بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب نماز خوبان, على - احمد پور ترکمانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     NAMAZ001 -
     NAMAZ002 -
     NAMAZ003 -
     NAMAZ004 -
     NAMAZ005 -
     NAMAZ006 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

62 - مواظبت بر نماز
روزى ملاّ عبدالله شوشترى به ديدن شيخ بهايى (953 - 1030 ه‍ .ق ) رفت ساعتى باوى به گفتگو پرداخت . در اين موقع صداى اذان بلند شد. شيخ بهائى فرمود: در همينجا نماز بخوانيد تا ما هم به شما اقتدا كنيم و از فيض نماز جماعت بهره مند گرديم .
ملاّ عبدالله مقدارى تاءمل كرد، پس از جا برخاسته بدون آنكه درمنزل شيخ نماز جماعت بخواند به خانه خود رفت . يكى از دوستان و شاگردان خاص اوكه حضور داشت ، پرسيد: شما كه اين قدر مقّيد هستيد نماز رااول وقت بخوانيد چرا خواسته شيخ را اجابت نكرديد و همانجا نماز نخوانديد؟
پاسخ داد: در آن موقع كه شيخ چنين پيشنهادى كرد با خود فكر كردم ، آيا هرگاه شيخپشت سر من نماز بخواند تغييرى در من ايجاد نمى شود. ديدم چنان نيست كه نفس من تغييرىدر خود احساس نكند، لذا نماز نخوانده از خانه او بيرون آمدم .(68)
63 - اين هماهنگ ، اين اتّحاد
مُفتى و رئيس دانشگاه (الازهر) مصر، در سالها پيش از انقلاب به حوزه علميه قم وارد شد.در ضمن مذاكراتش با يكى از مراجع تقليد، عالم بزرگ از او سؤال كرد كه ما در سرزمينهاى خودمان مبتلا هستيم با موج ماديت و بى دينى و پراكندگى ،شما در سرزمينتان در مقابل اين گرفتارى چه مى كنيد؟ مى خواهم تجربيات شما را بدانمتا مسلمانها از تجربيات همديگر استفاده كنند.
رئيس (الازهرا) در جواب گفت : روزى يكى از مستشرقين بزرگ اروپائى وارد قاهره شد. درديدار از بناهاى قديمى وارد يكى از بزرگترين مساجد قاهره شديم . ظهر بود انبوه جمعيتدر صفوف فشرده نماز جماعت با نظم خاصىمشغول عبادت بودند. ديدم اين آقا با شگفتى خيره كننده نگاه مى كند. پرسيدم چه شده است؟
- گفت : جبروت و عظمت اين نماز و عبادت تمام بدنم را بلرزه در آورده ، اين هماهنگى ، ايناتّحاد.(69)

ديباچه خرّم بهار است نماز
راهى به سوى حريم يار است نماز
در معركه نبرد با استكبار
فرياد بلند روزگار است نماز
((مشفق كاشانى ))
64 - مردى از تبار پاكان
روزى شيخ جعفر كاشف الغطاء (1294 - 1373 ه‍ .ق ) مبلغى بين فقراى اصفهان تقسيمكرد و پس از اتمام پول ها به نماز جماعت ايستاد.
بين دو نماز كه مردم مشغول خواندن تعقيبات نماز بودند، سائلى وارد شد و آمدمقابل امام جماعت و گفت : اى شيخ ! مال جدم را به من بده !.
شيخ فرمودند: قدرى دير آمدى ، متاءسفانه چيزى باقى نمانده است .
سائل با كمال جسارت آب دهن خود را به محاسن شيخ انداخت !. شيخ بعد از اندكىتاءمل برخاست و در حالى كه گوشه عباى خود را در دست گرفته بود به ميان صفوفنمازگزاران داخل شد و گفت : هر كس شيخ را دوست دارد بهسائل كمك كند.
مردم كه ناظر اين شكوه و عظمت اين مرد بودند. اطاعت نمودند و گوشه عبا را پُر ازپول كردند. پس همه پولها را آورد و به سائل تقديم كرد و به نماز عصرايستاد.(70)
65 - نماز جماعت بعد از چهل سالگى
يكى از شاگردان علامه طباطبائى : از همان زمان طلبگى ما در قم ، كه من زياد بهمنزلشان مى رفتم ، هيچگاه نشد علاّمه ؛ بگذارد ما با ايشان به جماعت نماز بخوانيم . واين غصّه در دل ما مانده بود كه ما جماعت ايشان را ادراك نكرده ايم ، تا در ماه شعبان 1401ه‍ .ق كه به مشهد مشرّف شدند و به منزل ما وارد شدند. ما اطاق ايشان را در كتابخانهقرار داديم تا با مطالعه هر كتابى كه بخواهند روبرو باشند. تا موقع نماز مغربشد. من سجّاده براى ايشان و يكى از همراهان كه پرستار و مراقب ايشان بود پهن كردم واز اطاق خارج شدم كه خودشان به نماز مشغول شوند و سپس منداخل اطاق شوم و به جماعت اقامه شده اقتدا كنم . چون مى دانستم كه اگر در اطاق باشمايشان حاضر براى امامت نخواهند شد. قريب يك رُبع ساعت از مغرب گذشت ، صدائى آمد،و آن رفيق همراه ، مرا صدا زد، چون آمدم ، گفت : ايشان همينطور نشسته و منتظر شما هستندكه نماز بخوانند.
عرض كردم : من اقتدا مى كنم ! گفتند: ما مقتدى هستيم ! عرض كردم : استدعا مى كنمبفرمائيد نماز خودتان را بخوانيد! فرمودند: ما اين استدعا را داريم . عرض كردم :چهل سال است از شما تقاضا نموده ام كه يك نماز با شما بخوانم تا بهحال نشده است ، قبول بفرمائيد! با تبّسم مليحى فرمودند: يكسال هم روى آن چهل سال .
و حقاً من در خود توان آن نمى ديدم كه بر ايشان مقدّم شده و نماز بخوانم ، و ايشان به مناقتدا كنند، و حالِ شرم و خجالت شديدى به من رُخ داده بود.
