آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
تأليف نجاح الطّائى
اهداء :
اين كتاب را به رسول خدا صلّى الله عليهو آله و تمام جويندگان حقيقت و تلاشگران رسيدن به واقعيّت هاى دست نخوردهاهداء مى كنم ، پس تمام گروهها و فرقه هاى مردم با اخلاص ، بخاطر رسيدن ما بهقصّه حقيقى غار بدون هيچ كم و كاستى خوشحال باشند .سال 1420 هجرى قمرى را از دروغ و فريبىكه قضيّه غار را احاطه كرد و آنرا از صحّت و سيرت اصلى خود درآورد ، طى خواهيم كرد.و خشم گيرنده گان بر حق و آزادى ازشدّت ناراحتى و كينه بخاطر نور بميرند همانطورى كه گذشتگان متحجّر آنان مردند .و اين بحث نمايانگر بزرگترين كشف تاريخىدرباره بزرگترين دروغى مى باشد كه استبدادگران در غار ثور بوجود آوردند دروغىكه عمر آن به چهارده قرن مى رسد .و خداوند تعالى را بخاطر اين هديّه وعطيّه بزرگ سپاس مى گوئيم .بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمفَلَمّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا ياأيُّهَا الْعَزيزُ مَسَّناوَ أهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنابِبِضاعَة مُزْجاةفَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْعَلَيْناإنَّ اللهَ يَجْزِى الْمُتَصَدِّقينَ( سوره مباركه يوسف ، آيه 88 )« قطره اى بر در أفروخته »ألْحَمْدُ للهِ الَّذى جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّكينَبِوِلايَةِ سَيِّدنا وَ مَولانا ، أميرِ الْمُؤمِنينَوَ الصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلى سَيِّدناوَ نَبِيِّنا مُحَمَّدوَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَالْمَعْصُومينَوَ اللَّعْنُ عَلى أعْدائِهِمْ أجْمَعينمِنَ الآنَ الى قِيامِ يَوْمِ الدّينمقدّمه :
موضوع اين كتاب از موضوعات بسيار مهمّىاست كه خداوند تعالى توفيق نوشتن آن را به ما عنايت فرمود . با آنكه 1420 سال ازهجرت نبوى گذشته ، لكن هنوز مسلمانان مطالبى را كه حكّام ستمگر تأليف و وعّاظدربارى و ياران آنان نوشته اند ، مى خوانند و مسلمانها نسل به نسل عادتبه خواندن دروغهاى نوشته شده درباره غار هجرت نمودند و لذا خطا ، سنگين و كار مشكلگرديد حكّام مستبد موفّق شدند ملتها را در تاريكى و ظلمت نگه دارند و زندانها راانباشته از آزادگان و گورستانها را مملو از شهداء نمايند .و در عرصه فرهنگ و انديشه در أغلب صحنههاى تاريخى متعلّق به سرگذشت أقوام مختلف ، موفّق شدند نگرش كوركورانه اى رابر مسلمانان چيره نمايند و تاريخ را در جهت مصالح خود چنان نوشتند كه با واقع وحقيقت فاصله زيادى داشته باشد . لذا أبوهريره اى كه مسلمانان وى را بخاطربستن دروغ به رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سرقت اموال مسلمانان طرد كرده بودندبخاطر خوش خدمتى هايش به دستگاه حكومت بنى اميّه راوى مشهور و سرشناس اسلاممى گردد . أبوهريره از اين راه به ثروتهاى هنگفتى دست يافت و چون خشم مردم براو شدّت گرفت عمر بن الخطّاب به ناچار وى را در مقابل انبوه مسلمانان رسوا نمود ،و مسلمانان در زمان پيامبر صلّى الله عليه و آله به حق و گفتار صادقانه عادت كردهو بر همين روش پيش مى رفتند اما طولى نكشيد كه با روش وحشتناك دروغ و افتراءبرخورد كردند .و طغيانگران براى رسيدن به نقشه تحريفسيره پيامبر صلّى الله عليه و آله و احاديث وى توانستند دهها هزار نفر راسازماندهى كنند و بودجه هاى سنگينى را براى رسيدن به اين هدف خرج نمايند. و براى استوار نمودن اركان حكومت و رسيدن به اهداف مورد نظر ، قواى ديگرى در اينميدان وارد شدند و در آمد اقتصادى مخالفان برنامه هاى فرهنگى و اعتقادى وسياسى دولت را قطع نمودند . و از طرفى نيروهاى نظامى خانه هاى مخالفان حكومترا ويران كرده ، و هركس را كه با نظريّات مطرح شده دولت مخالفت مى كرد گرفتارقتل و زندان نمودند .و بدين سبب چنان كذب و افترائى ظهور پيداكرد كه بشريّت نمى توانست آنرا تحمّل نمايد و انسانيّت هرگز آنرا جايز نمىدانست و بخاطر همين اكاذيب مخالف با علم و اخلاق بسيارى از مسلمانان به ناچاركوچ كردند .آرى ، مردم مسلمانى كه در پى ابراهيم وموسى و عيسى عليهم السّلام و محمّد صلّى الله عليه و آله حركت كرده اندنمى توانند سيره و خط مشى مغيره و ابن العاص و مروان و متوكّل را تحمّل نمايند .زيرا الگوهاى انسانى عرضه شده و در قرآن كريم كاملا مخالف با الگوهاى فريبنده عرضهشده از طرف دولتها بود .اين دولتها براى رسيدن به مقصود خود تاجائى شدّت عمل نشان دادند كه فتواهائى صادر نمودند تا هركس نوشته هاى دروغين آنهارا تصديق نكند كشته شود و يكى از همين فتاوى ، دستور كشتن هر مسلمانى بود كه بهحضور أبوبكر در غار اعتقاد نداشت . و مقصود ما از اين كتاب و شاه بيت اين غزل بيانهمين مطلب مى باشد .خواننده گرامى :
