فصل سوّم :
شأن و منزلت عايشه در حديث و سيره
رسول خدا صلّى الله عليه و آله چون موسىعليه السّلام پنهانى و با ترس به غار و سپس به مدينه رفت ، و احدى جز علىّ بنأبى طالب عليه السّلام بر خروج وى اطّلاع نداشت ، و از آنجائى كه شمال مكّه در جهتراه مدينه بود ، خاتم الأنبياء صلّى الله عليه و آله براى مخفى كردن امر خود بهجنوب مكّه رفت . در حالى كه رجال حزب قريش اين روش استوار را تكذيب كرده، و قائل شدند سيّد أنبياء صلّى الله عليه و آله در روز ، آنهم در برابر جمعى ازبنى تيم بن مرّه كه در ميان آنان مسلمان و كافر وجود داشت عبور كرد ، و خارج شد .زيرا عايشه روايت كرد كه : رسول خدا صلّى الله عليه و آله هميشه يا أوّل روز ياآخر آن به خانه أبوبكر مى آمد ، و چون أبوبكر حضرت را در آن وقت مشاهده نمودگفت : در اين ساعت رسول خدا صلّى الله عليه و آله نيامده مگر براى امرى كه حادثشده است و داخل خانه شد .حضرت صلّى الله عليه و آله فرمود : كسانىرا كه نزد تو هستند بيرون كن أبوبكر گفت : جاسوسى نداريم آنها دختران من هستند .حضرت صلّى الله عليه و آله فرمود : به مناجازه خروج داده شد .گفتم همراه و مصاحب شما باشم اى رسول خدا! حضرت صلّى الله عليه و آله فرمود : آرى مصاحب شو يا فرمود : خوب مصاحبتىمى باشد .عايشه ادامه داد كه أبوبكر را ديدم كه ازشدّت شادى گريه مى كرد سپس هر دو خارج شدند تا به غار ثور رسيدند (480) .عايشه سعى بسيار نمود تا فضائل متعدّدىبراى پدرش ايجاد كند ، و به وسيله آن فضائل بر اصحاب ديگر برترى يافته ومستحقّ خلافت گردد . و از همين فضائل كه هيچ اصل و اساسى ندارند ، قضيّه حضورأبوبكر در غار و هجرت وى با رسول خدا صلّى الله عليه و آله و امامت جماعت وى درروز دوشنبه يعنى همان روزى كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله رحلت نمود ،مى باشند .و عايشه در اين زمينه قدرت فوقالعاده اى داشت ، و درگير شدن او به امر سياست و اهتمام أبوبكر و عمر بدانامر وى را كمك كرد . لذا تمام وقت عايشه در خدمت خلافت و رجال آن سپرى مى شد.و امر ديگرى كه عايشه را يارى كرد درگرفتار نبودن وى به تربيت كودكان و غذا دادن به آنها نمايان مى شد .و قرار داشتن غرفه او در شمال مسجد نبوىاين امر را آسان مى كرد كه بر اخبار اطّلاع يابد ، و با مردان سخن گويد و بهخطبه هاى پيامبر صلّى الله عليه و آله و خلفاء و ديگران كه در مسجد ايرادمى شد گوش فرا دهد .و از همين غرفه ذكر شده عايشه فتوى بهقتل عثمان داد ، و در اين ميدان پيروز شد .و كار وى به آنجا كشيد كه قضيّه رضاع وشير خوردن مردان را بدروغ وضع نمود تا بتواند آزادانه با مردان سخن گويد ، زيرافتوى به جايز بودن شير خوردن مرد ، از زن داراى شير داد ، تا آن مرد فرزند رضاعىآن زن گردد ، پس جماعتى از شير خواهرش امّ كلثوم دختر أبوبكر خوردند ، و برعايشه اى كه اكنون خاله آنها شده بود وارد گرديدند (481) . او اعتقاد داشت خلافت وسياست به اين روايات دروغين احتياج دارد . و همچنين معتقد بود براى تثبيت نظام وبر گرداندن معارضين و ساكت كردن آنان وجود چنين رواياتى ضرورت دارد .او در روزهاى آخر عمر از كارهاىگذشته اش كه در بيان احاديث بى پايه و رهبرى فتنه هاى سياسى در بصره وديگر شهرها خلاصه مى شد ، نادم و پشيمان گرديد و مى گفت : اى كاش برگىاز اين درخت بودم (482) .و عبدالمطلّب و أبوطالب با توسّل به محمّدصلّى الله عليه و آله طلب نزول باران مى كردند ، و به همين جهت أبوطالب درحقّ پيامبر صلّى الله عليه و آله اين شعر را مى گفت :و أبيض يستسقى الغمام بوجهه *** ربيعالتّيامى عصمة الأرامل (483)يعنى سفيد روئى كه با آبروى او از ابرهاباران مى بارد براى يتيمان ، بهار و براى بيوه زنان ، پناهگاهمى باشد .و در پى همان روش ، عايشه اين شعر را كهدر حقّ رسول خدا صلّى الله عليه و آله ثابت شده بود ، به نفع أبوبكر به وى نسبتداد ، زيرا عايشه پدرش را از هر مرد ديگرى بيشتر دوست مى داشت ، و براى همينراغب بود فضائل رسول خدا صلّى الله عليه و آله را به پدرش نسبت بدهد تا بر وى نيزبرترى يابد .و چون ادّعا كرد فضيلت اين شعر از آن پدرخويش است أبوبكر تعجّب كرده و منكر شد ، و ادّعا كرد اين شعر در شأن رسول خدا صلّىالله عليه و آله مى باشد (484).