باب چهارم :
هجرت بسوى مدينه
فصل أوّل :
حركت پيامبر و عبدالله بن اريقط بن بكر بسوى مدينه
و در ادامه روش اختفاء در حركت ، عبداللهبن أريقط بن بكر براى رسيدن به مدينه پيامبر صلّى الله عليه و آله را از راهى سختو ناشناخته پيش برد ، و جز على بن أبى طالب عليه السّلام احدى به مسيرشان آگاهنبود ، و اين همان نقشه مخفى و حكيمانه اى بود كه سيّد رسولان صلّى اللهعليه و آله انتخاب نمود ، و حركتى اعجاب انگيز و بسيار مخفى و داراى موفقيّت تضمينشده اى بود .رسول خدا صلّى الله عليه و آله و راهنماىوى عبدالله بن أريقط بن بكر با توكّل بر خدا از مكّه به مدينه حركت كردند . درنگسه روزه رسول خدا صلّى الله عليه و آله در غار و پيمودن آن راه سخت ناشناخته ازعوامل كاميابى سفر هجرت به مدينه منوّره بود .پيامبر خاتم صلّى الله عليه و آلهناگواريهاى زيادى را بخاطر ماندن در غار و پيمودن آن راه كوهستانى و بيابانىپر پيچ و خم تحمّل نمود ، و مشركين مكّه ، صد شتر براى برگرداندن زنده يا مردهرسول خدا صلّى الله عليه و آله معيّن كرده بودند (171).و در آن زمان ، صد شتر مبلغ بسيار زيادىبود ، كه قبائل و گروهها براى به چنگ آوردنش از هر چيز مى گذشتند ، و در عمل، رؤساى قبائل و راهزنانى مانند ابن سراقه را وارد ميدان نمود ، كه تمامراهها را براى يافتن سرور رسولان صلّى الله عليه و آله طى كردند .و از عادتهاى رهبران و فرماندهان لشكر ومسافران اين بود كه هنگام مسافرتهايشان در جزيرة العرب ، راهنمايانى به همراهببرند زيرا مى خواستند : 1 ـ به سلامت به اهداف مسافرت خويش برسند.2 ـ در كوتاهترين مدّت ممكن به مكان موردنظر برسند .3 ـ از اماكن خطرناك طبيعى و غير طبيعىبركنار باشند .4 ـ براى استراحت شبانه ، به محلهاى مخفىدسترسى داشته باشند .و اين موارد بدون داشتن راهنمائى حاذق وآگاه به استراحتگاههاى بين راه ، و موقعيّت جغرافيائى آنها حاصل نمى شد ، و بههمين جهت در جنگ فيل ، « أبرهه حبشى » به كمك راهنمائى « أبو رغال » (172) از يمن به مكّه لشكركشى نمود .و مشركين سركش مكّه ، از راهنمائى به نام« كرز خزاعى » يارى جستند ، تا رسول خدا صلّى الله عليه و آله را در اختيار بگيرند(173) گرچه بصورت اجمالى راههاى مكّهرا مى شناختند .و قافله هاى عرب ، هنگام رفتن به يمن وشام ، از راهنمايان در تجارت و سفر يارى مى جستند ، و در ادامه همين روشطبيعى رسول خدا صلّى الله عليه و آله در رفتن به مدينه از راهنماى با وفا و شريفىبهره گرفت كه عملا مورد حسن ظنّ رسول خدا صلّى الله عليه و آله بود .و بعد از موفقيّت عبدالله بن أريقط بنبكر در اين هجرت ، مسلمانان به وى اعتماد كردند ، و أبوبكر از وى خواست تا همسرشام رومان و دخترش عايشه را از مكّه به مدينه بياورد (174) و اين امر نيز با موفقيّت تمامشد ، و آن دو را به سلامت به مدينه رسانيد ، بدون آنكه هيچ عمل شك بر انگيزى از وىمشاهده نمايند .و عربها در راههاى دور دست ، و سفرهائىكه روزهاى زيادى طول مى كشيد ، زنان خود را به دست راهنمايان نمى سپردند ،مگر آنكه به وسيله تجربه ، بدون هيچ شكّى اخلاص وى به اثبات برسد ، و اگر ابنأريقط بن بكر مسلمان واقعى نبود ، اين كار را نه براى پيامبر و نه براى ديگرمسلمانان انجام نمى داد .و در همان حال ، مشركين سركش مكّه ، صدشتر براى كسى كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله را زنده يا مرده بدست آورد ويا مشركين را به محلّ اختفاى او راهنمائى كند ، تا منجر به دستگيرى او گردد قرارداده بودند (175) .اولا : اگر ابن أريقط بن بكر كافر بود ،بر خود لازم مى دانست تا با هر وسيله ممكن براى بدست آوردن اين جايزه گرانقدرتلاش نمايد .و ثانياً : اگر وى مشرك بود بخاطر خدمتبه خدايان مورد پرستش خود ، بر خود واجب مى دانست مشركين را در دستيابى بهرسول خدا صلّى الله عليه و آله يارى نمايد .و ثالثاً : مسافرت با رسول خدا صلّى اللهعليه و آله با خطرات فراوان همراه بود ، زيرا سركشان خونريز ، در صدد قتل آن حضرتبودند ، و هيچ عاقلى نمى پذيرد كه مردى مشرك ، دين و دنياى خود را ترك نمايد و باپيغمبرى كه در اعتقاد و اهداف با وى مخالف است چنين خالصانه رفتار نمايد .و شنيده نشده است كه پيامبر صلّى اللهعليه و آله به ابن أريقط بن بكر اجرتى در مقابل آن عمل داده باشد . و از طرفى رسولخدا صلّى الله عليه و آله صد شتر نداشت تا در مقابل رساندن وى به مدينه به راهنماىخود بدهد ، و فراهم كردن دو مركب سوارى براى رسول خدا صلّى الله عليه و آلهو ابن أريقط بن بكر مسأله پر مشقّتى بود كه قيمت آن را علىّ بن أبى طالب عليهالسّلام پرداخت نمود (176).و تازه اگر هم حضرت خديجه سلام اللهعليها در آن زمان زنده بود و صد شتر را به ابن أريقط بن بكر مى داد ، باز هموى جانب قريش را ترجيح مى داد زيرا موافق اعتقاد دينى اش بود ، و سلامتىدين و دنياى وى را تأمين مى كرد .بنابراين عبدالله بن أريقط بن بكرمسلمانى مجاهد و فداكار در راه خدا بود ، و اموال دنيا را در راه تحصيل رضاىخداوند تعالى ترك مى نمود .فصل دوّم :