بالاخره ديدم ايشان بر جاى خود محكم نشسته و به هيچ وجهتنازل نمى كنند، من هم بعد از احضار ايشان صحيح نيست خلاف كنم و به اطاق ديگربروم و فُرادى نماز بخوانم . عرض كردم : من بنده شما هستم ، اگر امر بفرمائيد اطاعتمى كنم !. فرمودند: امر كه چه عرض كنم ! امّا استدعاى ما اين است !. من برخاستم و نمازمغرب را بجا آوردم و ايشان اقتدا كردند و بعد ازچهل سال علاوه بر آنكه نتوانستيم يك نماز به ايشان اقتدا كنيم امشب نيز در چنين دامىافتاديم . خدا مى داند آن حالت سيما و آن حال حيا و خجلتى كه در سيماى ايشان تواءم باتقاضا مشهود بود نسيم لطيف را شرمنده مى ساخت و شدّت و قدرتش جماد و سنگ را ذوب مىكرد.(71)
66 - سيّد جوان
مرحوم آية ا... سيد ابوالحسن رفيعى ؛ (1315 - 1396 ه‍ .ق ) مدّتى كه در تهران بودنددر مسجد جمعه تهران براى نماز مغرب و عشاء اقامه جماعت مى نمود و اين قضيه تقريباًمربوط به بيش از 50 سال قبل است . آية ا... رفيعى به طور منظم به نماز جماعت نمىآمدند، (امام خمينى ) در آن وقت در تهران بود، و در نماز جماعت آية ا... رفيعى شركت مىنمود. شبى كه ايشان دير آمدند امام در ميان جمعيت برخاست و خطاب به مردم چنين گفت :
بيائيد با هم به آقا بگوييم به طور منظم و مرتّب سر وقت تشريف بياورند، اينگونه كه ايشان مى آيند وقت بسيارى از مردم تضييع مى گردد، همه با هم به آقااعتراض مى كنيم .
طولى نكشيد كه آقا آمد، يك نفر به ايشان گفت : سيّد جوانى مى گفت : به آقا بگوييممرتّب بيايند، تقريباً به بى نظمى شما در آمدن اعتراض داشت . آية ا... رفيعى فرمود:آن سيّد كى بود؟ در آن وقت امام در يك طرف در چند قدمىمشغول نماز بودند. آن شخص امام را به او نشان داد. همين كه چشم آقاى رفيعى به امامافتاد، فرمود: ايشان حاج آقا روح الله مى باشند، مرد بسيارفاضل وارسته و بسيار با تقوا و منظمى هستند، اگر يك وقت دير آمدم ، ايشان را جلوببريد تا به جاى من نماز بخواند حق با ايشان است .(72)
67 - عمل به احتياط
محدّث بزرگ آية ا... حاج شيخ عباس قمى (1293 - 1359 ه‍ .ق ) (صاحب كتاب شريفمفاتيح الجنان ) را به مشهد دعوت كرده بودند. شيخ در آنجا منبر مى رفت و هر روز درمسجد گوهر شاد نماز جماعت مى گذارد، جمعيت بسيار از مردم مشهد و زائران در جماعت اوشركت مى نمودند، شبى نماز مغرب را خواند، پس از نماز مغرب ، نماز عشاء را به جماعتنخواند و حركت كرد.
از علت اين كار سؤ ال كردند، فرمود: وقتى كه نماز مغرب مى خواندم ، صداى مكبّر را ازراه دور شنيدم كه تكبير مى گفت ، احساس كردم جمعيت خيلى زياد است ، اندكى غرور بهدلم راه يافت ، بعد ديدم نماز عشاء را با اين حالت بخوانم درست نيست ، از اين رو ترجيحدادم كه نماز جماعت را ترك كنم .(73)
ره عقل جز پيچ در پيچ نيست
بر عارفان جز خدا هيچ نيست
((سعدى ))
68 - لحظه هاى سبز
شيخ جعفر كاشف الغطاء (1294 - 1373 ه‍ .ق ) مرجع بزرگ و محقق عاليقدر شيعه ، دريكى از مساجد نجف اشرف اقامه نماز جماعت مى نمود و در ظهر يكى از روزها، مردم به مسجدآمدند و در صفوف جماعت در انتظار آمدن آقا نشستند، ولى آمدن اوطول كشيد و آنها برخاستند و نماز خود را فرادى خواندند. در بين نماز شيخ جعفر بهمسجد آمد و ديد مردم فرادى نماز مى خوانند، بسيار ناراحت شد و آنها را سرزنش كرد وگفت : آيا در ميان شما يك نفر مورد اطمينان نيست كه هر گاه من به مسجد نرسيدم به اواقتدا كنيد، و نماز را به جماعت بخوانيد؟! در اينحال ، چشمش به مرد تاجر نيكوكارى افتاد كه (نزد شيخ جعفر مورد وثوق بود)، ديد درگوشه اى از مسجد نماز مى خواند. نزد او رفت و به او اقتدا نمود. مردم نيز به پيروىاز شيخ ، صفها را منظم كرده و به آن تاجر صالح ، اقتدا كردند. آن تاجر احساس ‍ كردكه شيخ و مردم به او اقتدا كرده اند، بسيار شرمنده شد. از طرفى شرعاً نمى توانستنماز خود را قطع كند. نماز را با زحمت به پايان رساند، بعد از نماز فوراً برخاست كهبه كنارى برود، آمد كه دست شيخ را ببوسد، شيخ دست او را گرفت و اصرار كرد كهبايد نماز عصر را نيز بخواند و او قبول نمى كرد، سرانجام شيخ گفت ، يا بايد نمازجماعت را تو بخوانى و ما به تو اقتدا كنيم ، و يا بايد دويست لباس شامى به اينجا(براى فقرا) بياورى . آن تاجر با خوشحالى گفت : حاضرم آن لباسها را به اينجابياورم و امامت نماز جماعت را قبول نكنم . شيخ گفت : بايدقبل از نماز آن لباسها را بياورى . تاجر قبول كرد و شخصى را فرستاد و آن لباسهارا از مغازه اش به مسجد آورد و شيخ جعفر آن لباسها را ميان فقرا تقسيم نمود. سپسبرخاست و اقامه نماز جماعت را كرد و مردم نماز عصر را با امامت شيخ بجاىآوردند.(74)
69 - عمل به تكليف در همه حال
شبى كه ما مى خواستيم به كويت برويم با برادران جلسه گرفتيم كه ويزا بگيريم ،ولى مى بايست از كويت بگيريم . من با يكى از برادران در كويت تماس گرفتم و اوبه نام ((روح الله مصطفوى )) دو عدد ويزا گرفت و شبانه بوسيله ماشين يكى ازبرادران (قرار شد به كويت برويم ) حركت كرديم .