و علّت اين انكار ، به اين مسأله برمى گردد ، كه تمام مردم شعر را مى دانستند و حفظ كرده بودند ، و سخنعايشه نه تنها نمى توانست حقيقت را محو نمايد ، بلكه موجب روشن شدن آن مى شد، به همين جهت أبوبكر منكر گفتار وى گرديد ، و هنگامى كه نظام سلطه در زمان پدرش ،سعد بن عبادة زعيم انصار را كه مخالف خلافت أبوبكر بود ، به قتل رسانيد ، عايشهبراى تغيير دادن اين واقعيّت تلخ و اين كار شوم يعنى قتل صحابى جليل القدرى كه دردو بيعت عقبه شركت كرده بود ، شتاب زده ادّعا نمود ، جنيّان زعيم انصار را به قتلرسانده اند ، و در اين زمينه شعرى ترتيب داد كه :قتلنا سيّد الخزرج سعد بن عباده *** ورميناه بسهمين و لم نخط فؤآده(485)ما بزرگ و سرور خزرج يعنى سعد بن عبادهرا به قتل رسانديم و به او دو تير زديم و در زدن قلب او خطا و اشتباه نكرديم .و اين ساخته او ، قدرت فوقالعاده اش را در اين نوع هنر بخوبى بيان مى كند ، و عبدالله و عروه دوفرزند اسماء خواهر او اين هنر را از عايشه بارث بردند ، به گونه اى كه معاويهرا بر آن داشت تا به عروة بخاطر نوشتن احاديث نبوى دروغين و سيره نبوى كه موردرضايت بنى اميّه باشد جوائزى گرانبها عطا كند ، و عروه نيز با عجله و شتاب موافقتكرد (486) .و معاويه ، عبدالله بن الزّبير را بخاطرفراگرفتن همين شيوه خدعه و مكر روباه ناميد .زبير بن العوام با اهل بيت نبوّت عليهمالسّلام بود ، و عبدالله فرزند او در دامان خاله اش عايشه پرورش يافت ، و چونبا تربيت عايشه بزرگ شد با تربيت پدرش مخالف گرديد ، و اين دو شيوه تربيت شروع بهتعارض و مقابله با همديگر نمودند ، پس عبدالله بر پدرش غلبه يافت ، و از همانروز زبير پيرو برنامه دينى و سياسى عبدالله گرديد .و چيزى كه موفقيّت عايشه را در گسترشفرهنگ خود بر خويشاوندانش بخوبى بيان مى كند ، كشاندن زبير و فرزندش عبداللهبه جنگ جمل براى مبارزه با امام زمانشان علىّ عليه السّلام بود .و زبير قربانى همين پيروى كودكانه بود ،و در اين ميدان او يكى از كسانى بود كه در راه عايشه قربانى گرديد .أميرمؤمنان علىّ بن أبى طالب عليهالسّلام اثر تربيت را بيان نموده مى گويد : پيوسته زبير از ما اهل البيت بود، تا آنكه فرزندش عبدالله بزرگ شد (487).و عبدالله ، ثبات قدمى در هيچ قول و فعلىنداشت ، براى همين افراد مخلص از او دور گرديدند ، و بجاى آنها بدكاران و منافقيندور او را گرفتند ، و آن چنان در گمراهى پيش رفت تا جائى كه براى رسيدن به اهدافسلطه جويانه خود سبب سوزاندن و ويرانى كعبه گرديد (488).و برادرش مصعب بن الزّبير نيز بر همينشيوه پيش رفت و شش هزار مسلمان را كه قبل از تسليم شدن متعهّد به امان دادن بهآنها شده بود به قتل رسانيد ، و سپس با انواع حيله ها و خدعه و نيرنگ ممارست نمودتا كشته شد .حضرت رسول صلّى الله عليه و آلهمى فرمايد : مكر و حيله در آتش است ، و پيامبر صلّى الله عليه و آله وعلى عليه السّلام در مكر وارد نشدند ، لكن دشمنانشان در مكر و حيله وارد گرديدند .حسين عليه السّلام و عبدالله بن الزّبير دو نمونه براى دو شيوه تربيت مختلف بودند، يكى تربيت شده فاطمه سلام الله عليها و ديگرى تربيت شده عايشه .أبوجعفر اسكافى معتزلى مى گويد :معاويه گروهى از صحابه و گروهى از تابعين را برآن داشت تا أخبار ناروا و زشتى درحقّ على عليه السّلام روايت نمايند ، كه منجر به طعن و بدنامى و بيزارى از وى گردد.و براى هركدام جايزه اى مقرّر نمودآنها نيز آنقدر حديث ناروا بوجود آوردند كه موجب رضايت وى گرديد . و از جمله اينگروه ، أبوهريره و عمرو بن العاص و مغيرة بن شعبه و از تابعين عروه بنالزّبير به چشم مى خوردند (489).و اين رشته هنرى يكى از رشته هاى فرهنگىفرزندان زبير بن العوام گرديد كه به وسيله آن ، ثروتهاى بى كران زيادى از دولت هاىاموى بدست آوردند ، و ميراث فريبكارانه و دروغينى از خود به يادگار گذاشتند .از ميان فرزندان شناخته شده زبير بنالعوام مصعب زبيرى و زبيربن بكّار مى باشند ، كه كتابها را با شايعات مخالف ودشمنانه با اهل بيت و مخالف با حقايق مسلّم پرنموده اند .