب خموش و دل پر از آوازها
|
عارفان كه جام حق نوشيده اند
|
رازها دانسته و پوشيده اند
|
هر كه را اسرار حق آموختند
|
((مولوى
104 - علامه امينى ؛
عده اى از علماى اهل سنت به علاّمه امينى (1320 - 1390 ه .ق ) صاحب كتاب ارزشمند((الغدير)) مراجعه نمودند و گفتند: در حالات على عليه السّلام آمده است كه بعضى شبهاهزار ركعت نماز مى خواند، در حالى كه براى هيچ انسانى ممكن نيست كه ازاول شب تا صبح بتواند هزار ركعت نماز بخواند. بنابراين ما اين ادّعا راقبول نداريم .
علاّمه به آنان گفت : من به شما ثابت مى نمايم كه اينعمل نه تنها براى على عليه السّلام بلكه براى افراد ديگر بشر ممكن است . علاّمه امينىبه آنها پيشنهاد كرد كه شبى به منزل او آمده تا ايشان ازاول شب تا به صبح هزار ركعت نماز بخواند. علماىاهل سنّت قبول نموده و به منزل علاّمه آمدند، و ايشان ازاول شب مشغول نماز شد و تا اذان صبح هزار ركعت نماز را خواند و بدين وسيله ثابت نمودكه اين عمل ممكن است .(112)
105 - لذّت معنوى
ما يك سلسله لذتهاى معنوى داريم كه معنويت ما را بالا مى برد. براى كسى كهاهل تهجّد و نماز شب است ، جزو صادقين و صابرين و مستغفرين بالاسحار باشد، نماز شبلذّت و بهجت دارد، آن لذّتى كه يك نفر نماز شب خوان حقيقى و واقعى از نماز شب خودشمى برد.
هيچ وقت يك آدم اهل دنيا و ماديات احساس نمى كند. لذّت آن نماز شب خوان خيلى عميق تر ونيرومندتر و نشاط بخش تر است .
چه مانعى دارد كه من ذكر خيرى از پدر بزرگوار خودم بكنمحداقل از چهل سال پيش من مى ديدم اين مرد بزرگ و شريف (حاج شيخ محمد حسين مطهرى (ره)) هيچ وقت نمى گذاشت خوابش از سه ساعت از شب گذشته تاءخير بيفتد. شام را سر شبمى خورد و سه ساعت از شب گذشته مى خوابيد، وحداقل دو ساعت به طلوع صبح مانده و در شب هاى جمعه از سه ساعت به طلوع صبح ماندهبيدار مى شد. و حداقل قرآنى كه قرائت مى كرد يك جزء بود و با چه فراغت و آرامشىنماز شب مى خواند. در سالهاى اخير با وجود اينكه تقريباً صدسال از عمرش مى گذشت هيچ وقت من نديدم كه يك ناآرامى داشته باشد. اين همان لذتمعنوى بود كه وى را چنين نگه اش مى داشت . يك شب نبود كه پدر و مادرش را دعا نكند.خويشاوندان و نزديكان و بستگان دور و نزديكش را همچنين از ياد نمى برد حتى يك شب همنشد كه همه آنها را دعا نكند، اينها دل را زنده مى كند.(113)
106 - اخلاص در عمل
طّى مسافرتى ، در محضر آية ا... بهاءالدينى (1287 - 1376 ه .ش ) بوديم . در آن روزبراى سخنرانى به شهرستان (شال ) قزوين رفتيم و بسيار خسته بوديم . در برگشت، براى استراحت به منزلى كه در تهران مهيّا شده بود رفتيم . صبح از خواب بيدار شدمو ديدم موقع اذان صبح است . به آقا عرض كردم : آقا! شما حالا براى نماز بيدار شديد؟!فرمودند: ما بيدار بوديم . مشاهده كردم كه اين پير مرد الهى در وقت نماز شب بيدار بودهولى از جا بلند نشده است ، مبادا كه دَر صدا كند و من بيدار شوم .(114)
107 - فيوضات سحر
حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى ؛ روزى پى از پايان درس ، عازم حجره يكى از طلبه ها(كه در مدرسه دارالشفاء قم بود) شد و من در خدمتش بودم . به حجره آن طلبه وارد شد وپس از به جا آوردن مراسم احترام و اندكى جلوس برخاست و حجره را ترك گفت . هدف ازاين ديدار را پرسيدم . در پاسخ فرمودند: (شب گذشته هنگام سحر، فيوضاتى بر منافاضه شد كه فهميدم از ناحيه خودم نيست و چون توجه كردم ديدم اين آقاى طلبه بهتهجّد برخاسته ، و در نماز شبش به من دعا مى كند و اين فيوضات ، اثر دعاى اوست . اينبود كه به خاطر سپاسگذارى از عنايتش به ديدارش رفتم .(115)