امام (ره ) تصميم گرفته بود كه از نجف هجرت كند و طى مشورتهاى بنا داشتيم از كويتبه سوريه برويم . چون امام تاءكيد داشتند به كشورهاى اسلامى بروند، تصميمگرفتيم با ماشين خودمان برويم ، البته اين تصميم مخفيانه بود. قرار شد صبح زودحركت كنيم ولى از آنجا كه دولت عراق كاملاً مواظب اوضاع بود، تصميم گرفتيم شبانهرفتن خود را به دولت بگوئيم . البته دولت عراق هم توطئه هاى خود را چيده و بهدولت كويت خبر داده بودند... شبانه حركت كرديم ، در بين راه صبحانه خورديم . ماشينهمچنان به طرف مرز كويت حركت كرد. نزديك ظهر بود كه درمقابل يك مسجد توقف كرديم . ما مى خواستيم نماز بخوانيم ، امام فرمودند: ((آيا مسجد امامجماعت دارد يا خير؟)) گفتيم كه دارد. امام گفتند:((اگر امام جماعت دارد بايد بايستيد پشتسرش نماز بخوانيد يا ظهر نشده از اينجا برويم ، و اگر ظهر شد و خواستيد نماز رافرادى بخوانيد درست نيست )). ما هم بطرف مرز حركت كرديم . به مرز عراق كه رسيديم، برادران رفتند گذرنامه ها را مُهر خروج بزنند، در همانحال امام مى خواستند نماز بخوانند، در دفتر مديريت گمرك نشسته بوديم كه ناگهانچشم امام به عكس بزرگى از صدام افتاد كه روى ديوار نصب كرده بودند. فوراً بيرونآمدند و گفتند: ((براى نماز خواندن به جاى ديگرى برويم )). و در لب مرز نماز را بهجماعت خوانديم .(75)
70 - شمع جمع
در يكى از روزهاى سرد زمستانى دوران انقلاب مسئولان زندان براى آزار و اذيت زندانيانپتوهاى آنها را گرفتند و به هر كدام يك پتو دادند كه از آن ، هم زيرانداز و هم رواندازاستفاده كنند. هيچ كس نمى توانست از شدّت سرما بخوابد. ساعت ده شب آية ا... حسين غفارى(1335 - 1394 ه‍ .ق ) به پشت دَرِ زندان رفت و دَر را محكم زد. چپى ها و مجاهدين همايستاده بودند. همه جا سكوت و هيچ كس اعتراضى نداشت .
مسئولان زندان حاضر شدند، شهيد غفارى به آنها گفت : اين آقايان سردشان است ،پتوهاى آقايان را بدهيد.
مسئول زندان براى آنكه نفاق ايجاد كند، گفت : آقاى شيخ ! شما ديگر چرا از اين منافقين وكمونيستها دفاع مى كنيد؟!
در جواب گفت : اگر قرار است زنده بمانند پتوهايشان را بدهيد، هوا سرد است . اگر شمافكر آنها را قبول نداريد من هم قبول ندارم ولى انسان بايد از شرايط انسانى برخوردارباشد، پتوهايشان را بدهيد.
مسئول زندان گفت : آقاى شيخ ، اگر جنجال راه بيندازى كتكمفصّل خواهى خورد.
كم كم صداى زندانيان در آمد و به تدريج صداها اوج گرفت و حياط زندان شلوغ شد. درنتيجه آنها مجبور شدند پتوها را برگردانند. پتوها كه بهداخل زندان آورده شد، صداى صلوات كه سمبل بچه هاى مسلمان بود بلند شد. بعد از اينواقعه تعدادى از ماركسيستها به آقا مراجعه كردند تا نماز بخوانند و شهيد غفارى نماز رابه آنها آموزش داد.
بسيارى از چپيها مسلمان شدند و تعدادى از مجاهدين از عقايدشان دست برداشتند. از آن پساذان گفتن نيز شروع شد و به دنبال آن نماز جماعت برپا گرديد، كه شهيد غفارى امامجماعت آن بود.(76)
71 - مرگ امام جماعت از خبر گناه ماءموم
در اوائل حكومت قاجاريه ، حكومت استبدادى قاجار، يك شخص را براى استاندارى شيرازانتخاب كرد. استاندار عده اى از رجال مملكت را در جشنى دعوت كرد و يهوديانمحل را نيز دعوت نمود و مجلس عيش و نوش و رقص و ساز و آوازتشكيل داد. يكى دو نفر از افرادى كه در نماز جماعت آية ا... حاج ميرزا حسين يزدى شركتمى كردند در آن جلسه شركت نمودند. وقتى اين خبر را به ميرزا حسين يزدى رسانيدند،روز جمعه پس از نماز ظهر روى پله منبر نشست و بسيار گريست و گفت : شنيدم از مسجدىها در جلسه عيّاشى يهوديان شركت نموده اند، اگر شما مسلمان هستيد چرا خلاف دستورخدا، رفتار مى كنيد؟ شما جان مرا به خطر انداختيد، و از ديشب خوابم نبرده است .
ديگر طاقت نداشت نماز عصر را بخواند از مسجد بيرون رفت و به بستر بيمارى افتاد.طبيب به بالينش آوردند، گفت : خوبست او را به باغى از باغهاى اطراف ببريد. آقا خيلىافسرده اند.
اين مرد الهى از وحشتى كه در مورد گناه ماءمومين به جانش افتاده بود بعد از اندكى با آنحال از دنيا رحلت نمود.(77)
صاحبدلى به مدرسه آمد زخانقاه
بشكست صحبت اهل طريق را
گفتم ميان عالم و عابد چه فرق بود؟
تا اختيار كردى از آن اين طريق را
گفت : آن گليم خويش برون مى كشد ز آب
و آن سعى مى كند كه بگيرد غريق را
((سعدى ))
72 - توصيه هاى امام قدّس سرّه
قبل از آنكه امام تبعيد بشود صاحب يكى از كارخانجات بزرگ در تهران كه مسجدىساخته بود. از امام تقاضا كرد كه براى تبليغ و امامت جماعت يك مبلغ اعزام كنند. امام ابتدابا اكراه اين موضوع را پذيرفتند و پس از تعيين يك روحانى در هنگام اعزام به اوفرمود: وظيفه شما علاوه بر تبليغ و امامت اين است كه دو موضوع را از ياد نبريد!
اول : در اين مسجد از من نامى برده نشود.
دوم : برخورد شما با بانى مسجد بگونه اى باشد كهخيال نكند كه به ثروت و مال او چشم طمع دوخته ايم .(78)
73 - پرواز تا بى نهايت
ميرزا جواد آقا تهرانى ( 1368 ه‍ .ش ) هيچ گاه در محرابى به عنوان امام جماعتنايستادند، مگر زمانى كه در جبهه هاى جنگ حضور داشتند. خود ايشاننقل مى فرمودند:
وقتى ديدم اين جوانان جان خويش را در طبق اخلاص گذاشته و در راه خدا تا پاى جان آمدهاند، وقتى از من ناچيز، يك تقاضا دارند ((كه برايمان نماز بخوان ))، شرمم آمد كه اينخواسته آنان را رّد كنم !