مسير حركت پيامبر صلّى الله عليه و آله بسوى مدينه
رسول خدا صلّى الله عليه و آله و عبداللهبن أريقط بن بكر از راهى سخت و ناشناخته كه مردم و كاروانهاى تجارى از آنعبور نمى كردند مكّه را بسوى مدينه ترك نمود .آنها از پائين مكّه به ساحل رفتند ، بهنحوى كه راه در عرض پائين « عسفان » قرار گرفت ، و بعد به پائين « أمج » وچون از « قديد » عبور كردند در عرض راه قرار گرفتند ، سپس « خراز » و از آنجا به «ثنيّة المرّه » بعد به « لقف » و « مدلجه لقف » و « مدلجه محاج » يا مجاج را پشتسر گذاشتند ، سپس وارد « مرحج ذى الغطوين » شدند ، پس از آن وارد « بطن ذى كشر »گرديدند ، آنگاه « جداجد اجر » و « ذا سلم » از « بطن اعداء مدلجه تعهن » و «عبابيد » يا « عبابيب » را پيمودند ، و پس از آن « قاجه » يا « قاحه » را پشتسر گذاشتند ، و بعد از آن به « عرج » پائين آمدند ، آنگاه « اوس بن حجر » (از طائفه أسلم ) رسول خدا صلّى الله عليه و آله را به مدينه برد .پس از آن « ثنيّه العائر » از جانب راستركوبة يا ( ثانيه الغائر ) را طى كردند ، و به ( بطن رئم ) پائين رفتند ، و آنگاهبه ( قباء ) رسيدند(177) .ابن أريقط اين راه كوهستانى را از راه «نخله » طى كرد ، و تنها موقعى به راه بازگشت كه پيامبر صلّى الله عليه و آله درخانه امّ معبد منزل گزيد .و چون پيامبر صلّى الله عليه و آله ازاين راه كوهستانى و بيابانى عبور نمود ، با احدى از مسافرين مكّه و مدينه برخوردنكرد . و اين مطلب ، روايات ملاقات پيامبر صلّى الله عليه و آله با « زبير بن عوامو طلحه بن عبيدالله » را تكذيب مى نمايد .يكى از اين روايات تصريح بر اين دارد كهپيامبر صلّى الله عليه و آله لباسى را كه زبير به ايشان اهداء كرده بود پوشيد (178) و ديگرى تصريح بر آن دارد كهلباس اهدائى طلحه را پوشيد (179)در حالى كه زبير در آن وقت (180)بهحبشه و طلحه به مدينه مهاجرت كرده بودند (181).فصل سوّم :
ابن سراقه راهزن ، رسول خدا را پيدا مى كند
در راه يثرب ، پيامبر خاتم صلّى اللهعليه و آله و راهنماى وى عبدالله بن أريقط بن بكر با ابن سراقه ، خونخوار مشهوربرخورد نمودند ، و بين آنها مشاجره معروفى واقع شد .لكن دشمنان كافر هواپرست رسول خدا صلّىالله عليه و آله ، نام پيامبر صلّى الله عليه و آله را به نفع أبوبكر حذف نمودند ،تا آن معجزه الهى و كرامت آسمانى را از خاتم أنبياء سلب كنند ، و به همين منظورروايات دروغينى جعل كردند ، كه تصريح بر اين مطلب دارد كه مشاجره بين أبوبكر و ابنسراقه جريان داشته است ، تا اثبات كنند أبوبكر در غار حضور داشته است . اما اينحديث بواسطه ادلّه زير مردود شمرده مى شود .ـ ابن سراقه در مكّه ، معاصر پيامبر صلّىالله عليه و آله و با شخصيّت وى آشنا بود .ـ ابن سراقه تمايل شديدى به قتل رسول خداصلّى الله عليه و آله داشت ، و طبيعى است كه مشاجره بين وى و رسول خدا صلّى اللهعليه و آله باشد .ـ معجزه الهى در فرو رفتن پاى اسب ابنسراقه در شن ، بخاطر مستجاب شدن دعاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله بود .و عاقلانه اين است كه ابن سراقه ازپيامبر صلّى الله عليه و آله طلب ترحّم نمايد ، تا وى را از اين دام نجات دهد ، وكمك خواستن وى از أبوبكر و ابن أريقط بن بكر در اينجا با عقل سازگار نيست .مسافت بين سراقه و رسول خدا صلّى اللهعليه و آله تقريباً به اندازه دويست متر بود ، كه همين معلوم مى كند مانعىطبيعى و غير آن ، از سخن گفتن ابن سراقه با خاتم پيامبران صلّى الله عليه و آلهوجود نداشته است ، پس به چه منظورى اصرار دارند أبوبكر را در اين حديث داخل كنند ؟.و از طرفى رسول خدا صلّى الله عليه و آله، مشهور به مهربانى و دلسوزى بر مردم بود ، و خداوند درباره او فرموده است :وَ إنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظيم (182) و تو داراى اخلاق بسياربزرگوارانه اى هستى .و خود آن حضرت فرموده است :بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَكارِمَ الأخْلاق (183) .بنابراين مطلبى كه بسيار طبيعى به نظرمى رسد اين است كه ، ابن سراقه فقط از رسول خدا صلّى الله عليه و آله طلبترحّم نمايد ، و از ديگران چيزى نخواهد .اما روايات صحيح در اين زمينه كه سخنانرسول خدا صلّى الله عليه و آله و ابن سراقه را ثبت كرده است فراوان مى باشد ،كه يكى از آنها اين روايت است :« وقتى كه سراقه به دنبال او رفت پاهاىاسبش در زمين سفتى فرو رفت ، و دانست كه بخاطر امرى آسمانى چنين شده است ، پس باصداى بلند به او عرض كرد : از پروردگارت بخواه نجاتم دهد ، به خدا سوگند از تودفاع مى نمايم ، پس حضرت صلّى الله عليه و آله برايش دعا نمود ، و اسب وى رانجات داد (184) .بخارى برآن شده است تا أبوبكر را در اينمعجزه و در ماجراى هجرت شريك نمايد ، پس چنين مى گويد : ابن سراقه به آن دوگفت : مى بينم شما دو نفر بر من نفرين كرده ايد ، برايم دعا كنيد (185) .و بخارى أبوبكر را از روى حسد ورزى بهرسول خدا صلّى الله عليه و آله در مقام انبياء قرار داد .فصل چهارم :