و از اين روايات ساختگى روايت ازدواج عمربن الحطّاب « الخطّاب » با امّ كلثوم ، دختر علىّ بن أبى طالب عليه السّلام (490) و روايت ازدواج عثمان بن عفّانبا امّ كلثوم دختر رسول خدا مى باشد (491).و بخاطر افتراهاى زيادى كه زبيربن بكّاربه اهل بيت عليهم السّلام نسبت مى داد بارها صحابه مخلص ، تلاش براى قتل وىنمودند ، و او نيز به بغداد فرار كرد .و غار بازيچه اى در دست داستانسرايان گرديد ، كه با نام آن هر روز و شب روايت ها مى ساختند . از جمله آنكهأبوبكر به پسر خود عبد الرّحمن گفت : اگر در بين مردم حادثه اى رخ داد ، بههمان غارى كه من و رسول خدا صلّى الله عليه و آله در آن مخفى شديم رو بياور ، و درآن بمان زيرا آنجا روزى تو صبح و شب خواهد آمد (492)درحالى كه اين قصّه گويان فراموش كردند روايت غذا آوردن اسماء دختر أبوبكر براىپيامبر صلّى الله عليه و آله و أبوبكر در غار را سابقاً ساخته اند (493) .واحدى نازل شدن طعام بر پيامبر صلّى اللهعليه و آله را در غار ، روايت نكرده است ، آيا سزاوار است در غار بر عبد الرّحمنبن أبى بكر طعام نازل شود ، و بر رسول خدا صلّى الله عليه و آله نازل نشود .فصل چهارم :
شأن و منزلت عروة در حديث و سيره
عروة بن الزّبير تلاش وافرى براى ساختنمناقب عظيم براى مادر خود در قضيّه غار نمود كه موجب شادكامى خود و خوشحالى معاويهمى گرديد ، كه به وى ثروتهاى كلانى براى تحريف سيره حضرت رسول صلّى الله عليهو آله و ايجاد احاديث دروغين داده بود (494).عروه اين تربيت را از خاله خود عايشه فراگرفت ، و با راهنمائى هاى پدر زن خود يعنى مغيرة بن شعبه كه « غادر (495) » يا حيله گر نام گذارى شدهبود ، ساخته هاى خود را جلا داده و صيقلى مى نمود .اين دو نفر « عروه و مغيره » هر دو دردستگاه حكومتى معاويه دروغگوئى مى كردند و مى گويند : كبوتر با كبوترباز با باز ، كند همجنس با همجنس پرواز ، يا هر چيزى به شبيه خود مى پيوندد .و ايندو از روايت كنندگان حضور أبوبكر درغار بودند !و عروه از اسماء به دروغ و ناحق چنين نقلمى كند : « من طعام را براى حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و پدرممى بردم و آنها در غار بودند پس عثمان نزد رسول خدا صلّى الله عليه و آله آمدو عرض كرد : اى رسول خدا از مشركين در آزار رساندن به شما سخنانى مى شنوم كهاز حدّ صبر و تحمّلم بالاتر است ، پس مرا به جهتى بفرست تا بدانجا روم ، و در راهخدا از آنان دور گردم .پيامبر فرمود : جهت تو بسوى اين مرد درحبشه باشد ، يعنى نجاشى زيرا او وفادار است و رقيّه را هم با خودت ببر . سپس درروز بعد به اسماء فرمود : عثمان و رقيّه چه كردند ؟اسماء گفت : حركت كردند و به حبشه رفتند.رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود :قسم بخدائى كه جانم در دست اوست ، او أوّلين كسى مى باشد كه بعد از ابراهيم ولوط هجرت نمود (496) .در حالى كه عثمان از مهاجران حبشهنبود و در آن زمان در مكّه حضور نداشت ، بلكه در مدينه منوّره همراه أبوبكر و عمرو عبد الرّحمن بن عوف و حمزه (497)بسر مى برد .و با اين وجود امويان تمام اين رواياتدروغين را درباره هجرتش به حبشه بوجود آوردند . در حينى كه روابط وى با رهبرى مكّهكه در رأس آن أبوسفيان پسر عموى وى قرار داشت بسيار عالى بود ، و هيچ داعىو انگيزه اى براى هجرت به حبشه نداشت .و اين دوستى همچنان بين عثمان و مشركينقريش ، قبل از هجرت و بعد از آن و بعد از فتح مكّه و بعد از رسيدن عثمان بهخلافت ادامه داشت ، و به درجه اى رسيد كه مسلمانان تاب و تحمّل نياورده ، واقدام به قتل وى نمودند .و هشام از عروه نقل مى كند كه زبيرگفت : چون رسول خدا صلّى الله عليه و آله از غار خارج شد ، أبوبكر با شتر خود بهنزد وى آمد و عرض كرد : اى رسول خدا بر اين شتر سوار شو .و چون سوار شد رو به أبوبكر نمود و فرمود: خداوند رضوان اكبر را به تو عطا كند .أبوبكر گفت : رضوان اكبر چيست ؟حضرت فرمود : در روز قيامت خداوند براىبندگان خود به صورتى عام تجلّى مى كند و براى تو به صورت خاص (498) .و ما باز دم خصمانه سياسى را در رواياتعروة بن زبير و زهرى كه سعى در راضى نمودن امويان داشتند به وضوح مى يابيم ،و در راضى نمودن آنان به هر وسيله اى دست مى يازيدند ، گرچه جبل ثور راكه از طرف كفّار محاصره شده بود ، بعنوان مقرّرى براى ملاقات أبوبكر و خويشانو اصحابش با رسول خدا صلّى الله عليه و آله و مركزى براى تردّد عثمان اموى ، قرارداده باشند .