اين كتاب واقعيّت و حقيقت قضيّه غار رامطابق با كتاب و سنّت و با تائيد عقل و فطرت و دور از هرگونه دروغ و افتراء حزبى وحكومتى بيان مى نمايد . و از طرفى هجرت نبوى شريف علاوه بر داشتن معجزات الهىو نكات انسانى و قضاياى فلسفى و امور فقهى ، درسهاى تربيتى و فرهنگى و اخلاقىبديعى دارد كه مى تواند مردم را به ترقّى و شكوفائى برساند .در همين مسأله خوابيدن على عليه السّلامبجاى پيامبر صلّى الله عليه و آله در شب هجرت نكات و نشانه هاى بسيارى وجود داردكه فداكارى و اخلاص در راه عقائد حقّه و نبوّت را معلوم مى نمايد .و حركت پيامبر صلّى الله عليه و آله بسوىمدينه براى هجرت در راه خداى تعالى همان طورى كه در قرآن نيز آمده است به انسانمسلمان برنامه هجرت را مى آموزد .و حركت مخفيانه خاتم الأنبياء صلّى اللهعليه و آله در هجرت نيز آموزش هاى روشن و مهمّى براى مؤمنان دارد ، حضرتشبانه از منزل خود بسوى غار حركت نمود ، و با آنكه راه مدينه در شمال مكّه قرارداشت براى پنهان ماندن از ديد كفّار قريش كه همواره در جستجوى وى بودند به طرف جنوبحركت كرد .و براى مخفى ماندن هجرت مبارك خود تنها وبى هيچ همراهى بسوى غار رفت و در غار و هجرت جز علىّ بن أبى طالب عليه السّلامو راهنماى حضرت ، عبدالله بن أريقط بن بكر جاى او را احدى نمى دانست واين هجرت در حالى بود كه مسلمانان قبل از آن تاريخ به مدينه هجرت كرده و منتظرقدوم مبارك رسول خدا صلّى الله عليه و آله بودند .و نظريّه اختفاء و حركت پنهان در هجرتيكى از نظريّات مهمّ پيامبر صلّى الله عليه و آله در اين زمينه گرديد . و در ميدانفقه رسول خدا صلى الله عليه و آله نظريّه اى را در مورد حقّ بشر ارائه كرد كهبه نام آن حضرت رقم خورد ، زيرا رسول خدا صلّى الله عليه و آله على عليه السّلامرا بر آن داشت تا امانتهاى مردم مكّه و اطراف آنرا در ظرف سه روز به صاحبانشانبرگرداند بدون آنكه بيمى بر جان وصى و خليفه و پسر عموى خود على بن أبى طالب داشتهباشد .و ماجراى برگرداندن امانات به صاحبانشانروش و سيره اى اسلامى براى تمام ساكنان كره زمين با هر دين و فرهنگى گرديد .پيامبر صلّى الله عليه و آله امانات رابه صاحبان كافر آنها باز گرداند گرچه با وى در دين و عقيده اختلاف جدّى داشته ودشمنى و جنگ مى كردند .امروزه در تمام دنيا بانكها تأسيسشده اند و همگى بر اساس شيوه پيام آور تمدّن محمّد صلّى الله عليه و آله كهحفظ امانت مردم است گرچه مخالف با حكومت باشند ، سير مى كنند .و برنامه هجرت آشكار مى كند كه سيّدرسولان صلّى الله عليه و آله هرگز بر سر دين با سركشان مكّه معامله نكرد ، و درهيچ فقره اى از فقرات تعاليم اسلام از قضاياى عبادى گرفته تا قضاياى اجتماعىو اقتصادى و ديگر قضايا به نفع آنان كوتاه نيامد .و بدين ترتيب بزرگان مكّه در به سازشكشاندن رسول خدا صلّى الله عليه و آله در مورد رسالت آسمانى خويش ناكام ماندند ودر پاسخ ، پيامبر صلّى الله عليه و آله در برابر اين خواسته كفّار اين جملهماندگار و جاويدان تاريخى را بيان فرمود : بخدا سوگند عموجان ، اگر خورشيد را دردست راست و ماه را در دست چپ من بگذارند تا اين امر ( رسالت ) را رها كنم رهانخواهم كرد .و اين كتاب قضيّه حضور أبوبكر در غار رابه صورتى علمى و مستند به روايات صحيح و متواتر و شواهد و قرائن فراوان رد كرده واز پايه و اساس ويران مى نمايد .و اين كتاب بيان مى كند كه در طولدوره حكومت ده ساله رسول خدا صلّى الله عليه و آله آن حضرت ، أبوبكر را در پى امرمهم و خطيرى نفرستاده و حقيقتِ رابطه ضعيفِ بين پيامبر صلّى الله عليه و آلهو أبوبكر را واضح مى نمايد و با دلائل روشن ، دروغين بودن قضيّه امامت جماعتأبوبكر را در روز وفات رسول خدا صلّى الله عليه و آله آشكار كرده است .و اين كتاب نادرست بودن قضيّه بستن تمامدرها بجز روزنه خانه أبوبكر را ثابت كرده است .و مجموع اين دروغ هاى فراوان نشانمى دهد كه رجال سياست ، بسيارى از مناقب ساختگى را براى مورد تمسخر قرار دادنملّتها بوجود آورده اند .مى گويند دروغهاى بسيار پيرامونموضوعى ، حق را به باطل و باطل را به حق تبديل مى كند ، و در همين راستاأحبار ، دروغهاى بسيارى به عيسى عليه السّلام نسبت دادند كه مورد تصديق يهوديانواقع شد ، و در پى آن با وى به جنگ برخاسته و نقشه براى قتل وى كشيدند ، و تاكنونمعتقد به دروغ و نفاق او هستند .و نمرود بر ابراهيم عليه السّلام دروغبست ، لذا اغلب مردم براى سوزاندن او هيزم آوردند .و قارون بر بنى اسرائيل نسبت هاى دروغروا داشت ، و آنان را به همراه خود در صف معارضين با موسى عليه السّلام و وصىّ اويوشع عليه السّلام قرار داد ، تا جائى كه صفيراء دختر حضرت شعيب عليه السّلامو همسر موسى عليه السّلام با وصىّ شوهر خود يوشع عليه السّلام به جنگ برخاست.و رجال حزب قريشى با نهايت كوشش و باتمام وسائل ممكن سعى در محشور كردن أبوبكر در قضيّه غار و هجرت نمودند . و دههاحديث ساختگى بين مردم منتشر گرديد ، و دولت جشن بزرگى براى بزرگداشت همين مناسبتبرگزار نمود .و از آن جائى كه ريسمان دروغ كوتاه است ،و اصلا اين دورغ براى مقابله با حادثه غدير كه در روز هجدهم ذى حجّه واقع شد وضعگرديد ، رجال سياست حادثه غار را روز 26 ذى حجّه قرار دادند ، در حالى كهچنين نبود و واقعه غار در آخر ماه صفر بوقوع پيوسته بود .زيادى دروغ هاى قريش و دنباله روهاى آنها، و هنر نمائى فوق العاده آنها در اين زمينه ، انسان را به تعجّب وا مى دارد. و كافى است بدانيم كه حيله گرى و ذكاوت قريش در آن زمان به حدّى بود كه احدىبدان نمى رسيد . و اين حيله گرى موقعى شدّت يافت كه قريش با يهوديان متّحدشدند ، پس كعب الأحبار « شيطان يهود » در زمان عمر بن الخطّاب واعظ مسجد نبوىگرديد ، و در زمان عثمان بر همين منصب باقى ماند ، و با استقرار يافتن كعب الأحباريهودى بر مسند تعليم و تدريس براى آنكه به مسلمانان درس دين بدهد بخوبىمى توان وضعيّت دينى مسلمانان را تصوّر نمود .