سرّ خدا كه عارف سالك به كس نگفت
|
در حيرتم كه باده فروش از كجا شنيد
|
((حافظ))
108 - در زمره اولياء الهى
فُضيل بن عياض يكى از دزدان معروف بود. بطوريكه مردم از دست او خواب راحت نداشتند.يك شب از ديوار خانه اى بالا مى رود. روى ديوار مى نشيند تا به قصد ورود درمنزل پائين برود. اتفاقاً آن خانه از آنِ مرد عابد و زاهدى بود كهمشغول شب زنده دارى بود و نماز شب و قرآن مى خواند. صداى حزين قرآن به گوشفُضيل عياض رسيد. ((اَلَمْ يَاَ نِ لِلَّذينَ آمَنُوْا أَنْ تَخْشَغَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِاللّهِ)).(116) آياوقت آن نرسيده كه مدعيان ايمان ، قلبشان براى ياد خدا نرم و آرام شود؟ آيا وقت روبرگرداندن از گناه به سوى خدا نرسيده است ؟فُضيل همينكه اين آيه را روى ديوار شنيد انگار بخود او وحى شده ، همانجا گفت خدايا!چرا، چرا، وقتش رسيده است ، و همين الان هم موقع آن است . از ديوار پائين آمد... از همههجرت كرد، حقوق الهى و اموال مردم را ادا كرد و در زمره اولياء الهى قرار گرفت.(117)
باز آ، باز آ، هر آنچه هستى باز آ
|
گر كافر و گبر و بت پرستى ، باز آ
|
اين درگه ما درگه نؤ ميدى نيست
|
صد بار اگر تو به شكستى باز آ
|
((ابو سعيد ابو الخير))
109 - نياز نيمه شبى
مرحوم تنكابنى در مورد پدر بزرگوارش مرحوم آية ا... ميرزا سليمان تنكابنى كه ازشاگردان بزرگ حكيم نامدار، ملاّ على نورى ؛ است ، مى نويسد: پدرم ، هميشه بر نمازاول وقت و خواندن نوافل مواظبت داشت و هر روز يك جزء قرآن تلاوت مى كرد و نيز هر روزسوره يس و صد مرتبه ((لا لله الا الله الملك الحق المبين )) و برخى او را ديگر را مىخواند. و سوره واقعه را در قنوت نماز (و تيره نافله عشاء) قرائت مى كرد. و نماز شبشهيچ گاه ترك نشد.
يك شب ، وقت سحر از خواب بيدار شدم ، ديدم پدرم نشسته و به شدت مى گريد، بعد ازمدّتى كه گريه اش تمام شد از سبب آن سؤال كردم . فرمود: در قنوت نماز وتر، مناجات (خمس عشره ) را مى خواندم و مى گريستم ،ناگاه شنيدم كه آوازى بر آمد كه : ايها العالمالعامل ... مرحوم والد، پيش از اين سخن نگفت و دنباله صدايى را كه شنيده بود اظهارنكرد، سپس فرمود: وقتى آن آواز را شنيدم چنان گريه بر من مستولى شد كه نتوانستمنماز را تمام كنم ، بى اختيار نشستم ...(118)
دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند
|
نياز نسيم شبى دفع صد بلا بكند
|
عتاب يار پرى چهره عاشقانه بكش
|
كه يك كرشمه تلافّى صد جفا بكند
|
ز ملك تا ملكوتش حجاب بردارند
|
هر آنكه خدمت جام جهان نما بكند
|
((حافظ))
110 - آروزهاى مادر
پس از آنكه حضرت مريم عليهاالسّلام از دنيا رفت حضرت مسيح عليه السّلام جنازه مادرشرا پس از تطهير به خاك سپرد. پس روح مادر را در خواب ديد. مسيح پرسيد: مادر! آيا هيچآرزوئى دارى ؟ مريم عليهاالسّلام پاسخ داد: آرى ، آروزيم اين است كه در دنيا بودم وشبهاى سرد زمستانى به مناجات و عبادت در درگاه خدا به بامداد مى رساندم ، و روزهاىگرم تابستانى را روزه مى گرفتم .(119)
از عمرم همان بود كه در ياد تو بودم
|
باقى همه بى حاصلى و بى خبرى بود
|
111 - نماز عشق
