|
|
|
|
|
|
تفسير الميزان ج 2 ص :3 آيات 185- 183 بقره سوره بقره ، آيات 185 183 يا ايّهاالذّين آمنوا كتب عليكم الصّيام كما كتب على الذّين من قبلكم لعلّكم تتّقون .(183) اياما معدودات فمن كان منكم مريضا او على سفر فعدّة من ايّام اخر و على الذّينيطيقونه فدية طعام مسكين فمن تطوّع خيرا فهو خير له و ان تصوموا خيرلكم ان كنتمتعلمون . (184) شهر رمضان الّذى انزل فيه القرآن هدى للنّاس و بيّنات من الهدى والفرقان فمن شهد منكم الشّهر فليصمه و من كان مريضا او على سفر فعدّة من ايّام اخريريد اللّه بكم اليسر و لا يريد بكم العسر ولتكملوا العدّة و لتكبّروا اللّه على ماهدئكم و لعلّكم تشكرون .(185) ترجمه آيات اى كسانى كه ايمان آورده ايد روزه بر شما واجب شده همانطور كه بر اقوامقبل از شما واجب شده بود شايد با تقوا شويد. (183) و اين روزهائى چند است پس هر كس از شما مريض و يا مسافر باشد بايد ايامى ديگربجاى آن بگيريد و اما كسانى كه به هيچ وجه نمى توانند روزه بگيرند عوض روزهبراى هر روز يك مسكين طعام دهند و اگر كسىعمل خيرى را داوطلبانه انجام دهد برايش بهتر است و اينكه روزه بگيريد برايتان خيراست اگر بناى عمل كردن داريد.(184) و آن ايام كوتاه ماه رمضان است كه قرآن در آننازل شده تا هدايت مردم و بياناتى از هدايت و جدا سازنده حق ازباطل باشد پس هر كس اين ماه را درك كرد بايد روزه اش بگيرد و هر كس مريض و يامسافر باشد بجاى آن چند روزى از ماههاى ديگر بگيرد خدا براى شما آسانى و سهولترا خواست ه و دشوارى نخواسته و منظور اينست كه عده سى روزه ماه راتكميل كرده باشيد و خدا را در برابر اينكه هدايتتان كرد تكبير گفته و شايدشكرگزارى كرده باشيد. (185) ويژگيهاى بيانى آيات تشريع روزه بيان آيات سياق اين سه آيه دلالت دارد بر اينكه : اولا هر سه با همنازل شده اند، براى اينكه ظرف (ايام ) در ابتداى آيه دوم متعلق به كلمه (صيام ) در آيهاول است و جمله (شهر رمضان ) در آيه سوم يا خبر است براى مبتدائى حذف شده كه عبارتاست از ضميرى كه به كلمه (اياما) بر مى گردد، و تقدير جمله (هى شهر رمضان ) است ويا مبتدائى است براى خبرى كه حذف شده و تقديرش (شهر رمضان هوالّذى كتب عليكمصيامة ) است و يا بدل از كلمه صيام در جمله (كتب عليكم الصّيام ) در آيهاول است ، و به هر تقدير جمله (شهر رمضان ) بيان و توضيحى است براى روشن كردنجمله (اياما معدودات ) ايام معدوده اى كه روزه در آنها واجب شده . پس به دليلى كه ذكر شد آيات سه گانه مورد بحث به هممتصل ، و نظير كلام واحدى است كه يك غرض را در بر دارد، و آن غرض عبارت است از بيانوجوب روزه ماه رمضان . و ثانيا دلالت دارد بر اينكه قسمتى از گفتار اين سه آيه به منزله توطئه و زمينه چينى براى قسمت ديگر آن است ، يعنى دو آيهاول به منزله مقدمه است براى آيه سوم ، چون در آيه سوم تكليفى واجب مى شود كهصاحب كلام ، اطمينان ندارد از اينكه شنونده از اطاعت آن سر پيچى نكند، براى اينكهتكليف نامبرده تكليفى است كه بالطبع براى مخاطب ، شاق و سنگين است ، و به اينمنظور، دو آيه اول از جملاتى تركيب شده كه هيچ يك از آنها از هدايت ذهن مخاطب بهتشريع روزه رمضان خالى نيست ، بلكه در همه آنها به تدريج ذهن شنونده را به سوىآن توجه مى دهد، و به اين وسيله است يحاش و اضطراب ذهن او را از بين مى برد، و در نتيجه علاقمند بهروزه مى كند، تا با اشاره به تخفيف و تسهيلى كه در تشريع اين حكم رعايت شده ، و نيزبا ذكر فوائد و خير دنيوى و اخروى كه در آن است ، حدت و شدت دلخواهى و است كبار اورا بشكند. و بهمين جهت بعد از آنكه در جمله : (يا ايّهاالذّين آمنوا كتب عليكم الصّيام )، مساءله وجوب روزه بر مسلمانان را خاطرنشان كرد، بلافاصلهفرمود: (كما كتب على الذّين من قبلكم ) و فهمانيد كه شما مسلمانان نبايد از تشريعروزه وحشت كنيد، و آن را گران بشماريد، چون اين حكم منحصر به شما نبوده ، بلكه حكمى است كه در امتهاى سابق نيز تشريع شده بود. (لعلكم تتّقون )، يعنى علاوهبر اينكه عمل به اين دستور، همان فائده اى را دارد كه شما به اميد رسيدن به آن ايمانآورديد، و آن ، عبارت است از تقوا، كلماتى در آيه وجوب روزه كه مفاد آن تسهيل امر روزه براى مؤ منين است و علاوه بر اين ، اين عمل كه گفتيم در آن ، اميد تقوا براى شما هست ، همچنانكه براىامتهاى قبل از شما بود، عملى نيست كه تمامى اوقات شما را و حتى بيشتر اوقاتتان رابگيرد، بلكه عملى است كه در ايامى قليل و معدود انجام مى شود، (اياما معدودات )آرى نكره(و بدون الف و لام ) آمدن كلمه (اياما) دلالت بر ناچيزى ايام دارد، و در اينكه ايام را بهوصف معدود توصيف كرد، خود اشعارى است به اهميت نداشتن آن ، همچنانكه همين توصيف درآيه : (و شروه بثمن بخس دراهم معدودة ) مى فهماند كه يوسف (عليه السلام ) را بهچند درهم ناچيز فروختند. علاوه بر اينكه ما در تشريع اين حكم رعايت اشخاصى را هم كه اين تكليف بر ايشانطاقت فرسا است كرده ايم ، و اينگونه افراد بايد به جاى روزه فديه بدهند، آنهمفديه مختصرى كه همه بتوانند بدهند، و آن عبارت است از طعام يك مسكين . (فمن كان منكم مريضا او على سفر - تا جمله - فدية طعام مسكين ) و وقتى اينعمل هم خير شما را دربردارد، و هم تا جائى كه ممكن بوده رعايت آسانى آن شده خير شمادر اين است كه بطوع و رغبت خود روزه را بياوريد، و بدون كراهت و سنگينى و بى پرواانجامش دهيد،(فمن تطوّع خيرا فهو خيرله ) براى اينكهعمل نيك را بطوع و رغبت انجام دادن بهتر است ، از اينكه به كراهت انجام دهند. مقايسه اى بين سياق آيات روزه با آيات قصاص و وصيت بنابر آنچه گفته شد زمينه گفتار در دو آيهاول مقدمه است براى آيه سوم كه مى فرمايد: (فمن شهد منكم الشّهر فليصمه ) الخ ،و بنابراين پس جمله : (كتب عليكم الصّيام ) در آيهاول جمله اى است خبرى كه مى خواهد از تحقق چنين تكليفى