و موقعى اين حيله گرى و فريب به اوج خودرسيد كه ، قدرت حاكمه ، هر مسلمانى را كه اعتقادى به حضور أبوبكر در غار و هجرتنداشت به كفر متّهم مى كرد ، در حالى كه خداوند تعالى در قرآنمى فرمايد :... وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ ألْقىإلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً (1)يعنى به آن كس كه اظهار اسلام كند و بهشما سر تسليم فرود آورد نسبت كفر ندهيد . و در همان حال هيچ يك از وعّاظ دربارى ،قاتلان حضرت فاطمه سلام الله عليها دختر رسول خدا صلّى الله عليه و آله و قاتلانحسين عليه السّلام و معتقدين به نقصان قرآن را به كفر متّهم نكردند .و بجز خدا ، كسى نمى داند چه تعداد ازمسلمانان به همين بهانه به قتل رسيدند ، البته قدرتهاى حاكمه به بهانه هاى مختلفمسلمانان را به قتل مى رساندند ، و سبب حقيقى خونريزى و كشتار خود را پنهانمى ساختند ، حجّاج بن يوسف ثقفى به بهانه هاى نامعلومى صد و بيست هزار نفر رابه قتل رساند ، و سى و سه هزار نفر را به زندان انداخت (2).حجّاج ، سعيد بن جبير ، فقيه زاهد و كميلبن زياد ، شاگرد أميرمؤمنان على عليه السّلام و عبد الرّحمن بن أبى ليلى كه قرآنرا از أميرمؤمنان على بن أبى طالب عليه السّلام فرا گرفته بود (3)به قتل رساند . آيا كشته شدن اين افراد بخاطر آن نبود كه به حضور أبوبكر در غارو هجرت ، ايمان و اعتقاد نداشتند ؟صفحاتى كه در پيش روى شماستمى گويند : آرى پس به دقّت كتاب را ملاحظه كنيد .و مؤمن الطّاق ، بزرگترين شاگرد امامصادق عليه السّلام را شيطان طاق ناميدند و به دورغ قضيّه اعتقاد وى را به ناقصبودن قرآن بوجود آوردند ، زيرا به همراهى و مصاحبت أبوبكر با نبىّ مكرّم اسلامحضرت محمّد صلّى الله عليه و آله در غار اعتقاد نداشت (4). و از ظواهر چنين بر مى آيد كه مؤمن طاق و رفيق او ، هشام بن الحكم و سايرشاگردان امام صادق عليه السّلام (5)هيچكدام به همراهى و مصاحبت أبوبكر با رسول خدا صلّى الله عليه و آله در غاراعتقاد نداشتند .خواننده گرامى :
كتابى كه پيش روى شماست أوّلين اكتشافعلمى و مستند به دلائل صحيح مى باشد ، كه بعد از چهارده قرن فرو رفتن در جهلو دورى از حقيقت و انحراف از واقعيّاتى كه استبداد گران و جاهلان همواره در صددنابود كردن و پنهان نمودن آن بوده اند ، پرده از چهره حقيقت برداشت .و در واقع بزرگترين توفيق الهى زندگى من مى باشد كه تا اين روز به دستمرسيده است .از خداوند تعالى براى اين توفيق عظيمتشكّر مى كنم .و السّلام عليكمنجاح الطّائىباب أوّل :
وضع اجتماعى و دينى أبوبكر در مكّه
فصل أوّل :
جايگاه اجتماعى أبوبكر در مكّه
آيا أبوبكر از عربهاى آزاد مكّه بود يااز بردگان حبشه ؟عبدالله بن جذعان بزرگترين و ثروتمندترينتاجر بردگان مكّه بود . او در مكّه صد برده داشت (6)و دارنده بزرگترين مركز براى بدست آوردن و فروختن بردگان كم سنّ و سال بود .او مالك دهها كنيز بود ، كه آنها را دردست مردان قرار مى داد ، و چون داراى فرزندى مى شدند آنها را به پدرانخود يا به بيگانه ها مى فروخت (7)، و رهبر مؤسّسه فحشاء در مدينه همان رهبر منافقين عبدالله بن أبى بود ، كه دربارهاو و افرادى چون او ، اين آيه شريفه قرآن نازل شد :وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَىالْبِغاءِ إنْ أرَدْنَ تَحَصُّناً (8)چون كنيزان شما بخواهند با عفّت زندگىكنند آنان را به فحشاء وادار نكنيدمؤسّسه اى كه عبدالله بن جذعان براهانداخته بود ، بدترين و بزرگترين مؤسّسه فساد مكّه در ايّام جاهليّت بود ، كهگردنكشان شهر ، چون أبوسفيان و وليدبن مغيره و أبوجهل و عاص سهمى و أبولهب دائماًبه آنجا رفت و آمد مى كردند ، و چون عبدالله بن جذعان مردى عقيم بود (9)نمى توان هيچ كدام از نوزادانى كه از آن كنيزان بدكار متولّدمى شدند را به او نسبت داد ، بلكه تنها عدّه اى از آنان به پدران خودنسبت داده مى شدند . عبدالله بن جذعان كه تاجر فاسقى بود ، در جنگ فجّارفرماندهى جنگ را به عهده داشت (10)و أبوقحافه و فرزندان او از بردگان عبدالله بن جذعان بودند ، كه اصل و نسبشان بهحبشه بر مى گشت و چون أبوبكر فرزند قحافه از بردگى آزاد شد ، نام وى را طبقعادات عرب ها كه آزاد شده گان از بردگى را عتيق و معتق و عُتيق نامگذارىمى كردند ، عتيق گذاشتند (11).أوّلين مسئوليّت أبى قحافه در خانهعبدالله بن جذعان اين بود كه هرگاه غذاى عبدالله آماده مى شد او را صدامى زد و در همين زمينه شعرى درباره عبدالله بن جذعان گفته شده است :له داع بمكّة مشمعل *** و آخر فوق دارتهينادىمشمعل و شخص ديگرى در مكّه بر خوان اوفرياد مى زنند ، كه مشمعل سفيان بن عبد الأسد و آن شخص ديگر أبوقحافه بود ،كه هر دو از بردگان عبدالله بن جذعان بودند .ابن كلبى مى گويد : مادر سفيان ازكنيزان ابن جذعان بود (12) .و مسئوليّت ديگر وى دور كردن مگس ها ازسفره او بود (13) و از همين جاست كه شاعر عايشهدر جنگ جمل به بردگى أبوبكر و خاندان او اعتراف كرده مى گويد :أطعنا بنى تيم بن مرّة شقوة *** و هل تيمالاّ اعبد و اماءاز روى شقاوت و بدبختى فرزندان تيم بنمرّة را اطاعت كرديم ، لكن آيا خاندان تيم بجز بردگان اشخاص ديگرى بودند (14)؟و شاعرى ديگر چنين گفته است :كفينا بنى تيم بن مرّة ما جنت *** و ماالتّيم الاّ اعبد و اماءاز شرّ جنايات خاندان تيم ابن مرّه راحتشديم ، و اين خاندان بردگانى بيش نيستند (15).بنابر اين أبوبكر مرد بى نام و نشانى درمكّه بود و شهرتى بين مردم نداشت ، او يكى از بردگان عبدالله ابن جذعان تيمى بود ،و عتيق نام داشت (16) ، عبدالله بن جذعان او وبرادرانش را آزاد ساخت ، يعنى از بردگى رها نمود ، و نامشان به عتيق و معتق وعُتيق تغيير پيدا كرد (17)و هيچكدام از اين سه نفرشهرت نيكوئى نداشتند ، و أبوبكر برده اى از بردگان حبشه بود كه براىثروتمندان خدمت مى نمود ، لذا چهره اى سياه داشت .