|
|
|
|
|
|
آلوده شدن به گناه در عين آن كه انسان نبايد از توبه و بازگشت ماءيوس شود، بايد هر مقدار كه مى تواندتلاش كند تا گرفتار پستى ها و اسير تباهى و مرتكب گناه نشود. اميرمؤمنان على(عليه السلام ) به اين حقيقت ، عنايت ويژه دارند آن جا كه مى فرمايند: ترك الذنب اءهون من طلب التوبه ؛ (212) دست از گناه برداشتن آسان تر از روى به توبه داشتن است . روش امتحان و ابتلا ابتلا و امتحان هر دو به معناى آزمايش است . بدين ترتيب كه كارى رابه كسى پيشنهاد مى كنند يا او را در حادثه و واقعه اى قرار مى دهند تا بدين وسيله ،خود را نشان دهد و صفات باطنى او را مانند اطاعت ، شجاعت ، سخاوت ، عفت ، علم و وفا يانقطه مقابل آن ها و ميزانشان را دريابند و بديهى است كه امتحان و آزمايش همواره بهوسيله عمل باشد؛ زيرا ابتلا جز با عمل معنا نمى يابد و در صحنهعمل است كه صفات باطنى انسان ظاهر مى شود. (213) در پى ابتلا و امتحان است كه استعدادهاى انسان شكوفا و گوهر و حقيقت آدمى آشكار مىشود و هر كس در جايگاه شايسته خود قرار مى گيرد. (214) حضرت على (عليه السلام) به معاويه مى فرمايند: فان الله سبحانه قد جعل الدنيا لما بعدها، وابتلى فيها اءهلها ليعلم اءيهم اءحسنعملا، و لسنا للدنيا خلقنا، و لا بالسعى فيها اءمرنا، و انما وضعنا فيها لنبتلى بها، وقد ابتلانى الله بك و ابتلاك بى ،فجعل اءحدناحجه على الاخر ؛ (215) همانا خداى سبحان ، دنيا را براى آخرت قرار داده و مردم دنيا را در آن به آزمايش نهاده تامعلوم دارد كدام يك نيكوكارترند. ما را براى دنيا نيافريده اند و ما را به كوشش در آنامر نفرموده اند. ما را به دنيا آورده اند تا در آن آزموده شويم و همانا خدا مرا به تو آزمودو تو را به من و يكى از ما را حجت ديگرى قرار داد. پس اين عالم ، عالم تربيت است . انسان ها بايد در ابتلا و آزمايش قرار گيرند تا خود رابازيافته و استعدادهاى خويش را بروز دهند. ابتلا و امتحان الهى براى آن نيست كه چيزىبر خداوند مكشوف شود، بلكه براى اين است كه انسان ها بهكمال شايسته خود دست يابند و آنچه را نمى دانند دريابند و استعدادهايشان شكوفا شودو صلاحيت هاى باطنى شان از نظر استحقاق ثواب يا عقاب به منصه ظهور برسد. هر كهبه آنچه مى خواهد و استعداد خود را در آن جهت شكوفا مى كند دست يابد. ابتلا و امتحان ، ناموس الهى است و همه كس و همه چيز را در برمى گيرد و همه امور اينعالم به نحوى وسيله ابتلا و امتحان است . اگر انسان درباره ابتلا وامتحان الهى و عموميتآن به بينش درستى ، دست يابد، مى تواند از اين روش در جهت اتصاف به كمالات وسازندگى خويش بهره مند شود. گوهر وجود آدمى در آزمايشگاه ابتلا و امتحان تجلى مىيابد. حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايند: فى تقلب الاءحوال علم جواهر الرجال ؛ (216) گوهر انسان ها در آزمايشگاه دگرگونى احوال معلوم مى شود. عند الامتحان يكرم الرجل اءو يهان ؛ (217) هنگام آزمايش است كه انسان خود را گرامى يا خوار مى دارد. ويژگى هاى روش امتحان امتحان مادى ان الله يبتلى عباده عند الاءعمال السيئه بنقص الثمرات ، و حبس البركات ، و اغلاقخزائن الخيرات ؛ ليتوب تائب ، و يقلع مقلع ، ويتذكر متذكر، و يزدجر مزدجر ؛(218) خدا بندگان خود را به كيفر كارهاى زشت آنان مبتلا سازد؛ به كاهش ميوه درختان و بهناباريدن باران و بستن گنجينه هاى خير به روى ايشان ؛ تا توبه خواه ، توبه كند ومعصيت كار، دل از معصيت بكند و پند گيرنده ، پند پذيرد و بازدارنده ، راه نافرمانى رابر بندگان بگيرد. امتحان وسيله شكوفايى اين ها همه ، صورتى از ابتلا و امتحان است كه در جهت تربيت و اصلاح انسان به كارگرفته مى شود و راه هايى براى پالايش و پيرايش و شكوفايى و بالندگى است و درنتيجه بايد گفت : يمتحن المؤمن بالبلاء كما يمتحن بالنار الخلاص ؛ (219) مؤمن به بلا آزمايش مى شود، چنان كه ، طلا و نقره در آتش ، گداخته و خالص مى شوند. انسان به وسيله امتحان متوجه لغرش ها و اشتباهات خود شده و با همه توان در پىاصلاح و ترميم آن ها برمى آيد و مى كوشد تا از تكرار آن جلوگيرى كند. روش مراقبه و محاسبه مراقبه به معناى خود را پاس داشتن و مراقب خود بودن (220) و محاسبه به معناى رسيدگى به حساب خويش و حساب خواهى و حسابرسى است . (221) از آن جا كه آدمى همواره در معرض اشتباه و لغزش است ، لازم است حريم حقيقت را پاسداشته و به حساب خويش توجه كند تا از لغزيدن خود جلوگيرى و در صورت لغزشبه سرعت بازگشته و جبران كند. بديهى است اگر آدمى خود بدين روش به اصلاح خودنپردازد، ديگران نمى توانند او را اصلاح كنند. حضرت امير (عليه السلام ) در بهرهگيرى از اين روش اصلاحى مى فرمايند: عباد الله زنوا اءنفسكم من قبل ان توزنوا، و حاسبو منقبل اءن تحاسبو، و تنفسوا قبل ضيق الخناق ، و انقادواقبل عنف السياق ، واعملوا اءنه من لم يعن على نفسه حتى يكون له منها واعظ و زاجر لم يكنله من