فهرست مطالب مقدمه فصل اول : نقاق از ديدگاه فردى و اجتماعى الف - نفاق از منظر فردى معناى نفاق اختصاص نفاق به انسان رابطه نفاق با ساير رذايل اخلاقى سه اثر فردى نفاق 1 - مهر خوردن بر قلب 2 - قبول نشدن استغفار 3 - محروميت از رحمت قرآن نفاق ، تقيه ، كتمان ممدوح ب - نفاق از منظر اجتماعى خطر نفاق براى جامعه نفاق در جوامع دينى و غير دينى شيوه افساد منافقين منافقان از ديدگاه كمى مشكلات پيامبران با جريان نفاق زمينه هاى رشد جريان نفاق فصل دوم : روانشناسى نفاق 1 - ترس 2 - تكبر 3 - استهزاء 4 - بى غيرتى 5 - سوگند دروغ 6 - راحت طلبى 7 - تقدس مآبى 8 - دلبستگى به ثروت و اولاد 9- آراستگى ظاهر 10 - طعنه و تحقير 11 - سستى در عبادت و ريا 12 - ذلت و خوارى 13 - حيرت و سرگردانى 14 - خدعه فصل سوم : جامعه شناسى نفاق 1 - تغيير سنن اخلاقى 2 - قطع اميدها 3 - پيمان شكنى 4 - امر به منكر و نهى از معروف 5 - انتظار بلا براى مومنين 6 - فتنه سازى 7 - بى فايدگى براى جامعه 8 - پرهيز از جهاد 9- دوستى با كفار 10 - ادعاى ايجاد امنيت و جلب رضايت 11 - خيانت 12 - ايجاد تفرقه و تضعيف روحيه مومنين 13 - تفرقه درونى خطبه اى از نهج البلاغه فصل چهارم : دسته بندى طيف نفاق الف : دسته بندى منافقين از ديدگاه اخلاقى ب : دسته بندى منافقين از ديدگاه تاريخى 1 - نفاق پيش از هجرت تفاوت ديدگاه شيعه و سنى انگيزه نفاق 2 - نفاق مدنى 3 - نفاق مكى 4 - نفاق بعد از ايمان فصل پنجم : نفاق در منظر تمدن غربى عصر حاضر عصر نفاق نفاق ، علت دوام تمدن غربى دموكراسى و نفاق روشنفكرى و نفاق فرويديسم و نفاق پلوراليسم و نفاق فصل ششم : جريان شناسى تاريخى نفاق از حكومت اميرالمومنين عليه السلام تاشهادت حسين بن على عليه السلام دوران حكومت اميرالمومنين عليه السلام فعاليت مجدد جريان نفاق نقش معاويه در جنگ جمل برخوردهاى نفاق آميز معاويه دستگاه تبليغاتى معاويه دوران امام حسن مجتبى عليه السلام و امام حسين عليه السلام شناخت مردم عراق حربه اتهام نفوذ در سپاه رسوايى نفاق امام حسين عليه السلام و جريان نفاق فصل هفتم : عقوبت نفاق و درمان آن الف - عقوبت نفاق منافقين در قيامت گفتگوى منافقين و مومنين ب - درمان نفاق 1 - درمان علمى 2 - درمان عملى مجاهده با نفس ايمان تفصيلى چهار ويژگى فصل هشتم : شيوه هاى شناسايى جريان نفاق 1 - بواسطه فتنه ها 2 - بوسيله خود جريان نفاق 3 - كشف حقيقت نفاق براى خاصه مومنين 4 - بواسطه علامات نفاق 5 - وجود خواص اهل حق فصل نهم : شيوه هاى برخورد با جريان نفاق الف - در صورت توطئه ب - در صورت عدم توطئه 1 - حذر و احتياط 2 - برخورد با اقتدار و خشونت 3 - عدم شفاعت و رضايت 4 - روشنگرى و افشاگرى 5 - آمادگى براى نابودى منافقين مقدمه آسمان را پيش از آنكه خورشيد طلوع كند ديده ايد؟ نورى مجازى ، پهنه آن را پوشانده وگويى اين خورشيد است كه طلوع كرده و انوار خود را ساطع مى كند. در اين لحظه ،براى همگان شبهه مى شود كه اين نور، پرتوهاى حقيقى خورشيد است يا نورى استمجازى و حق نما. در اين ميان ، جز آنان كه با نور انسى گرفته اند و به حقيقت آنواصل نشده اند، همگان دچار ترديد مى شوند. اين واقعه ، تمثيلى بر حقيقت كه پيش از دميدن نور حقيقت و ظهور شمس ولايت نيز مرحله اىاست كه در آن ، منافقين فرصتى مى يابند تا با تشبه به نور، رهزن طريق حق شوند ودر اين عرصه نيز، جز آنان كه به حكمت و بصيرت رسيده اند، همه در كمند پرفريبنفاق مى افتند. و شايد (جريان نفاق ، بهترين نام براى اين گروه باشد. چراكه منافقين همچون شيطان در رگهاى حياتى جامعه جارى مى شوند و از درون آن را مىپوسانند. قرآن بر روى مساله دشمن شناسى تاكيد بسيارى دارد و حدود دو هزارو پانصد آيه در اين موضوع در آيات قرآن وارد شده است . موضوع نفاق و شناخت منافقينيكى از عناوينى است كه تحت عنوان كلى دشمن شناسى قرار مى گيرد و على رغمتحليلهايى كه در مورد گروه ديگر دشمنان اسلام يعنى كفار صورت گرفته است ، بهاندازه كافى مورد بررسى نبوده است و اين در حالى است كه هر كس اندك تاملى در آياتقرآن داشته باشد، به عنايت خاص اين كتاب الهى نسبت به مساله منافقين و افشاى چهرهآنان پى مى برد، تا جايى كه يك سوره با نام اين گروه نامگذارى شده است .تلاشهايى نيز كه در اين زمينه انجام شده اند، غالبا پاسخگوى نيازهاى روز نمىباشند. بعضى از اين كارها به صورت تطبيق انجام شده اند، غالبا پاسخگوى نيازهاىروز نمى باشند. بعضى از اين كارها به صورت تطبيق آيات و روايات بر مصاديقخارجى است كه آنها را به يك دوره خاص محدود مى كند و بعضى تنها به جمع آورىآيات و روايات بدون تفسير و طبقه بندى آنها بسنده كرده اند و دسته اى نيز نگاه بهمساله از يك زاويه خاص است . البته نپرداختن به چنين موضوع مهمى با آن همه بى توجهى كه قرآن كريم به آن كردهاست ، خيلى دور از انتظار نيست . زيرا جامعه اسلامى به جز در يك دوره محدود تاريخى درصدر اسلام ، تجربه واقعى حكومت اسلامى را نداشته است تا در پرتو آناهل دين در بسترى مناسب و به عنوان يك چالش اساسى فراروى حكومت اسلامى به اينموضوع بينديشند. پديده انقلاب اسلامى و در پى آنتشكيل حكومتى با داعيه اسلامى ، باب جديدى را در نگرش به مساله نفاق باز كرد. پساز