در حالات ميرزا آقا ملكى تبريزى ؛ (متوّفى 1343 ه .ق ) آمده است كه : شبها براى تهجدو نماز شب بر مى خواست ابتداء در بسترش مدّتى صدا به گريه بلند مى كرد، سپسبيرون مى آمد و نگاه به آسمان مى كرد و آيات ((إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ وَاخْتِلفِ الَّيْلِ وَالنَّهارِ لَمَايتٍ لِّماُوْلِى الْمأَلَببِ الذّينِ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيماً وَ قُعُوداً وَ عَلىجُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمواتِ وَالاَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هَذا باطِلاً سُبْحانَكَفَقِنا عَذابَ النَّارِ))(120) را مى خواند و سر به ديوار مى گذاشت و مدّتى گريه مىكرد و پس از تطهير نيز كنار حوض مدّتى پيش از وضو مى نشست و مى گريست وخلاصه از هنگام بيدار شدن تا آمدن به محل نماز و خواندن نماز شب ، چند جا مى نشست وبر مى خواست و گريه سر مى داد و تا به مصلاّيش مى رسيد و آن جا كه ديگر حالشقابل وصف نبود.(121)
آه از آن نرگس جادو كه چه بازى انگيخت
|
واى از آن مست كه با مردم هشيار چه كرد؟
|
برقى از منزل ليلى بدرخشيد سحر
|
وه كه با خرمن مجنون دل افكار چه كرد؟
|
برق عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
|
يار ديرينه ببينيد كه با يار چه كرد؟
|
((حافظ))
112 - رازهاى نيمه شب
از وقتى ايشان را شناختم شاهد اين قضيه بوده ام كه وقتى در ظلمت و تاريك نيمه شبآهسته وارد اتاق مى شدم ، معاشقه امام با خدا را احساس مى كردم . با چنان خضوع وخشوعى نماز مى خواندند و قيام و ركوع و سجود مى كردند كه حقاً وصف ناپذير است .اصلاً نمى توانم راجع به آن لحظات صحبت كنم ، تنها احساس مى كردم كه دردل شب با آن خضوع و خشوع ، با چشمان اشكبار، به راز و نياز خدا مشغولند. بايدبگويم كه در آن لحظات با معشوق حقيقى خويش معاشقه مى كردند. با ديدن اين لحظات ،با خودم فكر مى كردم كه شب امام حقيقتاً ((ليلة القدر)) است . اين حالات امام نه يك شب ودو شب ، بلكه يك عمر برقرار بود. از رمضانسال قبل از رحلتشان ، خوب به ياد دارم بعضى وقتها، هر بار به دليلى به نزد ايشانمى رفتم و سعادت پيدا مى كردم كه با ايشان نماز بخوانم . وارد اتاق كه مى شدم ، مىديدم كه قيافه شان كاملاً برافروخته است و چنان اشك ريخته اند كهدستمال كفاف اشكشان را نمى داد و كنار دستشان حوله مى گذاشتند. ايشان شبها چنينحالتى داشتند و اين واقعاً معاشقه بود.(122)
صفت باده عشق ز من مست مپرس
|
ذوق اين مى نشناسى به خدا تا نچشى
|
((حسين منصور حلاج ))
113 - آرامش
در نيمه شبى خبر آوردند كه قرار است كودتايى (كودتاى نوژه كه قرار بود در تير ماهسال 1359 به وقوع پيوندد) رخ دهد. حاج سيّد احمد آقا شتابان خدمت امام رسيدند. امامطبق معمول هر شب در آن ساعت مشغول اداى نماز شب بودند. مدّتى طولانى به انتظارايستادند. امام غرق در راز و نياز با خداوند بودند. سرانجام پس از پايان يافتن نماز،جريان را به اطلاّع امام رساند. ايشان با همان متانت و آرامش هميشگى ، آرام فرمودند:
((مسئله اى نيست ، شما برويد و خيالتان آسوده باشد)).(123)
114 - در حريم يار
حضرت امام حتى در شرايط بحرانى بيمارستان هم معمولاً نماز شبشان ترك نشد.مستحبات نماز را حتماً به جا مى آوردند، حتماً عطر مى زدند، محاسن را شانه مى كردند وعمّامه بر سر مى گذاشتند. گفتن اين مسائل آسان است ولى در نظر بگيريد بيماركهنسالى كه (حدود 90 - 80 سال ) كه با ضعف و درد و تب ، دوران دشوار بعد ازعمل جراحى را مى گذراند، مقادير زيادى دارو از طريق سرم به بدنمتصل است و امكان نشستن ندارد. و ماسك اكسيژن بر دهان و بينى ، و كيسه خون به دستوصل است . آن وقت مدام به فكر ساعت نماز باشد و مستحبات را هم به همانحال به جا بياورد. فارغ از همه محيط اطراف به نماز شب بپردازد، چندين ساعت آخر عمرامام همگى در حال نماز گذشت ، چون حالشان مناسب نبود با اشاره دست ركوع و سجود رابجا مى آوردند و با مختصر حركت دادن سر و حركات مختصر دست و پا نماز مى خواندند،زيرا توان نشستن نداشتند.(124)