غيرها لا زاجر و لا واعظ ؛ (222) بندگان خدا! خود بسنجيد و حساب نفس خويش را برسيد، پيش از آن كه به حسابتانبرسند، پيش از آن كه مرگ ، گلويتان را بگيرد و نتوانيد نفس بكشيد - رام و گردننهاده - به راه راست رويد، پيش از آن كه به سختى رانده شويد و بدانيد آن كس كهنتواند خود را پند دهد تا از گناه باز دارد، از ديگرى نيايد تا اين كار را براى او بهجاى آورد. ويژگى هاى روش مراقبه و محاسبه براى اين كه مراقبه و محاسبه به درستى سامان يابند، براى آن آدابى برشمرده اندكه عبارتند از: مشارطه ، مراقبه ، محاسبه و معاتبه . (223) مشارطه مشارطه در لغت به معناى شرط كردن با كسى است . (224) در اصطلاحاهل سلوك اين است كه انسان با خود شرط كند كه مرزهاى الهى را پاس بدارد و خلاف عهدو پيمان الهى عمل نكند و موجبات خشم خداوند رافراهم نسازد و در اطاعت حق كوتاهى نورزدو تا آن جا كه برايش ممكن است به خير و نيكى اقدام نمايد. (225) امام خمينى (ره ) دراين باره مى نويسد: مشارطه آن است كه در اول روز، مثلا با خود شرط كند كه امروز بر خلاف فرموده خداوندتبارك و تعالى رفتار نكند و اين مطلب را تصميم بگيرد و معلوم است يك روز خلافنكردن امرى است خيلى سهل ، انسان مى تواند به آسانى از عهده برآيد، تو عازم شو وشرط كن و تجربه نما ببين چقدر سهل است . ممكن است شيطان و جنود آن ملعون بر تو اينامر را بزرگ نمايش دهند، ولى اين از تلبيسات آن ملعون است ، او را از روى واقع و قلبلعن كن و اوهام باطله را از قلب بيرون كن و يك روز تجربه كن آن وقت تصديق خواهىكرد. (226) در مرحله بعدى بايد پيوسته بر پايبندى به عهد و پيمان ربوبى و ميثاق فطرى وبيرون نشدن از فرمان الهى عزم و با خود شرط كرد كه آن را پاس بدارد. پس بايدانسان شرط كند كه عهد و پيمانى را كه بسته ، حفظ كرده و مراقب نفس خويش باشد تاخلافى از او صادر نشود و مخالفت با عهد نكند. اين وفادارى به پيمان ، سازنده استچنان كه حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايند: ان الوفاء تواءم الصدق ، ولااءعلم جنه اءوقى منه ؛ (227) همانا وفا همزاد راستى است و هيچ سپرى چون وفا بازدارنده (از گزند) نيست . مراقبه براى اين كه انسان بتواند به اين عهد و پيمان وفادار بماند، بايد به حقيقت مراقبتتوجه نمايد و در هر حال خداى متعال را حاضر و ناظر و آگاه براعمال و رفتار خود بداند. امام على (عليه السلام ) سفارش مى فرمايند: اتقوا معاصى الله فى الخلوات ؛ فان الشاهد هو الحاكم ؛ (228) از نافرمانى خداوند در نهان ها بپرهيزيد، چه آن بيننده ، داورى كننده هم هست . هر چه انسان به مرتبه بالاترى از اين مراقبت دست يابد، پايبندى اش به عهد و پيمانالهى بيشتر مى شود كه فرمودند: طوبى لمن راقب ربه ، و خاف ذنبه ؛ (229) خوشا به حال آن كه هميشه خدا را در نظر دارد و از گناه خويش بيم دارد. حضرت امامخمينى (ره ) مى فرمايد: در تمام مدت شرط، متوجه عمل به آن باشى و خود را ملزم بدانى بهعمل كردن به آن و اگر خداى نخواسته در دلت افتاد كه امرى را مرتكب شوى كه خلاففرموده خدا است بدان كه از شيطان و جنود است كه مى خواهند تورا از شرطى كه كردىباز دارند. به آن ها لعنت كن و از شر آن ها به خداوند پناه بر و آنخيال باطل را از دل بيرون نما و به شيطان بگو كه من يك امروز با خود شرط كردم كهخلاف فرمان خداوند تعالى نكنم . ولى نعمت من ، سال هاى دراز است به من نعمت داده ، صحت و سلامت و امنيت مرحمت فرموده ومرحمت هايى كرده كه اگر تا ابد خدمت او كنم از عهده يكى از آن ها بر نمى آيم ، سزاوارنيست يك شرط جزيى را وفا نكنم . اميد است ان شاء الله شيطان طرد شود و منصرفگردد و جنود رحمان غالب آيد و اين مراقبت با هيچ كارى از كارهاى تو، ازقبيل كسب و سفر و تحصيل و غيرها، منافات ندارد و به همينحال باشى تا شب كه موقع محاسبه است . (230) محاسبه پس از مرحله مراقبت ، نوبت به محاسبه مى رسد؛ يعنى انسان در هر شبانه روز وقتى رامعين مى كند كه در آن به حساب نفس خويش برسد. كرده ها، ناكرده ها، طاعت ها و معصيت هارا رسيدگى و حسابرسى كند. انسان بايد قبل از اين كه به حسابش برسند، خود اقدامكند. حضرت امير در نامه تربيتى به فرزندش امام حسن (عليه السلام ) مى فرمايند: بادر الفرصه قبلاءن تكون غصه ؛ (231) فرصت را غنيمت دان پيش از آن كه از دست برود و اندوهى گلوگير شود. از امام عسكرى(عليه السلام ) روايت شده است كه شخصى از اميرمؤمنان على (عليه السلام ) پرسيد:چگونه انسان خود را محاسبه كند؟ حضرت فرمودند: چون انسان شب و را به روز و روز را به شب مى آورد، شبانگاه بايد به خويشبازگردد و به خود بگويد: امروزت گذشت و ديگر باز نمى گردد و خداوند از توپرسش خواهد كرد كه اين روز را چگونه سپرى كردى و در آن چه كارى انجام دادى ؟ آياخدا را ياد كردى و آيا سپاس او را به جاى آوردى ؟ آيا حق برادر مؤمنت را ادا كردى ؟ آياگرفتارى او را رفع نمودى ؟ آيا در نبود او، از خانواده و فرزندانش نگهدارى كردى ؟آيا پس از مرگش ، بازماندگانش را رسيدگى كردى ؟ آيا با گذاشتن آبروى خود،ديگران را از بدگويى از برادر مؤمنت بازداشتى ؟ و آيا مسلمانى را يارى كردى ؟سرانجام ، در اين روزى كه گذشت ، چه كردى ؟ بايد همه آنچه را در اين روز انجام دادهاست به ياد آورد، پس اگر كارى نيك از او سرزده است خدا را سپاس گزارد و او را براين توفيق تكريم و تعظيم نمايد و اگر در ميان آنچه انجام داده است ، كوتاهى يا گناهىيافت ، از خدا آمرزش بخواهد و تصميم بگيرد كه ديگر بدان سوى نرود. (232) معاتبه پس از محاسبه ، چهارمين اقدام ، معاتبه است ؛ يعنى پس از محاسبه ، در صورتمشاهده كوتاهى و معصيت در شرط و عهد و پيمان ، در مقام تاءديب نفس خود برآيد و آن راسرزنش و ملامت كند. اگر انسان در اين امر كوتاهى ورزد و نسبت بدان واكنش مناسبى نشانندهد، زمينه گستاخى نفس اماره و تباهى خود را فراهم مى كند. امام على (عليه السلام ) دراين باره هشدار مى دهند: من لم يسس نفسه اءصاعها ؛ (233) هر كه نفس خود را سياست و تاءديب نكند آن را تباه كرده است . من ذم نفسه اءصلحها ؛ (234) هركس نفس خود را نكوهش كند آن را به اصلاح و سامان درمى آورد. اين روش ، زمانى به بار مى نشيند كه انسان پس از محاسبه نسبت به آنچه كه شرطشده در صورت كوتاهى ، نافرمانى و پيمان شكنى در مقام اصلاح برآيد، هم چنان كهامام على (عليه السلام ) فرموده اند: من حاسب نفسه وقف على عيوبه ، و اءحاط بذنوبه ،واستقال الذنوب و اءصلح العيوب ؛ (235) هر كه نفس خود را مورد محاسبه قرار دهد بر عيب هاى خويش آگاه شود و از گناهان خودمطلع گردد و گناهان خود را بزدايد و عيوب خود را اصلاح نمايد. روش تشويق و تنبيه تشويق به معناى برانگيختن ، به شوق آوردن ، راغب ساختن و شايق كردن است(236) و تنبيه به معناى بيداركردن ، آگاه كردن ، هشيارساختن و ادب كردناست . (237) تشويق و سپاسگزارى اززحمات و خدمات ديگران ، يكى از ضرورى ترين نيازهاى روانىفرد و جامعه است . گاهى يك جمله تشويق آميز چنان تاءثير عميقى در روحيه افراد مىگذارد كه غير قابل توصيف است . اگر خدمات ارزشمند افراد با كمترين درجه قدردانى، يعنى ستايش لفظى همراه نباشد، نه تنها دور از مروت و جوانمردى است ، بلكه نوعىحق كشى است . تشويق انواع مختلفى دارد؛ آن را در درجه اول به مادى و غير مادى و غيرمادى را نيز مىتوان به دو قسم كلامى و غيركلامى تقسيم كرد. مصاديق تشويق در هر يك از اين اقسام ، براى سنين مختلف نيز متفاوت است البته تشويق اگر به صورت مكرر انجام شود، به تدريج خاصيت خود را از دست مىدهد. از طرفى تشويق نبايد بى اندازه باشد و از حد تجاوز كند. چه بسا افرادى كهبه واسطه تعريف و تمجيدى كه درباره شان مى شود، مغرور خواهند شد. از روش تشويق و تنبيه براى برانگيختگى و بازدارندگى و شكوفاسازى استعدادهاىانسان در جهت كمال بهره مى گيرند؛ حضرت امير (عليه السلام ) درباره نقش پاداش وكيفر الهى در تربيت آدمى مى فرمايند: ان الله سبحانه وضع الثواب على طاعته ، و العقاب على معصيته زياده لعباده عننقمته ، و حياشه لهم الى جنته ؛ (238) همانا خداى سبحان ، پاداش را بر طاعت و كيفر را بر معصيت خود قرار داده است تابندگانش را از عذاب خويش باز دارد و به سوى بهشت روانه سازد. ويژگى هاى روش تشويق و تنبيه رفتار متناسب با شخص بايد بين نيكان با بدان و شايستگان با ناشايستگان فرق گذاشت و با هر يك بهتناسب وضع و حالشان رفتار كرد و به وسيله تشويق و تنبيه مناسب ، آنان را هدايتنمود. حضرت در عهدنامه مالك اشتر فرمودند: و لاتكونن المحسن و المسى ء عندك بمنزله سواء؛ فان ذلك تزهيدالاءهل الاحسان فى الاحسان و تدريبا لاءهل الاساءه على الاساءه و اءلزم كلا منهم ما اءلزمنفسه ؛ (239) هرگز نبايد نيكوكار و بدكار در نزد تو يكسان باشند كه آن رغبت نيكوكار را در نيكىكم كند و بدكار را به بدى وادار نمايد و هر يك از ايشان را مطابق كارش جزا ده تشويق ، عاملى براى برانگيختن و وسيله اى براى تقويت انسان در ترغيب به كار خير وفراهم آوردن نشاط لازم در انجام كار است . حضرت على (عليه السلام ) به مالك اشترفرمودند: و واصل فى حسن الثناء عليهم ، و تعديد ما اءبلى ذوو البلاء منهم ؛ فان كثرهالذكر لحسن اءفعالهم تهز الشجاع ، و تحرضالناكل ان شاء الله ؛ (240) آنان را به نيكويى ياد كن و پيوسته تشويقشان نما و كارهاى مهمى را كه انجام داده اند،برشمار؛ زيرا ياد كردن كارهاى نيك آنان دليريشان را (به كوشش و حركت بيشتر)برانگيزاند و از كار مانده را به خواست خدا (به كار و تلاش ) ترغيب كند. در تربيت انسان ، اصل بر تشويق و ترغيب است نه تنبيه و مجازات . امام على (عليهالسلام ) نيز به اين اصل اشاره مى فرمايند: ضادوا الشر بالخير ؛ (241) به وسيله خوبى با بدى بستيزيد. تقويت انگيزه ها با تشويق به جا نقش تربيتى و مثبت تشويق اين است كه نيروهاى خفته آدمى را برمى انگيزاند