مراحل اوليه انقلاب و رسوا شدن گروهكهاى نفاق و با پشت سر گذاشتن هشتسال دفاع مقدس كه واسطه جنگ فرصت چندانى براى حركت به جريان نفاق نمى داد، مااكنون با ظهور يك حركت سازماندهى شده طيف نفاق روبرو هستيم كه شناسائى و برخوردبا اين گروه نيازمند بصيرتى است كه در سايه آن بسيارى از موانع ظهور برطرف مىشود و در صورت نبودن آن ، چه بسا بار ديگر واقعه اى چون كربلا در جامعه اسلامىواقع شود و ننگ مذلت بر تارك غافلان بنشيند. اين تحقيق گرچه از خطا و اشتباه در امان نيست ، اما در آن سعى شده است كه پديده نفاق ،با نگرشى موضوعى مورد تحليل قرار گيرد و بدون تطبيق وتاويل ، از حيطه يك زمان خاص خارج شود و با تشريح ويژگيهاى فردى و اجتماعىمنافقين ، مراتب ، عقوبت و درمان نفاق و بررسى اثرات و شيوه هاى شناسايى و برخوردبا اين گروه و ترسيم سيماى نفاق در عصر جديد و نگاهى تاريخى به جريان نفاق ، ازيك منظر و ديدگاه خاص رهايى يابد. اميد است كه اين كوشش ، گامى باشد در افزايشبصيرت دينى و تحفه اى مقبول به پيشگاه بقية الله الاعظم ، حضرت حجة بن الحسنالعسكرى عجل الله تعالى فرجه شريف . على حسينى يكتا 15/4/1381 24 ربيع الثانى 1423 فصلاول : نقاق از ديدگاه فردى و اجتماعى در اين فصل سعى شده با نگرشى اجمالى به مساله نفاق از ديدگاه فردى و اجتماعىديدى كلى نسبت به اين موضوع بدست آيد تا در بخشهاى بعدى بهتفصيل بيشتر و با نگاهى جزئى تر به آن بپردازيم . الف - نفاق از منظر فردى معناى نفاق نفاق به كسر نون در لغت به معناى راه مخفى و پنهان است و نافقاءراهى است مخفيانه كه موش صحرائى براى گريز از نور و در مواقع خطر به آن مىپردازد. لانه اين حيوان داراى دو راه است ؛ يكى آشكار به نام قاصعاء و ديگرىپنهان به نام نافقاء كه هيچ حيوانى غير از خودش از آن خبر ندارد. قرآن به اينراه دوم ( راه مخفى ) اشاره نموده مى فرمايد: ان كان كبر عليك اعرضهم فان استطعت ان تبغنى نفقا فى الارض او سلما فىالسماء فتاتيهم باية (1) اگر اعراض آنها بر تو سنگين است ، چنانچه مى توانى نقبى در زمين بزنى يانردبانى به آسمان بگذارى تا آيه و نشانه اى برايشان بياورى ( پس چنين كن ). اصطلاح نفاق نيز با معناى لغوى آن ارتباط و پيوستگى دارد. چرا كه نفاقدخول در دين از درى و خروج از درى ديگر است و ملازم با دورويى و مخفى كارى : منافقهمچون موش صحرايى در هر خطرى گريز گاهى مى جويد و در هر جايى رخنه مى كند وبراى گريز از نور حقيقت به تاريكيها پناه مى برد،غافل از آنكه اين خداست كه او را در تاريكيها رها كرده است و تركهم فى ظلمات لايبصرون (2) ابن اثير مى نويسد: استعمال نفاق به معناى مخفى كردن كفر و تظاهر به ايمان ، براى اولين باردر قرآن آمده و عرب از اسلام آن را به اين معنا به كار نمى برده است . (3) به طوراجمالى مى توان گفت ، منافق به كسى يا جماعتى گفته مى شود كه داراى جهت گيرى وفكرى ضد دينى باشند و خلاف آن را به مومنين ابراز كنند. اختصاص نفاق به انسان صعود به قله هاى سعادت بشر است ، همچنانكه سقوط به دره هاى شقاوت و نفاق نيز ازجمله صفاتى است كه معمولا در انحصار انسان مى باشد. در حيوانات غالبا از دو چهرگىو دورويى ديده نمى شود. اگر نشانه اى كه در حيوان بروز مى كند، ناشى از همانحالتى است كه دارد؛ اگر خوشحال شود، جست و خيز مى كند؛ اگر خشم كند، آثار خشم درصدايش ظاهر مى شود و اگر دردى احساس نمايد، ناله مى كند. توانايى نفاق ورزيدن ازجمله ويژگيهاى مخصوص بشر است و ناشى از قرار گرفتنعقل در مسيرى غير از مسير حقيقيش . تا جايى كه انسان مى تواند با كسى در نهايت درجهدشمنى باشد، ولى در برخورد با او منتهاى دوستى را نشان دهد. رابطه نفاق با ساير رذايل اخلاقى نفاق گرچه خود يكى از اوصاف خبيثه است ، اما چه بسيار ازرذايل اخلاقى كه در بستر نفاق نشو و نما مى كنند و استمرار نفاق اين صفات را شدت مىبخشد و انسان را هرچه بيشتر به سوى قبايح ورذايل سوق مى دهد. دروغگويى ، صفتى است كه شايد بيش از صفات ديگر در آيات قرآندر بيان اوصاف منافقين به آن اشاره شده است : اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله ، و الله يعلم انك لرسوله و اللهيشهد ان المنافقين لكاذبون (4) هر گاه منافقين نزد تو آيند، مى گويند، ما گواهى مى دهيم كه تورسول خدايى ، مى داند كه تو رسول او هستى و خداوند گواهى مى دهد كه منافقيندروغگويند. دروغ نيز به فرموده پيشوايان معصوم كليد بسيارى از گناهان است و روايتى از پيامبراكرم - صلى الله عليه وآله - آمده است كه فرمودند: اگر مومن لغزشهاى ديگرى را هم مرتكب شود هرگزاهل دروغ (5) نمى شود سخن چينى رذيله ديگرى است كه با نفاق توام مى شود و به فرمودهحضرت باقر عليه السلام : بهشت بر كسانى كه كارشان نميمه و سخن چينى باشد،حرام است . (6) از سوى ديگر منافق اهل غيبت است كه كيفر آن از بسيارى از گناهانديگر شديدتر است . (7) صفت ديگر منافق ، ايجاد فتنه و آشوب است و به نصصريح آيات قرآن قبح فتنه از قتل نفس عظيم تر است : و الفتنة اشد منالقتل . (8) همچنين منافق رياكار است واعمال رياكاران باطل مى باشد و اهل نفاق راهى جز به سوى دوزخ نخواهند داشت . (9) امانكته مهمى كه بايد متذكر شد اين است كه نفاق همچون بسيارى از اوصاف