و اشكالات موجود بر روايت أوّل بدين قرارمى باشند :عروه روايت مى كند كه مادرش طعام رابه غار مى برد ، در حالى كه در يك روايت ساختگى نقل كرده اند كهعبدالله بن أبى بكر طعام براى آن دو مى برد (499).و در يك روايت ساختگى ديگر عامر بن فهيرهطعام براى آن دو مى برد ، لكن صحيح آن است كه اسماء به همراه شوهرش زبير كهبا او ازدواج موقّت نموده بود در حبشه بسر مى برد (500) .عروه مى خواست با جعل سخن رسول خداصلّى الله عليه و آله به عثمان كه او أوّلين مهاجر بعد از ابراهيم و لوط استامويان را راضى نمايد .در حالى كه عثمان با بقيّه مسلمانانبه مدينه هجرت كرده بود .و اسماء دختر أبوبكر با پسرش عبدالله بنزبير درباره قضيّه متعه جدال مى نمود . زيرا عبدالله بن زبير در زمانى كهحكومت حجاز را بدست گرفت در خطبه نماز جمعه مكّه قائل به تحريم ازدواج موقّتشد ، در اين هنگام حبر امّت ، عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب اعتراض نمود وكار به مشاجره انجاميد .پس عبدالله بن عباس گفت : از مادرتدرباره حلال بودن متعه و چگونگى متولّد شدنت از طريق متعه سؤال كن .عبدالله بن زبير از اين گفته تعجّب كرد وبا شتاب نزد مادرش رفت ، و از همين امر سؤال كرد و مادرش اعتراف كرد كه بازبير به عقد موقّت ازدواج كرده بود (501).و عبدالله و عروه دو فرزند اسماء براىمصلحت خود و مصلحت نظام حكومت در دروغ بستن بر مادر خود حتى در قضيّه متعه ادامهدادند .و عايشه شتر گمشده اش را در پسرخواهر خود عروة فرزند اسماء پيدا كرد . و عروه هر حديثى را براى عايشه روايتمى كرد ، گرچه معتقد به صحّت آن نبودند و فقط كافى بود كه در جهت مصالح نظامحاكم باشد و از اين قبيل احاديث ، حديث غار و حديث امامت جماعت أبوبكر در روزدوشنبه مى باشد .و نظام سلطه در زمان أبوبكر و عمر وعثمان و دو دولت اموى عبّاسى بر اساس همان اركان حزب قريشىِ معروف ، يعنى تثبيتمناقب دروغين براى زعماى خود و محو كردن فضائل راستين رسول خدا صلّى الله عليه وآله و اهل بيت و اصحاب ، سير مى كرد .فصل پنجم :
شأن و منزلت انس ابن مالك در حديث و سيره
و انس بن مالك از اركان حزب أبوبكر ووالى وى در بحرين بود ، و عمر او را متّهم به سرقت اموال بحرين كرد ، و او رابخاطر كينه اى كه به أبوبكر و يارانش داشت از منصب خود عزل نمود .و انس از راويان قصّه دروغين حضور أبوبكردر غار چنين مى گويد :أبوبكر مى گفت : به پاى مشركان نگاهكردم ، ما در غار بوديم و آنها بالاى سر ما بودند (502).و أبوحنيفه درباره انس بن مالك بدگوئى وطعن نموده ، و به حديث او و ابن عمر و أبوهريره عمل نمى كرد (503) .و انس ابن مالك ساقى شراب مجلس مشهورمدينه بود ، كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله از رسوائى آن مجلس پرده برداشت (504) .فصل ششم :
شأن و منزلت عبدالله بن عمر در حديث و سيره
عبدالله بن عمر در نقل روايت حضور أبوبكردر غار و مصاحبت با رسول خدا صلّى الله عليه و آله در هجرت شتاب كرد ، تا بتوانداركان قدرت حاكمه را پشتيبانى كند ، و حكومت پدر خود را تثبيت نمايد . لذا ابن عمراز رسول خدا صلّى الله عليه و آله روايت كرد كه فرمود : تو مصاحب من در حوض ومصاحب من در غار مى باشى .ألألبانى مى گويد : اين حديث از نظرروايت ضعيف و غير معتبر است (505).نافع از عبدالله بن عمر نقل مى كندكه رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود : در حالى كه سه نفر با همديگر راهمى رفتند حديث غار ذكر شد ، شيخ گفت : غير از ليث بن سعد كسى را نمى شناسم كهاين حديث را از ابن عمر روايت كند .و جماعتى از ابن زغبه از ابن ليث مثلهمين حديث را روايت كرده اند (506).و أبوداود مى گويد : خالد بن خداشاز حماد بن زيد از ايوب بن نافع از ابن عمر حديث غار را روايت كرد ، و سليمان بنحرب را ديدم كه حديث را بر ابن عمر انكار مى كرد (507) .و امام علىّ بن أبى طالب عليه السلامدرباره او مى فرمايد : اما ابن عمر در دين خود ضعيف است (508) .