|
|
|
|
|
|
خداى تعالى فرموده : (حافظوا على الصلوات و الصلوه الوسطى )، و منظور از نمازوسطى نماز ظهر است ، يعنى اولين نمازى كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خواند، كه از دو جهت وسطى ناميده شده ، يكىاز اين جهت كه درست در وسط روز خوانده مى شود و دوم اينكه ، بين نماز صبح كهاول روز است ، و نماز عصر كه اواخر روز است قرار دارد. آنگاه فرمود: اين آيه وقتى نازل شد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) درسفر بود و در سفر در ركعت دوم قنوت خواند، و آن دو ركعت را در سفر و حضر (غير سفر)به همان حال باقى گذاشت ، و براى شخص مقيم و غير مسافر دو ركعت ديگر اضافهكرد، و همين دو ركعت اضافى ظهر را در روز جمعه به خاطر دو خطبه اى كه در نماز جمعهواجب است ، و نيز براى اينكه بايد آن دو خطبه را امام بخواند از نماز ظهر روز جمعهبرداشت ، از اين جهت كسى كه ظهر جمعه ، نماز را بدون جماعت بخواند، بايد مانندروزهاى ديگر چهار ركعت بخواند... و اين روايت بطورى كه ملاحظه مى كنيد ظهر و جمعه را يك نماز دانسته و حكم مى كند بهاينكه هر دو نماز وسطى هستند، ولى بيشتر اين روايات سندهايشان از وسط بريده است ،بعضى هم كه سندش تمام است متن آن خالى از تشويش واضطراب نيست ، مانند همين روايتكافى كه از يك طرف مى گويد در نماز ظهر قنوت خواند، و آن دو ركعت را در سفر وحضر به همان حال گذاشت . و از طرف ديگر مى گويد: براى شخص مقيم دو ركعت ديگر اضافه كرد، به اينكهحضرى هم مقيم است ، و بايد چهار ركعت نماز بخواند، از همه اينها گذشته اصلا انطباقروايات بر آيه شريفه واضح نيست ، و خدا مى داند. و در تفسير الدر المنثور است كه احمد و ابن منيع و نسائى و ابن جرير و شاشى و ضياءهمگى از طريق زبرقان روايت كرده اند كه جمعى از قريش نشسته بودند كه زيد بنثابت از كنارشان رد شد، دو جوان را نزدش فرستادند تا از وى معناى صلات وسطى رابپرسند. زيد گفت : نماز ظهر است . دو جوان برگشتند و نزد اسامة بن زيد شده و از اوپرسيدند،او هم گفت : نماز ظهر است ، چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) درهجير مشغول نماز بود و به جز يك صف و دو صف با او نبودند، مردممشغول گفتگو و معامله شاءن بودند، و به همين جهت اين آيهنازل شد كه : (حافظوا على الصلوات و الصلوه الوسطى و قوموا لله قانتين )، بهدنبال نزول آيه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود مردمى كه در هنگام نمازمشغول گفتگو و معامله بودند، يا اينكه از اينعمل خود دست بر مى دارند و يا آنكه خانه هايشان را آتش مى زنم . اقوال مفسرين در تفسير صلاة وسطى مختلف است مولف : اين شاءن نزول از زيد بن ثابت و غير از او به طرق ديگرى روايت شده است وخواننده بايد توجه داشته باشد كه اقوال مفسرين در تفسير صلات وسطى مختلف است وبيشتر اختلافشان ناشى از اختلافى است كه در روايات قوم است ، در نتيجه يكى گفته :نماز صبح است ، و آن را از على (عليه السلام ) و از بعضى صحابهنقل كرده اند، و بعضى گفته اند: نماز ظهر است و آن را ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و از عده اى از صحابهنقل كرده اند جمعى گفته اند: نماز عصر است و آن را باز بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و جمعى از صحابه نسبت داده اند، و سيوطى درالدرالمنثور نزديك به پنجاه و چند روايت بر طبق اين نسبت آورده ، بعضى ديگر گفته اند:نماز مغرب است ، بعضى گفته اند: صلات وسطى در بين همه نمازها نامعلوم است ،همچنانكه شب قدر در بين شب ها نامعلوم است ، و بر طبق گفته خود، رواياتى از صحابهآورده اند، بعضى هم گفته اند : نماز عشاء است ، و بعضى آن را نماز جمعه دانسته اند. و در مجمع البيان در تفسير جمله : (و قوموا لله قانتين )، مى گويد: قنوت به معناىدعا كردن در نماز و به حال ايستاده است ، و همين معنا از امام باقر و امام صادق (عليهالسلام ) روايت شده است . مولف : اين مطلب از بعضى صحابه نيز نقل شده است . و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در معناى جمله نامبردهفرمود: منظور اين است كه انسان نسبت به نمازش اهتمام بورزد، و بر اوقات آن محافظتكند، و خلاصه هيچ كار ديگرى ، او را در نمازمشغول نسازد. رواياتى در ارتباط با آيه (فرجالا او ركبانا...) و نماز خوف مولف : خواننده متوجه است كه منافاتى ميان اين دو روايت نيست . و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) درذيل جمله : (فرجالا او ركبانا...) روايت كرده كه فرمود: اين در وقتى است كه از درندهيا دزد بترسد، كه در حال راه رفتن و دويدن بعد ازتكبير به جاى ركوع و سجود اشارهمى كند. و در فقيه از همان جناب روايت آورده كه درباره نماز (زحف ) (جنگ ) فرمود: عبارت استاز تكبير و تهليل و تسبيح و ديگر هيچ ، آنگاه اين آيه را تلاوت كردند. و نيز در همان كتاب از همان جناب روايت آورده كه فرمود: اگر در سرزمين هولناكى واقعشدى و ترسيدى كه دزدى و يا درنده اى به تو حمله ور شود، نماز واجب خود را مىتوانى بالاى مركب بخوانى . و باز در همان كتاب از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: كسى كه از دزدانراه ترس دارد، بر بالاى مركبش نماز را مى خواند، و براى ركوع و سجده اش اشاره مىكند. مولف : روايات در اين معانى بسيار زياد است . و در تفسير عياشى از ابى بصير روايت كرده كه گفت : از آن جناب از اين كلام خداپرسيدم كه مى فرمايد: (و الّذين يتوفّون منكم و يذرون ازواجا وصيّة لازواجهم متاعا الىالحول غير اخراج )، فرمود: حكم اين آيه كه مى فرمايد: خرجى يكسال همسر را بايد وصيت كرد، نسخ شده ، پرسيدم : جريان چگونه بوده است ؟ فرمود:قرار اين بود كه هرگاه مردى از دنيا رفت نخست ازاصل مالش خرجى يك سال همسر و يا همسرانش را جدا بر مى داشتند، و ديگر به ايشانارث نمى دادند ولى آيه اى كه هشت يك مال را براى زن بچه دار و چهار يكمال را براى زنى كه شوهرش بچه ندارد، ارث معين كرده اين آيه را نسخ كرد، و بعد ازآن اگر خرجى زن را بدهند به حساب ارث او مى دهند. و نيز در همان كتاب از معاويه بن عمار روايت كرده كه گفت : از آن جناب از كلام خداىعزوجل پرسيدم كه مى فرمايد: (والذين يتوفّون منكم ...)، فرمود: اين آيه به وسيلهآيه تربص چهار ماه و ده روز و نيز به وسيله آيه ميراث نسخ شده است . مترجم : معناى نسخ شدن آن به وسيله آيه ميراث روشن شد، و اما نسخ شدنش به وسيلهآيه عده وفات براى اين است كه آيه مورد بحثمشتمل بر دو چيز بود، يكى همان كه ، خرجى يكسال را از مال شوهر مى برد، دوم اينكه ، در مدت يكسال از خانه شوهر بيرون نمى رود، و اگر رفت خرجى يكسال را به او نمى دهند، آيه ، عده وفات را مى گويد كه زن تنها چهار ماه و ده روز ازشوهر كردن خوددارى مى كند. و دركتاب كافى و تفسير عياشى آمده ، كه شخصى از امام صادق (عليه السلام ) سؤال كرد مردى كه زنش را طلاق داده ، آيا بايد چيزى ازمال به او بدهد؟ فرمود بله ، مگر آن مرد دوست نمى دارد از نيكوكاران باشد، مگر نمىخواهد از پرهيزكاران باشد؟!. بحث علمى بحث علمى (پيرامون زن ، حقوق و شخصيت و موقعيت اجتماعى او از نظر اسلام وديگرملل مذاهب ). از آنجائى كه قانونگذار قوانين اسلام ، خداى تعالى است همه مى دانيم كه اساسقوانينش (مانند قوانين بشرى ) بر پايه تجارب نيست ، كه قانونى را وضع كند و بعداز مدتى به نواقص آن پى برده ناگزير لغوش كند، بلكه اساس آن مصالح و مفاسدواقعى بشر است ، چون خدا به آن مصالح و مفاسد آگاه است ، ليكن به حكم تعرفالاشياء باضدادها، ما براى درك ارزش قوانين الهى چه بسا نيازمند باشيم به اينكه دراحكام و قوانين و رسوم دائر در ميان امتهاى گذشته و حاضرتامل و دقت كنيم . از سوى ديگر پيرامون سعادت انسانى بحث كنيم ، و به دست آوريم كه به راستىسعادت واقعى بشر در چيست ؟، و آنگاه نتيجه اين دو بررسى را با يكديگر تطبيق كنيمتا ارزش قوانين اسلام و مذاهب و مسلك هاى اقوام و ملتهاى ديگر را به دست آوريم ، و روحزنده آن را در بين ارواح آن قوانين متمايز ببينيم ، و اصلا مراجعه به تواريخملل و سير در آنها و بررسى خصائل و مذاهب ملل عصر حاضر براى همين است كه به قدرو منزلت اسلام پى ببريم ، نه اينكه احتمال مى دهيم دراقوال گذشته و معاصر، قانون بهتر و كاملترى هست و مى خواهيم به جستجوى آنبرخيزيم . و به همين منظور مساله را از چند نقطه نظر مورد بحث قرار مى دهيم . 1 - اينكه زن در اسلام چه هويتى دارد؟ و هويت زن را با هويت مرد مقايسه كنيم . 2 - زن در نظر اسلام چه ارزش و موقعيتى در اجتماع دارد، تا معلوم كنيم تاءثر زن درزندگى بشريت تا چه حد است ؟. 3 - اينكه : در اسلام چه حقوق و احكامى براى زن تشريع شده است ؟. 4 - تشريع آن احكام و قوانين بر چه پايه اى بوده است . و همانطور كه گفتيم براى روشن تر شدن بحث ناگزيريم آنچه را كه تاريخ اززندگى زن در قبل از اسلام ضبط كرده پيش بكشيم ، و در آن نظرى بكنيم ، ببينيم اقوامقبل از اسلام و اقوام غير مسلمان بعد از اسلام تا عصر حاضر چه اقوام متمدن و چه عقبافتاده ، با زن چه معامله اى مى كردند؟ و معلوم است كه بررسى تاريخى اين مساله بطوركامل از گنجايش اين كتاب بيرون است ، ناگزير شمه اى از تاريخ را از نظر مىگذرانيم و مى گذريم . زندگى زن در ملت هاى عقب مانده زندگى زن در ملت هاى عقب مانده زندگى زن در امتها و قبائل وحشى ، از قبيل ساكنين افريقا و استراليا و جزائر مسكون دراقيانوسيه و امريكاى قديم و غير اينها نسبت به زندگى مردان نظير زندگى حيواناتاهلى بود، آن نظرى كه مردان نسبت به حيوانات اهلى داشتند همان نظر را نسبت به زنداشتند، و به زنان با همان ديد مى نگريستند. به اين معنا كه انسان به خاطر طبع استخدامى كه در او هست همانطور كه اين معنا را حق خودمى شمرد، كه مالك گاو و گوسفند و شتر و ساير حيوانات اهلى خود باشد، و در آنحيوانات هر نوع تصرفى كه مى خواهد بكند، و در هر حاجتى كه برايش پيش مى آيد بهكار ببندد، از مو و كرك و گوشت و استخوان و خون و پوست و شير آن استفاده كند، و بههمين منظور براى حيوان طويله مى ساخت ، و حفظش مى كرد، و نر و ماده آنها را به هم مىكشانيد تا از نتائج آنها هم استفاده كند، بار خود را به پشت آنها مى گذاشت ، و در كارشخم زمين و كوبيدن خرمن و شكار، آنها رابه كار مى گرفت ، و به طرق مختلف براىكارهاى ديگر، كه نمى توان شمرد، حيوانات را استخدام مى كرد. و اين حيوانات بى زبان از بهره هاى زندگى و آنچه كه دلهايشان آرزو مى كرد ازخوردنى و نوشيدنى و مسكن و جفت گيرى و استراحت آن مقدار را دارابودند كه مالكش دراختيارش بگذارد، و انسان هم آن مقدار در اختيار حيوانات مى گذاشت كه مزاحم و منافى بااغراضش نباشد، او اين حيوانات را تسخير كرد، تا به زندگى او سود رساند، نه اينكهمزاحم زندگى او باشد. و به همين جهت بسيار مى شد كه بهره كشى از آن زبان بسته ها، مستلزم رفتارى مى شدكه از نظر خود آن حيوانات بسيار ظالمانه بود، و اگر حيوان زبان مى داشت وخودشناظر در سرنوشت خود بود فريادش از اين زورگوئى هاى عجيب بلند مى شد، چه بسيارحيوانى كه بدون داشتن هيچ جرمى مظلوم واقع مى شد، و چه بسيار حيوان ستم كشى كه ازظلم صاحبش به استغاثه در مى آمد و امروز هم در مى آيد، و كسى نيست كه به دادشبرسد، و چه بسيار ستمكارى كه بدون هيچ مانعى به ظلم خود ادامة مى دهد، چه ب سيارحيواناتى كه بدون داشتن هيچگونه استحقاق ، زندگى لذت بخشى دارند، و تنها بهخاطر اينكه سگ خوش قواره اى است از كاخ ها و بهترين ماشين ها و بهترين غذاها برخوردارباشند، و فلان اسب فقط به خاطر اينكه نژاد خوبى دارد در ناز و نعمت بسر برده و درمساله تخم گيرى از او استفاده كنند. و بر عكس چه بسيار حيواناتى كه بدون هيچ تقصيرى ، در سخت ترين شرايط زندگىكنند، و مانند الاغ باربر و اسب عصارى ، دائما در زحمت و سختى باشند. حيوان براى خودش هيچ حقى از حقوق زندگى ندارد، و در سايه حقوقى كه صاحبش براىخودش قائل است زندگى مى كند، اگر كسى پاى سگى و يا اسبى را بشكند از اين نظرتعقيب نمى شود كه چرا حيوان بى زبان را آزردى ، و حق او راپايمال ساختى ؟