مسعودى « مورّخ شهير » گفته است : أبوبكرقامتى بلند و چهره اى سياه داشت (18).واقدى درباره او گفته است : او مردى سياهرنگ بود (19) و ابن جوزى گفته است : سياهان ،اسامة بن زيد و أبوبكر و سالم غلام أبى حذيفه و بلال بن رباح مى باشد (20).لذا قيس بن سعد بن عباده به أبوبكر گفتهاست كه ، اصل و نسب شريفى ندارى (21)و عمر درباره او گفته است : كوچك و حقير بنى تيم (22)ودر همان زمانى كه أبوبكر أبوسفيان را بزرگ قريش و سرور آنها گفته است (23)همين أبوسفيان درباره اش گفته است : او أبوفصيل يعنى پدر گوساله يا گوسالهدار است (24) .عايشه دختر طلحه مى گويد : طلحة بنعبيد الله از أبوبكر بهتر است (25). و اين طلحة بن عبيدالله تيمى از همان مؤسّسه فحشاء بود و مادر او صعبه دخترعبدالله خضرميّة مى باشد كه به بدكارى مشهور بود و چون طلحه متولّد شدعدّه اى از مردان كه در ميان آنها أبوسفيان به چشم مى خورد ، درباره اوبه نزاع برخاستند ، و از آنجائى كه زنان بدكار در زمان جاهليّت ، خود پدر فرزنداننامشروع خود را انتخاب مى كردند ، اين زن به عبيدالله رغبت نموده و بدكارانديگر را رها كرد (26) و با وجود اين اقوال بخوبىجايگاه و مقام أبوبكر در مكّه و مدينه معلوم مى شود ، و چنين وضعيّتى پست وحقير ، نمى توانست وى را مناسب رياست قبيله خود يا شهر مدينه بنمايد .و نابغه ، مادر عمرو بن عاص حبشيّه ازفاحشه هاى همين خانه فحشاء بود ، و چون عمرو متولّد شد مردانى كه با اين زن رابطهداشتند يعنى أبولهب و اميّة بن خلف و هشام بن مغيره و أبوسفيان و عاص بن وائل دراو به نزاع برخاستند ، در اين هنگام نابغه ، فرزند نامشروع خود را به عاص بن وائلنسبت داد (27) و عمرو عاص مردى زشت روى وكوتاه قد بود و به أبوسفيان بسيار شباهت داشت (28).و سقيفه ، على رغم نظر مخالف بنى هاشم وانصار و اغلب مهاجرين ، أبوبكر را به رياست رسانيد ، و در اين برنامه سياسى اوپيروان عبدالله بن أبى (29)چون اسيد بن حضير و بشير بن سعد و محمّد بن مسلمه و باديه نشينان اطراف مدينهكه عبارت بودند از : أقرع بن الحابس ، رئيس قبيله تميم و عيينة بن حصين ، رئيسقبيله غطفان و أبى الأعور اسلمى ، رئيس قبيله أسلم ، كه با معاويه در جنگ صفّين وديگر جناياتش شركت نموده بود ، او را پشتيبانى كردند (30).فصل دوّم :
چگونگى اسلام آوردن أبوبكر و عمر
در محاصره شعب أبى طالب ، آيا أبوبكر وعمر شركت داشتند ؟درباره أوّلين كسى كه اسلام آورد بينمردم مشهور شده است كه على عليه السّلام هيچ چيزى را شريك خداوند قرار نداد ، وچنين نبود كه بعد از شرك اسلام آورده باشد ، بلكه در تمام افعال تابع و پيروپيامبر صلّى الله عليه و آله بود .بر همين شيوه به سنّ بلوغ رسيد ، آنگاهخداوند تعالى بخاطر پيروى از پيامبر صلّى الله عليه و آله او را معصوم نمود ،وراهنمائى وتوفيق داد (31) .على بن أبى طالب أوّلين مسلمان بود ، واو همان است كه مى گويد : من بنده خدا و برادر رسول خدا و صدّيق اكبر مى باشم، بعد از من اين جمله را كسى نمى گويد مگر آنكه دروغگو و افترا زننده باشد ، هفتسال قبل از اين كه مردم نماز بخوانند من همراه رسول خدا صلّى الله عليه و آله نمازخواندم (32) . و بعضى از حسدورزانگفته اند : خديجه أوّلين مسلمان وأوّلين مخلوقى است كه به پيامبر صلّى اللهعليه و آله ايمان آورد (33).لكن صحيح آن است كه خديجه أوّلين زنى بودكه به پيامبر صلّى الله عليه و آله ايمان آورد و ليكن بعد از على عليه السّلام ، وعلى عليه السّلام أوّلين نفر از مردم بود كه به پيامبر صلّى الله عليه و آله ايمانآورد ، و همين مطلب از سلمان و أبوذر و خبّاب و جابر و أبوسعيد خدرى و زيد بن أرقمنقل شده است . و ابن اسحاق زهرى اين مطلب را ملتزم شده (34)و همين مطلب را عدّه اى از أوّلين اصحاب قبل از روزگار حكومت بنى اميّه تأييدو تأكيد كرده اند (35).پيامبر أكرم صلّى الله عليه و آله فرمود: أوّلين شما كه در كنار حوض بر من وارد مى شود ، و أوّلين شما از نظر اسلامآوردن علىّ بن أبى طالب است (36).و بنى اميّه از ديرباز براين بودند تاخديجه صلّى الله عليه و آله را بر أميرالمؤمنين عليه السّلام مقدّم نمايند ، نهبخاطر دوستى با خديجه ، بلكه بخاطر مخفى نگه داشتن فضائل أمير المؤمنين عليهالسّلام بود ، چون دشمنان محمّد و آل محمّد عليهم السّلام در واقع آنها بودند .سپس برآن شدند تا أبوبكر را بر على عليهالسّلام مقدّم نمايند ، لكن نتوانستند نتيجه مطلوب را بدست آورند ، زيرا دانشمنداناعلام كردند كه أبوبكر سالها بعد از بعثت پيامبر صلّى الله عليه و آله (37)يعنى بعد از اسلام آوردن پنجاه مرد اسلام آورد (38)و مطابق با روايت واقدى دقيقاً بعد از اسراء و معراج پيامبر صلّى الله عليه و آلهكه يك سال و نيم قبل از هجرت بود ، اتّفاق افتاد (39)يعنى أبوبكر زمانى اسلام آورد كه سنّ مبارك على عليه السّلام 21 سال بود ، و اينواقعه يك سال و نيم قبل از هجرت بوقوع پيوست (40)و پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود : اين على عليه السّلام أوّلين نفر است كه بهمن ايمان آورد ، و مرا تصديق نمود ، و همراه من نماز خواند (41). و مطلبى كه مورد اهتمام تمام حكومت هاى جهان مى باشد اين است كه : حكّام وسلاطين خود را از كسانى قرار دهند كه در هر موردى نفر أوّل باشند ، و چون در مطلبفوق جستجو نماييم و در پى بدست آوردن مصداق هائى از آن شويم ، به درستى آن پىمى بريم ، واقعاً چنين نيست ؟