و عبدالله بن عمر از شاگردان كعب الأحباريهودى بود ، و آن دانشمند يهودى احاديث يهودى دروغين را به ابن عمر و أبوهريرهو عبدالله بن عمرو بن العاص ياد مى داد ، و آنان همان احاديث را به اسماحاديث نبوى براى مردم نقل مى كردند (509).و عبدالله بن عمر با رسول خدا صلّى اللهعليه و آله و وصىّ او علىّ بن أبى طالب مخالف بود ، و حديث تبوّل كردن رسول خداصلّى الله عليه و آله در جهت قبله يا پشت به آن را فقط بخاطر حقد و كينه او نسبتبه ساحت مقدّس پيامبر صلّى الله عليه و آله روايت نمود (510) .و چنين مطلبى را از يهوديانى كه دائماًبر پيامبران دروغ و افترا مى بندند فرا گرفت ، و با أميرمؤمنان على عليهالسّلام در ايّام خلافت بيعت نكرد ، و امام عليه السّلام او را بحال خود گذاشت (511) و پس از مدّتى با معاويه بن أبىسفيان ويزيد فاسق و فاجر بيعت كرد . و بسيارى از علماء از جمله أبوحنيفه ، عبداللهبن عمر را تضعيف مى كردند (512).و دوره زندگانى او انحراف فاحشى در اموردين و گمراهى وى را از راه مستقيم بخوبى آشكار مى نمايد .فصل هفتم :
شأن و منزلت أبوهريره در حديث و سيره
و أبوهريره از راويان حديث غار بود ، وچگونه چنين نباشد و حال آنكه او يكى از واليان معاوية بن أبوسفيان و يكى ازشاگردان كعب الأحبار يهودى بود .و أبوهريره همواره معروف به رقابت باديگران در طرح احاديث دروغين بود .او مى گويد : بعد از بازگشت حضرترسول صلّى الله عليه و آله و أبوبكر از غار پيامبر صلّى الله عليه و آله به أبوبكرفرمود : خداوند در قيامت به صورت عمومى بر مردم تجلّى مى نمايد لكن براى توبه نحو خصوصى تجلّى مى كند (513).و ذكر شده است كه رؤيت خداوند سبحانهمانطورى كه خودش فرموده اصلا ممكن نيست .لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَيُدْرِكُ اْلأَبْصارَ (514)ديده ها او را در نمى يابند لكن او ديدهها را در مى يابد .و عمر بن خطّاب أبوهريره را تكذيب نمود (515).و شعبه مى گويد : أبوهريره تدليسمى كرد . يعنى آنچه را از كعب و آنچه از رسول خدا صلّى الله عليه و آلهمى شنيد ، روايت مى كرد و بين اين دو فرق نمى گذاشت (516) .ثورى مى گويد : احاديث أبوهريره رابى اشكال نمى ديدند ، و به تمام احاديث او عمل نمى كردند ، مگر أحاديثى كه در وصفبهشت و جهنم يا در ترغيب بر عمل صالح يا نهى از شر روايت كرده بود (517).و علماء در نصوص بسيارى اين روايات ساختگىو سازندگان اين روايات را به كنارى انداخته و قبول نمى كردند .و مى بينيم ابن حجر هيثمى در كتابصواعق و محبّ طبرى در كتاب الرّياض النّضره و عدّه ديگرى از نويسندگان از پيامبرصلّى الله عليه و آله در شأن دوستان خود أحاديثى روايت مى كنند ، كه گوشها ازشنيدنشان ابا مى كند و با منطق صحيح موافقت ندارد ، و همه آن روايات به دروغبر پيامبر صلّى الله عليه و آله وضع شده است .و براى كسانى كه در اسناد چنين رواياتىتتبّع و تحقيق كنند ، به روشنى آشكار مى شود كه رجال اين روايات از دوستانجيره خوار بنى اميّه هستند ، كه مشهور به ناصبى بودن و دشمنى با اهل البيت عليهمالسّلام مى باشند ، و همين گروه براى ارضاى شهوات اربابان خود دروغهاى بسيارىوارد احاديث نمودند ، كه قابل شمارش نمى باشند .فصل هشتم :
جمع آورى حديث
رسول خدا صلّى الله عليه و آله به جمع آورىو تدوين حديث نبوى و قرآن اهتمام نمود ، و براى تفسير قرآن عنايت فوقالعاده اى مبذول مى داشت .در حالى كه عمر بن الحطّاب «ألخطّاب » به شعر و تدوين آن همّت گماشت و چنين مى گفت : شعر را فرا گيريد كهدر آن محاسنى وجود دارد كه مورد طلب است و بديهائى وجود دارد ، كه مورد اجتناباست (518) .و از مغيرة بن شعبه « والى كوفه »درخواست كرد اشعارى را كه در دوران جاهليّت و در اسلام سروده شده اند جمعآورى و تدوين نمايد(519).و ديدگاه عمر بر تدوين شعر و سوزاندنحديث نبوى و منع از نوشتن قرآن و تفسير آن استوار بود .و اعراب جاهلى در بازار عكّاظ ، اهتماموافرى به شعر داشتند ، و قصيده هاى ممتاز را در كعبه آويزان مى كردند ،لذا دولت عمر به صورتى دقيق تر به اين مطلب اهتمام ورزيد ، كه در تدوين و جمع آورىاشعار جاهلى و اسلامى نمودار مى شد .