خبر دهد، نه اينكه در همين جملهتكليف كرده باشد، آنطور كه در آيه شريفه : (يا ايّهاالذّين آمنوا كتب عليكم القصاصفى القتلى ) و آيه (كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصيّة للوالدينو الاقربين ) تكليف كرده چون هر چند در هر سه آيه تعبير به (كتب عليكم ) آمده ، ليكنبين قصاص در مورد كشتگان - در آيه دوم - و وصيت به والدين و اقرباء - در آيه سوم ، و بين مساءله صيام - در آيه مورد بحث فرق است ، و آن اين است كه قصاص در قتلى امرىاست سازگار با حس انتقامجوئى امرى است كه دلهاى صاحبان خون تشنه آن است ،صاحبان خون به حكم غريزه و طبيعت نمى توانندقاتل عزيز و پاره تن خود را زنده و سالم ببينند، و نمى توانند اين معنا راتحمل كنند كه نسبت به جنايتى كه به ايشان شده بى اعتنائى شود، و همچنين وصيت وسفارش والدين و خويشان كه مطابق با حس ترحم و شفقت و راءفت به ارحام است ، آنهم درهنگامى كه مى خواهد بوسيله مرگ براى هميشه از آنان جدا شود. پس قصاص و وصيت دو حكم مقبول بطبع ، و موافق با مقتضاى طبيعت آدمى است ، و انشاء آناحتياج به مقدمه و زمينه چينى ندارد، به خلاف حكم روزه كه عبارت است از محروميت نفوساز بزرگترين مشتهياءت ، و مهم ترين تمايلاتش ، يعنى خوردن و نوشيدن و جماع ، كهچون محروميت از آنها ثقيل بر طبع و مصيبتى براى نفس آدمى است . در توجيه حكمش ناگزير از اين است كه قبلا براى شنوندگان - با در نظر گرفتناينكه عموم مردمند و بيشتر مردم عوام و پيرو مشتهياءت نفسند - مقدمه اى بچيند، و دلهاشانرا علاقه مند بدان سازد، تا تشنه پذيرش آن شوند، بدين جهت است كه گفتيم آيه :(كتب عليكم القصاص ) الخ و آيه : (كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ) الخ ، انشاءحكم است ، و حاجتى به زمينه چينى ندارد، به خلاف آيه : (كتب عليكم الصّيام تا آخر دوآيه كه مشتمل بر هفت فقره است و خبر مى دهد از اينكه بعدها چنين حكمى انشاء مى شود. ويژگيهاى تعبير به (يا ايها الذين آمنوا) يا ايهاالذّين آمنوا... اينگونه خطاب (اى كسانى كه ايمان آورده ايد) به منظور توجه دادن مردم به صفتايمانشان است ، و گرنه مى فرمود: (اى مردم ) ليكن خواست بفهماند با توجه به اينكهداراى ايمانيد بايد هر حكمى راكه از ناحيه پروردگارتان مى آيد بپذيريد، هر چند كهبر خلاف مشتهياءت ، و ناسازگار با عادات شما باشد. در اينجا ممكن است بپرسى : علت اين تعبير در آيه مورد بحث روشن شد ليكن اين معناروشن نشد كه چرا همين تعبير در ابتداى آيه قصاص آمده ، ولى در آيه وصيت نيامده ؟ درپاسخ مى گوئيم : علتش اين است كه حكم قصاص هر چند مطابقميل و طبيعت آدمى است ليكن در عصر نزول آيه ، مسيحيان با آن مخالف بودند، و آنها عفو رابر قصاص ترجيح مى دادند، و لذا لازم بود در توجيه حكم قصاص در ميان ملت اسلام ،ايمان ملت خاطرنشان گردد و گفته شود ايمان شما شما را محكوم مى كند به اينكه احكامالهى را بپذيريد، هر چند كه ديگران مخالف آن باشند، و در آيه وصيت چون چنينمخالفتى در كار نبود، آن آيه به خطاب (يا ايهاالذّين آمنوا) آغاز نشد. كتب عليكم الصّيام كما كتب على الذّين من قبلكم كلمه كتابت معنايش معروف است ، ليكن گاهى كنايه مى شود از واجب شدن عملى ، و ياتصميم بر عملى و يا قضاى حتمى كه بر چيزى رانده شده ، كه در آيه : (كتب اللّه لاغلبن انا ورسلى ) كنايه از قضاء حتمى ، و در آيه : (و نكتب ما قدموا و آثارهم )كنايه از عزيمت و قضاء حتمى است و در آيه ( و كتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس )كنايه از وجوب و وضع قانون و جعل حكم قطعى است . معناى لغوى (صيام ) و (صوم ) و منظور از (الذين من قبلكم ) در آيهشريفه و كلمه (صيام ) و كلمه (صوم ) در لغت مصدر، و به معناى خوددارى ازعمل است ، مثلا صوم از خوردن ، و صوم از نوشيدن ، و از جماع و از سخن گفتن و راه رفتنو امثال آن به معناى خوددارى از آنها است ، و چه بسا در معناى آن اين قيد را اضافه كردهباشند، كه به معناى خوددارى از خصوص كارهائى است كهدل آدمى مشتاق آن باشد، و اشتهاى آن راداشته باشد. صاحب اين گفتار گفته : معناى صوم در اصل لغت خوددارى از خصوص چنين كارهائى بوده ،و ليكن بعدها در شرع در خصوص خوددارى از كارهاى معينى استعمال شده ، و آن هم خوددارى از طلوع فجر تا مغرب و تواءم با نيت است و منظور از(الّذى ن من قبلكم ) امتهاى گذشته و قبل از ظهور اسلام است ، امتهاى انبياءقبل ، چون امت موسى و عيسى و غير ايشان است . چون هر جا كه در قرآن كريم اين كلمه به چشم مى خورد معهود همين معنا است ، البته اينبه آن معنا نيست كه جمله (كما كتب على الذّين من قبلكم ) در مقام اطلاق از حيث اشخاصاست و مى خواهد بفرمايد: تمامى تك تك امتها روزه داشته اند و نيز به آن معنا نيست كهبفهماند روزه اسلام شبيه روزه امتهاى پيشين است ، پس آيه شريفه نه دلالت بر اين داردكه تمامى امتها بدون است ثناء روزه داشته اند، و نه دلالت دارد بر اينكه روزه همه امتهامانند روزه ما مسلمانان در خصوص رمضان و از ساعت فلان تا ساعت فلان و داراى همهخصوصيات روزه ما بوده ، بلكه تنها در اين مقام است كهاصل روزه و خوددارى را در امتهاى پيشين اثبات كند، و بفرمايد: امتهاى پيشين هم روزهداشته اند. روزه در اديان و اقوام ديگر، در بيان فلسفه و حكمت عمده روزه در اسلام و مراد از جمله : (الّذين من قبلكم ) الخ امتهاى گذشته داراى ملت و دين است البته همانطوركه گفتيم نه همه آنها، و قرآن كريم معين نكرده كه اين امتها كدامند، چيزى كه هست از ظاهر جمله : (كما كتب ) الخبر مى آيد كه امتهاى نامبرده اهل ملت و دين بوده اند كه روزه داشته اند، و از تورات وانجيل موجود در دست يهود و نصارا هيچ دليلى كه دلالت كند بر وجوب روزه بر اين دوملت ديده نمى شود، تنها در اين دو كتاب فرازهائى است كه روزه را مدح مى كند، و آن راعظيم مى