وميل به تلاش و شادابى را فراهم مى سازد و نقش تنبيه در تربيت ، فراهم كردن ترساز بدى و پليدى و نوعى ايمن سازى است . اگر بيدارسازى و ادب آموزى به موقع و بهدرستى صورت نگيرد، انسان به سرعت به سوى تباهى مى رود. تشويق بايد به جا، متناسب و متوازن با ميزان و نوععمل باشد و روحيات و گرايش ها و مرتبت وجودى او در آن لحاظ شود تا بيشترين تاءثيررا داشته باشد. گاهى لازم است تشويق معنوى باشد و گاهى مادى ، برخى مواقع ،رفتارى و در بعضى موارد، گفتارى . البته تشويق بايد به اندازه باشد تااثراتمنفى به جا نگذارد. حضرت به اين امر اشاره دارند؛ آن جا كه مى فرمايند: الثناء باءكثر من الاستحقاق ملق ، والتقصير عن الاستحقاق عى اءوحسد ؛(242) ستايش بيش از استحقاق ، تملق است و كمتر از استحقاق ، درماندگى يا رشك بردن است . همان طور كه تشويق در كارهاى مثبت و مفيد موجب تقويت انگيزه هاى تلاش و توسعه مىشود، تنبيه در امور منفى و مضر به همان ميزان موجب تضعيف انگيزه هاى گرايش بهكارهاى خلاف مى گردد؛ اما در تنبيه به علت حساسيت آن ، متفكران و انديشمندان نظريههاى مختلفى را ارائه داده اند كه مى توان در يك جمع بندى آن را به سه نظريه افراطگرايى ، تفريط گرايى و اعتدال گرايى تقسيم كرد. الف ) نظريه افراط گرايى : اكثر علما و مكاتب تربيتى قديم ، اعتقاد داشتند كه كودك و يا هر فرد مجرم و خلاف كاربه جهت طبع و مزاج ناسالم و فقدان هوش و درك كافى ، لايق سخت ترين نوع تنبيه است. افرادى مثل داروين ، توماس هابس ، جان لاك و برخى از حكماى مسيحى از معتقدان به جوازمطلق تنبيه مى باشند. با دقت در حالت هاى روحى و رفتارى فرد تنبيه شده مشخص مىشود كه اثرهاى زيان بارى متوجه او مى شود، ضررهايى هم چون اضطراب ، دلهره ،احساس حقارت ، گوشه گيرى و افسردگى ، ترسو و توسرى خور بودن ، خجالت ودروغگويى ، تظاهر و پرخاشگرى ، انتقام جويى ، كله شقى و زورگويى همه از عوارضقطعى تنبيه شديد و بى ضابطه است . تحقير و سرزنش زياد فرزند، آتش لجاجت ودشمنى را در او شعله ور مى سازد على (عليه السلام ) مى فرمايند: الافراط فى الملامه يشب نار اللجاجه ؛ (243) زياده روى در سرزنش ، آتش لجاجت را در فرد روشن مى كند. در حديث ديگرى مى فرمايند: عقاب و تندى زياد نداشته باشيد؛ زيرا اين امر كينه را در پى دارد و فرد را به سوىدشمنى فرا مى خواند. (244) ب ) نظريه تفريط گرايى : همان طور كه افراط گرايان به جواز مطلق تنبيه اعتقاد داشتند، تفريط گرايان بهممنوعيت مطلق آن مى باشند؛ بدين معنا كه بايد همواره در برابر تمايلات بى حد و مرزكودك و نوجوان تسليم بود و با فرد مجرم و خلاف كار، چون يك بيمار برخورد كرد. درابتدا، اين نظريه توسط افرادى چون روسو، پستانورى و... بيان شد، مدت ها متروكماند تا اين كه دكتر اسپاك آمريكايى در اوايل قرن بيستم ، آن را تحت عنوان ، چگونهفرزندان خود را تربيت كنيم مطرح كرد. و در اندك مدتى شهرت به سزايى يافت . او در كتابش مدعى شد تنبيه در هر صورتآثار كوتاه مدت يا دراز مدت ناگوارى براى خلاف كاران ايجاد مى كند و در آن ها انگيزههاى انتقام گيرى را با تكرار خلاف تقويت مى كند. در جواب بايد گفت : نفى تنبيه ، درحقيقت به معناى نفى تربيت و اصلاح است ، ترس از تنبيه و مجازات موجب مى شود كهانسان كمتر در انديشه خلاف گرفتار شود. اگر تنبيهعامل مؤثرى در تاءديب و تربيت نبود، در تمامى ادوار زندگى بشر وجود نداشت . آرزوىمطلق كودكان و نوجوانان ، آن ها را موجوداتى لاابالى و بى قيد بار مى آورد و در نهايتبراى خانواده و جامعه مشكلاتى به بار مى آورد. حضرت على (عليه السلام ) مىفرمايند: من اءهمل نفسه اءهلكها ؛ (245) هر كه نفس خود را واگذارد، هلاكش گرداند. ج ) نظريه اعتدال گرايى : اين نظريه هم مطابق عقل سليم است و هم موافق تجربه ، نظريهاعتدال ، تشويق و تنبيه را به عنوان دو عامل پيش برنده و بازدارنده تربيت مى پذيرد،منتها اصل را بر تشويق مى گذارد؛ يعنى در عين حالى كه وجود تنبيه را لازم و ضرورىمى داند، اما معتقد است كه ميزان پاداش ، تشويق و محبت همواره بايد بيشتر از ميزان تنبيه ومجازات باشد. البته در به كارگيرى روش تنبيه كه از روش هاى كارامد است ، بايداصول و ويژگى هايى را رعايت نمود. ويژگى هاى روش تنبيه دقت و ظرافت در امر تنبيه تنبيه بايد كاملا سنجيده ، حساب شده و دقيق باشد و به هيچ وجه از حد و مرز لازمفراتر نرود؛ زيرا عملى طبيبانه است و هرگونه نسنجيدگى و بى دقتى در آن فاجعهآور است و اثرات منفى دارد. امام على (عليه السلام ) به اين امر هشدار مى دهند: الافراط فى الملامه يشب نار اللجاجه ؛ (246) افراط در سرزنش كردن ، ميزان لجاجت را افزون تر مى كند. تنبيهات بدنى گاهى ضررهاى غير قابل جبرانى را به همراه دارد ازآن جمله : 1. كودك عادت مى كند در برابر زور بدون چون و چرا تسليم گردد و بااين منطق خوبگيرد كه زورگو و قلدر پيروز است ، هر وقت عصبانى شدى بزن و باكى نداشتهباش ! 2. كودك نسبت به تنبيه كننده حس بدبينى پيدا مى كند، و حالت سركشى در اوبرانگيخته مى شود. 3. كودك ترسو بار مى آيد و شخصيتش در هم شكسته وتعادل روحى ش به هم مى خورد. متاءسفانه بسيارى از اوليا براى تربيت كودكان از تنبيهات غيربدنى استفاده مى كنند.مانند: حبس كردن كودك در محل هاى و حشتناك ، سرزنش ، اهانت ، دشنام و غيره ... اينقبيل تنبيهات ضررشان كمتر از تنبيهات بدنى نيست . اين امور نيز شخصيت كودك را در هم مى كوبد و بدآموزى دارد، يعنى سبب مى گردد كهكودك هم ، چنين رفتار و گفتارى را از خود نشان دهد و كم كم به آن ها عادت كند، علاوه برآن سرزنش زياد موجب لجوج شدن كودك خواهد شد. حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايند: سرزنش و ملامت زياد نكنيد كه كينه توزى ودشمنى به بار مى آورد. (247) اسلام مهر و محبت و نرمش و ملاطفت را بيش از روش هاى ديگر در تربيت مؤثر و مفيد مىداند، هر چند در بعضى موارد لازم است در مقابل خطاى كودك عكسالعمل مناسب نشان داده شود، زيرا اگر در برابر كار زشت كودك واكنش مناسب انجام نشود،زشتى آن كار در نظرش كاسته شده و چه بسا به آن كار عادت كند. لذا پاره اى از تنبيهات غير بدنى را به طور حساب شده مى توان به اجرا گذارد.مثل : قهر كردن از كودك ، محروم نمودن اواز تفريح و گردش ، منع از بازى و كارهايىكه مورد علاقه او است . تنبيه عامل بيدار كننده تنبيه بايد از چنان ظرافت هاى تربيتى برخوردار باشد كه به صورت عاملىبيداركننده و بازدارنده عمل كند. حتى حضرت يادآور شده اند كه در صورت احساسپشيمانى ، نبايد شخص را به ياد اشتباه و گناهش انداخت و به تكرار عذرخواهى واداشت .آن حضرت فرموده اند: اعاده الاعتذار تذكير بالذنب ؛ (248) تكرار كردن عذرخواهى ، به ياد گناه انداختن است . در تنبيه بايد دقت شود كه در صورت نتيجه دادن اقدامات نرم و لطيف ، به هيچ وجهنبايد به اقدامات سخت و شديد روى آورد. اگر شخصى متنبه شد،مثل اين است كه خطا نكرده است و در نتيجه نياز به اقدامات بازدارنده ندارد. حضرت مىفرمايند: ما اءذنب من اعتذر ؛ (249) كسى كه عذر خواهد، گويا گناه نكرده است . بنابراين ، در تنبيه بايد فلسفه آن مدنظر باشد و به هيچ وجه به سوى تشفى خاطرو ارضاى خود يا انتقام گيرى ميل نكند. در استفاده از اين دو روش ، حساسيت فوق العاده اىوجود دارد؛ زيرا ساختار روانى و عاطفى انسان طورى است كه اگر در ازاى فعاليت به اوپاداش دهند، آن نوع فعاليت برايش خوش آيند مى شود و اگر بعد از انجام كارى تنبيهشود، از آن كار نفرت مى يابد و تكرارش براى او خاطره اى آزاردهنده دارد. پس اين دوعامل ، يعنى پاداش و كيفر، در اصلاح و تغيير رفتار انسان با رعايت آداب و شرايطبسيار مؤثر است . روش تكريم على (عليه السلام ) در سيره تربيتى خود، شيوه احترام به شخصيت فرزندان را موردتوجه قرار داده و با واگذار نمودن مسئوليت مناسب به آنان ، حس اعتماد به نفس و احساسشخصيت را در آنان تقويت مى فرمودند؛ چرا كه بزرگداشت و احترام به شخصيت ، نيازطبيعى هر انسانى است . غريزه حب ذات در طبيعت هر انسانى نهاده شده و به ذات خويشعلاقه مند است و ميل دارد ديگران نيز شخصيت او را پذيرفته و گرامى بدارند. چنانچهاين نياز طبيعى برآورده شود با دلگرمى و اميد به موفقيت در مسير زندگى گام برمىدارد و به ديگران خوش بين مى شود و آنان را قدرشناس وقابل اعتماد مى بيند و از همكارى با افرادى كه قدر او را شناخته و شخصيتش را گرامىمى دارند هراسى ندارد. به علاوه ، شخص محترم ، احترام به ديگران را نيز ياد مى گيرد. به وسيله احترام به شخصيت مى توان شخص را به كارهاى نيك به عنوان اين كه باشخصيت گرامى تو سازگار است هدايت كرد و از كارهاى بد و اخلاق زشت به عنوان اينكه با شخصيت والاى تو ناسازگار است ، برحذر داشت . انسان براى حفظ كرامت ذات ،مقام و موقعيت خود حاضر مى شود حتى از خواسته هاى درونى خويش چشم پوشى كند. در سيره تربيتى امام على (عليه السلام ) آمده است كه روزى همراه غير مسلمانى بهمسافرت رفت ، هنگام جداشدن ، آن شخص را مشايعت كرد و چند قدم او را بدرقه نمود. مردتحت تاءثير اين تكريم حضرت به كوفه آمد و مسلمان شد. حضرت على (عليه السلام ) در اين مورد مى فرمايد: من شرفت نفسه نزهها عن ذله المطالب ؛ (250) هر كس به شرافت نفس خويش توجه داشته باشد، آن را از ذلت در تمايلات نفسانى بازمى دارد. ويژگى هاى روش تكريم گرامى داشتن نفس ها من كرمت عليه نفسه لم يهنها بالمعصيته ؛ (251) هر كه نفس خويش را گرامى بدارد او را به ذلت معصيت نمى كشاند. اگر انسان به كرامت نفس خود ايمان داشته باشد، ترك خواسته هاى نفسانى برايشآسان مى شود، همان گونه كه مولاى متقيان مى فرمايند: من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهوته ؛ (252) هر كس نفس خويش را گرامى بداند، ترك خواسته نفسانى برايش آسان خواهد بود. كوچك شمردن شخصيت اگر نياز طبيعى