، بلكه از اين نظر تعقيب مى شود كه چرا به صاحب حيوان ضرررساندى ، و حيوان قيمتى او را از قيمت انداختى ، همه اينها براى اين است كه انسان ،زندگى و هستى حيوانات را دنباله رو زندگى خود و فرع هستى خود مى داند، و ارزشجايگاه آنها را طفيلى ارزش وجودى خود مى شمارد. در اين امت ها و قبائل زندگى زنان نيز در نظر مردان چنين زندگى يى بود، يعنى مردانزندگى زنان را پيرو زندگى خود مى دانستند، و معتقد بودند كه زنان براى خاطر مردانخلق شده اند، و بطور اجمال و سربسته و بدون اينكه فكر كنند چه مى گويند، مىگفتند: هستى و وجود زنان و زندگيشان تابع هستى و زندگى مردان است ، و عينا مانندحيوانات هيچ استقلالى در زندگى و هيچ حقى ندارند و زن ، مادام كه شوهر نكرده تحتسرپرستى و ولايت پدر است ، و بعد از ازدواج تحت ولايت شوهر است ، آن هم ولايت بدونقيد و شرط و بدون حد ومرز. در اين امتها مرد مى توانست زن خود را به هر كس كه بخواهد بفروشد، و يا ببخشد و يا اورا مانند يك كالا قرض دهد تا از او كام بگيرند، بچه دار شوند، يابه خدمت بگيرند و يابهره هائى ديگر بكشند، و مرد حق داشت او را تنبيه و مجازات كند، كتك بزند، زندان كند،و حتى به قتل برساند، و يا او را گرسنه و تشنه رها كند،حال او بميرد يا زنده بماند، و نيز حق داشت او را مخصوصا در مواقع قحطى و يا جشن هامانند گوسفند چاق بكشد، و گوشتش را بخورد، و آنچه را كه ازمال مربوط به زن بود، مال خودش مى دانست ، حق زن را هم ، حق خود مى شمرد، مخصوصااز جهت دادوستد و ساير معاملاتى كه پيش مى آمد خود را صاحب اختيار مى دانست . و بر زن لازم بود كه از مرد (پدرش باشد يا شوهرش ) در آنچه امر و دستور مى دادندكوركورانه اطاعت كند، چه بخواهد و چه نخواهد و باز به عهده زن بود كه امور خانه واولاد و تمامى مايحتاج زندگى مرد را در خانه فراهم نمايد، و باز به عهده او بود كهحتى سخت ترين كارها را تحمل كند، بارهاى سنگين را به دوش بكشد،گل كارى و امثال اين كارها را بكند، و در قسمت حرفه و صنعت پست ترين حرفه رابپذيرد. و اين رفتار عجيب ، در بين بعضى از قبائل به حدى رسيده بود كه وقتى يك زن حاملهبچه خود را به دنيا مى آورد بلافاصله بايد دامن به كمر بزند و به كارهاى خانهبپردازد. در حاليكه شوهرش با نداشتن هيچ كسالتى خودرا به بيمارى بزند، و دررختخواب بخوابد و زن بدبختش به پرستارى او بپردازد،اينها كلياتى بود از حقوقىكه زن در جامعه عقب مانده داشت ، و از بهره هائى كه از زندگى اش مى برد، كه البتهاهل هر قرن از قرنها بربريت و وحشيگرى و خصلت ها وخصوصيتهاى مخصوص به خودداشته ، سنت ها و آداب قومى با اختلاف عادات موروثيشان و اختلاف مناطق زندگى و جوىكه بر آن زندگى احاطه داشت ، مختلف مى شد كه هركس به كتب تاءليف شده در اين بابمراجعه كند، از آن عادات و رسوم آگاه مى شود. زندگى زن در امتهاى پيشرفته قبل از اسلام زندگى زن در ملت هاى متمدن قبل از اسلام منظور ما از امتهاى متمدن و پيشرفته آن روز، آن امت هائى است كه تحت رسوم ملى و عاداتمحفوظ و موروثى زندگى مى كرده اند بدون اينكه رسوم و عاداتشان مستند به كتابى يامجلس قانونى باشد، مانند مردم چين و هند و مصر قديم و ايران و نظائر اينها. آنچه در اين باب در بين تمامى اين امتها مشترك بوده ، اين بود كه زن در نظر اين اقوامهيچگونه استقلال و حريت و آزادى نداشته ، نه در اراده اش و نه در اعمالش ، بلكه در همهشؤ ون زندگى اش تحت قيمومت و سرپرستى و ولايت بوده ، هيچ كارى را از پيش خودمنجز و قطعى نمى كرده ، و حق مداخله در هيچ شانى از شؤ ون اجتماعى را نداشته است (نهدر حكومت ، نه درقضاوت ، و نه در هيچ شانى ديگر). حال ببينيم با نداشتن هيچ حقى از حقوق ، چه وظائفى به عهده داشته است ؟ اولا تمامى آنوظائفى كه به عهده مرد بوده به عهده او نيز بوده است ، حتى كسب كردن و زراعت و هيزمشكنى و غير آن ، و ثانيا علاوه بر آن كارها، اداره امور خانه و فرزند هم به عهده او بوده، و نيز موظف بود كه از مرد در آنچه مى گويد و مى خواهد اطاعت كند. البته زن دراينگونه اقوام ، زندگى مرفه ترى نسبت به اقوام غير متمدن داشته است ، چون اينانديگر مانند آن اقوام به خود اجازه نمى دادند زنى را بكشند، و گوشتشان را بخورند، وبطور كلى از مالكيت محرومشان نمى دانستند، بلكه زن فى الجمله مى توانست مالكباشد، مثلا ارث ببرد، و اختيار ازدواج داشته باشد، گو اينكه ملكيت واختياراتش دراينگونه موارد هم ، به استقلال خود او نبود. در اين جوامع مرد مى توانست زنان متعدد بگيرد، بدون اينكه حد معينى داشته باشد، و مىتوانست هر يك از آنان را كه دلش خواست طلاق دهد، و شوهر بعد از مرگ زنش مى توانستبدون فاصله ، زن بگيرد، ولى زن بعد از مرگ شوهرش نمى توانست شوهر كند، و ازمعاشرت با ديگران در خارج منزل ، غالبا ممنوع بود. و براى هر يك از اين امت ها بر حسب اقتضاى مناطق و اوضاع خاص به خود، احكام و رسومخاصى بود، مثلا امتياز طبقاتى كه در ايران وجود داشت چه بسا باعث مى شد زنان از طبقهبالا حق مداخله در ملك و حكومت و حتى رسيدن به سلطنت وامثال آن را داشته باشند، و يابتوانند با محرم خود چون پسر و برادر ازدواج كنند، ولىديگران كه در طبقه پائين اجتماع بودند چنين حقى را نداشته باشند. و مثلا در چين از آنجا كه ازدواج نوعى خودفروشى و مملوكيت بود، و زن در اين معامله خود رايكباره مى فروخت ، قهرا ديگر معقول نبود كه اختيارات يك زن ايرانى را داشته باشد، وهمينطور هم بود يك زن چينى از ارث محروم بود، و حق آن را نداشت كه با مردان و حتى باپسران خود سر يك سفره بنشيند، و مردان مى توانستند