شمارد. و اما خود يهود و نصارا را مى بينيم كه تا عصر حاضر درسال چند روز به اشكالى مختلف روزه مى گيرند، يا از خوردن گوشت و يا از شير و يااز مطلق خوردن و نوشيدن خود دارى مى كنند. و نيز در قرآن كريم داست ان روزه زكريا و قصه روزه مريم از سخن گفتن آمده است . و در غير قرآن مساءله روزه از اقوام بى دين نيزنقل شده ، همچنانكه از مصريان قديم و يونانيان و روميان قديم و حتى وثنى هاى هندى تابه امروز نقل شده ، كه هر يك براى خود روزه اى داشته و دارند، بلكه مى توان گفتعبادت و وسيله تقرب بودن روزه از امورى است كه فطرت آدمى به آن حكم مى كند، كهبحثش خواهد آمد ان شاء اللّه . و بعضى گفته اند كه مراد از جمله (الّذى ن من قبلكم ) يهود و نصارا و يا انبياى سابقاست ، كه بر طبق هر يك از اين دو قول رواياتى هم آمده ، ولى رواياتى است كه خالى ازضعف نيست . لعلكم تتقون هدف از تشريح روزه در اسلام وثنى ها (همانطور كه اشاره شد) به منظور تقرب و ارضاى آلهه خود و در هنگامى كهجرمى مرتكب مى شدند به منظور خاموش كردن فوران خشم خدايان روزه مى گرفتند، وهمچنين وقتى حاجتى داشتند به منظور برآمدنش دست به اين عبادت مى زدند و اين قسم روزهدر حقيقت معامله و مبادله بوده ، عابد با روزه گرفتن احتياج معبود را بر مى آورده تا معبودهم حاجت عابد را برآورد، و يا او رضايت اين را به دست مى آورده ، تا اين هم رضايت او راحاصل كند. ولى در اسلام روزه معامله و مبادله نيست ، براى اينكه خداىعزوجل بزرگتر از آن است كه در حقش فقر و احتياج و يا تاثر و اذيت تصور شود، وسخن كوتاه آنكه خداى سبحان برى از هر نقص است ، پس هر اثر خوبى كه عبادتهاداشته باشد، حال هر عبادتى كه باشد تنها عايد خود عبد مى شود، نه خداى تعالى وتقدس ، همچنانكه اثر سوء گناهان نيز هر چه باشد به خود بندگان برمى گردد (اناحسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها) اين معنائى است كه قرآن كريم در تعليماتشبدان اشاره مى كند، و آثار اطاعتها و نافرمانى ها را به انسان بر مى گرداند انسانى كه جز فقر و احتياجچيزى ندارد، و باز قرآن در باره اش مى فرمايد: (يا ايها الناس انتم الفقراء الىاللّه و اللّه هو الغنى ). بيام فايده روزه و اينكه نفع آن عايد خود انسان مى شود و در خصوص روزه ، همين برگشتن آثار اطاعت به انسان را در جمله : (لعلكم تتقون ) بيانكرده ، مى فرمايد: فائده روزه تقوا است ، و آن خود سودى است كه عايد خود شما مىشود، و فائده داشتن تقوا مطلبى است كه احدى در آن شك ندارد، چون هر انسانى بهفطرت خود اين معنا را درك مى كند، كه اگر بخواهد به عالم طهارت و رفعتمتصل شود، و به مقام بلند كمال و روحانيت ارتقاء يابد، اولين چيزى كه لازم است بدانملتزم شود اين است كه از افسار گسيختگى خود جلوگيرى كند، و بدون هيچ قيد و شرطىسرگرم لذت هاى جسمى و شهوات بدنى نباشد، و خود را بزرگتر از آن بداند كهزندگى مادى را هدف بپندارد، و سخن كوتاه آنكه از هر چيزى كه او را از پروردگارتبارك و تعالى مشغول سازد بپرهيزد. و اين تقوا تنها از راه روزه و خوددارى از شهوات بدست مى آيد، و نزديك ترين راه و مؤثرترين رژيم معنوى و عمومى ترين آن بطوريكه همه مردم درهمه اعصار بتوانند از آنبهره مند شوند، و نيز هم اهل آخرت از آن رژيم سود ببرد، و هم شكم بارگاناهل دنيا، عبارت است از خوددارى از شهوتى كه همه مردم در همه اعصار مبتلاى بدانند، و آنعبارت است از شهوت شكم از خوردن و آشاميدن ، و شهوت جنسى كه اگر مدتى از اين سهچيز پره يز كنند، و اين ورزش را تمرين نمايند، به تدريج نيروى خويشتن دارى ازگناهان در آنان قوت مى گيرد و نيز به تدريج بر اراده خود مسلط مى شوند، آن وقت دربرابر هر گناهى عنان اختيار از كف نمى دهند، و نيز در تقرب به خداى سبحان دچارسستى نمى گردند، چون پر واضح است كسى كه خدا را در دعوتش به اجتناب از خوردنو نوشيدن و عمل جنسى كه امرى مباح است اجابت مى كند، قهرا در اجابت دعوت به اجتناب ازگناهان و نافرمانى ها شنواتر، و مطيع تر خواهد بود، اين است معناى آنكه فرمود:(لعلكم تتقون ). اياما معدودات منصوب آمدن كلمه (ايام ) بنابر ظرفيت و به تقدير كلمه (فى ) است ، و اين ظرف (درايامى معدود) متعلق است به كلمه (صيام )، و ما در سابق هم گفتيم كه نكره آمدن ايام واتصاف آن به صفت (معدودات ) براى اين است كه بفهماند تكليف نامبرده ناچيز و بدونمشقت است ، تا به اين وسيله مكلف را در انجام آندل و جراءت دهد، و از آنجا كه ما در سابق گفتيم آيه ( شهر رمضان الّذى انزل فيه القرآن ) الخ بيان ايام است ، قهرا مراد از اياممعدودات همان ماه رمضان خواهد بود. گفتار بعضى از مفسرين عامه در باره (اياما معدودات ) و رد آن بعضى از مفسرين گفته اند: كه مراد از ايام معدودات روزه مستحبى سه روزدر هر ماه و روزعاشورا است ، و بعضى ديگر گفته اند: ايام البيض يعنى سيزده و چهارده و پانزدهم هرماه ، و نيز روزه عاشوراء است ، كه مسلمانان و رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم )در اين ايام روزه مى گرفتند، آنگاه آيه شريفه (شهر رمضان الّذىانزل فيه القرآن ) الخ نازل شد، و روزه هاى چند روز نامبرده نسخ گرديد، و براىهميشه روزه رمضان واجب گشت . صاحبان اين دو قول هر كدام به يك دسته روايات وارده از طرقاهل سنت و جماعت تمسك كرده اند، رواياتى كه صرفنظر از سند، در بين خود تعارضدارند، و بهمين جهت قابل اعتماد نيستند. دليل عمده اى كه ضعف اين قول را روشن مى كند دو چيز است . اول اينكه : روزه همانطور كه ديگران هم گفته اند يك عبادت عمومى و همگانى است ، واگر منظور از آيه شريفه مورد بحث آن بوده باشد كه اينان گفتند، قطعا تاريخ آن راضبط مى كرد، و ديگر اختلافى در ثبوتش پديد نمى آمد و بهميندليل نسخ آن نيز ثابت مى شد و كسى در آن اختلاف نمى كرد و مى بينيم كه اينطور نيست، و در هر