از بركاتِ نماز و عبادت آن است كه انسان بتدريج و گام به گام بر هستى تسلّط پيدامى كند.
گام اوّل : قرآن مى فرمايد: تقوى براى انسان نورانيت و بصيرت مى آورد يعنى بهانسان ديدى مى دهد كه حق را از باطل تشخيص دهد، (إِن تَتَّقُواْ اللّهَيَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً)(40) و در جاى ديگر مى فرمايد:(يَجْعَل لَّكُمْ نُوراً)(41) پس تقوى كه در راءس آن بندگى خدا و نماز است گامى بهسوى نورانى شدن و بصيرت پيدا كردن است .
گام دوّم : كسانى كه هدايت الهى را پذيرفتند و در مدار حق قرار گرفتند خداوند هدايتآنها را زيادتر مى كند: (وَالَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُم هُدىً)(42) پس نور و هدايت آنها متوقف نمىشود، بلكه بخاطر تسليم و بندگى دائما درحال قرب و رشد هستند و شعاع وجوديشان بيشتر مى شود.
گام سوّم : از آنجا كه اين افراد در راه خدا تلاش مى كنند، خداوند راه هاى زيادى را براىرسيدن به كمال به آنها نشان مى دهد. (وَالَّذِينَ جَهَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُم سُبُلَنَا)(43)
گام چهارم : هرگاه شيطان به سراغ آنها برود فورا متذكّر شده و از خداوند عذرخواهىمى كنند. (إِذَا مَسَّهُمْ طاَّئِفٌ مِّنَ الشَّيطَانِ تَذَكَّرُوا)(44)
گام پنجم : براى خودسازى و دورى از فحشاء و مكر نماز بهترينعامل است . (إِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَآءِ وَالْمُنكَرِ)(45)
بدنبال اين قدمها و گامها، انسان بر نفس خود تسلّط پيدا مى كند، نفس را مهار مى كند وگرفتار وسوسه و لغزش نمى شود. بلكه هرگاه فشار وسوسه درونى و طاغوتبيرونى زياد شد، باز هم از اهرم نماز و صبر كمك مى گيرد: (وَاستَعِينُوا بِالصَّبرِوَالصَّلَو ة )(46)
گام ششم : افراد با تقوى كه وجودشان با نور الهى روشن شده ، با هر نماز يك گامبه جلو مى روند، زيرا نماز تكرار نيست ، بلكه معراج است . پلّه هاى يك نردبان همهمثل هم است ، اما هر پله يك قدم انسان را رو به بالا مى برد. چنانكه كسى كه چاه حفر مىكند، در ظاهر كارى تكرارى مى كند و همواره كلنگ مى زند، اما در واقع با هر كلنگى كهمى زند به عمق بيشترى مى رسد.
ركعات نماز در ظاهر تكرارى اند، اما در واقع پلّه هاى بالا رفتن از نردبانكمال و عمق دادن به معرفت و ايمان اند.
نمازگزار اجازه نمى دهد كه عمرش چراگاه شيطان و لگدكوب او گردد. امام زينالعابدين عليه السلام در دعاى مكارم الاخلاق از خداوند چنين مى خواهد: خداوندا! اگر عمر منچراگاه شيطان است ، آن را قطع كن .
نه تنها شيطان كه گاهى وهم و خيال ، روح انسان را لگدكوب مى كند و انسان راغافل از حق و حقيقت مى گرداند.
آرى پيامبر اكرم در خواب هم بيدار بود و ما در بيدارى و حتى درحال نماز هم خوابيم و روحمان دستخوش شيطان وخيال است ، به قول مولوى :
گفت پيغمبر كه عَيناىَ ينام
|
لايَنام القلب عن ربّ الاَنام
|
چشم تو بيدار و دل رفته به خواب
|
چشم من خفته ، دلم در فتح باب
|
و در جاى ديگر مى گويد:
گفت پيغمبر كه دل ، همچون پرى است
|
در بيابانى اسير صَرصرى است
|
باد، پَر را هر طرف رانَد گزاف
|
گه چپ و گه راست با صد اختلاف
|
اين نفس اگر مهار نشود هر لحظه انسان را به فساد مى كشاند:
(إِنَّ النَّفْسَ لاََمَّارةُ بِالسُّوَّءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبّى )(47)
به همين دليل قرآن ، بهشت را مخصوص كسانى مى داند كه نه تنها به زبان بلكه دردل نيز اراده برترى طلبى و فساد نداشته باشند.(48) و براى آنان كه نفس خود رااز هوسها باز داشته اند، بهشت را ماءوى قرار داده است .(49)
اولياى خدا بر افكار و انديشه هاى خود حاكمند نه محكوم آنها. آنان در اثر بندگى خداچنان ولايت و سلطه اى بر نفس خويش دارند كه اجازه نمى دهند حتّى وسوسه اى بر قلبآنها خطور كند.