تا از ديار هستى در نيستى خزيديم
|
از چه غير دلبر از جان و دل بريديم
|
با كاروان بگوييد از راه كعبه بر گرد
|
ما يار را به مستى بيرون خانه ديديم
|
لبيك از چه گوييد اى رهروان غافل
|
لبيك او به خلوت از جام مى شنيديم
|
تا چند در حجابيد اى صوفيان محبوب
|
ما پرده خودى را در نيستى دريديم
|
اى پرده دار كعبه بردار پرده از پيش
|
كز روى كعبه دل ما پرده را كشيديم
|
ساقى بريز باده در ساغر حريفان
|
ما طعم باده عشق از دست او چشيديم
|
((امام خمينى قدّس سرّه ))
115 - بانگ سحرى
حاج ميرزا جواد آقا تبريزى ، اعلى الله تعالى مقامه (1343 ه .ق ) در دو كتاب خود كهبنام (اسرار الصلوة ) و (اعمال السنه ) يا (المراقبات ) است مى فرمايد:
شب كه انسان مى خوابد ملائكه موكّل بر انسان ، انسان را بيدار مى كنند براى نماز شبو بعد چون انسان اعتنا نمى كند و دوباره مى خوابد باز او را بيدار مى كنند، دوباره مىخوابد، باز او را بيدار مى كنند، اين بيدارى ها از روى مصادفه و اتفّاق نيست ، بلكهبيدارى هاى ملكوتى است كه به وسيله فرشتگان انجام مى گيرد. اگر انسان استفادهكرد و برخاست ، آنها تقويت و تاءييد مى كنند، و روحانيت مى دهند، و اگر نه متاءثر مىشوند و كسل برمى گردند. (اگر از خواب برخواستيد آن ملائكه را كه نمى بينيد، اقلاًبه آنها سلام كنيد و دعا كنيد و تحيّت و تكريم بگوئيد و تشكّر نمائيد!).(125)
آيينه دل چون شود صافى و پاك
|
نقش ها بينى برون از آب و خاك
|
(مولوى )
116 - نماز شب ، از اول جوانى
خويشاوندان امام كه از پانزده سالگى با ايشان بودند مى گويند:
از پانزده سالگى ايشان كه در خمين بوديم آقا يك چراغ كوچك مى گرفتند و مى رفتندبه يك قسمت ديگر كه هيچ كس بيدار نشود و آنجا نماز شب مى خواندند.
خانم خديجه ثقفى همسر گرامى امام قدّس سرّه مى گويند: تا حالا نشده كه من از نماز شبايشان بيدار شوم . چون چراغ را مطلقاً روشن نمى كردند. نه چراغ اتاق را روشن مىكردند، نه چراغ راهرو را و نه حتى چراغ دستشويى را، براى اينكه كسى بيدار نشود،هنگام وضوى نماز شب ، يك ابر زير شير آب مى گذاشتند كه آب چكه نكند و صداى آنكسى را بيدار نكند.(126)
117 - آرامترين نماز
امام حتى وقتى كه از پاريس به تهران مى آمدند در هواپيما نماز شب خواندند. من يادم هستقطب نمايشان را مرتب مى گذاشتند، مى ديدند تكان نمى خورد. موضوع را به خلبانگفتيم . جواب داد كه ، قطب نما در هواپيما كار نمى كند. امام از ايشان پرسيد كه ، مكّهكدام طرف است . نشان دادند. امام به همان طرفمشغول نماز شدند.(127)
118 - اولين شب اقامت در پاريس
در اولين شب اقامتشان در پاريس ، امام در آپارتمان كوچكى اقامت كردند. هنگام خواب ،ايشان به اتاق خود رفتند ما هم در اتاق مقابل نشسته بوديم . ساعت دو بعد از نيمه شبكه به وقت نجف ، چهار و به وقت تهران ، چهار و نيم بعد از نيمه شب بود امام از اتاقخود بيرون آمدند. وضو گرفتند و برگشتند. هنوز حدود چهار ساعت به اذان صبح ماندهبود. تعجب كرديم كه چرا ايشان اين قدر زود بلند شده اند. صبح معمّاحل شد. زيرا امام سؤ ال فرمودند: ((اينجا چطور است ؟ ديشب هر چه نشستم كه صبح شودنماز بخوانم هوا روشن نشد)).