دو قسمت اختلاف شديد هست . استحباب روزه در روز عاشورا از بدعت هاى ابداعى بنى اميه است علاوه بر اينكه ملحق شدن عاشورا به سه روز در هر ماه و وجوب يا است حباب روزه آنبعنوان يك عيد از اعياد اسلامى از بدعت هائى است كه بنى اميه (لعنهم اللّه ) آن را ابداعكردند، بدين جهت ابداع كردند كه در آن روز در واقعه كربلا ذريهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اهل بيت او را از بين بردند، مردانشان را كشتندو زنان و ذرارى ايشان را به اسارت برده اموالشان را غارت كردند، و از خوشحالى ومسرت آن روز را مبارك شمرده ، براى خود عيد گرفتند، و روزه آنرا تشريع كردند تا ازروزه گرفتن آن روز بركت بگيرند. و باز بهمين منظور براى روزه آن روز فضائلىجعل كردند، و بركاتى تراشيدند، و احاديثى (به اين مضمون كه عاشورا يكى از اعياداسلامى است ، و بلكه از اعياد عامة اى است كه حتى مشركين جاهليت و يهود و نصارا هم اززمان بعثت موسى و عيسى آن را پاس مى دارند)جعل كردند، در حاليكه هيچ يك از اين مضامين درست نيست ، نه يهود عاشورا را عيد مىدانسته و نه نصارا، و نه مردم جاهليت و نه اسلام ، چون عاشورا نه يك روز ملى بوده تانظير نوروز و مهرگان عيد ملى و قومى بشود، و نيز در آن روز هيچ واقعه اى ازقبيل فتح و پيروزى براى ملت اسلام اتفاق نيفتاده ، تا نظير مبعث و ميلاد رسولخدا (صلىاللّه عليه و آله و سلم ) روزى تاريخى براى اسلام باشد، و هيچ جهت دينى هم ندارد تا نظير فطر و قربان عيدى دينى باشد، پس عزت و احترامىكه بنى اميه براى عاشورا درست كرده اند عزتى است بدون جهت . دليل دوم : بر ضعف اين قول اين است كه آيه سوم از آيات مورد بحث يعنى آيه : (شهررمضان ) الخ سياقى دارد كه با نازل شدنش جداى از دو آيه ديگر نمى سازد، تا ناسخآيه هاى قبل باشد: چون ظاهر سياق اين است كه جمله (شهر رمضان ) خبر باشد براىمبتدائى كه حذف شده ، و يا مبتدائى باشد براى خبرى كه حذف شده ، كه توضيحشگذشت در نتيجه بيانى خواهد بود براى جمله : (اياما معدودات ) و با در نظر گرفتن اينمعنا هر سه آيه كلام واحدى خواهد بود، كه غرض واحدىرادنبال مى كند، و آن عبارت است از واجب بودن روزه ماه رمضان . و اما اينكه كلمه (شهر رمضان ) مبتداء و جمله : (الّذىانزل فيه القرآن ) خبر آن باشد، هر چند نظريه اى است كه آيه شريفه رامستقل از ما قبل مى كند، و بنابر آن ، آيه شريفه صلاحيت آن را دارد كه به تنهائىنازل شده باشد، ليكن صلاحيت آن را ندارد كه ناسخ آيه قبلش باشد، براى اينكه ميانناسخ و منسوخ بايد منافاتى باشد، و ميان اين آيه و آيه قبلش هيچ منافاتى نيست ، تااين ناسخ آن باشد با اينكه گفتيم در نسخ بايد منافات و تباينى در بين باشد. ضعيف تر از اين قول ، گفتار جمعى ديگر است ، كه از كلماتشان بر مى آيد كه خواست هاند بگويند آيه دوم يعنى آيه : (اياما معدودات ) الخ ناسخ آيهاول ، يعنى آيه : (كتب عليكم الصّيام ) است ، به اين بيان كهقبل از اسلام روزه بر نصارا نيز واجب بود، ولى نصارا در آن كم و زياد كردند، تابالاخره بر عدد پنجاه روز قرار گرفت ، آنگاه خداى تعالى براى مسلمين روزه رمضان راتشريع كرد، پس رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مسلمانان در صدر اسلام وقبل از تشريع روزه رمضان همان روزه پنجاه روز مسيحيان را مى گرفتند، و آيهاول هم همين را تشريع كرده ، مى فرمايد شما مسلمانان نيز همان روزه مسيحيان را بگيريد،ولى آيه دوم وقتى نازل شد حكم آيه اول را نسخ كرد، چون فرمود روزه در چند روز معينىواجب است . و وجه ضعيف تر بودن اين قول از قول قبلى اين است كه همه ايرادهائى كه به وجه قبلىوارد بود بر آن وارد است ، علاوه بر اينكه متمم بودن آيه دومى براى اولى روشن تر ازمتمم بودن سومى براى دومى است ، و نيز رواياتى كه اينقائل قول خود را مستند به آنها كرده جعلى بودن و مخالفتش با قرآن و با سياق آيهروشن تر از مخالفت روايات قول اول با آيه است . روزه بر مريض و مسافر واجب نيست فمن كان منكم مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر حرف فاء در ابتداء آيه مى فهماند كه مطلب آيه نتيجه و فرع آيهقبل است ، كه مى فرمود: (كتب عليكم ) الخ ، و نيز (اياما معدودات ) الخ ، و معناى مجموع آن چنين مى شود: روزه برشما واجب شده ، و نيز عدد معينى در آن رعايت شده ، و همانطور كه ازاصل روزه رفع يد نمى شود، از عدد آن نيز صرفنظر نمى شود، پس اگر در ايامرمضان عارضه اى چون مرض و سفرپيش آيد كه حكم وجوب روزه را در آن ايام معدوده يعنىايام رمضان بردارد از اين ايام معدوده صرفنظر نمى شود، و بايد به همان عدد در سايرروزها روزه گرفت ، و اين همان حقيقتى است كه آيه سوم (و لتكملوا العده ) الخ متعرضاست ، پس جمله : (اياما معدودات ) الخ همانطور كه به بيان گذشته معناى تحقير و ناچيزبودن ايام را افاده مى كند، اين معنا را هم افاده مى كند، كه همين عدد ناچيز ركنى است كه درغرض و حكم روزه ماءخوذ شده است . كلمه (مرض ) به معناى خلاف صحت و سلامتى است و كلمه (سفر) از ماده (س - ف - ر)گرفته شده ، كه به معناى كشف است و گويا سفر را از اين جهت سفر مى خوانند كهمسافر براى بيرون شدن از وطن از خانه اش منكشف و ظاهر مى شود، و گويا اينكهفرمود: (او على سفر) و مانند كلمه (مريضا) نفرمود (مسافرا)، براى اشاره به اين معنابوده كه آن مسافرى روزه اش شكسته مى شود كه درحال حاضر مسافر باشد، نه در گذشته ، (مثل كسى كه در سفر ده روز در محلى اقامتكرده است ، كه چنين كسى قبلا مسافر بوده ، و فعلا مقيم است ، و روزه اش صحيح است ) ونه در آينده (مثل كسى كه مى خواهد بعد از ظهر حركت كند كه چنين كسى روزه آن روزشصحيح است ). روزه بر مسافر و مريض حرام است ، نه مباح بيشتر دانشمندان و علماى اهل سنت گفته اند: از آيه : ( فمن كان منكم مريضا او على سفرفعدة من ايام اخر) الخ ، استفاده مى شود كه مسافر مى تواند روزه نگيرد، نه اينكهروزه گرفتن برايش حرام است ، پس مريض و مسافر، هم مى توانند روزه بگيرند، و هماينكه افطار و به همان عدد از روزهاى ديگرسال روزه بگيرند. ليكن اين حرف صحيح نيست ، زيرا گفتيم ظاهر جمله : (فعدة من ايام اخر) (كسى كه مريضو مسافر باشد بايد چند روزى در ايام ديگرسال روزه بگيرد) عزيمت است ، نه رخصت ، يعنى از ظاهر آن بر مى آيد كه مريض ومسافر نبايد در رمضان روزه بگيرند، و اين معنا از ائمهاهل بيت (عليه السلام ) نيز روايت شده ، و مذهب جمعى از صحابه ازقبيل عبد الرحمان بن عوف ، و عمر بن خطاب ، و عبد اللّه بن عمر، و ابى هريرة ، و عروةبن زبير، نيز همين است ، پس جمله نامبرده حجتى است عليه علماى نامبرده ازاهل سنت . ايشان براى توجيه نظريه خود چيزى در آيه تقدير گرفته گفته اند، تقديرش(فمن كان مريضا او على سفر فافطر فعدة من ايام اخر) است ، يعنى هر كس مريض يامسافر باشد، و به همين جهت افطار كرده باشد به همان عدد از روزهاى ديگر روزهبگيرد. دو اشكال كه بر قول اين گروه وارد است و اين تقدير دواشكال دارد، اول اينكه اصولا همانطورى كه گفته اند تقدير گرفتنخلاف ظاهر است ، (وقتى گوينده اى سخن مى گويد تمامى كلماتى كه در افاده منظورشدخالت دارد در كلام خود مى آورد، و چيزى را نگفته نمى گذارد) مگر آنكه به اتكاءقرينه اى كه در كلامش هست يك كلمه را حذف كند، چون يقين دارد خواننده يا شنونده باوجود آن قرينه مى فهمد كه فلان كلمه حذف شده است و اما بدون قرينه دست به چنينحذفى نمى زند. اشكال دوم اينكه : به فرضى كه تسليم شويم وقبول كنيم كه كلمه (فافطر) در آيه حذف شده ، تازه اين كلام هم دلالتى بر رخصتندارد، (كدام شنونده اى از (عبارت و هركس مريض يا مسافر باشد، و افطار كرده باشددر ايامى ديگر روزه بگيرد)، مى فهمد روزه در سفر و مرض جايز است ؟) آرى نهايت چيزىكه از عبارت فمن كان مريضا او على سفر فافطر، در اين مقام (كه به گفته سايرمفسرين نيز مقام تشريع است ) استفاده مى شود، اين است كه افطارش گناه نبوده چونجايز بوده ، البته جواز به معناى اعم از وجوب و است حباب و اباحه ، جوازى كه باوجوب و است حباب و اباحه مى سازد، و اما اينكه به معناى سومى يعنى الزامى نبودنافطار باشد به هيچ وجه لفظ آيه بر آن دلالت ندارد، بلكه باز هم بر خلاف آندلالت مى كند، چون قانونگذار حكيم در مقام تشريع خود، هرگز در بيان آنچه بايد بيانكند كوتاهى نمى كند، و اين خود روشن است . و على الذّين يطيقونه فديه طعام مسكين كلمه (يطيقون ) از مصدر اطاقه است ، و اطاقه همانطور كه بعضى گفته اند به معناىبه كار بستن تمامى قدرت در عمل است كه لازمه آن اين است كهعمل نامبرده آنقدر دشوار باشد، كه همه نيروى انسان در انجامش مصرف شود، در نتيجهمعناى جمله ( و على الذّين يطيقونه ) اين است كه هركس روزه برايش مشقت داشته باشد،و كلمه (فديه ) به معناى بدل و عوض است و در اينجا به معناى عوض مالى است ، كههمان طعام مسكين يعنى سير كردن يك مسكين گرسنه است از غذائى كه خود انسان مى خورد،البته نه آن غذاى ساده اى كه گاهى مى خورد، و نه آن غذاى لذيذى كه باز گاه گاه مىخورد، بلكه از غذاى متوسطى كه غالبا استفاده مى كند، و حكم اين فديه نيز مانند حكمقضاى روزه مريض و مسافر واجب است ، چون تعبير (و على الذّين ) تعبيرى است كه وجوبتعيينى را مى رساند، نه تخييرى و نه رخصت را. بيان عدم وقوع نسخ در آيات روزه و رد قائلين به وقوع نسخ در اين آيات بعضى از مفسرين گفته اند جمله نامبرده نيز رخصت را مى رسانده و سپس نسخ شده چونخداى سبحان در اول ، همه مردم را كه مى توانند روزه بگيرند مخيركرد بين روزه گرفتنو كفاره دادن از هر روز به طعام يك مسكين ، چون مردم در آن ايام عادت به روزه نداشتند،بعدها كه رفته رفته عادت كردند، اين آيه به وسيله آيه : ( فمن شهد منكم الشهرفليصمه ) الخ نسخ شد. بعضى ديگر از همين مفسرين گفته اند: تنها نسبت به اشخاص توانا نسخ شد و قرار شدحتما روزه بگيرند، و اما مثل پير زن و پيرمرد سالخورده و زن حامله و زن بچه شيرده آيهنسخ نشد، و حكم جواز افطار و فديه دادن باقى ماند. و به جان خودم اينگونه تفسيرها بازى كردن با قرآن و پاره پاره كردن آيات آن است ،و اگر خواننده عزيز در آيات سه گانه مورد بحث دقت كند خواهد ديد كه هر سه يكغرض را دنبال مى كند، و يك سياق متصل و جملاتى به هم پيوسته و بيانى روشن دارد،آنگاه اگر اين كلام واحد و پيوسته را با نظريه اين مفسرين تطبيق دهد، خواهد ديد كهديگر آن سياق پيوسته را ندارد، جملاتش با يكديگر متنافى است ، اولش آخرش را نقضمى كند، يك جا مى گويد: (كتب عليكم الصّيام ) روزه بر شما واجب شده ، دنبالش مىگويد آنهائى كه مى توانند روزه بگيرند مى توانند افطار نموده به جاى آن طعام دهند،و در آخر مى گويد: روزه بر همه شما واجب است تا حكم آخرى ناسخ حكم فديه نسبت بهخصوص قادران باشد، و حكم فديه نسبت به غير قادران بهحال خود باقى بماند، با اينكه در آيه شريفه بنابراين تصوير حكم غير قادرين اصلابيان نشده است . مگر اينكه كسى بگويد كلمه (يطيقونه ) قبل از نسخ شدن به معناى قدرت داشتن است ، وبعد از نسخ به معناى قدرت نداشتن ، و اين پيدا است كه چقدر بى پايه است چكيده سخن در رد كسانى كه قائل به وقوع نسخ در آيات روزه شده اند و سخن كوتاه اينكه بنابراين بايد جمله : ( و على الّذى ن يطيقونه ) الخ كه در وسطآيات قرار گرفته ناسخ جمله : (كتب عليكم الصّيام ) دراول آيات باشد، كه با آن تنافى دارد، آن وقت اين پيش مى آيد كه چرا بدون هيچ علتىحكم ناسخ را مقيد به كسانى كرده كه توانائى ندارند. و نيز لازمه اين تفسير اين است كه جمله : (فمن شهد منكم الشهر فليصمه ) تنها ناسخحكم كسانى باشد كه قادر بر روزه اند، نه آنهائى كه از روزه عاجزند با اينكه ظاهرعبارت ناسخ مطلق است ، هم