زيد بن الخطّاب برادر عمر بن الخطّاب است، كه قبل از او اسلام آورد ، لكن در تاريخ و حديث و تفسير بجز موارد اندكى از اونامى نبرده اند ، در حالى كه برادرش عمر در روايات بسيار و بى شمارى ذكرشده است ، و أبوبكر بخاطر نصيحت كاهنى در شام كه به وى خبر خروج پيامبر صلّى اللهعليه و آله را داد و امر به پيروى از او نمود اسلام آورد (42)و در روز وفات پيامبر صلّى الله عليه و آله أبوبكر از فرمان وى در همراهى با لشكراسامه سرباز زد ، و با عمر و همراهان او در اينكه به رسول خدا صلّى الله عليه وآله مى گفتند او هذيان مى گويد يعنى او ديوانه و مجنون است شركت كرد .و خلافت رسول خدا صلّى الله عليه و آلهرا غصب نمود و فرمان داد به زور وارد خانه فاطمه سلام الله عليها شوند ، و استخوانسينه او را شكست ، آنگاه فاطمه سلام الله عليها به او فرمود : به خدا سوگند بعد ازهر نمازى كه مى خوانم بر تو نفرين مى كنم (43).و بى گمان چنين گناهان بزرگى ، تنها ازدشمن پيامبر سر مى زند ، نه از كسى كه همراه و مصاحب او در غار بوده است .و درباره اسلام آوردن او ، أبوالقاسمكوفى مى گويد : أبوبكر هفت سال بعد از بعثت اسلام آورد (44).و مسعودى مى گويد : بسيارى از مردمبر اين عقيده هستند كه على عليه السّلام شريكى براى خدا قائل نشده است ، بلكههمواره در تمام افعال به پيامبر صلّى الله عليه و آله اقتداء مى نمود و از اوپيروى مى كرد و بر همين شيوه به سنّ بلوغ رسيد ، و خداوند تعالى او را عصمتداد ، و بر تبعيّت از پيامبر خود مؤيّد و موفّق نمود ...و گروهى ديگر بر آن هستند كه أوّلينايمان آورنده على مى باشد ، و رسول خدا صلّى الله عليه و آله در سنّ تكليف ،او را به دين دعوت نمود ، و دليل اين مدّعى ظاهر آيه :وَ أنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلأَقْرَبينَ (45)مى باشد ، كه خداوند به رسول خود فرمان مى دهد تا خاندان نزديك خود رابه دين دعوت نمايد ، و چون على عليه السّلام نزديك ترين و اطاعت كننده ترين مردمبه رسول خدا بود از او شروع كرد (46).و سيوطى مى گويد : على أوّلين نفرىاست كه اسلام آورد ، و عدّه اى نيز بر همين مطلب نقل اجماع نموده اند (47).در روايات آمده است كه على عليه السّلامهفت سال پيش از ديگران نماز خواند ، و اين روايات با روايت ديگرى كه تصريح بر ايندارد كه او سه سال پيش از ديگران نماز خواند منافاتى ندارد ، زيرا او سه سال بعداز بعثت و چهار سال قبل از آن در نماز خواندن بر ديگران سبقت داشت كه مجموع اين دو، هفت سال مى شود .امام سجّاد عليه السّلام فرمود : علىعليه السّلام به خداى تبارك و تعالى و رسول او صلّى الله عليه و آله ايمان آورد ،و برتمام مردم به ايمان به خدا و رسولش و به خواندن نماز ، سه سال سبقت گرفت (48).أبوجعفر اسكافى مى گويد : رسول خدادر سال قحطى و گرسنگى على عليه السّلام را كه هشت سال بيشتر نداشت نزد خويش آورد ،و هفت سال در كنار پيامبر صلّى الله عليه و آله زندگى كرد ، و هنگامى كه جبرئيلعليه السّلام خبر رسالت پيامبر صلّى الله عليه و آله را آورد على عليه السّلام بهسنّ بلوغ رسيده بود و عقل و ادراكى كامل داشت ، و از روى دقّت نظر و فكر اسلامآورد ، در سخنان او چنين آمده كه او هفت سال قبل از ديگران نماز خواندو مقصود او از هفت سال ، سالهائى مى باشد كه قبل از بعثت به پيامبر صلّىالله عليه و آله ملحق شده بود ، و در آن زمان نه دعوتى بود و نه رسالتى ، و پيامبرصلّى الله عليه و آله تنها خدا را بر اساس دين حنيف حضرت ابراهيم عليه السّلامعبادت مى كرد ، و على عليه السّلام نيز از او پيروى مى نمود ، و چون بهدوران بلوغ قدم گذاشت و رسول خدا به پيامبرى مبعوث شد على عليه السّلام را بهاسلام دعوت نمود ، او نيز نه از جهت تقليد بلكه از روى تحقيق و معرفت اسلام آورد (49).و أوّلين مسلمانان : جعفر و همسر اوأسماء بنت عميس و عقيل (50)و عبيدةبن الحارث (51) مى باشند ، سپس زيد ابنحارثه (52) .و مصعب بن عمير (53)و بلال و زبير بن العوام و خالد بن سعيد بن العاص و همسر او امينة بنت خلف بن أسعد(54) و حاطب بن عمرو بن عبد شمس بنعبدود (55) و عتبة بن غزوان (56)و عبيدة بن الحارث بن المطلب (57)و أبوحذيفه مهشم بن عتبة بن ربيعة (58)و عتبة بن مسعود برادر عبدالله بن مسعود (59)و خالد و عامر و اياس فرزندان بكير بن عبد ياليل (60)و ارقم بن ارقم (61) و أبوذر، جندب بن جناده (62)و عمّار بن ياسر عنسى (63) و پدر و مادر او و خبّاب بنالأرت (64) و عبدالله بن جحش و برادرشأبومحمّد بن جحش (65) و عبدالله بن مسعود (66)و خنيسبن حذافة بن قيس (67) و عمرو بن عنبسة سلمى (68)و عامر بن ربيعة عنزى (69) و حاطب بن الحرث بن معمر و همسراو فاطمه بنت المجلل (70) و سائب بن عثمان بن مظعون (71)و مطلب بن ازهر بن عبد عوف و همسر او رملة بنت أبى عوف بن صبيرة (72)و أوّلين شهيد در اسلام ، سميّه مادر عمّار بود ، كه او را به دو شتر بستند و قلباو را با حربه اى شكافتند ، و همسرش ياسر را كشتند (73)و همگى اين افراد قبل از أبوبكر اسلام آوردند (74).و أبوبكر و عمر بعد از گذشتن ده سال ازبعثت پيامبر صلّى الله عليه و آله اسلام آوردند و هنگامى كه بنى هاشم در محاصرهشديد اقتصادى و اجتماعى بودند ، آن دو ، در صف كافران بسر مى بردند .