آقا هميشه توصيه مى فرمودند كه : نماز را به جماعت بخوانيد. و خودشان هرگاه امكانداشت نماز را به جماعت يا به امامت غير انجام مى دادند.
يكى از شاگردان ايشان نقل فرمود كه ، براى ديدار با حضرت آية ا... العظمى اراكى ؛به محضر ايشان رفتم . صحبت از آقاى ميرزا جواد آقا تهرانى شد. حضرت آية ا...اراكىفرمودند: ((براى آقا ميرزا، در نماز خلع روححاصل مى شد)).
با اينكه خود حاضر نبودند در نماز جماعت امامت كنند ولى حاضر بودند به هر طلبه اىاقتدا نمايند و گاهى بى خبر مى ديديم پشت سر يكى از شاگردان به نماز ايستادهاند.(79)
74 - اقامه نماز جماعت
بعد از شهادت حاج آقا مصطفى ؛ همان روز ظهر، صداى اذان بلند شد. امام بلند شد وتشريف برد وضو گرفت و فرمود: من مى روم مسجد. گفتم : به يكى از خادمها، كه زودبرو و به خادم مسجد بگو سجاده را پهن كند. او به مسجد رفت و ديده بود خادم مسجد نيست. و اصلاً كسى احتمال نمى داد امام آنروز با اين عظمت و بزرگى مصيبت ، براى اقامه نمازجماعت به مسجد بروند. وقتى مردم فهميدند كه امام به مسجد مى آيد جمعيت يك دفعه از همهطرف به مسجد ريختند. ما وقتى به مسجد رسيديم ، مردم همه گريه مى كردند چه گريهاى ! امام وارد مسجد شدند، و اين عربها تعّجب مى كردند و به همديگر مى گفتند: (خمينىابداً ما يبكى ) خمينى ابداً گريه نمى كند. امام نماز را خواند و بعد از نماز جماعت ،روضه خوانده شد. و امام و همه حضار گريستند.(80)
75 - رعايت حقوق مردم در نماز جماعت
حضرت امام در طول مدّتى كه در نجف اشرف اقامت داشت ، سالى چند بار به مناسبتزيارتهاى ويژه امام حسين عليه السّلام به كربلا مشرّف مى شد. آنجا درمنزل محقّرى كه يكى از اهالى كويت در اختيار آن حضرت قرار داده بود سكونت مى گزيد.در كربلا، مغرب ها بيشتر در حسينيه مرحوم آية ا... بروجردى و ظهرها در همانمنزل ، نماز جماعت به امامت امام اقامه مى شد. نماز جماعتمنزل ، بيشتر با شركت جمع معدودى از دوستان در اتاق بيرونى و گاهى كه جمعيت بيشترمى شد، در حياط منزل برگزار مى شد. مساحت حياط حدود 50 متر بود و فرش هم بهاندازه كافى نبود از اين رو افراد عباهايشان را تا مى كردند و به عنوان سجاده وزيرانداز روى آن به نماز مى ايستادند. وقتى حضرت امام از اتاق اندرونى كه پشت بهقبله بود براى اقامه نماز وارد حياط مى شدند، براى رسيدن به جلوى جمعيت مى بايستاز ميان صفوف جماعت عبور كنند، تمام افراد حاضر بى گمان افتخار مى كردند كهعبايشان با قدم مبارك امام متبرك شود و على القاعده امام نيز به اين نكته واقف بودند. بااين حال هنگام عبور، چه از پشت صفوف كه كفشها بود و چه در مسير كه عباها پهن بود، باحركتى احتياطآميز و برداشتن گامهاى مناسب ، با دقت سعى مى كردند كه به هيچ وجهپايشان را نه روى كفشها بگذارند و نه روى عباهاى ديگران . بدين گونه عملاً رعايتدقيق حق مردم را به مقلّدان و پيروان خود مى آموختند.(81)
76 - هرگز در پى محراب و مسجد نبود
در مهر ماه سال 41 به عشق زيارت امام و براىتحصيل علوم دينى در حدود سيزده سالگى وارد قم شدم . كمتر روزى بود كه از كوچهپس ‍ كوچه هاى يخچال قاضى (محل اقامت امام ) عبور نكنم . آنجا ديار يار بود و حتىديوارهاى گلى اش برايم زيبا، دل انگيز و دوست داشتنى بود. در مدرسه فيضيه ساكنبودم . گرچه در آنجا و صحنها و حرم حضرت معصومه عليهاالسّلام نماز جماعتهاى متعدد وبا شكوه بر پا بود، امّا همه چيز و همه كس را به هنگام غروب رها و تايخچال قاضى به سر مى دويدم ، تا پشت سر امام در منزلشان به نماز جماعت بايستم .