معلوم شد كه امام به عادت هر شب و مطابق بافق نجف اشرف ، دو ساعت به اذان صبحمانده براى نماز شب بلند شده اند، خدمت ايشان عرض كرديم كه افق اينجا با نجف دوساعت تفاوت دارد. فرمودند: ((بياييد ساعت مرا درست كنيد)).(128)
119 - راهيان شب
علاّمه سيّد محمد حسين طباطبائى ؛ (1321 - 1408 ه .ق ) درباره استاد خود مرحوم آية ا...العظمى حاج ميرزا على قاضى ؛ (1285 - 1366 ه .ق ) فرمود: ما هر چه در اين موردداريم از مرحوم قاضى داريم ، چه آنچه را كه در حياتش از او تعليم گرفتيم و ازمحضرش استفاده كرديم و چه طريقى كه خودمان داريم (همه را) از مرحوم قاضى گرفتهايم (129)... معمولاً ايشان در حال عادى يك ده بيست روزى در دسترس بودند و رفقا مىآمدند و مى رفتند و مذاكراتى داشتند و صحبتهايى مى شد، و آن وقت دفعتاً ايشان نيست مىشدند و يك چند روزى اصلاً نبودند و پيدا نمى شدند. نه در خانه ، نه در مدرسه ، نهكوفه ، و نه در سهله ، ابداً از ايشان خبرى نبود، و عيالاتشان هم نمى دانستند كجا مىرفتند چه مى كردند، هيچ كس خبر نداشت . رفقا در اين روزها به هر جا كهاحتمال مى دادند، مرحوم قاضى را نمى جستند، و اصلاً هيچ نبود، بعد از چند روزى بازپيدا مى شد، و درس و جلسه هاى خصوصى را درمنزل و مدرسه دائر داشتند، و همين جور، از قرائب و عجائب بسيار داشتند، حالات غريب وعجيب داشتند.(130)
مرحوم قاضى شاگردان خود را هر يك طبق موازين شرعيّه ، با رعايت آداب باطنىاعمال ، و حضور قلب در نمازها و اخلاص در افعال ، به طريق خاصّى دستورات اخلاقىمى دادند، و دلهاى آنان را براى پذيرش الهامات عالم غيب آماده مى كردند. خود ايشان درمسجد كوفه و مسجد سهله حجره داشتند، و بعضى از شبها را به تنهايى در آن حُجراتبيتوته مى كردند و شاگردان خود را نيز توصيه مى كردند كه بعضى از شبها را بهعبادت در مسجد كوفه يا سهله بيتوته كنند. دستور داده بودند كه چنانچه در بين نماز ويا قرائت قرآن و يا در حال ذكر و فكر، براى شما پيش آمدى كرد و صورت زيبائى راديديد و يا بعضى از جهات عالم غيب را مشاهده كرديد، توجه ننمائيد ودنبال عمل خود باشيد. روزى من در مسجد كوفه نشسته ومشغول ذكر بودم ، در آن بين يك حوريّه بهشتى از طرف راست من آمد و يك جام شراببهشتى در دست داشت و براى من آورده بود، و خود را به من ارائه مى نمود، همين كه خواستمبه او توجّهى كنم ، ناگهان ياد حرف استاد افتادم و لذا چشم پوشيده و توجّهى نكردم ،آن حوريّه برخاست و از طرف چپ من آمد و آن جام را به من تعارف كرد، من نيز توجهىننمودم و روى خود را برگرداندم ، آن حوريّه رنجيده شد و رفت و من تابحال ، هر وقت آن منظره به يادم مى افتد از رنجش آن حوريّه متاءثر مى شوم .(131)
120 - رهنمود آسمانى
مرحوم آية ا... ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى در ((اسرار الصلوة )) مى فرمايد:
استادم ملاّ حسينعلى همدانى (1239 - 1311 ه .ق ) به من فرمود: فقط متهجّدين و شب زندهداران هستند كه به مقاماتى نائل مى گردند و غير آنان هيچ جايى نخواهند رسيد.(132)
از يك خروش يا رب شب زنده دارها
|
حاجت روا شدند هزاران هزارها
|
يك آه سرد سوخته جانى سحر زند
|
در خرمن وجود جهانى شرارها
|
آرى دعايى نيمه شب دانستگان
|
باشد كليد قفل مهّمات كارها
|
((وحدت كاشانى ))
121 - آيه رحمت
علاّمه طباطبائى ؛ (1321 - 1401 ه .ق ) فرمود: چون به نجف اشرف براىتحصيل مشرّف شدم ، از نقطه نظر قرابت و خويشاوندى گاهگاهى به محضر مرحومقاضى (1285 - 1366 ه .ق ) شرفياب مى شدم ، تا يك روزى دَرِ مدرسه اى ايستادهبودم كه مرحوم قاضى از آن جا عبور مى كردند، چون به من رسيدند دستِ خود را روىشانه من گذارد و گفتند: اى فرزند! دنيا مى خواهى نماز شب بخوان و آخرت مى خواهىنماز شب بخوان .