[1] ـ سوره نساء ، آيه 94[2] ـ معجم البلدان حموى ، 349 ج 5 .[3] ـ ألبداية و النّهاية ، 64 ج 9 ، أعلام زركلى 93 ج 3 .[4] ـ به بخش مربوط به مؤمن طاق همين كتاب مراجعه كنيد .[5] ـ جدّه مادرى امام صادق عليه السّلام دختر محمّد بن القاسم بن أبىحذيفه بود و دختر قاسم بن أبى بكر نمى باشد .[6] ـ مختصر تاريخ دمشق ، 254 ج 5 ، ألمعارف ، 576 ، چاپ دار الكتب 1960[7] ـ مختصر تاريخ دمشق ، ابن منظور 254 ج 5 ، ألمعارف ابن قتيبه ، 576مروج الذّهب مسعودى 286 ج 2 .[8] ـ سوره نور ، آيه 33 ـ تاريخ المدينة المنوّره ، ابن شبة 367 ج 1 .[9] ـ رسائل جاحظ .[10] ـ مروج الذّهب مسعودى 286 ج 2 .[11] ـ مروج الذّهب مسعودى ، 286 ج 2 .[12] ـ ألمثالب ـ هشام بن كلبى 139 ، معجم البلدان ، حموى 424 ج 2 ، 185 ج5 السّيرة النبويّه ، ابن كثير 117 ج 1 ، ألأغانى 4 ج 8 ، مسامرة الأوائل 88.[13] ـ شرح نهج البلاغه 275 ج 13 .[14] ـ تاريخ طبرى 531 ج 3 ، تاريخ مسعودى 370 ج 2 .[15] ـ مختصر تاريخ دمشق ابن منظور 305 ج 9 ، ألتّعازى و المراثى ، ألمبرّد، بتحقيق محمّد ديباجى ، 257 ـ ألكامل فى التّاريخ ، ابن أثير ، 253 ج 3 و رسائلالجاحظ .[16] ـ أوائل المقامات ، ألمفيد 18 ـ منهاج الكرامه ، علاّمه حلّى 35 ، سننالتّيمى و كان اسمه عتيق ، ألتّرمذى 267 ج 5 ، ألمستدرك حاكم ، 62 ج 3 .[17] ـ به كتاب مختصر تاريخ دمشق 35 ج 13 و كتاب هل اغتيل النّبى محمّدصلّى الله عليه و آله تحت عنوان حقايق غيرت مراجعه نمائيد .[18] ـ ألتّنبيه و الإشراف ، مسعودى 249 .[19] ـ فتوح الشّام ، ألواقدى 16 ج 1 .[20] ـ عيون الأثر ، ابن سيّد النّاس 449 كه در چاپ هاى جديد ناشران اينمطلب را حذف كرده اند .[21] ـ بحار الأنوار ، 167 ج 29 .[22] ـ شرح نهج المعتزلى ، 31 ج 2 و 32 .[23] ـ ألبحار 328 ج 28 ، تاريخ طبرى 449 ج 2 ، شرح نهج البلاغه ابن أبىالحديد 40 ج 6 ، تفسير قرطبى 2 ج 14 .[24] ـ ألإستيعاب در پاورقى ألإصابة 60 ج 2 .[25] ـ مختصر تاريخ دمشق ابن منظور 35 ج 13 .[26] ـ ألنّهايه 166 ج 1 ، ألفائق ، ألزّمخشرى 125 ج 1 ، شرح النّهج 319 ج9 .[27] ـ ألمثالب ، هشام بن الكلبى ، باب تسمية ذوى الرّايات ، شرح النّهجالمعتزلى 286 ج 6 ألسّيرة الحلبيّه 43 ج 1 ألكامل المبرّد 477 ، ألعقد الفريد 60 ج1 ، 347 ، تاريخ أبى الفداء 267 ج 1 .[28] ـ شرح نهج البلاغه ، معتزلى 283 ج 6 .[29] ـ دارنده بزرگترين مركز فحشاء مدينه و سركرده منافقين .[30] ـ به شرح حال او در كتاب اصابة بن حجر و كتاب اُسد الغابة ابن أثير ،و كتاب تاريخ دمشق ابن عساكر مراجعه شود .[31] ـ مروج الذّهب 276 ج 2 .[32] ـ تاريخ ابن أثير ، 57 ج 2 .[33] ـ ألسّيرة النّبويّه ، دحلان ، ألأوائل ، الطّبرانى 80 ، ألسّيرةالحلبيّه 267 ج 1 .[34] ـ عيون الأثر ج 1 مناقب خوارزمى ج 18 ، ألسّيرة الحلبيّه ج 1 حليةالأولياء ج 1 ألسّيرة النّبويّة ، دحلان 91 ج 1 ، تاريخ بغداد 232 ج 4 ، تهذيبتاريخ دمشق ج 3 ، ألكامل ، ابن أثير ، 57 ج 2 .مجمع الزّوائد ج 9[35] ـ ألمستدرك الحاكم 136 ج 3 ، ألأوائل 195 ج 1 ، حياة الصّحابة ، 514 و515 ج 2[36] ـ مستدرك حاكم 136 ج 3 ، ألإصابه 28 ج 3 .[37] ـ ألسّيرة الحلبيّه 273 ج 1 .[38] ـ ألبداية و النّهاية 28 ج 3 ، تاريخ طبرى 60 ج 2 .[39] ـ مجمع الزّوائد 76 ج 1 .[40] ـ مجمع الزّوائد 76 ج 1 ، به نقل از طبرانى در ألكبير .[41] ـ شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد 225 ج 13 ، تاريخ بغداد 224 ج 4 .[42] ـ ألبداية و النّهاية 30 و 29 ج 3 ، ألسّيرة النّبويّه ، ابن كثير439ج 1 .[43] ـ ألبداية و النّهاية ، 73 ج 8 ، عيون الأثر 281 ج 2 ، لسان الميزان189 ج 8 ، در شرح حال علويان ، تاريخ يعقوبى 137 ج 2 ، ألإمامة و السّياسة ، ابنقتيبة 20 ج 2 ، چاپ مؤسّسه حلبى مصر ، و به كتاب هل اغتيل النّبى محمّد صلّى اللهعليه و آله مراجعه شود .[44] ـ ألإستغاثه 31 ج 2 .