در راه قبا
در راه مدينه رسول خدا صلّى الله عليه وآله و عبدالله بن أريقط بن بكر سرى به خيمه امّ معبد زدند ، رسول خدا صلّى اللهعليه و آله از وى خواست ميهمانشان كند . امّ معبد گفت : چيزى ندارم .رسول خدا صلّى الله عليه و آله نگاهى بهگوسفندى نمود كه بخاطر بيمارى از ديگر گوسفندان دور شده بود ، و فرمود : آيا اجازهمى دهى آنرا بدوشم ؟ عرض كرد : آرى لكن در او خيرى نيست . پيامبر صلّىالله عليه و آله دستى بر پشت گوسفند كشيد ، بلافاصله چاق ترين گوسفندان شد ، پسدستى بر پستانش كشيد ، به اندازه اى باور نكردنى بزرگ شد ، و شير بسيارى پيدانمود ، آنگاه رسول خدا صلّى الله عليه و آله ظرفى طلب كرد ، و برايشان شير دوشيد ،پس همگى خوردند تا سير شدند .امّ معبد ، پسرش را كه چون پاره اىگوشت بر زمين افتاده بود و نه صحبت مى كرد و نه مى ايستاد به وى نشانداد ، پيامبر صلّى الله عليه و آله دانه خرمائى در دهان خود گذاشت و جويد و دردهان وى گذاشت ، كه در همان حال به پا خاست و به راه افتاد و مشغول صحبت شد ، پسرسول خدا صلّى الله عليه و آله هسته آن را در زمين كاشت ، فوراً درخت خرمائىشد ، و خرما از آن سرازير گرديد ، و به اطراف آن درخت اشاره نمود ، بصورتچراگاه در آمد ، و از آنجا حركت كرد .هنگامى كه پيامبر صلّى الله عليه و آلهبه ملكوت اعلى پيوست ، ديگر آن درخت خرما نداد ، و هنگامى كه على عليه السّلام بهشهادت رسيد برگ نداد و چون حسين عليه السّلام كشته شد از آن خون جارى شد (186) .وقتى رسول خدا صلّى الله عليه و آله بهناحيه قبا رسيد در خانه « عمرو بن عوف » منزل گزيد ، و در انتظار على عليه السّلامباقى ماند ، و از داخل شدن به مدينه خوددارى كرد و مى فرمود : به مدينه واردنمى شوم تا فرزند مادرم ، و برادرم و دخترم ( على عليه السّلام و فاطمه سلام اللهعليها ) بيايند (187) .فصل پنجم :
اشتياق مكّه
وقتى رسول خدا صلّى الله عليه و آله ازمكّه خارج شد تا در راه خداوند تعالى به مدينه هجرت نمايد ، براى مكّه رغبت واشتياق پيدا كرد ، خداوند تعالى به رسول خويش فرمود : إنَّ الَّذى فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَلَرادُّكَ إلى مَعاد...(188)و اين آيه از معجزات قرآن است كه جايگاهقرآن و نبوّت محمّد صلّى الله عليه و آله را ظاهر مى نمايد ، زيرا بيانمى كند كه ، پيامبر صلّى الله عليه و آله به مكّه باز مى گردد .و در عمل ، هشت سال بعد از اين تاريخ ،با نصرت الهى ، پيروزمند و مسرور ، فاتحانه به مكّه بازگشت ، و مردان قريش باديدن لشكريان مسلمان در مكّه به فرماندهى پيامبر صلّى الله عليه و آله در نهايتذلّت قرار گرفتند .و مسلمانان فاتح ، مشغول مذمّت نمودنكفّار شدند ، و براى تحقير آنان به داخل كعبه هجوم بردند ، و اين بزرگترين ضربهالهى بر پيكره پيروان كفر و رذائل بود ، كه در كنج خانه ها و در مقابل بردگانو يارانشان بر آنان وارد شد .و اين مصداق آيه مباركه قرآن است كهفرمود :يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إنْتَنْصُرُوا اللهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أقْدامَكُمْ(189)و هرگز در ذهن بزرگان قريش خطورنمى كرد كه چند سال بعد از هجرت مبارك به يثرب ، خاتم پيامبران صلّى اللهعليه و آله ظفرمندانه و پيروز به مكّه باز گردد ، لكن خداوند سبحان ، دعاى رسولخويش را خوب و سريع اجابت نمود ، به نحوى كه تمام آرزوهاى دشمنان را نقش برآب نمود ، و نقشه ها و اهدافشان را از هم گسيخت .باب پنجم :
نقش على عليه السّلام در هجرت
فصل أوّل :
على عليه السّلام در مكّه باقى ماند