اين سخن آنقدر در من اثر كرد كه از آن به بعد تا زمانى كه به ايران مراجعت كردم ،پنج سال تمام در محضر قاضى روز و شب به سر مى بردم و آنى از ادارك فيض ايشاندريغ نمى كردم .(133)
122 - سبّوح قدّوس
هر نيمه شب آخوند محمّد كاشى ، نمازى چنان به سوز و گداز مى خواند و بدنش بهلرزه مى افتاد كه از بيرون حجره صداى حركتش و لرزش بدنش احساس مى شد.
روزى پس از ختم درس آخوند، يكى از شاگردانش به همراه يكى از طلاّب به نزد آناستاد آمد و عرض كرد: آقا! اين آقا شيخ مى گويد: ديشب به وقت سحر ديدم كه از در وديوار مدرسه صداى ((سبّوح قدوس ربّنا و ربّ الملائكه والرّوح )) بر مى آيد و چون درنگريستم ديدم كه آقاى آخوند به سجده ، اين ذكر مى گويد. آخوند در جواب فرمود: اينكه در و ديوار به ذكر من متذكر باشند امرى نيست ، مهم آن است كه او از كجا محرّم اين رازگشته است .(134)
123 - آواى ملكوتى
يادى از شهيد نواب صفوى (1303- 1334 ه .ش ) از زبان علاّمه محمّد تقىجعفرى ؛ (1304 - 1377 ه .ش ):
هر دو جوان بوديم و هر دو به نوعى تهجّد و شب زنده دارى و زيارت را دوست داشتيم . درحوزه نجف در خدمت مرحوم آية ا... شيخ طالقانى (1280 - 1364 ه .ق ) تلمذّ مى كرديم واز علاّمه شيخ عبدالحسين امينى ((صاحب الغدير)) (1320 - 1390 ه .ق ) درس ايمان وولايت مى آموختيم . روزى پيشنهاد كرد پياده از نجف به كربلا براى زيارت سومينپيشواى تشيع باهم حركت كنيم . موافقت كردم و بعد از ظهر يكى از روزهاى پاييزى بهراه افتاديم . هوا تقريباً تاريك شده بود كه ما در راه نجف كربلا قرار گرفتيم و هنوزبيش از چند كيلومتر از شهر دور نشده بوديم كه مردى تنومند از اعراب بيابان نشين درجلومان سبز شد و با صداى خشن فرمان ايستادن داد. در نور مهتاب خنجر آذين شده اى كهمرد عرب بر كمر داشت را ديدم و يكّه خوردم ، امّا سيّد آرام ايستاد. مرد عرب با خشونت گفت: هر چه دينار داريد از جيبهايتان بيرون آورده وتحويل دهيد. من ترسيده بودم و مى خواستم آنچه دارمتحويل دهم كه ، يك مرتبه متوجه شدم شهيد نواب صفوى با چالاكى خنجر مرد عرب را ازكمرش بيرون كشيده و برق آن را جلو چشمان مرد تنومند عرب نگه داشته و با قدرت نوكخنجر را نزديك گلويش قرار داده و مى گويد: با خدا باش و از خدا بترس و دست اززشتيها بشوى . من از سرعت و شجاعت سيّد حيرت زده و مات به هر دوى آنها نگاه مى كردمكه مرد عرب ما را به چادرش جهت استراحت دعوت كرد. نواب صفوى فوراً پذيرفت ،براى من تعجب آور بود به سيّد گفتم : چگونه دعوت كسى را مى پذيرى كه تا چندلحظه پيش مى خواست لخت مان كند. سيّد گفت : اينها عرب هستند و به ميهمان ارج مى نهند ومحال است خطرى متوجه ما باشد. آن شب من و نوّاب به چادر عرب رفتيم و سيّد تا صبحآرام خوابيد، و من تا صبح بيدار بودم و همه اش مى ترسيدم كه مرد عرب هر دوى ما رانابود كند. سيّد نيمه شب براى نماز برخواست و با آوائى ملكوتى با خداى خويش بهراز و نياز پرداخت ، و فرداى آنروز با هم عازم كربلا شديم ... اين خاطره درطول پنجاه سال هميشه نوازشگر من بوده است .(135)
124 - ساكنان حرم سرّ
حكيم الهى و فقيه ژرف انديش ، ملاّصدرا (980 - 1050 ه .ق ) چندين بار پياده به مكهمشرّف شد و هنگامى كه هفتمين بار با پاى پياده راه حجّ مى پيمود در بصره بدرود حياتگفت .