[45] ـ سوره شعراء ، آيه 214 .[46] ـ مروج الذّهب ، مسعودى 276 ج 2 .[47] ـ تاريخ الخلفاء ، سيوطى 185 ، ألمستدرك حاكم 111 ج 3 ، حيلة الأولياء66 ج 1 ، تاريخ الخطيب بغدادى 2 ج 81 ، ألسّيرة الحلبيّة 268 ج 1 .[48] ـ ألكافى ، كلينى 339 ج 8 ـ ألمستدرك ، حاكم 111 ج 3 ، ذخائر العقبى60 ، صفيّن ، نصربن مزاحم 100 ، ألرّياض النّضرة 158 ج 2 ، كتاب ألغدير 221 و 240ج 3[49] ـ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، 248 ج 13 .[50] ـ عيون الأثر 124 ج 1 ـ 128 سير أعلام النّبلاء 144 ج 1 .[51] ـ تاريخ يعقوبى 27 ج 2 .[52] ـ سير أعلام النبلاء 144 ج 1 ـ ابن اسحاق مى گويد : او بعد ازعلى بن ابى طالب اسلام آورد.[53] ـ تاريخ يعقوبى 232 ج 2 .[54] ـ عيون الأثر 129 ج 1 ألكامل ، ابن أثير ، 60 ج 2 ، تاريخ يعقوبى 23 ج2 .[55] ـ عيون الأثر 129 ج 1 .[56] ـ تاريخ يعقوبى 22 ج 2 .[57] ـ سير أعلام النّبلاء 144 ج 1 .[58] ـ عيون الأثر 129 ج 1 .[59] ـ عيون الأثر 129 ج 1 .[60] ـ عيون الأثر 130 ج 1 .[61] ـ عيون الأثر 127 ج 1 ، ألبدء و التّاريخ 146 ج 4 ، سير أعلامالنّبلاء 144 ج 1 .[62] ـ عيون الأثر 129 ج 1 ، سير أعلام النّبلاء 145 ج 1 .[63] ـ عيون الأثر 130 ج 1 ، سير أعلام النّبلاء 145 ج 1 .[64] ـ عيون الأثر 127 ج 1 ، سير أعلام النّبلاء 144 ج 1 .[65] ـ ألبدء و التّاريخ ، ألمقدسى 146 ج 4 ، سير أعلام النّبلاء 144 ج 1 .[66] ـ عيون الأثر 1 ج 1 ـ سير أعلام النّبلاء 144 ج 1 .[67] ـ عيون الأثر 127 ج 1 .[68] ـ نفحات الأزهار 133 ج 1 ، عيون الأثر 129 ج 1 .[69] ـ عيون الأثر 127 ج 1 .[70] ـ عيون الأثر 127 ج 1 .[71] ـ عيون الأثر 128 ج 1 ، سير أعلام النّبلاء 144 ج 1 .[72] ـ عيون الأثر 128 ج 1 .[73] ـ أسباب نزول الايات ، واحدى[74] ـ شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد 224 ج 13 ، چاپ ألعثمانيّه ألغدير241 ج 3 .
[1] ـ سوره نساء ، آيه 94[2] ـ معجم البلدان حموى ، 349 ج 5 .[3] ـ ألبداية و النّهاية ، 64 ج 9 ، أعلام زركلى 93 ج 3 .[4] ـ به بخش مربوط به مؤمن طاق همين كتاب مراجعه كنيد .[5] ـ جدّه مادرى امام صادق عليه السّلام دختر محمّد بن القاسم بن أبىحذيفه بود و دختر قاسم بن أبى بكر نمى باشد .[6] ـ مختصر تاريخ دمشق ، 254 ج 5 ، ألمعارف ، 576 ، چاپ دار الكتب 1960[7] ـ مختصر تاريخ دمشق ، ابن منظور 254 ج 5 ، ألمعارف ابن قتيبه ، 576مروج الذّهب مسعودى 286 ج 2 .[8] ـ سوره نور ، آيه 33 ـ تاريخ المدينة المنوّره ، ابن شبة 367 ج 1 .[9] ـ رسائل جاحظ .[10] ـ مروج الذّهب مسعودى 286 ج 2 .[11] ـ مروج الذّهب مسعودى ، 286 ج 2 .[12] ـ ألمثالب ـ هشام بن كلبى 139 ، معجم البلدان ، حموى 424 ج 2 ، 185 ج5 السّيرة النبويّه ، ابن كثير 117 ج 1 ، ألأغانى 4 ج 8 ، مسامرة الأوائل 88.[13] ـ شرح نهج البلاغه 275 ج 13 .[14] ـ تاريخ طبرى 531 ج 3 ، تاريخ مسعودى 370 ج 2 .[15] ـ مختصر تاريخ دمشق ابن منظور 305 ج 9 ، ألتّعازى و المراثى ، ألمبرّد، بتحقيق محمّد ديباجى ، 257 ـ ألكامل فى التّاريخ ، ابن أثير ، 253 ج 3 و رسائلالجاحظ .[16] ـ أوائل المقامات ، ألمفيد 18 ـ منهاج الكرامه ، علاّمه حلّى 35 ، سننالتّيمى و كان اسمه عتيق ، ألتّرمذى 267 ج 5 ، ألمستدرك حاكم ، 62 ج 3 .[17] ـ به كتاب مختصر تاريخ دمشق 35 ج 13 و كتاب هل اغتيل النّبى محمّدصلّى الله عليه و آله تحت عنوان حقايق غيرت مراجعه نمائيد .[18] ـ ألتّنبيه و الإشراف ، مسعودى 249 .[19] ـ فتوح الشّام ، ألواقدى 16 ج 1 .[20] ـ عيون الأثر ، ابن سيّد النّاس 449 كه در چاپ هاى جديد ناشران اينمطلب را حذف كرده اند .[21] ـ بحار الأنوار ، 167 ج 29 .[22] ـ شرح نهج المعتزلى ، 31 ج 2 و 32 .[23] ـ ألبحار 328 ج 28 ، تاريخ طبرى 449 ج 2 ، شرح نهج البلاغه ابن أبىالحديد 40 ج 6 ، تفسير قرطبى 2 ج 14 .