قادر را شامل مى شود و هم عاجز را، علاوه بر اينكه اصلامنسوخ شامل حكم عاجز نبود، تا ناسخ بخواهد آن حكم را براى عاجز باقى بدارد، و اينتالى فاسدها فاحش ترين تالى فاسد هايند. حال اگر علاوه بر نسخهائى كه از آقايان براى تو خواننده عزيزنقل كرديم ، نسخ هاى ديگرى كه در باره اين سه آيه ذكر كرده اند اضافه كنى ، آن وقتتفسيرى عجيب خواهى ديد، و آن نسخ هااين است كه گفته اند جمله : (شهر رمضان ) ناسخجمله : (اياما معدودات ) الخ است ، و جمله (اياما معدودات ) هم ناسخ جمله (كتب عليكم الصّيام) است . (بد نيست دوباره نسخ هائى را كه آقايان در سه آيه قرآنقائل شده اند بشماريم ، بازيگرى با كلام خدا بر ايمان روشن تر بشود: 1 - جمله : (و على الذّين يطيفونه ) الخ ناسخ جمله : (كتب عليكم الصّيام ) است 20 - جمله :(فمن شهد منكم الشهر فليصمه ) ناسخ حكم (و على الّذى ن يطيقونه ) است 30 - جمله :(شهر رمضان ) ناسخ جمله (اياما معدودات ) است 40 - جمله : (اياما معدودات ) الخ ناسخ (كتبعليكم الصّيام ) است .(مترجم ) فمن تطوع خيرا فهو خيرله معناى كلمه (تطوع ) و موارد استعمال آن كلمه تطوع از ماده (ط - و - ع ) است . و معناى طوعمقابل معناى كراهت است ، و يا بگو به اين معنا است كه انسان كارى را به رضا و رغبت خودانجام دهد، آنگاه همين طوع وقتى به باب تفعل مى رود و به صورت تطوع در مى آيد.معناى داوطلب بودن هم بر آن اضافه مى شود پس تطوع به معناى اين است كه انسانخودش داوطلبانه كارى را انجام دهد كه اطاعت خدا هم هست ، بدون اينكه در انجام آن كراهتىداشته باشد، و اظهار ناراحتى و گرانبارى كند،حال چه اينكه آن عمل الزامى و واجب باشد. و چه غير الزامى و مستحب . اين معناى اصلى كلمه تطوع بوده ، پس اگر مى بينيم كه فعلا در خصوصافعال مستحب است عمال مى شود يك اصطلاحى است جديد، كه بعد ازنزول قرآن در بين مسلمانان رائج گشته ، و منشاش هم اين بوده كه معمولاعمل نيكى كه يك مسلمان داوطلبانه انجام مى دهدعمل مستحب است ، و اما عمل واجب هر چه هم كه بطوع و رغبت انجام شود باز بوئى از اكراه واجبار در آن هست . و سخن كوتاه آنكه كلمه (تطوع ) همانطور كه ديگران هم گفته اند دلالتى بر خصوصاست حباب ندارد، نه ماده اش (ط - و - ع ) و نه هياءت ش(تفعل )، در نتيجه مى توان گفت حرف (فاء) كه در آغاز جمله آمده جمله را فرع و نتيجهمعنائى مى كند كه از كلام سابق استفاده مى شد، و معناى مجموع كلام - و خدا داناتر است -اين مى شود: روزه بر شما واجب شده است ، و در آن خير و صلاح شما رعايت شده ، علاوهبر اينكه با داشتن اين فريضه شما هم جزء امتهائى مى شويد كهقبل از شما بودند، با اين تفاوت كه در اين فريضه تخفيف و تسهيلى براى شما منظورشده است ، پس آن را بطوع و رغبت بياوريد، نه با كراهت چون هر كسعمل خير را بطوع بياورد بهتر است تا همان عمل را به كره بياورد. از اينجا روشن مى شود كه جمله : (فمن تطوع خيرا) ازقبيل به كار بردن سبب در جاى مسبب است ، ساده تر بگويم در اين جمله سخن از خصوصروزه نشده بلكه سخن از مطلق تطوع خير شده ، كه سبب تطوع در روزه است ، نظير آيه :( قد نعلم انه ليحزنك الّذى يقولون فانهم لا يكذبونك و لكن الظالمين بايات اللّهيجحدون ) يعنى غم مخور و صبر كن كه علت تكذيب ايشان انكار آيات خدا است ، چون در اين آيه نيزسبب تكذيب در جاى تكذيب نشسته . بعضى از مفسرين گفته اند جمله مورد بحث يعنى فمن تطوع خيرا فهو خير له مرتبط بهجمله قبل است ، كه مى فرمود: (و على الذّين يطيقونه فديه طعام مسكين ) الخ ، و معناىمجموع آن دو جمله اين است كه كسى كه بيشتر از طعام يك مسكين فديه بدهد، مثلا براى يكروز روزه دو نفر مسكين را طعام دهد و يا طعام دو مسكين را به يك نفر بدهد برايش بهتراست. اشكالى كه بر اين تفسير وارد است همانست كه گفتيم : كلمه (تطوع ) اختصاص بهمستحبات ندارد علاوه براينكه بنابراين تفسير فاء تفريع بى معنا مى شود چون درنتيجه قرار گرفتن تطوع به آن معنا (بيش از طعام يك مسكين دادن ) بر حكم فديه هيچنكته معقولى بنظر نمى رسد، علاوه بر اينكه اصولا كلمه (تطوع بخير) هيچ دلالتىبر تطوع به زيادتر دادن ندارد. و ان تصوموا خيرلكم ان كنتم تعلمون مراد از جمله (وان تصوموا خير لكم ) اين جمله متمم جمله قبلى است ، و معنايش به حسب تقدير - به آن بيانى كه گذشت - اين مشود با روزه اى كه بر شما واجب شده تطوع كنيد، و آن را داوطلبانه بياوريد، كهتطوع به كار خير بهتر است ، و روزه هم كه خير شما است پس تطوع به روزه هم خيرىعلاوه بر خير ديگر است . و بعضى از مفسرين گفته اند: جمله مورد بحث يعنى (و ان تصوموا خير لكم ) خطاب بهكسانى است كه از روزه گرفتن معذورند، نه عموم كه در جمله (روزه بر شما واجب شده )مخاطب بودند، چون ظاهر عبارت نامبرده رجحان روزه است ، و معلوم است كه رجحان با تركهم مى سازد، در نتيجه عبارت ظاهر در است حباب روزه مى شود نه وجوب كه منافى باترك است ، و چون مى دانيم روزه واجب است ناگزير عبارت نامبرده راحمل مى كنيم بر رجحان و است حباب روزه براى كس انى كه از ناحيه شرع مجاز در تركآنند، مانند مريض و مسافر كه مى گويم روزه اى كه بر همه واجب است بر مريض ومسافر مستحب است ، و بهتر آن است كه آنها نيز روزه را بر افطار ترجيح دهند، و در عينحال قضاى آنرا هم بگيرند. اشكالاتى كه به قول اين گروه از مفسرين كه ان تصوموا خير و لكم را بمعنىاستحبابروزه بر مريض و مسافر دانسته اند وارد است . اما اين تفسير به خاطر اشكالاتى كه بر آن وارد است صحيح نيست . اشكالاول اينكه : دليلى بر طبق آن نيست . اشكال دوم اينكه : اگر مراد از جمله : (و ان تصوموا خير لكم ) استحباب روزه براى مريضو مسافر بود، با در نظر گرفتن اينكه در جمله : (فمن كان منكم مريضا) الخ مريض و مسافر غايب بهحساب آمده اند، جا داشت در جمله بعدى هم غايب به حساب آمده ، در باره