انسان به كرامت نفس تاءمين نشود و مورد تحقير قرار گرفته و خود راناتوان و ضعيف و ديگران را قدرناشناس ببيند، تن به هر كارى مى دهد و دچار عقدهحقارت مى شود و براى عقده گشايى ممكن است در صدد انتقام جويى برآيد. با نگاهى بهآمار جانيان ، اكثر آنان را افراد بى شخصيت و تحقير شده خواهيم يافت ؛ زيرا بهفرمايش حضرت على (عليه السلام ): من هانت عليه نفسه فلا ترج خيره ؛ (253) هر كس كه نفس خويش را كوچك شمارد، اميد خيرى به او نداشته باش . من هانت عليه نفسه فلاتاءمن شره ؛ (254) اگر كسى نزد خود خوار شود، از شر او ايمن مباش . در استفاده از اين روش نبايد احترام و تكريم از مقدار لازم تجاوز كند؛ زيرا ممكن است موجببه وجود آمدن خوى زشت تكبر و خود بزرگ بينى شود. در اين صورت ، متربى انتظاردارد كه بيش از حد از او تعريف ، تمجيد كنند و در صورتى كه خواسته اش برآوردهنشود، رنجيده خاطر مى شود. روش تغافل انسان موجودى است كه همواره در معرض خطا و اشتباه است . يكى از روش هاى تربيتى آناست كه انسان با آگاهى از تخلف ديگران ، خود را به غفلت بزند و چنان وانمود كند كهاز خطاى او آگاهى ندارد تا شخص ، از انجامعمل خويش پشيمان شود. البته اين در صورتى است كه شخص قصد تكرار نداشتهباشد. در روايات اسلامى به كاربرد اين روش توصيه شده است . (255) حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايند: اءشرف اءخلاق الكريم كثره تغافله عما يعلم ؛ (256) بزرگ ترين ويژگى اخلاق افراد كريم ، زيادىتغافل آن ها از چيزهايى است كه مى دانند. در برخى روايات ، عواملى كه سبب اصلاح وضع زندگى و معاشرت مردم مى شود بهسه درجه تقسيم بندى شده است كه دوسوم آن را زيركى و يك سوم آن راتغافل تشكيل مى دهد. (257) حتى در روايت ديگرى از حضرت على (عليه السلام )،عاقل بودن انسان به دو درجه تقسيم شده است ، نصف آن ،تحمل ديگران و نصف آن ، تغافل معرفى شده است . (258) هم ايشان در كلامى ديگر،يكى از ملاك هاى عقل را تجاهل (خود را به جهل زدن ) و يكى از ملاك هاى حلم راتغافل معرفى كرده است . (259) روش عفو و چشم پوشى براساس طبيعت انسانى ، هر شخصى ممكن است در يكى از مقاطع زندگى ، مرتكب كارخلاف يا خطايى شود و با اين كه تنبيه و كيفر خطاكار، يك روش تربيتى است و دربعضى موارد انجام آن ضرورت دارد، اما در پاره اى مواقع ، عفو و اغماض در اصلاح اوتاءثير گذارتر است و در جاى خود يك روش تربيتى به حساب مى آيد. عفو از خطاكاردر صورتى كه به موقع انجام بگيرد، دو اثر مهم به همراه دارد: الف ) در قلب او اثر مى گذارد و به اغماض كننده علاقه پيدا مى كند. ب ) چون چشم پوشى از كيفر، يك خلق پسنديده است ، همينعمل اخلاقى در برابر بدى ها و استحقاق كيفر، فطرت اخلاقى او را بيدار ساخته و ازكردار خود پشيمان مى سازد، به گونه اى كه گاهى عفو، يك نوع تنبيه به شمار مىآيد. ويژگى هاى روش عفو بهره گيرى در موارد خاص البته از عفو و چشم پوشى نمى توان در همه جا سود جست ، بلكه بايد در موارد خاصىاز آن بهره گرفت ؛ به طور مثال : 1. در صورتى كه خطاكار از كرده خود پشيمان شده و تصميم گرفته است كهعمل خلاف را تكرار نكند. 2. در صورتى كه مرتكب خلاف ، شخصى است شريف و آبرومند كه از روى جهالتعمل خلافى را انجام داده است و از ظواهر پيدا است كه تكرار نخواهد كرد. 3. در صورتى كه خلاف كار شخصى عاقل و پاك سرشت است واحتمال بيدارشدن فطرت اخلاقى و ندامت او مى رود. حضرت على (عليه السلام ) نيز به جنبه تربيتى اين روش توجه خاصى نشان داده اندو در موارد استفاده و عدم استفاده از اين روش به فرزندشان امام حسن (عليه السلام ) مىفرمايند: فاذا استحق اءحد منك ذنبا؛ فان العفو مع العدل اءشد من الضرب لمن كان لهعقل ؛ (260) اگر يكى از خدمت گزاران تو مرتكب خطايى شده و استحقاق كيفر دارد، عفو بارعايتعدالت از كتك بيشتر تاءثير دارد، البته در صورتى كه اوعاقل باشد. پس عفو و اغماض يك روش تربيتى است ، اما در همه جا نمى توان از آن استفاده كرد. دربعضى موارد نه تنها در اصلاح فرد مؤثر نيست ، بلكه موجب فساد و سوء استفاده قرارمى گيرد. حضرتش مى فرمايند: العفو يفسد من اللئيم بقدر اصلاحه من الكريم ؛ (261) عفو از خطاى فرد پست موجب فساد او مى شود به همان مقدار كه در اصلاح انسان كريم وشريف مؤثر است . احسان در برابر بد رفتارى مسئله مورد بحث اين است كه آيا راه اصلاح بدى هاى خطاكاران منحصر به تنبيه است يا راهديگرى نيز وجود دارد؟ در اسلام راه ديگرى نيز براى اصلاح بدى ها معرفى شده و آنعبارت از احسان در برابر كردار بد است . حضرت على (عليه السلام ) نيز اين روش را يكى از راه هاى اصلاح انسان ها مى دانند ومى فرمايند: عاتب اءخاك بالاحسان اليه ، و ردد شره بالانعام عليه ؛ (262) برادرت را به وسيله احسان ملامت كن و به وسيله انعام از شراو جلوگيرى كن . و در جاى ديگر مى فرمايند: الاحسان الى المسيى ء يستصلح العدو ؛ (263) احسان به انسان بد رفتار، دشمن را اصلاح مى كند. تاءثير گفتار و كردار نيك آن حضرت در ميزان تاءثيرگذارى اين روش در اصلاح ديگران مى فرمايند: اصلح المسى ء بحسن فعالك و دل على الخيربجميل مقالك ؛(264) كسى را كه به تو بدى مى كند، به وسيله احسان اصلاح كن و به وسيله سخن خوب ،افراد را به نيكى دعوت كن . در تاءثير اين روش تربيتى در تاريخ آمده است ، در مدينه طيبه ، مردى پيوسته حضرتموسى بن جعفر (عليه السلام ) را اذيت مى كرد و ناسزا مى گفت . هر وقت آن حضرت را مىديد، به اميرمؤمنان (عليه السلام ) دشنام مى داد. يكى از اصحاب به آن حضرت عرضكرد: اجازه بدهيد اين مرد فاسق را به هلاكت برسانيم . امام (عليه السلام ) او را از اينعمل جدا نهى فرمودند. يك روز پرسيدند: آن شخص كجاست ؟ گفتند: در مزرعه خود دراطراف مدينه مشغول كشاورزى است . حضرت به سوى مزرعه او حركت كرد، او را يافت وكنارش نشست . بعد از سلام و احوال پرسى با گشاده رويى از وى پرسيد: چه مقدارخرج اين زراعت كرده اى ؟ عرض كرد: يك صد اشرفى . فرمود: اميد دارى چه مقدار از آنسود ببرى ؟ عرض كرد: غيب نمى دانم . حضرت فرمود: گفتم چه مقدار اميد دارى ؟ عرضكرد: اميدوارم دويست دينار هم سود ببرم . پس حضرت كيسه پولى بيرون آورد كه سىصد اشرفى در آن بود. پول را به آن مرد داد و فرمود: اينپول را بگير، زراعت هم مال تو است ، اميدوارم خداىمتعال به مقدارى كه اميد دارى به تو روزى بدهد. مرد كه از جسارت هاى خود خبر داشت برخاست ، سر آن جناب را بوسيد و از جسارت هاىخود عذر خواست . امام (عليه السلام ) تبسم كرد و به سوى مدينه حركت كرد. آن شب ياروز بعد كه امام (عليه السلام ) به مسجد تشريف بردند، آن مرد نيز به مسجد آمده بود.وقتى نگاهش به آن حضرت افتاد. گفت : الله يعلم حيثيجعل رسالته ؛ خدا بهتر مى داند كه رسالت خود را در كجا قرار دهد، دوستانش ازروى تعجب گفتند: تو قبلا چنين نبودى ! داستان چيست ؟ گفت : من قبلا چنين نبودم و به اينمرد الهى توهين مى كردم ، ولى در اشتباه بودم . سپس شروع كرد به مدح و ثنا و دعابراى آن حضرت و در اين باره با آنان بحث وجدال مى كرد. وقتى امام به منزل برگشت به اصحاب فرمود: كدام بهتر بود؟ آنچه ارادهكرده بوديد يا آن چه من انجام دادم ؟ من با مقدارىپول او را اصلاح و شر او را برطرف كردم .(265) بنابراين ، راه تربيت منحصر به تنبيه و كيفر نيست ، بلكه به وسيله بخشش و احساننيز مى توان به اصلاح بدى ها پرداخت . چنان كه انسان خطاكار از كيفر عبرت مى گيردو خطاهايش را ترك مى كند. گاهى از احسان ديگران نيز فطرتش بيدار و از كردار بدخود پشيمان مى شود و به راه صواب مى گرايد. گاهى اين احسان ، نوعى تنبيه محسوبمى شود و طرف را به اظهار ندامت وامى دارد و اظهار مى كند: بيش از اين مرا چوب كارىنكن . البته اعمال اين روش ، در همه جا، نسبت به همه كس و در هر شرايطى مؤثر و سازندهنيست . اگر به درستى انجام نگيرد، مى تواند آثار سويى نيز به همراه داشته باشد،پس بايد با بررسى درست ، هر جا كه صلاح باشد از اين روش استفاده كرد. در روايات، به طور مطلق از اين روش دفاع نشده است ، بلكه تصريح شده است كه در برخىموارد، ممكن است روش عفو تاءثير منفى داشته باشد؛ مثلا در مورد افراد لئيم و پستتصريح شده است : العفو يفسد من اللئيم بقدر اصلاحه من الكريم ؛ (266) به همان حد كه عفو، افراد كريم و باشخصيت را اصلاح مى كند، به همان اندازه افرادپست را فاسد مى كند. روش مجازات به قدر خطا نبايد انتظار عصمت از ديگران داشت . احتمال صدور خطا و كار خلاف از هر انسان غيرمعصوم وجود دارد در صورت مشاهده كار ناستوده ، در درجهاول بايد طورى وانمود شود كه انگار از كار خلاف او اطلاعى ندارد روشتغافل . اگر اين روش امكان يا تاءثير نداشت ، بايد در گام دوم او را مورد عفو وبخشش قرار داد و از او خواست كه ديگر آن عمل ناشايست را انجام ندهد روش عفو،اگر اين مرحله هم كارساز نبود، بايد گام سوم را برداشت ؛ يعنى به اندازه خلافى كهمرتكب شده ، براى او تعيين مجازات كرد. البته در اين جا بايد عدالت رعايت شود.بهفرمايش اميرمؤمنان على (عليه السلام ): والعدل منها (دعائم الايمان ) على اءربع شعب : على غائص الفهم ، و غور العلم و زهرهالحكم و رساخه العلم ؛ (267) عدل از پايه هاى ايمان است و داورى عادلانه همراه با چهار ويژگى است . دقت در فهم ،فرورفتن در دانش ، قضاوت روشن و درست و بردبارى ثابت و پابرجا. بنابراين بايد با سنجش دقيق تواءم با علم و دانش و همراه با بردبارى ، قضاوتروشن و درستى را در پيش گرفت و تخلف را به اندازه جرمش مورد مجازات قرار داد.