مهم ترين عملى كه على عليه السّلام درهجرت رسول خدا صلّى الله عليه و آله انجام داد ، خوابيدن در بستر پيامبر صلّى اللهعليه و آله در شب هجوم مسلّحانه براى قتل وى بود . و أميرمؤمنان علىّ بن أبى طالبعليه السّلام براى بازگرداندن امانات به صاحبان آنها در شهر مكّه باقى ماند ، زيرااهالى مكّه و اطراف آن ، اموال خويش را كه به صورت طلا و نقره بود نزد خاتم انبياءصلّى الله عليه و آله به امانت گذراده بودند ، تا از دست سارقان محفوظ بماند .و مطلب بسيار عجيب آن است كه ، همينمشركان با وجود اختلاف دينى موجود بين خود و رسول خدا صلّى الله عليه و آله و ستيزهجوئى با وى براى دنيا ، اموال خويش را نزد وى به امانت مى گذاشتند ، و او راصادق امين مى ناميدند .و در ادامه روش پيامبر اعظم صلّى اللهعليه و آله در ردّ و حفظ امانات مردم ، بدون توجّه به گرايشات دينى آنان ،سيّد رسولان صلّى الله عليه و آله على عليه السّلام را وكيل نمود ، تا در مكّهباقى ماند ، و امانات مردم را به صاحبانشان باز گرداند .أميرمؤمنان عليه السّلام در آن شهر باقىمانده ، و براى باز گرداندن امانات جان خويش را به خطر انداخت . و در ميان تعجّب وناباورى اهل مكّه و سركشان آن ، همه روزه مردم را براى آمدن و گرفتن اموالشان فرامى خواند . زيرا بسيارى از صاحبان آن اموال دشمنان خدا و رسول وى بودند كه وىرا از خود دور نمودند ، پس چگونه رسول خدا صلّى الله عليه و آله أموالشان را بهخودشان برمى گرداند ، در حالى كه در شرايط بسيار حسّاسى بسر مى برد، و در اين ميدان پسر عمو و وصىّ خود را فدا مى نمود ؟ .و اين عمل والاى رسول خدا صلّى الله عليهو آله در حفظ امانات ، و بازگرداندن آنها به صاحبانشان ، بدون هيچ گونه بهانهتراشى ، از اعمال جاويدان سيّد رسولان ثبت گرديد ، و أوصيا و صالحان ، قدم بر جاىپاى پيامبر عظيم الشّأن گذاشتند ، و اخلاق وى را سرمشق خويش قرار دادند ، لذاامام صادق عليه السّلام نواده رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى فرمايد :لَوْ أنَّ قاتِلَ أبىَ ، الْحُسَيْنُبْنُ عَلِىٍّ عليه السّلام إئْتَمَنَنىعَلَى السَّيْفِ الَّذى قَتَلَهُ بِهْلأَدَّيْتُهُ الَيْهِ (190)فصل دوّم :
چه كسى با فاطمه ها به مدينه هجرت كرد ؟
علىّ بن أبى طالب عليه السّلام ، همراهبا فواطم كه عبارت بودند از :فاطمه ، دختر مكرّم رسول خدا صلّى اللهعليه و آله و فاطمه بنت اسد ، مادر بزرگوار حضرت على عليه السّلام و فاطمه ، دخترزبير بن عبد المطلّب ، از مكّه بسوى مدينه خارج شد (191). و اين مطلب ثابت مى كند كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله دخترى كوچكتر ازفاطمه سلام الله عليها به نام امّ كلثوم نداشت ، و داشتن چنين دخترى از دروغ هاىساخته بنى اميّه است كه ساختند ، و او را به همسرى عثمان اموى در آوردند (192) .مشركان كه هفت سواركار بودند ، و هشتمينآنان جناح ، مولاى حارث بن اميّه بود ، در نزديكى محلّى به نام « ضجنان » به علىعليه السّلام رسيدند .على عليه السّلام زنان را پياده كرد و باشمشير برهنه رو بسوى گروه نمود ، آنان وى را به بازگشت فرمان دادند ، علىعليه السّلام فرمود : اگر باز نگردم چه مى كنيد ؟گفتند : به زور تو را بر مى گردانيمو الاّ سرت را از تن جدا مى كنيم ، و هيچ واهمه اى از تو نداريم ، ونزديك شتران شدند تا آنها را رم دهند كه أمير المؤمنين على عليه السّلام مانع شد .جناح ، غلام حارث ابن اميّه ، شمشير رافرود آورد ، و على از ضربه او خود را كنار كشيد ، و در فرصتى مناسب ضربه اىبه طرف شانه او زد ، اما جناح پيش آمد و شمشير به پشت اسبش اصابت كرد ، آنگاه بهديگران حمله نمود ، و اين شعر را مى خواند :خَلُّوا سَبيلَ الْجاهِدِ المُجاهِد ***آلَيْتُ لا أعْبُدُ الاّ الْواحِدراه كوشش كننده مجاهد را باز كنيد ، زيرابر خود حتم كرده ام كهجز خداوند يكتا را عبادت نكنم .گروه از دور حضرت پراكنده شدند و گفتند :اى پسر أبوطالب از ما درگذر . حضرت فرمود : من به نزد رسول خدا صلّى الله عليه وآله پسر عموى خود در يثرب مى روم ، پس هركس دوست دارد گوشت وى را بشكافمو خون وى را بريزم دنبال من بيايد يا به من نزديك شود .آنگاه رو به دو همراه خود نمود و فرمود :پاى مركب هاى خود را باز كنيد . پس به راه خود ادامه داد ، تا به « ضجنان »رسيد ، و در آنجا منزل گزيد ، و به اندازه روز و شبى در انتظار ماند ، و گروهى ازمستضعفان مؤمن كه در ميان آنان امّ أيمن ، كنيز رسول خدا صلّى الله عليه و آله بهچشم مى خورد به وى ملحق شدند ، و در آن شب ايستاده و نشسته و به پهلوخداوند تعالى را عبادت نمودند .و در ميان راه أميرالمؤمنين با همراهانخود نماز را به جماعت مى خواند ، و در شأن آنان اين آيه نازل شد :ألَّذينَ يَذْكُرُونَ اللهَ قِياماً وَقُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَفى خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِرَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاسُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِهمان كسانى كه خداوند را ] در همه احوال[ ايستاده و نشسته و بر پهلو آرميده ، ياد مى كنند و در آفرينش آسمانها وزمين مى انديشند كه پروردگارا اين را باطل و بى هدف نيافريده اى ، پاكاكه تويى ، ما را از عذاب ] آتش [ دوزخ در امان بدار .فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أنّى لاأُضيعُ عَمَلَ عامِل مِنْكُمْ مِنْ ذَكَر أوْ أُنْثى ...