من چو مرغ اوجم ، انديشه مگس
|
كى بود بر من مگس را دسترس
|
پس از آنكه انسان به نور و شناخت و آگاهى رسيد و با نمازهاىِ عارفانه و عاشقانه وآگاهانه ، نفس را كنترل و روح را در جهت رضاى خدا قرار داد و بر نفس خود ولايت و سلطهپيدا كرد، بر هستى نيز سلطه مى يابد. دعاهاى او مستجاب مى شود و كارهاى خدائى مىكند.
معجزات انبيا همان تصرّف در هستى و تسلّط بر طبيعت است كه با اذن الهى انجام مى دهند.
اينكه مى گويند: ((العبودية جوهرة كنهها الرّبوبية )) بندگى خالص ، گوهرى است كهاز ربوبيّت سر در مى آورد، مراد همين سلطه بر هستى است كه از بندگى خداحاصل مى شود.
در حديث آمده كه خداوند مى فرمايد:
انسان از طريق كارهاى مستحب و نافله گام به گام به من نزديك مى شود كه تا آنكهمحبوب من شود و آنگاه كه به اين مقام رسيد من چشم و گوش و زبان و دست او مى شوم وتمام حركات او خدايى و جهت دار مى شود. به جائى مى رسد كه مانند حضرت ابراهيم مىگويد:
(إِنَّ صَلاَتِى وَنُسُكِى وَمَحْيَاىَ وَمَمَاتِى لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ)(50)
نماز وعبادتم ومرگ وحياتم همه و همه براى پروردگار جهانيان است . در اينحال هرگاه دعا كند مستجاب مى كنم واگر سؤ الى كندقبول مى كنم .(51)
باز هم سيماى نماز
هر چه براى نماز گفته و نوشته شود حق آن ادا نمى شود و چگونه ممكن است عمودِ دين وپرچم اسلام و يادگار اديان و انبيا و محور قبولِ همهاعمال در چند جمله بيان شود؟
نماز، برنامه هر صبح و شام است بهنگام صبح اولين كلامِ واجب نماز و بهنگام شامآخرين واجب ، نماز است . پس آغاز و انجامِ هر روزت با ياد خدا و براى خدا است .
نماز در سفر يا وطن ، در زمين يا هوا، در فقر يا غنى ، رمز آنست كه در هر كجا هستى وهر كه هستى مطيع او باشى نه غير او.
نماز، ايدئولوژى عملى مسلمان است كه در آن عقائد و افكار و خواسته ها و الگوهاى خودرا بيان مى كند.
نماز، استحكام بخشيدن به ارزشها و جلوگيرى از فروپاشى شخصيتِ افراد و اعضاىجامعه است كه اگر مصالح ساختمان سُست باشد ساختمان فرو مى ريزد.
اذانِ نماز، شيپورِ توحيد است كه سپاه متفرّقِ اسلام را در يك صف و زير يك پرچم فرامى خواند و آنان را پشتِ سر امامى عادل قرار مى دهد.
امام جماعت يكى است تا رمز اين باشد كه امام جامعه نيز بايد يكى باشد تا اداره امورمتمركز باشد.
امام جماعت بايد مراعات ضعيف ترين مردم را بكند و اين درس است كه در تصميم گيرىهاى جامعه مراعاتِ طبقه محروم را بكنيد. پيامبر خدا بهنگام نماز صداى گريه طفلى راشنيد نماز را به سرعت تمام كرد تا اگر مادرطفل در نماز شركت كرده كودكش را آرام كند!(52)
اولين فرمان بدنبال آفرينش انسان ، فرمان سجده بود كه به فرشتگان فرمود:براى آدم سجده كنيد.(53)
اولين نقطه زمين (مكّه و كعبه ) كه از زير آب بيرون آمد و خشكى شد مكان عبادتبود.(54)
اولين كار رسول خدا پس از هجرت به مدينه ساختن مسجد بود.
نماز هم انجام معروف است هم نهى از منكر. هر روز در اذان و اقامه مى گوييم ((حىّ علىالصلوة حىّ على الفلاح حىّ على خير العمل )) كه همه امر به بالاترين معروف ها يعنىنماز است .