دو نفرى و يا چند نفرى يك زنبگيرند، و در بهره گيرى از او، و استفاده از كار او با هم شريك باشند، آن وقت اگربچه دار مى شد غالبا فرزند از آن مردى بود كه كودك به او بيشتر شباهت داشت . و مثلا در هند، از آنجائى كه معتقد بودند زن پير و مرد و مانند يكى از اعضاى بدن او استديگر معقول نبود كه بعد از شوهر، ازدواج براى اوحلال و مشروع باشد، بلكه تا ابد بايد بى شوهر زندگى كند و بلكه اصلا نبايدزنده بماند، چون گفتيم زن را به منزله عضوى از شوهر مى دانستند، و در نتيجه همانطوركه بر حسب رسوم خود مردگان را مى سوزاندند، زن زنده را هم با شوهر مرده اش آتشمى زدند، و يا اگر زمانى زنده مى ماندند، دركمال ذلت و خوارى زندگى مى كردند. زنان هند قديم در اى ام حيض ، نجس و پليد بودند، و دورى كردن از آنان لازم بود، و حتىلباسهايشان وهر چيزى كه با دست يا جاى ديگر بدنشان تماس مى گرفت ، نجس و خبيثبود. و مى توان وضع زنان در اين امتها را اينطور خلاصه كرد كه : نه انسان بودند و نهحيوان ،بلكه برزخى بين اين دو موجود به حساب مى آمدند، به اين معنا كه از زن ، بهعنوا ن يك انسان متوسط و ضعيف استفاده مى كردند، انسانى كه هيچگونه حقى ندارد، مگراينكه به انسانهاى ديگر در امور زندگى كمك كند،مثل فرزند صغير كه حد وسطى است بين حيوان و انسانكامل ، به ساير انسانها كمك مى كند، اما خودش مستقلا حقى ندارد، و تحت سرپرستى وولايت پدر يا ساير اولياى خويش است ، بله بين فرزند صغيرو زن ، اين فرق بود كهفرزند بعد از بلوغش از تحت سرپرستى خارج مى شد، ولى زن تا ابد تحتسرپرستى ديگران بود. زن در ميان كلدانيان ، آشوريان ، روميان و يونانيان قديم موقعيت زن در بين كلدانيان ، آشوريان ، روميان و يونانيان قديم امت هائى كه تاكنون نام برديم ، امت هايى بودند كه بيشتر آداب و رسوم شان بر اساساقتضاء منطقه و عادات موروثى و امثال آن بود، و ظاهرا به هيچ كتاب و قانونى تكيهنداشت ، در اين ميان امت هائى از قبيل كلدانيان و روميان و يونانيان هستند كه تحت سيطرهقانون و يا كتاب هستند. اما كلده و آشور، كه قوانين (حامورابى ) در آن حكومت مى كرد، به حكم آن قوانين ، زنرا تابع همسرش دانسته و او را از استقلال محروم مى دانستند. و نيز به حكم آن شريعت ،زن نه در اراده اش استقلال داشت و نه در عمل ، حتى اگر زن از شوهرش در امور معاشرتاطاعت نمى كرد و يا عملى را مستقلا انجام مى داد، مرد مى توانست او را از خانه بيرون كرده، و يا زنى ديگر بگيرد، و بعد از آن حق داشت با او معامله يك برده را بكند، و اگر درتدبير امور خانه اشتباهى مى نمود مثلا اسراف مى كرد، شوهر مى توانست شكايتش را نزدقاضى ببرد، و بعد از آنكه جرم او اثبات شد، او را در آب غرق كند. و اما روم ، كه از قديمى ترين امتهائى است كه قوانين مدنى وضع كرده است ، اولينبارى كه دست به وضع قانون زد، حدود چهار صدسال قبل از ميلاد بود كه به تدريج ، در صددتكميل آن برآمد، و اين قانون ، نوعى استقلال به خانه داده ، كه در آن چهار ديوارىدستورات سرپرست خانه واجب الاجراء است ، و اين سرپرست يا شوهر است و يا پدرفرزندان كه نوعى ربوبيت و سرپرستى نسبت بهاهل خانه دارد، و اهل خانه بايد او را بپرستند، همانطور كه خود او در كودكى پدرانگذشته خود را كه قبل از او تاسيس خانواده كردند مى پرستيد، و اين سرپرست اختيارتام دارد، و اراده او در تمامى آنچه كه مى خواهد و به آن امر مى كند نسبت بهاهل خانه اش يعنى زنان و فرزندان نافذ و معتبر است ، حتى اگر صلاح بداند كه فلانزن و يا فلان فرزند بايد كشته شود، بايد بدون چون و چرا اطاعتش مى كردند، و كسىنبود كه با وى مخالفت كند. و زنان خانه يعنى همسر و دختر و خواهر وضع بدترى نسبت به مردان و حتى پسرانداشتند، با اينكه مردان و پسران هم تابع محض سرپرست خانه بودند، ولى زناناصولا جزء جامعه نبودند، و در نتيجه به شكايت آنها گوش نمى دادند، و هيچ معامله اى ازايشان معتبر و نافذ نمى شد، و مداخله در امور اجتماعى به هيچ وجه از آنان صحيح نبود،ولى مردان خانه ، يعنى اولاد ذكور و برادران سرپرست و حتى پسر خوانده ها (چون در آنروزها پسرخواندگى در ميان روميان و همچنين يونانيان و ايرانيان و اعرابمعمول بوده ) مى توانستند با اجازه سرپرستمستقل شوند، و همه امور زندگى خود را اداره كنند. زنان در روم قديم جزء اعضاى اصلى خانه و خانواده نبودند، خانواده را تنها مردانتشكيل مى دادند، زنان تابع خانواده بودند، درنتيجه قرابت اجتماعى رسمى كه مؤ ثر درمساله توارث و امثال آنست ، مختص در بين مردان بود (مردان بودند كه از يكديگر ارث مىبردند، و يا مثلا شجره دودمانشان به وسيله ايشان حفظ مى شد) و اما زنان نه در بين خودخويشاوندى (خواهرى و دختر عموئى و غيره ) داشتند، و نه در بين خود و مردان ، حتى بينزن و شوهر خويشاوندى نبود، بين پسر با مادرش و بين خواهر و برادرش و بين دختر وپدرش ارتباط خويشاوندى كه باعث توارث شود نبود. بلكه تنها قرابت طبيعى (كه باعث اتصال زن و مردى به هم و تولد فرزندى از آن دومىشد) وجود داشت ، و بسا مى شد كه همين نبودن قرابت رسمى مجوز آن مى شد كه با محارميكديگر ازدواج كنند، و سرپرست خانه ، كه ولى همه دختران و زنان خانه بود، با دخترخود ازدواج كند، چون ولى دختر و سرپرست او بود همه رقم اختيارى در او داشت . و سخن كوتاه اينكه در اجتماع خانواده ، وجود زن در نظر روميان وجودى طفيلى ، و زندگيشتابع زندگى مردان بود، زمام زندگى و اراده اش به دست سرپرست خانه بود، كه ياپدرش باشد اگر پدرى در خانه بود، و يا همسرش اگر در خانه كسى به نام همسرباشد، و يا مردى ديگر غير آن دو، و سرپرست خانه هر كارى مى خواست با او مى كرد، وهر حكمى كه دلش مى خواست مى راند. چه بسا مى شد كه او را مى فروخت ، و يا به ديگران مى بخشيد، و يا براى كام گيرىبه ديگران قرض مى داد، و چه بسا به جاى حقى كه بايد بپردازد (مثلا قرض ياماليات ) خواهر يا دخترش را در اختيار صاحب حق مى گذاشت ، و چه بسا او را با كتك وحتى كشتن مجازات مى كرد، تدبير مال زنان نيز بدست مردان بود، هر چند كه آنمال مهريه اى باشد كه با ازدواج بدست آورده ، و يا با اذن ولى خود كسب كرده باشد،ارث را كه گفتيم نداشت و از آن محروم بود، و اختيار ازدواج كردن دختر و زن به دست پدرو يا يكى از بزرگان قوم خود بود، طلاقش هم كه به دست شوهر بود و... آرى اين بودوضع زن در روم . و اما يونان ، وضع زن در آنجا و اصولا وضع به وجود آمدن خانواده و ربوبيت و سرپرستى خانواده ، نزديك همان وضع روم بود. يعنى قوام و ركن اجتماع مدنى و همچنين اجتماع خانوادگى نزد آنان ، مردان بودند، و زنانتابع و طفيلى مردان به حساب مى آمدند، و به همين جهت زن در اراده و درافعال خود استقلال نداشت ، بلكه تحت ولايت و سرپرستى مرد بود. ليكن همه اين اقوام ، در حقيقت قوانين خود را، خودشان نقض كردند، براى اين كه اگربراى زن استقلالى قائل نبودند، بايد همه جاقائل نباشند، يعنى همانطورى كه يك كودك نه در منافعشمستقل است و نه در جرائمش ، بايد در مورد زنان نيز ا ينطور حكم مى كردند كه اگر دراراده و اعمالشان آنجا كه مثلا مى خواهند چيزى بخرند ويا بفروشندمستقل نيستند، در جرائمشان هم مستقل نباشند، يعنى اگر كار خلافى كردند، نبايد خودشانجريمه شوند، و يا شكنجه گردند، بلكه بايد ولى و سرپرستشان جريمه بپردازد. ولى همانطور كه گفتيم ، اين اقوام ، طفيلى بودن زن را فقط در طرف منافعشان حكم مىكردند، اگر كار نيكى مى كردند پاداش آنها به كيسه سرپرست آنها مى رفت و اما اگركار بدى مى كردند، خودشان شكنجه مى شدند. و اين خود عينا يكى از شواهد و بلكه از دلايلى است كه دلالت مى كند بر اينكه در تمامىاين قوانين زن را به اين نظر كه موجودى است ضعيف و جزئى است از اجتماع ، اما جزئىناتوان و محتاج به قيم ، مورد توجه قرار ندادند، بلكه به اين ديد به او نگاه كردهاند كه موجودى است مضر، و مانند ميكروبى است كه مزاج اجتماع را تباه مى كند، و صحت آنرا سلب مى نمايد، چيزى كه هست مى ديدند كه اجتماع حاجت حياتى و ضرورى به اينميكروب دارد، زيرا اگر زن نباشد نسل بشر باقى نمى ماند، لذا مى گفتند: چاره اى نيستجز اينكه بايد به شاءن وى اعتنا كنيم و وبال امر او را به عهده بگيريم . پس اگر جرمى و خيانتى كرد بايد خودش عذاب آن را بچشد، و اما اگر كار نيكى كرد وسودى رسانيد مردان از آن بهره مند شوند، و براى ايمنى از شرش نبايد هيچگاه آزادشگذاشت ، كه هر كارى خواست بكند، عينا مانند يك دشمن نيرومندى كه در جنگ شكست خوردهباشد و او را اسير گرفته باشند، مادام كه زنده است بايد مقهور و زير دست باشد،اگر كار بدى كند شكنجه مى شود، و اگر كار نيكى كند تشكر و تقدير از او بهعمل نمى آيد. و همينكه ديديد مى گفتند كه قوام اجتماع به وجود مردان است ، باعث شد كه معتقد شوندبه اينكه اولاد حقيقى انسان ، فرزندان پسر مى باشند، و بقاىنسل به بقاى پسران است ، (و اگر كسى فرزند پسر نداشته باشد و همه فرزندانشدختر باشند، در حقيقت بلا عقب و اجاق كور است )، و همين اعتقاد منشا پيدايشعمل تبنى (فرزندگيرى ) شد، يعنى باعث آن شد كه اشخاص بى پسر، پسر ديگرى رافرزند خود بخوانند و ملحق به خود كنند، و تمامى آثار فرزند واقعى را در مورد او هممترتب سازند، براى اينكه مى گفتند خانه اى كه در آن فرزند پسر نيست محكوم بهويرانى و نسل صاحب خانه محكوم به انقراض است ، لذا ناچار مى شدند بچه هاى پسرديگران را فرزند خود بخوانند، تا به خيال خودشان نسلشان منقرض نشود، و با اينكهمى دانستند اين فرزند خوانده ، فرزند ديگران است و ازنسل ديگران آمده ، مع ذلك فرزند قانونى خود به حساب مى آوردند، و به او ارث مىدادند و از او ارث مى بردند، و تمامى آثار فرزند صلبى را در مورد او مترتب و جارىمى كردند. و وقتى مردى از اين اقوام يقين مى كرد كه عقيم است و هرگز بچه دار نمى شود، دست بهدامن يكى از نزديكان خود از قبيل : برادر و برادر زاده مى شد، و او رابه بستر همسر خودمى برد تا با او جماع كند، و از اين جماع فرزندىحاصل شده ، واو آن فرزند را فرزند خود بخواند و خاندان او باقى بماند. مساله ازدواج و طلاق نيز در يونان و روم نزديك به هم بود، در هر دو قوم تعدد زوجاتجائز بود، اما در يونان اگر زن از يكى بيشتر مى شد يكى از آن زنان ، زن قانونى ورسمى بود و بقيه غير رسمى . وضع زن در عرب و محيط زندگى عرب ، (آن محيطى كه قرآن در آن نازل شد) وضع زن در عرب و محيط زندگى اعراب عرب از همان زمانهاى قديم در شبه جزيره عربستان زندگى مى كرد، سرزمينى بى آب وعلف و خشك و سوزان ، و بيشتر سكنه اين سرزمين ، ازقبائل صحرانشين و دور از تمدن بودند، و زندگيشان با غارت و شبيخون ، اداره مى شد،عرب از يك سو، يعنى از طرف شمال شرقى به ايران و از طرفشمال به روم واز ناحيه جنوب به شهرهاى حبشه و از طرف غرب به مصر و سودانمتصل بودند، و به همين جهت عمده رسومشان رسوم توحش بود، كه در بين آن رسوم ، احيانااثرى از عادات روم و ايران و هند و مصر قديم هم ديده مى شد. عرب براى زن نه استقلالى در زندگى قائل بود و نه حرمت و شرافتى ، بله حرمتى كهقائل بود براى بيت و خاندان بود، زنان در عرب ارث نمى بردند، و تعدد زوجات آن همبدون حدى معين ، جائز بود، همچنانكه در يهود نيز چنين است ، و همچنين در مساله طلاقبراى زن اختيارى قائل نبود، و دختران را زنده به گور مى كرد، اولين قبيله اى كه دستبه چنين جنايتى زد، قبيله بنوتميم بود، و به خاطر پيشامدى بود كه در آن قبيله رخ داد،و آن اين بود كه با نعمان بن منذر جنگ كردند، و عده اى از دخترانشان اسير شدند كهداستانشان معروف است ، و از شدت خشم تصميم گرفتند دختران خود را خود بهقتل برسانند، و زنده دفن كنند و اين رسم ناپسند به تدريج درقبائل ديگر عرب نيز معمول گرديد، و عرب هرگاه دخترى برايش متولد مى شد بهفال بد