(193)آنگاه پروردگارشان دعاى آنان را اجابتكرد كه من عمل هيچ صاحب عملى را از شما چه مرد باشد ، چه زن ، ضايع ] وبى پاداش [نمى گذارم .وقتى خبر رسيدن على عليه السّلام بهپيغمبر صلّى الله عليه و آله رسيد ، فرمود على عليه السّلام را بياوريد .عرض كردند : يا رسول الله نمى تواند راهبرود .پيغمبر صلّى الله عليه و آله خود به نزدعلى عليه السّلام آمد ، و هنگامى او را ديد كه پاهاى مباركش متورّم و خون چكانگرديده ، پس وى را در آغوش كشيد و از سر دلسوزى و مهربانى گريه نمود (194) . و به على عليه السّلام فرمود: تو أوّلين اين امّت در ايمان به خدا و رسولش ، و آخرين آنها به رسول وى در عهدهستى و جز مؤمنى كه قلبش بر ايمان امتحان شده ، تو را دوست ندارد ، و جز منافق ياكافر با تو دشمنى نمى كند (195).و وقتى علىّ بن أبى طالب و فواطم به قبارسيدند ، همراه رسول خدا صلّى الله عليه و آله نزد كلثوم بن هدم (196)منزل گزيدند ، پيامبر در قبا سهروز درنگ نمود ، و مسجدش را تأسيس كرد ، و أوّلين نماز جمعه را در محلّه بنى سالمبن عوف در مدينه ، اقامه نمود (197).باب ششم :
ساختن روايت غار
فصل أوّل :
چه زمانى روايت غار به نفع أبوبكر ساخته شد ؟
ابتدا در زمان حكومت أبوبكر ، جعل روايتساختگى حضور أبوبكر در غار و همراهى وى با رسول خدا صلّى الله عليه و آله در هجرتشروع شد . عايشه و انس بن مالك و أبوهريره ، اين نقشه حسّاس و خطرناك را در ايجادفضائل و مناقب دروغين به نفع حكومت و ترك احاديث صحيح در فضائل رسول خدا صلّى اللهعليه و آله پيش مى بردند ، و ماجراى ايجاد مناقب دروغين براى حكّام و سلاطينمسلمانان در زمان دولت بنى اميّه و بنى العبّاس و عثمانيان و ديگر دولت ها عادتىمأنوس گرديد .سكّه هاى طلا ، پارس كنندگان اطراف دنيارا بر آن مى داشت تا بالاترين شمار ممكن از فضائل و مناقب را درباره رهبرانخود به دروغ بوجود آورند .معاويه بن أبى سفيان در گفتگوئى توافقكرد تا چهار هزار درهم به سمرة بن جندب بدهد ، فقط بدين منظور كه در ميان اهل شامخطبه بخواند و بگويد كه آيه :وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَقَوْلُهُ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللهَعَلى ما فى قَلْبِهِ وَ هُوَ ألَدُّالْخِصامِ (198) .وَ إذا تَوَلّى سَعى فِى اْلأَرْضِلِيُفْسِدَ فيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَوَ اللهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ (199) در حقّ على عليه السّلام نازلشده و آيه :وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِوَ اللهُ رَئُوفٌ بِالْعِبادِ (200) . ( كه اشاره به قضيّه خوابيدن علىعليه السّلام در بستر پيامبر است ) در شأن ابن ملجم نازل گرديده ، حال كه چند سكّهمحدود ، چنين افرادى را بر آن مى داشت تا به دروغ ، رواياتى از اين قبيلايجاد نمايند ، وقتى انس بن مالك و أبوهريره از كارگزاران دولت باشند ، و عايشهوزير مستشار حكومت پدر خويش و حكومت عمر باشد ، اين مناصب دولتى صاحبان خود را بهچه كارهائى سوق مى دهد ؟ .و مصالح نظام ، آنان را بر آنانمى داشت تا با هر وسيله ممكن ، در مقابل مخالفين و معارضين ، نظامسلطه گر را حمايت نمايد .خلق فضيلت دروغين غار ، ساده ترين و درعين حال حسّاس ترين عملى مى باشد كه منجر به انحراف ذهن مسلمانان گرديد ، كهگردانندگان سقيفه و ياران آنها بوجود آوردند . و براى دولت أبوبكر كه نقشه هجوم برمنزل فاطمه سلام الله عليها دختر محمّد صلّى الله عليه و آله و قتل وى را اجرانمود و سعد بن عباده ، رئيس انصار را كشت ، آسان است كه روايت غار را كه احتياج بهريختن خون كسى را هم ندارد ايجاد نمايد ... آيا چنين نيست ؟مروان ابن حكم ، پسر عموى خود ، وليد بنعتبه بن أبى سفيان را به خاطر رسيدن به حكومت مى كشد و مأمون عبّاسى برادرخود امين را نيز در همين راه كشت . و مسلّماً تحريف و ساختن روايات دروغين بهمراتب آسانتر از گرفتن جان و ريختن خون در دفاع از سلطنت مى باشد.أبوبكر براى غصب حكومت ، از علىّ بن أبىطالب عليه السّلام و هجوم بر خانه فاطمه سلام الله عليها ، و به شهادت رساندن وى ،اظهار ندامت نمود و گفت : هر مردى خوشحال در آغوش همسر خود مى خوابد ومرا با اين گرفتارى رها كرديد ، احتياجى به بيعت شما ندارم ، بيائيد بيعت خود راباز گيريد (201) .و گفت : اى كاش خانه فاطمه سلام اللهعليها دختر محمّد رسول خدا صلّى الله عليه و آله را جستجو نمى كردم ، و گروهى بهداخل آن نمى فرستادم ، گرچه براى جنگ ، در آن خانه بسته شده بود (202) .