هانرى كربن فرانسوى گويد: ملاّ صدرا مدّت يك ساعت بدين ترتيب مناجات كرد و ازبيم آنكه ايمانش به خداوند متزلزل شود به گريه در آمد و بعد از قدرى گريستن ازاتاق بيرون رفت و كنار حوض خانه وضو گرفت و برگشت و به نماز ايستاد. آن شب ،ملاّ صدرا از بيم آن كه ايمانش دچار تزلزل شود، تا صبح نماز نافله خواند.(136)
اگر يكبار زلف يار از رُخسار برخيزد
|
هزاران آه مشتاقان ز هر سو زار برخيزد
|
عراقى هر سحر گاهى برآر از سوز دل آهى
|
ز خواب اين ديده بختت مگر يكباره برخيزد
|
((شيخ فخرالدين عراقى ))
125 - ره عشق
شام شهادت فرا رسيد و روز اسارت قدم گذارد. قهرمان شهادت ، برادر بود. قهرماناسارت خواهر، برادر رهبر بود و خواهر رهبر. آن حسين بود و اين زينب ، هر دو فرزند على، هر دو زاده زهراعليهاالسّلام قهرمانان شهادت مردان بودند و قهرمانان اسارت ، زنان وبيماران و كودكان ، كاروان سالار شهادت حسين بود و كاروان سالار اسارت زينب ... او درساعتى چند، همه كس و همه چيز خود را از دست داده بود، نه برادرى داشت ، نه پسرى ! نهيارى داشت و نه ياورى ! خودش گفت : امروز جدم و پدر و مادرم و برادرم را از دست دادم .آرى حسين همه كس زينب بود. برادران زينب ، پسران نوجوان ، و همه كسان زينب ، در نيمروز همگى در مقابل چشمانش در خاك و خون تپيدند! شام شهادت شبى بود و چه شبى !چنانچه روز شهادت روزى بود و چه روزى !... شبى تاريك ! چراغها مرده ! شمعها كشته !خورشيد و ستارگان غروب كرده !... دلهاى داغديده ! خيمه هاى نيمه سوخته ! چهره هاى ازاشك افروخته ! همه چيز به تاراج رفته !...در شب شهادت زينب بود و حسين ، زينب بود وهمه كس و همه چيز، در شام شهادت زينب بود و زينب . مصائب هر چند بسيار سنگين بود وگران ، ولى همچون كوه استوار در برابر مصائب ايستاد و خم به ابرو نياورد! بهنگهبانى اسيران ، و به گردآورى زنان و كودكان پرداخت به پرستارى فرزند بيماربرادر پرداخت . از اين سو به آن سو مى دويد و گمشدگان را مى جست ! خارهاى بيابانبه پايش خليد! ولى اين قامت رنجديده ناتوان . چنان شايستگى بخرج داد كه يك بچهبزير سّم ستور نرفت . يك زن در آتش نسوخت ، يك كودك در آن شام شوم گم نشد. پساز آنكه از اين كارها فراغت يافت و از سلامت همه اطمينانحاصل كرد، كودكان را خواباند. و سكوت همه جاى صحرا را فرا گرفت . به گوشهچادر نيمه سوخته رفت و به عبادت پرداخت و نماز شب بجاى آورد. آن شب آنقدر ناتوانشده بود كه نتوانست ايستاده بخواند، نماز را نشسته بجا آورد... امام سجادعليه السّلامفرمود: عمّه ام زينب عليهاالسّلام شب عاشورا نماز شبش را نشسته انجام داد.(137)
126 - هفتاد سال نماز شب
حالا اگر انسان اينگونه مخلص شد و خدا را به حقيقت درك كرد و تمام لحظات خود را درمحضر خداوند ديد و احساس كرد هميشه در پيشگاه خداوند مى باشد. بگفته قرآن ،((فَأَيْنَما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ))(138) اين انسان به هر طرف كه رو كند آنجا خداست .روزنامه مى خواند فثم وجه الله ، راديو گوش مى كند ((فثم وجه الله ))، تلويزيوننگاه مى كند ((فثم وجه الله ))، مى خندد ((فثم وجه الله )) مى شود. خوشا آنانكه دائم درنمازند. امام پس از اتصال به درياى بيكران رحمت حق دائماً در ركوع و سجود است.(139) امام هفتاد سال نماز شب خود را به صورت متواتر خواندند،(140) امام دربيمارى در صحت ، در زندان ، در خلاصى ، در تبعيد، حتى بر روى تخت بيمارستان قلبهمه نماز شب مى خواند.