شان بفرمايد: (و انيصوموا خير لهم ) مريض و مسافر اگر روزه بگيرند بر ايشان بهتر است ، ولى فرمود:(اگر روزه بگيريد برايتان بهتر است ) پس معلوم مى شود در جمله روى سخن باخصوص مسافر و مريض نيست . اشكال سوم اينكه : جمله اولى به خوبى دلالت دارد بر اينكه مريض و مسافر مختارند درگرفتن و نگرفتن روزه ، نه اينكه گرفتن روزه رجحان داشته باشد، بلكه جمله بعديشكه مى فرمايد: (فعدة من ايام اخر) صريح در اين است كه حتما بايد در روزهاى ديگرروزه بگيرند، آن وقت چطور مفسرين نامبرده مى توانند بگويند آيه در صدد بيان رجحانروزه بر ترك آن است . اشكال چهارم اينكه : اگر جمله اولى (فمن كان منكم ) الخ در صدد بيان ترخيص روزهبراى مسافر و مريض باشد، و بگويد گرفتن و نگرفتن روزه براى معذورين يكساناست ، البته جا داشت در جمله بعدى بفرمايد بلكه گرفتن آن بهتر است ، تا يك طرفتخيير را ترجيح داده و بيانگر رجحان آن باشد، ولى جمله اولى در مقام بيان روزه رمضانو روزه ايام ديگر سال است ، و با چنين زمينه اى ديگر ممكن نيست تنها از جمله : (و انتصوموا خير لكم ) و بدون هيچ قرينه اى در كلام استفاده كنيم كه مى خواهد روزه رمضانرا بر روزه غير رمضان ترجيح دهد. اشكال پنجم اينكه : مقام آيات ، مقام بيان حكم نيست ، تا ظهور رجحان از جمله (فمن كان )با حكم وجوبى منافات پيدا كند، بلكه مقام ، همانطور كه در سابق هم گذشت مقام بيانملاك تشريع است ، و اينكه اگر شارع اسلام حكمى را صادر مى كند خالى از فلسفه وحكمت و خير و نيكوئى نيست ، و عينا نظير آيه : (فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكمذلكم خير لكم )، و آيه : (فاسعوا الى ذكر اللّه و ذروا البيع ذلكم خير لكم ان كنتمتعلمون )، و آيه : (تومنون باللّه و تجاه دون فىسبيل اللّه باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ) است كه در هر سه آيه مىفرمايد، حكمى كه شده براى شما خير است و آيات در اين باب بسيار است . شهر رمضان الّذى انزل فيه القرآن هدى ماه رمضان نهمين ماه از ماههاى سال قمرى و عربى است ، كه بين ماه شعبان وشوال واقع است ،و در قرآن كريم از ماههاى دوازده گانه غير از ماه رمضان نام هيچ ماهديگرى نيامده . فرق بين (انزل ) و (تنزيل ) و اشاره به وجه تسميه و كلمه نزول به معناى پائين آمدن وارد شدن از نقطه بلند است ، و فرق ميانانزال و تنزيل اين است كه انزال به معناى نازل كردن دفعى و يك پارچه است ، وتنزيل به معناى نازل كردن تدريجى است ، و كلمه (قرآن ) اسم كتابى است كه خداىتعالى آنرا بر پيامبر گراميش محمد صلوات الله عليهنازل كرده ، و به اين جهت آن را قرآن ناميده كه (قبلا از جنس خواندنيها نبود، و به منظوراينكه درخور فهم بشر شود نازلش كرد و در نتيجه كتابى ) خواندنى شد، چنانكهفرمود: انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و اين كلمه هم بر مجموع قرآن اطلاق مىشود و هم بر اجزاى آن . مراد از نزول قرآن در ماه رمضان و نقد وبررسىاقوال مختلف درباره تدريجى يا دفعىبودننزول آن (18) و اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه قرآن يك پارچه در ماه رمضاننازل شده ، از سوى ديگر ظاهر آيه شريفه : (و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس علىمكث ، ونزلناه تنزيلا) دلالت دارد بر اينكه قرآن كريم به تدريج و در مجموع مدتدعوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) يعنى در مدت تقريبا بيست و سهسال نازل شده ، تاريخ هم مؤ يد اين معنا است ، و از همين جهت بعضى گمان كرده اند كهآيه مورد بحث با اين آيه منافات دارد. و بعضى ديگر در پاسخ گفته اند: قرآن كريم دو بارنازل شده ، يك بار در ماه رمضان بطور يك پارچه به آسمان دنيانازل شد و بار ديگر از آسمان دنيا به تدريج بر زميننازل شده ، و اين پاسخى است كه مفسرين نامبرده آنرا ازروايات گرفته اند كه بعضىاز آنها را در بحث روايتى آينده نقل خواهيم كرد. ان شاء اللّه ولى بعضى ديگر به اين مفسرين اشكال كرده اند، كه در آيه مورد بحث كه تعبير بهانزال - يعنى نازل شدن يك پارچه - فرموده دنبالش فرموده : (هدى للناس و بينات منالهدى و الفرقان ) به اين منظور نازل شده كه بايد هدايتگر مردم و فارق ميان حق وباطل باشد، و دلائلى روشن از هدايت ارائه دهد، و اين معنا بانازل شدن به آسمان دنيا نمى سازد، چون بنابراين تفسير قر آن كريم سالها در آسماندنيا بود، در حالى كه هدايتگر براى مردم نبود. بعضى ديگر از اين ايراد پاسخ داده اند به اينكه هدايت بودن قرآن البته به اين معناكه مى تواند هادى مردم باشد و مردم را از ضلالت نجات دهد و فارق ميان حق وباطل باشد، معنائى است كه منافات ندارد با اينكه چند سالى در آسمان دنيا بدون هدايتفعلى و خلاصه راكد مانده باشد، تا وقتى زمان به كار افتادنش رسيد از آسمان بهزمين نازل گردد، و نظائر آن بسيار است ، مانند قوانينى كه از مجلس قانونگذارىگذشته تا هر وقت زمان بكار بردن فلان ماده اش رسيد آنرا به كار ببرند، و از قوهبه فعليت در آورند. اين بود پرسش و پاسخهائى كه پيرامون آيه كرده اند، و ليكن حق مطلب اين است كه حكمقوانين و دستورات با حكم خطاباتى كه متوجه اشخاص مى شود فرق دارد، در خطاباتبايد قبل از صدور خطاب مخاطبى باشد، هر چند به مدتى اندك آنگ اه به او خطاب كنند،و معنا ندارد خطاب از مقام تخاطب جلوتر باشد، و در قرآن كريم از اين خطابها بسيار است، مانند خطاب در آيه : (قد سمع اللّه قول التى تجادلك فى زوجها و تشتكى الى اللّهو اللّه يسمع تحاوركما). و خطاب در آيه : (و اذا راوا تجاره او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما). و آيه :(رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه ، فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر، و ما بدلواتبديلا). كه در اين سه آيه و امثال آن