[24] ـ ألإستيعاب در پاورقى ألإصابة 60 ج 2 .[25] ـ مختصر تاريخ دمشق ابن منظور 35 ج 13 .[26] ـ ألنّهايه 166 ج 1 ، ألفائق ، ألزّمخشرى 125 ج 1 ، شرح النّهج 319 ج9 .[27] ـ ألمثالب ، هشام بن الكلبى ، باب تسمية ذوى الرّايات ، شرح النّهجالمعتزلى 286 ج 6 ألسّيرة الحلبيّه 43 ج 1 ألكامل المبرّد 477 ، ألعقد الفريد 60 ج1 ، 347 ، تاريخ أبى الفداء 267 ج 1 .[28] ـ شرح نهج البلاغه ، معتزلى 283 ج 6 .[29] ـ دارنده بزرگترين مركز فحشاء مدينه و سركرده منافقين .[30] ـ به شرح حال او در كتاب اصابة بن حجر و كتاب اُسد الغابة ابن أثير ،و كتاب تاريخ دمشق ابن عساكر مراجعه شود .[31] ـ مروج الذّهب 276 ج 2 .[32] ـ تاريخ ابن أثير ، 57 ج 2 .[33] ـ ألسّيرة النّبويّه ، دحلان ، ألأوائل ، الطّبرانى 80 ، ألسّيرةالحلبيّه 267 ج 1 .[34] ـ عيون الأثر ج 1 مناقب خوارزمى ج 18 ، ألسّيرة الحلبيّه ج 1 حليةالأولياء ج 1 ألسّيرة النّبويّة ، دحلان 91 ج 1 ، تاريخ بغداد 232 ج 4 ، تهذيبتاريخ دمشق ج 3 ، ألكامل ، ابن أثير ، 57 ج 2 .مجمع الزّوائد ج 9[35] ـ ألمستدرك الحاكم 136 ج 3 ، ألأوائل 195 ج 1 ، حياة الصّحابة ، 514 و515 ج 2[36] ـ مستدرك حاكم 136 ج 3 ، ألإصابه 28 ج 3 .[37] ـ ألسّيرة الحلبيّه 273 ج 1 .[38] ـ ألبداية و النّهاية 28 ج 3 ، تاريخ طبرى 60 ج 2 .[39] ـ مجمع الزّوائد 76 ج 1 .[40] ـ مجمع الزّوائد 76 ج 1 ، به نقل از طبرانى در ألكبير .[41] ـ شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد 225 ج 13 ، تاريخ بغداد 224 ج 4 .[42] ـ ألبداية و النّهاية 30 و 29 ج 3 ، ألسّيرة النّبويّه ، ابن كثير439ج 1 .[43] ـ ألبداية و النّهاية ، 73 ج 8 ، عيون الأثر 281 ج 2 ، لسان الميزان189 ج 8 ، در شرح حال علويان ، تاريخ يعقوبى 137 ج 2 ، ألإمامة و السّياسة ، ابنقتيبة 20 ج 2 ، چاپ مؤسّسه حلبى مصر ، و به كتاب هل اغتيل النّبى محمّد صلّى اللهعليه و آله مراجعه شود .[44] ـ ألإستغاثه 31 ج 2 .[45] ـ سوره شعراء ، آيه 214 .[46] ـ مروج الذّهب ، مسعودى 276 ج 2 .[47] ـ تاريخ الخلفاء ، سيوطى 185 ، ألمستدرك حاكم 111 ج 3 ، حيلة الأولياء66 ج 1 ، تاريخ الخطيب بغدادى 2 ج 81 ، ألسّيرة الحلبيّة 268 ج 1 .[48] ـ ألكافى ، كلينى 339 ج 8 ـ ألمستدرك ، حاكم 111 ج 3 ، ذخائر العقبى60 ، صفيّن ، نصربن مزاحم 100 ، ألرّياض النّضرة 158 ج 2 ، كتاب ألغدير 221 و 240ج 3[49] ـ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، 248 ج 13 .[50] ـ عيون الأثر 124 ج 1 ـ 128 سير أعلام النّبلاء 144 ج 1 .[51] ـ تاريخ يعقوبى 27 ج 2 .[52] ـ سير أعلام النبلاء 144 ج 1 ـ ابن اسحاق مى گويد : او بعد ازعلى بن ابى طالب اسلام آورد.[53] ـ تاريخ يعقوبى 232 ج 2 .[54] ـ عيون الأثر 129 ج 1 ألكامل ، ابن أثير ، 60 ج 2 ، تاريخ يعقوبى 23 ج2 .[55] ـ عيون الأثر 129 ج 1 .[56] ـ تاريخ يعقوبى 22 ج 2 .[57] ـ سير أعلام النّبلاء 144 ج 1 .[58] ـ عيون الأثر 129 ج 1 .[59] ـ عيون الأثر 129 ج 1 .[60] ـ عيون الأثر 130 ج 1 .[61] ـ عيون الأثر 127 ج 1 ، ألبدء و التّاريخ 146 ج 4 ، سير أعلامالنّبلاء 144 ج 1 .[62] ـ عيون الأثر 129 ج 1 ، سير أعلام النّبلاء 145 ج 1 .[63] ـ عيون الأثر 130 ج 1 ، سير أعلام النّبلاء 145 ج 1 .[64] ـ عيون الأثر 127 ج 1 ، سير أعلام النّبلاء 144 ج 1 .[65] ـ ألبدء و التّاريخ ، ألمقدسى 146 ج 4 ، سير أعلام النّبلاء 144 ج 1 .[66] ـ عيون الأثر 1 ج 1 ـ سير أعلام النّبلاء 144 ج 1 .[67] ـ عيون الأثر 127 ج 1 .[68] ـ نفحات الأزهار 133 ج 1 ، عيون الأثر 129 ج 1 .[69] ـ عيون الأثر 127 ج 1 .[70] ـ عيون الأثر 127 ج 1 .[71] ـ عيون الأثر 128 ج 1 ، سير أعلام النّبلاء 144 ج 1 .[72] ـ عيون الأثر 128 ج 1 .[73] ـ أسباب نزول الايات ، واحدى[74] ـ شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد 224 ج 13 ، چاپ ألعثمانيّه ألغدير241 ج 3 .