امام در قم بيمار شدند با دستور اطباء امام به تهران مى بايستمنتقل شود. هوا بسيار سرد بود و برف مى باريد، يخبندان عجيبى در جاده ها وجود داشت .امام چندين ساعت در آمبولانس بودند و پس از انتقال به بيمارستان قلب باز نماز شبخواندند. شما اگر از نزديك ديده باشيد آثار اشك بر گونه اى مبارك امام حكايت از شبزنده دارى و گريه هاى نيمه شب وى دارد.
خوشا آنان كه الله يارشان بى
|
به حمد و قل هوالله كارشان نبى
|
خوشا آنان كه دائم در نمازند
|
باباطاهر
127 - حديث دلبران
علاّمه محمّد تقى جعفرى ؛ (1304 - 1377 ه ش )نقل كرد:
در نجف در دوران حضور در محضرشان (استاد آية ا... شيخ مرتضى طالقانى ) روزى كهآخرين روزهاى ذى الحجه بود براى درس به خدمتشان رسيدم . همين كه وارد شدم ورويارويشان نشستم فرمودند: براى چه آمدى آقا؟ من عرض كردم : آمدم كه درس بفرماييد.ايشان فرمودند: برو آقا، درس تمام شد. چون ماه محرم رسيده بود منخيال كردم ايشان مى فرمايد كه تعطيلات محرم رسيده است ، لذا درستعطيل است ، و آنچه كه به هيچ وجه به ذهنم خطور نكرد، اين بود كه ايشان خبر مرگ ورحلت خود را از دنيا به من اطلاّع مى دهد. همه آقايان كه در آن موقع در نجف بودند مىدانند كه ايشان بيمار نبود، لذا من عرض كردم آقا دو روز به محرم مانده است و درسهاتعطيل نشده است . ايشان كلمه اخلاص ((لااله الاالله )) را با هيجان غيرقابل توصيفى به زبان آورد و فرمود: مى دانم آقا! مى دانم ! به شما مى گويم درستمام شد. ((خر طالقان رفته پالانش مانده ))، روح رفته جسدش مانده . و خدا را شاهد مىگيرم هيچ گونه علامت بيمارى در ايشان نبود من متوجه شدم كه آن مرد الهى خبر رحلتخود را مى دهد. سخت منقلب شدم عرض كردم : پس چيزى بفرماييد براى يادگار، بارديگر كلمه ((لااله الا الله )) را با يك قيافه روحانى و رو به ابديت گفت . در اينحال اشك از ديدگان مباركش به محاسن شريفش جارى شد و اين بيت را درحال عبور از پل زندگى و مرگ براى من فرمود:
تا رسد دستت به خود شو كارگر
|
چو فتى از كار خواهى زد به سر
|
بار ديگر كلمه ((لا اله الا الله )) را با حالتى عالى تر گفت . من برخاستم و هر چهكردم كه دستش را ببوسم نگذاشت و با قدرت بسيار دستش را كشيد، و من خم شدم پيشانىو محاسن مباركش را چند بار بوسيدم و اثر قطرات اشكهاى مقدّس آن مسافر ديار ابديت رادر صورتم احساس كردم و رفتم .
پس فردا در مدرسه صدر كه ما آنجا درس مى خوانديم و محرم وارد شده بود، به يادسرور شهيدان امام حسين عليه السّلام نشسته بوديم كه مرحوم آقاى شيخ محمّد علىخراسان ؛ براى منبر آمدند و همين كه بالاى منبر نشست پس از حمد و ثناى خداوند گفت:((انا لله و انا اليه راجعون )) شيخ مرتضى طالقانى به لقاء الله پيوست .
شيخ در يكى از حجره هاى مدرسه آية ا... سيّد كاظم يزدى سكونت داشت . همه مراجع وبزرگان حوزه و فضلاب آمده بودند. از يكى از طلبه هاى مدرسه كه سيّد بود پرسيدم: شيخ چگونه از دنيا رفت ؟ او گفت : ديشب هم مانند همه شب يك ساعت به اذان صبح ماندهشيخ از پله هاى پشت بام بالا رفت و به طور آهسته نماز و مناجات گفت . او هميشه آهستهمناجات مى كرد، آمد پايين نماز صبح را خواند و به حجره رفت ، ما ديديم آفتاب بر آمدهاست و شيخ بيرون نيامد، از پنجره نگاه كرديم ، ديديم چشم از اين دنيا بربسته وحوالى طلوع خورشيد، روحش از اين فضا ناپديد شد و به ابديت پيوسته است .(141)
مژده وصل تو كو كز سر جان برخيزم
|
طاير قدسم و از دام جهان برخيزم
|
بولاى تو كه گر بنده خويشم خوانى
|
از سر خواجگى كون و مكان برخيزم
|
((حافظ))