اخلاقى ديگرداراى شدت و ضعف مى باشد و مختص گروهى خاص نيست . اين مرض قلبى از پنهانترينامراض و در عين حال از كشنده ترين آنهاست كه ممكن است دامنگير بسيارى ازاهل ايمان نيز بشود پس لازم است هر كسى در درون خود به جستجو بپردازد و اگر ذره اىاز اين رذيله يا صفات توام با آن را مى بيند اقدام به درمان آن نمايد كه غفلت از اين كارچه بسا كه انسان را به خلود در آتش بكشاند. سه اثر فردى نفاق در اين صفات رذيله ، نفاق داراى عوارض بسيار خطرناكى مى باشد تا جايى كهاستمرار اين صفت مى تواند سبب محروميت انسان از رحمت الهى گردد و روزنه هاى هدايت رانيز به روى او ببندد. در اين بخش به چند مورد اين آثار اشاره مى شود. 1 - مهر خوردن بر قلب از جمله آثار نفاق ، مهر خوردن بر قلب است . قرآن مجيد در اين زمينه مى فرمايد: ذلك بانهم امنوا ثم كفروا فطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون (10) اين بهخاطر آنست كه نخست ايمان آوردند، سپس كافر شدند، از اينرو بر دلهايشان مهر نهاده شدو آنها را درك نمى كنند. در اين آيه ، مهر خوردن بر قلب را نتيجه كفر بعد از ايمان دانسته كه به صورت نفاقظاهر مى شود. در حديث شريفى از امام باقر عليه السلام آمده است كه : ان القلوباربعه : قلب فيه نفاق و ايمان و قلب منكوس و قلب مطبوع و قلب ازهر اجرد؛....فاماالقلب المطبوع فقلب المنافق و اما زهر فقلب المومن .... و اما المنكوس فقلب المشرك(11) همانا قلوب بر چهار قسم است : 1. قلب داراى نفاق و ايمان 2. قلب وارونه و مقلوب 3. قلب مهر خورده و ظلمانى 4. قلب نورانى و صافى اما قلب مطبوع ظلمانى قلب منافق ، قلب نورانى قلب مومن و قلب واژگونه قلب مشركاست . چنانچه توجه داريد در اين روايت نيز از قلب منافق با عنوان مطبوع يادشده است . اما مطبوع به چه معناست ؟ در قديم رسم بوده كه هر جا نامه محرمانه اى فرستاده مى شده ، براى اينكه نامهرسانان از محتواى آن اطلاع حاصل نكنند و در آندخل و تصرفى ايجاد نشود، روى آن را موميايى مى كردند و مهر مى نمودند. (12) مهر خوردن قلب منافق نيز به تناسب همين معناست ، زيرا قلب منافق نفوذناپذير و ازاستماع سخن حق محروم است . چنانچه قرآن مى فرمايد: و نطبع على قلوبهم فهملايسمعون (13) آرى هنگامى كه انسان مرتكب گناهى مى شود، در اثر آن نقطه تاريكى بر لوح دلشايجاد مى گردد و هر چه بر آن گناه اصرار بورزد، به همان نسبت صفحه قلبش سياهتر، مى شود، تا جايى كه بواسطه رويگردانى از فرامين الهى واشتغال به معصيت ديگر سخن حق در قلب او تاثير نمى گذارد. 2 - قبول نشدن استغفار در اثر صفت نفاق آنچنان كدورتى در روح منافق ايجاد نمى شود كه بسيار بعيد است بهاو اجازه بازگشت و توبه بدهد، به طورى كه حتى استغفار پيامبر خدا نيز در حق آنانمقبول نمى باشد. استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة لن يغفر الله ذلك بانهمكفروا بالله و رسوله و الله لا يهدى القوم الفاسقين (14) ( اى پيامبر ) چه براى ايشان ( منافقين ) آمرزش بخواهى و چه نخواهى تفاوتى نمىكند، خداوند هرگز آنان را نخواهد آمرزيد هر چند هفتاد مرتبه برايشان آمرزش بخواهى .اين بدان جهت است كه آنها به خدا و رسولش كافر شدند و خداوند مردم فاسق را هدايتنمى كند. در اين آيه شريفه و آيات ديگر قرآن ، سخن ازقبول نشدن استغفار براى منافقين و توفيق نيافتن آنان براى توبه است و علت آن رانيز كفر ايشان مى داند كه در نتيجه فاسق و از عبوديت خدا خارج شده اند و خدا نيز مردمفاسق را هدايت نمى كند و مغفرتش شامل ايشان نمى شود. همچنين به كار بردن سبعين مرة براى بيان صرف كثرت است نه از اين جهت كهاگر پيامبر - صلى الله عليه وآله - بيش از هفتاد بار براى آنها طلب آمرزش كند،بخشيده مى شوند. هرگز مراد آيه چنين توهمى نيست . زيرا اين آيات در اواخر عمر آنحضرت نازل شده است و در آن زمان ايشان به غير از آن شناخت باطنى به حسب ظاهر نيزدسيسه ها و كفر درونى منافقين را شناخته بوده اند. (15) نكتهقابل ذكر، تاثير استغفار پيامبران و اولياى خدا و مومنين براى گناهكاران است كه درچندين جاى قرآن به آن اشاره شده است . بسيار پيش مى آمده است كه افراد گناهكار خدمتاولياى خدا مى رسيدند و از آنها درخواست مى كردند تا برايشان طلب مغفرت نمايند. هنگامى كه جرم و جنايت فرزندان يعقوب عليه السلام آشكار شد و با ديدگان خود ديدندكه يوسف محبوس در چاه ، سر از امارت مصر در آورد، از كرده خود پشيمان شدند و بهپيشگاه پدر رسيده ، گفتند: يا ابانا استغفر لنا انا كنا خاطئين (16) اى پدر درباره ما طلب مغفرت نماكه ما خطا كار بوديم . و هنگامى كه پدر آثار ندامت و پشيمانى را در چهره فرزندان خود مشاهده كرد، به آنانوعده استغفار داد و فرمود: سوف استغفر لكم ربى انه هو الغفور الرحيم (17)از پروردگار برايتان طلب آمرزش مى كنم كه او بخشنده و مهربان است . قرآن كريمبخشش افراد گناهكار را موكول به استغفار رسول خدا - صلى الله عليه وآله - براىايشان نموده ، مى فرمايد: و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤ وك فاستغفرو الله و استغفرلهم الرسول لوجدوا الله توابا الرحيما (18) هرگاه كسانى كه به خود ظلم كردهاند، به حضور تو بيايند و از خدا طلب مغفرت كنند ورسول نيز درباره