خطابها متوجه مخاطبينى است كهقبل از خطاب وجود داشته اند. علاوه بر اينكه در قرآن كريم ناسخ و منسوخ هست و معنا ندارد كه ناسخ و منسوخ هر دو دريك زمان نازل شوند. بعضى از مفسرين پاسخ داده اند كه مراد از نزول قرآن در ماه رمضاننزول آن قسمتى از قرآن است كه در رمضان نازل شده . رد گفتار كسانى كه آيه را حمل كرده اندبرنزول جزئى از قرآن در ماه رمضان ولى اين جواب هم درست نيست ، براى اينكه مشهور در نزد مفسرين اين است كه رسولخدا(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كه مبعوث به قرآن بوده در روز بيست و هفتم از ماه رجبمبعوث شده ، و بين رجب تا رمضان بيش از يك ماه فاصله است ، آن وقت چگونه ممكن است دراين مدت بعثت آن جناب از نزول قرآن خالى باشد. از اينهم كه بگذريم آيه هاى اول سوره (علق ) شهادت مى دهد كه اين سوره اولينسوره اى بوده كه نازل شده ، و در اولين روز بعثتنازل شده ، و همچنين سوره (مدثر) شهادت مى دهد كه در روزهاىاول دعوت نازل شده ، و به هر حال بسيار بعيد است كه اولين آيهنازل ، در ماه رمضان باشد علاوه بر اينكه جمله مورد بحث كه مى فرمايد: (شهر رمضانالّذى انزل فيه القرآن ) دلالت صريحى ندارد بر اينكه مراد از قرآن اولين قسمتنازل آن باشد، پس حمل آيه بر اولين جزء نازل آن حملى است بدوندليل . و نظير اين آيه در دلالت بر اينكه قرآن در يك زماننازل شده آيه : (و الكتاب المبين انا انزلناه فى ليلة مباركة انا كنا منذرين و آيه :(انا انزلناه فى ليلة القدر) مى باشد چونكه از اين آيات بر مى آيد همه قرآن دريك زمان نازل شده ، و ظاهر آنها نمى سازد با اينكه منظورنزول اولين قسمت نازل آن باشد، و يا منظور اولين روزانزال آن باشد، قرينه اى هم در كلام نيست كه بخاطر آن قرينه بتوانيم دست از ظاهر آنبرداريم . آنچه در اين باره از تدبر در آيات كتاب استفاده ميشود و آنچه از تدبر در آيات كتاب بر مى آيد مطلبى ديگر غير از همه اين مطالب است ، چوندر آياتى كه مى گويد قرآن در ماه رمضان و يا در شبى از شبهاى آننازل شد تعبير به انزال آمده ، كه دلالت برنازل كردن يكپارچه قرآن دارد، و در هيچ يك از آنهاتعبير بهتنزيل نيامده ، مثلا يكجا فرموده : (شهر رمضان الّذىانزل فيه القرآن ) جاى ديگر فرموده : (حم و الكتاب المبين انا انزلناه فى ليلةمباركة )، و در جاى ديگر فرموده : (انا انزلناه فى ليلة القدر). و اين تعبير و نازل شدن يكپارچه به دو اعتبار مى تواند باشد، يكى به اعتبار اينكهمجموع و روى هم رفته قرآن و يا بعضى از آن يكپارچه و يك دفعهنازل شده هر چند كه تك تك آياتش به تدريجنازل شده باشد، همچنانكه در مورد باران با اينكه قطره قطرهنازل مى شود، ولى به اعتبار اينكه مجموع بارانها و قطرات مفيد فائده بوده تعبير مىكند به اينكه (كماء انزلناه من السماء) و نيز بهمين اعتبار فرموده : (كتاب انزلناهاليك مبارك ليدبروا آياته ). دوم به اعتبار اينكه كتاب ماوراى آنچه ما با فهم عادى خود از آن مى فهميم ، كه معلوم استفهم عادى ما مستلزم آن است كه آياتش را جداجدا تدبر كنيم ، و خود هم جدا جدا و بهتدريج نازل شود، حقيقت ديگرى دارد كه به لحاظ آن حقيقت امرى واحد و غير تدريجى است، و نزولش به انزال - يك دفعه - است ، نهتنزيل (نزول بتدريج ). و همين اعتبار دومى از آيات كريمه قرآن استفاده مى شود مانند آيه : (كتاب احكمت آياتهثم فصلت من لدن حكيم خبير) چون كلمه (احكمت ) از احكام است و احكام درمقابل (تفصيل ) است ، و تفصيل عبارت است از اينكه كتاب رافصل فصل و قطعه قطعه كنند، در نتيجه احكام به معناى آن است كه به نحوى باشد كهجزء جزء نداشته و اجزايش از يكديگر متمايز نباشد، چون همه اش به يك معنا بر مىگردد، كه آن معنا جزء و فصل ندارد و آيه شريفه صريح است در اينكه اينتفصيل كه ما امروز در قرآن مشاهده مى كنيم تفصيلى است كه بعدها به قرآن داده شده ، وگرنه در آغاز محكم و بدون جزء و فصل بوده . آيات ديگرى از قرآن كه دلالت مى كند قرآن ابتدا دفعى و سپستدريجىنازل شده است از اين آيه روشن تر، آيه (و لقد جئناهم بكتاب فصلناه على علم هدى و رحمه لقوميومنون . هل ينظرون الا تاويله يوم ياتى تاويلهيقول الّدين نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق ). و آيه (و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون اللّه ، و لكن تصديق الّذى بين يديه وتفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين ) تا آنجا كه مى فرمايد:(بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله ) چه از اين آيات و مخصوصاآيه شريفه سوره يونس به خوبى استفاده مى شود كه مساءلهتفصيل و جداسازى امرى است كه بعدها بر كتاب خدا عارض شده است و قبلا به اينصورت نبوده . پس كتاب به خودى خود چيزى است ، و تفصيلى كه عارض بر آن شده چيزى ديگر، وكفارى كه كتاب را تكذيب كردند تكذيبشان مربوط بهتفصيل كتاب است ، و ناشى از اين است كه فراموش كردند اينتفصيل به چه چيز برگشت مى كند و به زودى در قيامت مى فهمند و جز فهميدن چاره اىندارند، آن وقت پشيمان مى شوند در حالى كه پشيمانى سودى برايشان نداشته ، و راهگريزى هم ندارند، و اين آيه اشعارى هم به اين معنا دارد كه كتاب اصلىتاويل كتاب خواندنى يعنى قرآن است . از آيه مورد بحث روشن تر اين آيه شريفه است : (حم و الكتاب المبين ، انا جعلناه قرآناعربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ) چون اين آيه ظهور در اينمعنا دارد كه قرآن قبلا در كتاب مبينى بوده كه خواندنى و عربى نبوده ، و بعدهاخواندنى و عربى شده ، و لباس الفاظ آنهم به واژه عربيت پوشيده ، تا مردم آن رابفهمند و گرنه همين كتاب قبلا در (ام الكتاب )، كه نزد خدا مقامى بلند داشته است ،بوده مقامى كه دست خرد بدان نمى رسد، كتابى كه حكيم است ، يعنى مانند كتاب قرآنآيه آيه و سوره سوره نيست .
|
|
|
|
|
|
|
|