و بر روايات و احاديث ساختگى و دروغينىكه نظام ايجاد كرده بود پشيمان گرديد و گفت : اى كاش برگ درختى بودم ، و خودأبوبكر از زبان پيامبر صلّى الله عليه و آله حديثى به دروغ وضع كرد كه : نَحْنُمَعاشِرَ الأنْبِياءِ لا نُوَرِّثُ (203)كه اين حديث به صراحت با آيه « وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ دَاوُدَ » (204) از قرآن كريم مخالفت دارد .و عايشه به دروغ ، امامت جماعت أبوبكر درروز دوشنبه (205) را روايت نمود .و عايشه ماجراى حضور أبوبكر در غار وهجرت وى را با پيامبر صلّى الله عليه و آله بسوى مدينه به دروغ روايت نمود ، تاامر خلافتِ متزلزل پدر خويش را پايدار نمايد . و چگونه اين خلافت متزلزل نباشد درحالى كه عمر بن الخطّاب در توصيف آن گفته است : بيعت أبوبكر اشتباهى بود ،خدا مسلمانان را از شرّش در امان دارد ، و هركس مرتكب چنين اشتباهى شود به قتلبرسانيد (206) .علّت اقدام أبوبكر در وضع و جعل چنينأحاديثى ، ريشه در اعتقاد به تساهل وى در اين موضوع و احتياج مبرم حكومت به اينقبيل كارها دارد .و عمر بن الخطّاب به همين منوال پيش رفت، و درباره چسباندن ألقابى به خود ، كه پيامبر صلّى الله عليه و آله در شأن على بنأبى طالب فرموده بود ، مثل : لقب أمير المؤمنين و لقب فارورق (207) كه يهوديان بر عمر وضع كردند (208) موافقت نمود .و بنى اميّه لقب صدّيق را كه پيامبر صلّىالله عليه و آله در شأن على عليه السّلام فرموده بود به نفع أبوبكر (209) تحريف نمودند .أميرالمؤمنين عليه السّلام در ايّامخلافت خود فرمود : من صدّيق أكبر مى باشم (210).و شروع ساخته شدن روايت غار به نفعأبوبكر در زمان خود او اتّفاق افتاد ، لكن مردم آنرا به ديده انكارمى نگريستند ، و صحابه آنرا نمى پذيرفتند . و در زمان بنى اميّه به خاطر شدّتاختناق و زيادى تابعينى كه از عصر پيامبر صلّى الله عليه و آله دور بودند ، فرصتىبراى نشر اكاذيب يافت شد ، و آن روايت را با قدرت هرچه تمامتر بين تابعين وفرزندان آنان منتشر كردند ، و به نام آن جشنها گرفتند .و مطلبى كه اين نقشه را كمك كرد ، فرمانصادر شده از طرف معاويه در ايجاد مناقب براى خلفا بود ، تا حجّت علىّ بن أبى طالبعليه السّلام و حقّ وى در امر خلافت ضايع گردد .و اين فرمان به خاطر محبّت به أبوبكرنبود ، زيرا معاويه از حزب عمرى بود كه پيوسته با حزب بكرى رقابت داشت ، معاويه ،محمّد بن أبوبكر و عايشه دختر أبوبكر را كشت ، و در قتل واليان و حكّام طرفدارأبوبكر نيز شركت داشت (211).بنابراين نشر مناقب دروغين در شأن أبوبكراز طرف معاويه ، بخاطر محبّت و براى بالا بردن شأن و منزلت وى نبود ، بلكه صرفاًبراى پائين آوردن شأن و منزلت رسول خدا صلّى الله عليه و آله و خاندان پاك وى صورتمى گرفت .و سياست پيوسته همين گونه بوده است ، چهدر گذشته و چه در حال حاضر هيچ پايه و اساس ثابت و اخلاقى بر آن حكومتنمى كند ، و طالبان دنيا بدون هيچ تناسب و لياقتى ، سياست را بكارمى گيرند .در همان حالى كه دست راست معاويه رگ و پىمحمّد بن أبى بكر را آتش مى زد ، و عبد الرّحمن بن أبى بكر را زنده در گورمى كرد ، و اعضاى بدن عايشه را از هم مى دريد ، دست چپ وى امر بهنشر فضائل أبوبكر و عايشه مى نمود (212).و كسانى كه از بازى سياست و دسيسه هاى آندورند ، چه مى دانند كه توطئه هاى سياسى و كاخهاى پادشاهان براى بقاى سلطهجوئى و ادامه حيات خويش چه مى بافند ؟ و سياستمداران حزب قريش در جهاتمختلف سعى در تنظيم ماجراى غار در مقابل ماجراى غدير نمودند ، تا جائى كه حضورساختگى و دروغين أبوبكر حتى عظيم تر از حضور اصحاب كهف در كهف خويش گرديد .و اين حالت افتراء و كذب در سيره پيامبرصلّى الله عليه و آله رو به ازدياد مى رفت ، آنگاه دولت بنى اميّه دست بهدروغ ديگرى زد كه در نصب أبوبكر به امارت قافله حجّاج در سال نهم هجرى خلاصهمى شد . يعنى درست در همان زمانى كه پيامبر صلّى الله عليه و آله أبوبكر رااز امارت عزل نمود ، و على عليه السّلام را به جاى او معيّن كرد ، و أبوبكر بسوىپيامبر صلّى الله عليه و آله با گريه و اندوه بازگشت ، و مى ترسيد مباداآيه اى در حقّ او نازل شود (213).
[171] ـ مجمع الزّوائد هيثمى ، 53 ج 6 .[172] ـ بحار الأنوار ، 393 ج 11 ، سنن أبى داود ، 54 ج 2 ، كشّاف القناع ،بهوتى ، 168 ج 2 .[173] ـ ألخرائج و الجرائح ، راوندى ، 144 ج 1 ، مناقب آل أبى طالب ، ابنشهر آشوب ، 111 ج 1 ، فتوح البلدان ، بلاذرى ، 64 ج 1 ، قصص الأنبياء ، راوندى ،334 .[174] ـ مستدرك حاكم ، 4 ج 4 ، فتح البارى ، ابن حجر ، 176 ج 7 ، تاريخ طبرى، 400 ج 2 ، ألمنتقى ، كازرونى ، بحار الأنوار ، 129 ج 9 .[175] ـ مجمع الزّوائد ، هيثمى 53 ج 6 .[176] ـ بحار الأنوار ، 107 ج 19 ، أعلام الورى ، 63 ، احتجاج طبرسى ، 204 ج1 .[177] ـ سيره ابن هشام ، 136 ج 2 ، سيره ابن كثير ، 255 ج 2 .[178] ـ عيون الأثر ، 244 ج 1 .[179] ـ طبقات ابن سعد ، 173 ج 3 .[180] ـ ألثّقات ، ابن حبّان ، 23 ج 3 .[181] ـ سيره ابن هشام ، 121 ج 2 .[182] ـ سوره قلم ، آيه 4 .[183] ـ فقه الرّضا ، ابن بابويه ، 353 ـ يعنى مبعوث شده ام تا مكارماخلاق را كامل كنم .[184] ـ ألصّراط المستقيم ، علىّ بن يونس عاملى ، 52 ج 1 ، حلية الأبرار ،هاشم بحرانى ، 115 ج 1 بحار الأنوار ، 227 ج 17 ، 61 ج 18 ، مسند أحمد ، 3 ج 1 ،ألمصنّف ، ابن أبى شيبة ، 441 ج 7 مسند أبى يعلى موصلى ، 106 ج 1 ، طبقات ابن سعد، 233 ج 1 .[185] ـ صحيح بخارى ، 181 ج 4 .[186] ـ تاريخ الخميس ، 335 ج 1 .[187] ـ أمالى طوسى ، 83 ج 2 ، بحار الأنوار ، 64 و 106 و 115 و 116 ج 9 ،ألفصول المهمّه ، ابن صباغ مالكى ، 35 ، أعلام الورى ، 66 .[188] ـ سوره قصص ، آيه 85 ـ يعنى : بى گمان كسى كه « احكام » قرآن را بر توواجب كرد ، بازگرداننده تو به بازگشتگاه « تو ، مكّه » است .[189] ـ سوره محمّد ، آيه 7 ـ يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر« دين » خدا را يارى دهيد ، شما را يارى مى دهد ، و گامهايتان را استوارمى دارد .[190] ـ كلمة التّقوى ، محمّد أمين زين العابدين 117 ج 5 ـ يعنى : اگر قاتلپدرم حسين بن على عليه السّلام شمشيرى را كه با آن پدرم را كشت ، نزد من به امانتمى سپرد ، به او رد مى كردم و امانت را به وى باز مى گرداندم .[191] ـ بحار الأنوار ، 64 ـ 67 ج 19 ، ألمناقب ، ابن شهر آشوب ، 183 و 184ج 1 ، تفسير البرهان 333 و 332 ج 1 ، أمالى شيخ طوسى ، 83 ـ 86 ، ج 2 .[192] ـ به كتاب نساء النّبى صلّى الله عليه و آله و بناته در موضوع امّكلثوم مراجعه شود .[193] ـ سوره آل عمران ، آيات 191 ـ 195 .[194] ـ بحار الأنوار ، 67 ـ 64 ج 9 ، تفسير البرهان ، 333 و 332 ج 1 ،مناقب ابن شهر آشوب 183 و 184 ج 1 ، أمالى طوسى ، 83 ـ 86 ج 2 .[195] ـ تفسير البرهان ، 333 و 332 ج 1 ، بحار الأنوار ، 64 ج 9 ، أمالىطوسى ، 86 تا 83 ج 2 .[196] ـ ألرّوض الأنف سهيلى ، 231 ج 4 .[197] ـ ألرّوض الأنف ، سهيلى ، 232 ج 4 .[198] ـ بقره ، آيه 204 ـ يعنى بعضى از مردم مانند « أخنس بن شريق » كه ازمنافقان بود ، از گفتار دلفريب خود تو را به شگفت آورند ، كه از چرب زبانى و دروغ، به متاع دنيا رسند ، و از نادرستى و نفاق ، خدا را شاهد راستى خود مى گيرند، و اين كس بدترين دشمن است .[199] ـ بقره ، آيه 205 ـ و چون از حضور تو دور شود كارش فساد است ، وبكوشد تا حاصل خلق را به باد فنا دهد ، و نسل بشر را قطع كند ، و خداوند فساد رادوست ندارد .[200] ـ بقره ، آيه 207 ـ بعضى از مردم چون « على عليه السّلام » هستند كهاز جان خود در راه رضاى خدا در مى گذرند و خدا دوست دار چنين بندگان است .[201] ـ ألإمامة و السّياسه، ابن قتيبه، 14ج1، أعلام النّساء 314ج3 ،سرّالعالمين، أبوحامد غزالى.[202] ـ تاريخ يعقوبى 137 ج2، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد51 ج6 ،ألشّيخان، بلاذرى233.[203] ـ يعنى : ما گروه پيامبران ارثى بجا نمى گذاريم ـ ألايضاح ، ابن شاذان، 258 ، ألإستغاثه ، أبوالقاسم الكوفى ، 9 ج 1 ، ألشّافى ، ألمرتضى ، 57 ج 4 .[204] ـ يعنى : سليمان از داود ارث برد ـ سوره نمل ، آيه 16 .[205] ـ رحلت رسول خدا صلّى الله عليه و آله .[206] ـ ألسّقيفه ، سليم بن قيس 241 ، ألايضاح ، ابن شاذان ، 134 ، بحارالأنوار ، 319 ج 27 ، تاريخ طبرى ، 153 ج 5 ، ألصّواعق المحرقه ، 8 .[207] ـ مستدرك حاكم 112 ج 3 ، مجمع الزّوائد هيثمى 102 ج 9 ، ألمعيار والموازنة ،اسكافى 185.[208] ـ تاريخ طبرى ، 268 ج 3 .[209] ـ مجمع الزّوائد هيثمى ، 102 ج 9 ، مستدرك حاكم ، 112 ج 3 .[210] ـ ألمقنعه ، مفيد ، 206 ، مسند زيد بن على ، 406 ، اعانة الطّالبين ،دمياطى ، 357 ج 2 ، ألإمامة و التّبصره ، ابن بابويه قمّى ، 111 ، كامل الزّياراتابن قولويه ، 116 ، عيون أخبار الرّضا ، صدوق ، 9 ج 1 ، تهذيب الحكّام طوسى ، 57 ج6 ، مستدرك حاكم ، 112 ج 3 ، مجمع الزّوائد هيثمى ، 102 ج 9 ، ألمعيار و الموازنه، اسكافى ، 185 ، منصف ابن أبى شيبة ، 498 ج 7 ، كنز العمّال ، 11616 .[211] ـ به كتاب اغتيال أبوبكر و السّيده عايشه از همين مؤلّف مراجعه شود .[212] ـ به كتاب اغتيال أبوبكر و السّيده عايشه از همين مؤلّف مراجعه شود .[213] ـ مسند حنبل ، 151 ج 11 ، كنز العمّال ، 247 ج 1 ، تفسير ابن كثير ،543 ج 2 ، مستدرك حاكم 51 ج 3