آنها استغفار نمايد، خدا را توبه پذير و رحيم خواهند يافت . اماخداوند اين مقام شفاعت و استغفار در حق ديگران را به خصوصيتى تقييد كرده و آن عبارتاست از شرك : ما كان للنبى و الذين امنوا ان يستغفروا للمشركين (19)پيامبر و افراد با ايمان نبايد درباره افراد مشرك طلب آمرزش كنند. همچنين درقرآن وعده آمرزش تمامى گناهان داده شده به جز شرك : ان الله لا يغفر ان يشرك ويغفر دون ذلك (20) خداوند از شرك در نمى گذرد و كمتر از آن را مىبخشد. و اگر خداى متعال پيامبر را از استغفار براى منافقين نهى مى كند به علت همين شرك است. (21) از سوى ديگر منافقين به علت تزلزل ايمانى كه از لوازم ذاتى نفاق مىباشد، بسيار بعيد است كه موفق به توبه شوند تا خطاهاى آنها بخشيده شود،همانطور كه اين آيه شريفه به آن اشاره دارد: ان الذين امنوا ثم كفروا ثم امنوا ثمازدادوا كفرا لم يكن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم سبيلا (22) كسانى كه ايمانآوردند، سپس كافر شدند و باز ايمان آوردند و دوباره كافر شدند و كفرشان زيادترشد، خدا هرگز آنها را نخواهد بخشيد و به راه راست هدايت نخواهد كرد. همچنين منافقيندر اثر تكبر و اصرار بر گناه و فرحناكى از آن از رجوع به اولياى خدا براى طلبمغفرت سر باز مى زنند: و اذا قيل لهم تعالوا لكمرسول الله لووا رؤ وسهم و رايتهم يصدون و هم مستكبرون (23) و هر گاه بهآنها گفته شود، نزد رسول خدا بياييد تا براى شما آمرزش بطلبد، سربپيچند وبنگرى كه با تكبر روى بر مى گردانند. اين آيه درباره عبدالله بن ابى منافق نازل شد كه سعى در ايجاد فتنه و آشوب داشت و سخنانى مبنى بر بيرون راندنپيامبر - صلى الله عليه وآله - از مدينه گفته بود كه آيات قرآن او را رسوا كرد. پساز آنكه خداى تعالى رسول خويش را از اين ماجرا خبر داد، قوم و قبيله چ نزد او آمدند وگفتند، واى بر تو، رسوا شدى ، نزد رسول خدا برو تا برايت طلب مغفرت كند. اما اوسرى تكان داد كه هرگز نخواهم رفت و رغبتى به استغفار نشان نداد و خداوند اين آيه رادرباره او نازل كرد. البته اين مساله را نيز بايد يادآور شد كهقبول نشدن استغفار براى منافقين و عدم قبول توبه آنها به اين معنى نيست كه اصلاامكان باز گشت از نفاق نيست ؛ بلكه به اين مفهوم است كه بسيار به ندرت اتفاق مىافتد كه كسى در نفاق باقى بماند و سپس برگردد. بله ، اگر كسى از كرده خودپشيمان شود و بر پشيمانى استقرار يابد، بطورى كه ديگر تزلزلى نداشته باشد،توبه او قبول مى شود و از همين روست كه خداوند توبه منافقين را مقيد به قيدهايىكرده كه ديگر مجالى براى تزلزل و دگرگونى باقى نگذارد. 3 - محروميت از رحمت قرآن آيات كلام الله مجيد بر هيچ دلى بى اثر نيست . اگر قلب شنونده سليم باشد، ايمان ومسرتش بيشتر مى شود؛ چنانكه خداوند مى فرمايد: وننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمومنين (24) و مانازل كرديم از قرآن چيزهايى كه مايه شفاى ( دلها ) و رحمت بر مومنين است . از امامصادق عليه السلام روايت شده كه فرمودند: علاج تمام دردهاى انسان در علم قرآن است (25) اما همين قرآن در دلهايى كه دچار شك و شرك و نفاقند، اثرى جز ضلالتندارد و از همين روست كه خداوند مى فرمايد: و اذا ما انزلت سورة فمنهم من يقول ايكم زادته هذه ايمانا فاما الذين امنوا فزادتهمايمانا و هم يستبشرون . و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم و ماتواو عم كافرون (26) و چون سوره اى نازل شود، بعضى از ايشان مى گويند، اين سورهايمان كداميك از شما را افزون ساخت ، اما در اين ميان كسانى كه ايمان آورده اند ايمانشانفزونى مى يابد و از رحمت خدا مسرور مى شوند و كسانى كه بيماردلند، پليدى ديگرىبر پليديشان افزوده مى شود و بميرند، در حالى كه كافر مى باشند. و اين نيست مگر بخاطر قلب وارونه و مهر خورده منافق كه سخن حق نيز موجب بقاى او درطريق باطل مى شود. نفاق ، تقيه ، كتمان ممدوح در بررسى پيرامون پديده نفاق ، سه جريان را بايد از هم جدا كرد: 1. نفاق 2.تقيه 3.كتمان ممدوح در واقع صرف تفاوت ظاهر و باطن حاكى از وجود نفاق نيست . نفاق با دو خصوصيت همراه است : 1 - مخالفت سر و علن 2 - سوء نيت . هر عملى كه اين دو شرطرا توامان باشد نفاق آميز است . يكى از مخفى كاريهايى كه درمقابل نفاق قرار مى گيرد، تقيه است كه شرط دوم را دارا نيست ، بلكه با حسننيت انجام مى گيرد. تقيه نيز نوعى كتمان است ، اما تفاوتى ذاتى با نفاق دارد. نفاق ،به قصد سوء و براى ايجاد فتنه و زيان و فسادشكل مى گيرد، اما تقيه براى حفظ مصلحتى از مصالح اسلامى و در هنگام انجام مى شود. در كنار اين دو نوع جريان ، نوع ديگرى از تفاوت ظاهر و باطن نيز وجود دارد كه علامهشهيد استاد مطهرى (ره ) از آن تعبير مى كند به كتمان ممدوح . نمونه اى از اينكتمان اين است كه انسان به كمالاتى معنوى رسيده باشد كه اگر ديگران از آنها اطلاعپيدا كنند، در ميان مردم قرب و مقام پيدا مى كند، اما او اين مقامات را كتمان كند و اين صفتبسيار پسنديده اى است كه باطن انسان از ظاهرش بهتر باشد و هميشه كوشش كند كهظاهرش يك درجه از باطنش پايين تر باشد. قرآن به نمونه ديگرى از اين نوع كتماناشاره مى كند و مى فرمايد: يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف (27)، يعنىبعضى از فقرا بواسطه اينكه عفيف هستند، آنچنان فقر و نادارى خود را مى پوشانند كهكسى كه آنها را نشناسد، خيال مى كند كه از اغنياء هستند. (28) در وجود اين سه جريان نكته لطيفى مستتر است و آن اينكه اگر چه بيشتر قدرت وتوانايى آن را دارد كه نيات سؤ خويش را در پشت نقاب ظاهر پنهان كند و با خدعه وفريبكارى به لباس نفاق درآيد، اما با استفاده صحيح از همين توانايى مى تواند ازبزرگترين فضيلتها بهره مند شود. ب - نفاق از منظر اجتماعى خطر نفاق براى جامعه در جامعه بشرى تضادهاى فكرى و اختلافهاى عقيدتى ، مايه پيشرفت وتكامل جامعه انسانى است و در نظام آفرينش تضادهاى طبيعى مايه بقاى حيات نباتى وحيوانى است . در وجود انسان نيز نفس اماره سببتكامل قواى روحانى و پرورش روح تقوا و پرهيزگارى است . با وجود شيطان ،كمال انسان ارزشمند مى شود و مقام او از ملائك برتر مى گردد و بواسطه تعارض باتمايلات نفسانى و گرايش هاى مادى است كه انسان مى تواند بر قله هاى قدوسيانپرواز كند و در آشيانه هاى رضوان و ابديت آرام گيرد. شيطان با قواى اهريمنى خود، دركمين انسان نشسته و مترصد گمراهى و لغزاندن اوست . اما انسان با توجه به چنين دشمننيرومندى ، قواى روحانى خود را بر ضد او بسيج مى كند و براى پيروزى بر او مىكوشد و روح تقوا را در خود نيرومند مى سازد، تا آنجا كه به سر حد عصمت مى رسد. در جامعه اسلامى كه مرآت نفس انسانهاست نيز وضع بر همينمنوال است . دشمنان شناخته شده ، مايه تكامل و تكاپوى جامعه براى حركت در مسيرسعادت هستند. زيرا به حكم عقل ، جامعه دينى مى كوشد تا خود را در برابر آنها مجهزكند و سلاحى بهتر از سلاح آنها بيابد. اما در برابر اين دسته دشمنانى هستند نقابدار؛در ظاهر متمايل به جامعه اسلامى و در باطن خائن و جاسوس كه در اثر ناشناخته بودناين گروه ضربات مهلكى را به اجتماع وارد مى سازند. نفاق در جوامع دينى و غير دينى نفاق اساسا در بستر جوامع دينى شكل مى گيرد. هر جا كه حيات مردمان با دين گرهخورده است ، طبيعتا رگه هايى از جريانى بوجود مى آيد كه بقاى خويش را در رويكردبه نفاق مى بيند، مانند گياهان هرزه اى كه به دور درختان زيبا مى پيچند و سعى دارنددر افساد آن دارند و خطر نفاق هم در همين جاست . زيرا به طور تدريجى و به تعبيرقرآنى با تربص و انتظار، به خشكاندن ريشه هاى دين در جامعه مى پردازد واز اين رو ديرپاتر از كفر است و ضربه اى كه نهضت اسلامى در تاريخ از ناحيهمنافقين ديده پيش از ضربه اى است كه كفار خورده است و لذا قرآن از منافق تعبير بهالدالخصام يعنى سر سخت ترين دشمنان مى كند. زيرا منافقين همان هدفى رادنبال مى كنند كه كفار، منتها با زيركى و بطور پنهانى . كفار از بيرون جامعه اسلامىرا تهديد مى كنند و اين قابل دفع است ، اما منافقين از درون و شيطان گونه در رگهاىجامعه به حركت در مى آيند و فرهنگ دينى را كه مايه حيات و سبب قوام حكومت دينى است ،مضمحل مى كنند. حضرت امير عليه السلام در نامه اى به محمد بن ابى بكر به اين نكتهاشاره مى كنند و مى فرمايند: رسول خدا - صلى الله عليه وآله - فرمود كه من بر امت خود از مومن و مشرك باك ندارم، زيرا مومن را خدا به سبب افزايش ايمانش باز مى دارد و مشرك را به سبب شركشسركوب مى سازد. ولى بر شما از منافق دانا مى ترسم كه چيزهايى مى گويد كه مىپسنديد و كارهايى مى كند كه شما قبول ندارد. (29) منافقين در جامعه دينى ، از يك سو سعى در تحريف دين و خدشه وارد كردن بر چهره حقيقىآن دارند و از سوى ديگر در صدد فاسد كردن افراد جامعه دينى به انگيزه روگردانىآنها از دين هستند. قرآن كريم در شرح خطر منافقين براى جامعه مى فرمايد: و اذاتولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث والنسل و الله لا يحب الفساد (30) وقتى به ولايت و رياست مى رسند، با تمامنيرو در گسترش فساد در زمين مى كوشند و بهاموال و جانها دست مى اندازند، با اينكه خدا فساد را دوست نمى دارد. از امام صادق عليه السلام روايت شده كه درذيل جمله و يهلك الحرث و النسل فرمودند: در اينجا مراد از حرث دين ومراد از نسل انسان است . (31) اما در جوامع غير دينى و سكولار ديگر انگيزه اى براىشكل گيرى نفاق وجود ندارد. البته اگر نفاق را به مفهوم خاص آن يعنى ظاهر دينى وباطن غير دينى بگيريم . اما اگر آن را به معناى عام يعنى مخالفت ظاهر و باطن بگيريم، امكان شكل گيرى آن در جوامع غير دينى نيز وجود دارد كه مى توان آن را نفاق اخلاقى ناميد كه در نظريات و برخوردهاى آنها به ظهور مى رسد البته نبايد از تفرقهدرونى جوامع غير دينى كه آنها را به نفاقى درونى ميان خود مى كشاند نيز غفلت كرد واگر ما خدعه هاى آنها را براى هم مشاهده مى كنيم ، حكايتگر همان تشتت درونى است كه ازلوازم لاينفك جوامع شرك است . همچنين نبايد از آن نفاقى كه لازمه دوام حكومتهاىباطل است و توضيح آن خواهد آمد نيز به سادگى گذشت . شيوه افساد منافقين و اذا قيل لهم لاتفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون (32) و چون(به منافقان ) گفته شود، فساد نكنيد، خواهند گفت ، ما مى خواهيم اصلاح كنيم . منافقان براى آنكه بتوانند نقشه هاى خود را اجرا كنند،قبل از هر چيز نيازمند آن هستند كه اعتماد مردم را