در آن زمان يكى از نشانه هاى شخصيت يك مجتهد يا يك مرجع در اين بود كه در مسجدىبزرگ و معروف يا نزديك به حرم ، نماز جماعتش برگزار شود و ماءمومين بيشترىداشته باشد. امّا حضرت امام در حالى كه مجلس ‍ درسشان در مسجد سلماسى واقع درنزديكى يخچال قاضى ، آكنده از درسخوان ترين طلاّب و فضلا بود، امام براى امامتجماعت هرگز در پى محراب و مسجد نبودند و فقط تعداد انگشت شمار كه به هنگام مغربخود را به خانه محقرشان مى رساندند، توفيق مى يافتند كه با امام نماز جماعت بخوانندكه حقير كوچكترين آنها بودم .(82)
77 - احياء مسجد، احياء دلها
در يكى از سفرهايشان كه مصادف با ماه رمضان بود در مسجدى دور افتاده ، متروك وبسيار كوچك كه بيش از يك اتاق گِلى نداشت به اقامه نماز جماعت مى پرداختند. اين درحالى بود كه عده اى از علماء به ايشان پيشنهاد كردند كه در مسجد جامع شهر اقامه جماعتكنند. امّا امام قدّس سرّه قبول نكردند و فرمودند: ((در مسجد جامع كسى هست كه اقامه جماعتمى كند ولى در اين مسجد كسى نيست كه اقامه جماعت كند از اين رو اين مسجد را بايد احياءكرد)).(83)
78 - نبايد از مردم دور بود
امام رحمة ا... فرمود: در دوران رضاخان من از يكى از ائمه جماعات سؤال كردم كه اگر يك وقت رضاخان لباسها را ممنوع كند و اجازه پوشيدن لباس روحانىبه شما ندهد چه كار مى كنيد؟ او گفت : ما توىمنزل مى نشينيم و جايى نمى رويم . گفتم : من اگر پيشنماز بودم و رضاخان لباس راممنوع مى كرد همان روز با لباس تغيير يافته به مسجد مى آمدم و به اجتماع مى رفتم .نبايد اجتماع را رها كرد و از مردم دور بود.(84)
79 - حديث پايدارى
حادثه حمله عمّال رژيم پهلوى به مدرسه فيضيه :
در آن روز من ، ابتداء در مدرسه فيضيه بودم . وضع مجلس و مدرسه را غير عادى ديدم .در وسط مجلس از مدرسه بيرون و به منزل امام خمينى رفتم . چند نفر ديگر از طلاّب درحضور امام نشسته بودند. من وضع مدرسه فيضيه را تعريف مى كردم ، در همينحال چند نفر از طلاّب كتك خورده و زخمى وارد منزل امام شدند و جريان مدرسه را تعريفكردند كه طلاّب را زدند و گشتند و زخمى كردند. يكى از طلاّب به امام عرض كرد اجازهبدهيد دَرِ منزل را ببندند مبادا به منزل حمله كنند. امام فرمودند: نه ، اجازه نمى دهم . يكىاز علماء كه از دوستان امام هم بود در كنار ايشان نشسته بود عرض كرد: پيشنهاد بدىنيست اجازه بدهيد در را ببندند خطرناك است . فرمودند: گفتم نه ، اگر اصرار كنيد ازخانه خارج مى شوم و به خيابان مى روم . اين چوبها را بايد به سر من زده باشند، بهسر طلاّب زده اند! حالا من درِ خانه ام را ببندم ؟ اين چه حرفى است ! بعداً رفتند وضوگرفتند و در وسط حياط منزل با طلاّب نماز جماعت خواندند و صحبت كوتاهى هم براىحاضرين كردند و فرمودند: اينها (رژيم شاه ) تمام شدند. ريشه خودشان را كندند،خودشان را رسوا كردند، مگر با مدرسه فيضيه امام صادق مى شود مخالفت كرد؟
اين نماز در آن حال و اين صحبتها در آن جّو و خفقان و ترس قوت قلب همه طلاّب و علماء ومبارزين بود.(85)
80 - چرا ما رعايت نمى كنيم ؟
در نجف ، يك روزى خدمت امام رسيدم . از ايشان سؤال كردم . از مسائلى كه در تركيه به هنگام تبعيد شاهد آن بوده اند. امام فرمودند: ((يكمسجدى نزديك ما بود. روزهاى جمعه مى رفتيم آن مسجدلااقل پنج هزار نفر در اين مسجد حاضر مى شدند. بقدر پنج كلمه صداى بلند كسى از اينپنج هزار نفر نمى شنيد و زياد مرا در حيرت انداخته بود كه ، چرا ما مثلاً اين ابهّت وجلالت را حفظ نمى كنيم ؟!
فكر كردم اگر يك خارجى بيايد اينجا و اين مسجد را ببيند، بعد هم بيايد آنجا در نجف ،آن مسجد هندى را ببيند، بعد بيايد قم ، مسجد اعظم را ببيند و نماز خواندن ما را، قطعاًخواهد گفت : نماز اين است (كه اينها دارند) نه آنكه ما داريم ! (در ايران ؟) و ما جلالت وقدر نماز را حفظ نكرديم . اينها اگر يك وقت مثلاً كسى بود كه درست نايستاده بود رفيقشمى خواست به اين حالىّ بكند، با اشاره به او حالّى مى كرد عقب بيايد. اينها مرا متاءثرمى كرد اين امور را كه مى ديدم . (كه چرا ما در ايران چنين رعايت نمى كنيم )(86)
81 - نماز در مساجد متروكه
مردم علاقه مند بودند كه لااقل يك فريضه خود را با مرحوم حاج شيخ عباس قمى (1293- 1359 ه‍ .ق ) بجا آوردند و به همين اندازه از فيض ‍ وجودش بهره مند شده باشند. يكىاز عادات اين مرد اين بود كه اغلب اوقات نماز خويش را در مساجد متروكه بجا مى آورد.اتفاقاً به محض اطلاّع مردم روز به روز بر كثرت جمعيت افزوده مى شد تا بحّدى كه آنمسجد مورد علاقه مردم و به دست همان مردم تعمير مى گرديد. شيخ پس از انجام مقصودش، ديگر به نماز در آن مسجد حاضر نمى شد و يك مسجد متروكه و مخروبه ديگر راانتخاب مى كرد و بدون اطلاّع مردم چند نوبت اداء فريضه جماعت را در آن جا ادامه مى داد.پس از چند روز باز مردم مطلع شده و از راههاى بسيار دور براى درك نماز ايشان به آنمسجد مى شتافتند و باز مسجد مخروبه ديگر معمور مى شد.(87)
82 - نمازهايشان همه به جماعت خوانده مى شود
ايشان (رهبر معظم انقلاب ) از برنامه هايى كه دارند و تقريباً مى شود گفت كه هيچگاهترك نمى شود اين است كه حداقل يك ساعت مانده به اذان صبح بيدار مى شوند و تا اذانصبح به تهجد و شب زنده دارى مشغولند، پس نماز صبح را مى خوانند... يكى ازتوفيقاتى كه ايشان دارند اين است كه نمازهايشان همه به جماعت خوانده مى شود حتىنماز صبح . نماز صبح در درون خانه به جماعت خوانده مى شود، نماز ظهر هم با شركتتعدادى از ملاقات كنندگان و نيز افرادى كه در دفتر هستند برگزار مى شود. گاهىوقتها هم بعضى از افراد از شخصيتها و علمايى كه از علاقمندان ايشان هستند و دوستدارند نماز را با ايشان بخوانند ظهر يا شب براى حضور در نماز جماعت به آنجا مىآيند...(88)
سر خوش ز سبوى غم پنهانى خويشم
چون زلف تو سرگرم پريشانى خويشم
در بزم وصال تو نگوييم ز كم و بيش
چون آينه ، خو كرده حيرانى خويشم
لب باز نكردم به خروشى و فغانى
من محرم راز دل طوفانى خويشم
از شوق شكر خند لبش جان نسپردم
شرمنده جانان ، زگران جانى خويشم
بشكسته تر از خويش نديدم به همه عمر
افسرده دل از خويشم و زندانى خويشم
يك چند پشيمان شدم از رندى و مستى
عمريست پشيمان ز پشيمان خويشم
هر چند (امين ) بسته دنيانيم اما
دلبسته ياران خراسانى خويشم
((آية ا... خامنه اى ))
83 - سى سال در صف اول نماز جماعت
ميرزا جود آقا ملكى تبريزى ؛ (1343 ه‍ .ق ) در مورد يكى از عالمان بزرگ مى نويسد:
از يكى از عالمان بزرگ نقل شده است كه : او سىسال در صف اول نماز جماعت اقتدا مى كرد، پس از سىسال روزى به عللى نتوانست خود را به صفاول برساند، از اين رو در صف دوم ايستاد، و از اين كه مردم او را در صف دوم ديدند گويادر خود خجالتى احساس كرد. در اين حال متوجه شد كه در اين مدّت طولانى كه درپيشاپيش مردم و در رديف اول نماز جماعت مى ايستاد از روى ريا بوده است و بر اين اساستمام آن سى سال نماز را قضا كرد.