براساس اين فرمايش اگر مجازاتى تعيين مى شود بايد تمام زوايا و ابعاد مسئله موردمطالعه قرار گرفته و مجازات به عنوان خاموش كردن خشم نباشد. بايد با حفظبردبارى و متانت درباره مجازات تصميم گرفت . به يقين صدور چنين حكم عادلانه اى زينت مديريت و محكم ترين پايه براى هركارى است . روش امر به معروف و نهى از منكر يكى از سازوكارهاى مهم كنترل فردى و اجتماعى ، امر به معروف و نهى از منكر است اينروش از اصول عملى اسلام است كه چون نماز، روزه ، حج و... بر مسلمانان واجب است وبراى تشويق و ترغيب افراد به كار مى رود. معروف از ريشه لغوى عرف است . درمفردات راغب واژه عرف مرادف با معرفت و عرفان است و عبارت است از: ادراكچيزى از طريق تفكر و تدبر. معروف اسم است براى هر فعلى كه حسن آن به وسيلهعقل يا شرع شناخته مى شود. عرف به معناى آن سنن و سيره هاى زيبا و جارى در متن جامعهاست كه عقلاى جامعه آن را مى شناسند به خلاف آناعمال نادر و غير مرسومى كه عقل اجتماعى آن را انكار مى كند. (268) امر به معروف عبارت است از طلب و درخواست براى انجام امور خير ونيك كه در اسلام بيشاز موعظه و نصيحت حتى وصيت مورد تاءكيد قرار گرفته و جزء واجبات است . گر چههمواره امر به معروف و نهى از منكر با يكديگر مى آيد و اصولامكمل يكديگرند، ولى از آن جا كه امر به معروف روشى است كه حاكى از ترغيب وانگيزش است از روش هايى كه حكايت از منع و نهى مى كند از هم جدا مى باشند. امر بهمعروف تنها با گفتار عملى نمى شود و لازم است باعمل تواءم شود تا تاءخير بيشترى داشته باشد. از آن جا كه ترك كنندگان خير، از امر به معروف و افرادى كه مرتكب معاصى مى شوند،از نهى ازمنكر خوششان نمى آيد و مى ترسند از اين رهگذر آسيبى به آن ها برسد، لذابه آن اقدام نمى كنند. حضرت على (عليه السلام ) اين حقيقت را بيان مى فرمايند كه ايندو فريضه نه تنها به آن ها آسيبى نمى رساند، بلكه ضامن سلامت فرد و جامعه خواهندبود. وان الاءمر بالمعروف والنهى عن المنكر لخلقان من خلق الله سبحانه ، و اءنهمالايقربان من اءجل ، ولا ينقصان من رزق ، وعليكم بكتاب الله ...؛ (269) همانا امر به معروف و نهى از منكر، دو خلق از خلق هاى پسنديده خداوندند. اين دو، مرگ رانزديك نمى گردانند و روزى را كم نمى كنند بر شما باد (مراجعه ) به كتاب خدا. حضرت راجع به پيمانه ها و ترازوهادر زمانى كه احتمالا در دادوستد وكم فروشىشايع بوده مى فرمايند: فساد و تباهكارى نمايان شده است (معروف ، منكر و منكر، معروف گرديده ) پس نيستشخصى كه آن را تغيير دهد و نه منع كننده اى كه از آن نهى نمايد. با اين رويه مىخواهيد در جوار رحمت خدا و از ارجمندترين دوستان او باشيد؟ چه دور و نادرست استانديشه شما. خدا را براى رفتن به بهشت او (با كردار زشت و گفتن اين كه كريم است )نمى توان فريفت ، رضا و خوشنودى او به دست نمى آيد، مگر به طاعت و بندگى كردن. پس چنين مى فرمايند: لعن الله الآمرين بالمعروف التاركين له ، والناهين عن المنكرالعاملين به ؛(270) خداوند لعنت كند كسانى را كه به معروف امر مى كنند و خود آن را به جا نمى آوردند ومنكر را نهى كرده و خود مرتكب آن مى شوند. ويژگى هاى اين روش امر به معروف و نهى از منكر، وسيله اصلاح بنابر فرمايش حضرت امير (عليه السلام ) براى اصلاح بايد نهى از منكر در هر زمان ومكانى انجام شود. البته هر كسى كه امر به معروف و نهى از منكر مى كند، بايد در درجهاول با عملش هم نشان دهد و الاگفتار بدون عمل ، سود چندانى ندارد و خود نوعى نفاق است. بايد توجه داشت كه با ترك امربه معروف و نهى از منكر هيچ گاه نمى توان اميد بهقرب پروردگار داشت . مسلمان نمى تواند يك نظاره گر بى طرف باشد. قرآن مجيدبه نظارت عمومى اهميت فراوان مى دهد و مى فرمايد: ولتكن منكم اءمه يدعون الى الخير وياءمرون بالمعروف وينهون عن المنكر واءولئكهم المفلحون ؛ (271) بايد از بين شما دسته اى به نظارت حسن جريان امور بپردازند و دعوت به خوبى كردهو مردم را از كار زشت باز دارند. چنين مردمى رستگارند. در آيه ديگر مى فرمايد: كنتم خير اءمه اءخرجت للناس تاءمرون بالمعروف وتنهون عن المنكر و تومنونبالله ؛ (272) اگر شما امر به خوبى كنيد، از امور ناپسند باز داريد و مؤمن به خداوند باشيد، آنگاه بهترين جامعه و امت در بين جوامع اجتماعى خواهيد بود. در اسلام براى اين نظارت شرايطى مقرر شده است كه عبارتند از: الف ) علم و آگاهى و شناخت از موضوع ؛ ب ) احتمال اثربخشى و نتيجه دهى ؛ ج ) نبودن ضرر و مترتب نشدن مفسده بر آن ؛ د) ادامه و اصرار متخلف به گناه و نادرستى . (273) بنابراين اگر امر به معروف و نهى از منكر به صورت حكم شرعى طرح شود ازكارايى بيشتر برخوردار است ؛ زيرا مردم احساس تكليف شرعى مى كنند و به صورتفعال به رويارويى با آسيب هاى اجتماعى ، فردى و قانون شكنى ها برخاسته و درپاسدارى از هنجارهاى دينى در جامعه اسلامى به وظيفه شرعى خودعمل مى كنند و مانع كجروى هاى اجتماعى مى شوند. مردم خود را موظف مى دانند تا ازفضيلت ها و نيكى ها در حريم خانواده و اجتماع پاسدارى و از اشاعه فساد جلوگيرىكنند. وجود اين شرايط هم مانع افراد غير مسئول و ناآگاه مى شود و هم به افراد آگاه مىگويد كه چگونه نظارت خود را انجام دهند.
|
|
|
|
|
|
|
|