جلب كنند، تا مسلمانان به آنها با ديدهترديد ننگرند. براى اين كار منافقين سعى در خودى نشان دادن مهره هاى خويش دارند وبراى رسيدن به اين هدف خود را به عنوان مصلح معرفى مى كنند و اين حربهجريان نفاق ، مقابله با آن را مشكل مى كند. زيرا اصلاح طلبى وكمال جويى خواسته فطرى بشر است و اصلاح از شؤ ون پيامبران و اولياى خداست ،آنچنان كه قرآن از زبان شعيب پيامبر عليه السلام مى فرمايد: ان اريد الا الاصلاح مااستطعت (33) من جز اصلاح تا آخرين حد توانايى خويش قصدى ندارم . امام حسين عليه السلام نيز در وصيت نامه خويش به محمد بن حنفيه از حركت خود با عنوانحركتى اصلاحى ياد مى كنند و مى فرمايند: انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى (34) منافقان براى آنكه خود را به عنوان مصلحان اجتماعى نشان دهند، به شيوههاى مختلفى اقدام مى كنند كه از آن جمله مى توان موارد زير را نام برد: 1 - ظاهر سازى(35) 2 - وعده هاى دروغين (36) 3 - توجيه روش نادرست خويش (37) در اثر شيوه ها و اقدام به افساد با رويه اصلاح ، بسيارى از مردم از روىجهل و غفلت به سوى آنان گرايش پيدا مى كنند و در اين ميان ، منافقين نه باشتابزدگى و دين ستيزى آشكار كه با حركتى بطى ء و به طور تدريجى به خرابكردن پايه هاى فكرى و آرمانهاى فطرى جامعه مى پردازند و مردم ممكن است هنگامى ازخواب غفلت بيدار شوند كه ديگر سودى نداشته باشد. منافقان از ديدگاه كمى شايد تصور شود در جامعه اى مانند مدينة النبى تعداد منافقان بسيار اندك بوده و هموارهگروه كوچكى به كارشكنى و دسيسه چينى مى پرداخته اند. اما تاريخ اسلام خلاف اين راثابت مى كند. تنها منافقان مدنى - منافقينى كه پس از هجرت پيامبر - صلى الله عليهوآله - در مدينه شكل گرفتند - يك سوم لشكر پيامبر راتشكيل مى دانند. (38) اين ادعا از كناره گيرى ثلث لشگر اسلام در جنگ احد بر مى آيد. داستان از اين قرار بود كه حضرت با اصحاب خود مشورت مى كردند كه چطور است شمامسلمانان در مدينه بمانيد و بگذاريد كفار هر جا دلخواهشان بود پياده شوند و اگرخواستند داخل شهر شوند، دست به شمشير برده ، با آنان كارزاز كنيد. ناگهانعبدالله بن ابى مرحبا گويان از جاى برخاست و در ميان اصحاب فرياد زد، همينراى را قبول كنيد و در مقابل او، عده اى بپا خواستنه ، گفتند: يارسول الله ، ما را به سوى دشمنانمان حركت ده تا گمان نكنند كه از آنها ترسيده ايم. عبدالله بن ابى مخالفت كرده ، گفت : يارسول الله ، در همين مدينه بمان و به سوى دشمن حركت نكن - كه معلوم نيست هدف اواز پيشنهاد اين طرح چه بوده است ؟ ايجاد تفرقه و يا باز كردن دروازه هاى شهر هنگامحمله كفار به مدينه ؟ - سرانجام تصميم بر اين شد كه خارج از شهر جنگ كنند ورسول خدا - صلى الله عليه وآله - سرانجام تصميم بر اين شد كه خارج از شهر جنگكنند و رسول خدا - صلى الله عليه وآله - با هزار نفر از اصحاب خود حركت كرد. هنوزلشگر اسلام به احد نرسيده بود كه عبدالله بن ابى به همراه يك سوم لشگراز سپاه اسلام جدا شدند. و اين عده عبارت بودند از يك تيره از قبيله خزرج و يك تيره ازقبيله اوس . عبدالله بهانه اين شيطنت را آن قرار داد كهرسول خدا - صلى الله عليه وآله - به حرف او اعتنا نكرده و گوش به حرف ديگران دادهاست . اين قضيه نشانگر كثرت منافقين در صفوف مومنين در صدر اسلام است . مطلب ديگرى كه بايد به آن توجه شود اينست كه مساله ترس يكى ازعلل عمده براى تسليم شدن قبايل در برابر اسلام بوده است . (39) خصوصا پس ازفتح مكه ، بسيارى از اين گروهها وقتى قدرت اسلام را مشاهده كردند، براى اينكه ازقافله اسلام عقب نمانند، براى مسلمان شدن از يكديگر پيشى مى گرفتند. به ادعاىمورخين تقريبا حدود 70 درصد از كسانى كه درسال دهم هجرى در جزيرة العرب زندگى مى كردند، كسانى بودند كه پس از فتح مكهمسلمان شده بودند. (40) قرآن نيز ايمان آوردن اعراب را ايمان واقعى ندانسته ،صريحا به آنها مى گويد كه اين عمل تنها يك تسليم است نه ايمان : قالت الاعراب امنا قل لم تومنوا و لكن قولوا اسلمنا و لمايدخل الايمان فى قلوبكم (41) اعراب باديه نشين به تو گفتند ايمان آورديم. بگو، نه هنوز ايمان نياورده ايد و بايد اسلام آورديم ، چون ايمان در دلهاى شماداخل نشده است . و در جاى ديگر مى فرمايد: اعرب اشد كفرا و نفاقا كفر و نفاق باديه نشينانشديدتر است . طبيعى است كه اين وضعيت يعنى رشد نفاق در ميان توده هاى مردم بستر مناسبى را براىگسترش نفاق در مراتب بالاى حكومت را پديد مى آورد. مشكلات پيامبران با جريان نفاق با نگاهى اجمالى به زندگانى رهبران دينى ، آشكار مى شود كه چه بسيار بوده اند،پيام آوران الهى كه در مسير دعوت خود پس از گذاشتن از تمامى موانع و مشكلات ، بامانع نفاق روبرو شده اند. حضرت موسى عليه السلام پس از آن همه معجزات آشكار همچون عصا، يد بيضاء،شكافته شدن رود نيل و غرق شدن آل فرعون ،انزال من و السلوى تابوت شهادت و پس از سعى بسيار در هدايت قوم بنىاسرائيل در راه رسالت الهى خويش با مشكل سامرى منافق برخورد كرد. وقتى حضرت موسى عليه السلام به قصد روز به كوه طور رفت ، چون از سى روزگذشت ، سامرى از فرصت استفاده كرد و به بنىاسرائيل گفت : بايد يك معبودى پيدا كنيم و به پرستش او بپردازيم . بنىاسرائيل در جوابش گفتند: آن خدايى كه قابل پرستش باشد، به ما نشان بده تا او رااطاعت كنيم . سامرى گفت : آن طلاها كه از قبطيان گرفته ايد و آنچه را از غرقشدگان سپاه فرعون به يغما برده ايد، حاضر كنيد. بنىاسرائيل نيز طلاها را نزد سامرى آوردند و او كه به صنعت زرگرى تسلط داشت گوسالهاى را نزد سامرى آوردند و او كه به صنعت زرگرى تسلط داشت گوساله اى ساخت و آنرا خداى آنها معرفى كرد. و قوم بنى اسرائيل با آنكه آن همه معجزات را ديده بودند ،فريب نفاق سامرى را خوردند كه اين رفتار غضب حضرت موسى عليه السلام را پس ازبازگشت در پى داشت : فرجع الى قومه غضبان اسفا. (42) تاريخ زندگانى حضرت عيسى عليه السلام نشان مى دهد كه اين پيامبر اولوالعزم الهىنيز پس از تلاش بسيار در راه ابلاغ رسالت خويش با فردى منافق به نام يهوداىاسخريوطى روبرو شد كه خود را يكى از حواريون و فداييان حضرت عيسى عليهالسلام معرفى كرده بود ولى در مقابل دريافت مقدارىپول محل اختفاى ايشان را به بزرگان يهود اطلاع داد و با همراهى دشمنان حضرت عيسىعليه السلام نقشه قتل ايشان را تهيه كرد كه البته خداوند، آن حضرت را به آسمانعروج داد. (43) حيات اجتماعى پيامبر اسلام - صلى الله عليه وآله - نيز مملو است از فتنه انگيزيها وبحران سازيهاى منافقين . كار اين گروه در افساد و وارونه كردن امور به جايى رسيدكه خداى متعال به مثل آيه زير تهديدشان نمود: لئن لم ينته المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينه لنغرينكبهم ثم لا يجاورونك الا قليلا ملعونين اين ماثقفوا اخذوا و قتلوا تقليلا (44)اگر منافقان و بيماردلان كه شايعات دروغ را اشاعه مى دهند، (اعمال خود را ) ترك نكنند، تو را عليه آنان مامور مى كنيم ، تا ديگر جز در مدتى كوتاهدر مجاورتت نمانند. در حاليكه ملعون و رانده شده باشند، بطورى كه هر جا ديده شوند،كشته شوند. زمينه هاى رشد جريان نفاق در نگاه به بعد اجتماعى جريان نفاق از يك نكته نبايدغافل شد و آن زمينه هايى است كه اسباب رشد جريان نفاق و نفوذ منافقين در پستهاىكليدى حكومت اسلامى را بوجود مى آورند. در بررسى اجمالى اينعوامل به موارد زير مى توان اشاره كرد: 1. عدم تعريف دقيق مرز ايمان و بى ايمانى و تفكيك نكردن نيروهاى خودى و غيرخودى . 2. جايگزين شدن عملگرايى به جاى اعتقادگرايى ، به اين معنى كه در گزينش افراد به جاى توجه بهتفكرات و اعتقادات شخص صرفا بر تواناييهاى مديريتى او تاكيد شود. 3.عدم توجه به سوابق افراد به بهانه جذب نيروهاى داخلى . 4.كم رنگ شدن نقش اسلام شناسى در سلسله مراتب حكومت اسلامى و رسيدن اشخاص غيراسلام شناس در راس امور و تاثير پذيرى اين مسؤ ولين از طيف نفاق . 5. ضعف ايمان در مسؤ ولين و تاثير تهديد و تطميع و جاه طلبى در گزينش افراد.(45) براى به انزوا كشاندن جريان نفاق بايد اين زمينه ها از بين بروند و الا با وجود چنينبسترهاى مناسبى تلاش در مقابله با حركتهاى منافقين همچون بذر پاشيدن در يك شورهزار است . فصل دوم : روانشناسى نفاق در اين فصل به بعضى از ويژگيهاى فردى منافقين اشاره مى شود و درفصل بعدى به دسته اى از خصوصيات اجتماعى جريان نفاق پرداخته مى شود. قسمتى ازاين صفات از لوازم نفاق هستند و قسمت ديگر ازعوامل ايجاد نفاق كه اين دسته بيشتر از صفات فردى منافقين مى باشند. 1 - ترس لانتم اشد رهبة فى صدورهم من الله ، ذلك بانهم قوم لا يفقهون (46) وحشت ازشما در دلهاى آنان بيش از ترس از خداست ، اين به علت آن است كه آنها گروهى نادانندانسانى كه به خدا ايمان دارد و زمام امور را به دست حضرت حق مى بيند، از غير خدا نمىترسد، حال آن غير خدا، مسلمان باشد يا غير مسلمان . زيرا به جز خداى تعالى كسى قادربر هيچ خير و يا شر و يا نفع و ضررى نيست مگر بهحول و قوه او. اما منافقين به واسطه نادانى خويش ، بسيار ترسو هستند و از اين رو قرآنبه مسلمانان يادآور مى شود كه شما بيش از خدا دردل آنها رعب و ترس ايجاد كرده ايد. و همين ترس و زبونى منافقين و كفار از جملهعوامل پيروزى پيامبر و مسلمانان به حساب مى آمد. چنانچه در دعاى ندبه مى خوانيم : ونصرته بالرعب و او را با رعب و وحشت يارى كردى . اين ترس منافقين از مومنين بركات بسيارى در پى دارد. از آن جمله محدوديتى است كهبراى منافقين ايجاد مى كند كه سبب سلب آزادىعمل ، شهامت و صراحت آنها مى شود. خداوند در قرآن به اين نكته اشاره كرده و مىفرمايد: ذلك بانهم قالوا للذين كرهواما نزل الله ، سنعطيكم فى بعض الامر و الله يعلماسرارهم (47) و اين ( تسلط شيطان ) بدان جهت است كه آنها به كفارى كه ازآيات خدا كراهت دارند، گفتند ما تنها در پاره اى امور از شما اطاعت خواهيم كرد و خدا برپنهانكارى آنها آگاه است . از اين مطلب كه منافقين اطاعت خود را مقيد به بعضى از امور كرده اند، پيداست كه نمىتوانسته اند صريح حرف بزنند، زيرا خود را در تظاهر به اطاعت مطلق از كفار در خطرمى ديدند. همچنين خدا در قرآن ، از ترس منافقين از رسوايى به واسطه آيات قرآن خبرمى دهد و مى فرمايد: يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة تنبهم بما فى قلوبهم .... (48) منافقين از اين مى ترسند كه از خدا سوره اى بفرستد كه آنچه درون آنهاست را آشكارسازد. 