در ادامه مى نويسد: برادرم ! بنگر به اين عالم مجاهد، و در مقام و منزلش ‍ دقت نماى كهچگونه در اين زمان دراز نماز جماعتش ، آنهم در صفاول فوت نگرديده و با اين وصف متصدى امامت جماعت نشد. و بنگر به احتياط او، كهچگونه به خاطر يك شبهه ، اين همه نماز را قضا كرد و از اينجا عظمت امر اخلاص و اهميتىرا كه علماى سلف براى آن قائل بوده اند، درياب !(89)
84 - مردان خدا
در سال 1318 ه‍ .ش ، از تهران براى ديدن پدرم ، آية ا... حاج آخوند ملاّ عباس تربتى(1251 - 1322 ه‍ .ق ) و مادرم به تربت رفتم . پدرم از تربت چند سالى بود بهكاريزك بازگشته بود و در ده زندگى آرامى را مى گذرانيد. در بهار آنسال بارندگى زياد شده بود و چون خانه هاى ده همه خشتى است گنبدهاى كوچك بسيارىاز خانه ها خراب شده بود. از جمله مسجد ده كه داراى چهار گنبد كم ارتفاع خشتى از اينقبيل بود. سه تا از گنبدها به كلى فرو ريخته بود و از يكى ديگر نيمى ريخته ونيمه ديگر آن باقى مانده بود. به سبب پيش آمدهاى آن چندسال مردم تقريباً در همه جا نسبت به امور دينى كم اعتناتر گشته بودند و از اين رو هنوزكسى براى نوسازى مسجد اقدام نكرده بود و آواره هاى فرو ريخته همچنان تپه خاكى ، دركف مسجد باقى بود. پدرم در زير همان قسمت كه نيمى از آن فرو ريخته بود، مقدارى ازآوارها را كنار زده و حصير را پاكيزه كرده بود و سه نوبت نمازش ‍ را مى رفت و درهمانجا مى خواند. روزى بعد از نهار خواستم استراحت بكنم ، پدرم برخاست و وضوگرفت و به مسجد رفت من نيز غنيمت دانستم كه نماز جماعتى پس از چندسال با آن مرد الهى بخوانم . وضو گرفتم و به مسجد رفتم . از جانبى وارد شدم كهمرا نديد و آهسته جلو رفتم . در ركعت دوم نماز بود و خدا مى داند كه ميان اين نمازش درحال تنهايى ، در ميان آوارهاى فرو ريخته مسجد اين ده ، با نمازى كه چندقبل در مسجد گوهرشاد (مشهد) به ايشان اقتدا كردم و نيمى از مسجد گوهر شاد و تمامىيك شبستان از جمعيتى كه به او اقتدا كرده پر بود از لحاظ طماءنينه و قرائت و همهذكرهاى واجب و مستحب ذره اى تفاوت نداشت ... هو معكم اينما كنتم (90)
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار
چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم
((حافظ))
85 - تاءثير روح بزرگ
ماءمورينى كه محافظ مدرّس بودند، ابتدا از نزديك شدن به آقا، بر حذر داشته مىشدند. ولى پس از چندى از مريدان و حاميان آقا مى گرديدند. آنها در ظاهر حالتى خشنبه خود مى گرفتند تا شك ماءموران شهربانى را بر نيانگيزند و در حقيقت يار وپرستار با وفاى او بودند. نيروهاى مخصوص و جاسوسان وقتى كه از اين روابط مطلعمى شدند ماءمورين را به جاى ديگر انتقال مى دادند و عده اى ديگر را به جاى آنها مىآوردند. ولى طولى نمى كشيد كه تازه واردين هم به ايشان علاقمند مى شدند و تحتتاءثير روح بزرگ و كمالات معنوى مدرّس قرار مى گرفتند. از اين رو است كه هر سهماه يكبار ماءمورين را تغيير مى دادند. يكى از زندانبانان گفته بود: روزى كه به قلعهخواف آمدم چندان آشنايى با آقا نداشتم . بعد از چندى فهميدم كه چه سيّد بزرگوارىاست ، يك روز سؤ ال كردم : آقا براى شما اين نان و ماست و خوراك بادمجان كافى است ؟اجازه بدهيد تا غذاى بهترى برايتان تهيه كنيم ؟ آقا پاسخ داد:
به نان خشك قناعت كنيم و جامه دلق
كه بار منّت خود بِه كه با منّت خلق
وقتى مدرّس وضو مى گرفت و به نماز مى ايستاد، ماءمورين زندان سعى مى كردند خودرا سريعاً به آقا برسانند و در نماز او شركت كنند.(91)
86 - نماز جماعت پر شكوه
يكى از خاطرات خوب من درباره نماز جماعت ، مربوط به آخرين روز اسارت است . آن روزوقتى متوجه شديم كه ظهر شرعى فرا رسيده ، پتوهاىداخل آسايشگاهها را در وسط حياط پهن كرديم . از طرفى چون ماءمورين صليب سرخ درآنجا بودند، نگهبانها چيزى به ما نگفتند و ممانعتى نكردند. ما هم از فرصت استفادهكرديم و به اتفاق حدود 600 نفر، نماز جماعت پر شكوهى را برگزار كرديم .(92)
87 - ابلاغ دستورات !