و معاويه در پيروى از جاى پاى أبوبكر وعمر در منع از حديث پافشارى كرد ، و عبدالله بن عمر ] عبّاس [ را در صورت بيانحديث نبوى تهديد به كشتن نمود (520).و شيوه و روش حزب قريش كافر ، با موضوعحفظ و نشر حديث نبوى و تدوين آن مبارزه مى نمود ، و چنين استدلال مى كردكه نبىّ مكرّم صلّى الله عليه و آله مانند اشخاص ديگر خطا و اشتباه مى نمايد.و أبوبكر و عمر و عثمان بر همين شيوه وديدگاه ، سير كردند ، و احاديث بسيارى نابود شدند ، كه از حضور رسول خدا صلّىالله عليه و آله در غار سخن مى گفتند .و به علاوه ، اين ديدگاه در ظهوردروغهائى كه هيچ واقعيّتى نداشتند كمك شايانى نمود ، كه مهمتر از همه و سرآمد آنهاحديث حضور دروغين أبوبكر در غار به شمار مى رود .و اگر أبوبكر و عمر و عثمان تمايل و رغبتبه حقيقت و نشر آن داشتند ، اجازه مى دادند حقيقت دست بدست گشته و نوشته شود، لكن آن حقايق را منع كردند ، و در پوشش نهادن بر آنها پافشارى و اصرار ورزيدند ،و چنين عملى را احدى جز انسان وحشت زده از واقعيّات انجام نمى دهد ، و از همينحقايق ، كه توسّط فرمان عمر بن الخطّاب محو گرديد ، قضيّه « حىّ على الصّلوة »مى باشد كه بر ولايت علىّ بن أبى طالب عليه السّلام تصريح مى نمود (521) .باب دهم :
تلاش براى بدنام كردن اسلام
فصل أوّل :
تلاش براى تغيير دين مردم
و رجال حزب قريش در زمان أبوبكر و عمر وعثمان و معاويه و يزيد و مروان و فرزندان او ، تا جائى كه مى توانستد جهاتدينى و اقتصادى و اجتماعى را تغيير دادند (522). و حتى نماز در وقت خود چنان به تأخير افتاد كه حسن بصرى به اين سخن اعتراف نمود: اگر اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه و آله سر از خاك در آوردند فقط قبله شما راخواهند شناخت(523).و انس ابن مالك نيز در بصره چنين گفت :از چيزهائى كه ديدم فقط نماز را شناختم آنهم تضييع شد (524) و عبدالله بن عمرو بن العاصنيز همين مطلب را گفت .و أبوالدّرداء گفت : بخدا سوگند از امرمحمّد صلّى الله عليه و آله در آنان چيزى نشناختم مگر آنكه همگى نمازمى خوانند (525) .و در بصره ، عمران بن حصين بيست و شش سالبعد از شهادت رسول خدا صلّى الله عليه و آله پشت سر امام علىّ بن أبى طالب نمازخواند ، و سپس گفت : على عليه السّلام همان نماز محمّد صلّى الله عليه و آله رابرگزار كرد ، و مرا به ياد نماز محمّد صلّى الله عليه و آله انداخت (526).و اين جملات مخالفت أبوبكر و عمر و عثمانرا با نماز پيامبر صلّى الله عليه و آله بيان مى نمايد !و نسائى در سنن خود مى گويد :آنان بخاطر دوست نداشتن على عليه السّلامبا دين مخالفت كردند ، و قول ابن عبّاس را ذكر كرد كه : خداوندا آنان را لعنتكن ، از شدّت بغض به على عليه السّلام ، سنّت را ترك كردند (527) .و سندى كلام نسائى را بدون توضيح نگذاشتهو از روى استهزاء گفته : « يعنى نسائى حتماً مقيّد به انجام سنّت بود! » (528).ناصبيان با صداى بلند گفتن « بسم اللهالرّحمن الرّحيم » را در نماز ترك كردند ، چون على عليه السّلام آن را با صداىبلند مى گفت ، و بر ترك آن سخت گيرى كردند ، پس ترك شد (529) .و از همين ناصبيان حجّاج مى باشد كهمخالفت على عليه السّلام و پيروان او را با سيره عثمان علنى نمود(530) و نماز به همان حال مخالفت بانماز رسول خدا صلّى الله عليه و آله باز گشت .و تارخ نويسان نقل مى كنند كه ،أخطل ، شاعر مسيحى بدون اذن بر مروان وارد مى شد ، در حالى كهجبّه اى از خز به تن داشت و صليبى از طلا به گردن آويخته بود ، و از ريش اوشراب مى چكيد و از اينكه يك نفر مسيحى ، مسلمانى را هجو نمايد خوددارى نمىكرد (531) .و درباره فضائل على عليه السّلام ابن حجرمى گويد : بنى اميّه جدّيّت كردند تا نور فضائل وى را خاموش كنند ، لكن بجزظهور و انتشار چيزى بر آن نيفزودند (532).و خوارزمى به نقل از ابن عبّاسمى گويد : اگر تمام نى ها قلم شوند و دريا مركّب و جن حساب كننده و انسنويسنده شوند نمى توانند فضائل على عليه السّلام را شمارش نمايند (533).و ابن أبى الحديد معتزلى مى گويد :اگر أميرمؤمنان به خود و بر شمردن فضائل خود افتخار مى كرد ، و تمام گويندگانفصيح عرب وى را يارى مى كردند ، عشرى از سخن رسول خدا صلّى الله عليه و آلهدر حقّ على عليه السّلام را احصاء و شمارش نمى كردند (534).
[480] ـ مصنف ابن راهويه 586 ج 2 ، صحيح ابن حبّان 180 ج 14 .[481] ـ طبقات ابن سعد 147 ج 8 ، أزواج النّبى و بناته تحت عنوان رضاع ، ازهمين مؤلف .[482] ـ طبقات ابن سعد 74 ج 8 ، سير أعلام النّبلاء 179 ج 2 .[483] ـ طبقات ابن سعد 198 ج 3 .[484] ـ مصدر سابق .[485] ـ تاريخ الإسلام ذهبى 149 ج 3 ، ألعقد الفريد 347 ج 4 ، طبقات ابن سعد458 ج 2 .[486] ـ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 358 ج 1 .[487] ـ شرح نهج البلاغه ، حميدى ، خصال صدوق 157 ، ألإستيعاب 906 ج 3 ، شرححال عبدالله بن زبير ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 167 ج 2 .[488] ـ ألمجالس الفاخره ، شرف الدّين ، 218 .[489] ـ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 358 ج 1 .[490] ـ به ج دوّم كتاب ألسّيرة النّبويّه از همين مؤلف مراجعه كنيد .[491] ـ به ج دوّم كتاب ألسّيرة النّبويّه از همين مؤلف مراجعه كنيد .[492] ـ ألبداية و النّهاية 222 ج 3 .[493] ـ مختصر تاريخ دمشق ، 150 ج 3 ، 31 ج 33 .[494] ـ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 358 ج 1 .[495] ـ مختصر تاريخ دمشق ، ابن منظور .[496] ـ مختصر تاريخ دمشق ، ابن عساكر150 ج 3 و 31 ج 33 .[497] ـ سيره ابن هشام 121 ج 2 .[498] ـ طبقات المحدثّين بإصبهان ،ابن حبّان 10 ج 3 .[499] ـ كنز العمّال 680 ج 16 ، مختصر تاريخ دمشق ، 150 ج 3 .[500] ـ محاضرات الاُدباء 214 ج 2 ، ألمسائل الصّاغانيه ، شيخ مفيد 35 ،صحيح مسلم ، موضوع متعه .[501] ـ محاضرات الاُدباء 214 ج 2 ، ألمسائل الصّاغانيّه ، شيخ مفيد 35 ،صحيح مسلم موضوع متعه .[502] ـ كتاب السّنّه عمرو بن أبى عاصم 562 ، منتخب مسند عبد بن حميد بن نصر30 .[503] ـ حلية الأبرار ، هاشم بحرانى 136 ج 1 .[504] ـ فتح البارى ابن حجر عسقلانى 30 ج 10 ، صحيح مسلم 88 ج 6 ، و به كتاب: هل اغتيل النّبى محمّد صلّى الله عليه و آله از همين مؤلّف مراجعه كنيد .[505] ـ ألمشكاة 619 ، ضعيف الجامع الصّغير 1327 ، ضعيف سنن التّرمذى ،ألألبانى 491 سنن ، ترمذى 274 ج 5 .[506] ـ ألكامل ، عبدالله بن عدى 142 ج 4 .[507] ـ سؤالات الأجرى ، أبى داود ، سليمان بن الأشعث 399 ج 1 .[508] ـ ألإمامة و السّياسه ، ابن قتيبه 73 ج 1 .[509] ـ تفسير ابن كثير 217 ج 1 .[510] ـ ألمعجم الكبير طبرانى 268 ج 12 ، ألأحكام ابن حزم 164 ج 2 ، چاپخانهعاصمه و اين عبارت أخيراً از صحيح بخارى حذف شده است .[511] ـ ألإمامة و السّياسه ، ابن قتيبه 73 ج 1 .[512] ـ حلية الأبرار ، هاشم بحرانى 136 ج 1 .[513] ـ ألمجروحين ، ابن حبّان 143 ج 1 .[514] ـ سوره أنعام ، آيه 103 .[515] ـ ألبداية و النّهاية 117 ج 8 ، تاريخ آداب العرب 287 ج 1 ، شرح نهجالبلاغه ابن أبى الحديد 360 ج 1 .[516] ـ ابن عساكر در كتاب ألبداية و النّهاية 118 ج 8 ، همين مطلب را ذكركرده است .[517] ـ ألبداية و النّهايه 118 ج 8 .[518] ـ زهرة الآداب 58 ج 1 .[519] ـ ألخطط ، مقريزى 143 ج 4 ، ألتّراتيب الإداريّه 255 ج 2 .[520] ـ قاموس الرّجال 17 ج 9 ، صفيّن 220 .[521] ـ شجره طوبى ، حائرى 70 ج 1 ، ديوان أمير صنعانى 456 تا 458 .[522] ـ شرح الموطأ زرقانى ، 221 ج 1 ، تنوير الحوالك ، 93 و 94 ج 1 .[523] ـ جامع بيان العلم 244 ج 2 .[524] ـ جامع بيان العلم 244 ج 2 ـ ألجامع الصّحيح ، 632 ج 4 .[525] ـ مسند احمد بن حنبل 244 ج 6 .[526] ـ مسند احمد 428 ج 4 ، سنن بيهقى 68 ج 2 .[527] ـ سنن نسائى 253 ج 5 ، سنن بيهقى 113 ج 5 .[528] ـ همان مصدر فوق .[529] ـ تفسير نيشابورى ، چاپ شده در حاشيه جامع البيان طبرى ، 79 ج 1 .[530] ـ ألكامل فى الأدب 207 ج 1 ، مروج الذّهب 85 ج 3 ، مكاتيب الرّسول 62ج 1 .[531] ـ رجال الكفر و الدّعوه فى الإسلام ، أبوالحسن النّدوى 33 ج 1 .[532] ـ ألصّواعق المحرقه 72 .[533] ـ ألمناقب الخوارزمى ، ألطّرائف ، ابن طاووس 139 ، نهج الايمان ابنجبر 668 ، كشف اليقين علاّمه حلّى 2 .[534] ـ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 449 ج 2 .