از سوى ديگر نماز انسان را از فساد و فحشا بازمى دارد: (اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهى عَنِالْفَحْشاءِ وَالْمُنكَر)(55)
نماز، حركاتى است برخاسته از آگاهى و شناخت . شناختِ خداوند كه به فرمان او وبراى او و اُنس با او قيام مى كنيم و لذا قرآن ما را از نماز درحال مستى (56) و كسالت (57) نهى كرده است تا آنچه را در نماز مى گوييم باتوجه و آگاهى باشد.
نماز، آگاهى بخش است . هر هفته روزهاى جمعه نمازجمعه برپا مى شود وقبل از نماز دو خطبه خوانده مى شود. اين دو خطبه بجاى دو ركعت از نماز و به عبارتىجزئى از نماز است . خطبه هايى كه به فرموده امام رضا عليه السلام بايد مردم را ازتمام مسائل جهان آگاه كند.
شنيدن خطبه ها و آنگاه نماز خواندن يعنى آگاه شدن و بعد نمازخواندن .
نماز خروج از خود و پرواز بسوى خداست و قرآن مى فرمايد:
(وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ اِلَى اللّهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْت فَقَدْ وَقَعَ اَجْرُهُ عَلَى اللّهِ)(58)هركس از خانه اش به قصد هجرت بسوى خدا و رسولش خارج شود و سپس مرگ او رادريابد پاداشش بر خداست .
امام خمينى مى فرمايد: هجرت از خانه دل بسوى خدا، يكى از مصاديق آيه است ، هجرت ازخودپسندى و خودخواهى و خودبينى به سوى خداپرستى و خداخواهى و خدابينى بزرگترين هجرت هاست .(59)
نماز به منزله اسم اعظم الهى بلكه خودِ اسم اعظم است .
در نماز، عزّت ربّ و ذلّت عبد مطرح است كه اين دو مقام بس عالى است .
نماز پرچم اسلام است . ((عَلَمُ الاِْسْلامِ اَلصَّلوة ))(60)
همانگونه كه پرچم نشانه است ، نماز نيز نشانه و علامت مسلمانى است . چنانكه پرچممورد احترام است و اهانت به آن ، اهانت به يك ملّت و كشور است ، اهانت و بى توجهى بهنماز نيز بى توجهى به كلّ دين است . چنانكه برپابودن پرچم نشانه حيات سياسى ونظامى و قدرت است . در برپابودن نماز نيز اين امور مطرح است .
نماز و قرآن
در مواردى قرآن و نماز در كنار هم آمده اند، مانند:
(يَتلُونَ كِتابَ اللّهِ وَ اَقامُوا الصَّلوةَ)(61)
قرآن تلاوت مى كنند و نماز به پاى مى دارند.
و يا در جاى ديگر مى فرمايد: (يُمَسِّكوُنَ بِالْكِتابِ وَ اَقامُوا الصّلوة )(62) به قرآنتمسّك مى جويند و نماز به پاى مى دارند.
گاهى براى نماز و قرآن ، يك صفت آورده شده ، چنانكه كلمه ذِكر هم به قرآن گفته شدهاست : (اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا الذِّكر)(63) ما ذكر رانازل كرديم . و هم فلسفه نماز شمرده شده است : (اَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْرى )(64) نماز رابخاطر ياد من به پاى دار.
جالب آنكه گاهى بجاى كلمه نماز كلمه قرآن آمده است ، مانند آيه (اِنَّ قُرآنَ الْفَجْرِ كانَمَشْهُوداً)(65) كه گفته اند مراد از قرآن الفجر، نماز صبح است .
بگذريم كه خواندن قرآن بصورتِ حمد و سوره ، يكى از واجباتِ نماز است و بحث نماز دراكثر سوره هاى قرآن ، هم در بزرگ ترين سوره (بقره ) و هم در كوچك ترين سوره ها(كوثر) آمده است .
نماز و قصاص !
نه تنها در اسلام ، بلكه در همه اديان الهى قانون قصاص مطرح است كه طبق آن كيفركسيكه گوش قطع كند آنست كه گوشش بريده شود و كيفر كسى كه دندان بشكند آنستكه دندانش شكسته شود تا عدالت اجرا شود. يكى از موارد قصاص آنست كه دست دزدبايد قطع شود، ولى فقط چهار انگشت او، و كف دست باقى مى ماند. زيرا قرآن مىگويد: (وَ اَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ)(66) محلّ سجده براى خداست .
چون انسان هنگام سجده بايد كف دست خود را بر زمين گذارد لذا در كيفر سارق بايد بهمساءله نماز و سجده توجه داشت و كف دست او را قطع نكرد تا حقّ عبادت حتى براى سارقهم محفوظ بماند!