2 - تكبر خصوصيت ديگر اهل نفاق ، كبر و خود بر تربيتى است . خداوند در توصيف اين صفت منافقمى فرمايد: و اذا له اتق الله اخذته العزة بالاثم ... (49) و وقتى بهايشان گفته شود كه از خدا بترسيد، لجاجت و غرور، آنان را به سوى گناه مىكشاند. خداوند، ابليس را به سبب تكبرش از بهشت راند تا مستكبران بدانند كه راهى به سوىرضوان الهى ندارند. زيرا حضرت حق از آن گناهى كه از سرجهل باشد، در مى گذرد، اما از تقصير متكبر سخت است كه در گذرد. كبر پست ترين مقامدر برگشت از حق است ، همانطور كه در اين حديث شريف آمده است : سالت اباعبداللهعليه السلام ، عن ادنى الالحاد، فقال : ان الكبر ادناه (50) از امام صادق عليه السلام از پست ترين درجه برگشت از حق پرسيدم ، پس فرمود:همانا كبر پايين ترين درجه آنست . پس بى سبب نيست كه جايگاه منافق را در دركاسفل جهنم خوانده اند. همچنين ، اين تكبر مانع از توبه و بازگشت منافقين است : و اذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول الله لووا روسهم و رايتهم يصدون و هم مستكبرون (51) و هرگاه به آنها بگويند، بياييد تارسول خدا براى شما از خداوند طلب آمرزش كند، سر بپيچند و بنگرى كه با تكبر ونخوت روى بر مى گردانند. و اين استكبار منافقين ، امتحانى است براى ديگران كه ضعيفان را از سرجهل و ذلت به سوى خود مى كشد و مومنين را از خود متنفر مى سازد. 3 - استهزاء ترك ولايت خدا و اوليايش به نفاق مى انجامد و نفاق به استهزاء. در آياتى از قرآنكريم به اين صفت اشاره شده است . از آن جمله در اين آيه شريفه : يحذر المنافقونان تنزل عليهم سورة تنبئهم بما فى قلوبهمقل استهزوا ان الله مخرج ما تحذرون (52) منافقين حذر دارند از اينكه برايشان سوره اى نازل شود كه از آنچه در دلهايشان هست ، خبر دهد. بگو مسخره كنيد كه خداآنچه را كه از آن حذر داريد، بيرون خواهد افكند. سر رانده شدن شيطان از بارگاه الهى ، تسليم نبودن و سر به حكم معبود نسپردن بودو اين صفت لاجرم استهزاء منجر مى شود. چرا كه خداوند بندگان خود را به بعضى ازچيزهايى كه نمى دانند امتحان مى كند تا عبوديت ايشان را محك بزند و ولايت گريزىمنافق سبب مى شود كه او در مقابل چنين امتحانى زبان به استهزاء بگشايد. قرآن نمونهاى از اين نوع امتاحانات را ذكر كرده ، مى فرمايد: عليها تسعة عشر. و ما جعلنا اصحاب النار الا ملئكة و ما جعلنا عدتهم الا فتنة للذينكفروا.... و ليقول الذين فى قلوبهم مرض و الكافرون ماذا اراد الله بهذا مثلا (53) نوزده فرشته بر آن ( دوزخ ) موكل است . و خازنان آتش را جز از ملائكه قرارنداديم و عدد آنها جز به منظور آزمايش كفار نياورديم .... تا كفار و بيمار دلان بهاستهزاء بگويند، منظور خدا از توصيف ( عدد نوزده ) چيست ؟ 4 - بى غيرتى پيامبر اسلام - صلى الله عليه وآله - مى فرمايد: الغيرة من الايمان و المذاء من النفاق (54) غيرتمندى از ايمان است و بى بند و بارى از نفاق غيرت ، حساسيت در برابر شكسته شدن حدود الهى است و غضب در برابر بى بند وباريها؛ كه بر دل مومن مى نشيند و تا كسى نسبت به شيطان درون خود غيور نباشد، نمىتواند از حافظين حدود الهى باشد و از اينروست كه گفته اند:دليل غيرة الرجل ، عفته (55) در مقابل غيرت ، سهل انگارى و عدم حساسيت است و اين همان چيزى است كه على عليهالسلام را به شكوه وا مى دارد كه : و قد ترون عهود الله منقوضة فلا تغبضون (56) پيمانهاى الهى را مى نگريد كه نقض مى شود، از چه رو غضب نمى كنيد؟ در جايى ديگر، اميرالمومنين عليه السلام در باب ريشه هاى نفاق مى فرمايند: النفاق على اربع دعائهم ، على الهوى و الهوينا و الحفيظة و الطمع نفاق برچهار پايه است : هوى و هوس ، سهل انگارى در امر دين ، خشم و طمع . و در ادامه بى غيرتى را به چهار پايه استوار مى دانند: 1 - مغرور شدن به رحمت الهى و غافل ماندن از حيله شيطان 2 - بلندى آرزو و انديشه هاى فاسد 3 - ترس از غير خدا 4 - نبودن روحيه مسؤ وليت پذيرى كه تا اين چهار خصوصيت از بين نروند، بى غيرتى از ساحت وجود انسان رخت برنخواهدبست . 5 - سوگند دروغ از ديگر ابزارهاى تزويرى منافقين ، سوگند دروغ است . زيرا منافقين در راستاى پيشبرداهداف خويش نيازمند جلب نظر مردم هستند و اين مقبوليت عمومى براى آنها جز در پرتووعده هاى دروغين و دفاع محكم از آنها حاصل نمى شود. قرآن به اين صفت منافقين اشارهنموده ، مى فرمايد: اتخذوا ايمانهم جنة فصدوا عنسبيل الله انهم ساء ما كانوا يعلمون (57) سوگندهاى دروغ را سپر جان خويشقرار داده اند تا به اين وسيله راه خدا را بر روى خلق ببندند و چه بسيار بد مىكنند منافق ، از سوگندهاى دروغين خويش سپرى مى سازد تا با حفظ جان خويش ، مردم را فريبدهد. و اين سوگندها پس از رسوايى ، آخرين تيرهايى است كه منافق در كمان دارد ونشانه اى از آن ترس باطنى كه با تار و پود او در آميخته است . و يلحفون بالله لمنكم و ماهم منكم و لكنهم قوم يفرقون (58) و سوگند مىخورند كه از شمايند، ولى آنان از شما نيستند، بلكه گروهى هستند كه از شما مىترسند. در حقيقت اين سوگندها، وسيله اى است براى اينكه منافقين خود را خودى جلوه دهند و درصفوف مومنين رخنه كنند و مرز ميان نيروهاى خودى و غير خودى را بشكنند تا به راحتىبه دسيسه چينى و بحران سازى بپردازند.
|