[480] ـ مصنف ابن راهويه 586 ج 2 ، صحيح ابن حبّان 180 ج 14 .[481] ـ طبقات ابن سعد 147 ج 8 ، أزواج النّبى و بناته تحت عنوان رضاع ، ازهمين مؤلف .[482] ـ طبقات ابن سعد 74 ج 8 ، سير أعلام النّبلاء 179 ج 2 .[483] ـ طبقات ابن سعد 198 ج 3 .[484] ـ مصدر سابق .[485] ـ تاريخ الإسلام ذهبى 149 ج 3 ، ألعقد الفريد 347 ج 4 ، طبقات ابن سعد458 ج 2 .[486] ـ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 358 ج 1 .[487] ـ شرح نهج البلاغه ، حميدى ، خصال صدوق 157 ، ألإستيعاب 906 ج 3 ، شرححال عبدالله بن زبير ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 167 ج 2 .[488] ـ ألمجالس الفاخره ، شرف الدّين ، 218 .[489] ـ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 358 ج 1 .[490] ـ به ج دوّم كتاب ألسّيرة النّبويّه از همين مؤلف مراجعه كنيد .[491] ـ به ج دوّم كتاب ألسّيرة النّبويّه از همين مؤلف مراجعه كنيد .[492] ـ ألبداية و النّهاية 222 ج 3 .[493] ـ مختصر تاريخ دمشق ، 150 ج 3 ، 31 ج 33 .[494] ـ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 358 ج 1 .[495] ـ مختصر تاريخ دمشق ، ابن منظور .[496] ـ مختصر تاريخ دمشق ، ابن عساكر150 ج 3 و 31 ج 33 .[497] ـ سيره ابن هشام 121 ج 2 .[498] ـ طبقات المحدثّين بإصبهان ،ابن حبّان 10 ج 3 .[499] ـ كنز العمّال 680 ج 16 ، مختصر تاريخ دمشق ، 150 ج 3 .[500] ـ محاضرات الاُدباء 214 ج 2 ، ألمسائل الصّاغانيه ، شيخ مفيد 35 ،صحيح مسلم ، موضوع متعه .[501] ـ محاضرات الاُدباء 214 ج 2 ، ألمسائل الصّاغانيّه ، شيخ مفيد 35 ،صحيح مسلم موضوع متعه .[502] ـ كتاب السّنّه عمرو بن أبى عاصم 562 ، منتخب مسند عبد بن حميد بن نصر30 .[503] ـ حلية الأبرار ، هاشم بحرانى 136 ج 1 .[504] ـ فتح البارى ابن حجر عسقلانى 30 ج 10 ، صحيح مسلم 88 ج 6 ، و به كتاب: هل اغتيل النّبى محمّد صلّى الله عليه و آله از همين مؤلّف مراجعه كنيد .[505] ـ ألمشكاة 619 ، ضعيف الجامع الصّغير 1327 ، ضعيف سنن التّرمذى ،ألألبانى 491 سنن ، ترمذى 274 ج 5 .[506] ـ ألكامل ، عبدالله بن عدى 142 ج 4 .[507] ـ سؤالات الأجرى ، أبى داود ، سليمان بن الأشعث 399 ج 1 .[508] ـ ألإمامة و السّياسه ، ابن قتيبه 73 ج 1 .[509] ـ تفسير ابن كثير 217 ج 1 .[510] ـ ألمعجم الكبير طبرانى 268 ج 12 ، ألأحكام ابن حزم 164 ج 2 ، چاپخانهعاصمه و اين عبارت أخيراً از صحيح بخارى حذف شده است .[511] ـ ألإمامة و السّياسه ، ابن قتيبه 73 ج 1 .[512] ـ حلية الأبرار ، هاشم بحرانى 136 ج 1 .[513] ـ ألمجروحين ، ابن حبّان 143 ج 1 .[514] ـ سوره أنعام ، آيه 103 .[515] ـ ألبداية و النّهاية 117 ج 8 ، تاريخ آداب العرب 287 ج 1 ، شرح نهجالبلاغه ابن أبى الحديد 360 ج 1 .[516] ـ ابن عساكر در كتاب ألبداية و النّهاية 118 ج 8 ، همين مطلب را ذكركرده است .[517] ـ ألبداية و النّهايه 118 ج 8 .[518] ـ زهرة الآداب 58 ج 1 .[519] ـ ألخطط ، مقريزى 143 ج 4 ، ألتّراتيب الإداريّه 255 ج 2 .[520] ـ قاموس الرّجال 17 ج 9 ، صفيّن 220 .[521] ـ شجره طوبى ، حائرى 70 ج 1 ، ديوان أمير صنعانى 456 تا 458 .[522] ـ شرح الموطأ زرقانى ، 221 ج 1 ، تنوير الحوالك ، 93 و 94 ج 1 .[523] ـ جامع بيان العلم 244 ج 2 .[524] ـ جامع بيان العلم 244 ج 2 ـ ألجامع الصّحيح ، 632 ج 4 .[525] ـ مسند احمد بن حنبل 244 ج 6 .[526] ـ مسند احمد 428 ج 4 ، سنن بيهقى 68 ج 2 .[527] ـ سنن نسائى 253 ج 5 ، سنن بيهقى 113 ج 5 .[528] ـ همان مصدر فوق .[529] ـ تفسير نيشابورى ، چاپ شده در حاشيه جامع البيان طبرى ، 79 ج 1 .[530] ـ ألكامل فى الأدب 207 ج 1 ، مروج الذّهب 85 ج 3 ، مكاتيب الرّسول 62ج 1 .[531] ـ رجال الكفر و الدّعوه فى الإسلام ، أبوالحسن النّدوى 33 ج 1 .[532] ـ ألصّواعق المحرقه 72 .[533] ـ ألمناقب الخوارزمى ، ألطّرائف ، ابن طاووس 139 ، نهج الايمان ابنجبر 668 ، كشف اليقين علاّمه حلّى 2 .[534] ـ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 449 ج 2 .