حدود ظهر روز پانزدهم اسفند، يعنى دومين روز اقامت در((موصل 1)) صداى صوتى شنيده شد و به دنبال آن دستور دادند كه در ميدان بزرگاردوگاه جمع شويم . دقايقى بعد سروان عراقى از راه رسيد و سلامى كرد و رو بهمترجم گفت : كار ندارم در جبهه چكار مى كرديد. بايد بگويم توجه داشته باشيد كهشما الان در دست ما اسيريد، قانونهايى برايتان مى گويم ، احترام بگذاريد، تا ما نيزبه شما احترام بگذاريم و بعد با تاءكيد اضافه كرد كه :
((صَلاةُ الجماعةِ ممنوع ، صلاةُ الَليلِ مَمْنُوع ، اَلْتَجَمْعُ اَكثُر مِن ثَلاثهِ نَفَراتٍ مَمْنُوع ،اَلْدُعا وَالقرآن بهِ صَوتِ عال مَمْنُوع ، مَنْ تَمَرَد عَنِ القانُونِ اَعامَلُ المُخالفين بِاَشَدِّالْمُجازاتِ)).
نماز جماعت ممنوع ، نماز شب ممنوع ، اجتماع بيش از سه نفر ممنوع ، دعا و قرآن با صداىبلند ... ممنوع ، هر كس از قانون سرپيچى كند با شديدترين وجه مورد تنبيه قرار مىگيرد.(93)
88 - صحنه هاى زيبا
شكوه و عظمت صفهاى منسجم و فشرده نماز كه ازاول آسايشگاه تا نزديك در رسيده بود از انتهاى صفها بيشتر نمايان بود. و حركتهاىمنظم و هماهنگ كه ابهتش دشمن را به لرزه مى انداخت ، صميميت و يكدلى را بيشتر در قلبهازنده مى كرد، گويى اين نماز متجّلى وحدت و يكپارچگى بود.
آن شب من به عنوان نگهبان ، كنار پنجره ! ايستاده بودم تا اگر سر و كله نگهبانانعراقى پيدا شد با رمز مخصوص ، ديگران را با خبر كنم . امّا آنقدر ركوع و سجود بچّهها زيبا و با صفا بود كه بكلى وظيفه ام را فراموش كرده بودم و خدا را شكر كه آنموقع نگهبان نيامد و الاّ نمى دانم چه مى شد.
خوف دشمن از اينگونه برنامه هاى شكوهمند و منسجّم ، گوشه اى از حكمت نماز جماعت رابراى ما ملموس مى نمود.(94)
فصل چهارم : شب مردان خدا
89 - نافله ، عاشورا، جامعه
سيّد احمد بن سيّد هاشم بن سيّد حسن موسوى رشتى ، تاجر معروف از رشت ، اين حكايت رادر شهر كاظمين به درخواست شيخ عباس ‍ قمى عليهاالسّلام (1294-1359 ه‍ .ق ) به وىتعريف كرده است كه :
در سال 1280 ه‍ .ق به قصد زيارت حجّ بيت الله الحرام از رشت به تبريز رفتم و درخانه حاجى صفر على ، تاجر تبريزى معروفمنزل كردم . چون قافله نبود متحيّر ماندم . تا آن كه حاجى جبّار جلودار سدهى اصفهانىبار برداشت به جهت طرابوزَن (ولايتى از ولايات تركيه ) تنها از او مركبى كرايهكردم و رفتم . چون به منزل اول رسيديم ، سه نفر ديگر به تحريص حاجى صفر علىبه من ملحق شدند. يكى حاج ملاّ باقر تبريزى و حاجى سيّد حسين تاجر تبريزى و حاجىعلى نامى كه خدمت مى كرد. پس به اتفاق روانه شديم ، تا رسيديم به سرزمين روم و ازآنجا عازم طرابوزن شديم . در يكى از منازل ما بين اين دو شهر حاجى جبّار جلودار به نزدما آمد و گفت : اين منزل كه در پيش داريم ترسناك است ، قدرى زود كوچ كنيد كه به همراهقافله باشيد. چون در ساير منازل غالباً از عقب قافله به فاصله مى رفتيم ، پس ‍ ما همتخميناً دو ساعت و نيم يا سه ساعت به غروب مانده حركت كرديم ، به قدر نيم يا سهربع فرسخ از منزل خود دور شده بوديم كه هوا تاريك شد و برف باريدن گرفت ،به طورى كه رفقاه هر كدام سر خود را پوشانيده تُند راندند. من نيز هر چه كردم كه باآنها بروم ممكن نشد، تا آنكه آنها رفتند و من تنها ماندم . پس از اسب پياده شده در كنار راهنشستم و خيلى مضطرب بودم ، چون پول زيادى براى خرج راه همراه داشتم . بعد ازتاءمل و تفكّر تصميم گرفتم كه در همين موضع بمانم تا فجر طالع شود و به آنمنزل كه از آنجا بيرون آمده ايم مراجعت كنم و از آنجا چند مستحفظ به همراه داشته بهقافله ملحق شوم . در آن حال در مقابل خود باغى ديدم و در آن باغ باغبانى كه در دستبيلى داشت و بر درختان مى زد كه برف از آنها بريزد، پس پيش ‍ آمد و به فاصله كمىايستاد و فرمود: تو كيستى ؟ عرض كردم : رفقا رفتند و من ماندم ، راه را گم كرده ام . بهزبان فارسى فرمود: ((نافله بخوان تا راه را پيدا كنى )) منمشغول نافله شدم ، بعد از فراغ از تهجّد باز آمد و فرمود: نرفتى ؟ گفتم : والله راه رانمى دانم . فرمود: زيارت جامعه بخوان . من جامعه را حفظ نداشتم و تاكنون حفظ ندارم باآنكه مكرّر به زيارت عتبّات مشرّف شدم . پس از جاى برخاستم و زيارت جامعه را تا آخراز حفظ خواندم . باز نمايان شد، فرمود: نرفتى ؟ هستى ؟! مرا بى اختيار گريه گرفت، گفتم : هستم ، راه را نمى دانم . فرمود: عاشورا بخوان و زيارت عاشورا را نيز حفظنداشتم و تاكنون ندارم . پس برخاستم و مشغول زيارت عاشورا شدم از حفظ، تا آنكهتمام لعن و سلام و دعاى علقمه را خواندم . ديدم باز آمد و فرمود: نرفتى ؟ هستى ؟! گفتم: نه هستم تا صبح ، فرمود: من حالا تو را به قافله مى رسانم . پس رفت و بر الاغىسوار شد و بيل خود را به دوش گرفت و فرمود: به رديف من بر الاغ سوار شو، سوارشدم . پس عنان اسب خود را كشيدم تمكين نكرد و حركت ننمود. فرمود: عنان اسب را به من ده ،دادم ، پس بيل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را به دست راست گرفت و به راه افتاد.اسب در نهايت تمكين متابعت كرد. پس دست خود را بر زانوى من گذاشت و فرمود: شما چرانافله نمى خوانيد، نافله ، نافله ، نافله ، سه مرتبه . باز فرمود: شما چرا عاشورانمى خوانيد؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا، سه مرتبه . و بعد فرمود: شما چرا جامعه نمىخوانيد؟ جامعه ، جامعه ، جامعه ، و در وقت طى مسافت دايره وار سير مى نمود. يك دفعهبرگشت و فرمود: آنها رفقاى شما هستند، ديدم كه بر لب نهر آبى فرود آمدهمشغول وضو به جهت نماز صبح بودند. پس من از الاغ پايين آمده كه سوار اسب خود شومنتوانستم ، پس آن جناب پياده شد و بيل را در برف فرو كرد و مرا سوار كرد و سر اسبرا به سمت رفقاه برگردانيد. من در آن حال بهخيال افتادم كه اين شخص كى بود كه به زبان فارسى حرف مى زد وحال آن كه غالباً زبانى جز تركى و مذهبى جز عيسوى در آن حدود نبود و چگونه به اينسرعت مرا به رفقاى خود رساند، به عقب نظر كردم ، احدى را نديدم و آثارى از او پيدانكردم . پس به رفقاى خود ملحق شدم .(95)
90 - لحظه هاى خدائى يك جوان
از حضرت امام صادق عليه السّلام نقل است كه روزى حضرترسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله در مسجد نماز صبح مى گذارد. پس نظر كردند بسوىجوانى كه او را حارثة بن مالك نام داشت . ديدند كه سرش از كثرت بى خوابى به زيرمى آيد و رنگ رويش زرد شده و بدنش نحيف گشته است ...