گرفته و داشتن چنين فرزندى را ننگ مى دانست بطورى كه قرآن مى فرمايد: (يتوارى من القوم من سوء ما بشّربه )، يعنى پدر دختر از شنيدن خبر ولادت دخترشخود را از مردم پنهان مى كرد و بر عكس هر چه بيشتر داراى پسر مى شد (هر چند پسرخوانده ) خوشحال تر مى گرديد، و حتى بچه زن شوهردارى را كه با او زنا كرده بود،به خود ملحق مى كرد و چه بسا اتفاق مى افتاد كه سران قوم و زورمندان ، بر سر يكپسرى كه با مادرش زنا كرده بودند نزاع مى كردند، و هر يك آن پسر را براى خود ادعامى نمودند. البته از بعضى خانواده هاى عرب اين رفتار هم سرزده ، كه به زنان و مخصوصادختران خود در امر ازدواج استقلال داده ، و رعايت رضايت و انتخاب خود او را كرده باشند،كه اين رفتار از عرب ، شبيه همان عادتى است كه گفتيم در اشراف ايرانيانمعمول بود، و خود يكى از آثار امتياز طبقاتى در جامعه است . و به هر حال رفتارى كه عرب با زنان داشت ، تركيبى بود از رفتار اقوام متمدن ورفتار اقوام متوحش ، ندادن استقلال به زنان در حقوق ، و شركت ندادن آنان در اموراجتماعى از قبيل حكومت و جنگ و مساله ازدواج و اختيار دادن امر ازدواج به زنان اشراف را ازايران و روم گرفته بودند، و كشتن آنان و زنده به گور كردن و شكنجه دادن را از اقوامبربرى و وحشى اقتباس كرده بودند، پس محروميت زنان عرب از مزاياى زندگى مستندبه تقديس و پرستش رئيس خانه نبود، بلكه از باب غلبه قوى و استخدام ضعيف بود. و اما مساله (پرستش ) در بين عرب اينچنين بود كه همه اقوام عرب (چه مردان و چهزنان ) بت مى پرستيدند، و عقائدى كه درباره بت داشتند شبيه همان عقائدى است كهصابئين در باره ستاره و ارباب انواع داشتند، چيزى كه هست بت هاى عرب بر حسباختلافى كه قبائل در هواها و خواسته ها داشتند مختلف مى شد، ستارگان و ملائكه (كه بهزعم ايشان دختران خدا هستند) را مى پرستيدند و از ملائكه و ستاره صورت هايى در ذهنترسيم نموده و بر طبق آن صورتها، مجسمه هائى مى ساختند، كه يا از سنگ بود و يا ازچوب ، و هواها و افكار مختلفشان به آنجا رسيد كه قبيله بنى حنيفه بطورى كه از ايشاننقل شده بتى از (خرما)، (كشك )، (روغن )، (آرد) و... درست كرده و سالها آن رامى پرستيدند و آنگاه دچار قحطى شده و خداى خود را خوردند!. شاعرى در اين زمينه چنينگفت : اكلت حنيفة ربها---- زمن التقحم و المجاعة لم يحذروا من ربهم ---- سوء العواقب و التباعة قبيله بنى حنيفه در قحطى و از گرسنگى پروردگار خود را خوردند ونه از پروردگارخود حذر كردند، و نه از سوء عاقبت اين كار پروا نمودند!! و بسا مى شد كه مدتى سنگى را مى پرستيدند، اما آنگاه كه به سنگ زيبائى مىرسيدند سنگ اول را دور انداخته و دومى را براى خدائى بر مى گزيدند، و اگر چيزىپيدا نمى كردند براى پرستش مقدارى خاك جمع نموده و گوسفند شيردهى مى آوردند وشيرش را روى آن خاك مى دوشيدند، و از آن گل بتى مى ساختند و بلا فاصله به دورهمان بت ، طواف مى كردند! و زنان محروميت و تيره بختى هائى كه در اين جوامع داشتند دردل و فكر آنان ضعفى ايجاد كرد، و اين ضعف فكرى اوهام و خرافات عجيب و غريبى درمورد حوادث و وقايع مختلف در آنان پديد آورد، كه كتب تاريخى اين خرافات و اوهام راضبط كرده است . و اين بود خلاصه اى از احوال زن در مجتمع انسانى در ادوار مختلفقبل از اسلام ، و در عصر ظهور اسلام . نتايجى كه از آنچه گفته شد به دست مى آيد همانطور كه در اول بحث وعده داده بوديم ، تمامى سعى خود را در اختصار گوئى بكاربرديم ، و از همه آنچه كه گفتيم ، چند نتيجه به دست مى آيد: اول اينكه : بشر در آن دوران درباره زن دو طرز تفكر داشت ، يكى اينكه زن را انسانى درسطح حيوانات بى زبان مى دانست ، و ديگر اينكه او را انسانى پست و ضعيف در انسانيتمى پنداشت ، انسانى كه مردان ، يعنى انسان هاىكامل در صورت آزادى او از شر و فسادش ايمن نيستند، و به همين جهت بايد هميشه در قيدتبعيت مردان بماند، و مردان اجازه ندهند كه زنان آزادى و حريتى در زندگى خود كسب كنند،نظريه اول با سيره اقوام وحشى و نظريه دوم با روش اقوام متمدن آن روز مناسب تر است. دوم اينكه : بشر قبل از اسلام نسبت به زن از نظر وضع اجتماعى نيز دو نوع طرز تفكرداشت ، بعضى از جوامع زن را خارج از افراد اجتماع انسانى مى دانستند، و معتقد بودند زنجزء اين هيكل تركيب يافته از افراد نيست ، بلكه از شرايط زندگى او است ، شرايطىكه بشر بى نياز از آن نمى باشد، مانند خانه كه از داشتن و پناه بردن در آن چاره اىندارد، و بعضى ديگر معتقد بودند زن مانند اسيرى است كه به بردگى گرفته مىشود، و از پيروان اجتماع غالب است ، و اجتماعى كه او را اسير كرده ، از نيروى كار اومىكند، و از ضربه زدنش هم جلوگيرى مى نمايد. سوم اينكه : محروميت زن در اين جوامع همه جانبه بود، و زن را از تمامى حقوقى كه ممكنبود از آن بهره مند شود، محروم مى دانستند، مگر به آن مقدارى كه بهره مندى زن در حقيقتبه سود مردان بود، كه قيم زنان بودند. چهارم اينكه : اساس رفتار مردان با زنان عبارت بود از غلبه قوى بر ضعيف و بهعبارت ديگر هر معامله اى كه با زنان مى كردند بر اساس قريحه استخدام و بهره كشىبود، اين روش امت هاى غير متمدن بود، و اما امت هاى متمدن علاوه بر آنچه كه گفته شد اينطرز تفكر را هم داشتند كه زن انسانى است ضعيف الخلقه ، كه توانائى آن را ندارد كهدر امور خود مستقل باشد، و نيز موجودى است خطرناك كه بشر از شر و فساد او ايمن نيستو چه بسا كه اين طرز تفكرها در اثر اختلاط امت ها و زمان ها در يكديگر اثر گذاشتهباشند. اسلام چه تحولى در امر زن پديد آورد؟ تحولى كه اسلام در امر زن پديد آورد سراسر دنيا عقائدى را كه شرح داديم ، همچنان درباره زن داشت ، و رفتارهائى كه گفتيممعمول مى داشت ، و زن را در شكنجه گاه ذلت و پستى زندانى كرده بود، بطورى كهضعف و ذلت ، يك طبيعت ثانوى براى زن شده و گوشت و استخوانش با اين طبيعت مىروئيد، و با اين طبيعت به دنيا مى آمد و مى مرد، و كلمات زن و ضعف و خوارى و پستى نهتنها در نظر مردان ، بلكه در نظر خود زنان نيزمثل واژه هاى مترادف و چون انسان و بشر شده بود، با اينكه در معانى متفاوتى وضع شدهبودند، و اين خود امرى عجيب است ، كه چگونه در اثر تلقين و شستشوى مغزى فهم آدمىواژگونه و معكوس مى گردد، و تو خواننده عزيز اگر به فرهنگ محلى امت ها مراجعه كنى، هيچ امتى را نخواهى يافت ، نه امتهاى وحشى و نه امتهاى متمدن كهمثل هائى سارى و جارى درباره ضعف زنان و خوارى آنان ، در آن فره نگ وجود نداشتهباشد، بلكه به هر يك از اين فرهنگ ها مراجعه كنى ، خواهى ديد كه با همه اختلافاتىكه در اصل زبان و سياق ها و لحن هاى آن هست ، انواعى از استفاده و كنايه و تشبيهمربوط به كلمه زن خواهى يافت ، و خواهى ديد كه مرد ترسو و يا ضعيف و يا بىعرضه و يا خوارى طلب و يا ذلت پذير و يا تن به ذلت ده را زن مى نامند،مثل اين شعر عرب كه مى گويد: و ما ادرى و ليت اخال ادرى ----اقوم آل حصن ام نساء نمى دانم و ايكاش مى دانستم كه آل حصن مردانند و يا زنان ، و صدها هزار از اينگونهمثلهاى شعرى و نثرى رادر هر لغتى خواهى يافت . و اين به تنهائى براى اهل تحقيق كافى است كه بفهمد جامعه بشرىقبل از اسلام چه طرز تفكرى درباره زن داشته است ، و ديگر حاجت ندارد به اينكه سيرهنويسان و كتب تاريخى فصل جداگانه و يا كتابى مختص به دادن آمارى از عقائد امتها وملتها در مورد زنان نوشته باشند، براى اينكهخصال روحى و جهات وجودى هر امت و ملتى در لغت و آداب آن امت و ملت تجلى مى كند. و در هيچ تاريخ و نوشته اى قديمى چيزى كه حكايت از احترام و اعتنا بشان زن كند،نخواهى يافت ،مگر مختصرى در تورات و در وصاياى عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) كهبايد به زنان مهربانى كرد و تسهيلاتى براى آنان فراهم نمود. و اما اسلام يعنى آن دينى كه قرآن براى تاءسيس آننازل گرديده ، در حق زن نظريه اى ابداع كرده كه از روزى كه جنس بشر پا بهعرضه دنيا گذاشت تا آن روز چنين طرز تفكرى در مورد زن نداشت ، اسلام در اين نظريهخود، با تمام مردم جهان در افتاد، و زن را آنطور كه هست و بر آن اساسى كه آفريده شده، به جهان معرفى كرد، اساسى كه به دست بشر منهدم شده و آثارش نيز محو گشتهبود. اسلام عقائد و آرائى كه مردم درباره زن داشتند و رفتارى كه عملا با زن مى كردند رابى اعتبار نموده و خط بطلان برآنها كشيد. هويت زن در اسلام و اما هويت زن در اسلام : اسلام بيان مى كند كه زن نيز مانند مرد انسان است ، و هر انسانىچه مرد و چه زن فردى است از انسان كه در ماده و عنصر پيدايش او دو نفر انسان نر و مادهشركت و دخالت داشته اند، و هيچ يك از اين دو نفر بر ديگرى برترى ندارد، مگر بهتقوا، همچنانكه كتاب آسمانى خود مى فرمايد: (يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر وانثى ، و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا، ان اكرمكم عند اللّه اتقيكم ). بطورى كه ملاحظه مى كنيد قرآن كريم هر انسانى را موجودى گرفته شده و تاءليفيافته از دو نفر انسان نر و ماده مى داند، كه هر دو بطور متساوى ماده وجود و تكون اوهستند، و انسان پديد آمده (چه مرد باشد و چه زن ) مجموع ماده اى است كه از آن دو فردگرفته شده است . قرآن كريم در معرفى زن مانند آن شاعر نفرمود: (و انما امهات الناس اوعية )، و مانندآن ديگرى نفرمود: بنونا بنوا ابناءنا و بناتنا---- بنوهن ابناءالرجال الاباعد بلكه هر فرد از انسان (چه دختر و چه پسر) را مخلوقى تاءليف يافته از زن و مردمعرفى كرد، در نتيجه تمامى افراد بشرامثال يكديگرند، و بيانى تمام تر و رساتر ازاين بيان نيست ، و بعد از بيان اين عدم تفاوت ، تنها ملاك برترى را تقوا قرار داد. از نظر اسلام مرد و زن از نظر خلقت برابرند و نيز در جاى ديگر فرمود: (انى لا اضيع عملعامل منكم من ذكر او انثى ، بعضكم من بعض )، در اين آيه تصريح فرموده كه كوشش وعمل هيچكس نزد خدا ضايع نمى شود، و اين معنا راتعليل كرده به اينكه چون بعضى از بعض ديگر هستيد، و صريحا نتيجه آيه قبلى كه مى فرمود: (انا خلقناكم من ذكر و انثى ...) را بيان مىكند، و آن اين است كه مرد و زن هر دو از يك نوع هستند، و هيچ فرقى دراصل خلقت و بنياد وجود ندارند. آنگاه همين معنا را هم توضيح مى دهد به اينكهعمل هيچ يك از اين دو صنف نزد خدا ضايع و باطل نمى شود، وعمل كسى به ديگرى عايد نمى گردد، مگر اينكه خود شخصعمل خود را باطل كند. و به بانگ بلند اعلام مى دارد:(كل نفس بما كسبت رهينه )، نه مثل مردم قبل از اسلام كه مى گفتند: (گناه زنان بهعهده خود آنان و عمل نيك شاءن و منافع وجودشانمال مردان است !) و ما انشاء اللّه به زودى توضيح بيشترى در اين باره خواهيم داد. ملاك برترى از نظر اسلام تقوى و پرهيزگارى است پس وقتى به حكم اين آيات ، عمل هر يك از دو جنس مرد و زن (چه خوبش و چه بدش ) بهحساب خود او نوشته مى شود، و هيچ مزيتى جز با تقوا براى كسى نيست ، و با در نظرداشتن اينكه يكى از مراحل تقوا، اخلاق فاضله (چون ايمان با درجات مختلفش و چونعمل نافع و عقل محكم و پخته و اخلاق خوب و صبر و حلم ) است ، پس يك زنى كه درجه اىاز درجات بالاى ايمان را دارد، و يا سرشار از علم است ، و يا عقلى پخته و وزين دارد، ويا سهم بيشترى از فضائل اخلاقى را دارا مى باشد، چنين زنى در اسلام ذاتا گرامى ترو از حيث درجه بلندتر از مردى است كه هم طراز او نيست ،حال آن مرد هر كه مى خواهد باشد، پس هيچ كرامت و مزيتى نيست ، مگر تنها به تقوا وفضيلت . و در معناى آيه قبلى بلكه روشن تر از آن آيه زيراست ، كه مى فرمايد: (منعمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينه حيوة طيبة ، و لنجزينهم اجره باحسن ماكانوا يعملون ). و نيز آيه زير است كه مى فرمايد: (ومن عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فاولئكيدخلون الجنه ، يرزقون فيها بغيرحساب ). و نيز آيه زير است كه مى فرمايد: (و من يعمل من الصالحات من ذكر او انثى و هو مؤ منفاولئك يدخلون الجنة ، و لا يظلمون نقيرا) نكوهش عرب جاهليت در قرآن به جهت بى اعتنايى به امر زنان علاوه بر اين آيات كه صريحا تساوى بين زن و مرد را اعلام مى كند، آيات ديگرى هستكه صريحا بى اعتنائى به امر زنان را نكوهش نموده ، از آن جمله مى فرمايد: (و اذابشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم ، يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ،ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب ، الا ساء ما يحكمون ). و اينكه مى فرمايد خود را از شرمسارى از مردم پنهان مى كند، براى اين است كه ولادتدختر را براى پدر ننگ مى دانستند، و منشا عمده اين طرز تفكر اين بود كه مردان در چنينمواقعى تصور مى كردند كه اين دختر به زودى بزرگ خواهد شد، و ملعبه و بازيچهجوانان قرار خواهد گرفت ، و اين خود نوعى غلبه مرد بر زن است ، آن هم در يك امرجنسى كه به زبان آوردن آن مستهجن و زشت است ، در نتيجه ، ننگ زبان زد شدنش به ريشپدر و خاندان او مى چسبد. همين طرز تفكر، عرب جاهليت را واداشت تا دختران بى گناه خود را زنده زنده دفن كنند.سبب ديگر قضيه را كه علت اولى اين انحراف فكرى بود در گذشته خوانديد، و خداىتعالى در نكوهش از اين عمل نكوهيده ،كرده و فرمود: (واذا المووده سئلت ، باى ذنب قتلت). از بقاياى اينگونه خرافات بعداز ظهور اسلام نيز در بين مسلمانان ماند، ونسل به نسل از يكديگر ارث بردند، وتاكنون نتوانسته اند لكه ننگ اين خرافات را ازصفحه دل بشويند، به شهادت اينكه مى بينيم اگر زن و مردى با يكديگر زنا كنند، ننگزنا در دامن زن تا ابد مى ماند، هر چند كه توبه هم كرده باشد، ولى دامن مرد ننگين نمىشود، هر چند كه توبه هم نكرده باشد، با اين كه اسلام اينعمل نكوهيده را هم براى زن ننگ مى داند، و هم براى مرد، هم او را مستحق حد و عقوبت مى داندو هم اين را، هم به او صد تازيانه مى زند و هم به اين . و اما وزن و موقعيت اجتماعى زن در اسلام و زن و موقعيت اجتماعى زن در اسلام اسلام بين زن و مرد از نظر تدبير شؤ ون اجتماع و دخالت اراده وعمل آن دو در اين تدبير، تساوى برقرار كرده ، علتش هم اين است كه همانطور كه مرد مىخواهد بخورد و بنوشد و بپوشد، و ساير حوائجى كه در زنده ماندن خود به آنها محتاجاست به دست آورد، زن نيز همينطور است ، و لذا قرآن كريم مى فرمايد: (بعضكم منبعض ). پس همانطور كه مرد مى تواند خودش در سرنوشت خويش تصميم بگيرد و خودش مستقلاعمل كند و نتيجه عمل خود را مالك شود، همچنين زن چنين حقى را دارد بدون هيچ تفاوت : (لهاما كسبت و عليها ما اكتسبت ). پس زن و مرد در آنچه كه اسلام آن را حق مى داند برابرند،و به حكم آيه : (و يحق اللّه الحق )، چيزى كه هست خداى تعالى در آفرينش زن دوخصلت قرار داده كه به آن دو خصلت ، زن از مرد امتياز پيدامى كند. دو خصلت ويژه در آفرينش زن اول اينكه : زن را در مثل به منزله كشتزارى براى تكون و پيدايش نوع بشر قرار داده ،تا نوع بشر در داخل اين صدف تكون يافته و نمو كند، تا به حد ولادت برسد، پسبقاى نوع بشر بستگى به وجود زن دارد، و به همين جهت كه او كشتزار است مانندكشتزارهاى ديگر احكامى مخصوص به خود دارد و با همان احكام از مرد ممتاز مى شود. دوم اينكه : از آنجا كه بايد اين موجود، جنس مخالف خود يعنى مرد را مجذوب خود كند، و مردبراى اين كه نسل بشر باقى بماند به طرف او و ازدواج با او وتحمل مشقت هاى خانه و خانواده جذب شود، خداوند در آفرينش ، خلقت زن را لطيف قرار داد، وبراى اينكه زن مشقت بچه دارى و رنج اداره منزل راتحمل كند، شعور و احساس او را لطيف و رقيق كرد، و همين دو خصوصيت ، كه يكى در جسم اواست و ديگرى در روح او، تاءثيرى در وظائف اجتماعىمحول به او دارد. اين بود مقام و موقعيت اجتماعى زن ، و با اين بيان موقعيت اجتماعى مرد نيز معلوم مى شود ونيز پيچيدگى و اشكالى كه در احكام مشترك بين آن دو و احكام مخصوص به هر يك از آندو، در اسلام هست حل مى گردد، همچنانكه قرآن كريم مى فرمايد: (و لا تتمنوا مافضل اللّه به بعضكم على بعض ، للرجال نصيب مما اكتسبوا، و للنساء نصيب مما اكتسبن ،و اسئلوا اللّه من فضله ، ان اللّه كان بكل شى ء عليما) و منظورش از اين گفتار آنست كه اعمالى كه هر يك از زن و مرد به اجتماع خود هديه مى دهدباعث آن مى شود كه به فضلى از خدا اختصاص يابد، بعضى ازفضل هاى خداى تعالى فضل اختصاصى به يكى از اين دو طائفه است ، بعضى مختص بهمردان و بعضى ديگر مختص به زنان است . مثلا مرد را از اين نظر بر زن فضيلت و برترى داده كه سهم ارث او دو برابر زن است ،و زن را از اين نظر بر مرد فضيلت داده كه خرج خانه را از گردن زن ساقط كرده است ،پس نه مرد بايد آرزو كند كه اى كاش خرج خانه به عهده ام نبود، و نه زن آرزو كند كهاى كاش سهم ارث من برابر برادرم بود، ب عضى ديگر برترى را مربوط بهعمل عامل كرده ، نه اختصاص به زن دارد و نه به مرد، بلكه هر كس فلان قسماعمال را كرد، به آن فضيلت ها مى رسد (چه مرد و چه زن ) و هركس نكرد نمى رسد (بازچه مرد و چه زن ) و كسى نمى تواند آرزو كند كه اى كاش من هم فلان برترى را مىداشتم ، مانند فضيلت ايمان و علم و عقل و سائر فضائلى كه دين آن را فضيلت مى داند. اين قسم فضيلت فضلى است از خدا كه به هر كس بخواهد مى دهد، و لذا در آخر آيه مىفرمايد: (و اسئلوا اللّه من فضله )، دليل بر آنچه ذكر كرديم آيه شريفه :(الرجال قوامون ...) است ، به آن بيانى كه به زودى خواهد آمد. احكام مختص و احكام مشترك زن و مرد در اسلام و اما احكام مشترك بين زن و مرد و احكامى كه مختص به هر يك از اين دو طائفه است : در اسلام زن در تمامى احكام عبادى و حقوق اجتماعى شريك مرد است ، او نيز مانند مردان مىتواند مستقل باشد،
|
|
|
|
|
|
|
|