[171] ـ مجمع الزّوائد هيثمى ، 53 ج 6 .[172] ـ بحار الأنوار ، 393 ج 11 ، سنن أبى داود ، 54 ج 2 ، كشّاف القناع ،بهوتى ، 168 ج 2 .[173] ـ ألخرائج و الجرائح ، راوندى ، 144 ج 1 ، مناقب آل أبى طالب ، ابنشهر آشوب ، 111 ج 1 ، فتوح البلدان ، بلاذرى ، 64 ج 1 ، قصص الأنبياء ، راوندى ،334 .[174] ـ مستدرك حاكم ، 4 ج 4 ، فتح البارى ، ابن حجر ، 176 ج 7 ، تاريخ طبرى، 400 ج 2 ، ألمنتقى ، كازرونى ، بحار الأنوار ، 129 ج 9 .[175] ـ مجمع الزّوائد ، هيثمى 53 ج 6 .[176] ـ بحار الأنوار ، 107 ج 19 ، أعلام الورى ، 63 ، احتجاج طبرسى ، 204 ج1 .[177] ـ سيره ابن هشام ، 136 ج 2 ، سيره ابن كثير ، 255 ج 2 .[178] ـ عيون الأثر ، 244 ج 1 .[179] ـ طبقات ابن سعد ، 173 ج 3 .[180] ـ ألثّقات ، ابن حبّان ، 23 ج 3 .[181] ـ سيره ابن هشام ، 121 ج 2 .[182] ـ سوره قلم ، آيه 4 .[183] ـ فقه الرّضا ، ابن بابويه ، 353 ـ يعنى مبعوث شده ام تا مكارماخلاق را كامل كنم .[184] ـ ألصّراط المستقيم ، علىّ بن يونس عاملى ، 52 ج 1 ، حلية الأبرار ،هاشم بحرانى ، 115 ج 1 بحار الأنوار ، 227 ج 17 ، 61 ج 18 ، مسند أحمد ، 3 ج 1 ،ألمصنّف ، ابن أبى شيبة ، 441 ج 7 مسند أبى يعلى موصلى ، 106 ج 1 ، طبقات ابن سعد، 233 ج 1 .[185] ـ صحيح بخارى ، 181 ج 4 .[186] ـ تاريخ الخميس ، 335 ج 1 .[187] ـ أمالى طوسى ، 83 ج 2 ، بحار الأنوار ، 64 و 106 و 115 و 116 ج 9 ،ألفصول المهمّه ، ابن صباغ مالكى ، 35 ، أعلام الورى ، 66 .[188] ـ سوره قصص ، آيه 85 ـ يعنى : بى گمان كسى كه « احكام » قرآن را بر توواجب كرد ، بازگرداننده تو به بازگشتگاه « تو ، مكّه » است .[189] ـ سوره محمّد ، آيه 7 ـ يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر« دين » خدا را يارى دهيد ، شما را يارى مى دهد ، و گامهايتان را استوارمى دارد .[190] ـ كلمة التّقوى ، محمّد أمين زين العابدين 117 ج 5 ـ يعنى : اگر قاتلپدرم حسين بن على عليه السّلام شمشيرى را كه با آن پدرم را كشت ، نزد من به امانتمى سپرد ، به او رد مى كردم و امانت را به وى باز مى گرداندم .[191] ـ بحار الأنوار ، 64 ـ 67 ج 19 ، ألمناقب ، ابن شهر آشوب ، 183 و 184ج 1 ، تفسير البرهان 333 و 332 ج 1 ، أمالى شيخ طوسى ، 83 ـ 86 ، ج 2 .[192] ـ به كتاب نساء النّبى صلّى الله عليه و آله و بناته در موضوع امّكلثوم مراجعه شود .[193] ـ سوره آل عمران ، آيات 191 ـ 195 .[194] ـ بحار الأنوار ، 67 ـ 64 ج 9 ، تفسير البرهان ، 333 و 332 ج 1 ،مناقب ابن شهر آشوب 183 و 184 ج 1 ، أمالى طوسى ، 83 ـ 86 ج 2 .[195] ـ تفسير البرهان ، 333 و 332 ج 1 ، بحار الأنوار ، 64 ج 9 ، أمالىطوسى ، 86 تا 83 ج 2 .[196] ـ ألرّوض الأنف سهيلى ، 231 ج 4 .[197] ـ ألرّوض الأنف ، سهيلى ، 232 ج 4 .[198] ـ بقره ، آيه 204 ـ يعنى بعضى از مردم مانند « أخنس بن شريق » كه ازمنافقان بود ، از گفتار دلفريب خود تو را به شگفت آورند ، كه از چرب زبانى و دروغ، به متاع دنيا رسند ، و از نادرستى و نفاق ، خدا را شاهد راستى خود مى گيرند، و اين كس بدترين دشمن است .[199] ـ بقره ، آيه 205 ـ و چون از حضور تو دور شود كارش فساد است ، وبكوشد تا حاصل خلق را به باد فنا دهد ، و نسل بشر را قطع كند ، و خداوند فساد رادوست ندارد .[200] ـ بقره ، آيه 207 ـ بعضى از مردم چون « على عليه السّلام » هستند كهاز جان خود در راه رضاى خدا در مى گذرند و خدا دوست دار چنين بندگان است .[201] ـ ألإمامة و السّياسه، ابن قتيبه، 14ج1، أعلام النّساء 314ج3 ،سرّالعالمين، أبوحامد غزالى.[202] ـ تاريخ يعقوبى 137 ج2، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد51 ج6 ،ألشّيخان، بلاذرى233.[203] ـ يعنى : ما گروه پيامبران ارثى بجا نمى گذاريم ـ ألايضاح ، ابن شاذان، 258 ، ألإستغاثه ، أبوالقاسم الكوفى ، 9 ج 1 ، ألشّافى ، ألمرتضى ، 57 ج 4 .[204] ـ يعنى : سليمان از داود ارث برد ـ سوره نمل ، آيه 16 .[205] ـ رحلت رسول خدا صلّى الله عليه و آله .[206] ـ ألسّقيفه ، سليم بن قيس 241 ، ألايضاح ، ابن شاذان ، 134 ، بحارالأنوار ، 319 ج 27 ، تاريخ طبرى ، 153 ج 5 ، ألصّواعق المحرقه ، 8 .[207] ـ مستدرك حاكم 112 ج 3 ، مجمع الزّوائد هيثمى 102 ج 9 ، ألمعيار والموازنة ،اسكافى 185.[208] ـ تاريخ طبرى ، 268 ج 3 .[209] ـ مجمع الزّوائد هيثمى ، 102 ج 9 ، مستدرك حاكم ، 112 ج 3 .[210] ـ ألمقنعه ، مفيد ، 206 ، مسند زيد بن على ، 406 ، اعانة الطّالبين ،دمياطى ، 357 ج 2 ، ألإمامة و التّبصره ، ابن بابويه قمّى ، 111 ، كامل الزّياراتابن قولويه ، 116 ، عيون أخبار الرّضا ، صدوق ، 9 ج 1 ، تهذيب الحكّام طوسى ، 57 ج6 ، مستدرك حاكم ، 112 ج 3 ، مجمع الزّوائد هيثمى ، 102 ج 9 ، ألمعيار و الموازنه، اسكافى ، 185 ، منصف ابن أبى شيبة ، 498 ج 7 ، كنز العمّال ، 11616 .[211] ـ به كتاب اغتيال أبوبكر و السّيده عايشه از همين مؤلّف مراجعه شود .[212] ـ به كتاب اغتيال أبوبكر و السّيده عايشه از همين مؤلّف مراجعه شود .[213] ـ مسند حنبل ، 151 ج 11 ، كنز العمّال ، 247 ج 1 ، تفسير ابن كثير ،543 ج 2 ، مستدرك حاكم 51 ج 3