حضرت از او پرسيدند: به چه حال صبح كردى و چهحال دارى اى حارثه ؟! عرض كرد صبح كردم يارسول ا... با يقين . حضرت فرمود: بر هر چيزى كه ادعا كنند حقيقتى و علامتى هست ، حقيقتو علامت يقين تو چيست ؟ عرض كرد: حقيقت يقين من يارسول ا... اين است كه پيوسته مرا محزون و غمگين دارد و شبها مرا بيدار و روزهاى گرممرا به روزه مى دارد و دل من از دنيا روى گردانيده و آنچه در دنياست مكروهدل من گرديده است و يقين من به مرتبه اى رسيده كه گويا عرش خداوندم را كه براىحساب در محشر نصب كرده اند و خلايق همه محشور شده اند و گويا من در ميان ايشانم و مىبينم اهل بهشت را كه در بهشت تنعّم مى نمايند. و مى بينماهل جهنم را كه در ميان آتش معذبند. حضرت به اصحاب فرمود: اين بنده ايست كه خدادل او را به ايمان منوّر گردانيده است . پس فرمود: اى جوان بر اينحال كه دارى ثابت باش . عرض كرد يا رسول ا... دعا كن كه حق تعالى شهادت را روزىمن گرداند. حضرت دعا كرد و او در يكى از جنگها به فيض شهادتنائل آمد.(96)
گفت پيغمبر صباحى زيد را
كيف اصبحت اى رفيق باصفا
گفت عبداً موقنا با اوش گفت
كو نشان از باغ ايمان گر شگفت
گفت تشنه بوده ام من روزها
شب نخفتم من زعشق و سوزها
كه بگويم يا فرو بندم نفس
لب گزيدش مصطفى يعنى كه بس
((مولوى ))
91 - جان ايمان
از امام صادق عليه السّلام روايت شده است :
ان روح الايمان ثلاثه : التهجد بالليل و افطار الصائم و لقاء الاخوان .
جان ايمان سه چيز است : نماز شب خواندن ، و روزه دار را افطار دادن و ملاقات برادراننمودن .(97)
92 - تذكر پدر
سعدى رحمة ا... در گلستان ، باب دوم ، در اخلاق درويشان در رابطه با شب خيزى خودچنين مى نويسد:
ياد دارم كه در ايام طفوليت متعبد بودمى و شب خيز و مولع زُهد و پرهيز. شبى در خدمت پدررحمة الله عليه نشسته بودم و همه شب ديده بر هم نبسته و مصحف عزيز بركنار گرفتهو طايفه اى خفته ، پدر را گفتم از اينان يكى سر بر نمى دارد كه دوگانيى بگذارد وچنان خواب غفلت برده اند كه گويى نخفته اند كه مرده اند.
گفت : جان پدر تو نيز اگر بخفتى بِه از آن كه در پوستين خلق افتى .(98)
نبيند مدّعى جز خويشتن را
كه دارد پرده پندار در پيش
گرت چشم خدا بينى ببخشد
نبينى هيچ كس عاجزتر از خويش
93 - مرغ تسبيح گوئى و من خاموش
ياد دارم كه شبى در كاروان همه شب رفته بودم و سحر در كنار بيشه اى خفته . شوريدهاى كه در آن سفر همراه ما بود، نعره اى برآورد و راه بيابان گرفت و يك نفس آرام نيافت. چون روز شد گفتمش : آن چه حالت بود. گفت : بلبلان را ديدم كه بنالش در آمدهبودند از درخت و كبكان از كوه ، و غوكان در آب و بهايم از بيشه انديشه كردم كه مروّتنباشد همه در تسبيح و من به غفلت خفته .
دوش مرغى به صبح مى ناليد
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
يكى از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسيد بگوش
گفت باور نداشتم كه ترا
بانگ مرغى چنين كند مدهوش
گفتم اين شرط آدميت نيست
مرغ تسبيح گوى و من خاموش (99)
94 - نماز سحر گاهان
سعيد بن محمّد بن جنيد، معروف به (جنيد بغدادى ) از عرفاى قرن سوم ، و درسال 297 ه‍ .ق در بغداد رحلت نمود.
وى استادى ماهر و دانشمندى الهى بود، و خيل عظيمى از عالمان در پرتو انوار درخشان اورشد يافته بودند. جعفر خالدى گويد: در عالم خواب جنيد را ديدم و به او گفتم :خداوتد با تو چگونه رفتار كرد؟!
در پاسخ فرمود: همه اين اشارات و عبارات و رسوم و علوم كه داشتم از بين رفت . ((وَمانَفَعَها اِلاّ رَكعاتٍ كُنّا نَركعها فى الاسحار)).
جز چند ركعت كه در سحرگاهان مى گذاردم . چيزى به حالم سود نبخشيد.1(00)
آب كم جو، تشنگى آور به دست
تا بجو شد آبت از بالا و پست
تشنه مى نالد كه كو آب گوار؟
آب مى گويد كه كو آن آبخوار؟
((مولوى ))

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation